کانون دمکراسی آزربايجان

Azərbaycan Demokrasi Ocağı / Azarbaijanian Democracy Institute

نقدی بر آراء طباطبایی در باب انحطاط / مصاحبه ای از مصطفی ملکیان

کانون دمکراسی آزربایجان : نظریه ایرانشهری طباطبایی که برگرفته از آرای هگل است مبنای عمده دیدگاه های سخیف و غیر علمی و » نژاد-بنیاد » آقای طباطباییاست لذا جهت آشنایی با افکار وی ومبانی تئوریک ترک ستیزی وی خواندن نقد زیر بسیار مفید می باشد :

پروژه طباطبائی که به صورت خلاصه تجدد ایرانی نامیده شده بر این مبنا استوار است که ایرانیان دارای تمدن عظیمی بودند که بعد از حمله اعراب و بعد ترکان دچار «انحطاط» شده است

و پروژه تجدد ایرانی تلاشی ایست برای یافتن بن مایه های تجدد از اعماق فرهنگ و تاریخ این مرزوبوم.
تلاش اولیه دکتر طباطبائی که در قالب نظریه ایرانشهری در اولین کتابش نمایان میشود تقلایی ایست برای ساماندهی آرا افرادی چون غزالی و طوسی و غیره که به زور می خواهد آن را فلسفه سیاسی در ایران بنامد.این تلاش البته باید یک پشتوانه تاریخی باستانی نیز داشته باشد ، به این معنی که طباطبایی سعی میکند با توسل به چند سطر نامه موسوم به نامه تنسر(نامهٔ تنسر رسالهٔ کوچکی است که آن را ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی ترجمه کرده‌است. اکنون اصل پهلوی و ترجمهٔ عربی آن در دست نیست. این نامه را تنسر یا توسر هیربدان هیربد زمان اردشیر بابکان در پاسخ گشنسب شاه طبرستان نوشته‌است. وی ظاهراً به بعضی از اقدامات اردشیر به دیدهٔ انتقاد می‌نگریسته و در نامه‌ای به تنسر از او خواسته‌است که دلیل چنین اقداماتی برای او بیان گردد. تنسر دربارهٔ خویش چنین می‌نویسد «پنجاه سال است تا نفس امارهٔ خویش را برین داشتم، به ریاضت‌ها که از لذت نکاح و مباشرت و اکتساب اموال و معاشرت امتناع نموده‌ام.)/نامه تنسر را در ضمیمیه متن آورده ام/ این تلاش را پایه ریزی کندملکیان این مصاحبه را در پاسخ به فردی -طباطبائی- نوشته است کسی که به قول ملکیان فکر میکند هگل ایران است

ملکیان استاد فلسفه دانشگاه تهران و صاحب نظریه عقلانیت و معنویت است.
خلاصه ای از نظرات ملکیان:

_اينكه شما گفتيد ما يك فرهنگ و تمدني داشته ايم ، يكي از بزرگترين دروغهايي كه ما به تاريخ گفته ايم اين است كه ما فرهنگ و تمدن عظيمي داشته ايم ، آخه عزيز من فرهنگ وتمدن مدرك مي خواهد اگر يوناني ها يك كتاب از افلاطون نداشتند، يك كتاب از ارسطو و يا … نداشتند بناي پانتئن رانيز نداشتند، معماري هاي عظيم را نداشتند و بعد مي گفتند كه ما يونانيها فرهنگي داشتيم كه نمي دانيد چه عظمتي داشت و آب از لب و دهان همة ما هم راه مي افتاد، ما انصافاً به آنها نمي گفتيم هر چيزي مدرك مي خواهد؟ انصافاً شما از آن چيزي كه در قلمروي ايران مي بينيد، غير از تعدادي بنا كه آنها را نيز همه مورخان گفته اند كه رومي ها براي ما ساخته اند مانند تخت جمشيد كه مورخان گفته اند هخامنشيان تعدادي مهندسان و معماران رومي را آوردند و براي ما اينها را ساختند- اگر اينها را بگذاريد- كنار شما يك اثر فلسفي به من نشان بدهيد. يك اثر ديني بلند به من نشان بدهيد. يك اثر هنري و يا عرفاني نشان بدهيد، ممكن است عده اي بگويند همه اينها سوخته است ولي اين را بايد نشان بدهد كسي كه مي گويد ما داشته ايم، يك پزشك تراز اول ماقبل از اسلام داشته ايم؟ ما يك فيلسوف تراز اول قبل از اسلام داشته ايم، يك هنرمند تراز اول … ما تمام چيزي كه از قبل از اسلام داشته ايم سه چيز است . يكي تخت جمشيد و معمارهايي كه در آن قسمت وجود دارد كه آن را هم همه مورخان گفته اند كه روميان ساختند كه حالا فرض كنيم ايراني ها ساخته اند. يك ماني نقاش داريم كه آن هم نقاشي هايش باقي نمانده ولي به تواتر رسيده ايم كه نقاش بزرگي بوده و ما او را پيامبر نيز تلقي مي كنيم و يكي هم دانشگاه جُندی‌شاپور (یا به تعبیر درست‌تر جَندی‌شاپور) كه مي گفتند در آنجا رشتهء پزشكي خيلي قوي بوده است، البته اين را هم مي دانيد كه وقتي مسيحيان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشيني كردند و آمدند و جندي شاپور را ساختند و … حالا اينها را شما با يونان مقايسه كنيد، ما صد ورق نوشته نداريم كه با فرهنگ يونان قابل مقايسه باشد حتي پنج ورق نيز نداريم …

_من تقريباً مي توانم بگويم نصف بيشتر اين صحبتها را با خود دكتر طباطبايي نيز در ميان گذاشتم ولي او به من گفت كه قانع نشدم، ولي وي نيز جوابي داد كه آن جواب هم مرا قانع نكرد كه البته اين را جايي ديگر نيز گفته است وچون گفته است من عرض مي كنم، ايشان گفتند: كه اگر اين تحليلها و مو از ماست كشيدن ها يك نظريه اي را باطل مي كرد ، بايد پنبة هگل دويست سال پيش زده شده بود ولي هگل هنوز هگل است در عالم و عظمت خودش را دارد و ايشان مي گفتند، من هم به همين صورت مي باشم … من هم پاسخ دادم كه بله هگل بزرگ است اما نه برای من بلكه برای شما …

مصطفی ملکیان - محقق و اسلام شناس

مصطفی ملکیان – محقق و اسلام شناس

_ ” يك ماني نقاش داريم كه آن هم نقاشي هايش باقي نمانده ولي به تواتر رسيده ايم كه نقاش بزرگي بوده و ما او را پيامبر نيز تلقي مي كنيم و يكي هم دانشگاه جُندی‌شاپور (یا به تعبیر درست‌تر جَندی‌شاپور) كه مي گفتند در آنجا رشتهء پزشكي خيلي قوي بوده است، البته اين را هم مي دانيد كه وقتي مسيحيان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشيني كردند و آمدند و جندي شاپور را ساختند و … حالا اينها را شما با يونان مقايسه كنيد، ما صد ورق نوشته نداريم كه با فرهنگ يونان قابل مقايسه باشد حتي پنج ورق نيز نداريم
_شما كه اينقدر مي گوئيد ايران تاريخ فلان داشته، از كجا به بعد را مي گوئيد ايران و از كجا به بعد را مي گوئيد ايران نيست؟

_و اما آخرين نكته اي كه مي خواهم بگويم كه درآن تأمل بكنيد آن است كه آنكه فرموديد مؤلفه هايي در ايرانيت پدرانمان كشف بكنيم و آنها را راه بدهيم به تجدد و آن بشود تجدد ايراني ، من گويم تجدد قوامش به يك سري امور است كه به ما اجازه نمي دهد هر چيزي را به آن بدهم، يعني فرض مي كنيم كه يك سري ويژگي هايي در ايراني ها باشد، ولي تجدد اجازه نمي دهد كه آن را وارد كنيم، اگر آنها را وارد تجدد كرديم ديگر تجدد نيست. اين جور نيست كه من هر چيزي را راه بدهم به تجدد و اين سازگار باشد با تجدد، مثال اگر بخواهم بزنيم يكي از مؤلفه هاي تجدد عقلانيت است و يكي از مؤلفه هاي عقلانيت استدلال گرايي است . خوب خيلي چيزهايي كه در ايراني ها هست اگر بخواهيد در تجدد راه بدهيد با عقلانيت ناسازگار است و بنابراين به اين صورت نيست كه شما بتوانيد هر مؤلفه اي را به آن تزريق بكنيد. يعني به صورت اسنفج نيست كه هر سوزني به هر طرفش به آن وارد شود آن را قبول بكند… اين خودش يك صلابتي براي خودش دارد…

_ من هم به لحاظ مفهومي و هم به لحاظ مصداقي، برايم ابهام دارد كه تجدد ايراني به چه معناست؟

_من هنوز منظور دكتر طباطبايي و كلاً ناسيوناليست ها را از ايراني بودن نمي
فهمم من اين را در آثار دكتر سروش و يا شايگان نيزديده ام كه گفته اند سه مؤلفه اي كه ما را مي سازد ايراني بودن، اسلامي بودن و مدرن بودنمان است. ولي من نمي فهمم اين ايراني بودن مؤلفه هايش چيست؟
_من هر چه به خودم رجوع مي كنم مي بينم نه فقط دكتر طباطبایي بلكه اساساً ناسيوناليست هاي خود ما نيزبر امر موهومي تكيه مي كنند، ما هيچ تفاوت جوهري با عربها نداريم، عربها نيز هيچ تفاوت جوهري با آلمانها ندارند
_چطور شده كه باورهاي ديني قبل از اسلام را ما مي گوئيم متعلق به ايراني بودن ماست ولي باورهاي ديني بعد از اسلام را متعلق به ايراني بودنمان نمي دانيم ؟ چطور است كه ما هر چه باور زرتشتي و مانوي داريم متعلق به ايراني بودن ماست ولي باورهاي مسلماني متعلق به ايراني بودن ما نيست.
_يك نكته اشاره كرديد به اينكه مثلاً ايراني ها قبل از حمله اعراب يك آدمهاي سرزنده و با نشاط بوده اند و بعد يك آدمهاي خمود و دلمرده اي شده اند. من فرض مي كنم كه واقعيت تاريخي درست گزارش شده باشد (البته فقط فرض است) و ما قبل از حملة اعراب خيلي با نشاط، فعال و چابك بوده ايم ولي بعداً دلمرده و خمود شده ايم. با فرض درستي اين بحث چرا اين چالاكي متعلق به ايراني بودن است ولي خمودگي متعلق به ايراني بودن نيست؟ چرا چالاكي دو هزار ساله را متعلق به ايراني بودنمان مي دانيم ولي خودگي بعد از آن را متعلق به ايراني بودنمان نمي دانيم . يعني چه ملاك منطقي براي اين گفته وجود دارد …. در صورتي كه ايراني در يك برهة تاريخي چالاك بوده و در دوره اي ديگر خمود، چرا يكي را به حساب ايراني بودن و يكي ديگر را به حساب غير ايراني بودن مي گذاريم؟

http://www.aftabnews.ir/vdcfmjdw6edjy.html

آقای دکتر، نظر شما در مورد پروژه ای که دکتر سيد جواد طباطبايی و برخی ديگر از متفکران ايران، تحت عنوان تجدد ايرانی دنبال می کنند چيست؟

من يك بار در مصاحبه با روزنامه فكر مي كنم ياس نو، گفته ام كه مخالفم، البته مخالفم نه به اين معنا كه منع فيزيكي كنم ولي به نظرم اين پروژه، پروژه موفقي نیست، از دوجهت هم مخالفم (با خودشان هم البته در اين مورد بحث كرده ام) من اساساً از نظر مبنايي قبول ندارم كه در مصائب و مشكلات ما جنبهobjective(بيروني) داشته باشد كه بشود با تجدد (چه ايراني، چه غير ايراني، چه بومي و چه غيربومي) تمام مشكلاتمان را حل كنيم . ما مسائل و مشكلاتsubjective (دروني ) داريم و آن مسائل و مشكلات را ما نه با تجدد ايراني نه غير ايراني ، با هيچ چيز نمي توانيم حل كنيم و روش ديگري مي خواهد، در واقع نوعي روانشناسي مي خواهد، نوعي وظيفه شناسي مي خواهد ، نوعي ارزش شناسي مي خواهد، و نوعي به تعبيري انسان شناسي فلسفي و عرفاني مي خواهد. با اينها هست كه ما مي توانيم مشكلات انسان را حل بكنيم وبنابراين همه مشكلات ما از مقوله مشكلات بيروني (مانند مشكلات سياسي، اجتماعي، حقوقي و تعليم و تربيت) نيست و فقط اينها نيست كه ما را به اين حالت در آورده است، كه بگوئيم يك پروژه به نام تجدد درست مي كنيم كه مي آيد اين مشكلات بيروني را كمابيش سامان مي دهد. مشكلات اساسي ما در درون خود ما مي باشد. همان چيزي كه گاهي از آن به اصالت فرهنگ تعبير كرده ام و بنابراين اولين مشكلم با ايشان اين است كه او به اصالت فرهنگ قائل نيست.

ولي نكته دومي نيز وجود دارد كه فرض كنيم اگر از مشكل اول صرف نظر كنيم وجود دارد و آن اينكه تجدد ايراني يعني چه؟ من هم به لحاظ مفهومي و هم به لحاظ مصداقي، برايم ابهام دارد كه تجدد ايراني به چه معناست؟ آيا منظور تجددي است كه ايراني ها دارند كه اين معنايش تجدد ايراني نيست چون اگر تجدد ها فرقي نكند ولي يك تعداد از متجددان در ايران زندگي كنند و عده اي ديگر در ژاپن ، اين فرقي نمي كند.

شايد هم مي خواهيد بگوئيد تجدد ايراني به اين معناست كه مؤلفه هاي ايراني بودن در آن تأثير گذاشته اند و بنابراين تجدد ايراني با تجدد ژاپني متفاوت است ولي در اين جا نيز چند مشكل پيش مي آيد: مشكل اول اينكه آيا تجدد مي تواند مؤلفه هاي غير متجددانه را در خود راه بدهد و در آن دخيل بشود؟ و بر فرض حل مشكل اول بايد پاسخ داد كه مؤلفه هاي ايراني بودن چيست؟ من هنوز منظور دكتر طباطبايي و كلاً ناسيوناليست ها را از ايراني بودن نمي فهمم من اين را در آثار دكتر سروش و يا شايگان نيزديده ام كه گفته اند سه مؤلفه اي كه ما را مي سازد ايراني بودن، اسلامي بودن و مدرن بودنمان است. ولي من نمي فهمم اين ايراني بودن مؤلفه هايش چيست؟ ما ايراني ها در چه چيزي فرق مي كنيم با ديگران كه آن را مؤلفه هاي ايراني مي شماريم. بنابراين اولين اشكالم اين است كه تجدد نمي تواند ايراني بشود زيرا تجدد از آن رو كه تجدد است نمي تواند رنگ جايي را به خود بگيرد. و اگر هم فرض كنيم بتواند رنگي بگيرد چه رنگي را مي توانيم ما ايراني ها به تجدد بزنيم؟ اگر ايراني بودن ما چه چيزي در ما ايجاد كرده است كه متفاوتمان كرده است با عربها يا ژاپني ها …

بنابراين من اين پروژه را موفق نمي بينم، البته اين به اين معنا نيست كه تلاشهاي دكتر طباطبایي بيهوده بوده است. اين تلاشها ارزش آكادميك خود را دارد و تحقيقاتي در فلسفه و حتي بالاتر از آن، تحقيقاتي در نوعي فلسفهء انسان نگري است. ولي از دل اين پروژه تمدن ايراني يا تمدن بومي يعني مدنيت بومي و يا مدرنيتهء بومي بيرون نمي آيد.

آيا نمي توانيم از مؤلفه هاي ايراني؛ تاريخ آن نام ببريم؟

خوب منظور شماچيست؟ آيا مي گوئيد ايراني ها جنگ كرده اند خوب ژاپني ها نيز جنگ كرده اند؟ چه چيزي ما داريم كه فرق مي كند …

مثلاً اسطوره هاي ما ….

ژاپني ها هم يك سري اسطوره دارند، دقت كنيد همة ما كه اينجا هستيم مي توانيم صبح، صبحانه هاي متفاوتي خورده باشيم ولي اين فرق چه اثري در باورهاي من، احساسات و عواطف من و نيازها و خواسته هاي من مي گذارد، بله ما با مغولها جنگ داشته ايم و در آمريكاي لاتين هيچ وقت با مغولها جنگ نداشته اند، آنها با گروهي ديگر جنگ داشته اند

” من هنوز منظور دكتر طباطبايي و كلاً ناسيوناليست ها را از ايراني بودن نمي فهمم من اين را در آثار دكتر سروش و يا شايگان نيزديده ام كه گفته اند سه مؤلفه اي كه ما را مي سازد ايراني بودن، اسلامي بودن و مدرن بودنمان است. ولي من نمي فهمم اين ايراني بودن مؤلفه هايش چيست؟ “

كه ما هيچ گاه با آنان نجنگيده ايم ما يك زمان دين زرتشت داشته ايم و بعد به دين اسلام روي آورده ايم و كشوري ديگر مثلاً مكزيك يك زماني ديني داشته است و زماني ديگر ديني ديگر،

من اين موضوع را به صورت ديگري طرح مي كنم: (؟ صداي ضبط شده واضح نيست) در قرن نوزدهم، نخستين روانشناسي بود كه روانشناسي اي به نام روانشناسي توده ها ابداع كرد و بعد اين گسترش پيدا كرده و به شاخه هاي متعددي تقسيم شد كه يكي از آنها روانشناسي ملتهاست. و من مي خواهم بگويم اگر شما معتقديد ايراني ها روانشناسي متفاوتي با ديگر كشورها مانندآلماني ها يا غيره دارند بايد اين را نشان دهيد كه چه روانشناسي متفاوتي دارند و اگر معتقديد جامعه شناسي متفاوتي دارند بايد اين را هم نشان دهيد. من هر چه به خودم رجوع مي كنم مي بينم نه فقط دكتر طباطبایي بلكه اساساً ناسيوناليست هاي خود ما نيزبر امر موهومي تكيه مي كنند، ما هيچ تفاوت جوهري با عربها نداريم، عربها نيز هيچ تفاوت جوهري با آلمانها ندارند و … بله يك عده اي مي گويند ايراني بودن به اين است كه مثلاً ما سيزده بدر داريم و‌آ‌لمانيها ندارند، اين درست است ؛ خيلي چيزها ما داريم كه ديگران ندارند. ما كوه دماوند داريم ولي مثلاً ژاپن ندارد و آنها نيز متعاقباً چيزهايي دارند كه ما نداريم، ولي بحث بر سر اين است كه اينها چه تأثيري در باورها و يا احساسات و عواطف و يا در نيازها و خواسته هاي ما مي گذارد و تا چيزي تأثيري در اين سه مورد نگذارد كاره اي نيست، مي آيد و مي رود، مثل نسيمي كه از روي پوست بدن من رد مي شود اما كاري با من نمي كند، من در اينكه تاريخ و اقليم و جغرافيايمان فرق مي كند شكي ندارم اما بايد نشان دهيد اين فرقي كه ما در ناحيه تاريخي، جغرافيايي و يا هر چيز ديگري داريم اين توانسته است رخنه كند به ساحت باورها ، به ساحت احساسات و عواطف و به ساحت نيازها و خواسته هاي ما و اگر اين را توانستيد نشان دهيد آن اشكالي كه من گفتم مرتفع مي گردد.

سنت هاي ما چه آقاي دكتر؟ تعليم و تربيتي كه ازناحيه اين سنتها مي بينيم؟

كدام سنت ها؟

مثلاً اين كه من از بچگي با نام وذكر مصيبت امام حسين درگير هستم. اين كه اسلام شد و من كه با اسلام مشكلي ندارم، من اسلام و مدرنيته را مي فهمم، با ايران و مدرنيته مشكل دارم.

آقاي دكتر اسطوره هاي ما چي؟ اينكه به ما ياد مي دهند كه يكي از بهترين الگوي شما از نظر مردانگي رستم باشد…. و اينها در تعليم و تربيت ما تأثير مي گذارد. مثلاً چكار مي كند، عربها كه به جاي رستم كسی ديگر را دارند چه فرقي مي كنند؟ اگر اين فرق را نشان بدهيد همان اشكالي كه من دارم مرتفع مي گردد. من نمي خواهم منكر امتيازمان بر ديگر ملتها بشوم، من مي خواهم حتي منكر تمايزمان نيز با ديگر ملتها بشوم. فكرنكنيد ملكيان آمده است كه بگويد ما بالاتر از ديگران هستيم. بلكه مي خواهم بگويم متفاوت با ديگران نيز نيستيم. بله شما خواهيد گفت اگر n عكس از يك ايراني و يك ژاپني و يك انگليسي و …. بگيرند و كنار هم قرار دهند مي فهميم كه اين ايراني است و اين ژاپني و ….اين من نيز قبول دارم اينها مثل جغرافيا و اقليمي هست كه متفاوت است اما بحث اين است كه آيا مثلاً اين رنگ پوست اثر دارد در باورهاي ما كه بعدبگوئيم مدرنيته ما هم تفاوتي داشه باشد و … اگر ما بخواهيم اين مدرنيته ايراني بشود اين مدرنيته يا بايد باورها يا احساسات و عواطف و يا نيازها و خواسته هاي متفاوت با بقيه داشته باشد كه من اين را منكرم…

عذر مي خواهم استاد؛ در همين حوزه اي كه شما مي فرمائيد اين تفكر دو قطبي قبل از اسلام به ذهن من آمد ، كه آن را ربط مي دهند به طرز تفكر و باورهايي كه ما قبل از اسلام داشته ايم كه بخشي از هويت ايراني ماست و يا اينكه حاكمان را با آسمان پيوند مي زدند و فره ايزدي براي آنان قائلند …. دو تا جواب من دارم: اولاً چطور شده كه باورهاي ديني قبل از اسلام را ما مي گوئيم متعلق به ايراني بودن ماست ولي باورهاي ديني بعد از اسلام را متعلق به ايراني بودنمان نمي دانيم ؟ چطور است كه ما هر چه باور زرتشتي و مانوي داريم متعلق به ايراني بودن ماست ولي باورهاي مسلماني متعلق به ايراني بودن ما نيست. چرا بحث خير وشر و تفكر دو قطبي كه در آئين ماني و به صورت كمتري در آئين زرتشتي قرار دارد. جزء ايراني بودن به حساب مي آوريم؟ چرا باوري ديني كه متعلق به قبل از اسلام است جزء باروهاي ايراني بحساب مي آوريد ولي باورهاي بعد از اسلام را جز باورهاي ايراني بودن خود نمي دانيد؟… و در ثاني باورهاي مثلاً دو قطبي خير و شر ما را نيز كساني ديگر مانند كاتارها نيز دارند…. و يا فره ايزدي كه شما فرموديد را حتي در عكسهايي كه از شاهان آمريكاي لاتين است مي بينيم، پشت سر آنها نيز اين فرهء ايزدي هست …. اين ها مثل اين مي ماند كه من در خانه ام بمانم و نگذارم بچه هايم اطلاعاتي از بيرون دريافت كنند و بعد به آنها بگويم من اولين فيلسوفم بابا جان! اولين الهي دانم، اولين هنرمندم، واين بچه ها كه فيلسوف يا هنرمند ديگري را نمي شناسند قبول مي كنند ولي اگر مقداري اطلاعات به آنها داده شود مي فهمند كه پدرشان نه تنها اولين نيست آخرين نيز نيست. ما تا خودمان هستيم به اين صورت فكر مي كنيم كه بله آقا ما يك چيزهايي داشتيم كه ديگران نداشته اند…

اصلاً به صورت جدي تري براي شما عرض كنم اينكه يك قسمتي از تاريخ ما را به ايران نسبت بدهيم و يك قسمت ديگر را به اسلام نسبت بدهيم اين به چه دليل است؟ چرا يك

” ما كوه دماوند داريم ولي مثلاً ژاپن ندارد و آنها نيز متعاقباً چيزهايي دارند كه ما نداريم، ولي بحث بر سر اين است كه اينها چه تأثيري در باورها و يا احساسات و عواطف و يا در نيازها و خواسته هاي ما مي گذارد و تا چيزي تأثيري در اين سه مورد نگذارد كاره اي نيست، مي آيد و مي رود، مثل نسيمي كه از روي پوست بدن من رد مي شود اما كاري با من نمي كند “

تكه از تاريخمان متعلق به خودمان است و بقيه متعلق به اسلام؟ … مگر اينكه شما قبلاً يك ارزش داوري بكنيد كه هر چه اسلام داد بدبختي بود و چون انسان هم هميشه چيزهاي بد را متعلق به ديگران مي داند بگويد هر چه اسلام به ما داد متعلق به ما نبود و به ايراني بودن ما ربطي ندارد و اگر ما ايراني بوديم بسيار بزرگوار بوديم و ….

مطالب متنوعي را شما فرموديد و من بايد آن را از هم باز كنم: يك نكته اشاره كرديد به اينكه مثلاً ايراني ها قبل از حمله اعراب يك آدمهاي سرزنده و با نشاط بوده اند و بعد يك آدمهاي خمود و دلمرده اي شده اند. من فرض مي كنم كه واقعيت تاريخي درست گزارش شده باشد (البته فقط فرض است) و ما قبل از حملة اعراب خيلي با نشاط، فعال و چابك بوده ايم ولي بعداً دلمرده و خمود شده ايم. با فرض درستي اين بحث چرا اين چالاكي متعلق به ايراني بودن است ولي خمودگي متعلق به ايراني بودن نيست؟ چرا چالاكي دو هزار ساله را متعلق به ايراني بودنمان مي دانيم ولي خودگي بعد از آن را متعلق به ايراني بودنمان نمي دانيم . يعني چه ملاك منطقي براي اين گفته وجود دارد …. در صورتي كه ايراني در يك برهة تاريخي چالاك بوده و در دوره اي ديگر خمود، چرا يكي را به حساب ايراني بودن و يكي ديگر را به حساب غير ايراني بودن مي گذاريم؟

پس معلوم مي شود مي خواهيد بگوئيد ايراني غير مسلمان، ايراني است، و اگر اين را بخواهيد بگوئيد منطق ندارد . به چه دليل ايراني غيرمسلمان، ايراني است ولي ايراني غيرمسلمان، ايراني نيست؟

( صداي ضبط شده واضح نيست) …. ؟

خوب ايراني قبل، كه اين دين را نداشته چه ديني داشته است؟

زرتشتي

پس بگوئيد ما يك عنصر زرتشتي گري داريم و يك عنصر اسلام، چون ايراني بودن كه در هر دوي آنها بود، پس بايد مي گفتيد ما سه عنصر داريم بر فرض مثال (كه البته نيز مشكلات خاص خودش را دارد.)، يك عنصر زرتشتيت ، يك عنصر اسلاميت ، يك عنصر مدرنيت، ولي شما مي گفتيد ايرانيت و من با اين مشكل دارم . نكته دوم من نيز اين است كه ايراني ها چقدر زرتشتي بوده اند؟ ايراني ها تا به حال هفت دين عوض كرده اند و چرا زرتشتي بودن ملاك است ؟ اين يك ترجيح بلامرجع است.

اما نكته سوم اينكه شما گفتيد ما يك فرهنگ و تمدني داشته ايم ، يكي از بزرگترين دروغهايي كه ما به تاريخ گفته ايم اين است كه ما فرهنگ و تمدن عظيمي داشته ايم ، آخه عزيز من فرهنگ وتمدن مدرك مي خواهد اگر يوناني ها يك كتاب از افلاطون نداشتند، يك كتاب از ارسطو و يا … نداشتند بناي پانتئن رانيز نداشتند، معماري هاي عظيم را نداشتند و بعد مي گفتند كه ما يونانيها فرهنگي داشتيم كه نمي دانيد چه عظمتي داشت و آب از لب و دهان همة ما هم راه مي افتاد، ما انصافاً به آنها نمي گفتيم هر چيزي مدرك مي خواهد؟ انصافاً شما از آن چيزي كه در قلمروي ايران مي بينيد، غير از تعدادي بنا كه آنها را نيز همه مورخان گفته اند كه رومي ها براي ما ساخته اند مانند تخت جمشيد كه مورخان گفته اند هخامنشيان تعدادي مهندسان و معماران رومي را آوردند و براي ما اينها را ساختند- اگر اينها را بگذاريد- كنار شما يك اثر فلسفي به من نشان بدهيد. يك اثر ديني بلند به من نشان بدهيد. يك اثر هنري و يا عرفاني نشان بدهيد، ممكن است عده اي بگويند همه اينها سوخته است ولي اين را بايد نشان بدهد كسي كه مي گويد ما داشته ايم، يك پزشك تراز اول ماقبل از اسلام داشته ايم؟ ما يك فيلسوف تراز اول قبل از اسلام داشته ايم، يك هنرمند تراز اول … ما تمام چيزي كه از قبل از اسلام داشته ايم سه چيز است . يكي تخت جمشيد و معمارهايي كه در آن قسمت وجود دارد كه آن را هم همه مورخان گفته اند كه روميان ساختند كه حالا فرض كنيم ايراني ها ساخته اند. يك ماني نقاش داريم كه آن هم نقاشي هايش باقي نمانده ولي به تواتر رسيده ايم كه نقاش بزرگي بوده و ما او را پيامبر نيز تلقي مي كنيم و يكي هم دانشگاه جُندی‌شاپور (یا به تعبیر درست‌تر جَندی‌شاپور) كه مي گفتند در آنجا رشتهء پزشكي خيلي قوي بوده است، البته اين را هم مي دانيد كه وقتي مسيحيان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشيني كردند و آمدند و جندي شاپور را ساختند و … حالا اينها را شما با يونان مقايسه كنيد، ما صد ورق نوشته نداريم كه با فرهنگ يونان قابل مقايسه باشد حتي پنج ورق نيز نداريم …

و اما مطلب بعدي اينكه اصلاً ايران كجاست؟

شما كه اينقدر مي گوئيد ايران تاريخ فلان داشته، از كجا به بعد را مي گوئيد ايران و از كجا به بعد را مي گوئيد ايران نيست؟ از لحاظ جغرافيايي عرض مي كنم؟ آيا افغانستان جزء ايران به حساب مي آيد؟ ماوراء النهر جزء ايران است؟ در زمان هخامنشيان ايران يك وسعتي داشته زمان ساسانيان يك وسعت ديگر داشته است؟ زمانها مادها و يا اشكانيان يك وسعت ديگر داشته ، زمان آل بويه يك وسعت ديگر داشته… روي هر كدام انگشت بگذاريد و بگوئيد اين وسعتي كه در آن زمان بوده، ما مي گوئيم اين ترجيح بلامرجع است و منطق ندارد، مثلاً فرض كنيد، الان ابن سينا را ما ايراني به حساب مي آوريم ولي جالب اين كه در شوروي سابق نيز براي ابن سينا بزرگداشت مي گرفتند چون معتقد بودند مال آنهاست، چرا؟ مي گفتند كه ابن سينا درست است كه در همدان به دنيا آمده ولي تمام عالم و آدم مي دانند كه تمام تحصيلاتش را در بخارا انجام داده است و بخارا نيز متعلق به ماست (متعلق به اتحاد جماهير شوروي) ، خوب حالا ابن سينا بخارايي است يا ايراني، بخارا كه اكنون جزء ايراني نيست واصلاً اين نزاع را با چه متدولوژي اي مي توان فيصله داد؟ و يا مثلا ابوريحان بيروني، بيرون كجاست؟ متعلق به خوارزم است و خوارزم كجاست؟ خوارزم الان در تركمنستان قرار دارد و حالا سؤال اين است كه ابوريحان بيروني ايراني است يا غير ايراني؟

” يك ماني نقاش داريم كه آن هم نقاشي هايش باقي نمانده ولي به تواتر رسيده ايم كه نقاش بزرگي بوده و ما او را پيامبر نيز تلقي مي كنيم و يكي هم دانشگاه جُندی‌شاپور (یا به تعبیر درست‌تر جَندی‌شاپور) كه مي گفتند در آنجا رشتهء پزشكي خيلي قوي بوده است، البته اين را هم مي دانيد كه وقتي مسيحيان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشيني كردند و آمدند و جندي شاپور را ساختند و … حالا اينها را شما با يونان مقايسه كنيد، ما صد ورق نوشته نداريم كه با فرهنگ يونان قابل مقايسه باشد حتي پنج ورق نيز نداريم … “

بله ممكن است شما بگوئيد كه آن زمان جزء ايران بوده است ولي اگر آن زمان پادشاه زور داشته و توانسته آنجا را نگه دارد آيا اين ايران مي شود و بعد كه پادشاهي ضعيف آنها را از دست داد آنها نا ايراني شدند؟ يعني وقتي ما قفقاز را در زمان قاجار از دست داديم قفقازي ها تا آن زمان ايراني بودند ولي بعد از آن ناايراني شدند و از ايراني بودن افتادند؟ … ببينيد متدولوژي تحقيق آكادميك اين نيست ، شما نمي توانيد چيزي كه مرز جغرافيايي، تاريخي، روانشناسي و جامعه شناسي اش مشخص نيست را اين چنين مورد تحقيق قرار دهيد.

نكتة ديگر هم در سخنان شما بود و آن اينکه ما، رگه هاي تجدد را در تاريخ گذشته‌مان مانند آثار نظام الملك و يا روزنامه هاي صدر مشروطه ببينيم و بعد بگوئيم اينها ريشه ها و يا رگه هاي تجدد است و بعد بگوئيم اي ايرانيها تجدد چيز خوبي است چون گذشتگان شما هم داشته اند. بنده مي گويم اين هم بي منطق است . اولاً كه به قول قرآن وقتي پيامبران مي آمدند وبه قومي را به هدايت دعوت مي كردند آن قوم پاسخ مي دادند آباء و نياكان ما به اين صورت بوده اند و چرا شما مي خواهيد اين كار را بكنيد، بعد قرآن مي گويد حتي اگر پدر و مادرتان بي شعور نيز بوده اند شما نبايد دست از آنها بر نمي داريد.

من اول سؤالم اين است من فرض مي كنم كه دكتر طباطبايي هاي ما بتوانند نشان دهند اجداد ما رگه هاي تجدد در آثارشان است خوب اولاً (صداي ضبط شده واضح نيست) و نكتة دوم اينكه همان طور كه رگه هاي تجدد را مي توان در آثار گذشتگان نشان داد رگه هاي چند چيز ديگر را نيز مي شود نشان داد، خرافه هاي ما اگر كم بوده؟ اگر پدران ما از اول خرافه داشته اند با هم بايد قبول كنيم كه خرافه داشته باشيم؟ اين كه منطق ندارد، ما اگر رگه هاي تجدد را بتوانيم در گذشتگانمان پيدا كنيم رگه هاي دهها چيز ديگر را نيز مي‌توانيم پيدا كنيم، من الان رساله اي دارم در دوره دانشجويي كه در آثار ادبيات فارسي ما خرافه ها راجمع اوري مي كند از زمان رودكي تا اول صفويه[…] ، چه آثاري كه پزشكان نوشته اند چه آثاري كه منجمان نوشته اند، چه آثاري كه عرفا نوشته اند و يا فيلسوفان ويا اهل كلام نوشته اند … باور كنيد كه حجم آنها الان بدون مكررات پنج هزار و چهارصد صفحه شده است، ‌حالا اگر دكتر طباطبايي بگويد رگه هاي تجدد اينهاست من هم مي گويم رگه هاي خرافات ما اينهاست، اگر ما بخاطر اينكه پدرانمان متجدد بوده اند بايد متجدد بشويم، خوب پدرانمان خرافي هم بوده اند پس ما بايد خرافي نيز بشويم؟ اين كه پدرانمان به اين صورت بوده اند كه منطق نمي شود كه ما هم به اين صورت باشيم، رگه هاي صدها چيز ديگر هم در آنها وجود دارد مثل سنت، خرافات و يا … و حتي چيزي كه مي توان از آن تعبير كرد به نوعي جهل گروهي ، كه الي ماشاء الله حتي در آثار ابن سينا هم وجود دارد.

و اما نكته اي ديگر هم شما اشاره كرديد و آن اينكه يك فردي در ايران و يا همين اصفهان به دنيا مي آيد و بزرگ مي شود و برادر او در آمريكا بدنيا آمده و بزرگ مي شود و مي گویيد متفاوت بزرگ مي شوند، اين كه كاملاً واضح است اما بحث بر سر اين است كه آيا مثلاً غروري كه شما مثال زديد … اگر شما بتوانيد نشان بدهيد كه هر ايراني از آن رو كه ايراني است مثلاً متواضع است و فروتن است و از آن طرف هر آمريكائي يا آلماني غرور دارد، حرف شما درست است و يا چيزي داريم به نام ايرانيت كه يكي از مؤلفه هاي آن تواضع است، البته به شرطي كه نشان دهيد اين تواضع متعلق به اسلاميت يا مدرنيت ما نيست و بعد بتوانيد نشان دهيد كه در آمريكا همه غرور دارند، امامسئله بر سر اين است كه اين قابل تحقيق آماري نيست يعني در آمريكا هم شما متواضع داريد و درايران هم شما متكبر داريد. در اينجا كساني هستند كه تواضع را به چشم حقارت نگاه مي كنند وتكبر را به شكل مثبتي نگاه مي كنند و عكس اين هم صدق مي كند.

البته يك بحثي است و آن اينكه ما يك فردگرايي داريم يك خود محوري، و اينكه شما گفتيد، استقلال به فردگرايي است نه به خود محوري، ما بايد فردگرا باشيم ولي خود محور نباشيم… وفرق است بين فردي كه اعتماد به نفس دارد و فردي كه عجب دارد… .

ولي به هر حال اگر ميتوانستيم نشان دهيم آمريكايي ها همگي به اين صورت هستند و ايراني ها همگي به صورت ديگر آن وقت مي توانستيم بگوئيم يك مؤلفه ما ايراني ها تواضع ماست و مؤلفه آمريكائي بودن مثلاً تكبر آنها …. ولي به اين صورت نيست و در هر دو جا متكبر و متواضع وجود دارد…

البته نكته ديگري هم فرموديد و آن اينكه داوري اخلاقي هم متفاوت است، كه البته من اين را قبول مي كنم ولي اين تفاوتش بخاطر مليت ها نيست، بلكه تفاوتش بخاطر ديدگاههاي اخلاقي است، يعني در آمريكا نيز اگر كسي ديدگاه اخلاقي فضيلت محور داشته باشد تكبر را بد مي داند ولي اين ديگر بخاطر مليت ها نيست …. هر كه ديدگاه اخلاقي فضيلت محور داشته باشد حالا هر كجاي دنيا كه باشد، عجب را بد مي داند و اگر ديدگاه اخلاقي ديگري، داوري اخلاقي ديگري.

و اما آخرين نكته اي كه مي خواهم بگويم كه درآن تأمل بكنيد آن است كه آنكه فرموديد مؤلفه هايي در ايرانيت پدرانمان كشف بكنيم و آنها را راه بدهيم به تجدد و آن بشود تجدد ايراني ، من گويم تجدد قوامش به يك سري امور است كه به ما اجازه نمي دهد هر چيزي را به آن بدهم، يعني فرض مي كنيم كه يك سري ويژگي هايي در ايراني ها باشد، ولي تجدد اجازه نمي دهد كه آن را وارد كنيم، اگر آنها را وارد تجدد كرديم ديگر تجدد نيست. اين جور نيست كه من هر چيزي را راه بدهم به تجدد و اين سازگار باشد با تجدد، مثال اگر بخواهم بزنيم يكي از مؤلفه هاي تجدد عقلانيت است و يكي از مؤلفه هاي عقلانيت استدلال گرايي است . خوب خيلي چيزهايي كه در ايراني ها هست اگر بخواهيد در تجدد راه بدهيد با عقلانيت ناسازگار است و بنابراين به اين صورت نيست كه شما بتوانيد هر مؤلفه اي را به آن تزريق بكنيد. يعني به صورت اسنفج نيست كه هر سوزني به هر طرفش به آن وارد شود آن را قبول بكند… اين خودش يك صلابتي براي خودش دارد…

من تقريباً مي توانم بگويم نصف بيشتر اين صحبتها را با خود دكتر طباطبايي نيز در ميان گذاشتم ولي او به من گفت كه قانع نشدم، ولي وي نيز جوابي داد كه آن جواب هم مرا قانع نكرد كه البته اين را جايي ديگر نيز گفته است وچون گفته است من عرض مي كنم، ايشان گفتند: كه اگر اين تحليلها و مو از ماست كشيدن ها يك نظريه اي را باطل مي كرد ، بايد پنبة هگل دويست سال پيش زده شده بود ولي هگل هنوز هگل است در عالم و عظمت خودش را دارد و ايشان مي گفتند، من هم به همين صورت مي باشم … من هم پاسخ دادم كه بله هگل بزرگ است اما نه برای من بلكه برای شما …

ضمیمه/ نامه تنسر
در مقدمه از ظهور اسکندر و مرگ دارا و تقسیم ایران به شاهان محلی (ملوک الطوایفی) و سرانجام ظهور اردشیر بابکان و غلبهٔ او بر ۹۰ تن از این شاهان از جمله اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی سخن رفته‌است. پس از آن متن نامه آغاز می‌شود.
برحسب موضوعاتی که فرستنده مطرح کرده و ایراداتی که وارد آورده است میتوان به ۱۷ بند تقسیم کرد.
بند یک خاص تعارفات معمول است.
در بند دوم تنسر به استناد این سخن گشنسب که نوشته بود تو در نزد پدر من مقام و منزلتی خاص داشتی و در مصالح امور مملکت اطاعت تو را می کرد می‌نویسد که وی بیش از هر کسی به فرزندان گشنسب نزدیک است و از وی می‌خواهد که برای اظهار اطاعت به درگاه شاه آید زیرا روش اردشیر آن است که شاهانی را که بدو اظهار اطاعت و انقیاد کنند برمقام خود باقی گذارد هم چنان که با قابوس شاه کرمان کرد.
بند سوم پاسخ به اعتراض در مورد بعضی از نوآوری‌های اردشیر است. تنسر آن را مطابق موازین عدالت می‌داند. در این بند‌است که به روایت معروف سوزاندن اوستا به دست اسکندر مقدونی اشاره شده‌است.
در بند چهارم دربارهٔ سختگیری‌های اردشیر در تغییر از طبقه‌ای به طبقه‌ای دیگر‌است. درین بند طبقات اجتماعی دوران ساسانی توصیف شده و تأکید شده که تنها در شرایط خاصی تغییر از طبقه‌ای به طبقهٔ دیگر جائز بوده‌است.[۳]
بند ششم پاسخ به این سخن اعتراض‌آمیز گشنسب است که مردم دربارهٔ خون‌ریزی‌های شاه بسیار سخن می‌گویند و دچار وحشت شده‌اند. تنسر از اینکار دفاع می‌کند و عقوبت‌ها را به روشی که اردشیر یکم در پیش گرفته عادلانه می‌داند. بر طبق این روش برخلاف روش پیشینیان گناهکار را نخست زندانی می کنند و به مدت یکسال او را نصیحت می‌کنند و اگر توبه کرد او را رها می‌سازند و اگر اصرار بر گناه داشت او را به مجازات می‌رسانند. برطبق دستور اردشیر بریدن دست ممنوع گردیده بود. همچنین آمده است که تا پیش از فرمانروایی اردشیر رسم بود که کسی را که از میان لشکری به جنگ می‌رفت، می‌گریخت بکشند. اما اردشیر دستور داد که فقط بعضی از آنان را بکشند تا دیگران عبرت گیرند و بعضی دیگر را زنده نگاه دارند تا دیگران به عفو شاه امیدوار باشند و در میان ترس و امید قرار گیرند. در این بند از تعدیل مجازات‌های جنایاتی مانند قتل و وارد آوردن جراحت و مثله کردن که اردشیر دستور آن را داده بود، سخن به میان آمده‌است.
بند هفتم دربارهٔ خاندان‌های بزرگ اشرافی (بیوتات) و مراتب و درجاتی است که اردشیر در مورد آنها قوانین و رسوم جدیدی نهاده بود. در این بند توصیه شده که طبقهٔ مِهَنه (اهل حِرَف و پیشه‌گران) صرفاً به جمع مال نپردازند و همچنین اشخاص با کسی که از طبقهٔ پایین‌تر از خود ازدواج نکنند. به تفاوت اشراف با عامه از جهت لباس و خانه و باغ و زن و خدمتکار اشاره رفته و گفته شده است که اردشیر حتی میان اشراف نیز درجاتی قراد داده بود.
بند هشتم پاسخ به اعتراض گشنسب دربارهٔ بی توجهی اردشیر در موضوع ابدال (در پهلوی ستوریه) در نامهٔ تنسر چنین تعریف شده است که اگر کسی در می گذشت و پسر نداشت بیوهٔ او را به یکی از نزدیکترین خویشاوندان متوفا شوهر می دادند و اگر زن نداشت اما دختری داشت به همین گونه دختر را شوهر می دادند و اگر هیچ یک از این دو را نداشت، از دارایی متوفا زنی را خواستگاری می کردند و او را به یکی از نزدیکترین خویشان متوفا می‌سپردند و هر پسری که از او پیدا می شد منسوب به مرد متوفای صاحب به ترکه بود. تنسر در پاسخ می‌نویسد که اردشیر قوانین ارث را از بدعت و نوآوری و آشفتگی رهایی بخشید و آن را به سامان آورد و دستور داد که ابدال شاهزادگان از شاهزادگان و ابدال اشراف از اشراف باشند.
بند نهم در پاسخ به اعتراض گشنسپ در این مورد است که اردشیر آتش‌ها را از آتشکده‌ها بیرون برده و خاموش کرده‌است. تنسر می‌نویسد که این آتش‌ها برخلاف قانون تأسیس شده بودند و این کار اردشیر یکی از اقدامات وی برای ایجاد دولت مرکزی در ایران با آتشکدهٔ سلطنتی واحدی، بوده‌است.
بند دهم پاسخ به اعتراض گشنسب در معمول داشتن چندین نوع شکنجه‌است. تنسر این شکنجه‌ها را خاص مجازات جادوگران، راهزنان و بدعت گذاران در دین می‌داند.
بند یازدهم در پاسخ به اعتراض گشنسپ است که نوشته بود، شاه مردم را از فراخی معیشت و زیاده خرج کردن منع کرده‌است. تنسر پاسخ می‌دهد که این کار برای تعیین وضع و حد و حدود هر طبقهٔ اجتماعی‌است و جلوگیری از زیاد خرج کردن برای احتراز از درویشی است. در این بخش بار دیگر بر تفاوت میان طبقات اجتماعی تأکید شده‌است. اشراف از جهت لباس و مرکب و آلات تجمل و شلوار و کلاه و داشتن قصر و پرداختن به صید و دیگر آداب از اهل حِرَف و پیشه‌وران ممتاز بودند. زنان اشراف نیز جامهٔ ابریشمین بر تن می‌کردند. نظامیان نیز درجهٔ برتری از اهل حرف و پیشه‌وران داشتند. این طبقه موظف بودند به نظامیان احترام بگزارند. نظامیان نیز به نوبهٔ خود موظف به ادای احترام به اشراف بودند.
بند دوازدهم در پاسخ به اعتراضی است که اردشیر جاسوسان و خبرگیران بر مردم گماشته و این کار موجب وحشت شده است. تنسر در پاسخ می‌نویسد که این کار لازم است زیرا بی‌خبری شاه از احوال مردم دری به سوی فساد است. سپس شرایط چنین افرادی را ذکر می‌کند.
بند سیزدهم در پاسخ به این اعتراض گشنسپ است که اردشیر دارایی توانگران و تاجران را گرفته‌است. تنسر در پاسخ می‌گوید که اینان تجار واقعی نبودند بلکه مردمان پست و گناهکاری بودند که ثروت خود را از راه نادرستی فراهم آورده بودند شاه باید اضافهٔ دارایی ثروتمندان را به نفع رعایا بگیرد. اردشیر از توانگران واقعی چیزی به زور نستانده بلکه به رغبت برای او پیش کش آورده‌اند.
بند چهاردهم در پاسخ به این سؤال گشنسپ است که چرا شاه ولیعهدی را برای خود معین نمی‌کند. تنسر در پاسخ می گوید که این کار موجب می‌شود که شاه گمان کند که ولیعهد پیوسته منتظر مرگ اوست و مهر او از دل شاه برود به علاوه این که وی محسود دیگران می‌گردد و نیز این که بنا به مقامی که دارد، دچار خویشتن بینی می‌شود. پس بهتر است که تعیین ولیعهد مخفی بماند. پس از داستانی عبرت‌انگیز بخش دیگری از نامهٔ گشنسپ را نقل می‌کند که توصیه کرده بود لازم است اردشیر با مشورت صاحب نظران ولیعهدی را معین کند. در پاسخ به این پیشنهاد تنسر می‌نویسد که اردشیر بهتر دیده‌است که در این مورد به مشورت نپردازد و نشانه‌ای از تمایل خود را نسبت به کسی نشان ندهد بلکه سه نامه به خط خویش بنویسد و یکی را به موبدان موبد و دیگری را به مهتر دبیران و سومی را به سپهبد سپهبدان بسپارد تا پس از درگذشت شاه موبدان موبد و آن دو تن جمع شوند و نامه‌ها را باز کنند و در مورد انتخاب شاه جدید به تبادل نظر بپردازند در صورتی که به اتفاق نظر نرسند بر موبدان موبد است که با روحانیان دیگر مشورت کند و سرانجام نظر او بر هر کس قرار گرفت، همه موظفند از آن پیروی کنند.
بند پانزدهم پاسخ به سؤال گشنسپ در مورد بزم و رزم و صلح و جنگ اردشیر است در آغاز از تقسیمات چهارگانه سخن رفته‌است. سپس آمده‌است که نبردهای اردشیر برای حفظ نواحی ایران است. لشکر کشی او به روم برای گرفتن انتقام داریوش سوم از جانشینان اسکندر مقدونی و برای معمور داشتن خزانه و آبادان کردن شهرهایی است که اسکندر به تصرف درآورده بود. اردشیر بر آن است که نوادگان آنان را به اسارت درآورده و بر آنان خراج معین کند.
بند شانزدهم متضمن نظر تنسر دربارهٔ اقداماتی است که گشنسپ ظاهراً قصد اجرای آنها را در ناحیهٔ فرمان روایی خود داشته است. تنسر بدو می نویسد که گشنسپ نمی‌تواند خلاف رأی همهٔ مردم رفتار کند. ظاهراً منظور او اینست که وی چاره‌ای جز انقیاد و اطاعت ندارد.
بند هفدهم در پاسخ به ادعای گشنسپ است که بنابر آن وی خود را با اردشیر خویشاوند خوانده و از نوادگان اردشیر، پسر اسفندیار، دانسته‌است. ظاهراً ادعای او آن بوده‌است که خود را با اردشیر برابر به شمار آورد. تنسر بدو توصیه می‌کند که هر چه زودتر به خدمت شاه بیابد. در پایان این بند نویسنده به شرح کارهای اردشیر در مدت ۱۴ سال حکومت می‌پردازد.[۴]
اختلاف نظر محققین در مورد انتساب این نامه به زمان اردشیر[ویرایش]

در مورد اینکه تنسر یک شخصیت تاریخی بوده یا افسانه‌ای بین محققین اختلاف نظر وجود دارد.
تنسر شخصیتی است احتمالاً افسانه‌ای که سیصد سال پس از روزگاری که به زندگی و فعالیت او نسبت داده‌اند، از وی سخن رانده‌اند. نامهٔ تنسر کتابی است که احتمالاً مابین سال‌های ۵۵۷ تا ۵۷۰ میلادی در زمان پادشاهی انوشیروان دادگر نوشته شده‌است اما نویسنده آن را به زمان اردشیر بابکان اسناد داده است. مؤلف این رساله شناخته نشده است.[۵] نامهٔ تنسر نوشتهٔ آموزشی بسیار زیبایی است که زمان ما را با شخصیت تنسر و کارهای او آشنا می‌سازد. در این نامه، تنسر زاهدی اهل ریاضت، کوشا و دانشمند به نظر می‌رسد. تنسر در نامهٔ خود به شاه طبرستان به شرح بسیاری از کارها و رفتار شاهنشاه اردشیر بابکان می‌پردازد. نامه تنسر همانند دینکرت در آخر روزگار ساسانیان نوشته شده‌است. این نوشتهٔ ساختگی جعلیاتی است دارای جهت خاص و آگاهانه آن را به نویسندگان متقدم نسبت داده‌اند تا به یاری زمان برای اندیشه‌هایی که در این نوشته‌ها آمده، حیثیت و اعتبار بیشتری پدید آورند.[۶]
دارمستتر عقیده دارد با توجه به خصوصیات شفاهی بودن و سینه به سینه حفظ شدن ادبیات پهلوی، به نظر می‌آید این نامه گرچه در اصل به زمان اردشیر یکم تعلق دارد ولی در زمان‌های گوناگون خصوصاً در دوران انوشیروان و پس از آن دچار دستکاری‌هایی شده و مطالبی بر آن افزوده شده و تغییراتی مطابق وضع زمانه در آن داده شده‌است.[۷]

پانویس[ویرایش]

↑ تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، ص ۲۲۸
↑ تمدن ایران ساسانی، ص ۱۳۴
↑ تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، ص ۲۲۸
↑ تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، ص ۲۲۸ تا ۲۳۳
↑ نامهٔ تنسر، ص ۱۸
↑ تمدن ایران ساسانی، ص ۱۳۴
↑ تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، ص ۲۳۳

12 ژوئیه 2013 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, دمکراسی, زبان مادری | , , , | ۱ دیدگاه

دو زبانگی/ لودیک بهیت، ایزابل دومولنر ترجمه سعیده بوغیری

زبان و فرهنگ به گونه ای بنیادین به یکدیگر پیوند خورده اند و هیچ یک نمی تواند بدون دیگری به حیات خود ادامه دهد. هر فرهنگ توسط زبان، بیان گر و آفرینش گر مفاهیمی است و هر زبان همزمان به مثابه حافظه و نمود این فرهنگ ظاهر می شود. 

اگر واژه دوزبانگی جایگاه واقعی خود را در واژگان بین فرهنگی یافته، آشکارا به این دلیل است که هر دیداری میان جوامع و هر ارتباطی از این دست، دارای پیش فرضی از جنس مهارت دوزبانی را ایجاب می کند. پدیده بین فرهنگی حقیقی نیز از پیش مستلزم شناخت زبان دیگری است.

یادگیری یک زبان خارجی به معنای حرکت به سوی فرهنگ دیگری است، به معنای رام کردن و نیز به گونه ای از آن خود کردن آن فرهنگ. دوزبانگی نیز به معنای دوفرهنگی شدن یا به بیان روشن تر، درهم آمیختن دو فرهنگ در هویت خود است. فرد دوزبانه حاصل جمع دو فرد یک زبانه نیست، او دو جوهر جدا از یکدیگر را پرورش نمی دهد، بلکه این دو فرهنگ را در یک هویت یگانه می آمیزد. زمانی که این پرسش را از نویسنده فرانسوی – لبنانی، امین مالوف پرسیدند که آیا او خود را «بیشتر لبنانی» احساس می کند یا «بیشتر فرانسوی»، او پاسخ داد:» هردو!» و افزود :»چیزی که سبب می شود من، خودم باشم و نه دیگری، اینست که من در مرز این دو کشور، این دو – سه زبان و این چندین سنت فرهنگی قرار دارم.» این آشکارا همان چیزی است که هویت مرا تعریف می کند. (مالوف، 1998، ص9.)

در «دهکده» ای که جهان امروز به آن تبدیل شده، زبان ها بیش از همیشه در سفرند و فرهنگ ها با یکدیگر برخورد دارند. صحبت به دو یا حتی چندین زبان به برگ برنده ای ارزشمند و حتی اجتناب ناپذیر تبدیل شده و به همین ترتیب، صحبت تنها به یک زبان به معلولیتی واقعی. با اینهمه، دو یا چندزبانگی، امری بدیهی نیست. در واقع این امر، پدیده ای بسیار پیچیده و نتیجه یک روند فراگیری است که هنوز بخش اعظم جریان آن از آگاهی دانشمندان بیرون است. با این حال، بررسی های فراوانی درباره این موضوع انجام شده که امروز امکان درک بهتر معنای دقیق دوزبانه بودن، چگونگی دوزبانه شدن و نتایج آن را فراهم می آورد. این مقاله، با پرداختن به تعریفی از مفهوم دوزبانگی و روشن سازی عوامل عمده ای که نقشی در روند فراگیری آن بر عهده دارند، به ارزیابی این مساله خواهد پرداخت. همچنین ضمن پرداختن به زاویه فرهنگی اجتماعی ای که این روند فراگیری بی بروبرگرد در آن شکل می گیرد، جنبه های زبان شناختی، روان شناختی، روانی و عصب شناختی موضوع را نیز بررسی خواهیم کرد.

                یک گوناگونی بزرگ

دوزبانه در گسترده ترین معنای واژه، به کسی گفته می شود که به دوزبان صحبت می کند. با اینهمه هیچ دوزبانه هایی یافت نمی شوند که به یکدیگر شبیه باشند. عوامل پرشماری در این میان دخالت دارند که از وضعیتی به وضعیت دیگر تغییر می کنند: سطح مهارتی موجود در هریک از این وضعیت ها، میزان استفاده از زبان ها، پرستیژ زبان های محلی مربوطه، پیوند عاطفی با هر یک از این زبان های محلی و …

در زبان رایج و نیز ادبیات علمی، متنوع ترین واژه ها با یکدیگر برخورد می کنند، واژه هایی چون دوزبانگی زودرس، دوزبانی، دوزبانگی ناب، آموزش دوزبانه، نیمه زبان شناختی و … ما با رعایت تقید خود به استفاده از یک اصطلاح شناسی متناسب ودقیق، به نوعی گونه شناسی بازمی گردیم ک عوامل زیر را در نظر می گیرد: زمان فراگیری (سن)، هوش، ارتباط و انگیزه.

                عامل سن

انسان در هر سنی می تواند دوزبانه باشد. اما آیا می توان در هر یک از مراحل چرخه زندگی، واقعا دوزبانه شد؟ با دانستن این نکته که زبان مادری (که به طور دقیق تر»زبان اول» نامیده می شود) در اصل در سه سالگی در ذهن جا می افتد، سن آرمانی برای یادگیری زبان دوم کدام است؟ آیا زمان برتری برای این کار وجود دارد؟

دوزبانه پیش رس به کودکی گفته می شود که پیش از حدود ده سالگی به جز زبان نخست خود، زبانی دیگر فرا گیرد. پس از این سن، از دوزبانگی دیرهنگام سخن می گوییم. دانشمندان بر سر درستی این تمایز اصطلاح شناختی که از تایید عبارت ذیل منتج می شود، توافق دارند: هرقدر زبان دوم زودتر یاد گرفته شود، این یادگیری آسان تر و «نتیجه» حاصل بهتر خواهد بود. نخستین توضیح این پدیده ما را به حوزه زبان شناختی عصبی وارد می سازد. تفاوت میان کودک و فرد بالغ در مرحله در روند فراگیری است. کودک یک، دو و حتی سه زبان را به گونه ای متفاوت، سریع تر، سهل تر و «طبیعی » تر از فرد بزرگسال فرا می گیرد. هرقدر بر سن فرد افزوده شود، روند فراگیری به تمرینی شناختی تبدیل شده و مستلزم تلاش هایی از سوی فرد است. این مساله به ویژگی ارتجاعی مغز مربوط است. پژوهش های انجام شده بر روی فرایند تصویرسازی نورونی با اطمینان فزاینده ای، وجود «دوره ای سرنوشت ساز» یا به بیان بهتر، حساس، و تکامل زیست شناختی ای را تایید می کنند که در زمان بلوغ پایان می پذیرد. این دوره می تواند به خصوص جهت فراگیری به طور کلی و فراگیری زبان ها به طور خاص، مناسب باشد. دوزبانه شدن پس از بلوغ بدون مشکل نیست، اگرچه کاملا ناممکن هم نیست. توضیح دیگری که به خصوص برخی از جامعه شناسان زبان از آن دفاع می کنند، اینست که کودک دروضعیت مساعدتری برای یادگیری قرار دارد و این خود دلایل متعددی دارد. از یک سو و به گونه ای بسیار پیش رونده، فراگیری کدهای جدید با پیشرفت شناختی او هماهنگ می شود؛ از سوی دیگر کودک نه ترس دارد و نه در تمایل خود برای برقراری ارتباط گرفتار می شود. او از ارتکاب اشتباه نگران نیست، حال هر قدر هم که نسبت به این ارتکاب اشتباه آگاه باشد. همچنین باید یادآور شد که او در میان میانجی گری های خود، بیشتر از فرد بزرگسال اصلاح و تصحیح می شود. سرانجام او در ارتباطات اجتماعی خود بیشتر همراهی شده و کمتر تحت فشار قرار می گیرد. بنا براین از نوعی موهبت زبانی (موسوم به دریافتی) برخوردار است که از نظر کمی و کیفی برتر است.

در یک وضعیت دوزبانگی زودرس، جای دارد مساله ای تکمیلی مطرح شود: آیا بهتر نیست در کودکان، ابتدا زبان اول به خوبی نهادینه شده و سپس زبان دوم وارد شود (دوزبانگی پی در پی) یا اینکه کاملا ممکن است هر دو زبان همزمان و از همان ابتدای کار فراگرفته شود (دوزبانگی همزمان)؟ برای این پرسش ها پاسخ روشنی در دست نیست. به نظر می رسد مورد دوم، مورد توجه بیشتری قرار گرفته، با اینهمه توصیه شده شرایطی لحاظ شود. برای نمونه در مورد دوزبانگی همزمان، خطرات تداخل میان دو کد مکالمه ای، بیش از زمانی است که زبان دوم بر پایه استوارشده زبان نخست فرا گرفته شود.

به جز سن، عوامل دیگری نیز در این امر وارد می شوند و می توانند تاثیر قابل توجهی بر » نتیجه نهایی» بگذارند :هوش، تناوب و کیفیت ارتباطات و نیز زمینه یادگیری.

                    هوش

برای بزرگسال یک زبانه، یادگیری یک زبان دیگر به معنای تلاشی بیشتر مغزی است. فرد بزرگسال بیش از کودک به دانستن قواعدی نیاز دارد تا «بفهمد» این زبان دیگر چطور عمل می کند. اگر هوش در اینجا یک عامل یادگیری باشد، نقش خود را به همان ترتیبی ایفا می کند که در مطالعه هر درس دیگری. برای نسل های جوان، وضعیت متفاوت است. مدتها بیم یک تلنبار ذهنی، تداخل زبان ها و …. مطرح بود. امروز پژوهش ها نشان می دهند فراگیری همزمان به گونه ای مثبت مغز را تحریک می کند و آن را بیشتر به کار وامی دارد. نیز پیشرفت شناختی را تسهیل می کند. در این میان، تردستی با دو کد زبان شناختی به طور حتم قطعی نیست، اما چندان هم زیان آور نیست. کودک به سرعت درمی یابد نام های متصل شده به اشیا، جزء لاینفک آن ها نیست، بلکه نتیجه ماجرایی پیوندخورده با فرهنگ و قراردادی میان انسان هایی از یک جامعه است. این یک تمرین زیبای نسبیت و آغاز است.

زمانی که با کودکانی با هوشبهر متوسط سروکار داریم، که در محیطی مساعد و محرک تحول می یابند، نتایج مساعدتر می شود. (کومینز  Cumminsو سواین  Swain1986، بیکر  Baker،1988). در تهیه برنامه های تدریس دوزبانه که – به شیوه پدیده بین فرهنگی – به نظر می رسد با سرعت بالایی در دنیا گسترش می یابد، موضوع، توجه به کسانی است که لزوما به این هوشبهر متوسط نمی رسند یا کسانی که معلولیت هایی چون ناتوانی در خوانش متون دارند. نیز باید مراقب بود این نوع سیستم های مدرسه ای به سیستمی نخبه گرا تبدیل نشود، سیستم هایی که تحریک کننده مستعدترها و دست نیافتنی برای دارندگان هوشبهر پایین تر باشد.

                    ارتباط

اگر بتوان هوش را یکی از عوامل قابل عرض در زبان آموزی به شمار آورد، مهم تر از آن، ارتباط و انگیزه هستند. بدون یک ارتباط عمیق با این زبان دوم، یادگیری نمی تواند صورت گیرد.

با اینهمه هرآنچه کودک می شنود لزوما به منزله یک هدیه زبانی (دریافتی) با کیفیت مطلوب نخواهد بود که بتوان به همان صورت که هست از آن استفاده کرد. به این ترتیب گفتگویی که میان بزرگسالان و در حضور وی صورت می گیرد، به این دلیل که به او مربوط نمی شود، برایش جذابیت خاصی به همراه ندارد. به عکس، جملاتی که خطاب به او گفته می شود و با دنیای قیاس های او تطابق دارد، ارتباطی انکارناپذیر با او برقرار می کند.

ارتباطی که فرد دوزبانه با دو زبان پی در پی خود برقرار می کند، اغلب به زمینه ای منحصربفرد (برای نمونه زبان اول در منزل، زبان دوم در مدرسه) یا به فردی خاص (زبان نخست با مادر، زبان دوم با پدر یا به عکس) پیوند می خورد. به ندرت پیش می آید که بتوان از فرصت هایی مشابه در این امر بهره برد. به بیان دیگر از ارتباطی که از نظر کمی و کیفی و در تمامی موقعیت ها مشابه باشند. انسان هرگز نه به یک دوزبانه «تمام عیار» و نه به یک تک زبانه محض تبدیل نمی شود. با اینهمه پندار نوعی دوزبانگی متعادل برجا باقیست. در واقع یکی از زبان ها برای همیشه و همواره یا به گونه ای متغیر و یا برحسب موقعیت بهتر از دیگری خواهد بود. برای بالا بردن شانس رسیدن به موقعیتی با تباین کمتر، دوپکه (Döpke) قابلیت های قانونی موسوم به «دوگرامونت» را می ستاید، قانونی که به الزام تعادل مطلق «یک فرد- یک زبان» در ارتباطات با زبان آموز می پردازد. (دوپکه، 1992). این قانون هنوز دلیل خود را برای برقراربودن و ارزش خود را برای قانون بودن حفظ کرده است.

به نظر می رسد زمینه های یادگیری نیز شیوه پیوند یک نشانه زبان شناختی به مفهوم متناسب با آن را تحت تاثیر قرار می دهد، آنچه تفاوت های فرهنگی را با خود به همراه می آورد. در مورد دوزبانگی مرکب، دو نشانه متفاوت (کتاب و book) به یک «مرجع» و مفهوم انتزاعی مشابه بازمی گردند، این مورد اغلب در مورد کسانی صدق می کند که دو زبان را در محیطی مشابه آموخته اند. به عکس دوزبانه ترتیبی، دارای دو سیستم زبان شناختی کاملا متمایز است، سیستم هایی که به دو چارچوب از مرجع ها مربوط می شوند که کاملا از یکدیگر مستقل هستند. تمامی تصاویر ذهنی ما توسط زبان فردی ساخته و پرداخته می شوند. در نتیجه ترجمه بی نقص و هم معنایی مطلق وجود ندارد. فرد دوزبانه ترتیبی به گونه ای کم و بیش آگاهانه این تفاوت های ریز و ظرافت ها را درک می کند. به این ترتیب برای او «book» و «کتاب» دارای دایره معنایی مشابه نبوده و دقیقا به یک مفهوم انتزاعی مشابه بازنمی گردند، بلکه هر مفهوم در دنیایی خاص از مرجع ها قرار می گیرد. این امر زمانی بیشتر رخ می دهد که دو زبان در دو زمینه متمایز فراگرفته می شود. ناگفته پیداست که هویت های فرهنگی هر یک از این زبان ها نیز از اس و اساس متفاوت است. با اینهمه تمایز مرکب/ترتیبی نباید به مثابه نوعی دووجهی مطلق نگریسته شود بلکه بیشتر به عنوان دو انتهای یک توالی در نظر گرفته شود، توالی ای که در طول آن، حالات پرشماری وجود دارد. برای بازگشت به تعریف واژه دوزبانههیچ کس قضاوتی ارزشمند بیان نکرده و همگان تایید می کنند که می توان از زمانی که به خوبی به دو زبان صحبت می شود، دوزبانه بود. در این صورت سطح مهارت لازم برای نامیده شدن به این ویژگی کدام خواهد بود؟ در یک وضعیت بین فرهنگی بهتر است به محک استفاده و به بازی گرفتن قابلیت ارتباطی خود متوسل شد.

در یک دیدار میان افراد متعلق به دنیاهای غیرمشابه، طرف های گفتگو باید تلاش کنند در زمینه مفاهیم به چانه زنی بپردازند، با یکدیگر تطابق حاصل کنند، چه ارتباط بین فرهنگی از سطح ساده زبان شناخت یا شناختی فراتر می رود. بر حسب موقعیتی که این دادوستد در آن رخ می دهد و برحسب مهارت (تک زبانگی یا چند زبانی) هر یک از افراد، به استراتژی های خاصی نیاز است. نخستین آن ها، استراتژی تناوب کدهاست: در این شیوه گذرگاه هایی متعلق به هر یک از زبان ها در یک دادوستد شفاهی و گاه حتی در دل یک جمله در کنار هم قرار می گیرند. دومین مورد، استراتژی هم آمیزی است که بر ترکیب عناصر دستوری استوار می شود. سرانجام گرته قرار می گیرد که هدف آن، عناصر دیگر و این بار واژگانی است (کلمات). اگرچه این استراتژی ها گاه برای مرتفع کردن یک نقص در زبانی یا زبان دیگر استفاده می شود، اما این نیز درست است که کسی که از آن استفاده می کند، درواقع از خلاقیت زبان شناختی و فرهنگی و نیز مهارت بالای ارتباطی خود پرده برمی دارد. فرد دوزبانه بی تردید در این زمینه از قابلیت ارتجاعی سازگاری بهتر و زرنگی بیشتری برخوردار است، زیرا فهرست واژگان گسترده تری در اختیار دارد.

                    انگیزه

سرانجام انگیزه یک عامل اساسی در دوزبانگی به شمار می رود. دانشمندان بیش از پیش بر این امر متقاعد شده اند که درنبود انگیزه، یادگیری رخ نداده یا به گونه خوبی انجام نخواهد شد. (بیکر، 1988)

این مفهوم به منش مثبت فرد و محیط او در برابر این فرایند دوزبانگی و نیز فرهنگ هایی بازمی گردد که به هریک از زبان های منظور پیوند خورده است. برای اینکه یک کودک بتواند زبان دومی را به شیوه مطلوب فرا بگیرد باید محیطی که در آن رشد می کند برای این امر مساعد باشد. یک بار دیگر باید تاکید کرد، فرد دوزبانه آت دو هویت فرهنگی جداگانه را در خود پرورش نمی دهد، بلکه این دو فرهنگ را تنها در یک هویت ادغام می کند. این آمیزش، نمی تواند به گونه ای هماهنگ انجام شود مگر در زمینه ای که امکان تعلق دوگانه قومی و فرهنگی را فراهم آورده و چندفرهنگی را به عنوان یک ارزش انسانی و اجتماعی به رسمیت بشناسد.

از دید آرمانی، فرد دوزبانه باید بتواند خود را به گونه ای مثبت در دو گروه تعریف کند، گروه هایی که آن ها را می شناسد و یا زبان آنان را فرامی گیرد، نیز باید بتواند خود را به عنوان عضوی تمام عیار و به رسمیت شناخته شده از آنها احساس کند. در ان شرایط مساعد، زبان دوم نیز به سود زبان نخست آموخته خواهد شد نه به زیان آن. در این هنگام با یک دوزبانگی افزایشی روبرو هستیم. به عکس زمانی که یکی از دوزبان و اغلب زبان نخست، به گونه ای توسط زبان دیگر «جاروب» می شود، از دوزبانگی کاهشی سخن می گوییم. واژه نیمه زبان شناختی در مواردی به کار می رود که فرد دوزبانه هیچ یک از دو زبان را به خوبی صحبت نمی کند، آنچه به محرومیت های شناختی و عاطفی و نیز مشکلات هویتی می انجامد. پرستیژ، وضعیت این زبان ها و فرهنگ های همراه آن در اینجا نقشی اساسی بازی می کنند. بنابراین برای کودکان مهاجرت که هنوز در محیط جدید خود پذیرفته نشده اند زبان دوم بیشتر نوعی تهدید به شمار می رود. (بهیتBeheydt، 1986)  جایی که یکی از فرهنگ ها بدنام و بی اعتبار باشد دوزبانگی تحمیلی خطر تبدیل شدن به یک عامل سرکوب کننده را به دنبال خواهد داشت: کراشن فرضیه فیلتر عاطفی را پیش می کشد: کودکی که باید زبانی دیگر را در محیطی نامساعد یاد بگیرد، از نوعی بلوکاژ ذهنی رنج می برد که او را از استفاده مطلوب از پیشکش زبانی ای که دریافت می کند، بازمی دارد. (کراشنKrashen، 1981)

اگرچه دوزبانگی به آغازی بزرگتر و بردباری ای بیشتر می انجامد و پدیده بین فرهنگی را تسهیل می کند، اما نباید از نظر دور داشت که نباید آن را به هرقیمتی تحمیل کرد و نتایج آن به گونه ای تنگاتنگ به شرایط اجتماعی فرهنگی ای بستگی دارد که اجتماعی سازی در آن صورت می پذیرد.

مقاله بالا از فرهنگ روابط بین فرهنگی انتخاب و ترجمه شده و مشخصات نویسندگان آن به شرح زیر است:

لودیک بهیت: استاد زبانشناسی و فرهنگ هلند در دانشگاه کاتولیک لوون بلژیک.

ایزابل دومولنر: دانشجوی دکترای زبانشناسی در دانشگاه کاتولیک لوون.

Beheydt Ludvic et Demeulenaere Isabelle (2003), Dictionnaire de l’altérité et des relations interculturelles, Paris, Armand Colin.

منابع:

–    Baker Colin (1988), Key Issues in bilinguism and bilingual education, Philadelphia, multilingual matters.

–    Beheydt Ludvic (1986), Vroege tweetaligheid bilinguismo precoce, Rome Nederlands Instituut.

–    Cummins Jim et Swain Merrill (1986), Bilinguism in education, Londres et Newyork, Longman.

–    Döpke Susanne (1992), One parent-one language. An interactional approach, Amsterdam, Benjamins.

–    Hamers Josiane et Blanc michel (2000), Bilinguality bilingualism, Cambridge (Royaume Uni), Cambridge universit press (1re ed. :1993)

–    Krashen Stephen (1981), « The fundamental pedagogical principle in second language teaching », Studia Linguistica, vol.35, n° 1-2, janvier-décembre, p.50-70.

–    Maalouf Amin (1998), Les Identités meurtrières, Paris, Grasset et Fasquelle

نقل از : http://www.lingoistica.com

28 دسامبر 2011 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, زبان مادری | بیان دیدگاه

پرگار بی‌بی‌سی و طواف کعبۀ نژادپرستی

ابوذر آذران

بی بی سی فارسی هم به جمع راویان جک‌های توهین‌آمیز به ملت ترک پیوست. دیشب در روز جهانی زبان مادری، به‌جای پرداخت به این مساله مهم، دو تا دلقک به برنامه مثلا تئوریک پرگار دعوت کرد و هر دو، علاوه بر اینکه جک گفتن به اقوام را عادی و مثبت ارزیابی کردند، با پلشتی تمام، خود نیز به بازگویی جک های توهین آمیز کوچه و بازاری درباره ترکان ایران پرداختند: «یه ترکه … »

مجری پرگار که همیشه سعی دارد در برنامه اش به کسی توهین نشود، زمانی که آقایون به ترک ها توهین کردند، سکوت کرد. اگر هادی خرسندی نمی خواهد با جک هایش به اعتقادات مذهبی مادربزرگش توهین کند، چطور به خوداجازه می دهد هویت و فرهنگ و زبان سی میلیون ترک زبان ایرانی را مسخره کند؟ چطور می‌توان به این فاجعه نژادپرستانه خندید و مثل آب خوردن از کنارش گذشت؟

آقای خرسندی، تو که احتمالا نژادپرست نیستی، آیا می دانی توهین به ترک ها، نژادپرستی تمام عیار است؟ آقای اسپراکمن، اگر مواظب هستی که هولوکاست سوژه طنز نشود، چگونه ترک‌ها را سوژه مسخره می کنی و اصلا هم شک نداری که کار نژادپرستانه ای کرده ای؟ آقای پل اسپراکمن، اگر هیتلر چند هزار بهودی را در کوره های آدم سوزی سوزاند، شما هیتلرهای مدرنی هستید که چندین میلیون ترک را به مسلخ ژنوساید عظیم فرهنگی برده اید.

آقای داریوش کریمی، آیا می توانی در برنامه‌ات، توهین علنی به کوروش و داریوش و آریانیسم را تحمل کنی؟ آیا بر اهانت به نژآد آرایایی ات، اعتراض نمی کنی؟ آیا به نظر تو، توهین به مادرت ایراد ندارد؟ توهین به زبان مادری و هویت اجدادی من، یعنی توهین به مادر من. این را که باید بفهمی. در اول صفحه فیس بوک پرگار، نوشته ای؛ نطرات نباید توهین آمیز باشند. من می گویم برادر من، تو با برنامه توهین‌آمیزت، نفرت کاشتی و توهین پراکندی.

خرسندی و پل اسپراکمن اعتقاد درستی دارند که طنز تنها برای خنداندن نیست بلکه حاوی پیام‌های اجتماعی و سیاسی است. آقایان، وقتی ترک ها را در میلیون ها جک، «خر» معرفی می کنید، به نظر شما سوای توهین به یک ملت، چه پیامی به بافت اجتماعی ایران می‌دهید؟ پیام این طنزها جز این است که ترک‌ها خرند و خرها پست ترین و حقیرترین آفریده هستی هستند که تنها باید به زور بازو کار کنند و هرگز نباید پای بر رده آدمیان بگذارند؟ همین طنزها، ترک ها را ترور شخصیت کرده و آنها را به شهروندی درجه دو بدل کرده است.

طنز ایرانی چه نوع طنزی است؟ من می گویم: طنزی ویرانگر. طنزی که مجاهدت های علمی، سیاسی، اقتصادی یک ملت را در لایه ای ظخیم از توهین پنهان می کند و به‌جای تقدیر از آنان، ترک ها را خر معرفی کند. طنز ایرانی، ابزاری است در دست پان آریانیسم برای ژنوساید فرهنگی و پاکسازی قومی. این طنز می‌خواهد نژادی را فره و برتر جلوه کند و نزادی دیگر را حقیر و خر.

فاجعه اینجا است که می گویند؛ ما برای اصفهانی ها هم جک می گوییم برای رشتی ها نیز. اما خود می دانند که میان این و آن چه تفاوت عمیقی وجود دارد. طنز برای اصفهانی و رشتی، طنزی درون‌نژادی، اجتماعی و غیرنژادی است ولی طنز برای ترک ها؛ سیاسی و نژادپرستانه  است. طنازان برای تمام هویت ترکی جک می گویند نه برای شهرهای آزربایجان. اگر مثلا برای کسی به صرف تبریزی بودن جک می ساختند تلقی نژادی برداشت نمی شد، اما وقتی برای کلیت ترک ها جک می سازند و در همه حال، آنان را خر و کودن و نفهم معرفی می کنند، این ضدنژادی است. آیا برای کلیت قوم فارس این‌چنین توهین های روا می رود؟ آیا طنزهای این طنازان، قوم فارس را به صفت خاصی آراسته اند جز به برتری و نیکویی؟

فاجعه بارتر اینکه پل اسپراکمن می گوید این جک ها در کشورهای اروپایی و آمریکایی هم رواج دارد اول اینکه مگر اروپا و آمریکا الگوی طنز و فرهنگ ماست؟ ثانیا، آیا در اروپا و آمریکا، یک ملت همه تاریخ ملتی دیگر را نادیده می گیرد و در کوچه و بازار و دانشگاه و رسانه او را همواره خر معرفی می کند؟ آیا این توهین بی حد و مرز و هرجایی و هرزمانی، در این سطح در اروپا هم جریان دارد؟

پل اسپراکمن در جایی می گوید طنز اما نباید شبهه نژادپرستی داشته باشد. مثلا نباید هولوکاست را سوژه جک کرد. پس جک مرزهایی دارد آقای خرسندی. یکی از این مرزها همین نژادپرستی است یکی بگوید خر خطاب‌کردن یک ملت در این وسعت، نژادپرستی نیست؟ آیا نژادپرستی شاخ و دم دارد؟

آقای خرسندی، گفتی اینهمه جک قومی آمده و رفته و هیچ اتفاقی نیافتاده. متاسفم که از تاریخ ایران هیچ خبر نداری. مگر فاجعه خرداد 85 را در آزربایجان ندیدی؟ آیا فکر می کنی برای سوسک خطاب کردن یک ملت، خندید یا گریست؟ آقای خرسندی، اگر سال‌ها اعتراض ملی آزربایجانی ها به این جک های نژادپرستانه را نمی‌بینی حداقل دل من را ببین. ده سال است هر روز در پایتخت پان آریانیسم، هرجا که نژاد برتر کم آورده، خر خطابم کرده و طردم کرده است.

آقای خرسندی، تو مواظب روح معنوی مادربزرگت هستی که مبادا چینی نازک باورهایش ترک بخورد و ناراحت شود، چرا نگران دل من نیستی؟ تو که اخلاق‌گرایی، تو که انسان‌دوستی. ببین، وقتی در حضور من جک ترکی می گوید، اشک‌هایم سرازیر می شود و دلم می لرزد. تنها من نیستم میلیون ها ترک همزبان من نیز چنین اند. اگر در فلسفه شما، جک قومی اشکالی ندارد، حتما در جهان‌بینی شما، رنجاندن دیگران، غیراخلاقی است ببین تو با جک‌های توهین‌آمیزت، با من و همزبانان من چه می‌کنی؟

آقای خرسندی، طنزهای تو حتما هم باید سوژهایت را برنجاند اما شرط دارد کسانی باید از جک های تو برنجند که دشمن ملت‌اند و ظلم کرده‌اند و تو باید به‌عنوان نماینده یک ملت، آنها را با طنزت خوار کنی، بگذار آنان برنجند و عصبانی شوند اما آیا من هم؟ من چرا؟ من آیا بخاطر ترک بودنم گناهی مرتکب شده ام و ظلمی کرده ام؟ چرا باید هر روز دلم خون شود از بس که خر خطاب می‌شوم؟

آقای پل اسپراکمن، من روند جریان ضدنژادپرستی سیاه‌پوست های آمریکا را پی گرفته و مطالعه کرده‌ام، می‌خواهم حسی را به شما منتقل کنم. وضعیت ترک های ایران در برابر رفتارهای نژادپرستانه نژاد فارس، بی شباهت به وضعیت اسف‌بار سیاهان در برابر سفیدها نیست. ما مسخره می شویم طرد می شویم حق آموزش زبان خود را نداریم مدام بخاطر لهجه‌مان نحقیر می شویم. هماره انکار می شویم. آنها کاکاسیاه خطاب می شدند مارا خر خطاب می کنند. نژاد آنگلاساکسون حقیقت را پذیرفت و از نژادپرستی اعلام برائت کرد و سیاهان را حتی بر تخت ریاست جمهوری نشاند اما ما ترکان ایران، نه تنها از اوج شکوه به زیر کشیده شدیم بلکه حتی آموزش زبان مادری‌مان نیز، حقی است که به رویا پیوسته است.

این طنز نیست آقای اسپراکمن، این تاریخ درد است. خروجی این تاریخ، سقوط ملتی است که نخستین مشروطۀ خاورمیانه آفرید. دوستانم و کسانم، برای رهایی از توهین و خر خطاب نگرفتن، ترک بودن خود را انکار می‌کنند. این طنز نیست ابزاری است برای الیناسیون فرهنگی یک ملت. وقتی کودک دبستانی را ترک خر خطاب می کنند او از پدر و پدربزرگ و جد و آبادش متنفر می شود و پیش از هر چیزی، سعی می کند که دیگر ترک نباشد. من عمق فاجعه را زمانی فهمیدم که وارد دانشگاه تهران شدم هیچ یادم نمی‌رود که در نخسیتن کلاس درس، همینکه دهان من باز شد، کلاس منفجر شد استاد گفت: نخندید از پست کوه آمده است زبان آدمیزاد بلد نیست هنوز بدوی است… .

» ترک خر» واژه غریبی نیست در ایران. همگان، همه جا و هرزمان، این واژه را می شنوند. گویندگان آنها همه فارس‌اند و البته اندکی هم ترک. اینکه چرا بخشی از ترک ها به بازگویی این طنزهای توهین آمیز رومی آورند در مرحله اول نشان‌گر وسعت رواج آن است و در مرحله دوم بیان‌گر حکایتی تلخ. وقتی مدام توهین می‌شنوی و نمی‌توانی جلوی توپخانه را بگیری، تنها یک راه برای رهایی از این جهنم داری، خودت هم پشت تیربار بنشینی تا با پذیرفتن هویتی دیگر، در امان بمانی.

» یه ترکه » روایت هماره قوم فارس است،  روایتی که از قامت طنز هم فرارفته و وارد ادبیات جدی و تریبون‌های رسمی هم شده است. این توهین‌ها در قامت طنز هم بسیار تلخ و نژادپرستانه است، اما وقتی مدام در صداوسیما، رسانه‌های چپ و راست، کلاس‌های درسی دانشگاهی، گعده‌های آخوندی، نشست‌های سیاسی و فرهنگی و …. بازگویی می‌‌شود، فاجعه را از سطح طنز توهین‌آمیز به اراده آگاهانه سوق می‌دهد. » یه ترکه» تنها در زبان خرسندی و اسپراکمن نمی چرخد، ورد زبان روحانیون عالی‌رتبه ایران است و سرواژۀ زبان آزادی‌خواهان و فرهنگیان و هنرمندان و … .

یکسان‌سازی هویت ایرانی و پروژه «ایران=پرشیا» پروژه نفرت و اهانت است، پروژه ای در چند جبهه: جبهه اول رواج وسیح جک ترکی و خر خواندن ترکان و رنجاندن و فراری دادن آنان از زبان و فرهنگ اجدادی‌شان و در جبهه دوم تحریف هویت و تاریخ و آذری‌خواندن. این پروژه شیطانی بسیار حرفه‌ای طراحی شده‌ است. وقتی از سیلاب توهین‌آمیز «ترک خر» فرار می‌کنی، باید راهی منطقی برای گریز بیابی. فاز دوم پروژه در کمین است تا این انسان رنجیده را بقاپد. توهین و انکار تنها جبهه‌های پروژه نفرت نیستند. ارعاب، منع آموزش زبان مادری، کتاب‌سوزی، قتل‌عام، کشتار زنجیره‌ای روشنفکران و … دیگر جبهه‌های این پروژه است.

توهین به زبان آزربایجان و هویت ملت ترک، مرض فارس‌ها است. آنان‌که اعتقاد دارند جک‌های ترکی، کار استعمار است و دامن میهن‌دوستان بافرهنگ، پاک است، کوتاه‌نگاهی به نوشته‌ها و گرایش‌های بزرگان فرهنگ صد سال اخیز بیاندازند و ببینند که بزرگانشان چه گل‌هایی کاشته‌اند.

امید داشتیم با برآمدن گفتمان حقوق بشر، دموکراسی خواهی و ضد نژادپرستی، هژمونی « ترک خر و آریای فره » از بین برود؛ اما، با کمال تاسف شاهدیم که دقیقا در روز جهانی زبان مادری و در اوج دموکراسی‌خواهی ملت ایران، بی بی سی که خود را تریبون همه انسان‌ها و همه آزادی‌خواهان می داند، برنامه ای را روی آنتن می فرستد که در آن علاوه بر عادی جلوه دادن توهین به ملت آزربایجان و تبرئه نژادپرستان، به‌صورت علنی و مکرر به ترک‌ها توهین می‌شود.

در حیرتی عمیق و رنج‌آور فرو می‌روی وقتی می بینی کسانی که ردای انسان‌دوستی و دموکراسی‌خواهی بر تن کرده‌اند، در گفتار و کردار، همه اصول اخلاقی دموکراسی را زیر پا می گذارند. مگر می شود دمکراسی خواه بود و به حقوق بشر اعتقاد داشت و آزادی را پاس داشت و ادعای اخلاق داشت؛ اما، نژادپرست بود و ملتی را خر خطاب کرد؟

مطالب مرتبط:

دموکراسی‌خواهی با طعم نژادپرستی / به‌ مناسبت روز جهانی زبان مادری

22 فوریه 2011 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, آذربایجان, آزربایجان, باخیش - دیدگاه, ترکی, حقوق اقوام, حرکت ملی, دموکراسی, زبان مادری | , , , , , , , | 33 دیدگاه

21 Fevral, Dünya Anadili Günü Haqqında Ortaq Bildiri / 21 فورال، دونیا آنادیلی گونو حاقّیندا اورتاق بیلدیری

 

21 Fevral,  Dünya  Anadili  Günü  Haqqında  Ortaq  Bildiri

Güney Azərbaycan və İranda Azərbaycan türkcəsi rəsmi dil olsun!

 

İyirmi birinci  əsərin  əvvəlindən  etibarən birləşəmiş  milltlər  təşkilatının  aldığı  qərar  üzərə  21  fevəral  dünya  anadili  günü  adlanmış  və  bütün  ölkələrdə  bayram  kimi  qeyd  olunur.

Rasist  rejimin  üzümüzə  çəkib,  bağladığı  kor  pəncərəsinə  rağmən  anadilinin  bu  bayram  havası,  nəhayət  Təbriz  fəallarının  qeyərti ilə  2004-cü  ildə  keçirilən  samballı  bir  qurultayda  ölkəmizə  daşındı,  həmin  qurultayın  çox imzalı  qətnaməsi  milli  hərkatın  qızıl  səhifələrindən  biri  kimi  Yunesko  və  BMT-yə  sunuldu  və  o  gündən  etibarən  hər  il  21  fevəral  (yaxud  isfəndin  ikısındə)  həm  Azərbaycan,  həm  də  diyazporamız  tərəfindən  xarıcı  ölkələrdə  sürəkli  qeydə  alınmağa  başladı,    anadili  gününə  aid  çeşitli  mərasimlərimiz  bir  daha  hərəkatımızın  nəqədər  demokrat  və  mədəni  olmasını  dünyaya  sübut  etməkdədir.

Bununla  belə  anadil  bayramına   can  və  dildən  qatılan  millətimiz,  hələ  də  dil  haqlarına  yiyələnəməmiş,  hələ  də  tapdaqlar  altında  əzilməkədədir.  İran  islam  cümhüriyyəti  ana  yasasının  15-ci maddəsində  Fars  olmayan  millətlərin  anadilləri  və  ədəbiyyatlarının  məktəblərdə  rəsmi  dillə  yanaşı,  oxunulması  maniəsiz  sayılsa  da,  nə  tək  dövlət  orqanları  bunun  doğrültüsünda  heç  bir  atdım  atmır,  hətta  milli  dərnəklər  və  şəxslərin  könüllü  çabalarına  belə  əngəl  olurlar.  Beləlikə,  dövlət  orqanları  bilrəkdən,  Azərbaycan Türklərini  səssizcə  əridib,  itirməyə  çalışır.

Biz İran islam cümhüryyəti rəjiminin ölkədə Fars olmayan millətlərin dillərinə qoyduğu qanunsuz qadağanı məhküm edib, bu siyasəti qeyri insani və qeyri mədəni olduğundan qınayıb, İranda Türk nüfusunun sayısına əsaslanaraq, Azərbaycan türkcəsinin rəsmi dövlət dili olmasını istəyirik!

Dünya  anadili  günü  ərəfəsində  bu  bayramı,  dil  haqlarından  yoxəsün  qalan  bütün  insanlara,  xəsüsilə  də  Azərbaycan  qəhrəman  milltinə  təbrik  edir,  hamını  (ələlxüsus  insan  haqları  örgütləri  və  demokrat  şəxsiyyətləri)  ölkədə  dil  qadağası  əleyhinə  etiraz  səslərini  ucaltmağa  və  bu  yasaqların  aradan  qaldırılmasında  başlanan  hərəkətə  yardımcı  olmağa  çağırırıq.

20 Fevral 2011 – 1 İsfənd 1389

Azərbaycan Demokrasi Ocağı

Dünya Azərbaycanlılar Konqresi / DAK

Güney Azerbaycan İnsan Haqları Təşkilatı – Danimarka

Güney Azərbaycan Demokrat partiyası / GADP

Güney Azərbaycan Milli Oyanış Hərəkatı / GAMOH

 

———————————————————————–

 

21  فورال،  دونیا  آنادیلی  گونو  حاقّیندا  اورتاق  بیلدیری

گونئی آزربایجان و ایراندا آزربایجان تورکجه سی رسمی دیل اولسون!

اییرمی‌بیرینجی  عصرین  اوّلیندن  اعتیبارا  بيرلشميش  میلّتلر  تشكيلاتی‌نین  آلدیغی  قرار  اوزره  21  فئورال  دونیا  آنادیلی  گونو  آدلانمیش  و  بوتون  اؤلکه‌لرده  بایرام  کیمی  قئید  اولونور.

راسیست  رژیمین  اوزوموزه  چکیب،  باغلادیغی  کور  پنجره‌سینه  راغما  آنادیلی‌نین  بو  بایرام  هاواسی،  نهایت  تبریز  فعاللارینین  غئیرتی‌یله  2004-جو  ایلده  کئچیریلن  سامباللی  بیر  قورولتایدا  اؤلکه‌میزه  داشیندی،  همین  قورولتایین  چوخ ‌ایمضالی  قطعنامه‌سی  میلّی  حرکتین  قیزیل  صحیفه‌لریندن  بیری  کیمی  یونسکو  و  بئ.ام.تئ‌یه  سونولدو  و  او  گوندن  اعتیبارا  هر  ایل  21  فئورال  (یاخود  ایسفندین  ایکیسینده)  هم  آذربایجان،  هم  ده  دیازپورامیز  طرفیندن  خاریجی  اؤلکه‌لرده  سورکلی  قئیده  آلینماغا  باشلادی،    آنادیلی  گونونه  عایید  چئشیتلی  مراسیملریمیز  بیر  داها  حرکتیمیزین  نه‌قدر  دموکرات  و  مدنی  اولماسینی  دونیایا  ثبوت  ائتمکده‌دیر.

بونونلا  بئله  آنادیل  بایرامینا   جان  و  دیلدن  قاتیلان  میلّتیمیز  هله  ده  دیل  حاقلارینا  یییه‌لنمه‌میش،  هله  ده  تاپداقلار  آلتیندا  ازیلمکده‌دیر.  ايران  ایسلام  جمهوریتی‌  آنا  ياساسي‌نين  15-جی  ماده‌سینده  فارس  اولمايان  میلّتلرين  آناديللری  و  ادبیاتلارینین  مکتبلرده  رسمی  دیلله  یاناشی،  اوخونولماسی  مانیعه‌سیز  ساییلسا  دا،  نه  تک  دؤولت  اورقانلاری  بونون  دوغرولتوسوندا  هئچ  بیر  آتدیم  آتمیر،  حتی  میلَلی  درنکلر  و  شخصلرین  کؤنوللو  چابالارینا  بئله  انگل  اولورلار.  بئله‌لیکه،  دؤلت  اورقانلاري  بیلرکدن،  آذربایجان تورکلرینی  سس‌سیزجه  اریدیب،  ایتیرمگه  چالیشیر.

بیز ایران اسلام جمهوریتی رژیمی نین اؤلکه ده فارس اولمایان میللت لرین دیللرینه قویدوغو قانونسوز قاداغانی محکوم ائدیب، بو سیاستی غیری اینسانی و غیری مدنی اولدوغوندان قیناییب، ایراندا تورک نوفوسونون سایی سینا اساسلاناراق، آذربایجان تورکجه سینین رسمی دوولت دیلی اولماسینی ایسته ییریک!

دونیا  آنادیلی  گونو  عرفه‌سینده  بو  بایرامی،  دیل  حاقلاریندان  یوخسون  قالان  بوتون  اینسانلارا،  خصوصیله  ده  آذربایجان  قهرمان  میلّتینه  تبریک  ائدیر،  هامینی  (علی‌الخصوص  اینسان  حاقلاری  اؤرگوتلری  و  دوموکرات  شخصیتلری)  اؤلکه‌ده  دیل  قاداغاسی  علیهینه  اعتراض  سسلرینی  اوجالتماغا  و  بو  یاساقلارین  آرادان  قالدیریلماسیندا  باشلانان  حرکته  یاردیمجی  اولماغا  چاغیریریق.

20 فئورال 2011- 1 ایسفند 1389

آزربایجان دموکراسی اوجاغی

دونیا آذربایجان‌لی‌لار کونقرئسی (داک)

گونئی آذربایجان اینسان حاق‌لاری تشکیلاتی – دانیمارک

گونئی آذربایجان دمکرات پارتیاسی (گادپ)

گونئی آذربایجان میللی اویانیش حرکاتی

21 فوریه 2011 Posted by | ملیتهای ایران, آنا دیلی, آذربایجان, آزربایجان, بیانیه - آچیقلاما, تورک میللتی, تورکی, تورکجه - Turkce, ترکی, حقوق اقوام, حرکت ملی, دموکراسی, دمکراسی, زبان مادری | , , , , , , , , , , , , | بیان دیدگاه

پیام خانم ایرنا بوکووا – مدیر کل یونسکو به مناسبت 21 فوریه ( 2 اسفند 89) روز جهانی زبان مادری

تمامی زبانها از طریق ریشه هایشان و وام گیری لغات بهم دیگر مرتبط هستند اما هر یک از آنها منبع منحصر بفردی برای درک و فهم – نوشتن و بیان واقعیت می باشند.

اولین اصوات قابل فهم از طریق زبان مادری ابراز میشوند روز جهانی زبان مادری فرصت مغتنمی است برای درک اهمیت زبانهای مادری و بسیج همگانی برای ترویج سیستم آموزشی چند زبانگی و تنوع زبانی.

در قیاس با تنوع زبانی – زبان مادری موضع اصلی هویت اشخاص می باشد چرا که منبع خلاقیت و ابزار گسترش فرهنگی بوده و هم چنین برای تامین سلامت جامعه بسیار مهم می باشد. واضح است که زبانها عامل توسعه و رشد جوامع بشری هستند. ما در مورد اهمیت تحصیل بزبان مادری و نتایج آموزشی آن مطلع هستیم.آموزش بزبان مادری روش بسیار موفقی برای مبارزه با تبعیض و هم چنین بارور ساختن جوامع مهاجر می باشد زبانها به عنوان سرچشمه علم و دانش تامین کننده توسعه پایدار بوده و بطور هارمونیک روابط ما را با محیط و تغییرات آن مدیریت می کند.

سیستم آموزشی چند زبانه- فرصت افسانوی مورد نیاز برای گفتگو در مورد همکاری و درک متقابل را فراهم می کند زبان مادری بطور هماهنگ همراه با اکتساب سایر زبانها به حیات خویش ادامه می دهد مجموع فضای زبانی باعث پخش ارزش تنوع زبانی در سطح عموم مردم شده و باعث تسریع در تبادل دانش و تجربه می گردد. این امر یکی از اهداف کلیدی اعلام سال 2010 به عنوان سال بین المللی ایجاد روابط حسنه فرهنگی بود اصل آموزش بزبان مادری باید به ستون اصلی سیستم چندگانه زبانی در قرن 21 مبدل گردد.

می توانیم با حمایت از گسترش متوازن ترجمه به عنوان دریچه ایکه که آغازگر تنوع عظیم علم و دانش و تجربیات در سطح جهانی است استفاده نماییم.

موضوع روز جهانی زبان مادری در سال 2011 نحوه بکارگیری تکنولوژیهای اطلاعاتی و ارتباطی برای ترفیع و محافظت از زبانها و تنوع زبانی است.

زبانها فراهم کننده نرم افزار مورد نیاز تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی هستند. این تکنولوژیها در امر توفیع تنوع زبانی پیشتاز هستند یونسکو از ترفیع و گسترش چند زبانگی در اینترنت حمایت می نماید چنین اهدافی موجب همکاری یونسکو با شرکت اعداد و نامها در اینترنت گردید.

تکنولوژیها نوین روشهای جدیدی را برای یادگیری و امتحان زبانها فراهم می نمایند موفقیت نسخه اینترنتی اطلس زبانهای در معرض خطر یونسکو – قدرت اینترنت را در عرصه زبانها و آموزش چند ربانه و هم چنین افرایش آگاهی در سطح جهانی را نشان داد.

تکنواوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی را می توان برای ترفیع زبان مادری بکار گرفت باید قدرت پیشرفت را برای حفاظت از تنوع گونه ها (زبانی) در سطح جهانی و هم چنین ترفیع تمامی منابع علمی و اشکال بیانی بکار گیریم.این موضوعات بافت نقش دار تاریخ بشری هستند نوآوری، انعطاف پذیری و تعامل اجتماعی در بطن تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی جدید قرار گرفته که می تواند در دستیابی به این اهداف یاری نمایند.در روز جهانی زبان مادری به همکاری با هم در این مسیر متعهد شویم.

http://unesdoc.unesco.org/images/0019/001910/191071e.pdf

ترجمه : اومود شوکری / امید شکری

20 فوریه 2011 Posted by | فارسی, فدرالیسم, حقوق اقوام, زبان مادری | , , , , , , | بیان دیدگاه

آناديل ياساغي، تجاووز، داشقالاق ( سنگسار ) و اعدام

ايراندا باسقي آلتينداکي ميلتلردن اولان قادينلارا قارشي دؤولت شيددتي

سئودا زنجانلی

بوگون باشدا شرق توپلومو اولماق اوزره توم دونيايا حاکيم اولان پاترييارکال ( آتا-کيشي مرکزلي، کيشي حاکيمييتلي) سيستمده هر تورلو ( اقتيصادي، ميللي، سوسيال و  پوليتيک) تحکم و باسقي ايليشکيسي (علاقه سي)، ان چوخ قادينلاري مقدور ائدير. قادينلاري کيشيلرين » ناموس «-و کيمي گؤرن، قادينين کيمليیيني اؤزونه گوره يوخ، کيشي ايله اولان علاقه سينه گوره اولوشدوران بو سيستمين نتيجه سي اولاراق، بير شخصي تحقير ائتمه نين، باسقي آلتينا آلمانين و آشاغيلامانين ان باشليجا يولو اونون عاييله سينده کي قادينلارا تحقير اولونماسيدير: بو تکچه شخصلر اوچون يوخ، سوسيال توپلولوقلار و دولاييسييلا اولوسلار اوچون ده کئچرليدير: بير اولوسو باسقي آلتينا آلمانين و  آشاغيلامانين بير يولو دا او اولوسون قادينلارينا قارشي موخته ليف يوللارلا شيددت اويغولاماقدير. بو سببله دير کي تاريخدن بوگونه ساواشلاردا ايشغالجي دؤولتلرين عسگرلري ايشغال اولونان يورد دا تحکم و  ايقتيدارلاري نين ايثباتي اولاراق قادينلارا تجاوز ائديرلر و  يئنه بو سببله دير کي موخته ليف اؤلکه لرده ديلي و  اولوسال کيمليگي ياساق اولان باسقي-آلتينداکي ميللتلر، حاکيم-اولوسون قادينلاريندان چوخ داها درين و  چوخ-بويوتلو (چوخ ميقياسلي) بير ظولمه معروض قاليرلار. بوگون ايران’دا فارس ائتنيک کيمليگينه (ethnicity) يعني اولوسونا منسوب اولمايان قادينلارين گؤردويو دؤولت شيددتي (زوراکيليغي)، پاترييارکال سيستمده کي بو ايقتيدار-تحکم ساواشي نين بير قولودور.


شوبهه سيز ايران’دا يالنيز ميللي وارليغي باسقي آلتيندا اولان تورک، کورد، عرب، بلوچ … قادينلاري يوخ، توم قادينلار دؤولت شيددتينه معروض قاليرلار: بوگون تهران، ايسفاهان، شيراز، قوم کيمي شهرلرده ده دؤولتين پوليسي قادينلاري ايسلامي حجابا مجبور ائدير، قادين حاقلاريني تاپتالايان موخته ليف قانونلار ائتنيک کيمليگينده ن یعنی اولوسوندان آسيلي اولماياراق ايران’داکي توم قادينلاري هدف آلير. آنجاق اؤلکه ده ياشانانلارا، پاترييارکال سيستمين سوسيولوژيک تحليلي نين ايشيغيندا باخيلاندا، بورداکي باسقي آلتينداکي ميلتلرين قادينلارينا قارشي دؤولت شيددتي نين، ديگرلرينه اولاندان داها فرقلي و داها آغير بير فورمدا اولدوغونو گؤروروک.

هر شئیدن اوول، بو اولوسلارين آنا ديلين تحصيل، مطبوعات.. ساحه لرده ياساقلانماسي نين اؤزو معنوي بير دؤوله ت شيددتيدير و  ان چوخ دا بو ياساقا معروض قالان ميللتلرده کي قادينلاري، یعنی آنالاري هدف آلير. هر توپلومدا، نسيلده ن نسيله ديلي و کولتورو (مدنيتي) داوام ائتديرن شخص، توپلومون ان کيچيک واحيدي اولان عاييله ده کي » آنا » دير، یعنی قاديندير. » آنا » ديل ياساقي نين باشليجا نتيجه سي اولاراق آنانين اوشاقي ايلا علاقه سي چوخ ديللي ليیين نتيجه سي اولاراق پروبلملي لشير، بير چوخ دورومدا آناديلده تحصيل ياساقي نين ياراتتيغي آسسيميلاسييا (assimilation:  اؤزگلشم)، اوشاقلارين» آنا » ديلله ريني دانيشابيلمه مه له رينه و  بو سببله آنا-اوشاق علاقه سينده بير قوپوقلوق ياشانماسينا يول آچير: و  آنانين اوشاغي ايلا » آنا » ديلينده دانييشابيلمه مه سي اولور نتيجه. بو هم » آنا » کيمليگينده، دولاييسييلا » قادين » دا، و  هم اولوسال کيمليک ده درين يارالار آچير.

آناديل ياساغينا علاوه اولاراق، رسمي مطبوعات و ديگر يوللاردان ائديلن تحقيرلر، دؤولت مسوللاري و  پوليس لري طرفيندن تجاوز، جينايتلر، اعدام و  داشقالاق، باسقي-آلتينداکي ميللتلرين قادينلارينا قارشي ايقتيدار-تحکم ساواشيندا قوللانيلان سيلاح لارديرلار. ميثال اولاراق 2010 ايلي نين اييون آييندا تبريز’ده بسيجيلر طرفيندن تجاووزه اوغراييپ قتله يئتيريلن 26 ياشلي ائلناز بابازاده ’يه اويغولانان بو شيددتين، تبريز مرکزلي آزربايجان’ين اؤز قدريني تعيين حققي تاپتالانان بير يورد اولدوغو گئرچه یي ديقته آليناندا، سياسي بير آنلام دا تاشيديغي گؤرولور.
آزربايجان قاديني نين معروض قالديغي دؤولت شيددتينه، ايرانين موخته ليف حبسخانالاريندا داشقالاق يولويلا اعدام اولونمايي گؤزله ين قادينلاردان دا ميثال چکمک اولار. ساييسي ان آزي 19 نفر اولان بو قادينلارين بير چوخو آزربايجانليدير. بو قادينلاردان بيري اولان تبريزلي 25 ياشلي مريم قوربانزاده ، توتولدوغوندا حاميله ايدي و  قانونلارا گؤره حاميله بير قادين اعدام اولوناماياجاغي اوچون، وکيلي نين آوروپا مطبوعاتينا ورديیي بياناتلارا گؤره سقط جنینه مجبور ائديلدي. يئنه آوروپا و  دونيا مطبوعاتينا سسيني چاتتيران و  بير مودت اول آزاد بيراخيلديغي حاقدا يالان خبر ياييلان آنجاق هله ده اعدامي گؤزله ين سکينه آشتيیانی ده بير آزربايجانلي قاديندير و وکيلي نين بياناتلارينا گوره فارس ديلينده دانيشابيلمه ديیي اوچون محکمه ده اؤزونو ساوونماقدا چتينليک چکميشدير.

ميللي کيمليک حاقلاري يادا قادين حاقلاري ساحه سينده فعال اولان آزربايجانلي قادينلارين حبس اولوناراق جيسمي و  معنوي باسقيلارا معروض قالماسي دا دؤولت شيددتي نين بير نؤووعودور: سون اولاراق 6 آي حبسه محکوم اولان آرمان اؤيرنجي تشکيلاتي عوضوو و  آزربايجان قاديني آدلي اؤيرنجي قزئتي نين ائديتورو فاطيمه نصيرپور کيمي.

البته بيرچوخ فرقلي ميللتين ياشاديغي ايران’دا باسقي آلتيندا توتولان، ديلي و  کيمليیي ياساقلانان و  اؤز قدريني تعيين حاقي تاپدالانان تک خلق آزربايجانليلار دئیيلدير: تورکلرين یانیندا کورد، عرب، بلوج و  ديگر اولوسلاردان قادينلار دا بو شيددته معروض قاليرلار. بوگون بير کورد قاديني اولان (یعنی هم ميللي کيمليیي، هم سونني مذهبي و  هم جينسييتي سببييله آيري-سئچکيليگه معروض قالميش اولان) زينب جلالييان ايللردير کي » محاربه »  ايتتيهامي ايلا اعدامي گؤزله يير. توتولدوغو حبسخانادا جيدي ساغليک پروبلملري ياشايان زينب هر ايکي گؤزوندن طبي عمليياتا احتيياج دويور، آنجاق خبرلره گؤره حبسخانا مسوللاري اونا » سن اعدام اولاجاغين اوچون گؤزلرينه احتيياجين يوخدور’ » سؤزويله تداويسينه ايجازه وئرمير و  بئله ليکله توم اخلاقي-ويجداني قوراللاري چيينه ييرلر.

دؤولت شيددتي باشليغي آلتيندا بو نؤوع باسقيلارا تکچه ايران’دان يادا آزربايجانلي تورکلردن يوخ، دونياداکي بيرچوخ آيري اؤلکه دن و  بيرچوخ آيري خلقدن ميثاللار تاپماق اولار: روسيادا چئچئنلر و  شيمالي کافکاسيالي موسلمان خلقلر، ايسپانيادا باسک (basque) ميلتي، بؤيوک بريتانيا’دا شيمالي ايرلاندالي قادينلار و  سياسي موباريزه لري، تورکييه ده کورد خلقي، چينده اويغور تورکله ري و  اويغور قاديني رابيعه قادير، آفقانيستان و  پاکيستانداکي بلوچلار….اؤلکه لر، خلقلر و  قانونلار فرقله نسه ده حاکيم سيستمين پاترييارکال (کيشي حاکيمييتلي) و  مرکزي دؤولتچي » تک ديل- تک ميللت-تک دؤولت » شوعارلي monist (تکچي) فلسفه سيله عئينيدير:دولاييسي ايله باسقي آلتينداکي ميللتلرده ن اولان قادينلارين گؤردویو ظولم ده بو سيستمين بير نتيجه سي اولاراق مشترک دير

قایناق : آزاد قادین

1 فوریه 2011 Posted by | مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, آذربایجان, آزربایجان, تورک میللتی, تورکی, تورکجه - Turkce, ترکی, حقوق اقوام, حقوق زنان, دموکراسی, زبان مادری | , , , , , , , , , , , , , | ۱ دیدگاه

Ana dil Yasağı , Tecavüz , Daşqalaq və Edam

İran’da Basqı Altındaki Millətlərdən Olan Qadınlara Qarşı Dövlət Şiddəti

Sevda Zencanlı

Bugün başta şərq toplumu olmaq üzərə tüm dünyaya hakim olan patriyarkal (ata-kişi mərkəzli, kişi hakimiyətli) sistəmde hər növ (eqtisadi, milli, sosyal ve politik) təhəkküm ve basqı ilişkisi (əlaqəsi), en çox qadınları məqdur edir. Qadınları kişilərin «namus»u kimi görən, qadının kimliğini özüne gore yox, kişiyle olan əlaqəsine gore oluşturan bu sistemin nəticəsi olaraq, bir şəxsi təhqir etmenin, basqı altına almanın ve aşağılamanın en başlıca yolu onun ailəsindeki qadınlara təhqir olunmasıdır: Bu təkçə şəxslər üçün yox, sosyal topluluqlar ve dolayısıyla uluslar üçün de keçərlidir: Bir ulusu basqı altına almanın ve aşağılamanın bir yolu da o ulusun qadınlarına qarşı muxtəlif yollarla şiddət uygulamaqdır. Bu səbəblədir ki tarixdən bugüne savaşlarda işğalcı dövlətlərin əsgərləri işğal olunan yurdda təhəkküm ve iqtidarlarının isbatı olaraq qadınlara tecavüz edirlər ve yenə bu səbəblədir ki muxtəlif ölkelərdə dili ve ulusal kimliyi yasaq olan basqı-altındaki milletlər, hakim-ulusun qadınlarından çox daha dərin ve çox-boyutlu (çoxmiqyaslı) bir zülmə məruz qalırlar. Bugün İran’da Fars etnik kimliyine (ethnicity) yani ulusuna mənsub olmayan qadınların gördüyü dövlət şiddəti (zorakılığı), patriyarkal sistəmdeki bu iqtidar-təhəkküm savaşının bir qoludur.

Şübhəsiz İran’da yalnız milli varlığı basqı altında olan Türk, Kürd, ərəb, Bəluç vs. qadınları yox, tüm qadınlar dövlət şiddətinə məruz qalırlar: Bugün Tehran, İsfahan, Şiraz, Qom kimi şəhərlərde de dövlətin polisi qadınları İslami Hicaba məcbur edir, qadın haqlarını taptalayan muxtəlif qanunlar etnik kimliyinden yani ulusundan asılı olmayaraq İran’daki tüm qadınları hədəf alır. Ancaq ölkədə yaşananlara, patriyarkal sistəmin sosyolojik təhlilinin ışıqında baxılanda, burdaki basqı altındaki millətlərin qadınlarına qarşı dövlət şiddətinin, diğərlərinə olandan daha fərqli ve daha ağır bir formda olduğunu görürüq

Hərşeydən əvvəl, bu ulusların anadilinin təhsil, mətbuat kimi sahələrdə yasaqlanmasının özü mənəvi bir dövlet şiddətidir ve en çox da bu yasaqa məruz qalan milletlərdəki qadınları, yani anaları hədəf alır. Her toplumda, nəsilden nəsilə dili ve kültürü (mədəniyyəti) davam ettirən şexs, toplumun en kiçik vahidi olan ailədəki “ana”dır, yani qadındır. “Ana”dil yasaqının başlıca nəticəsi olaraq ananın uşaqıyla əlaqesi çoxdilliliğin neticesi olaraq problemliləşir, birçox durumda anadilde təhsil yasaqının yarattığı assimilasiya (assimilation: özgələşmə), uşaqların «ana»dillerini danışabilmemelerinə ve bu səbəblə ana-uşaq əlaqesinde bir qopuqluq yaşanmasına yol açır: Ve ananın uşaqıyla «ana»dilinde daniışabilməməsi olur nəticə. Bu həm “ana” kimliyində, dolayısıyla “qadın”da, ve həm ulusal kimlikte dərin yaralar açır.

Anadil yasaqına əlavə olaraq, rəsmi mətbuat və digər yollardan edilən təhqirlər, dövlət məsulları ve polisləri tərəfindən tecavüz, cinayətlər, idam ve daşqalaq, basqı-altındaki milletlərin qadınlarına qarşı iqtidar-təhəkküm savaşında qullanılan silahlardırlar.

Misal olaraq 2010 ilinin İyun ayında Təbriz’de Bəsicilər tərəfindən təcavüze uğrayıp qətlə yetirilən 26 yaşlı Elnaz Babazade’ye uygulanan bu şiddətin, Təbriz mərkəzli Azərbaycan’ın öz qədərini təyin həqqi taptalanan bir yurd olduğu gərçeği diqqətə alınanda, siyasi bir anlam da taşıdığı görülür. Azərbaycan qadınının məruz qaldığı dövlət şiddətinə, İranın muxtəlif həbsxanalarında daşqalaq (rəcm) yoluyla idam olunmayı gözləyən qadınlardan da misal çekməq olar. Sayısı en azı 19 nefer olan bu qadınların birçoxu Azerbaycanlıdır. Bu qadınlardan biri olan Təbrizli 25 yaşlı Məryəm Qorbanzade, tutulduğunda hamilə idi ve qanunlara görə hamilə bir qadın edam olunamayacağı üçün, vəkilinin Avropa mətbuatına vərdiği beyanatlara göre aborta məcbur edildi. Yenə Avropa ve Dünya mətbuatına sesini çattıran ve bir müddət əvvəl azad bıraxıldığı haqda yalan xəbər yayılan ancaq helə de edamı gözleyən Səkinə Aştiyani de bir Azerbaycanlı qadındır ve vəkilinin beyanatlarına gore Fars dilinde danışabilmediği üçün məhkəmədə özünü savunmaqda çətinliq çekmiştir.

Milli kimlik haqları yada qadın haqları sahəsində fəal olan Azərbaycanlı qadınların həbsolunaraq cismi ve mənəvi basqılara məruz qalması da dövlət şiddətinin bir növüdür: Son olaraq 6 ay həbsə məhkum olan Arman öyrənci təşkilatı üzvü ve Azərbaycan Qadını adlı öyrənci qəzətinin editoru Fatimə Nəsirpur kimi.

Əlbəttə birçox fərqli millətin yaşadığı İran’da basqı altında tutulan, dili ve kimliği yasaqlanan ve öz qədərini təyin haqqı taptalanan tək xəlq Azərbaycanlılar değildir: Türklərin yanında Kürd, Ərəb, Bəluc ve digər uluslardan qadınlar da bu şiddətə məruz qalırlar. Bugün bir Kürd qadını olan (yani həm milli kimliği, həm Sünni məzhəbi ve həm cinsiyəti səbəbiylə ayrı-seçkiliğe məruz qalmış olan) Zeynəb Cəlaliyan illərdir ki “muharəbə” ittihamıyla edamı gözləyir. Tutulduğu hebsxanada ciddi sağlık problemləri yaşayan Zeynəb hər iki gözündən tıbbi əməliyata ehtiyac duyur, ancaq xəbərlərə göre həbsxana mesulları ona “Sən edam olacağın üçün gözlərinə əhtiyacın yoxtur’” sözüylə tedavisinə icaze vərmir ve beləliklə tüm əxlaqi-vicdani quralları çiyneyirlər.

Dövlət şiddəti başlığı altında bu növ basqılara təkçə İran’dan yada Azərbaycanlı Türklərdən yox, dünyadaki birçox ayrı ölkedən ve birçox ayrı xəlqdən misallar tapmaq olar: Rusyada Çeçənlər ve Şimali Kafkasyalı Müsəlman xəlqlər, İspanyada Bask (Basque) milləti, Böyük Britanya’da Şimali İrlandali qadınlar ve siyasi mübarizələri, Türkiyede Kürd xəlqi, Çinde Uyqur Türkleri ve Uyqur qadını Rabiya Qadir, Afganistan ve Pakistandaki Bəluclar….Ölkələr, xəlqlər ve qanunlar fərqlense de hakim sistəmin patriyarkal (kişi hakimiyətli) ve mərkəzi dövlətçi «tek dil-tek millət-tek dövlət» şuarlı “monist” (tekçi) fəlsəfəsi eynidir:
Dolayısı ilə basqı altındaki milletlərden olan qadınların gördüğü zülm de bu sistəmin bir nəticesi olaraq müştərəkdir.

Qaynaq : azad-qadin

1 فوریه 2011 Posted by | مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, آنا دیلی, آذربایجان, آزربایجان, تورک میللتی, تورکجه - Turkce, حقوق اقوام, حقوق زنان, حرکت ملی, دموکراسی, زبان مادری | , , , , , , , , , , , , , | ۱ دیدگاه

گزارش پارلمان کانادا در مورد ایران / ایرانِ احمدی نژاد تهدیدی برای صلح و حقوق بشر

گزارش جدید مجلس عوام کانادا:

«ایرانِ احمدی نژاد تهدیدی برای صلح و حقوق بشر»

علیرضا جوانبخت قولونجو

گزارش جدید مجلس عوام کانادا در ماه جاری میلادی (دسامبر 2010) در مورد ایران و با تیتر «ایرانِ احمدی نژاد تهدیدی برای صلح، حقوق بشر و حقوق بین الملل» منتشر شده است. در این گزارشِ تقریبا نود صفحه­ای ضمن درج اظهارات شهود و کارشناسان و نتایج بررسی های کمیته حقوق بشر پارلمان کانادا در رابطه با موارد نقض حقوق بشر شامل حقوق اقلیت­های مذهبی و زبانی، فعالان سیاسی، دانشجویان، مخالفان دولت، روزنامه نگاران، زنان و اقلیت­های جنسی، به نقش ایران در تهدید صلح و امنیت جهانی هم توجه شده است. کمیته همچنین پیشنهاداتی در 24 بند به دولت کانادا ارائه کرده است.

در مقدمه این گزارش آمده است: «بعد از انتخابات ریاست جمهوری 12 ژوئن 2009 در ایران، کانادا و جامعه بین المللی با نگرانی شاهد سرکوب معترضین به نتیجه این انتخابات بودند. این رویدادها نمونه ای دیگر از سابقه بد مقامات ایران در احترام به حقوق بشر بود. همچنین حوادث مربوط به روزهای انتخابات از وجود تنشهای کم سابقه داخلی در این کشور حکایت می کرد.»

در ادامه گزارش، به سابقه و تاریخچه حساسیت کانادا به مسائل حقوق بشر در ایران پرداخته شده است: «اعتراضات سال گذشته در ایران، برخورد شدید مقامات ایرانی با معترضین و عکس العمل جامعه بین المللی، موجب تمرکز بیشتر ‘کمیته فرعی حقوق بشر جهانی مجلس عوام کانادا’ به عنوان زیر مجموعه ای از ‘کمیته امور خارجی و توسعه بین المللی’ این مجلس بر وضعیت حقوق بشر در ایران شد. این کمیته فرعی در پارلمان سی و نهم با برگزاری جلسات و تهیه گزارش در مورد جامعه بهائی ایران، تحقیقات در خصوص سابقه بد ایران در رابطه با احترام به حقوق بشر جهانی را آغاز کرده بود.»

طبق آنچه که در گزارش مجلس عوام کانادا آمده، کمیته مذکور در فاصله زمانی مابین 10 مارس و 29 اکتبر 2009 شانزده جلسه با حضور شهودی که شامل متخصصین، فعالان حقوق بشر از سازمان های غیر دولتی، آکادمسین ها و حقوقدانها  بوده اند، برگزار کرده است. با توجه به ارزیابی های کمیته از جلسات مذکور، «حکومت ایران سابقه ای طولانی در نقض سیستماتیک و گسترده حقوق بشر بر علیه مردم خود دارد. این نقض همه جانبه حقوق بشر مواردی مانند سلب حق زندگی،  نقض آزادی شهروندان و تبعیض بر اساس مذهب، جنسیت، نژاد و قومیت، زبان، گرایش جنسی و عقاید سیاسی را در بر می گیرد.» بر طبق این ارزیابی «در بسیاری از موارد، حکومت ایران حتی قوانین داخلی خود را نیز زیر پا می گزارد.»

اظهارات شهود

بخش اول گزارش به اظهارات شهود در مورد نقض حقوق بشر در ایران پرداخته است. اظهارات شیرین عبادی حقوقدان ایرانی، فاخته زمانی رئیس انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجانی در ایران (آداپ)، احمد باطبی سخنگوی گروه مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، شریف بهروز عضو حزب دمکرات کردستان ایران، رؤیا برومند مدیر اجرائی بنیاد عبدالرحمن برومند، عباس میلانی مدیر مرکز مطالعات ایران در دانشگاه استنفورد، مجتبی مهدوی استاد علوم سیاسی دانشگاه آلبرتا، پیام اخوان استاد دانشگاه مک گیل و عده ای دیگر از اساتید دانشگاه و نمایندگان سازمان های مختلف حقوق بشری و تحقیقاتی به عنوان شهود مورد توجه قرار گرفته است.

اقلیت­های مذهبی

در خصوص وضعیت اقلیت های مذهبی، بر مسائل و مشکلات بهائیان که علیرغم پیروان مذاهب اهل کتاب حتی به عنوان اقلیت مذهبی به رسمیت شناخته نشده اند، تأکید بیشتری گشته و به نقل از جفری مک لارن از وزارت امور خارجه کانادا قید شده است که «بهائیان در بدترین وضعیت ممکن هستند و حتی آن دسته از ایرانیان اصطلاح طلب که به لزوم اصلاح سیاست های آن کشور معتقدند در مورد بهائیان نگاه مبهمی دارند.»

طبق اظهارات شهود، «پیروان مذاهب اهل کتاب مانند مسیحیان و یهودی ها – با اینکه بر خلاف بهائی ها به صورت رسمی شناسایی شده و از حقوق رسمی برخوردارند – ولی از امنیت همه جانبه برخوردار نیستند. رفتارهای تبعیض آمیز بر علیه آنها به صورت عادی در آمده است و یهودیان در معرض تحقیر و رفتارهای اهانت آمیز قرار دارند.»

در خصوص وضعیت اقلیت های مذهبی دیگر به گفته های شریف بهروز عضو حزب دمکرات کردستان ایران در مورد ساخته شدن مساجد بیشمار برای شیعیان در مناطق سنی نشین استناد شده است که با تشویق حکومت صورت می گیرد. آقای بهروز همچنین به ممنوعیت ساخت مسجد برای سنی­های شهر تهران با یک میلیون جمعیت سنی مذهب اشاره کرده است.

برخی از شهود دیدار کننده با اعضای مجلس به سرخوردگی های عمیق ناشی از آزار و اذیت اقلیت های اتنیکی و مذهبی توسط حکومت اشاره کرده اند. عباس میلانی مدیر مرکز مطالعات ایران در دانشگاه استنفورد، گفته است: «برخی از عناصر افراطی شیعه از باز کردن زخم های کهنه و به راه انداختن جنگ شیعه و سنی ابایی ندارند.»

با توجه به اظهارات دکتر میلانی، همه اقلیت ها از جمله بلوچها، کردها، ترک­ها، ترکمن ها و اعراب که در ایران زندگی می کنند، به یک شکل و یا با تفاوتهایی از حقوق خود محروم بوده اند؛ سهم عادلانه از بودجه دولتی، حق ترویج فرهنگ و حق تدریس زبانشان، همه نادیده گرفته شده است و مناطق محل زندگی آنها تحت کنترل بالقوه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار دارد.

اقلیت های اتنیکی و محرومیت از تحصیل به زبان مادری

شریف بهروز در گفتگو با کمیته تفحص «اشاره قانون اساسی ایران به حقوق مساوی برای تمام اتنیک های ساکن این کشور و تعهدات حقوقی – بین المللی این کشور» را فریبکارانه ارزیابی کرده است.

بنا به گزارش مجلس عوام کانادا، کمیته بررسی در مورد سختی هایی که آذربایجانی ها، بلوچ ها و کردهای ساکن ایران تجربه کرده اند، به سخنان شهود گوش داده است. گفته های جو استورک معاون بخش خاورمیانه و شمال آفریقای سازمان دیده بان حقوق بشر حاکی از آن است که، اقلیت های اتنیکی تبعیض و محدودیت در فعالیت های فرهنگی و سیاسی را تحمل کرده، تحت ظلم و آزار و اذیت بوده و در برخی موارد به اتهام به خطر انداختن امنیت ملی محاکمه می شوند.

بنا به اظهارات فاخته زمانی رئیس انجمن دفاع از زندانیان سیاسی آذربایجان، در دیدار با کمیته بررسی، آذربایجانیها علیرغم جمعیت بالایی که دارند، از تحصیل به زبان مادری و امکان ترویج فرهنگ و تاریخ خود محروم هستند. خانم زمانی موارد متعددی از دستگیری ها، بازداشت ها، مجازات و شکنجه آذربایجانی هایی راتوضیح داده است که از راههای مسالمت آمیز به مطالبه و دفاع از حقوق زبان خود می پردازند.

فاخته زمانی ضمن اشاره به احکام متعدد اعدام در بلوچستان، از اعزام قاضی ویژه که بر اساس اعترافات تحت شکنجه و محاکمه 10 الی 15 دقیقه ای در سلول متهمان با پرسیدن چند سؤال بدون حضور دادستان و وکیل مدافع، حکم اعدام صادر می کنند، خبر داده است. به گفته او صدها بلوچ در نوبت اعدام قرار دارند.

خانم زمانی همچنین، همانند دکتر میلانی، به محرومیت و در حاشیه نگهداشته شدن مناطق زندگی اتنیک ها اشاره کرده است. به گفته او خصوصاً در مناطق دور از مرکز اخبار موارد نقض حقوق بشر در بسیاری از موارد گزارش نشده و مورد توجه قرار نمی گیرند. منابع خبری کم و دسترسی به رسانه ها محدود است.

در مورد جمعیت کرد ساکن ایران، کمیته تحقیق، گزارش هایی در مورد شرایط دشوار زندگی در طی 8 سال جنگ با عراق، ممنوع بودن تحصیل به زبان کردی و پدیده ای به نام «گزینش» و تبعیض شغلی و موارد دیگر دریافت کرده است.

در گزارش همچنین به مسائل دیگری از جمله بد رفتاری علیه قسمتی از جامعه اکثریت شیعه و مجازات اعدام برای نوجوانان پرداخته شده است.

نتایج بررسی کمیته تحقیق

در بخش تحقیقات کمیته فرعی به مواردی مانند عدم پایبندی ایران به تهعدات خود در رابطه با رعایت حقوق بشر، وظایف حکومت ایران، نقش کانادا در رابطه با بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران، حمایت کانادا از ایرانی ها برای رسیدن به جامعه ای آزاد و دارای عدالت، هدف قرار دادن افراد حقیقی صاحب منصب در ایران که مسئول نقض حقوق بشر هستند و لغو مصونیت های دولتی در مورد مقامات ایران که حقوق بشر را نقض می کنند، پرداخته شده است.

پیامدهای هسته ای شدن ایران

در خصوص ایران و صلح و امنیت بین المللی هم اظهارات شهود شامل موارد زیر توسط نمایندگان پارلمان شنیده شده است:

–  ایران و حمایت از گروههای تروریستی

– تشویق به نسل کشی از طرف مقامات ایرانی (در گزارش مجلس عوام کانادا از سخنان احمدی نژاد و سایر مقامات ایرانی در مورد لزوم از بین رفتن اسرائیل با عنوان «تحریک به نسل کشی» یاد شده است.)

– ایران و جاه طلبی برای دستیابی به قدرت هسته ای

– پیامدهای یک ایران صاحب قدرت هسته ای: رابطه بین توانمندی های هسته ای ایران و حقوق بشر جهانی، امکان عملی کردن سخنان در زمینه نسل کشی، قدرت بالقوه در بی ثبات کردن منطقه

در قسمت تحقیقات کمیته در خصوص ایران و صلح و امنیت بین المللی، تعهدات ایران در قبال صلح جهانی، پیامدها برای کانادا، مسئولیت کانادا در خصوص حفاظت و پیشگیری، لزوم توجه به برنامه هسته ای ایران و رابطه برنامه هسته ای ایران با مقاصد نسل کشی بررسی شده است.

در گزارش مجلس عوام کانادا مسائل نقض حقوق بشر در ایران پس از انتخابات مورد کند و کاو قرار گرفته است.

این کمیته همچنین در ارزیابیهای خود اشاره می کند که؛ حکومت ایران فعالان حقوق بشر و روزنامه نگارانی را که اقدام به گزارش موارد نقض حقوق بشر می کنند زندانی و شکنجه کرده و بعضاً آنها را به قتل می رساند. این کشور  از طرفی فعالیت گروههای مدافع حقوق بشر داخلی را ممنوع می کند و از طرف دیگر سازمان های بین المللی مدافع حقوق بشر هم سالهاست که اجازه ورود به خاک ایران را نداشته اند.

پیشنهادات کمیته به دولت کانادا

کمیته مذکور برای بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران پیشنهادهایی در 24 بند به دولت کانادا ارائه کرده است. در برخی از این پیشنهادات از دولت کانادا خواسته شده است؛ ضمن ادامه و افزایش حمایت معنوی از سازمان های مدافع حقوق بشر ایرانی و کانادایی فعال در مسائل ایران، این گروهها را–  در صورت امکان – از حمایت های مالی نیز برخوردار سازد، از حرکتهای دمکراتیک در ایران حمایت های معنوی و دیپلوماتیک به عمل بیاورد، از حکومت ایران بخواهد اجازه فعالیت سازمان های مدافع حقوق بشر بین المللی در درون این کشور را صادر و محدودیت و فشارها بر روی گروههای داخلی مدافع حقوق بشر را میان بردارد، برای ایجاد کرسی تحقیقاتی در خصوص روابط مابین ایران و کانادا و مسائل حقوق بشر ایران در یک دانشگاه کانادایی امکانات مالی اختصاص دهد، رادیو بین المللی کانادا را در خصوص پخش برنامه به زبان فارسی تشویق کند، پیشگیری های لازم را انجام دهد که  دفاتر، رسانه ها و مراکز وزارت امور خارجه ایران برای تهدید و محدود کردن دیاسپورای ایرانی امکان استفاده از امکانات خود در کانادا را نداشته باشند، روابط در سطوح بالا را کاهش داده و دولت از این امر در جهت وادار کردن ایران به بهبود وضعیت حقوق بشر استفاده کند.

همچنین کمیته به دولت کانادا پیشنهاد کرده است که مطابق با مسئولیت های کانادا تحت ماده یک کنوانسیون نسل کشی و ممنوعیت تحریک به نسل کشی طبق ماده 3 این کنوانسیون از شورای امنیت سازمان ملل بخواهد تا پرونده رئیس جمهور محمود احمدی نژاد و آن دسته از مقامات ایرانی را که مستقیماً و در ملأ عام به تشویق نسل کشی ]علیه اسرائیل و یهودی ها [می پردازند، برای انجام تحقیقات و پیگرد قانونی به دادگاه جرائم بین المللی ارجاع دهد.

نسل کشی در هشت مرحله

به گفته پروفسور استنتون رئیس سازمان بین المللی پژوهشگران نسل کشی، که نتیجه تحقیقات خود در زمینه اقدام به نسل کشی را در اختیار کمیته بررسی قرار داده است، نسل کشی در یک فرایند هشت مرحله ای صورت می گیرد. این پژوهشگر معتقد است که 6 مرحله از این مراحل هشت گانه در ایران به وقوع پیوسته است. دسته بندی انسانها به صورت «ما» و «آنها»، نمادسازی و مارک زنی، معرفی «آنها» به صورت موجوداتی فاقد صفات انسانی، سازماندهی گروههای تروریستی، ایجاد تضاد و قطب های مختلف، آغاز عملیات، نابود کردن و «انکار» عنوانهای مراحل هشت گانه پروفسور استنتون هستند.

کمیته به نقل از این محقق اشاره کرده است که این دسته بندی انسانها به صورت «ما» و «آنها» در مورد ساکنان خود کشور ایران هم صورت گرفته و جوامعی مانند «بهایی ها و آذربایجانی ها» و گروههای دیگری که از حقوق سیاسی معمول هم برخوردار نیستند جزء دسته «آنها» به حساب آمده اند.

منبع:

http://www2.parl.gc.ca/Content/HOC/Committee/403/FAAE/Reports/RP4835870/403_FAAE_Rpt03_PDF/403_FAAE_Rpt03-e.pdf

28 دسامبر 2010 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, حقوق اقوام, حقوق زنان, دموکراسی, زبان مادری | , , , , , , , , | ۱ دیدگاه

چاغداش شاعیر، یازار و چئویرمن دوکتور هاشم خسروشاهی ایله سؤیله شی

دوکتور خسروشاهی: هارداسا ۷٥۰۰-۸۰۰۰ ایلدن بری بؤلگه‌ده وار اولان تورکلرین سانکی بؤلگه‌یه یئنی گلن قوناقمیش کیمی لانسه ائدیلمه‌سی خیانت دئییلسه صافلیق-ساده‌لوحلوقدور

دوکتور هاشم خسروشاهیدوکتور هاشم خسروشاهی اورتا حاللی قالابالیق بیر عایله‌نین دؤردونجو اوشاغی اولاراق ۱۹٥۰-ده تبریزده دونیایا گلدی. ارکن یاشدا گیردیگی ایلک مکتبی تبریزده، لیسه‌نی تهراندا بیتیردیکدن سونرا ۱۹٦۷ ایلینده تورکیه‌یه گلدی. تورکیه تورکجه‌سینی ایستانبول ادبیات فاکولته‌سینده اؤیرنمگه باشلادی. ۱۹۷٤ ایلینده آنکارا طب فاکولته‌سیندن مأذون اولدوقدان سونرا بیر سوره آلمانیا و اینگیلتره‌ده یاشادی. ۱۹۷۷ ایلینده آنکارا اونیورسیته‌سی طب فاکولته‌سی اوشاق خسته‌لیکلری بؤلومونده اختصاصا باشلادی. شاه رژیمی دئوریلدیکدن سونرا شیراز اونیورسیته‌سینه ترانسفر اولدو. ۱۹۸۱-ده اوشاق خسته‌لیکلری اوزمانلیغینی، ۱۹۸۳ ایلینده ایسه تهران قلب خسته‌لیکلری و آراشدیرما مرکزینده اگیتیمینی بیتیره‌رک اوشاق قلب خسته‌لیکلری اوزمانلیغینی آلدی. داها سونرا تورکیه‌یه گئری قاییتدی. بیر سوره آلمانیانین آلبرشت اونیورسیته‌سینده اوشاق قلب خسته‌لیکلری بؤلومونده بولوندو. ۹۰-۱۹۸٥ ایللری آراسیندا آنکارا دیش قاپی خسته‌خاناسیندا چالیشدی. او سوره ایچینده او خسته‌خانانین اوشاق کلینیکیندن اوشاق خسته‌خاناسی گئچیشینده امک وئردی. بو بؤلومده چوخ جیدّی و یورد دیشیندا یاییملانان بیلیمسل آراشدیرما‌لار یاپدی. ۱۹۹۰ ایلینده دوچنتلیک عنوانینی قازاندیقدان سونرا عایله‌سی ایله بیرلیکده کانادایا کؤچ ائتدی. ۲۰۰۰ ایلیندن بری ده تورکیه‌ده یاشاییر. بیر یاندان طب پئشه‌سینه داوام ائدرکن دیگر یاندان دا ادبی فعالیتلرینی سوردورور.

ادبیاتا هانسی ایلدن باشلادینیز؟ ادبیاتلا ماراقلانمانیزدا سیزه توصیه‌ده بولونانلار، تشویق ائدنلر اولدو مو؟

من بیلدیم بیله‌‌لی ادبیاتین ایچینده‌یم. آتامین قیش گئجه‌لری بیزه اوخودوغو شیرویه ناغیللاری، امیر ارسلان حیکایه‌لری، ننه‌لریمیزدن دینله‌دیگیمیز آذربایجان ناغیللاری منی ذاتاً ادبیات دونیاسینا آپارمیشدی. خاطیرلاییرام ایلک حیکایه‌می، آلتیندا قاییق، داها اورتا مکتبده ایکن یازدیم. طبیعی ادبی دگری اولوب اولمادیغینی ایندی خاطیرلامیرام. او حیکایه دفتریمی بؤیوک آنامین ائوینده خالچانین آلتیندا ساخلامیشدیم. سونرا دا آلابیلمه‌دیم، ایتیب باتدی. آنجاق داها سونراکی لیسه ایللرینده، بیر یاندان حیدربابا، بیر یاندان شیرازلی حافظ منی جیدّی اولاراق ادبیاتا سوروکله‌دی. حافظین بیر چوخ غزلی ازبریمده ایدی. سونرا تهراندا الیمه گئچن و خرجلیکلریمله آلدیغیم و اؤزللیکله بؤیوک قارداشیم ضیانین ائوه گتیردیگی

فردوسی، نگین، شاملونون یؤنتدیگی هفته‌نین کیتابی کانالی ایله چاغداش ادبیاتلا تانیشدیم. مثلا فروغ فرخ زادین یئنیدن دوغوش شعر کیتابی باسیلیر باسیلماز اوخوموشدوم. آنجاق او اوشاق ساییلاجاق گنج یاشلاریمدا شعر یازماغی بوراخمامامی جیدّی اولاراق توصیه ائدن عمی‌مین اوغلو صادق خسروشاهی اولموشدو. سونرا‌لاری دا باشقا‌لاری.

ان چوخ هانسی شاعیر و یازارلارلا چالیشدینیز؟

بو سورونوزو تام اولاراق آنلایا بیلمه‌دیم. هانسی یازارلا چالیشماق؟ نه‌یی قصد ائتدیگینیزی آنلامادیم. آنجاق ان اوزون تانیشما شانسیم اولان و بیره – بیر دانیشمالاریمیز و اونون شعر و حیکایه آتولیه‌سیندن یارارلاندیغیم و اوندان بیر چوخ شئی اؤیرندیگیم دوکتور رضا براهنی‌‌دیر. تورکیه‌دن بیر چوخ یازار و شاعیرله تانیشما و چالیشما شانسیم اولدو.

– سیزین ایلهام آلدیغینیز هر هانسی یئرلی و یابانجی شاعیر و یا یازار وار می؟

بیرچوخ یازار و شاعیر منیم ادبی بگه‌نیمی و باخیشیمی ائتکیله‌میشدیر. تورکیه‌دن، ایران‌دان و دیگر اؤلکه‌لردن. جک لوندون-‌دان، اوسکار ویلد-دن، هوگو-‌دان، لامارتین-دن، پوشکین-دن، آخماتووا-‌دان، باودلایر-دن، نرودا-‌دان، لورکا‌دان، پاول الوارد-‌دان توتون تا سیلویا پلاته، ویجینیا وولفا، فاولکنره، تاقور-دان مارکوئزه قدر. پیام صفا‌دان، ادیب جان سئور، جمال ثریایا، نامیق کمال-دان کمال طاهیره، سعید فائق-دن یاشار کمالا قدر. آما هئچ شبهه یوخ کی، ناظیم حیکمت‌ین یئری فرقلی اولموشدور. اؤزللیکله ده تورکیه‌ده ایلک شعر دنه‌مه‌لریم اوزرینده. من تورکیه‌یه گلدیکدن سونرا بیر نئچه اوخومانی بیرلیکده سوردوردوم: آتاتورک-و اوخودوم، عثمانلی تاریخینی اوخودوم و ناظیم حیکمتی. ایشته او اوخوما‌لار سایه‌سینده ناظیمی تانیدیم و اونون شعریله ایچلی – دیشلی اولدوم. ایران یازارلاریندان‌صادق هدایت و صادق چوبک‌ین رومان و حیکایه‌لری اؤنملیدیر منیم اوچون. یابانجیلاردان بلکه ساده‌جه بیر تک آد وئرمم گرکیرسه هر حالدا داستایئوسکی اولاجاق. آنجاق بوتون بون‌لاری ادبی بیر دیسیپلین ایچینده آنلاییب یئنیدن اله آلابیلمم اوچون اؤزللیکله سون ایللرده داوام ائتدیگیم دیل اوخوما‌لاریمین اؤنمی واردیر سانیرام: چارلس س. پیئرس، فردیناند دو سوسور، میخاییل باختین، لئوی ایستراوس، ژاکوس دریدا، هایدگر، دلوز، کریسیتئوا و…

– دوچنتلیک عنوانینی قازاندیقدان سونرا کانادایا کؤچ ائتمیشسینیز. اورادا بعضی ائتکینلیکلره قاتیلمیشسینیز. اؤزللیکله کانادا‌لی-ایرانلی یازارلار بیرلیگی‌نین قوروجو اویه‌سی ایدینیز. بو بیرلیک نه زامان، هانسی آماجلارلا و هانسی تاریخده قورولدو؟

کانادا دؤلتی اؤلکه‌یه کؤچ ائدن انسانلارین، نه قدر ده کیچیک بیر توپلولوق اولسا‌لار دا دیللرینی، کولتورلرینی قوروما‌لاری اوچون قورولان درنکلره مومکون اولدوغو قدر یاردیمچی اولوردو. سانیرام هله ده بئله‌دیر. من او ایلللرده ایکی اؤنملی درنگین قوروجو اویه‌لیگینی یاپدیم. بیری کانادا آذربایجانلیلار توپلولوغو بیرلیگی (۱۹۹۱)، ایکینجیسی ایسه ایرانلی-کانادا‌لی یازارلار بیرلیگی (۱۹۹۲). باشقانلیغینی یاپدیغیم آذربایجانلیلار توپلولوق بیرلیگینده ایلک کز آذربایجان تورکجه‌سی اگیتیمی کورسو قویدوم. اؤز یورد‌لاریندا نفوسون چوخونلوغونو اولوشدورما‌لارینا رغما آنا دیللرینی اؤیرنمه حاقّی اولمایان یاشلی – گنج، اوشاق بیر ییغین ایران آذربایجانیندان انسان آنا دیللرینی اؤیرنمگه آخین ائتمیشدیلر. قوزئی آمریکادا ایلک کز آذربایجان تورکجه‌سینده درگی یاییملانماسینی ساغلادیم. او درگی‌نین یاییملانماسی اوچون گئجه – گوندوز امک وئریردیک. ایلک کز آذربایجان تورکجه‌سیله قوزئی آمریکادا شعر گئجه‌سی دوزنله‌دیک. شعرلری دینله‌ین انسانلارین گؤز یاشلارینی هله ده خاطیرلاییرام و بیر چوخ ایلک داها. طبیعی سونرا‌لاری بعضی سیاسی گؤروشلر دموکراتیک اولمایان یوللارلا بیرلیگی او جوشغون یولوندان ساپتیردیلار. پاسیو بیر حال آلدیغینی سونرا‌لاری دویدوم. یازارلار درنگی-نی ده عینی آماجلا قورماغا چالیشدیق.

– تورکیه‌یه قاییتدیقدان سونرا «قونشو آچ قاپینی» آدلی اولوسلار آراسی ادبیات شنلیگینی دوزنله‌دینیز. بو هانسی تاریخلرده و نه آماجلا گرچکلشدی؟

بو ائتکینلیک چوخ اؤنملی‌دیر. اؤزللیکله بؤلگه‌میزده قصداً یارادیلان و یارادیلماسینا داوام ائدیلن کولتور کیرلی‌لیگی و انسانلار آراسیندا یارادیلماغا چالیشیلان آیریلیقلار سیستماتیک اولاراق یوروتولمکده ایکن، بیر ادبیاتچی اولاراق اؤلکه‌مین و خالقیمین یارارینا بیر شئیلر یاپماق زورونلولوغوندان قایناقلانیر. اؤزللیکله ده بیزی دیلیمیزدن، دینیمیزدن، کولتوروموزدن سیستماتیک اولاراق اوتاندیرماغا چالیشدیقلاری بو دؤنمده. مثلا هارداسا ۷٥۰۰-۸۰۰۰ ایلدن بری بؤلگه‌ده وار اولان تورکلرین سانکی بؤلگه‌یه یئنی گلن قوناقمیش کیمی لانسه ائدیلمه‌سی خیانت دئییلسه صافلیق-ساده‌لوحلوقدور. ائله گؤرونور کی، داغدان گلن باغداکی‌نین مینلرجه ایلدیر بورا‌لی اولدوقلارینی اونوتموش! من بیزدن سونرا بؤلگه‌یه گلن فارسلار داخیل دیگر اتنیکلر و هله ده بؤلگه‌میزده یاشایان خالقلارلا دئییل دوشمانلیغین، دوستلوغون آغیرلیقلی اولدوغونا اینانیرام. بیریلری بو اولوس‌ارین، خالقلارین، حتی اتنیک یا دا توپلولوقلارین بیزیمله اولان ایلیشکی قاپیلارینی قصداً قاپاتماغا چالیشمیشلار و چالیشماقدا‌لار. بیز بو قاپیلاری، کولتور و صنعت قاپیلارینی آرامالی‌ییق. سلام وئرمه‌لی‌ییک. وئریلن سلامی آلمالی‌ییق. بو قونونو ایسترسه‌نیز سونرا داها آیرینتیلی بیر شکیلده دانیشاریق. «قونشو آچ قاپینی» توپلانتیلاری اونلارجا یازار و شاعیرین قاتیلیمی ایله ۲۰۰٤ و ۲۰۰٦ ایللرینده چوخ گؤرکملی بیر شکیلده یاپیلدی. آنجاق داها سونراکی ایللرده ایسپونسور تاپا بیلمه‌دیگیمیز اوچون تکرارلایا بیلمه‌دیک. بونو دا دانیشمالی‌ییق.

– ایندییه قدر داخیلده و خاریجده یایینلامیش اولدوغونوز نئچه کیتابینیز وار؟

یازدیغیم و چئویردیگیم یاییملانمیش کیتاب ساییسی ییرمییه یاخیندیر.

– یایینلانمامیش و یایینلانماقدا اولان کیتابلارینیز وار می؟

اوه‌ت وار. حاضیردا بیر یایین ائوینده اولان ایکینجی رومانیم وار. بیر شعر کیتابیم یایینا حاضیر اولماق اوزره‌‌دیر. ایران قادین شعر سئچمه‌‌سی یایینا حاضیردیر. صمد بهرنگی‌نین حیکایه‌لریندن ۳ کیتاب داها یایین ائوینه وئردیم. داها بیر چوخ دوسیا داها!

– گئچنلرده «اؤلومو گؤزلریندن گؤردوم» آدلی رومانینیز یایینلاندی. سانیرام یایینلانمیش اولان بو ایلک رومانینیزدیر. بونو ایراندا دا آذربایجان تورکجه‌سی و یا فارسجا یایینلاماغی دوشونورموسونوز؟

بیر یازار اولاراق یازدیغیم رومانین ان گئنیش شکلیله اوخونماسینی آرزولارام البته کی. دویدوغوما گؤره بیر نئچه گنج اونو اینگیلیزجه‌یه چئویرمگه باشلامیش. آلمانجا و هوللانداجا اولاراق یاییملانماق اوزره دگرلندیرمگه آلینمیشدیر. آما بونلارین اؤته‌سینده من او رومانی آذربایجانلیلارین اوخوماسینی آرزولاییرام. بو ندنله ده فارسجا و آذربایجان تورکجه‌سینه چئوریلمه‌سینی چوخ ایسته‌ییرم.

 

– سیزجه آذربایجان ادبیاتی‌نین دونیا ادبیاتی ایله مقایسه‌ده یئری و قونومو نه‌دیر؟

بو سوالا جواب بیر آز داها اوزمانلیق آلانینا گیرر. آما بیر مسئله‌نی آچیقجا سؤیله‌مم مومکون. داها ۳۰-۲۰ ایل اؤنجه‌سینه قدر، آذربایجان جمهوریتی ده داخیل مودرن آنلامدا رومان یا دا شعر اورتمیش دئییل. ایراندا دوروم داها دا وخیمدیر. ذاتاً انسانلار اؤز آنا دیللرینی اؤیرنمه و او دیلده اوخوما شانسلاری اولمادیغیندان اؤژ آنا دیللرینده اثر وئره‌بیلمه‌میشلر یا دا چوخ سینیرلی اثرلر وئرمیشلر. بو باخیمدان فارسجا یازان ایران تورکلری‌نین دورومو فرقلی‌دیر. اونلارین یاراتدیقلاری داها چاغداش و مودرن اثرلر اولموشدور. اؤرنگین؛ شعر داها دوننه قدر قافیه‌لرین و وزنلرین اسارتی آلتیندایدی. مثلا، ۱۹۲۰-لرده‌کی روسیا فورمالیزمی بئله سانکی باکی‌یا یا دا تبریزه اوغرامامیشدیر! بو تئوریک تارتیشما‌لاری بیز ۱۹٦۰-‌لاردا دویماغا باشلاییریق. دوغال اولاراق دا بو تئوریک تمللرده اثرلر ده وئریلمه‌میشدیر. ایندیلرده دوروم فرقلی‌دیر. کولتورل آلیش وئریشلر چوخ یایغین و سرعتلی بیر شکیلده اولماقدا. اینترنتین ائتکیسی معظم اولموشدور.

– مثلا سیحیرلی رئالیزم متودوندا ایلک رومان یازاری‌نین گابریل گارسیا مارکز اولدوغو ادعا ائدیلیر. حالبوکی سیز مارکزدن اؤنجه غلامحسین ساعدی‌نین بو یؤنتمله یازدیغینی ادعا ائدیرسسینیز. بونو بیر آز آچیقلارمیسینیز؟

اوه‌ت. فارسجا یازان ایران تورکلری چوخ جیدّی اثرلر وئرمیشلر. بو دوغرودور، ایراندا ایلک مودرن و قالیجی رومان اولاراق جمالزاده‌دن سونرا هدایت‌ین «کور بایقوش»ودور. آنجاق ساعدی‌نین «بیل آغیتچیلاری» (۱۹٦٤)، «دندیل» (۱۹٦٦)، «آدسیز – سانسیز اورکونتولر» (۱۹٦۷)، «قورخو و اورپرتی» (۱۹٦۸) کیمی توپلو حیکایه‌لرده بیز بو توره عاید چوخ ماراقلی اؤرنکلر گؤرمکده‌ییک. اؤرنگین؛ دیلنچی حیکایه‌سی. من بونو فارسجا‌دان تورکجه‌یه چئویره‌رک ایران حیکایه آنتولوژیسینه قویدوم. بونون دیشیندا یازیلدیقدان سونرا ایللرجه یاییملانمایان و ایندی ایکی جیلدی فرانسیزجایا چئویرله‌رک فرانسادا یاییملانان و اوچونجو جیلدینی یازماقدا اولدوغونو یازارین اؤزوندن، رضا براهنی‌دن دویدوغوم «آیازین جهنملیک گونلری». بو اثر، باشینی میشل فوکالت و درریدا کیمی فیلوزوفلارین چکدیگی فرانسیز مودرن دیل و فلسفه گؤروشلری داها دونیانی سارما‌دان اؤنجه یازیلمیش.

– سون زامانلاردا تورکیه رادیو- تلویزیون قورومو، ایران تورکلرینه یؤنه‌لیک عرب الیفباسی ایله تورکجه بیر سیته آچدی. بو سیته حاقیندا نه دوشونوسونوز؟

بو چالیشما‌لار هئچ شبهه‌ یوخ کی یارارلی‌دیر. آنجاق کولتورل چالیشما‌لار، خبرچی‌لیک و اؤزللیکله ده سیاسی خبرچی‌لیگین اؤته‌سینه داشینمادیقجا و بونو داشییانلار یئترینجه دونانیملی اولمادیقجا گرکن ایلگینی گؤره‌جگیندن امین دئییلم

قایناق : ت ر ت تورکی

http://www.trtturki.com/trtworld/azt/newsDetail.aspx?HaberKodu=d3f8aa96-59b3-4462-acef-7e7c77b659f9

2 دسامبر 2010 Posted by | مصاحبه - دانیشیق, آنا دیلی, آزربایجان, تورکی, تورکجه - Turkce, ترکی, حقوق اقوام, زبان مادری | , , , , , | بیان دیدگاه

ملیت و قومیت در گفتگو با کورش زعیم

کانون دمکراسی آزربایجان : در راستای ایجاد فضای گفتگو و نقد افکار  و جهت آشنایی خوانندگان محترم با دیدگاه گروههای سیاسی ایران درباره مساله ملیت ها ابتدا مصاحبه مهندس کورش زعیم با سایت ادوارنیوز و در روزهای آینده سه نقد منتشر شده درباره این مصاحبه و دیدگاههای جبهه ملی را بازنشر خواهیم نمود امیدواریم که مورد توجه خوانندگان محترم قرار گیرد

ادوارنیوز:(گفتگو از نجات بهرامی) / دوشنبه، 6 آبان 1387

اگر امکان دارد در ابتدا بفرمایید تعریف شما از» ملیت «و » قومیت» و نیز تفاوت این دو با هم چیست و به عبارتی چه فاکتورها و عواملی باعث تفکیک در تعریف این دو می شود؟

کورش زعیم: در این رابطه ما باید تابع تعریف های رسمی بین المللی باشیم. از ديدگاه من ملت (Nation) يك تعريف بين‌المللي دارد يعني مردمی که در درون مرزهای سیاسی تعریف شده یک کشور زندگی می کنند و زبان، قانون‌اساسي و دولت مشترک دارند. کشور هم به موجودیتی می گویند که مرزهای مشخص داشته باشد، دارای جمعیت باشد و دولتی با شخصیت بین المللی داشته باشد. واژه های ملت و خلق را که تجزیه طلبان برای جداانگاری مردم بر پایه گویش بکار می برند، اختراع شوروی بود که در تبلیغات خود برای جدا کردن مناطق جغرافیایی از هم بکار می برد. اما قوميت يا (Ethnicity) شامل مردم مهاجري می شود كه از کشور نیاکانی خود به کشور دیگری مهاجرت می کنند، در اقلیت قرار می گیرند و زبان و آیین های فرهنگی متفاوتی از ملت میزبان دارند. اینها را تا هنگامی که در فرهنگ ملت میزبان ذوب نشده‌اند می توان اقلیت یا قومیت نامید. البته در فرهنگ کشورهای کهن مانند ایران که در طی هزاره ها موجهای مهاجرت و یورش قومها را تجربه کرده، قومیت معنای متفاوتی پیدا می کند. یکی قوم به معنای تیره های یک نژاد که در زمانهای مختلف از تاریخ کشور به اینجا مهاجرت کرده اند، مانند آریایی ها که در سه موج عمده به نام قوم های ماد، پارس و پارت به ایران آمدند. اینها تیره های ایرانی هستند و در طی هزاره ها آن چنان در هم آمیخته شده اند که فقط نام های آنها در کتاب های تاریخ باقی مانده است و اکنون مسخره است که بلوچان، خراسانیان، گرگانیان، گیلکان، لران، آذربایجانیان و کردان را قوم های متفاوتی از بدنه ملت ایران بخوانیم، مگر اینکه مقاصد مشکوک سیاسی داشته باشیم. این مانند آنست که در فرانسه فرانک ها و گل ها ادعای جدایی قومی کنند، یا در انگلستان، انگل ها و ساکسون ها.

گذشته از تعریف واژگانی، و با توجه به مسائلی که در کشور ایران و در رابطه با حقوق اقوام ایرانی مطرح است، اگر امکان دارد خواسته ها و مطالبات جریانات مختلف قومی را در داخل و خارج از کشور به صورت گذرا سطح بندی کنید؟ به عبارت دیگر، طرح مطالبات قومی هم اکنون در چه سطوحی و از جانب چه کسانی بیشتر مطرح می شود؟ هدف آنان چیست؟

کورش زعیم: به‌عقيده‌ من، ما در ايران مسئله‌اي به نام قوميت به‌ طوري‌كه مجزا از بدنه‌ ملت و مسائل کلی و‌ ملي ما باشد، نداريم. اگر بخواهیم از قوم در ایران نام ببریم، شاید هم میهنان ترکمن ما که از زمان یورش مغول در ایران ساکن شده اند و تا حدودی فرهنگ خود را حفظ کرده اند شایسته چنین تعریفی باشند، یا بخشی از هم میهنان عرب ما که در واقع طایفه های مهاجر عرب بوده اند و تا حدودی فرهنگ طایفه ای خود را حفظ نموده اند. این دو گروه نیز پس از چند صد سالی که در ایران زیسته اند جزوی جدانشدنی از ایران و ایرانی هستند و خود بارها برای حفظ تمامیت ارضی کشور جانفشانی ها کرده اند.

دشواری ما در ایران پس از انقلاب، تبعیض مذهبی است نه قومی. این حاکمیت است که با اعمال محدودیت و محرومیت، نسبت به همه اقلیت های مذهبی ستم روا داشته، آنها را از حقوق قانونی شهروندی خود محروم ساخته و از مشارکت آنها در تعیین سرنوشت و اداره کشور محروم ساخته،و مسبب بسیاری از نارضایتی هایی است که به تدریج با دخالت و تحریک و تبلیغات بیگانگان رنگ قومی به آن زده شده. در واقع، حاکمیت همه شهروندان را در همه زمینه ها و شئون زندگی محدود و محروم و مستاصل کرده، و در شرایطی که وجهه بین المللی ایران به پایین ترین  سطح خود در تاریخ رسیده و ناامیدی از آینده ایجاد انگیزه گریز از مرکز کرده و مغزها و سرمایه ها را در طی سه دهه گذشته به بیرون از کشور فراری داده، طبیعی است که در مناطق مرزی، مردمی که امکان فرار به کشورهای پیشرفته را ندارند، تحت تاثیر تبلیغات شیطنت بار کشورهایی قرار گیرند که اکنون قصد دارند در ارضای شهوات قدرت طلبی و گسترش نفوذ، مردم ناراضی و مستاصل را به سمت جدایی از میهن بکشانند.

بنابراین، من خواسته ها را به دو دسته بخش می کنم. یکی خواسته های به حق مردمی که تحت ستم و تبعیض مذهبی بوده و خواستار حقوق قانونی و مدنی خود هستند و می خواهند در اجرای آیین های خود آزاد باشند، در تمام شئون اداره کشور سهیم باشند و سهم متناسبی از توسعه اقتصادی را ببرند. این هم میهنان ما باید مورد حمایت همه مردم ایران قرار گیرند، چون خواسته آنان به حق و خواسته همه ملت ایران است. دوم، بخش بسیار بسیار کوچک، ولی پر سر و صدایی که با پشتیبانی مالی و تبلیغاتی بیگانگان، به ویژه برخی از همسایگان حق ناشناس، مردم را با اظهارات دروغ و تحریک آمیز، با تحریف تاریخ و سرقت از هویت ملی ایرانیان، برای هویت سازی کاذب، مردم ناراضی را فریب می دهند و زمینه های اندیشه جدا بودن را پی ریزی می کنند. در هر حال، من از استواری همیشگی هم میهنان آذربایجانی و کردمان در حفظ کیان ایران مطمئن هستم و نیز اینکه آنان که فرزندان هوخشتره و کورش هستند، هرگز خود را به چنگیز و تیمور منتسب نخواهند کرد.

دسته اول، با تغییرات بنیادین در حکومت مرکزی ایران، استقرار دموکراسی، و اجرای قانون و بازگشت حقوق مدنی و بشری به ملت ایران، نارضایتی هایشان کاهش خواهد یافت و همانند گذشته فداکارترین نگهبانان هویت فرهنگی و مرزهای ایران خواهند بود. دسته دوم، در شرایط دموکراسی و آزادی های مدنی در ایران و آغاز توسعه اقتصادی، زمینه را برای تبلیغات خیانت آمیز از دست خواهند داد، بسیاری از آنان به آغوش میهن باز خواهند گشت و بقیه به دامان پشتیبانان خود فرار خوهند کرد. شاید هم آنگاه به استخدام خودمان درآیند تا اربابان سابق خود را نگران کنند.

پرسش: به نظر شما اشکال و مانعی برای استفاده اقوام ایرانی از زبان خود در سطح مناطق و در مدارس وجود دارد؟ البته با محوریت زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشور. با توجه به اینکه ما در ایران زبانهای ترکی، کردی و عربی هم داریم که همراه با فرهنگ و آداب و رسوم خاص خود می توان به آنها این حق را داد که در شرایط حاضر خود و زبان و فرهنگ خود را قربانی تسلط یک زبان به نام فارسی بدانند. به نظر شما در این شرایط تنوع فرهنگی در کجا جای می گیرد؟

کورش زعیم: شوربختانه بخشی از تبلیغات ضد فرهنگی پان های متکی به برخی همسایگان کم کم توسط برخی از خود ما هم باور شده است. زبان رسمی کشور زبان فارسی دری است که ما فارسی می نامیم. این زبان پس از دویست سال سلطه اعراب بر ایران که سده های تاریک تاریخ و فرهنگ کشور به شمار می آید، توسط سامانیان در ایران رواج یافت. زبان ما پیش از آن پهلوی بود: پهلوی جنوبی و پهلوی شمالی. زبان هم میهنان ما در شمال باختری کشور همان پهلوی شمالی است که پس از یورش مغول به ایران و سپس سلطه سلجوقیان مغول، با بسیاری واژگان ترکستانی و مغول آمیخته شد. آنها زبان نوشتاری نداشتند. به همین دلیل برای صدها سال بقای مغولان در آسیای باختری و اروپای خاوری به شکل حکومت سلجوقیان و سپس امپراتوری عثمانی، همین زبان فارسی، زبان رسمی و دیوانی آنها بود. اکنون هم زبان مردم ترکیه بیش از چهل درصد فارسی است. در واقع، عثمانیان مغول خود نقش مهمی در ترویج زبان فارسی ایفا کردند و فارسی را در سراسر امپراتوری خود از ترکستان چین تا یوگوسلاوی گسترش دادند. از زمان سلطه کمونیسم بود که زبان روسی بطور اجباری جانشین زبان فارسی در ترکستان و آسیای مرکزی و قفقاز شد. ترکستانیها، ازبکها و قرقیزهایی که در آن زمان به عربستان مهاجرت کردند، هنوز به فارسی سخن می گویند. در قفقاز هم تا اوایل سده بیستم که روسها دوباره طمع خاک ایران را کرده و قصد منظم کردن آذربایجان به خاک شوروی را داشتند، زبان روسی و ترکی را به اجبار جانشین زبان فارسی کردند.

زبان عربی را نیز دانشمند ایرانی اهل شیراز، سیبویه، دارای دستور زبان و صرف و نحو به شکل کنونی آن کرد. بنابراین، زبان ایرانیان در سراسر گستره فرهنگی ایران زمین، فارسی بوده است. کما اینکه هنوز کشورهایی در این منطقه، مانند افغانستان و تاجیکستان و بخشهایی از کشورهای دیگر آسیای میانه، قفقاز تا اروپای خاوری این زبان را حفظ کرده اند. زبان رسمی هندوستان، پاکستان، بنگلادش، کشمیر و خاور چین تا زمان سلطه انگلستان بر هندوستان و استرتژی آنها برای ایرانی زدایی و قطع نفوذ ایران، زبان فارسی بوده است.

اکنون هم این زبان، زبان رسمی و وسیله ارتباطی و همبستگی همه شهروندان ایران است. هر گونه اقدام به فارسی زدایی را می توان یکی از ابعاد تضعیف یکپارچگی کشور و جزوی از برنامه های بیگانگان برای خرد کردن ایران دانست.

در حالیکه زبان رسمی و دیوانی ایران باید از کودکی آموزش داده شود، و مدارس دولتی که با بودجه همه ملت ایران اداره می شوند، باید فقط زبان رسمی را که وسیله ارتباطی همه ملت ایران است، آموزش دهند. هیچ منعی برای آموختن هر زبان دیگر نباید وجود داشته باشد. مدرسه های خصوصی می توانند زبان چینی و سواهیلی را هم آموزش بدهند و کسی نباید جلو آنها را بگیرد. کما اینکه برای مثال در گیلان، مازندران، روستاهای استانهای مرکزی اصفهان و یزد و فارس هم مردم به گویش یا زبان هایی سخن می گویند که هیچکس بجز خودشان آنها را نمی فهمد. در استانهای شمالی ایران دهها زبان و گویش در خانواده ها صحبت می شود. ولی اینکه ما بیاییم آموزش زبان ترکی اسلامبولی را به کودکان در استانهای آذربایجان ایران ترویج دهیم، این نشانگر نقشه های دراز مدت برخی همسایگان دارد که به دست هموطنان گمراه و شاید خائن اجرا می شود.

کردی هم یک زبان ایرانی است. کردان همراه با آذریان کهن ترین و اصیل ترین ایرانیان هستند. اگر واژه های بیگانه را از کردی و آذری خارج کنیم همان است که همه ما سخن می گوییم، البته با لهجه ای متفاوت. من بر این باور هستم که اگر روزی دوباره دارای فرهنگستانی شدیم که سواد و انگیزه لازم را داشت، زبان فارسی را می توان با کاربرد واژه های اصیل و کهن کردی و آذری بسیار غنی تر از این کرد و از واژگان بیگانه بی نیاز ساخت.

شرایط فرهنگی و تنوع قومی در ایران از نظر شما چه ملزوماتی را در عرصه سیاسی ایجاب می کند؟ اداره چنین سرزمینی و مدیریت بر چنین مردمی چه لوازم و ابزاری را در عرصه سیاسی لازم دارد؟

کورش زعیم: اگر کشور ما را دارای تنوع قومی می پندارید، پس ایالات متحده امریکا را هم باید دارای تنوع قومی بدانید. در واقع مسئله آنها باید بیشتر و بزرگتر از ما باشد، زیرا آنها فقط دویست سال برای آمیختن اقوام خود وقت داشته اند و ما بیش از دوهزار سال. آنها چکار می کنند؟ دموکراسی را برقرار کرده اند، همه مردم بدون توجه به ریشه، زبان، رنگ و مذهب در همه زمینه های تعیین سرنوشت و اداره کشور مشارکت دارند. همه به یک زبان سخن می گویند، یعنی تا شما زبان انگلیسی را نیاموزید، نمی توانید تابعیت امریکا را بدست بیاورید. زبان رسمی در همه مدارس و در همه مدارج اجباری است. شما نه تنها هیچ مدرسه ای را ندارید که زبان انگلیسی را آموزش ندهد، بلکه هیچ کس هم جز این نمی خواهد. در حالیکه همه مهاجران تلاش دارند زبان رسمی را خوب بیاموزند و در فرهنگ امریکا ذوب شوند، آیین های ویژه خود را نیز آزادانه اجرا می کنند و در خانه هایشان زبان پیشین یا مورد علاقه خود را تکلم می کنند. وقتی در کشور ما اینگونه پرسش ها مطرح می شود، به خاطر اینست که دموکراسی نیست، آزادی نیست، رفاه نیست، پیشرفت نیست و غروری نیست. برعکس، دیکتاتوری هست، تبعیض هست، خشونت هست، فساد هست، سقوط اقتصادی هست و سرافکندی.

برخی از فعالان سیاسی بارها از راه حلی به نام » پلورالیسم» برای رسیدن به دموکراسی از سویی و احقاق حقوق اقوام از سوی دیگر صحبت کرده اند. به نظر می رسد این واژه و بسیاری دیگر از اصطلاحات در حیطه سیاسی و فکری ایران از یک خاصیت انتزاعی و غیر اجرایی برخوردارند که آنها را از عرصه عمل بیرون می برد و هیچ پشتوانه اجرایی هم ندارند. آیا فکر نمی کنید فدرالیسم عاملی است کاملا اجرایی برای شکستن تمرکز قدرت و از بین بردن لبه های تیز آن و رسیدن به یک ثبات پایدار که هم حقوق اقوام ما تامین شود و هم تفکر تجزیه طلبی را از میدان خارج سازد؟

کورش زعیم: فدرالیسم هنگامی کاربرد دارد که ملت هایی یا کشورهایی برای منافع مشترک و تقویت توان گروهی، گرد آیند و یک دولت مرکزی تشکیل دهند. مانند امریکا که استانهای کنونی پیش از همبستگی، همگی یا مستقل بودند یا در مالکیت یک کشور دیگر. در آنجا، تنها راه یکپارچه شدن، فدرالیسم بود. همین شرایط در آلمان پس از دوران فئودالیسم وجود داشت. ما هم در آغاز ایجاد امپراتوری هخامنشی برای همبسته کردن دولت شهرها و کشورهای کوچکی که تسخیر یا هم پیمان شده بودند، کشور را بصورت فدرال اداره می کردیم. ولی در شرایط کنونی، که ایران یکپارچه است، تنها راه، برقراری دموکراسی و تضمین حقوق برابر برای همه شهروندان و فرصت مشارکت در تمامی شئون اداره کشور برای همه، بدون توجه به مذهب است. افزون بر آن، همانگونه که من بارها اظهار کرده ام، روستاها، شهرها و استانها، همانند دولت مرکزی، باید دارای مجلس شورا باشند و باید بتوانند نمایندگان و مدیران سیاسی خود را خود با رای آزاد برگزینند. فراموش نکنید که در شرایط کنونی که کشور ما در بدترین شرایط ممکن سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بسر می برد، مردم از دولت مرکزی گریزان هستند، کشورهای بیگانه با شدت تمام در حال تبلیغات جداسازی فرهنگی و زبانی هستند و کشورهای تازه به دوران رسیده پیرامون ما هنوز خانه خود را سامان نداده در آزمندی خاک ما تلاش می کنند، یک سامانه سیاسی فدرال کار آنها را آسان می کند. یعنی در واقع ما چیزی را وجود ندارد، یعنی جدایی تاریخی، فرهنگی، قومی، مذهبی یا زبانی، آن را مهر تایید می زنیم.

از بین بردن تمرکز قدرت را با استقرار دموکراسی و انتخابی کردن همه مقام های سیاسی می توان انجام داد. اگر شما طرح پیشنهادی مرا برای آینده ایران بخوانید، خواهید دید که من نه تنها انتخابی شدن دهدارها، شهردارها و استانداران را پیش بینی کرده ام، بلکه برای مردمی تر کردن مجلس شورا، پیشنهاد کرده ام که بجای انتخاب مثلا سی نماینده برای تهران یا شش نماینده برای تبریز، شهرها به حوزه های انتخابی محلی تقسیم شوند و در تهران یک نماینده از هر حوزه سی گانه انتخاب شود. افزون بر آن، من پیشنهاد کرده بودم که افزون بر مجلس شورای ملی، یک مجلس استانها (یا مجلس مهستان) هم ایجاد شود که در آن از هر استان بدون توجه به وسعت و جمعیت استان فقط دو نماینده انتخاب شوند تا صدای همه استانها یکسان در مرکز شنیده شود. همه لایحه ها آنگاه باید توسط هر دو مجلس تصویب شوند.

شما به طورکلی طرح مطالبات قومی را تا کجا مجاز می دانید؟ به شکل واضح یک کرد به عنوان مثال تا چه سطحی می تواند از مطالبات خود سخن بگوید؟

کورش زعیم: من می گویم که همه شهروندان ایران در سراسر ایران حقوق یکسان دارند. این حقوق از آنها سلب شده و باید با کمک همه شهروندان ایران این حقوق به آنان بازگردانده شود. هیچ کس به بهانه سکونت در جای خاصی از کشور حقوقی فراتر از دیگران ندارد، هرچند که حقوق او بیش از دیگران پایمال شده باشد.

گذشته از اینکه مسئله اقوام چه تاثیری در شرایط سیاسی ایران دارد و یا چه راه حلی برای آن در شرایط فعلی به نفع یا ضرر ماست ، یکی از عوامل مهم دیگری که در این عرصه باید مورد توجه قرار گیرد ، بعد حقوق بشری آن است که گاهی اوقات با منافع و یا خواسته های ما می تواند در تعارض باشد. شما در نگاه به مقوله اقوام چه تعامل و احیانا تضادی را بین منافع ملی و تمامیت ارضی ایران از یک سو و رعایت و پایبندی به حقوق بشر از سوی دیگر می بینید؟

کورش زعیم: من همیشه پشتیبان و خواستار رعایت حقوق بشر در ایران بوده ام. من باور دارم که بیانیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل که ایران امضا کننده آن است، باید در ایران نهادینه شود. من باور دارم که قانون اساسی ما نباید بهیچ وجه در تضاد با بیانیه حقوق بشر باشد، زیرا این ما ایرانیان بودیم که حقوق بشر را پایه گذاری کردم و امیدوارم که در آینده ای نه چندان دور، بتوانیم دوباره در این راستا پیشتاز باشیم.

سوالی هم از شرایط منطقه ای موثر بر این بحث. آیا عراق با توجه مسائل مهم بین المللی و منطقه ای به سمت تجزیه حرکت می کند؟ با توجه به اینکه بر خلاف ایران، اقوام عراقی دیر زمانی نیست که تحت لوای یک حکومت و دولت به صورت یک کشور زندگی می کنند و شاید بتوان از این لحاظ میان این کشور و ایران تفاوت قائل شد.

کورش زعیم: در شرایط کنونی، تجزیه عراق به سود ما نیست و باید کمک کنیم تا رخ ندهد. البته، ترکیه بیش از ما از تجزیه عراق هراس دارد، زیرا به علت وجود شوونیسم ترک گرایی در ساختار قدرت، و بیگانگی هویت ترک برای کردان ساکن ترکیه که ایرانی تبار و آریایی هستند، تجزیه عراق یکپارچگی ترکیه را به خطر می اندازد. یکپارچگی عراق بستگی زیادی به سیاست خارجی ایران در منطقه دارد. اگر جمهوری اسلامی هر چه زودتر فعالانه برای ایجاد ثبات و آرامش در عراق نکوشد و همین سیاست تنش زایی را پی بگیرد، شعله هر جنگ داخلی در عراق دامن ایران را خواهد گرفت و ایران بیش از همه بازنده خواهد بود. در شرایط کنونی ما نه تنها هیچ جاذبه ای برای کردان عراق و حتا ترکیه نداریم، بلکه هرگونه جنبش استقلال طلبانه در عراق، مرزهای ما را به روی بی ثباتی و درگیری هایی که هرگز به سود ما نخواهد بود باز خواهد کرد. 

http://www.advarnews.us/idea/8121.aspx

برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها آقای زعیم و نقد آنها مراجعه کنید به :

از اصالت تا حقارت ( نقدی بر مصاحبه‌ی کورش زعیم تحت عنوان “ملیت و قومیت” ) / کاوه کرمانشاهی

راه رهایی از کابوس و دوگانگی ( نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم ) / سعید پایدار

نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز / محمود سعید زاده

نرود میخ آهنین بر سنگ / نقدی بر گفتار کورش زعیم با ادوار نیوز

از خلیج عربی تا دریای مازندران / نقد “سیاست یک بام و دو هوا” در جبهه ملی ایران

1 دسامبر 2010 Posted by | فارسی, ملیتهای ایران, مصاحبه - دانیشیق, باخیش - دیدگاه, حقوق اقوام, دموکراسی, دمکراسی, زبان مادری | , , , | 2 دیدگاه

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: