کانون دمکراسی آزربايجان

Azərbaycan Demokrasi Ocağı / Azarbaijanian Democracy Institute

كنشگر بيگانه و كنش هاي دوگانه


در نسبت ميرحسين و آزربایجان وسکوت دوجانبه تبریز و تهران
تبريز، به نمايندگي از آزربايجان و بي توجه به جنبش سبز
تهران به نمايندگي از مركزگرايان و متصف به جنبش سبز

ابوذر آذران : ميرحسين موسوي شايد یگانه كنشگر حلقه قدرت مركزي ايران در صد سال گذشته باشد كه آشكارا از تباهي حقوقِ نخستين اقوام ايراني و محق بودن آنها براي به دست آوردن چنين حقوقي از جمله آموزش زبان مادري سخن مي گويد اما به نظر مي رسد اين كنش، در نهاد خود از دوگانه هاي متضاد در سه بعد شخصیتی، فرهنگی و سیاسی رنج مي برد. اين دوگانگي ها در مرحله اول به بيگانگي عميق شخص كنشگر با مساله اقوام بويژه آزربايجان برمي گردد. علاوه، تنزيل هويت ملي آزربايجان به هويت قومي از يكسو و تصريح احقاق حقوق ملي نخستين از سوي ديگر، نشانگر ديدگاه تضادگونه این كنشگر در حوزه فرهنگي است كه تبار تاريخي دارد. رفتار ميرحسين درباره مساله آزربايجان، آنجا به اوج دوگانگي مي رسد كه كارنامه فكري و اجرايي پيشين او در خصوص آزربايجان، در دو عرصه قدرت و دانش نوعي شبهه در نفاق مي اندازد. گذشته از گذشته ها، گفتارهای اندک میرحسین درباره آذربایجان در دروه شکست سکوت سیاسی او نیز گزینشی و دوگانه است. با بررسي اين دوگانه هاي سه بعدي شايد بتوان در بازخواني نسبت آزربايجان و ايران،‌ به چرايي سكوت دوجانبه تبريز ( به نمايندگي از آزربايجان و بي توجه به جنبش سبز ) و تهران ( به نمايندگي از مركزگرايان و متصف به جنبش سبز ) دربرابر اين كنش مبارک و البته حساس رسيد.

ميرحسين اگرچه فرزند خامنه است، اما با « مساله آزربايجان » بيگانه است. اين بيگانگي به زادبوم فرهنگي ميرحسين برمي گردد. تاريخ او را يك سوسياليست آرمانگراي مسلمان ايراني دهه چهل زاده است كه در اين هويت ايده ئولوژيك ديني، عنصر ملي غني شده اي بنام « ايران » برابر با ابَر روايتِ تاريخيِ برتريِ يك ن‍ژاد بنام نژاد پارس رسوب کرده است. بي شك در اندرون چنين شخصيت آرمانگراي اسلامی، هيچ رگه اي از هويت آزربايجاني وجود ندارد،‌ چه حتی اگر در اتوپياي ديني او، مليت جايگاهي داشته باشد (كه ندارد)،‌ از آنِ نژاد فارس است. اسلامگراي دهه چهل؛ جهان نگر، مرزشكن، بي توجه به سنت ملي و در يك كلام انترناسيوناليستِ مسلمان است و جنگ هفتاد ودو ملت را وامي نهد چون، حقيقت براي او در قله قافِ حكومت جهاني الله است. براي چنين انساني، حتی پذيرفتن نمادها و حقوق ملیِ مليت مشهور و تبليغ شدهِ نژاد فارس غيرقابل تحمل است، تصور و پذيرش هويت ملي براي آزربايجان جاي خود دارد.

سخن ميرحسين درباره آزربايجان ديدگاهي تضادگونه است چه، او از يكسو صريح تر از فعالان آزربايجاني سخن از حقِ نخستينِ آموزش زبان مادري مي گويد و از سوي ديگر هويت كلان آزربايجان را با خرده گفتمان « قوميت » تعريف مي كند. ميرحسين هيچوقت بر آزربايجان كلان گفتمان « ملت » را اطلاق نمي كند چون آزربايجاني ها را ملت نمي داند. انگار ايران تنها زيستگاه ملت بزرگ پارس است و ديگران به مثابه یک قوميت، ظل چنين ملتي تعريف مي شوند. چنين ديدگاه نازلي با شعار حقوق نخستين بشری نمي خواند. ميرحسين بايد مرز خود را با روشنفكران مركزگرا مشخص كند او نمي تواند منكر هژموني نژادپرسانه ناسيوناليست هاي فارس زبان نباشد و همزمان از حق بشري ملت آزربايجان سخن بگوید. او بلاخره بايد مشخص كند که آيا ايران سرزمين دو ملت ترك با زیرمجموعه اقوام آذربایجانی، ترکمن، قشقایی و فارس با زیرمجموعه اقوام بلوچ و کرد و لر است يا سرزمين ملت بزرگ فارس با زيرمجموعه اقوام ترك و كرد و بلوچ و لر؟ او پس از رفع اين تضاد محافظه كارانه، مي تواند به عنوان يك روشنفكر فعال،‌ از تحريف تاريخ و تحقير تاريخي برائت جويد و اعتماد بخشي از آزربايجان را تنها در حوزه فرهنگي قضيه به دست آورد.

دوگانگي ديگر، به جايگاه خالي آزربايجان در كارنامه فكري ميرحسين برمي گردد. آخرين نخست وزير، در دوران سكوت سياسي خود، حيات علمي و هنري پركاري داشته كه وقف اعتلاي هنر اسلامي و ملي كرده است. غالب محصولات فکری اين دوره نسبتا طولاني، بصورت متساوي داراي هويتي نژادي(نژاد فارس) و اسلامي(مذهبي شيعه) هستند. در اين ميان، حتي يك اثر هنري در لابلاي آثار هنري اين معمار برجسته تاريخ معاصر درباره آزربايجان ديده نمي شود. او تا پيش از انتخابات به عنوان صاحب كرسي علم سياست، حتي يك مقاله و يادداشت در مورد آزربايجان ننوشته و حتي يك پايان نامه در اين مورد راهنمايي نكرده است. اين بي توجهي مطلق، نشانگر بيگانگي فرزند خامنه با فرهنگ، هويت و زبان آزربايجان و از همه مهمتر بي توجهي به چالش ها و خطراتي است كه در طول صد سال گذشته و در تمام دوران حيات فكري اين مرد صريح اللهجه امروزي، آزربايجان را تهديد مي كرده و مي كند. در وجدان هويت انديش و ذهن آرمانگراي ميرحسين، آزربايجان جايگاهي ندارد، چه، ايندو اگر فرمان دهند، سكوت را به فرياد تبديل مي كنند.

رفتار سياسي نخست وزير و سياستمدار طراز اول نظام در مورد مساله آزربايجان تا پيش از فروردين 88، چه در دوران حضورش در راس كابينه های جنگ و چه در دوران فترت سياسي،‌ اگر عليهِ آزربايجان نبوده، ‌لهِ آزربايجان نيز نبوده است. او اگر سياست هاي آمرانه رضاخاني در مساله زبان مطرود مي خواند، چرا هرگز در طول هشت سال نخست وزيري دولت انقلابي، يك آيين نامه اخلاقی در اين مورد صادر نكرد؟ چرا بر سياست هاي اقتصادي ناعادلانه همه دولت ها در خصوص توزيع نابرابر بودجه ملي در استان ها اعتراض نكرد؟ چرا با سياست هاي فرهنگي غلط كارگزاران فرهنگي كشور مبارزه نكرد؟ چرا حتي يكبار نگفت، آزربايجاني ها را بخاطر زبان و لهجه مسخره نكنيد؟ چرا در ماجرای سرکوب حزب آذربایجانیِ خلقِ مسلمان رفتار همدلانه با آذربایجان اتخاذ نکرد؟ توجه داشته باشيم كه مطالبات آذربایجان، این حقوق نخستين، برساخته هاي دهه 80 نيستند مسائلی چون درخواست مجوز برای آموزش زبان مادري‌، ‌اعتراض به تحقير زباني و نژادي، ‌اعتراض به سياست هاي نابرابر اقتصادي و … از دوره رضاخان تا کنون در آزربايجان مطرح بوده و همواره از سوی دولت های مدرن هشتاد سال اخیر، پاسخ منفی گرفته است رییس یکی از این دولتها، شخصِ میرحسین موسوی بوده است. در دوره فترت سیاسی اگرچه او به مدت بیست سال بسیار کم حرف بود اما گاهی اشاراتی به مسائل کلان داشت اما در مورد آذربایجان هیچگاه هیچ اراده و اشاره ای از میرحسین دیده نشد. او تا پیش از انتخابات 88 در تمام دوران حیات سیاسی و فکری خود، کاملا به آذربایجان بی اعتنا بود.

بی اعتنایی میرحسین به سرزمین مادری خود، حتی پس از پایان سکوت سیاسی او و در دوران فعلی نیز ادامه دارد. او آنچنانچه باید، به آذربایجان نمی پردازد. میرحسین اگرچه در بیانیه های مختلف اشارات آشکاری به حق آموزش زبان مادری داشته است که جای مباهات دارد، اما رهبر معترض خرداد 88، که خونِ سبزپوشان و رنجِ زندانیان این طیف وسیع را برنمي تابد و در بيانيه هاي هفتگي خود همواره نام و یاد آنان را پاس مي دارد، هرگز از خونِ به ناحق ريخته شده فرزندان آزربايجان در خردادِ 85 سخن نمي گويد. او که همواره در تمام سخنرانی ها و بیانیه های ارزشمند، فلاش بك هاي مكرر و نوستالوژیک به دهه 60 دارد حتي يك جمله از خرداد هشتاد و پنجِ آزربايجان نمي گويد؟ بیانیه های تحلیلی کنشگرِ نکته بین جنبش سبز، از جامعیت عمیقی برخوردارند. او تقریبا به هر آنچه که مهم و محق می داند، می پردازد، اگر تاکنون تنها و تنها به بعد زبانی مساله آذربایجان پرداخته است، نشان از این دارد که او ابعاد دیگر این مساله، همچون هویت تاریخی و فرهنگی، بایسته های اقتصادی و مظلومیت همیشگی این سرزمین را اهم و شاید حق نمی داند.

بيگانگي ذاتي ميرحسين با آزربايجان،‌ ارائه ديدگاه هاي متضاد،‌ نداشتن کارنامه علمی و هنری درباره آزربايجان، سكوت سياسي و عملكرد غیرهمدلانه در دهه 60 با تركان ايران و بی اعتنایی به اکثر مسائل حیاتی آذربایجان در شرایط فعلی، اين نكته را تبيين مي كند که ديدگاه هاي ميرحسين در مورد آزربايجان، از آن جهت یگانه کنش حلقه قدرت هستند، قابل تامل و شايسته ستايش اند، اما از آن جهت که دوگانه اند، شبهه  ای دوگانه در ميان آزربايجاني ها و طرفداران جنبش سبز  ايجاد كرده اند. نخست اينكه آزربايجاني ها اين كنش هاي دوگانه را تنها یک تاكتيك سود انگارانهِ سياسي تلقي مي كنند كه سودايِ شكستنِ سكوتِ معني دارِ آزربايجان و همراهيِ بدونِ پيش شرطِ تبريز با تهران در سر دارد،‌ تاكتيكي كه مي خواهد بدون به رسميت شناختن حقوق نخستین آزربايجان، ترکان را وارد معركه كند. شبهه دوم به جنبش سبز تعلق دارد كه فكر مي كنند ميرحسين با اعلام مواضع ضريح درباره حق آموزش زبان مادري، به هژموني تاريخي ارزشهايِ مليِ ن‍ژاد فارس ضربه می زند و ایران را به پرتگاه تجزیه می برد. دوگانگي هاي كنش ميرحسين، شبهه هاي حاصله و سكوت معني دار روشنفكران تهران و تبريز،‌ باعث مي شود، مساله آزربايجان به مثابه يك فراگفتمان، در بايكوت بماند و ميرحسين، تنها كنشگر اين مرز حساس و شکننده شود كنشگري بيگانه با كنش هاي دوگانه. او برای خروج از این یگانگی، باید با صراحت و جامعیت، بیگانگی خود و دوگانگی سخنش را رفع کند و راه را برای مفاهمه و گفتگو درباره یکی از حیاتی ترین مسائل ایران بازگشاید.

5 مِی 2010 - Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, بیانیه - آچیقلاما, باخیش - دیدگاه | , ,

6 دیدگاه »

  1. وقتی موسوی هنوز سخنی در این مورد نگفته است انتقاد می شود که سکوت کرده است. وقتی سخنی به صراحت می گوید دنبال تحلیل شخصیتی می روید که سخنش صدقانه نیست و سودجویانه است. شما که نام دموکراسی را در گروهتان به یدک می کشید لطفا معین کنید این گونه رفتار چه مناسبتی با دموکراسی دارد؟ اگر نگاه تعصبی نداشته باشیم باید قبول کنیم که جنبش سبز حتی اگر لایه هایی از تفکرات ناسیونالیستی و دگم اندیشانه داشته باشد در کل حرکتی است آزادی خواهانه و دموکراسی جویانه. مطمئنا ورود آذریابجان به گفتمان جنبش سبز به نفع ایران و آذربایجان است. وای از روزی که در حالی که گفتمان آزادی خواه در تهران رشد کرده است ما در تبریز تنها به دنبال بوزقورد و تراکتور باشیم.
    قبول دارم که حمایت بدون پیش شرط درست نیست ولی قعالان آذربایجانی باید از خود انعطاف و امادگی برای مذاکره نشان دهند در غیر این صورت به نابازیگر تبدیل می شوند. هر قدم حتی کوچکی که در راستای احیای حقوق قومی برداشته شود باید مورد تشویق قرار بگید تا مشوقی برای اقدامات بیشتر باشد این قاعده بازی دموکراتیک است.
    لحن این مقاله به جای انکه بر حمایت از موضع گیری موسوی و درخواست همراهی بیشتر تاکید کند بلاش در بهانه جویی و خوار کردن موشع گیری ها دارد . چند نقد بر ایرادات مطرح شده در مقاله دارم:
    1. ایراد شده است که موسوی در مورد آذریابجانی ها به جای ملت از واژه قومیت استفاده می کند. اولا در مبارزه برای کسب حقوق مدنی ماهیت و نتیجه گرایی باید بر اصرار بیجا بر روی واژه های اختلاف برانگیز اولویت داشته باشند. ثانیا مفهوم مدرن ملت تعریف خاص خود را دارد و حتی تمام فعالان آذربایجانی مردم آذربایجان را ملت نمی دانند. برای مثال برای تعریف قومیت و ملیت مراجعه کنید به کتاب کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان تالیف محقق دقیق و فعال آذریابجانی دکتر ضیا صدرالاشرافی.خلاصه آنکه در تعریف مدرن ملیت عواملی چون نژاد، زبان، مذهب و امثال آن نقشی ندارند و ملیت بر اساس منافع مشترک بنا می شود. اتفاقا این تعریفی است که مدافعان حقوق فرهنگی آذربایجانی ها باید در مقابل ایرانیست هایی که با تکیه بر زبان و مولفه های فرهنگی در تعریف ملیت می خواهند در ایران هژمونی به نفع فرهنگ فارسی ایجاد کنند، مورد تاکید قرار دهند. تعریف ملیت بر اساس زبان و مولفه های قومیتی یادگار دوران جهل و عدم انکشاف مفاهیم مدرن حقوق بشری است.
    2. ایراد شده است که فعالیت هنری موسوی از آذریایجان بیگانه بوده است. در حالی که چیزی در آثار هنری موسوی که مختص قومیت فارس باشد نمی یابید و اتفاقا می توان برخی نقاشی های او را متاثر از مکتب تبریز و از جمله بهزاد دانست. علاوه بر حتی با قبول این که موسوی که از دوازده سالگی در تهران بوده است همانند بسیاری از ترکان تهران نشین اندکی از فرهنگ بومی خود دور شده است نباید از بحث اصلی که ایفای حقوق مدنی است دور شد. حتی در صورتی که موسوی یک فارس زبان بود باید تاکید بر مواضع او می بود نه زندگی شخصی و خواستگاه قومی اش.
    3. در مورد کارنامه دوران نخست وزیری موسوی ایراد شده است. واقع بین باشیم، آیا دهه شصت زمان طرح این مباحث بود؟ اگاهی ها در آن دوران در چه حدی بوده است؟ مطالبات در چه حدی بود؟ مگر همین تبریز نبود که یکی از مراکز اصلی حرکات اسلامیستی بود؟ مگر مسائل قومی و ملی وفرهنگی در حاشیه قرار نداشتند؟ پاسخ به این ایراد همان پاسخی است که به ایده آلیست های سکولار داده می شود و در مورد آن به اندازه کافی بحث شده است.
    4. در نهایت شکی نیست که موسوی تمام مطالبات آذریابجان را بیان نکرده است همچنان که تمام مطالبات ایران را هم هنوز مطرح نکرده است. ولی اولا باید ضمن تاکید بر مطالبات حداکثری از مطرح شدن مطالبات حداقلی هم استقبال کرد در ثانی باید به خاطر داشت که ویژگی شاخص جنبش سبز پراگماتیسم آن و دوری از ایده آلیسم است. تنها چنین حرکتی که از قواعد اجتماعی پیروی می کند می تواند به نتیجه برسد. شاید ایدا آل من این باشد که روزی زبان ترکی در ایران موقعیتی کاملا برابر با زبان فارسی داشته باشد و سیستمی سایسی و اقتصادی غیر متمرکز داشته باشیم ولی به حکم واقع بینی و با در نظر گرفتن امکانات عملی و نیروهای متنازع در مرحله فعلی آموزش رسمی ترکی به صورت زبان محلی را را هم دست آوردی بزرگ خواهم دانست.

    دیدگاه توسط شاهین | 5 مِی 2010 | پاسخ

    • با تشکر از شما کانون آماده انعکاس نظرات انتقادی شما می باشد.

      دیدگاه توسط azdemokrasi | 6 مِی 2010 | پاسخ

    • مقاله جالبی ایست
      دوست عزیز اتفاقاتی که شما در تهران دید را من چند بار در عمرم دیدم
      اما دردانه دمکراسی هیچ گاه به سراغ وطن ما و»ملت» ما نیامد که نیامد
      نگرانیتان بیمورد است اگر یک آذربایجانی هستید
      به عنوان یک آذربایجانی میگویم جنبش سبز برای ما دمکراسی به ارمغان نمی آورد برای یزدی و کرمانی … شاید
      شاید سن شما کم باشد،اما توصیه میکنم شعارهای اول انقلاب را بخوانید
      گفتمانی که شما میگویید تازه است برای من تازه گی ندارد
      حداقل 35 سال است که آن را زندگی میکنم
      اما نشد و فکر میکنم نمیشود
      إن الله لايغير مابقوم حتى يغيروا مابأنفسهم وإذا أراد الله بقومٍ سوءً فلا مرد له ومالهم من دونه من والٍ

      دیدگاه توسط محمد گرگری | 6 مِی 2010 | پاسخ

  2. نظر جناب محسن نژاد

    ابتدا وقتی نگاهی به مقاله كنشگر بيگانه و كنش هاي دوگانه انداختم تصور کردم با نویسنده ای مواجهم که با بی توجهی فقط مفاهیمی مانند «ملت»، «ملیت»، «قوم»، «قومیت» ، «نژاد» ، :هوویت»، «هوویت ملی» و…. را با هم مخلوط میکند تا بتواند عصبیت خویش را بیرون ریزد. اما بعد از کمی دقت دریافتم با نویسنده ای مواجهم که با حس ناسیونالیستی غلیظ میکوشد با منطقی خویش ساخته و خویش باور، تمامی مرز های روش شناسانه و مفاهیم آکادمیک را در هم ریزد تا در فضائی عصبانی و بحرانی ادعاهای خود را به کرسی بنشاند. این ادعاها چیستند؟
    ۱- ملت و ملیت (کلان گفتمان) بر قوم و قومیت (خرده گفتمان) ارجحیت دارند.
    ۲- «فارس» یک ملت و به طریق اولی یک نژاد است.
    ۳- «ملت فارس»(نژاد فارس) «مرکز گرا» است و «ملت ستمگر» است.
    ۴- برای حل مساله باید پذیرفت که: » … ايران سرزمين دو ملت ترك با زیرمجموعه اقوام آذربایجانی، ترکمن، قشقایی و فارس با زیرمجموعه اقوام بلوچ و کرد و لر است …»
    راستش پاسخ گفتن به تمای این مغالته ها و تشویش گوئی های مندرج در ۱-۲ و ۳ و یا گفتار پیرامون نقاط قوت و ضعف میر حسین موسوی بر سر مساله ملی احتیاج به مقالات مفصلی دارد. میماند تعریف ایران و ملل ساکن ایران. در اینجا اجازه میخواهم اعتراف کنم که در هیچ کجا و در هیچ متنی نخوانده ام و ندیده ام آنگونه که ابوذر آذران ادعا میکند ایران را «… سرزمين ملت بزرگ فارس با زيرمجموعه اقوام ترك و كرد و بلوچ و لر…» تعریف کرده باشد. اما نمیدانم از کی و از کجای تاریخ و به چه مناسبتی ترکمن ها، قشقائی ها، بلوچ ها، کرد ها و لر ها زیر مجموعه شده اند؟ آیا منظور ریشه های زبانی است؟ که حتما نادرست است. آیا تحقیقی تاریخی است که بی گمان غلط است. پس میماند روش شناسی ارزشی؛ «ملت» (کلان گفتمان) متعلق به فارس ها و ترک ها است و دیگران زیر مجموعه هستند. این نگاه تحقیر آمیز هم به لحاظ سیاسی نه درست است هم به لحاظ روش شناسی.
    کرد ها یک ملت هستند صرفنظر از اینکه در یک واحد جغرافیائی دولت داشته باشند یا نه. به همین ترتیب ملل لر و بلوچ . حال اینکه فارس ها یک ملت را تشکیل نمیدهند. هزاره ها تاجیک ها خراسانی ها همه به زبان فارسی سخن میگویند اما این امر آنان را به یک ملت مبدل نمیکند. «فارسی» یک زبان است نه ملت. اینکه «پارس » ها ایران را مسخر کردند و نام خود را بر آن گذاشتند در صورت مساله اندک تغیری نمیدهد. ایران سرزمین اقوام و ملل متعدد است. برای برابر شدن با «فارس» ها نه باید آنها را به یک ملت تبدیل کرد (به گفته ابوذر : «ارتقاء «) داد و نه ملل دیگر را به زیر مجموعه (به گفته ابوذر «تنزل») داد. چنین مغالتاتی نه ملت ترک و آذربایجان را بزرگتر از آنچه که هست میکند و نه کمکی به حل مساله بزرگ ملی در ایران.
    وظیفه روشنفکران و فعالین سیاسی متعهد نه دامن زدن به خصومت های بی پایه از طریق تشدید تعصبات دیرینه که ایجاد گفتمان منطقی، معقول و مسئول برای حل مسائل پیچیده برای رسیدن به جامعه ای متمدن و مدرن است. در جهانی که پیش رو داریم علیرغم تجزیه برخی کشوری هابه واحد های کوچکتر که عملا به نازل شدن سطح زندگی ملل ساکن آن ها انجامیده، در اثر گسترش تکنولوژی و مبادلات تجاری-صنعتی مناسبت انسانی نزدیکتر و فواصل ملی، قومی و نژادی کمتر شده و میشود. در دنیای نوین اصل فرد انسان است نه طایفه، قبیله، نژاد و حتا ملت و قومیت. در دنیای نوین باید در این راستا قدم برداشت نه بر عکس.

    با احترام،

    محسن نژاد

    دیدگاه توسط azdemokrasi | 6 مِی 2010 | پاسخ

  3. انتقادات بالا را توتیای چشم بیمارم قرار می دهم. تلاش من، گام نهادن در وادی چالش ها است. چالش هایی که سخت به طرح و پاسخ به آنها نیازمندیم. هدف من نه مغالطه و ایجاد توهم و اختلاف، که ایجاد پارادایم گفتگو است تا از این رهگذر بتوان، سکوت را و اختلاف را و بیگانگی ها را به مفاهمه کشاند.

    من هرگز به شخصیت بی نظیر و نجابت بی اندازه میرحسین جسارت نکرده ام بلکه او را برای چنین کنش هایی ستوده ام. پیشنهاد می کنم یکسر آراء و آثار موسوی را ببینید. این آثار داری دو ویژگی ملی ( فارسی) و اسلامی است. این مساله حتی در آثار زهرا رهنورد هم صادق است. درمورد دهه شصت هم باید بگویم آری آن روزها دهه شصت بود با ویژگی های خاص، نباید الگویی برای امروز باشد، اما اگر موسوی مانند یک نوستالوژیا همواره به این دهه فلاش بک می زند، ما چرا در این مورد سخن نگوییم؟

    نکته بعد اینکه مطالبات نخستین آذربایجان، حداقل هشاد ساله است. یعنی هم سن دولت مدرن. آذربایجانی حتی پیش از مشروطه هم حوق زبانی، نژادی و ملی خود را خواستار بوده. از جنبش های پیشه وری و شیخ محمد خیابانی و آیت الله شریعتمداری و محمود چهرگانی و خرداد 1385 و … تا پدیده تراکتور همه و همه در جستجوی حقوق نخستین بوده اند. دهه شصت هم از این قاعده مستثنی نیست.

    ملت چه در تعریف آمریکایی و چه در تعریف المانی آن، بر زبان، نژاد، سرزمین و دولت واحد یک گروه انسانی تعلق می گیرد که در درون آن قومیت هایی با خصوصیات نژادی و زیانی مشترک وجود دارد. ترکان ایران متشکل از آذربایجانی ها، قشقایی ها، ترکمن ها و غیره، دارای زبان اورال آلتایی و نژاد ترکی مشترک هستند. در مورد دولت مرتبط با این ملت بزرگ تنها باید گفت، این یک مقوله از این ملت بزرگ دریغ شده است. اقوام کرد، لر، بلوچ و فارس نیز با توجه مشترکات زبانی و نژادی ملت بزرگ و عزیز فارس را تشکیل می دهند که این دو ملت ترک و فارس در کنار هم در سرزمین ایران تحت نام بلند ایرانی زندگی می کنند.

    باید توجه داشته باشیم که تعریفی که اکنون از ملت در ایران جاری است دقیقا همان است که استالین معتقد بود: « ملت عبارت از زندگی مشترک عده یی از نژاد هاواقوام است که تحت تاثیر عوامل گوناگون تاریخی در یک سرزمین متوطن گردیده ودارای زبان واحدی برای تکلم (افهام وتفهیم) بوده و دارای مناسبات اقتصادی وسیاسی، زیر یک بیرق تحت فرمان یک دولت زنده گی بکنند. » استالین با این دیدگاه سعی کرد همه ملیت های اتخاد شوروی را بخصوص ملل قفقاز را روسی کند کا البته چنین سیاستی نیجه ای جز فروپاشی نداشت.

    نکته دیگر اینکه، از ملیت و زبان و فرهنگی ملی سخن گفتن، به معنای قبیله گرایی و نژادپرستی نیست. مقوله ملیت و ملت، نه مقوله عصر جاهلی که مفهوم مدرنی است. این مفهوم یک مفهوم کاملا حقوق بشری است. کسی که ملیت خود پاس می دارد در واقع حقوق بشری خود را مطالبه می کند. نژادپرستی و قبیله گرایی آنقدر ضد بشری است که ملیت گرایی حق بشری. البته آنچه الان در پایتخت و از سوی قوم غالب جریان دارد، نژادگرایی است نه ناسیونالیسم و نه ملت-دولت.

    تراکتور در تبریز تنها یک نماد است نمادی برای مطالبه حقوق نخستین انسانی. بله، تهران از تبریز جلوتر است چون آزادی بیشتری دارد مطالبات تبریز مطالبات سیاسی همچون آزادی و حضور در قدرت نیست. آنچه تبریز ز می خواهد تهران هیچوقت محروم از آن نبوده است. مهد آزادی اکنون چنان حفقان است که نمی تواند حتی آزادی را بخواهد. خواهش می کنم یکسر به تبریز بیایید و با چشم بصیرت خیابان های این شهر پردرد را ببینید.

    همیشه گفته ام و خواهم گفت که نگاه من به آذربایجان نگاهی انسانی و حقوق بشری است. درنهاد من جز انسان هیچ مقوله دیگری ارزش ندارد. من نه مثل برخی از مرکز نشینان ، باستان گرا هستم و نه همچون برخی دیگر، به ستایش بوزقود مشغولم. انسان آذربایجانی از حقوق نخستین خود محروم است باید کاری کرد همین.

    با تشکر – ابوذر آذران

    دیدگاه توسط ابوذر آذران | 7 مِی 2010 | پاسخ

  4. آقای آذران عزیز،

    از پاسخ شما سپاسگزارم. هنوز تفاوت دیدگاه هایی باقی است.
    1. می دانیم تعریف آلمانی ملت که به بار آورنده فجایعی هم بوده است کنار گذاشته شده است. تعریف آمریکایی از ملت را آنکونه که شما می گویید نشنیده ام و اصولا خود ملت آمریکا را بر اساس معیارهای نژادی و زبانی نمی توان تعریف کرد. در جهان کدرن از سویی شاهد پیدایش کشورهایی چون کانادا، استرالیا، نیوزلند و … هستیم که بنیاد آنها بر خرد، منافع کشترک، حقوق بشر وچند فرهنگی است نه نژاد و زبان و فرهنگ خاص. از سویی در کشوری مثل سوییس با وجود خداقل چهار زبان مختلف همه خود را متعلق به ملت و کشور سوئیس مدانند. آلمانی زبان سوئیسی، خود را متعلق به ملت آلمان نمی داند. فرانسوی زبانش هم خود را متعلق به فرانسه نمی داند. حتی در کشوری مانند بریتانیا که به طور تاریخی بر اساس هژمونی انگلیسی ها بنا شده بود اکنون اندک اندک عامل زبان و فرهنگ در تعریف ملیت رنگ می بازد و حتی سعی دارند بر عرب زبان و هندی زبان تلقین کنند که تو هم به اندازه بقیه بریتانیایی هستی.
    اصولا در جهان چندین هزار زبان وجود دارد که همگی هم باید حفظ شوند ولی رسم مرزهای سیاسی بر اساس مرزهای چندین هزار زبان که اکثرا امیختگی جغرافیایی دارند غیر ممکن است. بر اساس گفتمان حقوق بشری باید به این سمت برویم که مولفه هایی چون زبان و نژاد از تعریف ملیت کنار گذاشته شود و تمام شهروندان برابر باشند. بر فرض که آذربایجان ایران مستقل شد. شما مرزهای آن را هر قدر دقیق هم بکشید باز عدهای آذری در خارج از آن و عده ای غیر آذری داخل آن قرار خواهند گرفت. در آذربایجان مستقل ترک گرایی سرکوب شده به یک ایدئولوژی و ابزاری در دست دیکتاتوری دیگر تبدیل خواهد شد تا با آن نه تنها غیر ترک ها بلکه هر ترک دگر اندیشی را که به ضم او سخنی مغایر با پان ترکیسم رسمی و در نتیجه منافع ملت ترک گفته تحت تعقیب قرار دهد. این اتفاق بعید نیست و این است دلیل نگرانی من از عدم توسعخ آگاهی های سیاسی. خود ببینیند در گفتار فعالان هویت طلب چقدر جای مفاهیم آزادی خواهانه، و طالب دموکراسی و حقوق بشر خالی است. برخی هنوز که قدرتی ندارند وعده محاکمه این و آن را به اسم «مانقورد» می دهند.
    2. دیدگاه شما مبنی بر نژاد آلتاییک ترک های ایران را دقیق نمی دانم. فارغ از این که صحبت از نژاد را در قرن بیست یکم خطا می دانم، ادعای نژاد واحد برای تمامی کسانی که به زبان های تورکیک صحبت می کنند با یافته های علمی منافات دارد. همانطور که سخن از نژاد آریایی ایرانیان هم لغو است. در واقع منطقه خاورمیانه و به خصوص ایران مرکز آمیزش مردمان منختلف بوده است.
    3. همانطور که دوست دیگرمان اشاره کرده اند، تفسیم افوام موجود در ایران به فارس و ترک و قرار دادن دیگران در زیر مجموعه این دو گروه نوعی تفسیر به نفس و خود نوعی نگاه هژمونیک است.

    در پایان خاطر نشان می شوم که مسئله هویت زبانی و قومی برای شخص من همیشه مهم بوده است و از این که در کشوری زندگی کرده ام که ایدئولوژی و سیاست این بخش از وجود من را سرکوب کرده اند رنج برده ام. با این حال اجازه نخواهم داد علاقه ام به زبان ترکی خود تبدیل به بک ایدئولوژی و ابزاری در دست دکان داران سیاسی گردد. تاکید بر مسئله زبان هم نباید باعث شود باقی وجوه فرهنگی و مهمتر از آن انسانی خود را فراموش کنیم.

    دیدگاه توسط شاهین | 9 مِی 2010 | پاسخ


برای شاهین پاسخی بگذارید لغو پاسخ