کانون دمکراسی آزربايجان

Azərbaycan Demokrasi Ocağı / Azarbaijanian Democracy Institute

پيرامون مصاحبه آقای عليرضا صرافی به مناسبت 65-مين سالگرد بيانيه 12 شهريور

آزدمو : در راستای ایجاد فرصت برای طرح نظرات مختلف و تعاطی افکار و آگاهی خوانندگان نقد آقای کنعانی به مصاحبه اخیر آزدمو با آقای صرافی تقدیم حضور می گردد.

چندی پيش دوست گرامی آقای عليرضا صرافی در رابطه با 65- مين سالگرد انتشار بيانيه دوازده شهريور، يعنی اعلام تشکيل فرقه دمکرات آزربايجان مصاحبه­ای با کانون دمکراسی آزربايجان انجام داده بود، که شايان دقت است.

ايشان در اين مصاحبه به نکات خيلی مهمی، از جمله نوشتن بيانيه توسط 10 نفر اشاره کرده است. در مورد منبع استناد ايشان لازم به یادآوری است که خاطرات دائی محترمشان شاد روان رضا رسولی می باشد. همچنين ايشان در اين مصاحبه نقطه نظراتی را مطرح کرده­اند که خواندن آن برای نسل جوان اهميت بسزائی دارد. از اين جهت نظرات آقای صرافی قابل تقدير است.

اما مسئله­ قابل توجه و دقت در مصاحبه ايشان کاربرد کلماتی در مورد مبارزين راه آزادی و برابری می باشد که از یک بی دقتی کامل به معانی و مفهوم آنها ناشی می شود. برای نمونه، استناد به ادعاهای مرحوم ملازاده که هيچگونه اهمیت کارشناسانه و علمی ندارد، یکی از مصادیق همین مدعاست. عين نوشته ملازاده را بقرار زير می باشد.

«شنيديم وقتي روسها ادغام حزب توده و فرقه دموكرات آزربايجان را پيشنهاد نمودند سيد جعفر پيشه وري با آن مخالفت كرد او مدعي بود كه حزب توده ايران تشكيلات بدنامي است و نيز پس از به وجود آمدن فرقه دموكرات بود كه عوامل نفوذي شورويها به آن راه يافتند و متقابلا شخصيت هاي نامدار از فرقه بيرون رفتند.

با توجه به فشاری که از سوی شورویها به پیشه وری وارد میشد. عملا در اواخر شهریورماه کمیته ایالتی حزب توده در آزربایجان خود را منحل نمود و این شاخه بزرگ حزبی با کلیه اعضای خویش که بالغ بر 65000 عضو میشد، در فرقه دموکرات ادغام شد.

اکثریت مهاجرین نیز که تا آن وقت در صف حزب توده قرار داشتند وارد صفوف فرقه دموکرات شدند.  در میان این گروه افرادی یافت می‌شدند که به نوعی سرسپرده روسیه بودند که غلام‌یحیی دانشیان از آن جمله بود».

استناد آقای صرافی به این نوشته بی پایه و اساس و خصمانه آقای ملازاده حیرت انگیز است.

دوست عزيز صرافی خوب میداند که غلام يحيی و امثالهم انسانهای کار و زحمت بودند، يعنی آنها متعلق به خانواده دهقانانی بودند که از طرف خانهای آزربايجان در فشار بوده و برای گذران زندگی به شوروی، يا بهتر بگويم به آزربايجان و قفقاز رفته و در آنجا به کارهای سخت مشغول بوده­اند. نسل غلام يحيی در باکو و ساير شهرهای قفقاز کم-کم با محيط انقلابی قفقاز آشنا شده و حذب فعاليت انقلابی شده و برای رهائی خلق خود در اردوی فرقه عدالت آموزش ديده بودند. و سيد جعفر پيشه­وری هم جزو رهبری اين فرقه بود.

دوست عزيز! ما بهتر میدانيم که آن زمان در روسيه شرايط انقلابی حاکم بوده و جريان سوسيال دمکراسی انقلابی سراسر روسيه را فرا گرفته بود. طبيعی بود که افرادی مثل پيشه­وری، غلام يحيی و ديگران از اين محيط انقلابی توشه­ای بايد بر میداشتند چرا که آنها انسانهای کار و زحمت بودند و با همان توشه نیز به کشور و وطن خويش باز گشتند و برای رهائی خلق خود مبارزه کردند.

دوست عزيز! غلام يحيی و امثالهم سرسپرده نبودند، بلکه از نظر ايدئولوژيکی با سوسيال دمکراتهای آن سوی ارس همبستگی داشتند، يعنی در مبارزه نیروی کار برعلیه اردوی سرمایه، با شوروی سوسيالستی همبسته بودند. اين موضوع در مرام سوسيال دموکراسی شرط اساسی بود. آنها هر کجای دنيا بر عليه ظلم و بیعدالتی مبارزه­ای جریان داشت شرکت کردن در آن پيکار را بدون اینکه «سرسپرده» باشند، وظيفه مقدس خود میدانستند. چنانکه پيشه وری در جنبش جنگل، در مقام وزیر خارجه جمهوری گیلان، با ميرزا کوچک خان در يک سنگر با استبداد تهران مبارزه می کرد و يا از نسل بعدی افرادی مثل صفائی فرهانی در اردوگاه جرج حبش برای آزادی خلق فلسطين مبارزه کرد.

متأسفاده در اين برهه از تاريخ بشری هر کسی مثل ملازاده به خود حق می دهد که مبارزين راه آزادی و کسانی که تا گلو در خاکش کردند، توهين کند. آيا اين رسم تاريخ نگاری است. چگونه می توان با استناد به: «من شنيده­ام…» جناب ملازاده، دهان باز کرد، قلم بدست گرفت و تاريخ پر افتخار مبارزه راه آزادی و مبارزین را لجن مال کرد!

دوست عزيز! می خواهم در رابطه با غلام يحيی چند کلامی را جهت آگاهی شما و علاقمندان دیگر بعرض برسانم. غلام يحيی مرد دلاوری بود که در راه آزادی زحمتکشان، بخصوص دهقانان سخت کوش مبارزه می کرد و به همین سبب هم، خوانین آزربايجان وی را تا گلو در خاک کرده اند. ايشان که مورد اعتماد پيشه­وری بود، در رهبری فدائی قرار گرفت. غلام يحيی آخرين شخص از رهبری فدائيان حکومت ملی آزربایجان بود که از جبهه دفاع مقدس عقب نشينی کرده­است.  غلام يحيی جزو سه نفری بود که بنا به خواست حکومت تهران بايستی آزربايجان را ترک ميکرد( بنا به نوشته جاوید سلام­الله – حکومت تهران می خواست پيشه­وری، بادگان و غلام يحيی از آزربايجان خارج بشوند.)

غلام يحيی در مهاجرت نیز تا آخر عمر از مرام فرقه دمکرات آزربایجان دفاع نموده و تشکيلات آنرا حفظ و حراست کرد.

خورشچف بعد از روی کار آمدن، از حکومت تهران بخاطر کمک به فرقه دمکرات آزربایجان عذر خواهی کرد. پيامد اين سياست حذف فرقه بود که بقول شما اين مسئله از طرف کمونيستهای مرکزگرای حزب توده شروع شد. البته، قبل از اين جريانهای ديگری در داخل فرقه شکل گرفته بودند که موضوع بحث ما نيست (اميد است که روزی رهبری فرقه دمکرات آزربايجان با تشکيل گروه علمی، تاريخ فرقه را که يکی از نواقصات رهبری می باشد، بنويسد تا برای نسل امروز تاريخ فرقه روشن گردد.) در دهه شصت ميلادی گروه کار برای وحدت فرقه و حزب توده تشکيل شد، اعضائ اين گروه شش نفر، سه نفر از حزب توده ایران و سه نفر از فرقه بودند. از حزب رادمنش، طبری و اسکندری از فرقه نیز غلام يحيی دانشيان، عبدالحسن رحمانی و بالاش آذراوغلو در اين گروه شرکت داشتند. بعد از يک ماه بحث، اعضای رهبری فرقه بزور توانستند در پروتوکول وحدت،نام و کميته مرکزی فرقه را حفظ کنند و در نهايت در کنفراس وحدت در اساسنامه حزب شعبه ايالتی آزربايجان با اسم فرقه با داشتن کميته مرکزی تصويب و نوشته شد. آری به جرئت می توان گفت که اين خواست اکثراعضائ فرقه، بخصوص غلام يحيی بود که توانستند فرقه را در آن شرايط سياسی شوروی نگه دارند.

دوست عزيز 27 سال است که من در مهاجرت زندگی می کنم و برايتان روشن است که از نزديک با تمام سندهای فرقه آشنا هستم و حتی با تمام اعضائ قديمی فرقه نيز بحث و گفتگو داشته­ام. ايرادهائی که در مورد غلام يحيی وجود دارد اکثرا ايرادهای بنی اسرائیلی است. افرادی که در مهاجرت به غلام يحيی ايراد می گيرند اکثرا ايرادهای معيشتی است. برای مثال به من خانه سه اتاقه نداد دواتاقه داد و يا فرزند مرا به رشته پزشکی نفرستاد و امثالهم…حتی يک نمونه ايراد سياسی نمیتوانی ببينی. تا کنون کسی پيدا نشده که به من بگويد ما می خواستيم برگرديم مبارزه کنيم غلام يحيی نگذاشت. اين است ايرادها. التبه خودتان می دانيد که انسان بدون اشتباه نيست در کار، بخصوص در کار سياسی رهبری فرقه اشتباه وجود داشته و امروز هم هست و اين بمعنی به اصطلاح سرسپردگی نيست. من در ميان رهبری فرقه در مهاجرت شخصی با شهامت تر از غلام يحيی نديده و نشنيده­ام. ايشان هر کاری کرده از کسی دستور و يا امری نگرفته، بلکه خودش به آن ايمان داشته است. آدم نترس و محکمی بوده است.

در هر صورت، دوست عزيز هم مأمورين رژيم شاه و هم رژيم جمهوری اسلامی در مورد  به اصطلاح سرسپردگی رهبری فرقه، بخصوص غلام يحيی تن ها کاغذ سياه کرده اند و امروز هم اين کار را ادامه می دهند. می دانيد چرا؟ چون همه اين رادمردان تمام زندگی خود را در راه آزادی خلق از جور و ستم فدا کرده اند. آنها با توهين و افترا می خواهند رهبری فرقه را بی ريشه و وابسته نشان دهند تا نسل امروز را منحرف سازند. متأسفانه محققين فرقه اين خط ظريف حاکميت تهران را نمی توانند تشخيص دهند. بهر حال در اين مورد صفحات زيادی می شود پر کرد.

دوست عزيز می دانم که از من نخواهي رنجيد، چونکه بقول معروف دوست آيينه دوست است. اين بی دقتی از انسان مجربی مثل شما پذیرفته نیست و جای انتقاد دارد.

يدالله کنعانی(نمينلی)

8 سپتامبر 2010 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, آذربایجان, آزربایجان, بیانیه - آچیقلاما, حرکت ملی | , , , , , , , , | بیان دیدگاه

گفتگو-12/ مصاحبه‌ با مهندس صرافی به مناسبت بیانیه 12 شهریور و بررسی مناسبات حزب توده و فرقه دمکرات آزربایجان

کانون دمکراسی آزربایجان : تاسیس  فرقه دمکرات آزربایجان و تشکیل حکومت ملی از نقاط عطف تاریخ ماست که تاثیرات مهمی در سیاست ایران، منطقه و جهان داشته است. بطوریکه اولین رویارویی بلوک شرق و غرب و آغاز جنگ سرد در حاشیه فرقه دمکرات آزربایجان صورت گرفت. با این حال هنوز نکات بسیاری در این مورد در پرده ابهام قرار دارد و هنوز هم بسیاری برخلاف واقع فرقه دمکرات را گروهی چپ گرا تلقی می کنند، البته این ابهامها و تلقی‌ها با منافع فردی و جمعی گروههایی چون حزب توده و عموما چپ تمرکزگرا و طرفدار سیاست شوروی در ایران گره خورده و  بسیاری از حقایق در پرده مانده است .

در آستانه 12 شهریور و سالگرد صدور بیانیه معروف 12 شهریور از سوی موسسین فرقه دمکرات آزربایجان ، گفتگویی با آقای مهندس صرافی انجام داده ایم که حاوی نکات مهم و جدیدی در تاریخ نگاری فرقه دمکرات می باشد ، کانون دمکراسی آزربایجان امیدوار است که این گفتگو مورد توجه پژوهشگران و علاقه مندان به تاریخ مبارزات ملی در آزربایجان قرار بگیرد.

قابل ذکر است که مرحوم رضا رسولی از نویسندگان بیانیه 12 شهریور و از اولین امضا کنندگان آن ، دائی بزرگ مهندس صرافی بوده اند.

آقای مهندس صرافی، به عنوان اولین سوال مایلم بدانم موسسین فرقه چه کسانی بودند و گرایش سیاسی آنها و اهداف آنان در تنظیم مراجعتنامه 12 شهریور چه بود؟

موسسین واقعی حزب دموکرات آزربایجان همان ده نفری بودند که بیانیه 12 شهریور را نوشتند،  در راس آنان میرجعفر پیشه وری بود. اسامی شش نفر دیگر از آنان نیز در خاطرات رضا رسولی به شرح زیر ذکر شده: حاج علی شبستری، حسن بیرنگ، تقی بیت اله، حاج غلامحسین  فرشی و آقای چلبی و رضا رسولی… اینان همه وابسته به سرمایه‌داری تجاری و متوسط شهری بودند، برخی از اینان مانند پیشه وری یا شبستری در نهضتهای جنگل و خیابانی حضور داشته و در این اواخر با تشکیل جمعیت آزربایجان و جبهه آزادی در یک خط ملی و دموکراتیک حرکت کرده بودند، هیچ کدام انان نه تنها توده‌ای نبودند بلکه همه این افراد  با حزب توده حد و مرز روشنی داشتند  و مخالف سیاستهای این حزب در برجسته کردن تضاد طبقاتی بودند.

هدف اصلی نویسندگان بیانیه 12 شهریور، در متن بیانیه کاملا مشخص است آنان اراده کرده بودند آزربایجان را

به لحاظ اقتصادی (با گسترش تجارت، حمایت از صنایع،  ایجاد کارخانجات، مبارزه با بیکاری)،

به لحاظ فرهنگی (با تدریس به زبان مادری و تاسیس دانشگاه)،

به لحاظ اجتماعی (تامین عدالت اجتماعی تنظیم روابط بین کارگر و کارفرما و دهقان ومالک، تامین آزادیهای اجتماعی و مبارزه با فساد اداری)،

و به لحاظ سیاسی (با تامین خودمختاری، تاسیس انجمنهای ایالتی و افزایش سهم نمایندگان آزربایجان در مجلس شورا)،توسعه دهند.

در یک کلام  چنانچه در ماده اول بیانیه آمده است : میخواستند…. آزربايجان سرنوشت خود را تعيين نمايند.

آنان  با در نظر گرفتن شرایط خاص شصت و اندی سال پیش به دنبال بهره‌مندی  از حق مردم در تعیین سرنوشت خویش بودند و در این راستا عنوان می‌کردند که باید کار آزربایجان به خود مردم آزربایجان سپرده شود. این دکترین جدیدی بود که توسط پیشه‌وری مطرح شد و کل آتمسفر سیاسی آزربایجان را در بر گرفت.

آیا موسسین فرقه دموکرات نیز همین ده تن بودند؟ استقبال مردم از تشکیل فرقه به چه میزان بود و فکر می‌کنید علت این این استقبال در چه بود؟

–          نه موسسین فرقه طیف بسیار وسیعتری را در بر گرفت . هرچند متن بیانیه نخست با انشا و تایید این ده تن (که من تنها نام هفت تن از آنها را میدانم) به دو زبان فارسی و ترکی تهیه شد، اما آنها تصمیم می‌گیرند که تعداد امضاها  را با مراجعه به شخصیت‌های برجسته و تاثیرگذار  تا حد چهل پنجاه امضا افزایش داده، سپس نسبت به انتشار ان اقدام کنند.

بلاخره این بیانیه‌ی  تاریخی  با امضای 48 نفر در 12 شهریور 1324  انتشار می‌یابد.

از دو روز بعد یعنی  از چهارده شهریورماه دور سوم  روزنامه آزربایجان به زبانهای ترکی و فارسی به عنوان ارگان رسمی فرقه دموکرات انتشار می‌یابد، من نسخه‌های اصلی این روزنامه را در کتابخانه شخصی خویش دارم، شماره‌های نخست آن  مملو از تقاضای عضویت و اعلام حمایتهای فراوان صدها تن از شخصیت‌های برجسته وقت آزربایجانی از شهرهای مختلف است. حتی تلگراف‌هایی از شهرهای دورتر از جمله  قزوین و تهران  نیز در میان آنها دیده می‌شود. همچنین از ملیت‌های مختلف کرد و ارمنی ساکن در آزربایجان نیز تلگراف‌هایی مبنی بر همبستگی و اعلام همکاری  با فرقه دموکرات رسیده است.

فرقه اعلام می‌کند که کلیه کسانیکه تا ده روز دیگر یعنی تا 22 شهریور از بیانیه حمایت کنند جزو موسسین فرقه محسوب خواهند شد. به این تعبیر می‌توان گفت که  عملا موسسین فرقه از مرز هزار نفر تجاوز می‌کرده بود.

رضا رسولی خود از این همه استقبال اهالی تعجب کرده و ضمنا آنرا نوعی جبهه بندی جدید در مقابل حزب توده ارزیابی نموده،  می‌نویسد:

” بيانيه با بيشتر از چهل پنجاه امضا منتشر شد تشكيل حزب دموكرات و باز شدن دفتر نام‌نويسي براي عضويت يا نشر آگهي به اطلاع عموم رسيد استقبالي كه از طرف اهالي به عمل آمد موجب تعجب گرديد، مشاهده شد نظر به اينكه اكثريت از وضع شهر و رفتار حزب توده ناراضي و شاكي بودند قد علم كردن حزب دموكرات را در مقابل حزب توده حسن استقبال نمود و فوز عظيمي دانستند و نام‌نويسي مي‌كردند”[i]

حزب توده به عنوان بزرگترین و قویترین حزب وقت ایران در این میان چه نقشی داشت؟

–          طبعا مرکزیت تهرانی حزب توده با سردی و بی اعتمادی تمام  ناظر تشکیل فرقه دموکرات در آزربایجان بود،

اصولا جریانهای سرتاسری مرکزگرا (فارغ از ایدوئولوژیهای خود) با هر جریانی که بخواهد مرکزیت جدیدی در مقابل تهران ایجاد کند به بهانه های مختلف مخالفت کرده‌اند که حزب توده نیز از این قاعده مستثنی نبوده‌است. اما اکثریت  اعضای شاخه  آزربایجانی این حزب عموما گرایش زیادی به فرقه یافته بودند.

آیا می‌توان گفت که در داخل حزب توده (بخصوص شاخه آزربایجانی آن)  نیز جناح‌بندی خاصی در مسئله آزربایجان  وجود داشته است.

–          بلی ما همواره دو نوع چپ داشته ایم، من برای راحتی بحث  آنها را چنین نامگذاری می‌کنم:

-چپ‌های تهرانگرا

–  چپ‌های ملی یا آزربایجانگرا

گروه اول یعنی چپ‌های تهرانگرا، هرچند منشا آزربایجانی یا ترک  دارند اما همواره نجات آزربایجان  را در اتصال ارگانیک و دائمی  به تهران یا مسکو می‌دیدند، به رابطه تبریز- باکو بدبین بودند ،  برای به حاشیه راندن مطالبات ملی، سعی در عمده کردن تضاد طبقاتی داشتند. آنان اولویت اصلی را به حل مسئله طبقاتی  داده‌ و مسئله ملی آزربایجان را به عنوان یک مسئله درجه دوم نگاه می‌کردند.

از نمایندگان این جناح در دهه بیست می‌توان به خلیل ملکی، آرداشس آوانسیان، عبدالصمد کامبخش  امیرخیزی،  اسپهاني و رضا رضائی و…. اشاره کرد. در میان آنان افرادی بودند که سرسپرده روسیه بودند.

گروه دوم چپ‌های ملی یا آزربایجانگرا بودند که  مسئله اصلی آزربایجان را نه مسئله طبقاتی بلکه مسئله ملی ارزیابی می‌کردند و حل مسئله طبقاتی را در اولویت بعدی خویش داشتند. اتصال به تهران و مسکو را حداکثر به عنوان یک تاکتیک موقت قبول داشتند.

از نمایندگان این جناح  در دهه بیست می‌توان به  فریدون ابراهیمی ، صادق پادگان، زین العابدین قیامی، و محمد بیریا اشاره کرد.

در آستانه تشکیل فرقه دموکرات کدام دسته  رهبری کمیته ایالتی حزب توده را در دست داشتند؟

شاید از بدو تاسیس حزب توده تا مردادماه 1324، گروه نخست یعنی چپ‌های تهرانگرا  رهبری توده‌ای‌های کمیته ایالتی آزربایجان  را بر عهده داشتند، اینان با رهنمودهای مرکزیت خود در تهران عمل می‌کردند، چنانچه هیچگونه حمایتی هم از کاندیداتوری پیشه وری در سال 1323 به عمل نیاوردند. در آستانه تشکیل فرقه اینان که احساس خطر می‌کردند به این فکر افتادند که با تشدید مبارزه طبقاتی گفتمان خویش را در فضای آزربایجان حاکم کرده،  میدان عمل را برای  فرقه دموکرات تنگ سازند. جمیل حسنلی در کتاب “فراز و فرود فرقه دموکرات آزربایجان” مینویسد:

“هنگامیکه توده‌ای‌ها از مقدمات تشکیل فرقه دموکرات مطلع شدند، با استفاده از همه امکانات در جهت خنثی کردن این برنامه دست به‌کار شدند، آرداشس آوانسیان، امیرخیزی و حسین نوری به تبریز آمدند و در دیدار با کنسول شوروی اعلام کردند که به عقیده کمیته مرکزی حزب توده وقت آن رسیده است که در روستاها مبارزه با مالکین شدت یابد.”[ii]

و معلوم نبود که مثلا چرا مبارزه با مالکین در تهران و اصفهان در دستور روز حزب توده قرار نمی‌گرفت.

وی ادامه می‌دهد:

“توده‌ایها برای ممانعت از پیوستن تجار، پیشه‌وران و به ویژه مالکین به فرقه دست به یک سری عملیات خرابکارانه زدند که شدیدترین آنها حادثه لیقوان بود” [iii]

اما نهایتا این  پیشه وری بود که  پیش از تشکیل فرقه توانست با لابی‌گری خویش جریان آزربایجانگرا را در کمیته ایالتی حزب توده به روی کار بیاورد.

انور خامه‌ای در کتاب “فرصتهای بزرگ  از دست رفته” نوشته است که

” پیشه وری در نیمه های مرداد تهران را به سمت  تبریز ترک کرد و کلیه نفوذ خود را به کار برد تا بتواند آرداشس آوانسیان و گروه وی را از تبریز اخراج کند وی از سوی دیگر  توانست صادق پادگان را به جای امیرخیزی به مدیریت حزب توده بگمارد.”

به این ترتیب رهبری کمیته ایالتی حزب توده در آزربایجان در همسویی با  منویات دموکراتهای آزربایجان گام مهمی برداشت.

پس بر خلاف روایت رایج می بینیم که به جزء مرحوم پیشه وری هیچ کدام از موسسین فرقه دموکرات نه تنها گرایش چپ ندارند،  بلکه عموما گرایش مخالف یعنی راست و محافظه کارانه دارند ، علل سازماندهی و ترویج این روایات خلاف واقع را چگونه توضیح می دهید ؟

پیشه وری در سنین جوانی عضو حزب عدالت در باکو بود بعدها در قیام جنگلی‌ها به رشت آمد و کمیسار امور خارجه جنگلی‌ها شد، پس از آن به تهران آمده اتحادیه کارگران ایران را به راه انداخت و روزنامه ای بنام حقیقت منتشر ساخت، بعدها توسط پلیس رضا شاه دستگیر شد و مدتی قریب دهسال در زندان به سر برد، بعد از آن آزاد و دوسالی نیز به کاشان تبعید گردید، پس از اشغال ایران توسط متفقین و سقوط رضاشاه به تهران آمد و روزنامه آژیر را منتشر ساخت وی علیرغم سابقه چپی خویش با بزرگترین سازمان سیاسی آن زمان که حزب توده بود فاصله داشت . وی در نهضت ملی آزربایجان دکترین جدیدی مطرح کرد که به اصطلاح رودستی به حزب توده بود، لذا گوی سبقت را از این حزب ربود.

موسسین فرقه چنانچه گفته شد اساسا نیروهای دموکرات غیر چپ بودند، علاوه بر مراجعتنامه فرقه که در 12 شهریور انتشار یافت، مرامنامه فرقه نیز که در ماه بعد و مشخصا در یازدهم مهرماه در جریان اولین کنگره  فرقه دموکرات که با شزکت 1500 نفر موسسین و اعضای فرقه تشکیل یافته بود به تصویب رسید که آنهم در تکمیل و در ادامه  مراجعتنامه 12 شهریور بوده  دارای محتوای ترقیخواهانه، دموکراتیک و ملی و غیر طبقاتی است.

در ترکیب هئیت دولت نیز اکثریت قاطع وزرا دموکرات ملی بودند و تنها سه  نفر از افرادی که سابقه‌ی توده‌ای داشتند در آن دیده می‌شدند: بیریا، مهتاش، عظیما، که اینان نیز از چپهای آزربایجانگرا بودند.

سایر اعضای کابینه مانند رسولی، الهامی، دکتر اورنگی ،  کبیری،  دکتر جاوید، کاویان  و پیشه وری و همچنین حاج‌علی شبستری به عنوان رئیس مجلس  چنانچه گفته شد، اساسا  سابقه‌ی توده‌ای نداشتند و تنها تنی چنداز آنان  از جمله پیشه‌وری  در اواخر دوره قاجار با حضور در حزب عدالت بوده و سابقه همکاری با جنبش جنگل و خیابانی داشتند.)

چنانچه می‌بینیم توده‌ای ها در این میان در اقلیت قرار داشتند. ضمن اینکه این اقلیت نیز جزو چپ‌های آزربایجانگرا بودند.

–          گویا مسئله ادغام کمیته ایالتی حزب توده در فرقه دموکرات توصیه  شورویها به پیشه وری بود؟

–          بلی منطقا چنین به نظر میرسد. به همان اندازه که پیشه‌وری به روسها اعتماد نداشت، روسها هم به پیشه‌وری اعتماد نداشتند.

مرحوم حمید ملا زاده در این باره می‌نویسد:

“شنيديم وقتي روسها ادغام حزب توده و فرقه دموكرات آزربايجان را پيشنهاد نمودند سيدجعفر پيشه وري با آن مخالفت كرد او مدعي بود كه حزب توده ايران تشكيلات بدنامي است و نيز پس از به وجود آمدن فرقه دموكرات بود كه عوامل نفوذي شورويها به آن راه يافتند و متقابلا شخصيت هاي نامدار از فرقه بيرون رفتند”. [iv]

باید اذعان کرد که پس از  اخراج آرداشس آوانسیان، با توجه به فشاری که از سوی شورویها به پیشه وری وارد میشد. عملا در اواخر شهریورماه کمیته ایالتی حزب توده در آزربایجان خود را منحل نمود و این شاخه بزرگ حزبی با کلیه اعضای خویش که بالغ بر 65000 عضو میشد، در فرقه دموکرات ادغام شد.

اکثریت مهاجرین نیز که تا آن وقت در صف حزب توده قرار داشتند وارد صفوف فرقه دموکرات شدند.  در میان این گروه افرادی یافت می‌شدند که به نوعی سرسپرده روسیه بودند که غلام‌یحیی دانشیان از آن جمله بود.

البته ورود توده‌ای ها به فرقه دموکرات با قبول مرامنامه  این فرقه و با اعتقاد به منویات و اهداف آن صورت گرفت.

آقای مهندس ما  طی سوالات فوق دیدیم که در ابتدای تشکیل فرقه دموکرات، هسته اصلی این فرقه جریانهای ملی‌گرا و غیرچپ آزربایجانی بوده اند میخواستیم سوالات  پایانی خویش را نیز به روزهای فرجامین فرقه دموکرات اختصاص بدهیم .

در مقطع سرکوب فرقه و حمله شاه به آزربایجان اصلیترین عاملی که موجب شکست حکومت ملی شد چه بود؟ و اصولا نقاط ضعف اصلی فرقه را در چه می دانید ؟

–          جواب این سوآل شما را سی سال پیش من در مجله “آزربایجان سسی” طی مقاله مفصلی به مناسبت 21 آذر نوشته‌ام، اصلی‌ترین عامل شکست حکومت ملی عدم مقاومت بود.

بسیاری از دوست و دشمن به دنبال صغرا و کبرا چیدن هستند که مثلا:

فرقه به مبارزه طبقاتی بها نداد،

فرقه به پیوند با نیروهای سراسری ایران بها نداد،

فرقه اول بایستی ایران را رها می‌کرد بعد مسئله آزربایجان را حل می‌کرد،

فرقه افراد نالایقی را سرکار گذاشته بود،….

معهذا اگر قرار باشد مقاومت نکنیم حتی اگر همه آن ایراداتی را هم که (به ‌حق و یا ناحق  به فرقه نسبت میدهند) برطرف می‌شد،  باز هم شکست می‌خوردیم. اگر قرار است مقاومت نکنیم دیگر نیازی به اثبات ادله برای کشف دلایل شکست نداریم.

جنگی صورت نگرفت تنها مقاومت‌های پراکنده‌ای بود که از سوی فداییان صدیق آزربایجان مانند سریه دختر شاهسئون در مغان و یا صفرخان قهرمانی در شیشوان و….صورت گرفت  و یا برخی عملیات ایذایی مانند  از جمله تخریب پل دختر در میانه جهت به تاخیر انداختن تصرف آزربایجان.

پس سوال را می‌توان چنین پرسید که چرا مقاومتی صورت نگرفت؟

دمکراتها با تعدادی  اسلحه سبک و اسب و ریوهای محدود نظامی امکان مقاومت در برابر هواپیما و تانک و نیروهای زرهی ارتش را نداشتند، در چنین مقطعی تنها روی کمک‌های خارجی حساب بازکرده بودند.  همچنانکه  دولت مرکزی ایران سلاح‌های خود را از  اروپا دریافت کرده در عرصه بین‌المللی نیز از حمایت غرب برخوردار بودند، جنبش نوپای آزربایجان و کردستان نیز تنها می‌توانست متقابلا روی کمک‌های روسیه حساب باز کند. معهذا در سیاست خارجی روسیه طی یکی دو ماه پیش از شروع حمله چرخشی به سمت تهران ایجاد شده بود.

روسیه به دنبال وعده نفت شمال و به با این پس زمینه فکری که شاید بتواند با کودتایی توسط شاخه نظامی حزب توده کل ایران را در دست بگیرد، لذا دو راه پیش پای دموکراتها گذاشته شد یا به داخل مرزهای شوروی عقب‌نشینی کنند، یا ترک سلاح نموده خود را تسلیم نیروهای ظفرنمون شاه کند!! در واقع بدینوسیله اعلام نمود که هیچگونه حمایتی از جنبشهای آزربایجان و کردستان نخواهد کرد.

بازگردیم به ابتدای بحث در این مقطع نیروهای چپ  چه نقشی بر عهده داشتند.

چپی که عملا در مخالفت با فرقه عمل میکرد، مرکزیت حزب توده در تهران و همچنین بخش چپهای تهرانگرای آزربایجانی اخراجی از کمیته  ایالتی این حزب بودند. حزب توده با شرکت در دولت قوام السلطنه زمینه را برای ایجاد تفاهم مابین استالین و قوام هموار کردند. در نتیجه شوروی حمایت خود را از فرقه سلب و به سمت مرکزیت حزب توده و دولت قوام السلطنه معطوف ساخت.

تنها راهی که برای مقاومت فرقه باقی مانده بود راه انداختن یک جنگ پارتیزانی بود، نیروهای فداکار فدایی حاضر به از جان گذشتگی در را وطن بودند، در جنگهای پارتیزانی هم همان اسلحه‌های سبک کفایت می‌کرد، در چنین شرایطی احتمالا بارزانی‌ها هم به عوض فرار دشوار خود از مسیر مرز ایران و ترکیه به آنسوی ارس ترجیح میدادند به کمک فداییان آزربایجان بیایند و ارتش را در جنگ و گریزها و حرکتهای ایذایی ناتوان سازند. فرمانده فدائیان آزربایجان غلام‌یحیی دانشیان بود که شدیدا سرسپرده روسها بود و بی چون وچرا دستورات انان را اطاعت میکرد، لذا تلاش پیشه‌وری و یارانش برای بکار گیری نیروی مقاومت روستائیان فدائی بی‌ثمر ماند و در این معادله اکثریت صادق نیروهای چپ نیز در همان آتشی که بر پیکر فرقه دموکرات افتاد سوختند، نمونه بارز آن شهید فریدون ابراهیمی بود.

آقای مهندس صرافی از اینکه وقت خویش را در اختیار ما قرار دادید و چند نقطه تاریک در تاریخ فرقه را بازگو کردید از شما تشکر میکنم.

–          من هم از شما تشکر میکنم.

پی نوشتها


[i] . علیرضا صرافی آذربايجان دموکرات و تدوين بيانيه‌ي 12 شهريور بخشي از خاطرات رضا رسولي از سایت http://www.bayqush.ca

[ii] – جمیل حسنلی، فراز و فرود فرقه دموکرا آذربایجان (نشر نی، تهران، 1384) ص. 57

[iii] – جمیل حسنلی، همانجا

[iv] حمید ملازاده – واقعه آذربایجان  از سایت  http://www.rezahamraz.com

4 سپتامبر 2010 Posted by | فارسی, فدرالیسم, ملیتهای ایران, مصاحبه - دانیشیق, آزربایجان | , , , , , , | بیان دیدگاه

اینجا مادر بودن خود شکنجه است! مادری در بند را ، دریابیم

لیلا صحت / فعال حقوق زنان در آزربایجان*

در اعلامیه اخیر جمعی از فعالان حرکت ملی آذربایجان نا م دو زن دیده میشود ( زهرا فرج زاده و حمیده فرج زاده ) اما زهرا فرج زاده وضعیت متفاوت تری از دیگر زندانی های نامبرده شده دارد گفته میشود وی دارای کودکی سه ساله است و برای پی گیری وضعیت پرونده  قضایی همسرش به دادسرای  تبریز مراجعه و دستگیر شده است و اکنون پس از گذشت نزدیک به یک ماه از زمان دستگیری  این” مادر” ، وضعیت روحی و روانی “کودک” سه ساله اش  نامناسب است  و دادسرای تبریز ازهرگونه دیدار و ملاقاتی  با پدر و مادراین کودک  ممانعت میکند و  بستگان این خانواده  هیچ اطلاعی از وضعیت آنان ندارند.

این کودک سه ساله و بی پناه اولین کودکی نیست که هر دو والدینش همزمان ،بخاطر باور هایشان دستگیر و زندانی شده اند مدتهاست گوش های مردمان این سرزمین به شنیدن خبر هایی اینچنین عادت دارد.

………………………………………………………………………………….

قرار بود این سرزمین بهشت برین را به زیر پای مادرانش بکشد اما امروز “مادری ” خود شکنجه است تا لبان مادرانش را دوخته تر نگه دارد ، صدایش را فرو تر آرد تا به آسمانی فراتر از بام “مطبخ خانه ” شوهرانشان حتی نگاهی نیاندازند .

مادری خود شکنجه میشود تا برای شوهرش زن ناشزه نشود ، تا وارثان شوهر به حکم شرع اموالش را تصرف کنند، که قاضی مهرش را حلال کند و امنیت کشور،  امنیت جان فرزندانش را تهدید نکند و برای  باز جو تا اعتراف بگیرد …

مادری گروگانی است برای تمکین مادران ،موضوع معامله است برای دادن حق مادری ، حق السکوتی است برای لب دوختن ، سندی خدشه ناپذیر است برای گرفتن حکم محکومیت سیاسی

* http://yariy0l.blogspot.com/

20 ژوئیه 2010 Posted by | فارسی, بیانیه - آچیقلاما, باخیش - دیدگاه, حقوق زنان, زبان مادری | , , , , , | بیان دیدگاه

منطق قدرت از دیدگاه توماس هابس / هابز

آزدمو: در راستای تقویت دانش تئوریک نسل جدید کوشندگان حرکت ملی -دموکراتیک آزربایجان مقاله زیر را که توضیح دهنده اساسی ترین مفهوم در فلسفه سیاسی توماس هابز می باشد را تقدیم خوانندگان عزیز می نماید از نویسنده محترم جهت در اختیار نهادن این مقاله ارزشمند قدردانی و تشکر می گردد ، امید که مورد استفاده واقع شود.

ماشااله رزمی

توماس هابس بی‌تردید بزرگترین فیلسوف سیاسی مدرن است. وی نظریه‌ای را اثبات کرد که به برداشت کلیدی از سیاست مشهور شد که عبارت است از «شناخت قدرت».

هرچند هابس اولین کسی نبود که قدرت را از نظر فلسفی تحلیل کرد، اما در عوض او اولین کسی بود که نشان داد جوهر واقعی سیاست در قدرت نهفته‌است.

قبل از هابس نیکولو ماکیاولی فیلسوف ایتالیائی جایگاه تعیین‌کننده‌ای برای قدرت در سیاست اختصاص داده بود او از این طریق می‌خواست به حقیقت سیاست پی‌ببرد و بیان سیاست از طریق اخلاق را که تا آن موقع متداول بود، نقد کند. ولی ماکیاول به قدرت همچون قدرت «شهریار» فکر می‌کند که قهرمان واقعی سیاست است و هدفش کنترل ثروت و حاکمیت می‌باشد. اما در دیدگاه هابس قدرت به‌طور مجرد مورد توجه قرار گرفته شده بدون درنظرگرفتن کسی که قدرت را در اختیار دارد ویا آنرا اعمال می‌کند و بدین‌جهت در نظر هابس حاکم سیاسی و یا کسی که قدرت دولتی را در اختیار گرفته نام و هویت مشخصی ندارد،  هابس به حاکمیت توجه دارد نه به حاکم.

موضوع مورد تحقیق هابس تجزیه و تحلیل نهاد حاکمیت و دولت در همان وضعیتی که هستند می‌باشد، بدون استناد به یک متن تاریخی و یا یک شخصیت واقعی.

درست است که هابس نظریات سیاسی‌اش را برای جواب دادن به بحران سیاسی و جنگ داخلی سال‌های 1640– 1660 انگلستان تحت عنوان «عناصر حق طبیعی و سیاسی» در سال 1640 نوشته‌است و می‌خواست به جنگی که بین پارلمان و شاه وجود داشت جواب دهد، اما این جواب مقطعی و تاریخی نبود.  به بیان دیگر او نمی‌خواست در مقابل خواسته‌های پارلمان از شارل اول پادشاه انگلستان طرفداری کند،

بلکه می‌کوشید تنها راه خروج از بحران  را نشان دهد که عبارت است از توجه به  قدرت که همانا جوهر سیاست است، یعنی منطق قدرت که حاکمیت را تشکیل می‌دهد نه کسی که قدرت را در اختیار دارد.  وقتی که منطق قدرت را می‌فهمیم متوجه اساس مساله شده‌ایم و معیاری را که سیاست را با آن می‌سنجیم پیداکرده‌ایم: «جوهر سیاست عبارت از این‌است که حقوق و وظایف چگونه در درون دولت تقسیم شده‌است».  جنگ داخلی اغلب به‌دلیل نفی این منطق رخ می‌دهد یعنی عدم درک منطق قدرت که اساس سیاست است.

این تنها تئوری سیاسی هابس نیست که معطوف به قدرت است بلکه تمام فلسفه سیاسی او به قدرت اختصاص دارد.  قدرت برای او معیار شناخت تمام رفتارهای عمل فیزیکی و اخلاقی است.  از نظر فیزیکی قدرت آن چیزی است که عمل می‌کند.  وقتی انسان وارد عمل می‌شود، به‌هیچوجه نمی‌خواهد یک نتیجه اخلاقی تولید کند. این از نظر هابس امری تخیلی است.

انسان موجودی است که حرکت حیوانی دارد به‌اضافه اینکه به سلاح زبان مسلح است که می‌تواند منویات خود را با زبان بیان کند و دقیقا توسط زبان است که انسان از حیوان جدا می‌شود و رفتارش سیاسی می‌گردد.  از نظر شخصی زبان به انسان امکان می‌دهد تا آینده را پیش‌بینی نماید به تجربه‌اش مراجعه کند و دورتر را ببیند و تنها به لحظه کفایت نکند نیازهای آینده را بفهمد و برای آن برنامه‌ریزی کند.

از بعد عقل‌گرائی زبان عنصر مقایسه را در روابط بین انسان‌ها وارد می‌کند و انسان را قادر می‌سازد که واقعیت را از دروغ تشخیص دهد،  درست و نادرست را بفهمد و چنین است که عدم اطمینان دائمی ‌نسبت به دیگران به‌وجود می‌آورد.

این عدم اطمینان است که ترس از دیگری را تولید می‌کند و دنیای انسانی را در «جنگ همه علیه همه» غرق می‌سازد.

انسان با یک تغییر رفتار اساسی به موجودی خودپرست تبدیل می‌شود این حس برای بقای انسان ضروری است و انگیزه تلاش برای زنده ماندن می‌باشد.  تمامی ‌هوس‌های انسان نسبت به هوس زنده ماندن فرعی هستند.  این هوس که برای رضایت خاطر و جستجوی وسایل ارضاء بوده در نهایت به هوس قدرت تبدیل می‌شود. جستجوی بی‌پایان قدرت در روابط انسانی و بن‌بستی که در روابط متقابل مشاهده می‌کند انسان را به یک «حیوان سیاسی» تبدیل می‌کند و تراژدی سیاسی از اینجا به‌وجود می‌آید.  همه انسان‌ها می‌کوشند بر یکدیگر تسلط پیدا کنند و چون موفق نمی‌شوند به این نتیجه می‌رسند که ادامه این جنگ بی‌پایان فایده ندارد و حقیرانه و موقتی است و موفقیت‌اش تضمین شده نیست و پایان آن مرگ است.  در اینجا ترس از مرگ به هوس مسلط تبدیل می‌شود و انسان را مجبور می‌کند دنبال راه نجات بگردد، تا از شرایط جنگی خارج شود و صلح برقرار سازد.

ترس از مرگ انسان را به عقل فرامی‌خواند و این عقل است که راه حل را به او خواهد آموخت.  تنها امکان گذر از جنگ به صلح حذف علتی است که انسان را به فنا می‌برد و آن علت «هوس بی‌پایان حفظ قدرت» است.  در عین حال امکان ندارد که انسان از تمام قدرتش صرف‌نظر کند زیرا برای بقاء و ادامه زندگی حفظ بخشی از قدرت ضروری است.  در اینجاست که تنها راه باقی مانده توافق متقابل و وضع قرارداد اجتماعی است. یعنی انسان از هوس قدرت به منطق قدرت گذر می‌کند.

حاکمیتی که از قرارداد اجتماعی حاصل می‌شود قدرتی است مطلق که کسی نمی‌تواند با آن رقابت کند ولی این قدرت مطلق از نوع قدرت مطلق یک مستبد خونریز نیست، یعنی عکس آن چیزی است که «ژان ژاک روسو» می‌خواهد به‌مردم بقبولاند.  این قدرتی است که در درون آن،  قدرت و حقوق با هم می‌سازند تا نظم اجتماعی ایجاد کنند و به انسان‌ها اطمینان خاطر بدهند و به جنون بی‌پایان قدرت‌طلبی پایان بخشند.

منطق سیاسی قدرت چارچوب سیاسی – حقوقی می‌سازد که در آن صلح سیویل شکل می‌گیرد و دوام می‌یابد.

توماس هابس با نوشتن اثر عظیم خود «لویاتان» در سال 1651 نظریاتش را کامل می‌کند. در لویاتان کاراکتر قدرت سیاسی که قبلا با یک قرارداد اجتماعی مسلط تعیین می‌شد به یک قرارداد اطاعت تبدیل می‌شود.  لویاتان نظمی‌ ایجاد می‌کند و قراردادی می‌سازد که به افراد اجازه می‌دهد ولی با آنها تقسیم قدرت نمی‌کند و به این ترتیب هابس دو مساله اساسی سیاست مدرن را معرفی می‌کند که یکی نمایندگی سیاسی است و دیگری وجود یک خواست و اراده سیاسی عمومی‌.

هابس می‌کوشد راهی پیدا کند تا خواست و اراده حاکمان منطبق برخواست شهروندان بشود و این مساله‌ای است که در قرن بیست‌ویکم همچنان موضوع بحث است.

ماشااله رزمی‌ 19 ماه مه 2010 – پاریس

توضیح:

برای نوشتن این مقاله ازمنبع زیراستفاده شده‌است :

La logique du pouvoir- Yves Charles Zarka

27 مِی 2010 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, بیانیه - آچیقلاما, باخیش - دیدگاه | , , , , , , , | بیان دیدگاه

صاحيبي معلوم اولمايان ايمضالار و آزربايجان ميللي آزادليق حركاتي /

آزدمو: تاخما آدلار ایچریده بللی امنیتی شرایطه گوره ، میللی فعاللار طرفیندن قوللانیلماقدادیر ، آنجاق بعضی لری تاخما آدلاردان فایدالاناراق ، بعضا میللی حرکته نیفرت کامپانیالاری باشلاتمیش، بعضا ایسه تانینمیش حورمتلی شخصیت لر و قوروم لاریمیزی ساچما-سابان سوزلر و اتهاملارا معروض قویماغا چالیشمیشلار ، سایین علیرضا اردبیللی طرفیندن یازیلمیش بو مقاله ، تاخما آدلار فئنومن-ینی آچیقلایاراق بو قونویا آچیقلیق گتیرمیشدیر و » تاخما آدلار » آلتیندا آمستردام کنفرانسی نی و اوردا الده اولونان قازانجلاری زده له مک تاکتیک لرینی آراشدیرمیشدیر. مساله نین اهمیتینی نظره آلاراق ، مقاله نین بر داها یاییلماسینین یارارلی اولاجاغی دوشونجه سینده ییک.

علیرضا اردبیلی- تریبون سایتی-نین باش یازاری http://www.tribun.com

1. آمستردام نائيليت لري كيملري يانديردي؟

2. آمستردام اوغورلاريندان يارانان ناراحاتليغين تظاهورو
3. تاخما آدلار فئنومئني
4. لئقيتيم سببدن ايشله نن تاخما آدلا يازانلارين 3 موهوم كاراكتري
5. آمستردام دييالوق توپلانتي سي نائيليتي و تاخما آدلارين رولو
6. بايراق ياراداما كامپاني ياسيندا خلق اولموش تاخما آدلارين عاقيبتي
7. حساس مسئله لر
8. موعاليجه يا پرافيلاكتيكا (خسته لي يين قاباغين آلماق)
9. حركاتين سيرالاريندا ساغلامليغي قوروماق تدبيرلري
10. «خلوت» يئرده باش وئرن گؤرشون معما سي!
11. سون سؤز

مقاله نین آردی



به کجا چنین شتابان؟!

سایین علیرضا بی اردبیلی نین یازیسینی یایدیقدان سونرا بعضی سایغی دیر یولداشلار اوردا بعضی سهولرین اولدوغونو بیلدیره رک سایین امیر بی مردانی نین جاوابینین یاییلماسینی ایسته میشدیلر ، یوخاریدا قئید ائتدیگیمیز کیمی ، آزدمو-نون مقصدی میللی فعاللارین دیققتینی  یالنبز » تاخما آدلار ایله یامان و نیفرت کامپانیالاری نی یورودنلره جاب ائتمک » اولموشدور ، یوخسا بیزیم آزدمو اولاراق مدنی و نورمال ادبیات دا یازیلان بوتون دوشونجه لر ، یازیلار و یازارلارا ( هر امضا ایله یازیلماسینا باخمایاراق ) سونسوز حورمت و سایغیمیز واردیر .

امیر بی مردانی - آزربایجان اویرنجی فعالی

اومید ائدیریک بو مباحثه لر میللی حرکتین ، دوغرو ، سیاسی و مدنی دیل و ادبیات ایله گئنیشله نمه سی و سورومسوزلوق حیسسیندن اوزاق یازی و داورانیش لاردان آرینماسینا یاردیم ائده جک.

سایین امیر بی مردانی – نین به کجا چنین شتابان؟! باشلیقلی یازی سینی آشاغیدا اوخویون.


به کجا چنین شتابان؟! / بخش اول

به کجا چنین شتابان؟! / بخش دوم

13 آوریل 2010 Posted by | مقاله - تحلیل, باخیش - دیدگاه, تورکجه - Turkce | , , , , , , , , | 9 دیدگاه

حامیان جدید ( 170 امضای جدید ) بیانیه معیارهای ما در رابطه با روند دموکراسی‌ خواهی و جنبش سبز

بیانیه جمعی از فعالین ملی و مدافعین حقوق مردم آذربایجان

(دوم اسفندماه 1388 برابر با 21 فوریه 2010 روز جهانی زبان مادری)

 

بیش از هشت ماه از آغاز جنبش ضد استبدادی ایران می‌گذرد. جنبشی که با اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری شروع شده بود، اینک با طرح شعارها و خواست‌هایی چون دموکراسی، آزادی و… نویدبخش تغییرات اساسی در حیات سیاسی جامعه شده است.

هرچند این جنبش نوپا با بهره‌گیری گسترده از امکانات ارتباطاتی همچون اینترنت و ماهواره و… توانسته است در سطح وسیعی خود را به جهانیان معرفی کند، اما هنوز به دلیل برخی کاستی‌ها و نارسائی‌ها نتوانسته به صورت یک جنبش فراگیر و سراسری در داخل ایران خودنمائی کند. چندان که تا کنون سنگینی این جنبش بر دوش طبقه متوسط شهری در مرکز کشور بوده و دامنه جغرافیایی آن نیز به تهران (و حداکثر چند شهر دیگر) محدود شده است. سکوت معنی‌دار آذربایجان (که در تاریخ معاصر به پیشتازی در تحولات مهم سیاسی مشهور است)، نمود بارز این مدعاست.

باید خاطرنشان ساخت که اگر در جنبش‌های سراسری پیشین پائین بودن خودآگاهی ملی و تلقی سطحی فعالین جنبش‌ها از مفاهیم آزادی و دموکراسی امکان تشکیل یک اتحاد ساده از آحاد مردم را فراهم می‌ساخت، اینک با تداوم سیاست‌های تبعیض‌آمیز و تشدید اثرات ستم ملی بر چهره اقتصادی آذربایجان و با گذشت قریب به دو دهه از حرکت نوین ملی- دموکراتیک آذربایجان سطح این آگاهی‌ها چندان ارتقا یافته که هرگونه همگامی یا اتحاد جدیدی مشروط به تامین شرایط حداقلی مورد نظر مردم آذربایجان و با حفظ و احترام به استقلال حرکت ملی آنها عملی خواهد بود.

ما در ماه‌های اخیر شاهد پخش بیانیه‌های مختلفی از رهبران و روشنفکران و تشکلات سیاسی مدافع این جنبش بودیم که فصل مشترک آنها دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم، آزادی انتخابات، آزادی بیان و مطبوعات، گردش آزاد اطلاعات و طرد خشونت و….بوده است.

اما سخن از دموکراسی بی‌آنکه شکل آنرا در جامعه چندملیتی ایران مشخص سازیم و سخن از آزادی بیان همراه با سکوت در مقابل آزادی زبان (که خود لازمه هر بیان آزادی‌ست) و گاه بهره‌گیری از ادبیات باستان‌گرایانه و تمامیت‌خواه که آبشخوری در گرایشات ناقض حقوق بشر و سرکوب دموکراسی دارند …. در واقع بخشی از همان نارسائی‌ها و تناقضاتی‌ست که نهایتا ره به دولتی مستعجل خواهد برد و مزایای آن دموکراسی موقت نیز حداکثر به مرکز کشور محدود خواهد شد.

لذا ما امضاکنندگان زیر ضمن مغتنم شمردن این رویکرد ذی‌قیمت به سوی دموکراسی، اعلام می‌داریم که از نظر ما آینده سیاسی کشور با رعایت پرنسیپ‌ها و تامین موارد زیر بستر مناسبی برای یک رشد و توسعه پایدار خواهد داشت و بی‌شک توجه رهبران تشکلات و احزاب مدافع دموکراسی به هر یک از معیارهای زیر می‌تواند زمینه را برای هماهنگی و همگامی بیشتر مردم فراهم سازد.

1-     اصلاح (یا تدوین مجدد) قانون اساسی بر اساس به رسمیت شناختن حقوق جمعی و فردی ترک‌ها و سایر ملیتها.

2-     تضمین پایداری دموکراسی در آذربایجان و سایر واحدهای ملی از راه‌هایی چون تشکیل مجلس ایالتی ، حمایت از گسترش نهادهای مدنی، سندیکاهای کارگری، رسانه‌های آزاد و احزاب ایالتی.

3-     به رسمیت شناختن زبان ترکی از طریق آموزش و پرورش به زبان مادری در مدارس و دانشگاه‌ها و اختصاص یک شبکه رادیو تلویزیون سرتاسری به این زبان و…..

4-     تامین حقوق مساوی برای زنان در کلیه عرصه‌ها و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل زنان در آذربایجان و سایر واحدهای ملی.

5-     طرد هرگونه مظاهرخشونت علیه انسانها اعم از تحقیر، تبعیض و شکنجه (جسمی و روحی)، لغو حکم زندان برای دگراندیشان و فعالین مدنی، سیاسی و عقیدتی و لغو کامل مجازات اعدام.

6-     تامین مشارکت ملیت‌های ایرانی در حکومت مرکزی متناسب با وزن جمعیتی آنها.

7-     سالم‌سازی فرهنگی از طرقی چون اصلاح کتب درسی و برنامه‌های صداوسیما و… که تداعی‌کننده برتری قوم و مذهبی خاص بر قوم و مذهبی دیگراست.

8-     به رسمیت شناختن آزادی‌های عقیدتی و مذهبی، تامین حقوق برابر برای اقلیت‌های دینی، مذهبی و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل آنها در واحدهای ملی.

9-     اصلاح کلیه قوانینی که مغایر با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیون‌ها و ملحقات آن است.

10-  تمرکززدائی و لغو کلیه مظاهر تبعیض و ایجاد شرایط برابر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سیاسی از طریق سپردن کارهای مردم آذربایجان و سایر واحدهای ملی به خود آنان .

اسامی حامیان جدید ( 170 امضای جدید )

ائلچین حاتمی – ائلخان احمدی‌خیاوی – ائلیار تبریزلی – افسانه سئوگین – امین موحدی – آراز حسنی – آراز فنی – آراز ملکی-آیدین سلطانی – بابک آذری – بهروز حاتملوئی – بهروز شریفی – مهندس بهروز فرخی-بیژن نظافتی – پرویز اورمولو – تئلناز نعمتی – مهندس تایماز نظمی – تایماز اورمولو – جئسیکا اویتا – مهندس جعفر كيوانچهر – جواد زرین – حامد امینی‌پویا – حسن زارع‌زاده‌اردشیر – حسین زمانلو – رزا اویتا- – رسول ماماغانلی – سید رضا چاوشیان – سارا آذرسان – ساناز اکبری – ستار سئوگین – سعید دژمپور – صاين‌الدين ترك اصفهانی – عبدالرضا قره‌چائی – علي حامدايمان – مهندس عليرضا صرافي – علی آرازاوغلو – علی سلیمانی  – علی محمودی – علی موسوی، – علیرضا مهدی پور- فخرالدین دمیر – گونتای گنجالپ – لیلا مجتهدی – لیلا اسفری – م. ائینالی – مایکل اویتا – مجید یعقوب‌زاده – محسن سلماسلی – سیدمحمد چاوشیان‌تبریزی – شاهین استاجلو فریدنی- مرتضی پاکی – مقصود حسینپور – مهدی سلیمانی – مهران کشاورز – نازلی شافعی -ن. قره‌باغلی – ناصر اکبری – مهندس نوید محمدی – هادی قاراچای – هادی امینی‌پویا – هدایت صادقی – مهندس وحید شیخ‌بگلو – وحید جباری – ياشار دانشگر – یدالله کنعانی – یوسف نجاتبخش – یوسف احمدلی-دکتر صالح فرح وش- مریم افشاری – حبیب تاری وردیان – سینا جهانبخش-دکتر ضیا صدرالاشرافی – احمد پوردستان

22 نفر از دانشجویان دانشگاه تبریز،  13 نفر از دانشجویان دانشگاه زنجان،  17 نفر از دانشجویان دانشگاه اورمیه و آزاد اورمو،  4 نفر از دانشجویان دانشگاه اردبیل،  29 نفر  از دانشجویان دانشگاه‌های تهران و 6 نفر از فعالان کارگری-ملی آذربایجان( امضا همگی نزد دبیرخانه بیانیه محفوظ است).

 

امضاهای اولیه

آیدا بیلگین – آیلار نبی‌زاده – ابراهیم ضحاک – ابوالقاسم صادقی – احمد بهجتی – اسماعیل جمیلی – اصغر شکیبا – اصلان شاهسون – اصلان عربلویی – افسانه سولدوزلو – اکبر آزاد – دکتر اکبر شکیبا – مهندس امین فضلی – ایواز مدبر – بابک سعادتمند – دکتر بابک دانشور – بابک عربلویی – بهروز عبدالهی – مهندس بیوک رسولوند – جبار ستاراوغلو – جلال صفراوغلو – مهندس حسن رحیمی‌بیات – حسن کاظم‌زاده – حسین انورحقیقی – حسین شکوهی – دکتر حسین یحیایی – خاقان باقراوغلو – داداش اصلانزاده – دکتر داوود الدنیز – ربابه تقی‌زاده – دکتر رضا براهنی – رضا عباسی – دکتر رضا عدالتی – ژیلا ائلبی قیزی – سئویم اصلانزاده – سعید عزیزی – مهندس سعید نعیمی – سلامت دشتی – سولماز ائلبی قیزی – سولماز اصلانزاده – سهیلا عزیزی – سیف‌الدین حاتملوی – شاهین اوستاجلو – دکتر شکور بابازاده – شهریار حسین‌خواه – دکتر صدیقه عدالتی – دکتر ضیا صدرالاشرافی – عباس انورحقیقی – علی اورمان – علی تاشکند – دکتر علی قره‌جه‌لو – علی ملازاده – علیرضا اردبیلی – غلامرضا اردبیلی – فرزاد صمدلی – فرنگیز مرادی – کریم اورمولر – ماشاالله رزمی – محمد آزادگر  – محمدحسن اسماعیل – محمدرضا الاردبیلی – دکتر محمدرضا هئیت  – محمود بیلگین – دکتر مناف سببی – مهران بهاری – نادر باقراوغلو – ناصر باقراوغلو – نصیبه نادری – هاشم بیلگین – یاشار اصلانزاده – یوروش مهرعلی‌بیگلو – یونس شاملی -دکتر علیرضا نظمی افشار

30 مارس 2010 Posted by | فارسی, بیانیه - آچیقلاما, باخیش - دیدگاه, حرکت ملی, سند لر- اسناد | , , , , , , , , | 19 دیدگاه

مصاحبه نشریه دانشجویی یولداش دانشگاه زنجان با مهندس علیرضا صرافی به مناسبت روز جهانی زبان مادری

متن کامل مصاحبه نشریه دانشجویی یولداش دانشگاه زنجان با مهندس علیرضا صرافی به مناسبت روز جهانی زبان مادری در اسفند ۸۸

باید پرسید علت آموزش به زبان غیرمادری چیست؟

علیرضا صرافی متولد ۱۳۳۳ اورمیه که پس از فارغ‌التحصیلی در رشته مهندسی سازه دانشگاه شریف به تداوم فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی خویش که از دوره دانشجوئیاش شروع گشته بود، پرداخت. انتشار نشریات دانشجویی و خاطرات آن دوران بنام «جنبش دانشجوئی آذربایجان در دهه پنجاه»، وی را در زمره مدافعان حقوق ملت آذربایجان قرار داده است.
صاحب امتیاز و مدیر مسئول مجله توقیف شده «دیلماج» معتقد است که هر چه سریعتر باید ظلم چندین ساله رفع گشته و ملل غیرفارس حقوق برابر با فارسها داشته باشند. صرافی علاوه بر مسئله ملی آذربایجان که موضوع اصلی تحقیقاتش را تشکیل می‌دهد، در زمینه‌های مرتبط با آن مانند حقوق بشر، دموکراسی، حقوق زن و… نیز مقالاتی نگاشته است و موضوع تحصیل به زبان مادری را جزو بدیهی‌ترین و اساسی‌ترین حقوق انسان می داند.
وی که در کنگره‌های مختلف بین‌المللی به ارائه مقاله و سخنرانی پرداخته، تبعات آموزش به زبان غیرمادری را غیرقابل جبران می داند و رسمیت زبانهای غیرفارسی را در انطباق کامل با سیاست زبانی یونسکو می داند.

آیا زبان مادری مهم است؟ چرا؟
مادر نخستین معلم کودک است. از بدو تاریخ تاکنون و در همه جای جهان کودکان با زبان مادری خویش زبان باز کرده و می‌کنند و طبعا اگر زبان مادری حذف شود نباید انتظار داشت که کودکی زبان باز کند. بنابراین زبان مادری به عنوان یکی از ارکان تکوین هویت و شخصیت افراد داری اهمیت فراوانی است.
اما جایگزینی زبان مادری با هر زبان دیگری پدیده جدیدی است که اساسا مربوط به دوران ملت‌سازی اجباری است و از آنجا شروع می‌شود که سیاست‌گذاران فرهنگی یک دولت مغرض با هدف یکسان‌سازی زبانی و فرهنگی و سوءاستفاده از اختیارات دولتی، امکانات آموزشی و وسائل ارتباط جمعی بخواهند زبان و فرهنگ بخشی از جامعه را از بین ببرند.


آیا همگان حق تحصیل به زبان مادری را دارند؟
چرا نداشته باشند؟ اصولا بایستی پرسید علت آموزش به زبان غیرمادری چیست؟
من منکر لزوم یادگیری زبان و ادبیات فارسی نیستم، ولی دلیلی ندارد که مثلا درس علوم را با زبانی که کودک هنوز بلد نیست به او یاد بدهم و او را وادار کنم که اگر سئوالی هم دارد به همان زبان نابلد بپرسد، که طبعا او نیز سکوت را به زحمت تکلم به لهجه و زبان غیر ترجیح خواهد داد و بدین ترتیب رابطه معلم و دانش آموز یک طرفه و منفعلانه خواهد شد.

تبعات آموزش و تحصیل به زبانی غیر از زبان مادری در مدارس مناطق غیرفارس چه می تواند باشد؟
این امر افت تحصیلی شدید را به دنبال دارد طوری که بدلیل افت مستمر تحصیلی ناشی از سیاست غلط آموزشی اکنون آذربایجان با وجود اینکه نخستین مدارس کشور در آنجا تاسیس شده و علی‌الاصول بایستی تا کنون در صدر استانهای باسواد کشور قرار می گرفت به همراه تمام استانهای غیر فارس‌زبان در قعر جدول باسوادی قرار گرفته است.
افت درسی و وقفه در طی مدارج تحصیلی به تدریج باعث آرایش جدید ملیتی در تقسیم طبقاتی جامعه می‌شود، غیرفارس زبانها در سطوح کارهای یدی و پرمشقت اکثریت مطلق را تشکیل می‌دهند و فارس‌زبانها در سطح کارفرمایان و مدیران عالی رتبه حائز اکثریت می‌شوند به این ترتیب می توان استدلال کرد که آن برابری که موجبات برادری و اتحاد ایرانیان را فراهم می‌ساخت(و در اصل ۱۹ قانون اساسی نیز تصریح شده) خدشه دیده است.
تحصیل به زبان مادری باعث تفهیم و تفاهم بهتر دروس می‌شود در نتیجه راندمان تحصیلی به حداکثر ممکن می‌رسد. از طرفی نیز رابطه عاطفی بین معلم و دانش‌آموز تقویت شده، محیط مدرسه نیز همچون خانه برای کودک صمیمی می‌شود که این نیز پدیده فرار از درس و مدرسه را به حداقل می‌رساند. این است علمای علم تعلیم و تربیت یا پداگوژی بالاتفاق اذعان دارند که چند سال اول شروع تحصیل کودکان حتما بایستی به آموزش به‌زبان مادری صورت گیرد. اما متاسفانه در این مورد فلسفه آموزشی کشور نه بر اساس نظرات دانشمندان پداگوگ، که بر اساس ملاحظات سیاسی ملی‌گرایان ایران پارس محور شکل گرفته است.

راهکارهای حل این معضل(یا بحران) چیست؟ آیا تجربه کشورهای دیگر می تواند مورد استفاده قرار بگیرد؟
اینجا ابدا مسئله پیچیده‌ای وجود ندارد، باید سیاست آموزشی را بر اساس نظرات دانشمندان آموزش و پرورش تنظیم کرد و نه بر اساس تمایلات ناسیونالیستی و تمامیت‌خواهانه.
در کشورهای دموکرات و مترقی جهان این مسئله حل شده تلقی می‌شود:
مثلا ایالت کبک در کانادا فرانسوی زبان است و از کلیه حقوق زبانی خویش هم بهره‌مند است اکثریت انگلیسی‌زبان کانادا هم آنقدر بافرهنگ هستند که این حق طبیعی فرانسوی‌زبانان را کاملا محترم می‌شمارند.
در سوئیس چهار زبان رسمی وجود دارد. در بلژیک دو زبان فرانسه و فلامان از حقوق برابر برخوردارند.
در هند که یکی از دموکراسی‌های آسیایی محسوب می‌شود، ۶۹ زبان محلی در امر آموزش و پرورش مورد استفاده است.
در فدراسیون روسیه و چین بر اساس سنتی که از زمان لنین و مائوتسه تونگ پابرجا مانده چندین منطقه و جمهوری خودمختار هستند که در مدارسشان نیز به زبان مادری مردم آن مناطق تدریس می‌شود.
در همین همسایگی ما در مناطق کردنشین عراق زبان کردی زبان آموزشی مدارس است. در افغانستان نیز که اکثریت اهالی افغانی‌زبانند(پشتوزبانند)، زبان دری(فارسی) نیز دومین زبان رسمی کشور است. در ترکیه پروسه اصلاحات کرد(کورد آچیلیمی) شروع شده است. این در حالی است که در ارمنستان نیز اقلیت کرد از دیرباز امکان تحصیل به زبان خود را دارد.
از این نظر شاید کشور ما عقب‌مانده‌ترین حلقه این کاروان باشد که با وجود اینکه نیمی از اهالی آن غیرفارس زبانند اما ترجیح می‌دهد هنوز مشکلات بی‌سوادی و فقر را تحمل کند و دست از سیاست آموزش غیرمادرانه بر ندارد.
تنها در بنگلادش کار به تجزیه مملکت نومتولد مسلمانان هند کشید و به این ترتیب مشکل تحصیل به زبان مادری نیز حل شد. اصولا در کشورهایی که ملیت حاکم حاضر به عقب‌نشینی در مقابل تساوی‌طلبان ملیتهای محکوم نیست تجزیه کشور علاوه بر مزایا و معایبی که دارد، منجر به توسعه امر اصلاحات در امر آموزش و پرورش میشود.
می‌توان گفت اکنون بیش از ۹۵ درصد مردم جهان به زبان مادری خویش تحصیل می‌کنند و کمتر از ۵ درصد مردم جهان که در حدود صد کشور پراکنده‌اند و عموما نیز اقلیتهای کوچکی از اهالی کشورهای متبوعشان را نشکیل می‌دهند، هنوز امکان آموزش به زبان مادری را کسب نکرده‌اند. این در حالی است که در کشور ما تنها اقلیتی از اهالی به زبان مادری خویش تحصیل می‌کنند.

آیا این امر(حق تحصیل به زبان مادری) جزئی از حقوق بشر می‌باشد؟ توضیح دهید که چگونه است؟
بلی. این جزو حقوق اولیه و فطری انسانهاست. در اعلاميه جهاني حقوق بشر و کنوانسيون‌هاي بين‌المللي مرتبط با آن حق بهره‌مندي از زبان مادري تصريح شده‌است: از جمله در ماده‌هاي ۱و ۲ و ۱۷ و ۱۹ و و ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر.
هم چنین این حق در دو کنوانسیون حقوق مدنی و سیاسی و کنوانسیون حقوق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و با تاکید بیشتری در بیانیه حقوق افراد متعلق به اقلیتهای ملی، نژادی، مدهبی و زبانی و اعلامیه جهانی حقوق زبانی قید شده است.
مثلا ماده یک اعلامیه جهانی حقوق بشر تصریح میکند که تمام افراد بشر آزاد به دنیا می‌آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند. در ماده ۲ نیز می‌گوید: هر کس بدون هیچگونه تمایزی به لحاظ نژاد و جنس و زبان و مذهب و… از تمامی حقوقی که در اعلامیه حاضر ذکر شده می‌تواند بهره‌مند گردد.
یا در ماده ۲۷ کنوانسیون حقوق مدنی سیاسی گفته شده که در کشورهایی که اقلیت‌های مذهبی یا زبانی وجود دارند آنها را نمی‌توان از حق تمتع از فرهنگ خاص خودشان محروم کرد.
اما ماده اول هر دو کنوانسیون به حق تعیین سرنوشت پرداخته، این اهمیت بسیار زیاد حق تعیین سرنوشت را به مثابه یک اصل زیربنایی در حقوق بشر می‌رساند. در این اصل آمده است که همه خلق‌ها دارای حق تعیین سرنوشت هستند و به موجب حق مزبور آنان وضعیت سیاسی خود را آزادانه تعیین و توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود را آزادانه دنبال میکنند.
در ماده ۴ بیانیه حقوق اقلیتهای ملی، نژادی، مذهبی، زبانی آمده است که ملل متبوع(دولتها) در صورت امکان بایستی اقدامات لازم برای یادگیری زبان مادری و ترجمه و در اختیار قرار دادن قوانین و مقررات به زبان مادری اقلیت‌ها را به عمل آورند و تمهیدات لازم برای زمینه تحصیل به زبان مادری و تشویق آنها به آموزش تاریخ، سنن، زبان و فرهنگ رایج در سرزمینی که به آن اقلیت تعلق دارد را به عمل آورند.

لطفا توضيح مختصري نيز درمورد تاريخچه روز جهاني زبان مادري و علت اعلام ۲۱ فوريه به عنوان آن روز ارائه فرماييد؟
سابقه اين روز به سالهاي پس از جنگ جهاني دوم بر مي‌گردد. مي‌دانيم که هندوستان براي مدتي طولاني مستعمره‌ي انگلستان بود. بعد از جنگ جهاني دوم اين کشور استقلال خود را به رهبري ماهاتما گاندي کسب کرد. اما کمي بعد مسلمانان شبه قاره، که تمرکز اصلي آنها در شمال بود از هند جدا شدند، اهالي بخش شرقي پاکستان به زبان بنگالي متکلم بودند در بخش غربي نيز زبانهای پشتو و اردو و پنجابي و بلوچي و… متداول بود. سران پاکستان در پروسه‌ي «ملت سازي» در صدد تعريف ارکان مليت جديد خويش برآمدند. در اين راستا زبان اردو، که يکي از زبانهاي رايج در پاکستان غربي بود، زبان رسمي پاکستان اعلام شد، در حالي که متکلمين اين زبان اقليتي در حدود ۱۰% اهالي بودند. زبان اکثريت نسبي همان زبان بنگالي بود که در پاکستان شرقي رواج داشت. در پي رسمي شدن زبان اردو در سال ۱۹۵۲ در سطح پاکستان شرقي اعتراضات گسترده‌اي صورت گرفت. روزهاي ۲۱ و ۲۲ فوريه آن سال اوج اين مبارزات بود که چند تن از اساتيد و دانشجويان در دفاع از زبان مادريشان شهيد شدند. دو دهه‌ي بعد و در پي اين مبارزات، پاکستان شرقي با نام کشور «بنگلادش» استقلال خويش را اعلام نمود.
در سال ۱۹۹۹ طرحي با عنوان نامگذاري ۲۱ فوريه به عنوان روز جهاني زبان مادري از سوي کشور بنگلادش تسليم سازمان يونسکو شد و با موافقت آن سازمان اين روز به عنوان روز جهاني زبان مادري اعلام گرديد که از سال ۲۰۰۰ اين روز رسما گرامي داشته مي‌شود.

گرامیداشت این روز در کشور ما چه سابقه‌ای دارد؟
عليرغم اعلام روز زبان مادري توسط يونسکو در سال ۲۰۰۰، متاسفانه اين مهم در کشورمان تا پنج سال بعد مغفول مانده بود. من در سال ۲۰۰۴ پنجمين سالگرد روز جهاني زبان مادري از طريق اينترنت و به نقل از يک نشريه دانشجوئي بنام سايان متوجه تعیین چنین روزی از سوي يونسکو شدم و با تلاش گسترده‌ي فعالين تبريز موفق به برگزاري اولين کنگره‌ي زبان مادري در روز ۲ اسفند ۸۲ در تبريز که نخستين آن در سطح کشور بود شديم. مهمانان بسياري از شهرهاي مختلف به کنگره دعوت شدند. اين کنگره در فضاي آذربايجان انعکاس وسيعي داشت، به طوري که ابدا نمي‌توان آنرا در رديف همايش‌هاي معمول، ارزيابي کرد بلکه بالاتر از يک کنگره و به عنوان سرآغاز يک جريان مستمر و دامنه‌داری بود که اکنون نیز شاهدش هستیم قابل بررسي و ارزش‌گذاري‌ست.
در قطعنامه کنگره از مسئولين خواسته شده بود که در راستاي اجراي اصول معوقه قانون اساسي قدم‌هاي عملي بردارند. از جمله فراهم کردن شرايط لازم براي تدريس به زبان‌هاي مادري، تشکيل نهادهاي فرهنگي از سوي دولت و حمايت از نهادهاي مردمي فعال در زمينه‌هاي فرهنگ ملیتهای ايراني و رفع موانع بوروکراتيک در راه تشکيل احزاب مدافع حقوق مليتهاي ايران. اين قطعنامه ظرف يک هفته به امضاي بیش از سه هزار نفر در شهرهاي مختلف رسيد و به چندين زبان زنده‌ي دنيا ترجمه شده، به دفاتر سازمان ملل، يونسکو، دفتر رهبري، نهاد رياست جمهوري، وزارت آموزش و پرورش و فرهنگ و ارشاد و ديگر ارگانها ارجاع گرديد و ستادي نيز براي پيگيري اين خواسته‌ها تشکيل شد.
پس از آن دیگر هیچگاه فرصت برگزاری چنین کنگره ‌ای فراهم نشد. اما در حوزه مردمي در کليه سال‌هاي بعد از اولين کنگره زبان مادري مراسم متنوع، مسابقات و برخي همايش‌هاي دانشجوئي مرتبا برگذار مي‌شود. از آن به بعد هر خانه‌اي در نوع خود يک آمفي‌تئاتر کوچک براي برگذاري مراسم روز جهاني زبان مادري شد.

و چه اقداماتی باید در این روز انجام شود؟
الان به جرات مي‌توان گفت که اين روز وارد حافظه تاريخي ملت ما شده است. در این روز می‌توان کارهای بسیاری انجام داد. در کشورهای مختلف حتی مراسم رسمی با بودجه دولتی و جشن و کارناوال هم به راه می افتد، اما در کشور ما فعلا دولتها پول خود را صرف زبان مادری این و آن نمیکنند. اما ما می‌توانیم خیلی کارها انجام دهیم. مثلا می‌توان دسته گلی برای مادران خود که اولین الفاظ زبان مادری را به ما آموختند تقدیم کنیم. معلمین می‌توانند در این روز از دانش آموزان بخواهند که هر کدام شعری به زبان مادری بخوانند و یا موضوع انشا را به زبان مادری اختصاص دهند. در هر اداره و کوی و برزنی به مناسبت این روز میتوان گل یا شیرینی پخش کرد. اینها ساده‌ترین کارهایی است که احتیاج به کسب مجوز از کسی هم ندارد.
در تبریز که بیشترین سابقه را در برگزاری روز جهانی زبان مادری دارد، ابتکارات زیادی توسط مردم انجام می‌گیرد، مثلا یک بار تعدادی از کودکان به همراه مادرانشان اقدام به راهپیمایی کردند، آنها بادکنک‌هایی نیز در دست گرفته بودند که روی آن کلماتی چون «آنا دیلی» یا «هارای هارای من تورکم» نوشته شده بود حمل می‌کردند.
در این روز در برخی خانه‌ها برنامه‌های شاد برای خانواده‌ها ترتیب می‌دهند در آنجا مسابقاتی برای کودکان برگزار می‌شود و جوایزی به آنها داده می‌شود. مثلا چند چیستان یا چند سوال از ادبیات و زبان می‌پرسند و یا از کودکان می‌خواهند شعر یا آوازی به زبان مادری بخوانند و به آنها جایزه داده می‌شود.

به نظر شما موضع گروه‌های موسوم به اصلاح طلب(جبهه دوم خرداد) و گروه مقابل آنان اصولگرایان بویژه دولت در قبال حق تحصیل به زبان مادری برای ملل غیرفارس چیست؟
نظر اصلاح طلبان(جبهه دوم خرداد) در اين مورد تفاوت عمده‌ای با اصول گرايان ندارد. هر دو طالبان «اصلاح يا اصول» در اين مورد نظر واحدي دارند و در دوره هاي حکومتي خويش سياست واحدي را پيش گرفته‌اند. همه آنها علیرغم مراجعات مکرر مدافعین حقوق مردم ترک‌زبان و کردزبان و … به آنها به لطایف‌الحیل از زیر بار این مهم سرباز زدند و قدمی در این راه برنداشتند.

آیا ظرفیت‌های قانونی می‌تواند مشکل تحصیل به زبان مادری را حل کند؟ یا باید در قوانین تغییرات صورت پذیرد؟
به نظر من ظرفيت‌هاي قانوني موجود در کشور براي حل مسئله ما کفايت نمي‌کنند، اصل ۱۹ قانون اساسي که «همه انسانها را اعم از ترک و کرد و لر و عرب و ترکمن و بلوچ و فارس برابر مي‌داند» اصلی بسیار متعالیست که برگرفته از تعالیم دینی ماست. این اصل مي‌تواند خود راهگشاي اصلاح برخي از اصول ديگر آن بشود به نحوي که در عمل بتوان اين برابري را ايجاد نمود. به نظر من از ظرفيت اين اصل به هيچ وجه استفاده نشده است.
اما برخي اصول به گونه‌اي نوشته شده‌اند که هرچند ظاهرا با کف خواسته‌هاي ما منطبقند اما به هيچ وجه قابل تحقق نيستد.
مثلا در اصل ۱۵ قانون اساسي نوشته شده که زبان آموزشي فارسي است اما تدريس زبان و ادبيات ترکي و کردي و عربي در کنار زبان و ادبيات فارسي بلامانع است.
انحصار آموزش به زبان فارسي به اين معني است که حق نداريم حساب و هندسه و فيزيک و شيمي و علوم را به زبان ترکي يا کردي یا عربي به محصلين آموزش دهیم حتي اگر راحت‌تر هم ياد بگيرند. حالا نمي‌خواهم وارد اين مبحث شوم که چرا چنين حکمي صادر شده و مگر قوانين رياضي در عربي و ترکي با قوانين رياضي در فارسي فرق دارند.
چرا میگوئید این اصل ۱۵ قابل اجرا نیست؟
علت غیر اجرائی بودن آن نيز در متن خود اصل نهفته است. در اينجا هيچ مرجع دولتي موظف به فراهم ساختن امکانات تدريس زبان و ادبيات ترکي نيست و اين مهم بدون متولي رها شده است.
مثلا معلمي که مدرکي هم در زبان مادريش(از دانشکده‌اي که تا کنون نيز تاسيس نشده) ندارد، در صورتي که خود استثنائا علاقه و وقت اضافي داشته باشد و به شرط موافقت مديريت مدرسه، بايد در ساعتي خارج از ساعات دروس رسمي، با کتابي که وزارت آموزش و پرورش نيز وظيفه چاپش را بر عهده ندارد به شاگرداني که آنها هم حاضرند وقت اضافي بگذارند، داوطلبانه درسي را آموزش بدهد که نمره آن نیز وارد کارنامه نخواهد شد. اين همان کشکي است که هر قدر هم بسابیم باز محصول دیگری جز همان کشک به دست نخواهیم آورد.
به نظر شما زبان ترکی (با توجه به کثرت متکلمین آن) می تواند یکی از زبان‌های رسمی کشور باشد؟
بلی. ترکی در آذربایجان(منظورم همه مناطق ترک‌نشین شمال غربی کشور است) زبان اکثریت اهالی را تشکیل می‌دهد. همچنین در خراسان شمالی و رضوی، گیلان و مازندران و گلستان، فارس، کهگیلویه و بویراحمد و بوشهر و اصفهان و کرمان و کرمانشاهان و چهارمحال و بختیاری، لرستان، خوزستان، سمنان، تهران و قم به عنوان زبان بومی بخش قابل توجهی از اهالی است، به این اعتبار ترکی گسترده‌ترین زبان بومی ایران شمرده می‌شود که تنها در استانهای ایلام و یزد و هرمزگان و سیستان و بلوچستان متکلم بومی ندارد. ضمن اینکه مهاجرین ترک در اغلب مراکز صنعتی کشور نیز حضور بارزی دارند. ترکی زبان مادری قریب به یک سوم مردم ایران و زبان دوم یا سوم بخشی از کردها و تالشها و تاتها نیز محسوب می‌شود، لذا بالقوه می‌تواند یکی از زبانهای رسمی شمرده شود.
البته در اینجا منظورم از رسمیت، تامین امکانات آموزش این زبان در سراسر کشور و اختصاص مئدیاهای سرتاسری به این زبان، آزادی استفاده از آن در ادارات دولتی و محاکم قضائی و… است. برخلاف سوءتعبیرهایی که از رسمیت زبان می‌شود این ابدا به معنی پوششی برای تحت فشار قرار دادن سایر زبانها نیست.
اجازه می‌خواهم در اینجا نقل قولی از دکتر رضا براهنی که چند روز پیش در پاسخ به نوشته فردی بنام آقای تیزقدم نوشته، بیاورم. براهنی می‌نویسد:
«اعتقاد راسخ دارم که تحقیر زبان اقوام، و یا بهتر، ملیت‌های ایران، تحقیر مادر است، زبان فارسی هر قدر هم زبان زیبایی باشد، جای زبان و جای رابطه‌ی مادر امی و بچه در زبانی غیر از زبان فارسی را پر نمی‌کند. رابطه‌ی بین شیرخوارگی و زبان، رابطه‌ای آنچنان نزدیک و مداوم است که محروم کردن بچه در سنین بعدی از زبان مادری و رشد در سایه‌ی آن زبان، به او لطمه‌ی شدید روحی می‌زند. … فاصله‌ای که به وجود می‌آید، با تحمیل یک زبان به جای زبان دیگر، فاصله‌ی از خودبیگانگی انسان به ریشه است. سیاست دولت، هر چه می‌خواهد باشد، یا عظمت یک زبان دیگر، ولو زیباترین آن، به هر طریق جانشینی است ناشی از یک تجاوز کامل به رابطه‌ی مادر و بچه. اعتقاد کامل دارم که سیاستمدار امروز ایرانی، در صورتی که بخواهد واقعاً با معیارهای دموکراسی و تساوی حقوقی عمل کند، باید زبان‌های مناطق مختلف را به رسمیت بشناسد.»
سیاست زبانی مجامع بین‌المللی مثل یونسکو چیست؟
سیاست اعلام شده یونسکو ترویج سه زبانگی است. یعنی هر کس باید بتواند یک زبان بین‌المللی و دو زبان محلی(که یکی از آنها زبان ملی کشور و دیگری نیز زبان مادری یا منطقه‌ای‌ست) را یاد بگیرد. لذا خواست رسمیت این زبان در انطباق کامل با سیاست زبانی یونسکو هم می‌باشد

12 مارس 2010 Posted by | فارسی, مصاحبه - دانیشیق | , , , , , , , | بیان دیدگاه

معیارهای ما در رابطه با روند دموکراسی‌خواهی و جنبش سبز

در پی انتشار بیانیه »  معیارهای ما در رابطه با روند دموکراسی‌خواهی و جنبش سبز » که در برگیرنده اصول دنکراتیک حرکت ملی – دمکراتیک آزربایجان و نیز معیارهای داوری در باب جریانهای دمکراسی خواه است ، کانون دمکراسی آزربایجان با تبریک به تهیه کنندگان و امضا کنندگان این بیانیه ، آن را گامی در جهت روشن شدن اصول حرکت ارزیابی کرده و حمایت کامل خود را ار آن اعلام می دارد.

بیانیه جمعی از فعالین ملی و مدافعین حقوق مردم آذربایجان

(دوم اسفندماه 1388 برابر با 21 فوریه 2010 روز جهانی زبان مادری)

بیش از هشت ماه از آغاز جنبش ضد استبدادی ایران می‌گذرد. جنبشی که با اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری شروع شده بود، اینک با طرح شعارها و خواست‌هایی چون دموکراسی، آزادی و… نویدبخش تغییرات اساسی در حیات سیاسی جامعه شده است.

هرچند این جنبش نوپا با بهره‌گیری گسترده از امکانات ارتباطاتی همچون اینترنت و ماهواره و… توانسته است در سطح وسیعی خود را به جهانیان معرفی کند، اما هنوز به دلیل برخی کاستی‌ها و نارسائی‌ها نتوانسته به صورت یک جنبش فراگیر و سراسری در داخل ایران خودنمائی کند. چندان که تا کنون سنگینی این جنبش بر دوش طبقه متوسط شهری در مرکز کشور بوده و دامنه جغرافیایی آن نیز به تهران (و حداکثر چند شهر دیگر) محدود شده است. سکوت معنی‌دار آذربایجان (که در تاریخ معاصر به پیشتازی در تحولات مهم سیاسی مشهور است)، نمود بارز این مدعاست.

باید خاطرنشان ساخت که اگر در جنبش‌های سراسری پیشین پائین بودن خودآگاهی ملی و تلقی سطحی فعالین جنبش‌ها از مفاهیم آزادی و دموکراسی امکان تشکیل یک اتحاد ساده از آحاد مردم را فراهم می‌ساخت، اینک با تداوم سیاست‌های تبعیض‌آمیز و تشدید اثرات ستم ملی بر چهره اقتصادی آذربایجان و با گذشت قریب به دو دهه از حرکت نوین ملی- دموکراتیک آذربایجان سطح این آگاهی‌ها چندان ارتقا یافته که هرگونه همگامی یا اتحاد جدیدی مشروط به تامین شرایط حداقلی مورد نظر مردم آذربایجان و با حفظ و احترام به استقلال حرکت ملی آنها عملی خواهد بود.

ما در ماه‌های اخیر شاهد پخش بیانیه‌های مختلفی از رهبران و روشنفکران و تشکلات سیاسی مدافع این جنبش بودیم که فصل مشترک آنها دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم، آزادی انتخابات، آزادی بیان و مطبوعات، گردش آزاد اطلاعات و طرد خشونت و….بوده است.

اما سخن از دموکراسی بی‌آنکه شکل آنرا در جامعه چندملیتی ایران مشخص سازیم و سخن از آزادی بیان همراه با سکوت در مقابل آزادی زبان (که خود لازمه هر بیان آزادی‌ست) و گاه بهره‌گیری از ادبیات باستان‌گرایانه و تمامیت‌خواه که آبشخوری در گرایشات ناقض حقوق بشر و سرکوب دموکراسی دارند …. در واقع بخشی از همان نارسائی‌ها و تناقضاتی‌ست که نهایتا ره به دولتی مستعجل خواهد برد و مزایای آن دموکراسی موقت نیز حداکثر به مرکز کشور محدود خواهد شد.

لذا ما امضاکنندگان زیر ضمن مغتنم شمردن این رویکرد ذی‌قیمت به سوی دموکراسی، اعلام می‌داریم که از نظر ما آینده سیاسی کشور با رعایت پرنسیپ‌ها و تامین موارد زیر بستر مناسبی برای یک رشد و توسعه پایدار خواهد داشت و بی‌شک توجه رهبران تشکلات و احزاب مدافع دموکراسی به هر یک از معیارهای زیر می‌تواند زمینه را برای هماهنگی و همگامی بیشتر مردم فراهم سازد.

1-     اصلاح (یا تدوین مجدد) قانون اساسی بر اساس به رسمیت شناختن حقوق جمعی و فردی ترک‌ها و سایر ملیتها

2-     تضمین پایداری دموکراسی در آذربایجان و سایر واحدهای ملی از راه‌هایی چون تشکیل مجلس ایالتی ، حمایت از گسترش نهادهای مدنی، سندیکاهای کارگری، رسانه‌های آزاد و احزاب ایالتی

3-     به رسمیت شناختن زبان ترکی از طریق آموزش و پرورش به زبان مادری در مدارس و دانشگاه‌ها و اختصاص یک شبکه رادیو تلویزیون سرتاسری به این زبان

4-     تامین حقوق مساوی برای زنان در کلیه عرصه‌ها و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل زنان در آذربایجان و سایر واحدهای ملی

5-     طرد هرگونه مظاهرخشونت علیه انسانها اعم از تحقیر، تبعیض و شکنجه (جسمی و روحی) ، لغو حکم زندان برای دگراندیشان و فعالین مدنی، سیاسی و عقیدتی و لغو کامل مجازات اعدام

6-     تامین مشارکت ملیتهای ایرانی در حکومت مرکزی متناسب با وزن جمعیتی آنها

7-     سالم‌سازی فرهنگی از طرقی چون اصلاح کتب درسی و برنامه‌های صداوسیما و… که تداعی‌کننده برتری قومی و مذهبی خاص بر قوم و مذهبی دیگراست

8-     به رسمیت شناختن آزادی‌های عقیدتی و مذهبی، تامین حقوق برابر برای اقلیت‌های دینی، مذهبی و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل آنها در واحدهای ملی

9-     اصلاح کلیه قوانینی که مغایر با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیون‌ها و ملحقات آن است

10- تمرکززدائی و لغو کلیه مظاهر تبعیض و ایجاد شرایط برابر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سیاسی از طریق سپردن کارهای مردم آذربایجان و سایر واحدهای ملی به خود آنان

(علاقه‌مندان به امضای این بیانیه می‌توانند نام و نشان خود را به آدرس اینترنتی   turkimzasi@gmail.com ارسال دارند که در انتشار بعدی امضای آنها منتشر خواهد شد.

آیدا بیلگین – آیلار نبیزاده – ابراهیم ضحاک – ابوالقاسم صادقی – احمد بهجتی – اسماعیل جمیلی – اصغر شکیبا – اصلان شاهسون – اصلان عربلویی – افسانه سولدوزلو – اکبر آزاد – دکتر اکبر شکیبا – مهندس امین فضلی – ایواز مدبر – بابک سعادتمند – دکتر بابک دانشور – بابک عربلویی – بهروز عبدالهی – مهندس بیوک رسولوند – جبار ستاراوغلو – جلال صفراوغلو – مهندس حسن رحیمی‌بیات – حسن کاظم‌زاده – حسین انورحقیقی – حسین شکوهی – دکتر حسین یحیایی – خاقان باقراوغلو – داداش اصلانزاده – دکتر داوود الدنیز – ربابه تقیزاده – دکتر رضا براهنی – رضا عباسی – دکتر رضا عدالتی – ژیلا ائلبی قیزی – سئویم اصلانزاده – سعید عزیزی – مهندس سعید نعیمی – سلامت دشتی – سولماز ائلبی قیزی – سولماز اصلانزاده – سهیلا عزیزی – سیف‌الدین حاتملوی – شاهین اوستاجلو – دکتر شکور بابازاده – شهریار حسین‌خواه – دکتر صدیقه عدالتی – دکتر ضیا صدرالاشرافی – عباس انورحقیقی – علی اورمان – علی تاشکند – دکتر علی قره‌جه‌لو – علی ملازاده – علیرضا اردبیلی – غلامرضا اردبیلی – فرزاد صمدلی – فرنگیز مرادی – کریم اورمولر – ماشاالله رزمی – محمد آزادگر  – محمدحسن اسماعیل – محمدرضا الاردبیلی – دکتر محمدرضا هئیت  – محمود بیلگین – دکتر مناف سببی – نادر باقراوغلو – ناصر باقراوغلو – نصیبه نادری – هاشم بیلگین – یاشار اصلانزاده – یوروش مهرعلی بیگلو – یونس شاملی

8 مارس 2010 Posted by | فارسی, بیانیه - آچیقلاما, باخیش - دیدگاه, سند لر- اسناد | , , , , , , | بیان دیدگاه

متن بسته پیشنهادی کانون دمکراسی آزربایجان به سران ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز

نامه کوتاه زیر جهت ایجاد زمینه تعامل و همکاری دوجانبه و اعتمادسازی بین جنبش های ملی گروههای ملی – ائتنیک غیر فارس با جنبش سبز آماده گردیده و با انتشار سرگشاده آن امید داریم با ایجاد زمینه بحث و گفتگو و نیز با پاسخ مثبت نیروهای دمکراسی خواه  ، مسیر تعمیق دمکراتیزاسیون و گسترش جنبش دمکراسی خواهی ، موجبات نزدیکی بیشتر جنبش سبز و حرکت ملی – دمکراتیک آزربایجان فراهم گردد .

متن بسته پیشنهادی کانون دمکراسی آزربایجان به سران ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز

با سلام و آرزوی توفیق

با گذشت چندین ماه از شروع جنبش سبز  و علیرغم دیدگاههای نسبتا روشن آن در توسعه روند دمکراسی خواهی ،نشانی از شکاف در دیوار بی اعتمادی بین جنبش های ملی گروههای ملی – ائتنیک غیر فارس با نیروهای حاضر در جنبش سبز  دیده نمی شود.

ما با حمایت از تاکیدات جنبش سبز بر حقوق مردم و دمکراسی و آزادیهای مشروع پیشنهاد میکنیم سران جنبش ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز با همراهی رسانه ای و عملی در بزرگداشت روز جهانی زبان مادری نيت، اراده و تعهد خود را به تضمین حقوق ملي و زباني ملل ساكن در ایران نشان دهند.

اين عمل به اعتمادسازي بين دو جامعه ترك و فارس در ايران نيز كمك خواهد نمود، همچنین صدور بیانیه از سوی رهبران و سخنگویان جنبش سبز به مناسبت روز جهاني زبان مادری گامي مثبت در اين مسير خواهد بود

به اعتقاد ما این اقدامات حمایتی و نیز صدور چنین اعلاميه اي  هم به دمكراتيزاسيون جنبش سبز و هم گسترش جغرافیایی جنبش كمك خواهد كرد. بدیهی است با توجه به سابقه موضوع و مقدمه فوق سکوت در این زمینه به تشدید جو بی اعتمادی و تقویت گرایشهای طرفدار حل مساله ملی در خارج از چارچوب ایران منجر خواهد شد
با تاکید بر اینکه روز جهاني زبان مادري فرصت مغتنمی برای جنبش سبز است تا سیاست غلط خود درباره عدم شناسائي ملل غيرفارس ساكن در ايران، هويت و حقوق ملي آنان را تصحيح و جبران كنند ، استفاده از این فرصت را در اعتماد سازی به نفع دمکراتیزاسیون ایران و سعادت همه ملل و اقوام آن ارزیابی کرده و اقدام مثبت و سازنده همه نیروهای سیاسی را تقاضا می کنیم

با تشکر

کانون دمکراسی آزربایجان   –  30 بهمن 1388

http://www.azdemokrasi.blogfa.com

8 مارس 2010 Posted by | فارسی, بیانیه - آچیقلاما, سند لر- اسناد | , , , , , , , , | 5 دیدگاه

تحلیل و تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان جنوبی و جنبش سبز ایران

– ائلشن ابراهیمی

با گرامیداشت یاد و خاطره شهدای راه آزادی آزربایجان در خرداد 85:

توحید آذریون، جلیل عابدی و بسیاری از کسانی که به دلایل زیادی اسامی اشان برده نشد، صدایشان شنیده نشد و تصاویرشان دیده نشد تا غریبانه و در سکوت جان دهند…

و به احترام شهدای جنبش سبز:

نداآقاسلطان، سهراب اعرابی ، رامین پوراندرجانی و…

به یاد همه این عزیزان…

مقدمه:

بیش از چند ماه است که انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران خاتمه یافته است؛ انتخاباتی که با اعلام رسمی حکومت ایران، محمود احمدی نژاد برنده اصلی آن بود. پایان انتخابات و اعلام ریاست جمهوری احمدی نژاد آغازی بر ظهور و بروز جنبش سبز شد. ابتدا به نظر می رسید این حرکت بیشتر جنبه اعتراض به نتیجه انتخابات داشته باشد.اما به مرور با گسترده شدن دامنه اعتراضات مردمی در کلان شهرهای مرکزی ایران این جنبش رنگ و بوی دیگری گرفت به طوری که امروز در افکار عمومی به عنوان یک جنبش مسالمت آمیز و مدنی در راستای دموکراسی خواهی ایرانی نگریسته می شود.

حجم و توالی رخدادهای سیاسی منتسب به جنبش سبز در چند وقت اخیر شاید بدون اغراق در تاریخ سیاسی بعد از انقلاب 57 بی سابقه باشد. این مسئله سایه سنگینی بر فضای سیاسی ایران افکنده که ناخودآگاه بیشتر جنبش های اجتماعی – سیاسی و اپوزیسیون های مخالف نظام را متاثر ساخته است. فضای سیاسی پرتلاطم و متشنج در ایران که روزنه های امید را برای بسیاری از این جنبش ها و اپوزیسون ها به قصد سرنگونی نظام حاکم گشوده خود محصول عوامل مختلفی است. عواملی مانند تظاهرات میلیونی مردم تهران ، شدت سرکوب مخالفت های مردمی از جانب حکومت ، حضور قریب به اتفاق چهره های شاخص و تاثیرگذار جریان موسوم به اصلاحات در این جنبش ، دستگیری های گسترده و محکومیت های سنگین برای فعالان اصلاح طلب ، دانشجویان ، زنان و حقوق بشری ، همگرایی بیشتر جریان های سیاسی اپوزیسیون مرکزگرا با جنبش سبز ، حمایت های بین المللی پردامنه ی نهادهای مدنی و دول خارجی و در نهایت پوشش رسانه ای وسیع همه به نوعی  در شکل گیری این فضا تاثیر بسزایی داشته است. این مسایل در کنار فضای احساسی ناشی از کشتارهای سبعانه در تظاهرات و زندان های مخفی _که اخبار آن به صورت وسیع از طریق رسانه های ماهواره ای و اینترنتی پوشش داده شد_ باعث گشت که در این مدت، گاها فضای روانی بر منطق سیاسی و عقلانی تصمیم گیری ها غلبه کند.

در این میان آزربایجان با مسئله جنبش سبز به صورت متفاوتی مواجه شد. این تفاوت در روزهای ابتدایی «سکوت معنادار آزربایجان» تعبیر شد؛ چرا که این بار آزربایجان بر خلاف رویه سابق و معمول در تاریخ ایران در قامت حامی اصلی مطالبات سیاسی مرکز ظاهر نشد. این مسئله یعنی سکوت آزربایجان که یکی از سرفصل های مهم وقایع بعد از انتخابات تلقی می شد و تاکنون نیز دوام داشته است از دو سو مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.

از یک سو جریان روشنفکری مرکزگرا _ این بار با هویت جنبش سبز و شگفت زده از سکوت آزربایجان_ به زعم خود به تحلیل و بررسی همه جانبه ی مسئله پرداخت. این تحلیل های به اصطلاح همه جانبه، یک بار دیگر به وضوح ذات مرکزگرایانه ی حاکم بر افکار جریان روشنفکری ایران را نشان داد و تقریبا هیچ نکته جدیدی را دربرنداشت.

از جانب دیگر حرکت ملی آزربایجان نیز تلاش هایی جسته و گریخته را برای تبیین و تحلیل این مسئله انجام داد که به روال سابق اغلب از ضعف قوه تحلیل سیاسی رنج می برد. وجود خلاء تئوریک برای تحلیل فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر آزربایجان در ایام بعد از انتخابات، یکی از دلایل اساسیست که باعث شده حرکت ملی آزربایجان از یک موضع انفعالی و واکنش گرایانه نسبت به جنبش سبز برخورد کند.

به هر حال مباحث مرتبط با لزوم تعریف و تبیین نوع مناسبات سیاسی و دیپلماتیک حرکت ملی آزربایجان با جنبش های اجتماعی و اپوزیسیون های موجود در ایران مسئله ای است که همواره وجود داشته و مختص شرایط امروز حرکت ملی آزربایجان نیست اما شاید با پیدایش پدیده ی نوظهور جنبش سبز ضرورت این مسئله بیشتر به چشم آید. به نظر می رسد که در این باره سه دیدگاه عمده در بین فعالان حرکت ملی آزربایجان وجود داشته باشد. ماهیت اصلی این سه دیدگاه به بهترین وجه در مباحث مربوط به تبیین مناسبات با جنبش سبز آشکار شد. در این قسمت به بررسی مختصر دیدگاه های مذکور و نقطه نظرات آنها در مورد جنبش سبز می پردازیم.

دیدگاه اول با تعریف یک محیط ایزوله برای چهارچوب فعالیت های ملی، قائل به هیچ گونه تاثیرپذیری و تاثیرگذاری حرکت از دیگر جنبش های اجتماعی و اپوزیسیون های سیاسی _ که عمدتا در قالب جنبش دموکراسی خواه ایران شناخته می شود_ نیست. این دیدگاه که بخشی از فعالان حرکت ملی به آن معتقدند، در تحلیل های خود نقش مناسبات سیاسی  داخلی ایران و همچنین مناسبات بین المللی را بر حرکت نادیده می گیرند. نقطه نظر این افراد در مورد جنبش سبز، بیشتر معطوف به بی اهمیت قلمداد کردن آن است.

دیدگاه دوم، حرکت ملی آزربایجان را یک جنبش اجتماعی – سیاسی هم راستا با جنبش دموکراسی خواهی ایران می داند و معتقد است که خواسته های آزربایجان در ظرف دموکراسی ایران قابل حل است. این افراد که با خوش بینی مفرط به جریان های مرکزگرا امید بسته اند و در مواضع سیاسی و دیپلماتیک خویش از یک موضع پایین به چانه زنی با جریان های دیگر در ایران می پردازند . نقطه نظر دیدگاه دوم بیشتر بر روی گزینه ائتلاف و تعامل کامل است.

دیدگاه سوم که نگارنده افکار خود را منطبق بر آن می داند، با اتخاذ یک رویکرد معتدل و میانه به تحلیل می پردازد. واقعیت آن است که حرکت ملی آزربایجان یک جنبش اجتماعی- سیاسی است که همین بعد سیاسی حرکت ملی لزوم ارتباط دیپلماتیک را چه در داخل با جنبش دموکراسی خواه و چه در خارج با نهادها و ارگان های بین المللی و دول خارجی ایجاد می کند. البته این ارتباط به هیچ وجه در معنای هم راستایی و همگرایی با جنبش دموکراسی خواه ایران نیست بلکه تعاملاتی مقطعی و تاکتیکی، بر مبنای مصالح و منافع ملی آزربایجان محسوب می شود. این دیدگاه با نگاه سیستماتیک به مبارزات ملی قائل به نقش موثر محیط پیرامون در اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی آزربایجان است. تلاش نگارنده در این مقاله برای تحلیل و تبیین مناسبات حرکت در چهارچوب دیدگاه سوم است. در این راستا به تناسب موضوع، موارد زیر را بررسی و ارائه خواهیم کرد.

– ماهیت جنبش سبز

– دلایل سکوت آزربایجان

– تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز ایران

در نهایت باید پیش از پایان مقدمه، تاکید کرد که اخیرا به علت شرایط خاص حاکم بر ایران، یک فضای دو قطبی القا شده که در یک سوی آن نیروهای دموکراسی خواه با هویت جنبش سبز قرار دارند و در سوی دیگر آن نیروهای دیکتاتوری با هویت حاکمیت جمهوری اسلامی ایران. این مسئله که با فعالیت های تبلیغاتی دو جبهه تشدید می شود امکان موضع گیری مستقل را از جریان های سیاسی و اجتماعی دیگر سلب می کند. مصداق بارز این مورد حرکت ملی آزربایجان است که به علت ماهیت مرکزگرایانه جنبش سبز و به تبع آن نادیده گرفته شدن منافع و مصالح ملی آزربایجان، به این جنبش نپیوسته است. در این میان موضع مستقل حرکت ملی آزربایجان از طرف دستگاه تبلیغاتی جنبش سبز حمل بر هم راستایی با مواضع حاکمیت تعبیر شده است. این خط تبلیغاتی که با اتهام ماهیت غیردموکراتیک به حرکت ملی آزربایجان، آن را ناتوان از حضور در سیر تحولات دموکراتیک در ایران می داند؛ چنان در کار خود موفق شده است که افرادی منتسب به حرکت ملی آزربایجان متاثر از این فضای روانی به قلم فرسایی در این باره پرداخته اند. با توجه به طرح مطالبات ملی آزربایجان در چهارچوب یک گفتمان دموکراتیک به نظر می رسد که مروری دوباره بر این اصول و یادآوری دوباره آن حداقل برای بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان در این برهه از زمان ضروری باشد.

ماهیت جنبش سبز:

حرکت ملی آزربایجان برای تبیین و تحلیل موقعیت سیاسی خویش و اتخاذ هرگونه کنش سیاسی در قبال جنبش سبز ناچار از شناخت ماهیت این جنبش است. در این مدت پیش فرض هایی درباره جنبش سبز در جستارهای تحلیلی به خصوص از طرف تحلیلگران مرگزگرا ارایه شده که در بعضی نکات آن اشکالات اساسی به چشم می خورد. این افراد، جنبش سبز را بدون اشاره به مبانی اجتماعی و سیاسی آن، در قالب یک جنبش مسالمت آمیز مدنی ، فراطبقاتی ، سراسری ، ملی و دموکراسی خواه به نمایش می گذارند. به نظر می رسد که خطوط کلی ترسیمی از طرف جریان مرکزگرا چندان محل اعتبار نباشد و چنانچه حرکت ملی آزربایجان فریب این تحلیل های سیاسی را بخورد در گام های استراتژیک خویش در قبال جنبش سبز اشتباه خواهد کرد.حرکت ملی آزربایجان در مقام یک جنبش سیاسی – اجتماعی تاثیرگذار، باید با یک تحلیل واقع بینانه سیاسی از جنبش سبز موقعیت خویش را در قبال آن مشخص کند و در صورت لزوم گام های سیاسی خود را بر اساس این تحلیل ها بردارد.

-ماهیت اجتماعی جنبش سبز:

در بیشتر جستارهای تحلیلی جامعه شناختی و سیاسی جنبش سبز مسئله پایگاه اجتماعی و طبقاتی این جریان مورد انحراف قرار گرفته است. در اکثر این موارد بر ماهیت فراطبقاتی جنبش سبز تاکید شده است در حالی که واقعیت های موجود ماهیت طبقاتی آن را نشان می دهد. البته در این میان مقالاتی هم در باب پایگاه اجتماعی جنبش سبز نگاشته شده که در نوع خود قابل توجه است. در یکی از مهم ترین این مقالات که به قلم عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی جنبش اصلاحات، با عنوان » جنبش سبز و مطالبات اجتماعی آن » نوشته شده، وی با تیزبینی خاصی پایگاه اجتماعی جنبش سبز را طبقه متوسط جدید دانسته است و با تاکید بر نقش اساسی طبقه متوسط جدید، در جمع بندی نهایی خویش از مطالبات این جنبش ، ردپای مطالباتی چون آزادی های اجتماعی و دموکراسی را در این عنصر اجتماعی می جوید.

بیشتر محققان، جنبش های اجتماعی نوین را مرتبط با ظهور طبقه متوسط جدید می دانند. جنبش های نوین اجتماعی ابتدا در اروپا و آمریکا سربرآورده اند. آنان با استراتژی های مبارزاتی مسالمت آمیز و مدنی شناخته می شوند. از نمونه های جهانی این جنبش ها می توان به جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا و جنبش ضد نژادپرستی آفریقای جنوبی اشاره کرد. جنبش سبز ایران نیز مشابهت های فراوانی با الگوهای جهانی جنبش های نوین اجتماعی دارد که شاید مهم ترین آن حضور طبقه متوسط جدید در آن باشد. برای تحلیل و بررسی ماهیت اجتماعی این پدیده، ناچار از توجه به نقش طبقه متوسط جدید هستیم.

در ایران، بالندگی و قوام یافتگی طبقه متوسط جدید شهری بعد از انقلاب محصول سیاست های اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی و دولت خاتمی دانسته می شود. این طبقه که با پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی مراحل اولیه رشد و نمو خویش را آغاز کرده بود؛ اولین بار در انتخابات خرداد ٧٦ به عنوان یک بازیگر جدی وارد معادلات سیاسی ایران شد. طبقه متوسط جدید در تمام دوران اصلاحات حامی اصلی این جریان محسوب می شد که در نتیجه شکست و بن بست آن دچار یاس و سرخوردگی شدیدی می شود.

این طبقه در دوران احمدی نژاد شاهد بیشترین ناملایمات اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی بود و این فشارها باعث شد که پیش از انتخابات در قالب موج سبز حمایت از موسوی، به عرصه اجتماعی بازگردد اما با اتفاقات رخ داده در انتخابات، مطالبات خویش را در چهارچوب بک جنبش اجتماعی فرمول بندی کرد. طبقه متوسط در ایران با توجه به رفاه اقتصادی نسبی، بیشتر پیگیر مطالبات مربوط به آزادی های اجتماعی و دلمشغول نهادینه شدن دموکراسی ایرانی است.

این طبقه برخلاف روحیه انقلابی طبقات پایین اجتماع در مبارزات سیاسی، همواره از رفتار رادیکال دوری می گزیند. اندیشمندان علوم اجتماعی اعتقاد دارند که این مسئله ناشی از تفاوت های روانشناختی، اقتصادی و سیاسی این دو طبقه است. به همین دلیل طبقه متوسط جدید از آن زمان که واقعا تبدیل به یک بازیگر جدی در معادلات سیاسی می شود به همراهی با جریان اصلاحات می پردازد. روحیه اصلاح طلبانه این طبقه حتی زمانی که از پروسه اصلاحات داخل نظام ناامید می شود به خاموشی نمی گراید و در بستر مدل انقلاب مخملی و جنبش اجتماعی مسالمت آمیز و مدنی مجال بروز می یابد.

ماهیت طبقاتی جنبش سبز یکی از دلایل عمده در محدودیت دامنه نفوذ آن در کلان شهرهای مرکزی به ویژه تهران است. با این که این جنبش از لحاظ پراکندگی جغرافیایی در مناطق مرکزی ایران متمرکز شده است اما در همین مناطق نیز شهرستان های کوچک عمدتا از موج سبز دور مانده اند. این مسئله به خاطر شکل یافتگی طبقه متوسط جدید در کلان شهرهای ایران است که امکان نقش آفرینی و تاثیرگذاری این طبقه را در معادلات سیاسی رقم می زند. شهر تهران مثالی بارز از قدرت بالای طبقات متوسط جدید است که شاهد بیشترین موج های اعتراضی هم بوده است.

جنبش سبز از این منظر حاصل یک شکاف اجتماعی و طبقاتی عمیق در ایران است. رفتار انتخاباتی مردم در انتخابات اخیر هم موید همین نکته است. در کلان شهرها و شهرهای بزرگ، طبقات بالا و طبقات متوسط جدید که معمولا به عنوان آرای خاموش شناخته می شوند و معمولا مشارکت کمی در انتخابات دارند این بار به نفع موسوی بسیج شدند و در مقابل رای طبقات و اقشار محروم در بیشتر شهرهای بزرگ ، شهرستان های کوچک و روستاها به نام احمدی نژاد نوشته شد. حتی با تایید این که سیاست های اقتصادی پوپولیستی احمدی نژاد در شکل گیری پایگاه اجتماعی وی بی تاثیر نبوده اما در هر حال قابل کتمان نیست که امروز اکثر طبقات و اقشار محروم جامعه به هر دلیلی طرفدار دولت وی می باشند.

نوع مطالبات جنبش سبز نیز در قالب یک تحلیل طبقاتی قابل درک است. این جنبش اگرچه در لایه سیاسی و سمبل های رهبری خویش ادبیات محافظه کارانه ای نسبت به نظام اتخاذ کرده و حتی موسوی بارها اعلام کرده که «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم ،نه یک کلمه زیاد» اما بدنه اجتماعی آن خواهان یک جمهوری ایرانی است. طبقه متوسط جدید که موسوی را سمبل رهبری جریان دموکراسی خواهی ایرانی می داند، آگاهانه با عبور از شعار جمهوری اسلامی و طرح جمهوری ایرانی در پی دموکراسی ایرانی است.

تحلیل محتوای شعار اصلی جنبش سبز » استقلال ، آزادی ، جمهوری ایرانی » _با این که مورد انکار سمبل های رهبری و لایه های سیاسی محافظه کار جنبش سبز است_ رگه های بارزی از تفکر ملی ایرانی و سکولار طبقه متوسط جدید را به نمایش می گذارد. این مدل ایده آل و مطلوب طبقات متوسط جدید که تمثیلی از افکار ملی ایرانی می باشد، با آن که نسبت به حکومت جمهوری اسلامی تصویر مطلوب تری از دموکراسی دارد اما به نظر می رسد به علت مبهم بودن جایگاه حقوق ملی آزربایجان و دیگر ملیت های ساکن ایران دچار عارضه سانترالیسم و شوونیسم نظری باشد. این الگو در نهایت خوش بینی مدلی مطلوب از دموکراسی برای چهارچوب تفکرات مرکزگرایانه است.

حضور پررنگ اقشار اجتماعی به خصوص زنان در جنبش سبز هم به گونه ای ریشه در ماهیت طبقاتی این جنبش دارد. در واقع شاید این اولین جنبش اجتماعی – سیاسی در ایران است که زنان با این حجم و کیفیت در آن به نقش آفرینی مشغول اند. در تمامی تصاویر و فیلم های تظاهرات و اعتراضات خیابانی، زنانی دیده می شوند که همراه و هم ردیف با مردان و در بعضی موارد پیشروتر از مردان در صحنه حاضر بوده اند. این که زنان به این صورت در صحنه فعالیت های اعتراضی و مبارزاتی جنبش سبز حاضرند، نشان از چهارچوب های انعطاف پذیر طبقاتی آنها دارد. این قشر از زنان که در کنار دغدغه های دموکراتیک ملی ایرانی خویش داعیه دار مطالبات جنسیتی هم می باشند، بیشتر جزو طبقات متوسط جدید شهری محسوب می شوند.

زنان در ایران سال هاست که در قالب جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضا به فعالیت مشغول هستند اما باید جنبش سبز را نقطه عطفی در حضور اجتماعی و سیاسی زنان در عرصه جامعه بدانیم . زنان حاضر در جامعه سنتی و مردسالار ایران که همواره دچار محرومیت های اجتماعی فراوانی هستند با این گونه اقدامات جای پای خود را در فضای سیاسی ایران محکم می کنند تا در آینده بتوانند به محرومیت های خویش فائق آیند. ندا آقاسلطان، نمادی از همه این زنان طبقه متوسط جدید حاضر در جنبش سبز است که اکنون به عنوان سمبل شهدای این جنبش در دنیا شناخته می شود.

جنبش سبز در کنار طبقه متوسط جدید توانسته  که قسمتی از طبقات متوسط سنتی را هم با خود همراه کند. این طبقات که با رهبری موسوی در جنبش سبز عرض اندام می کنند اکثرا از خانواده های بزرگان نظام به حساب می آیند. نارضایتی این جریان آن گونه که موسوی بارها در انتخابات اعلام کرده از روند جاری امور کشور می باشد و گرنه آنها همچنان که بارها اعلام کرده اند با اصل جمهوری اسلامی مشکلی ندارند. در این بین به نظر می رسد که این ادبیات پوششی باشد برای آن که جریان مذکور نارضایتی خود را از کنار گذاشته شدن از قدرت بیان کند. حمایت بیت آیت الله خمینی ، بهشتی و حمایت خانوده های شهدا و فرماندهان قدیمی سپاه نشان از این جنگ داخلی قدرت دارد.

حضور مراجع تقلید ناراضی همچون آیت الله یوسف صانعی و مرحوم منتظری در جنبش سبز یکی دیگر از ویژگی های متمایز این جریان دموکراسی خواه است. جنبش سبز برای اولین بار پس از انقلاب توانسته قشر روحانی ناراضی از نظام را در قالب یک جنبش اجتماعی – سیاسی بسیج کند. در این جنبش هم مراجع تقلید ناراضی از ولی فقیه ، هم روحانیت سنتی مخالف اسلام سیاسی و هم روحانیون معتقد به روشنفکری دینی در کنار هم و پا به پای دیگر نیروهای سیاسی فعالیت دارند. مرجعیت دینی قشر روحانیت، سرچشمه مشروعیت مذهبی جنبش سبز برای طبقه متوسط سنتی و معتقد به مذهب به شمار می آید. شایان ذکر است که پیشینه این مبارزات در ایران به جریانات حزب خلق مسلمان و آیت الله شریعتمداری در آزربایجان می رسد. آیت الله شریعتمداری اولین مرجع تقلیدی است که پس از انقلاب به مخالفت اصولی با سیستم ولایت فقیه پرداخت. جالب آن که یکی از عوامل اصلی سرکوب قیام آزربایجان در سال ۵۸ به رهبری شریعتمداری ، شخص میرحسین موسوی دبیر سیاسی و مدیر مسئول ارگان حزب جمهوری اسلامی بود.

مطالبات اصلی بدنه اجتماعی جنبش سبز یعنی طبقه متوسط جدید در مدل دموکراتیکی تبلور می یابد که در تقابل با شعار جمهوری اسلامی موسوی است. موسوی در گام های ابتدایی ظهور جنبش سبز تلاش بسیاری کرد که شرایط الغاء انتخابات را فراهم کند اما با گسترده شدن دامنه اعتراضات خیابانی و استمرار جنبش سبز دامنه شعارها از طرح مباحث انتخاباتی و اعتراض به احمدی نژاد فراتر رفته است و اکنون جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را نشانه رفته است. موسوی و جریان سیاسی نزدیک به وی در جنبش سبز بارها از مردم خواسته اند که از رادیکال کردن فضای مطالبات و شعارها پرهیز و بر روی حداقل هایی چون بازگشت به قانون اساسی تاکید نمایند. با این که موسوی تاکنون توانسته است که به بازی دوطرفه خود ادامه دهد اما به نظر می رسد که با هر چه رادیکالیزه شدن فضا_یعنی آن چه که در روزهای اخیر اتفاق افتاده است_ مجبور خواهد شد  که مواضع شفاف تری  اتخاذ کند. موسوی با ادبیات و معیارهای حداقلی خویش در پیشاپیش جنبشی قرار گرفته است که خیلی ها به تغییر و تحولات حداکثری آن دل بسته اند.

در این میان نکته آخر در مورد ماهیت اجتماعی جنبش سبز که باید بسیار مورد دقت نیروهای سیاسی و اجتماعی حرکت ملی آزربایجان قرار گیرد، بیداری روح ملی ایرانی در قالب جنبش سبز است. جنبش سبز همان گونه که اشاره شد به علت بدنه اجتماعی خود قرابت نزدیکی با تفکرات ناسیونالیم ایرانی دارد. ترکیب سیاسی جنبش سبز نیز با وجود همه اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی بدون استثنا حامل تفکر ملی شوونیستی می باشد. جنبش سبز در رویه اجتماعی، با بسیج این نیروی اجتماعی و نیروهای سیاسی، موفق به بازتولید تفکر ملی ایرانی در این برهه از زمان شده است. این تفکر ملی ایرانی که در واژه جمهوری ایرانی عینیت می یابد هیچ نشانی از حقوق ملی ملیت های موجود در ایران را به نمایش نمی گذارد. با توجه به مختصات شوونیستی این افکار ، به نظر می رسد که جنبش سبز حداقل در رویه اجتماعی در مسیر تقابل با حرکت ملی آزربایجان قدم بر داشته است.

بعضی از تحلیگران سیاسی پیش بینی می کنند که با ادامه سیاست های نادرست اقتصادی دولت احمدی نژاد و احتمال تحریم اقتصادی ایران بر سر مسایل هسته ای ، نارضایتی های اقتصادی می تواند به عنوان عامل محرک طبقات و اقشار محروم جامعه در پیوستن به جنبش سبز عمل کند. این که پیش بینی مذکور تا چه اندازه واقعیت پیدا کند امریست که در آینده مشخص خواهد شد.

-ماهیت سیاسی جنبش سبز:

شرایط جنبش سبز در مقطع زمانی کنونی به گونه ای است که بدون در نظر گرفتن نقش جریان اصلاحات در ظهور و بروز آن ، تصویر ترسیمی ما از این جنبش ناقص خواهد ماند. جبهه اصلاحات که تا پیش از انتخابات یک جریان داخل نظام محسوب می شد به یک باره با پایان انتخابات و اتفاقات رخ داده مختصات سیاسی اش عوض شد و در صف اپوزیسیون های مخالف نظام قرار گرفت. دستگاه قضایی با دستگیری بسیاری از افراد شاخص، آنان را متهم به طرح ریزی برای انقلاب مخملی و براندازی نظام کرد. حزب مشارکت ، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و کارگزاران در این میان متهمان اصلی بودند. با این که جناح اقتدارگرا از همان دوران اصلاحات کمر به حذف و تصفیه این جناح از قدرت گرفته بود اما اتفاقات انتخابات اخیر باعث شد پروژه ی تصفیه اصلاح طلبان شدت بیشتری گیرد. این شکاف در قدرت سیاسی ایران تا بدانجا پیش رفت که نزدیک بود هاشمی رفسنجانی هم در دایره مطرودین نظام قرار گیرد. هاشمی در برهه کنونی نزدیک ترین فرد حاضر به جنبش سبز در مناصب حکومتی است که تا اندازه ای نقش لابی گر سیاسی را برای این جنبش ایفا می کند.

استراتژی جریان اصلاحات در ایران تا پیش از انتخابات اخیر ، مبارزات پارلمانی و حرکت در ساختارهای قانونی بود. این استراتژی در انتخابات سال های اخیر، به دلیل رد صلاحیت گسترده ی کاندیداهای جریان موسوم به اصلاحات و عدم اقبال عمومی مردم به این جریان، به شکست انجامیده بود. اما آنان در انتخابات دهم نیز یک بار دیگر بر اساس همین استراتژی و با تمام قوا به میدان آمدند. انتخابات اخیر اثباتی دوباره بر این مدعا بود که جناح رقیب دیگر حاضر به واگذاری قدرت تحت هیچ عنوانی نیست و متقابلا جریان اصلاحات این بار به رغم اینکه همواره خود را در قدرت سیاسی تعریف کرده بود؛ در قالب یک جنبش اجتماعی از عرصه سیاست پا به عرصه جامعه گذاشت. جنبش سبز از این دیدگاه، تجلی اجتماعی جریان اصلاحاتی است که سالها درلایه های سیاسی نظام تعقیب شده بود. این تلقی از جنبش سبز بیشترین نزدیکی را با آرا و افکار حمید رضا جلایی پور دارد. وی در کتاب «جامعه شناسی جنبش های اجتماعی» که سالها پیش تالیف شده بود جنبش اصلاحات را یک جنبش کل نگر و سراسری برای دموکراسی خواهی ایرانی معرفی کرده بود.

جنبش سبز اما در ادامه مسیر خویش از همراهی و همگرایی قریب به اتفاق اپوزیسیون های سیاسی و جنبش های اجتماعی – سیاسی مرکزگرا برخوردار شد تا هر چه بیشتر شکل و شمایل جنبش دموکراسی خواهی ایران را به خود بگیرد.

آنچه که مسلم است با ظهور جنبش سبز ، امیدواری زیادی برای سرنگونی حکومت ایران در بین اپوزیسیون های مذکور ایجاد شده است. این جریان های سیاسی که عمدتا پایگاه اجتماعی مناسبی در میان مردم ندارند؛ با پیوستن به جنبش سبز حیات سیاسی اشان را بازتولید کرده اند. آنان گوشه چشمی به آینده سیاسی ایران نیز دارند تا در این آینده سیاسی سهمی داشته باشند.

جنبش های اجتماعی مرکزگرا مانند جنبش زنان و جنبش دانشجویی هم به علت ماهیت مرگزگرایانه ی مطالبات نه تنها هیچ تضاد و تقابلی با جنبش سبزندارند بلکه با فرض پیروزی این جنبش آن را راه حل نهایی مطالبات شان قلمداد می کنند. نکته مهم نوع همراهی و همگرایی این جریانات سیاسی و اجتماعی با جنبش سبز است. همه این جریانات با یک موضع سیاسی سلبی و براساس یک سری از حداقل ها به جنبش سبز پیوسته اند. نقطه مشترک همه آنها در نفی جمهوری اسلامی است این که آینده چه خواهد بود چندان مورد بحث نمی باشد.

در میان تمام جنبش های اجتماعی – سیاسی در ایران، این فقط جنبش های ملی بوده اند که تاکنون به جنبش سبز نپیوسته اند. مناطق منتسب به ملیت های ساکن در ایران روزهای آرامی را پشت سرگذاشته اند. البته که در این میان سکوت آزربایجان بیش از همه بر روشنفکران و تحلیگران مرکزگرا گران آمده است. این که چرا آزربایجان با این همه سابقه درخشان تاریخی در مبارزات ضداستبدادی و دموکراسی خواهی، امروز سکوت پیشه می کند کماکان سوالی لاینحل برای آنان محسوب می شود.

در سطور پیشین از همگرایی و همراهی گسترده اپوزیسیون های سیاسی نظام با جنبش سبز سخن رانده شد. این ائتلاف و همگرایی نیروهای سیاسی مخالف، به یمن حمایت های بین المللی از جنبش محقق شده است. این جبهه واحد ایجاد شده در داخل و خارج از کشور،  قدرت سیاسی و تبلیغاتی جنبش سبز را دو چندان کرده است. قدرت رسانه ای و سیاسی نیز که با مساعدت و حمایت نهادهای بین المللی امکان پذیر شده خیلی زود موج های جهانی سبز را در پایتخت های کشورهای اروپایی به راه انداخته است.

نظام بین الملل با توجه به خطرات جمهوری اسلامی برای نظم جهانی به دنبال گزینه های جایگزینی این حکومت است. از آنجا که آمریکا و اتحادیه اروپا بر روی گزینه غیرنظامی برای سرنگونی حاکمیت ایران به توافق رسیده اند پس به نظر می رسد که یکی از محتمل ترین گزینه ها اصلاح طلبان خارج از قدرت باشد. این جریان سیاسی هم به معیارهای دموکراسی لیبرال پایبند است ، هم برخلاف آلترناتیوهای سیاسی دیگر برای حکومت ایران، پایگاه اجتماعی مناسبی دارد و هم هزینه های تغییر را برای نیروهای بین المللی به حداقل می رساند. از آن رو مهم ترین آلترناتیوحکومت فعلی ایران به شمار می روند.

جنبش سبز همچنان همان مدل دموکراسی خواهی را در ایران پی می گیرد که بارها چه در مشروطیت چه در ملی شدن صنعت نفت و چه در انقلاب٥٧ ایران تجربه شده است. از نقطه نظر سیاسی این جنبش های دموکراسی خواهی از محوریت ائتلاف نخبگان سیاسی مدرن و نخبگان سیاسی سنتی و همراهی توده مردم به وجود آمده است. این ائتلاف از آن رو در تاریخ ایران ناگزیر بوده است که نخبگان مدرن علیرغم افکار مترقی، از پایگاه اجتماعی مستحمکی میان مردم برخوردار نبوده اند و در مقابل نخبگان سنتی علیرغم افکار سنتی و حتی گاها واپس گرا، پایگاه اجتماعی خوبی در میان مردم داشته اند. نمونه این مورد در مشروطه قطب طباطبایی – بهبانی است که نمایندگان نخبگان سنتی یعنی روحانیت محسوب می شوند و قطب دیگر تقی زاده – حیدرخان عمواوغلی که نماینده نخبگان مدرن به حساب می آیند. در ملی شدن صنعت نفت در یک سو مصدق و فاطمی قرار دارند که نماینده نخبگان مدرن به شمار می روند و در سوی دیگر کاشانی و نواب صفوی به نمایندگی از نخبگان سنتی قرار دارند.

در انقلاب ٥٧ با یک تغییر عمده در رهبری، ائتلاف به شکل دیگری در می آید. اگر تا پیش از این رهبری سیاسی جریان دموکراسی خواه در مشروطه و ملی شدن صنعت نفت با نخبگان مدرن بود اما این بار رهبری سیاسی هم در دستان نخبگان سنتی قرار می گیرد. در انقلاب ایران نخبگان سنتی یعنی روحانیت با نمایندگی آیت الله خمینی عرض اندام می کنند و نمایندگان نخبگان مدرن با افکار چپ ، لیبرال و ملی افرادی متنوعی  هستند.

با این توصیفات و دقت در نحوه ائتلاف سیاسی جنبش سبز، مدل دموکراسی خواهی این جنبش بسیار مشابه نمونه های تاریخی مورد اشاره است. در یک سر طیف موسوی، کروبی و خاتمی با همه جریان اصلاحات ، روشنفکران دینی ، مراجع تقلید و روحانیت سنتی قرار می گیرد و در سر دیگر طیف نیروهای سیاسی جمهوری خواه، سلطنت طلب، لیبرال، چپ و غیره. این مدل که در همه تلاش های تاریخی خویش برای دموکراسی خواهی شکست خورده این بار با جنبش سبز در تاریخ ایران تکرار شده است.

جنبش سبز همچنان که نشان داده شد از درون یک شکاف سیاسی عمده سر برآورده است. نیروهای سیاسی موسوم به اصلاحات که زمانی در داخل دایره قدرت به حساب می آمدند با کنار گذاشته شدن از طرف جناح رقیب از یک سو و با اتکا به پشتوانه مردمی و پایگاه اجتماعی اشان از سوی دیگر توانستند  یک جنبش اجتماعی را سازماندهی کنند.البته ناگفته نماند که با این که اصلاح طلبان به صورت کلی از قدرت سیاسی ایران کنار گذاشته شده اند اما هنوز افراد و جریان های سیاسی نزدیک به اصلاحات به صورت نیم بند به حیات سیاسی خویش در لایه های سیاسی بالای نظام ادامه می دهند و با این حساب هر گونه فعل و انفعالات جنبش سبز در تشدید شکاف های سیاسی قدرت سیاسی بسیار تاثیرگذار است . این مورد به خصوص با حضور هاشمی رفسنجانی به عنوان یک وزنه ی مهم سیاسی و تمایل وی به جنبش سبز  که بالانس ولی فقیه را نیز به نفع جناح اقتدارگرا به هم می زند، از اهمیت بالایی برخوردار است. بنابراین می توان گفت جنبش سبز به علت ایجاد و تشدید شکاف های سیاسی و تضعیف قدرت سیاسی، محمل مناسبی را برای مبارزات حرکت ملی آزربایجان و دیگر جنبش های اجتماعی – سیاسی خواهد آفرید.

جنبش سبز با تمامی این تفاسیر از نظر ماهیت سیاسی یک جنبش کل نگر است که جنبش های اجتماعی دیگر را به حاشیه  برده و فضای فعالیتی و مبارزاتی این جنبش ها را به اختیار خویش در می آورد. این نکته به وضوح در مورد جنبش زنان، جنبش دانشجویی و تا اندازه ای اپوزیسیون های سیاسی ایران اتفاق افتاده است. در هفت ماه گذشته تمام فعالیت های عمده این جنبش ها معطوف به پیشبرد جنبش سبز بوده است که صد البته به علت همراستایی اهداف این جنبش های اجتماعی با جنبش سبز اشکال چندانی بر این کار وارد نیست. با این که جنبش سبز حتی در مورد این جنبش های اجتماعی مرکزگرا هم نخواسته است که یک چهارچوب مطالباتی مشخص را معین کند و امکان همفکری و همراهی تعادلی آنها را در این پروسه فراهم کند.

جنبش های کل نگر از آنجا که در پی القای هویتی همگن و یکپارچه به کنشگران خویش می باشند بنابراین امکان ائتلاف و تعامل را از جنبش هایی که خواهان راوبط افقی با آن هستند را دریغ می کنند. با این که در ویترین جنبش سبز مباحث شبکه های اجتماعی و روابط افقی و رهبری غیرمتمرکز برجسته می شود اما در دنیای واقعیت این جنبش تمام جنبش های اجتماعی دیگر را در خود حل می کند. مدل جنبش سبز حتی در چهارچوب تفکرات مرکزگرایانه هم یک مدل ائتلافی از نیروهای سیاسی و اجتماعی به حساب نمی آید پس چگونه برای حرکت ملی آزربایجان _آنچنان که بعضی ها ادعا می کنند_ امکان ائتلاف و تعامل با این جنبش و برقراری روبط افقی و هم ارز مهیاست؟

در انتهای مطالب مربوط به ماهیت سیاسی جنبش سبز، همان گونه که از تضاد مطالبات حداکثری بدنه اجتماعی جنبش سبز و مطالبات حداقلی سمبل رهبری این جنبش ( موسوی) نشان داده شد. باید اشاره ای هم به تضادهایی کرد که در ماهیت ائتلاف نیروهای سیاسی و اجتماعی تحول خواه و دموکراسی خواه جنبش سبز دیده می شود. واقعیت این است که  ائتلاف این نیروهای سیاسی – اجتماعی تنها به مدد نیروهای بین المللی محقق شده است. این ائتلاف  شکننده که ترکیب نامتجانسی را از خط امامی ها ،نواندیشان دینی ،سلطنت طلب ها ،لیبرال ها ،جمهوری خواه ها ،چپ ها و.. به نمایش می گذارد به نظر چندان پایدار نباشد. ائتلاف مذکور که بر مبنای یک سری حداقل ها شکل گرفته است  در دراز مدت می تواند به پاشنه آشیل جنبش سبز تبدیل شود.

در ایجا نیز میان خط فکری سیاسی سمبل رهبری جنبش سبز (موسوی) و بدنه سیاسی منتسب به اپوزیسیون که وجه غالب آنان مخالفت با نظام و سرنگونی آن است وجوه افتراق زیادی وجود دارد. با این که جریان اپوزیسیون تا کنون نخواسته که به صورت مستقیم با موسوی وارد تقابل شود و یا حتی کمتر مواضع سیاسی وی را مورد انتقاد قرار دهد اما نشانه هایی از این اختلافات به خصوص در میان جریان های سیاسی خارج از کشور به چشم خورده است. واضح است که تمامی جریانات سیاسی اپوزوسیون به خصوص طیف های تمامیت خواهی چون مجاهدان بخواهند رهبری جنبش را به دست گیرند اما تا زمانی که شرایط این کار برای آنان مهیا نباشد، مجبور از قبول رهبری موسوی و جریان به نسبت محافظه کار سیاسی وی هستند.

-ماهیت منطقه ای جنبش سبز:

یکی از ابهامات اساسی جنبش سبز که متاسفانه کمتر مورد توجه فعالان حرکت ملی قرار گرفته، ماهیت منطقه ای جنبش سبز می باشد. جنبش سبز در هفت ماه گذشته از لحاظ پراکندگی جغرافیایی کاملا یک جنبش منطقه ای بوده است به طوری که کلان شهرهای مرکزی کشور منجمله تهران ، شیراز ، اصفهان ، قم و تا اندازه ای مشهد شاهد بیشترین موج اعتراضات سبز بوده اند. این موج اعتراضی در مناطق مرکزی کشور نشان از آن دارد که جنبش سبز در حال حاضر یک جنبش منطقه ای مرکزی است . البته موج اعتراضات جنبش سبز در شهر قم هم به علت حضور روحانیون ناراضی و مراجع عظام تقلید مخالف رهبری بیشتر صبغه مذهبی – سیاسی داشته است. با توجه به مستندات موجود که بر اساس حیطه جغرافیایی فعالیت های جنبش سبزمی باشد به طور قطع می توانیم این جنبش را یک جنبش منطقه ای بدانیم.

این نوع نگاه به جنبش سبز برای فعالان حرکت ملی آزربایجان می تواند بسیار راهگشا و امیدبخش باشد. از آنجا که در اکثر تحلیل های سیاسی بر ماهیت ملی و سراسری این حرکت اشاره شده گاها دیده می شود که در بعضی تحلیل های سیاسی فعالان حرکت ملی _بر اساس همین فرض نادرست_ نتیجه های اشتباهی نیز حاصل شده است. حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز در کلیت چندان تفاوتی با هم ندارند و هر دو جزو جنبش های منطقه ای محسوب می شوند که یکی در آزربایجان و دیگری در مناطق مرکزی ایران فعالیت می کند. البته در این میان جنبش سبز به خاطر هژمونی سیاسی مرکز بر پیرامون و برخورداری از امکانات نرم افزاری وسخت افزاری فراوان شانس بیشتری برای تبدیل شدن به یک جنبش سراسری و ملی دارد. این نوع تحلیل و بررسی جنبش سبز از جانب نیروهای سیاسی و اجتماعی حرکت ملی آزربایجان یک ویژگی مثبت عمده هم دارد که از سنگینی فضای روانی این جنبش بر حرکت ملی آزربایجان می کاهد و به عاملی مثبت برای تقویت اعتماد به نفس و خود باوری فعالان حرکت بدل می شود.

البته انتظار می رفت که جنبش سبز از آنجا که داعیه دار جنبش دموکراسی خواهی ایرانی است تمام جغرافیای سیاسی ایران را پوشش دهد و تبدیل به جنبشی سراسری و ملی شود اما آنچه عیان است این که جنبش در مسیر سراسری شدن جنبش های ملی خصوصا حرکت ملی آزربایجان را  در پیش روی خود دیده است. پس از هفت ماه فعالیت میدانی، نشانه های کمی از حضور این جنبش را در مناطق منسوب به ملیت های ساکن در ایران می بینیم. دلیل این مسئله ماهیت مرکزگرایانه گفتمان دموکراتیک جنبش سبز است. تجربه جنبش دموکراسی خواهی در ایران ثابت کرده است که نباید به عبث به آینده سیاسی  آزربایجان در این گفتمان دل بست؛ پس چه بهتر که فعالان حرکت ملی آزربایجان با درک ماهیت گفتمان دموکراتیک حرکت ملی آزربایجان و تقویت مبانی آن گام های خویش را در این مسیر هر چه استوار تر بردارند. بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان هنوز هم امیدوار هستند که جنبش سبز با رایزنی و چانه زنی، حقوق ملی ما را وارد گفتمان خویش نماید و در نتیجه امکان تعامل و همکاری با آن برای حرکت ملی فراهم شود. غافل از آن که این جنبش ناتوان از درک مطالبات ملی آزربایجان است و حتی به خاطر ذات مرکزگرایانه خویش تمایلی هم برای طرح آن ندارد. کسانی که از درون حرکت به طرح ایده یک ائتلاف سراسری برای دموکراسی در ایران می پردازند باید متوجه باشند که در شرایط فعلی ایران امکان تحقق چنین رویایی محال است.

دلایل سکوت آزربایجان :

سکوت آزربایجان بعد از انتخابات بسیاری را شگفت زده کرده است. چگونه است که آزربایجانی  که همواره در جبهه مقدم دموکراسی خواهی قرار داشته این بار فرزند خویش ( موسوی ) را تنها گذاشته است. در این باب مطالب زیادی نگاشته و نظرات متنوعی داده شد.

در یک جبهه جریان روشنفکری مرکزگرا به واکاوی دلایل این سکوت پرداخت. نظرات این جریان از آنجا که منبعث از روح نظری شوونیسم و سانترالیسم حاکم بر آن دارد بسیار با واقعیت های موجود جامعه آزربایجان فاصله داشت. آنها که همواره برخورد مغرضانه ای با مسایل آزربایجان داشته اند، این بار چاشنی سردرگمی و ناراحتی از این سکوت  را هم ضمیمه کار کردند تا هر چه بیشتر نگاه ابزاری آنان به آزربایجان نمایان شود. روشنفکران مرکزگرا که در طول سال های گذشته بسیار تلاش کرده بودند بیداری شعور ملی آزربایجان را تحت عناوین مختلفی نادیده گیرند، به یک باره از خواب غفلت خویش بیدار شدند تا واقعیات جدیدی را تجربه کنند. این واقعیت که دیگر آزربایجان حاضر نیست منافع و مصالح ملی خویش را نادیده بگیرد و به عنوان مدافع همیشه حاضر جریانات مرکزگرا عمل کند. در واقع آزربایجان پیشتر از این هم در چندین مورد اراده خویش را برای جدایی از جریانات مرکزگرا نشان داده بود _برای مثال قیام ملی خرداد٨٥_  که با بایکوت شدید جریانات مرکزگرا مواجه شد.

اما اکنون، نکته جالب در مطالب و نظرات این جریان، ابراز همدردی آنان با مردم آزربایجان آن هم به دلیل نادیده گرفته شدن حقوق قومی آنها بود. این افراد که از نادیده گرفتن حقوق قومی آزربایجان در جریان های پیشین ابراز پشیمانی می کردند قول های مساعد زیادی را برای برآورده کردن مطالبات آزربایجان در قالب جنبش سبز دادند تا بلکه با این حربه جامعه آزربایجان را با خود همراه سازند.

روشنفکران مرکزگرا در این برهه نیز بسیار کوشیدند تا حرکت ملی آزربایجان را به عنوان بازیگر اصلی و تاثیرگذار منطقه آزربایجان نادیده بگیرند. در این راه آنها مطالبات قومی را جایگزین مطالبات ملی جامعه آزربایجان ساختند تا به زعم خویش پدرخواندگی مطالبات قومی آزربایجان را در چهارچوب جریان دموکراسی خواهی ایران به دست گیرند. این بازی سیاسی متاسفانه مورد استقبال برخی از جریان های منسوب به حرکت ملی قرار گرفت و آنها این مواضع را به عنوان عقب نشینی جریان دموکراسی خواهی مرکزگرا در برابر مطالبات ملی آزربایجان تعبیر کردند و به همین علت خواهان اعلام همراهی حرکت ملی آزربایجان با جنبش سبز شدند.

در جبهه مقابل، اکثریت حرکت ملی آزربایجان، به درستی این سکوت را را ارج نهاد و تلاش کرد تا دلایل این سکوت را به گوش های ناشنوای روشنفکران مرکزگرا برساند. این بهترین فرصت بود که پیام قیام ملی خرداد ٨٥ به گوش همگان برسد. در همین راستا با این که دلایل سکوت آزربایجان در نظرات جسته و گریخته ای بیان شده بود اما با تدوام سکوت آزربایجان و اتهام زنی بخشی از دستگاه های تبلیغاتی جنبش سبز به حرکت ملی به نظر می رسید که در پاره ای از مواقع این نظرات انعکاس دهنده مواضع احساسی فعالان بوده باشد. برخی از فعالان با تاثیرپذیری از این فضای تبلیغاتی و گریز از اتهام همراهی با خط دیکتاتوری نظام جمهوری اسلامی، تمایل خود را به همراهی با جنبش سبز نشان دادند. برخی دیگر نیز از همین موضع احساسی، به نفی کامل جنبش سبز  پرداختند بدون آن که تاثیرات سیاسی و اجتماعی مثبت و منفی آن را در حرکت ملی آزربایجان در نظر بگیرند.

نکته دیگر در مورد سکوت آزربایجان این است که با ادامه این موضوع به نظر می رسید که بعضا حرکت موضع منفعلانه خویش را در قبال جنبش سبز پشت واژه سکوت معنادار پنهان می کند. این مسئله باید مورد توجه فعالان حرکت ملی آزربایجان قرار بگیرد که به چه دلیل هفت ماه بعد از ظهور جنبش سبز ایران، حرکت ملی در مسیر فعالیت های خویش دچار وقفه و رکود شده است. این توجیه برای انفعال فعالین حرکت _که در ذیل نام سکوت تئوریزه می شود_ چنان روح و جسم آنان را فراگرفته است که در این مدت حتی برگزاری مناسبات ملی آزربایجان جنوبی در زیر سایه سنگین جنبش سبز قرار داشته است.

پس در اینجا به فراخور مطالب بیان شده به تبیین و توضیح دو مسئله خواهیم پرداخت. این دو مورد هر کدام مباحث جداگانه ای هستند که باید در جای خود مورد توجه قرار گیرند. یکی سکوت جامعه آزربایجان در قبال جنبش سبز است که نسبت مستقیمی با تلقی افکار عمومی آزربایجان از آن جنبش دارد و حائز دلایل خاص خود است. دیگری سکوت منفعلانه حرکت ملی آزربایجان به عنوان یک بازیگر سیاسی در قبال جنبش سبز است که این مسئله هم دلایل خاص خود را دارد.

سکوت آزربایجان به عنوان یک رفتار سیاسی حساب شده با برآیند افکار عمومی آزربایجان در قبال جنبش سبز نسبت مستقیمی دارد. در تعیین مختصات افکار عمومی آزربایجان باید نقش گفتمان حرکت ملی را نیز مدنظر قرار دهیم. فی الواقع افکار عمومی جامعه آزربایجان تا حد زیادی تحت هژمونی گفتمان ملی در آمده است و این همان دلیل اساسی سکوت جامعه آزربایجان در قبال جنبش سبز می باشد. البته ذکر این نکته به معنای بیداری کامل شعور ملی در آزربایجان نمی باشد اما به جرات می توانیم ادعا کنیم که تحت تاثیر روشنگری های حرکت ملی بیداری آزربایجان جنوبی ( اویانیش )، حداقل تضادهای مرکز- پیرامون در بخش عمده ای  از افکار عمومی آزربایجان شکل گرفته است. هژمونی گفتمان حرکت ملی آزربایجان به عنوان بازیگری اصلی و تاثیر گذار منطقه ، حتی رفتار دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی فعال در آزربایجان را هم تحت تاثیر قرار داده است.

در کنار این واقعیت ، جامعه آزربایجان با توجه به تجربیات تاریخی خویش در عرصه جریان دموکراسی خواهی ایرانی دچار یک بدبینی و بی اعتمادی به نیروهای سیاسی مرکزگرا گشته است و همین عامل موجب تشدید و تقویت این گرایشات مرکزگریزانه شده است. شکست های متمادی جنبش دمکراسی خواهی ایرانی _که آزربایجان همواره در جبهه مقدم آن قرار داشته است_ دیگر داستانی تکراری و نخ نما شده است . آزربایجان که در مشروطیت ، انقلاب 57 ایران ، اصلاحات و حتی در حوادث تیر ٧٨ به جانفشانی در این زمینه پرداخته، متناسب با این هزینه دستاوردی نداشته است. آزربایجان با این که به گواه تاریخ همواره جبهه دموکراسی خواهی و آزادی خواهی شمرده می شد اما جایگاهی درخور با این مبارزات در تاریخ ایران نداشته است. این طرز برخورد با مجاهدت ها و جانفشانی های آزربایجان ریشه اصلی بی اعتمادی و بد گمانی های امروز به تمام جریانات مرکزگرا و علی الخصوص جنبش سبز است.

یکی دیگر از دلایل اصلی سکوت آزربایجان تخلیه پتانسیل های اعتراضی در قیام ملی خرداد ٨٥ است. محققان اجتماعی عقیده دارند که با انباشت نارضایتی های عمومی یک جامعه، امکان بروز ظهور یک جنبش و یا یک قیام فراهم می شود. اگر این پتانسیل در کانال درست قرار بگیرد و به خوبی مدیریت شود می تواند منشا تغییرات عمده باشد. آزربایجان در قیام خرداد تمام  پتانسیل های اعتراضی نهفته خویش را آزاد کرد و توسط همه جریانات سیاسی و اجتماعی مرکزگرا بایکوت شد. حجم عظیمی از پتانسیال های اجتماعی در کانال مطلبات ملی آزربایجان آزاد شد که در صورت فراهم بودن بسترهای مناسب سیاسی و اجتماعی می توانست به نتایج بهتری ختم شود. بازتولید و انباشت این حجم از پتانسیل اعتراضی در آزربایجان قطعا به همین زودی ها محقق نخواهد شد.

جو سرکوب که بلافاصله بعد از قیام خرداد در آزربایجان حاکم شد قسمت دیگری از واقعیت سکوت آزربایجان را بیان می کند. این جو سرکوب که به یمن بایکوت مجامع حقوق بشری و دستگاه های تبلیغاتی جریان های سیاسی مرکزگرا مهیا شد آزربایجان را دچار خفقان بی سابقه ای کرد. حساسیت نهادهای امنیتی به حرکت ملی آزربایجان بعد از قیام خرداد دو چندان شد. بیشتر فعالان حرکت ملی آزربایجان در سال های اخیر رهسپار زندان های طویل المدت شدند و در کنار آن امکان فعالیت های مدنی سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی از حرکت ملی آزربایجان سلب شد.در چند سال گذشته حاکمیت امکان برگزاری مناسبت های ملی را از حرکت ملی آزربایجان دریغ کرده و با شدت تمام با این جریان برخورد کرده است. نهادهای امنیتی در طول سالیان گذشته بسیار کوشیده اند که تمام روزنه های مبارزاتی حرکت ملی آزربایجان را محدود کنند. این جو سرکوب که تاکنون بیشتر شامل حال فعالان حرکت ملی آزربایجان بوده است _چرا که تنها نیروی سیاسی – اجتماعی با فعالیت عملیاتی مستمر به شمار می رفت- در ماه های اخیر تا اندازه ای دامن فعالان منسوب به جنبش سبز را هم  گرفته است.

بالاخره ضعف جریان های سیاسی متمایل به جنبش سبز در آزربایجان هم دلیل دیگر سکوت آزربایجان به حساب می آید. فعالان جریان اصلاح طلب ، ملی – مذهبی ها ، نهضت آزادی ، گروه های چپ و جریان های منسوب به جنبش دانشجویی ایران تا به امروز نتوانسته اند که به سازماندهی اعتراضات در آزربایجان بپردازند. این مسئله از یک سو نشان از پایگاه اجتماعی ضعیف این جریانات در جامعه آزربایجان و از سوی دیگر نشان از ضعف های ساختاری و عملیاتی این گروهها دارد. در واقع اکثر این گروه های سیاسی مرکزگرا نفوذ سیاسی و اجتماعی بسیار محدودی در جامعه آزربایجان دارند. این جریان های سیاسی بیشتر به عنوان گروه هایی شناخته می شوند که تنها در جریان انتخابات فعال می شده و فعالیت میدانی و عملیاتی چندانی در سطح جامعه ندارند فلذا به همان نسبت هم بدنه اجتماعی ضعیفی دارند. از آنجا که این جریان ها تجربه کار عملیاتی چندانی ندارند بنابراین همان گونه که مشاهده کردیم نتوانستند که اعتراضات خیابانی را سازماندهی کنند. این جریانات که همواره سایه سنگین حرکت ملی آزربایجان را احساس کرده اند در جریان جنبش سبز هم نتوانستند که از حاشیه به در آیند و ابتکار عمل را در دست بگیرند.

سکوت منفعلانه حرکت ملی آزربایجان اما مبحث دیگری است که باید آن را از دریچه موضع یک بازیگر سیاسی تحلیل و بررسی کنیم. سکوت منفعلانه در این معناست که حرکت ملی آزربایجان جنوبی از روی سردرگمی و ناچاری در قبال جنبش سبز سکوت اختیار کرده است. این که حرکت ملی به عنوان یک بازیگر سیاسی به تبیین و تعیین استراتژی خویش در قبال جنبش سبز بپردازد و در داخل این استراتژی، سکوت و کناره گیری را برگزیند بسیار با موقعیت امروزی حرکت فاصله دارد. حرکت ملی در چند ماه گذشته در مقابل جنبش سبز سردرگم و پریشان نشان داده است. برای اثبات این مدعا همین بس که فعالیت های چند ماه گذشته حرکت ملی آزربایجان در زیر سایه سنگین جنبش سبز قرار داشته است.

این سکوت منفعلانه حرکت ملی آزربایجان را ابتدا به ساکن با توجه به موقعیت و وضعیت جنبش سبز بررسی می کنیم. در واقع قسمتی از این انفعال ناشی از پدیداری جنبش سبز در فضای سیاسی ایران می باشد. جنبش سبز در طول هفت ماه گذشته فعالیت های اعتراضی خویش را به صورت مستمر با حجم و کیفیت بالایی پی گرفته است. این حجم و کیفیت از فعالیت برای یک جنبش اجتماعی – سیاسی در این بازه زمانی کوتاه حداقل در تاریخ معاصر ایران بی سابقه بوده است. در واقع چند ماه اخیر فرصتی برای عرض اندام و قدرت نمایی جنبش سبز بوده که از این نظر موجودیت دیگر جنبش های اجتماعی – سیاسی را زیر سایه سنگین خود قرار داده است. قدرت تبلیغاتی آنان هم با بزرگ نمایی تاثیرات این قدرت نمایی ، بر فضای روانی انفعال دیگر جریانات سیاسی دامن می زند .حرکت با ظهور جنبش سبز رقیبی را در پیش روی خود می بنید که با توجه به برخورداری از امکانات نرم افزاری و سخت افزاری فراوان می تواند موجودیت آن را به خطر بیاندازد. با توجه به این که حرکت ملی آزربایجان جنوبی تا پیش از این در مقابل چنین جبهه واحد و قدرتمندی از جریان دموکراسی خواهی ایران قرار نداشته است قسمتی از این انفعال و سردرگمی قابل توجیه می باشد.

اما این سکوت منفعلانه، از آنجا که قسمتی هم ریشه در مسایل داخلی حرکت دارد نیز قابل بررسی می باشد. تشتت و پراکندگی در میان نیروهای سیاسی و اجتماعی حرکت ملی اولین دلیلی است که به ذهن می رسد. این مشکل پیش از این نیز در مواقع بحرانی و حیاتی ، این جنبش ملی را از نقش آفرینی موثر باز داشته بود.یکی از دلایل عمده ی مشکلات اخیر، سیاست گذاری های نادرست در بحث انتخابات بود. به طوری که بخشی از فعالان با گزینه تحریم به استقبال انتخابات رفتند ؛ بعضی دیگر اکبر اعلمی را به عنوان کاندیدای مستقل آزربایجان معرفی کردند و بعضی دیگر هم به دنبال موسوی و یا کروبی وارد انتخابات شدند. عدم تدوین یک استراتژی انتخاباتی واحد برای حرکت ملی آزربایجان که موجبات سردرگمی آن شده بود تا به امروز هم ادامه داشته است به طوری که هنوز که هنوز است حرکت ملی آزربایجان جنوبی نتوانسته است به یک استراتژی واحد برای تعیین مناسباتش با جریانات مرکز و خصوصا جنبش سبز برسد.

بخشی دیگر نیز از این سردرگمی ها و انفعال ها ناشی از کمبود تجربه سیاسی به خصوص در مواجه با بازی های سیاسی کلان است. حرکت هر زمان که تصمیم  گرفته است که وارد بازی های سیاسی کلان شود ضریب اشتباهات و انحرافات آن بالا رفته است. البته با توجه به این که این حرکت تقریبا یک جریان سیاسی به نسبت جوان به حساب می آید  بروز این گونه اشتباهات چندان هم غیرطبیعی نیست. مصداق بارز این مسئله اشتباهات و انحرافات حرکت ملی آزربایجان در انتخابات ریاست جمهوری اخیر بود. گوشه دیگری از این مشکل در موضع سیاسی بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان در قبال جنبش سبز آشکار شده است. البته این جملات  به هیچ وجه در معنای کناره گیری و انفعال در مقابل معادلات سیاسی کلان نیست بلکه باید شرایطی مهیا شود که با نقش آفرینی نیروهای سیاسی بالنسبه با تجربه و معتقد به منافع ملی آزربایجان ضریب این اشتباهات پایین بیاید و حرکت ملی از موضع انفعال خارج شود. امکان نقش آفرینی فعال در معادلات سیاسی کلان تنها با وجود تشکیلات سیاسی قدرتمند و تاثیرگذار برای حرکت ملی آزربایجان جنوبی فراهم می شود. واقعیتی که ضرورت آن مورد انکار بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان قرار می گیرد.

این بخش از آسیب شناسی حرکت را که موجب سکوت منفعلانه در قبال جنبش سبز شده است را با عنوان روحیه عمومی تشکیلات گریزی مورد توجه قرار می دهیم. در این زمینه به نظر می رسد که با توجه به تمام کمبودهایی که در تجربه سیاسی حرکت ملی به چشم می خورد، این جنبش اجتماعی –سیاسی سالها در قالب تشکیلات ها و گروههای سیاسی به پرورش نیروهای سیاسی  پرداخته است که می توانند در چنین زمان هایی حرکت را از بن بست و انفعال خارج کنند. پس با وجود چنین پتانسیلی مشکل را باید در سنت رایج جست که امکان نقش آفرینی را از تشکیلات ها و گروههای سیاسی خویش دریغ می کند. این سنت که به نادرستی در حرکت ملی نهادینه شده و فعالیت مستقل و غیر تشکیلاتی را یک ارزش و در مقابل  فعالیت سیستماتیک و تشکیلاتی را یک ضد ارزش معرفی می کند، در روح و جسم حرکت ریشه دوانده است. آسیب های چنین تفکری را می توانیم در چنین مواقع بحرانی و سرنوشت ساز شاهد باشیم که حرکت ملی آزربایجان نمی تواند استراتژی و خط مشی سیاسی واحدی را اتخاذ کند و دچار تشتت و پراکندگی می شود. حرکت به عنوان یک جنبش اجتماعی – سیاسی ناچار از قبول این واقعیت است که مبارزات سیاسی مدنی مستلزم وجود چنین تشکیلات هایی هستند که در چنین وضعیت هایی به نمایندگی از منافع و مصالح ملی آزربایجان تصمیم های کلان سیاسی را اتخاذ کنند. روحیه عمومی تشکیلات گریزی متاسفانه تاکنون ضربات زیادی را بر پیکره حرکت ملی آزربایجان وارد کرده است و ادامه این روند باز هم متضمن چنین ضرباتی خواهد بود.

تشتت و پراکندگی در بین فعالان حرکت ملی آزربایجان ، کمبود تجربه سیاسی  و عدم امکان برای نقش آفرینی فعال تشکیلات های سیاسی حرکت ملی و یا ضعف ساختاری آنها ، موجب قدرت گیری خطوط انحرافی در حرکت ملی می شود. این خطوط انحرافی سعی می کنند  که ابتکار عمل را به دست بگیرند و حرکت را در کانال های مطلوب خویش قرار دهند. در جریان جنبش سبز نیز این خطوط انحرافی که تفسیر اغلب آنها از حرکت مرکزگرایانه است با این امید که حرکت ملی را به جنبش سبز متمایل سازند فعالیت های تئوریک و پراتیک زیادی از خود به نمایش گذاشتند. این خطوط انحرافی که به خوبی خلاء سیاسی حرکت ملی را در این مواقع تشخیص می دهند از این جنبه به تئوریزه کردن منافع و مصالح شخصی و گروهی خویش در قالب ادبیات حرکت ملی آزربایجان جنوبی می پردازند. با این که این جریانات در کوتاه مدت موفق نشده اند که حرکت را به سمت جنبش سبز متمایل سازند اما فعالیت های آنها همچنان ادامه دارد و در بلند مدت ممکن است این خط انحرافی کسانی را از مسیر اصلی حرکت ملی آزربایجان منحرف و در مسیر نادرست قرار دهد.

ضعف تئوریک حرکت ملی آزربایجان هم از دیگر دلایل عمده این سکوت منفعلانه به شمار می آید. جنبش سبز در نزد اذهان بعضی از فعالان به عنوان یک جنبش سراسری دموکراسی خواه در ایران شناخته می شود. این تصویر افرادی را ترغیب می کند که به علت وجه دموکراتیک این جنبش، این تصور را داشته باشند که حرکت ملی هرچه زودتر باید به این جنبش بپیوندد. این تصویر اشتباه  که از طرف جریان روشنفکران مرکزگرا برای ما ترسیم می شود گاه چنان واقعی است که حتی فعالان با سابقه ی حرکت ملی را نیز دچار اشتباه می کند. شاید در این فضا لازم باشد که مروری دوباره بر مبانی گفتمان ملی و دموکراتیک حرکت ملی داشته باشیم.

جنبش سبز بر خلاف آنچه که از یک جنبش دموکراسی خواهی انتظار می رفت تبدیل به یک جنبش منطقه ای مرکزی شده است . جنبش های ملی در ایران به علت ابهام جایگاه حقوق ملی در گفتمان دموکراتیک جنبش سبز به آن نپیوسته اند. جنبش های ملی بلوچ و عرب دو نمونه از این جنبش های ملی در ایران هستند. البته مواضع کردها نسبت به جنبش سبز دوپهلو بوده است. سازمان های سیاسی کرد نظیر کومله و حزب دموکرات کردستان به علت همراهی با  اکثر مواضع سیاسی جریان سیاسی اپوزیسیون مرکزگرا پس از انقلاب ٥٧ این بار هم با مواضع مثبت به استقبال جنبش سبز رفته اند. حرکت ملی آزربایجان و دیگر جنبش های ملی در ایران اضلاع چند گانه جبهه سوم دموکراسی خواهی را تشکیل می دهند که از هر دو جریان یعنی جنبش سبز و حکومت جمهوری اسلامی به یک اندازه فاصله دارند.

از آنجا که جنبش سبز حامل یک گفتمان دموکراتیک مرکزگرایانه است که در مبانی نظری آن شوونیسم و سانترالیسم به همان اندازه جمهوری اسلامی و شاید بیشتر به چشم می خورد پس به هیچ وجه امکان همراهی حرکت ملی با این جنبش وجود ندارد. از آنجا که اولویت مبارزات حرکت ملی با شوونیسم فارس_با تاکید بر اینکه نماینده ی اصلی آن حاکمیت جمهوری اسلامی می باشد_  است بنابراین نمی توان انتظار داشت که حرکت مبارزه خویش را تنها محدود به توتالیتاریسم مذهبی حکومت ایران کند یعنی عملی که اکنون جنبش سبز می کند. جنبش سبز تنها به مبارزه با جنبه توتالیتاریسم مذهبی حکومت جمهوری اسلامی در قالب سیستم ولایت فقیه پرداخته است و آن چه که عیان، این است که آلترناتیو ایده آل جنبش سبز برای نظام جمهوری اسلامی ، جمهوری ایرانی یعنی یک جمهوری ملی و سکولار مبتنی بر شوونیسم فارس است. کسانی که به علت ماهیت دموکراتیک جنبش سبز خواستار تعامل کامل حرکت ملی آزربایجان با آن هستند متوجه نیستند که با اتخاذ این نگرش سلبی سبزها در واقع ما هیچ قدمی به جلو برنخواهیم برداشت. اگر اصل مبارزه حرکت ملی آزربایجان با شوونیسم فارس است با تغییر جمهوری اسلامی به جمهوری ایرانی تنها صورت مسئله برای حرکت ملی آزربایجان فرق خواهد کرد. این دلیل واضح و آشکار و تکراری ضعف مبارزات دموکراتیک مرکزگرایانه است که همواره باعث بازتولید شوونیسم فارس در تاریخ معاصر ایران شده است.

همه این مطالب به وضوح نشان می دهد که مبارزات دموکراتیک حرکت ملی آزربایجان نسبت به جنبش سبز عمق بیشتری دارد. حرکت ملی هم با ماهیت توتالیتر ملی حکومت مرکزی ایران ( شوونیسم فارس ) و هم  با ماهیت توتالتیر مذهبی حکومت مرکزی ایران ( ولایت فقیه ) مبارزه می کند. مطالبات ملی آزربایجان در یک چهارچوب دموکراتیک تئوریزه شده و این دو لازم و ملزوم یکدیگر هستند.

تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز ایران:

حال وقت آن رسیده که با اتکا به این معلومات به تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان جنوبی و جنبش سبز ایران بپردازیم. بهتر است که مروری کوتاه بر معلومات ذیل داشته باشیم.

جنبش سبز در رویه اجتماعی به بسیج طبقه متوسط جدید حول مفهوم جمهوری ایرانی _که از لحاظ ماهیت یک ایده شوونیستی است_ می پردازد. با دقت در این که احتمال گسترش و رواج این اندیشه در طبقه متوسط جدید آزربایجان با رنگ و لعاب دموکراسی وجود دارد پس حداقل در این زمینه پیش بیتی تضاد و تقابل با حرکت وجود دارد. جنبش سبز با توجه به لایه های سیاسی حاضر در نظام موجبات تشدید و تقویت شکاف در قدرت سیاسی می شود و پایه های قدرت را در ایران متزلزل می کند. این شکاف در قدرت فضای حرکتی را برای جنبش های اجتماعی – سیاسی فراهم می آورد و از این منظر حائز اهمیت است. اما جنبه های سیاسی دیگر جنبش سبز به ویژه از آنجا که باعث تشکیل یک جبهه واحد برای دموکراسی خواهی ایرانی شده است می تواند در بلندمدت برای پیشبرد اهداف حرکت ملی آزربایجان موانعی ایجاد کند.

با توجه به این شرایط امکان ائتلاف جنبش سبز و حرکت ملی فراهم نیست. اهداف و ماهیت گفتمان جنبش سبز ایران با اهداف و گفتمان حرکت ملی آزربایجان در یک راستا قرار نمی گیرد. حتی آنانی که در حرکت ملی آزربایجان بر لزوم ائتلاف و تعامل کامل با جنبش سبز ایران اعتقاد دارند در مقابل این پرسش که با توجه به ماهیت کل نگر جنبش سبز چه راهکاری را برای این ائتلاف دارند سکوت می کنند.

موضع مستقل حرکت ملی آزربایجان از جنبش سبز بهترین مدل از مناسبات سیاسی این دو جریان را ترسیم می کند. این دو جریان به علت فاصله زیاد در اهداف و گفتمان هایشان و چهارچوب های منطقه ای فعالیت هایشان در دو مسیر جداگانه قرار گرفته اند. این جدایی و تمایز بین حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز ایران اگر چه در اینجا مورد تاکید دوباره قرار می گیرد اما از همان روزهای ابتدایی هم معلوم بود که این دو جریان در دو مسیر جداگانه و مستقل قرار گرفته اند. البته حتی با اتکا به این موضع مستقل ، حرکت ملی آزربایجان می تواند که در صورت لزوم بر اساس منافع ملی آزربایجان وارد تعاملات و همکاری های سیاسی کوتاه مدت و کم دامنه  با جنبش سبز شود. تعیین شکل و فرم این گونه تعاملات سیاسی و دیپلماتیک باید با دقت خیلی زیادی انجام پذیرد تا امکان لغزش و اشتباهات سیاسی کاهش یابد.

جنبش سبز الگوهای مبارزاتی_تاکتیک ها_ جدیدی را وارد فضای سیاسی ایران کرده است و به همین علت بسیار مورد توجه و دقت نیروهای سیاسی و اجتماعی قرار گرفته. استفاده گسترده از اینترنت و شبکه های اجتماعی مانند فیس بوک ، توئیتر و یوتیوب برای انتقال اخبار و اطلاعات جنبش سبز یک شباهت اساسی این جنبش با مدل های انقلاب مخملی است. یکی دیگر از اشکال این الگوبرداری که با طرح انقلاب های مخملی قرابت دارد استفاده از نماد رنگی است. این الگو که یکی از نقاط قوت جنبش سبز محسوب می شد با استقبال فعالان ملی موجبات طرح یک نماد رنگی فراگیر برای حرکت شد. با آن که مباحث مربوط به نماد رنگی پیش از اینها هم در حرکت ملی مطرح شده بود اما با پیدایی جنبش سبز گویا ضرورت آن حداقل برای بعضی بیشتر احساس می شد. این نوع استقبال از طرح نماد رنگی که با مانور فراوان در فضای عمومی حرکت ملی توام شد بیش از همه موضع واکنش گرایانه ما را نسبت به جنبش سبز را آشکار ساخت.

حرکت ملی آزربایجان همان گونه که از آن عنوان آن پیداست داعیه دار مبارزات ملی است . از یک سو تجسم روح ملی مبارزات نیازمند پرچم ملی ( میللی بایراق ) است. از سوی دیگر پرچم مللی _به عنوان یک مسئله سیاسی_ سمبل هویت بخش سیاسی برای ملت آزربایجان است. در کنار این سمبل سیاسی، حرکت ملی می تواند از نماد رنگی به عنوان یک سمبل اجتماعی استفاده کند. در این میان دو نکته باید مورد توجه فعالان قرار بگیرد اول آن که نماد رنگی و پرچم ملی دو مبحث هم ارز نیستند. یعنی با طرح نماد رنگی نمی توان لزوم وجود پرچم ملی را برای حرکت انکار کرد چرا که  پرچم ملی یکی از الزامات مبارزات ملی است. به یاد داشته باشیم که نماد رنگی جایگزینی برای پرچم ملی نیست. دیگر آن که در طرح چنین مباحثی  باید تمام جوانب مثبت و منفی آن به دقت مورد توجه قرار گیرد. به صرف پیدایی جنبش سبز و تاثیرپذیری عجولانه از آن نمی توان ضرورت حیاتی نماد رنگی را برای حرکت اثبات کرد.

در این مدت بعضی از فعالان ملی با پیشنهاد حضور در راهپیمایی ها و تظاهرات اعتراضی جنبش سبز با نماد رنگی و هویت مشخص حرکت ملی گوشه دیگری از این موضع واکنش گرایانه را به نمایش گذاشتند. باید به این دوستان عزیز یادآوری کرد که بسیاری از استراتژی ها و تاکتیک های جنبش سبز در متن این جنبش قابل اجراست و نمی تواند به جنبش های اجتماعی – سیاسی دیگر تسری یابد. استراتژی و تاکتیک های اعتراضی جنبش سبز که به واسطه حضور یک لایه سیاسی داخل نظام در مناسبت های ملی و مذهبی جمهوری اسلامی اجرا شده، قابلیت تسری به حرکت ملی آزربایجان را ندارد. حرکت ملی آزربایجان می تواند که از الگوهای مثبت و آموزنده مبارزات سیاسی جنبش سبز استفاده کند همان طور که این مسئله به طور متقابل برای جنبش سبز نیز صادق است اما در این مسیر نباید در دام گرته برداری های عجولانه و مواضع واکنش گرایانه افتاد.

در پایان مطالب ضروری است که با تاکید دوباره بر لزوم حفظ مواضع مستقل سیاسی حرکت ملی آزربایجان از جنبش سبز اشاره ای هم به شرایط تقویت این موضع مستقل داشته باشیم. حصول این شرایط بیش از بیش حیات سیاسی ما را تضمین خواهد کرد و ما را به یک بازیگر جدی و تاثیرگذار در آینده بدل خواهد کرد. بیش از همه اولویت حرکت ملی آزربایجان در کوتاه مدت باید معطوف به این موضوع باشد که فضای روانی ناشی از ظهور جنبش سبز را بشکند. این فضای روانی دلیل اصلی ایجاد رکود و وقفه در روند مبارزات حرکت ملی آزربایجان بوده است. برای این که حرکت ملی آزربایجان دوباره در مسیر مبارزاتی درست خویش قرار بگیرد شاید بهترین راه برگزاری هر چه با شکوه تر مناسبات ملی آزربایجان در تاریخ های نزدیک است. حرکت در یک اقدام تاکتیکی می تواند با افزایش حجم فعالیت های عملیاتی در کوتاه مدت اعتماد به نفس و خودباوری را به فعالان بازگرداند و در کنار آن فضای سیاسی آزربایجان را از رخوت و انفعال دربیاورد.

حرکت ملی باید بیش از هر زمان دیگری در فکر تقویت زیرساخت های رسانه ای  و ابزارهای تبلیغاتی خود باشد. فضای تبلیغات در رسانه های ماهواره ای و اینترنتی ایران تماما معطوف به جنبش سبز شده است. حتی رسانه های حرکت ملی آزربایجان هم تحت تاثیر این فضا اخبار جنبش سبز را به صورت اغراق آمیز انعکاس می دهند. رسانه های خبری و تبلیغاتی جریانات مرکزگرا با ظهور جنبش سبز تلاش زیادی کرده اند که موج اعتراضی را در آزربایجان بیافرینند. با این که جنبش سبز تاکنون در فضاسازی تبلیغاتی خویش برای ناآرام جلوه دادن آزربایجان موفق نشده است اما شاید با ادامه این روند بتواند که در تحریک افکار عمومی آزربایجان به موفقیت هایی دست یابد. حرکت ملی در مقابل این جبهه واحد تبلیغاتی و سیاسی ناچار از آن است که به فکر ایجاد رسانه های مستقل و قدرتمند ملی باشد.

حرکت ملی آزربایجان باید به تقویت مبانی دموکراتیک خود بپردازد. ضرورت این مسئله از آن روی احساس می شود که طبقه متوسط جدید آزربایجان بیش از همیشه در معرض هجوم افکار دموکراسی خواهانه مرکزگرا قرار گرفته است. بسط گفتمان مدرن و دموکراتیک ملی آزربایجان که توانایی نفوذ در  اقشار و طبقات مختلف جامعه نظیر زنان و کارگران را داشته باشد سالهاست که به انحا گوناگون در مباحث حرکت ملی دنبال شده است. این مسئله با ظهور جنبش سبز باید مورد تقویت نظری و عملی بیشتری قرار گیرد.

گسترش و تعمیق مبارزه ی تشکیلاتی و سازمان دهی شده در چهار چوب فعالیت های مدنی به عنوان آخرین راهکار برای آینده سیاسی حرکت ملی باید مورد توجه فعالان قرار گیرد. تا زمانی که حرکت ملی نتواند فعالیت های کاتوره ای و منفرد کنشگران خود را جهت داده و سازماندهی کند، رسیدن به اهداف  ملی مسئله ای غیرممکن به نظر می رسد. وجود تشکیلات و گروه های سیاسی باعث می شود که با افزایش تجربه سیاسی و مبارزاتی فعالان ضریب اشتباهات وانحرافات کاسته شود. البته همه این مسایل در گرو تجدید نظر در روحیه عمومی تشکیلات گریزی در حرکت ملی آزربایجان جنوبی است.

مطالب مرتبط:

بیانیه تحلیلی کانون دمکراسی آذربایجان درباره بحران کنونی و رمزگشایی از » سکوت » آذربایجان

8 مارس 2010 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, باخیش - دیدگاه | , , , , , , , , | بیان دیدگاه

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: