سه روايت موازي از تأسيس حكومت ملي آزربايجان جنوبي / علي رضا اردبيلی
سه روايت موازي از تأسيس حكومت ملي آزربايجان جنوبي يك واقعه تاريخي واحد شصت و هشت سال بعداز 21 آذر 1324 و تأسيس حكومت ملي آزربايجان جنوبي
از ميان تحولات مهمي كه در پس لرزه حوادث جنگ جهاني دوم، به وقوع پيوست، تشكيل حكومت ملي آزربايجان در شمال غرب ايران، از هر جهت حائز اهميت است. اين واقعه تاريخي از هر منظر كه بدان نگريسته شود، تأثيرات طولاني مدتي در تاريخ آزربايجان و ايران بجا گذاشته است.
نيم قرن تاريخ بزرگي و وحدت آزربايجان
تاريخنگاري فارسي و روسي در مورد حوادث تاريخي فاصله مرگ نادرشاه افشار (19 ژوئن 1747) تا جلوس فتحعلي شاه قاجار (17 ژوئن 1797) به تخت سلطنت، بسيار با خصت رفتار ميكند. بي ميلي اين منابع نسبت به تاريخ اين دوره پرماجرا با توجه به ايدئولوژي ناسيوناليسم روس و فارس معني خاصي پيدا ميكند. در شرايط نبود حكومتهاي قدر قدرت جابر، آزربايجان در شمال و جنوب، از جنوب تا شمال بعنوان يك بازيگر مستقل سياسي-جغرافيايي، به استثناي يك فاجعه طبيعي (زلزله تبريز در سال 1762) دوراني از آرامش و رشد اقتصادي را تجربه كرد. محمد قولو خان افشار اورمولو رهبر شجاع اين استقلال، با قتل آقا محمدخان قاجار در قلعه شوشا (17 ژوئن 1797)، لشگركشي هاي وي به قصد اشغال شمال آزربايجان توسط خاندان قاجار را نقش برآب كرد اما در قبال تدارك بزرگ نظامي فتحعلي شاه تاب مقاومت نياورد. نگاهي به ليست شركت كنندگان در قورولتاي ملي آزربايجان در پايان دوره استقلال مذكور در تبريز، روشنگر عزم جزم يك آزربايجان يكپارچه براي حفظ استقلال خود است:
1 سردار محمد قولوخان افشار اورومولو: رهبر حكومت فدراتيو و مستقل آزربايجان به مركزييت اوروميه/اورمو
2 حسينقليخان دنبلي: خان تبريز
3 صادق خان شقاقي: خان اردبيل
4 جعفر قليخان دنبلي: خان خوي و ديلمان
5 ابراهيم خليل خان جاوانشير: خان قره باغ
6 احمد خان: خان مراغه
7ابراهيم آغا موکري: خان ساووجبالاغ
8 محمودخان افشار: خان صايين قالا
9 حسين قولو خان: خان باکو
10 محمد خان ايرواني. خان ايروان
11 جعفرخان شقاقي: خان قاراداغ
12 مصطفي خان: خان شيروان
13 افراسياب سلطان زرزا: خان اوشنو
14 قرني آقا : امير عشاير
14 نماينده آراگلي خان والي گرجستان
16 جاوادخان گنجه اي: خان گنجه (به تاريخ 4 ژانويه 1803 در يك دفاع قهرمانانه در مقابل قشون روسيه به هلاكت رسيد)
17 عباسقلي خان قانلي قلينج: نماينده نخجوان
18 عطاخان سرابي: خان سراب
اين قورولتاي با اهداف روشن سياسي و نظامي به قصد مقابله با هجوم نظامي قشون فتحعلي شاه بود كه عمليات دفاعي متعاقب آن، بعداز كش و قوس فراوان ناكام ماند و فتحعلي شاه موفق به شكست دادن قشون آزربايجان و تصرف اروميه، مركز حكومت ملي محمد قولوخان افشار اورمو شد.
ميدانيم كه تاريخنگاري فارسي، نه از «تقسيم آزربايجان» بلكه از «جدايي قفقاز جنوبي از ايران» نام ميبرد و از اين جهت با تاريخنگاري آزربايجاني در تضاد آشكار است. روشن است كه روايت اول يعني «تقسيم» در صورتي درست است كه «آزربايجان» قبلا واحد سياسي مستقلي بوده باشد و روايت مدعي «جدايي از…» در صورت جداشدن آزربايجان از يك واحد سياسي ديگر (ايران) درست خواهد بود.
پيمان گلستان به تاريخ 24 اكتبر 1813 منعقد شد، اما زنجيرهاي از تحولات تاريخي بر مبناي عامل خارجي توسعه طلبي روسيه و عامل داخلي نارضايتي مردم آزربايجان از حاكمان پايتخت جديد ايران، 16 سال قبل از آن، از تاريخ شكست دولت ملي محمد قولوخان اورمولو شروع شده بود. بعنوان مثال دو تن از فرماندهان قشون روسيه در جنگ با قشون قاجار يعني ژنرال جعفرخان شقاقي و سردار جعفر قليخان از دولتمردان و سركردگان نظامي دولت محمدقولوخان بودند. خدادخان فرزند محمد قولوخان نيز با فرار از محل تبعيد خود در بارفروش مازندارن به قشون روسيه پيوست. جعفرقلي خان در سال 1804 وقتي عباس ميرزا از لشكر روس شكست خورد به همراه برادرش امير اصلان خان و برادرزاده اش كلبعلي خان به ارتش روسيه پيوست. جعفر قليخان به پاداش خدمات خود، حكومت شهر شكي را بطور موروثي از روسها دريافت كرد. از اين اين داستان طولاني ذكر يك نكته ديگر هم بعلت تضاد آن با مدعيات مكتب تاريخنوسي فارسي جالب است. موجي از مهاجرتها به سوي ولايات شمالي ملحق شده به روسيه يا اشغال شده از سوي ارتش آن كشور به جريان افتاد. از جمله جماعت زيادي بخاطر محبوبيت سردار جعفرقليخان به حوالي شهر شكي محل حكومت وي مهاجرت كرده و روستاي «جعفرآباد» را بياد وي بنياد گذاشتند كه خانواده ميرزا فتحعلي آخوندواو در ميان آنها بود. امروز هم اين روستا با جمعيتي نزديك به دو هزار نفر با همين اسم در محل تاريخي خود قرار دارد. بعداز وفات جعفرقليخان به مرگ طبيعي (سوم دسامبر 1814) حاكميت شكي به پسر وي اسماعيل مي رسد. فتحعلي خان خويسكي (1875-1920) از معماران جمهوري خلق آزربايجان و از رهبران طراز اول اين جمهوري، نوه اسماعيل بود. (اين فصل از تاريخ آزربايجان هنوز چنانچه بايد معرفي نشده است)
در عين حال تاريخ الحاق و اشغال شهرهاي آزربايجان شمالي از تاريخ عقد قراداد گلستان بسيار زودتر و نسبت به تاريخ شكست حكومت مستقل آزربايجان، بسيار نزديكتر است. بعنوان مثال اشغال گرجستان كه در قلمرو حكومت محمد قولوخان افشار بود در سال 1801 يعني تنها چهار سال بعداز تسلط فتحعليشاه بر آزربايجان واقع شد و بدنبال آن سرازير اشغال آزربايجان از سوي قواي روسيه شروع شد. چند مرحله آغازين پروسه به شرح زير بود:
الحاق شرق گرجستان، قازاخ و شمسه ديل به روسيه: 12 سپتامبر 1801
الحاق جار- بالاكن به روسيه: 29 مارس 1802
اشغال گنجه از سوي ارتش روسيه: 3 ژانويه 1803
امضاي الحاق قاراباغ به روسيه: 14 ماه مه 1805
امضاي قراداد الحاق خانات شكي به روسيه: يك هفته بعداز تاريخ فوق
الحاق خانات شيروان به روسيه: 27 دسامبر 1905
از شش مورد فوق، عمليات جنگي براي اشغال، تنها در مورد گنجه ثبت شده است و در منابع تاريخي از بقيه موارد تحت عنوان «الحاق» نام برده شده است كه بمعني گسترش مرزهاي روسيه در داخل آزربايجان بيشتر از طريق مذاكره، تطميع و احياناً تهديد مستقيم و غيرمستقيم است.
به اينترتيب، مرز روسيه در درون آزربايجان بسوي جنوب در حال پيشروي بود. مبناي اين تغيير برخلاف تاريخنويسي فارسي، بسيار پيچيده و شامل عوامل مختلفي است كه غلبه نظامي قشون روسيه تنها يكي از آنهاست. لازم به ذكر است كه وفاداري اين مناطق به حكومتهاي مركزي هميشه كوتاه مدت بوده و از لحظه برگشت قشون دولتي از سركوب نظامي، شروع به كمرنگ شدن ميكرده است. بعنوان مثال منطقه قازاخ در دوران حاكميت سلطان احمد سوم (1703-1730) امپراطور عثماني دواطلبانه به تابعيت عثماني درميآيد و اين تنها مورد از اين موارد نيست. در جعبه ابزار روسها براي عملي كردن توسعه طلبي خودشان، حداقل چهار وسيله زير موجود بود: مذاكره، تطميع، تهديد و اعمال زور نظامي. نارضايتي از حاكميت تهران و بطور همزمان، وسوسه بودن با روسيه نيمه اروپايي-نيمه صنعتي در ميان اهالي و رهبران آزربايجان هم در اين معادلات نقش مهمي بازي كردهاند. اصولا اگر دو قتل متقابل از دو سو رخ نميداد، خوشبيني اهالي آزربايجان به روسيه و ترجيح دادن امپراطور روس به پادشاه ايران، نيازمند زور نظامي زيادي نبود. يكي از اين دو قتل در باكو صورت ميگيرد. در تاريخ 8 فوريه 1806 ژنرال پاول سيسيانوو در حال مذاكره با حسين قولو خان، خان باكو بود كه از سوي اصلان خان برادرزاده خان باكو به قتل ميرسد. قتل بعدي كه تخاصمات آزربايجان با روسيه را دامن ميزند، در بلاد خانباغي قاراباغ از سوي نظاميان روس صورت ميگيرد. اينبار ابراهيم خليل جوانشير خان بزرگ قاراباع به همراه خانوادهاش به قرباني بازي بزرگي كه بر سر توسعه مرزهاي جنوبي روسيه در جريان بود، تبديل ميشود. (12 ژوئن 1806) دو قتلي كه در اين فاصله چهار ماهه رخ ميدهد، بدبيني آزربايجانيها نسبت به نيات امپراطوري روسيه را سبب ميشود. از اين تاريخ شدت درگيريها و نياز روسيه به اعمال خشونت نظامي بشدت افزايش مييابد. حتي اگر آمران اين قتلها را نشناسيم، در سياسي بودن اين قتلها و تأثير آنها بر روند مناسبات مثلث آزربايجان-روسيه-ايران ترديدي نيست.
جزئيات اين حوادث خارج از موضوع اين مقاله است. اما آنچه مهم است، وجود پيوندهاي تاريخي شمال و جنوب آزربايجان در كليه اين مراحل است. اين پيوندها در تاريخ نويسي ناسيوناليسم حاكم بر ايران، نه پيونده آزربايجان-آزربايجان بلكه با نام «پيوند آزربايجان-ايران» نام برده ميشود. در كليه اين مراحل تاريخي ديدن پيوند همه جانبه آزربايجان-آزربايجان (كه ما امروزه شمال-جنوب ميناميم) سير طبيعي خود را دارد.
شهادت يك شاهد از روحيه جامعه آزربايجان از منظر روابط آزربايجان-آزربايجان را نيز بايستي به اين بخش معترضه از مقاله حاضر افزود. شاهد مزبور يك ارمني و پدر ميرزامكلم خان معروف است و مشاهدات وي 48 سال بعداز انعقاد قراداد توركمنچاي صورت ميگيرد:
ميرزا يعقوب خان پدر ميرزا ملكم خان در نامه اي به دنبال مشاهدات خود در آزربايجان جنوبي، به تاريخ اول دسامبر 1876 به شاهزاده فرهاد ميرزا معتمدالدوله، نسبت به وجود تمايل در ميان مردم آزربايجان جنوبي براي پيوستن به «نصف ملت و طايفۀ خود كه در ضل رعايت امپراتور (روسيه) غنوده و در هر باب محسود اهالي ايران واقع شده اند» خبر ميدهد. اين نامه 42 سال پيش از تشكيل جمهوري دمكراتيك آزربايجان شمالي به رهبري حزب مساوات از سوي يك ارمني نوشته شده است. (رحيم رئيس نيا؛ ايران و عثماني در آستانه قرن بيستم، انتشارات ستوده، تبريز، 1374، جلد اول، ص 188)
چنانچه ميبينيد، شهادت فوق از ميرزايعقوب خان، عناصري دارد كه از نقطه نظر موضوع اين مقاله حائز اهميت فراوان است.
در آن تاريخ هنوز، «وطن» عبارت از روستاي محل تولد بود و از زندگي در ده مجاور، بنام «روزگار غربت» ياد ميشد. رشد اقتصاد، صنعت، علم و فرهنگ در آزربايجان شمالي تازه شروع ميشد. برادران سوئدي نوبل در همال سالي وارد باكو ميشوند كه ميرزا يعقوب خان سطور فوق را روي كاغذ آورده است. از اين تاريخ است كه روابط شمال-جنوب وارد يك فاز جديد ميشود. باكو به قلب طپنده صنعت انرژي جهان، ثرتمندترين شهر دنيا، مكان اجراي بزرگترين پروژههاي ساختماني، يك مركز فرهنگي و به يك شهر اروپايي و مركز افكار و جنبشهاي انقلابي تبديل ميشود.
چه كسي ميتواند ادعا كند كه پيوندهاي فرهنگي، اقتصادي و خويشاوندي آزربايجان-آزربايجان با تبديل شدن باكو به يك متروپول صنعتي-اقتصادي-فرهنگي، ميتواند كمتر شده باشد؟
فاكتهايي كه با غيبت خود در منابع فارسي خودنمايي ميكنند
فاكتهايي كه بر همدلي و پيوندهاي فرهنگي دو پاره آزربايجان دلالت دارند، بنحو مٶثري در رسانهها، منابع، اخبار و توليدات فرهنگي ايران سانسور ميشوند. از طرف تلويزيون فارسي بي بي سي يك پروژه استراتژيك با سرمايه كلان براي ساختن يك فضاي مشترك فارسي (يك فارسستان) در جريان است. اما ما شاهد كوچكترين انعكاس اخبار مربوط به مراودات اقتصادي، آموزشي و فرهنگي مابين شمال و جنوب آزربايجان از سوي رسانههاي فارسي در داخل و خارج كشور نيستيم.
در منابع تاريخي فارسي، ما اشاراتي به فاكتهاي زير نميبينيم:- فعاليت نمايندگان و شعبات حزب مساوات در جنوب آزربايجان،
-همدردي آزربايجانيها با همديگر در جريان فجايع طبيعي غير طبيعي،
– كمك آزربايجان شمالي و ميلونرهايي چون حاجي زين العابدين تقي يئو به انقلاب مشروطه، به تأسيس مدارس مدرن و ديگر فعاليتهاي نهادسازانه فرهنگي،
– وجود شخصيتهاي فرهنگي و سياسي از جنوب در جريان رنسانس بزرگ شمال در پايان دو دهه پاياني قرن نوزدهم و دو دهه آغازين قرن بيستم،
– نقش فرهنگ سازانه راديو (و در ادامه تلويزيون) باكو در جنوب از وراي ديوار آهنين در سه دهه بعداز جنگ جهاني دوم،
– نقش فعالين آزربايجان جنوبي در جنبش استقلال طلبي آزربايجان شمالي در سالهاي پاياني دهه 1980 تا استقلال آزربايجان شمالي،
– وحدت فرهنگ شفاهي و فرهنگ موسيقي شمال وجنوب،
– اوج گيري سريع روابط همه جانبه آزربايجان-آزربايجان با فروپاشي شوروي كه اينك با شكوفايي اقتصادي آزربايجان شمالي وارد يك فاز كمي وكيفي جديد شده است
– جذبه جنبههاي مدرن زندگي و نزديكي آزربايجان شمالي به اروپا و بخصوص عضويت آزربايجان شمالي در نهادهاي متعدد اروپايي در مقايسه با گرفتاريهاي مرسوم در ايران. اين نكته سواي وحدت فرهنگي دو پاره آزربايجان است. يعني حتي اگر اهالي آزربايجان شمالي يك ملت بالكل متفاوتي مثلا اوكرائيني يا بلاروس بود، بازهم جنبههاي وسوسه انگيز زندگي در آنجا قابل انكار نميبود. تصور كنيد در حالي كه رژيم كنوني ايران مثل جنايتكاران در چنبر مراقبت چهار چشمي دنيا قرار دارد، جمهوري آزربايجان در حال تدارك اولين دووره بازيهاي المپيك اروپايي است.
– وجود همبستگي نيرومند عاطفي نسبت به نيمه ديگر در هر دوسوي آزربايجان. اين احساس در شمال آزربايجان گاه نيرومندتر از اعتقادات ديني اهالي است
اكراه منابع فارسي از پرداختن به اين بخش از تاريخ منطقه و كلا همه ادواري كه آزربايجان در جنوب و شمال حيات سياسي واحدي داشته است، يا پرده پوشاني همه پيوندهاي ميان دو پاره آزربايجان، دلايل استعمارگرانه واضحي دارد. براي نشان دادن بهتر اين مدعا، شايد تنها اشاره به يك نكته ديگر كافي باشد. فريدون فاطمي بعنوان يكي از مهمترين مترجمان ايران با همكاري يك انتشاراتي معتبر، دست به ترجمه يك سلسله نقشه هاي تاريخي زده است كه در مقايسه نسخه اوريژينال انگليسي به قلمكالين پتر مك ايوديColin Peter McEvedy (1930 2005) – ، همه مواردي كه در نسخه اصلي آزربايجان بصورت واحد سياسي مستقل نشان داده شده، در نسخه فارسي مطابق دكترين ناسيوناليسم حاكم، تغيير يافته است. (لينك براي ديدن جزئيات امر) در نسخه فارسي در ميان تحريفات بسيار ديگر از جمله نقشه سالهاي 888، 925، 1000، 1030 و 1361 بعداز ميلاد براساس شابلون ايدئولوژيك ناسيونالسيم فارسي حاكم بر ايران، تغيير كرده است. (براي ديدن نقشههاي مزبور كه بصورت پنج جفت، يعني كپي از پنج نسخه چاپي انگليسي به همراه كپي از ترجمه فارسي تنظيم شدهاند، بر روي رقم مربوط به سالها در جمله بالا كليك كنيد)
سه روايت موازي
نگاه استعماري فوق به آزربايجان كه در صدد انكار هويت فرهنگي واحد در شمال و جنوب است، در نگاه به تاريخچه حكومت ملي آزربايجان به رهبري سيدجعفر پيشهوري، طبعا نميتواند نگاهي از منظر روابط تبريز- باكو به ماجرا بيندازد.
به هر تقدير ما امروز شاهد وجود حداقل سه روايت موازي از اين واقعه تاريخي هستيم. اين روايتها موازي هستند به اين معني كه بعلت نبود يك ديالوگ، با هم سر كار پيدا نميكنند و اجباري هم براي مقابله با هم ندارند. امروز طرفداران روايت فارسي بخصوص با اشاره اسناد آرشيوهاي سابقا مخفي شوروي، هيچ ترديدي در اصالت روايت خود ندارند و جنبش ملي آزربايجان نيز، هيچ تقابلي مابين خواستهاي امروز خود و برنامه و اقدامات حكومت ملي آزربايجان به رهبري سيد جعفر پيشهوري نميبيند. كافي است به باندرول دهها متري جوانان آزربايجان در استاديوم سهند تبريز در تاريخ 9 دسامبر 2009 بيندازيد تا ببينيد كه آزربايجانيها تا چه اندازه بر صحت روايت خود داراي اعتماد بنفس هستند. (عكس مزبور ضميمه اين مقاله است)
روايت فارسي: ناسيوناليسم مركزگراي فارس، جهان را از دريچه نگراني خود از به خطر افتادن تماميت ارضي ميبيند. حكومت ملي آزربايجان در در شرايط اشغال كشور ايران از سوي قواي نظامي متفقين تشكيل شده و داراي ارتش و اسكناس و پستهاي گمرك مرزي با ايران بوده است و مهمتر از همه هاله تقدس زبان فارسي را هم در هم شكسته و زبان توركي را زبان نظام آموزشي، اداري و نظامي كرده است. تكليف چنين حكومتي از ديد ناسيوناليسم فارسي روشن است.
از اين منظر، «آزربايجان شمالي» هيچ هويت متفاوت با كليت رهبري شوروي وقت را نداشته است.
بر اساس سناريوي فارسي، انگيزه بروز ماجرا قصد روسيه براي جداكردن آزربايجان از ايران بود. در طرف خير و در نقش مثبت رژيم محمدرضا شاه با «اهالي آزربايجان» و كشورهاي غربي به كار كاملا مشروع «آزاد سازي» آزربايجان مشغول بودهاند.
امثال ذولفقاريهاي زنجان، اقشار سنتي و دستجات آدمكش در خدمت ارتش شاهنشاهي در اين روايت همانا «ملت غيور و وطندوست آزربايجان» هستند.
روايت روسي: اين روايت همرشته با روايت كمونيستي نيز هست. اين روايت، بخش پشت پرده از نقش اتحاد شوروي در اين واقعه را انكار كرده و نقش كشور شوراها را، كمك انترناسيوناليستي دانسته و تشكيل حكومت ملي آزربايجان را مثل همه دستاورهاي ديگر آزربايجان در شمال و جنوب، از معجزات كمونيسم و از قبل مرحمت روسها ميداند.
در سناريو روسي انگيزه بروز ماجرا حركت جهان براي برپايي كمونيسيم است و نقش ارتش شوروي چيزي جز تظاهر طبيعي همبستگي انترناسيوناليستي پرولتاريا و زحمتكشان نيست. مرتجعين داخلي و نيروهاي امپرياليستي، «بچههاي بد» اين سناريو هستند.مثل بقيه تاريخ شوروي و كمونيسم، فرق واقعيات تاريخي با تبليغات ايدئولوژيك رسمي، بسيار زياد است. اينك با باز شدن آرشيوهاي بسته سابق، ما جزئيات بينظيري از لحظه به لحظه آماده كردن حكومتهاي كمونيستي در شهرهاي اوفا وكويبيشيف داريم. نام تك تك افراد، آموزشها، ليست معلمين، تاريخ و ليست اسامي هواپيماها يا واحدهاي نظامي ارتش سرخ كه اين كادرها را به كشورهاي مربوطه منتقل كرد، شرح از ميدان به در كردن همه ارگانهاي غير كمونيستي و نهادهاي جامعه مدني تا استقرار آرامش قبرستاني و حاكميت تك حزبي و همه جزئيات اين تحولات در اسناد دولتي شوروي و مستعمرات اروپايي آن مستند است كه در قالب كتابهاي تاريخي در دو دهه اخير منتشر شدهاند.
ميزان و نحوه دخالت دولت شوروي در تحولات آزربايجان جنوبي در همان سالها هم اينك روشن است. از جمله تفاوت آشكار اين دخالت با دخالتهاي مشابه در اروپاي شرقي قابل توجه است. در همه اين موارد، پروژههاي دولت سازي شوروي به هيچوجه از محبوبيت در ميان اهالي بومي برخوردار نبوده و در همه موارد در ستيز با اراده مردم، روشنفكران، جامعه مدني و نيروهاي سياسي بومي، عملياتي شده است و در هيچكدام از كشورهاي دست ساز شوروي از اروپاي شرقي تا اتيوپي و افغانستان، از موفقيتهاي حكومت ملي آزربايجان در حدي كه در گزارشهاي بيطرف ثبت شده است، خبري نيست. نكته قابل توجه ديگر، عدم موفقيت دولت شوروي براي اجراي پروژهاي مشابه در ديگر مناطق اشغالي در ايران است. بعنوان مثال با اينكه در آن سالها، خاطره «جمهوري شوروي گيلان» هنوز چندان قديمي نشده بود، در گيلان شاهد هيچ حركتي در جهت ايجاد ارگانهاي خود حكومتي از نوع حكومت ملي آزربايجان نيستيم. اين دو نكته نشانگر پايه مردمي حكومت ملي آزربايجان و اهميت عامل داخلي در شكل گيري حكومت ملي است.
روايت آزربايجاني: نقد اين روايت به هر دو روايت قبلي، بي توجهي روايت فارسي به اراده آزربايجان جنوبي و ناديده انگاري نقش مستقل از مسكوي آزربايجان شمالي از طرف راويان روايت روسي است. روايت آزربايجاني، نقش رهبري حزب كمونيست و نهادهاي فرهنگي اجتماعي و روشنفكران آزربايجان شمالي را در تعامل با اراه ملي آزربايجان جنوبي عامل داخلي و تعيين كننده و دو مركز قدرت مسكو و تهران را عوامل خارجي ميشمارد. در اين روايت ليستي از هفت مداخله كشورهاي غربي كه در سرنوشت آزربايجان جنوبي تأثير بلافاصله داشتهاند، به شرح زير موجود است:
- تأسيس رژيم راسيستي پهلوي از سوي بريتانيا كه جزئيات لحظه به لحظه ماجرا از زبان معمار اصلي يعني اردشير جي ريپورتر در وصيت نامه منتشر شده وي نقل شده است.
- مداخله بريتانيا در انتقال سلطنت به محمد رضا پهلوي كه شرح جزئيات آن در خاطرات تيمسار حسين فردوست آمده است.
- مداخله اول شوروي در حمايت همه جانبه از حكومت ملي آزربايجان كه تا نوروز 1325 ادامه داشت.
- مداخله دوم شوروي براي ترغيب و حتي وادار كردن حكومت ملي آزربايجان به تسليم در برابر ارتش مركزي.
- مداخله كشورهاي غربي و سازمان ملل كه تحت كنترل آنها بود بر عليه موجوديت حكومت ملي آزربايجان.
- مداخله ارتش ايران در زير پا گذاشتن توافقات حقوقي معتبر با حكومت ملي آزربايجان و لشگركشي و ارتكاب جنايات جنگي و جنايت عليه بشريت در آزربايجان در آذرماه 1325 و ماههاي بعداز آن.
- مداخله مشترك بريتانيا و آمريكا در كودتاي 28 مرداد.
البته از نظر جنبش ملي آزربايجان از مجموع هفت مورد مداخله خارجي فوق، تنها يكي از آنها به نفع آزربايجان بوده است و خشنترين وضد انسانيترين آنها از سوي ارتش شاهنشاهي با حمايت كشورهاي غربي انجام گرفته است.
در سناريو آزربايجاني، هم شوروي و هم كشورهاي غربي و حتي سازمان ملل متحد كه تحت كنترل كامل كشورهاي غربي است به يك اندازه خارجي و بيگانهاند. روايت آزربايجاني مداخله اول شوروي را انكار نميكند. اما هم مداخله اول شوروي را از نظر جهت ماهيت اين مداخله ارزيابي ميكند و هم مداخله دوم شوروي از نوروز 1325 به بعد را در جهت منافع حكومت مركزي ميشمارد و بالاتر از آن، مداخله كشورهاي غربي را هم مداخله خارجي ميشمارد كه ماهيت ضد آزربايجاني آن روشن است. همچنانكه بر سر كار آمدن خاندان پهلوي و ابقاي آن يك بار در شهريور 1320 و بار ديگر در مرداد 1332 را هم مداخله خارجي در جهت خلاف منافع آزربايجان ميداند.
در مذاكرات متفقين براي تقسيم دنياي بعداز جنگ، ايران و آزربايجان جنوبي درون آن مثل دوران قبل از جنگ، حوزه نفوذ بلامنازع غرب تعيين شده بود. اصل ماجرا عامل داخلي يعني انگيزه اهالي آزربايجان جنوبي براي پايان دادن به سيستم آپارتايد فرهنگي و اقتصادي حكومت مركزي است.
طبق اسناد موجود، شيطنت استالين و بي محلي وي به توافقات تهران و يالتا، نتيجه تطميع وي از سوي رهبران آزربايجان شمالي است، كه در جريان مداخله اول تا خروج از معركه (24 مارس تا ششم ماه مه 1946) در جهت اراده ملي آزربايجان عمل ميكرد. بعداز فشار غرب و يادآوري ايين نكته كه اين جغرافيا جزو منطقه نفوذ غرب باقي خواهد ماند، كسب امتيازات اقتصادي از تهران را به «انجام وظايف انترناسيوناليستي» ترجيح دهد. از اين تاريخ به سعي استالين بر اساس نامه ضميمه اين مقاله، مجاب كردن آزربايجان جنوبي به تسليم بود و از اين سلسله اقدامات بايستي بنام مداخله دوم شوروي ياد كرد كه همسو با منافع رژيم محمدرضاشاهي و متحدين غربي آن بود.
اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي در آزربايجان دوستي خود مثل همه قدرتهاي بزرگ، با طرف گيري و حمايت از آزربايجان جنوبي، اهداف ژئوپوليتيك خود را مد نظر داشت. همانطور كه بريتانيا و آمريكا و بقيه كشورهاي غربي نيز در حمايت از تهران با اين اهداف عمل ميكردند. نكته مهم ديگر آن است كه اتحاد شورووي دو نوع مداخله در موضوع مورد نظر داشت. مداخله اول در جهت تحقق حكومت ملي آزربايجان و مداخله دوم كه بعداز تفاهم با كشورها غربي بود و در جهت وادار كردن رهبران حكومت ملي آزربايجان به تن دادن به سازش با تهران.
بحث حقوقي
بسياري از نزديك به دويست كشور مستقل جهان امروز، استقلال خود را مرهون مداخلات مستقيم خارجي يا شرايط مساعد بين المللي و فشارهاي جهاني براي غلبه بر يك ارتش نيرومندتر از خود هستند. نجات از سلطه استعمار، از اشغال مستقيم نظامي و از وابستگي به يك دولت ديگر و كسب حق تعيين سرنوشت، هرگز راحت نبوده است. هم اينك در همسايگي ايران حكومت عراق، حكومت اقليم كردستان عراق و حكومت افغانستان محصول مداخله مستقيم خارجي هستند. سوريه صحنه مداخلات ايران، روسيه و همه كشورهاي منطقه و قدرتهاي بين المللي است و كشور اوكرائين سالهاست كه صحنه كشاكش فرساينده روسيه از شرق و غرب از غرب است. امروز مشروعيت حكومت كردهاي عراق، مرتبط با نحوه شكل گيري آن (نتيجه مستقيم مداخله نظامي غرب) نبوده و بطور مستقيم با اين نكته در ارتباط است كه تا چه اندازه اراده شهروندان حكومت اقليم كردي را نمايندگي ميكند. همين نكته را در مورد حكومت كرزاي بر افغانستان يا حكومت صربستان هم ميتوان گفت.
يافتن «حق» و «ناحق» در اين ميدان، بسته به اين فاكتور است كه كشور ايران را بعنوان يك «كل واحد» در نظر بگيريم كه ملل تشكيل دهنده آن، از هيچ حق حاكميت ملي national sovereignty برخوردار نيست. در اينصورت، دفاع كشورهاي غربي از رژيم تهران را ميتوان -بدون دفاع از جنايات بيشمار ارتش در آزربايجان- مشروع دانست و مداخله دوم شوروي در همسويي با اهداف كشورهاي غربي را هم پذيرفت. اما اگر كوچكترين اعتناي حقوقي به حق تعيين سرنوشت آزربايجان جنوبي داشته باشيم، مداخله اول شوروي در جهت خواستهاي مردم آزربايجان است. در جنگهاي كره، ويتنام و افغانستان هم مداخله خارجي از دو سو در جريان بود و بسته به اينكه از كدام معيارهاي حقوقي عزيمت كنيم، نتيجه قضاوت ما ميتواند متفاوت باشد. قدر مسلم اين است كه اراده شهروندان، بايستي ملاك اصلي قضاوت ما باشد، هر چند كه تشخيص اين اراده بدون برپايي يك انتخابات آزاد بسيار دشوار است.
بدون در نظر گرفتن عامل داخلي، توضيح اين نكته كه چرا دولت شوروي در ديگر نواحي تحت اشغال خود مثل گيلان موفق به برپايي حكومتهاي محلي وابسته نشد و كارنامه شگرف يكساله حكومت ملي كه در تضاد با نتايخ فاجعه بار همه حكومتهاي دست ساز شوروي و از جمله دولت كمونيستي جايگزين در آزربايجان شمالي (از 28 آورل 1920 به بعد) است، غيرممكن ميشود.
اگر حكومت ملي آزربايجان تنها نتيجه مداخله خارجي بود، اصولا بايستي با خروج نيروهاي شوروي، حيات اين حكومت خودبخود و حتي بدست مردم به پايان ميرسيد. برانداختن يك حكومت محصول اراده خارجي بدون حمايت مردم، بخصوص كه از ثروت سهل الوصولي مثل نفت هم محروم باشد، بخصوص شش ماه بعداز خروج آخرين سربازان شوروي از منطقه، نيازمند لشگركشي، قتل عام، محاكمات صحرايي و اعدام و امواج بي پاياني از مهاجرين و تبعيديان سياسي در چهار جهت جغرافيايي نيست. به شهادت ويليام داگلاس در سطور زير توجه كنيد:
«زمانی که ارتش دولتی وارد آزربایجان شد سرو صدای نعره آوری ایجاد کرد. سربازان دولتی تاراج را آغاز کردند، غارت میکردند و میبردند هرچه به دستشان میرسید و به آن هم رحم نمیکردند. (در مقام مقایسه) ارتش روسها از رفتار و کردار بغایت بهتری برخوردار بودند. ارتش دولتی که خود را ارتش نجات بخش مینامید، قشون درنده و اشغالگر بود. این ارتش زخمهای وحشتناکی در مردم به جای گذاشت. خرمن های دهقانان سوزانده شده نابود گشتند، زنان و دختران روستاییان آزربایجان مورد تجاوز جنسی قرار گرفتند. خانههای مردم غارت و چپاول شدند. اغنام و احشام (چهارپایان) روستاییان به غارت رفتند و دزدیده شدند. ارتش دولتی خارج از کنترل بود. ماموریت ارتش شاهنشاهی آزادی و نجات بود، اما این ارتش مردم عادی را مورد شکار قرار داد و ویرانی، غارت و مرگ از خود بجای گذاشت.»
در دو روايت فارسي و روسي، رابطه آزربايجان-آزربايجان (باكو-تبريز يا شمال جنوب) را ناديده ميگيرند. اين رابطه بسيار عميق كه در فوق شرح كوتاهي از آن رفت، تاريخي و فارغ از نياز به اثبات وجود است. در حالي كه كشورسازان پروژه «ايران نوين» براي گرد هم آوردن ملل مختلف زنداني اين مجموعه، خود را محتاج دست يازيدن به هر جنايتي كردهاند، وحدت آزربايجان-آزربايجان نه محتاج اعمال خشونت نظامي بوده و نه نيازي به ممنوع كردن فرهنگ ديگران و انكار موجوديت آنها دارد. در سالهاي اخير بعداز پايان شب طولاني كمونيسم، هر دو پاره ملتي تقسيم شده، به هزار و يك شكل و در هر سطحي پاره گمشده خود را در طرف ديگر ديده است. تصور كنيد كه امروز در دويستمين سالگرد پيمان گلستان و بعداز زندگي درازمدت با يك پرده آهني در ميان دو آزربايجان، هنوز هم آنچه طبيعي و مبرهن است وحت فرهنگي و تاريخي دو آزربايجان است اما وحدت كشوري بنام ايران نيازمند جعلياتي بنام «تاريخ ايران باستان» و اعمال ستم ملي عليه تك تك مليتهاي اسير درون اين كشور است و تاكنون شاهد لشگركشيهاي متعددي براي سركوب اراده ملي ملتهاي ساكن اين كشور بودهايم.
رواايت روسي از ماجرا هم بشرطي ميتوانست قابل اعتنا باشد كه رفتار دولت شوروي با جمهوري دمكراتيك آزربايجان شمالي از 28 آوريل 1920 تا استقلال مجدد اين جمهوري در سال 1991 را در نظر نگيريم. از اين بساط ذكر دو نكته شايد به تنهايي گوياتر از اسناد بسياري باشد.
نكته اول: ارتش سرخ اتحاد شوروي در هيچ تاريخي به رفتار انساني مشهور نبوده است. اين ارتش از پيروزي استالينگراد تا فتح برلين تاريخي از سبعيت از خود بجا گذاشته است. همين ارتش در آزربايجان جنوبي رفتاري انساني داشته است و اين مسئله مستقيما با تمهيدات رهبري سياسي آزربايجان شمالي مربوط بوده است.
نكته دوم: اتحاد شوروي در حالي دردوره مداخله اول خود، از رسميت زبان تركي در آزربايجان جنوبي دفاع كرده است كه هنوز در آزربايجان شمالي اين زبان اين موقعيت را نداشت و براي رسميت اين زبان هم مرگ استالين، هم يازده سال زمان و هم مبارزه همه جانبه جامعه آزربايجان شمالي لازم بود.
سوآل اين است كه اگر حمايت كمونيسم از آزربايجان بخاطر حقوق بشر٬ دمكراسي٬ ارزشهاي انساني٬ مرحمت روسها يا نتيجه معجزات كمونيسم بوده است٬ پس چرا شورويها در آزربايجان تحت كنترل (دقيقتر: اشغال) خود٬ از دادن موقعيت «زبان دولتي» به زبان توركي آزربايجاني٬ خودداري ميكردند؟ اساسا اين واقعيت كه دولت شوروي در آزربايجان جنوبي واقع درنيمه كاپيتاليستي جهان جنگ سردي٬ يازده سال زودتر از «جمهوري سوسياليستي شوروي آزربايجان» دولتي شدن زبان مردم را پذيرفتهاند٬ براي اين طرفداران و مبلغان روايت روسي-كمونيستي، حتي بعنوان سوآل مطرح نشده است تا چه رسد كه جوابي براي توضيح و توجيه آن جستجو كرده باشند. توجه كنيد كه زبان توركي آزربايجاني در آزربايجان شمالي تنها در نتيجه امواج اعتراضات همه جانبه و مبارزات رشنفكران و دولتمردان آزربايجان در فضاي نسبتا باز بعداز مرگ استالين (5 مارس 1953) در تاريخ بيستم ماه اوت 1956 موقعيت زبان دولتي يافت. در حاليكه مقامات شوروي 11 سال قبل از آن در زمان حضور ارتش شوروي در ايران٬ از رسمت زبان توركي در حكومت ملي آزربايجان جنوبي حمايت كرده بودند. براي آشنايي با شرح مبارزات سياسي اهاالي و روشنفكران آزربايجان شمالي براي به رسميت درآوردن زبان توركت آزربايجاني در «جمهوري شوروي سوسياليستي آزربايجان» در سال 1956 به اين منبع مراجعه كنيد: پروفسور جمیل حسنلی: تصويب قانون دربارهی زبان رسمي آزربايجان در دوران استيلاي روسيه
رديه مشترك روايت روسي و فارسي
واقعيت اقدامات حكومت ملي آزربايجان و رفتار آن با اهالي، با نهادهاي ديني، با حق مالكيت، با اقلييتهاي اتنيك (قومي)، بق روشنفكران و دگرانديشان است. اگر اين حكومت طبق روايت روسي از معجزات كمونيسم و نشانه مرحمت انترناسيوناليستي روسها بوده است يا اگر طبق روايت روسي يك «حكومت پوشالي» ساخت روسيه كمونيستي بوده است، بايستي عملكرد يكساله حكومت ملي هم از الگوهاي قبلي يا همزمان يا بعدي كمونيستي پيروي ميكرد. در اينجا ابتدا به نقل قولي نسبتا طولاني از ويلييام داگلاس در باره كارنامه حكومت ملي آزربايجان بپردازيم:
«۱. قسمت مهم برنامه وی که بخش اعظم روستاییان از آن پشتیبانی میکردند، اصلاحات ارضی بود. این اصلاحات چاشنی اندکی از کمونیسم هم داشت. او زمینهای مالکان بزرگ فراری را ضبط کرد و آن را بین روستاییان تقسیم کرد. اما پیشه وری هرگز به اموال و املاک مالکانی که در آزربایجان ماندند دست نزد، قانون جدید تنها سهم ساکنان املاک را از محصولات افزایش داد.
۲. پیشه وری همچنین چاشنی اندکی از سوسیالیسم به برنامههایش داد و دولت او بانکهای بزرگ را ملی کرد.
۳. کار بزرگ دیگری که پیشه وری بعد از اصلاحات ارضی، که مورد پشتیبانی کامل مردم قرار گرفت جلوگیری از هرگونه رشوه خواری کارمندان دولتی بود که رشوه را به عنوان جرم تلقی کرد. دو کارمند عالیرتبه و چند کارمند جز دولت وی به همین جرم رشوه گیری از مردم به دار آویخته شدند. این قانون اثر فوق العاده روشنی داشت. بازرگانان و تجار به من گفتند که در دوران پیشه وری حتی آنها به خود جرات میدادند که مغازهها و حجره های خود را شبها هم باز بگذارند، بی آنکه ترسی از دزدها داشته باشند. مردم عادی به من گفتند برای اولین بار در دوران پیشه وری مردم میتوانستند ماشینهای خود را شبها در خیابانها نگه دارند بی آنکه کسی چراغها، لاستیکها و یا دیگر قطعات مهم ماشیناش را از دست بدهد.
۴. کلینیکهای پزشکی ایجاد شدند، برخی سیار بود و در خدمت روستاییان اطراف تبریز.
۵. قیمت کالاهای مایحتاج مردم به طور شدیدی کنترل میشد، احتکار مواد غذایی به شدت تنبیه میشد، نوعی سهمیه بندی غذایی به کار افتاد تا هریک از شهروندان بتوانند نیازهای حداقل خود را دریافت دارند. پیشه وری قول داده بود که هزینه زندگی چهل درصد کاهش یابد و او موفق به انجام این کار شد.
۶. حداقل دستمزد و حداکثر ساعات کار مشخص شد و سیستم چانه زنی جمعی مابین کارمندان و کارفرمایان برای اولین بار به راه افتاد.
۷. پروژه کارهای عام المنفعه برگزار شد و اکثر خیابانها و جادهها اسفالت شدند هرکس بیکار بود به کار گمارده شد.
۸. سیستم گسترده آموزشی برنامه ریزی و اجرا شد برای تمام روستاها مدرسه طرح ریزی شد و دانشگاه تبریز با دو کالج دیگر افتتاح شد، کالج پزشکی و دانشکده ادبیات (دانشگاه تبریز هنوز دایره است) عرصههای مربوط به فرهنگ آزربایجان مورد تاکید قرار گرفت. زبان تدریس در دوره ابتدایی به آزربایجانی تغییر یافت.
۹. پیشه وری مدافع خود مختاری برای آزربایجان بود. اما او جدایی از ایران را نمیخواست. او میخواست حداقل نصف مالیاتی که از آزربایجانیها اخذ میشود در آزربایجان هزینه شود. او میخواست این استان به درجه بیشتری حق خودکفایی و خود گردانی داشته باشد و در پارلمان دولتی تهران نیز نمایندگان بیشتری داشته باشد.»
اين اقدامات حكومت ملي در عرض يكسال است. اما اين همه ماجرا نيست. به اين لييست بايستي ليس طولانيتري را نيز افزود: ليست كارهايي كه حكومتهاي دست ساز شوروي قبل از حيات يكساله حكومت ملي، همزمان با حيات آن در اروپاي شرقي و بعداز آن تا فروپاشي كمونيسم در اقصي نقاط جهان مرتكب شدند اما حكومت ملي آزربايجان مرتكب آن كارها نشد. بعنوان شاهد اين مدعا، سطر به سطر كتاب خاطرات آيت الله مجتهدي بعنوان يك مخالف فكري حكومت ملي، گواه صادق رفتار انساني و دموكراتيك حكومت ملي با نهادهاي مدني، مطبوعات، قوه قضائيه و دگرانديشان و معتقدين به دين است. «بحران آزربایجان» (25-1324 ه.ش) یا خاطرات آیت الله میرزا عبدالله مجتهدی، مٶسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، تهران، 1381
شهادت ويليام داگلاس از اقدامات و اصلاحات يكساله حكومت ملي آزربايجان امروز در 68-مين سالروز تأسيس آن، مشابه خواستهاي امروزي جوانان و همه اقشار جامعه آزربايجان و مطابق با ليست خواستههاي جنبش ملي آزربايجان است. به اين اعتبار، حكومت ملي آزربايجان بخش مهم و درخشاني از تاريخ آزربايجان است.
پايان مقاله
استكهلم 12 دسامبر 2013
—————————————————————————–
ضميمه:
نامه زير در اصل دفاعيه «رفيق استالين» از مداخله دوم خود در جهت به تسليم وادار نمودن حكومت ملي است. پايه مردمي حكومت و استقلال شخصيت سيد جعفر پيشهوري از لابلاي جملات نامه زير پيداست. استالين بروشني ميگويد كه تعهدات بين المللي شوروي در برابر غرب كه نيمي از اروپا را به زير سلطه شوروي ميراند، اجازه ادامه حمايت از حكومت ملي آزربايجان را به اين كشور نميدهد. صرف نوشتن اين نامه پولميك از سوي استالين در روزهايي كه قويترين رهبر جهان بود، نشانگر استقلال شخصيت پيشهوري است و اگر روايت فارسي ماجرا را بپذيريم، اين اقدام استالين بي معني خواهد بود. اين نامه براي نشان دادن نادرستي روايت روسي هم حاوي نكات ارزندهاي است. جالب است كه استالين در نامه زير دفاع از قوام را بمنزله تضعيف انگلستان معرفي ميكند. به اين جمله استالين توجه كنيد:
«طورى كه شنيده ام شما ميگوئيد كه ما شما را ابتدا به عرش اعلا برديم و سپس به قعر ادنى پرت كرده به شما بى احترامى نموديم.»
صرفنظر از كلمات و عبارات انتخاب شده از سوي استالين، جمله فوق در واقع انعكاس رفتار دوگانه و انجام دو مداخله متفاوت از سوي اتحاد شوروي در موضوع آزربايجان جنوبي است.
تأكيدات در نامه استالين از من است.
«به رفيق پيشه ورى
بنظر ميرسد شما دربررسى وضع داخلى ايران و همچنين بُعد بين المللى مسئله دچار اشتباه شده ايد.
اولا: شما ميخواهيد تمام خواست هاى انقلابى خلق آزربايجان فورا برآورده شوند. و ليكن شرايط فعلى، تحقق اين برنامه را غير ممكن ميسازد. لنين خواست هاى انقلابى را بصورت خواست هاى عملى – تكرار ميكنم: بصورت خواست هاى عملى مطرح ميكرد و اين كار را زمانى انجام ميداد كه كشور در حال گذار از تجربه يك بحران انقلابى در اثر جنگى ناموفق با دشمنى خارجى باشد. اين وضع در سال ١٩٠٥ هنگام جنگ ناموفق با ژاپن و در سال ١٩١٧ هنگام جنگ ناموفق با آلمان موجود بود. اينجا شما ميخواهيد از لنين پيروى كنيد. اين، چيزى بسيار خوب و قابل تحسين است.
اما وضع كنونى ايران كاملا فرق ميكند. در ايران هيچ وضع عميقا انقلابى موجود نيست. در ايران تعداد كارگران كم است و آنها سازماندهى خوبى ندارند. دهقانان ايران هنوز فعاليت جدى از خود نشان نميدهند. ايران در حال جنگى بر عليه دشمن خارجى نيست كه باعث تضعيف دايره هاى انقلابى (حكومتى؟ -مترجم) از طريق يك شكست نظامى شود. نتيجتا در ايران شرايطى كه كارآمد بودن تاكتيك هاى سال هاى ١٩٠٥ و ١٩١٧ را تائيد كند موجود نيست.
ثانيا: مطمئنا اگر قواى شوروى در ايران باقى ميماندند شما ميتوانستيد روى موفقيت در امر خواست هاى انقلابى خلق آزربايجان حساب كنيد. اما ما ديگر نميتوانستيم نيروهاى شوروى رادر ايران نگهداريم و آن هم در وهله نخست بدين سبب كه ادامه حضور آنها در ايران بنياد سياست هاى آزادسازانه ما در اروپا و آسيا را مختل ميكرد. بريتانيائى ها و آمريكائى ها به ما گفتند اگر نيروهاى شوروى ميتوانند در ايران بمانند در آنصورت چرا نيروهاى بريتانيا در مصر، سوريه، اندونزى، يونان و بهمين ترتيب نيرو هاى آمريكا در چين، ايسلند و دانمارك نتوانند بمانند. از اين جهت ما تصميم گرفتيم نيروهارا از ايران و چين بيرون ببريم تا اينكه اين بهانه را از دست بريتانيائى ها و آمريكائيها بگيريم، جنبش آزاديبخش در مستعمرات را دامن بزنيم و بدين ترتيب سياست آزاد سازى خود را حق بجانب تر و موثر تر نمائيم.
ثالثا: با اين تفاسير در رابطه با وضع ايران ميتوان چنين نتيجه گيرى كرد: در ايران بحران عميق انقلابى وجود ندارد. در ايران اوضاع جنگى با دشمنان خارجى موجود نيست كه در نتيجه يك شكست نظامى ارتجاع تضعيف شود و باعث بحران گردد. تا مدتى كه قواى شوروى در ايران بودند شما فرصت دامن زدن به مبارزه در آزربايجان و سازماندهى يك نهضت گسترده دمكراتيك با خواست هاى همه جانبه را دارا بوديد. اما نيروهاى ما ميبايست ايران را ترك ميكردند و چنين هم كردند. آنچه در ايران ميبينيم چيست؟ ما در اينجا شاهد نزاعى بين حكومت قوام و دواير طرفدار انگليس ايران هستيم كه نماينده ارتجاعى ترين عناصر ايران هستند. قوام در گذشته هر قدر هم كه ارتجاعى بوده باشد، بايد امروزه براى حفظ خود و حكومتش بعضى اصلاحات دمكراتيك را انجام داده و حمايت نيروهاى دمكراتيك ايران را جلب كند. تاكتيك ما در چنين شرايطى چه بايد باشد؟ بنظر من ما بايد از اين نزاع استفاده كنيم تا اينكه از قوام امتياز بگيريم، از او حمايت كنيم تا نيروهاى طرفدار انگليس را منزوى نمائيم و زمينه اى براى ادامه دمكراتيزه كردن ايران را مهيا كنيم. تمام توصيه هاى ما به شما مبتنى بر اين تشخيص است. البته در پيش گرفتن تاكتيك ديگرى هم ممكن بود: تف كردن به همه چيز، قطع رابطه با قوام و با اين ترتيب تضمين پيروزى مرتجعين طرفدار انگليس. اما اين ديگر نه يك تاكتيك بلكه حماقت ميبود. اين درواقع خيانت به امر خلق آزربايجان و دمكراسى ايرانى ميبود.
رابعا: طورى كه شنيده ام شما ميگوئيد كه ما شما را ابتدا به عرش اعلا برديم و سپس به قعر ادنى پرت كرده به شما بى احترامى نموديم. اگر اين شنيده هايم درست باشد، براى ما جاى تعجب است. واقعا چه اتفاقى افتاده است؟ در اينجا ما تكنيكى را بكار برده ايم كه هر انقلابى با آن آشناست. در هر شرايطى كه شبيه شرايط امروز ايران باشد، اگر كسى بخواهد حد اقل معينى از طلب هائى را از حكومت بدست آورد، در آنصورت جنبش بايد به راه خود ادامه دهد، از خواست هاى حد اقل فراتر رود و خطرى (فشارى، -مترجم) براى حكومت ايجاد كند تا اينكه دادن امتياز از سوى حكومت تامين گردد. اگر شما خيلى پيش نميرفتيد در شرايط كنونى ايران نميتوانستيد به اهدافى (امتيازاتى، -مترجم) نائل شويد كه حكومت قوام امروزه ناچار به تامين آن است. قانون جنبش انقلابى همين است. بى حرمتى به شما اصلا و ابدا مطرح نيست. بسيار عجيب است كه شما تصور ميكنيد ما شما را آلوده به لكه ننگ و بى احترامى كرده ايم. بر عكس، اگر شما عاقلانه رفتار كنيد و با حمايت معنوى ما خواهان قانونى شدن وضع واقعى و فعلى در آزربايجان شويد در آنصورت هم آذرى ها و هم ايران به شما بعنوان پيشاهنگ جنبش مترقى و دمكراتيك در خاورميانه احترام خواهد گذاشت.
ى. استالين
منبع : تریبون
استعمار داخلی و نمونهی ایران
مهدی مرتضیلو
آلبارسلان صرافی
مقدمه
در سالهای اخیر اصطلاحی تحت عنوان «استعمار داخلی» در ادبیات سیاسی فعالین حقوق ملی از جمله فعالین جنبش ملی آزربایجان به وفور یافت میشود. یکی از نوشتههایی که سالها پیش در ایران به زبان فارسی منتشر شده، کتابیست از آلبر ممی. اخیراً نیز آقای محمد آزادگر، طی مقاله ای، تحت عنوان «دربارهی «چهرهی استعمارگر و چهرهی استعمارزده»ی آلبر ممی»[۱] ضمن بازشناساندن این اثر، به نمونهی آزربایجان پرداخت و نتیجه گرفت که «آزربایجان بتمام معنا مستعمره است». شباهت آزربایجان، کردستان، خوزستان و … با هندوستان یا الجزایر از مشهورترین کشورهای مستعمره در کجاست؟ چرا فعالین جنبشهای ملی مرتباً از اصطلاح «مستعمره» برای آزربایجان، کردستان و خوزستان استفاده میکنند؟
از سوی دیگر، کنشگران جنبشهای مرکزگرا، بهرهگیری از چنین اصطلاحی را به دور از منطق و استدلال میدانند[۲] و چه بسا فعالین جنبشهای ملی را متهم به بیاطلاعی از مفهوم استعمار میکنند. در این میان، سوال اساسی که به ذهن متبادر میشود ایناست که آیا بازیگران جنبشهای ملی عدهای انسان ناآگاه، هستند؟ یا اینکه جریانات مرکزگرا مشغول سانسور و تعطیلی برخی مفاهیم متعلق به علوم انسانی و اجتماعیاند؟ چنانچه اخیراً (پس از انتخابات سال ۱۳۸۸) نیز مسئلهی به تعطیلی کشاندن دانشکدههای علوم انسانی در دانشگاههای ایران از سوی رژیم اسلامی مطرح گردید.
هدف اصلی نویسندگان در این مقاله اشاره به سیر تاریخی پیدایش و کاربری اصطلاح «استعمار داخلی» و نقش آن در مبارزات ضدنژادپرستی و ضداستعماری در سطح جامعهی جهانی در عصر حاضر و همچنین ارائه مصادیق استعمار داخلی در جامعهی ایران میباشد. هدف دیگر، به چالش کشاندن روشنفکران منتسب به جنبشهای مرکزگراست تا پاسخگوی این سئوالات باشند، که: چه تفاوتیست بین فعالین جنبشهای مرکزگرا، که خواهان تعطیلی مفاهیم علوم انسانی مرتبط با «حقوق اقوام» هستند، با افرادی که فتوای تعطیلی مفاهیم علوم انسانی مرتبط با «حقوق شهروندی» را میدهند؟ آیا به غیر از تفاوت در مصادیق تعطیلی، تفاوتِ بنیادین بین این دو طیف وجود دارد؟ یا غیر از این است که این دو گروه، دو روی یک سکهاند؟
استعمار داخلی (Internal Colonialism)
مستعمرهی (colony) داخلی، مستعمرهایست که درون مرزهای یک کشور وجود دارد. اصطلاح «استعمار داخلی»، خط بطلانی است بر اصل متعلق به قرون ۱۸ و ۱۹ که مطابق آن مستعمرهها، فقط در خارج از مرزهای یک کشور میتوانند وجود داشته باشند. در واقع، مفاهیم استعمار و مستعمره، همانند بسیاری دیگر از مفاهیم علوم انسانی و اجتماعی، طی فرایندهای سیاسی و اجتماعی، در طول تاریخ تغییر و تکامل یافتهاند. با انحلال سیستم اروپایی استعمار مستقیم (استعمار به مفهوم سنتی آن)، برخی شاید هیجانزده از مرگ استعمار مدعی دوران پسا-استعماری (postcolonialism) باشند. مطابق چنین نگرشی، استعمار همانند بردهداری، پدیدهای متعلق به تاریخ است. حال اینکه در نقطهی مقابل این طرز فکر، چارلز پیندرهاگز، استاد جامعهشناسی دانشگاه ماساچوست، معتقد به وجود پدیدهی استعمار در عصر حاضر نیز میباشد. وی، استعمار داخلی را اینگونه تعریف میکند:
«استعمار داخلی، الگوی مطیعسازی، منطبق بر مناطق جغرافیایی با ساکنین متمایز از مردمان مسلط، در درون یک کشور میباشد. نتیجهی مشخص و بارز این الگوی مطیعسازی، نابرابری جمعی سیستماتیک علیه گروه محکوم میباشد که در نهادهای اجتماعی، از جمله سیستم آموزشی، امنیت عمومی، پلیس، دادگاه، زندان، سلامتی، تولیدات فرهنگی، سرمایه گذاری و غیره بروز میکند.»[۳]
فصل مشترک استعمار به مفهوم سنتی آن با استعمار داخلی، محدودیت در اعمال تصمیمات سیاسی و همچنین روابط اقتصادی نامتقارن مابین ملت غالب و مغلوب است؛ بهطوری که جریان ثروت از سوی مناطق مورد سکونت ملت مغلوب به سمت مناطق ملت غالب میباشد. تصور نویسندگان بر این است که خوانندهی یادداشت حاضر، موافق این نکته باشد که جریان ثروت در ایران از سوی مناطق اقوام غیرفارس به سوی مناطق قوم فارس میباشد. نفت عربستان و یا معادن زیرزمینی آزربایجان و کردستان که عمدتاً صرف سرمایهگذاری در تهران و اصفهان و شیراز میشوند، نمونهی «اظهر من الشمس» جریان ثروت در ایران است.
مفهوم و هدف سیاسی بهکارگیری اصطلاح «استعمار داخلی» به روشنی آشکار است. در واقع، فعالین سیاسی متعلق به گروههای اتنیکی، نژادی یا دینی (گروههایِ مغلوب)، با تعریف روابط گروه خود با دیگر گروه اتنیکی، نژادی یا دینی (گروه غالبِ) موجود در کشور و در عین حال، با استعمال اصطلاح «استعمار داخلی» در تلاش برای فراهم آوردن پشتیبانی هر چه بیشتر مردم برای جنبشهایی هستند که با هدف خودمختاری بیشتر یا حتی استقلال مبارزه میکنند. پیدایش این اصطلاح، ناشی از جو راسیستی حاکم بر جوامع چند اتنیکی-نژادی و اعمال سیاستهای سیستماتیک تبعیضآمیز از سوی دولت علیه گروه خاصی از شهروندان میباشد (همانند سیاهان آمریکا یا بنگلادشیهای پاکستان).
وجه تشابه «استعمار» در مفهوم سنتی آن با «استعمار داخلی»، وجود گروهی از انسانها با ویژگیهای خاص نژادی، اتنیکی، مذهبی و … میباشد که به صورت قانونی و سیستماتیک مورد تبعیض قرار گرفته و ثروتهای مادی آنان مورد استثمار قرار میگیرد. بدین ترتیب، قوانین تبعیضآمیز و سیاستهای تاراج اقتصادی، اگر توسط کشور بیگانه به مردمان کشوری دیگر اعمال گردد، آنرا استعمار در مفهوم سنتی همانند استعمار هندوستان توسط بریتانیا و اگر توسط دولت یا ملت مسلط درون یک کشور علیه ملتی دیگر اعمال شود، آنرا استعمار داخلی مینامند. نمونهی بارز استعمار داخلی، سیاستهای اعمال شده بر علیه اعراب ایران میباشد، که علیرغم دارا بودن منابع نفت، جزو محرومترین مردمان کشورند. علاوه بر استثمار اقتصادی، تبعیض نژادی عریان علیه اعراب نیز یکی از پدیدههای سیستماتیک نظم سیاسی و فرهنگی حاکم بر کشور میباشد.
مشهورترین استعمال این اصطلاح، شاید به مبارزات فعالین حقوق مدنی و سیاسی در ایالات متحده برگردد. مالکوم ایکس، از فعالین حقوق مدنی سیاهپوستان امریکا، در یکی از سخنرانیهای خود در سال ۱۹۶۴ که با عنوان «انقلاب سیاهان» مشهور شده، اعلام کرد که:
«امریکا یک قدرت استعماریست. ایالات متحده ۲۲ میلیون شهروند آمریکایی آفریقاییتبار را از طریق محروم کردن آنان از حقوق شهروند درجه یک بودن، از طریق محروم کردن آنان از حقوق مدنی و بهواسطهی محروم کردن آنان از حقوق انسانی، استعمار کردهاست.»[۴]
در جریان شورشهای سال ۱۹۶۷ در ایالات متحده، مارتین لوترکینگ، فعال حقوق سیاهان و برندهی جایزهی صلح نوبل، جامعهی یهودیان سیاهپوست امریکا را تحت عنوان «مستعمرات داخلی» نام میبرد. مارتین لوترکینگ، در ماههای قبل از ترورش، اصطلاحاتی همچون «استعمار»، «استعمار داخلی»، «مستعمرهی داخلی» و غیره را به وفور مورد استفاده قرار میداد. این اصطلاحات بعدها توسط مبارزین دیگری همچون استاکلی کارمیکائیل، هیویی پرسی نیوتون و در واقع همهی اعضای حزب پلنگ سیاه[۵] مورد استفاده قرارگرفت. مارتین لوترکینگ میگفت:
«مناطق مورد سکونت سیاهپوستان، یک مستعمرهی داخلی است. ساکنان این مستعمرات داخلی تحت تسلط سیاسی، استثمار اقتصادی و تبعیض نژادی استعمارگرانشان هستند.»
کامیل لاورین، از سیاستمداران حزب کبک (Parti Québécois) مکرراً بیان میکرد که:
«کبک یک مستعمرهی کاناداست، بدین خاطر که کبک نمیتواند از تابعیت سیاسی دولت مرکزی بهسوی یک دولت مستقل رهایی یابد.»[۶]
رنه لوسکیو، نیز میگفت:
«مردم کبک چیزی بیشتر از یک مستعمرهی داخلی تحت سلطهی حکومت مردمانی دیگر نیستند.»[۷]
روبرت بلاونر، چهار عنصر اصلی مشترک میان استعمار داخلی و خارجی را اینگونه بیان میکند:
۱. قوهی قهریهی جامعهی غالب.
۲. تاثیر آشکار جامعهی غالب بر سازمانهای اجتماعی و فرهنگی مردمان تحت استعمار: چنین تاثیری نتیجهی سیاستهای سیستماتیک جامعهی غالب در جهت محدودسازی، تبدیل و نابودی ارزشهای جامعهی تحت استعمار و روشهای زندگی آنها میباشد. نمونهی ابتدایی چنین سیاستی، «سیاست آسمیلاسیون و محدودیتهای استعمال زبانی» است.
۳. استعمار شامل روابطیست که در آن امور مدیریتی و اجرایی مردمان تحت استعمار، اغلب، توسط افرادی متعلق به گروه اتنیکی مرتبط با استعمارگر انجام میپذیرد.
۴. نژادپرستی، بهعنوان یک اصل اساسی تسلط اجتماعی جامعهی غالب از طریق ایجاد حس حقارت در میان انسانهای تحت استعمار.[۸]
نمود آشکار ایجاد چنین حس حقارتی در میان غیرفارس زبانان جامعهی ایران، از طریق جوکها و تحقیر لهجههاست. وقتی خر بودن به ترک، تازی بودن به عرب، کم شعور بودن به کرد و … منتسب میشود و خردمندی، ادب و مدنیت به فارس، چه هدف دیگری جز استعمار روح و اندیشهی ترک و کرد و عرب به نفع فارسها میتواند مطرح باشد؟
مشخصهی دیگر استعمار، تفاوت در «شناخت ملی» ملت غالب و مغلوب و یا به عبارتی، «طبقهبندی هویتی» در میان این دو است. در واقع طبقهبندی هویتی همان چیزیست که به شکل روزمره توسط افراد به صورت «ما»ی (درون گروهی) و «آنها»ی (برون گروهی) مورد استفاده قرار میگیرد. بدین ترتیب با چنین طبقهبندیی، ویژگیها و خصیصههای خوشایند و مطلوب به «ما» و ویژگیهای شیطانی به «آنها» منتسب میگردد. برای نمونه، کلمه «ترک» علاوه بر اینکه نشانگر یک مجموعهی انسانی با زبان خاص میباشد، نشانگر بسیاری پیشفرضها (فارغ از درست یا نادرست بودن) در مورد آن مجموعهی انسانی نیز هست. واژهی «ترک» برای بسیاری میتواند یادآور یک خر، یک موجود کمهوش، یک رفتگر، یک وحشی و … باشد. در دیگر سو «ترک» برای بسیاری دیگر میتواند یادآور جوانمردی، شجاعت، غیرت، نترسی، یاغیگری در برابر ظالم، مهربانی و … باشد.
با تاکید بر این موضوع که طبقهبندی بر اساس «ما-آنها» و پیشفرضها و پیشداوریها در یک جامعه اجتنابناپذیر میباشد، یکی از جنبههای مهم چنین طبقهبندی درون گروهی-برون گروهی، نگاه سلسلهمراتبی گروهها به همدیگر است. بدین صورت که، اغلب، انسانهای درونگروه نسبت به انسانهای برونگروه برتر و والاتر دیده میشوند. بدین ترتیب، نگاه سلسلهمراتبی ملت غالب که صاحب ثروت، قدرت و ابزار تبلیغاتی نیز میباشد، شرایط لازم برای قبولاندن برتری ذاتی و مسلم ملت غالب را فراهم میآورد. بنابرین ملت غالب میشود ملت صاحب فرهنگ، ملت صاحب تاریخ، ملت صاحب کمالات، ملت صاحب شعور و بهطور خلاصه، میشود ملت برتر.
لازم به ذکر است که اگر دو ملت، صاحب قدرت یکسان باشند، پیشداوریها در مورد «ما» و «آنها» منجر به استعمار نمیگردد، ولی زمانی که یک ملت، بر ملت دیگر مسلط میگردد، پیشفرضها و پیشداوریها در مورد «ما» و «آنها» منجر به استعمار «اقتصادی – فرهنگی – زبانی» میگردد و ملت غالب در صدد محو و جایگزینی فرهنگ «ما» به جای فرهنگ «آنها» برمیآید، فارغ از اینکه آیا «آنها» شهروندان کشور «ما» باشند یا نه.
بنابراین استعمار، پدیدهی سادهی فقط استثمار اقتصادی و تسلط سیاسی گروه-کشور مسلط نیست. بلکه استعمار به مفهوم جداکردن مردمان مورد استعمار از خود و فرهنگشان نیز هست. استعمار، نفی سیستماتیک انسان مستعمره است. استعمار، عزم متعصبانهی استعمارگر برای انکار تمام ویژگیهای انسانی فرد مورد استعمار است. استعمار تمام انسانهای مورد استعمار خود را مجبور میکند تا این سوال را از خود بپرسند: به راستی، من کیستم؟! هدف استعمارگر چیزی نیست جز القاء این تفکر در میان انسانهای مستعمره که آنها بهجز موجودی بیارزش چیز دیگری نیستند. گذشتهی شکوهمند، سازمانها و ارگانهای متعلق به مستعمره، به صورت فیزیکی و نمادین ویران میشود. استعمارگر از سرزمین مورد استعمار مکانی میسازد که مردمان آن فقط مستحقند تحت انقیاد و حکومت دیگران باشند.[۹] استعمارگر در میان مردم تحت سلطه این گونه القا میکند که آنها انسانهای کم شعور و احمقی بیش نیستند و بنابراین استمرار سازمانها، قوانین و استثمار خود را در درون مستعمرات توجیهپذیر میسازد. نتیجهی این حکومت استعماری، انسانهایی است که برای رهایی از عقدهی خودکمبینی، راهی جز کشتن و دفن کردن هستی و ریشههای فرهنگی خود را ندارند.[۱۰]
آیا غیر از این است که پروژهی جوکسازی علیه اقوام غیرفارس در ایران در طول سدهی اخیر برای تحقیر و القا حس بیارزش بودن آنها انجام شدهاست؟ آیا این همه تحقیر و اهانتهای قومی به «آنها» به خاطر «کشتن و دفن کردن هستی و ریشههای فرهنگی» ملل غیرفارس توسط خود آنان نیست؟
روشنفکران مرکزگرایی که در آرزوی تحقق یک جامعهی آزاد و عاری از تبعیضند، باید مشخص کنند که چرا تاکنون سخنی از وجود استعمار داخلی در ایران نگفته، حتی به انکار آن نیز پرداختهاند. آیا جز این است که منافع قومی خود را بر منافع عمومی مردم ایران ترجیح داده و مایلند هر تغییر و تحولی در ایران صرفا با حفظ اقتدار و برتری قوم فارس بر دیگر اقوام و ملل ساکن ایران صورت پذیرد؟ عدم همگامی با مبارزین ضداستعمار داخلی و تکذیب و نفی تئوریک صورت مسئله (اقوام و ملل) در ایران توسط برخی از (اگر نگوییم اغلب) این روشنفکران چیزی نیست جز تاکید ایشان بر استمرار استعمار داخلی.
نتیجهگیری
۱- علیرغم محو استعمار مستقیم، پدیده استعمار به شکلی دیگر تحت عنوان استعمار داخلی یک واقعیت سیاسی – اجتماعی عصر حاضر است.
۲- مبارزات آزادیخواهانه عصر حاضر، از جمله مبارزات سیاهان آمریکا، بنگلادشیهای پاکستان و غیره با تاکید مستقیم بر پدیدهی استعمار داخلی صورت گرفته است.
۳- روابط سیاسی – فرهنگی – اقتصادی – اجتماعی مابین جوامع غیرفارسزبانان ایران با جامعه فارسزبان مصداق بارز یک رابطه استعماریست.
۴- تکذیب استعمار داخلی موجود در ایران، به معنای تاکید بر استمرار استعمار داخلی حاضر میباشد.
۵- تحقق جامعهی آزاد، در کشوری که دچار استعمار داخلیست، به مثابهی جمع اضداد بوده و به هیچ روی امکانپذیر نخواهد بود.
۶- مبارزه (نظری و عملی) با استعمار داخلی به همان اندازه که وظیفهی فعالین سیاسی بخش استعمارزدهی جامعه است، وظیفهی انسانی و روشنگرانهی روشنفکران منتسب به بخش استعمارگر جامعه که دغدغهی دموکراسی و حقوق بشر دارند نیز میباشد.
۱۰ سپتامبر ۲۰۱۲
پانوشت و مأخذ:
۱- محمد آزادگر، «درباره «چهره استعمارگر و چهره استعمار زده» آلبر ممی»:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=31275
۲- میثم بادامچی، «ایران کشوری چندقومیتی است یا چندملیتی؟»:
http://www.radiozamaneh.com/reflections/2012/06/21/15593
۳- Charles Pinderhughes, “Toward a New Theory of Internal Colonialism”, 2011.
۴- لینک سخنرانی مالکوم ایکس، «انقلاب سیاهان»:
۵- حزب پلنگ سیاه یک سازمان انقلابی سیاهپوستان در ایالات متحده آمریکا بود که برای دفاع از حقوق سیاهان مبارزه میکرد.
۶- Camille Laurin, “No lesson learned from language ruling”, The Globe and Mail, December 20, 1979.
۷- René Levesque, “The End of All Illusions”, The Globe and Mail, December 7, 1982.
۸- Robert Blauner, “Internal colonialism and ghetto revolt”, Social Problems 16 (1969), P. 396.
۹- Frantz Fanon, “Wretched of the Earth”, Grove Press, New York, 1968, P. 250.
۱۰- Frantz Fanon, “Black Skin, White Masks”, Grove Press, New York, P. 18.
بیرلیک دويونو- گونئی آزربايجان ميللي حركتينده
دؤولت-میللت ايدولوژياسی اولان ناسیونالیسمین ان اؤنملی فونکسیونلاریندان، میللی بیرلیک یاراتماقدیر. اؤزللیکله میللی قورتولوشو اؤنده توتان ناسیونالیسم، میللی سیاست فلسفهسینین ان بلیرگین تظاهري دور. ایستعمار و آسیمیلاسیون خستهلیگینه یولوخموش بیر میللت اوچون ناسیونالیسم چیخیش یولودور. قارشیسینداکی میللتده میللی شعور یاراتماغا، میللی ایرادهنین حاکمیتده تمثیل اولماسینا چالیشان ناسیونالیسم، او میللتی میللی حاکمیت قورماق یولوندا بیر آرایا گتیرمهیه چالیشیر. میللتین بوتون کسیملرینی، جینسیتدن و دونیا گؤروشوندن آسيلی اولمایاراق بیرلشتیریر بو ایدئا. وحدت سیاستی و یا میللی سیاست میللتچیلیگین آیریلماز ایلکهسیدیر. کثرتده اولان سیاسی اجتماعی قوروپلارین وحدت نقطهسینی اورتایا قویان ناسیونالیسم، تکجه کوتلهلری دئییل، بیر بیرینه تام موخالیف ساییلان ساغچی-سولچولاری بئله بیر آرایا گتیرمهلیدیر. بئله اولمادیغی دورومدا، یا ناسیونالیسمی ایرهلی سورن آکتیویستلرده چاتمازلیق وار، یادا میللتچیلیک اوستون سؤیلم قازانماییب. بیر میللت آراسیندا اوستون سؤیلم، ان اؤنملی و عاجیل احتیاجلارین گؤسترگهسیدیر.
گونئی آزربایجاندا میللتچیلیک چوخ چوخ گئجیکمیش حرکت ساییلسا دا، گئرچکلر بوگون میللتچیلیگین یوردوموزدا اوستون سياسي سؤیلم اولماسینی گؤستریر. آنجاق میللتیمیزین چوخونلوغونو موباریزه سویهسینده میللت اولاراق بیرلشتیرمکده، اوستهلیک میللتچی آکتیویستلر و تشکیلاتلار آراسیندا بیرلیک یاراتماقدا، دوروم ایستدیگیمیز دئییل. میللتیمیزین میللی حاقلاریمیز اوغروندا بیرلشمهسی و میللی ایدولوژیمیز چئورهسینده موبایلیزه اولماسی نه قدر اؤنملی اولسادا، بوگون چوخلاریمیزی دوشوندورن مساله، میللتچی آکتیویستلر و تشکیلاتلار آراسیندا بیرلیک یاراتماقدیر. ناسیونالیسم اؤز بویوندا(بطنینده) بیرلیک داشیسا دا، بیرلیگیمیز دولاشیق بیر دوگونه چئوریلیب.
زامان زامان قایغیچکن یولداشلاریمیز بو دوگونو چؤزمهیه چالیشمیشلار. اؤلکه ایچینده و دیشاریدا بو حاقدا دؤنه دؤنه آددیملار آتیلمیش، آنجاق هامیسی سونوجسوز قالمیشدیر. بیرلیک آدی ایله اورتایا قویولان پلانلار، یئنی آیریلیقلارین قایناغی اولموشدور. بئله بیر دوروما گلیب چاتمیشیق کی، گونئی آزربایجان میللتچیلری آراسیندا بیرلیگین یاخین زاماندا یاراناجاغینا چوخ آز سایدا اومودلو اولانلار وار.
چوخ آجی دا اولسا وورقولاماق لازیمدیر کی، بو اومودسوزلوک بیر باخیشدا دوغال گؤرونور. میللی حرکتیمیزده بیرلیک اوچون اورتایا قویولان مئکانیزملر، حرکتیمیزین ماهیتینی نظرده آلمادان وئریلمیشدیر. بو مئکانیزملر، بیرلییه بویلو اولان حرکتیمیزی آز قالا واختسیز سیقط ائتمکدهدیر. بیرلیک سیییقلانمیش دوروما دوشمکدهدیر.
میللی بیرلییه اولاشماق اوچون، بیر نئچه فاکتورو گؤزه آلماق لازیمدیر:
– یوخاریدا وورقولاندیغی کیمی، ناسیونالیسم اؤزلوگونده میللی بیرلیگین جارچیسیدیر. میللتچیلیگی اؤنده توتان آکتیو اینسانلار و قوروملار بیر آرایا گلهبیلمیرلرسه، دئمهلی ناسیونالیسمدن( میللی موقعیتیمیزه اویقون) دوزگون آنلاییشیمیز یوخدور. حرکتیمیزله باغلی تئوریک آلاندا چالیشانلار میللی بیرلیگی یاراداجاق سؤیلم اولوشتورماقدانسا، ذاتیندا ایختیلاف باریندیران سؤیلملری گوندمه گتیرمیشلر. یا میللی بیرلیک آدینا، رادیکال میللتچیلیک آدینا چوخولجولوق- پلورالیسم تاپدانیب، دئموکراتیک دیرلر آیاقلانیب گلهجهیه دیکتاتورلوق و دئسپوتیزم گؤرونتوسو سرگیلنیب، یادا شففافلیق آدینا، ایدئولوژی آدینا میللی سیاستین – وحدت سیاستینین اولوشماسینا انگل تؤرنیب. بو یالنیش یاناشیملارین سونوجوندا، میللتچی اولاراق چالیشانلار بیر بیرینه قارشی قارایاخمالاردا بولونورلار. قارشیلیقلی گوون آرادان گئدیر، سونرادا بیر بیرلیک سئودالیسی بوتون بونلاری نظره آلمادان های کویله هامینی بیر آرایا گتیرمهیه چالیشیر. چوخ دوغالدیر کی، بیر بیرینی خائن آدلاندیرانلارین، یالانچی بیرلیکلرینین عمرو اوزون سورمهسین. میللی ايدولوژيمیزدن دوزگون آنلاییش اولمادیقجا، آلت دوزئیلی سؤیلملر حرکتیمیزین گوندمینده اولاجاق. بو سؤیلملرین گوندمده اولماسی، وحدت سیاستینین منیمسمهسین انگللهیهجک و کؤکسوز بیرلیکلر ژئست سویهسینده قالاجاق.
– میللی حرکتیمیزده ایختیلاف عاملی کیمی گؤرونن مسئلهلرین چوخو، اؤزلوگونده ایختیلاف عاملی دئییل، باشقا ایختیلافلارین تظاهريدير. ایختیلافلارین، آیریلیقلارین کؤکونو نظرده آلمادان، باریش و بیرلیک یاراتماق اولماز. اؤزللیکله میللی حرکتیمیزین ایلک آشامالارینداکی ایختیلافلارا بیر داها باخماق گرکیر، شخصلرین سیستئملردن داها چوخ رول اوینادیغی زامانین ایختیلافلارینا، رومانتیسمین عقلانیتدن و دوشونجهدن داها ائتکیلی اولدوغو زامانلارین ایختیلافلارینا…
همین دؤنمین یالنیش توتوملارینی دوشونوب اعترافدا بولونماق، صداقت، اینانج و جسارت نیشانهسی اولابیلر. یئنیدن گوون روحون حرکتیمیزه آشیلایابیلر. یالنیش توتوملارا گرکچه آختارماق، برائت قازاندیرماق و توجیه ائتمهیه چالیشماقلا ایختیلافلارین گؤرونتوسو ایختیلافین اؤزو کیمی قالاجاق، بونونلا دا بیرلیک یئنهده دوگونلنهجک..
– بیرلیک میللی حرکتده ایدهآل ساییلسادا، هامینی عینیلشتیرمک آنلامیندا دئییل. بیرلیک تشکیلاتلارین و شخصلرین هر آلاندا اوخشار دوشونمهسینه گلیب چاتماق دئییل، بیرلیک سیاسی-اقتصادی باخیشلاری میللی بیرلیک آدینا آرادان آپارماق دئییل، باخیشلاری قورویاراق ناسیونالیسم ایله اوزلاشتیرماق و قوشوت (مووازی)اولاراق حرکت ائتمکدیر. بیرلیک ایشچی حرکتینین، قادین حرکتینین میللی بیرلیک آدینا اریمهسی، یوخ اولماسی دئییل، دوروموموزا گؤره میللتچیلیکله اوزلاشماسی و یئرل فئمینیسم، یئرل ایشچی حرکتی یاراتماقدیر.
– بیرلیگین یارانماسی اوچون، قارشیلیقلی سایقی، قارشیلیقلی گوون گرکیر. بیرلیک آدینا سوء-ایستیفاده ائدیب، یالنیش بیر ائیلمه باشقالارینی بیرلیک آدینا تحریک ائتمک، قوشولمایانلارا خائن دئمک، بیرلیگی سیییقلاتماق و دیردن سالماقدیر. دیردن دوشن بیر آنلام گلهجکده ائنئرژی قایناغی اولابیلمز.
میللت اولاراق بیرلشمک، میللتچیلر اولاراق بیر آرایا گلمک، میللی ايدولوژينین دوغرو دوزگون منیمسمهسینه باغلیدیر، آنجاق بو ايدولوژينی بورونوب اورتایا چیخان ایکی بؤیوک فاکتوردا، میللی موبایلیزاسیون اوچون گرکلیدیر:
– مدنی توپلوملاردا میللی ايدولوژينی منیمسهین بیر نئچه گوجلو تشکیلاتین دنگهلی بیر جبهه اولوشتورمالاری ان اؤنملی بیرلیک بیچیمیدیر. بونون اوچون گوجلو تشکیلاتلارین یارانماسی، بیرلشمهیه گرک دویمالاری، ایختیلافلارینا سایقی ایله یاناشمالاری قاچیلماز ائتکنلردیر. بو تورلو بیرلیک اوچون گونئی آزربایجاندا هلهلیک سورون واریمیز. هلهلیک اؤلکهنین دورومونا گؤره کیملیگی بللی اولان میللی-سیاسی تشکیلاتلاریمیز اورتایا چیخماییب. اوستهلیک میللی حرکتده سیستئملی –تشکیلاتلی ایشلمهیی رد ائدن، شخصلرین آخوندیانا رهبرلیگینی اوستون توتان، ائتکیلی قوهلر وار. بو مسئله مدنی توپلومون ضعیف بیچیمده اولدوغونو گؤسترمکله یاناشی، میللی حرکتیمیزین گلیشمه آچیسیندان ایلک آشامادا اولدوغونو دا گؤستریر. سیستئملشمییمیزه دئمهلی هله قالیر. بئله بیر دورومدا پرینسیپال جبهه اولوشتورماغین یئری یوخدور.
– بیرلشمهیی دورتن باشقا بیر دوروم، چوخ گوجلو بیر تشکیلاتین آردی آردینا اوغورلاریدیر. بالاجا تشکیلاتلار و غئیری تشکیلاتی آکتیویستلر، گوج قایناغینا دوغرو ماقنیته چکیلر کیمی چکیلرلر. بو دورومون دئموکراتیک گلهجک آچیسیندان الوئریشلی اولماسی، سؤز قونوسو اؤرگوتون ماهیتینه باغلیدیر.
– گوجلو تشکیلاتلارین اولمادیغی، مدنی توپلومون ضعیف دوروموندا، میللی بیرلیگی کاریزماتیک میللی لیدئر یارادا بیلر.کاریزماتیک لیدئری اورتایا گتیرن اؤزل شرایطی دیرلندیریب، میللی بیرلیک یاراتماق اولار. میللی حرکتیمیز بئله بیر تجروبهنی 1375 –جی ایلده یاشامیش، گلهجکده ده میللتیمیزین ایچیندن یئنهده اؤزل شرایطده بئله اینسانلار چیخا بیلر و گوجلو تشکیلاتلارین اولمادیغی اورتامدا، میللتیمیزی بیرلشتیرهبیلر. وورقولاماق گرکلیدیر کی، کاریزماتیک میللی لیدئری اونون اؤز اؤزللیکلری و چوخ اؤزل شرایط یارادابیلر، بئله بیر قوشولدا یارانان میللی بیرلیگین اوزون سورمهسی ایسه، حرکتین بیر آشاما داها گلیشمهسینه، سیستئملشمهسینه باغلیدیر. یوخسا آرخاسیندا دئموکراتیک سیستئم اولمایان بیر لیدئرین، یاراتدیغی جوشقوسال(هیهجانی) بیرلیک، قیسسا زاماندا آرادان گئدر، دئسپوتیزم و دیکتاتورلوغا باشلانیش اولابیلر. بودا ناسیونالیسمین دئموکراتیک بویوتو ایله چلیشکیدهدیر. کاریزماتیک لیدئرین یاراتدیغی بیرلیک یالنیز اجتماعی بیر اعتراض حرکتیدیرسه، او زامان کوتله-لیدئر موناسیبتینده یوخاری درجهده ریسک اولماز. آنجاق سیستئم اولوشتورماق ایستهین بیر حرکتده، لیدئرین آرخاسیندا کسینلیکله دئموکراتیک بیر سیستئم اولمالیدیر.
میللی بیرلیگی یارادان ان دوغال عامل، اولاغاناوستو دورومون بیر میللته حاکم اولماسیدیر. ساواش زامانی، دئوریم(اینقیلاب) زامانی، قورتولوشچو ساواش هرکتی زامانی، میللتین باشقا میللت طرفیندن آچیق تحقیر اولماسی زامانی، باشقا میللت طرفیندن جینایته معروض قالینان زامان، میللی بیر فاجعهنین باش وئردیگی… کیمی دوروملاردا کیچیک ایستکلر، ایختیلافلار هامیسی کؤلگهیه دوشور. وطن سئورلیک، میللت سئورلیک، قورتولوش،حیاتدا قالما، اونور، فداکارلیق، حیثیت و هیجان اینسانلارین داورانیشلارینا حؤکم ائدیر. بئله بیر آنلار او میللتین یادداشتیندا(بللكینده) قالیر. او میللتی یاشادیر، جمعي کیملیگینه(بیز منین قارشیسیندا) معنا وئریر. بئله بیر آنلاردا، قهرمانلارین سایی الدن چیخیر. او زامان اینسانلار پرینسیپسیز، قورالسیز آنلاشماسیز بیرلشیرلر.
طبیعی کی میللی حرکت بئله بیر دورومون یاراناجاغین گؤزلیهممز. گوجلو، اخلاق ایلکهلرینه باغلی، بیر بیرینه سایقیلی یاناشان میللتچی تشکیلاتلاریمیز اولورسا، اونلارین ایستراتئژیک بیرلشمهلری و ان آزی کوالیسیون یاراتمالاری، وورقولانان رومانتیک دورومو دا یارادابیلر.
اونوتماماق لازیمدیر کی، یاراناجاق هر هانسی بیرلشمه، حرکته یئنی ائنئرژی ،هیجان و سینئرژیک گوج آرتیمی گتیرمهلیدیر. یوخسا، دورقونلوق و کانسئرواتیولیگی (محافظهكارليق) آشیلایان، غئیری سیاسی مینیموم ایستکلری اؤنده توتان، محدودلاشدیریجی بیرلشمهلر اوغروندا واخت ایتیرمهیه دیمز.
سكوت در برابر بي اخلاقي؛ جنبش ملي آزربايجان، نقش رسانه و اخلاق
يوروش مهرعلي بيگلي
نقش تبليغات و جنگ رواني در جنگها و به تبع آن در جنبشهاي اجتماعي و سياسي از ديرباز بر بازيگران سياسي شناخته شده است. در دوران معاصر نيز رسانه ها به عنوان عامل شكل دهي به افكار عمومي، از ملزومات جنگ رواني محسوب مي شوند. در مبارزات و جنبشهاي سياسي نوين رسانه ها عامل مهمي در تغيير توازن قوا و بسيج عمومي مي باشند. به علاوه انواع جديد رسانه ها امكان شكل دهي به افكار عمومي را بسي آسانتر از گذشته كرده است . اما آيا به راستي داشتن رسانه به تنهايي مي تواند باعث برتري و جذابيت يك جريان اجتماعي و بسيج قوا در اطراف آن باشد؟ اين سوال از آن جهت مطرح است كه در يك سيستم توتاليتر برتري رسانه اي از آن حاكميت مي باشد و اگر چنين است ، چه چيزي باعث مي شود كه حاكميت علي رغم برتري رسانه اي ، حداقل رسانه ها را هم براي جنبشهاي اجتماعي تحول طلب نمي تواند تحمل كند، بايد گفت كه ايدئولوژي و گفتمان جنبش اجتماعي است كه با حداقل امكانات رسانه اي مي تواند مشروعيت گفتمان حاكم را زير سوال برده و با جاذبه گفتماني جديد خود، بسيج عمومي و در نهايت جنبش اجتماعي راه اندازد.
ايدئولوژي تحول طلب و گفتمان جديد، هرچند كه عامل ايجاد مشروعيت و محبوبيت جنبش اجتماعي است اما چيزي كه مكمل ايدئولوژي و گفتمان جديد مي باشد، رفتار و عملكرد فعالان منتسب به جريان جديد مي باشد. عمل به گفتمان و ارزشهاي مطرح شده توسط بازيگران سياسي و از همه مهمتر عمل اخلاقي آنهاست كه در جهت گيري مردم مؤثر مي باشد. بي اخلاقي باعث ايجاد عدم اعتماد به بازيگران و لوث شدن ارزشهاي مطرح شده توسط آنها مي شود. فعالان جنبشهاي سياسي با هر ايدئولوژي، بايد نمود بارز اخلاقيات باشند. خود اين تعهد به اخلاقيات مي تواند در شرايط فساد اداري ، اقتصادي و سياسي نمايندگان سيستم حاكم، عامل جذابيت جريان تحول طلب باشد.
اما متاسفانه بنا به علل مختلفي از جمله برداشت نادرست از سياست و مبارزه، شاهد بروز انواع مختلفي از بي اخلاقي ها در بين فعالان جنبش ملي آزربايجان هستيم. نمود بارز چنين بي اخلاقي در يكي از رسانه هاي منتسب به حركت ملي آزربايجان يعني تلويزيون شخصي آقاي احمد اوبالي – گوناز تي وي – مي باشد كه متاسفانه به ناحق ويترين حركت ملي محسوب مي شود.
اين تلويزيون علي رغم تلاشهاي قابل تقدير خود در شكل دهي به هويت ملي تركهاي آزربايجان جنوبي متاسفانه به ابزاري براي تخريب شخصيت فعالان و سازمانهاي جنبش ملي آزربايجان در رقابتهايي كودكانه بدل شده است.عدم رعايت اصول اخلاقي در اين تلويزيون از طرف مجريان تلويزيون باعث آزرده خاطر شدن فعالان ملي شده است طوري كه بي اخلاقي را به سياست قابل انتظار اين رسانه تبديل كرده است. استفاده ابزاري موقت از فعالان قابل قبول و سپس تخريب شخصيت آنها با غوغاسالاري ، لو دادن فعالان جنبش دانشجويي آزربايجان كه منجر به دستگيري 9 نفر از فعالان دانشجويي بلافاصله بعد از اين عمل غيراخلاقي در سال 87 شد و افترا زدن به فعالان سياسي كه رويكرد مبارزه آشكار را در پيش گرفته اند از جمله كارهاي غيراخلاقي اين تلويزيون مي باشد. متاسفانه فعالان و تشكلهاي حركت ملي آزربايجان بارها در برابر اين بي اخلاقي ها سكوت كرده اند. بايد گفت كه سكوت فعالان ملي در برابر اين بي اخلاقي به مراتب نگران كننده تر از خود اين رفتارهاي زشت مي باشد.
دلايل سكوت فعالان حركت ملي در برابر بي اخلاقي رسانه اي:
-
ترس از رسانه و محافظه كاري : قدرت رسانه در جنگ قدرت و شكل دهي به افكار عمومي و تاثير آن بر موقعيت اجتماعي افراد باعث مي شود كه بسياري از افراد نخواهند موقعيت خود را به ريسك انداخته و با تنها تلويزيون منتسب به حركت ملي آزربايجان دربيفتند كه هيچ تعهد و مسئوليتي در برابر رفتارهاي خود ندارد.
- عدم انتظار از گوناز تي وي : بسياري از فعالان صادق و دلسوز حركت ملي با در نظر گرفتن سابقه گوناز تي وي ، آن را زياد جدي نمي گيرند. آنها به اين نوع رفتارها عادت كرده اند و انتظار رفتاري عاقلانه و سياسي از اين رسانه را ندارند و لذا لزومي در برخورد با رفتارهاي غير اخلاقي آن نمي بينند.
- اوپورتونيسم و انتخاب بين بد و بدتر : ارزش دهي به فرصت هاي ناچيز و انتخاب بد از ميان بد و بدتر رويكردي است كه برخي از فعالان ملي متاسفانه آن را رفتاري سياسي تلقي مي كنند. برخي فعالان علي رغم قبول كردن بي اخلاقي هاي گوناز تي وي ،حضور در گوناز تي وي را فرصتي براي طرح افكار مفيد خود مي دانند. برخي نيز وجود اين تلويزيون را به علت نقش آن در بيداري ملي به عدم وجود آن ترجيح داده و اقدام به اصلاح اين رفتارها را فداي انتخاب بد از ميان بد و بدتر مي كنند.
- فقر فرهنگ مبارزه : روحيه مبارزه، ارزشهاي اخلاقي والايي همچون فداكاري ،صداقت و عشق را مي طلبد. در يك فضاي مبارزه واقعي انسانها نسبت به اين ارزشها حساسيت نشان مي دهند. عدم حساسيت نسبت به اين ارزشهاي اخلاقي، نشانگر نبود روحيه مبارزه مي باشد.
- عدم وجود همبستگي و مسئوليت متقابل : همبستگي و مسئوليت متقابل از علائم يك سيستم زنده و شرط بقاي آن مي باشد. عدم حساسيت به تخريب همقطاران نشانه اي از عدم وجود همبستگي و مسئوليت متقابل مي باشد. اين كمبود، هشداري از وجود عاملي خطرناك است كه بقاي سيستم را نشانه رفته است. علت اين عدم وجود همبستگي و مسئوليت متقابل بحثي جداگانه را مي طلبد.
نتايج زيانبار عدم حساسيت و واكنش حركت ملي آزربايجان به رفتارهاي غير اخلاقي
- رواج رفتارهاي غير اخلاقي و باز توليد بي اخلاقي
-
سركوب فعاليت آشكار سياسي و رواج فعاليت هاي زيرزميني و به تبع آن جلوگيري از توده اي شدن جنبش ملي
- از بين رفتن اعتماد متقابل بين فعالان و عدم شكل گيري اتحاد واقعي
- نسبت دادن رفتارهاي غير اخلاقي يك رسانه به كل حركت ملي آزربايجان به علت عدم موضع گيري به موقع
- قدر نشناسي نسبت به مبارزين و القاء پوچي هزينه دادن در راه حركت ملي
- انفعال و ترجيح گوشه گيري بر فعاليت پس از زندان توسط فعالان سياسي به علت ترس از سوژه تخريبات شدن
عدم واكنش و حساسيت به بي اخلاقي در حركت ملي آزربايجان عوارضي به مراتب بيشتر از موارد ذكر شده خواهد داشت. هرچند كه سكوت فعلي فعالان و سازمانهاي حركت ملي در مقابل اين بي اخلاقي به معني رضايت نيست اما بايد بدانيم كه مبارزه ما يك مبارزه همه جانبه مي باشد. اين حركت بايد همزمان با مبارزه عليه شوونيزم ، استعمار نوين و استبداد، بايد مبارزه با بي اخلاقي و لمپنيسم را هم سرلوحه خود قرار دهد.
منبع : Yeni GAMOH
مباني سياسي اختلافات درون جنبش فدرال دموكرات آذربايجان
چنانچه در اطلاعيه كوتاه ما به تاريخ استعفاي ما از ج.ف،د.آ. آمده است، علت اين اقدام ما، تركيبي از دو علت مهم زير بود:
1. ضعف دمكراسي درون تشكيلاتي،
2. اختلافات سياسي.
در هم تنيدگي اين دو علت امري طبيعي است چون اگر اختلاف نظري نباشد، ضعف و قوت دمكراتيسم درون تشكيلاتي محسوس نخواهد بود و تا وقتي كه فضاي دمكراتيك در درون يك سازمان سياسي حاكم است اختلافاتي از نوع آنچه كه در درون جنبش فدرال دموكرات به ميان آمد، هم قابل مديريت است و هم اصولا بخشي از تكاپوي فكري درون حزبي به حساب ميآيد. در جهان واقعي هر حزبي ولو كوچك و هرچه قدر هم به ظاهر هموژن، در عمل از «فرد»هايي با نئانسهاي (nuanc) فكري متفاوت تشكيل شده است كه اراده جمعي دائر بر اجراي يك برنامه سياسي وجه اشتراك آنهاست. ج.ف.د.آ. هم از روز نخست با آگاهي از اين نكته بديهي از افرادي با تجربيات و گرايشهاي متفاوت تشكيل شده بود كه معتقد بودند تفاوت در نئانسهاي فكري نقطه قوت يك تشكيلات سياسي است و تجربه موفق 8 ساله هم درست بودن چنين مدعايي را نشان داد. در اين مدت هم وجود تفاوتها و جدي بودن اتحاد ما حول يك پلاتفورم دمكراتيك از دور و نزديك قابل مشاهده بود و بخصوص تاجايي كه كارهاي قلمي و فعاليتهاي رسانهاي مربوط است، ديدن اين تفاوتها نياز به تفحص و تحقيق نداشت.
اينكه ما در سطور فوق، عامل ضعف دمكراسي تشكيلاتي را با شماره 1 مشخص كردهايم، امر تصادفي نيست. يكي از خصوصيات مهم ج.ف.د.آ. وحدت توأم با تكثر بود كه در يك توافق متمدنانه با وجود كثرت آراي موجود، به وحدت عمل حول يك پلاتفورم سياسي دست يافته بودند. در نتيجه وقتي در پايان تابستان گذشته، مسائلي به دور از همه توافقات مكتوب و غير مكتوب موجود، از سوي يك عضو مسئول اين جريان مطرح شد، بخشهايي از صداهاي متكثر موجود، عكسالعمل نشان دادند. اين عكس العمل نه بخاطر تازگي تكثر صداها بلكه بخاطر ناشناخته بودن وجود چنين نگرشها و چنين شيوه طرح نظرات فردي از سوي اعضايج.ف.د.آ. بود.
از آنموقع، روندي شروع شد كه به دنبال يك سلسه مباحثات دروني كتبي، شفاهي، دوجانبه و چند جانبه به نشست 12 فوريه 2012 منجر شد. خواست روشن ما در آن جلسه، رعايت موازين دمكراتيك، لزوم طي تشريفات دمكراتيك از نقطه طرح يك نظر فردي از سوي يك عضو تشكيلات تا تبديل آن به نظر اقليت، نظر اكثريت و نهايتا نظر رسمي تشكيلات بود. از نظر ما با طي چنين تشريفاتي بود كه نظرات جديد ميتوانستند در تشكيلات ما مطرح شوند. برخورد نسنجيده و غيرقابل انتظار سه عضو هيئت اجرايي در پاسخ ما، همه اميدهاي ما براي ادامه مباحثات در حول نظرات جديد و چالشهاي ناشي از آنها را به يأس بدل كرد. ما انتظار داشتيم كه دوستان، نظرات خودشان را بطور كتبي و بعنوان نظرات فردي خود در سطح جنبش ملي آذربايجان مطرح كنند تا اعضاي تشكيلات بتوانند در كنگره آتي، ارگان اجرايي موافق ميل خودشان و نماينده اراده اكثريت اعضا را انتخاب بكنند. نكته ظريف در اينجا همانا قابل تأويل بودن نظرات سياسي بود و به همين خاطر نقش عاليترين ارگان صاحب صلاحيت يعني كنگره تشكيلاتي برجسته ميشد.
روشن بود كه دوستاني كه نظراتي بالكل جديد (از نظر ما) و در تضاد با اسناد تشكيلاتي را بي هيچ مقدمهاي مطرح كردند و پيشاز چرخش غافلگيرانه خود به راست و چپ در جلسات عمومي، حتي نيازي به زدن «راهنما» احساس نكردند، ادعا داشتند كه نظرات جديد آنها حتي اگر در تضاد با نظرات 60 درصد اعضاي تشكيلات و ضديت با نظرات 99 درصد فعالين ملي بود، باز هم عين پلاتفورم ما بوده و خود را «پلاتفورم ناطق» خواهند خواند. لذا در چنين موقعيتي كه مسائل مورد اختلاف ميتوانستند به هر نوعي مورد تفسيرات و استنباطات متضادي باشند، كنگره هر جريان حزبي -كه نقش هيئت منصفه قانوني دارد- نقش حياتي در حل بحران پيش آمده داشت و ما لازم ميدانستيم حداقل تا برگزاري كنگره بعدي با رعايت حداقلي از ضوابط دمكراتيك به ادامه راهي بپردازيم كه 8 سال قبل باهم شروع كرده بوديم.
مسئله انتظار تا كنگره بعدي از جهت ديگري هم اهميت داشت. سخناني كه از سوي آقاي آزادگر و بعدها از سوي يكي دو نفر از اعضاي هيئت اجرائيه در تضاد با خط و مصوبات تاكنوني ج.ف.د.آ. بيان شدند، هم شفاهي بودند و هم به ظاهر فيالبداهه. لذا بن بستي كه برخوردهاي فوقالذكر در جلسه 12 فوريه ايجاد كرد، هرگز به ما فرصت نداد تا با كم و كيف اين نظرات و استدلالهاي احتمالي پشت بند آنها آشنا شويم. ما هرگز نتوانستيم ارتباطي مابين اين سخنان جديد و مواضع قبلي ج.ف.د.آ. پيدا كنيم و معلوم هم نشد كه اگر دوستان ما فرصت كتبي كردن و تعمق در تنظيم نظرات خودشان را داشتند آيا بازهم بعنوان مثال، كل جنبش را فاقد نيروهاي سالم ديگر براي همكاري ميناميدند و از ضد امپرياليسيم اعتقادي و تبعات سياسي آن دفاع ميكردند يا نه؟ آيا آنهمه موضعگيريهاي شفاف در تقدم رسيدن به حق تعيين سرنوشت و تأسيس دولت ملي و احتراز آگاهانه از وارد كردن شعارهاي و سمبولهاي خاص سياست حزبي به يك جنبش ملي تصادفي بود؟ آيا دو مقاله آقاي آزادگر در دفاع از دمكراسي و اعتدال در صفوف جنبش ملي و رد افراطيگريهاي نوع «تورانچي كشف كن» جايي براي چرخش 180 درجه بي سر و صدا باقي ميگذاشت؟ آيا ايشان در آن مقالات خود ننوشتهاند كه «خطر پان ترکیسم وتورانیسم وگرک خاکستری اساسا ساخته پرداخته دشمنان حرکت ملی آذربایجان است.» و «جنبش فدرال دموکرات آذربایجان … به این انحرافات با توجه به وزن واهمیت شان برخورد کرده ویا درباره بحث های انحرافی هشدار داده و موضع گرفته است.» ؟ آيا اين جملات از ايشان نيست؟ ما حتي فرصت نيافتيم كه از ايشان در يك گفتگوي رو در رو بپرسيم كه نظرشان در مورد نوشتههاي قبلي خودشان چيست؟
از نظر ما بسيار عجيب و باورنكردني است كه يك جريان سياسي متشكل از افراد سياسي صاحب فكر، اهل بحث و اظهار نظر، تا پلنوم 30-31 اوت 2011 از هرگونه اختلاف جدي و مباحثات كشدار به دور بوده باشد و بي هيچ مقدمهاي درست سه روز بعداز آن پلنوم، با نظرات جديدي از زبان مسئول هيئت اجرائيه، اعضاي خود و فعالين جنبش ملي را دچار شوك بكند.
نبود دمكراسي در درون خانواده، مدرسه، جامعه و جريانات سياسي در يك كشور عقب مانده جهان سومي خبر تازهاي نيست و تمامي شواهد حاكي از آن است كه اوضاع در درون همه سازمانها و احزاب سياسي قديم و جديد در مدارهاي شبيه هم، كم و بيش پدرسالارانه و غيردمكراتيك بودهاند و هنوز هم هستند. نكته مهم ديگر در اين مسئله، نبود اشراف از بيرون بر مناسبات داخلي يك جريان سياسي و كمبود اطلاعات و شواهد قابل كنترل براي يك ناظر بيروني است. ما حق خود ميدانستيم كه به ضعف دمكراتيسم درون تشكيلاتي اعتراض كنيم و اينكار را نيز به روشنترين وجه آن كتبا و شفاها در درون تشكيلات انجام داديم. اين اعتراضات مثمر ثمر واقع نشد و ما اينك در يك اقدام آگاهانه، اطلاع رساني پيرامون علل استعفاي خودمان را حول مسائل سياسي متمركز ميكنيم. هدف ما از اين روشنگري، آشنا ساختن مخاطبين ما با مواضع سياسي خودمان بطور اثباتي است.
3 سپتامبر 2011، سمينار «چه بايد كرد؟» استكهلم
در سمينار «چه بايد كرد؟» در استكهلم، آقاي محمد آزادگر مسئول هيأت اجرايي جنبش فدرال دموكرات آذربايجان، سخناني ايراد كرد كه موجب بهت و حيرت اعضاي جنبش و ناظرين بيروني شد. نظرات مزبور با ادبيات شناخته شده جنبش فدرال دموكرات آذربایجان بيگانه بود. در بخشي از اين سخنان در يك حمله ساچمهاي اتهاماتي بي آدرس مشخص به سوي نيروهاي سياسي آذربايجان ارسال شد. آقاي آزادگر آن روز ادعا كرد كه به غيراز ما هيچ نيروي سالمي در جنبش ملی آذربایجان وجود ندارد! گويي نشست آمستردام كه به بيانيه 12 مادهاي آمستردام منجر شده بود تنها با رأی اعضاي تشکیلات ما به تصويب رسیده بود. جالب است كه تعداد اعضاي جنبش فدرال دموكرات در كنفرانس آمستردام بيشاز هفت نفر نبود و چنانچه اشاره شد، سند مصوبه اين كنفرانس، مورد استقبال وسيع در سطح جنبش در داخل و خارج نيز قرار گرفت. از اينرو ادعاي اينكه نيروي دمكرات ديگري به غيراز ما وجود ندارد (با گفتن: «يوخدي، يوخدي»!) در ضديت با فلسفه وجودي كنفرانس ديالوگ آمستردام، سند مصوبه آن و استقبال وسيع بعدي از آن سند است.
اجلاس تشكيلاتي 12 فوريه 2012
در يك جلسه در فضاي مجازي كه براي بررسي مباحثات شفاهي و كتبي ماههاي اخير تشكيل شده بود، اميد براي ثمربخش بودن و جاري كردن اراده اعضاي جنبش در مناسبات تشکیلاتی، به يأس تبديل شد. ما بعدا در نامه 16 فوريه خطاب به آقاي سلطانزاده تقاضا كرديم كه تا چنانچه ميزان فاجعهبار بودن برخوردهاي غيردمكراتيك و اهانتهاي سه عضو هيئت اجرائي، از سوي آنها مورد قبول نباشد، كمسيوني با شركت نمايندگان بیطرف براي قضاوت در اين موضوع تشكيل شود. اين آخرين جهد ما هم براي حل اختلافات پيشآمده، بي ثمر ماند. در اين شرايط استعفاي دستهجمعي تنها آلترناتيو پيش روي ما بود.
در زير ما با رعايت اختصار، سعي ميكنيم كه شمهاي از زمينه عمومي و اختلافات پيشآمده در متن آن را ارائه كنيم. قصد ما در اينجا پولميك نيست و ما ميخواهيم صرفا به مسئوليت خود در جوابدهي به سوآلات ناشي از استعفاي خودمان، عمل كنيم.
سياست حزبي و سياست ملي
«هدف ما براى برقرارى دموکراسى وتاسيس جمهورى فدرال درايران، ايجاد دولت فدرال تورکهاى ايران (دولت فدرال مردم آذربايجان و اورگانهاى حاکميتهاى محلى ترکان ايران) است» (از پلاتفورم ج.ف.د.آ.)
«2. هدف جنبش آزاديخوهانه ملي آذربايجان، برقراري دولت ملي-دموكراتيك در آذربايجان و دفاع از حقوق ديگر خلقهاي تورك خارج از حدود سرزمين تاريخي آذربايجان است. حق تصمیم نهائی برای تعیین سرنوشت خود، فقط در ید صلاحیت ملت ترک آذربایجان می باشد.« (بند دوم از بيانيه آمستردام)
دو نقل قول فوق كه اولي در ميان اولين جملات پلاتفورم ج.ف.د.آ. و دومي بعنوان دومين بند از بيانيه آمستردام آمده است، با صراحت اعلام ميكنند كه ما نه براي كسب كرسي پارلماني و تشكيل كابينه حكومتي در يك ساختار موجود دولتي، بلكه براي ايجاد آن ساختارهاي دولتي (از نوع فدرال يا مستقل آن) مبارزه ميكنيم. به يبان ديگر ما فعلا به دنبال رسيدن به «ظرف» (دولت ملي) هستيم و حكومتهايي كه در چهارچوب بازي دمكراسي، گاه به گاه با انتخابات عوض ميشوند نسبت به آن ظرف، حكم «مظروف» را دارند.
بعنوان نمونه تاريخي هم، وضعيت ما با آفريقاي جنوبي در دوره آپارتايد، لهستان و جنبش همبستگي در پايان دهه 1980 و جمهوريهاي شوروي در دوران جنبشهاي استقلالطلبانه از اسارت شوروي با كمي تأخير بعداز لهستان هستيم. در اين مرحله هدف نه كسب چند كرسي يا اكثريت كرسيهاي پارلمان ملي، بلكه هدف، تأسيس دولتي ملي داراي پارلمان و حكومت است. لذا در اين دوره، گرايشات ايدئولوژيك حزبي چون ليبراليسم، كنسرواتيسم يا سوسياليسم حتي اگر بر جريان سياسي رهبري كننده جنبش ملي غالب باشد، شعارهاي جنبش ملي را معين نميكنند، بلکه مسئله اصلی بسیج نیروی حداکثری برای اعمال حق تعيين سرنوشت است. بياد داريم كه نزديك به كل جامعه بومي آفريقاي جنوبي، لهستان و جمهوريهاي شوروي در مبارزات آزاديخواهانه در پشت كنگره ملي آفريقاي جنوبي، جنبش همسبتگي لهستان و جبهههاي رهبري كننده مبارزات مردم جمهوريهاي شوروي كه اكثرا نام «جبهه خلق» داشتند، درگير ماجرا بودند. همينطور شاهد بوديم كه بعداز تشكيل دولت ملي، اين سازمانهاي چتري دچار تقسيمات متعددي شده و اجزاء بوجود آمده از اين تجزيه، بعنوان احزاب سياسي، عملكرد جديدی در چهارچوب دولتهاي ملي جديد يافتند. در اين كشورها بعداز پيروزي مبارزات ملي، كنگره ملي آفريقاي جنوبي، جنبش همبستگي لهستان و جبهههاي خلق به احزاب سياسي تبديل شدند. بعنوان مثال «جبهه خلق آذربايجان» (تأسيس 16 ژوئيه 1989) بعداز دستيابي آذربايجان به دولت ملي، در يك جريان دمكراتيزاسيون طبيعي به هفت حزب سياسي و جريانات كوچكتر ديگر تقسيم شد. جنبش همبستگي لهستان نيز كه در اصل يك اتحاديه كارگري بود به زير مجموعههاي متعددي تجزيه شد كه در ميان آنها هم اتحاديه كارگري و هم حزب سياسي وجود دارد.
بعداز پيروزي جنبش، پروسه تبديل جبهه رهبري كننده جنبش ملي به احزاب سياسي يك پروسه لازم و طبيعي است. اما اين تجزيه ميتواند در نتيجه بيتدبيري رهبران جبهه قبل از تشكيل دولت ملي نيز بوقوع بپيوندد. در چنین شرایطی ما نه با يك زايمان طبيعي بلكه با يك سقط جنين مواجهيم.
چنين سقط جنين دردآوري، ميتواند علل متفاوتي داشته باشد اما نتيجه آنها يك پايان فاجعهبار براي جنبش ملي و آغاز دوران فطرت و يأس براي یک دوره طولاني خواهد بود.
ما در سالهاي گذشته، شاهد تلاشهای تخريبي از سوي گرايشات افراطي در جهت پولاريزاسيون قبلاز موعد و تجزيه جنبش ملي آذربايجان به گرايشات حزبي بودهايم. گرايشاتي كه خواهان حاكم كردن فهم ايدئولوژيك مورد نظر خود بر جنبش ملي دمکراتیک آذربایجان بوده و خواهان زدودن اين جنبش از وجود «ناخالصي» مورد نظر خود بودند. تلاشهاي مزبور با عمليات گاه و بيگاه كشف افشاي دشمنان «ايرانچي» و «تورانچي» خودنمايي كردهاند.
از اين نظر، موفقيت بزرگ كنفرانس آمستردام در 12 دسامبر 2009 (مصادف با 21 آذر) در تقابل آگاهانه و ناشي از احساس مسئوليت با خواست اين نيروهاي مخرب و فارغ از احساس مسئوليت، براي وادار كردن جنبش ملي دمکراتیک آذربايجان به يك پورلاريزاسيون پيشاز موعد بود.
جنبش همه يا هيچ
جنشهاي ملي به علت عظيم بودن نيروي مقابل آنها، حالت جنبشهاي همه يا هيچ را دارند كه پيروزي نسبي، نيمه كاره يا درجاتي در آن منتفي است. يعني نميتوان مثل يك حزب سياسي در يك سيستم دمكراتيك پارلماني به كسب يك يا چند كرسي، كسب اقليت يا اكثريت كرسيهاي نمايندگي مردم اميد داشت و در صورتي هم كه هيچ موفقيتي حاصل نشد به احتمال پیروزي در انتخابات آتي چشم دوخت. مبارزات ملي نيازمند بسيج كليه نيروهاي ملي براي رسيدن به حق تعيين سرنوشت خويش هستند. شانس شكل گيري جنبش ملي هم، طبق تجربه در هر زماني يا هر چند سال يكبار نيست. نگاهي به تاريخ ملل اسير و تاريخ اسارت آنها نشان ميدهد كه با شكست يك موج آزاديخواهي ملي، شكل گيري جنبش های بعدي ميتواند تا زمان نامعلومي به تعويق بيفتد.
از اينرو قطب بندي های ناخواسته و زودرس در ميان نيروهاي يك جنبش ملي ميتواند به بهاي نابودي جنبش تمام شود. حفظ وحدت ملي فراحزبي در صفوف يك جنبش ملي، براي نمايش دوستي بين فعالين و رهبران جنبش نيست، اين وحدت اهميتي مرگ و زندگي براي جنبش ملي دارد.
زمينههاي سياسي اختلافات
همچنانكه تأسيس جنبش فدرال دموكرات بر يك زمينه قبلي از مجموعه عوامل دخيل صورت گرفت، اختلافات منجر به استعفاي جمعي 21 فوريه 2012 از اين جريان سياسي نیز در يك زمينه فكري و در نتيجه يك فرهنگ رفتاری ناخوشايند بوقوع پیوست. يكي از اين زمينهها، نحوه برخورد با گرايشات انحرافي در جنبش ملي دمکراتیک آذربايجان بود. از سالها قبل اين مسئله در داخل و خارج از آذربايجان و داخل و خارج از جنبش ملي آذربايجان همچنين در متن و حواشي آن در جريان بوده است. اين بحثها از افت و خيزهاي خاص خود برخوردار بودهاند و بمرور دو رويه متفاوت در اين موضوع صورت فعلي خود را (لابد تا تغييرات ثانوي) تثبيت كرده است. اين دو رويه متفاوت هم در شيوه نگاه و هم در متدولوژي برخورد، از همدیگر تفکیک میشوند؛
شیوه دمكراتيك:
طبق اين شیوۀ برخورد، هرگونه تخطي از ارزشهاي دمكراتيك و حقوق بشري با تكيه بر هر خاستگاه ايدئولوژيك، لازم به برخورد قاطع انتقادي است. در دستور كار قرار گرفتن برخورد با هر گرايش غيردمكراتيك بسته به وزن و اهميت آن ميتواند متغير باشد. ناسيوناليسم ايدئولوژيك و بقاياي ايدئولوژي توتاليتر قرن بيستم كه امروز خود را بصورت دشمن تراشي، دشمن سازي و ضدامپرياليسم فاناتیك و اعتقادي نشان ميدهد دو نمونه از گرايشات غيردمكراتيك مورد نقد در اين رويه است.
متدولوژي: رويه دمكراتيك در برخورد به شعارها و گرايشات افراطي رعايت سه عامل مهم زير را لازم ميشمارد: 1. تعريف، 2. ارائه مصاديق و 3. ارزيابي از وزن و اهميت گرايشات مورد بحث.
شیوه غيردمكراتيك:
افراد معدودی که به این شیوه عمل می كنند، با عزيمت از ارزشهاي ايدئولوژيكي يك انحراف، به جنگ ايدئولويك با انحراف ديگر ميروند. جنگ با خطر ناسيوناليسم ايدئولوژيك براي آنها يك امر مقدس است كه ربطي به وزن و اهميت اين گرايش و شعارهاي آن ندارد. درست مثل دشمني شيعه با سه تن از خلفاي راشدين كه به هيچ قيد زماني و مكاني ملزم نيست و اساسا ربطي ندارد كه كداميك از آثار دشمنيهاي واقع شده در صدر اسلام در زندگي امروز شيعيان و اهل تسنن موضوعيت و مدخليت دارند. اين افراد، تلاشهاي خود، براي دشمنسازي در درون جنبش ملي را نه بر اساس واقعيتهاي جهان امروز و جنبش جاري ملي دمکراتیک در آذربايجان جنوبي بلكه بر اساس فاكتورهایي با بار ايدئولوژيك بنا كردهاند.
اين رويه غيردمكراتيك بنا بر ماهيت يكجانبه و آغشتگي به يك تفكر ايدئولوژيك و توتاليتريسيتي، اقبالي در جنبش ملي آذربايجان نداشته و تنها به شرط ترجمه به فارسي و يارگيري از محافل تركستيز فارس، به موجوديت خود ادامه داده است. اين ديسكورس غيردمكراتيك به غيراز طرفداران اوليه چندسال قبل خود، تاكنون نتوانسته است حتي يك نفر از ميان فعالين جنبش ملي آذربايجان را بسوي خود جلب كند و ادامه موجوديت آن در فضاي مجازي مديون حمايتهاي بيدريغ محافل راسيست توركستيز است.
متدولوژي: اين تفكر ايدئولوژيك، بر اساس مقدسات خود، دشمنان و دوستان ابدي خود را دارد و براي ارزيابي از ميزان اهميت اين «دشمنان» يا تشخيص دشمنان واقعي از انواع وهمي آن، نيازمند فاكتورهاي زمان و مكان نيست. اين ايدئولوژي به بركت وجود دشمنان هميشه در صحنه و هميشه در حال توطئه زنده است و خود را با اين دشمنان ابدي هميشه و در همهجا موجود تعريف ميكند. تفكر ایدئولوژیک مورد بحث براي پيداكردن پانتوركيست و بوزقورد نه نيازي به تعريف دارد، نه نياز به نشان دادن مصاديق تعاريف خود ميبيند و نه در قيد اين است كه بفرض رصد كردن اين دشمنان، به وزن و اهميت آنها دقت کند. در اين رويه غير دمكراتيك هجوم به دشمنان بصورت ساچمهاي بدون هيچگونه تعين، بي هيچ آدرس و بي هيچ تعريفي صورت ميگيرد و انگيزه مقدس در برپايي چنين كارزارهايي مانع از آن ميشود كه وزن و اهميت سياسي گرايشات افراطي هدف هجوم، نقشي در ماجرا داشته باشد. بنابراین در برخورد ایدئولوژیک با پدیده های مطرح در سطح جنبش، زمان و مكان اهمیت خود را از دست میدهد و حتی برخوردها نیز كنكرت نبوده و داراي تعريف و آدرس مشخص، ارزيابي از وزن و اهميت آنها هم نیست.
ايراد اين رويه: در دادگاههاي نورنبرگ و سپس در دادگاه بررسي جنايات جنگهاي بالكان، هدف اصلي، برگردانيدن خصلت فردي جرم و جنايت و مليتزدايي از جرم و جنايت بود. طبق اين بينش دمكراتيك نه ملت آلمان و ملت صرب، بلكه افراد كنكرت و با نام و پاسپورت و تاريخ تولد و نام پدر و مادر، مرتكب جنايات شده بودند. بعلاوه اين جرم و جنايات از نظر حقوقي تعريف شده بودند و تشريفات قضايي براي اثبات آنها در محاكم عادلانه ضروري بود. در رويه غير دمكراتيك، جرم و خطا نه شخصي بلكه كولكتيو است. علت استقبال محافل راسيست، از محصولات توليد شده با اين شيوه نيز چيزي جز جنبه تسكين بخشي به بيماري ترك ستيزي آنها نيست. آنها معتقدند كه در ازاي هر حرف غيردمكراتيك از سوي هر فرد آذربايجاني، جوازي براي به زير سوآل بردن حقوق ملت آذربايجان و حقانيت جنبش ملي آذربايجان كسب ميكنند.
چرخش 180 درجه!
جملاتي از زبان آقاي محمد آزادگر: يوخدور، يوخدور!
آقاي آزادگر در روز سوم سپتامبر 2011 در طي سخنراني شفاهي در استكهلم ادعاهايي به ظاهر فيالبداههاي مطرح نمود كهعليرغم ضعف انسجام در كلام، همه نيروهاي جنبش ملي آذربايجان را مورد اتهام قرار ميداد. ضعف مزبور موجب اين اميدواري بود كه ايشان منظور ديگري به غيراز آنچه شنونده از آنها استباط ميكند، بوده است. به جملات پياده شده از ويدوئوي مراسم توجه كنيد:
«بيز اينصافا كيمنن گئده بيلليك؟ … طبيعي ديركي، كي بيز، راسيست، اونلار كي اصلا راسيستي باخيشي واردي، بيز اونلارلا گئده بيلمهيهجهييك. اونلار كي، قان، نژاد، عيرق اونلارين اوستونده دايانيرلار، بيز اونلارلا گئده بيلمهيهجهييك. اونلار مومكوندور هاي هوي سالسينلار هر حالدا بيز ائله مودرن تشكيلاتلارلا مودرن اينسانلارلا گئتمهليييك، اگر يوخدور، يوخدور!… منجه يعني الزاما چون يوخدور من مجبورام گئدم بير دنه راسيستله اوتوروم يان يانا، بير دنه فاشيستله اوتوروم يان-يانا، فيلانكسنن، من بونا اينانميرام. دوزگون ده بيلميرم. بيز چوخ تلاش ائتميشيك،… او حدده جن كي مومكوندور اليميزدن گليركي…. هله ايندي يه قدر نتيجه وئرمهييبدير… »
از span style=اين جملات ميتوان تعبيرات متفاوتي نمود و اميدواريم كه منظور ايشان در جهت بدترين تعبير ممكن نبوده است. اما اين سخنان بي هيچ رودرواسي، در تضاد آشكار با سند مهم «بيانيه آمستردام» و تجربه ما از كنفرانس ديالوگ آمستردام (12 دسامبير 2009) هستند. كنفرانس مزبور و بيانيه مصوب آن تأييدي بود بر پتانسيل بالايي از منش تولرانت و روح دمكراتيك در نزد فعالين ملي آذربايجان.
ما در كنفرانس ديالوگ آمستردام در يك جمع بالغ بر سيصد نفر كه تعداد اعضاي هيئت ما به سه درصد حاضرين هم بالغ نميشد، در يك جو مثبت ملهم از همكاري و همدلي، موفق به تصويب يك سند كاملا مدرن، اثباتي و دمكراتيك شديم. اين سند نه يك توافقنامه موقتي براي آزادي يك روزنامه از توقيف يا يك سري مسائل روزمره، بلكه سندي تاريخي است كه شناخت روشن امضا كنندگان و تأييد كنندگان بعدي آن از خطوط كلي دولت ملي آذربايجان را گواهي ميدهد. يعني در تاريخ 12 دسامبر 2009 در يكي از بزرگترين تجمعات سياسي فعالين ملي آذربايجان در خارج از كشور، ما با كل حاضرين در تصويب يك سند مدرن و دمكراتيك اشتراك مساعي داشتهايم. تعداد بيشماري از اسناد مصوبه جمعهاي بزرگ و كوچك داخل و خارج از آذربايجان نيز چنين ماهيتي دارند يعني هم دمكراتيك و مدرن هستند و هم از سوي جناحها و فعاليني با سلايق فردي و سياسي متفاوت به تصويب رسيدهاند. امروز اسناد دمكراتيك و مشترك برخوردار از حمايت نزديك به كل جنبش ملي آذربايجان در تعداد و كيفيت مضمون آنها در سطحي ممتاز قرار دارد و به حق مورد غبطه ناظران بيروني نيز واقع شده است. هزاران مقاله و تحليل و سخنراني محصول كار فكري دهها هزار فعال آذربايجاني هم همينطور و الي آخر. از بين اين تعداد بيشمار فعالين و صاحب قلمان جنبش ملي آذربايجان اين پرده سياهي كه آقاي آزادگر ترسيم ميكنند، به كدام مستندات تكيه دارد؟ اگر آقاي آزادگر خودشان در تاريخ 12 دسامبر 2009 بعنوان عضوي از يك هيئت كوچك سه درصدي، در يك جمع بزرگ همراهي و همدلي بقيه را در تصويب يك سند جدي و دمكراتيك شاهد بودهاند، الهام خود براي خلق اين تابلوي سياه را از كجا ميگيرند؟ مگر چند نفر در جنبش ملي آذربايجان از داخل و از خارج با بيانيه 12 مادهاي آمستردام مخالفت كرده است؟
چند نفر از جنبش ملي آذربايجان خواهان تحميل زبان خود به ملت فارس است؟ آيا كسي از ميان جنبش ملي آذربايجان مثلپرويز ورجاوند نامهاي به مقامات رژيم جمهوري اسلامي براي تقاضاي سركوب مٶثرتر ملت فارس يا ملت ديگري نوشته است؟ آيا افراد مذهبي فعال در جنبش ملي آذربايجان هم مثل حجت الاسلام خاتمي طرفدار گفتگوي تمدنها، در محافل خودشان جوك راسيستي عليه ملت فارس تعريف ميكنند؟ درست است كه مردم آذربايجان به دلايل كاملا موجه سياسي به جنبش موسوم به سبز نپيوستند، اما آيا كسي از فعالين آذربايجاني در بحبوحه سركوب جنبش سبز، مثل كوروش مدرسي رهبر كمونيسم كارگري خطاب به ملت فارس گفت كه «مردم، خر نشويد!» ؟ آيا در سالهايي كه مردم و جوانان ما هرسال در مراسمي دهها هزار نفري به قلعه بابك ميرفتند، به استناد روايات (معتبر يا مشكوك) تاريخي موجود، كوچكترين كم لطفي به تمدن و فرهنگ و ملت عرب نمودند؟ بسياري از نامداران ملت فارس روز قتل عام 30 هزار نفر از اهالي آذربايجان و روز به خاك و خون كشيده شدن حكومت ملي را «روز نجات آذربايجان» مينامند. آيا كسي از آذربايجان روز سياهي در تاريخ ملت فارس را «روز نجات فارسستان» ناميده و جشن گرفته است؟ آيا كسي از ملت ما به فارسها گفته است كه شما از اول ترك بوديد و توسط ديگران فارس شديد و اينك ما بايستي شما را به اصل خودتان رجعت دهيم؟ آيا كسي از تركان ايران به استناد تاريخ (واقعي يا ادعايي) ادعاي تملك كشورها و اراضي ديگر ملتها را كرده است؟ چه كسي در همچو مقايسهاي دمكراتتر است؟ اين طرز تلقي به طرز تأسفباري يادآور فاجعه سال 1358 آذربايجان است كه كمونيستهاي باسواد طرفدار اصل ولايت فقيه خود را «مترقي» و روحانيت، مردم ديندار و حاشيهنشينان فقير و بيسواد آذربايجان را كه مخالف اصل مزبور در پيش نويس آنموقع قانون اساسي بودند، «مرتجع» ميپنداشتند!
جنبش فدرال دموكرات آذربایجان از بدو تأسيس خود يك جريان سياسي بود كه از سر آگاهي و نه از سر تصادف با هرگونهسياه و سفيد ديدن دنيا، هرگونه دشمنسازي و هرگونه تعابير ايدئولوژيك با گرايشات توتاليتر مرزبندي داشت. ما خواستهاي خود را با مفاهيم منفي و بر اساس ضديت با اين و آن توضيح نميداديم و خواهان تجزيه جنبش ملي دمکراتیک آذربايجان به اجزاء تشكيل دهنده آن نبوديم و از اينرو براي موفقيت كنفرانس دیالوگ آمستردام و دستيابي به توافق ملي حول بيانيه محصول آن نشست تاريخي حداكثر سعي خود را بكار برديم. با وجود دوام اين رويه دمكراتيك در مدتي طولاني، در ماههاي گذشته بطور خلقالساعه و بنحوي كه هيچ وقت دلايل آن بر ما معلوم نشد، با يك چرخش 180 درجه نظراتي از سوي افراد مسئول ج.ف.د.آ. مطرح شدند كه وحدت لازمه هر جنبش ملي، در صفوف جنبش ملي آذربايجان را هدف گرفته بودند.
آنچه در استكهلم اتفاق افتاد، مدتها شبيه يك سوءتفاهم و يك اظهار نظر نسنجيده بود. عليرغم اينكه ادعاهاي مطرح شده كه سطوري از آن در فوق نقل شد، سوآلات جدي به ميان فعالين و صاحب نظران آذربايجاني پرتاب كرده بود، با توجه به روند مباحثات آخرين پلنوم جنبش فدرال دموكرات آذربايجان (30 و 31 اوت 2011، استكهلم) و ديگر جلسات و مذاكرات دروني بعداز آن موجبي براي حدس زدن آنچه در شرف وقوع بود، نداشتيم. تا اينكه آقاي آزادگر در يك سخنراني پالتاكي در روز جمعه 23 دسامبر 2012، سخناني ايراد كردند كه بدترين تعبيرات از سخنان سوم سپتامبر ايشان در استكهلم را تأييد ميكرد. در اين سخنراني داستان نخ نماي «بوزقورد» كه تا آن تاريخ از نظر ما «اساسا ساخته پرداخته دشمنان حرکت ملی آذربایجان« تلقي ميشد، ساز شد. ما هميشه معتقد بوديم كه:
«در کشوری که حتی حقوق بسیارابتدائی انسانها مثلا حق آموزش به زبان مادری نه تنها نادیده گرفته میشود بلکه مطالبه آن مجازات سنگین دارد؛در کشوری که اکثریت مردم آن به فقر وفلاکت وبدبختی کشانده شده است ،عرق ریزان دنبال پان ترکیسم وتورانیسم در حرکت ملی آذربایجان گشتن حماقت نباشد،غیر عاقلانه است.»
همينطور ما هميشه گفته بوديم كه:
«جمهوری اسلامی وطیف سلطنت طلب و… از« پان ترکیسم» بعنوان حربه علیه حرکت ملی آذربایجان استفاده میکند «
نقل قولهای سه گانه فوق از نوشتجات منتشر شده آقای محمد آزادگر است. همانطور كه سخنان اخير آقاي آزاددگر از سوي ما و اكثريت عظيمي از فعالين جنبش ملي با سردي و انتقاد مواجه شد، سخنان منقول در فوق و دو مقالهاي كه اين جملات از آنها نقل شدهاند در زمان انتشارشان از همه سو با گرمي مورد استقبال قرار گرفتند. در آن زمان تعلق به صفوف جنبش فدرال دموكرات آذربايجان مورد مباهات همه ما بود.
مٶخره
تك تك ما با دنيايي از اميد و آرزو به جنبش فدرال دموكرات آذربايجان پيوسته بوديم و برخي نيز از ابتداي كار، در تأسيس اين تشكيلات سهيم بوديم. اين تجربه در عين حال بخشي از تاريخ ملي ماست. اين تشكيلات از همان ابتدا نه حول يك سلسله روابط، بلكه پيرامون يك «فكر» شكل گرفته بود. آنچه نقطه قوت اين تشكيلات بود، وجود صاحبان تجربيات مختلف و گرايشات متفاوت در صفوف آن بود. ما نه بدنبال يكدستي در پايين و اعمال اقتدار از بالا بلكه بعنوان حاملان تجربيات منفي و مثبت طولاني،در چهارچوب يك پروژه دمكراتيك براي اداي دين ملي خود در جهت احياي دولتمداري آذربايجان در كنار هم بوديم. برداشت ما اين است كه اگر چه امروز راه تشكيلاتي ما با دوستان مزبور جداشده است اما در تلاش براي عملي كردن آرزوهاي برآورده نشده نسلهاي قبلي و جنبشهاي شكست خورده آذربايجان در صدسال اخير، همچون گذشته يكدل و همراه هم هستيم. آذربايجان بيشاز هر زمان ديگري به اين همدلي ملي و تمركز حداكثر قواي ممكن براي نيل به مقصود نيازمند است و ما به نوبه خود براي نيل به اين همرأيي آگاهانه ملي خواهيم كوشيد.
اسماعيل جميلي،
سعيد عزيزي،
سلامت دشتي،
سويل سليماني،
سيمين صبري،
علي رضا اردبيلي،
علي ملازاده،
يونس شاملي.
6 مارس 2012 – به نقل از وبسایت تریبون
ضايعه نوشتاري در برخي از واژههاي زبان ترکي – صمد زینالی فرید (چایلی)
اشاره: نويسنده مقاله ضمن بحث درباره قانون هماهنگي اصوات و تبديلات حروف در زبان آذربايجاني و اشاره به برخي بيماريهاي زباني، كلمات زير را از ديدگاه خود تحليل و بررسي نموده است.
۱- آذر
آذر به معني آتش، كلمهاي است كه تركي آذربايجاني نميباشد. زيرا حرف «ذ» در زبان تركي وجود ندارد. اين كلمه از دو كلمة (آز+ ار[1]) تشكيل يافته است كه به معني مرد آز ميباشد. «آز»ها طوائفي از تركها بودند كه در منطقه آز سكونت داشتند[2]. اين كلمه چنان كه به صورت آذر نوشته شود، نه تنها از مفهوم اصلي به دور ميماند، بلكه كار محققين مربوطه را نيز با مشكل مواجه ميسازد. كلماتي كه مشابه اين كلمة تركي ميباشند، عبارتند از: «خزر» (خز+ ار)، «قجر» (قج+ ار)، «ماجار» (ماج+ ار) و … واژه «آز» در كلمات آراز و آزقان نيز مشاهده ميشود.
۲- ثمرخزان، ثمرين
با تذكر اينكه حرف «ث» در زبان تركي وجود ندارد، بايستي دقت شود كه هر كلمهاي از نوع كلمات ثمرخزان، ثمرين جزو لغات غير تركي هستند. ثمرخزان را به اشتباه به جاي «زومارخار» كه به معني بسته آزوقه ميباشد، بكار ميگيرند و ثمرين را نيز بجاي «سومهرين» قرار ميدهند. طبيعي است كه كلمات زومارخار و سومهرين كه ريشة عربي ندارند نبايد با حروف عربي نوشته شوند.
۳- اربطان- اربط
«ارباتان» كه همان «آرباتان» ميباشد، از واژههاي ار+ باتان تشكيل يافته است. اربت نيز به همين ترتيب از واژههاي آر+ بات تشكيل يافته است. كلمه ارباتان را به صورت آيباتان نيز مورد استفاده قرار ميدهند كه در اين تركيب آي يعني ماه، كه آن هم يكي از آفرينندههاي اساطيري خلقهاي تركزبان ميباشد. در اين كلمات واژه ار به مفهوم مرد بوده و باتماق نيز مفاهيمي مثل ناپديد شدن و غوطهور شدن دارد.
۴- ممقان، ميانه
بعضي از كلمات زبان آذربايجاني، با تعويض حروف صدادار ضخيم و نازك و جايگزيني آنها به جاي همديگر، دگرگون شده و معني اصلي خود را گم ميكنند. مثلا» واژه «ماماغان» اگر به صورت «ممقان» نوشته شود، متغير ميگردد. «ماماغان» در معناي اسطورهاي «خدابانوي ماما» ميباشد. در صورتي كه «ممه» در زبان ترکي به پستان گفته ميشود. هرچند اين دو كلمه در ارتباط با همديگر ميباشند، ولي با عدم رعايت اصول نوشتاري، مفهوم واژه مذكور دگرگون ميگردد.
كلمه «مايانا» نيز به همين ترتيب و به اشتباه به صورت ميانه نوشته شده و لغت را از محتواي مفهومي خالي ميكند. «مايآنا[3]» كه همان «ماي مادر» ميباشد که، نام يكي از خدابانوهاي اساطيري خلقهاي تركزبان ميباشد. به نظر ميرسد كه واژههاي «مامان» (نام روستايي در كنار رود قيزيلاؤزن) و «ميانداب» و «مياب» در ارتباط با لغات بالا باشند.
۵ – مهرانرود، حصار، سنگ محراب
با اين توضيح كه واژه «آن[4]» در زبان تركي به مفهوم مكان ميباشد، بايستي معناي مهران «جايگاه مهر» باشد. كلمه چاي نيز كه قسمت دوم تركيب مهرانچاي ميباشد، همان واژه رود در زبان فارسي است. اين رودخانه از كوههاي سهند سرچشمه گرفته و از داخل شهر تبريز به سوي درياچه اورمو در جريان است. نام سنگ مهراب كه از سنگهاي معروف و نزديك قله كوه ساوالان ميباشد، به احتمال زياد در پيوند با مهر و آيين مهرپرستي به وجود آمده است.
در واژه حصار هم «هـ» به «ح» و هم «س» به «ص» تبديل شده و معني واژه را دگرگون كرده است. «هاسار» كه از تركيب (هاس+ ار) تشكيل يافته، يك واژه آذربايجاني است. صداي ديگر اين كلمه لغت «آس» است كه آن هم يكي ديگر از روستاهاي آذربايجان ميباشد. تبديل حروف «س» و «ز» نيز از قواعد طبيعي زبان تركي است. بدين صورت «آس» ميتواند همان واژه «آز» باشد.
۶-گوگان، گرگان
واژه «گؤيقان» كه به اشتباه گوگان و گاوگان نوشته ميشود، به مفهوم آفريننده آسمان ميباشد. «گ» دوم كه در دو صورت نوشتاري مورد استفاده قرار گرفته، واژه را از مفهوم اصلي انداخته است. اين تبديل، يعني عوض شدن جاي حروف «گ» و «ق» در كلمه گرگان نيز اتفاق افتاده است. «قورقان» در زبان تركي به مفهوم تپه و بلندي موجود در دشتي هموار است و در صورت ديگر و با صوتي ديگر، كلمه «قوْرقان» معني آفريننده شراره و آتش به خود ميگيرد. لكن، آنچه مسلم است اين است كه اين واژه به كلمه گرگ كه يك كلمه غير تركي است ارتباط پيدا نمي کند. سيلاب دوم اين كلمات، همان «خان» ميباشد كه واژه خاقان نيز در ارتباط با آن است.
۷- علويان، ال علمدار
غالب نويسندگان ناآشنا به زبان تركي، حرف«ع» را به جاي حروف «آ» و «ا» در زبان تركي قرار ميدهند. «علويان» يكي اين از نوع كلمات است كه در آن بكارگيري ناصحيح حروف موجب بروز بيماري زبان گرديده است. نام اصلي اين واژه كه متعلق به روستايي در ماراغا «مراغه» ميباشد، «آلائيوان» است. «آل» به مفهوم خورشيد و «وان» نيز به معني استخر و درياچه ميباشد. «ائي» نيز صدايي است كه در بعضي كلمات و در مناطق معيني به كار گرفته ميشود. مثل گلائي، وورائي كه در منطقه قرهداغ مورد استفاده قرار ميگيرد.
همچنين واژههاي العلمدار (نام كوه) و علمدار (نام شهر) با استفاده از حرف «ع» دچار ضايعه زباني ميگردند. «الارهنلر» و يا «ار ارهنلر» كه از نامهاي معروف آذربايجان هستند، از واژههاي تركيبي ميباشند. «آل» به معني خورشيد و «ال» نيز به معني دست ميباشد. اشاراتي كه در بعضي از اسامي به پنجه دست گرديده است، به احتمال قوي يادآور آيين زروانيسم ميباشد كه در بينش مردمان قديمي آذربايجان وجود داشته است. در اين رابطه، بايستي گفته شود كه در مناطق آذربايجان سنگهايي به نام «آلي داشي» و«اليداشي» وجود دارند. به نظر ميرسد كه نام اين سنگها نيز متأثر از آيين زروان باشد.
۸- حسنآباد، حسنبيگلي
اين واژهها كه بصورتهاي فوق نوشته ميشود، در واقع از ريشه «اسن» مشتق شده و به احتمال زياد «اسن نو» و «اسنبيگلي» شكل نوشتاري صحيح آنها ميباشند. «اسن» به مفهوم سلامتي بوده و در صورتي كه با صداي ضخيم «آ» شروع شود به شكل «آسان» در ميآيد كه آفريننده و آويزان كننده آسمان ميباشد. خود كلمه آسمان نيز كه از مصدر آسماق (آويزانكردن) ميباشد، با كلمه آسان در پيوند تنگاتنگ است. همچنين احتمال اينكه كلمات «حسن آباد» و «حسنبيگلي» منتسب به فردي به نام حسن باشد وجود دارد.
۹- در رابطه با كلماتي كه در زبان تركي از حرف «ص» استفاده ميكنند، بايستي گفته شود كه در غالب اين واژهها بايد از حرف «س» استفاده كنند. زيرا در صورت عدم رعايت آن نيز ضايعه زباني بروز ميكند. وقتي كلمه آسلان (به معني شير) به صورت اصلان نوشته ميشود، معناي كلمه نامعلوم ميگردد و يا زماني كه واژه سايينقالا به صورت صائينقلعه و يا شاهيندژ نوشته ميشود باز هم مفهوم سايـين (محترم) ناپديد ميشود.
از اين نوع واژهها ميتوان به لغات زير اشاره كرد: سامسام (صمصام)، سيغايـيش (صغايش)، سوما (صومعه)، سوماديل (صومعه)، ماماسلي (ممدصلاح)، آسلاندوز (اصلاندوز).
۱۰- چراغ، قرمز، قرقز
در رابطه با چنين كلماتي، نكتهاي كه حائز اهميت است، اين است كه حرف «ايـ» كه يكي از مشخصههاي زبان تركي ميباشد، در زبان فارسي وجود ندارد. بنابر اين در موقع تلفظ ونوشتن حرف «ايـ» را با صداي «اِ» عوض ميكنند كه اين شيوه نگارش، در زبان تركي مشكلاتي را به بار ميآورد.
سيلاب اول كلمه چيراق، واژه «چير» ميباشد كه آن هم نام يكي از طوائف تركزبانهاست. اين واژه كه در نام روستاهاي «چيراقلي» و «چير- چير» نيز مشاهده ميشود با تغيير شكل از مفهوم اصلي فاصله گرفته و واژه را از محتوا خالي ميكند.
واژه «قـير» كه هسته اصلي كلمات قـيرميز و قـيرقـيز ميباشد، در صورتي كه به صورت «قر» نوشته شود، معناي دگرگون شدهاي به خود ميگيرد… در واژه تركيبي قـيرقـيز، «قـير» به معني دشت و قيز نيز به مفهوم دختر و باكره است. در اين صورت قـيرقـيز هم دشت بكر و دست نخورده ميدهد. همچنين اين واژه نام يكي از طوائف تركزبان ميباشد.
ناهماهنگي در گفتار و نوشتار واژهها، نه تنها در لغاتي مثل چيراق، بلكه در كلماتي نظير بيناب و ماراغا نيز باعث بيماري زباني ميگردد. بيناب (بين= بركت، بيناب= جاي پربركت) و ماراغا (ماراق= پرجاذبه) زماني كه به صورت بناب و مراغه نوشته ميشوند، مفهوم خود را از دست ميدهند.
جهت نشان دادن مقداري از اين نوع واژهها، به واژههاي زير نظر ميافكنيم:
گفتار و نوشتار صحيح در زبان تركي |
گفتار و نوشتار غلط در زبان تركي |
|
ساراب (سار= جاي محكم و مقاوم و آب= لاپ). در اين صورت ساراب يعني خيلي محكم و مقاوم. صورت ديگر اين واژه در زبان تركي «لاپسار» ميباشد |
سراب سراب به مفهوم جائي كه بدون آب بوده ولي در آنجا آب ديده ميشود و نيز سرِآب نيز يعني جاي شروع آمدن آب. |
|
گومانا «گومآنا» به معني مادر گوم، يكي از آفرينندههاي اساطيري خلقهاي تركزبان ميباشد. «گومدورماق» نيز كه به معني گذاشتن مرده به داخل قبر است در ارتباط با همين ريشه ميباشد. |
كمانج (؟) |
|
امت / اممت «امت» نام تباري از تركزبانهاي قديمي ميباشد. در كتاب ددهقورقود از اين تبار نام برده ميشود: «امت سوْيونون آسلاني[5]». |
امند (؟) |
|
ميشو[6] «ميشو» نام كوهي در داستان «گيلگميش» ميباشد. |
ميشاب (؟) |
|
كاللا[7] نام يكي از آفرينندههاي اساطيري در داستان گيلگميش ائركاللا ميباشد. |
كلاله (؟) |
|
پيرال پيرال به مفهوم معبدآل يا معبد خورشيد ميباشد. |
پيرعليلو معبد عليلو |
|
ختائي از واژه ختاي كه يكي از طوائف تركزبانها ميباشند. |
خطائي خطاكار |
|
خوجا[8] در ادبيات آذربايجان به مفهوم سوداگر و دادوستد كننده است. |
خواجه |
|
يام يعني استراحتگاه بين شهري |
پيام |
|
سردري در پيوند با نام ساردور كه از قلعههاي قديمي اطراف تبريز بود. |
سردرود |
1- آذربايجان خالقينـين سوْي کوکلريني دوشونرکن. مير علي سيداوْف.
2- تورکون قيزيل کيتابي. رفيق اوزدک.
3- قام شامان, مير علي سيداوْف, ترجمه صمد چايلي. ص: 65.
4- دده قوْرقود دونياسي, آنار رضا, کوچورن: آلله وئردي محمدي. ص: ۲۲.
۵- کتاب دده قوْرقود,به کوشش م.ع.فرزانه. ص:۳۹.
۶- گيلگميش, کهنترين حماسه بشري. ترجمه دکتر داود منشيزاده, ص:۱۸,۱۹.
۷- همان.
۸- ديوان اشعار خسته قاسيم. به کوشش حسين صيامي. ص:۴۵. «گلن بزيرگاندير, گئدن خوْجادير»(رفت و آمد کنندگان بازرگان و خو>جاها هستند)
منبع : ائل دیلی و ادبیاتی درگیسی 9-جو سایی 1382-جی ایل
سرکوب اعتراضات هموطنان عرب اهوازی (خوزستانی) را محکوم می کنیم
با نزدیک شدن ششمین سالگرد قیام مردم عرب اهواز (15 آوریل 1385) جوانان عرب اهواز از طریق شبکه های اجتماعی، مردم شهرهای اهواز را برای گرامیداشت سالگرد قیام و یاد شهدای آن فراخواندند. قیام ملتهای عرب منطقه برعلیه رژیم های خودکامه و وابسته نیز، عزم و جسارت جوانان اهوازی را در اعتراض به ظلم و بی عدالتی و بی حقوقی دو چندان کرد.
رژیم جمهوری اسلامی با تشخیص اینکه ممکن است روز 15 آوریل تبدیل به اعتراضات گسترده شده و نتایج غیر مترقبه و غافلگیرانه ای گردد، هفته ها قبل از 15 آوریل شروع به دستگیری فعالین مدنی – سیاسی عرب های اهواز کرد، چنانکه تا 15 آوریل بیش از 150 تن را دستگیر و روانه زندان ها کرده بود.
نا آرامی هائی که شب پنجشنبه 14 آوریل شروع شد به سرعت گسترش یافت و روزهای بعد با شدت ادامه یافت. عکس العمل رژیم جمهوری اسلامی و نیروهای سرکوبگر رسمی و غیررسمی اش وحشیانه و خارج از هرگونه تناسب با ماهیت اعتراضات بود. آنها گوئی سرزمینی را اشغال کرده اند، جان و مال و حیثیت مردم عرب اهواز برایشان ارزشی نداشت. آنها نشان دادند که نه تنها مرتجعین و فاناتیک های اسلامی بغایت ددمنشی هستند بلکه بهره ی زیادی نیز از ایدئولوژی برتری نژادی رژیم سرنگون شده پهلوی علیه مردم عرب برده اند، ایدئولوژیی که حیات و موجودیت اش وابسته به دشمنی با «غیر» است.
هموطنان عرب اهوازی ما چه می خواهند؟
پنج ـ شش میلیون عرب اقلیم اهواز برروی دریائی از ثروت نفت نشسته است، ولی سهم آنان از ثروت های بی کران سرزمین خود فقر و بی کاری و بی خانمانی و تحقیر و بی حرمتی است.
تغییر ترکیب جمعیتی اقلیم اهواز به ضرر مردم عرب، آسیمیله کردن مردم آن سرزمین اساس سیاست های رژیم پهلوی – اسلامی از آغاز تا به امروز بوده است.
غصب زمین های حاصلخیز مردم عرب و واگذاری آنها با شرایط سهل و وام های ترجیحی دولتی به غیر بومیان برای راندن و بی خانمان کردن مردم عرب از سرزمین های آباء و اجدادی خود با هدف پاک سازی اقلیم اهواز از وجود عرب ها.
بهانه کردن ویرانی شهرها و دهات اقلیم اهواز در جنگ عراق برای بی خانمان کردن و اخراج گسترده عرب ها از خانه و کاشانه خود، و محکوم کردن عرب های اهوازی به زندگی در «گتو»ها.
با سیاست های آشکار و بی پروای تبعیضی علیه اعراب 95% شغل های دولتی در دست غیر بومیان متمرکز شده است. در طول 80 سال حکومت پهلوی – اسلامی حتی یک استاندار عرب نیز در خوزستان وجود نداشته است. فقر و بیکاری و اعتیاد چندین برابر حد متوسط کشوری است.
مردم عرب اهواز از آموزش به زبان عربی که حاکمین «اسلامی» آنرا زبان مقدس قرآن می دادنند محروم اند! هیچ رسانه ای به زبان عربی برای مردم آن دیار وجود ندارد. نام شهرها و دهات اقلیم اهواز تغییر داده شده و تحریف می شود و هر آنچه نشانی از فرهنگ و میراث عرب اهوازی است نابود شده و تحت هوا و هوس مشتی مرتجع بی فرهنگ و نژاد پرست که سایه شومشان را برسر مردم رنجدید ه عرب منطقه گسترده اند.
فریاد و خروش مردم عرب اقلیم اهواز اعتراضی است علیه ستم ملی، علیه تبعیض سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، علیه آپارتاید نژادی که طی دهه های متمادی مردم عرب اهواز آن را با گوشت و استخوان خود تجربه می کنند. اعتراضی است علیه فساد و زورگوئی، فلاکت و سیه روزی که با سیاست های عمدی و برنامه ریزی شده در حق مردم عرب اهواز اعمال می شود.
در این میان برخورد خبرگزاری های بین المللی مانند: رویترز، فرانسه، یونایتد پرس، و نیز سکوت، بایکوت و تاخیر (3 روزه) در انعکاس حوادث اهواز خود داستان دیگری است و در یک کلام شرم آور و نفرت انگیز می نماید.
ما از قیام مردم عرب اهواز علیه ستم ملی، بی عدالتی و تبعیض و تحقیر دفاع می کنیم.
ما سرکوب وحشیانه هموطنان اهوازی خود را بوسیله رژیم جمهوری اسلامی ایران محکوم می کنیم.
ما انزجار خود را از برخورد ریاکارانه و ناجوانمردانه رسانه های «مخالف» ایرانی علیه هموطنان عرب خود که با استفاده ابزاری از مفاهیمی چون وحدت ملی و تمامیت ارضی به تأیید این جنایات می پردازند اعلام می داریم.
ما در کنار برادران و خواهران عرب مان تا دست یابی به آزادی، برابری و حقوق کامل ملی مان خواهیم ایستاد
ایران آذربایجانی دیل و کولتور اوجاغی کانادا
بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران – کانادا
«تراختور» یک حزب نیمه تمام!؟
کانون دمکراسی آزربايجان:در این یادداشت به قلم اکبر اعلمی – نماینده سابق مجلس از آزربایجان – نویسنده با صحه گذاشتن بر گسترش روزافزون جنبش ملی – دمکراتیک آزربایجان و اعلام تیم تراختور به عنوان حزبی نیمه تمام ، روایتی واقعی از حضور دهها هزار تماشاگر مشتاق در مسابقات تیم تیراختور بدست می دهد که به دلیل اهمیت موضوع در اینجا نیز دوباره منتشر میشود.
اکبر اعلمی
در پست قبلی برادری بنام «جواد» یادداشتی را برایم ارسال کرده است که به دلیل اهمیت آن در قالب یک پست جدید عینا منتشر و پاسخ خود را نیز در زیر ان تقدیم می کنم:
«با عرض سلام و ارادت خدمت مدافع راستین مردم ایران و آزربایحان
جناب آقای اعلمی با وجود اینکه بنده از بازدیدگنندگان پرو پا قرص وبسایت شما هستم برای اولین بار است که یک کامنت با محتوای سیاسی برای شما ارسال می کنم.
بنده اهل تبریز و دانشجوی علوم سیاسی در مقطع کارشناسی ارشد…در دانشگاه تهران هستم و امسال در هردو بازی تیم تراکتور در ورزشگاه های سهند(یادگار) و آزادی حضور داشتم.
در ورزشگاه آزادی هم من و دوستم این سعادت نصیبمان شد تا یکی دو دقیقه با شما صحبت کرده و مانند صدها نفر دیگری که با شما عکس یادگاری می گرفتند با هم عکس یادگاری بگیریم که برایتان ایمیل کرده ام.(برای یاداوری عرض می کنم که در مورد تشکیل یک حزب با شما صحبت کردم)
واقعیتش نحوه استقبال حاضران در ورزشگاه از شما و ابراز محبت آنها نسبت به شما و شور و شوقی که حضور جنابعالی در میان جوانان ایجاد کرده بود و حواشی آن مرا بر آن داشت تا نقطه نطرات خود را با شما در میان بگذارم:
1-باتوجه به اینکه شما نه تنها فاقد ابزارهای قدرت نظیر مقام، رسانه، تشکیلات و پول هستید بلکه بنوعی مغضوب مالکان کنونی قدرت هم می باشید، شیوه استقبال حاضران در ورزشگاه و شعارهائی که توام با عشق و عطوفت و بعضا بصورت حماسی به نفع شما سرداده می شد(با در نطر گرفتن اینکه همه جریانات سیاسی سعی در بایکوت شدن شما دارند)، از نظر من یک پدیده بزرگ سیاسی و فرصت و ظرفیت بالقوه بزرگی برای شما و مردم آزربایحان است که اگر به طور مطلوبی مورد استفاده قرار بگیرد، ملت ایران و آزربایحان از نعمات آن برخوردار خواهند شد.
2-پاکدستی، مردمی بودن و دارا بودن پایگاه مردمی، سلامت نفس، برخورداری از آگاهی ها و توانمندی های شخصی در زمینه های مختلف، سوابق درخشان، نداشتن نقاط ضعف سیاسی، اخلاقی و اقتصادی، دارا بودن تهور و جسارت و مواضع روشن و منطبق با منافع ملت و کشور و مهمتر از همه استقلال و آزادگی شما در برابر حکومت و جریانات فرصت طلب سیاسی، از شما کاراکتری ساخته است که می توانید نقش رهبری یک حزب بزرگ و فراگیر را عهده دار شوید و بدینوسیله هم برای ملت خود و ایران و آزربایحان مفیدتر از آنچه که اکنون هستید واقع شوید.
از این رو محدود شدن فعالیت های شما به این وبسایت ظلم و اجحافی است در حق مردم ایران و خصوصا مردم آزربایحان که شما را با جان و دل دوست دارند!
3-چنانکه اشاره کردم، نحوه استقبال مردم از شما در ورزشگاه و نوع شعارهائی که بنفع شما سر می دادند، یک پدیده سیاسی است و تا جائی که من سراغ دارم با توجه به فقدان ابزارهای قدرت در شما، پدیده نادری است که دیگر شخصیت های سیاسی کشور از ان محروم هستند.
البته اگر شخصی مثل خاتمی هم در ورزشگاه آزادی قرار بگیرد، قطعا از سوی هوادارانش که همگی فارس زبان هستند، مورد تشویق قرار خواهند گرفت اما برخلاف استقبال خودجوش مردم از شما هرگز این اتفاق را نمی توان یک پدیده تلقی کرد زیرا، شخصیت چنین افرادی مرهون موقعیت و مقام، تبلیغات و تلقینات مستمر رسانه ها و تشکیلات و باندهائی است که اینگونه شخصیت ها را ساپورت کرده و از انها یک شخصیت سیاسی ساخته اند.
لذا ملاحظه می فرمائید با وجود اینکه رسانه های ریز و درشت کشور کوچکترین اتفاق را در چنین اماکنی شکار کرده و آنرا با آب و تاب منعکس می کنند، به چنین پدیده ای که در ورزشگاه های 70 هزار نفری سهند تبریز و آزادی رخ داده است و شیوه استقبال مردم از شما کوچکترین اشاره ای نمی کنند.
این درحالیست که اگر یک شخصیت سیاسی به صورت سرزده وارد مکانی شود و مورد استقبال ده نفر قرار بگیرد، رسانه های نزدیک به این شخصیت، ده نفر را ده هزار نفر اعلام و به آن شاخ و برگ فراوانی خواهند داد.
با کمال تاسف نه تنها سایت های خبری نزدیک به اصلاح طلبان و جنبش مثلا سبز هم کوچکترین اشاره ای به این رویدادها نمی کنند، بلکه سایت های خبری موسوم به فعالان آدربایجانی هم که شما بابت انان این همه هزینه داده اید، بدلیل تنگ نطری از انعکاس انچه که در ورزشگاه آزادی رخ داد، خودداری می ورزند. البته نپرداختن این گروه از رسانه ها به چنین خبرهائی دو دلیل عمده دارد:
اول اینکه شما بارها ضمن تاکید بر حفظ و یکپارچگی ایران مخالفت شدید خود را با هرگونه تفکر تجزیه طلبانه اعلام کرده و منافع آزربایحان را در چارچوب حفظ و تمامیت ارضی ایران قابل تامین می دانید.
دوم اینکه اداره کنندگان بعضی از این سایت ها که حتی قادر به بسیج 10 نفر نیستند، مانند هدایت کنندگان جریانات سیاسی اصلاح طلب و سبز اغلب ادعای رهبری دارند و از این واهمه دارند که با انتشار اخباری که به تقویت موقعیت شما منتهی می شود موقعیت خود را تضعیف نمایند!!
در واقع برخی از این فعالان آزربایحانی و پایگاه های خبری اشان تنها زمانی که شما عهده دار پرداخت هزینه های آنان هستید، از شما یاد می کنند و در مواردی که منافع خود را در معرض مخاطره ببینند و یا احساس کنند که مطرح شدن بیشتر شما جای آنان را تنگ می کند آنها هم شما را تنها می گذارند، و چنانکه دیدیم حتی یکی از این سایت ها هم مانند رسانه های جریانات سیاسی دیگر خبر استقبال گسترده مردم از حضور شما در ورزشگاه های آزادی و سهند را منعکس نکرد!!
بر این پایه همچنانکه در ورزشگاه هم خدمتتان گفتم، پیشنهاد می کنم که حتما در فکر تشکیل یک حزب باشید تا ضمن فعلیت بخشیدن به ظرفیت های بالقوه خود و هوادارانتان در آزربایحان و سایر نقاط ایران و بهره مند کردن مردم از این طرفیت ها که به بخشی از انها اشاره شد، بر تنگ نظری های جریانات سیاسی و رسانه های وابسته به انها هم فائق امده و ارتباط تنگاتنگ و مستمری با مردم برقرار نمائید.
در خاتمه از شما تقاضا دارم که ضمن پاسخ به این کامنت، نظر خود را هم در مورد پدیده هوادارات تراکتور بیان بفرمائید و اینکه آیا قبول می که در پس حمایت از تیم تراکتور انگیزه ها و مطالبات سیاسی نهفته است؟ «
«جواد»
پاسخ ما: اقا جواد عزیز با سپاس از حسن ظنّ شما نسبت به راقم و نقطه نظرات و پیشنهادی که ارائه کرده اید:
1-تحلیل بنده در مورد انگیزه های هواداران تیم تراکتور سازی که بر پایه مشاهداتم در ورزشگاه یادگار امام تبریز(سهند) و استادیوم صد هزار نفری آزادی استوار است به قرار زیر می باشد:
انگیزه بخش کوچکی از هواداران تیم تراکتور سازی برای حضور در بازی های این تیم با سایر تیم ها، کاملا غیر سیاسی و مشابه با انگیزه هواداران تیم هائی نظیر استقلال، پرسپولیس، ذوب اهن و ملوان است که به دلایل مختلف به صورت یک تعصب و رابطه عاطفی ظهور و بروز می یابد.
به همین سبب ملاحظه می شود که حتی اگر تیم های حریف بازی تکنیکی و قویتری هم ارائه دهند، باز علائق و وابستگی های عاطفی هواداران تراکتور سازی انان را به حمایت از تیم مورد علاقه خود و احیانا واکنش منفی نسبت به تیم مقابل وادار می کند.
اما انگیزه بخش بزرگتری از کسانی که رنج سفر را از نقاط مختلف برای خود خریدار شده و علیرغم دشواری های احتمالی برای تشویق تیم تراکتور در ورزشگاه های مختلف حضور می یابند، کم و بیش ماهیت سیاسی دارد.
به بیان دیگر صرفنظر از وجود پیوندهای عاطفی و تعصبات و علائق قومی و محلی میان بخشی از مردم و تیم تراکتور، اغلب کسانی که حمایت از تراکتور را بهانه حضور خود در ورزشگاه قرار می دهند، نوعا با انگیزه های سیاسی، ورزشگاه ها را به پرچم و میعادگاه سیاسی خود مبدل کرده اند تا به این وسیله ضمن تخلیه عقده های سرکوب شده و بیان مطالبات و مواضع فروخورده خود، برای جبران کاستی های تحمیل شده و تحقیرهائی که از سوی برخی نابخردان نسبت به زبان و فرهنگ انان صورت گرفته و می گیرد، به دفاع از هویت خود برخاسته و نام آدربایجان را در جای جای ایران اعتلا بخشند. به همین سبب بیشترین شعارهائی که در هنگام بازی تیم تراکتورسازی و حریفانش در ورزشگاه ها سر داده می شود ، بجای تشویق تیم تراکتور معطوف به مسائل آدربایجان و مطالبات قومی است.
به عبارت دیگر در شرایطی که هرگونه فعالیت سیاسی در آزربایحان ممنوع شده و هویت طلبان و فعالان سیاسی که تنها در چارچوب قانون اساسی به فعالیت سیاسی می پردازند سرکوب می شوند و به انان اجازه هیچگونه تجمع و فعالیت مدنی داده نمی شود تا خواسته ها و مطالبات قانونی خود را به روش های مدنی بیان نمایند، لاجرم تیم تراکتور به نماد و پرچم آزربایحانیان و ورزشگاه هائی که این تیم در ان حضور می یابد به میعادگاه و پاتوق فعالان سیاسی مبدل و شعارهای آنان رنگ و بوی کاملا سیاسی بخود می گیرد.
لذا در شرایط کنونی «تراکتور» برای انجام هرگونه فعالیت سیاسی بدیل یک حزب نیمه تمام است، بدون اینکه مرامنامه، انسجام، رهبری، راهبرد و اهداف از پیش تعیین شده را دارا باشد و یا اینکه اعضای آن ناگزیر به پرداخت هزینه فعالیت های سیاسی باشند. البته این پدیده هم دارای تبعات و پیامدهای منفی و مثبت است که پرداختن به هریک از انها به یادداشت مستقلی نیازمند است.
2-البته عدم انعکاس اخبار مربوط به اینجانب در رسانه های وابسته به جریانات مورد اشاره شما موضوعی نیست که به امروز و دیروز اختصاص داشته باشد، دلیل این امر هم همچنانکه بارها اشاره کرده ام نوعی تنگ نطری و اجتناب از هرگونه شخصیت زدگی و باج ندادن به اربابان قدرت و جریانات مذکور است.
اما تا جائی که بنده اطلاع دارم پایگاه های خبری وابسته به فعالان آزربایجانی تا آنجا که نوشته ها و مواضع راقم همسو با خط و مشی انان باشد، از انعکاس ان دریغ نمی ورزند اما چنانچه خبری بیانگر محبت و حمایت گسترده مردم نسبت به نگارنده باشد نظیر انچه که در ورزشگاه های ازادی و یادگار امام تبریز رخ داد، به دلایلی بایکوت می شود و حتما برای ان دلایل خاصی دارند که بر اینجانب و شما پوشیده است.
با این وصف دور از انصاف است که اگر پوشش خبری برخی از رسانه های مربوط به فعالان آزربایحانی در داخل و خارج از کشور را نادیده گرفته و آنانرا با رسانه های چپ و راست در یک ردیف قرار دهیم، زیرا برخی از آنها در حد توان خود بعضی از اخبار را منتشر کرده اند. ضمنا تاکید من بر حفظ و یکپارچگی ایران و مخالفت شدیدم باهرگونه تفکر تجزیه طلبانه و قابل تامین بودن منافع آزربایحان در چارچوب حفظ و تمامیت ارضی ایران نه تنها مساله ای نیست که اسباب ناخرسندی همه فعالان آزربایحانی را فراهم سازد، بلکه بسیاری از آنان در این مورد با بنده هم عقیده هستند و بعضا صرفا بر اداره کشور بصورت فدراتیو تاکید می ورزند.
مآلا نظر به اینکه بنده تا کنون در پی کسب شهرت و انتفاع شخصی نبوده ام و پیوسته در مقام دفاع از حقوق مردم ایران و آزربایحان عزیز برامده و سعی کرده ام که صدای مردم باشم، سانسور اخبار مربوط به اینجانب و یا مکتوم نگهداشتن حمایت های مردمی نسبت به حقیر و جلوگیری از بازتاب آن، بیش از هر چیز به زیان همین فعالان سیاسی آزربایحان تمام خواهد شد، زیرا اگر یک شخصیت سیاسی در میان مردم از پایگاه بالائی برخوردار باشد و او از ظرفیت موجود برای بیان مواضع مردم و دفاع از حقوق آنان استفاده نماید، قهرا هرچه بر میزان محبوبیت او در نزد مردم افزوده شود و مردم بیشتری از او حمایت کنند و این رابطه و پیوند مردمی علنی و آشکار شده و در سطح وسیعی انعکاس یابد، نفوذ نوشته ها و موضعگیری های او هم به همان نسبت بیشتر و تاثیر گذارتر خواهد شد و هرگاه در مورد تضییع حقوق مردم سخنی بگوید و بنویسد در منظر صاحبان قدرت و تضییع کنندگان حقوق مردم مواضع چنین فردی دیگر موضع یک فرد تلقی نخواهد شد بلکه نماینده صداهائی به شمار خواهد آمد که از او حمایت می کنند.
3-در شرایط فعلی بنده نیز به این نتیجه رسیده ام که یک دست صدائی ندارد و باید راهی یافت تا بتوان بصورت تشکیلاتی عمل کرد. تشکیل یک حزب به لوازم و مقدمات خاصی نیازمند است که با توجه به رویکرد دولت کنونی کسب مجوز کمی دشوار بنظر می رسد، اما برقراری ارتباطات اینترنتی هم می تواند رسیدن به نوعی همگرائی و انجام فعالیت های تشکیلاتی را تسهیل و مقدمه خوبی برای انجام فعالیت های سیاسی بصورت یک حزب فراگیر باشد.
منتظر دریافت پیشنهادات و راهکارهای عملی دوستان برای ایجاد یک تشکیلات منسجم و قانونمند هستم.
موفق باشید.
سکوت آگاهانه آزربایجان و تحلیل وارونه سبزها
ابوذر آذران
آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی

We want education in mother tongue ما حق آموزش به زبان مادری می خواهیم Biz ana dilimizdə öyrətim istəyirik
آزربایحان در برابر جریان سبز سکوت کرد این سکوت معنیدار بود. بیش از هر جریانی، باید سبزها به بازخوانی و فهم این سکوت بپردازند. اعترضات دو سال اخیر و هر رویداد دیگر را نمی توان بدون درنظرگرفتن بستر تاریخی آن تحلیل کرد. سکوت آزربایحان ریشه در تاریخ صد ساله اخیر دارد و گلایه ای عمیق از گذشته را حکایت می کند. در تحلیل چرایی سکوت، پیش از هر چیز باید بهاجمال، تاریخ صدساله آزادیخواهی در ایران و نقش آزربایحان را بازخوانی کرد. در یک کلام، در تمام جنبش های سیاسی و اجتماعی صد سال اخیر، آزربایحان سر صف بود از مشروطه تا دوم خرداد؛ اما، همواره بعد از رهایی، به زور و کین و خیانت، به ته صف فرستاده شد.
آزربایحان علف خورد مشروطه را به نهایت رساند؛ اما، در نخستین بامداد مشروطه، ستارخانِ آزربایحان، توسط یپرم خان ارمنی کشته شد و البته مشروطه نیز به قعر ناکامی رفت. آزربایحان با مشروطه می خواست حکومت قاجاریه ترکزبان را اصلاح کند که با خیانت نخبگان ارمنی و فارس، از مسیر خود منحرف شد و از دل این خیانتها، دیکتاتوری پهلوی زایید و بیش از هر چیز کمر همت به نابودی آزربایحان بست. بخشنامههایهای رسمی و ضد حقوقبشری دولت رضاخان برای فارسزبانکردن آزربایحانیها خواندنی است.
آزربایحان در سال 24 برای احقاق حقوق مدنی خود، تحت قیومیت کامل حکومت مرکزی، اعلام خودمختاری کرد تا جلوی ژنوساید عظیم فرهنگی را بگیرد. در مذاکرات فیماین قبول کرد به شرط احقاق حقوق مدنی، اسلحه را زمین گذارد اما همینکه خود را خلع کرد، یگان های ارتش برخلاف عهد پیشین حمله کردند و دست به قتل عام مردم و نسل کشی و کتاب سوزی زدند. مورخین فارس زبان و راویان حکومتی تاریخ، بجای نگاشتن حقیقت، حوادث آزربایحان را غائله خوانده و دموکرات ها را به غلط تجزیه طلب خواندند. و هنوز هم، به هرگونه خواهش مدنی در آزربایحان انگ تجزیه طلبی می زنند در حالی که در آزربایحان برخلاف کردستان، هیچوقت جریان تجزیه طلبی فعال نبوده و نیست. کشتار 21 آذر 25، آغاز افول آزربایحان بود. با این نسل کشی، آزربایحان وارد عصر فترت خود شد.
آزربایحان یک سال پیش از 22 بهمن 57 در 29 بهمن 56 انقلاب کرد و دیکتاتور را در تبریز به زانو کشید. بسیاری از نخبگان انقلابی در همه طیف های سیاسی، از مارکسیست ها و فدائیان تا مجاهدین خلق و از روحانیون تا ملیون، آزربایحانی بودند. در تمام دهه های سده 14، آزربایحان نخبه تولید می کرد و تهران مصرف می کرد.
بعدها که انقلاب شد، آیت الله شریعمتداری مرجع تقلید آزربایحانیها، در دلآزارترین شکل ممکن، خلع سلاح و حصر خانگی شد و سپس ناباوارانه درگذشت. حزب سه میلیون نفری آزربایحان نیز، با کشتن و پنهان کردن و حبس، متلاشی شد. سقوط شریعمتداری، سقوط آزربایحان بود.
در جنگ هشت ساله نیز، بسیاری از سرداران نامدار جنگ، آزربایحانی بودند، به گواه همه مورخین تاریخ جنگ، آزربایحانیها نقش بسیار مهم و بزرگی در دفاع از میهن داشتند. اکنون سر هر دهکده کوچکی در آزربایحان، مزار شهدای جنگ را به چشم می خورد. تراکم شهدا، در دیگر مناطق، بجز شهرستان نجف آباد، به مراتب کمتر از آزربایحان است.
جنگ تمام شد، عصر سازندگی شروع شد و دلارهای نفت به استان های مرکزی مانند تهران و اصفهان و کرمان سرازیر شد و آزربایحان در فقری مطلق فرو رفت. فرزندان آزربایحان راهی پایتخت شدند و به زاغهنشینی و کارگری مشغول شدند. برای اولین بار بعد از انقلاب، دولت سازندگی به روی مردم در اسلام شهر آتش گشود. این مردم، همان آزربایحانیهای مهاجر بودند که به اوج فقر و بدبختی رسیده بودند.
دولت زور و زرِ هاشمی به پایان رسید. مردم برای نه بزرگ به عالیجنابان، خاتمی را برگزیدند، آزربایحان نیز همچون دیگر مناطق به امید هوایی آزاد، خاتمی را برگزید؛ اما، در پروژه توسعه سیاسی خاتمی همگان جز آزربایحان تا حدی بهرمند شدند: ملی گریان، زنان، اقلیت ها، چپها، کانون نویسندگان، نهضتی ها و … . تنها گروهی که مورد بی مهری و بی توجهی کامل قرار گرفت، آزربایحانیها بودند. در دولت فارسگرای خاتمی، حتی یکبار حقوق قومی از جمله زبان مادری آزربایحانیها مطرح نشد. آنها که برای گفتگوی تمدنها اشک تماسح میریختند، نژاد، تمدن، فرهنگ و زبان آزربایحان را انکار میکردند.
در 18 تیر 78 تنها تبریز با تهران همراه شد. به گواه بسیاری از فعالان سیاسی از جمله احمد قابل، آنچه در تبریز روی داد، بسیار دهشتناکتر از تهران بود، اما تحلیلگران و نویسندگان فارس، تراژدی تبریز را فراموش کردند.
در تمام این سالها علاوه بر بیمهری و بیتوجهی و تبعیض فراوان به آزربایحان، فعالان و دانشجویان آزربایحان نیز، زیر شمشیر داموکلس، دستگیر و شکنجه می شدند. آزربایحان در قتل های زنجیرهای نیز، سهیم بود بزرگانی چون پروفسور زهتابی به تیغ قاتلان فروهرها کشته شدند اما رسانه های فارس زبان، این جنایات مشابه را بایکوت کردند.
در تمام این سالها، آزربایحان تحقیر شد. پرسشنامه نژادپرستانه صدا و سیما در اردیبهشت 74 از یادمان نرفته است. بد نیست فعالان حقوق بشر این پرسشنامه را یکبار بخوانند. علاوه بر رواج روزافزون ارادی توهینها و جکهای تحقیرآمیز بر علیه آزربایحانیها، حتی صدا و سیما و رسانه های رسمی نیز، دمی دست از توهین ها برنداشتند. ملتی که صد سال جانبازی کرده بود، اکنون باید از نخبگان ملی، مرجع تقلید، زبان مادری، فرهنگ قومی و شکوه اقتصادی خود مرحوم شود، از سر فقر، برای لقمه نانی روانه پایتخت شده و در کوچه و بازار و دانشگاه و رسانه و تلویزیون و حوزه و … « خر» خطاب شود.
در تمام این سالها ایران بر شانههای آزربایحان استوار بود. آزربایحان دو بار انقلاب کرد و هر دو بار تهران به مکانت رسید. ترکها علف خوردند تا فارسها میلیاردها دلار پول نفت را صرف اعتلای فرهنگ و زبان خود و تضعیف و تمسخر زبان و فرهنگ ترک ها کنند. نخبگان آزربایحان قتل عام شدند و آزربایحان از مهد تفکر به سرزمین فقر بدل شد.
در این میان، تنها و تنها کنکور به داد آزربایحان رسید. فرزندان محروم و سخت کوش کوهستان در رقابت با رقبای برخوردار خویش، پای بر دانشگاه ها نهادند، تبعیض ها را دیدند، تحقیر را تحمل کردند تاریخ را فهمیدند و عمق ظلم را دانستند و حقیقت را شناختند و اینچنین بود که جنبش دانشجویی آزربایحان و در پی آن حرکت ملی آزربایحان آغاز شد.
نخبگان آزربایحان عموما جوان هستند اگرچه به دلیل کشتار وسیع نخبگان در دهه بیست، از اسلاف خود فاصله تاریخی دارند اما از نظر فکری و بینش سیاسی، صاحب شناختی بسیار عمیق هستند. بخش بزرگی از این نخبگان به حقوق مدنی و بشری آزربایحان می اندیشند و جنبش خود را مدنی می دانند. آزربایحان بیدار شده است. رستاخیز بزرگ آزربایحان، فرهنگی است. تلاش برای احقاق حقوق حقه خویش و مبارزه بر علیه ژنوساید فرهنگی و مقابله با هرگونه تبعیض و تحقیر، اساس فعالیت نخبگان آزربایحان است.
مهمترین رویداد عصر بیداری نوین آزربایحان، اهانت کثیف روزنامه دولتی ایران در خرداد 85 بود که اعتراض یکپارچه آزربایحان را برانگیخت. اعتراض آزربایحان با برخورد بسیار خشن حکومت و بایکوت بسیار تلخ رسانه های فارس زبان مواجه شد. در خرداد 85 به مدت یک هفته در شهرهای آزربایحان، خون جاری شد. بیش از 50 نفر مردند صدها نفر مجروح شدند افراد زیادی دستگیر و شکنجه شدند؛ اما، رسانه های فارس زبان در داخل و خارج، این واقعه هولناک را آنچنان که مرسم است، مخابره نکردند. نخبگان و روشنفکران و حتی فعالان حقوق بشر، سکوت کردند. آزربایحان انتظار همراهی و همدلی داشت همانطور که جنبش سبز انتظار همراهی آزربایحان را دارد.
سکوت آزربایحان آگاهانه و ارادی است. سکوت کرده است تا بگوید زنهار!
– آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون از همراهی ها و جانفشانی های صد سال اخیر نتیجه ای جز تبعیض، بی مهری، کشتار نخبگان، تحقیر، فقر و عقب ماندگی ندیده است. آزربایحان نمی خواهد برای بار چندم، جانفشانی کند، راه به آینده باز کند و دستآخر، مقهور نو رسیده ها شود.
– آزربایحان ساکت شد چون جنبش آزربایحان، فرهنگی و مدنی است. برخلاف آزربایحان که سودای سیاست ندارد. جنبش سبز سودای ریاست و حکومت دارد. سبزها برای قدرت می جنگند آزربایحان برای حقوق نخسیتن خود. راه این دو، جداست.
– آزربایحان ساکت شد چون همه اینان که سبز هستند، دقیقا سه سال پیش از حوادث خرداد 88، در خرداد 85 بر فجایع آزربایحان سکوت کردند.
– آزربایحان با سبزها همراه نشد، چون سبزها حتی هم اکنون نیز، حقوق مدنی آزربایحان را به رسمیت نمی شناسند. جنبش سبز دموکراسی خواه است؛ اما، دموکراسی را برای اعتلای قوم فارس می خواهد. سبزها هنوز هم، فرهنگ، زبان، فولکلور، تاریخ و ادب آزربایحان را انکار می کنند.
– آزربایحان سکوت کرد، زیرا با توجه به تجربه تاریخی صد ساله و رفتارشناسی طیف های مختلف جریان سبز (از سروش تا گوگوش)، یقین دارد که با سبزها به حقوق انسانی خود نمی رسد. سبزها اگر می خواهند آزربایحان را با خود همراه کنند، باید رسما حقوق نخستین آزربایحان را به رسمیت بشناسند و تضمین بدهند که در صورت پیروزی، گذشته را تکرار نکنند و ستارخان آزربایحان را نکشند و زبان مادری شان را منع نکنند تحقیرشان نکنند و تبعیض روا ندارند.
– آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون فضای خفقانی که در آزربایحان حاکم است حتی در تابستان طوفانی 88 نیز در تهران حاکم نبود. کوچکترین حرکت در آزربایحان با قاهرانه ترین شکل ممکن از سوی سرکوب و به تلخی تمام، توسط رسانه های فارس زبان بایکوت می شود. همزمان با رویدادهای تهران، بسیاری از فرزندان آزربایحان گرفتار شدند.طولانی ترین بازداشت را در تمام این سال ها، یوروش مهرعلی بیگی (بیش از سیصد روز) تحمل کرد. بهترین فرزندان آزربایحان هم اکنون در زندان هستند، اما دریغ از فعالان و رسانه های سبز. اگر شما از سکوت آزربایحان گله دارید چرا خود سکوت کرده اید؟ در کدام رسانه سبز سخنی از زندانیان سیاسی آزربایحان و یا یادداشتی از نخبگان آزربایحان منتشر می شود؟
– نژادپرست ها نمی توانند دموکراسی خواه باشند. اگر گروهی هویت و زبان مادری یک قوم را انکار کنند و چگونه می توانند به دموکراسی معتقد باشند؟ دموکراسی خواهی دلالی با دموکراسی نیست. بخش بزرگی از سبزها، درباره آزربایحان به دموکراسی اعتقاد ندارند. دموکراسی را در میان خود و برای قوم فارس خوب فهمیده اند، اما برای آزربایحان، دشمناند همچون اسرائیلی ها که در درون خود مدرن ترین دموکراسی را حاکم کرده اند اما همگی در کشتار اعراب متفق القولاند.
– سراسری بودن جنبش سبز، تحلیل غلطی است. حتی در اوج دوران حضور سبزها، استان های ایران با تهران همراه نشد. رسانه های سبز، با اخبار غلط تلاش زیادی داشتند که کردستان و خراسان و اصفهان و فارس را همراه نشان دهند اما هیچوقت در این استان ها رویداد قابل توجهی مشاهده نشد. زمانی که شیراز و اصفهان و کرمان و خراسان و گیلان و … هنوز بطور جدی با تهران همراه نشده اند، چه انتظاری از آزربایحان با یک تاریخ خیانت و بی مهری نسبت به او هست؟
– جنبش سبز حتی در درون خود با مصائب فراوانی همراه است. سبزها هنوز بعد از دو سال راهبرد مشخصی ندارند. ویراست دوم منشور سبز نشان داد که اهداف سبزها با شعارشان تفاوت زیادی دارد. جنبشی که اینقدر آشفته است، نمی تواند جنبشی فربه تر و مدنی تر از خود را با خود همراه سازد.
– جنبش سبز جنبشی آزادیخواهانه و ملی است اما تنها برای قوم فارس و چون آزربایحان را انکار و بایکوت می کند، ضد بشری است. این انکار و بایکوت، متاسفانه کاملا ارادی و آگاهانه است. برای پایان سکوت آزربایحان تنها یک راه وجود دارد، تبرئه فارس ها از گذشته، به رسمیت شناختن حقوق نخستین آزربایحان و تضمین آینده.
– برخی از سبزهای درمانده از سکوت آزربایحان، اینک اعلام می کنند که نیازی به حضور آزربایحان نیست. کاش چنین بود. طراحان چنین سخنانی می دانند که چقدر بیراه می گویند. در این کشور، هرگز حرکتی سراسری بدون همراهی آزربایحان به نتیجه نرسیده است و جنبش سبز نیز اولی نخواهد بود.
– برخی نیز می گویند آزربایحان دیگر آزربایحان قدیم نیست و به انحطاط رسیده است. دیگر نمی تواند همچون گذشته، حرکت بزرگی بکند. ظهور جریان تراکتور، گردهمایی همه ساله در 13 فروردین، دستگیری گسترده فعالان آزربایحان و … خلاف این مدعا را ثابت می کند. آزربایحان زنده تر از همیشه است منتها می داند که اینبار نه برای دیگران که تنها برای خود باید جانفشانی کند که
آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی
خشکی دریاچه ارومیه و سکوت غمخواران ایران
ابوذر آذران
نژادپرستان، آزربایجان را مرده میخواهند
« گلین گئدک آغلایاق / اورمو گولو دولدوراق » این، شعار تظاهرکنندگان آزربایجانی روز 13 فروردین است، شعاری که نمی توان به راحتی ترجمه کرد. تنها کسانی احساس عمیق بار شده بر آن را می فهمند که « ترکی » بدانند: « بیایید برویم گریه کنیم / دریاچه ارومیه را ]با اشکهایمان[ پرکنیم. »
آزربایجان تنهاست، حتی در پاسداشت محیط زیست خود. مدعیان ایران، همانان که چپ و راست ندای «وای ایران» سر میدهند، نوبت به آزربایجان که میرسد، خفهخون میگیرند. مگر نمیگویید: « چو ایران نباشد تن من مباد » و مگر نمیدانید: « در آزربایجان، طوفان نمک در پیش است »؛ چرا ساکتاید؟
اگر دریا بخشکد، آزربایجان به صحرای نمک تبدیل میشود. شما مدعیان ایران، یا آزربایجان را جزوی از ایران نمیدانید یا بر طبل ریا میکوبید. چگونه میتوانید بر مجسمه بودا اشک تمساح بریزید اما بر خشکی دومین دریاچه نمکین جهان بی تفاوت باشید؟
سالها پیش که زاینده رود خشکید شما عزا گرفتید و رخ بر افلاک زدید. از روسای کشور تا دانشآموزان در این عزا سر به خاک ساییدند. مرثیه صدا و سیما را خوب یادمان هست روزنامههایتان نیز. حالا که دریا می خشکد، چرا گلویتان خکشیده است؟
دریا، دریاست. چه فرقی می کند درشمال باشد یا درجنوب. چه فرقی میکند بنام آزربایجان باشد یا بنام فارس. چگونه است وقتی شبهه ای کوتاه برای « فارس » بودن خلیج ایجاد می شود، سراسر کفنپوش میشوید، اما حالا که تمام دریا به صحرا تبدیل می شود، کز کردهاید؟ نکند خلیج رنگینتر است؟
چرا سکوت کردید؟ چرا؟ نمی خواهم حقیقتی نفرت انگیز را باور کنم؛ اما، آیا این سکوت بی شرمانه، ریشه در نگرش نژادپرستانه شما ندارد؟ اگر دلیل دیگری بر این تبعیض آشکار هست، بگویید. یک ایراندوست واقعی، چگونه میتواند برای شبهه ای کوتاه بر نام یکی، کفن بپوشد و بر مرگ دلآزار دیگری، بی تفاوت باشد.
برای نژادپرست مهم نیست که دریا بخشکد و طوفان نمک برخیزد، برای او تاریخ خودساختهاش مهم است که مبادا فاش شود. برای نژادپرستان، دریا مهم نیست، «پارس» مهم است. بگذار آزربایجان در سونامی نمک فرو برود، اما «پارس» استوار بماند.
نژادپرستان میدانند که رستاخیز مدنی آزربایجان هرگز پای عقب نخواهد گذاشت و می دانند که هرگز نمی توانند جلوی این رستاخیز بزرگ را بگیرند. برای آنها تنها یک راه مانده است؛ حالا که این سرزمین نمی خواهد مستعمره ما بماند، بگذار ویران شود.
نژادپرستان، آزربایجان را مرده می خواهند. برای آنها بسیار خوشایند خواهد بود که سرزمین دلاوران مشروطه، چنان گرفتار طوفان شود که دیگر سودای حقوق نخستین خویش نکنند. آزربایجان آباد برای نژادپرستان، خطرناک خواهد بود.
نژادپرستان سکوت کردهاند و با شادمانی تمام، منتظر پایان دریا = پایان آزربایجان هستند. برای یک نژادپرست تنها یک ارزش وجود دارد: « نژاد». بگذار دریا خشک شود، آزربایجان نابود شود و تئوری غلط «ایران=پرشیا» نهادینه شود.
خشکی دریا، بلای طبیعی نیست، ساخته دست بشر و نتیجه سیاست های ارادی نژادپرستان بود. اکنون که این سیاستهای ارادی به نتیجه رسیده و مرگ دریا فرارسیده است، ساکت و شادماناند. اینان که موعد جشنشان رسیده، چرا باید از اعتراض مدنی آزربایجان برای دریا حمایت کنند؟
نژادپرستان اما، عمق پایداری آزربایچان را نمیشناسند. آزربایجان میماند سرفراز میماند با دریای نیلگونش، با جنگلهای سیاهش، با جلگههای سبزش، با کوههای بلندش، با رودهای پرآبش، با صحراهای سردش، با آسمان آبیاش و با فرزندان نستوهش. آزربایجان میماند، خار چشم نژادپرستان میماند.