ایران و مسائل ایران – دکتر ضیاء صدر / بخش آخر
استاد گرامی: شما نیز یاران و پیروان خود را دعوت کنید به اینکه همۀ ایرانیان بدون شرط و شروط و «قیم» بازی، سرنوشت خود را باید بصورت سیستم فدرال در دست بگیرند، یعنی هرملت، ملیت، قوم، یا تیره و هرآنچه که میخواهند خود، خویشتن را بنامند، یا شما آنها را مینامید!/ حق دارند خود را اداره کنند و با هم دولت مرکزی مشترکی را بوجودآورند، و مثل کشور همسایۀ ما پاکستان (مثلاً در هر ده سال)، زبان مشترک خود را تأیید کنند (با رفراندوم یا در مجلس) و یا بهتر از پاکستان، و همچون هند و کانادا و سویس و بلژیک، چند زبان رسمی داشته باشند! در آن صورت مطمئن باشید که من ِنوعی نیز ، خود را بالقوه صاحب تمام ایران خواهم دانست یعنی ایران ، واقعاً «ملک مُشاع»ِ همۀ ایرانیان خواهد بود: ( ایرانیان در معنی ساکنان کنونی و واقعی ایران )، و آنها کشور خود را با ارادۀ خود خواستۀ خود آنرا حفظ خواهند کرد. مطمئن باشید لفظ «ملت ایران » و اسم «خاک ایران » و نام «زبان فارسی» را آن توانائی نیست که منافع اقتصادی و ادارۀ سیاسی و مسائل زبانی: (پان فارسیسم) و مشکلات دینی: (خمینیسم: شیعۀ سیاسی) در این کشور را به شیوۀ سابق و لاحق ادامه دهد.
اگر براستی ایران را دوست دارید با هر نوع انحصارطلبی که مترادفِ آزادی کُشی و برابری ستیزی است مبارزه کنید. برای من، فارسی ستیزی عکس العمل قابل فهم، در مورد کسانی است که یک عمر، و چند نسل تحقیر فرهنگی شده اند و زبان مادری پُرتوان آنها (مخصوصاً عربی و ترکی و تركمني و کردی و …) را مشتی جاهل و متعصب، در ظاهر بنام ملت واحد ایران ، و در باطن بخاطر استقرار و دوام آپارتاید زبانی (پان فارسیسم ) و نژاد پرستی (پان آریانیسم) با برنامه ریزی و سرکوب پلیسی و «قانونی» ممنوع و غیرقانونی(!) کرده، و آگاهانه در صدد نابودی آن فرهنگها هستند و حالا هم علناً و تلویحاً از آن سیاست بعنوان «ستون اصلی وحدت ملی» دفاع میفرمایند! شاهنامه را باچنین محتوائی، گاه «حماسۀ ملی»! و زمانی با گرایش کمونیستی»حماسۀ داد»! مینامند. بعرض برسانم متأسفانه در زبان فارسی آن توان و ابزار لغوی و گرامری برای علمی شدن و کشیدن بار تحلیل و توضیح نیست. دوست دانشمند آقای دکتر داریوش آشوری جزو معدود کسانی هستند که » باز اندیشی در زبان فارسی » را ضروری دانسته اند.در ضمن دو مقالهْ /»واژه و زبان در فارسي» نوشتهْ «الف.تربيت» صفحات۵۱۳-۵۳۸/ و نيز/»علي كافي»:»حذف زبان فارسي از عرصه هاي علمي صفحات ۵۳۹-۵۴۵/: «(نشریهْ شمارهْ ۶ تریبون،زمستان ۲۰۰۱،) تحقيقي و ديدني است، و در مورد محدودیت های زبان فارسی و سهم ۷۰% عربی در آن به بررسی آماری و کامپیوتری پرداخته است. میتوانید به آنسوی سکه هم توجهی بفرمائید! زیرا خودشیفتگی مرض مهلکی است. صمیمانه و آشکارا میگویم که شخصاً من آن نویسنده و نیز سردبیر مجله را از جنبۀ شخصی می بخشم ، (رژيم آنها را تبرئه و با بورس تحصيلي روانهْ خارج ساخت)،آنها و امثال آنها، خوش رقصی به ساز و نوائی نظام حاكم، کرده و میکنند که سیستم بیمار»پان فارسیسم» در دل سیستم «خمینیسم»، دائما آنرا در فضای کشور ایجاد و رها میکند، لذا اگربه جای توجه به معلول، عنایتی به علت بنمائیم بایستی با سیستم پان فارسیسم، پان آریانیسم، فردپرستی نهادینه شده (شاه، ولی فقیه، کوروش، فردوسی، زرتشت و ….) در کنار خمینیسم (شیعۀ سیاسی و انحصار طلب و سرکوبگر)، بعنوان مبارزه دموکراسی با توحش آشتی ناپذیر باقی بمانیم.
استاد محترم آقای دکتر جلیل دوستخواه بقول نیچه: » مهم این نیست که یکی دو بُت در درون شکسته شود، مهم اینست که خوی بت پرستی را در خود نابود سازیم«.
باز تکرار می کنم (بدون باج دادن یا ملاحظه کاری،و ترس و طمع ): بقول شما ، من با مردم فارسی زبان و با زبان فارسی، و نیز با هیچ ملت یا ملیت و » تیره» و قوم و فرهنگی، مخالف نیستم، که سهل است، بسیار هم آنها را محترم می دارم و از اینکه بهرحال به اجبار، توانستم زبان مردمانی (ملت یا ملیت و یا تیرۀ فارسی زبان) را یاد بگیرم خوشحالم (البته اگر زبان دوم من و امثال من بجاي فارسي، تصادفاً انگليسي ميبود، استاد عزيز بهتر نبود؟) غم من و امثال من ( و از جمله استاد براهنی ) از آنجا ناشی میشود که زبان مادری من و سایر متولدین فرهنگ های محکوم در ایران را، مُشتی بی خبر، متعصب، خودبین و در معنی واقعی، فرهنگ ستیز و بی فرهنگ، ولی بنام رواج فرهنگ، میخواهند نابود کنند!. دقیقا این است معنی ابزار سیاسی سازی از زبان فارسی که حضرتعالی هم نه بعنوان مسئول سانسور وزارت فرهنگ سابق و وزارت ارشاد یا اطلاعاتِ لاحِق، بلکه متأسفانه همچون یک استاد دانشگاه دمکرات و یکی از ناشرین»گاتها»ی زرتشت ( که بهترینش به مؤبد فیروزآذرگشسب و نادرست ترین- اش به استاد پورداوود تعلق دارد)، ضمن دفاع تعارفی از آزادی زبانها در ایران ،در نوشتۀ خودِتان » ایران ستیزی» را با » فارس نکوهی» مترادف آورده و ضمناً چون»زبان بیگانه و تحمیلی» (تأکید از من است) شمردن عربی (درهزار سال قبل)؟! برای زبان فارسی، افسانه ای بافته اید که آنسویش ناپیداست.استاد گرامی لطفاً در معیار و محتوای»بیگانگی و تحمیلی»بودن یک زبان کمی بیاندیشید آن زمان عربی تحمیلی بود یا امروزه زبان فارسی از ۱۳۰۴ه.ش. = ۱۹۲۵م تاکنون. بقول حافظ: «خوش بُوَد گر محک تجربه آید به میان» مقایسۀ فارسی با عربی چه از نظرساختار زبانی و گرامري، چه لغات اصلي و چه محتوای علمی و فلسفی و حقوقی و ادبی و شعری …… بقول عرب ها » قیاس ِمَع الفارِق» است. نظرتان را به سخن شاعر سهل و ممتنع گو و سخن شناس و روشنفکر قرن نوزدهم و اوايل قرن بیستم ایران ایرج میرزا در انقلاب ادبی او جلب می کنم که:
آن کسانیکه خدای ادبند ریزه خوار کلمات عربند
هرچه گویند از آنجا گویند آنچه جویند از آنجا جویند
فارسی با عربی توأم شد انقلاب ادبی محکم شد
در مقایسۀ زبان ترکی و فارسی هم میتوان از جمله بکتاب «محاکمَة اللغتین» امیرعلیشیر نوائی بنیاد گذار مکتب شکوهمند «هرات» و وزیر و دوست سلطان حسین «بایقرا»(بیگ قارا) : اشاره کرد که به ترکی جُغتائی(اُزبک) نوشته و بفارسی توسط دوست گرانقدر و زنده یاد استاد «تُرخان گنجه ای» ترجمه شده و ترجمۀ انگلیسی آن نیز موجود است. در سلسله مقالات «روزگار نو» پاریس(از شمارهْ ۱۸۶-۱۷۲) تحت عنوان: » زبان مشترک و زبان های مادری،خط و تغییر خط در سرزمین ایران » به گوشه ای از مسأله پرداخته ام. فارسی و ترکی آزربایجانی را از نظر (اصوات+گرامر+لغات اصلی)مقایسه کرده ام.
آقای دکتر جواد هیئت نیز بعد از امیرعلیشیر نوائی و بعنوان تالی کتاب او، تألیفی بنام » مقایسة اللغتین» بفارسی دارند که میتوانید به آن هم مراجعه بفرمائید، بشرطی که پیشاپیش با شنیدن نام یک مؤلف، سند محکومیت اثرش را نخوانده صادر نفرمائید!
آقای دکتر دوستخواه : شما بعد از دفاع تعارفی از آزادی زبان و منع کردن «سیستم» جا افتادۀ » پان فارسیسم»، از نیش زدن و توهین کردن به زبان و فرهنگ مردم ایران اِبائي نداشتيد (و البته نه گروهها و بقول شما تیره- های زبانی مشخص مثل ترک و ترکمن، کرد، عرب، بلوچ و …). نام بخشی از آنها را استاد شهریار در شعر معروف » الا تهرانیا انصاف می کن خر توئی یا من» آورده است و به نظر من خطاب استاد شهریار که از نزدیک ایشان را می شناختم ، نه فارسی زبانان و اهالی تهران، که نظرش ناظر بر سیاستی بود که زبان فارسی را ابزار تحقیر ملیت ها یا اقوام و تیره های غیر فارس قرار داده بود، البته مبلغان و تابعان آن سیاست را نیز مخاطب استاد شهریار بودند. آشکار است که شهریار، آن هنرمند بی دفاع، نمیتوانست رژیم» پان فارسیستی» پهلوی را مستقیما مورد خطاب قراردهد. شهریاری که در توصیف خود بعد از استقرار جمهوری اسلامی و خطاب به آن رژیم بترکی آزربایجانی میگوید: «من نَن ده نه ظالیم چیخار اوغلوم نه قیصاص چی»
از من هم فرزندم نه ظالم در می آید و نه کسی که حاضر به قصاص کردن است.
ازسخن دور نیافتم .استاد گرامی، شما پس از منع و نهی سیستم حاکم، تأكيد بر حرمت گذاشتن به فرهنگهای محکوم (برروی کاغذ) بی آنکه با اساس مسئله کار داشته باشید مینویسید:» اما دُم خروس این مسئله سازی و عوام بازی ها (کذا!) را از یک سو در جیب کسانی می بینیم که به پول دولت آمریکائی سرشت ترکیه و شرکت های بزرگ نفتی، تلویزیون و تارنما راه می اندازند و در بوق «پان ترکیسم» می دمند».
حضرت استاد: راستش برخورد بقول خودتان «عوام بازانه » یک استاد بدون تحقیق و در دست داشتن سند و تنها براساس شایعات و خیالات جاعلین، یا تصوراتِ مُبتنی بر تئوری توطئه، خیلی دور از شأن شما و انتظار خوانندگان نوشته های حضرتعالی است. راستی اگر سند و حتی قرائنی راجع به گرفتن پول آن تلویزیون و «تارنما» از هر دولت خارجی تاكنون دارید لطفاً و حتماً منتشر کنید که بقول حافظ:
تا سیه روی شود هرآنکه در او غش باشد.
حقیقت اش من نمی دانم چرا یکی خصوصیات ما (از جمله حضرتعالی) درخت را دیدن و جنگل را انکارکردن شده است، بعنوان مثال:
– نه همسایگان عرب و ترک که این دولت علیۀ «شاهنشاهی پهلوی ایران «ما بود که بعنوان «ژاندارم خلیج فارس» به ظفار قشون میفرستاد. محمدرضاشاه میگفت: «ما کمونیسم را در شاخ آفریقا تحمل نمی کنیم»! و با این گفتار میخواستیم برای غرب خوش رقصی هم بکنیم! هرجا قدم از جاده انصاف و وجدان بیرون بگذارم لطفاً تذکر دهید. مخاطب من تنها استاد جلیل دوست خواه نیست که همۀ خوانندگان محترم هستند.
– یکبار که دولت امریکا برای براندازی جمهوری اسلامی بنا به سابقه براندازی ارزان قیمت دولت دکتر محمد مصدق، بیست میلیون دلار بودجه تصویب کرد و آنرا اعلان نمود ! نه آن تلویزیون و نه آن پان ترکیستهای خیالی، بلکه مشتری های قدیمی «نژاد پاک آریائی» و » پان فارسیستهای» بجامانده از رژیم سابق بودند که در بعضی از تلویزیون های بقول شما «آمریکائی سرشتِ» لس آنجلس برای گرفتن اش سر از پا نمی شناختند. ناگفته نماند که بنا به سیاست جمهوری اسلامی و سعید امامی (اسلامی) مشهور، جهت بنیاد اپوزیسیون قلابی و توخالی، گفتار بعضی از این تلویزیون ها، هشتاد درصد انتقاد یا فحش تاکتیکی و بیست درصد دفاع استراتژیک از رژیم توتالیتر آخوندی ایست.لطفا دقت فرمائید.
در مورد بودجۀ ۷۵ میلیون دلاری هم اگر از خود رادیو و تلویزیون های خود امریکا چیزی اضافه بماند مطمئن باشید نصیب مشتریها و سرسپردگان قدیم و جدید فارسی زبان خواهد شد، نگرانش نباشید.
استاد گرامی آن تک تلویزیون آزربایجانی که بنام «گوناز.تی. و ی» (تلویزیون آزربایجان جنوبی) مشهور است و بنا به ادعای شما با پول دولت آمریکائی سرشت (؟) ترکیه و شرکت های نفتی تغذیه می شود، بعرض استاد برسانم که حدود ده ماه است که دولت «آمریکائی سرشت» ترکیه بنا به خواست دولت احمدی نژاد آریائی نژاد» لابُد انگليسي سرشت» ، با وجود پرداخت پول، مانع پخش آن از طریق ماهواره شده و جز از طریق اینترنت در خارج و داخل ایران قابل مشاهده نیست! که متصدیان آن این – بار به «هات بِرد» متوسل شده اند، و چون این تلویزیون سیاسی- فرهنگی که در آن طیفها و گرایشهای مختلف آزربایجان جنوبی ( ایران ) منعکس است، تنها با کمک شنوندگان و ببینندگان آن تاکنون برپا مانده است. از شما و کلیۀ خوانندگان محترم این نوشته خواهشمندم ضمن افشاء و انتشار اسناد و منابع مالی ِبقول شما این «تلویزیون» که علاوه بردولت امریکائی سرشت ترکیه، شرکت های نفتی ( کدامیک هفت خواهران را میفرمائید؟) نیز به آن یاری می رسانند،درعین حال لطفاً گوشه چشمی هم به منابع مالی تلویزیونهای لس آنجلسی داشته باشید که وضع بعضی از آنها مصداق کامل مصرع دوم این بیت حافظ است که:
کوه با آن عظمت یک طرف اش دریا بود……. چون داستان » کلید واژه ها » دراز است بایستی از «معاشران خواست تا گره از زلف پیچیده یار باز کنند». اما در ضمن تنها نباید به قاضی رفت که راضی برگشتن نه حُسن که خود فریبی و عیب است. باز هم از شما و همۀ خوانندگان گرامي اين نوشته می خواهم اگر سندی راجع به وابستگی و خود فروختگی» گوناز. تی. و ی» تا به امروز دارند حتماً منتشر کنند، تا من نیز در کنار شما باشم. با عذرخواهی از حوصلۀ استاد و خوانندگان گرامی و جهت کوتاه کردن دامنه سخن، به نوشتن چند بحث یا مسئله اساسی می پردازم و از شرح بیشتر «اشکالات بنیادین» دیگر استاد در می گذرم.
استاد گرامی: کشور ایران امروز مشکلات زیادی دارد اما مسئله اساسی آن ناشی از وجود سیستم دولتی «پان فارسیسم و خمینیسم»با آزادی خواهان ملت یا ملیت و بقول شما تیرههای ایرانی از یک سو و از سوی دیگر غارت آخوندانه میباشد (که دزدی آنها، دزدی های دزد ِنگرفته یعنی پادشاه را به طاق نسیان سپرد) این غارت بر فقر و بینوائی و فحشاء و اعتیاد و دیگر مشکلات اجتماعی دامن می زند. در کنارمسألۀ بیکاری و فقر، و مسألۀ ملیت ها (آزادی زبان و حکمیت ملی آنها) ، مسألۀ زنان و بالاخره آزادی وجدان،عقیدۀ سیاسی و ادیان قرار دارد. سخن من یا درد دل من با استاد جلیل دوستخواه بقرار زیر است:
الف – راجع به ایران و ملت ایران :
آقای دکتر دوستخواه: چنانکه همه می دانیم، تکوین ملت مدرن یک پروسه و رَوَند است و در این زمینه راقم جزوه ای نوشته است بنام : «کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان» که علاوه بر تریبون شمارۀ (۲-۳-۴) چاپ سوئد، در ایران نیز به همت «آشنای ناشناسی» در آن زمان، در انتشارات «اندیشه نو» در تهران چاپ شده است، خلاصۀ موضوع آن که:
۱– ملت یک تعریف صوری و ظاهری دارد که داشتن: ( دولت و پول و اوزان و پرچم و .. ) مستقل و مرزهای مشخصی که دولت با ارتش ملی اش موظف به دفاع از آنها است، و بالاخره اینکه در سازمان ملل متحد، دولتهای دیگر، آن دولت را به رسمیت بشناسند و کرسی خاصی، به آن دولت- ملت تعلق گیرد. این تعریف صوری و ظاهری ملت- دولت مدرن از قرن هفده (انگلستان) و قرن هجده (آمریکا و فرانسه) با توجه به ماهیت سه طبقۀ : (سرمایه داران+ طبقۀ متوسط جدید+کارگران صنعتی) پا در عرصۀ وجود گذاشتند و عرصه را به طبقۀ اشراف (فئودال ها) و نجبا و کلیسا تنگ سا ختند. سرمایه داران با تکیه به مغزروشنفکران و بازوی کارگران صنعتی و روستائیان، حاکم بلامنازع سیاست و اقتصاد و فرهنگ شدند، و در یک کلام، تمدن سرمایه داری صنعتی استقرار و حکمیت یافت، اما نسیم آن وقتی به کشورهای غیرصنعتی رسید، تنها کپیه ای از آن و گاه سایه ای از آن را، بنا به درجۀ رشد اجتماعی و فرهنگی، و بخصوص اقتصادی- سیاسی- شان براي خويش توانستند ایجاد کنند. از لحاظ ظاهری تمام کشورهای عضو سازمان ملل متحد بصورت متساوی ملت اند و فرقی بین انگلستان، آمریکا و فرانسه که پیشگامان راه بودند با نپال، افغانستان، ایران ، کویت و بحرین و … وجود ندارد. شاید از بازیهای تاریخ است که هفت میلیون اهالی جمهوری آزربایجان امروز ملت است و تقريباً ۳۰ میلیون ترك آزربایجانی مقیم ایران بقول شما » تیره» میباشند (شکرش باقی است که این «تیره»ها،» تار» نشده اند!) تناقضی است سیاسی و حقوقی که باید به آن اندیشید. با :»اران» نامیدن جمهوری آزربایجان مسئله حل نمی شود، البته در تعریف ظاهری ملت، هر ملتی که مرز و دولت و پول و پرچم و .. مستقل نداشته باشد ملت نیست زیرا مفهوم مدرن ملت، با تولد دولت- ملت همراه بود، اما امروز اتحادیۀ اروپا مفهوم سابقاً مدرن ملت را با وحدت پولی و از میان برداشتن مرزها تا حدی از میان برداشته و معنی سابق رادچار ابهام نموده است! داشتن پرچم- های متعدد در درون یک کشور نیز امروز نشان بر هم زدن استقلال آن کشور نیست، مثلاً ملت «کاتالان» (با مرکزیت بارسلون) در کشور اسپانیا، هم پرچم و هم سرود خاص خود را داراست، همچنین»کِبک»درکانادا…لذا به تعریف ظاهری ملت نیز بایستی بصورت استقرائی نگاه کرد(ونه قیاسی)، و نه از روی پیشداوریهای غیرقابل تغییر قرن گذشته، و يا تصورات شخصي خود . در انگلستان که پیشگام دولت- ملت مدرن در دنیا است وقتی بین ایالت ولز، و يا اسکاتلند، با انگلند مسابقات ورزشی انجام میشود از آن به عنوان مسابقۀ بین المللی یاد میکند. ایرلند شمالی نیز شامل همین قاعده است که هم از نظر جغرافیائی و هم فرهنگی با جزیرۀ بریتانیا فرق دارد. مطمئن باشید آنچه ایران را بر باد خواهد داد، نبود دموکراسی و برابری انساني و اراده واقعاً آزاد مردمان مناطق مختلف آن با گوناگونی های فرهنگی آنها است و لفظ ملیت ها و حتی ملتهای ایران ، آن را تجزیه نخواهد کرد! این آزادي كشي با:»پان فارسیسم» و «خمینیسم»، و نيز «فقر و بینوائی» و «مردسالاری» در حد توحش است که دلبستگی مردمان مناطق محروم و طبقات بشدت محرم، و بقول «سيمين دو بُوار» جنس دوم را به همزیستی انساني با هم دچار خدشه می کند و روح همزیستی آزاد (نه اجباری) را می کُشد. این مسائل با سایر مشکلات، کشور را به پرتگاه نیستی كشانده و میکشاند. در تعریف ظاهری، ما، ملت ایران هستیم در مقابل دیگران، بنا به معیارهائی که برای همۀ ما صادق است، اما سرزمین ایران و لفظ ملت ایران از ما مليت هاي گوناگون،با تاريخ،آداب و اخلاق مختلف، مثل گوشت چرخ کرده، هویتی یگانه و واحدی از نظر فرهنگی نمی تواند بسازد که شرح آن خارج از حوصله این مقال است.
۲– ملت- دولت مدرن، دارای یک تعریف ماهوی و واقعی هم هست: که به نظر من با نهادینه شدن اصل آزادی های قانونی و برابری های انسانی: (هم افراد و هم گروههای دینی- زبانی) که لاجرم همراه با تسامح و مداراست و همواره با ظهور، توسعه و حاکمیت سه طبقۀ سرمایه داری صنعتی همراه است:
– سرمایه داران ِ( بانکی- صنعتی، تجاری و کشاورزی)
– طبقۀ متوسط جدید: استادان، معلمین، اطباء، مدیران، مهندسین، حسابرسان،محضرداران و …
– کارگران صنعتی : امروزه کارگران متخصص الکترونیک، که با فعله و دهقان ابوالقاسم لاهوتی و رنجبر و مستضعف علی شریعتی و جمهوری اسلامی از لحظ كيفي بکلی متفاوت است.
متأسفانه در سابق ما رعیتِ شاه بودیم و از زمان رضاشاه به نوکردولت تغییر نام دادیم. ستون فقرات صنعت و تجارت و درآمد ایران در دست دولت نفتی بوده و هست و تا زمانیکه کنترل فروش نفت از دست دولت»نفت فروش» خارج نشده و در اختیار واقعی ملت (مجلس،دانشگاه و شرکت واقعی نفت) قرار نگیرد خواب دموکراسی در ایران تعبیر نخواهد شد، و دولتِ روزی دِه و راهنما، و ملت محتاج و پيرو آن باقی خواهد ماند. با این توضیح کوتاه،عجیب نیست که ما در ایران هشتادویکسال است که عملاً «پان آریانیسم» و «پان فارسیسم» داشته و داریم . مُزَیَن به گل» پان فارسیسم» بودیم تا بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به سبزۀ اسلام ایدئولوژیک، یعنی»خمینیسم»:(شیعه سیاسی و مکتبی) هم آراسته شدیم و «همه با هم» در ردیف مجانین و کودکان(صِغار) ولی (فقیه) قرار گرفتیم. لذا نباید انتظار داشت که با گفتار حضرت استاد دوستخواه، با وجود همزیستی و همکاری این دو ایدئولوژی آزادی کُش و برابری ستیز و نفی کنندهْ تسامح و مدارا، بتوانیم به ملتِ مدرن مبدل شویم. به نظر من در تحلیل محتوائی، حکومت حاکم بر کشور ایران را از نظر رشد نهادهای سیاسی، مدنی، اجتماعی و فرهنگی در آن، میتوان چنین خلاصه نمود:
– در زمان رضاشاه و محمدرضاشاه (۱۳۰۴- ۱۳۵۷ ) جز، بَرزَخ (۱۳۳۲-۱۳۲۰) ما «ایل ملت» (پان آریانیسم) و «قوم ملت» (پان فارسیسم ) بودیم و بعد از انقلاب بهمن ۱۳۵۷با کم رنگ شدن پان آریانیسم و اوجگیری حاکمیت خمینیسم ( شیعه سیاسی یا پان شیعیسم ) به » قوم ملت » کامل مبدل شدیم ( با مذهب انحصاری و رسمی ِ شیعه، و زبان انحصاری و رسمی ِفارسی ) .
– در دورۀ رضاشاه و محمدرضاشاه و تحت تأثیر اوهام و جعلیات و تاریخ ِ فرمایشی و رسمی، که در کنار تلقین و تبلیغات سیاسی و انحصاری جریان داشت، همگی ما، نژاد والای آریائی خود را «احساس» میکردیم و آخرین شاه ما لقب مبارک » آریامهر» یعنی خورشید نژاد آریائی » را یدک می کشید (بنا به ترجمۀ غربی ها از آن نام) و هم چهاراسبه در جادۀ «پان فارسیسم» با تَوَهُم ایجادِ وحدت ملی می تاختیم، اما در روی دیگر سکه، داستان تراژیک و « پر از اشگ و خون» از یکسو، همراه با تحقیر و سرکوب پلیسی و امنیتی از سوی دیگر جریان داشت که بقول شما،: » تیره ها و اقوام» غیرفارس دچار آن بوده و هستند! البته خودشان خویشتن را، بقول ما فدرالیست ها، ملیت های ساکن کشور ایران میگویند و «استقلال طلبان» ِآن «تیره»ها، خویشتن را ملت های محکوم در ایران می نامند(که مخالفین آنها راتجزیه طلبانشان مینامند). من ملیت را به معنی: » سا ب- نِی- شن» بکار می برم که در آن: فارس ها در کنار ترک ها، کردها، عرب ها، ترکمن ها، بلوچ ها و … قرار دارند. هرنامی که شما به اقلیت فارس قائل هستید بقیه نیز همان نام را دارند. هیچ قوم و ملتی در این کشور تافته جدا بافته و بقول تورات » قوم برگزیده» نیست ، هرچند تمام اقوام در دوران ایلی خود، و نیز در مراحل سلطه و قدرتشان، بنابه خصلت عمومی «خود مرکزبینی اقوام»،خویشتن را تافته جدا بافته ای تلقی و احساس می کنند. دامنۀ اين تفكر قومي و ارتجاعي به ( آلمان بالای همۀهیتلر) و حتی اروپا مرکزبینی و نيز اسلام بالای همه است و چیزی بر آن برتری نمی یابد (الاسلام یعلو و لا یعلی علیه) هم کشیده شده بود.شما اجازه ندهيد دوباره جنون «آريائي موهوم بالاي همه است»درميان ايرانيان گل كند
بنا به شهادت تاریخ برخلاف عقل و خرد، همواره جنون و حماقت بشدت مُسری بوده است ، بهرحال شرح ظلم و جنایات سیاسی، انسانی، فرهنگی این دورۀ سیاه هشتاد و یکساله تک زبانی یعنی «پان فارسیسم» را باید از قربانیان آن شنید و نه از خارج گودنشیناني چون شما،بقول صائب:
مَپُرس صحبت مجنون ز سایه پرور شهری ز من بپرس که با سر به کوه و دشت دویدم
استاد گرامی: می بینید که نباید تنها به قاضی رفت و راضی بازگشت !
تا زبانها، ادیان و عقاید سیاسی و اجتماعی آزاد نشوند و برابری انسانی و فرهنگی در کشور بوجود نیاید ما ملت مدرن نمی شویم،» ایل- ملت«(آريائي) و « قوم – ملت«(پان فارسیسم +خمینیسم: يعني شیعه سیاسی شده یا پان شیعیسم ) باقی میمانیم.
مبارزۀ فرهنگ های محکوم نیز چون برای بدست آوردن آزادی و برابری است،لاجرم حقانیت انسانی پیدا میکند، هرچند رهبران استقلال طلب (گروههای افراطی فرهنگهاي محكوم)، گاهی خود شخص دمكرات و آزادی- خواهی نیستند. آنان اغلب عکس برگردان پان فارسیسم حاکم اند و افراط و تفریط هایشان بیا نگر درجه و ،شدتِ توحش هشتاد و یکسالۀ دیکتاتوری سیاسی- فرهنگی یعنی وجود آپارتاید فرهنگی (زبانی- دینی و عقیدتی ) در کشور بلازدۀ ما ایران است. ما نمی توانیم پروسۀ واقعی و ماهوی ملت مدرن را طی کنیم که مبتنی بر آزادی و برابری فردی و جمعی برای حفظ خود خواستۀ منافع ملی و سراسری است. ما گرفتار توحش ایلی: نژاد و تبار موهوم آریائی هستیم که در حکومت هیتلری بشریت یکبار، آنرا تجربه کرده است. بنابراین اصل ِ»خود ساخته » و بی پایه، عرب را عرب زبان، و ترک (آزربایجانی، قشقائی و ترکمن و افشارهای خراسان و …) را ترک زبان می نامید ! استاد گرامی سوای تقسیم زبان شناسی که بنابر آن زبان » اُ سِت «های کناررود ولگا هم جزو زبان های هند و ایرانی شمرده شده است، شما از لحاظ سیاسی و اجتماعی، زبان های ساکنین کشور ایران امروز را جزو زبانهای ایرانی یعنی زبانهائی که بخشی از ایرانیان صحبت می کنند قبول دارید یا نه؟، در این صورت عربی و ترکی همانقدر جزو زبانهای ایرانی: ( ایرانیان) هستند که آخرین زبان مهمان به کشورمان یعنی زبان فارسی، که بعد از قرن هشتم هجری به زبان گویشی مردم بعضی از شهرها مبدل شده است. زبان شاعران سندی برای گویش مردم عادی محسوب نميشود! چنانکه زنده یاد دکتر ناتل خانلری هم به اين نكته اشاره کرده است (رجوع کنید به زبان شناسی و زبان فارسی صفحه ۱۴۶). شیرین کاری استاد ما آقای دکتر جلیل دوستخواه در اينجا است که خود را فارسی زبان نمی نامند و نمی شناسانند! تا بدين ترفند همه را تحت نام سرزمینی بنام ایران ، ایرانی کرده و در واقع فارس زبان کنند، و از ننگ عرب زبان و ترک زبان بودن نجات داده از » پل چینو»(صراط) عبورمان دهد و به سپنتا مینوی ِوَعده شدۀ آریایی- شان برساند. خوشا به حال هویت باختگان قدیم و هویت فارسی یافتگان جدید و آینده ! آنها را ميستائيم.
تا زمانیکه دو اصل آزادی فردی و گروهی شهروندان در کنار برابری انسانی و قانونی شان، به بهانه -هائی از قبیل وحدت ملی، با آپارتاید زبانی: ( پان فارسیسم ) و آپارتاید دینی: (خمینیسم ) نفی شده است و ۴۸ میلیون نفر غیرفارس زبان نظیر ده میلیون غیر شیعه مجبورند جهت رسیدن به آزادی و برابری، «غسل تعمیدِ» فارسی، و مذهبی شیعه بیابند، ما نمیتوانیم پروسهْ سیاسی- فرهنگی ملت مدرن را آغاز کنیم افسوس که غسل تعمید برای جنس دوم یعنی بانوان، با خمینیسم يا پان شیعیسم ناممکن است. اينجا شاید غسل«سی شوی«زردشتی کارساز باشد! آقای دکتر جلیل دوستخواه : غایت ایده آل پان فارسیسم ( ادغام شده با تشیع سیاسی شده حاکم ) یعنی سیستمی که خود را با در انحصارگرفتن پول نفت و سایر در آمد های ارزی کشوربازتولید میکند، ایجاد یک «قوم ملت» یک د ست ( بقول کسروی با: یک زبان، یک آئین: مذهب ) منند «سَمَنو»است! جنگ ارتجاعی» ایل ملت: آریائی – فارسی» با «قوم- ملت: شیعه- فارسی» در واقع «جدال دو توحش« است، و ره به دموکراسی و آزادیهای: قانونی- سیاسی- و فرهنگی (دینی- زبانی ) و برابری انسانی (فردی و گروهی)، در موزائیک (اتنیک) ساکنان کشور ایران نخواهد بُرد. در نهایت ما از چالۀ ملی گرائی قومی (دینی: خمینیسم +زبانی: پان فارسیسم ) به چاه ارتجاعی- تر(ملی گرائی»قومی- ایلی» ، با زبان: پان فارسیسم + نژاد و تبارموهوم آریائی یا پان آریانیسم) سقوط خواهیم کرد.شماما رامثل گاندي به محبت و دوستي دعوت ميكنيد، يا به كينه و نفرت هاي قومي و نژادي
رژیم حاکم، و بخش» باستانگرای» اپوزیسیون محکوم و تبعیدی ( چپ – راست – میانه ، مذهبی- کمونیست و دین- ناباوران و ادیان محکوم و «ملی»- با طیف های مختلفشان …)» بقول جمال زاده «سروته یک کرباس» هستند و «همه باهم » در هدایت ایران به سمت پان فارسیسم تلاش میکنند. در این میان، تنها جریان های طرفدار آزادی زبانی و طرفداران (بقول آقای دکتر براهنی) :«فرهنگ های محکوم«هستند، که صمیمانه از این حق انسانی، دفاع دموکراتیک و یا افراطی میکنند که استقرار دموکراسی در ایران از جمله با تحقق اين خواست گره خورده است. استقلال خواهان در نتیجۀ یأس از «فهم درست» دموکراسی بوسیلۀ تحصیل کردگان و یا باصطلاح «روشنفکران» و رهبران سیاسی جریانهای سراسری فارسی زبان، و نبودِ مهر، و رابطۀ عاطفی، یا عقلانی،ميان آنها با مدعيان «وحدت ملي» ايران، میل به استقلال و جدائی یافته اند. آقای دکتر جلیل دوستخواه: نمی توان با جعل آمار۵۱% در صد فارسی زبان، حقانیتی برای آزادی کُشی اقلیت ۴۹% فرضی بوجود آورد. با یک نگاه ساده به ترکیب جمعیتی کشور(چنانکه نقل شد) ساختگی بودن آن آمار(سي- آي- اِي) كاملاً آشکار ميشود، و یادآور سخن مشهوری است که دروغ معمولی و آمار را از انواع دروغ ذکر می کند. لطفاً از این پس کاری کنید که در نقل آمار دیگران ارقام را معکوس جلوه ندهید، مثلاً در نقل آمار استاد براهنی، جمعیت آزربایجانی ها را بجای( ۳۷/۴ در صد به خطا ۴/۳۷درصد) نوشته بودید لطفاً اعداد را بصورت کلمات بنویسید و یا به اعداد عربی رایج در ایران تایپ نمائید تا کامپیوتر (رایانه = رای- آنه؟!) در صد جمعیت را به یک دهم تقلیل ندهد. بازی با آزربایجانی ها ،بازی با آذر- بجان ها ست! (راستی در ترجمهْ «كامپيوتر»،به جای » رایانه» بنظرتان «دانش شمار» بهتر نیست)؟
حضرتعالی ضمن اشاره به شاهنامۀ «جهانشمول»!؟ که من بگوشه هائی از «جهانشمولی و اندیشه های انسانی و بلندش» درمورد: تساوی انسانها و ملیت (تیره) های ایرانی غیرفارسی زبان و نیز برابری وآزادی زنان و «نژاده ها» و نژاد پاک آریائی»ایر»،در برابر «بَد نژادان سامی، و دیو زادان ترکِ»: «اَن- ایرانی» اشاره کردم، سخنی نیز از» جلال الدین میرزا» رانده بودید، بی آنکه به سخنان به قول معروف،»صد تا یک غاز» او در » نامۀ خسروان» وی اشاره ای بفرمائید. بنظر خود جلال الدین میرزا، کتابِ» نامۀ خسروان«،تالی و جلددوم «شاهنامۀ« فردوسی است. از نظر محتوا پُرخطا نرفته، و طلوع شُعوبیۀ جدید آریائی را آنهم از میان خانوادۀ ترک قاجار بشارت می دهد! در واقع انجیل یا (بشارت نامۀ) شعوبیۀ جدید است که ناشناس مانده و باید برای نشر و پخش آن، حضرات شعوبیۀ ما همتی بکنند! امروز در ترکی به این قبیل افراد، ما واژۀ «مانقورت» رابکار می بريم .»مانقورت» کسی است که از هویت مادری- پدری و طبیعی خود بیزارمیشود و بمبارزه با آن و کمک به دشمن آن مفتخراست. «مانقورت مادرش را که قصد رهانیدن ِ اوازبردگی و اعطایآزادی، و احیای هویت و شخصیت واقعیش، به وی راداشته است،می کُشد.»(مانقورت: شخصیت اصلی داستان، چنگیزآیتماتوف نویسندۀ نامدار قیرقیز است). شما هم می دانید که تاریخ همۀ کشورها و ملتها،از جمله ایران کنونی و تاریخی، در همۀ زبان های زنده و خاموشش،»مانقورتهای»زیادی بخود دیده و خواهد دید: «صاحب ابن عباد»ها و نیز «جارالله زَمَخشری»ها، کم نبودند. بعد از انقلاب،جوانی که از جنایتها و قانون شکنی های جمهوری اسلامی کلافه شده بود، در مقابل دوربین تلویزیون فرانسه و بفارسی و فرانسه گفت: «من ننگ دارم که ایرانی هستم».امثال جلال الدین میرزاها را مانند شما، فارسی زبانهای ایران ، ما ترکان آزربایجانی ایران و سایرملیتها (بقول شما تیره ها) ی محکوم در ایران هم، داشته ایم و خواهیم داشت. از رشید یاسمی کُرد، تا پورداوودِ گیلانی ها و امام محمدعلی شوشتری ها (از دیگر تصحح كنندگان نسبتاً خوب گاتها) و کاظم زادۀ ایران شهرها و سید احمد کسروی تبریزی ها و … می دانید که «صاحب ابن عباد»چون قیافه خود را شبیه اعراب نمی یافت از نگاه کردن به آئینه خوداری می کرد!، و «جارالله زَمَخشَری/ با آن احاطه در تألیف»مقدمة الادب» به زبانهای (خوارزمی یعنی زبان مادری مؤلف، فارسی، عربی و ترکی) و نیز تأليف تفسیر زمخشری، / می گفت: «شکر خدا را که مرا با تعصب عربیت سرشته است! «لقب جارالله هم بمعنی همسایۀ خدا است، زیرا در نزدیک کعبه و در مکه مقیم شده بود.
زبان ترکی ما هم مِثل عربی و فارسی و کردی و … بیدی نیست که از این بادها بلرزد، آنها و همۀ کسانی که بخاطر عشق جنون آمیز (وفاقدعقلانیت و در نبود روح انسانیت) به یک فرهنگ (زبان:فارسی + مذهب: شیعه) و نفرت بیمار گونه از فرهنگهای دیگر، دست به توطئه و شرکت در نابودی فرهنگها (ادیان و زبانها)ی دیگر،و از روی طرح و برنامه میزنند،بدون هیچ مجامله ای شایستۀ این ابیات شیخ اجل سعدی هستند:
به آدمی نتواند گفت ماند این حیوان بجز در اعه و دستار و نقش بیرونش
بگرد در همه اسباب و ملک و دولتِ او که هیچ چیز نیابی حلال جز خونش
البته من با مصرع آخرسخن سعدی موافق نیستم، زیرا مخالف اعدام، قصاص و آدم کشی هستم. استاد، باکی نیست باید با «مانقورت»ها مبارزه کرد و گذاشت «عِرض ِخود ببَرند و زحمت ما بدارند!».
آقای دکتر جلیل دوستخواه ! من از خواندن نظر حضرتعالی در مورد «سلطان محمود غزنوی» نکته ها آموختم. زهی آفرین براین نمک شناسی! میدانید که او چهارصد شاعر و مداح فارسی گو در دربار خود داشت و نام یکی از مداحان سلطان، بقول خود فردوسی: «ابوالقاسم» بود:
جهاندار محمود با فرّ و ، جود که او را کند ماه و کیوان، سجود
«ابوالقاسم«، آن شهریار جهان کزو تازه شد تاج شاهنشهان
«ابوالقاسم«،آن شاهِ با فر و ،دین خداوند دیهیم و تخت و نگین
جهاندار محمود گیتی گشای خداوند شمشیر و فرهنگ و رای
سلطان محمود آنقدر به شعرا و مداحان خود،زر و سیم بخشیده بود که «بس ای مَلِک،بس ای ملک» شاعران مُقرَبَش بلند شده بود. برای برخورداری از این خوان بیدریغ گسترده، اگر خود سلطان محمود، بعنوان سیاستمداری هوشمند و کشورگشائی نکته سنج و گوهرشناس، بدنبال ابوریحان بیرونی این بزرگترین مغزعلمی عالم اسلام و حکیم ابوعلی سینا فیلسوف نامدار، سفیر به گرگان میفرستاد و آنها را از شاه آنجا طلب میکرد، و آزادۀ معتقدی چون ناصرخسرو که بگفتهْ خود «قیمتی در لفظِ دری را نمی خواست مانند دیگر شاعران، و از جمله فردوسی بخاطر طمع نفس ضایع کند:
» به نظم اندر آری دروغ و طمع را دروغ است سرمایه مر کافری را»
با این حال او نیز سَری به دربار سلطان محمود میزد و گویا «مقام مَلک الشعرائی» را رد کرده و راه آزادگی و آوارگی بخاطر عقایدش (شیعه اسماعیلی فاطمی مصر) را پیش میگیرد و «حُجت» جزیرۀ خراسان میشود. اما حکیم ابولقاسم فردوسی «شاهنامۀ» قبلاً سرودۀ خود را برای گرفتن زر و سیم سلطان محمود به او تقدیم میدارد و ضمن ابراز تَسَنُن(تقیه) و تعریف خلفای راشدین در مدح سلطان می گوید:
چو کودک لب از شیر مادر به شُست به گهواره محمود گوید نُخُست
آن «هجونامۀ» رسوا ، که نشانۀ حقارت و دون- همتی گویندۀ آنست، در صورت اصالت حتی بخشی از آن، مسلماً قسمت مهم آنرا شخص ثالثی که شیعه مذهب و شعوبی مشرب بوده، بعدها سروده است. نیز داستان دروغین نقره دادن و بعد طلا فرستادن سلطان هم بنظر میرسد ساختگی است، که گویا بنا بر آن روایت جعلی، طلاها از یک دروازه وارد می شده و جنازۀ فردوسی را از دروازه دیگر خارج می کردند. در حالیکه امروز روشن شده است که فردوسی پس از گرفتن و یا نگرفتن (هم درهم و هم دینار) برای هر بیت شاهنامه (!) بنابه قراردادی که با سلطان محمود بسته بود (و بعید است که سلطان محمود زیر قول و قرار خود بزند، جاعلان و ناقلین شعوبی » قیاس از دون- همتی خود می گیرند» ) به مازندران رفته و بعدها در غربت خود، احتمالاً بعد از مرگ سلطان محمود «یوسف و زلیخا» را سروده، که در واقع سومین تغییرخط زندگی خود، و پشیمانی از مداحی ها و مزدور شعوبیه شدن شاعر بوده است، که زنده یاد علی اکبر دهخدا بسیار به آن علاقه مند بود و اصالت آن را تصدیق می کرد، اما سیاست و ایدئولوژی «پان فارسیسم و پان آریانیسم» قبلی و فعلی اجازه نداده، این آخرین اندوه نامۀ حکیم توس منتشر شود و خللی بر ارکان پیغمبر- سازی از او، و نیز كتاب مقدس سازي از «شاهنامه» وارد شود! / «شاهنامه» اكنون به کتاب مقدس «دین جدید» شعوبیه کنونی مبدل شده است!/. اگر فرصتی فراهم بود لطفا بر «تأملی در بنیان تاریخ ایران – کتاب دوم- برآمدن اسلام، بخش اول (پلی برگذشته) تألیف آقای ناصر پورپیرار صفحات۲۹۲-۲۲۷(شاهنامۀ فردوسی)رجوع فرمائید، ضرر ندارد ، » کفریاتی» تأمل برانگیز در سرزمین سنت پرستی و «بلاد الخاضعین» و مقلدان است! آيات مقدس هم نيست كه نتوان در آن: «چون و چرا، و چگونه و در چه شرايط» را مطرح ساخت.
در مورد سلطان محمود غزنوي بعرض استاد میرسانم که «لوموند دیپلوماتیک» در سال (۲۰۰۰) میلادی تنها دو شخصیت مؤثر در آسیا را بعنوان آغازگران هزارهْ دوم انتخاب کرد و مقالۀ مفصلی راجع به هر یک نوشت:
اولی حکیم ابوعلی سینای بخارائی و دیگری همان محمود غزنوی (گُماشته در خانۀ تان!) بود.
استاد محترم آقای دکتر دوستخواه! جنایات شیعه کُشی و قرمَطی جوئی سلطان محمود با تمام ابعادش، هرگز به گردِ پاي:ِ مُثله کردن ها، چشم در آوردن ها، گوش بُریدن ها، و زبان از حلق کندن های داریوش بزرگ ما نمی رسد: ( بند: ۱۴و ۱۳ از دِ- بِ یعنی کتیبه بیستون) که پس از آن مجازات وحشیانه، محکوم را بطرز جنایتکارانه ای به چهارمیخشان می کشید: صفحات ۱۵۳- ۱۵۱ –۱۴۵-۵۳ –۵۱ فرمان های شاهنشاهان هخامنشی، تألیف شارپ ترجمه به فارسی رجوع فرمائید، که در جشنهای۲۵۰۰ سالهْ شاهنشاهی، از طرف شورای مرکزی جشنها ترجمه و چاپ شده است که به نمونه ای از آن اشاره می شود:
» بند ۱۳ صفحهْ ۵۱ فرَوَرتیش گرفته شده بسوی من آورده شد.من هم بینی، هم گوش، هم زبان (او) را بریدم. و یک چشم او را از حَدَقه در آوردم:(کندم). بسته دم در کاخ من نگاه داشته شد. همه او را دیدند. پس از آن او را در همدان دار زدم:(بر نیزه نشاندم). و مردانی که یاران برجستۀ (او) بودند. آنها را در همدان در درون دژ آویزان کردم (دار زدم) «.مشابه همین مُثله کردن را برای «چی ثرَتَخَم » نامی از «سگارتی»ها در بند ۱۴ صفحۀ ۵۳ تکرار میکند. در این تفاخر به بریدن اعضاء بدن مخالفان سیاسی، بنظر من، داریوش»بزرگِ» (۵۲۲-۴۸۶ ق.م.)، آریائی ِما، پا ، درست جای پای «سَلمانَصَرسوم» پادشاه آشور (۸۵۸-۸۲۴ ق.م.) سامی، گذاشته است. غرض این نیست که داریوش آریائی ما، مُقلِدِ آن پادشاه سامی است و ابتکاری در جنایت ندارد!، اما «فضل ِمُتقدم» را نباید انکار نمود: «سَلمانصرسوم» پسرخَلفِ «آسورنَصیرپال» میگوید: من بریدم » بازوان، یا دستها، بینی، گوش ها و تمام اعضاء برجستۀ سربازان زنده را. چشمان سربازان دیگر را در آوردم. تلی از اعضاء آنها ساختم از ۶۵۰۰ جنگجو. سربازان باقی مانده را در صحرا رها ساختم» به نظر میرسد البته حد جنایتکاری داریوش بزرگ ما از سَلمانصرسوم آنها، حداقل در «زبان بریدن» (راستی چگونه؟) و به چهارمیخ کشیدن: (دارزدن به سبک خاص داریوش: روی نیزه نشاندن و به چهارمیخ کشیدن)، بالاتر رفته است(در ترجمۀ فارسی » نارمن شارپ » ، صفحۀ ۵۱ دارزدم ) آمده ولی «ای.م.آُرانسکی» در ( فقه اللغۀ ایرانی صفحۀ ۱۰۸ انتشارات پیام ۱۳۸۵) بدرستی» او را بر نیزه نشاندم» ترجمه کرده است، زیرا در موقع تألیف،گرفتار محظورات جشنهای دو هزار و پانصد سالۀ شاهنشاهی نبوده است! و این هر دو در مقابل خشایارشا خیلی از قافلۀ جنایت و کشتار و بی مُرُوَتی عقب مانده اند. به پیروی از پدرش داریوش /که اهالي طرابلس را در لبنان، بنوشتۀ افلاتون (درکتاب قوانین) کاملاً قتل عام و نابودکرد/، خشایارشا نیز که نشان از چنان پدری داشت، شهر فرهنگی- تجارتی: (آتن)، و عروس شهرهای دنیای باستان یعنی (بابل) را قتل عام کرده و سپس آتش زد! این دو آدمکشی وحشیانه، قطره ای از دریا است، بهترین راه برای «خشایارشا- شناسی» واقعۀ زیر است: خشایارشا این پادشاه «جمشید نشان» به زن برادرش در غیبت برادری که به مأموریت نظامی اش فرستاده بود تجاوز می کند. بخاطر گلایۀ جزئی برادرش از این عمل خلاف مُروت و اخلاق، خشایارشا، این شلاق زننده بر دریا ! جهت رام کردن طوفان آن (که بیانگر سطح شعورش می باشد!)، تمام خانواده برادر را همراه خودش به قتل میرساند! که قدما در شأن چنين اعمال و كرداري گفته اند: «چنین کنند بزرگان ، چو کرد باید کار»!
استاد گرامی! خلاصه این که اگر هندی ها از سلطان محمود غزنوی شاکی باشند کاملاً حق دارند. اما تنها فارسی پرستان (پان فارسیست ها) و پان آریانیستهای ما در ایران و افغانستان و تاجیکستان حق ندارند نمک خورده نمک دان شکنند، زیرا تاریخ ادبیات زبان فارسی نظیر دربار «یمین الدوله سلطان محمود غزنوی» را هرگز بخود ندیده و نخواهد دید. آیا براستی «شعر» فردوسی شعر است و هر بیتش به یک درهم (سکۀ نقره) یا یک دینار (معادل یک اشرفی یا سکۀ طلا) می ارزد؟. در نقد ادبی، بین این سی هزار بیتِ (یا با الحاقات آن شصت هزار بیتِ) شاهنامه، براستی پانصد بیت شعر در معنی ادبی آن که بتوان آنرا «شعر» خواند وجود ندارد. آنها «نظم» اند و «شعر» نیستند. درمقایسه با قلۀ های شعر کلاسیک فارسی چون نظامی، مولانا (دیوان کبیر شمس تبریز) و حافظ ، کاملاً آشکار است که: هرچند به قول معروف خود فردوسی شاعری «بالفطره» بوده است، اما وقتی همچون مترجمی، یک سری داستانهای اسطوره ای و نيمه تاريخي را از روی ترجمهْ «خدای نامک» به شعر ترجمه می کند (كه خود آنرا :نامهْ خسروان :شاهنامه مينامد) طبیعتاٌ نمی تواند در معنی واقعی شاعر باشد. چنانکه مولانا نیز در مثنوی خود نمی توانست مانند غزلیات شمس، نبوغ شعری خود را بروز دهد، و هم از اینرو، بعضی ها در دفاع از شخص فردوسی در مقابل سخنان غیر قابل دفاع در شاهنامه، می گويند که :»سرودن شاهنامه پیشه ی فردوسی بوده است نه اندیشه او». اما نه این دفاع و نه آن توجیهات و تفسیرهای حضرتعالی و دیگران نمیتواند این واقعیت را بپوشاند که:
اولاً: شعر عروضی را اعراب سیصد سال قبل از ظهور اسلام به سبب غنای لغوی و انکشاف ادبی، ابداع و ایجاد کردند و میدانیم در عالم بشریت تنها همان اعرابِ (بقول نادرست مسلمین) عصر جاهلیت بودند، که توانستند از مرز شعر هجائی به قلمرو شعر عَروض (با وزن و قافیه، توأم باروح شعری)برسند. اصطلاح نادرست عصرجاهلیت را، اسلام برای سیاه جلوه دادن فرهنگ پیش از خود، جهت سفید ترجلوه نمودن خویش جعل و شایع کرده و اعتبارعلمی ندارد). شرط عبورازمرزشعرهجائی به قلمروشعرعروضی،غنای لغات و واژه ها، و همچنين آشنائی در حد تسلط به ریزه کاریهای زبان از یکسو، و ابزارلازم توأم با آگاهی برای فهم و رعایت وزن و قافیه از سوی دیگراست! نَحونسبتاً پیشرفته نيزلازم است، زيرادرمبحث»مُعَرَب و مَبني» چون در كلمات عربي»حركهْ (-َ-ِ-ُ )»حرف آخرآنها در كلام بنا به كاري كه انجام ميدهند تغيير پذيراست، لذا براي دانستن «حركه»هاي آخركلمات، دانستن علم نحودرعربي ضروري است، كه كارساده اي هم نميباشد. اشعاربشریت از شعرهای سومری تا چینی، هندی(ریگ و دا) و نيز گا ت- های منسوب به زرتشت، تا برسد به اشعاربابلی، مصری، یونانی، یهودی و رومی و ترکی(اورخون، اویغور، بیاتی ها، و ..) همه و همه، در شعرهجائی سروده است و لی، همان عرب هائی که استاد پورداوود همواره جهت تحقیرو اهانت، «تازی» یعنی سگ- شان می نامد، شعرعروضی را به بشریت و دنیای ادب از جمله ادب فارسی و ترکی و اردو،و.. عرضه نمودند و «شعر» را خودِاعراب تعریف کردند و آنرا به سبب انتقال احساس از «نظم» که همان وزن و قافیهْ «شعر» را دارد ولی فاقد روح شعری است جدا کردند. از همان فرهنگ غنی عرب، که هم سازندۀ لغات غنی و دقیق بکار رفته در قران بود (و قران از نظر علمی با چهار هزار فعل، محصول فرهنگ عصر خویش و ماقبل آن است، که به ناروا، مسلمین عصر جاهلیت-اش می نامند)، و هم در پیش از اسلام، ابداع کنندۀ «شعر» عروضی و اوزان قابل گسترش آن است، استاد گرامي، در قرن چهارم هجری است که شعر عروضی فارسی، و به تقلید از عربی پا به عرصهْ هستي می گذارد. ولی دوبیتی های آن: (فائز دشتستانی) هنوز هجائی است. ادبیات عرب، اساساً «رجز» را جزو شعر به حساب نمی آورد!. از اینرو و با این مقیاس، از شاهنامه بقول معروف «علی» یا «ابوالقاسم» می ماند و دیوان «یوسف و زلیخا»ی او، و معدودی تک بیت ها در شاهنامه! مثلا : بزد تیر بر چشم اسفندیار—- جهان تیره شد پیش آن نامدار شعر نیست «نظم» است، اما تنها مصرع اول بیت بعدی، با همان مقیاس عرب از شعر، روح شعری دارد:
خم آورد بالای سرو سهی از او دور شد دانش و فرهی
مصرع آخر هم فاقد روح شعری بوده و «نظم» است. دوران کلاسیک شعر فارسی را هم بنا بر همان مقیاس عرب از » شعر» و «نظم»، میتوان تعریف و طبقه بندی کرد. البته تعریف مُدرن ، اروپائي و جدید شعر، با آنچه در دوران سنتی وجود داشت فرق دارد، اما در هر حال این تعریف ارسطو در کتاب » فن شعر» همواره اصالت خود را حفظ کرده است که: قبض و بسطی ، یا احساس شادی و غمی که در حین سرودن شعر، در شاعر وجود داشته، بایستی مشابه آن در خوانده ایجاد شود، و گرنه سروده نظم است و نه شعر (صرفنظر از محتوا و صنایع قالبی و لفظی). معیارهای ما از نظر سنجش محتوای شعر میتواند: از انسانی بودن شروع و بعد به ملی و قومی و دینی و زبانی و عارفانه و عاشقانه و ..بودن برسد نه برعکس. پیام فردوسی در شاهنامه در کلیت ضد انسانی، و برای حفظ منافع ایرانیان کنونی مضر، و جهت تقویت روح همزیستی و برابری، نِفاق- افکن، و برای نصف بشریت یعنی بانوان، ضد زن، مردسالارانه، تحقیرکننده، و برای مردان آزادیخواه امروز هم، شرم آور است! بعلاوه چون شعرعروضی با ساختار زبان عربی سازگار است و در شاهنامه (برخلاف ادعای پان فارسیست ها) به سبب بکار بردن واژه های عربی،به تعداد اندک، از لحاظ قالب و شکل شعری، لطفِ اشعار یا نظمها بسيار پائین آمده و از کلام فاخر خاقانی و اندیشمندانۀ ناصرخسرو، و تصویرسازیهای نظامی و بارش طوفانی کلمات در غزلهای مولانا در دیوان کبیر «ِشمس تبریزی» و موسیقی کلمات و اشارات حافظ ، و حد سخندانی سعدی و عمق و لطف صائب و .. خبری نیست! لذا انصاف باید داد که این نظم های فردوسی حتی در مقایسه با قصائد» بهاریۀ فرخی سیستانی»ِ مقیم دربار سلطان محمود، نه به یک» دینارودِرهم» که بقول عُبید زاکانی به یک» فلوس» و «آقچه»هم نمی ارزید. مگر آن که خواست فردوسی پرستان را گردن نهاده و به چشم و مغز خود اعتماد نکنیم و گوش بفرمان از ما بهتران داریم یعنی باب مقایسه را ببندیم که بقول آخوندهای طالب تقلید و ضد تفکر: اولین کسی که قیاس و مقایسه کرد شیطان بود! شعرو شعور، و شاعر و مَشاعر و.. عربی بوده و همگي از یک ریشه اند!
استاد گرامی ، دین یا آئین جدید»پان فارسیسم»، آخوندها و مقدسات خاص خود را دارد،خيلي خيلي مواظب باشید كه رندان، از شما در ضدیت با «آخوندهای شیعه»،» آخوند، یا امام، يا مرشد ِ پان فارسیست» ها نسازند! بنظر ميرسد: آنزمان كه گمان ميكنيم ديگران را خريده و با فريفته ايم،خود را فروخته و فريب خورده ايم.همهْ عوام فريبان،خود فريفتگان، و فريب خوردگان عوام اند. امید وارم این «جسارت» من و امثال من، در گشودن باب نقد علمی و عقلانی محتواي شاهنامه بجای تعریف و توصیف و حتی (مثل مؤمنین) توجیه و تفسیر آخوند وار از آن اشعار، راه را بر بُت سازی (ازشاهنامه) و پیغمبر تراشی ِمشتی مدعیان دین ارتجاعی جدید در داخل و خارج کشور از فردوسی ببندد. بعد از عبيدزاكاني، زنده یاد احمد شاملو از پیشکسوتان نقد احساساتی و به اصطلاح «طبقاتي» این راه بود. دفاع از حقيقت و افشاء دروغ و شياديها ،عين شرافت و شجاعت است.
من نه موافق و نه مخالف کوروش و داریوش، و یا زردشت و فردوسی و ..بوده و هستم. بیان حقایق برای اندیشیدن زندگان است، و نه جهت مخالفت با مردگانی که به قول خیام، اکنون » با هفت هزار سالگان سربه سر«می باشند.( مرده پرستی، نظیر ضدیت با مردگان از عقل سلیم و سلامت نفس بدور است!). واقعیت اینست که از دورۀ رضاشاه، باسوءاستفاده از دین- خوئی ملت ایران ، دین و یا ایده ئولوژی ضد انسانی جدیدی، بنام جعلی «ِناسیونالیسم ایرانی» ساخته و بخورد ما داده اند و میدهند که: پیغمبر- آن، چنان که اشاره شد: نمادِ پندار نیک آریائی یعنی «اشوزردشت» می باشد. کوروش کبیر» نمادِ کردار نیک و باستانگرائی آریائی است (اخیراٌ از طرف دیوانگان یا مؤمنان کوروش- که تالی «دیوانگان حسین» در ایران هستند- اطلاعیه ای تحت عنوان» بنام آهورا و کوروش کبیر» صادر کرده اند ضمیمۀ شمارۀ یک دیده شود)، و » فردوسی» توسی هم نمادِ گفتارنیک آریائی محسوب می شود (دربرابر گفتار بد سامی و ترک و ..) چنانکه در مقاله ای در روزگار نو (صفحۀ ۷۴ – ۷۸، شمارۀ ۲۲۷، اردیبهشت ۱۳۷۹) نشان داده ام، عمرکشف واژۀ تجریدی «نیک»به «ایده یا مُثل» افلاتون و «کلیات» ارسطو میرسد. اما «نیکی» را بشریت حداقل از سومریان میشناسد.هیچ پیغمبری از جمله زردشت نمیتواند مفهوم مُجَرَدِ نیک افلاتونی و کلیات ارسطوئی(کبری در قیاس) را دریابد و مطرح کند. از نظر متون زردشتی از جمله در «زامیاد یَشت» کردۀ ۱۲، بخش۷۹ و ۸۴ و نیز «آبان یشت» سورۀ ۲۴، آیۀ۱۰۴-۱۰۵معنی نیکی مترادفِ: «مطابق دستور و شیوۀ دین«است: (فری که از آن زرتشت بود/ که بشیوۀ دین اندیشید/که بشیوۀ دین سخن گفت/که بشیوۀ دین رفتار کرد). لذا از نظر زردشت و زردشتیان مؤمن: » پندار نیک یعنی پندار مطابق دستور دین و کردار نیک یعنی کردار مطابق دستور دین،گفتارنیک یعنی گفتارمطابق دستور دین است ،یعنی اُرتُدُکسیسم خالص و ارتجاع کامل. میترائیسم،مسیحیت،مانویت و اسلام و حتی بهائیت(درقرن۱۹) که همگی بعد از افلاتون و ارسطو آمدند، نیک را بمعنی مطابق دستور دین که مترادف ثواب و واجبات دینی تلقی كردند، و بد را برابر گناه و ناثواب یعنی مغایر دستور دین تلقی کرده و میکنند، و مگر انتظاری بغیر از این میبایستی از ادیان از جمله دین زرتشتی داشته باشیم.
چنانكه اشاره شد:امروز پان فارسیسم از صورت ایدئولوژی یکه تاز، بصورت مذهبی در آمده که کتاب مقدسش»شاهنامه» و پیغمبرش فردوسی است و کسی را حق چون و چرا و اما و اگر دربارۀ آن نیست و مفسرین و مدافعین (بگوئیم آخوندهایش) در دفاع از آن «مطلق ِخود ساخته»، هر چه لازم باشد از قوطی مارگیری خود بیرون می آورند، چرا که همواره و در هر نوعش: «تفسیر دام تزویراست» زماني که وسیلۀ تعبیر عقاید گذشتگان، با معیارهای امروزی می شود. استاد گرامی در دربار سلطان محمود تنها فارسی وجود نداشت. آنجا زبان عربی نیز که پدرخواندۀ زبان فارسی- دری- تاجیکی ِکنونی ایست،حضور داشت، چنانکه زبان ِلشگر و خود سلطان محمود و مسعود و اریستو- کراسی و اشرافیت نظامی حاکمشان، تنها ترکی بود. در تاریخ بیهقی مرتب از آمدن «سوباشی» (به ترکی شرقی بمعنی سرلشگر و یا فرمانده کل قشون است) و گفتگو به زبان ترکی سخن رفته است. تا قرن بیستم (که ملی گرائی مدرن سرمایه داری- صنعتی غربی، بسبب عقب ماندگی اقتصادی- اجتماعی جوامع شرقی، بصورت ملی گرائی های:/قومی: (زبانی- دینی) و یا ایلی: (نژادی- تباری)/ در آمد، راستش چنین معارضه ای آنهم در این حد بیمارگونه و از روی برنامه، میان عربی، فارسی و ترکی وجود نداشت، یک تقسیم کار اجتماعی بود که از قرن چهارم و پنجم هجری تا چهاردهم هجری (انقراض قاجاریه در ۱۳۰۴ هجری شمسی) بمدت ده قرن دوام داشت که نشانۀ خِرد سُنتی در تقسیم کار جامعه بود، بدین قرار که:
– عربی: زبان شعر، دین، و سپس علم، فلسفه، کلام، عرفان و تجارت بود.
– فارسی: زبان شعر، دیوان و دولت، و سپس کلام ، عرفان و اندکی فلسفه و علم بود.
– ترکی: زبان شعر، شاه و قشون، اشرافیت، و سپس کلام عرفان و اندکی فلسفه و علم بود.
که یاد آور همزیستی این سه گروه زبانی در کتیبه بیستون داریوش اول است:
– ایلامی: مثل زبان ترکی، زبان پیوندی است و زبان دیوان و ادارۀ هخامنشی بود.
– بابلی: مثل عربی زبان قالبی (سامی) است و زبان بین المللی، تجارت بود.
– پارسی باستان: مثل فارسي زباني تحليلي است،و زبان شاه و قشون و قوم حاکم بود.
امروز نیز در سیستم فدرال مدرن بایستی:
۱- هر زبانی که در ایران مردمانی صحبت میکنند بتوانند فرزندانشان به آن زبان تحصیل کنند تا به این «نسل کُشی خاموش» و «توحش عریان» یعنی «پان فارسیسم» و تحصیل اجباری به یک زبان (فارسی) و ممنوع کردن آموزش سایر زبان ها پایان دهیم.
۲- فارسی به عنوان زبان مشترک و ( نه زبان انحصاری، حاکم و قاتل) وجود داشته باشد، البته با تأیید دمکراتیک و ادواری ملت ها(تیره)ی ایران .
۳- دروس علمی (ریاضیات،علوم دقیقه، علوم انسانی) به زبان انگلیسی تدریس شود تا بتوانیم به این کاروان پُرشتاب (که در هر پنج سال دانش بشر در زبان انگلیسی و آلمانی و فرانسه دو برابر میشود) نزدیک شده و با آن همراه شویم.
متأسفانه حضرتعالی نیز از ترکی(آزربایجانی) و زبان و ادبیات آن مثل اکثر هموطنان فارسی زبان ( و حتی خود ترکان از خود بیگانه شده بوسیلۀ سیستم پان فارسیسم حاکم)، چیزی نمی دانید ،از انکشاف (علمی- فلسفی)زبان برادر ترکی آزربایجانی، در ترکیه بی خبرید. سه زبان ترکمنی، ترکی آزربایجانی و ترکی ترکیه از ریشۀ «ترکی اُغوز» برخاسته اند و ترکی ترکیه هم از ترکی آزربایجانی ما مُنشعب شده است (نگاه کنید به : بؤیوک تورک لوغَتی=/لُغتي/- کاظم قدری- جلد اول، مقدمه-۱۹۲۳).
سخن بسبب عظمت ابعادِ جنایت فرهنگ کُشی موجود در ایران ،که تبهکارانه به سکوت برگزار میشود، متأسفانه به درازا کشید و من از شما و خوانندگان محترم عذر می خواهم، مطلبی نیز می در مورد آذری ( به قول شما «زبان کهن همۀ مردم آزربایجان در فروسوی و فراسوی ارس که از زبان های ایرانی بشمارمی آید و تا پیش از کوچ تیره های ترک به این منطقه و همگانی شدن زبان ترکی در سرتاسر این ناحیه، کاربرد گسترده و همگانی داشت» نوشته بودید، و بعد در جواب آقائی به نام آیدین تبریزی … که این حرف خندستانی (؟!) را مطرح کرده بود که : «زبان فارسی استقلال ندارد و شاخه ای از زبان عربی است» من (دکتر جلیل دوستخواه) پاسخ این ژاژخائی را در همان تارنما دادم».
دست مریزاد استاد محترم، داریم «ادب» آریائی میاموزیم! ولی به عرض عالی می رساند که:
به قول نادرست سیداحمد کسروی تبریزی: مسلماً «زبان باستان آزربایگان»، آذری نیست. ایشان در این مورد » تجاهل العارف» فرموده و آگاهانه بنا به نوشتۀ خود: «تمدن بومیان دیرین» را نادیده گرفته اند، و زبان میانه آزربایجان (از نظر زمان تاریخی) را،که خود مدعی ِکشف آن شده است، آگاهانه و از روی ناراستی، زبان «باستان» آزربایگان می نامید. آزربایجان پیش از آمدن و عبور اقوام گله دار ماد (۸۳۶ق. م) و پارس (۸۴۳ ق. م) از آن، به درون فلات ایران ، بنابه شواهد و اسناد تاریخی دارای تمدنها و زبانهای باستانی بوده است! ایلات چهارگانۀ ماد، از آزربایجان تحت سلطۀ همان «سَلمانَصَرِسوم» پادشاه آشور،بسَمت ِاستان همدان: (ماد: به سومری و آسوری مادای و آمادای یعنی سرزمین میانه و تلویحاٌ متمدن است) و ایلات دهگانه ای که پارس نامیده شدند به سوی استانهای چهارمحال بختیاری و فارس کنونی آمدند. (پارسوا به آسوری یعنی سرزمین کناره و تلویحاٌ حاشیه نشین و دور از تمدن). در ظفرنامه های پادشاهان آشور از » پارسوا»- های متعدد که در مرزهای امپراتوری بوده نام برده شده، و مشهورترینشان در غرب دریاچۀ اورمیه و بین اورارتو و آشور قرارداشته است (گریشمن صفحۀ ۹۲ و شکل ۲۰) در ضمن نام یکی از ایالات»ایلام» هم «پارسوماش«بود: که بنظر»گریشمن( کتابِ ایران از آغاز تا اسلام انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۷۲، صفحۀ۱۲۸و۱۲۴ و شکل ۲۰) در حدود مسجد سلیمان کنونی قرارداشته است (مگر سلیمان نبی، مسلمان بود و مسجد داشت؟!)، پارسه نام ایالت دیگر «ایلامی» است که منطبق با استان فارس کنونی است(همان ص ۱۲۵). بنا به تحقیق زبانشناسانۀ دیگر، واژۀ «پارسه با پَرسه «هنوز در کردی و فارسی، در ترکیب َپرسِه زدن و پرسه زننده باقی مانده و معنی بی خانمان و بی اصل و نسب و مهاجم را افاده می کند همچنانکه با پارس(پاس) دادن بمعنی نگهبانی و پارس کردن(سگ نگهبان)، در همان مفهوم بی ارتباط ندانسته اند. از زبان مادها (که هیچ نوشته ای در دست نیست!) و جز خیال پردازی جاعلین، مطلبی، قابل ارائه نمی باشد (بهترین تألیف همان تاریخ ماد دیاکنوف است) و از زبان هخامنشیان (پارسی باستان) نیز ، تنها ۸۰۰ کلمه باقی مانده است که منبع کافی و دقیقی برای قضاوت علمی محسوب نمی شود (در زبان چوپانان ۱۵۰۰کلمه موجود است!). نیز به قول اُرانسکی (صفحۀ ۹۹): » بدیهی است که خط میخی هجائی نمی توانست صداهای زبان پارسی باستانی را دقیقاً ادا کند و بدین سبب قرائت متن میخی همواره تا حدی مشروط به قیدوشرط است«.البته اُرانسکی وسط دعوا نرخ طی میکند و زبان پارسی باستان را (که تنها از طرف مستشرقین اسم گذاری شده است)، زبان پارسی باستانی نامگذاری می کند تا قدمی فراتر نهاده و شجره نامۀ جعلی برای زبان فارسی کنونی،درست کند! و برای فارسی ِدَری- تاجیکی، پدر بزرگ : (پارسی باستانی) و پدر:(پارسی میانه: پهلوی و پرسیک)جعل کرده و جا بیاندازد! در حالی که این سه زبان تحلیلی(آنالیتیک)، از يكسو بسبب اختلاف مکانی / زبان پارسی باستان در جنوب ایران ، پارسی میانه در تركمنستان و شمال خراسان و بعد در گرگان و سپس در دامغان، و فارسی-ِ تاجیکی- دری یا درباری، در تاجیکستان و بلخ و شرق افغانستان وجود داشت./ و از سوي ديگر بعلت گسست تاریخی، آن سه زبان نمی توانند از هم ناشی و مُنشعب شده باشند. نزدیکی تک به تک این سه زبان: (پارسي باستان، پارسي ميانه و فارسي دري)، و نيز زبان اوستائی (گات ها و یسنای هفت- وند)، با زبان سانسکریت: (ودا- ها)، گاه بیش از قرابت آنها با همدیگر است. زبان سانسکریت و اوستائي از نظر مكاني با فارسي دري همسايه اند ولي دوهزار سال فاصله و بُعدِ زماني در بين است. با اين توضيحات تنها راه حل «معقول» مبتني بر بستر اين نوع ناسيوناليسم ايراني غيرمعقول، آن است كه خود زبان «سانسكريت را مثل زنده ياد دكترناتل خانلري (دستور زبان فارسي، انتشارات بابك، ۳۵ ۲۵ =۱۳۵۵ صفحهْ۲۷۸)، جزو زبانهاي «هندوايراني» بناميم! ايشان بلافاصله،درصفحهْ بعد،بدرستي در مورد زبان اوستائي: (زبان گاثاها) كه لهجه اي از همان زبان سانسكريت»ريگ- ودا»، قبل از ورود سُرايندگانشان به سر- زمين هند است، مينويسند: «اگرچه زبان اوستائي ظاهرا از سلسلهْ زبانهائي كه بفارسي امروز منتهي شده بركنار است ولي از زبانهاي قديم ايراني است؟.. (در مورد ارزش همهْ اين مصادره به مطلوب ها و پندارها علاوه بر دلايل مكاني و زماني ذكر شده در بالا، در ضمن نگاه كنيد به: «جلال الدين آشتياني،زرتشت، صفحات:، ۸۵-۸۴،۹۳،۳۹،)». خلاصه آن که ماد و پارس هیچکدام ربطی به آزربایجان ندارد (گریشمن، ص ۸۷ و ۹۸) و تاریخ، از مهاجرت آترو- پاتها در عصر هخامنشی نیز بی خبر است. از وجود آنها بنا به مشهور، در آمدن اسکندر خبر می دهد که آغاز عصر میانه است (بنظر من از الواح ایلامی خزانۀ تخت جمشید تلویحاً وجود قوم «آتروپات» احساس میشود بی آنکه مکان زیست آنها مشخص گردد) لذا آنچه از زبان ها و یا درست تر بگوئیم لهجه های موجود در دهات، شهر- روستاها یا شهرهای آزربایجان سراغ داریم نه یک زبان واحد سراسری فراسو و فروسوی ارس که تنها در فروسوی ارس، طیفی از گویش-های گوناگون است که گاه همدیگر را نمی فهمیدند(مُقدَسی در «اَحسَن التقاسیم» صفحۀ ۳۷۵ میگوید: تنها در اطراف اردبیل هفتاد زبان یا لهجه رایج بوده است). کافیست این آثار را که بنام» گنجینۀ آذری قدیم» تصور یا قلمداد می شود، باهم مقایسه کنیم. نظر استاد جلیل دوستخواه را به مقدمۀ استاد احسان یارشاطر بر کتاب آذری کسروی جلب می کنم که می نویسد: صفحه۱۹:» رساله روحی انارجانی…ارتباطی به زبان آذری ندارد بلکه چنانکه هینیگ با نظر صائب خود دریافت : (هینینگ: زبان باستانی آزربایجان» ۱۷۶حاشیۀ ۵ مراجع) بزبان عامیانه فارسی است و حاکی از شیوع فارسی در تبریز! (مقدم برترکی) در قرن یازدهم است». افزودۀ استاد یارشاطر بر نوشتۀ استادش هینیگ براستی حیرت انگیز است: اولاً زبان شاعران و شاعری،و كاتبان و كتابت، معمولاً زبان مردم محل و اغلب خود شاعر و كاتب نیست: اشعار فارسی قطران در تبریز و امیر خسرو دهلوی در دهلی و مولانا در قونیه و سعدی و حافظ در شیراز (ناتل خانلری، زبانشناسی و زبان فارسی:صفحۀ۱۴۶) و عُبید در «زاکان»، دلیل رواج فارسی و مردمی و توده گیر شدن آن در آن شهرها و ایالات نیست. در مورد اشعار عامیانه، شق اول صادق است مگر منطق و عقل به، خلاف آن حکم کند. ثانیاً مهاجرت انبوه ترکان به آزربایجان و آنادولی، به جهانگشائی سلجوقی در قرن پنجم هجری برمیگردد، که پانصدسال(عمرکشف امریکا) بر رسالۀ مجهول الهویۀ «انارجانی» تقدم دارد. ثالثاٌ از بان فارسی، زبان گویش مردم ایران (جز شرق خراسان قدیم: تاجیکستان و بلخ) تا قرن نهم هجری نبوده است. زبان فارسی، زبان مهاجر دیوانی یعنی زبان کاتبان و دبیران، و شاعران و صوفیان بوده، و نه مردمان اصلی ایران کنونی. حال این زبان مهاجر از تاجیکستان و بلخ و بعد سمرقند و بخارا، چگونه در قرن یازدهم مبدل به زبان عامیانۀ مردم آزربایجان و تبریز شده، و بعد همانند اشباح، این زبان عامیانۀ و عمومي (ونه شاعرانه) ناپدید شده است، سؤالی است که جواب علمی و منطقی آن برای من معلوم نیست.
صفحه۲۷: در دوبیتی ها: یک کلمهْ مؤنث است. (یعنی مثل فارسی و ترکی خنثی نیست).
صفحه۲۸: در مورد زبان دوبیتی های شیخ صفی، باید گفت که گرچه عین هیچیک از گویشهای بازماندهْ
آذری نیست، شباهت آن بیشتر به تاتی کلاسورو،..درشمال غربی…و تاتی ِخلخال در جنوب..است. (راستی آذری بودن و نامیدن این دوبیتی های تاتی ، چه معنائی دارد)!؟
صفحه۲۹: همچنین پیداست که با وجود نزدیکی پارتی و زبان آذری و تعلق آن به شعبۀ واحدی از زبانهای ایرانی این دو زبان تفاوت های محسوسی دارند.
صفحه۲۹: از زبان آذری ……. در مغرب آزربایجان اثر صریحی در دست نیست.
صفحه۲۹: در بازسازی زبان مادی باستان (؟!) که تاکنون بیشتر بر اساس آثار این زبان در کتیبه های هخامنشی صورت گرفته است،اکنون میتوان بازماندۀ گویش های آذری در آزربایجان و طالش را نیز ملحوظ داشت. استاد گرامي: داريم بي سروصدا، بعلت تنگي قافيه،تالشي را «آذري» ميكنيم، يا برعكس! مبارك است اين جعل و ابداع زبان مادي بر عالمان زبان ساز ما.
این هم قابل توجه است که برای اقوامی خاموش شده و ناشناس و گاه موهوم، زبانی را با خیال و جعل بازسازی میکنیم! و زبانهای زنده(ترکی) را با طرح و برنامه نابود میسازیم. «روشنفکران» کشور گل و بلبل شاهدِ فرهنگ کُشی خاموش و بی سروصدای این جنایت آشکار و آپارتاید فرهنگی عریان بوده و هستند! احیای زبان آذری برای نابودی زبان ترکی، صد البته بخاطر زبان فارسی است و گرنه کسی از این آقایان برای زبان آذری قدیم «تره هم خُرد» نمی کند! هم اکنون به پیروی از میراث شوم زمان محمدرضاشاه در دانشکده ادبیات تبریز، زبان پهلوی تدریس میشود! در کنار زبانهای انگلیسی ، فرانسه، عربی و صد البته فارسی، اما زبان ترکی آزربایجانی لابُد بعنوان زبان غیر ایرانی و لذا بیگانه و در نتیجه تحمیلی! ممنوع است! استاد گرامی آیا زبان مادری را میشود تحمیلی خواند؟! (بعبارت اوستائی: « فهم و شعور مدعیانش را می ستائیم!»– این هم دعای «اَشَم و هو»ی ما ملیتها یا تیره های ممنوع الزبان در ایران آریائی است). من شخصاً، زبانی را که مادرم به من تحمیل کرده، و در آن آیه های عشق و محبت زمزمه شده است، آن زبان را به هر زبانی که شما و امثا ل شما، بعنوان وکیل غی رموکل و قیم ِسر- خود، مدعی ایرانی و خودی بودن آن زبان برای من و امثال من هستید، ترجیح میدهم! می خواستم نظر استاد را نه بعنوان طرفدار سابق ِ»حق تعیین سرنوشت ملل تا سرحد جدائی»، بلکه بعنوان یک انسان در مورد این فرهنگ کُشی عریان سابق و لاحق جویا شوم؟ زبان خانهْ انديشه ،و انديشه تصوير واقعيت هاي معني- دار است و اگر «مي انديشم پس هستم» درست باشد، بنابراين: زبان،خانهْ هستن و هستي است، بقول آنسن: ولي زبان مادري، نه تنها بيانگر انديشه بلكه حاكي از عاطفه و احساس نيز هست» («نوام چامسكي»: كتاب»انديشه و زبان، پيشگفتار: اِر.ن.آنسن، صفحهْ ۱ انتشاراتِ هِرمِس ۱۳۷۹).
– استاد گرامی خلاصه آن که: در دورۀ باستان (تا حمله اسکندر) در آزربایجان گوتیها،مانناها و اورارتوها،و.. وجودداشته و سلطنت کرده اند. آسوری ها نیز مرتب حمله کرده و باج می ستاندند و گاه آزربایجان بخشی از توابع امپراتوری آسور بود. گوتی ها که ۹۱ سال بر بابل حکومت کردند: (۲۲۰۰-۲۱۰۹. ق.م) و لیست شاهان آنها به زبان بابلی در دست است: (دیاکونوف «تاریخ ماد» صفحات ۴۶۰- ۴۵۹ و ۱۴۰) و کتاب ارزندۀ (ایرج اسکندری» در تاریکی هزاره ها»چاپ پاریس صفحات ۲۰۶-۲۰۵)
درمورد تمدن»ماننا » (آثارحسنلو) و «اورارتو» نیز خود می توانید به منابع مختلف تاریخ باستان از جمله تاریخ ماد دیاکونوف یا ایران آنتیک از «کلمان هووار» بفرانسه و ..رجوع کنید. هر یک از این مردمان که تمدن های درخشانی هم آفریدند، زبان داشتند و زبان های همۀ آنها، زبان های باستان آزربایگان بوده است و «رومن گیرشمن» در کتاب » ایران از آغاز تا اسلام» ترجمۀ محمد معین صفحۀ ۳۸ می نویسد:
» ایران در هزاره سوم ق. م: مردم سومر و قوم سامی نژاد دشت بین النهرین دایماً با ایشان در تماس بودند. این اقوام از جنوب ( ایران ) به شمال آن عبارت بودند از : عیلامیان، کاسیان، لولوبی و گوتی. همۀ اینها به یک دسته نژادی متعلق اند. زبان آنها به هم وابسته است«.زبان ایلامی و دیگر زبانهای ذکرشده در بالا،مثل زبان سومری، جزو زبان های پیوندی یا التصاقی یا پسوندی همانند زبان ترکی آزربایجانی کنونی است. نگاه کنید به: فرانسوا گریلو – سوزی نی- عناصر گرامر ایلامی، تحقیق روی تمدنها، چاپ پاریس ۱۹۸۷ صفحۀ ۱۲.
Francois Grillot-Susini 1987,Elements de Gramair Elamite.Editions Recherche Sur Le Civilisation ,Paris.Page 12
و چون تاریخ زباله دانی ندارد که ماقبل آریائی ها را به میل خود در آن واریز کنیم، برخورد درست و مطابق با سلامت روانی و عقلی، آنست که در تحقیق علمی،هم در مورد زبانهای باستانی آزربایجان( و دیگر مناطق ایران ) که التصاقی یا پیوندی زبان بودند تحقیق (و زبان سازی!) شود: (گوتی- ماننا- اورارتو) و هم در مورد زبانهای میانی آن: زبانها و لهجه های موجود باقی مانده از عصرمیانه در آزربایجان (وسایرنقاط ایران )، پژوهشهای جدی شروع شود. تاکنون بجای تحقیق و انکشاف لهجه ها و زبانهای زنده،که برای نوشتن یک تاریخ علمی و بی غرض و مرض حیاتی است، «پان آریانیسم و پان فارسیسم» حاکم، بصورت رسمی، تنها به نبش قبور یعنی زبان «پهلوانی»(پهلوی اشکانی و اوائل ساسانی و پرسیک اواخر ساسانی) مشغول بوده است. می بینید ابعاد جنایات ایدئولوژی حاکم یعنی «پان آریانیسم» و «پان فارسیسم» فقط در ممنوع کردن، زبان زنده و کنونی آزربایجان یعنی ترکی آزربایجانی و تحقیق در ریشه های تاریخی آن محدود نمی شود و فرهنگ کشی ابعاد بسیار وسیعی دارد. وجود انحصار زبانی یا «پان آریانیسم» مانع آن است که در دانشکده های ادبیات در زبانشناسی مقایسه ای بین فارسی و ترکی مثلاً معلوم شود که در زبان ترکی آزربایجانی 9 نه صدادار، و بیست و دو هزار فعل بسیط وجود دارد. در زبان تركي از هر فعل، پنج و گاه شش فعل بسیط درست می شود، ولي در زبان فارسی تنها شش صدادار و ۳۶۰ فعل بسیط هست (به نوشتۀ دکتر ناتل خانلری) و مجبوریم به قول استاد ذبیح بهروز با ساختن ۷۰۰ ترکیب از اسم «سر» کمبودِ لغات را بصورتِ سِماعی و گوشی، بنوعی جبران نمائیم: «سرکردن، سرفروبردن، سربازکردن(آب)، سرپیچی کردن، سردواندن، سرسری گرفتن و … «مقایسه آن لهجه یا زبان آذری (مورد ادعای زنده یاد کسروی و مورد حسرت مدعیان بعدی که در حد زبان ایلی و روستائی بود) با زبان ترکی آزربایجانی را بعهدۀ فارغ البالان از غرض و مرض پان فارسیسم می گذارم!
یک مرغ فرغ البال در این چمن ندیدم در بند دام اگر نیست در قید آشیان است
آن لهجه های مختلف که بنام کلی » زبان آذری» اسم گذاری شده اند،همگی فاقد ابزار لغت سازی، برای فلسفه و علم و عرفان و کلام و اشعار فاخر بوده اند. در موضوع قابلیت زبان ترکی و امکان تبدیل آن به یک زبان علمی، در مقایسه با ناتوانی زبان فارسی کنونی که دچار هرج و مرج باستان- گرائی از یکسو و مدرنیسم از سوی دیگر شده ،نمیتواند به زبان علمی تبدیل شود، چرا که علاوه برمحدودیت افعال، دستگاه گرامری آن نیز ناقص و آشفته است. در این مورد رجوع کنید به:
Uriel HEYD 1954,Language reform in modern turkey.oriental nots and studies
خلاصه آنکه از آن لهجه های مختلفی که کسروی پاکدل و متعصب از آنها، می خواهد زبان آذری واحدی بسازد و بپردازد، و به قول استاد احسان یارشاطر آن زبان را «بازسازی» کند، در صورت وجود آن زبان، بدون شک زبان میانه سرزمین آزربایجان خواهد بود نه زبان باستانی آن. بهرحال با وجود تصریح استاد یارشاطر به وجود لهجه های مختلف و ایجاب عقلی و اسناد تاریخی در این مورد، که جز در جزیره ایسلند، هیچ زبان و لهجه ای در طول زمان و جدائی مکان بصورت واحد باقی نمانده و نمی ماند: (شاهد آن: فارسی ایران و دری افغانستان و تاجیکی) و یا ترکی (ترکمنی و آزربایجانی و ترکیه) می باشد. باز اگر اصرار بفرمائید که آن زبان آذری موردنظر در « فروسوی و فراسوی ارس در سرتاسر این ناحیه کاربرد گسترده و همگانی داشته است» و استثنائی بوده که دلیل قاعده محسوب می شود و نه ناقض آن، هر دانش پژوهی می تواند دلیل آنرا از حضرت استاد جویا شود، از جمله راقم این سطرها که گفته اند: مَن عَلمَنی حَرفاٌ، قد سَیرَنی حُرا( و نه عبدا): هرکس حرفی به من یاد دهد مرا (از جهل ) آزاد ساخته است. علمی که به عبودیت بکشد به قول شاعر: جهل از آن علم به بود بسیار! و استاد گرامی: دلیل را کسی می آورد که ادعا می کند! پس دلیل شما در ادعا به وجود زبان واحد در فرا و فروسوی ارس کدام است؟ اضافه کنم که در متنی خواندم و خود فرصت تحقیق آنرا نداشتم، که سخن آقای آیدین تبریزی، متکی به نظری بوده است که گویا در یونسکو به سال ۱۹۹۹ داده شده، البته با توجه به ۷۰% لغات عربی موجود در فارسی، گویا آنها فارسی را سی و سومین لهجه عربی برآورد کرده بودند.البته بی توجه به ساختار گرامری آن که متعلق به زبان های تحلیلی (هندو ایرانی یاهند و اروپائی) است. از بداقبالی عاشقان پان فارسیسم، اصوات ششگانه فارسی هم عیناٌ مِثل مُصَوَت های عربی است/ سه حرکه:( اَ- اِ – اُ) و حروفِ عِله ی ( آ- او- ای)/ . لذا در صورت صحتِ این روایت، یونسکو هم در (بقول شما) این «ژاژخائی» خود، چندان مقصر هم نبوده است، هرچند از لحاظ گرامری و طبقه بندی زبانشناسی حرف و سخن درستی نیست، چرا که زبان فارسی ، جزو زبان های تحلیلی و زبان عربی جزو زبانهای تصریفی و یا قالبی(سامی) است. نامگذاری زبانهای قالبی از من است زیرا افعال در باب- های «ثلاثی مُجرد» یا «مَزیدٌ فیه» در قالب های معینی صرف می شوند. به ناروا، بجای زبانهای تحلیلی، نام نامربوط اسطوره ای: زبانهای آریائی، و نیز سیاسی- جغرافیائی: زبانهای هندواروپائی (هندو ایرانی) و بجای زبانهای قالبی یا تصریفی، نام اسطوره ای- دینی: زبان های سامی گذاشته اند. در مورد ترکی نیز نام ژئوپلیتیک » ارال و آلتائی » را بجای «پیوندی» یا «التصاقی» و یا «پسوندی» جعل و وضع کرده اند!
اما آنچه باعث تعجب من شد این بود که چرا استاد گرامی که دوستخواه اند نه دشمن خواه، واژۀ خارج از نزاکت «ژاژخائی» را دربارۀ آن شخص محترم بکار برده اند. می توانید هرچه دل تنگتان میخواهد بگوئید و بنویسید،اما مؤدبانه و ادیبانه: یکی از توانمندی- های ادبیات، همین جا است. جناب استاد، این نوع «کلید واژه ها»را بدست حریفان ندهید. هرچند که گفته اند: «حکمت آموختن برافلاتون خطا است» ولی باز هم عرض میکنم، لطفا به جلد ششم تریبون چاپ سوئد» واژه و زبان در فارسی» تألیف آقای الف- تربیت رجوع فرمائید.
آقای دکتر جلیل دوستخواه:
براستی اسباب حیرت من شد وقتی نظر و قضاوت شما را در مورد «دانشمند نامدار ربع اول قرن بیستم ایران ، زنده یاد سید احمد کسروی تبريزي» یعنی آذری یا زبان باستان ازربایگان» دیدم. در مورد آن کتابِ بظاهر»علمی»و در واقع «ایدولوژیک» مرقوم داشته بودید که آن کتاب:» بربنیاد پژوهشی ژرفکاوانه، زبان دیرین مردم آزربایجان را با تمام سامان (کذا) و ساختارش به ایرانیان و جهانیان شناسانده است. این اثر درخشان علمی و خدمت بزرگ فرهنگی که در همۀ جهان با پذیره گرم دانشمندان زبانشناس روبرو گردیده است»
آخر شما استاد دانشگاه بودید، و اثری چون (اوستا ۱۳۷۰- کهن ترین سرودهای ایرانیان، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، انتشارات مروارید) از زیردست شما بیرون آمده است! صرف نظر از فارسی سره نویسی خاصی که دارید، که لغاتی چون «خندستانی» در آن بنظر میرسد، این مطلق گرائی آخوندی و مؤبدی و دید مذهبی، چه معنی دارد که در زمینۀ تحقیقات تاریخی در ایران تبلیغ می فرمائید! من نیز زنده نام کسروی را میشناسم و به دعوت جبهۀ ملی «هامبورگ»، در پنجاهمین سال ترور او، سخنرانی کرده ام. کتاب»سرنوشت ایران چه خواهد بود» کسروی را با امضای (ناخدا) تجدید چاپ نموده ام. اما بعرض عالی میرسانم که اولاً او سید کاملاًصحیح النسبی بوده است!، لذا، واژۀ انیرانی (که یکی از معانی آن پدرنشناس است) در مورد كسروي صادق نیست، ولی بهرحال، اصل او از همان تازیان و سامیهای سوسمارخوار است که با خون ترکان بیابانگرد در هم آمیخته و لذا ، بنا به تصور آریائیها، باید ذاتاً مثل سایر ترکان و اعراب، بقول فردوسی: «بدگوهر و دیوزاد» بوده، و خلاصه آدم خطرناکی تلقي شود.اصول آریائی خود را با مصلحت اندیشی بهم نریزید، به اپورتنیسم:(سازشکاری) و ، رویزیونیسم: (تجدیدنظرطلبی و بدعت گزاری) تن در ندهید! و کسروی ترک و عرب تبار و غیرآریائی «نژاد» را، آهورائی ننامید، زیرا نیکی آریائی به نژاد و گوهر و تبار است،نه به هنر و داد و اندیشه! بقول سعدي او نيز چون «بنيادِ ترک و عرب»اش «بد» است ، پس پرتو «نيكان» را،كه منحصر به «مدعيان»يعني آريائي هاي ما است،نخواهد گرفت.(راستي معني و مفهوم علمي آن پرتو ادعائي چيست؟).
کسروی، چون نه جامعه شناسی می دانست و نه در آن زمان علم ژنتیک کشف شده بود:
کسروی در سال( ۱۳۲۴ ه.ش= ۱۹۴۵ م.) شهید شد و طرح علمی علم ژنتیک با کشف( دِ- اِن- آ. = آ- دِ- اِن: آسيد دز اُكسي ريبو نوكائيك) در سال(۱۳۳۲ ه.ش= ۱۹۵۳م) ممکن شد، و راز ژنتیکی انسان را در اکتبر سال ۲۰۰۰میلادی در آلمان، آمریکا و فرانسه کشف کردند: که بنابرآن «انسان تنها یک نژاد است»و نژاد موهوم آریائی و سامی و ترک و ..که هیچ، حتی نژاد سفید و سیاه و زرد و سرخ نیز جنبۀ فنوتیپی و ظاهری دارند و نه ژنوتیپی و واقعی. لذا سخنان آن زنده یاد در » آذری یا زبان باستان ازربایگان» که شما کتاب»علمی» اش نامیده اید،علاوه بر دو مشکل اساسي: «معرفت- شناسی و روش شناسي علمي» ،به قول شما:» اشکالهای بنیادین» هم به لحاظ ساختار، هم دیدگاه و هم کلید واژه دارد.
استاد گرامی، قبل از پرداختن به این موضوع، لازم بذکر است که: واژه ها نیز مثل انسانها، پس از مدت زمانی اقامت و سکونت در میان مردمان سرزمین دیگر، دارای حق ملیت جدید هم میشوند، مگر اینکه بفرمائید که: در قاموس»مذهب»شعوبیۀ جدید ما:(پان آریانیسم +پان فارسیسم) مثل سایر مذاهب، دو موضوع «قانون مرور زمان» و » قانون عطف به ماسَبَق نميشود»معنی ندارد. آقای دکتر ، بر سر توهمات و تقسيمات من در آوردي، اینهمه خود را با واژه سازیهای خاص به زحمت نیاندازید! نه واژه هائی که شما ها مدعی فارسی و آریائی بودن همۀ آنها هستید شناسنامه ای در دست دارند، و نه لغات عربی که قصد جانشان راکرده اید و میخواهید به پیروی از سید احمد کسرویها و ابراهیم پورداوود ها، عربی: (تازی)- زدائی از فارسی بکنید، در واقع آن لغات صد در صد سامی و انیرانی میباشند. مثلاً واژۀ » دبیر» کنونی فارسی، از ریشۀ لغت » تپیر» ایلامی، که به همان معنی «کاتب و محرر» است، اخذ شده است. با این منطق بیمار (خلوص- گرائی نژادپرستانه در رنگ و جنس لغات!) چون زبان ایلامی مثل زبان ترکی، یک زبان » پیوندی «یا «التصاقی» است، پس واژۀ «دبیر»را هم مثل واژۀ «آسوری یعنی سامیِ ِ«پارس» (بمعنی سرزمین کناره) و «ماد «(بمعنی سرزمین میانه)، بایستی بدور انداخت، با چنین منطقی، مطمئناً دیگر از«زبان اشارتی و باطنی « فارسی چیزی برجای نخواهد ماند. بنظر من زبان اشارتی و سَمبلیک فارسی، که مناسب شعر (ونه فلسفه و علم) است، بسبب محدودیت افعال بسیط (۶۰ ۳ تائی) آن، مجبور شده است، بصورت خاص یعنی بدور از منطق و مناسبت معقول، لغات مرکبی بسازد که معانی آنها بطنی و باطنی بوده و از قاعدۀ دلالت الفاظ بر معانی، اغلب بدور است. زبان فارسی با ساختن افعال مرکب، اندکی جبران کمبود دستگاه گرامری ناقص خود را در لغت سازی کرده، و توانسته است تا حدی فقر شدیدِ افعال ِبسیطِ خود را رفع نماید: لطفاً به معنی تک تک اجزاء این افعال مرکب، و رابطۀ آن اجزاء با معنی و برداشتِ کلی ِشنونده، از کل آن توجه کنید، و این جستجوگر و پژوهندۀ گمراه را در مورد توانمندی های زبان فارسی هدایت فرمائید:
زمین خوردن، مُچ گرفتن، دست انداختن، پا ئیدن و پا شدن، زانوزدن، سرسپردن،سرسری گرفتن، روکردن و پشت کردن، چشم زدن، دید زدن ، نگاه داشتن، نظرکردن، گوش کردن و گوش دادن، دل دادن و دل بُردن، گردن نهادن، لب ریزشدن، زبان زد شدن، پوست کندن، جا زدن،ريش- خندكردن، و دل- ريش بودن و … راستی تصور نمی کنید، این که ما اغلب، «همه چیزرا به همه چیز» ربط میدهیم، و از استدلال و منطق، و دقت و عقل، گریزانیم و به خرافات و اسطوره و دین و عرفان مشتاق میباشیم، در کل، این پدیدۀ اجتماعی و عمومی، ربطی به عدم دلالت الفاظ برمعانی در زبان فارسی ندارد؟ با توجه به اینکه زبان مادری، چهارچوب معرفت بخود و عالم هستی است، و در عین حال ابزار اندیشیدن و معنی دادن به وجود و هستی هم هست، و تعداد يعني غنا و فقر لغات ذخيره، و منطق درست حاكم برارتباط واژه ها و طرز همنشيني و تركيب آنها، قدرت تفكر، تجزيه و تحليل و نتيجه گيري را در نوباوگان تقويت يا تضعيف ميكند، آیا در ذهن کسانی که از کودکی در چهارچوب زبان فارسی می اندیشند، این عدم دلالت الفاظ برمعانی، نوعی هرج و مرج و آشفتگی در اندیشیدن را بهمراه نمی آورد؟ که بعدها بایستی برآن غلبه کرده و فائق آمد! و وقتی اینهمه را، بر فقر لغوی، و عدم دقت واژگان در فارسی بیافزائیم، بیلان خدمات کوشندگانی که با حسن نیت میخواهند «زبان پاک» و «فارسی سره» از این زبان «اشاره و شعر» و نیز «زبان باطنی و استعاره ای» و بسيار فقير(از نظر لغات ذخيره)، ابداع کنند بیشتر از پیش آشکار خواهد شد؟ بر اینهمه نقاط ضعف ذاتي، کاربُرد غیرفنی و نادرست خط «نَسخ»ِ عربی «عبدالله ابن مُقله»را در نوشتن فارسی اضافه کنید،و آنگاه همچون «مدعیان»(سعدی و حافظ) ،توصیه کنید تا، مقلدان «پان فارسیسم» یک قلم بر طبل ادعا بکوبند و گوش فلک را کر سازند، و به فرهنگ- کُشی در ایران همچنان ادامه دهند.
برگردم بر سرموضوع اصلی:
زنده یاد کسروی تصور میکرد ملت را «نژاد» و «زبان» و «تاریخ» پدید می آورد: (سرنوشت ایران چه خواهد بود، انتشارات مهر و نوید – آلمان۱۹۸۸،صفحۀ ۸۶). این کتاب در همان سال شهادت او (۱۳۲۴) نوشته شده و از آخرین کتابهای او است. کسروی گمان می کرد، نژاد وابسته به زبان است. در کتاب «آذری» می نویسد (صفحۀ۳۹): « ما امروز بهترین راه برای شناختن نژاد یک توده، زبان ایشان را می شناسیم» اما اگر بر اين اشتباه «معرفت شناسي» کسروی به سبب عدم کشف علم ژنتیک در آن زمان برای نوشتن این نوع عبارت های«بی معنی» و از روی «جهل مرکب»، حَرَجی و ایراد چندانی وارد نبود، اما از استاد انتظار نمی رود که آنرا بعد از شصت سال برای ما چون یک کتاب «علمی» امروزی تبلیغ فرمایند. بقول جُرج سارتُن(تاریخ علم):»یادگیری و تغییر زبان برای کودکان بخصوص، کار آسانی است اما تغییر ژن ها،درکروموزومهای انسان غیرممکن است»! یعنی نژاد را نمی توان از راه زبان توضیح داد. کسروی برای اثبات این تعریف نادرست، با تجاهل العارف می نویسد : «تاریخ ایران از آمدن آریاها به این پُشته میان (فلات) آسیا آغاز می شود. نمیدانم سه هزار یا چهار هزار سال پیش بوده که سه تیره بزرگ از نژاد «آری»- بنام های ماد و فارس و پارت به این پشته میان آسیا آمده نشیمن گرفته اند«:(سرنوشت ایران چه خواهد بود صفحه۸۶).
مورخ وقتی «نمی داند» بقول شیخ اجل «خَموشی»پیش میگیرد! زنده یاد کسروی برای تاریخ مردم آزربایجان، با جانشینی «ماد و پارس آریائی» و با حذف «گوتی و ماننا و آسور و اورارتو» ی غیرآریائی ِتاریخ آزربایجان (از۲۲۰۰ق. م تا ۸۰۰ ق.م که برابر با هزاروچهارصدسال است)، میخواهد،وحدت تاریخی و نژادی، برای آن جعل کرده و بسازد- که مورد نیاز ایدئولوژی حاکم پهلوی بود- وقتی ادعای آریائی بودن مردم آزربایجان چون فرض مسلمی تلقی شد، می ماند وحدت زبانی آن، اما چون کسروی ملاحظه میکند که زبان مادری خود او و مردم آزربایجان، ترکی آزربایجانی است و از طرف دیگر بنابه فرمول خود وی در همین کتاب آذری (صفحه۳۹) «بهترین راه برای شناختن نژاد یک توده زبان ایشان را میشناسیم ! » لذا كسروي توجیه و یا تفسیری میباید ابداع و جعل کند که بنا بر آن: با وجوداینکه نژاد و تاریخ مردمان خطۀ آزربایجان، تنها از آمدن آریا- ها(بقول خودش: آری ها) شروع شده و نژادشان هم که مسلماً (؟)،»آری» یا «آریائی»بوده و مانده است،حل بايد اين مسألهْ(خود ساخته)را حل كردكه:
«چگونه و از کی زبان ترکی در آزربایجان راه یافته «و شایع (وبه گفتۀ پیروان كسروي: تحمیل) شده است، بی آنکه به خلوص نژاد آریائی و تاریخی آزربایجانی ها خدشه ای وارد شود! یعنی تنها در این مورد بخصوص، تغییرزبان باعث تغییرنژاد نشده، و در آریائی بودن و آریائی ماندن اهالی غیور خطۀ آزربایجان، نباید کسی كوچكترين تردیدی بخود راه دهد! بازهم در فرمول نژادشناسی کسروی از زبان، مورد آزربایجان: استثنائی برقاعده است،که خود دلیل قاعده است و نه ناقض آن!. این سید صحیح النسب، وجود اينكه لهجه ها و زبان آذری را دلیل غلبهْ نژاد والای آریائی و بقاء ابدی آن در آزربایجان تلقی میکند و در این کتاب بنا به اقتضای سیاست حاکم، بازگو نمی کند که این معجزۀ تغییرزبان، با آمدن قبایل ترک حاکم، چگونه حتی در دورترین روستاهای آزربایجان رخ داده است؟! از این خطای»معرفت شناسي»ومربوط به»روش تحقيق»كتاب «آذري»كسروي و اشتباهات عمدی، علمی و تاریخی موجود در آن، د ر مقالات عربی و ی، در مجلۀ «العرفان» که به تاریخ دوم نوامبر۱۹۲۲(۱۱ آبان ۱۳۰۱) نوشته است،اثری دیده نمیشود. تاریخ تألیف اين مقاله ها، سه سال پیش از نوشتن کتاب»آذری يازبان باستان آزربایگان»است. کتاب آذری، کاملاً در همسوئی با استراتژی»پان فارسیسم» و «پان- آریانیسم»: (ضدعرب و ضدترک) رژیم پهلوی قرار دارد. نوشتن کتاب آذری يا زبان باستان آزربایگان، بعد از مقالۀ «ترکی ستایانۀ مجلۀ العرفان، از تناقضا ت،ودو گونه نويسي هاي عجیبِ زندگی سیاسی و حیات فکری کسروی است. در مقالات مجلۀ العرفان وی از روی آگاهی و دانش متکی به مقایسه، احاطه و تجربه در سه زبان :تركي،فارسي و عربي، معتقد است که:
«ترکی آزربایجانی در حد خود به استقلال، زبانی است جامع، زایا، توانا و واجد تمام و یژگیهای یک زبان پرورده، مترقی و تکامل یافته، و گرچه تاکنون در نوشتار و تألیف و تصنیف، چندان مورد استفاده قرار نگرفته است، دارای خصوصیات و مزیتهای منحصر به فردی است که آنرا از اکثر زبانهای پیشرفتۀ دنیا ممتاز میکند. » آنگاه او در هفت مورد به برتری گرامری ترکی آزربایحانی بر عربی و نیز فارسی می پردازد (نگاه کنید به «احمد کسروی»زبان ترکی در ایران «ترجمۀ پروفسور محمدعلی شهابی شجاعی و ویراستاری «احمد امیرفرهنگی» که به کوشش و همت آقای همراز بفارسی چاپ شده است ۱۳۸۴ه.ش = ۲۰۰۵م) صفحۀ۴۶. در حالیکه در کتاب » آذری زبان باستان آزربایگان » صفحۀ ۵۷ -۵۶ مدعی است که «با آنکه زبان کنونی فارسی بسیار نارسا است و بسیاری از معنی هائی که به ترکی توان فهمانید این زبان(فارسی) بفهمانیدن آن توانا نیست و از هرباره بر یک آزربایجانی سخت است که با این زبان سخن راند با اینهمه در آزربایجان آرزوی رواج فارسی در میان خاندانها از سالها روان است.»(؟!)،علت این تمایل مرموز، با وجود کمال زبان ترکی و نقص زبان فارسی کنونی، آیا دلیل بر وجود نوعی عارضۀ روانی در هم ولایتی های آزربایجانی کسروی است؟ و یا اجبار توأم با تحقیر و زندان رژیم مبتلا به بیماری مزمن و مُسری پان فارسیسم و پان آریانیسم، باعث و علت آن است؟! که خود آن زنده یاد هم از جملۀ گرفتاران و ناشران آن بیماری بوده است. بنابراین استاد عزیز آقای دکتر جلیل دوستخواه، متوجه هستید که: کسروی با حذف تاریخ باستانی واقعی آزربایجان و جعل تاریخ میانه بجای تاریخ باستان، و نیز ادعای نژادآریائی ِ(ترکی زبان شده) در آن خطه، بایستی به رفع «تناقضاتی بپردازد که خود او با طرح نادرست مسأله،آنها را ساخته و پرداخته است، و لذا او باید مدعی شود که این تغییر زبان باعث تغییر نژاد و تاریخ نمی شود! کسروی در کوشش برای ایجاد یک ملت هم تاریخ و هم نژاد، مجبوربه تألیف این کتاب «ایدئولوژیک» شده است، لذا نمی توان آنرا «علمی» نامید، چنانکه امروز این کتاب هنوز در خدمت همان ایدئولوژی و پادوها و مرشدهای بعدی آن، یعنی مدعیان پان فارسیست و پان آریانیست قرار دارد. اگرعمری باقی بود به نقد کتاب » آذری یا زبان باستان آزربایگان» خواهم پرداخت و منتظر نقد و یا انتقاد های عزیزان خواهم بود. بنظر من هر ایدئولوژی، در نوشتن تاریخ انتخابی خود، بخش مزاحم تاریخ (ایلام، گوتی، ماننا، کاسی، لولوبی و اورارتوو..) را حذف، بخش لازم (هخامنشی و ساسانیان و صفویه) را در زیر پرتو نورافکن «بودجهْ دولتي» میگذارد، و بخش غیرضروری آنرا در سایه قرار داده و کم رنگ میکند: (سلجوقیان ..و ایلخانیان، قره و آق قويونلو و…) . زنده یاد کسروی که به دنبال شعار ایجاد: یک ملت واحد با یک زبان، و یک آئین:(مقصود دینی که خود او اصول آنرا در کتاب»ورجاوند بنیاد» بر- شمرده بود) و یک نژاد و یک تاریخ بود، در راستای همین ایدئولوژی، هم آذری یا زبان باستان ازربایگان را نوشت، هم» تاریخ پانصدساله خوزستان«را و هم کتاب تحقیقی ولی باز هم ایدئولوژیک «شهریاران گمنام» را. کوشش تحقیقی و رنگ و لعاب علمی او، ایدئولوژی بشدت ارتجاعی و ضدبشری وی را، که پشت آن احساس رسالت و پیغمبری اش هم نهفته بود نمی پوشاند. «علمی» پنداشتن و قلمداد کردن این کتابها، بی توجه به جنبۀ تبلیغی و ایدئولوژیک آنها،ازیکسو، و بی توجهی به تغییرات دانش بشری از زمان کسروی تا بامروز یعنی در مدت هشتاد سال از تألیف کتاب» آذری» و شصت سال پس از شهادت فجیعش از سوی دیگر، بی اختیار خواننده را باز هم بیاد سخن «اُتوهان» فیزیکدان آلمانی می اندازد که گفته بود: » ماوراء الطبیعه چون جستجوی گربه سیاهی ایست در اطاقی تاریک که در آن اصلاً گربه ای وجود ندارد.»در این کتاب، روح علمی وجود ندارد، ایدئولوژی است و آنچه از داده های علمی و تحقیقی هست همه در خدمت نژاد موهوم آریائی، تاریخ مشترک سراسری که وجود کلیشه ای و مرحله ای در تاريخ دور و دراز اين سرزمين داشته است، و بالاخره زبان فارسی و باستان گرائی که تاریخ این پُشته میان (فلات) را از آمدن آری (آریائی)های ماد و پارس و پارت تلقی می کند، حال آنکه خود او، با آشنائی به تاریخ سِرپرسی ساکس، تاریخ ایران باستان و نیز آشنائی وی به زبان های انگلیسی و فرانسه و عربی و ترکی استانبولی (ازجمله تاریخ مشهور احمدرفیق عصرعثمانی) کسروی مسلماً از وجود تمدن هفت هزار سالۀ ایلامی و سلطنت دوهزار ساله اش در کشور ایران مطلع بود،همچنانکه از تمدن گوتی ها در آزربایجان آگاهی داشته است. وقتی»میرزادۀ عشقی» شاعر آزاده در همان اوایل پادشاهی رضاشاه،و سال نوشتن كتاب»آذري» ایران را شش هزار ساله می شناسد و میشناساند:
مرا چه کار یک عمر آه و ناله کنم که فکر مملکت شش هزار ساله کنم.
آیا ممکن است که کسروی مورخ، آنرا نشناسد، یا از آن بیخبر باشد؟ در صورت بی خبری مؤلف از تاریخ پیش از مادها و پارسها نیز ارزش علمی کتاب بسبب نقص داده های اساسی و کمبود دانش مؤلف، زیر سؤال میرود. کسروی طوری از بومیان حرف میزند که گوئی از «پیگمن»ها سخن میگوید! در حالیکه آن ساکنان قبلی تمدن های درخشانی داشتند و در معني درست كلمه نسبت به دو ايل مهاجر براستي متمدن بودند. بنا به شهادت تاريخ با سلطهْ مادها و بخصوص پارسها ، دوازده قرن سکوت فرهنگی در تمدنهای موجود در سرزمین ابران کنونی آغاز شد، از تمدن شصت و چهار سالۀ مادها،هنوز اثر و خبر چندانی در دست نیست!در دانشمند بودن کسروی، کسی تردید ندارد، اما بخشی از دانش هر دانشمندی (اگر گرفتار ایدئولوژی و اغراض شخصی و گروهی نباشد، که او بود) شامل مرور زمان میشود. اِشکال کسروی در کتاب «آذری یا زبان باستان ازربایگان» اِشکال معرفت شناسی و عدم رعايت اصول روش شناسي علمي است، لذا داده ها و نکات فرعی، آن نمی تواند نوری به علمی شدن، یا علمی بودن آن کتاب بیندازد، درست مانند آنکه با فرض زمین مرکزی بتوانیم خسوف و کسوف را پیش بینی کنیم. این پیش بینی ها و داده های تجربی، اساس معرفت شناسی نادرست و مبتني برخطاي آنرا اصلاح نخواهد کرد. جمله «اتوهان» بيان ديگري، در مورد اشتباه معرفت- شناسی و عدم رعايت اصول روش شناسي علمي کسروی، در مورد كتاب»آذری» او است: اساساً نژادی بنام نژاد آریائی وجود ندارد و اصولاً نژاد با زبان ربطی ندارد(!) كه در تاريك خانهْ «اوهام» آنهم از طريق زبان، كسروي سيد بدنبال آن براي اهالي ترك آزربايجان ميگردد. جعل یا حتی داشتن تاریخ مشترک هم «ملت مدرن» نمی سازد. در ضمن وارونه نویسی در این کتاب که سه سال بعد از مقالۀ عربی»زبان ترکی در ایران » که به مجلۀ «العرفان» نوشته بود، بیانگر آنست که وی در این دوره از زندگی فرهنگی خویش، با «تجاهل العارف»، تحت تأثیر جو » ناسیونالیزم افراطی» زمانش قرار گرفته، و حتی میخواسته به ایدئولوگ آن مبدل شود، و حقیقت و خِرَد را در برابر مصلحت و زور، مسکوت گذاشته و مطرح نسازد.در حادثۀ دهکدۀ «اوین» و محکوم کردن رضاشاه، کسروی چهره ای شجاع و قابل احترام از خود بجا گذاشت.
استاد عزیز: راستی «زبان ایرانی»تلقی کردن آن «زبان آذری» بنظر شما معنی اش آنست که ترکی همانند زبان عربی، زبان ایرانی نیست: یعنی از زبانهائی که بخشی از ایرانیان در کشور ایران کنونی حرف میزنند. آیا از گروه بندی زبانشناسی به واقعیت جغرافیائی و سیاسی، جهش معجزه آسا انجام نمی دهید ؟ بیگانه قلمداد کردن بخشی از ایرانیان (ترکها،ترکمنهاواعراب) آیا به صلاح ایران مورد نظر شما است؟و «تالی» فاسد ندارد.
اگر زبان عربی و ترکی جزو زبانهای ایرانی (بمعنی زبان بخشی از ایرانیان واقعی) نیستند، در حقیقت شما خودتان تجزیه طلبید! و استقلال طلبان عرب و ترک با وجود شما و امثال شما، حق دارند که مِثل شما بیاندیشند. آقای دکتر دوستخواه، به قول مولوی «یک سینه سخن دارم زان شرح دهم یا نه؟…».چون به قول اُدَبای قدیم، مقاله ام دارد به «اِطنابِ مُمِل» تبدیل می شود كه از «ايجاز مُخُل»بهتر است. به نتیجه گیری کوتاه می پردازم چرا که در هر بخش نتایج سخن را نوشتم و چون اهل اشارت هستید » پس سخن کوتاه باید و السلام»
استاد گرامی آقای دکتر دوستخواه: تمام زبانهای موجود در سرزمینی که امروزه ما، ایران اش می نامیم و گویا در اصل لغت اِر+ان ( به کسرهمزه) بوده و «آن» در پهلوی نشانه صفت است یا مضاف الیه صیغه جمع کلمه «اِر» یا » آریا «است. میدانیم که در کتاب «اراتسفن» بشکل آریان آمده و استرابون از او اخذ کرده است که حدود و ثغور هیچیک از آنها معلوم نیست! ولی این کشور و سرزمین کنونی ما بعد از تمدن سومر(مَهدِ قدیمی ترین تمدن بشری) صاحب قدیمترین تمدن یعنی تمدن ایلامی است، و چون در چهارراه مهاجرت و اسکان و حملۀ جهانگشایان از همان آغاز قرار داشته، لذا دائماً اقوام جدیدی باین کشور (که امروز ایران ش مینامیم) آمده و زبان آنها یا در زبان های محلی تحلیل رفته، یا با آن ترکیب شده و یا آنها را در خود تحلیل برده و عناصری از آنها راجذب کرده است. زبانهای پیوندی گوتی ها، ماننا ها، اورارتوها یعنی زبان باستان آزربایگان بقول کسروی و شما، به و سیلۀ زبانها و لهجه های تحلیلی
(هندو ایرانی) یعنی زبان های میانه آزربایجان بهمان سرنوشتی دچارشدند، که زبان ها و لهجه ها اخیر در برخورد با زبان ترکی. آن زبانها و لهجه های واقعی یا ادعائی همگی در آخرین زبان مستقر در آزربایجان، جذب و حل گردیدند. هرچند استاد یحیی ماهیار نوابی مدعی بودند که این زبان یا «لهجه ای» که در آزربایجان، هم امروز صحبت می شود » هست و نیست اش از فارسی است!» اما دکتر نوابی با ذکر این نکته ، در واقع ناآشنائی (نمی گویم جهل مرکب) خود را به زبان ترکی اظهار می داشت و نمی دانست که: در ترکی آزربایجانی فقط یک فعل بی قاعده که فعل «بودن» است وجود دارد و یک فعل دستور صرف و فعل سازی برای تمام افعال بسیط ۲۲۰۰۰ گانۀ ترکی است. حال آن که در فارسی هیچ فعلی دستور لغت سازی برای فعل دیگر نیست (افعال بسیط فارسی تنها ۳۶۰ عدد است). در فارسی همواره با وجود استثناء ها،جز افعالی که به «ایدن= ئیدن»(با استثناء :گُزيدن) و گاه «دن» ختم می شوند، تقريباً هیچ فعلی دستور صرف و فعل سازی برای هیچ فعل بسیط دیگر نیست. در ترکی از هر فعل بسیط معمولاً پنج و گاه شش فعل بسیط دیگر می توان ساخت که برای اكثر آنها مترادف فارسی جز در موارد استثنائی وجود ندارد و بیان آنها به جمله سازی نیازمند است. مثلاً: از «یازماق» (نوشتن): «یازیلماق»(نوشته شدن)، «یازیشماق « (مکاتبه کردن که مترادف باب مُفاعلهْ عربی است که بین دو یا چند نفر میگذرد و در زبان فارسی موجود نیست، (آیندۀ نزدیک = «یازارام»نیزوجودندارد)،«یازدیر- ماق» (نویسانیدن) و بالاخره، «یازدیدیرماق» (بزور نویسانیدن یا گفتن به کسی که او كاتب را بنویساند) ميايد. در مورد فعل»یوماق «(شستن) شکل ششم فعل بسیط ترکی را داریم که «یووونماق » است، یعنی آنچه در فارسی با جملهْ «خود را شستن» بیان می کنیم. در فارسی از فعل «خوردن»، خوراندن و خورانیدن می آید اما از «رفتن» نمی توان رفتاندن و رفتانیدن، و از گفتن،گفتاندن و گفتانیدن و … آورد!
میتوانید از همان کسروی دانشمند، در مورد برتری زبان ترکی در مقایسه با زبان فارسی به کتاب – های: «زندگانی من و ده سال در عدلیه- صفحات ۲۳۲-۲۳۱» و «زبان پاک» صفحۀ ۲۸ و «آذری یا زبان باستان آزربایگان» صفحات ۵۷-۵۶ مراجعه فرمائید كه البته به نفع كليشه سازي رايج مذهب «پان فارسيسم» نمي باشد و از «اسرار مگو» شمرده ميشود! اگرحوصله داشتید به کتاب کسروی: «زبان ترکی در ایران » بکوشش آقای رضاهمراز مراجعه کنید: صفحۀ ۴۸ –۴۶ كه در قاموس مذهب شعوبيهْ جديد ما «كفر محض» و » ارتداد مطلق» شمرده ميشود. استاد اجازه بدهيد تا به قول سرکار خانم مهری بهفر طور دیگری هم ببینیم و یا با عینک دیگری هم کسروی واقعی را مثل فردوسي حقيقي تماشا کنیم. کسروی مورد دلخواه ایدئولوژی شما،بخشي از كليت كسروي را ارائه ميدهد، بياد داشته باشيم كه: «حقيقت ناقص، همواره دروغ كامل است«.
سخن را با این شعر ترکی تمام کرده و چکیدۀ ترجمۀ آنرا تقدیم جناب استاد دکتر جلیل دوستخواه میکنم که دوستخواه فرهنگ ها باشند هرچند من طبع شعر ندارم که مضمون عالی آنرا به فارسی در آورم چرا که فارسي، زبان شعر و تشبیه و استعاره است و نه زبان علم و فلسفه و تشریح و تحلیل. شعر از طاهرزاده: «صابرشروانی» است که از آغازگران رُنسا نس شعر مُدرن در خاورمیانه بشمار میرود. وی از پیشگامان طنز انتقادی و اجتماعی یعنی شعر «ساتیریک»مدرن میباشد (درمورد » صابر شروانی» رجوع به لغت نامه دهخدا – چاپ اول – طاهرزاده شود).
چالخالاندیقجا دولاندیقجا زامان نِهرهَ کیمی یاغی یاغ اوسته چیخار ایرانی اِیراینلق اولور
کیمسه اینسانی سِئورعاشیقی حوریت اولار دئمک حوریت اولان یئرده اینسانلیق اولور
شاعر، تشبیه شاعرانه و در عین حال عمیقی از تأثیر دوگانهْ زمان، یعنی بهم خوردن و در هم آمیختن و تحول یافتن از یکسو، همراه با گردش و دَوَران و مرور زمان ِجُداساز آن از سوی دیگر را بیان میکند، که باعث ظهور و جدائی مفید و نیک از ، زائد و بد و انسان دوستیها از فرومایگیها میشود، آنگاه
نتیجه میگیرد که:
هرکسی که انسان رادوست داشته باشد عاشق آزادی(ودموکراسی)میشود
آری آنجا که آزادی(ودموکراسی) باشد انسانیت(حقوق بشر) هم ممکن است.
آقای دکتر جلیل دوستخواه! با پان فارسیسم توأم با خمینیسم:(ولایت فقیه)،آزادی و آزادی- خواهی ممکن نیست. هر دو، مذهب ِتامیت- گرا و بدعت ِنِسبتاٌ جدیدی هستند که سِرشت- شان بر آزادی- کُشی و تعصب کور، و عقل ستیزی و تمايز طلبي استوار است.پان آریانیسم از هر دو بدنام تر و ضد انسانی تر است.
بجاي مرشد و امام و پيشواي مذهب در گذشته و دوباره از گور قرون برخاستهْ «پان فارسیسم» و «پان آريانيسم» شدن، بهتر است از مناديان واقعي: حقوق بشر، دموكراسي و آزادي- خواهي و برابري انساني در مقابل قانون، با «خمينيسم» همراه با «پان فارسیسم»حاكم مقابله كنيم. آقای دکتر جلیل دوستخواه گرامي براي دوستان و پيروان خود: فيلسوف خردگرا و جهل ستيزي باشيد، و بعد از «ختم نبوت»، ديگر نخواهيد كه مريدان متعصب، شما را به پيغمبر كينه ها و تعصبات باستاني و ماقبل تمدن، مبدل سازند!
به امید روزی که انسانها و نیز دین و زبان و عقیده سیاسی شان در ایران ازاد شود.
هوشمند و هوشیار باشیم! به حرفهایشان گوش فرادهیم ولی از اعمالشان قضاوت کنیم.
پاریس – ضیاء صدرالاشراف