توسعه، تبعیض و چندپارگی / محمد رضا نیکفر
توسعه، تبعیض و چندپارگی در گفتوگو با محمدرضا نیکفر، پژوهشگر فلسفه
بابک مینا
آنان میپندارند جامعه مدرن اگرچه منابع سنتی همبستگی را تضعیف میکند، اما خود امکان همبستگی جدیدی میدهد. آیا اینچنین است؟ تاریخ مدرنیزاسیون در قرن بیستم، خصوصاً در کشورهای جهان سوم نشان داده است که موضوع به این سادگی نیست ودیدگاه نسبتاً خوشبینانه نظریهپردازان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم نکات بسیاری را از قلم انداخته است.
در ایران نزدیک به صد سال است که ما در انتظار «لحظه نهایی مدرنیته» هستیم. لحظهای که مدرنتیه آنطور که آرزو میکنیم بتواند بر شکافهای جامعه غلبه کند و کلیتی جدید به وجود آورد تا ما در آن آسوده باشیم و احساس کنیم در «خانه» میزییم. آیا واقعیت کنونی جامعه ایران ما را به تحقق این آرزو امیدوار میکند؟ شکافهای فزاینده فعلی ریشه در چه دارند و آیا چشماندازی برای غلبه بر آنها و همبستگی دوباره وجود دارد؟ این پرسشها را با محمدرضا نیکفر، پژوهشگر فلسفه درمیان گذاشتهایم.
چگونه میتوانیم شکاف مرکز ـ پیرامون را در ایران توضیح دهیم؟ ریشههای این شکاف چیست و چگونه تولید میشود؟
محمدرضا نیکفر: انقلاب فوران حسدها و کینههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بود و از این نظر شکست خورد که حاصل آن نحوهای از توزیع قدرت و فرصت نبود که با خود تا حد تعیینکنندهای قناعت و آشتی بیاورد. حسدها و کینهها انباشته شدهاند، لایههای جدیدی یافتهاند و اکنون در آنها تعادلی برقرار است که انباشت فشردگی انفجاری است.
محمدرضا نیکفر ـ شکاف، چندلایهای و چندعاملی است. در عصر جدید، در جامعه سرمایهداری و در پهنه جهانی، رشد ناموزون شکافهای از پیش موجود را تشدید میکند، دگردیسه میکند و در موارد محدودی امکان تخفیف یا رفع آنها را پدید میآورد. این شکافها همواره موضوع اندیشهوزی بودند. پرسش درباره منشاء، پیامدها و سرانجام آنها بوده است.
چند دهه پیش، حدوداً تا اواخر دهه ۱۹۷۰، مجموعهای از نظریهها وجود داشتند که مدعی بودند کل شکاف مرکز-پیرامون را توضیح میدهند، در بُعد جهانی و در بُعد منطقهای و ملی. اکنون نظریههای کلان تقلیل یافتهاند در حد نکاتی که به آنها باید توجه داشت. آنچه از آنها میتوان آموخت عطف توجه به عاملهایی است که مهم هستند، اما هیچ یک به تنهایی توضیحگر همه چیز نیستند. از این نظر میتوانیم بگوییم که هیچ یک از نظریههای رایج رشد، صد در صد غلط نبودهاند، اما مطلقاً غلط بودهاند در ادعای توانایی صد در صدشان در دیدن و توضیح مسائل.
انقلاب ایران از نظر ورشکناندن تئوریهای کلان مهم بود؛ آن هم از این نظر که انقلابی نبود که از یک تضاد اصلی برخاسته شود و آن تضاد توضیحدهنده تکوین و سیر و سرنوشت آن باشد. به نظر میآمد که پیرامون علیه مرکز قیام کرد. این وجهی از انقلاب بود. در آن شکاف مرکز هم مؤثر بود: شکاف میان بالادستیها و پاییندستیها در خود مرکز. مرکز که میگوییم هم مرکز جغرافیایی را در نظر داریم، هم لایههای مرکزی اجتماعی را. انقلاب ۱۳۵۷ گویا چند انقلاب در یک انقلاب بود. انقلابی بود با چندین جریان مختلف که با هم بودند، کوشش کردند از هم پیشی گیرند و سرانجام یک جریان نقش تعیینکننده یافت. انقلاب فوران حسدها و کینههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بود و از این نظر شکست خورد که حاصل آن نحوهای از توزیع قدرت و فرصت نبود که با خود تا حد تعیینکنندهای قناعت و آشتی بیاورد. حسدها و کینهها انباشته شدهاند، لایههای جدیدی یافتهاند و اکنون در آنها تعادلی برقرار است که انباشت فشردگی انفجاری است.
محمدرضا نیکفر
در انقلاب ایران هر جریانی پروژه خودش را برای سازندگی داشت؛ و وقتی از سازندگی سخن میگوییم منظور نحوهای از اراده به قدرت جمعی است که جمع را بازسازی میکند به لحاظ موقعیتها و منزلتهای آن و برنامهای که برای تضمین مشارکت دارد. این برنامه، شریک کردن عدهای در پروژه سازندگی و همزمان کنار گذاشتن عدهای دیگر است. منظورمن از “سازندگی” پویشی سرمایهدارانه، در معنای خاص تکنیکی و به لحاظ ایدئولوژیک گردنکشی و عظمتطلبی است. هر پروژه سازندگی، یک پروژه مجتمع کردن و همزمان دور کردن، به حاشیه راندن و موضوع تبعیض قرار دادن است. تبعیضهایی وجود دارند که آشکارا از برنامه سیاسی برمیخیزند، مثلاً از برنامه ولایت فقیه تبعیض علیه زنان، غیر مسلمانان، مسلمانان سنی و غیر خودیها، یعنی کسانی که به قول خودشان ولایتمدار نیستند، برمیخیزد. تبعیض دیگری وجود دارد در کنار این تبعیضها و در لایهای زیرین که از ساختار پروژهای برمیخیزد که عدهای را شریک میکند، و همزمان سامان معمول زندگی عدهای را به هم میزند، اما سهمی به آنان نمیدهد و رئیسان اگر هم بخواهند به خاطر ماهیت پروژه که تولید تبعیض است، نمیتوانند مساوات برقرار کنند. به ویژه این نوع دوم تبعیضهاست که لایههای اجتماعیای را در شرایطی بحرانی فعال میکند. این لایهها پیشتر توسط چشمانی که متمرکز بر تبعیضهای برنامهای است و به این خاطر طیفی از جمعیت را میبیند، به وضوح دیده نمیشود.
بین شکلهای مختلف تبعیض، همپوشانی وجود دارد. تبعیضهایی وجود دارند آنچنان عمیق که اپوزیسیون آگاه هم آنها را نمیبیند، چون این اپوزیسیون هم به هر حال به الیت اجتماعی تعلق دارد و نخبگان چیزهایی را خوب درک میکنند و چیزهایی را اصلاً درک نمیکنند.
بین شکلهای مختلف تبعیض، همپوشانی وجود دارد. تبعیضهایی وجود دارند آنچنان عمیق که اپوزیسیون آگاه هم آنها را نمیبیند، چون این اپوزیسیون هم به هر حال به الیت اجتماعی تعلق دارد و نخبگان چیزهایی را خوب درک میکنند و چیزهایی را اصلاً درک نمیکنند.
با این مقدمهچینی به پرسش از پی شکاف مرکز- پیرامون به صورتی فشرده اینگونه میتوان جواب داد: شکافهایی وجود دارند که پیشینه دارند و در ادامه تاریخی است که در جریان آن آبادانیهایی ایجاد شده و در پیرامون این آبادانیها انبوهی حاشیه ویران و نیمهویران. در آبادانیها تبعیض برقرار شده و در جریان مبارزه بر سر امتیازها عدهای به حاشیه رانده شدهاند. در تلاطم انقلاب، عدهای از حاشیه به جانب مرکز روی آوردند، در نهایت یک نظام تبعیض جدید ایجاد شد که هم مجموعهای تبعیضهای برنامهای برقرار کرد و هم بعد تازهای به شکاف مرکز و پیرامون داد. توده انبوهی را به سمت مرکز کشاند، در حالی که جایی نمیتوانست به آنها بدهد. آنان پادررکاب ماندهاند و آنچه وضعیت را در ایران بسیار پیچیده میکند حاشیهای است که هنوز چشمش به مرکز است و در شرایطی ممکن است سختترین ضربه را به مرکز بزند. رصد کردن این توده کار مشکلی است.
در سالهای پس از جنگ با نوع جدیدی از توسعه مواجه بودیم که میتوانیم آن را توسعه اسلامی بخوانیم. آیا منظورتان از “سازندگی” همین برنامه توسعه حکومت اسلامی است؟ این نوع توسعه چه شباهتها و چه تفاوتهایی با توسعه پیش از انقلاب داشت؟
منظور من از سازندگی چیزی فراتر و به سخنی دیگر بنیادیتر از این یا آن برنامه مشخص توسعه است. در نوشتهای قدیمی با عنوان “ایمان و تکنیک” منظورم را شرح دادهام. آن نوشته واکنشی بود به بحثهایی رایج در مورد سنت و مدرنیته و جهتی خاص در این بحثها: توضیح انقلاب اسلامی و رژیم برآمده از آن توسط سنت و سنتگرایی. شاخص افراطیترین گرایش در نزد کسانی که به نقش غالب سنت باور داشتند، این تصور بود که گویا رژیم اسلامی ما را به قرون وسطا بازمیگرداند. رژیم، جلوههای قرون وسطایی بارزی دارد، اما همین رژیم شیفته اورانیوم است و آن را به یک مقام قدسی رسانده است و همین رژیم دروازههای روستاها را به روی ماشین سرمایهداری گشوده و این ماشین زمینها را شخم زده و چنان کرده است که دیگر سنگ روی سنگ بند نیست.
بازیگر پهنه جهانی در عصر جدید سوژههای کلان ملی هستند: ملتها. آنها گروههای بزرگی هستند که برخی تبار مشخصی در تاریخ دارند، برخی دیگر در جریان حوادثی در خود عصر جدید ساخته میشوند. آنها خود را با خودآگاهیای معرفی میکنند که شبیه به خودآگاهی سوژههایی است که در روایتهای عصر جدید میبینیم. این سوژههای کلان با اراده به قدرت مشخص میشوند و این اراده به قدرت ارادهای تکنیکی برای سازندگی است. در گذشته طوایف هم مایل بودند قلمرو خود را گسترش دهند، اما “آباد” کردن جنبهای ضعیف و فرعی در وجود مایل به گسترش آنها بود. در عصر جدید، “آباد” کردن زیر منطق تکنیک قرار میگیرد: تکنیک فقط به آباد کردن منجر نمیشود، بلکه زمینهسازی میکند برای تکوین تکنیک سریعتر وتواناتر. با یک منطق درونمان آن را نمیتوان کنترل کرد. از بیرون فشار وجود دارد برای رشد بیشتر، و اگر رشد نکنیم، نیروی تکنیکی دیگری ما را خُرد میکند. بر این قرار عصر جدید عصر ناسیونالیسم است و ناسیونالیسم اراده به قدرتی است که جهتساز آن پویش تکنیک است.
تنها نیروی جدی مقاومی که در برابر ناسیونالیسم شکل گرفت چپ کارگری دارای آگاهی مارکسیستی بود. مارکسیسم با دو اراده مشخص میشد: گذاشتن طبقه در برابر ملت و در پیوند با آن همبستگی کارگری در بعد جهانی یعنی همان انترناسیونالیسم پرولتری. اراده دیگر اراده به غلبه بر تکنیک و کنترل آن از طریق رفع از خودبیگانگی بود. برنامه مارکسیستی در عمل پیروز نشد و فقط به صورت یک دیدگاه انتقادی باقی ماند. غالب احزاب متأثر از مارکسیسم در جریان نبردهای بزرگ ملی قرن بیستم بازیگر صحنه این درگیریها شدند و از منطق این بازی پیروی کردند. در جاهایی مثل روسیه و چین برنامه مارکسیستی دگردیسه شد و تبدیل به برنامهای ملی برای سازندگی شد. بلشویسم شد تابلوی صنعتی شدن و ابرقدرت شدن شوروی و مائوئیسم برنامه مشابهی شد برای چین. ایدهآل مارکس لغو کار مزدوری بود، اما این سیستمها از همان آغاز چیزی جز مدیریت کلان کار مزدوری نبودند. این مدیریت در خدمت “سازندگی” و “توسعه” بود.
در ایران میل به “سازندگی” در معنای مدرن آن در قرن نوزدهم شکل گرفت. مورخان معمولاً در این رابطه شکست ایران از روسیه را نقطه عطف میدانند و نیازی را که بر اثر آن در ذهن شاهزاده عباسمیرزا به سازندگی یعنی تجهیز به تکنیک و شیوههای نوین مدیریت نظامی شکل گرفت. اراده به سازندگی که شکل گرفت، به تدریج روایتهایی اسلامی هم پیدا کرد. اسلام برای “مدرن” شدن- در معنای تکنیکی و سلطهگرانه آن− بسیار مستعد است: شاخصترین صفت خدای اسلام قدرت اوست. میل به قدرت و سلطه از ابتدا در جمعیتهای اسلامی قوی بوده است و دین به مؤمنان توصیه کرده که مجهز باشند. اسلام دینی است مجهز، و به سادگی خود میتواند به جهاز قدرت تبدیل شود. اسلام دینی جنگاور، از این رو فناور، و از این رو مستعد برای مدرنیزاسیون در تولید، مصرف و اعمال سلطه است.
سرمایهداری اسلامی در امتداد سرمایهداری دوران پهلوی قرار دارد. اساس هستی هر دو نظام توزیع درآمد نفتی بر پایه سیستم اقتداری است که هدف مقدم آن بازتولید خود است (برخلاف یک سیستم طبیعی کلاسیک که این هدف در متن هدف عمومیتری فراتر از اقتدار سیاسی مطرح است).
از اواخر قرن نوزدهم ایران هم مثل بقیه کشورها شاهد رقابت میان برنامههای مختلف سازندگی است. اختلافها بر سر نیروی اجتماعیای است که فرمانده و بهرهبر اصلی میشود و نیز بر سر تحول فرهنگیای است که هر برنامه به دنبال میآورد. برنامه حکومت پهلوی سرانجام آنی شد که هدف خود را برپایی “تمدن بزرگ” نامید. آخوندها با ایده اصلی برنامه، عظمتطلبی و گردنکشی در منطقه، مشکلی نداشتند. ایراد آنان در نهایت به دو چیز بوده است، همان دو چیزی که در جاهای دیگر نیز محورهای اختلاف بودهاند: نیروی اجتماعی و فرهنگ. آنان میخواستند خودشان فرمانده باشند، تحول فرهنگی را از جهت غربیشدن درآورند، آن را اسلامی کنند و نیروهایی را بهرهور سازند که پایگاه قدرت آنان باشند.
این “سازندگی اسلامی” چه نوع تبعیض و شکافی از نوع مرکز ـ پیرامونی به وجود آورده است؟
سرمایهداری اسلامی در امتداد سرمایهداری دوران پهلوی قرار دارد. اساس هستی هر دو نظام توزیع درآمد نفتی بر پایه سیستم اقتداری است که هدف مقدم آن بازتولید خود است (برخلاف یک سیستم طبیعی کلاسیک که این هدف در متن هدف عمومیتری فراتر از اقتدار سیاسی مطرح است). سرمایهداری اسلامی در امتداد معوجی از سرمایهداری دوران پهلوی قرار دارد. این امر با نظر به قشرهای فرادست و فرهنگ این نظام به سادگی به چشم میآید. فرادستان زمان شاه جای خود را به فرادستان اسلامی دادند. اساس منطق تحول فرهنگی رخ داده، تحول در نظام سرمایه سمبلیک است. عنصر اصلی در سرمایه سمبلیک زمان شاه سمبلهایفرهنگیای بود که در نظام سرمایهداری با گرایشی غربی امتیازآور هستند. جمهوری اسلامی ضمن حفظ خطوطی از این سیستم امتیازدهی، از دینداری سرمایه سمبلیک ساخت. دینداری نوعی سرمایهداری شد و این مبنای تحول فرهنگی قرار گرفت، تحولی که فقط فرهنگی نیست، اقتصادی و اجتماعی است و یک مؤلفه اصلی مالداری اسلامی است.
بخشهای اصلی قشرهای فرودست در هر دو نظام شاهی و ولایی یکی هستند. با وجود این، تلاطمی که با انقلاب پدید آمد یا بهتر است بگوییم تلاطمی که انقلاب نام گرفت، بر وجود عینی و شعور این قشرها تأثیری عمیق به جا گذاشت. انقلاب بخشهای بزرگی از جمعیت را که به صورتی منفعل در حاشیه تحولات قرار داشتند، فعال کرد. انقلاب واکنشی بود به ناتوانی صورتبندی سرمایهداری نفتی شاهنشاهی در دادن جایگاهی به قشرهایی که پایگاه سنتی خود را از دست میدادند. سیستم نمیتوانست آنها را جذب کند، حتی نمیتوانست مشارکت لایههایی را هم تضمین کند که پایگاه ممتازی داشتند. انقلاب امید به مشارکت بود. در توده وسیعی این امید دمیده شد که میتوانند از این پس زندگی بهتری داشته باشند. رژیم برآمده از انقلاب تا مدتها نیروهایی را نشان میکرد و به مردم میگفت که آنان مانع رسیدن به اهداف انقلاب هستند. رژیم مردم را در مقابله با آنچه “ضد انقلاب” نامیده میشد، “مشارکت” میداد. این فریب دیگر کارآیی خود را از دست داده است.
دولت اسلامی، دولتی بزرگ و پرشاخ و برگ بود که همپوشانی گستردهای با مردم داشت. این موضوع باعث میشد که گروههایی از مردم – سرگردان در میان دو نقش حاکم و محکوم، حرامکننده و محرومیتکشیده، بالادستی و پاییندستی − رفتارهای متناقضی از خود نشان دهند. هر چه میگذرد از این گونه تناقض کاسته میشود. دوره احمدینژاد تلاشی بود برای احیای حالت جنبشی رژیم، یعنی احیای توهم همپوشانی. این دوره دارد با یک سرخوردگی بزرگ به پایان میرسد. پایگاه تودهای رژیم پایگاه سرخوردگان است. آنان بخش فعالی از توده محرومان را تشکیل میدهند.
فرودستی در سرمایهداری اسلامی در ادامه تاریخ فرودستی سرمایهداری برآمده در دوران شاهی قرار دارد. جمهوری اسلامی زمین مناسبات اجتماعی در ایران را شخم زده، تحرک اجتماعی ایجاد کرده، به انتظارها پاسخ نداده و با معیار خودی- غیرخودی قشری را به عنوان لایه ممتاز برکشیده است. اگر در توصیف تبعیض در ایران تنها از مدل مرکز-پیرامون استفاده کنیم، همه واقعیتها را نمیبینیم. جامعه ایران جامعهای است تکهتکه. کلیت یک تکه، ممکن است دستخوش تبعیضی ناشی از زیست حاشیهای آن باشد، در خود آن ولی باز لایهای ممتاز است، لایهای محروم.
تکهتکه شدن جامعه ایران، به تاریخ مناسبت مرکز- پیرامون در آن، به نظام امتیازوری سرمایهداری، به تبعیضهای شاخص سیستم ولایت فقیه به عنوان یک نظام آپارتاید، و به تحرک اجتماعی شکل گرفته از اواخر دهه ۱۳۴۰ و تشدید شده با انقلاب برمیگردد. در جریان تحرک اجتماعی گروهی از مردم از یک بخش اجتماعی پا در حوزه بخش دیگر میگذارد، برخی کیفیتهای بخش تازه را میگیرد، اما در آن بخش انتگره نمیشود. با چنین مکانیسمی هر بخشی تکهتکه میشود. روانشناسی و اخلاق متناسب با این تکهتکه شدن، با این امتیازوری و در همان حال محروم بودن از امتیاز، نفرت، حسادت و دپرسیون شدید است. انسانها میدوند و به جایی نمیرسند. به هم تنه میزنند، به هم پرخاش میکنند و رمقشان را از دست میدهند.
آیا شانسی برای فرا رفتن از این تکه تکه شدن و در نتیجه انتگراسیون دوباره هست؟
اگر در توصیف تبعیض در ایران تنها از مدل مرکز-پیرامون استفاده کنیم، همه واقعیتها را نمیبینیم. جامعه ایران جامعهای است تکهتکه. کلیت یک تکه، ممکن است دستخوش تبعیضی ناشی از زیست حاشیهای آن باشد، در خود آن ولی باز لایهای ممتاز است، لایهای محروم.
چشمانداز، امیدبخش نیست. به این سبب که مسئله ابعاد مختلفی دارد و بعید است که سیر رخدادهای آینده چنان باشد که در هر ایستگاهی از آن مسئلهای حل شود؛ شاید مسئلههایی افزوده شوند.
در برابر ما نه دو، سه پرسش، بلکه همتافتهای از پرسشها قرار دارند. این کمپلکس را پرسمان تکه-پارگی نام مینهیم. پرسمان، لایههایی دارد. لایه مفهومی انتزاعی است که به چشم نمیآید. با آن احیاناً تقدم تعیینکننده دستهای از مسائل بر دستهای دیگر تبیین میشود. وقتی میگوییم زیرساخت اقتصادی، منظور این نیست که چیزی به طور عینی، مثل شالوده یک ساختمان، وجود دارد که نموداری تام و تمام خودش را دارد. چنین نیست. پدیداری آن در چیزهای بسیار مختلفی است: از اقتصادی (نسبتاً) ناب گرفته تا فرهنگی (نسبتاً) ناب.
لایههای اساسی پرسمان تکهپارگی از این قرارند:
− لایه زیرین، لایه صورتبندی اقتصادی- اجتماعی است. این صورتبندی سرمایهداریای است که یک ویژگی آن در این است که هر یکی را به دو تبدیل میکند، بی آنکه بتواند به این تفرق، از راه جمع کردن و جذب کردن پاسخی جبرانکننده بدهد. نمود خصلت متفرقکننده و مجتمعنکننده آن را میبینیم در: بیکاری گسترشیابنده، تولید حاشیههای گسترده محروم در همه حوزهها، بههمریختگی و تناقض در همه عرصهها و در روابط میان آنها.
− لایه بعدی، لایه مدنی است. با اشاره به این لایه، توجه جلب میشود به شهر، به عنوان واحد کلانی که انتگراسیون مدنی باید در آن اتفاق افتد. در ایران، برای مدت کوتاهی در دهه ۱۳۷۰ بحثهایی شد درباره جامعه مدنی. در آن بحثها به قلب مسئله مدنیت، یعنی مسئله شهر توجهی نشده است. جامعه مدنی، جامعهای است در شهر. در اروپا وقتی از جامعه مدنی به عنوان پهنهای در میان حوزه خصوصی و دولت صحبت میکردند، وجود جایی را به عنوان شهر که زمینهساز و مأمن چنین پهنهای باشد، فرض میگرفتند. شهر مکان است، اما جغرافیا فقط وجهی از مکانیت آن را تشکیل میدهد. مکانیت شهر در ایجاد مکان برای زندگی شهری است که پیچیدهترین، باکیفیتترین و پرمدعاترین نحوه زیست بشری است. اینجا فرصت نیست که بیشتر درباره “شهر” صحبت کنیم. با لحنی تبلیغی در باره اهمیت مسئله شهر میتوانیم چنین بگوییم: این موضوع که چرا غرب پیش رفت و ما پس ماندیم، تبدیلپذیر است به این موضوع که ببینیم فرق شهر ما با شهر آنها در چه بوده است. وقتی از علم و فناوری سخن میرود، باید به شهر توجه کرد. مکان علم شهر است. پیشرفتگی علمی مبتنی بر پیشرفتگی در شهریت است.
در ایران عصر جدید، شهرها با همه فلاکتباری ساختارشان، توانستند بر مبنای وجود عرصه برای رشد سرمایهداری در عمق و در سطح، تا اوایل دهه ۱۳۵۰ مکان جذب و تا حدی انتگراسیون باشند. جاذبه آنها پس از انقلاب بیشتر هم شد، اما نتوانستد، جمعیتها را انتگره کنند. شهرها پرجمعیت شدند، اما جامع و جامعه نشدند. سیاستهای جمعکننده رژیم (خانهسازی، جادهسازی، مدرسهسازی، دانشگاهسازی، مسجدسازی، بسیج، کانونهای مختلف، عیدها و عزاداریها …) نتوانست شهریتی ایجاد کند که بتواند با گرایش حاشیهساز، متفرقساز و کلاً تکهپاره کننده شتابگرفته بر اثر بحرانزدگی صورتبندی اقتصادی- اجتماعی مقابله کند. فاجعه ایران، فاجعه زندگی شهری است: زندگی در شهرهایی دودزده، انباشته، مفلوک، به هم ریخته، خشن، بیغرور، دلمرده، عصبی، ضد کودک، ضد جوان، ضد پیر و معلول، ضد زن و جلوهگاه مردانگیای نامرد و بدیخت و ناکام است. شهر، یک عقده بزرگ است.
− لایه دیگر، لایه هویتی است. در اینجا اشاره به هویتی است که گویا بایستی در دنیای تقسیمشده به پارههایی به نام کشور، معرف و جانمایه کشور باشد. این هویت آسیب دیده است. “ایران”ی که در عصر جدید بر بستر جریان جهانی دولت−ملتسازی شکل گرفت، دیگر آن رمق را ندارد و به سخنی دیگر به گونهای پرورده و متعالی نشده که بتواند “ما” را یکدل و همبسته سازد. از یک طرف گرایشهای تفرقهبرانگیز در منطقه (بر اساس محورهای ترک- فارس، ترک- عرب، کرد- ترک، کرد- فارس، عرب- فارس، سنی- شیعه، اسلامگرا/ بومیگرا- متجدد و محورهایی دیگر با مختصاتی چون غربگرایی، شرقگرایی و روسگرایی) از طرف دیگر تبعیض و تفرقهانگیزی داخلی (که مبتنی بر سیاستی است که شیعیگری را مبنای انتگراسیون و هویت ایرانی قرار داده است) و در کنار اینها و متآثر از اینها یک منطقهگرایی و محلیگرایی رشدیابنده که دو شهر مجاور را هم در برابر هم قرار میدهد، جمع ایرانی را پریشان کرده است. معلوم نیست در آینده کشور بتواند مختصات کنونی خود را به لحاظ جغرافیایی- قومیتی حفظ کند. هر چه بحران سیستم در لایههای اقتصادی و مدنی خود تشدید شود و انتگراسیون در مکان اجتماعی- شهری بیشتر شکست بخورد، بحران هویت ایرانی تشدید خواهد شد. افراد کوشش میکنند در تکهپارههای قومی امید و غرور خود را بیابند، با دیگرانی که چنین حسی دارند، همبسته شوند و در سرنوشت خویش مرزبندی و تقابل با گروهی دیگر را ببیند.
− لایهای را هم میتوانیم به عنوان لایه ارزشها مشخص کنیم. تحلیلهای موردی تقویتکننده این باور هستند که در این لایه همبستگی سستی گرفته و در برابر، گرایش به گسست نیرو یافته. میتوانیم از یک انرژی منفی سخن گوییم که از مجتمع شدن جلوگیری میکند. این منفیت هم به ضرر رژیم حاکم عمل میکند و هم به ضرر اپوزیسیون. بُعد احساسی این لایه را نیز باید در نظر گرفت. پویش اجتماعیای که در ایران با انقلاب تشدید شد، انتظارها و امیدهایی را به بار آورد که به جز در مورد قشرهایی که رژیم به آنها امتیازهایی داد، نابرآورده ماندند. جامعه، جامعه سرخوردههاست. نارضایتی تنها متوجه سیستم نیست؛ مردم از همدیگر نیز ناراضی هستند. حس میکنیم جای یکدیگر را تنگ کردهایم. جامعه ایرانی، جامعه خشن بیرحمی شده است. صمیمیتهای سنتی درون بستگان هم سستی گرفته است.
فاجعه ایران، فاجعه زندگی شهری است: زندگی در شهرهایی دودزده، انباشته، مفلوک، به هم ریخته، خشن، بیغرور، دلمرده، عصبی، ضد کودک، ضد جوان، ضد پیر و معلول، ضد زن و جلوهگاه مردانگیای نامرد و بدیخت و ناکام است. شهر، یک عقده بزرگ است.
− و سرانجام به لایه سیاسی میرسیم که ذکر آن در آخر این فهرست، به معنای سطحی بودن و آشکار بودن و داشتن وجودی سرتاسر مبتنی بر لایههای زیرین نیست. سیاست عرصهای است که در آن همه انگیزشها با هم ترکیب میشوند و از این نظر عرصهای انضمامی است. ترکیب انگیزشهای اجتماعی، اقتصادی و ایدئولوژیک در انقلاب چنان بود که رژیم برآمده از آن خود را مظهر همدلی و همزبانی کل ملت معرفی میکرد. رژیم، خود را انتگراتیو، یعنی جمعکننده و وحدتبخش میدانست. رژیم همزمان پسزننده و گسلنده بود و یک نظام آپارتاید ایجاد کرد که مجموعهای از تبعیضها (میان مرد و زن، مذهبی و غیر مذهبی، مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و سنی، معمم و مکلا، خودی و غیرخودی) معرف آن بود. تا مدتها توان انتگراتیو، دست بالا را داشت و میتوانست تنشهای ناشی از تبعیض را جبران کند. این توان انتگیراتیو برآمده از عواملی بود چون: ایجاد حوزهای بزرگ به عنوان حوزه همپوشانی دولت و ملت (از این نظر رژیم “خلقی” بود)، بازتوزیع درآمد دولتی (درآمد نفتی) و ثروت انباشته در میان قشر ممتاز دوران شاه و نقش دوگانهای که حکومت ایفا کرد: به عنوان ولایت فقیه یعنی رهبر معنوی و به عنوان ولی نعمت، یعنی کانون کنترل و توزیع سرمایه اقتصادی، اجتماعی و سمبلیک.
توان انتگراتیو (جمعکننده، متحدکننده) رژیم کاهش یافته، ولی چنان نیست که در حال فروپاشی باشد. روندهای درون رژیم هنوز تأثیری اساسی روی روندهای عمومی جامعه دارد، به گونهای که در “جنبش سبز” این شکافی در درون رژیم بود که اجازه داد شکاف میان رژیم و مردم امکان بروز آشکار خیابانی یابد. متناسب با کاسته شدن از توان انتگراتیو رژیم، نیروهای مخالف توان جمعکننده نیافتهاند. درخود نیروهای اپوزیسیون، گرایش انتگراتیو ضعیف است و بعید به نظر میرسد آن نیروهایی را که به اسم اپوزیسیون میشناسیم، با اراده و آگاهی به انتگراسیون برسند. ممکن است جنبشی قوی از این مجمعالجزایر، چندین اتحادیه بسازد؛ و اگر باز آن جنبش فروکش کند، این اتحادیهها هم فروخواهند پاشید.
همچنان که گفته شد، “لایه” مفهومی تحلیلی است، حاصل انتزاع است، و برای انتزاع حوزههایی است که واقعیت وجودیشان درهمتنیدگی است. برای فهم و توضیح پدیدهای چون “تکهپارگی” افزون بر لایهها میتوانیم گرهگاههایی را نیز در نظر گیریم. گرهگاه جایی است که پدیداری مسائل در آنجا چشمگیر است.
به تصور من در این گرهگاهها شکافهای جامعه ایران را آشکارا میتوان دید:
− گرهگاه کار و معیشت: شکاف عظیمی ایجاد شده میان دارایان و نداران و در پیوند با آن جدایش میان توده بزرگی از جوانان (دست کم ۳۰ درصد) با فرصتهای اشتغال. مسئله نداری و بیکاری میرود که به مسئله افتراق و فروپاشی (Social disintegration) تبدیل شود. این موضوع در حالتی پیش میآید که چشماندازی برای حل مشکل دیده نشود، جامعه بدبین باشد، و روحیه همبستگی افت مداوم داشته باشد. اگر همه ابعاد مشکل بیکاری و نداری با تضاد طبقاتی به صورت تضاد سرمایهدار−کارگر توضیح دادنی بود، مسئله افتراق و فروپاشی مطرح نبود، چون در یک طرف صف بزرگ کار شکل میگرفت و وجود عینی چنین صفی شانس بزرگی برای اجتماع (integration)بود. مقاومت در برابر بیکاری، اما میتواند در میان طبقه کارگر عنصر مبارزه طبقاتی را وارد گرهگاه کار و معیشت کند و از این طریق شانسی برای انتگراسیون ایجاد شود.
− گرهگاه همبستگی کشوری: حس همبستگی در کشور رو به کاهش گذاشته است. علت آن حاکمیت ایدئولوژیکی است که یک نظام تبعیض برقرار کرده. این نظام بیپیشینه و بیزمینه نیست و ازجمله بر پایه شکافهایی است که از پیش در ایران وجود داشته و خاص کشورهایی است با تنوع قومی و مذهبی و اقلیمی (اقلیمی به اعتبار جغرافیای نایکدستی که فقر و ثروت را متأثر از عوامل اقلیمی و فاصله از مرکز توزیع میکند) و بدون سامان دموکراتیکی که مانع تبدیل تنوع به تبعیض شود. پرسمان این گرهگاه همانی است که در رابطه با لایه هویتی مطرح شد. این بار به عنوان گرهگاه مطرح میشود، چون پدیداری آشکار آن را میبینیم به صورت کاهش حس همبستگی، بالا گرفتن قومگرایی و حس جدایی، و شک و بدبینی نسبت به آینده اجتماع بزرگ همسرنوشتی به نام ایران.
− گرهگاه ارزشی و فکری: پرسمان این گرهگاه نیز در پیوند با نکاتی است که در مورد لایهای همسنخ با آن مطرح شد. پدیداری چشمگیر فردگرایی در این گرهگاه ممکن است به تفسیر متضادی میدان دهد. ممکن است ارزشهای فردگرایانه زمینهساز سامانی مبتنی بر احترام به آزادیهای فردی تعبیر شود، و نیز ممکن است به معنای زوال ارزشهای همبستگی و عدالتخواهی باشد، ارزشهایی که نبود آنها برپایی سامانی دموکراتیک در جامعه پرتضادی چون ایران را بیپایه میسازد. ما هنوز نمیتوانیم قضاوت کنیم که آیا در صورت بروز یک جنبش فراگیر فردگرایی آزادیخواه میتواند با همبستگی و عدالتخواهی ترکیب شود یا نه. آنچه اکنون میبینیم این است که تضاد ارزشها و گرایشهای فکری به سمت افتراق و فروپاشی عمل میکند. در جریان چپ، این روند چشمگیر است. منابع ذخیرهای چون جنبش دانشجویی و کارگری نتوانستهاند جبران مافات کنند.
پویش اجتماعیای که در ایران با انقلاب تشدید شد، انتظارها و امیدهایی را به بار آورد که به جز در مورد قشرهایی که رژیم به آنها امتیازهایی داد، نابرآورده ماندند. جامعه، جامعه سرخوردههاست. نارضایتی تنها متوجه سیستم نیست؛ مردم از همدیگر نیز ناراضی هستند.
− گرهگاه سیاست: روند آشکار در این گرهگاه شکاف در درون حکومت و تشدید شکاف در میان حکومت و مردم است. حکومت نقش انتگراتیو خود را در میان توده مردمی که زمانی به آنان اتکا داشت (سنتگرایان، “مستضعفان”)، از دست میدهد و در درون خود نیز با مشکل مجتمع کردن و متحد کردن مواجه میشود. مشکل این است که در میان نیروهای مخالف و در رابطه آنها با مردم روند معکوسی جاری نیست، یعنی خود آنها در درون با مشکل انتگراسیون مواجه هستند و نیز توانایی آن را ندارند که مردم را گرد خود مجتمع کنند.
اکنون برگشتی لازم است به پرسشی که این تحلیل از لایهها و گرهگاهها را در پی آورد. پرسش این بود که آیا شانسی برای چیره شدن بر گرایش به تکهپارگی وجود دارد. پاسخ آغازین ابراز بدبینی بود، و حال شاید روشنتر شده باشد که چرا وضعیت نگرانکننده است. چیزی که واقعا میتوانیم به آن بگوییم “شانس”، این است که جنبشی درگیرد و این جنبش بخشهایی از مردم را مجتمع، متحرک و بااراده سازد، از طریق آنها اپوزیسیون انرژی یابد، این انرژی ائتلافهایی را جوش دهد، با مجموعهای از کنشها و واکنشها، کانونهایی برای مجتمعسازی مردم و نیروهای سیاسی شکل گیرد و همپای این روند شکاف در میان رژیم تشدید شود، بخشی از آن کنده شود و توان انتگراتیوی را که در میان گروههایی از مردم دارد، در خدمت اپوزیسیون بگذارد.
توان انتگراتیو جنبشی که شانسی اگر برای چیره شدن بر تکهپارگی باشد، در آن است، پایدار نیست. همه چیز بستگی به آن دارد که این توان آیا دستمایه برپایی یک سامان دموکراتیک تبعیضزدا و پیشرو خواهد شد یا نه. این خطر هم جدی است که جنبش نتواند انتگراتیو باشد و با همهٴ موجه بودناش در عمل این نقش را ایفا کند که ماشه آغاز یک جنگ داخلی را بکشد.
تفسیری خوشبینانه هم میتوانیم از تکهپارگی بدهیم: دوران “وحدت کلمه” خمینیوار به سر رسیده است. تمامیتخواهی فاقد پایه مادی و ارزشی− فکری شده است. کشور اگر بخواهد برپا بماند، سامان آن باید بر اساس مجموعهای از همسازیها باشد، و چنین چیزی آنی است که دموکراسی خوانده میشود.
منبع : زمانه
ایران، روسیه و چین: فدرالیسم یا تجزیه / مجید محمدی
کانون دمکراسی آزربایجان : با گسترش روز افزون ارتباطات ، تحولات منطقه ، تقویت و گسترش جنبشهای فدرالیست در ایران ، تابو گفتگو از این مسائل شکسته و فضای مباحثه و طرح مشکلات و چاره جویی برای آن باز شده است و …
مقاله آقای محمدی نیز نمونه ای از جدی شدن مساله ملی در ایران است ، این مقاله علیرغم کوناه بودن نکات بدیعی را طرح کرده است.
اگر غرور و احساسات ملی را که مبنای عقلانی ندارند و بالقوه می توانند بسیار خطر ناک باشند کنار بگذاریم و به سراغ معیارهایی مثل صلح، دمکراسی، توسعه و حقوق بشر برویم، دنیایی با واحدهای سیاسی کوچک تر شاید به نفع همه باشد. این واحدهای سیاسی کوچک تر، با تشکیل دولت- ملتهای دمکرات و فدرال (مانند ایالات متحده، هند، آلمان، سوئیس) یا با تجزیه کشورهای بزرگ محقق خواهند شد. از همین منظر است که تجزیه ایران، روسیه و چین را در صورت مقاومت در برابر دمکراسی و فدرالیسم ناگزیر می دانم.
کوچک زیباست، هم در اقتصاد و هم در سیاست
فارسی زبانان احتمالا با کتاب «کوچک زیباست» اثر اقتصاد دانی به نام شوماخر آشنا هستند. عصاره آن کتاب این است که برای داشتن زندگی سالم، پویا و متلائم با محیط زیست هرچه تکنولوژیها، شرکتها و موسسات کوچک تر باشند و هرچه محیط کار معنابخش تر، دلپذیرتر و کرامت بخش تر باشد نتیجه بهتری خواهیم گرفت. او مخالف مصرف گرایی و مبلغ توسعه پایدار بود که با بنگاههای کوچک و فن آوریهای کوچک محتمل تر می نمود.
«لئوپولد کور» همین ایده را در عالم سیاست و دولت- ملتها به کار می گیرد (در کتابی به نام «فروپاشی ملل»). او براین باور است که «تنها یک علت در پشت سر همه بدبختی ها وجود دارد: بزرگی».
او می گوید «هرگاه چیزی اشتباه و خطاست، بیش از اندازه بزرگ هم هست.» کشورهای بزرگ با قدرت مرکزی غیر دمکراتیک و فاقد حق خودگردانی واقعی (چین، اتحاد جماهیر شوروی و بعد روسیه، ایران) نه تنها برای مردم خود جهنم آفریدهاند بلکه برای صلح بین المللی نیز در مقاطعی مخاطره آفرین بودهاند.
بزرگی کشور در کنار تمرکز قدرت در دست حزب واحد یا گروهی محدود قدرت مطلق را به دست افراد جاه طلب می سپارد که برای همه خطرناک هستند. امروز حزب کمونیست چین، محفل امنیتی-اطلاعاتی پوتین و محفل امنیتی- نظامی آیت الله خامنهای با کشورهای بزرگی که در اختیار دارند برای همه دنیا مشکل ایجاد می کنند. یک نمونه آن دفاع تمام قد آنها از خونریزی به نام بشار اسد است.
اندازه اهمیت دارد
کیسینجر در مورد آلمان و نقش مخرب آن در اروپا در دوران دو جنگ جهانی می گوید: «آلمان قدیمی بیچاره: برای اروپا خیلی بزرگ، برای جهان خیلی کوچک». آلمان پس از اضمحلال دولت شهرهای قرن هجدهم (حدود ۳۰۰ دولت مستقل) و تمرکز قدرت در دست گروهی اندک به غولی در اروپا تبدیل شد که دهها میلیون نفر را به کام مرگ کشاند. همچنین درست در زمانی که امپراطوری تمامیت خواهی و شکنجه و اعتراف گیری (اتحاد جماهیر شوروی) در حال فروپاشی بود هسته سخت آن به ۱۵ کشور تجزیه شد.
اندازه جغرافیایی برای دول متمرکز و غیر دمکراتیک تصوری از خود ایجاد می کند که ممکن است بیش از ظرفیت ملی آن باشد و برای تحقق این تصور باید جنایتهایی صورت گیرد و دروغهایی گفته شود و تقلبهایی انجام شود. هزینه بزرگی که مردم دنیا برای کمونیسم و فاشیسم پرداختند از یک جهت محصول بزرگی و غیر فدرال بودن دو رژیم فاشیستی و کمونیستی در دو کشور آلمان و اتحاد جماهیر شوروی بود. بزرگی ایران نیز خطر اسلامگرایی را دو چندان ساخته است.
برای اضمحلال، خیلی بزرگند
جمله فوق توجیهی بود برای کمک دولت به موسسات مالی خیلی بزرگ در بحران اقتصادی سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۸ در ایالات متحده. استدلال این بود که گرچه این موسسات خود مسبب بحران مالی و اقتصادی هستند، اما به علت بسیار بزرگ بودن نمی توان گذاشت ورشکسته شوند چون در صورت ورشکستگی آنها، همه آسیب خواهند دید. بر اساس همین توجیه بود که نیروهای منتقد همواره از شهروندان خواستهاند سرمایه خود را از موسسات بسیار بزرگ (مثل جی پی مورگان، سیتی بانک، مریل لینچ، چیس منهتن، بانک آمریکا) بیرون کشیده و در موسسات کوچک و محلی سرمایه گذاری کنند تا بزرگی، توجیهی برای کمک دولتی و سوبسید قرار نگیرد.
دولت- ملتهای بسیار بزرگ و غیر فدرال نیز در مراحلی به همین وضعیت «خودویرانگر» می رسند و کسانی با استناد به هزینههای فروپاشی به همین منوال استدلال می کنند که «برای فروپاشی خیلی بزرگند» یا هزینه فروپاشی آنها بسیار بالاست. برای پرهیز از آن وضعیت از همین امروز می توان به ایده کوچک سازی واحدهای اجرایی و اداری در قالب یک نظام فدرال اندیشید و از تجزیههای خونین مثل یوگسلاوی پرهیز کرد.
غرور بی حاصل
بزرگی کشورهایی که حکومت آنها ظرفیت حکومت فدرال و واگذاری قدرت به مردم را ندارند (مثل ایران، روسیه و چین) هم به حال مردم آن کشورها مضر است و هم به حال همسایگان و مردم دیگر کشورها. هند، آلمان، و ایالات متحده نیز کشورهای بزرگی هستند، اما مردمان این کشورها به تجربه یاد گرفتهاند که با یک سیستم فدرال قدرت را میان مردم تقسیم کنند. امروز از جهت ازدواج همجنسگرایان، اعدام، سقط جنین، مالیات، نظام انتخاباتی، احزاب و گروههای سیاسی، ساختار اقتصادی و دهها موضوع دیگر ایالات گرد آمده در کشور ایالات متحده شرایط و قوانین متفاوتی دارند و افراد مجبور نیستند شرایط یک ایالت را تحمل کنند و دولت فدرال قادر نیست یک قانون را بر همه اعمال کند. همین موضوع است که پنجاه ایالت را در کنار هم نگاه داشته است.
اما تبتیها یا اویغورها در چین، چچنها و اینگوشها در روسیه یا کردها، ترکمنها، بلوچها و عربها در ایران از چنین موقعیتی برخوردار نیستند. اگر مردم و نخبگان سیاسی چین و روسیه و ایران نتوانند فدرالیسم را در چارچوب ملتی بزرگ پذیرا شوند راه حلی که برای بسیاری باقی می ماند تجزیه است. کشورهایی که مانند کانادا و بریتانیا و اسپانیا و بلژیک ظرفیت سیاسی آزمونهای فیصله بخش مثل همه پرسی (در کِبِک و اسکاتلند و کاتالونیا و فلاندرز) را ندارند، به تدریج به چند واحد سیاسی مستقل تقسیم می شوند، البته با هزینه بسیار زیاد.
مانع تجزیه در نظامهای اقتدارگرا و متمرکز نیز نه عرق ملی یا میراث فرهنگی بلکه زور قوای قهریه بوده است: ارتش سرخ و حزب کمونیست در چین، ارتش شاهنشاهی و سپاه پاسداران در ایران، و ارتش روسیه. زور نمی تواند توجیه خوبی برای مشروعیت وضعیت موجود ایران، روسیه یا چین باشد. تمامیت ارضیای که مستلزم اعدام های دسته جمعی و ریختن خون جوانان تبتی، ایغور، چچنی، کرد، ترکمن، ترک، عرب و بلوچ باشد چه ارزشی دارد؟
ضرب در ده یا صد
تصور کنید که در کره زمین به جای حدود ۲۰۰ کشور، ۲۰۰۰ یا ۲۰۰۰۰ کشور یا واحد سیاسی مستقل وجود داشت. در این شرایط، میزان سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی و نژادی، احتمال جنگهایی در مقیاس و مدت زمان جنگهای جهانی اول و دوم و جنگ ایران و عراق یا جنگ ویتنام، و امکان شکل گیری دولتهای توتالیتر بسیار کاهش می یافت. احتمال تجمع قدرت در دست اقلیتی نظارت ناپذیر و فراقانون در دنیایی با ۲۰۰۰۰ یا ۲۰۰۰ ملت به شدت کاهش می یافت. تهدیدات امنیتی عمدتا ناشی از تمرکز قدرت در جمعی نامسئول یا سرکوب اقلیتها بوده است. در میان این ۲۰۰۰ یا ۲۰۰۰۰ ملت آنها که ظرفیت همکاری با یکدیگر را می داشتند در قالب دولت های فدرال گرد هم می آمدند.
در دنیایی با ۲۰۰۰ یا ۲۰۰۰۰ کشور بسیاری از آن اقلیتها خود صاحب کشور می شدند و دیگر اکثریت بزرگی آنها را قربانی و سرکوب نمی کرد؛ قدرت در دست حکومتهای مرکزی قلدر و غیر پاسخگو در آلمان نازی، شوروی کمونیستی، چین کمونیستی، و ایران اسلامگرا متمرکز نمی شد تا حکومتهایی تمامیت خواه را رقم بزند و دیکتاتوریهای سرسخت را مستقر سازد و آنها با اتکا بر همان قدرت، جنگ و تروریسم به راه بیندازند یا دولت هایی را به صورت اقمار خود درآورند.
دخالت محدود، حیطه محدود
دولتهایی (تمرکزگرا، اقتدارگرا) که میزان دخالت آنها در امور مردم و حیطه عمل محدود شدنی نیست در نهایت به سوی تجزیه و کوچک سازی حرکت می کنند. دولت کوچک می تواند به بیان «کور» دولتی با قلمروی کوچک تر نیز باشد. اوج خلاقیت فرهنگی و علمی یونان و ایتالیا و ثروت و رفاه و سعادت شهروندان آنها زمانی بود که عمدتا در قالب دولتشهرها اداره می شدند. تجزیه یوگسلاوی به نفع مردم این سرزمین بوده است. دیوید ثارو مولف کتاب «نافرمانی مدنی» می گوید: «بهترین دولت، دولتی است که به نحو حداقلی حکومت کند.» دولتهای کوچک یا آنها که در قالب فدرال عمل می کنند با این معیار حکومت حداقلی بیشتر همخوانی دارند.
منبع : بی بی سی
استعمار داخلی و نمونهی ایران
مهدی مرتضیلو
آلبارسلان صرافی
مقدمه
در سالهای اخیر اصطلاحی تحت عنوان «استعمار داخلی» در ادبیات سیاسی فعالین حقوق ملی از جمله فعالین جنبش ملی آزربایجان به وفور یافت میشود. یکی از نوشتههایی که سالها پیش در ایران به زبان فارسی منتشر شده، کتابیست از آلبر ممی. اخیراً نیز آقای محمد آزادگر، طی مقاله ای، تحت عنوان «دربارهی «چهرهی استعمارگر و چهرهی استعمارزده»ی آلبر ممی»[۱] ضمن بازشناساندن این اثر، به نمونهی آزربایجان پرداخت و نتیجه گرفت که «آزربایجان بتمام معنا مستعمره است». شباهت آزربایجان، کردستان، خوزستان و … با هندوستان یا الجزایر از مشهورترین کشورهای مستعمره در کجاست؟ چرا فعالین جنبشهای ملی مرتباً از اصطلاح «مستعمره» برای آزربایجان، کردستان و خوزستان استفاده میکنند؟
از سوی دیگر، کنشگران جنبشهای مرکزگرا، بهرهگیری از چنین اصطلاحی را به دور از منطق و استدلال میدانند[۲] و چه بسا فعالین جنبشهای ملی را متهم به بیاطلاعی از مفهوم استعمار میکنند. در این میان، سوال اساسی که به ذهن متبادر میشود ایناست که آیا بازیگران جنبشهای ملی عدهای انسان ناآگاه، هستند؟ یا اینکه جریانات مرکزگرا مشغول سانسور و تعطیلی برخی مفاهیم متعلق به علوم انسانی و اجتماعیاند؟ چنانچه اخیراً (پس از انتخابات سال ۱۳۸۸) نیز مسئلهی به تعطیلی کشاندن دانشکدههای علوم انسانی در دانشگاههای ایران از سوی رژیم اسلامی مطرح گردید.
هدف اصلی نویسندگان در این مقاله اشاره به سیر تاریخی پیدایش و کاربری اصطلاح «استعمار داخلی» و نقش آن در مبارزات ضدنژادپرستی و ضداستعماری در سطح جامعهی جهانی در عصر حاضر و همچنین ارائه مصادیق استعمار داخلی در جامعهی ایران میباشد. هدف دیگر، به چالش کشاندن روشنفکران منتسب به جنبشهای مرکزگراست تا پاسخگوی این سئوالات باشند، که: چه تفاوتیست بین فعالین جنبشهای مرکزگرا، که خواهان تعطیلی مفاهیم علوم انسانی مرتبط با «حقوق اقوام» هستند، با افرادی که فتوای تعطیلی مفاهیم علوم انسانی مرتبط با «حقوق شهروندی» را میدهند؟ آیا به غیر از تفاوت در مصادیق تعطیلی، تفاوتِ بنیادین بین این دو طیف وجود دارد؟ یا غیر از این است که این دو گروه، دو روی یک سکهاند؟
استعمار داخلی (Internal Colonialism)
مستعمرهی (colony) داخلی، مستعمرهایست که درون مرزهای یک کشور وجود دارد. اصطلاح «استعمار داخلی»، خط بطلانی است بر اصل متعلق به قرون ۱۸ و ۱۹ که مطابق آن مستعمرهها، فقط در خارج از مرزهای یک کشور میتوانند وجود داشته باشند. در واقع، مفاهیم استعمار و مستعمره، همانند بسیاری دیگر از مفاهیم علوم انسانی و اجتماعی، طی فرایندهای سیاسی و اجتماعی، در طول تاریخ تغییر و تکامل یافتهاند. با انحلال سیستم اروپایی استعمار مستقیم (استعمار به مفهوم سنتی آن)، برخی شاید هیجانزده از مرگ استعمار مدعی دوران پسا-استعماری (postcolonialism) باشند. مطابق چنین نگرشی، استعمار همانند بردهداری، پدیدهای متعلق به تاریخ است. حال اینکه در نقطهی مقابل این طرز فکر، چارلز پیندرهاگز، استاد جامعهشناسی دانشگاه ماساچوست، معتقد به وجود پدیدهی استعمار در عصر حاضر نیز میباشد. وی، استعمار داخلی را اینگونه تعریف میکند:
«استعمار داخلی، الگوی مطیعسازی، منطبق بر مناطق جغرافیایی با ساکنین متمایز از مردمان مسلط، در درون یک کشور میباشد. نتیجهی مشخص و بارز این الگوی مطیعسازی، نابرابری جمعی سیستماتیک علیه گروه محکوم میباشد که در نهادهای اجتماعی، از جمله سیستم آموزشی، امنیت عمومی، پلیس، دادگاه، زندان، سلامتی، تولیدات فرهنگی، سرمایه گذاری و غیره بروز میکند.»[۳]
فصل مشترک استعمار به مفهوم سنتی آن با استعمار داخلی، محدودیت در اعمال تصمیمات سیاسی و همچنین روابط اقتصادی نامتقارن مابین ملت غالب و مغلوب است؛ بهطوری که جریان ثروت از سوی مناطق مورد سکونت ملت مغلوب به سمت مناطق ملت غالب میباشد. تصور نویسندگان بر این است که خوانندهی یادداشت حاضر، موافق این نکته باشد که جریان ثروت در ایران از سوی مناطق اقوام غیرفارس به سوی مناطق قوم فارس میباشد. نفت عربستان و یا معادن زیرزمینی آزربایجان و کردستان که عمدتاً صرف سرمایهگذاری در تهران و اصفهان و شیراز میشوند، نمونهی «اظهر من الشمس» جریان ثروت در ایران است.
مفهوم و هدف سیاسی بهکارگیری اصطلاح «استعمار داخلی» به روشنی آشکار است. در واقع، فعالین سیاسی متعلق به گروههای اتنیکی، نژادی یا دینی (گروههایِ مغلوب)، با تعریف روابط گروه خود با دیگر گروه اتنیکی، نژادی یا دینی (گروه غالبِ) موجود در کشور و در عین حال، با استعمال اصطلاح «استعمار داخلی» در تلاش برای فراهم آوردن پشتیبانی هر چه بیشتر مردم برای جنبشهایی هستند که با هدف خودمختاری بیشتر یا حتی استقلال مبارزه میکنند. پیدایش این اصطلاح، ناشی از جو راسیستی حاکم بر جوامع چند اتنیکی-نژادی و اعمال سیاستهای سیستماتیک تبعیضآمیز از سوی دولت علیه گروه خاصی از شهروندان میباشد (همانند سیاهان آمریکا یا بنگلادشیهای پاکستان).
وجه تشابه «استعمار» در مفهوم سنتی آن با «استعمار داخلی»، وجود گروهی از انسانها با ویژگیهای خاص نژادی، اتنیکی، مذهبی و … میباشد که به صورت قانونی و سیستماتیک مورد تبعیض قرار گرفته و ثروتهای مادی آنان مورد استثمار قرار میگیرد. بدین ترتیب، قوانین تبعیضآمیز و سیاستهای تاراج اقتصادی، اگر توسط کشور بیگانه به مردمان کشوری دیگر اعمال گردد، آنرا استعمار در مفهوم سنتی همانند استعمار هندوستان توسط بریتانیا و اگر توسط دولت یا ملت مسلط درون یک کشور علیه ملتی دیگر اعمال شود، آنرا استعمار داخلی مینامند. نمونهی بارز استعمار داخلی، سیاستهای اعمال شده بر علیه اعراب ایران میباشد، که علیرغم دارا بودن منابع نفت، جزو محرومترین مردمان کشورند. علاوه بر استثمار اقتصادی، تبعیض نژادی عریان علیه اعراب نیز یکی از پدیدههای سیستماتیک نظم سیاسی و فرهنگی حاکم بر کشور میباشد.
مشهورترین استعمال این اصطلاح، شاید به مبارزات فعالین حقوق مدنی و سیاسی در ایالات متحده برگردد. مالکوم ایکس، از فعالین حقوق مدنی سیاهپوستان امریکا، در یکی از سخنرانیهای خود در سال ۱۹۶۴ که با عنوان «انقلاب سیاهان» مشهور شده، اعلام کرد که:
«امریکا یک قدرت استعماریست. ایالات متحده ۲۲ میلیون شهروند آمریکایی آفریقاییتبار را از طریق محروم کردن آنان از حقوق شهروند درجه یک بودن، از طریق محروم کردن آنان از حقوق مدنی و بهواسطهی محروم کردن آنان از حقوق انسانی، استعمار کردهاست.»[۴]
در جریان شورشهای سال ۱۹۶۷ در ایالات متحده، مارتین لوترکینگ، فعال حقوق سیاهان و برندهی جایزهی صلح نوبل، جامعهی یهودیان سیاهپوست امریکا را تحت عنوان «مستعمرات داخلی» نام میبرد. مارتین لوترکینگ، در ماههای قبل از ترورش، اصطلاحاتی همچون «استعمار»، «استعمار داخلی»، «مستعمرهی داخلی» و غیره را به وفور مورد استفاده قرار میداد. این اصطلاحات بعدها توسط مبارزین دیگری همچون استاکلی کارمیکائیل، هیویی پرسی نیوتون و در واقع همهی اعضای حزب پلنگ سیاه[۵] مورد استفاده قرارگرفت. مارتین لوترکینگ میگفت:
«مناطق مورد سکونت سیاهپوستان، یک مستعمرهی داخلی است. ساکنان این مستعمرات داخلی تحت تسلط سیاسی، استثمار اقتصادی و تبعیض نژادی استعمارگرانشان هستند.»
کامیل لاورین، از سیاستمداران حزب کبک (Parti Québécois) مکرراً بیان میکرد که:
«کبک یک مستعمرهی کاناداست، بدین خاطر که کبک نمیتواند از تابعیت سیاسی دولت مرکزی بهسوی یک دولت مستقل رهایی یابد.»[۶]
رنه لوسکیو، نیز میگفت:
«مردم کبک چیزی بیشتر از یک مستعمرهی داخلی تحت سلطهی حکومت مردمانی دیگر نیستند.»[۷]
روبرت بلاونر، چهار عنصر اصلی مشترک میان استعمار داخلی و خارجی را اینگونه بیان میکند:
۱. قوهی قهریهی جامعهی غالب.
۲. تاثیر آشکار جامعهی غالب بر سازمانهای اجتماعی و فرهنگی مردمان تحت استعمار: چنین تاثیری نتیجهی سیاستهای سیستماتیک جامعهی غالب در جهت محدودسازی، تبدیل و نابودی ارزشهای جامعهی تحت استعمار و روشهای زندگی آنها میباشد. نمونهی ابتدایی چنین سیاستی، «سیاست آسمیلاسیون و محدودیتهای استعمال زبانی» است.
۳. استعمار شامل روابطیست که در آن امور مدیریتی و اجرایی مردمان تحت استعمار، اغلب، توسط افرادی متعلق به گروه اتنیکی مرتبط با استعمارگر انجام میپذیرد.
۴. نژادپرستی، بهعنوان یک اصل اساسی تسلط اجتماعی جامعهی غالب از طریق ایجاد حس حقارت در میان انسانهای تحت استعمار.[۸]
نمود آشکار ایجاد چنین حس حقارتی در میان غیرفارس زبانان جامعهی ایران، از طریق جوکها و تحقیر لهجههاست. وقتی خر بودن به ترک، تازی بودن به عرب، کم شعور بودن به کرد و … منتسب میشود و خردمندی، ادب و مدنیت به فارس، چه هدف دیگری جز استعمار روح و اندیشهی ترک و کرد و عرب به نفع فارسها میتواند مطرح باشد؟
مشخصهی دیگر استعمار، تفاوت در «شناخت ملی» ملت غالب و مغلوب و یا به عبارتی، «طبقهبندی هویتی» در میان این دو است. در واقع طبقهبندی هویتی همان چیزیست که به شکل روزمره توسط افراد به صورت «ما»ی (درون گروهی) و «آنها»ی (برون گروهی) مورد استفاده قرار میگیرد. بدین ترتیب با چنین طبقهبندیی، ویژگیها و خصیصههای خوشایند و مطلوب به «ما» و ویژگیهای شیطانی به «آنها» منتسب میگردد. برای نمونه، کلمه «ترک» علاوه بر اینکه نشانگر یک مجموعهی انسانی با زبان خاص میباشد، نشانگر بسیاری پیشفرضها (فارغ از درست یا نادرست بودن) در مورد آن مجموعهی انسانی نیز هست. واژهی «ترک» برای بسیاری میتواند یادآور یک خر، یک موجود کمهوش، یک رفتگر، یک وحشی و … باشد. در دیگر سو «ترک» برای بسیاری دیگر میتواند یادآور جوانمردی، شجاعت، غیرت، نترسی، یاغیگری در برابر ظالم، مهربانی و … باشد.
با تاکید بر این موضوع که طبقهبندی بر اساس «ما-آنها» و پیشفرضها و پیشداوریها در یک جامعه اجتنابناپذیر میباشد، یکی از جنبههای مهم چنین طبقهبندی درون گروهی-برون گروهی، نگاه سلسلهمراتبی گروهها به همدیگر است. بدین صورت که، اغلب، انسانهای درونگروه نسبت به انسانهای برونگروه برتر و والاتر دیده میشوند. بدین ترتیب، نگاه سلسلهمراتبی ملت غالب که صاحب ثروت، قدرت و ابزار تبلیغاتی نیز میباشد، شرایط لازم برای قبولاندن برتری ذاتی و مسلم ملت غالب را فراهم میآورد. بنابرین ملت غالب میشود ملت صاحب فرهنگ، ملت صاحب تاریخ، ملت صاحب کمالات، ملت صاحب شعور و بهطور خلاصه، میشود ملت برتر.
لازم به ذکر است که اگر دو ملت، صاحب قدرت یکسان باشند، پیشداوریها در مورد «ما» و «آنها» منجر به استعمار نمیگردد، ولی زمانی که یک ملت، بر ملت دیگر مسلط میگردد، پیشفرضها و پیشداوریها در مورد «ما» و «آنها» منجر به استعمار «اقتصادی – فرهنگی – زبانی» میگردد و ملت غالب در صدد محو و جایگزینی فرهنگ «ما» به جای فرهنگ «آنها» برمیآید، فارغ از اینکه آیا «آنها» شهروندان کشور «ما» باشند یا نه.
بنابراین استعمار، پدیدهی سادهی فقط استثمار اقتصادی و تسلط سیاسی گروه-کشور مسلط نیست. بلکه استعمار به مفهوم جداکردن مردمان مورد استعمار از خود و فرهنگشان نیز هست. استعمار، نفی سیستماتیک انسان مستعمره است. استعمار، عزم متعصبانهی استعمارگر برای انکار تمام ویژگیهای انسانی فرد مورد استعمار است. استعمار تمام انسانهای مورد استعمار خود را مجبور میکند تا این سوال را از خود بپرسند: به راستی، من کیستم؟! هدف استعمارگر چیزی نیست جز القاء این تفکر در میان انسانهای مستعمره که آنها بهجز موجودی بیارزش چیز دیگری نیستند. گذشتهی شکوهمند، سازمانها و ارگانهای متعلق به مستعمره، به صورت فیزیکی و نمادین ویران میشود. استعمارگر از سرزمین مورد استعمار مکانی میسازد که مردمان آن فقط مستحقند تحت انقیاد و حکومت دیگران باشند.[۹] استعمارگر در میان مردم تحت سلطه این گونه القا میکند که آنها انسانهای کم شعور و احمقی بیش نیستند و بنابراین استمرار سازمانها، قوانین و استثمار خود را در درون مستعمرات توجیهپذیر میسازد. نتیجهی این حکومت استعماری، انسانهایی است که برای رهایی از عقدهی خودکمبینی، راهی جز کشتن و دفن کردن هستی و ریشههای فرهنگی خود را ندارند.[۱۰]
آیا غیر از این است که پروژهی جوکسازی علیه اقوام غیرفارس در ایران در طول سدهی اخیر برای تحقیر و القا حس بیارزش بودن آنها انجام شدهاست؟ آیا این همه تحقیر و اهانتهای قومی به «آنها» به خاطر «کشتن و دفن کردن هستی و ریشههای فرهنگی» ملل غیرفارس توسط خود آنان نیست؟
روشنفکران مرکزگرایی که در آرزوی تحقق یک جامعهی آزاد و عاری از تبعیضند، باید مشخص کنند که چرا تاکنون سخنی از وجود استعمار داخلی در ایران نگفته، حتی به انکار آن نیز پرداختهاند. آیا جز این است که منافع قومی خود را بر منافع عمومی مردم ایران ترجیح داده و مایلند هر تغییر و تحولی در ایران صرفا با حفظ اقتدار و برتری قوم فارس بر دیگر اقوام و ملل ساکن ایران صورت پذیرد؟ عدم همگامی با مبارزین ضداستعمار داخلی و تکذیب و نفی تئوریک صورت مسئله (اقوام و ملل) در ایران توسط برخی از (اگر نگوییم اغلب) این روشنفکران چیزی نیست جز تاکید ایشان بر استمرار استعمار داخلی.
نتیجهگیری
۱- علیرغم محو استعمار مستقیم، پدیده استعمار به شکلی دیگر تحت عنوان استعمار داخلی یک واقعیت سیاسی – اجتماعی عصر حاضر است.
۲- مبارزات آزادیخواهانه عصر حاضر، از جمله مبارزات سیاهان آمریکا، بنگلادشیهای پاکستان و غیره با تاکید مستقیم بر پدیدهی استعمار داخلی صورت گرفته است.
۳- روابط سیاسی – فرهنگی – اقتصادی – اجتماعی مابین جوامع غیرفارسزبانان ایران با جامعه فارسزبان مصداق بارز یک رابطه استعماریست.
۴- تکذیب استعمار داخلی موجود در ایران، به معنای تاکید بر استمرار استعمار داخلی حاضر میباشد.
۵- تحقق جامعهی آزاد، در کشوری که دچار استعمار داخلیست، به مثابهی جمع اضداد بوده و به هیچ روی امکانپذیر نخواهد بود.
۶- مبارزه (نظری و عملی) با استعمار داخلی به همان اندازه که وظیفهی فعالین سیاسی بخش استعمارزدهی جامعه است، وظیفهی انسانی و روشنگرانهی روشنفکران منتسب به بخش استعمارگر جامعه که دغدغهی دموکراسی و حقوق بشر دارند نیز میباشد.
۱۰ سپتامبر ۲۰۱۲
پانوشت و مأخذ:
۱- محمد آزادگر، «درباره «چهره استعمارگر و چهره استعمار زده» آلبر ممی»:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=31275
۲- میثم بادامچی، «ایران کشوری چندقومیتی است یا چندملیتی؟»:
http://www.radiozamaneh.com/reflections/2012/06/21/15593
۳- Charles Pinderhughes, “Toward a New Theory of Internal Colonialism”, 2011.
۴- لینک سخنرانی مالکوم ایکس، «انقلاب سیاهان»:
۵- حزب پلنگ سیاه یک سازمان انقلابی سیاهپوستان در ایالات متحده آمریکا بود که برای دفاع از حقوق سیاهان مبارزه میکرد.
۶- Camille Laurin, “No lesson learned from language ruling”, The Globe and Mail, December 20, 1979.
۷- René Levesque, “The End of All Illusions”, The Globe and Mail, December 7, 1982.
۸- Robert Blauner, “Internal colonialism and ghetto revolt”, Social Problems 16 (1969), P. 396.
۹- Frantz Fanon, “Wretched of the Earth”, Grove Press, New York, 1968, P. 250.
۱۰- Frantz Fanon, “Black Skin, White Masks”, Grove Press, New York, P. 18.
جنبش زنان آزربایجان جنوبی و پاسخی بر نقدهای موجود – یاشین زونوزلی
یاشین زونوزلی
پیش از پرداختن به جنبش زنان آزربایجان جنوبی لازم می دانم نگاهی هرچند گذرا به تاریخ جنبش های زنان موجود در دنیا بیاندازم، جنبش هایی که با مادر مطالبات فیمینیستی (حق رای) شروع شده و با تلاش های شبانه روزی و چندین ساله به دست آمده است. لازم است که مطالعاتی عمیق و تطبیقی از جنبش زنان دنیا و نگاهی بر مسیر و چگونگی احقاق حقوق در کشورهای دیگر چارچوبی کلی از آینده جنبش زنان آزربایجان جنوبی را نیز به دست دهد.
جنبش هایی که خاص کشورهای خود بودند و همین مساله ارائه دادن تفسیر و تعریفی روشن از آن ها را مشکل می سازد. جنبشی که امروزه سوسیولوژیست ها بر سر ارائه تعریفی واحد از آن اتفاق نظر ندارند، گواهی بر خاص بودن این جنبش در عین عام بودن مفهوم -فیمینیسم- آن دارد.
صحبت از حقوقی به میان خواهد آمد که امروزه برای ما امری عادی و طبیعی به نظر می رسد و حتی تصور در مورد برهه ای از تاریخ که در آن جنسیت مانع از این حق طبیعی و انسانی می شد نیز مشکل به نظر می رسد.
زنان در جنبش های سیاسی متعددی حضور فعال داشته اند، از جمله این فعالیت ها می توان به شرکت زنان در شورش های مواد غذایی در سده هجده و نوزده در بریتانیا و یا مبارزه چارتیست ها (1830) و یا جنبش های خویشتن داری (1890-1880) اشاره کرد، که حتی حضور زنان در این جنبش ها نقش اساسی و سرنوشت ساز در شکل گیری حزب کارگری کنونی داشت. اما زمانی که از حقوق سیاسی یک ملت سخن به میان می آید بدون شک اولین حقی که زنان جهت به دست آوردن آن شروع به فعالیت کرده اند حق رای است، حقی که از یک سو اولین فاکتور دموکراسی محسوب می شود و از سوی دیگر سرنوشت سیاسی یک کشور با آن رقم می خورد.
لازم می دانم تعریف واژه دموکراسی را در اینجا بیاورم: «دموکراسی آن نظام حکومتی است که در آن همه اشخاص بالغ در چارچوب مقررات از این حق برخوردارند که به نحوی برابر در وضع خط مشی و قوانین همگانی شرکت کنند.» اما منظور از اشخاص در تعریف دموکراسی شامل چه کسانی می شود؟
واقعیت این است که تنها در سده بیستم بود که زنان قادر به کسب حق رای شدند. به عبارتی دیگر زنان تا سده اخیر جزء اشخاص محسوب نمی شدند، حتی بعد از تصویب قانون رفع تبعیض جنسی در سال 1975 باز بسیاری از کشورها در واقع به آن عمل نکردند.
در کشور کانادا بعد از گذشت بیش از 100 سال مبارزات پراکنده و گذر از مسیر های متفاوتی مثل اطلاع رسانی، تظاهرات صلح آمیز، جلسات عمومی و در نهایت خشونت و بعد از شروع علنی مبارزات در سال 1911، موفق به کسب حقوق نسبی و حق رای در سال 1917 شدند.
همچنین در کشور ایالات متحده،فاز جدید فعالیت زنان از سال 1910 با شدت بیشتر و همراه با فعالیت های عملی بیشتری شروع شده بود، فمنیسم به مثابه یک اعتراض رادیکال نیز در ایالت متحده با کنوانسیونی در سال 1848 در سنکافالز آغاز شد. در سال 1960 مبارزات وارد فاز جدیدی شد که اعتراض اجتماعی سیاهان، دانشجویان و به طور کلی جوانان از ویژگی های بارز آن بود. ظهور این مبارزات از یک سو و شروع جنگ اول جهانی از سوی دیگر، بهانه خوبی برای زیر سوال بردن دولت مردان آمریکا بود. آیا دولتی که قادر به اجرای دموکراسی و برابری در کشور خود نیست قادر به اجرای آن در دنیا خواهد بود؟ سرانجام ویلسون رئیس جمهور وقت آمریکا زیر فشار های اکثرا غیر خشونت آمیز، با ارائه متممی به مجلس سنا حق رای زنان را در سال 1920 به تصویب رساند.
در انگلستان در 1867 اولین جامعه ملی حق رای زنان که اعضای آن به سافروجت ها معروف بودند تاسیس شد و فعالیت ها حالت سازمان یافته تری پیدا کرد، در اوایل قرن 20 برای اولین بار زنان خواستار حق رای شدند، این درخواست آنان، خشم دولتمردان آن زمان را برانگیخت زیرا معتقد بودند دخالت زنان در امور سیاسی باعث بر هم خوردن نظم سیاسی و از هم پاشیدن کانون خانواده می گردد، به تبع آن فعالیت های زنان نیز جنبه خشونت آمیز پیدا کرد اما توانستند در مرحله اول فقط برای زنانی که صاحب خانه و مستغلات بودند حق رای بگیرند که این عمل باعث اعتراضات گسترده تر و خشونت بیشتر شد در نهایت زیر فشارهای فراوان همه زنان انگلیسی توانستند در 1918 پای صندوق های رای بروند.
نمونه دیگر کشور الجزایر است، کشوری مسلمان که در خود زنانی همچون جمیله بو پاشا، حسیبه ابن بو علی و صحیه را پرورش داده بود. زنانی که پا به پای مردان در آزادسازی کشور خود از بند استعمار مبارزه کرده بودند، زنانی این چنین انقلابی و مبارز که نه در تئوری که در عمل هم خود را لایق برابری نشان داده بودند اکنون گرفتار استعمار بزرگتری شده بودند، فاز جدید مبارزات فمینیستی در الجزایر شروع شد اما با 4 بار تغییر قوانین باز هم در برابر حق رای زنان سکوت شد تا بالاخره در سال 1962 به زنان الجزایری حق رای اعطا شد.
در کشور کوبا جنبش زنان در نتیجه تناقضات ناشی از زندگی واقعی به وجود آمد، زنانی که بیشتر ساعات زندگی خود را در خارج از خانه مشغول کار کردن بودند در هر زمینه مورد تبعیض قرار می گرفتند. این تناقض تا قبل از سال 1959 آشکار نبود چون شرایط نابسامان اقتصادی که منجر به عدم توسعه اقتصادی شده بود فرصتی به خود نمایی این تناقض ها نمی داد. زنان کوبایی که برای اولین بار در آمریکای لاتین توانسته بودند زنجیره امپریالیسم را بشکنند اکنون گرفتار امپریالیسم جنسی شده بودند. زنان کوبایی در سال 1934 با حمایت همه جانبه و بی چون و چرای فیدل کاسترو و رهبری بی نظیر ویلما اسپین (رهبر فدراسیون زنان کوبا) موفق به کسب حق رای شدند.
و بالاخره در کشور ترکیه آغاز فعالیت ها به دوره عثمانی و با اعتراض به مسائلی همچون چند همسری و نبود حق طلاق آغاز شد. اما نتیجه دهی این فعالیت ها به بعد از تشکیل جمهوری ترکیه و به زمان حکومت مصطفی کمال پاشا (آتا تورک) بر می گردد. حکومتی که در سال 1934 زنان خود را لایق داشتن حق رای دانست.
در سال 1918 در جمهوری آزربایجان به ریاست جمهوری محمد امین رسول زاده، به زنان برای اولین بار در جوامع اسلامی حق رای اعطا شد.
اکنون در کشورهای مختلف جهان موجی دیگر از جنبش های فمینیستی را پیش رو داریم، در آزربایجان نیز جنبشی تحت عنوان جنبش زنان آزربایجان جنوبی (قادین حرکاتی) پا به عرصه ظهور گذاشته که بیشتر صبغه ای اجتماعی دارد. در سال 1324 یعنی زمان تشکیل حکومت ملی در آزربایجان به توسط فرقه دموکرات آزربایجان و به رهبری سید جعفر پیشه وری، به زنان آزربایجان حق رای داده شد. در زمان مشروطه نیز زنانی چون زینب پاشا، پا به پای مردان سرزمین خود حرکتی انقلابی را به پیش بردند.
امروزه قادین حرکاتی جنبشی است که در جهت بدست آوردن حقوق به حق ملت خود علاوه بر مبارزه علیه تبعیض های نژادی ناچار به نفوذ در صفوف تفکرات مرد سالارانه ملت و به ویژه روشنفکران و پیشگامان حرکت ملی است. که به اشتباه حرکت ملی را حرکتی مردانه می پندارند. حرکتی که سرنوشت سیاسی آزربایجان جنوبی را رقم خواهد زد، ضروری است از اذهان دموکرات محورتری سر چشمه بگیرد، حرکتی که مدرنیسم را به عنوان یکی از مفاهیم پایه ای خویش تلقی می کند از نگرشی مدرن نسبت به زن خود عاجز است!
قادین حرکاتی که با توجه به اهمیت نهاد دانشگاه به عنوان مقرّ روشن فکری و نقش جنبش دانشجویی در احقاق حقوق ملت آزربایجان فعالیت رسمی خود را از سال 86 به عنوان شاخه ای از جنبش دانشجویی در دانشگاه تبریز به عنوان قطب جنبش های دانشجویی آزربایجان جنوبی شروع کرده است، به نقص های موجود در تفکرات روشن فکری موجود پی برده سعی در اصلاح و ایجاد تفکرات جدید دارد. جنبشی که با اعتقاد به برابری حقوقی زنان و مردان و حذف تفکرات کلیشه ای از اذهان مردم و از میان برداشتن نابرابری ها از هر جنس شروع به فعالیت نموده، اکنون خود را آماج پیش قضاوت ها و تفکرات سو گیرانه می بیند.
جنبشی که از همان آغاز اهداف خود را به طور مشخص و واضح بیان کرد، اهدافی که اهم آن عبارتند از:
1. آگاه كردن زن آذربايجاني از موقعيت و شرايط حاكم بر او و آگاه نمودن وي از حقوق انساني و ملی خويش.
2. مبارزه با تبعيض جنسي حاكم بر جامعه.
3. از ميان برداشتن فرهنگ مردسالارانه حاكم بر جامعه و ايجاد برابري بين زنان و مردان.
4. شناساندن حقوق زنان به عنوان یکی از اهداف مهم حرکت ملی آزربایجان
5. تبیین اهداف حرکت ملی آزربایجان و جایگاه و نقش زنان در حرکت ملی در بین زنان جامعه.
6. آموزش زنان روشنفکر آزربایجانی در مورد تفاوت شرایط حاکم بر زن ایرانی و آزربایجانی.
7. ايجاد زمينه هاي لازم براي فعاليت زنان و افزايش نقش آنان در فعاليت هاي سياسي – اجتماعي بويژه در حركت ملي آذربايجان.
8. تربیت کادرو فعالین حرفه ای و الگوسازی از بین زنان برای مدیریت جنبش در سالهای آتی. (بر گرفته از وبلاگ قادینچی)
جنبشی که از همان ابتدا به وضوح اهداف اساسی خود را بدون هاله و ابهام بیان کرد و با گذشت چندین سال و کسب تجربه های متعدد و رخ دادن تحولات جدید اعم از تحولات منطقه ای (انقلابهای خاورمیانه) و ناحیه ای (دستگیری های گسترده، وضعیت دریاچه اورمیه و …) سعی در تطبیق خود با شرایط جدید کرده است و در هر زمان سعی کرده نگاهی همه جانبه به شرایط موجود را داشته باشد.
اهمیت زمان در از میان رفتن تفکرات کلیشه ای موجود جزء لاینفک هر حرکت اجتماعی است و صبور بودن در این مسیر بسیار ضروری است، مستمر و زمان بر بودن اینچنین جنبشی هایی را فعالین حرکت ملی سال هاست تحت لوای حرکت ملی آزربایجان آموزش دیده اند، از سویی دیگر فعالین جنبش زنان (قادین چیلار) بر این نکته اذعان دارند که رفتار ثابت و بدون تغییر در بسیاری از فرهنگ ها به خصوص فرهنگ به شدت سنتی و مذهب مدار ما ارزشمند شمرده شده و هر تغییر- اعم از مثبت یا منفی – با مقاومت توده مردم و حتی روشن فکران روبه رو خواهد شد. با آن که در همین مدت کوتاه نیز تا حدودی شاهد از میان رفتن این پیش داوری ها بوده ایم و نمونه ای از آن را در بیانیه های تشکیلات های موجود در آزربایجان جنوبی در روز جهانی زن (8 مارس) و سیمینار ها و نشست های متعدد و شکل گیری وبلاگ ها و وب سایت ها شاهدیم، ولیکن قادین حرکاتی خود را در ابتدای مسیر می بیند.
با وجود مواضع روشن قادین حرکاتی، پیش فرض های عمیقی در مورد این جنبش وجود دارد که باعث موضع گیری عمدتا تدافعی شده است، این پیش قضاوت ها از یک سو ناشی از تاثیر منفی موج دوم فمینیسم و از سوی دیگر نشات گرفته از فقر فرهنگ مطالعاتی موجود در بین فعالین است.
عده ای که بدون هیچ پشتوانه علمی و منطقی و مطالعات تخصصی در این زمینه، جنبش زنان آزربایجان جنوبی را با افراط و تفریط های جنبش های فیمینیستی موجود در دنیا می سنجند، شعار اصلی این جنبش (جنبش زنان آزربایجان متناسب با شرایط آزربایجان) را به کلی از یاد برده اند و بی شک در بستر زمان به دلیل قابل قبول نبودن مجبور به پذیرفتن این واقعیت غیر قابل انکار خواهند شد.
جنبشی که برابری جنسی و ملی را به طور موازی و هم زمان و با توجه به شرایط آزربایجان جنوبی سر لوحه اهداف خود قرار داده و در این مسیر در تلاش است تا از تمامی تریبون های اطلاع رسانی برای شفاف سازی مواضع خود بهره گیرد، هنوز قادر به شکستن تفکرات کلیشه ای موجود در مورد جنبش زنان نشده است، چون ذاتا با توجه به تاریخ جنبش های فمنیستی که نمونه هایی از آن در بالا نیز ذکر شد و ارائه درک صحیح از مسیر حرکت آنها، به دفعی و آنی بودن چنین حرکاتی اعتقاد ندارد. آن چه که جنبش زنان آزربایجان جنوبی را از سایر جنبش های زنان – چه جنبش زنان ایران و چه سایر جنبش های زنان موجوددر دنیا – جدا می کند شرایط خاص سیاسی-اجتماعی حاکم بر آزربایجان جنوبی است، عقل سلیم حکم به در نظر گرفتن این شرایط می کند، چنان که تمامی جنبش های زنان نام برده شده با توجه به شرایط موجودشان اقدام به سازماندهی و فعالیت در این زمینه کرده اند.
امروزه در جنبش زنان آزربایجان جنوبی نمی توان مانند گروه جوراب قرمزها (گروهی از شاخه رادیکال فمینیسم با نام رد استاکینگز که بر پایه مطالباتی همچون سقط جنین، آزادی جنسی، همجنس گرایی و به طور کلی نظام نوینی از خانواده سازمان دهی شده بود) که حضور و مشارکت مردان را در این جنبش تحریم کرده بود، از حمایت و پشتیبانی مردان فعال موجود چشم پوشی کرد. فعالیت در یک محیط ایزوله تاکنون موفقیت چندانی را برای هیچ جنبشی به بار نیاورده است. در شرایط کنونی آزربایجان جنوبی که اکثر امکانات موجود در جامعه، از جمله اینکه از یک سو تریبون های بیشتر برای اطلاع رسانی و آگاهی دهی در دست فعالین مرد بوده از سوی دیگر عواملی چون گسترده بودن میدان فعالیتی فعالین مرد و وجود ارتباطات گسترده تر نسبت به زنان فعال در همان زمینه و امثال آن (که همین نیز نشات گرفته از تبعیض های حاکم بین فعالین حرکت ملی بر اساس جنسیت است) نیازمندی این جنبش را برای همکاری با فعالین مرد آشکارتر می سازد.
از سوی دیگر جنبش زنان آزربایجان جنوبی در مقام انکار حقوق مردان، برتری زنان بر مردان و نادیده گرفتن آن ها نیست و بر پایه چنین اساسی شکل نگرفته است، این جنبش با اعتقاد به سنت اصلاح طلبانه ی لیبرال و حق آزادی انتخاب در سبک زندگی شخصی، منکر نهاد خانواده و اهمیت جایگاه آن نیست و تاکنون هیچ نوشته ای از سوی فعالین این جنبش منعکس کننده چنین نگرش هایی نبوده است. جنبش زنان آزربایجان جنوبی به عنوان اولین قدم سعی در تصحیح تصوری دارد که زنان خود سالهاست آن را پذیرفته اند، یعنی زنی مطیع با محوریت خانه؛ جنبش زنان آزربایجان جنوبی نیز همچنان که در بند الف ماده 5 کنوانسیون منع هر گونه تبعیض علیه زنان نیز بر آن تاکید شده است: «تغيير الگوهاي رفتاري اجتماعي و فرهنگي مردان و زنان را به منظور دستيابي به برانداختن تعصبات، عادات و ديگر روشهاي عملي كه بر طرز تفكر پستنگري يا برتربيني يك جنس نسبت به جنس ديگر يا نقش كليشهاي زنان و مردان مبتني است» را از اهداف خود قرار داده اند.
هرچند امروزه به دلیل وجود تفکرات مرد محورانه افراطی که به مرور زمان تحت عنوان سنت و یا در مقامی پایین تر با عناوینی چون عرف و عادت به مردم قبولانده شده اند وجود تبعیض مثبت در مورد زنان خالی از فایده نخواهد بود. این چنین تبعیضی با مفاد کنوانسیون رفع تبعیض از زنان نیز سازگار است، چنانکه در ماده 2 این کنوانسیون آمده است «دولتهاي عضو، تبعيض عليه زنان را به هر شكل محكوم مينمايند و موافقت مينمايند بدون درنگ، به طرق مقتضي، سياست رفع تبعيض عليه زنان را تعقيب نمايند» آوردن اصطلاح «به طرق مقتضی» اجازه این چنین تبعیضی را در صورت نیاز می دهد.
تبعیض مثبت به معنای در پیش گرفتن سیاست و روشی برای اصلاح رویه های تبعیض آمیز در برابر اقلیت های نژادی، زنان و … است که در طول تاریخ از برخی یا بسیاری از مزیت های اجتماعی بی بهره شده اند. تبعیض مثبت زمانی شکل می گیرد که در یک روند طبیعی امکان رسیدن به برابری امکان پذیر نباشد. طی این نوع تبعیض زنان قادر خواهند بود در طی مدت کوتاهی به برابری با مردان برسند در این صورت لازم است در برخی موارد اولویت هایی در نظر گرفته شود. این سیاست برای نخستین بار در آمریکا در ارتباط با سیاه پوستان اجرا شد. هرچند اعتراضاتی نیز به این سیاست وارد است، از جمله اینکه این سیاست ها در مقابل شایسته سالاری (meritocracy) قرار می گیرد و همچنین باعث مخفی شدن دلایل و علل واقعی این تبعیض ها می شود، اما در هر صورت به عنوان راهکاری جهت نابرابری های موجود در جامعه به ویژه در مورد زنان قابلیت طرح و تأمل دارند، هرچند دقت در ایجاد این نوع تبعیض خود نیازمند برنامه ریزی های خرد و کلان و پیش بینی آینده دراز مدت آن به دلیل قابلیت آن برای تبدیل شدن به شکل دیگری از تبعیض دارد. این نوع تبعیض بیشتر به عنوان راهکاری سیاسی مطرح شده است، حال آنکه قابلیت تبدیل به متدی عملی در زندگی اجتماعی را داراست که در برهه کنونی این چنین تعریفی از تبعیض مثبت راهگشا تر خواهد بود.نقطه شروع این تبعیض مثبت در ابتدا روشنفکران جامعه و از طریق آن ها نفوذ در میان توده مردم خواهد بود.
امروزه هیچ شخص آگاهی در آزربایجان جنوبی معتقد به تشکیل و موفقیت گروه های فمینیستی چون گروه فمینیستی انقلابی لیدز (Leeds) که در بریتانیا در حمایت از مطالبات جنسی از جمله حقوق همجنس گراها شکل گرفته بودند نیست، زیرا شرایط اجازه اینچنین حرکتی را نخواهد داد و یا هیچ گروهی – حتی با وجود اعتقاد عمیق – دست به شکل گیری کارزار سراسری سقط جنین نخواهند زد، زیرا نه تنها قانون ها که سنت های حاکم آن ها را به شدت محکوم خواهند کرد. لذا برای مطرح کردن چنین مطالباتی گذر از مسیری طولانی لازم است چنان که بریتانیا آن را طی کرده بود.
جنبش زنان در هیچ کشوری اعم از صنعتی یا غیر صنعتی، پیشرفته یا جهان سومی،جنبشی انقلابی نبوده است و سال ها برای کسب طبیعی ترین حقوق مبارزه مستمر انجام گرفته، بی شک جنبش زنان آذرباجان جنوبی هم از این اصل مستثنی نیست. اما از سویی دیگر توجه به این نکته نیز حائز اهمیت است که تا کنون هیچ حقی به طور تمام و کمال به زنان داده نشده مگر با تغییر بنیادی در جامعه. نگاهی به قبل و بعدِ انقلاب شوروی، انقلاب فرانسه، روی کار آمدن آتا تورک، حکومت فرقه دموکرات پیشه وری و بسیاری از جریانات اجتماعی-سیاسی که از پس آن شاهد تغییراتی در حقوق زنان هرچند به طور نسبی هستیم گواهی بر این گفته است. لذا جنبش زنان آزربایجان جنوبی نیز اعتقاد به احقاق کامل حقوق خود تنها زیر پرچم آزربایجان جنوبی دارد.
قادین حرکاتی در مسیر خود با دیوارهایی چون تفکرات منفی و پیش قضاوت های موجود در مورد این جنبش، خلط مواضع با جنبش های فمینیستی مرکز گرا بدون در نظر گرفتن شرایط خاص آزربایجان جنوبی و همچنین افکار سنت مدار توده مردم روبه روست که با ایمان به اهداف خود به مسیر خود ادامه خواهد داد.
قادین حرکاتی از یک سو بر مواضع خود ایمان دارد و از سویی دیگر با پشتوانه ای علمی و دقیق پا در این مسیر نهاده است، لذا هیچ عاملی در این مسیر باعث دلسردی فعالین این حرکت نخواهد شد.
فاشيزمين مئتودولوگيياسي: دورتو [انگیزه] و دوشونجه / ایواز طاها
گیریش

آپرئل آییندا "فاشیزم مئتودولوگییاسی" باشلیقلی کیتابین ایکینجی بؤلومو بو دوشرگهده وئریلیر. بو اثر ایواز طاهانین 2000ـجی ایلده نشر ائتدیردییی "تئوری توطئه" کیتابینین تورکجه واریانتیدیر.
فاشيزم «قان» و «تورپاق» وورغونلوغوندان عيبارتدير. باشقا سؤزله، فاشيست بللي جوغرافيا سينيرلاري ايچهریسینده يئرلشن اؤز سوْيـونو [نژاديني] بوتون سويلارا اوستون ساییر. هیتلئر 1938-ده دئییر: «ناسیونال سوسیالیزیمین باشلیجا پلانی لیبئرال فردچیلیک و مارکسیست اینسانچیلیق قاوراملارینا سون قویاراق اونلاری «کوتلهوی توپلوم»لا دیییشدیرمکدیر. بئله بیر توپلومون کؤکو تورپاقدا، بیرلییی ایسه قاندادیر.» لاکين بونلار يالنيز فاشيزمين مضمونودور. بونلاردان اؤنمسيز اولمايان مسئله ايسه فاشيزمين مئتودولوگيياسي[1]دير: دورتو[2] و دوشونجهنين قاريشديريلماسي. بو قاريشديرما باشقا تانینمیش بير نظريهيه سؤيکنمهدن مومکون اولمور: قورغو قورامی [توطئه نظريهسي][3].
منطيقي باخيمدان دورتو و دوشونجه قارشيليقلي ايلگيده دئييللر، لاکين فاشيزم اونلاري قاريشديرما مئتودو ايله اؤزونه مشروعيت قازانير. بو مئتود چاغداش دونيادا ايکي يؤندن اؤنم داشييير. بيرينجيسي، بوگونکو دونيادا تام آنلاميندا فاشيست رژيم اولماسا دا، فاشسيزمين بير چوخ دوکتورينالاري دؤولتلر، گروپلار و فردلرين دوشونجه و داورانيشلاريندا حياتيني سوردورور. باشقا سؤزله فاشيزم نه اوزاقدادیر، نه ده موسوليني، هيتلر و فرانکو′نون دا آتادان قالما مولکودور، داورانيش تورودور. ايکينجيسي، همين مئتود يالنيز فاشيزمه عايد دئييل، اونون قوللانيلماسي بير باشا سياسي دؤومسوزلوکله ايلگيليدير. بو دؤزومسوزلويون درجهسي آرتديقجا آدي چکيلن مئتوددان يارارلانمالار قاچيلماز اولور.
بيليريک، علمي آچيقلاما ايکي نؤوعدور: بيرينجيسي، «ثبوت [دليل]» آراجيليغي ايله، ايکينجيسي ايسه «ندن [علت]» واسطهسييله. دورتو، اؤز ماهيتينه اويغون اولاراق ندن تيپلي آچيقلاماني منيمسهيير، دوشونجه ايسه دليله سؤيکهنن ايضاحي. دئمک، دوشونجهنين عکسينه اولاراق، دورتو اوچون دليل گتيرمک مومکون دئييل، اونون بارهسينده گؤرولهجک تکجه مومکون ايش، اونون ندنيني آختاريب تاپماقدير. بو بؤلگونون سونوجو اولاراق دئيه بيلهريک کي، فئنومئنلره باخيشيميز ايکي حالدان خاريج دئييل: يا اخلاقيدير، يا دا علمي. فيکيرلري، اولايلاري و فردلري دهيرلنديرمکده هم اخلاقي بوجاقدان [زاویهدن] باخا بيلهريک، هم ده علمي. فئنومئنلري پيس/ياخشييا بؤلمک اخلاقين ايشيدير، آمما اؤنرمهلر[5] بيچيمينده ايفاده اولونموش دوشونجهلري تصديق/تکذيب ائتمکبیلیمين گؤرهويدير. اخلاقدا «پيس/ياخشي» ايله اوغراشيريق، بیلیمده ايسه «دوغرو/يالان»لا. لاکين بو ايکي باخيش بوجاغيني بيربيرينه بيلهرکدن قاريشديريريقسا فاشيزمين مئتودولوگيياسينا قاپيليريق.
بونو دا وورغولاماليييق کي، قورغو ماهيتلي دورتولر بارهده (بؤيوک اؤنمينه باخماياراق) اخلاقي موحاکيمه يوروتمک علمي دليلـثبوتون يئريني توتا بيلمز. اؤرنهیین، هانسيسا سوالی «شيطانيدير» دئيه، آدلانديرماغيميز، بيزي اونون جاوابيندان آزاد ائتمير. بونا گؤره، نيتلرين شيطاني و يا ايلاهي اولماسينا باخماياراق، هر اينسانين سؤزونون و يا دوشونجهسينين دوغروـيالانلیغی منطيقي معيارلارلا اؤلچولور.
بعضيلرينين گومانينجا، بشر عالمينده هرنه باش وئريرسه، دوشونجهلر، ايستکلر و عمللر چارپيشماسينين محصولو اولماقدانسا، ثروتـقدرت صاحيبلرينين یوغوردوقلاری قورغولارين سونوجودور. سانکي دوشمن قوهلرينين فيتنهـفسادلاري اولماسا نه ايجتيماعي چکيشمهلر باش وئرهر، نه ده يوخسوللوق کيمي چاتيمازليقلار داغ بويدا عدالتسيزليک آنلاييشيني يارادار. بو گومانا داياناراق، ايجتيماعي گئديشلري آچيقلاماغا چاليشديغيميز زامان، «قورغو قورامي» [توطئه نظريهسي] اورتايا چيخير. بو قورامين باشليجا آماجي اونون ايلکين شرحچيسي کارل پوپئر′ين ديلينده بئله سسلهنير: «توپلومدا باش وئرن، بيزيم نيفرت بسلهدیییمیز ساواش، یوخسوللوق و ايشسيزليک کيمي بوتون «پيس» اولغولار [فاکتلار]، بهيهنمهديييمز فيکيرلر حؤکمن بير نؤوع پيس نيتين و يا بدبختليک گتيرن پلانين محصولو اولماليدير. حؤکمن کيمينسه بونو تؤرهتمکده بير «آماجی» واردير، البته کيمسه ده اوندان قازانج گؤتورور. باشقا سؤزله دئسک، آدي چکيلن نظريهيه گؤره، ايجتيماعي اولايلارين ايضاحينين اساسيني آيريـآيري فردلرين و گروپلارين کشفي اولوشدورور کي، اونلارين باش وئرمهسينده ماراقليدير، اوندان فايدالانير، و اونون باش توتماسي اوچون پلانلار جيزيرلار.»[3]
§ اتک يازيلاردا مقالهنين قايناقلاري وئريلمهيهجک، (بو قایناقلارا قارا رنگله یازیلمیش رقملرله ایشاره اولونور)، يالنيز بعضي آچيقلامالار يئر آلاجاقدیر. (بو آچیقلامالارا قیرمیزی رنگلی رقملرله ایشاره اولونور.) قايناقلار «قورغو قورامي» [نظريه توطئه] باشليقلي کيتابين چاپ واريانتيندا وئريلهجک .
[1] روششناسي فاشيسم.
dürtü [2]: انگيزه، رانه [اينگيليسجه: drive]
دورتو، اينساني اؤز احتياجلاريني اؤدمه اوچون حرکته گتيرمهيه مئیيللنديرن عامیلدير. هارتلي “Drive”[دورتو]، “Need” [احتياج] و “Motive” [دئویندیریجی، حرکتوئریجی] بير سببين اوچ آدي ساییر. دورتو بدنين ائله بير حالتيدير کي، بورادا جسماني قوه چئورهدهکي بولمهجیکلرینه دوغرو سفربر اولونور، سئچيجي بير آراج کيمي اونو يؤنلنديرير. بعضيلرينه گؤره، جاذيبهلر بدنين جوشقو شکلينده دويولان حالتلريدير. بونا گؤره ده، دورتو اينسانين چاليشمالاري، داورانيشلاري و تپکيلري اوندان آسيلي اولان داخيلي باسقي حالتلرينه دئييلير.
The social theory of conspiracy[3]. «قورغو نظريهسي» سیاست فلسفهسینده تانینمیش بیر تئرمیندیر. بیلیرم بو سؤزبيرلشمهسيندهکي «نظريه» سؤزجويو اوخوجولاري سهوه سالا بيلر. «قورغوسال باخيش» [نگاه توطئهآميز] و يا «قورغوسال ياناشما طرزي» [رهيافت توطئهآميز] مقصديميزي داها ياخشي چاتديرا بيلردي. لاکين همين باخيشين دونيا سويهسينده بئله آد قازانماسي مني ده موجود گلهنهيي ايزمهلهيه سوروکلهدي.
تجرویه اؤنجهسی ، a priory [4]
[5] قضيه، proposition. کلاسيک منطيقده يارغينين [حؤکمون] ديله گلمهسي؛ دوغرو يا دا يالنيش اولابيلن بير آنلاتيم [بيان]. چاغداش منطيقچيلر دوغرو يا دا يانليش اولابيلن آنلاتيم يانيندا مجهول قالان بير آنلاتیمین دا بولوندوغونا ديققتي چکميشلر. علم و فلسفه آرگومئنت و يا تجروبه سوزگجيندن کئچميش اؤنرمهلر اوزهرينده قورولور. آمما قورغو نظريهسيندهکي ايرهلي سورولموش اؤنرمهلر هئچ بير سيناغا بويون قويمورلار.
میزگرد «دمکراسی و مسئله اقلیت های قومی در ایران» در دانشگاه جورج واشنگتن
اقلیت های قومی در بستر بحثی آرام
دکتر آرش نراقی : گروه های قومی که واجد زبان، مذهب، آداب و رسوم، اسطوره ها و ادبیات خاص هستند و ارزش های خود را در آن قالب های مشترک بیان میکنند و از این طریق به زندگی خود هویت و معنا می بخشند، واجد تعیین حق سرنوشت خود هستند (خود به معنای حقوق گروهی) که این حق تعیین سرنوشت برای این اقوام، مستلزم دو حق دیگر است:
حق خودگردانی یا خود مختاری و حق طلاق سیاسی

دکتر آرش نراقی : گروه های قومی که واجد زبان، مذهب، آداب و رسوم، اسطوره ها و ادبیات خاص هستند و ارزش های خود را در آن قالب های مشترک بیان میکنند و از این طریق به زندگی خود هویت و معنا می بخشند، واجد تعیین حق سرنوشت خود هستند (خود به معنای حقوق گروهی)که این حق تعیین سرنوشت برای این اقوام، مستلزم دو حق دیگر است: حق خودگردانی یا خود مختاری و حق طلاق سیاسی
میزگرد دموکراسی و اقلیت های قومی در ایران که به همت دانشجویان دموکراسی خواه دانشگاه جورج واشنگتن برپا شد محملی بود برای بحثی آرام درباره مساله ای که سال هاست محیط داخلی ایران از بحث و گفتگو پیرامون آن محروم شده است : قومیت.
به گفته یکی از سخنرانان این میزگرد گرچه هنوز جنگ بر سر کلید واژه ایی همچون اقلیت های قومی، اقلیت های ملی یا ملل ایرانی ، در ادبیات متداول سیاسی حاکمیت ایران وجود دارد، اما نباید فارغ از آن شد که 49 درصد نقشه ایران زمین با بیش از سی قوم ایرانی موزائیک شده است.
ذهن هر فعال اجتماعی به این موضوع می اندیشد که مسئله اقوام ایرانی آیا تقابلی با دموکراسی دارد و این سوالی بود که در دانشگاه جورج واشنگتن مطرح شد و حاضران با دیدگاه های مختلف به بحث درباره اش مشغول شدند. میزگرد با ارائه دیدگا های دکتر آرام حسامی استاد کالج مونتگمری مریلند و دکتر آرش نراقی، استاد کالج موراویان پنسیلوانیا آغاز شد.
دکتر آرش نراقی گفت: گروه های قومی که واجد زبان، مذهب، آداب و رسوم، اسطورها، ادبیات خاص هستند و ارزش های خود را در آن قالب های مشترک بیان میکنند و از این طریق به زندگی خود هویت و معنا می بخشند، واجد تعیین حق سرنوشت خود هستند (خود به معنای حقوق گروهی)که این حق تعیین سرنوشت برای این اقوام، مستلزم دو حق دیگر است.
وی در تعریف این دو حق افزود:حق خودگردانی یا خود مختاری بدین معنا که بتوانند مقررات مربوط به خود را به نحوی که با شرایط ویژه شان تناسب بیشتری دارد سامان بخشند و دیگری حق حفظ هویت فرهنگی و این دو حق را نباید بر مبنای ذهنیت پدر سالاری قوم گرایانه قرائت کرد. (پدیده ای که بر مقیاس پدر سالاری ملی گرایانه دولت مرکزی در اقوام حاشیه ای باز تولید شده است) این حق را باید به عنوان تدابیری برای حفظ هویت فاعلان اجتماعی و مشارکت موثر ایشان در تعیین سرنوشت خود داشت.
این استاد فلسفه با ارائه یک فرض گفت: فرض بر این است که اقوام و ملل مختلف در ضمن یک قرارداد(واقعی یا فرضی)عادلانه تصمیم می گیرند که در کنار هم یک کل واحد را سامان بخشند. بنا بر این، اساس ملت یک قرارداد اجتماعی خردمندانه و عادلانه مبتنی بر احترام متقابل برای تامین منافع تمام شرکا این ملک مشاع است.
وی ادامه داد:یکی از مهمترین شروط ضمن عقد این ازدواج سیاسی ، حق طلاق سیاسی است یعنی اعضای این کل قرارداد سیاسی باید معلوم کنند که تحت چه شرایطی حق دارند که قرارداد فی مابین را فسخ کنند.
حق طلاق سیاسی به دو نوع توافقی و یک طرفه بخش دیگری بود که نراقی به توضیح آن پرداخت و گفت:در طلاق سیاسی توافقی، افراد به این نتیجه می رسند که پیوند سیاسی آنها برای طرفین زیانبار است و شیوه های حل اختلاف هیچ یک به نتیجه نرسیده است و در طلاق یک طرفه، یکی از طرفین به این نتیجه می رسد که این پیوند به زیان اوست.
این استاد داشنگاه کالج موراویان پنسیلوانیا موارد اختلاف این طلاق را اینگونه تفسیر کرد:در این اختلاف یکی بر این باور است که سرزمین هایش به زور به نحو غاصبانه به دولت مرکزی ضمیمه شده است(عدالت جبرانی)، دوم دولت مرکزی به نحو سیستماتیک و گسترده حقوق اساسی قوم دیگر را نقص می کند(عدالت توزیعی) و در آخر دولت مرکزی به نحو مستمر شرایط خود مختاری مورد توافق قوم دیگر را نقض می کند (نقض عدالت قراردادی).
نراقی افزود: باید میان دو تلقی از حق جدایی طلبی تمایز گذاشت اول حق طغیان علیه دولت مرکزی و تلاش برای جدا شدن و دوم حق طغیان علیه دولت مرکزی و تلاش برای جدا شدن و تاسیس یک دولت مستقل که منظور من در اینجا حق جدایی طلبی نوع اول است.
وی همچنین ادامه داد:طلاق ملی گرایانه پدر سالارانه در واقع تداوم پدر سالاری فراگیر در فرهنک ماست. در ملی گرایی پدر سالارانه، مام مقدس وطن خلق شده است و برای اقوامی که به اختیار یا به جبر به قید این عقد در آمده اند حق خروج یا طلاق قائل نیست این امر بیشتر ناشی از احساس تملک بر آن اقوام و صغیر و ناقص دانستن ایشان است. فقدان حق طلاق سیاسی صرفا به تداوم بی عدالتی اقوام حاشیه می انجامد.
وی تاکید کرد: تصدیق حق طلاق سیاسی لزوما به این معنا نیست که اقوام به مشارکت ملی در دولت ملی ادامه نخواهند داد، بلکه بدین معناست که از این پس حق دارند که اگر نتوانند به هیچ نحو دیگری روابط ملی را عادلانه کنند از متن یک رابطه ظالمانه خارج شوند.
نراقی در بخش دیگری از سخنانش در خصوص دموکراسی گفت:در قرائت سنتی و صوری از دموکراسی، دموکراسی را بیشتر بر مبنای نظام انتخاباتی و رای گیری تصویر می کنند. به بیان دیگر نظام دموکراتیک نظامی است که در آن انتخابات آزاد داور نهایی تصمیمات و مناقشات در عرصه عمومی است. اما این تلقی از دموکراسی می تواند گمراه کننده باشد.
این استاد فلسفه ادامه داد: دموکراسی در واقع حکومت مبتنی بر گفت و گوی عقلانی است و داری سه شرط است التزام به منطق گفت وگوی عقلانی در عرصه عمومی، التزام به قاعده اکثریت و رعایت حقوق اقلیت به مثابه قیدی بر قاعده اکثریت.
وی با گسترده کردن این سه شرط افزود:التزام به گفتگوی عقلانی در عرصه عمومی ایجاب می کند که بکوشیم در جامعه نهاد هایی طراحی کنیم که تضمین کننده تمام شهروندان و گروه های اجتماعی واجد صدا باشند، صدای آنها در عرصه شنیده شود، و بتوانند بر سرنوشت عرصه عمومی موثر واقع گردند.
نراقی در ادامه با تفسیر شرط دوم «التزام به قاعده اکثریت» گفت: بالاخره در مقام عمل برای تصمیم گیری ها و سیاست گزاری ها باید قاعده ای فیصله بخش وضع کنیم وآن قاعده عبارت است از رای اکثریت. اما آیا اکثریت می تواند قوانین وضع کند که حقوق اساسی اقلیت را نقض نکند؟
وی با پاسخ منفی به این سوال ادامه داد: حکومتی که به هر نحو حقوق شهروندان خود را نقض کند اصل عدالت را که تامین آن فلسفه وجودی آن حکومت است را نقض می کند، لذا مشروعیت خود را از میان میبرد، بنابر این رای اکثریت در محدوده معین اعتبار دارد و آن محدوده را حقوق بشر تامین می کند.
این استاد دانشگاه در تعریف شرط سوم گفت:رعایت حقوق اقلیت ها به مثابه قیدی بر قاعده اکثریت در واقع محدودیت اعتبار رای اکثریت را نشان میدهد چرا که اکثریت نمی تواند هیچ قانون یا سیاستی را التزام آور کند که نتیجه آن نقض حقوق اساسی انسانی اقلیت است و از حقوق اقلیت آن است که این امکان برای آنها گشوده شود که در جامعه تبدیل به اکثریت شوند.
وی اظهار داشت: در اینجا یک اشکال وجود دارد و آن که در بسیاری موارد اقلیت هایی در جامعه وجود دارند که میدانند هرگز نمی توانند تبدیل به اکثریت شوند.
نراقی با طرح این سوال: که آیا جامعه نسبت به این «اقلیت دائمی» مسئولیت ویژه ای دارد افزود: بله، اکثریت باید تدبیری بیاندیشد که دستکم آن ارزش ها تا آنجا که به زندگی آن اقلیت ها مربوط است محفوظ بماند و مورد حمایت قرار گیرد. به تعبیر دیگر در پاره ای موارد باید به برخی اقلیت ها حقوق ویژه ای داد که رای اکثریت قادر به نقض و نفی آن نباشد. این حقوق غیر از مصادیق معروف حقوق بشر است و بیشتر با حقوق مربوط به هویت و ارزش های فرهنگی دینی و سیاسی آن اقلیت به مثابه یک گروه سر و کار دارد.
این استاد دانشگاه با تاکید بر این که یکی از ضروریات دموکراسی عادلانه رعایت حقوق فردی و گروهی گروه های ویژه و نیز اقلیتهاست گفت: حقوق گروهی بر سه نوع تعریف می شود اول حقوقی که صاحبان آن گروه هستند نه فرد، و تنها از طریق یک مکانیسم جمعی (رای اکثریت آن گروه ها یا نمایندگانشان ) قابل اعمال است که حق دولت ها از این نوع است، دوم مکانیسم اعمال یا نقص آن جمعی است نه فردی یعنی حقوقی که صاحبان اصلی آنها گروه به صفت گروه است که همان حق خودگردانی است و سوم مبنای توجیه آن منافع جمعی است نه فردی و این حقوقی است که بر مبنای منافع تمام یا اکثریت گروه توجیه می شود نه فرد خاص که همان حق هویت فرهنگی است.
وی در پایان با تاکید بر این که حق جدایی طلبی یکی از حقوق لازم برای اقوام ایران است گفت:یکی از حقوق انسانها حق مشارکت موثر در تصمیماتی است که بر زندگی ایشان تاثیر جدی بر جای می گذارد، این حق را که از فروع حق آزادی است، گاهی حق تعیین سرنوشت هم می نامند و حق تعیین سرنوشت یا مشارکت موثر از جمله مصادیق حقوق اساسی بشر است.
همچنین در این میزگرد که توسط شهره عاصمی از تلویزیون ایران ما گردانده می شد دکتر آرام حسامی استاد فلسفه با طرح این سه پرسش که «چه گفتمانی مناسب ترین راه برای بررسی قومی ملیتی ایران است؟ این گفتمان در چه راستا تمرکز دارد؟ و این که نتیجه عملی این گفتمان در مورد مسائل قومی ایران چه خواهد بود؟ » بر آن شد تا طرحی بزند بر دموکراسی و اقلیت های قومی در ایران، فدرالیسم یا ساختار متمرکز.
وی در پاسخ به این که چه گفتمانی مناسب ترین راه برای بررسی قومی ملیتی ایران است گفت: در دهه های اخیر، جنبش های اقلیتی در کار گفتمان سازی وارد شدند و دلیل و منطق این کار بهره گیری از فلسفه پست مدرن است. بنا به این فلسفه فرهنگ غالب، اکثریت را تشکیل می دهد که این فرهنگ خودش ساختار قدرت است. جنبش های اقلیتی بر آنند تا بدانند می تواند گفتمانی آماده کنند که در گفتمان مرکزی و محور راه پیدا کند و آلترناتیوی در این گفتمان اکثریت باز کند.
این استاد فلسفه با اشاره به این که این گفتمان نیازمند یک ادبیات است افزود: تمام جنبش های اقلیتی با این معضل مواجه هستند که چگونه این گفتمان را پیش ببرند و از چه واژه هایی در این راه بهره بگیرند.
حسامی با تاکید بر این دغدغه ادبیاتی افزود: جنبش های اقلیتی هنوز در پی آنند که آیا وارد مسئله «ملت» و «قوم» شوند آیا «تمامیت ارضی» را مطرح کنند یا بر «حفظ یکپارچگی ایران زمین» تاکید کنند و این جدل های ادبیاتی است که مسئله اصلی که همانا آزادی و یک جامعه بی تبعیض است را به حاشیه می راند.
وی در بخش دیگری از سخنانش به سه گفتمان پدید آمده در دنیا اشاره کرد و اظهار داشت:یکی از گفتمان های بوجود آمده در دنیا مسئله ملیت –دولت است یا دولت- ملت، گفتمانی که بر اساس مسئله قومی – ملیتی فرهنگی مطرح می شود. این گفتمان به تعریف ملت می پردازد و نمایی از ویژگی های آن ارائه می دهد و در این گفتمان مسئله کاملا فرهنگی می شود و از بعد جامعه شناسی ریشه یابی می شود و به نتیجه می رسد که هر کسی که ملت است باید حتما سرزمین خود را داشته باشد.
این استاد دانشگاه گفتمان فلسفی – اخلاقی را نوع دیگری از گفتمان های رایج در دنیا عنوان کرد و افزود:این گفتمان هم با معضلات خود دست به گریبان است. در این گفتمان طرح مسئله می شود که چه کسی لیاقت دارد که سرزمین خود را داشته باشد و چه کارهایی می تواند انجام دهد که از نظر اخلاقی درست است. در این گفتمان بحث عدالت عنوان میشود و این سوال که چگونه یک گروه قوی می تواند عدالت اجتماعی برقرار کند؟
وی با تاکید بر این که در این دو مدل گفتمانی، صورت مسئله کمرنگ میشود گفت: باید به جای این دو، گفتمان مدنی-سیاسی را جایگزین کنیم و صورت مسئله را به صورت شهروندی-مدنی-سیاسی نگاه کنیم.
حسامی ادامه داد:باید با حذف واژه ها و الفاظی که در درون این دو نوع گفتمان مسئله ساز می شود تعریفی ملموس و عملگرایانه خلق کنیم.
این استاد دانشگاه همچنین در بخش پایانی پاسخ خود به اولین سوالش گفت:قدرت است که به اقلیت ها معنا می دهد، چرا که ساختار قدرت با ترویج بقیه را به حاشیه می کشاند. و این یک مسئله سیاسی –مدنی است که یک قدرت قالب و مقتدر با اقلیت ها چه رابطه ای می تواند داشته باشد؟ این قدرت از کجا می آید؟ و چگونه باید با آن روبرو شد؟ و این ساختار قدرت است که در جوامع دموکراتیک راهکارهایی برای آن هموار شده است.
این استاد فلسفه با اشاره به سوال دوم مبنی بر این که این گفتمان در چه راستایی تمرکز دارد اظهار داشت: تمرکز باید بر روی قدرت و ساختار قدرت باشد.
وی با اشاره به سوال سوم در خصوص نتیجه عملی این گفتمان در مورد مسائل قومی ایران گفت: باید تعریف کنیم که در هر جامعه ای چگونه میتوان با قدرت تعامل و یا آن را مهار کرد؟
استاد کالج مونگمری مریلند به تجزیه یک دولت پرداخت و بیان داشت: قوه مقننه قانون گذار، قوه مجریه اجرا کننده قانون و قوه قضائیه بر قرار کننده عدالت ساختار یک قدرت هستند. اما چگونه میتوان این قدرت را مهار کرد؟ برای این مهم چهار اصل را اجرا می کنیم، اولین اصل، قدرت را تفکیک می کنیم در دومین اصل، توازین، یعنی در بتن قدرت موازینی تعریف می کنیم که نتواند در حیطه قدرت خود هم قدرت تام داشته باشد. سومین اصل که برای ایران پیشنهاد میشود و شاید بزرگترین ضابطه ای است که می تواند بدون هیچ اختلاف اساسی بحث اقلیت ها را حل کند اصل تقسیم قدرت است، تقسیم بدون توجه به قومیت ها و با مد نظر قرار دادن جغرافیا و اصل چهارم کثرت گرای است یعنی ترویج گروه های جامعه مدنی و کوشندگان غیر وابسته به دولت در دولت.
حسامی همچنین در ادامه سخنانش با اشاره به این که هر چه قدرت به مردم نزدیکتر باشد بازخواست پذیر تر است به ارائه طرحی کلی از نوع حکومت ایالت های مختلف آمریکا پرداخت و با تعریف مدل حکومتی فدرالیسم بر آن شد تا بگوید، ایران نیز می تواند با تقسیم قدرت و داشتن یک قدرت مرکزی مسئله اقلیت های قومی را حل کند.
وی در این راستا و برای حل این مشکل گفت: سه گزینه وجود دارد ابتدا می توان دولت مرکزی ایران را به شرط دموکرات شدن نگه داشت و اعلام کرد که این دولت می تواند مرکزی بماند ولی باید حقوق قومیت ها را رعایت کند دوم می توان گفت که این دولت دموکرات نیست، نمی تواند باشد در نتیجه تجزیه طلبی را اختیار کرد که این روش بدون خونریزی و جنگ ممکن نیست و سوم این که بدون توجه به مسائل قومی و مذهبی خود مختاری اعلام شود و دولت مرکزی نیز وجود داشته باشد که این روش عملی تر است.
در ظاهر، اصول حکومت اکثريت و دفاع از حقوق افراد و اقليت ها دو امر متناقض به نظر می رسد. اما اين اصول، در واقع ستون های دوگانه ای هستند که ارکان آنچه که يک دولت دموکراتيک ناميده می شود را استوار نگه داشته اند. مساله رابطه متقابل مرکز و حاشیه، توزیع قدرت و مردمسالاری، توزیع منابع اقتصادی و حد و مرزهای استقلال یک قومیت (ملیت) و رابطه متقابل قومیتها با یکدیگر، از جمله مسائل مهم و حساس گذار به دموکراسی است. که این روزها در بوته نقد هر نشست و کنفرانسی به چشم می خورد و راهکار های بسیاری بر آن نازل می شود. اما آنچه همچنان اقوام ایرانی با آن دست به گریبانند حقیست به نام حق شهروندی.
پس از پایان سخنرانی ها، حاضران در پرسش و پاسخ شرکت کرده و سئوالات ونظرات انتقادی شان را طرح نمودند.
سخن بر سر این بود که اقوامی را قانون اساسی جمهوری اسلامی را به رسمیت شناخته و در اصول متعدد و بسیار مشخص به حقوقِ فردی و گروهی آنها تاکید و دولت را موظف به تامین و برقراری این حقوق کرده است. اما رفتارهای سرکوبگرایانه حکومت ایران با این اقلیت ها به بهانه هایی چون مبارزه با تجزیه طلبی و یا سرکوب ضد انقلابیون سبب شده که این روزها حیات اقوام ایرانی به دغدغه ای برای کنشگران مدنی، فعالان حقوق بشر و جامعه بین المللی تبدیل شود.
گرچه تنوع اقوام، تنوعی ناخواسته اجتماعی و فرهنگی است اما این تنوع، رویکردی سیاسی به چهره گرفته است، رویکردی که ریشه در تاریخ، برخورد های غلط حکومت های مرکزی، سوء تفاهم های سیاسی و در نهایت ضعف سیاستمداران و روشنفکران دارد. و اگر مدیریت جامعه توجه کافی به نیازها و حقوق مشروع این اقلیت ها نداشته باشد، خواه ناخواه پیامدهای آن دامن ایران را می گیرد.
بنا به آمار درسال 2006 ایران دربین 20 کشور دارای بیشترین اقلیت، رتبه 20 را احراز کرد. در سال 2007 این رتبه از 20 به رتبه پنجم ارتقا یافت و این نشانگر اوجگیری میزان تهدیدهای متعدد اقلیتهای قومی در این کشور است که توانسته است از موقعیت اقلیتهای تحت ستم در کشورهایی نظیر ترکیه، لبنان، تایلند، اسراییل، رواندا، اتیوپی، افغانستان و حتا عراق نیز پیشی گیرد.
این برنامه در روز شنبه مورخ 20 فروردین در ساعت 9 شب در سالن فینگر هال دانشگاه جورج واشنگتن پایان یافت.
منبع : روزآنلاین
سکوت آگاهانه آزربایجان و تحلیل وارونه سبزها
ابوذر آذران
آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی

We want education in mother tongue ما حق آموزش به زبان مادری می خواهیم Biz ana dilimizdə öyrətim istəyirik
آزربایحان در برابر جریان سبز سکوت کرد این سکوت معنیدار بود. بیش از هر جریانی، باید سبزها به بازخوانی و فهم این سکوت بپردازند. اعترضات دو سال اخیر و هر رویداد دیگر را نمی توان بدون درنظرگرفتن بستر تاریخی آن تحلیل کرد. سکوت آزربایحان ریشه در تاریخ صد ساله اخیر دارد و گلایه ای عمیق از گذشته را حکایت می کند. در تحلیل چرایی سکوت، پیش از هر چیز باید بهاجمال، تاریخ صدساله آزادیخواهی در ایران و نقش آزربایحان را بازخوانی کرد. در یک کلام، در تمام جنبش های سیاسی و اجتماعی صد سال اخیر، آزربایحان سر صف بود از مشروطه تا دوم خرداد؛ اما، همواره بعد از رهایی، به زور و کین و خیانت، به ته صف فرستاده شد.
آزربایحان علف خورد مشروطه را به نهایت رساند؛ اما، در نخستین بامداد مشروطه، ستارخانِ آزربایحان، توسط یپرم خان ارمنی کشته شد و البته مشروطه نیز به قعر ناکامی رفت. آزربایحان با مشروطه می خواست حکومت قاجاریه ترکزبان را اصلاح کند که با خیانت نخبگان ارمنی و فارس، از مسیر خود منحرف شد و از دل این خیانتها، دیکتاتوری پهلوی زایید و بیش از هر چیز کمر همت به نابودی آزربایحان بست. بخشنامههایهای رسمی و ضد حقوقبشری دولت رضاخان برای فارسزبانکردن آزربایحانیها خواندنی است.
آزربایحان در سال 24 برای احقاق حقوق مدنی خود، تحت قیومیت کامل حکومت مرکزی، اعلام خودمختاری کرد تا جلوی ژنوساید عظیم فرهنگی را بگیرد. در مذاکرات فیماین قبول کرد به شرط احقاق حقوق مدنی، اسلحه را زمین گذارد اما همینکه خود را خلع کرد، یگان های ارتش برخلاف عهد پیشین حمله کردند و دست به قتل عام مردم و نسل کشی و کتاب سوزی زدند. مورخین فارس زبان و راویان حکومتی تاریخ، بجای نگاشتن حقیقت، حوادث آزربایحان را غائله خوانده و دموکرات ها را به غلط تجزیه طلب خواندند. و هنوز هم، به هرگونه خواهش مدنی در آزربایحان انگ تجزیه طلبی می زنند در حالی که در آزربایحان برخلاف کردستان، هیچوقت جریان تجزیه طلبی فعال نبوده و نیست. کشتار 21 آذر 25، آغاز افول آزربایحان بود. با این نسل کشی، آزربایحان وارد عصر فترت خود شد.
آزربایحان یک سال پیش از 22 بهمن 57 در 29 بهمن 56 انقلاب کرد و دیکتاتور را در تبریز به زانو کشید. بسیاری از نخبگان انقلابی در همه طیف های سیاسی، از مارکسیست ها و فدائیان تا مجاهدین خلق و از روحانیون تا ملیون، آزربایحانی بودند. در تمام دهه های سده 14، آزربایحان نخبه تولید می کرد و تهران مصرف می کرد.
بعدها که انقلاب شد، آیت الله شریعمتداری مرجع تقلید آزربایحانیها، در دلآزارترین شکل ممکن، خلع سلاح و حصر خانگی شد و سپس ناباوارانه درگذشت. حزب سه میلیون نفری آزربایحان نیز، با کشتن و پنهان کردن و حبس، متلاشی شد. سقوط شریعمتداری، سقوط آزربایحان بود.
در جنگ هشت ساله نیز، بسیاری از سرداران نامدار جنگ، آزربایحانی بودند، به گواه همه مورخین تاریخ جنگ، آزربایحانیها نقش بسیار مهم و بزرگی در دفاع از میهن داشتند. اکنون سر هر دهکده کوچکی در آزربایحان، مزار شهدای جنگ را به چشم می خورد. تراکم شهدا، در دیگر مناطق، بجز شهرستان نجف آباد، به مراتب کمتر از آزربایحان است.
جنگ تمام شد، عصر سازندگی شروع شد و دلارهای نفت به استان های مرکزی مانند تهران و اصفهان و کرمان سرازیر شد و آزربایحان در فقری مطلق فرو رفت. فرزندان آزربایحان راهی پایتخت شدند و به زاغهنشینی و کارگری مشغول شدند. برای اولین بار بعد از انقلاب، دولت سازندگی به روی مردم در اسلام شهر آتش گشود. این مردم، همان آزربایحانیهای مهاجر بودند که به اوج فقر و بدبختی رسیده بودند.
دولت زور و زرِ هاشمی به پایان رسید. مردم برای نه بزرگ به عالیجنابان، خاتمی را برگزیدند، آزربایحان نیز همچون دیگر مناطق به امید هوایی آزاد، خاتمی را برگزید؛ اما، در پروژه توسعه سیاسی خاتمی همگان جز آزربایحان تا حدی بهرمند شدند: ملی گریان، زنان، اقلیت ها، چپها، کانون نویسندگان، نهضتی ها و … . تنها گروهی که مورد بی مهری و بی توجهی کامل قرار گرفت، آزربایحانیها بودند. در دولت فارسگرای خاتمی، حتی یکبار حقوق قومی از جمله زبان مادری آزربایحانیها مطرح نشد. آنها که برای گفتگوی تمدنها اشک تماسح میریختند، نژاد، تمدن، فرهنگ و زبان آزربایحان را انکار میکردند.
در 18 تیر 78 تنها تبریز با تهران همراه شد. به گواه بسیاری از فعالان سیاسی از جمله احمد قابل، آنچه در تبریز روی داد، بسیار دهشتناکتر از تهران بود، اما تحلیلگران و نویسندگان فارس، تراژدی تبریز را فراموش کردند.
در تمام این سالها علاوه بر بیمهری و بیتوجهی و تبعیض فراوان به آزربایحان، فعالان و دانشجویان آزربایحان نیز، زیر شمشیر داموکلس، دستگیر و شکنجه می شدند. آزربایحان در قتل های زنجیرهای نیز، سهیم بود بزرگانی چون پروفسور زهتابی به تیغ قاتلان فروهرها کشته شدند اما رسانه های فارس زبان، این جنایات مشابه را بایکوت کردند.
در تمام این سالها، آزربایحان تحقیر شد. پرسشنامه نژادپرستانه صدا و سیما در اردیبهشت 74 از یادمان نرفته است. بد نیست فعالان حقوق بشر این پرسشنامه را یکبار بخوانند. علاوه بر رواج روزافزون ارادی توهینها و جکهای تحقیرآمیز بر علیه آزربایحانیها، حتی صدا و سیما و رسانه های رسمی نیز، دمی دست از توهین ها برنداشتند. ملتی که صد سال جانبازی کرده بود، اکنون باید از نخبگان ملی، مرجع تقلید، زبان مادری، فرهنگ قومی و شکوه اقتصادی خود مرحوم شود، از سر فقر، برای لقمه نانی روانه پایتخت شده و در کوچه و بازار و دانشگاه و رسانه و تلویزیون و حوزه و … « خر» خطاب شود.
در تمام این سالها ایران بر شانههای آزربایحان استوار بود. آزربایحان دو بار انقلاب کرد و هر دو بار تهران به مکانت رسید. ترکها علف خوردند تا فارسها میلیاردها دلار پول نفت را صرف اعتلای فرهنگ و زبان خود و تضعیف و تمسخر زبان و فرهنگ ترک ها کنند. نخبگان آزربایحان قتل عام شدند و آزربایحان از مهد تفکر به سرزمین فقر بدل شد.
در این میان، تنها و تنها کنکور به داد آزربایحان رسید. فرزندان محروم و سخت کوش کوهستان در رقابت با رقبای برخوردار خویش، پای بر دانشگاه ها نهادند، تبعیض ها را دیدند، تحقیر را تحمل کردند تاریخ را فهمیدند و عمق ظلم را دانستند و حقیقت را شناختند و اینچنین بود که جنبش دانشجویی آزربایحان و در پی آن حرکت ملی آزربایحان آغاز شد.
نخبگان آزربایحان عموما جوان هستند اگرچه به دلیل کشتار وسیع نخبگان در دهه بیست، از اسلاف خود فاصله تاریخی دارند اما از نظر فکری و بینش سیاسی، صاحب شناختی بسیار عمیق هستند. بخش بزرگی از این نخبگان به حقوق مدنی و بشری آزربایحان می اندیشند و جنبش خود را مدنی می دانند. آزربایحان بیدار شده است. رستاخیز بزرگ آزربایحان، فرهنگی است. تلاش برای احقاق حقوق حقه خویش و مبارزه بر علیه ژنوساید فرهنگی و مقابله با هرگونه تبعیض و تحقیر، اساس فعالیت نخبگان آزربایحان است.
مهمترین رویداد عصر بیداری نوین آزربایحان، اهانت کثیف روزنامه دولتی ایران در خرداد 85 بود که اعتراض یکپارچه آزربایحان را برانگیخت. اعتراض آزربایحان با برخورد بسیار خشن حکومت و بایکوت بسیار تلخ رسانه های فارس زبان مواجه شد. در خرداد 85 به مدت یک هفته در شهرهای آزربایحان، خون جاری شد. بیش از 50 نفر مردند صدها نفر مجروح شدند افراد زیادی دستگیر و شکنجه شدند؛ اما، رسانه های فارس زبان در داخل و خارج، این واقعه هولناک را آنچنان که مرسم است، مخابره نکردند. نخبگان و روشنفکران و حتی فعالان حقوق بشر، سکوت کردند. آزربایحان انتظار همراهی و همدلی داشت همانطور که جنبش سبز انتظار همراهی آزربایحان را دارد.
سکوت آزربایحان آگاهانه و ارادی است. سکوت کرده است تا بگوید زنهار!
– آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون از همراهی ها و جانفشانی های صد سال اخیر نتیجه ای جز تبعیض، بی مهری، کشتار نخبگان، تحقیر، فقر و عقب ماندگی ندیده است. آزربایحان نمی خواهد برای بار چندم، جانفشانی کند، راه به آینده باز کند و دستآخر، مقهور نو رسیده ها شود.
– آزربایحان ساکت شد چون جنبش آزربایحان، فرهنگی و مدنی است. برخلاف آزربایحان که سودای سیاست ندارد. جنبش سبز سودای ریاست و حکومت دارد. سبزها برای قدرت می جنگند آزربایحان برای حقوق نخسیتن خود. راه این دو، جداست.
– آزربایحان ساکت شد چون همه اینان که سبز هستند، دقیقا سه سال پیش از حوادث خرداد 88، در خرداد 85 بر فجایع آزربایحان سکوت کردند.
– آزربایحان با سبزها همراه نشد، چون سبزها حتی هم اکنون نیز، حقوق مدنی آزربایحان را به رسمیت نمی شناسند. جنبش سبز دموکراسی خواه است؛ اما، دموکراسی را برای اعتلای قوم فارس می خواهد. سبزها هنوز هم، فرهنگ، زبان، فولکلور، تاریخ و ادب آزربایحان را انکار می کنند.
– آزربایحان سکوت کرد، زیرا با توجه به تجربه تاریخی صد ساله و رفتارشناسی طیف های مختلف جریان سبز (از سروش تا گوگوش)، یقین دارد که با سبزها به حقوق انسانی خود نمی رسد. سبزها اگر می خواهند آزربایحان را با خود همراه کنند، باید رسما حقوق نخستین آزربایحان را به رسمیت بشناسند و تضمین بدهند که در صورت پیروزی، گذشته را تکرار نکنند و ستارخان آزربایحان را نکشند و زبان مادری شان را منع نکنند تحقیرشان نکنند و تبعیض روا ندارند.
– آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون فضای خفقانی که در آزربایحان حاکم است حتی در تابستان طوفانی 88 نیز در تهران حاکم نبود. کوچکترین حرکت در آزربایحان با قاهرانه ترین شکل ممکن از سوی سرکوب و به تلخی تمام، توسط رسانه های فارس زبان بایکوت می شود. همزمان با رویدادهای تهران، بسیاری از فرزندان آزربایحان گرفتار شدند.طولانی ترین بازداشت را در تمام این سال ها، یوروش مهرعلی بیگی (بیش از سیصد روز) تحمل کرد. بهترین فرزندان آزربایحان هم اکنون در زندان هستند، اما دریغ از فعالان و رسانه های سبز. اگر شما از سکوت آزربایحان گله دارید چرا خود سکوت کرده اید؟ در کدام رسانه سبز سخنی از زندانیان سیاسی آزربایحان و یا یادداشتی از نخبگان آزربایحان منتشر می شود؟
– نژادپرست ها نمی توانند دموکراسی خواه باشند. اگر گروهی هویت و زبان مادری یک قوم را انکار کنند و چگونه می توانند به دموکراسی معتقد باشند؟ دموکراسی خواهی دلالی با دموکراسی نیست. بخش بزرگی از سبزها، درباره آزربایحان به دموکراسی اعتقاد ندارند. دموکراسی را در میان خود و برای قوم فارس خوب فهمیده اند، اما برای آزربایحان، دشمناند همچون اسرائیلی ها که در درون خود مدرن ترین دموکراسی را حاکم کرده اند اما همگی در کشتار اعراب متفق القولاند.
– سراسری بودن جنبش سبز، تحلیل غلطی است. حتی در اوج دوران حضور سبزها، استان های ایران با تهران همراه نشد. رسانه های سبز، با اخبار غلط تلاش زیادی داشتند که کردستان و خراسان و اصفهان و فارس را همراه نشان دهند اما هیچوقت در این استان ها رویداد قابل توجهی مشاهده نشد. زمانی که شیراز و اصفهان و کرمان و خراسان و گیلان و … هنوز بطور جدی با تهران همراه نشده اند، چه انتظاری از آزربایحان با یک تاریخ خیانت و بی مهری نسبت به او هست؟
– جنبش سبز حتی در درون خود با مصائب فراوانی همراه است. سبزها هنوز بعد از دو سال راهبرد مشخصی ندارند. ویراست دوم منشور سبز نشان داد که اهداف سبزها با شعارشان تفاوت زیادی دارد. جنبشی که اینقدر آشفته است، نمی تواند جنبشی فربه تر و مدنی تر از خود را با خود همراه سازد.
– جنبش سبز جنبشی آزادیخواهانه و ملی است اما تنها برای قوم فارس و چون آزربایحان را انکار و بایکوت می کند، ضد بشری است. این انکار و بایکوت، متاسفانه کاملا ارادی و آگاهانه است. برای پایان سکوت آزربایحان تنها یک راه وجود دارد، تبرئه فارس ها از گذشته، به رسمیت شناختن حقوق نخستین آزربایحان و تضمین آینده.
– برخی از سبزهای درمانده از سکوت آزربایحان، اینک اعلام می کنند که نیازی به حضور آزربایحان نیست. کاش چنین بود. طراحان چنین سخنانی می دانند که چقدر بیراه می گویند. در این کشور، هرگز حرکتی سراسری بدون همراهی آزربایحان به نتیجه نرسیده است و جنبش سبز نیز اولی نخواهد بود.
– برخی نیز می گویند آزربایحان دیگر آزربایحان قدیم نیست و به انحطاط رسیده است. دیگر نمی تواند همچون گذشته، حرکت بزرگی بکند. ظهور جریان تراکتور، گردهمایی همه ساله در 13 فروردین، دستگیری گسترده فعالان آزربایحان و … خلاف این مدعا را ثابت می کند. آزربایحان زنده تر از همیشه است منتها می داند که اینبار نه برای دیگران که تنها برای خود باید جانفشانی کند که
آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی
ایران پارلامنتاریزمی نین مسئله لری (2)-احمد یزدانی
بو بؤلومده مشروطه سیستمی نین میدانا گلمه سینده خارجی دولتلرین حیاتا کچیردیکلری تدبیرلرین ایراندا اجتماعی قورولوشا هانسی تاثیر گؤستردیی نی و بونون نه کیمی دئیشیک لره سبب اؤلدوغو تحلیل اولور.
مشروطه انقلابی نین سبب لری (2)
1901– نجی ایلدن 1903- نجو ایله قده ر ایران و هر ایکی دولت – روسیه و انگلستان – آراسیندا تجارت مقاوله لری باغلاند یقدان سونرا ، اجنبی مال لارینا چوخ آز و آشاغی گمرک وئرگیسی قؤیولدو و نتیجه ده خیردا تاجرلرین اوزه – رینه علاوه آغیر یوک دوشدو. چونکو اجنبی مال لارینا بوندان سونرا آنجاق سرحد ده علاوه گمرک حاققی قویولوردوسا و بونون نتیجه سینده نسبتا اوجوز ایدیسه ، خیردا تاجرلرین اساسا داخیلی بازارلا باغلی مال لاری نین قیمتی یؤل حاققی علاوه لری و سایره اضافی خرجلرین نتیجه سینده باهالاشیردی.
خیردا تاجرلر کیمی صنعتکارلاردا عین سبب دن مشروطه چیلره قوشولدولار. چونکو اجنبی مال لارینین ادخالی نتیجه – سینده ایراندا خیردا صنعتکارلیق گئتدیکجه تنزّله اوغراییردی. صنعتکارلیق 19- عصرین ایکینجی یاریسیندا اله یوکسک انکشاف نقطه سینه چاتمیشدی کی ، او نه اینکی اؤز اؤلکه سینین احتیاجلارینی اؤدویه بیلیردی ، عین زاماندا حتّا پامبیق و مس محصول لاری خارج ائدیردی. ایندی ایسه هئچ بیر قؤرویوجو گمرک ( گمرک حمایه سی) اولمادان وارد ائدیلن خارجی مال لار ایران صنعتکاری نین الیندن نه اینکی خارجی بازاری آلیردی ، بلکه حتّا اونو اؤز اؤلکه – سینده کی بازاردان دا محروم ائدیردی.
خیردا شهر تاجرلری و صنعتکارلار ایله یاناشی ، بؤیوک بیر حصصه سی ایش سیزلردن و شهرلره گلمیش کندلی لردن عبارت اولان آشاغی شهر طبقه لری ده مشروطه انقلابینا قوشولدولار. اونلارین یوخسوللوغو اله سون حدده چاتمیش ایدی کی ، آجلیقین آرادان قالدیرماسی بو آداملار اوچون مشروطه انقلابینا قاتیلمالارینین یگانه سبب ایدی.
بو طبقه لرین اقتصادی وضعیتلری حاقدا دئمک اولار کی :
» سیاسی حاکمیت ال لرینده اولان ناظرلر ، والی لر و باشقا ایری مولکه دارلارلا بیر لشه ره ک ، شهر آلیچیلاری استثمار ائده ن حیاسیز آل – وئرچیلره چئوریلدیلر. اونلار سندیکالار یارادیب ، حبوباتین قیمتی نی قالدیریب و بو یؤل لا صنعی آجلیق یارادیردیلار. … خالق کؤتله لری بو تکرارلانان آجلیقلاردان و فاحش باهالیقدان دؤزولمز عذاب چکیردیلر. …. دیگر طرفدن ایسه ، بو آجلیقلارین تشکیلاتچیلاری اؤز تؤرپاق – مولک ساحه لرینی بعضا حتا بوتؤو کندلری بئله اله کئچیره رک ، آرتیریردیلار. ایراندا تؤرپاغین معیّن شخصلرین الینده توپلانماسینا ساده جه مثال اولاراق ایندی خارجده یاشایان ، اصفهانین او واختکی باش والیسی ظلّ سلطانی گؤسترمک اولار. تکجه اونون 1200 کندی ، تام بیر امپریاسی وارایدی . فئودال آغالارین ظولمونون نه درجه ده دهشتلی اولدوغونو بو ایل لرین اجتماعی – سوسیال تاریخی آیدین گؤستریر. دؤغرودان دا بو تاریخی یوخسوللوق و آجلیق تاریخی آدلاندیرماق اولار. صبر کاساسی دؤلموشدور. خالق غریزی اولاراق اؤز عادت – عنعنه لرینین زنجیرینی قیریب ، ایری مولکه دارلارا غضبلی هجوما کئچدیلر ، اونلارین مولک لرینی ، آنبارلارینی تالان ائتدیلر. ایگیرمینجی عصرین باشلانغیجیندا فئودال آقالارین ظولمو دؤزولمز اولدوقجا ، چؤره ک هارایی ایله امپریانین هر یئرینده خالق عصیانلاری باشلاندی» . (1)
یکون ووراراق ، دئمک اولار کی ، اهالی نین بؤیوک حصصه سی مطلقییتدن ناراضی ایدی. هله 1891- نجی ایلده توتون امتیازی انگلیسلره وئریلنده ؛ شاهلا اهالی آراسیندا جدّی ضدّیتلر یارانمیش ایدی. 1892 – نجی ایلده ایگیرمی مینه یاخین آدام تهراندا حکومت بناسینا هجوم ائتدی . گونئی آزربایجانین پایتختی تبریز شهرینده ولایت خانایا هجوم ائدیلدی. اصفهاندا یئرلی اهالی شهرده اجنبی لرین اولماسینا قارشی اعتراض ائتدیلر. توتون حرکاتی هله او واختدان یوکسک دین خادملری و ایری تاجرلرین رهبرلیی آلتیندا دوروردو. عمومی قیامین تهلکه سی اله آرتمیشدیر کی ، شاه تئزلیکله بو سازشین لغو ائدیلدیینی اعلانائتمه لی اولدو. آنجاق ایراندا کی ناراضیلیقلار توتون امتیازی لغو ائدیلدیکن سونرا دا ساکت لشمه دی. مختلف شهرلرده اهالی ایله حکومت دسته لری آراسیندا دنه – دنه سلاحلی توققوشمالار اولدو و سرایا قارشی عصیان قالخدی. تهراندا گئجه لر او واختکی شاه ناصرالدینین علیهینه ورقه لر یاییلیردی. 1896 – نجی ایلده ناصرالدین شاه بیر سو قصد نتیجه سینده اؤلدورولدو. (2) خالق آراسیندا ناراحاتلیق آرتیردی. آیدینلار طبقه سی معارف لندیرمه ایشینی گوجلندیردیلر و بونو نتیجه سینده ده ایران اهالیسی نین ، خصوصیله بؤیوک شهرلرین اهالی سینین ظولمکار رژیمه تنقیدی موقع توتمالارینا نائل اولدولار.
1905 – نجی ایلده ژاپونیادا مشروطیت پادشاهچیلیغین انکشافی قطعی آددیم آتماغا تحریک ائده ن سون تکان اولدو. بئله بیر حکومت فورماسی تطبیق ائدیلندن سونرا ، ژاپونیانین اقتصادی ، اجتماعی ، معنوی و حربی ساحه لرده نئجه انکشاف ائتدیینی گؤرمه مک مومکون دئییلدی.
هندوستاندا نشر ائدیلن فارس غزه تی «حبّ المتین» خصوصیله و همچنین دیگر غزه تلر ژاپونیانین انکشافی حاققیندا اطرافلی یازیردیلار.
مثال اوچون ملک المتکلّمین هندوستاندا چاپ ائتمیش «از انسان بسوی خدا \ انساندان الله دؤغرو\ آدلی کتابیندا یازیردی : «عصرلر بؤیو نامعلوم ، هر هانسی بیر غرب تمدّونوندن اوزاق ، جهالت ایچریسینده یاشایان ژاپونیا خالقی ایندی انکشاف ائتمیش خالقلار آراسیندا اؤزونه یئر توتموشدور. بو ، ژاپونیادا دموکراتیانین حیاتا کئچیریلمه سی سایه سینده مومکون اولموشدور. خالق اؤز طالعی نین حلّینده اشتراک ائدیر، باجاریقلی آداملاردولت خدمتینه تعین ائدیلیر ، طلبه لر (دانشجو لار) تحصیل آلماغا باشقا اؤلکه لره گؤنده ریلیردی . بو کؤک لو تدبیرلر ژاپونیالارا یئنی مدنیت منیمسه مه یه امکان وئردی. باخمایاراق کی ، دیگر آسیا اؤلکه لری بونا نائل اولا بیلمه دیلر. هر شئیی کؤکوندن دئیشن بئله بیر انکشاف آیدین بیر اولدوز اولماسی و بوتون آسیا دولتلرینه ایشیق ساچمالی و اونلاری ژاپونیانین یؤلونو توتماغا تحریک ائتمه لی ایدی. (3)
ژاپونیانین انکشافی نین ایران حادثه لرینده تاثیری اونون روسیا اوزه رینده غلبه چالماسیله داها دا گوجلنیردی و بورادا بئله قلمه وئریلیردی کی ، یئنی اداره فورماسی ژاپونیانین اؤزونده ن حتا قات – قات گوجلو روسیا کیمی اوروپائی رقیبی نین اوزه رینده غلبه چالماسینی مومکون ائتدی . بو حادثه بعضی سیاسی دائره لره اومید وئریردی کی ، اونلاردا اؤز نوبه سینده احاطه لی سیاسی رفرملاردان سونرا روسیه نین گوجلو تاثیریندن آزاد اولا بیلرلر.
اؤلکه نین هر یئرینده گیزلی ییغینجالارترتیب ائدیلیب و بو اجلاسلاردا سون حادثه لره استناد ائدیلیردی.ایران دسپوتیزمی بوتون بدبخت لیک لرین یگانه کؤکو کیمی قبول ائدیلیردی. ان عمده وظیفه مطلقیّتدن و دوام ائتمکده اولان اجنبی تضئییقی ندن آزاد اولماق حساب ائدیلیردی. مشروطه انقلابینین آپاریجی اولان قوّه لری پارلامنتین یارادیلماسی و اساس قانونون قبولو طلبلرینی گئدیکجه داها آیدین فورمالاشدیریردیلار.
شاه آرتیق وضعیتین آغاسی دئییلدی و نهایت ، گذشته گئتمک مجبوریت اینده قالیب ، 1906 – نجی ایلین 5 – آوقوستوندا (13 مرداد 1324 قمری) پارلامنت یارادیلماسینا راضیلیق وئردی.
مشروطه انقلابی نین باشلانغیجی و گئد یشی
مشروطه انقلابی نین گئدیشینی ایکی مرحله یه بؤلمک اولار:
1- 1905 – نجی ایلدن 1908 – نجی ایله قدر دوام ائده ن بیرینجی مرحله
2- 1908- نجی ایلده ن 1911 – ایله قده ر دوام ائده ن ایکینجی مرحله
1905 – نجی ایلدن 1908 – نجی ایله قدر دوام ائده ن بیرینجی مرحله نسبتاّ دینج کئچیردی. 1908- نجی ایلده ن 1911 – ایله قده ر دوام ائده ن ایکینجی مرحله ایسه اونونلا سجیّه لنیرکی ، شاه روسیه نین کؤمه ینه آرخالاناراق گوج تطبیق ائتمکله ، پارلامنتاریزم دؤوروندن اوّلکی مطلقیّتی یئنیدن برپا ائتمه یه چالیشیردی.
بیرینجی مرحله ده اساس مبارزه واسطه لری مسجدلرده کئچیریله نن نمایش و میتینگ لر ایدی و بونلار دا شاهی ان نهایت مشروطیت پادشاهچیلیغی حاققیندا فرمانی امضالاماغا وادار ائتدی.
1906- نجی ایلین یاییندا دین خادملری نین نمایش کارانه صورتده تهرانی ترک ائدیب شاه عبدالعظیم و قوم شهرینه گئتمه لری مشروطه پادشاهچیلیغین (کونسیتوسیونالی مونارشیانین) یارادیلماسی نین حلّ ائدیجی آن لاریندا مهم معنا کسب ائتمیشدیر. دین خادملری نین پایتختدن مهاجرت ائتمه سی ، سرایین یوروتدویو سیاسته قارشی بیر اعتراض اولمالی و شاهی اونلارین مشروطیت سیستمینه اویغون رفرملارین کئچیریلمه سی طلبلرینه گذشته گئتمه یه مجبور ائتمه لی ایدی.
1906 – نجی ایلین یولوندا اعتراض علامتی اولاراق تهراندا بوتون بازارلار باغلادیلار. بونا جواب اولاراق حکومت بئله بیر فرمان وئردی کی ، بوتون دوکانلار تئز بیر زاماندا آچیلمالیدیر و عکس تقدیرده بو فرمانا عمل ائتمه ین تاجرلرین وار- دولتی مصادره ائدیله جکدیر. بونونلا علاقه دار تاجرلر تهراندا کی انگلیس سفیرلیی ایله علاقه یه گیردیلر و اورادا سیاسی سیغیناجاق ایسته دیلر. سفیرلرین جوابی مثبت اولدو.
1906- نجی ایلین 28- یولوندا تهراندا کی انگلیس سفیرلیینده اولّجه تخمینا 50 نفر توپلاشدی . انگلیس سفیرلیینده تؤپلاشانلارین سایی 15 آوقوستا قده ر 14 – مینه چاتدی . بونلارین آراسیندا تاجرلر، دین خادملری، دین طلبه لری ، دوکاندارلار ، صنعتکارلار و آیدینلار وار ایدی. اونلار اعلان ائتدیلر کی ، شاه پارلامنتین یارادیلماسی طلبینی یئرینه یئتیره نه دک سفیرلیی ترک ائتمه یه جکلر.
بو حادثه لرین تضییقی نتیجه سینده 5 – آوقوست 1906 – نجی ایلده پارلامنتین یارادیلماسی نین بیه نیلمه سی حاققیندا شاهین فرمانی اولدو.
دین خادملریندن ، شاهزاده لردن ، تاجرلردن، صنعتکارلار و ساتیجیلاردان عبارت اولان بیر کومیسیا، 1906 – نجی ایلین 18 – آوقوستا قده ر تلم – تله سیک پارلامنت اوچون سئچکی قانونو و رقلامنت (ایش نظامناسی ) ایشله یب حاضیرلادیلار و بونلارین هر ایکیسی 1906 – نجی ایلین سپتامبرینین 10 – دا شاه طرفیندن امضالاندای.
1906 – نجی ایلین سئچکی قانونونا گؤره ، پارلامنت محض سلاله نین نماینده لریندن ، دین خادملریندن ، تاجرلردن ، ایری و خیردا مولکه دارلاردان و صنعتکارلاردان ترکیب اولمالی ایدی. (4)
سئچکی قانونون 2 – نجی مادّه سینه اساسا ، سئچکی حقوقو – هم آکتیو و هم پاسیف – هر شخصین مادّی گلیریندن ، وار- دؤولتیندن و همچنین نسبیندن آسیلی ایدی. بئله کی ، مولکه دار، ده یه ری ان آز اون مین تومن اولان مولکه مالیک اولمالی ، تاجرلرین خصوصی دوکانی اولمالی و تجارت ائتمه لی ، صنعتکارلارین و ال ایشی ایله مشغول اولانلارین ایسه معیّن سربست مشغولیتی و دوکانی اولمالی ایدی. شاهزاده لر ، دین خادملری ، یازیچیلار و طلبه لر استثنا تشکیل ائدیردیلر. اونلار معیّن مقدار وار- دؤولته صاحیب اولمادان سئچه بیلیردیلر.
7 – اکتبر 1906 – نجی ایلده بیرینجی پارلامنت آچیلدی. پارلامنت ایلک وظیفه کیمی قارشیسینا یئنی آنا یاسانین ایشله – نیب حاضیرلانماسینی قؤیدو. همین ایلین دسامبر آیی نین 30 – دا اؤلوموندن بیر نئچه گون قاباق ، مظفرالدین شاه اساس قانونون سندینی امضالادی.
اساس قانوندا ایکینجی مجلسین یعنی سناتین یارادیلماسی نظرده توتولموشدو. اساس قانونون 43 – نجو و 44 – نجو مادّه لرینده دئییلیردی : » سناتین عضولری اؤلکه نین مکمّل ساوادلی ، ساغلام دوشونجه لی ، الله اینانان و ناموسلو شخصلردن سئچیلیر. بونلاردان 30 – نفری اعلیحضرت جنابلاری طرفیندن تعین ائدیلیر … و 30 – نفری خالق طرفیندن سئچیلیر … » . آنجاق بو مادّه 1948 – نجی ایله قده ر حیاتا کئچیریلمه دی.
خسته لنمیش مظفرالدین شاهین اساس قانونو امضالامامیشدان قاباق وفات ائده بیله جه یی تهلکه نین اولدوغوندان ، 31 دسامبر 1906- نجی ایلین قانونو تله سیک قبول ائدیلدی. چونکو تبریزده والی اولان ولیعهد محمد علی ، مشروطیت پادشاهچیلیغینی تانیماغا آز میل گؤستریردی . او ، اؤز ایالتینده پارلامنتین قرارلاری نین اعلان ائدیلمه سینه باجاردیغی قده ر مانع چیلیک تؤره دیردی.
اساس قانوندا حاکمیت ین بؤلونمه سی تمامیله یوخ ایدی و حاکمیت قوّه لری نین پایلانماسی حاققیندا ایسه هئچ بیر سؤز بئله دئیلمیردی . شاهین حقوق و وظیفه لری هئچ معیّن لشدیریلمه میشدی. وطنداشلارین دا اساس حقوقلاری حاققیندا معیّن بیر شئی تاپماق مومکون دئیلدیر.
اساس قانوندا کی نقصانلاری و آنلاشیلمازلیقلاری آرادان قالدیرماق اوچون ، پارلامنت خارجی اؤلکه لرین ، خصوصیله بلژیک اؤلکه سی نین 1830 – نجی ایلی نین اساس قانونونا اساسلاناراق ، » اساس قانونا علاوه» (متمم قانون اساسی) حاضیرلادی. اساس قانونا علاوه 19 – یانوار 1907 – نجی ایلدن تاختا چیخمیش محمد علیشاه طرفیندن 8 – اکتبر 1907 – نجی ایلده امضالاندی.
اساس قانونا علاوه دیگر ساحه لرله یاناشی ، خالقین ، وطنداشلارین حقوقلارینی ، حاکمیتین بؤلونمه سی معناسیندا هر ایکی مجلسین ، شاهین و همچنین عدلیه حاکمیتی نین حقوقلارینی معیّن لشدیردی .
شاه بوندان بئله پارلامنته تابع اولان ناظرلر واسطه سیله سلطنت ائده بیلردی. اساس قانونا علاوه نین 27 – نجی مادّه –سینده دئییلیردی :
» دولت حاکمیتی اوچ شعبه یه بولونور :
1- قانون وئریجیلیک حاکمیتی . اونون اساس وظیفه سی قانون قبول ائتمک و دئیشمکدن و یا خود لغو ائتمکدن عبارتدیر. بو حاکمیت اعلیحضرت جنابلاری ، ملی مجلس و سنا مجلسی طرفیندن تکلیف ائدیلیر. بو اوچ منشاُ دن هر بیری نین قانون تطبیق ائتمه حقوقو واردیر. آنجاق قانون لایحه سی شرعین قانونلاریندان کنارا چیخمیرسا ، هر ایکی مجلس طرفیندن قبول ائدیلدیکدن سونرا و اعلیحضرت جنابلاری طرفیندن تصدیق ائدیلدیکدن سونرا قوّه یه مینمیش حساب ائدیلیر. دؤولتین مداخیلی و مخارجی حاققیندا قانونلارین اعلان و قبول ائدیلمه سی حقوقو آنجاق و آنجاق ملّی مجلسین اختیاریندادیر». *
2- قرار وئرمک محکمه یه عاید اولسادا، او دین مسئله لرینده مسجد محکمه لرینه و دنیوی مسئله لرده دایمی (حقیقی) محکمه لره تابع ایدی.
3 – اجرا ائدیجی حاکمیت پادشاهین تابع لییینده دیر یعنی قانون و فرمانلار قانوندا نظرده توتولدوغو کیمی ، وزیرلر و دولت قوللوقچولاری طرفیندن اعلیحضرت جنابلاری نین آدیندان حیاتا کئچیریلیر. «اساس قانونا علاوه» نین 67 – نجی مادّه سینده داها سونرا دئییلیر : » اگر ملی مجلس و یا خود سنا مجلیسی مطلق چؤخلوقلا کابینه تین و یا خود هر هانسی ناظرین علیهینه دیرسه ، کابینت و همچنین ناظر استعفا وئرمیش حساب ائدیلمه لیدیر» . (5)
بیرینجی مجلس مالیّه و اداره ائتمه سیستمینده بعضی رفرملار حیاتا کئچیردی. شاه عائله سینین بعضی عضولری نین یوکسک تقاعد لری لغو ائدیلدی . شاهین اؤزو ایلده معیّن مبلغ آلیردی و دولت پولوندان آرتیق اؤز شخصی مالی کیمی استفاده ائده بیلمزدی .
اداره ائتمه سیستمینده رفرما حاققیندا اونو دئمک اولار کی ، ایران چوخ اتنیک لی بیر اؤلکه اولدوغونا گؤره ، اؤلکه – نین هر یئرینده ایالت و ولایت لر اداره ائتمه وظیفه سینی اؤز اوزه رینه گؤتورمه لی اولان «انجمن لر» ( انجمن ایالتی و ولایتی) ، یعنی ایالت و ولایت شورالاری یارادیلدی.
بیرینجی پارلامنتین ان مهم قرارلاریندان بیری ده ، اجاره (تیول) سیستمی نین لغو ائدیلمه سی ایدی. بئله لیکله ، قدیمدن قالما تورپاق صاحبی اولما مناسبتلری نین سونو رسمی اولاراق اعلان ائدیلدی . ایندی مولکه دارلار قانون حمایه سی آلتیندا خصوصی مولکیّته مالیک اولما بیلیردیلر.
دئمک اولار کی ، «اساس قانونا علاوه » نین نظامنامه سی ایله مشروطه انقلابی نین بیرینجی مرحله سی باشا چاتدی .
مشروطیت پادشاهچیلیغی نین یارادیلماسی نین ایکینجی مرحله سی محمد علیشاهین پارلامنته قارشی آشکار دوشمنچیلیغی ایله باشلانیر. 1907 – نجی ایلین 27 – نوامبر آییندا محمد علیشاه پارلامنتین بیر نماینده هیئتی نی سرایا چاغیردی و پارلامنتدن «انجمن لرین» لغو ائدیلمه سی حاققیندا قانون وئرمه سینی طلب ائتدی . لاکن ، پارلامنت محمد علیشاهین طلبینی یئرینه یئتیرمکدن امتناع ائتدی و7 – دسامبر 1907 – نجی ایلده دیگر طلبلرله یاناشی آشاغیدا کی تدبیرلری ده ایره لی سوردو :
– شاه تاخیره سالمادان اساس قانونا صادق اولاجاغینا آند ایچسین .
– پارلامنتین مدافعه سی اوچون 200 – نفردن عبارت ملّی گارد یارادیلسین .
محمد علیشاه بو طلبلره قارشی اؤز مناسبتینی بیلدیرمکدن امتناع ائتدی . 1908 – نجی ایلین 28 – فوریه سینده شاها قارشی تشکیل ائدیلمیش سو قصد باش توتمادی . آنجاق محمد علیشاه اؤز فیکریندن ال چکمه دی . او عکس ضربه پلانلاشدیری . شاهین طرفینی ساخلایان سرای اعیانلاری ، والی لر ، طایفاباشچیلاری و تهراندا کی قازاق دسته لری طرفیندن مدافعه ائدیله ن محمد علیشاه 1908 – نجی ایلین یونوندا مجلس بناسینی آتشه توتدو . کودتاچیلارا پایتختده شاهین خیرینه حربی دیکتاتورلوق یارادماق میسّر اولدو. اساس قانون قوّه دن دوشموش اعلان ائدیلدی و پارلامنتاریز-میدن اوّلکی مطلقیّت یئنیدن برپا اولدو.
بو حادثه لر ایالتلرده وطنداش محاربه سینه اوخشار عصیانلارین باشلانماسینا تکان وئردی. جنوب آزربایجانین پایتختی مقاومت حرکاتی نین مرکزی اولدو. مشروطه چیلر آزربایجاندا «گیزلی انجمن » ین رهبرلیگی (علی مسیو، حاج رسول صدقیانی، حاج علی داوا فروش و …) و شانلی ستارخان، باقرخان و حسین باغبان کیمی قهرمانلارین سلاحلی مبارزه لریله هم محمد علیشاهین گؤنده ردیی دسته لری (صمد خان شجاع الدوله و رحیم خان چلیبانلو دسته لری) و همده روس دسته لرینی مغلوب ائدیب ، حاکمیتی اؤز ال لرینه آلدیلار.
مقاومت حرکاتی آزربایجاندان دیگر اراضیلره ده کئچدی . اؤلکه نین آیری – آیری منطقه لرینده باشلانان مقاومت حرکاتی ، تئزلیکله بوتون اؤلکه نی احاطه ائتدی . هر طرفدن پایتخته هجوم ائتمک و شاهی دئویرمک قرارا آلیندی.
1909 – نجی ایلین 13 – یونوندا تهران مشروطه چیلر طرفیندن توتولدو. محمد علیشاه روس سفیرلیینده سیغیناجاق خواهش ائتدی. بیر نئچه گون سونرا شاه روس دسته لری نین مدافعه سی آلتیندا اؤلکه نی ترک ائتدی . بئله لیکله مطلقیت رژیمی یئنیدن برپا ائتمک جهدی باش توتمادی . بوندان سونرا مشروطه چیلر پارلامنتین عضولریندن ، تهرانی اشغال ائده ن مشروطه چیلرین باشچیلاریندان ، دین خادملری و شاهزاده لردن عبارت اولان بیر ملّی شورا یاراتماغی و دولت ایشلری نین آپاریلماسینی موقّتی اولاراق اونا تاپیشیرماغی قرارا آلدی . ملّی شورا محمد علیشاهین حاکمیتدن ال چکدیینی اعلان ائتدی و اونون 12 – یاشلی اوغلونون ، ولیعهد میرزا احمدی جانشین تعین ائتدی . ملّی شورا همچنین یئنی سئچکی قانونو حاضیرلادی و بو قانونا اساسا ده ایکینجی ایران پارلامنتی سئچیلمه لی ایدی . 1906 – نجی ایل سئچکی قانونو بؤیوک ترقّی ایدی . یوخاریدا قید ائدیلدی کیمی ، هر بیر شخصین گلیریندن ، وار – دولتیندن و اجتماعی منصوبیت ایندن آسیلی اولان سئچکی حقوق سیستمی آرادان قالدیریلدی . آمما بونا باخمایاراق ، ایندی یئنه ده معین وار – دولته و یا خوی مینیمال گلیره مالیک اولانلار سئچکی حقوقونا مالیک ایدیلر.
پارلامنتین او واختکی نظامنامه سی نین بیرینجی فصلینده دئییلیردی : «ایری مولکه دارلار و کندلیلرین ده یه ری مین تومن اولان مولک لری اولمالیدیر. تاجرلرین تجارت دوکانی و معین تجارتی اولمالیدیر . صنعتکارلار و ال ایشلری ایله مشغول اولانلار متخصص اولمالی ، معین سربست صنعتی و دوکانی اولمالی و بونوندا کرایه حقّی اونلارین هر اوچ آیدا اؤده نیلن کرایه حاقلاری نین اورتا حددینده اویغون اولمالیدیر».
بو نظامنامه یه گؤره آشاغی خالق طبقه لری هله ده سئچکی لردن تجرید ائدیلمیش اولاراق قالیردیلار. 1909 – نجی ایلین 2 – نوامبریندا ایکینجی ایران پارلامنتی آچیلدی. ایکینجی ایران پارلامنتی نین چاغیریلماسی ایله مشروطه حرکاتی سونا یئتدی .
مشروطه انقلابی حاققیندا عمومی آنلاییش
مشروطه انقلابی نین نتیجه لرینه قیمت وئرسه ک ، گؤره ریک کی ، خصوصیله ایری تاجرلرین طلب لری یئرینه یئتیریلمیشدیر. اؤز اقتصادی ساحه ده کی حاکمیّت لریله اویغون اولاراق ، اونلار پارلامنتده تمثیل اولماقلاری نتیجه- سینده سیاسی حاکمیتّی ده اله آلمیشدیلار.
شاهین اوّلکی اؤز باشینا ظولمکار جاسینا آغالیق ائتمه سی ایری تاجرلرین اقتصادی جهتدن داها انکشاف ائتمه سینه مانع چیلیک تؤره دیرسه ، ایندی ایسه اساس قانونون و پارلامنتین موجود اولماسی سایه سینده اونون حاکمیتی محدود-لاشمیشدی.
ایران اهالی سینین آشاغی و اورتا طبقه لری نین طلبلری نین حیاتا کئچیریلمه سی حاققیندا اونو دئمک اولار کی ، پارلامنت ، اهالی نین بو قوروپلاری نین خیرینه هئچ بیر قرار قبول ائتمه میشدیر. مشروطیت سیستمی نین یارادیلماسی و عمومی هیجان دؤورونده اهالی ، ایری تاجرلر و یوکسک دین خادملرینه اعتماد گؤستردیلر. لاکن مشروطیت سیستمی یارادیلاندان سونرا، ان واجیب اجتماعی رفرملار اونودولدولار. قید ائمک لازیمدیر کی ، مجلسده دموکراتیک دوشونجه یه مالیک اولان قؤه لرده وار ایدی. اونلار ایران اهالیسی نین اورتا و آشاغی طبقه لری نین ماراغینی تمثیل ائتمه یه چالیشیردیلار.
دئمک اولار کی ، پارلامنتده کی نماینده لر معیّن قوروپلارا بؤلونوردولر و بونلاری سونرالار میدانا گلن سیاسی حزب لرین ایلک پیشدارلاری کیمی قیمت لندیرمک اولار. اکثریتی ضیالیلار تشکیل ائده ن دموکراتلار ، تبریزلی نماینده حسن تقی زاده نین رهبرلیی آلتیندا بیرلشمیشدیلر. دیگر رفرملارلا یاناشی اونلار تورپاق رفورماسی ایسته ییردیلر. پارلامنتده اونلار آنجاق آزلیق تشکیل ائدیردیلر. بونونلا یاناشی پارلامنتده آریستوکراتلارین و مولکه دارلارین ماراغینی تمثیل ائده ن ، داها چوخ روسیه یه آرخالانان گوجلو بیر قوروپلاشما دا موجود ایدی. بو قوروپ اساسا اعیان و مولکه دارلاردان عبارت ایدی .
عمومیتله دئمک اولار کی ، مشروطیت سیستمی بو دؤوروده سرای ، انگلیس و روسیه ، ایری تاجرلر ، یوکسک دین خاملری و فئودال آغالار آراسیندا موجود بیر آنلاشما (کومپرومیس) رژیم ایدی. بو آنلاشمانین ان یوکسک مقصدی ائله بیر دولت یاراتماق ایدی کی ، بوندا بو قوروپلارین اقتصادی و سیاسی ماراقلاری محافظه ائدیلسین .
دولت آپاراتیندا حلّ ائدیجی موقع یئنه ده شاهین قوهوملاری نین ؛ اعیانلارین ، یوکسک دین خاملری نین ، طایفا باشچیلاری نین و بو دفعه همده ایری تاجرلرین الینده ایدی. کهنه ظولمکار فئودال رژیم اساس قانونلو بورژوا- فئودال رژیمی ایله عوض ائدیلمیشدی. اساس قانوندان یوخاریدا گؤستریلن قوروپلارین منفعت و مصلحت لری اوچون استفاده ائدیلیردی .
محافظه کار قوّه لرین مشروطه انقلابیندان سونرا دا دوام ائده ن گوجلو حاکمیتی بو دؤوروده انگلستان و روسیه نین حکومته و پارلامنته نفوذو سایه سینده علاوه قوّه آلیردی. چونکو مشروطه حرکاتی زمانی (1905 – 1909) ، ایران بیر- بیریله رقابت آپاران انگلستان و روسیه نین ماراق اؤبیکتی اولاراق قالیردی. ایگیرمینجی عصرین اوّللریندن بری ایلک دفعه اولاراق ، انگلستان و روسیه آسیادا کی مباحثه لی مسئله لرده بیر – بیرینی باشا دوشمه یه چالیشیردیلار. اونلار آلمانیانین آرتماقدا اولان گوجونو دونیادا حکمرانلیق لارینا جدّی بیر تهلکه اولدوغونو یاخشی آنلاییردیلار. بونا گؤره ده انگلستان و روسیه بئله قرارا گلدیلر کی ، ایران مسئله سینده 20 – عصرین اوّل لریندن باشلایاراق بیر – بیرلریله مقاوله باغلاسینلار. انگلستان ایرانین ایکی تاثیر دایره سینه بؤلونمه سینی تکلیف ائتدی . روسلار ایسه ، انگلستانین تکلیف ائتدیی بؤلونمه پلانینی ایران کؤرفزینده (خلیج فارس) روسیه اوچون لیمان اله کئچیرمه دن قبول ائتمه یه ماراقلی دئیلدیر. اونسوز دا سرای و ایرانین شمال ایالتلری نین امتیازلاری نین بؤیوک اکثریتی روسیه نین نظارتی آلتیندا ایدی . انگلیس حکومتی ایسه هر حالدا روس حکومتینی راضیلیغا گلمه یه وادار ائتمه یه چالیشیردی.(6)
ایراندا ناراضیلیقلار آرتدیقجا و خالق شاه رژیمینه اؤز آچیق اعتراضینی بیلدیرنده ، انگلستان فرصتی الده ن وئرمه دی و روسیه یه تاثیر گؤسترمک اوچون مشروطه چیلری مدافعه ائتدی . مثال اوچون 1906 – نجی ایلین یونوندا انگلستان یوخاریدا قید ائدیلدیی کیمی مشروطه چیلرین انگلیس سفارتخاناسیندا سیغیناجاق تاپمالارینا امکان یاراتدی. بو «عملیّاتین» اؤز اوزه رینده گؤتوردو. 1905 – نجی ایل روس – ژاپون Royal – Bank خرجلرینی تهراندا کی انگلیس محاربه سینده روسیه نین مغلوبیّتیندن سونرا و بونو آردینجا روسیه ده انقلابی فعالیتین آرتماسی و ان نهایت مشروطیت سیستمی نین اعلان اولونماسی و بیرینجی مجلسین سئچیلمه سینده ، روسیه انگلیس لرین پلانینی بئینمه ک مجبوریّتینده قالدی و ایران کؤرفزینه گیریش طلب ائتمه دی. بوندان سونرا ایران بیطرف منطقه ایله بیر – بیریندن آیریلان ایکی تاثیر دائره سینه پارچالاندی . انگلیس و همچنین روسیه حکومتلری اؤز تاثیر اراضیلرینده سیاسی و اقتصادی ساحه لرده حرکت ائتمکده آزاد ایدی. ایرانین جنوب بؤلگه سی انگلیس و شمالی ایسه روس تاثیر دائره لری اعلان ائدیلدی . هر ایکی دولت آراسیندا کی بو سیخ امکداشلیق 1917 – نجی ایل روس اکتبر انقلابینا قده ر دوام ائتدی .
ایرانین بؤلونمه سی حاقدا مقاوله باغلاندیقدان سونرا انگلستان مشروطه چیلرین مدافعه ائتمه سیندن ال چکدی .
یوخاریدا آدی چکیلن مقاوله خالق آراسیندا هئچ بیرمثبت عکس صدا دؤغورمادی . عکسینه ، داخلده ناراحاتلیقلار آرتیب ، اجنبی دولتلره قارشی اؤزونو اراده سیز گؤستره ن محمد علیشاها مقاومت گوجلنیردی. شاه ایسه عکسینه ، بو مقاوله ده اؤز سلاسه سینی محکم لندیرمک و پارلامنتده اؤز ایسته دیینی حیاتا کئچیرمک اوچون بو واسطه دن استفاده ائتمک امکانی گؤردو . پایتخت شهری تهران ، روس تاثیرینده یئرلشیردی و روسلار ایراندا امکان داخیلینده داها بؤیوک نفوذ قازانا بیلمه لرینی تامین ائتمک اوچون محمد علیشاهین مطلقیّته جان آتماسینا کومک ائتمه یه چالیشیردیلار.
انگلیس لر تئزلیکله ، روسیا ایله باغلانمیش سازشلریندن یئنه ده امتناع ائتدیلر. چونکو آلمانیا ایله آرالاریندا اولان ضدّیتلر ضعیف لنمیشدی. گیزلی و یا آچیق شکیلده انگلیسلر یئنیدن پارلامنت طرفدارلاری اولدوقلارینی اعلان ائتدیلر. اونلار گؤزه ل باشا دوشموشدولر کی ، سرای لا سیخ علاقه ساخلایان روسلاری آنجاق بئله بیر اداره فورماسی قؤوا ر و انگلیس لرین نفوذونو تامین ائده بیلر.
انگلیس لر بیر طرفدن مشروطه حرکاتی قؤوه لرینی مدافعه ائتمکله ایرانین روسلار طرفیندن اشغال ائدیلمه سینه عکس تاثیر گؤسترمه یه چالیشیردیلار. دیگر طرفدن ایسه اؤز آداملاری واسطه سیله دولت – اداره آپاراتیندا و پارلامنتده حل ائدیجی نفوذ الده ائتمه یی پلانلاشدیریردیلار.
بونا گؤره ده انگلستانلا امکداشلیق ائده ن دولت خادملری و مجلس نماینده لری ایران خالقلارینین ماراغینی یوخ ، بلکه انگلیس لرین ماراغینی تمثیل ائدیردیلر. انگلستاندا اؤز نوبه سینده نفوذونو محکم لتمک اوچون حقیقی دموکراتیک انکشافا قارشی هر جور واسطه ایله مبارزه آپاریردی.
اجمالی اولاراق دئمک اولار کی ، ایراندا مشروطیت انقلابیندان سونرا دا روسیه و انگلستانین نفوذو سایه سینده سرای و اونون مامورلاری نین حاکمیتی ، فئودال آغالارین ، یوکسک دین خاملری و ایندیدن بئله همده ایری تاجرلرین همکارلیغی ، فورمال اولاراق عمل ائتدیکلری اساس قانونون آدی آلتیندا موجود اولاراق قالدی. آنجاق قید ائتمک لازیمدیر کی ، ایران پارلامنتاریزمی نین سونرا کی انکشافی نین گئدیشینده ، سیاسی حاکمیت جزئی مقداردا اولسا دا تخت – تاج ایله ایری مولکه دارلار ، مرکانتیل تاجرلر ، یوکسک دین خادملری و دموکراتیک روحلو قوّه لر آراسیندا چکیشمه میدانینا چئوریلیر.
1911 – نجی ایلدن پهلوی سلاله سی نین میدانا گلمه سینه قده ر دؤور
محمد علیشاهین کومک ایله اساس قانونو لغو ائتمک اوچون 1908- 1909 – نجی ایلده محافظه کار قوّه لرین خیرینه ایرانا آرتیق بیر دفعه مداخله ائمیش روسیه، 1911 – نجی ایلده یئنیدن شمالی ایرانین خیلی حصصه سینی اشغال ائتدی . ایران حکومتی نین گؤردویو سیاسی تدبیرلرین روسیه نی گویا تحقیر ائتمه سی ، ایرانین روسلار طرفیندن اشغالی اوچون بیر باهانا اولدو.
بو حادثه دن بیر قده ر قاباق ، مهاجرتده یاشایان محمد علیشاهین طرفدارلاری باش توتمایان بیر چئوریلیش تؤره تدیلر. 1911 – نجی ایلین مای آییندا ایران پارلامنتی آمریکالی مورگان شوستری مالیّه نظارتچیسی کیمی ایرانا دعوت ائتدی. 29 – نوامبر 1911 – نجی ایلده روسیه حاکمیّتی وئردیگی اولتیماتومدا ایران حکومتیندن مورگان شوستری توتدوغو وظیفه دن آزاد ائتمه یه و روس ایله بریتانیا سفارتخاناسی نین اوّلجه دن راضیلیغینی آلمادان ایران حکومتی نین گله جکده هر بیر اجنبینی ایراندا قوللوغا گؤتورمه جه یینه التزام نامه وئرمه سینی طلب ائتدی . سس وئرمه نین نتیجه لرینه گؤره پارلامنت بو اولتیماتومی ردّ ائتدی . بونا جواب اولاراق ، یوخاریدا قید ائدیلدیی کیمی ، روسیه ایرانا اوردو گؤنده ردی و 1911 – نجی ایلین دسامبر آیی نین 24 – ده دولت چئوریلیشی تشکیل ائدیب و تضییق گؤسترمکله پارلامنتی بوراخدیردی . *
روسلارین مداخله سی نتیجه سینده ایکینجی دفعه اولاراق ایران پارلامنتی نین عمرو بئله سونا چاتدی . ایکینجی ایران پارلامنتی واختیندان اوّل بوراخیلدیقدان سونرا ، ضعیف حکومتلر دوورو باشلاندی. بو حکومتلرین فعالیّتی روس اوردوسونون اؤلکه ده اولماسینا گؤره چوخ محدود قالدی . مورگان شوسترین یئرینی روسیه یه صادق بلژیک لی مورنارد توتدو و او مالیّه ایشلرینی روسیه حکومتی نین نفعینه اداره ائدیردی (7) .
نهایت 21 – ژولی 1914 – نجو ایلده یئنیدن پارلامنت چاغیریلدی . چونکو آرتیق حدّ بلوغا چاتمیش شاهین رسمی تاج قویما مراسمی اوچون اساس قانون بونو طلب ائدیردی . اوچونجو پارلامنت دؤورو اوچون سئچکی قانونلاریندا بعضی دئیشیک لر ائدیلمیشدی . بوندان بئله قادینلاردان باشقا ، 20 یاشینا چاتمیش بوتون ایران اهالیسی دا سئچکی حقوقونا مالیک ایدیلر. ضابط لرین ، دولت و اساس قانونون علیهه دارلاری نین سئچمک حقوقو یوخ ایدی . 30 یاشیندان 70 یاشینا قده ر بوتون ایران وطنداشی اولان کیشی لرپاسیو سئچکی حقوقونا (سئچیلمک حقوقونا) مالیک ایدیلر.
سئچکی حقوقو، دئمه لی، 1906 و 1909 – نجو ایللرده اولدوغو کیمی ، معیّن بیر طبقه یه منسوب اولماقدان ، گلیردن و املاک وضعیتتیندن آسیلی دئیلدی . بئله عمومی سئچکی حقوقونون تطبیقی ، اوّلکی قانونلارا مناسبتده ان واجیب
دئیشیک لیک ایدی .
یئنی سئچکی قانونون ایلک نوبه ده نقصان جهتی بوندان عبارت ایدی کی ، بوندان سونرا ایری مولکه دارلارین تضییقی آلتیندا اولان کندلیلرین سس لری حل ائدیجی رول اویناییردی و شهرلرده یاشایان دموکراتیک دوشونجه لی قوّه لرین سس لری ، کندلی لرین بؤیوک سایی نسبتینده عملده نظردن چیخاریلیردی . کندلی لرین و شهرلرده یاشایان سوادسیزلارین سس لریندن سو استفاده ائتمک ، دموکراتیک دوشونجه لی نماینده لرین پارلامنته گلمه سینه اوّلکی دؤوروده اولدوغوندان دا گوجلو مانع چیلیک تؤره دیردی.
بیرینجی دونیا محاربه سینده انگلستان و روسیه نین گوجلو تاثیر گؤسترمه سی نتیجه سینده ایران اؤز بیطرف لیینی قوّه ده ساخلایا بیلمه دی. ترکیّه و آلمانیا ایرانین ملّی قوّه لری ایله راضیلیغا گله ره ک ؛ تورکیه دن هنداوستانا ده ک انگلستان و روسیه یه قارشی عصیان حرکاتی قالدیرماغا چالیشدیلار. ** آنجاق انگلستان و روسیه اوستونلویو اؤز اللرینده ساخلادیلار و عمومیّته چوخ گئنیش معلوم اولمایان فوریه 1915 – نجی ایل کونستانتی نوپل راضلیغیندا ایرانی ایکی نفوذ دائره سینه پایلایاندان سونرا ، قالان بیطرف اورتا منطقه نی ده اؤز آرالاریندا بؤلدولر (8) .
روسیه ده 1917 – نجی ایل اکتبر انقلابی نتیجه سینده ایراندا یئنی بیر وضعیت میدانا گلدی . 8 – مارت 1918 – نجی ایل برست لیتوسک ده باغلانمیش آلمان – روس صلح مقاوله سینده و آتشین دایاندیریلماسی حاققیندا کی اوّلکی مقاوله ده سوویت حکومتی ایرانین سیاسی و اقتصادی مستقل لیینه و اراضی بوتؤولویونه حرمت ائده جه یینی و روس اردوسونو ایراندان چیخارماغی عهده سینه گؤتوردو. بونون نتیجه سینده ایران ایلک دفعه اولاراق روس قونشوسونون بؤیوک سیخیجی تاثیریندن آزاد اولا بیلدی . همچنین بوندان سونرا کی ایل لرده ده سوویت اتّفاقی سؤزونه عمل ائتدی . چونکو اکتبر انقلابیندان سونرا اؤلکه نین داخیلینده باش وئره ن عصیانلار سوویتلره (بلشویک لره) اشغالچیلیق خارجی سیاستی ایره لی یئریتمه یه مانع اولوردو (9) .
انگلستان بوندان بئله ایراندا تک باشینا حکمرانلیق ائتمه یه جان آتیردی و 1918 – نجی ایلین باشلانغیجیندا ، ایرانین هر ایکی حصصه سینی توتدو . 1919 – نجی ایلین 9 – آوقوستوندا او واخت کی باش ناظر وثوق الدوله انگلستان ایله مقاوله امضالادی . بو مقاوله یه گؤره انگلیس دؤولتی ایرانی اؤز حمایه سی آلتینا آلیردی و نتیجه ده ایران اوزه رینده تام نظارته مالیک اولوردو. بو مقاوله پارلامنتین تصدیقینه وئریلمه دی .
ایران خالقلاری نین آراسیندا مقاوله نین علیهینه گوجلو اعتراض حرکاتی عمله گلدی. نمایشلرده مقاوله نین لغو ائدیلمه-سی و حاکمیتین استعفا وئرمه سی طلب ائدیلیردی. اعتراض حرکاتی شمالدا سوویت حکومتی طرفیندن حمایه ائدیلیردی. اؤلکه نین بعضی ایالتلرینده حتّا مختاریت جهدلری میدانا چیخدی . بئله حرکاتلار آزربایجاندا ، گیلاندا ، تورکمنستاندا و خراساندا باش وئردی . تبریز شهرینده شیخ محمد خیابانی نین رهبرلیی ایله 23 – یونو 1920 – نجی ایلده آزربایجان خالقی اؤز ملّی حکومتینی اعلان ائتدی . آزربایجان ملّی حکومتی نین پروقرامیندا :
– پادشاهچیلیغین آرادان قالدیریلماسی
– جمهوریتین برپا اولونماسی
– اؤلکه نین استعمار پنجه سیندن قورتولوشو
– آزربایجانین مختاریّتی (آزربایجانی اداره ائتمه یه اؤزوموزده لایق و قادیریک)
– سوویت اتفاقی ایله سیاسی – اقتصادی علاقه لرین یارانماسی
طلب اولونوردو.
گیلاندا میرزا کوچک خانین رهبرلیی آلتیندا «جنگل حرکاتی» باشلاندی . 5 – یونو 1920 – نجی ایلده میرزا کوچک خان » گیلان سوسیالیست جمهوروسو » اعلان ائتدی . بو حرکت سوویت اتفاقی و تخمینا بو دؤوروده یارانان ایران کمونیست پارتیاسی طرفیندن مدافعه ائدیلیردی.
خراساندا مشهور آزربایجانلی کلنل محمد تقی پسیان ین سرکرده لیگی آلتیندا 1921 – نجی ایلین آوریل آییندا عصیان باشلادی. محمد تقی خان ایرانین دموکراتیک لشمه سینی ، جمهورییتین یارادیلماسینی و انگلیس استعمارچیلارین اؤلکه –دن قؤوولماسینی طلب ائدیردی.
تورکمنستاندا ایسه 1920 – نجی ایلده ن باشلایان آزادلیق و خودمختارلیق اوغروندا کؤتله وی حرکت ، 20 – مای 1924 – نجو ایلده تورکمنستان جمهوروسونون اعلان ائدیلمه سینه سبب اولدو . عثمان آخوند تورکمنستان جمهوروسونون باشچی لیغینا سئچیلدی.
لاکین نهضت لرین ایالت سرحدلرینده محدود قالمالاری و آرالاریندا عمومی علاقه لرین اولماماسی نتیجه سینده ، مرکزی دولت (تهران امپریالیزمی) و انگلیس استعمارچیلار طرفیندن مغلوبیت لرینه سبب اولدو.
اؤزونو بئله گوجلو نمایش ائتدیرن مقاومت حرکاتی نین تاثیری آلتیندا ، انگلستان اؤز ایران سیاستینه یئنیده ن باخدی و بئله قرارا گلدی کی ، آد دا» مستقل» ایران ،او جمله دن سوویتلرین هندوستان استقامتینده مومکون اشغالچیلیق جهتلرینه (حمایه) آلتیندا اولان ایراندان داها یاخشی سپر اولا بیلر. Protekoratمجبوری ، قارشی
بو سببدن اونلار اؤزلری نین نظارتی آلتیندا اولان ایران اردوسونون باشچیسی رضا خانین حاکمیتی اله آلماسینا امکان یاراتدیلار .
14 – فوریه 1924 – نجو ایلده پارلامنت ایلک نوبه ده رضا خانین بوتون مدافعه و تهلکه سیزلیک سلاحلی قوّه لری نین کوماندانی تعین اولماسینی تصویب ائتدی و بونونلا دا اساس قانونا علاوه نین 50 – نجی مادّه سینی پؤزدو .
12 – دسامبر 1925 – نجی ایلده اساس قانونو تصویب ائده ن حقوقلو ییغیناجاق (مجلس موسسان) اساس قانونا علاوه -نین 36 ، 37 ، 38 و 40 – نجی مادّه لرینین یئنیدن یازیلماسینا سس وئردیلر. بونون نتیجه سینده رضا خانا و اونون کیشی وارثلرینه سلطنت ورثه لیک حقوقو تعیین ائدیلدی (10) .
دئمک اولار کی ، او زامان مختلف استقامتلی قوروپلاشمالار رضا خانا بؤیوک اومیدلر بسله میشدیلر. لیبرال فیکیرلی قوّه لر گؤزله ییردی کی ، او سرای حاکمیتی نی محدودلاشدیرسین و سؤلا تمایلّو میل لره یؤل وئرمه سین . جمهوریخواهلار ایسه اوندان جمهوریتین اعلان ائدیلمه سینی گؤزله ییردیلر. چونکو او تاج قویما مراسیم ایندن اوّل ایرانی جمهورویا چئویرمک و اونا پرزیدنت کیمی رهبرلیک ائتمک فیکرینده اولدوغونو بیلدیرمیشدی. دموکراتیک قوّه-لر ایسه بئله بیر اومیدله اونو مدافعه ائدیردیلر کی ؛ او اجتماعی رفورملارا مناسبتده خیر خواه اولاجاقدیر(11) . بئله- لیکله ، قاجارلار سلاسه سی رسمی اولاراق حاکمیّتدن گؤتورولموش اعلان ائدیلدی . رضا خان ، رضا شاه پهلوی کیمی 15 – دسامبر 1925 – نجی ایلده اساس قانونا آند ایچدی . 1926 – نجی ایلین آپریل آییندا او تاختا چیخدی. رضا شاه دؤورونده اساس قانون عملی اولاراق لغو ائدیلدی . پارلامنت اساس قانونون طلبلری نین ضدّینه گوجسوز بیر اورگان قالدی. او داها چوخ دکوراسیون کاراکتری داشییردی و قانون وئریجیلیک قوّه سی ده بئینمه و آمین – آمین دئمه اورگانی کیمی فورمال بیر فونکسیون اوینامالی اولدو. ناظرلره گلدیکده ، اونلار پارلامنت قارشیسیندا یوخ ، بلکه رضا شاهین قارشیسیندا مسئولیت داشییردیلار.
رضا شاه بعضی اجتماعی رفورملارا مثال اوچون : اؤلکه ده اداره سیستمی نین مدرن لشمه سینه ، نقلیّات یؤل لاری- نین تکمیل لشدیریلمه سینه و صنایع انکشافی نین آز- چوخ سرعت لندیرمه سینه ال آتدی . لاکن او غدّارلیقلا دموکراتیک دوشونجه یه صاحیب اولان انسانلارین (یازیچیلارین ، ژورنالیست لرین ، شاعرلرین) حبسه آلینماسینا و یا اؤلوملرینه سبب اولدو .
رضا شاه دؤورونده آریا و آریاپرستلیک ایدئولوژوسو(پان فارسیزم) ایله یاناشی ، آنتی تورکیزم ، آسیمیلاسیون و غیر فارس خالقلارلا دوشمنچیلیق ، حاکمیّتین رسمی سیاستینه چئوریلدی . اقتصادی آیری – سئچکی لیک لرله یاناشی ، غیر فارس خالقلارین (خصوصیله تورکلرین) وارلیغی دانیلدی و اونلارین دیل ، ادبیات ومدنیت ساحه لرینده انکشافلاری نین قاباغی آلیندی. *
رضا شاه داخیلده اونون رژیمینی مدافعه ائده بیلن اوردونون و پلیس آپاراتی نین یارادیلماسینا خصوصی اهمیت وئردی. او ، اوردونون واسطه سیله قاجارلار حاکمیتی دؤوروندن اؤلکه نین گئنیش مستقل لیک قازانمیش بؤلگه لرینی (ممالک محروسه ایران) تهرانین مرکزی نظارتی آلتینا آلماقا نائل اولدو.
17 – سپتامبر1941 – نجی ایلده رضا شاه اوغلو محمد رضا پهلوی نین خیرینه تخت – تاجدان ال چکیب و گونئی آفریقایا (یوهانیسبورگا) آپاریلدی . متّفق لر اونو ناسیونال – سوسیالیست آلمانیا سیله امکداشلیقا اتّهام ائدیردیلر.
1-Tschlinkirian, Archavir, Die wirtschaftlichen und sozialen Ursachen der persischen Revolution, Die Neue Zeit, II Bd. Nr. 33 , Stuttgart , Seite 203
– 2- باخ Nasseri, Ursachen, Verlauf und Folgen der persischen Revolution des Jahres 1906, Diss. Würzburg 1957
3- باخ Nasseri, …. Seite 22 ….
4– باخ : قاسم زاده ، حقوق اساسی ایران ، صفحه 381، تهران 1331
* – قید اولمالیدیر کی ، دین خادملری نین گوجلو تضییقی و تاثیری نتیجه سینده ، مشروطیت سیستمی نین اساس قانونوندا جدّی نقصانلار موجود اولموشدور. گؤزه چارپان نقصانلاردان بیریسی اساس قانونا علاوه نین بیرینجی و ایکینجی اصل لری اولموشدور. بیرینجی اصله گؤره شیعه اثنی عشری مملکتین» رسمی مذهبی» اعلان اولموشدور.
ایکینجی فصلیده ایسه پارلامنتده قبول اولونموش قانونلارین قطعی قبولو ، یوکسک دین خادملریندن تشکیل تاپمیش بیر هئیاتین رای ایندن آسیلی اولموشدور. بو هیات پارلامنتده قبول اولان قانونلاری «اسلام دینی نین مقدّس قایدالاری و حضرت خیرالانام صلی الله و علیه و آله و سلمین طرفیندن کئچیریلمیش قانونلارلا» مقایسه ائدیر. پارلامنتدن چیخان بیر قانون اسلامین مقدّس قایدا و قانون لارینا ضدّ اولورسا ، هیات طرفیندن ردّ اولوب و قانون کیمی تانینمیر. یوکسک دین خادملریندن تشکیل تاپان «هیاتین قراری حضرت حجت عصر عجل الله فرجه نین ظهورونا دک دئیشیلمیه جک». (بو مادّه لر ولایت فقیه و شورای نگهبان دوشونجه سی نین مشروطیت سیستمی نین اساس قانونوندا یئر آلماسی معناسینی وئریر).
5- باخ : «اساس قانونا علاوه نین» : ایران اهالی نین حقوقلاری حاققیندا 27 – نجی 60 و 67 و 8 – مادّه دن 25- نجی مادّه یه قده ر.
6. : باخHannekum , wilhelm, Persien im Spiel der Mächte, in Historische Studien, Heft 331, S. 91
* – مشروطیت انقلابی نین سلاحلی قؤلونو محو ائتمک اوچون روس و انگلیس دولتلری ، اؤزونو مشروطیت طرفداری گؤستره ن ایران حاکمیتی الیله سردار و سالار ملّی ستارخان و باقرخانی مختلف وعده لرله آلدادیب تهرانا گتیردیلر. اوّلجه دن پلانلانمیش توطئه نتیجه سینده داشناک ارمنی یپریم خانین باشچیلیق ائتدیی گوجلو سلاحلی دسته لرله ستارخانین یاشادیغی اتابک پارکینا باسقین اولور. ستارخان یارالانیر و اونون 18 سلاحداشی هلاک اولور. بو حادثه لرله یاناشی تهراندا همین پلیس باشچیسی یپریم خانین رهبرلیی آلتیندا یوخاریدا قید اولان ارتجاعی چئوریلیش باش وئریر. مجلس باغلانیر ، انجمنلر و مترقی مطبوعات قداغانلاشیر. اؤلکه نین آزادلیق و استقلالی یؤلوندا مبارزه آپاران انقلاب-چیلاری کؤکدن محو ائتمک اوچون ارتجاع هجوما باشلاییر. گیلاندا مجاهد دسته لری دارما- داغین اولور . تبریزده مقاومت آلؤوو هله سؤنمه یب 4 گون روس قؤشونلارینا قارشی دؤیوشلر گئدیر. مرکزی حکومت مجاهیدلرین خلع سلاح اولمالارینی ایسته ییر . تزار ضابط لری تبریز شهرینده حربی محکمه لر تشکیل ائدیب و یوزلرله انقلابچینی او جمله دن علی مسیونون ایکی اوغلونو ، ثقه الاسلامی ، ستارخانین کیچیک قارداشینی دار آغاجینا چکیر . آزربایجان سوسیال دموقراتلارینین رهبرلری نین ائولری ، آزربایجان ایالت انجمنی نین نین بناسی تزار مامورلاری طرفیندن پارتلادیلیر. اون مینلرله انسان ارتجاع منگنه سیندن قورتولماق اوچون دونیایا سپه لنمه یه مجبور قالیر. Spuler, B, Geschichte der İslamischen Länder, Köln 1959, 7- باخ – : ص. 142 ** – 1915 – نجی ایلده سید حسن تقی زاده آلمان حکومتی نین یاردیمی ایله خارجده یاشایان ضیالیلاری برلین شهرینه دعوت ائدیر. بو دعوتین اوزه رینده انگلستاندا یاشایان کاظم زاده ایرانشهر، فرانسا دا یاشایان محمد قزوینی ، ابراهیم پور داود ، اشرف زاده و محمد علی جمالزاده ، سویس مملکتینده یاشایان نصرالله خان جهانگیر ، سعدالله خان درویش ، مرتضی راوندی و استامبولدا یاشایان غنی زاده ، اسماعیل یکانی ، میرزا آقا ، اسماعیل نوبری و اسماعیل امیرخیزی برلین شهرینه گلیرلر. بو ضیالیلار برلین شهرینده تحصیل آلان عزت الله هدایت و رضا افشارایله بیرلیکده » ایران ملّیون کمیته سی» نین یارانماسینا قرار وئریرلر. بو کمیته نین هدفی ایراندا روس و انگلیس لره قارشی مبارزه آپارماق ایدی.
Gehrke, Ulrich, İran, Tuebingen 1975, 1558- باخ – : ص. Geyer, Dietrich, Die Sowjetunion und der İran, Tuebingen 1955, S. 79- باخ :
10- باخ اساس قانونا علاوه نین 36 و 37– نجی مادّه لرینه (بو مادّه لر دئیشیلنه قده ر آنجاق قاجار سلاسه سیندن «کیشی وارث» لری تخته صاحیب اولا بیلیردی.
: – 11 Melzig, Herbert; Reza Shah, Der Aufstieg Irans und die Großmächte; Stuttgart 1936, S.61.
*- رضا شاه دؤورونده آزربایجان خالقی حاققیندا اجرا اولونان آنتی تورکیزم سیاستی او یئره گلیب چاتدی کی ، ملّی تحقیرلرله یاناشی آزربایجان تورکجه سی رسمی – دولتی یئرلرده قداغان اعلان ائدیلدی. تهراندان آزربایجانا گؤنده ریلن معارف رئیسی (اوخو ضدّ معارف رئیسی) محسنی ، آزربایجان اوخوللاریندا تورکی دیلین قداغان اولماسی حاققیندا بئله دئدی : » هر کس که ترکی حرف میزند افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور به بندید» (کیهان غزه ته سی 26/10/1324) . بوندان علاو آزربایجان اوخوللاریندا جریمه صاندیقلاری قؤیولوب و تورکی دیلینده دانیشان اوشاقلاری جریمه وئرمه یه مجبور ائتدیلر.
آزربایجان خالقی نین ان غدّار دوشمنلریندن بیریسی ده تهراندان آزربایجانین والی لیینه (استاندارلیغینا) منصوب اولان عبدالله مستوفی ایدی. مستوفی تبریز سرشماریسینا «خر شماری» دئیب و آزربایجانلیلار حاققیندا بو جمله نی تکرار ائدردی : » آزربایجانیها ترکند ، یونجه خورده و مشروطه گرفته اند . حالا نیز گاه میخورند و ایران را آباد میسازند» . (گذشته چراغ راه آینده است ، صفحه 236) .
گله جک بؤلومده ایکینجی دونیا محاربه سیندن آزادلیق باهاری دؤورونه دک سیاسی – اجتماعی حادثه لر تحلیل اولاجاق !
ایران پارلامنتاریزمی نین مسئله لری (1) / احمد یزدانی
آيا دخالتهای بشردوستانه اخلاقاً مجاز است؟ گفتوگو با آرش نراقی
آرش نراقی
حق مداخله بشردوستانه بيگانگان در امور داخلی کشورهای غير دموکراتيک از چه زمانی مورد توجه و تامل فيلسوفان اخلاق و فيلسوفان و عالمان سياست قرار گرفته است؟ مهمترين متفکران موافق و مخالف چنين مداخله ای چه کسانی بوده اند؟
نخست مايلم بر اين نکته تأکيد کنم که غيردموکراتيک بودن نظام سياسی يک کشور به تنهايی شرط کافی و حتّی شرط لازم برای دخالت بشردوستانه نيست. نقض گسترده و سيستماتيک حقوق اساسی انسانهاست که حق دخالت بشردوستانه را موّجه می سازد. البته حقّ مشارکت مؤثر شهروندان در تعيين سرنوشت شان از جمله حقوق اساسی ايشان است و دموکراسی يکی از بهترين و مؤثرترين شيوه هايی است که امکان مشارکت مؤثر شهروندان را در تعيين سرنوشت شان فراهم می آورد. اما کاملاً می توان فرض کرد که پاره ای نظامهای سياسی بدون آنکه واجد کمال و کارآيی نظامهای دموکراتيک باشند، واجد نهادهای تصميم گيری ای باشند که کمابيش نظرات گروههای اجتماعی مختلف جامعه را بازبتابانند و مبنای عمل قرار دهند، و به اين ترتيب حقّ مشارکت شهروندان را ولو در حدّی نسبی تأمين و تضمين نمايند.
اما در پاسخ به پرسش شما بايد عرض کنم که گفتمان حقوق-محور به طور عام و گفتمان حقوق بشر به طور خاص در دو دوره به گفتمان مسلط در تاريخ بشر تبديل شد:
دوره نخست اواخر قرن هيجدهم را در بر می گيرد، يعنی تقريباً از اعلام استقلال آمريکا در سال ۱۷۷۶ تا پايان دوران وحشت در فرانسه در سال ۱۷۹۴. فيلسوفانی مانند هوگو گروتيوس، تامس هابز، ساموئل پوفن دورف، جان لاک، کانت، ويليام پيلی، و ديگران از جمله انديشمندانی بودند که بحث درباره حقوق بشر را به گفتمان مسلط در روزگار خود بدل کردند، و به شکل گيری دوره نخست گفتمان حقوق/حقوق بشر ياری رساندند. اين گفتمان نهايتاً در «اعلاميه حقوق بشر و حقوق شهروندی» که توسط انقلابيون فرانسوی تهيه و تنظيم شده بود، ترجمان عملی يافت.
دوره دوّم از پايان جنگ جهانی دوّم و مشخصاً همزمان با تصويب اعلاميه جهانی حقوق بشر (سال ۱۹۴۸) آغاز می شود و احتمالاً همچنان تا روزگار ما ادامه دارد.
اما بحث درباره حقّ دخالت بشردوستانه خصوصاً در دوره دوّم است که مورد توجه و بحث جدّی انديشمندان حوزه اخلاق و سياست قرار گرفت.
تا آنجا که من اطلاع دارم نخستين جايی که حق دخالت بشردوستانه بروشنی در قوانين بين المللی ظاهر شده است، اساسنامه «دادگاه نظامی بين المللی» است که توسط متفقين برای محاکمه جنايتکاران جنگی نازی در نورنبرگ برپا شد. بر مبنای اين اساسنامه، دادگاه بين المللی از حيث حقوقی مجاز شد که به سه نوع جرائم رسيدگی کند: جرائم عليه صلح (که عبارتست از آغاز جنگی متجاوزانه)، جرائم جنگی (کشتار، بدرفتاری، يا تبعيد افراد غيرنظامی يا زندانيان جنگی)، و سرانجام جنايت عليه بشريت (يعنی کشتن، نابودن کردن، به بردگی گرفتن، يا تبعيد شهروندان غيرنظامی، يا تحت تعقيب قراردادن آن شهروندان بر مبنای نژاد، عقايد سياسی يا مذهبی شان). اين فقره سوّم، يعنی به رسميت شناختن جرمی به نام جنايت عليه بشريت را بايد طليعه به رسميت شناختن حق دخالت بشردوستانه در عرصه حقوق بين الملل دانست، خصوصاً آنکه مطابق آن اساسنامه اين گونه اقدامات جرم محسوب می شود – حتّی اگر قوانين داخلی کشور مجرم آن قبيل اقدامات را جرم تلقی نکند. بنابراين، روح حاکم بر اين اساسنامه اين بود که پاره ای رفتارها چندان قبيح و هولناک است که بايد آنها را مصداق جرم و جنايت تلقی کرد، حتّی اگر قوانين داخلی کشور محل وقوع آن جنايات، چنان تلقی ای نداشته باشد. «پيمان منع شکنجه» بر مبنای چنان درکی در سال ۱۹۸۴ توسط ۱۱۰ کشور عضو سازمان ملل امضاء شد.
البته در تمام اين ملاحظات حقوقی نوعی حساسيت اخلاقی نيز آشکارا به چشم می خورد. يعنی قائلان به حق قانونی دخالت بشردوستانه پيشاپيش به اين داوری رسيده اند که اين حق مبنای اخلاقی استوار و دفاع پذيری نيز دارد. به بيان ديگر، حق دخالت بشردوستانه را نمی توان حقی صرفاً قانونی در عرصه روابط بين الملل دانست، بلکه مهمتر و مقدّم بر آن اين حقّ نوعی حقّ اخلاقی است.
همانطور که می دانيد در حوزه اخلاق بين الملل (International Ethics) ما حداقل دو رويکرد اصلی و کلان به مسائل اخلاقی بين المللی داريم: رويکرد جهان گرا (Cosmopolitanism)، و رويکرد اجتماع گرا (Communitarianism). فيلسوفانی مانند پيتر سينگر، هنری شو، تامس پوگی، اونارو اونيل، چارلز بايتز، آمارتياسن، مارتا نوسباوم، و بسياری ديگر به گروه اوّل متعلّق هستند؛ و فيلسوفانی مانند مايکل والتسر، السدير مک اينتاير، مايکل سندل، و ديگران به گروه دوّم. تا آنجا که من می دانم تقريباً تمام اين فيلسوفان حقّ دخالت بشردوستانه را به رسميت می شناسند. اختلاف نظر ايشان خصوصاً (يک) درباره نوع و شمار حقوقی است که نقض آنها دخالت بشردوستانه را موّجه می سازد، و (دوّم) درباره شرايط و ميزان دخالت بشردوستانه در آن موارد خاص، خصوصاً شرايط دخالت نظامی، است.
مهمترين دلايل قائلان به حق مذکور چيست؟
يک راه توجيه اخلاقی حقّ دخالت بشردوستانه آن است که آن را برآيند دو اصل اخلاقی ديگر بشمار می آوريم: اصل دفاع از خود، و اصل امداد به ديگری (البته هر دو اصل اخلاقی مقيد به قيود و شرايط خاص هستند.) مطابق اصل دفاع از خود، اگر فرد الف به فرد بيگناه ب حمله کند تا او را به قتل برساند (يا زيانی عظيم بر او وارد کند)، و ب برای دفع آن خطر هيچ راهی نداشته باشد جز آنکه الف را بکشد (يا زيانی عظيم بر شخص او وارد کند)، در آن صورت ب اخلاقاً مجاز است که الف را به قتل برساند (يا زيانی عظيم را بر شخص او وارد کند.) به نظر می رسد به محض آنکه فرد الف به قصد کشتن شما به شما حمله می کند حق مصونيت از تعرض خود را از دست می دهد، و از همين روست که شما حق می يابد در مقام دفاع از خود وی را به قتل برسانيد (مشروط بر آنکه هيچ راه ديگری برای دفاع از جانتان بر شما گشوده نباشد.) بنابراين، فرد مهاجم به محض تهاجم حق مصونيت از تعرض را از دست می دهد. از سوی ديگر، مطابق اصل امداد اگر شما می توانيد، خصوصاً بدون تحمل هزينه زياد، زيانی عظيم را از ديگری دفع کنيد، در آن صورت اخلاقاً موظف به کمک کردن به آن فرد هستيد. در شرايطی که فرد يا گروهی از افراد مورد حمله فرد يا گروهی از افراد قرار گرفته اند، فرد يا گروه مهاجم حق مصونيت از تعرض خود را از دست می دهد، و اگر در اين شرايط فرد يا گروه مورد تهاجم از عهده دفاع خود برنمی آيد و شما به عنوان ناظری که می توانيد (خصوصاً بدون تحمل هزينه ای گزاف) به دفاع از فرد يا گروه قربانی برآييد، در آن صورت حق (و بلکه وظيفه) دخالت و دفاع از قربانی بر شما اثبات می شود. حق اخلاقی دخالت بشردوستانه در روابط بين الملل نيز کمابيش بر همين مبانی اخلاقی قابل اثبات است. اين حق ناقض حق حاکميت دولتها نيست. زيرا دولتی که ناقض حقوق اساسی شهروندان خود است پيشاپيش مشروعيت ملیّ و به تبع حق مصونيت از تعرض خود را در عرصه بين المللی از دست داده است.
حق مداخله بشردوستانه بيگانگان با اخلاق وظيفه گرايانه قابل توجيه و تاييد است يا اخلاق نتيجه گرايانه؟ يا احياناً مکتب ديگری در فلسفه اخلاق؟
در حدّی که من می دانم، در هر نظام اخلاقی که بتوان مفهوم حقّ و حقوق بشر را تعريف کرد، و در آن نظام اصل دفاع از خود و اصل امداد معنا دار و موّجه باشد، حقّ دخالت بشردوستانه نيز قابل توجيه است. مفهوم حقّ را در اخلاقهای تجويزی وظيفه گرا، پيامد گرا، و فضيلت گرا می توان تعريف و موّجه کرد. البته اجتماع گرايانی مانند مک اينتاير علی الاصول به مفهوم «حقّ»، خواه حقوق بشر خواه حقوق طبيعی، به ديده ترديد می نگرند، و آن را در عداد قصه های جنّ و پری می شمارند، يا مانند والتسر اصولاً معتقدند که هيچ حکم اخلاقی عام و جهانشمولی وجود ندارد و لذا نمی توان کسانی را که به جامعه سياسی ما تعلّق ندارند مورد داوری اخلاقی قرار داد. اما همين افراد هم معتقدند که رعايت حدّاقلی از حقوق بشر در سطح جهانی لازم است، و اگر دولتهايی آن حدود حدّاقلی را نقض کنند دخالت بيگانگان، حتّی دخالت نظامی بيگانگان، واجب می شود. در هر حال، فرض بر اين است که انسانها حقّ دارند از حداقلی از زندگی انسانی و کرامتمند بهره مند باشند، و اين زندگی حدّاقلی ممکن نيست مگر آنکه پاره ای از نيازهای اساسی ايشان برآورده شود. در اين صورت اگر دولتی به نحو گسترده و سيستماتيک شهروندان خود را از آن حقوق محروم سازد، با بحران مشروعيت ملّی و به تبع مشروعيت بين المللی روبرو می شود، و حقّ مصونيت از تعرّض خارجی را از دست می دهد.
اگر حکومتی مشغول نقض سيستماتيک حقوق بشر در کشور خودش باشد ولی اکثريت مردم مخالف دخالت بيگانگان در امور داخلی کشورشان باشند، آيا بيگانگانی که دغدغه حقوق بشر را دارند، اخلاقاً حق دارند برای حفظ حقوق بنيادين اقليتی از مردم آن کشور، ولو که ان اقليت جمعيتی پرشمار باشد، به مداخله نظامی برای سرنگونی آن حکومت مبادرت ورزند؟
به عنوان يک قاعده کلّی به نظرم هيچ کس حقّ و وظيفه ندارد که ديگران را وادار کند که از حقوق خود بهره مند شوند. هدف مدافعان حقوق بشر هم اين نيست که ديگران را وادارند که از مضمون حقوق خود استفاده کنند. اين حقّ انسانهاست که از حقوق خود استفاده کنند يا از آن حقوق چشم بپوشند. اما وظيفه همگان است که اطمينان يابند اگر کسی مايل بود از حقوق اساسی خود بهره مند شود اين راه بر او گشوده است. برای مثال، حقّ برخورداری از غذای کافی از جمله حقوق اساسی انسانهاست. اما معنای اين سخن آن نيست که کسی حقّ دارد شما را به زور وادارد که غذای کافی بخوريد. اين حقّ شماست که غذا بخوريد يا روزه بگيريد يا اعتصاب غذا بکنيد. اما بر همگان فرض است که مطمئن شوند اگر شما تصميم گرفتيد که غذا بخوريد، حدّاقلی از خوراک سالم که برای سلامت شما ضروری است در اختيار شما باشد. بنابراين، آنچه بر اعضای مسؤول جامعه جهانی فرض است اين است که مطمئن شوند افراد از حقوق خود آگاه هستند، و امکان واقعی احقاق حقوق خود را دارند- هرچند که ممکن است گاه به اختيار خود تصميم بگيرند از احقاق پاره ای از حقوق خود صرفنظر کنند.
اما اکنون فرض کنيم که حکومتی حقوق اساسی اقليت را به نحو گسترده و سيستماتيک نقض می کند. در اين صورت اگر اکثريت می تواند از حقوق آن اقليت دفاع کند و اين کار را نمی کند، خود شريک جرم در جنايت است، و اگر نمی تواند از حقوق اساسی ايشان دفاع کند، حقّ ندارد مانع دخالت ديگران شود. در اين شرايط اقليت نسبت به کمک کسانی که می توانند به ياری آنها بشتابند واجد حقّ تکليف آور است. برای مثال، فرض کنيد که در محيط يک خانواده پدر خانواده به دختر خردسال خود مکرراً تجاوز می کند، و مادر و ديگر اعضای خانواده به دليل ناتوانی، نادانی، آبروداری يا هر ملاحظه ديگری ترجيح می دهند که بر اين جنايت سرپوش بگذارند. اما شما که در همسايگی آن خانواده هستيد از جنايتی که در حقّ آن کودک روا می شود آگاه می شويد. آيا در اين صورت شما حقّ داريد که به ياری آن دختر خردسال بشتابيد و از کرامت جسمانی او دفاع کنيد؟ آيا در اين صورت آن خانواده می تواند ادعا کند که مسأله تجاوز جنسی به آن دختر خردسال امری خانوادگی است و کسی حقّ دخالت در امور ايشان را ندارد؟ به نظر من، در اينجا شما نه فقط حقّ بلکه بالاتر از آن تکليف مداخله داريد، و اگر اين کار سرباز زنيد در واقع عملی اخلاقاً ناروا و غيرمسؤولانه انجام داده ايد. فراموش نکنيم که در جناياتی که صربها عليه اقليت مسلمان اعمال کردند، يا در فاجعه ای که دولت سودان در دارفور آفريد، دولتمردان آنها برای توجيه جنايات خود کمابيش به چنان استدلالهايی متوسل می شدند، و چه بسا حقّ هم با ايشان بود که اکثريت ترجيح می دادند بيگانگان در کار ايشان اخلال نکنند تا تکليف آن اقليت برای هميشه يکسره شود.
مايلم در اينجا نکته ای را هم بيفزايم. به نظرم پيش فرض پرسش شما اين است که در شرايطی که اکثريت مخالف دخالت بيگانگان باشند، دخالت بشردوستانه ناقض حقّ حاکميت ملّی و استقلال سياسی آن کشور است. حقيقت اين است که من استقلال سياسی يا حقّ حاکميت ملّی به اين معنا را يک افسانه بسيار خطرناک و بی اساس می دانم. استقلال و حقّ حاکميت ملّی يک کشور بر مبنای دخالت يا عدم دخالت بيگانگان تعريف نمی شود. کاملاً ممکن است که کشوری از سلطه بيگانگان رها باشد اما حاکمان آن کشور حقوق شهروندان، از جمله حقّ مشارکت مؤثر ايشان را در تعيين سرنوشت شان، ناديده بگيرند و آن حقوق را به نحو سيستماتيک و گسترده نقض کنند. به نظر من اين چنين کشوری مطلقاً فاقد استقلال و حقّ حاکميت ملّی است. اگر بناست مردم اسير باشند و بر مقدّرات خود حاکم نباشند چه فرقی می کند که برده داران چشم آبی باشند يا چشم سياه، مسلمان باشند يا کافر. بردگی بردگی است. استقلال سياسی و حقّ حاکميت ملّی وقتی بواقع تحصيل و تأمين می شود که شهروندان از حقوق اساسی خود بهره مند باشند و از جمله حقّ مشارکت مؤثر و واقعی در تعيين سرنوشت خود داشته باشند. ديکتاتوری که به جای همه تصميم می گيرد و حقوق اساسی شهروندان خود را نقض می کند با نيروی خارجی ای که بناست همان کار را با ايشان بکند فرقی ندارد. بنابراين، استقلال و حقّ حاکميت ملّی يک جامعه وقتی تحقق می يابد که حقوق اساسی تمام شهروندان آن جامعه تأمين و تضمين شده بود. حکومتی که حقوق اساسی شهروندان خود را به نحو گسترده و سيستماتيک نقض می کند استقلال و حقّ حاکميت ملّی آن کشور را نقض کرده است، و از اين حيث با بيگانگان اشغالگر هيچ تفاوتی ندارد.
اگر قوانين کشوری به صورت دموکراتيک تصويب شود ولی اين قوانين، که مبنای عمل حکومت قرار گرفته اند، نقض گسترده و آشکار حقوق بشر را موجب شوند، آيا باز هم بيگانگان می توانند از حق مداخله بشردوستانه خود برای متوقف يا سرنگون کردن حکومت آن کشور استفاده کنند.
اگر منظور شما از «تصويب دموکراتيک»، «تصويب بر مبنای رأی اکثريت» باشد، در آن صورت اين شيوه قانون گذاری شرط لازم دموکراسی است اما شرط کافی آن نيست. دايره دموکراسی بسی فراتر از تصميم گيری بر مبنای رأی اکثريت است. به نظر من گوهر دموکراسی به منزله يک روش احترام و التزام به گفت و گوی عقلانی در عرصه عمومی است، و به منزله يک ارزش احترام و رعايت حقوق اقليت در متن جامعه است. آن قوانينی که از متن يک گفت و گوی عقلانی و آزاد در عرصه عمومی برمی آيد تاحدّ زيادی آينه اراده و خواست جمعی است، و شرط حداقلی عادلانه بودن آن قوانين اين است که حقوق اساسی تمام شهروندان از جمله اقليتها را محترم بدارد. قانونی که ناقض حقوق اساسی شهروندان از جمله اقليتها باشد، ناعادلانه است، و اطاعت از آن بر شهروندان فرض نيست. شهروندان موظفند که از تمام راههای قانونی بکوشند آن قوانين ناعادلانه را تغيير دهند، و اگر راههای قانونی بر ايشان بسته بود، حقّ دارند که برای احترام به روح قانون از التزام به آن قوانين ناعادلانه سرباززنند، و به اصطلاح از طريق نافرمانی مدنی بکوشند وجدان اخلاقی جامعه را بيدار و حساس کنند. در هرحال، قوانين ناعادلانه ای که حقوق اساسی اقليت را نقض می کند، ولو به تصويب اکثريت رسيده باشد، مطلقاً نمی تواند حقّ اقليت قربانی را نسبت به کمک اعضای مسؤول جامعه جهانی منتفی کند. برای مثال، فرض کنيد که اکثريت صرب قانون بگذرانند که اقليت مسلمان حقّ حيات ندارند، يا فرزندانشان از حقّ تحصيل محروم اند، يا بيمارستانها و مراکز بهداشتی و درمانی حقّ ندارند به ايشان خدمات پژشکی عرضه کنند. به نظر من کاملاً آشکار است که اين قوانين ناعادلانه است، و اعضای مسؤول جامعه جهانی نه تنها حقّ بلکه وظيفه دارند که در اين قبيل موارد به شيوه های مختلف، برای مثال، از طريق فشارهای سياسی، ديپلماتيک، اقتصادی (و حتّی در شرايطی که وضعيت قربانيان بسيار وخيم است از طريق نظامی) به ياری آن اقليت مسلمان بشتابند.
اگر پيشاپيش معلوم باشد که مداخله نظامی بشردوستانه بيگانگان برای ممانعت از نقض حقوق بشر در کشوری خاص، با تلفات مردم بی گناه همراه خواهد بود ( مثلاً در اثر وقوع اشتباهات احتمالی در بمباران مراکز نظامی )، ولو که اين تلفات حداقلی باشد، آيا باز هم حمله نظامی به کشوری که حکومتش ناقض حقوق بشر است، اخلاقاً جايز است؟
در مقام کمک رساندن به قربانيان نقض حقوق بشر غرض اصلی ياری رساندن به آنها و نجات ايشان است. اگر داوری ما اين باشد که کمک رسانی ما به نحوی از انحا وضعيت آن قربانيان را از آنچه هست وخيمتر می کند، البته شرط عقل آن است که از آن اقدام صرفنظر کنيم. در تمام اقداماتی که برای حمايت از قربانيان نقض حقوق بشر انجام می شود بايد ارزيابی واقع بينانه ای از سود و زيان آن اقدامات داشته باشيم. لازمه حمايت از قربانيان نقض حقوق بشر انجام کارهای ناسنجيده و خلاف عقل نيست. اما در پاره ای موارد، ما مجازيم که برای پيشگيری از زيان بزرگتر زيانی کوچکتر را بر فرد وارد کنيم. فرض کنيد که من در خيابان قدم می زنم و يکباره متوجه می شوم که ترمز اتوبوسی بريده است و به سرعت به سمت شما می آيد و شما مطلقاً متوجه آن نيستيد. در اين شرايط تنها راهی که برای نجات شماست اين است که من دست شما را بگيريم و با شدّت تمام شما را به پياده رو پرتاب کنم. درست در لحظه ای که می خواهم اين کار را کنم، ارزيابی ام اين است که در نتيجه اين اقدام من ممکن است دست يا سر شما در اثر اصابت به آسفالت سخت پياده رو بشکند. به گمانم کاملاً روشن است که علی رغم اين ارزيابی (هرچقدر هم واقع بينانه و قطعی باشد) من کاملاً حق (و بلکه وظيفه) دارم شما را به پياده رو پرتاب کنم. تحت شرايطی ممکن است ارزيابی واقع بينانه نهادهای بين المللی يا اعضای مسؤول جامعه جهانی اين باشد که مثلاً تحريم اقتصادی دولتهای ناقض حقوق بشر اگرچه زيانهايی را متوجه شهروندان می کند اما در نهايت مانع از آن شود که آن شهروندان زيانهای عظيمتری را تحمل کنند. در اين شرايط می توان آن تحريمها را اخلاقاً موّجه دانست. در واقعه نسل کشی کوزووا، رواندا، دارفور، امثال آن، هم همه می دانستند که دخالت نظامی بشردوستانه ممکن است به نحو ناخواسته به مرگ انسانهای بيگناهی بينجامد، اما در عين حال، همه می دانستند که عدم مداخله به فاجعه ای به مراتب عظيمتر خواهد انجاميد.
اساس سخن من نهايتاً اين است که هيچ مصلحتی برتر از جان و کرامت انسان واقعی و گوشت و پوست و خوندار نيست، و مقولاتی مانند حاکميت ملّی، استقلال سياسی، عزّت ملّی و امثال آنها فقط تا آنجا ارزشمند است که در خدمت عزّت و کرامت انسان واقعی و گوشت و پوست و خوندار باشد. هيچ انسان واقعی ای را نمی بايد و نمی شايد در پای آن افسانه های موهوم قربانی کرد. مسؤوليت اخلاقی انسانها نسبت به يکديگر مطلقاً به مرزهای قراردادی سياسی محدود نمی ماند: درد بشر درد مشترک است، و اين معنا در جهان به هم پيوسته امروز بيش از هر وقت ديگری واقعيت يافته است.
منبع : گویا نیوز
“اؤلدورمه حاقی” و “محو اولسون اعدام” شوعاری – عاریف کسکین
“محو اولسون اعدام ” شوعاری اؤلدورمه حاقینین مشروعلوغونو سورقولامادیغی اوچون سیاسی شوعار حدینده قالیر و ذ هنیت دییشیمینه یول آچمیر.
مارت آیینین ایکیسینده مشهد شهرینین وکیل آباد زیندانیندا گیزلیجه اون محبوس اعدام ائدیلیر. مشهد زیندانیندا توپلو اعدام خبری گؤستریر کی، ایران رئژیمی آدام اؤلدورمه ماشینینا/ماکیناسینا چئوریلیب. اعدام خبرینین اولمادیغی گون یوخدور. صادیق لاریجانی قضائیه قوهسینین (یارغی ارکی) باشقانی اولدوغوندا “شیخ صادیق قضائیه قوهسینی اصلاح ائدر” ادعا ائدلیردی. شیخ صادیق ایسه قضائیه قوهسینی رسما بیر ساللاخخانایا چئویردی. ایران رئژیمی 1979-دان گونوموزه قدر آدام اؤلدورهرک وارلیغینی سوردوردو. اؤلودورولن آداملار فقط سیاسیلر دئییل . چونکی ایران رئژیمینین آدام اؤلدورمه سببی چوخ گئنیش و ساییسیزدیر.
“اؤلدورمه حاقی” و “اینسان بدنینه توخونا بیلمه حاقی” موضوعسو سیاست بیلیمی، فلسفه، پسیکولوژی، سوسیولوژی و آنتروپولوژی (اینسانشوناسلیق) کیمین علمی/آکادئمیک بؤلوملرده جدی شکیلده آراشدیریلیر. عومومیتله کولتورلر/فرهنگلر، دینلر، مزهبلر، ایدولوژیلر و توپلوملارین تامامینین ساییلابیلهجک بؤیوک چوخونلوغوندا اؤلدورمه حاقی مشروع قبول ائدیلیر. اؤلدورمه حاقینا قارشی عصیان حرکاتی مودرن چاغین و قرب لیبئرالیزمینین محصولدور.
ایراندا آدام اؤلدورمه ایشی فقط دؤولت طرفیندن گرچکلشمیر. بعضی سیاسی گروهلار دا آدام اؤلدورور. سلاحلی موباریزنی قبول ائتمک آدام اؤلدورمه حاقینین مشرولوغونو قبول ائتمکدیر. هله ده خالق موجاهیتلری، جندالله، کوموله، ایران کوردوستان دموکرات پارتیسی و پژاک کیمین تشکیلاتلار آدام اؤلدورمه مشروعلوغو اساسیندا فعالیت ائدیرلر. بوتون بو گروهلارین آدام اؤلدورمه فعالیتلری، ایران ایسلام جومهوریتینده کی اؤلدورمه پراتیگی ایله فرقلی اولسا دا، اؤلدورمه حاقینین مشروعلوغو مسئلهسینده مشترک نوقطهدیرلر.
ایرانداکی دینلر، مزهبلر، فیرقهلر، ایدئولوژیلر و سیاسی آخیم و تشکیلاتلار -عومومیلیکده- اؤلدورمه حاقینین مشروع اولدوغونا ایناینیرلار. 1979-دان گونوموزه قدر ایران رئژیمینین اؤلدورمه عملینه قارشی دین آداملارینین (موللالار) سسسیزلیگی، سیاسی ائلیتالارین و گروهلارین اؤزوندن اولمایانلارین اؤلدورلمهسینه موخالیفت ائتممهسی، نورمال اینسانلار طرفیندن اعتراضلارین اولماماسی، بعضی زامانلاردا “اؤلدورمه مراسیمینه” تاماشچیلیق ائتمهلری و حتی بعضی اؤلدورمهلرین اینسانلارین اؤز الی ایله گرچکلشمهسی کیمی اؤرنکلر بیزه پروبلئمین قایناغینین توپلوملارین سوسیال، دینی، مدنی، ایدئولوژیک و سیاسی یاپیلاریندا (ایستروکتورلاریندا) آراشیدیرلماسی گرکلیلیگینی گؤستریر.
ایرانداکی لیبئرال – دئموکرات و اینسان حاقلاری طرفدارلاری فقط “محو اولسون اعدام” شوعاری وئریرلر. بو شوعار دوغرو اولسا دا کافی دئییل و حتی سیاسی سو – ایستیفادهیه ده آچیقدیر. “محو اولسون اعدام” شوعاری اؤلدورمه حاقینین مشروعلوغونو سورقولامادیغی اوچون سیاسی شوعار حدینده قالیر و ذهنیت دییشیمینه یول آچمیر.
اعداملارين کؤکوندئن دايانديريلماسي نين يولو ” آدام اؤلدورمه حاقي نين مشرولوغونو ” سورقولاماق و بو ايستيقامتده اينسانلارين ذهنييتلريني دييشديرمه يه چاليشماقدان کئچير. آدام اؤلدورمه حاقي نين مشرولوغو دوام ائتتيگي سورجه اعدامين کؤکونو قوروتماق مومکون اولماياجاقدير. اؤلدورمه حاقيني مشرولاشديران بوتون کولتورل، ديني، مذهبي، سياسي، ايدئولوژيک، گروهي و ذهني ياپيلار/ستروکتورلار سورقولانمالي و اينسانلارين زهينلرينده ده ” اؤلدورمه حاقي مشروع دئييل ” ، ” حايات حاقي قوتسالدير ” و ” اينسان بدني توخونولمازدير ” فيکير و سؤيلملرين يرلشديريلمه سي گره کير.
قایناق : اویرنجی