سکوت آگاهانه آزربایجان و تحلیل وارونه سبزها
ابوذر آذران
آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی

We want education in mother tongue ما حق آموزش به زبان مادری می خواهیم Biz ana dilimizdə öyrətim istəyirik
آزربایحان در برابر جریان سبز سکوت کرد این سکوت معنیدار بود. بیش از هر جریانی، باید سبزها به بازخوانی و فهم این سکوت بپردازند. اعترضات دو سال اخیر و هر رویداد دیگر را نمی توان بدون درنظرگرفتن بستر تاریخی آن تحلیل کرد. سکوت آزربایحان ریشه در تاریخ صد ساله اخیر دارد و گلایه ای عمیق از گذشته را حکایت می کند. در تحلیل چرایی سکوت، پیش از هر چیز باید بهاجمال، تاریخ صدساله آزادیخواهی در ایران و نقش آزربایحان را بازخوانی کرد. در یک کلام، در تمام جنبش های سیاسی و اجتماعی صد سال اخیر، آزربایحان سر صف بود از مشروطه تا دوم خرداد؛ اما، همواره بعد از رهایی، به زور و کین و خیانت، به ته صف فرستاده شد.
آزربایحان علف خورد مشروطه را به نهایت رساند؛ اما، در نخستین بامداد مشروطه، ستارخانِ آزربایحان، توسط یپرم خان ارمنی کشته شد و البته مشروطه نیز به قعر ناکامی رفت. آزربایحان با مشروطه می خواست حکومت قاجاریه ترکزبان را اصلاح کند که با خیانت نخبگان ارمنی و فارس، از مسیر خود منحرف شد و از دل این خیانتها، دیکتاتوری پهلوی زایید و بیش از هر چیز کمر همت به نابودی آزربایحان بست. بخشنامههایهای رسمی و ضد حقوقبشری دولت رضاخان برای فارسزبانکردن آزربایحانیها خواندنی است.
آزربایحان در سال 24 برای احقاق حقوق مدنی خود، تحت قیومیت کامل حکومت مرکزی، اعلام خودمختاری کرد تا جلوی ژنوساید عظیم فرهنگی را بگیرد. در مذاکرات فیماین قبول کرد به شرط احقاق حقوق مدنی، اسلحه را زمین گذارد اما همینکه خود را خلع کرد، یگان های ارتش برخلاف عهد پیشین حمله کردند و دست به قتل عام مردم و نسل کشی و کتاب سوزی زدند. مورخین فارس زبان و راویان حکومتی تاریخ، بجای نگاشتن حقیقت، حوادث آزربایحان را غائله خوانده و دموکرات ها را به غلط تجزیه طلب خواندند. و هنوز هم، به هرگونه خواهش مدنی در آزربایحان انگ تجزیه طلبی می زنند در حالی که در آزربایحان برخلاف کردستان، هیچوقت جریان تجزیه طلبی فعال نبوده و نیست. کشتار 21 آذر 25، آغاز افول آزربایحان بود. با این نسل کشی، آزربایحان وارد عصر فترت خود شد.
آزربایحان یک سال پیش از 22 بهمن 57 در 29 بهمن 56 انقلاب کرد و دیکتاتور را در تبریز به زانو کشید. بسیاری از نخبگان انقلابی در همه طیف های سیاسی، از مارکسیست ها و فدائیان تا مجاهدین خلق و از روحانیون تا ملیون، آزربایحانی بودند. در تمام دهه های سده 14، آزربایحان نخبه تولید می کرد و تهران مصرف می کرد.
بعدها که انقلاب شد، آیت الله شریعمتداری مرجع تقلید آزربایحانیها، در دلآزارترین شکل ممکن، خلع سلاح و حصر خانگی شد و سپس ناباوارانه درگذشت. حزب سه میلیون نفری آزربایحان نیز، با کشتن و پنهان کردن و حبس، متلاشی شد. سقوط شریعمتداری، سقوط آزربایحان بود.
در جنگ هشت ساله نیز، بسیاری از سرداران نامدار جنگ، آزربایحانی بودند، به گواه همه مورخین تاریخ جنگ، آزربایحانیها نقش بسیار مهم و بزرگی در دفاع از میهن داشتند. اکنون سر هر دهکده کوچکی در آزربایحان، مزار شهدای جنگ را به چشم می خورد. تراکم شهدا، در دیگر مناطق، بجز شهرستان نجف آباد، به مراتب کمتر از آزربایحان است.
جنگ تمام شد، عصر سازندگی شروع شد و دلارهای نفت به استان های مرکزی مانند تهران و اصفهان و کرمان سرازیر شد و آزربایحان در فقری مطلق فرو رفت. فرزندان آزربایحان راهی پایتخت شدند و به زاغهنشینی و کارگری مشغول شدند. برای اولین بار بعد از انقلاب، دولت سازندگی به روی مردم در اسلام شهر آتش گشود. این مردم، همان آزربایحانیهای مهاجر بودند که به اوج فقر و بدبختی رسیده بودند.
دولت زور و زرِ هاشمی به پایان رسید. مردم برای نه بزرگ به عالیجنابان، خاتمی را برگزیدند، آزربایحان نیز همچون دیگر مناطق به امید هوایی آزاد، خاتمی را برگزید؛ اما، در پروژه توسعه سیاسی خاتمی همگان جز آزربایحان تا حدی بهرمند شدند: ملی گریان، زنان، اقلیت ها، چپها، کانون نویسندگان، نهضتی ها و … . تنها گروهی که مورد بی مهری و بی توجهی کامل قرار گرفت، آزربایحانیها بودند. در دولت فارسگرای خاتمی، حتی یکبار حقوق قومی از جمله زبان مادری آزربایحانیها مطرح نشد. آنها که برای گفتگوی تمدنها اشک تماسح میریختند، نژاد، تمدن، فرهنگ و زبان آزربایحان را انکار میکردند.
در 18 تیر 78 تنها تبریز با تهران همراه شد. به گواه بسیاری از فعالان سیاسی از جمله احمد قابل، آنچه در تبریز روی داد، بسیار دهشتناکتر از تهران بود، اما تحلیلگران و نویسندگان فارس، تراژدی تبریز را فراموش کردند.
در تمام این سالها علاوه بر بیمهری و بیتوجهی و تبعیض فراوان به آزربایحان، فعالان و دانشجویان آزربایحان نیز، زیر شمشیر داموکلس، دستگیر و شکنجه می شدند. آزربایحان در قتل های زنجیرهای نیز، سهیم بود بزرگانی چون پروفسور زهتابی به تیغ قاتلان فروهرها کشته شدند اما رسانه های فارس زبان، این جنایات مشابه را بایکوت کردند.
در تمام این سالها، آزربایحان تحقیر شد. پرسشنامه نژادپرستانه صدا و سیما در اردیبهشت 74 از یادمان نرفته است. بد نیست فعالان حقوق بشر این پرسشنامه را یکبار بخوانند. علاوه بر رواج روزافزون ارادی توهینها و جکهای تحقیرآمیز بر علیه آزربایحانیها، حتی صدا و سیما و رسانه های رسمی نیز، دمی دست از توهین ها برنداشتند. ملتی که صد سال جانبازی کرده بود، اکنون باید از نخبگان ملی، مرجع تقلید، زبان مادری، فرهنگ قومی و شکوه اقتصادی خود مرحوم شود، از سر فقر، برای لقمه نانی روانه پایتخت شده و در کوچه و بازار و دانشگاه و رسانه و تلویزیون و حوزه و … « خر» خطاب شود.
در تمام این سالها ایران بر شانههای آزربایحان استوار بود. آزربایحان دو بار انقلاب کرد و هر دو بار تهران به مکانت رسید. ترکها علف خوردند تا فارسها میلیاردها دلار پول نفت را صرف اعتلای فرهنگ و زبان خود و تضعیف و تمسخر زبان و فرهنگ ترک ها کنند. نخبگان آزربایحان قتل عام شدند و آزربایحان از مهد تفکر به سرزمین فقر بدل شد.
در این میان، تنها و تنها کنکور به داد آزربایحان رسید. فرزندان محروم و سخت کوش کوهستان در رقابت با رقبای برخوردار خویش، پای بر دانشگاه ها نهادند، تبعیض ها را دیدند، تحقیر را تحمل کردند تاریخ را فهمیدند و عمق ظلم را دانستند و حقیقت را شناختند و اینچنین بود که جنبش دانشجویی آزربایحان و در پی آن حرکت ملی آزربایحان آغاز شد.
نخبگان آزربایحان عموما جوان هستند اگرچه به دلیل کشتار وسیع نخبگان در دهه بیست، از اسلاف خود فاصله تاریخی دارند اما از نظر فکری و بینش سیاسی، صاحب شناختی بسیار عمیق هستند. بخش بزرگی از این نخبگان به حقوق مدنی و بشری آزربایحان می اندیشند و جنبش خود را مدنی می دانند. آزربایحان بیدار شده است. رستاخیز بزرگ آزربایحان، فرهنگی است. تلاش برای احقاق حقوق حقه خویش و مبارزه بر علیه ژنوساید فرهنگی و مقابله با هرگونه تبعیض و تحقیر، اساس فعالیت نخبگان آزربایحان است.
مهمترین رویداد عصر بیداری نوین آزربایحان، اهانت کثیف روزنامه دولتی ایران در خرداد 85 بود که اعتراض یکپارچه آزربایحان را برانگیخت. اعتراض آزربایحان با برخورد بسیار خشن حکومت و بایکوت بسیار تلخ رسانه های فارس زبان مواجه شد. در خرداد 85 به مدت یک هفته در شهرهای آزربایحان، خون جاری شد. بیش از 50 نفر مردند صدها نفر مجروح شدند افراد زیادی دستگیر و شکنجه شدند؛ اما، رسانه های فارس زبان در داخل و خارج، این واقعه هولناک را آنچنان که مرسم است، مخابره نکردند. نخبگان و روشنفکران و حتی فعالان حقوق بشر، سکوت کردند. آزربایحان انتظار همراهی و همدلی داشت همانطور که جنبش سبز انتظار همراهی آزربایحان را دارد.
سکوت آزربایحان آگاهانه و ارادی است. سکوت کرده است تا بگوید زنهار!
– آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون از همراهی ها و جانفشانی های صد سال اخیر نتیجه ای جز تبعیض، بی مهری، کشتار نخبگان، تحقیر، فقر و عقب ماندگی ندیده است. آزربایحان نمی خواهد برای بار چندم، جانفشانی کند، راه به آینده باز کند و دستآخر، مقهور نو رسیده ها شود.
– آزربایحان ساکت شد چون جنبش آزربایحان، فرهنگی و مدنی است. برخلاف آزربایحان که سودای سیاست ندارد. جنبش سبز سودای ریاست و حکومت دارد. سبزها برای قدرت می جنگند آزربایحان برای حقوق نخسیتن خود. راه این دو، جداست.
– آزربایحان ساکت شد چون همه اینان که سبز هستند، دقیقا سه سال پیش از حوادث خرداد 88، در خرداد 85 بر فجایع آزربایحان سکوت کردند.
– آزربایحان با سبزها همراه نشد، چون سبزها حتی هم اکنون نیز، حقوق مدنی آزربایحان را به رسمیت نمی شناسند. جنبش سبز دموکراسی خواه است؛ اما، دموکراسی را برای اعتلای قوم فارس می خواهد. سبزها هنوز هم، فرهنگ، زبان، فولکلور، تاریخ و ادب آزربایحان را انکار می کنند.
– آزربایحان سکوت کرد، زیرا با توجه به تجربه تاریخی صد ساله و رفتارشناسی طیف های مختلف جریان سبز (از سروش تا گوگوش)، یقین دارد که با سبزها به حقوق انسانی خود نمی رسد. سبزها اگر می خواهند آزربایحان را با خود همراه کنند، باید رسما حقوق نخستین آزربایحان را به رسمیت بشناسند و تضمین بدهند که در صورت پیروزی، گذشته را تکرار نکنند و ستارخان آزربایحان را نکشند و زبان مادری شان را منع نکنند تحقیرشان نکنند و تبعیض روا ندارند.
– آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون فضای خفقانی که در آزربایحان حاکم است حتی در تابستان طوفانی 88 نیز در تهران حاکم نبود. کوچکترین حرکت در آزربایحان با قاهرانه ترین شکل ممکن از سوی سرکوب و به تلخی تمام، توسط رسانه های فارس زبان بایکوت می شود. همزمان با رویدادهای تهران، بسیاری از فرزندان آزربایحان گرفتار شدند.طولانی ترین بازداشت را در تمام این سال ها، یوروش مهرعلی بیگی (بیش از سیصد روز) تحمل کرد. بهترین فرزندان آزربایحان هم اکنون در زندان هستند، اما دریغ از فعالان و رسانه های سبز. اگر شما از سکوت آزربایحان گله دارید چرا خود سکوت کرده اید؟ در کدام رسانه سبز سخنی از زندانیان سیاسی آزربایحان و یا یادداشتی از نخبگان آزربایحان منتشر می شود؟
– نژادپرست ها نمی توانند دموکراسی خواه باشند. اگر گروهی هویت و زبان مادری یک قوم را انکار کنند و چگونه می توانند به دموکراسی معتقد باشند؟ دموکراسی خواهی دلالی با دموکراسی نیست. بخش بزرگی از سبزها، درباره آزربایحان به دموکراسی اعتقاد ندارند. دموکراسی را در میان خود و برای قوم فارس خوب فهمیده اند، اما برای آزربایحان، دشمناند همچون اسرائیلی ها که در درون خود مدرن ترین دموکراسی را حاکم کرده اند اما همگی در کشتار اعراب متفق القولاند.
– سراسری بودن جنبش سبز، تحلیل غلطی است. حتی در اوج دوران حضور سبزها، استان های ایران با تهران همراه نشد. رسانه های سبز، با اخبار غلط تلاش زیادی داشتند که کردستان و خراسان و اصفهان و فارس را همراه نشان دهند اما هیچوقت در این استان ها رویداد قابل توجهی مشاهده نشد. زمانی که شیراز و اصفهان و کرمان و خراسان و گیلان و … هنوز بطور جدی با تهران همراه نشده اند، چه انتظاری از آزربایحان با یک تاریخ خیانت و بی مهری نسبت به او هست؟
– جنبش سبز حتی در درون خود با مصائب فراوانی همراه است. سبزها هنوز بعد از دو سال راهبرد مشخصی ندارند. ویراست دوم منشور سبز نشان داد که اهداف سبزها با شعارشان تفاوت زیادی دارد. جنبشی که اینقدر آشفته است، نمی تواند جنبشی فربه تر و مدنی تر از خود را با خود همراه سازد.
– جنبش سبز جنبشی آزادیخواهانه و ملی است اما تنها برای قوم فارس و چون آزربایحان را انکار و بایکوت می کند، ضد بشری است. این انکار و بایکوت، متاسفانه کاملا ارادی و آگاهانه است. برای پایان سکوت آزربایحان تنها یک راه وجود دارد، تبرئه فارس ها از گذشته، به رسمیت شناختن حقوق نخستین آزربایحان و تضمین آینده.
– برخی از سبزهای درمانده از سکوت آزربایحان، اینک اعلام می کنند که نیازی به حضور آزربایحان نیست. کاش چنین بود. طراحان چنین سخنانی می دانند که چقدر بیراه می گویند. در این کشور، هرگز حرکتی سراسری بدون همراهی آزربایحان به نتیجه نرسیده است و جنبش سبز نیز اولی نخواهد بود.
– برخی نیز می گویند آزربایحان دیگر آزربایحان قدیم نیست و به انحطاط رسیده است. دیگر نمی تواند همچون گذشته، حرکت بزرگی بکند. ظهور جریان تراکتور، گردهمایی همه ساله در 13 فروردین، دستگیری گسترده فعالان آزربایحان و … خلاف این مدعا را ثابت می کند. آزربایحان زنده تر از همیشه است منتها می داند که اینبار نه برای دیگران که تنها برای خود باید جانفشانی کند که
آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی
خشکی دریاچه ارومیه و سکوت غمخواران ایران
ابوذر آذران
نژادپرستان، آزربایجان را مرده میخواهند
« گلین گئدک آغلایاق / اورمو گولو دولدوراق » این، شعار تظاهرکنندگان آزربایجانی روز 13 فروردین است، شعاری که نمی توان به راحتی ترجمه کرد. تنها کسانی احساس عمیق بار شده بر آن را می فهمند که « ترکی » بدانند: « بیایید برویم گریه کنیم / دریاچه ارومیه را ]با اشکهایمان[ پرکنیم. »
آزربایجان تنهاست، حتی در پاسداشت محیط زیست خود. مدعیان ایران، همانان که چپ و راست ندای «وای ایران» سر میدهند، نوبت به آزربایجان که میرسد، خفهخون میگیرند. مگر نمیگویید: « چو ایران نباشد تن من مباد » و مگر نمیدانید: « در آزربایجان، طوفان نمک در پیش است »؛ چرا ساکتاید؟
اگر دریا بخشکد، آزربایجان به صحرای نمک تبدیل میشود. شما مدعیان ایران، یا آزربایجان را جزوی از ایران نمیدانید یا بر طبل ریا میکوبید. چگونه میتوانید بر مجسمه بودا اشک تمساح بریزید اما بر خشکی دومین دریاچه نمکین جهان بی تفاوت باشید؟
سالها پیش که زاینده رود خشکید شما عزا گرفتید و رخ بر افلاک زدید. از روسای کشور تا دانشآموزان در این عزا سر به خاک ساییدند. مرثیه صدا و سیما را خوب یادمان هست روزنامههایتان نیز. حالا که دریا می خشکد، چرا گلویتان خکشیده است؟
دریا، دریاست. چه فرقی می کند درشمال باشد یا درجنوب. چه فرقی میکند بنام آزربایجان باشد یا بنام فارس. چگونه است وقتی شبهه ای کوتاه برای « فارس » بودن خلیج ایجاد می شود، سراسر کفنپوش میشوید، اما حالا که تمام دریا به صحرا تبدیل می شود، کز کردهاید؟ نکند خلیج رنگینتر است؟
چرا سکوت کردید؟ چرا؟ نمی خواهم حقیقتی نفرت انگیز را باور کنم؛ اما، آیا این سکوت بی شرمانه، ریشه در نگرش نژادپرستانه شما ندارد؟ اگر دلیل دیگری بر این تبعیض آشکار هست، بگویید. یک ایراندوست واقعی، چگونه میتواند برای شبهه ای کوتاه بر نام یکی، کفن بپوشد و بر مرگ دلآزار دیگری، بی تفاوت باشد.
برای نژادپرست مهم نیست که دریا بخشکد و طوفان نمک برخیزد، برای او تاریخ خودساختهاش مهم است که مبادا فاش شود. برای نژادپرستان، دریا مهم نیست، «پارس» مهم است. بگذار آزربایجان در سونامی نمک فرو برود، اما «پارس» استوار بماند.
نژادپرستان میدانند که رستاخیز مدنی آزربایجان هرگز پای عقب نخواهد گذاشت و می دانند که هرگز نمی توانند جلوی این رستاخیز بزرگ را بگیرند. برای آنها تنها یک راه مانده است؛ حالا که این سرزمین نمی خواهد مستعمره ما بماند، بگذار ویران شود.
نژادپرستان، آزربایجان را مرده می خواهند. برای آنها بسیار خوشایند خواهد بود که سرزمین دلاوران مشروطه، چنان گرفتار طوفان شود که دیگر سودای حقوق نخستین خویش نکنند. آزربایجان آباد برای نژادپرستان، خطرناک خواهد بود.
نژادپرستان سکوت کردهاند و با شادمانی تمام، منتظر پایان دریا = پایان آزربایجان هستند. برای یک نژادپرست تنها یک ارزش وجود دارد: « نژاد». بگذار دریا خشک شود، آزربایجان نابود شود و تئوری غلط «ایران=پرشیا» نهادینه شود.
خشکی دریا، بلای طبیعی نیست، ساخته دست بشر و نتیجه سیاست های ارادی نژادپرستان بود. اکنون که این سیاستهای ارادی به نتیجه رسیده و مرگ دریا فرارسیده است، ساکت و شادماناند. اینان که موعد جشنشان رسیده، چرا باید از اعتراض مدنی آزربایجان برای دریا حمایت کنند؟
نژادپرستان اما، عمق پایداری آزربایچان را نمیشناسند. آزربایجان میماند سرفراز میماند با دریای نیلگونش، با جنگلهای سیاهش، با جلگههای سبزش، با کوههای بلندش، با رودهای پرآبش، با صحراهای سردش، با آسمان آبیاش و با فرزندان نستوهش. آزربایجان میماند، خار چشم نژادپرستان میماند.
پرگار بیبیسی و طواف کعبۀ نژادپرستی
ابوذر آذران
بی بی سی فارسی هم به جمع راویان جکهای توهینآمیز به ملت ترک پیوست. دیشب در روز جهانی زبان مادری، بهجای پرداخت به این مساله مهم، دو تا دلقک به برنامه مثلا تئوریک پرگار دعوت کرد و هر دو، علاوه بر اینکه جک گفتن به اقوام را عادی و مثبت ارزیابی کردند، با پلشتی تمام، خود نیز به بازگویی جک های توهین آمیز کوچه و بازاری درباره ترکان ایران پرداختند: «یه ترکه … »
مجری پرگار که همیشه سعی دارد در برنامه اش به کسی توهین نشود، زمانی که آقایون به ترک ها توهین کردند، سکوت کرد. اگر هادی خرسندی نمی خواهد با جک هایش به اعتقادات مذهبی مادربزرگش توهین کند، چطور به خوداجازه می دهد هویت و فرهنگ و زبان سی میلیون ترک زبان ایرانی را مسخره کند؟ چطور میتوان به این فاجعه نژادپرستانه خندید و مثل آب خوردن از کنارش گذشت؟
آقای خرسندی، تو که احتمالا نژادپرست نیستی، آیا می دانی توهین به ترک ها، نژادپرستی تمام عیار است؟ آقای اسپراکمن، اگر مواظب هستی که هولوکاست سوژه طنز نشود، چگونه ترکها را سوژه مسخره می کنی و اصلا هم شک نداری که کار نژادپرستانه ای کرده ای؟ آقای پل اسپراکمن، اگر هیتلر چند هزار بهودی را در کوره های آدم سوزی سوزاند، شما هیتلرهای مدرنی هستید که چندین میلیون ترک را به مسلخ ژنوساید عظیم فرهنگی برده اید.
آقای داریوش کریمی، آیا می توانی در برنامهات، توهین علنی به کوروش و داریوش و آریانیسم را تحمل کنی؟ آیا بر اهانت به نژآد آرایایی ات، اعتراض نمی کنی؟ آیا به نظر تو، توهین به مادرت ایراد ندارد؟ توهین به زبان مادری و هویت اجدادی من، یعنی توهین به مادر من. این را که باید بفهمی. در اول صفحه فیس بوک پرگار، نوشته ای؛ نطرات نباید توهین آمیز باشند. من می گویم برادر من، تو با برنامه توهینآمیزت، نفرت کاشتی و توهین پراکندی.
خرسندی و پل اسپراکمن اعتقاد درستی دارند که طنز تنها برای خنداندن نیست بلکه حاوی پیامهای اجتماعی و سیاسی است. آقایان، وقتی ترک ها را در میلیون ها جک، «خر» معرفی می کنید، به نظر شما سوای توهین به یک ملت، چه پیامی به بافت اجتماعی ایران میدهید؟ پیام این طنزها جز این است که ترکها خرند و خرها پست ترین و حقیرترین آفریده هستی هستند که تنها باید به زور بازو کار کنند و هرگز نباید پای بر رده آدمیان بگذارند؟ همین طنزها، ترک ها را ترور شخصیت کرده و آنها را به شهروندی درجه دو بدل کرده است.
طنز ایرانی چه نوع طنزی است؟ من می گویم: طنزی ویرانگر. طنزی که مجاهدت های علمی، سیاسی، اقتصادی یک ملت را در لایه ای ظخیم از توهین پنهان می کند و بهجای تقدیر از آنان، ترک ها را خر معرفی کند. طنز ایرانی، ابزاری است در دست پان آریانیسم برای ژنوساید فرهنگی و پاکسازی قومی. این طنز میخواهد نژادی را فره و برتر جلوه کند و نزادی دیگر را حقیر و خر.
فاجعه اینجا است که می گویند؛ ما برای اصفهانی ها هم جک می گوییم برای رشتی ها نیز. اما خود می دانند که میان این و آن چه تفاوت عمیقی وجود دارد. طنز برای اصفهانی و رشتی، طنزی دروننژادی، اجتماعی و غیرنژادی است ولی طنز برای ترک ها؛ سیاسی و نژادپرستانه است. طنازان برای تمام هویت ترکی جک می گویند نه برای شهرهای آزربایجان. اگر مثلا برای کسی به صرف تبریزی بودن جک می ساختند تلقی نژادی برداشت نمی شد، اما وقتی برای کلیت ترک ها جک می سازند و در همه حال، آنان را خر و کودن و نفهم معرفی می کنند، این ضدنژادی است. آیا برای کلیت قوم فارس اینچنین توهین های روا می رود؟ آیا طنزهای این طنازان، قوم فارس را به صفت خاصی آراسته اند جز به برتری و نیکویی؟
فاجعه بارتر اینکه پل اسپراکمن می گوید این جک ها در کشورهای اروپایی و آمریکایی هم رواج دارد اول اینکه مگر اروپا و آمریکا الگوی طنز و فرهنگ ماست؟ ثانیا، آیا در اروپا و آمریکا، یک ملت همه تاریخ ملتی دیگر را نادیده می گیرد و در کوچه و بازار و دانشگاه و رسانه او را همواره خر معرفی می کند؟ آیا این توهین بی حد و مرز و هرجایی و هرزمانی، در این سطح در اروپا هم جریان دارد؟
پل اسپراکمن در جایی می گوید طنز اما نباید شبهه نژادپرستی داشته باشد. مثلا نباید هولوکاست را سوژه جک کرد. پس جک مرزهایی دارد آقای خرسندی. یکی از این مرزها همین نژادپرستی است یکی بگوید خر خطابکردن یک ملت در این وسعت، نژادپرستی نیست؟ آیا نژادپرستی شاخ و دم دارد؟
آقای خرسندی، گفتی اینهمه جک قومی آمده و رفته و هیچ اتفاقی نیافتاده. متاسفم که از تاریخ ایران هیچ خبر نداری. مگر فاجعه خرداد 85 را در آزربایجان ندیدی؟ آیا فکر می کنی برای سوسک خطاب کردن یک ملت، خندید یا گریست؟ آقای خرسندی، اگر سالها اعتراض ملی آزربایجانی ها به این جک های نژادپرستانه را نمیبینی حداقل دل من را ببین. ده سال است هر روز در پایتخت پان آریانیسم، هرجا که نژاد برتر کم آورده، خر خطابم کرده و طردم کرده است.
آقای خرسندی، تو مواظب روح معنوی مادربزرگت هستی که مبادا چینی نازک باورهایش ترک بخورد و ناراحت شود، چرا نگران دل من نیستی؟ تو که اخلاقگرایی، تو که انساندوستی. ببین، وقتی در حضور من جک ترکی می گوید، اشکهایم سرازیر می شود و دلم می لرزد. تنها من نیستم میلیون ها ترک همزبان من نیز چنین اند. اگر در فلسفه شما، جک قومی اشکالی ندارد، حتما در جهانبینی شما، رنجاندن دیگران، غیراخلاقی است ببین تو با جکهای توهینآمیزت، با من و همزبانان من چه میکنی؟
آقای خرسندی، طنزهای تو حتما هم باید سوژهایت را برنجاند اما شرط دارد کسانی باید از جک های تو برنجند که دشمن ملتاند و ظلم کردهاند و تو باید بهعنوان نماینده یک ملت، آنها را با طنزت خوار کنی، بگذار آنان برنجند و عصبانی شوند اما آیا من هم؟ من چرا؟ من آیا بخاطر ترک بودنم گناهی مرتکب شده ام و ظلمی کرده ام؟ چرا باید هر روز دلم خون شود از بس که خر خطاب میشوم؟
آقای پل اسپراکمن، من روند جریان ضدنژادپرستی سیاهپوست های آمریکا را پی گرفته و مطالعه کردهام، میخواهم حسی را به شما منتقل کنم. وضعیت ترک های ایران در برابر رفتارهای نژادپرستانه نژاد فارس، بی شباهت به وضعیت اسفبار سیاهان در برابر سفیدها نیست. ما مسخره می شویم طرد می شویم حق آموزش زبان خود را نداریم مدام بخاطر لهجهمان نحقیر می شویم. هماره انکار می شویم. آنها کاکاسیاه خطاب می شدند مارا خر خطاب می کنند. نژاد آنگلاساکسون حقیقت را پذیرفت و از نژادپرستی اعلام برائت کرد و سیاهان را حتی بر تخت ریاست جمهوری نشاند اما ما ترکان ایران، نه تنها از اوج شکوه به زیر کشیده شدیم بلکه حتی آموزش زبان مادریمان نیز، حقی است که به رویا پیوسته است.
این طنز نیست آقای اسپراکمن، این تاریخ درد است. خروجی این تاریخ، سقوط ملتی است که نخستین مشروطۀ خاورمیانه آفرید. دوستانم و کسانم، برای رهایی از توهین و خر خطاب نگرفتن، ترک بودن خود را انکار میکنند. این طنز نیست ابزاری است برای الیناسیون فرهنگی یک ملت. وقتی کودک دبستانی را ترک خر خطاب می کنند او از پدر و پدربزرگ و جد و آبادش متنفر می شود و پیش از هر چیزی، سعی می کند که دیگر ترک نباشد. من عمق فاجعه را زمانی فهمیدم که وارد دانشگاه تهران شدم هیچ یادم نمیرود که در نخسیتن کلاس درس، همینکه دهان من باز شد، کلاس منفجر شد استاد گفت: نخندید از پست کوه آمده است زبان آدمیزاد بلد نیست هنوز بدوی است… .
» ترک خر» واژه غریبی نیست در ایران. همگان، همه جا و هرزمان، این واژه را می شنوند. گویندگان آنها همه فارساند و البته اندکی هم ترک. اینکه چرا بخشی از ترک ها به بازگویی این طنزهای توهین آمیز رومی آورند در مرحله اول نشانگر وسعت رواج آن است و در مرحله دوم بیانگر حکایتی تلخ. وقتی مدام توهین میشنوی و نمیتوانی جلوی توپخانه را بگیری، تنها یک راه برای رهایی از این جهنم داری، خودت هم پشت تیربار بنشینی تا با پذیرفتن هویتی دیگر، در امان بمانی.
» یه ترکه » روایت هماره قوم فارس است، روایتی که از قامت طنز هم فرارفته و وارد ادبیات جدی و تریبونهای رسمی هم شده است. این توهینها در قامت طنز هم بسیار تلخ و نژادپرستانه است، اما وقتی مدام در صداوسیما، رسانههای چپ و راست، کلاسهای درسی دانشگاهی، گعدههای آخوندی، نشستهای سیاسی و فرهنگی و …. بازگویی میشود، فاجعه را از سطح طنز توهینآمیز به اراده آگاهانه سوق میدهد. » یه ترکه» تنها در زبان خرسندی و اسپراکمن نمی چرخد، ورد زبان روحانیون عالیرتبه ایران است و سرواژۀ زبان آزادیخواهان و فرهنگیان و هنرمندان و … .
یکسانسازی هویت ایرانی و پروژه «ایران=پرشیا» پروژه نفرت و اهانت است، پروژه ای در چند جبهه: جبهه اول رواج وسیح جک ترکی و خر خواندن ترکان و رنجاندن و فراری دادن آنان از زبان و فرهنگ اجدادیشان و در جبهه دوم تحریف هویت و تاریخ و آذریخواندن. این پروژه شیطانی بسیار حرفهای طراحی شده است. وقتی از سیلاب توهینآمیز «ترک خر» فرار میکنی، باید راهی منطقی برای گریز بیابی. فاز دوم پروژه در کمین است تا این انسان رنجیده را بقاپد. توهین و انکار تنها جبهههای پروژه نفرت نیستند. ارعاب، منع آموزش زبان مادری، کتابسوزی، قتلعام، کشتار زنجیرهای روشنفکران و … دیگر جبهههای این پروژه است.
توهین به زبان آزربایجان و هویت ملت ترک، مرض فارسها است. آنانکه اعتقاد دارند جکهای ترکی، کار استعمار است و دامن میهندوستان بافرهنگ، پاک است، کوتاهنگاهی به نوشتهها و گرایشهای بزرگان فرهنگ صد سال اخیز بیاندازند و ببینند که بزرگانشان چه گلهایی کاشتهاند.
امید داشتیم با برآمدن گفتمان حقوق بشر، دموکراسی خواهی و ضد نژادپرستی، هژمونی « ترک خر و آریای فره » از بین برود؛ اما، با کمال تاسف شاهدیم که دقیقا در روز جهانی زبان مادری و در اوج دموکراسیخواهی ملت ایران، بی بی سی که خود را تریبون همه انسانها و همه آزادیخواهان می داند، برنامه ای را روی آنتن می فرستد که در آن علاوه بر عادی جلوه دادن توهین به ملت آزربایجان و تبرئه نژادپرستان، بهصورت علنی و مکرر به ترکها توهین میشود.
در حیرتی عمیق و رنجآور فرو میروی وقتی می بینی کسانی که ردای انساندوستی و دموکراسیخواهی بر تن کردهاند، در گفتار و کردار، همه اصول اخلاقی دموکراسی را زیر پا می گذارند. مگر می شود دمکراسی خواه بود و به حقوق بشر اعتقاد داشت و آزادی را پاس داشت و ادعای اخلاق داشت؛ اما، نژادپرست بود و ملتی را خر خطاب کرد؟
مطالب مرتبط:
دموکراسیخواهی با طعم نژادپرستی / به مناسبت روز جهانی زبان مادری
دموکراسیخواهی با طعم نژادپرستی / به مناسبت روز جهانی زبان مادری
ابوذر آذران
چرا دموکراسیخواهی ایرانی، نازا و ناکام است؟ چرا نمیتوان برای جریانهای دموکراسیخواهی دهههای اخیر پایتخت، کارنامه موفقی تصویر کرد؟ دیکتاتوری هرچه هم تمامعیار باشد نمیتواند علت تامۀ این بدفرجامی باشد. به نظر میرسد ناکامی عمیق دموکراسیخواهی ایرانی، از یک سو ریشه در نگرشهای غیردموکراتیک دموکراسی خواهان دارد و از دیگرسو به رفتارهای غیراخلاقی آزادیخواهان برمیگردد؟
دموکراسیخواهان ایرانی گویا، دموکراسی را میخواهند بدون اینکه کمترین تمایلی برای پایبندی به اخلاق دموکراتیک داشته باشند. دموکراسی نمیتواند در فضایی پای گیرد که در آن بیاخلاقی، فساد اقتصادی، نژادپرستی و ژنوساید فرهنگی؛ رفتار عادی دموکراسی خواهان باشد. چگونه می توان نژادپرست بود و شعار دموکراسیخواهی داد؟ بنیادگرایان طالبانی همانقدر نمیتواند دموکرات باشد که پانآریانیست ایرانی.
سبزهایی که اینک خود را آزادیخواهترین مبارزان جهان میخوانند و حتی دیگرآزادیخواهان جهان را دنبالهروی خود میدانند، اگرچه برای دفاع از حقوق انسانی و مدنی خود، قابل ستایش و تحسین هستند، اما؛ بهدلیل دفاع جانانه از ایدهئولوژی پانآریانیستی و وجود نگرشهای نژادپرستانه در بکگراند فکری این جنبش و همچنین عدم شفافیت درباره ژنوساید ظالمانۀ فرهنگی در آزربایجان، مستحق نکوهش، برائت و البته هشدارند.
بیاعتنایی سبزها به نسلکشی فرهنگی در آزربایجان و سکوت تلخ آنان در برابر فجایعی که در آزربایجان جاری است، روی نازلتر قضیه است، حقیقت تلخ آن است که بخش بزرگی از سبزها عمیقا به ایدهئولوژی غیرانسانی پانآریانیستی اعتقاد دارند و ایران را سرزمین ابدی و موعود قوم پرشیا می دانند.
از بین بردن «دیگری» و پاسداشت «خودی»، خوی فاشیستی نژادپرستان است رفتاری که سیاست «نژاد برتر آریا» از سالیان دور تا امروز در همه صحنههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوده است و متاسفانه هماکنون نیز در نهاد جنبشی بنام سبز جا خوش کرده است. با برخی از سبزها که حرف میزنم هیچ نشانهای بر حداقل برائت آنان از گذشتگان خود نمیبینم.
باستانگرایی خرافی، آدمی را چنان مسخ میکند که غیرازخود، هیچ نمیبیند و سبزها متاسفانه چنین شدهاند. سبزهایی که حاضر نیستند کوچکترین صدای نژاد دیگر را بشنوند و کمترین حقی برای احراز هویتی متفاوت برای آزربایجانیها قائل نیستند و هر چه را که حقیقت حقوق بشری است، نفی میکنند، چگونه میتوانند با آرمانهای دموکراتیک خو بگیرند و دیکتاتوری را براندازند؟
اگر جنبش سبز، جنبشی است برای آزادی خلق فارس از یوغ ستم؛ درود بر اینان. ولی اگر جبش سبز، جنبشی است برای تحقق آرمان آریانیسم فروهر؛ اف بر اینان. متاسفانه کسانی بر حلقه رهبری سبزها قرار گرفتهاند که از بیخ منکر حقوق مدنی آزربایجانیها هستند. انکار حتی ظالمانه تر از سرکوب است. وقتی انکار میشوی، انگار قتلعام شدهای.
اگر سبز همچون گذشتگان بر اندیشه پانآریانیستی بچرخد، نمیتواند جنبش موفقی باشد و نمیتواند نام بلند آزادیخواهی بر خود بنهد. چنبش سبز تنها زمانی میتواند مدعی دموکراسی و آزادی باشد که از هرگونه نژادپرستی و برتری جویی تبری جوید و حق را در همه ابعاد برای همه نژادها یکسان بخواهد. همراهی با نژادپرستی، پاشنه آشیل و نقطه هزیمت جنبش سبز است اگر نتواند راه خود را جدا کند و خود را از هیتلریسم منزه بدارد، فروخواهد ریخت.
نژادپرستی، غیراخلاقیترین رفتار رسوخ کرده در نهاد جنبش سبز است. در ظاهر مدرن و زیباییهای فربیناک جنبش سبز، بی اخلاقی های فراوانی نهفته است جنبش پیش از آنکه به جایی برسد، باید به نقد بی رحمانه خود بپردازد چه، با ضعفها ناکام و نافرجام و یا بدفرجام خواهد بود. یا شکست خورده و به زباله خودهد رفت و یا در صورت سقوط توتالیتاریسم در اثر ضعف، قدرتیافتن چنین جنبشی بدون پاکسازی اخلاقی، میتواند فاجعه بیافریند.
کسانی که به جنبش سبز میپیوندند باید پیش از هر زمان دیگر، مسائل را دقیقتر و عمیقتر دنبال کنند. پیوستن به جنبش سبز برای آرمان رهایی و آزادی، کار بزرگ مجاهدانهای است، اما؛ باید به این هشدار و نگرانی دقت کرد که با توجه به ویژگی بالقوۀ نژادپرستی در جنبش سیز، ظهور فاشیسم نژادی و امپراطوری رایش سوم میتواند آرمان آزادی را به سرابی خونین بدل کند.
این نوشته تند است اما تندتر از رفتار نژادپرستانه برخی از دوستان سبز نیست. باید هرگونه آزادیخواهی را ستود از جمله تلاش برای آزادی انسان را نژادپرستی و هرگونه آزادیستیزی را نکوهش کرد از جمله جهاد برای انکار هویت یک نژاد. نمیتوان منکر تلاش جانانه سبزها شد و نمیتوان نژادپرستی و بیاخلاقی نهادینهشده در آن را نادیده انگاشت.
آزربایجان میترسد دیکتاتوری از در برود و از پنجره بازآید. برای آزربایچان بسی سختتر خواهد بود که کسانی بر عرصه قدرت آیند که بیش از حاکمان فعلی به تمرکز حکومتی و اجرای سیاستهای یکسانسازی قومی اعتقاد دارند. آزربایجان نگران است نگران حکمرانی نژادپرستانی که هماکنون حتی در دوران سخت مبارزه، هویت آزربایجان را انکار میکنند.
جنبشی که اکنون زیر ضربات باتوم و سرنیزه جاضر نیست حقوق مدنی آزربایجان را به رسمیت بشناسد، اوضاع زمان زمامداریاش معلوم است. اگر سبز خود را هماکنون پاکسازی نکند، نژادپرستی پانآریانیستی جایگزین بنیادگرایی مذهبی میشود و فاجعهای به مقیاس هیتلرریشتر، همۀ ایران فرامیگیرد.
بخش بزرگی از سبزها که پشت سر اطلاعیهها، روانۀ خیابانها میشوند، ناخواسته در هژمونی نژادپرستی قرار دارند از اینان تنها یک سوال دارم آیا رنجی بنام بیگانگی با زبان مادری را می فهمید؟ آیا می دانید آزادی پیش از جای دیگری در قلب و مغز انسان اهمیت مییابد و انسان آزربایجانی حتی در جان و ذهن خود نیز آزاد نیست چون هویت، زبان، فلکلور، فرهنگ و موسیقی نژاد دیگری بر او تحمیل شده است؟
بخش کوچک سبزها که متاسفانه بخشی از هستههای اصلی و حلقههای رهبری جنبش را تشکیل میدهند، آگاهانه به ستایش نژاد خویش مشغولاند و بخش بزرگی از فعالیتهای روزانۀ خود را صرف خدمت به پانآریانیسم می کنند. اینان بصورت کاملا ارادی، حقیقت را انکار میکنند و همچنان بر «راه مقدس راسیسم» پای میفشارند. اینان دلالان آزادیاند اگر به قدرت برسند، برای تحقق رویای پانآریانیسم، دست به هر کاری ازجمله نسلکشی خواهند زد آنان چکمه های نفرت خواهند پوشید و آزربایجان را غرق خون خواهند کرد همچنانکه بزرگانشان در دهۀ بیست کردند.
پینوشت: این نوشته، تنها نقدی تند بر جنبش سبز است امیدوارم خاطر دوستان سبزی که برای آزادی هزینه میدهند، نرنجد و امیدوارم نژادپرستانی که مخاطب مستقیم این نوشته بودند بدانند که جهان روزی چهره واقعی و کریه شما را پشت ظاهر زیبا و افسونگرتان خواهد دید و خواهد دید که چقدر پست و حقیر هستید. از کاشت تخم کین بازگردید آیا میخواهید دوباره چندین دهه برای فهم پلشتی شما هدر رود؟
آقای خبرگزاری مهر، هیچ میدانی در محراب مساجدِ قرهباغ، سگ بستهاند؟
ابوذر آذران
دیروز، گزارشی نژادپرستانه، غیرواقعی و مداخلهجویانه در خبرگزاری مهر با عنوان «یادآوری چند نکته تاریخی برای رئیس جمهور متوهم آذربایجان» منتشر شده، لازم دانستم، نکاتی را دربارۀ آن یادآوری کنم:
1. به اهانتهای مکرر نویسنده این گزارش به آذربایجان و آذربایجانیها، اعتراض میکنم.
2. گزارههای تاریخی این نوشته، سراسر تحریفشده است.
3. اعتقاد دارم این نوشته را یک نژادپرست تمامعیار نوشته است. فارسگرایی، چشم نویسنده را کور کرده است.
4. سوای مطالب بالا، میخواهم بگویم شما با میلیونها آذربایجانی در ایران چه کرده اید که حالا غمخوار آذربایجانیهای کشور آذربایجان شدهاید؟
5. چرا در امور کشور دیگری دخالت میکنید؟ آذربایجان کشور مستقلی است مثل همه کشورهای دیگر. چرا هنوز، همچون گنگهای خوابدیده، کشوری دیگر را جزو قلمرو ایران معرفی میکنید؟ آیا دربارۀ بحرین، افغانستان، تاجیکستان، گرجستان و دیگر کشورهای ماورالنهر نیز چینین فکر می کنید؟ آیا این تفکر، نژادپرستی نیست؟
6. صهونیسم چه ارتباطی با مسائل داخلی کشور آذربایجان دارد؟
7. مگر شما، رهبران ایران را رهبر مسلمانان جهان نمی خوانید یعنی رهبر مردمان دهها کشور دنیا، حالا که یک آذربایجانی بلند شده و خود را تنها، رهبر آذربایجانیها می داند، صدایتان بلند شده؟؟ شما که با ارمنی ها به عنوان دشمنان دین و قرآن و آذربایجان در جبهه قرباغ بر ضد آذربایجان جنگیدید، بگذارید با تقویت روحیه ملیاسلامی به مقابله با دشمن دین بپردازند.
8. حالا که اینقدر از اتحاد آذربایجانی ها می ترسید، حالاکه اینقدر از همسایه شمالی واهمه دارید، حداقل به خواسته های نخستین آذربایجانی های ایران، تن بدهید و بر آنها بیش از این ظلم روا مدارید. بگذارید زبان مادری خود را بخوانند، بگذارید فرهنگ خود را بشناسند، تاریخ خود را بدانند و هویت خود را حفظ کنند.شما که بلد نیستید از هویت خود دفاع کنید و خلیج را به این راحتی به اعراب باختید، بگذارید آذربایجان، آذربایجان را حفظ کند.
9. عصر اندیشه های نژادپراستانه، سالهای سال است که در جهان سرآمده ولی متاسفانه در ایران، از صد سال پیش شروع شده و تازه انگار می خواهد تشدید شود.
10. متاسفم برای تو خبرگزاری مهر که با پول بیت المال، برعلیه آذربایجانی ها که نصف ملت ایران را تشکیل می دهند، شانتاژبازی می کنی، متاسفم.
11. آقای خبرگزاری مهر، اگر اینقدر دلت به حال آذربایجان میسوزد، چرا از فجایع آذربایجان نمی نویسی: از قره باغ، از قرهیانوار، از خوجالی، از جیلولوق، از کشتار 21 آذر 25 ، از ظلم به مردم در خرداد 85 و … .
12. آقای خبرگزاری مهر که زیرنظر سازمان تیلیغات اسلامی کار میکنی، تو که دلت برای اسلام می تپد، آیا تاکنون گزارشی از وضعیت مساجد قره باغ منتشر کرده ای؟ آیا هیچ می دانی در محراب این مساجد سگ بسته اند؟
13. یادآوری میکنم که من نه تجزیهطلبم، نه پانترک، نه قومیتگرا و نه هوادار کشور خارجی آذربایجان. این را نوشتم تا به نژادپرستی حاکم بر رسانههای کشورمان اعتراض کنم.
ضرورت اقامۀ دعوی برای نسلکشی 21 آذر 25 در دادگاه لاهه
ابوذر آذران
از نخبههای آزربایجان برج نمرود ساختند
و از کتابهای آزربایجانی آتشکدۀ زردشت
تبریز ویران شد تهران جشن گرفت و جهان سکوت کرد.

اعدام صد ها نفر از فرزندان آزربایجان در جریان حمله ارتش پهلوی / ارتشبد فردوست که خود یکی از اعضای عالی رتبه ارتش شاهنشاهی به هنگام هجوم به آذربایجان بود از اعدام هزاران تن بدون محاکمه فقط در تبریز خبر داده است!
هیتلر خودکشی کرد، موسولینی کشته شد، جنگ خانمانسوز پایان یافت و جهان در غرقاب غم فرونشست. بازماندگان به تلاشی بزرگ برای چارهجویی برخاستند تا برای همیشه، جلوی جنگ و جنایت را بگیرند. زمانی که ترسایان شرق و غرب، دادگاههای جنایی متعددی چون نورنبرگ برپا کردند تا حق و عدالت را اعاده کنند، نمی دانستند در سوی دیگرجهان، در ایرانِ جسته از جنگ، ارتشی متعلق به نژادپرستترین دیکتاتور تاریخ، برای سرکوبی ملتی مدرن، قتلعام مخوفی راه انداخته و مشغول جنایت جنگی علیه بخشی از مردم خویش است.
حتی ظهور قدرتمندِ پارادایم حقوق بشر در جهان معاصر نیز، نتوانست از نسلکشی خونین مردم آزربایجان در 21 آذرِ 25 (12 دسامبر 1946) پرده بردارد. نخستین نسلکشی بعد از جنگ جهانی دوم را ارتش محمدرضا پهلوی مرتکب شد. این نسلکشی با کتابسوزی و تبعید دستهجمعی و تجاوز به دختران و کودکان همراه بود. فارسگرایانِ بافرهنگی که هنوز و هماینک ستایشگر قوامالسلطنه هستند و حمد احمد میگویند، معلوم نیست چگونه ننگینترین جنایت بشری عصر حاضر را توجیه میکنند.
آنان مذاکرهکنندۀ بزرگ را در حالی ستایش میکنند که تنها چند روز پس از امضای مذاکرات فیمابین، دولت مرکزی برخلاف مفاد معاهدات، ارتش خونخوار پهلوی را همچون وحشیگریهای دوران پیشامدرن، روانۀ آزربایجان کرد تا انسانهای بیپناه را قتلعام کند، انسانهایی که پس از چند دوره مذاکرات خائنانه در مسکو، تبریز و تهران، خلع سلاح شده بودند. آنان کسی را میستایند که آزربایجان را زیر چکمههای دیکتاتور له کرد.
بیتردید، آنچه در آذر25 بر آزربایجان رفت، چیزی جز ژنوساید نیست. کشتار 20 هزار انسان بیپناه و تبعید ابدی و اخراج اجباری 70 هزار آزربایجانی از سرزمین خود، راهاندازی کارناوالهای کتابسوزی در شهرهای آزربایجان، تجاوز به دختران و زنان، راهاندازی جوخههای صحرایی و…، اگر جنایت علیه بشریت نیست، پس چیست؟ چگونه میتوان این جنایت را سرکوب غائله نامید، در حالی که تنها چند روز پیش از آن، معاهدۀ محکمی بین تبریز و تهران امضا شد که براساس آن، آزربایجان خلع سلاح شد و در برابر، دولت مرکزی، دولت محلیِ دموکراتها را به رسمیت شناخت. آزربایجان تماماً به تعهدات خود عمل کرد و تهران بهجای عمل به تعهدات، به آزربایجانِ بیدفاع لشکر کشید. تهران آشکارا امضای خود را زیرپا گذاشت تا بتواند آزربایجان را بر مسلخ دیکتاتوری ببرد.
در جریان مذاکرات فیمابین، علاوه بر اینکه دولت مرکزی، دموکراتها را به رسمیت شناخت، نمایندگانی نیز بهعنوان استاندار و… برای آزربایجان انتخاب کرد. سلامالله جاوید را استاندار آزربایجان و شبستری را رئیس انجمن ایالتی و دیگر وزرای کابینۀ سیدجعفرپیشهوری را نیز، مدیرکل ادارات آزربایجان دانست. دولت مرکزی با نمایندگان خود قرارداد امضا کرده بود؛ اما تنها در کوتاهترین زمان ممکن، امضای خود را زیر پا گذاشت و به حکومتی که خود شناسایی کرده بود، حمله کرد. بعد از لشکرکشی غیرقانونی و غیرانسانی، نیروهای دموکرات، هیچ مقاومتی نکردند؛ اما ارتش پهلوی، انواع جنایات را مرتکب شد.
این جنایت، نسلکشی از نوع جنایت جنگی است. جنایتکاران، قوم یا گروه قومی قدرتمندی نبودند بلکه ارتشیانی بودند که لباس رسمیِ رزم بر تن داشتند و عناوین نظامی بر دوش میکشیدند. جنایتکاران، سرهنگ بودند، سردار، امیر، سروان، سرجوخه و سرباز. آنان حمله کردند بسان صدام و کشتند بسان هیتلر و ویران کردند بسان چنگیز و کتابسوزی کردند بسان وحشیان تاریخ. آنها هر آنچه آزربایجان داشت، نابود کردند. از نخبههای آزربایجان برج نمرود ساختند و از کتابهای آزربایجانی آتشکدۀ زردشت.
اغراق نیست اگر جنایت جنگی ارتش پهلوی را تمامعیار و مطلق بدانیم چه، آنان همۀ انواع جنایات را در عالیترین سطح ممکن مرتکب شدند. جنایاتی اعم از کشتار کودکان و سالمندان، تجاوز به دختران و زنان، کتابسوزی، برچیدن دانشگاه تازهتاسیس آزربایجان، تبعید، اعدام صحرائی و… . دولت علاوه بر جنایاتی که خود بهطورمستقیم انجام داد، دست خانها و مرتجعان محلی نیز را در کشت و کشتارها آزاد گذاشت و جنایات بسیاری را نیز، بهدست آنها انجام داد.
نسلکشیِ21 آذر 25 (12 دسامبر 1946) سهمگین بود و با سکوت جهان و تاریخ، سهمگینتر شد. تبریز ویران شد تهران جشن گرفت و جهان سکوت کرد. تاریخ و تریبون از ناله آزربایجان هیچ نگفت که هیچ، بلکه به ستایش مذاکرهکنندۀ بزرگ و ارتش جنایتکار نیز، پهلوی پرداخت. حتی انقلاب 57 و سقوط دیکتاتور نیز بر این سکوت عذابآور پایان نداد و قتلعام گلها را روایت نکرد.
بعد از انقلاب، دادگاههای انقلابی عریضوطویل برای محاکمۀ ستمکاران پهلوی بهراه افتاد. با محاکمههای کوتاه انقلابی، کارگزاران رژیم پهلوی، بهدلیل ایذاء مردم و جنایت علیه انقلابیها اعدام شدند. این اعدامها تأملات و حرفوحدیث فراوان دارد از جمله این تأملات، مسالۀ آزربایجان است. در این دادگاهها، به جنایت جنگی رژیم در آزربایجان هرگز توجهی نشد.
نه تنها در دوران محاکمه و اعدام سران رژیم بلکه در هیچ زمان دیگری از این نسلکشی سخنی گفته نشد. گویا این جنایت دیکتاتور در نگاه عدالتخواهان، حقوقدانان و فعالان حقوق بشری ایران، نه جنایت که خدمت هم هست! برخی از آنان، این جنایت جنگی علیه بشریت را نجات آزربایجان و تنها خدمت قوام و رژیم پهلوی به ایران می دانند. وااسفا!
قتلعام 21 آذر 25 درحالی بایکوت شد که بر اساس قوانین کیفریِ بین المللی، دولت جانشین جوابگوی جنایات جنگی و نقضهای حقوقبشری دولت پیشین است. نظام جایگزین اما، از همۀ جنایتهای دیکتاتوری پهلوی، اعلام برائت کرد جز نسلکشی فیزیکی مردم آزربایجان در 21 آذر 25 و ژنوساید فرهنگی همهسالۀ آزربایجان. نظامی که با توالی انقلاب تبریز در 29 بهمن 56، در 22 بهمن 57 در تهران بر سر کار آمد، نه تنها از جنایت جنگی شاه در آزربایجان اعلام برائت نکرد، بلکه گاهی از آن با عنوان «نجات آزربایجان» یاد کرد.
در فصل سوم دیوان کیفریِ بین المللی، اصول خاصی درباره نسلکشی و جنایت علیه بشریت تدوین شده است: اصل قانوني بودن جرم و مجازات، اصل عطف بما سبق شدن مقررات اساسنامه، اصل برائت، مسؤليت كيفري فردي، صلاحيتنداشتن ديوان دربارۀ افراد كمتر از 18 سال، تأثيرندادن سمت رسمي افراد و مسؤليت فرماندهان نظامي و ساير مقامات ما فوق، نفي مرور زمان، عنصر معنوي جنايت.
براساس اصول فوق الذکر، قوانین نسلکشی و جنایات علیه بشریت درباره نسلکشی مردم آزربایجان در 21 آذر 25 (12 دسامبر 1946) موضوعیت داشته و قابل پیگیری هستند. دیوان لاهه براساس اساسنامۀ خود، باید درباره همه شقوق معنوی و مادی این جنایت از جمله قتل عام 20 هزار انسان، تبعید 70 هزار آزربایجانی و کتابسوزیهای متعدد در شهرهای آزربایجان، تحقیق و با تکیه بر ادلههای مستحکم موجود، رای صادر کند.
فعالان حقوق بشر باید پروندۀ حقوقی ویژهای را در دیوان کیفری بین المللی، برای پیگیری جنایت ارتش پهلوی در آزربایجان تشکیل دهند و آن را تا صدور رأیی منصفانه پی گیرند. اقامۀ دعوی در این باره، تنها بر عهدۀ مردم مظلوم آزربایجان نیست، بلکه وظیفۀ همۀ بشریت است که برای احقاق حقوق قربانیان و محکومکردن ژنوساید و جنایت جنگی اقدام کنند. علاوه بر دیوان لاهه و فعالان حقوق بشر، دادستانهای همۀ کشورها در ژنوساید 21 آذر 25 مسوولاند و وظیفۀ اخلاقی، مدنی و حقوقی آنان است که پرده از این ظلم 65 ساله بردارند.
نسلکشی 21 آذر25 علاوه بر اینکه آزربایجان آن روز را، با قتل عام ملت و انهدام میراث معنوی آنان، ویران کرد، خسارات بیشماری نیز، بر آیندۀ آن تحمیل کرد و تبعات مادی و معنوی فراونی برجای نهاد. آزربایجان هنوز هم، از آن یورش سهمگین رنج میبرد. دربارۀ این خسارات بیشمار، باید تحقیق شود. کشتار نخبگان، از مهمترین خسارات بود؛ کشتاری که آزربایجان را به عصر دردآلود فترت وارد کرد. بعد از فاجعۀ 21 آذرِ 25، تا نیم قرن، جریان آزادیخواهی در آزربایجان به کما رفت. مهد مدرنیته سکوت کرد و مکتب تبریز فرو ریخت. سرزمینی که روزی دروازه مدرنیسم خاورمیانه بود، با کشتار نخبگان، به کویر سکوت بدل شد و دیگر هیچ صدایی از آن شنیده نشد.
نژادکشی 21 آذر 25 ( 12 دسامبر 1946) تنها یک سال پس از فاجعۀ اتمی هیروشیما روی داد. رسانههای جهان و سازمانهای بینالمللی، جنایت هیروشیما را بهعنوان سمبل مبارزه با جنایت جنگی و نسلکشی، در تاریخ ثبت کردند؛ اما دریغ از حتی یک بیانیه در محکومیت جنایتی بزرگ در دامنۀ سهند و سبلان.
یادمان باشد محکوم کردن فاجعۀ نسلکشی، ربطی به دیگر رویدادها و شخصیتها ندارد. محکومیت نسلکشی به معنی قومگرایی، ناسیونالیسم، فرقهگرایی، تجلیل از افراد مختلف مثل سیدجعفرپیشهوری و حتی آزربایجانگرایی نیست چه، مسائل تاریخیوسیاسی، علقههاوسلیقهها و خواستههاومطالبات جای خود دارند و حقوق نخستین انسانها جای خود. حقوقبشر مفهومی فراتاریخی و فرازمانی است و ربطی به گرایشهای سیاسی ندارد و نوشتۀ حاضر نه در سودای ستایش دموکراتهای دهۀ 20 آزربایجان است و نه در اندیشه تخطئۀ آنان.
سکوت جهان در برابر این جنایت، جنایتی مضاعف و جنایتکارانهتر از خود فاجعه است. به راستی، چه کسی مسوول این سکوت مشکوک است؟ چگونه است که کودتای سقوط مصدق، بر تارک تاریخ مینشیند اما قتل آزربایجانیها ستایش میشود؟ چگونه است شکست ارمنیان از عثمانیها در جنگهای پیشامدرن، بر خیابانهای شیک اروپا و آمریکا و حتی بر کوچههای پایتخت کشور مسلمان ایران کوبیده میشود اما دریغ از یک و تنها یک جمله در محکومیت این رویداد جنایتکارانه؟ چگونه است شهادت مظلومانۀ اعراب مسلمان در فلسطین، صدرنشین همیشگیِ اخبار کشورمان است اما دریغ از یک بزرگداشت کوتاه برای کشتار مسلمانان ایرانی در آزربایجان؟ چگونه است کشتار 15 خرداد 42 در تقویم تاریخ ثبت و روز تعطیل اعلام میشود اما دریغ از کشتار 21 آذر 25؟ چگونه است دربارۀ کثافتکاریهای ریز و درشت دودمان پهلوی کتابها نوشته و سخنها گفته میشود، اما دریغ، دریغ، دریغ… .
دریغ از یک واژه: آزربایجان
دریغ از یک رویداد: قتلعام آزربایجانیها
دریغ از یک تاریخ: 21 آذر 1325
تراژدی آزربایجان؛ ارعاب حاکمان، بیاعتنایی روشنفکران، سکوت سبزها و بایکوت رسانهای
مگر اینان خدای ناکرده تنها، فیلسوف نژاد خویشند
و تنها و تنها رنج انسانهای پایتختنشین را میبینند؟
ابوذر آذران
حتی دستگیریهای گسترده پایتختنشینان در جریان انتخابات سال گذشته، قابلقیاس با آمار بازداشتیها در آزربایجان، نیست. اگر چه از آنچه پشت میلههای هیچستان بر آزربایجانیها میرود، گزارش شفافی وجود ندارد، اما دستگیریهای گسترده اخیر از فاجعه بزرگی حکایت میکند. نوشتار حاضر در مقام تحلیل چرایی و چگونگی این بازداشتها نیست. از دیدگاه نویسنده، مهمِ نخست، سکوت آزاردهنده و بسیار مبهمِ سیاستمداران آزادیخواه، روشنفکران و روحانیان مرکز و بایکوت همهجانبه آزربایجان در رسانههای فارسیزبان است که جای تامل فراوان دارد.
بازداشت و ارعاب، پروژهای بیسرانجام
بعد از طوفان جنگ تحمیلی، همگام با جنبش جدید دموکراسیخواهی در کشور، جنبش نوین ترکهای ایران نیز از 19 اردیبهشت 74 با بیداری دانشجویان آزربایجانی احیا شد، تاکنون، فعالان مدنی آزربایجان به بهانه ها و مناسبتهای مختلف، بازداشت و بازجویی و محاکمه شدهاند. این بازداشتها اگرچه غیراخلاقی و برای تضییع حقوق مدنی آزربایجانیها بوده، اما در کشوری چون ایران همچون سایر مصائب، عادی و قابل تحمل بوده است. اما افزایش آمار دستگیریها و طولانیشدن مدتزمان بازجوییها در سالهای اخیر، بویژه از اوایل سال 89 تاکنون، بسیار غیرعادی است.
بهنظر میرسد پروژه ارعابِ آزربایجان کلید خوردهاست و عزمی جدی برای تضعیف جنبش مدنی آزربایجان جزمشدهاشت. البته، این عزم هراندازه هم جدی باشد، راه صوابی در پیش ندارد. چه، حرکت مدنی آزربایجان اگرچه با دستگیری و محاکمه فرزندان فعال خود، دچار مصیبت میشود اما هرگز سقوط نخواهد کرد. این مصائب نه عامل ایستایی که سبب پایایی و زایایی خواهد شد. آنان از رویشهای انبوه در آزربایجان بیخبرند. بهیقین، پروژه ارعاب نتیجه عکس خواهدداد.
معلوم نیست اجرای این پروژه در اختیار کدامین نهاد امنیتی و فرهنگی است هرکه هست، باید مشفقانه گفت؛ اینچنین بیحرمتی بر فرزندانِ باسواد آزربایجان روا نیست. اینان از طاقچههای تر و تمیز مذهبی و از سردابههای خنک بورژوازی بالا نیامدهاند که اینک با بی مهری تمام روانه بازداشتگاهها شوند. اینان از کف جامعه آمدهاند، از شهرهای کوچک و از دهات آزربایجان! اینان نه با تکیه بر منال پدر که با اتکا بر پشتکار والا و استعداد خدادای خود، بیش از آنچه آموختنی بود، آموختهاند و بیش از آنچه در توان داشته اند، تلاش کردهاند.
تهمت ارتباط با قدرت خارجی از کشور به اینان، دل آدمی را میآزارد. روشنفکران آزربایجان شاید معدود فعالان ایرانی هستند که دستشان پاک است. آنان نه با تکیه بر اسلحه و نه با اتکا به قدرت داخلی و نه با حمایت قدرتهای خارجی، که تنها با اتکا بر نبوغ و توانایی خود، به فعالیتها و مبارزات خود ادامه میدهند. نه دلارهای آمریکایی شمع افروز بزم اینان است و نه لوله های نفت بر خانههای ایشان راه دارد. آنان نه بر دوش خود اسلحه نهادهاند و نه ردای شعبان بیمخها را پوشیدهاند. اینان نخبهاند کار میکنند و با دسترنج خود شمعی را روشن نگه میدارند که چپ و راست، خارج و داخل، غرب و شرق بر خاموشی آن وفاق دارند. اینان همارۀتاریخ، چراغ افروختهاند. اگر چه همواره خوفناکترین زندانها، شکنندهترین تبعیدها، دردناکترین حکمها و نارواترین تهمتها را تحمل کرده اند و این قصه مدام تکرار میشود.
بازداشت آزربایجانیها، آزمونی برای سبزها
بازداشت گسترده آزربایجانیها در شرایط فعلی که تهران در تلاش بیمانندی برای آزادیخواهی است، آزمون بزرگی برای آزادیخواهان پایتخت و اصحاب سبز است. درحالیکه آقایان کروبی و موسوی، با انتشار بیانیههای تندوتیز به احکام همۀ زندانیان سیاسی ازجمله شهروندان بهایی اعتراض میکنند، بازداشت و بازجوییهای طولانی مدت آزربایجانیها، با سکوتی کرکننده از سوی همین رهبران آزادیخواه مواجه شده است.
سکوت میرحسین موسوی در این بین بسیار دلآزار است. او که خود را فرزند آزربایجان میداند، چگونه است که همه دستگیریها و احکام قضایی سیاستمداران را (از حبس شهروندان بهایی تا اعدام فعالان کرد) محکوم میکند، اما از کنار بازداشت گروهی فرزندان آزربایجان با بیتوجهی تمام میگذرد؟! آیا باید منتظر بمانیم تا احکام سنگینی برای اینان صادر شود تا شاید سخن اعتراضی از حنجره زیبای این هنرمند باهوش درآید؟
این سکوتِ پر رمز و راز زمانی مبهمتر میشود که به مقایسهای کوتاه بین هویت، فعالیتها و مطالبات آزربایجانیها با دیگر گروههای گرفتار، اشاره شود. فرزندان آزربایجان نه چون اعضای پژاک، اسلحه بر دست گرفته و برای استقلال میجنگند و نه همچون شهروندان بهایی، پایبند دین دیگری هستند که به عقیده جمهوری اسلامی ساختگی و دروغین است و از هرگونه فعالیت و حضور، ممنوع است. فعالان آزربایجانی نه چون دیگر فعالان مرزنشین، تجزیهطلبند و نه مانند بازداشتیهای تابستان سال گذشتۀ پایتخت، در جستجوی قدرت سیاسی. آنان تنها و تنها فعالیت مدنی دارند و در جستجوی حقوق نخست انسانی خویشاند که آموزش به زبان مادری، نخستین خواستهاست.
تنها، رهبران جنبش سبز سکوت نکردهاند. سبزهایی که خود را آزادیخواه مینامند، تمامقد در برابر تضییع حقوق بشر در آزربایجان از جمله بازداشتیهای اخیر سکوت کردهاند. این سکوت نمیتواند پاسخ به سکوت آزربایجان در تابستان گذشته باشد چه، این جنبش سبز تهران است که باید برادر قهر کرده خویش را بر سر سفره بنشاند و به دفاع صادقانه از آزربایجان در این برهه از زمان بپردازد. این سکوت اگر به فریاد تبدیل شود، شاید بتواند یخها را بشکند.
جنبش سیز، اگر مدعی است که جنبشی برای آبادی همه ایران است، نمیتواند نسبت به آزربایجان بیتوجه باشد. شهروند ایرانی آزادیخواهی که شعار «هر شهروند، یک رسانه» میدهد و برای مسائل ریز و درشت، اینهمه انرژی میگذارد و هزاران عنوان خبر و عکس و یادداشت و مقاله و … تولید میکند و روزانه صدها صفحه جدید در بلاگفا و وردپرس و فیس بوک و توییتر و بالاترین و دنباله و … خلق میکند، باید بداند آزربایجان جزئی از ایران است و دریاچه ارومیه همین قدر مهم است که خلیج همیشه فارس. و زندانیان آزربایجان همین قدر عزیزند که زندانیان پایتخت.
جوانانِ دربند آزربایجان همچون 15 سال گذشته، بلاخره آزاد میشوند و به آغوش خانواده بازمیگردند. آنها روزی مینشینند پشت رایانه و صفحات اینترنت را بالاوپایین میکنند تا ببینند چه کسانی برای آزادی آنان تلاش کردهاند. آنان تک تک امضاهای بیانیۀ هشتصد نفری را خواهند دید و در لابلای آنها به جستجوی اصحاب سبز هم خواهند پرداخت. آنها به جستجوی یادداشتهای آزادایخواهان نیز میپردازند تا ببینند آزادی آنان برای مدعیان آزادی، چهمقدار اهمیت داشته است.
این یک آزمون است آزمونی برای سبزها، برای کسانی که به قدرت آزربایجان واقفند و در جریان مبارزات 14 ماه گذشته، هزاران علامت سوال و تعجب در برابر سکوت آزربایجان گذاشتند. اینان میدانند بدون حضور آزربایجان، جنبش سبز، عنوان ملی و سراسری نخواهد یافت. اگر میرحسین موسوی ادعا میکند جنبش سبز زمینه آشتی ملی را فراهم کرده است، باید بتواند تحلیل دقیقی درباره جدایی آزربایجان از جنبش رو به افولِ پایتخت ارائه کند.
بایکوت رسانهای، کشت تخم کین
سکوت رسانههای فارسیزبان در داخل و خارج اهمیتی کمتر از سرکوب ندارد. سیاستگذاران این رسانهها از مجاهدین خلق، فدائیان اکثریت و اقلیت گرفته تا بیبیسی فارسی و صدای آمریکا و از جرس و روزآنلاین تا کلمه و سحامنیوز و از ایسنا و ایلنا تا نوروز و پارلماننیوز و… همه یکصدا در برابر آزربایجان سکوت کردهاند. این رسانهها اگر چه در موارد مختلفی، اختلافنظرهای بسیار عمیقی با هم دارند، اما در یک مساله، متحد، مشترک و همفکرند و آن بایکوت آزربایجان است.
بایکوت آزربایجان در رسانه های فارسیزبان انگار از جایگاهی ایدهئولوژیک برخوردار است. هیچ خبرنگار و رسانهای سخنی از «تاتار» نمیگوید، «تاتار» نام بزرگ فرزند کوچک زوج زندانی آزربایجانی، آیتِمهرعلیبیگی و سونا فرجزاده است که دوسالگیاش را به امید آزادی پدر و مادر و نیز خاله خود(پینار فرجزاده) به انتظار نشستهاست. ذهن کوچک او هیچ تصوری از سلول انفرادی ندارد. این کودک اگرچه اکنون از هیچستان، هیچ نمیداند اما فردا خواهد فهمید که این دو زن و آن مرد، تنها، برای مطالبات مدنی ملت خود، گرفتار بازجویی چهارماهه شدهاند.
خبرنگارانِ آزادیخواه ایران، خوب میدانند که زندانیان آزربایجان تنها، این چهارتن نیستند. مردان و زنان دیگری همداستان این خانوادهاند که در طول نیمه نخست سال 89 گرفتار انفرادیهای آزربایجان شدهاند. آمار بازداشتیها در آزربایجان بسیار بالاست. برخی زودتر آزاد میشوند اما برخی دیگر، در بیخبری مطلق، روزهای بسیاری را در انفرادی میگذارنند. اما تهرانیها از این بازداشتهای مدام خبردار نمیشوند چون رسانهها، فعالان سیاسی و روشنفکرهای پایتختنشین در برابر آزربایجان سکوت اختیار کردهاند.
بایکوت خبری آزربایجان، گزارهای است مبهم و سوالبرانگیز. رسانههایی که مدعی آزادیخواهی هستند، اخبار آزربایجان را یا مطلقاَ بایکوت میکنند و یا وارونه منتشر میکنند و یا در صورت اصرار آزربایجانیها، خلاصهای بی سر و ته را در نقطۀ کور سایت درج میکنند تا سر از تکلیف واکنند. این درحالی است که جزییات دستگیریهای کوچک و بزرگ در همهجای کشور منتشر میشود اما حتی کلیت بازداشتهای فلهای در آزربایجان نیز اعلام نمیشود.
رفتار تبعیض آمیز این رسانهها هر دلیلی داشته باشد، بسیار غیرمنصفانه است و البته عواقب خطرناکی خواهدداشت. رنجش و بیاعتمادی افکار عمومی آزربایجان از رسانه های فارسی زبان، تخم کین خواهد کاشت. فراموش نکنیم اندیشه استقلال خواهی، تنها و تنها زائیده بی توجیهای گسترده مرکز به پیرامون در همه حوزه ها، از جمله حوزه رسانه است.
بیاعتنایی روشنفکران انسانگرا، فاجعهای مضاعف
روشنفکری ایرانی در هر سه مدل دینی، سکولار و لائیک خود، بیش از هر زمان دیگری، در دهه اخیر، انسانگرا شدهاست. حتی روشنفکران دینی نیز در همه شقوق خود از هویتاندیشان تا سنتگرایان، یش و پیش از آنکه درد دین داشتهباشند، به رهایی انسان از قید رنج می اندیشند. نهادینه کردن حقوق نخستین انسان و دفاع از حقوق بشر، بیشترین انرژی و توجه اینان را به خود مشغول کرده است. رهایی و آزادی پروژه سالیانۀ بسیاری از بزرگان اندیشه از عبدالکریم سروش تا مصطفی ملکیان بوده است. حتی فعالان فرهنگی و دینی درون حاکمیت نیز از جمله عماد افروغ، اخلاق را پروژه بزرگ خود میخوانند. انسان و آزادیهای او، سرواژۀ اندیشۀ دیگر روشنکران دینی همچون مجتهدشبستری، احمد قابل، محسن کدیور و… نیز است. همچنین در میان سهگانه روشنفکری ایرانی، روشنفکران لائیکی چون بابک احمدی بیش از هر روشنفکر دیگری برای تفهیم و تشریح واژه آزادی انسان تلاش کردهاند. روشنفکران در همه حوزههای کاری خود از حسین بشیریه در علم سیاست تا علی پایا در فلسفه، شیرین عبادی در حقوق و … به اعتلای کلمه «انسان» می اندیشند.
در این میان، برخی از اینان صراحتا به موراد نقض حقوق بشر در ایران اعتراض میکنند و برخی دیگر پروژه های علمی و آکادمیک خود را در راستای تحقق حقوق نخستین انسان انتخاب و پی میگیرند. در میان گروه اول کسانی چون ملکیان و سروش با وجود توانایی علمی فراوان، به عرشه و خیابان آمده و دست به انتشار بیانیه و نامه میزنند. اینان حتی درباره بازداشت چندروزه دانشجویان اظهار تاسف میکنند. از این طیف با وجود فعالیتهای فراوان، حتی یک کلمه در مورد فاجعه حقوق بشر در آزربایجان ندیدهایم. انتظار گزافی نیست که دکتر عبدالکریم سروش، استاد مصطفی ملکیان، دکتر محسن کدیور، دکتر محمد مجتهد شبستری و… در مورد حقوق نخستین انسانهایی که اتفاقا هموطن آنان هستند، حداقل اظهار تاسف کنند. آیا مگر بر رنج انسان اشک نمیریزند چرا از رنج طیف میلیونی هموطنان خود سخن نمیگویند کسانی که از نوشتن به زبان مادرشان که نخستین حق بشری است، محروماند. مگر اینان خدای ناکرده تنها، فیلسوف نژاد خویشند و تنها و تنها رنجهای انسانهای پایتختنشین را میبینند؟ چرا فیلسوف اخلاقگرایی چون مصطفی ملکیان و اندیشمند بزرگی چون عبدالکریم سروش اینچنین بر چنین حقوقی حیاتی بیتوجهاند؟
در میان گروه دوم، اوضاع فاجعهبارتر است. بسیاری از پروژه های فکری روشنفکران ایرانی در پنجدهه اخیر، تحت تاثیر پروژه فارسسازی آزربایجانیها قرارداشته است. هژمونی «ایران=فارس» چنان در جان و دل روشنفکران ایرانی رسوب کردهاست که آزربایجان را ندیدهاند. روشنفکری که از وجود اتنیکی جدا از قومیت فارس بیخبر است و یا به آن اعتقاد ندارد، چگونه می تواند برای انسان ایرانی، نسخه بپیچد. تمام روشنفکران ایرانی، تنها و تنها برای خدمت به انسان فارسیزبان انجام یافتهاست. روشنفکران ایرانی به دلیل تبعیت از هژمونی غلط «ایران=فارس» هیچ خدمتی به ایرانیان آزربایجانی ترکزبان نکردهاند چون اصلا آنها را ندیدهاند و حقوق نخست آنها را به رسمیت نشناختهاند.
بر همه روشنفکران ایرانی، اگر آزربایجان را جزیی از ایران می دانند، فرض است که یک بار هم که شده، به آزربایجان بیاندیشند و بر آنچه هماینک بر پهنه بزرگی از ایران جاری است، بنگرند. اگر عینک نژادپرستی را که خواسته یا ناخواسته بر چشم دارند، کنار نهند، فاجعهای تمام عیار خواهند دید. انسانهایی را خواهند دید که در عصر «UN»ها از نوشتن و خواندن به زبان مادر خود منع میشوند. آنگاه اگر چنین فاجعهای را عادی تلقی میکنند دیگر هرگز نباید از «انسان» و رهایی او از «رنج» دم زنند. روشنفکر مسئول و دیدهبان زمانه خویش است. بالاخره روزی آزربایجان به حقوق انسانی خود می رسد و جامعه بشری به آنچه امروز از آزربایجانی ها دریغ می شود، تاسف خواهد خورد و پیش از هر قشر دیگری، روشنفکران امروز جامعه ایران را مسوول خواهد دانست و انگشت اتهام را بسوی آنان از هر طیفی که باشند، خواهد گرفت. امید است پیش از آنکه همچون روشنفکران نازی به خاطر ندیدن و نادیده گرفتن مصائب حقوق بشری آزربایجان، به محکمه تاریخ بروند، از ژنوساید عظیم فرهنگی در آزربایجان برائت جسته و بر فجایع آزربایجان چاره بجویند.
بیتوجهی حوزه علمیه، قطع امید آزربایجان از قم
حوزه علمیه، آزربایجان را فراموش کردهاست. انگارنه انگار که این سرزمین به قول مَقدسی، دارالسلام است. انگار نه انگار که اینجا مهد علامهها و فقهای طراز اول بودهاست. بسیاری از بزرگان حوزه علمیه قم با حمایت مالی مردم فقیر آزربایجان درس خوانده و بالیدهاند. آزربایجانیها اعتقادی بس راسخ به پرداخت سهم امام دارند. آزربایجانی چه فقیر و چه غنی، طبق اعتقادات مذهبی از محصول زراعی کم و زیاد تا سود تجاری خود و بد، سهمی به اندازه خمس مال خود کنار میگذارد و به جیب روحانی محل و محله خود میریزد تا او خوب و راحت درس بخواند و دین و دنیای آنها را حفظ نماید. اما روحانی آزربایجانی، به رغم این حمایت مالی و معنوی جانانه آزربایجان، نسبت به دایه خود وفادار نمانده است. حتی روحانیون معترض نیز، چندان توجهی به فاجعه حقوق بشری در آزربایجان ندارند. برای بسیاری از آنان همچون سیدحسین موسوی تبریزی، آزادی و حقوق مردم، مرثیه همیشگی شدهاست اما دریغ از یک کلمه برای حقوق انسانی و مدنی آزربایجان.
سکوت و بیتوجهی کامل روحانیان آزربایجانی به زبان مردم خود، آنجا دلآزارتر می شود که هم بزرگان دین به پاسداشت زبان مادری خود یعنی زبان عربی پرداختهاند و هم علمای غیرآزربایجانی حوزه علمیه بر حفظ و ستایش زبان مادری خود یعنی زبان فارسی تلاش کرده و می کنند. هیچ دینی به اندازه اسلام، زبان مادری را ستایش نکردهاست. شناخت اسلام بدون شناخت عمیق زبان مادریِ حضرت محمد(ص) امکان پذیر نیست. دین محمد در لایه های بسیار پیچیده زبان عربی غنوده است و دین پژوهان 14 قرن تمام برای بیرون کشیدن حقیقت دین از لابلای زبان عربی تلاش جانکاهی کرده اند.
فاجعه آنجا بیشتر خودنمایی میکند که روحانیان برخاسته از آزربایجان پشت به مردم خود کرده و چشم بر حقیقت میبندند. روحانیان ترکزبان همین که به شهر مقدس قم میآیند زبان مادر خود را فراموش میکنند در حالی که روحانیان فارسزبان با وجود تحصیل درازمدت در نجف، به پاسداشت زبان مادر خود اهمیت میدهند و در کنار فعالیتهای مختلف، بسیاری از آثار خود را به زبان مادری مینویسند امام خمینی از جمله همین روحانیان است.
انتظار بیجایی نیست که علمای ترکزبان به نجات زبان دوم جهان اسلام برخیزند ابتدا خود بنویسند و بعد طبق قانون اساسی از حکومت برای چنین کاری آزادی و امکانات بخواهند. چنین کاری البته هزینه دارد. روحانیان آزاده انگشتشماری چون حجتالاسلام عظیمیقدیم چنین راهی را رفته و هزینههای گرانی پرداختهاند و برخی از بزرگان نیز چون آیتاللهالعظمی بیاتزنجانی بر این مهم، تاکید کردهاند. اگر روحانیون آزربایجان نمیخواهند چنین بار سنگینی را بر دوش بگیرند، حداقل از جوانان همزبان خود حمایت کنند که هماینک برای دفاع از حقوق نخستین مردم آزربایجان به زندان افتادهاند. رایزنی برای آزادی آنها و صدور بیانیهای با امضای حوزه علمیه برای حمایت از کسانی که برای آموزش و گسترش زبان دوم جهان اسلام و زبان مادر آنها دستگیر شدهاند، کوچکترین وظیفه ای است که روحانیون آزربایجان میتوانند انجام دهند.
اگر حوزه علمیه، بیش از این، بر آنچه اینک در آزربایجان جاری است، بیتوجهی کند و بر این فاجعه انسانی، کنشی نشان ندهد، نخستین ضربه را خودش خواهد خورد. در حالی که آزربایحان برای به دست آوردن حقوق نخستین خود، یکسره به پاخواسته، حوزه علمیه به خواب گران رفته است. رستاخیز فرهنگی آزربایجان سه سال پیش در خرداد 85 بر خیابان ها جاری بود و اینک در استادیومهای ورزشی جریان دارد. فردا را نمیدانیم انتخاب با جوانان هویتطلب است. آزربایجانیها راه خود را گزیدهاند. اگر حوزه بیش از این بر سکوت و بیتوجهی خود، پایفشارد، برای همیشه آزربایجان را از دست خواهد داد و دیگر نه می تواند شاهد رویش علامههای آزربایجانی باشد و نه میتواند بر حمایت مالی کارگران و کشاورزان و پیشهوران آزربایجان اتکا نماید. هشدار! آزربایجان دارد از همه دنیای شما قطع امید میکند بخاطر اسلامِِ محمد هم شده، به داد آزربایجان برسید. هماینک بهترین فرزندان آزربایجان در انفرادی به سر می برند… .
نژادپرستی تمامعیار بزرگان قوم فارس، عامل اصلی فاجعه حقوق بشری در آزربایجان
سیاستگزاران فرهنگی کشور که عموما یا از مناطق فارسزبان برخاستهاند و یا با هژمونی فارسگرایی رشد یافتهاند، زبان فارسی را دومین زبان جهان اسلام و زبان فرهنگی دین مینامند و همواره برای پیراییدن آن تلاش میکنند. برخلاف دیدگاه این سیاستگزاران، زبان فارسی نه دومین زبان جهان اسلام که سومین آن نیز نیست. اگر بنا بر جمعیت است ترکان و هندوان و پاکستانیها و سنگاپوریها و مالاییهای مسلمان بیش از فارسها نفوس دارند و اگر بنا بر تاثیر فرهنگی و سیاسی در دوره های مختلف تاریخی و همچنین عصر حاضر باشد، به گواه تاریخ، ترکان بیشترین حضور و تاثیر را داشتهاند.
گذشته از مسوولان فرهنگی نظام که بیشترین بودجه را صرف گسترش و پیرایش زبان فارسی میکنند، از مقامات عالیرتبه سیاسی گرفته تا سرداران نظامی برای این مهم میکوشند. برای حفظ زبان فارسی علاوه بر فعالیتهای منسجم و پیوسته اداری و پژوهشی، سالانه همایشهای عظیمی برگزارمیشود. اولین همایش واژهگزینی نظامی یکی از موراد نادری بود که از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برگزار شد.
علاوه بر دهها دانشکده ادبیات در دانشگاههای سراسر کشور، بیش از 20 نهاد و سازمان فرهنگی- پژوهشی تنها برای آموزش، حفظ، گسترش و پیرایش زبان فارسی بصورت مستقیم از مجلس بودجه میگیرند. فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دائره المعارف اسلامی، دانشنامه جهان اسلامی، دائره المعارف زبان فارسی در شبه قاره هند، بنیاد دانشنامه نگاری، سمت، نشردانشگاهی، سازمان میراث فرهنگی، انجمن آثار و مقاخر فرهنگی، لغت نامه دهخدا، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، آموزش و پرورش، ارتش جمهوری اسلامی، نهضت سوادآموزی، وزارت علوم و تحقیقات، وزارت بهداشت و درمان، وزارت فرهنگ و ارشاد، سازمان صدا و سیما، حوزه علمیه و… از جمله نهادهایی هستند که تمام یا بخش بزرگی از اعتبارات دریافتی از مجلس را برای «زبان فارسی» هزینه میکنند. در برابر این هزینههای نجومی برای زبانِ تنها یک قوم، نه تنها حتی یک ریال اعتبار برای زبان اتنیک دیگری تخصیص داده نمیشود، بلکه آموزش و گسترش آن برخلاف نص صریح قانون اساسی در اصول پانزده و نوزده ( + ، + ) ممنوع بوده و مدافعان آن نیز، در کمال حیرت روانه زندان میشوند!
در میان دهها مرکز آموزش و گسترش زبان فارسی، حوزه علمیه نیز نقش موثری دارد. علاوه بر تالیف و ترجمه صدها جلد کتاب به زبان فارسی در سال، مدارسی چون جامعه المصطفی العالمیه همتی مضاعف برای آموزش زبان فارسی به طلاب کشورهای مختلف خارجی از اروپا تا آمریکا و آسیا دارد. در کشور امام زمان که همه سرمایهها برای اعتلای اسلامِ محمد هزینه میشود، در یک سو، بخش بزرگی از مسلمانان شیعه حق آموزش به زبان مادر خود را ندارند و در سوی دیگر، اراده ای قوی برای از بین بردن زبان دوم اسلام یعنی زبان ترکی در جریان است.
بیعدالتی زبانی، فراتر و ظالمانهتر از بیعدالتی اقتصادی است. در تضییع حقوق اقتصادی، انسانها برای مدتی ایذاء میشوند و بعد از پایان دوره محنت، دگرباره به معیشت خوب و رفاه حداقلی میرسند. اما در بیعدالتی زبانی، وقتی زبان انسانی را از او دریغ میکنند، او را برای همیشۀ تاریخ از زیست متعالی انسانی محروم میکنند. کسی که نتواند به زبان ژنتیکی خود بنویسد در حوزه تفکر دچار تضادهای عمیق روانشناختی و در عرصه اجتماعی دچار بحرانهای فراوان جامعهشناختی خواهد شد.
در ایران معاصر نژادپرستی تمامعیاری حاکم است. قومی بنام فارس خود را از نژاد بهین آریایی میداند و برای حفظ و اعتلای زبان و فرهنگ خود، از لولههای نفت تا پلههای قدرت را مصادره میکند و قومی بنام ترک، بیهیچ قدرتی برای حفظ زبان و فرهنگ خود در عصر مرگ زبانها به مبارزهای جانکاه و پرهزینه دست مییازد. قوم نخست حتی هویت دومی را انکار میکند و به مسخره و توهین هر زمانی (از دوران پهلویها تا عصر فقها) و هرمکانی(از دانشگاه و باشگاه تا محافل سیاسی و ادبی و … ) او میپردازد و قوم دوم نه مقابله به مثل که تنها به دفاع خود برمیخیزد. فارس اما حتی دفاع فرهنگی ترک را نیز برنمیتابد و با تکیه بر پنجههای آهنین رضاخانی به سرکوب او میپردازد. ترک قرون متمادی برای اعتلای زبان فارس تلاش کرده و میکند و دربرابر، فارس حتی از کتابسوزی نیز ابایی ندارد. فعالان آزربایجان، برای اعتراض به چنین بیعدالتی انسانکشی دستگیر میشوند.
نمیتوان تنها حاکمیت و مثلا نهادهای امنیتی آزربایجان را در فجایع حقوق بشری آزربایجان مقصر دانست. برخلاف دیگر چالشهای حقوق بشری ایران از جمله مطالبات زنان، مصائب آزربایجان ریشه در هژمونی فرهنگی برساخته سیاستگزارانی دارد که قوم فارس را قومی برتر میداند و همه ایران را فارس میخواهد. در فجایع آزربایجان، همه هموطنان فارس مسئولند مگر اینکه از آنچه بزرگان فرهنگی خود بر آزربایجان رواداشته و دارند، برائت جویند. متهم کردن همه فارسزبانها به منزله نژادپرستی و قوم ستیزی نیست، عدم تبری آنان از این نژادپرستی هفتادساله، می تواند نشانگر وفاق آنان با چنین ستمی باشد.
طراحانِ ژنوساید فرهنگی، زندانبانان اصلی فرزندان آزربایجان
اراده ترکستیزی(انسانستزی) بسیار قدرتمند است چون از حلقه طلایی قدرت بیرون میآید و نه تنها قدرت دارد که سازماندهی شده نیز است. ارادهای غیرانسانی که زبانی را تام و تمام میخواند و زبانی دیگر را مرده و تمامشده میخواهد. صاحبان چنین اراده پلیدی، غول افسانهای و شیطان دو سر نیستند، خفاشانی هستند از جنس انسان که اتفاقا بر کرسیهای دانشگاهی و پژوهشی کشورمان تکیه کردهاند. اینان حتی اگر به فرضیههای اثبات نشده کسروی هم پایبند باشند، حق ندارند اینچنین به ژنوساید عظیم فرهنگی دست یازند.
کسروی در فرضیه « آذری یا زبان باستان آزربایجان»، زبان آزربایجانِ هشتصد سال پیش را آذریِ باستان معرفی میکند و مدعی است که آزربایجانیها پس از حملات سلسلههای ترک زبان، ترک شده اند. بر این فرضیه سراپا غلط نقدها و ردیههای زیادی نوشتهشده است. شواهد تاریخی، زبانشناختی و مردمشناختی زیادی دیدگاه کسروی را نقض میکنند. اینکه چرا سلجوقیان که بر همه نقاط ایران زمین و بر بسیاری از جهان اسلام استیلا یافتند، تنها در آزربایجان زبان ترکی را رواج دادند و دیگر مناطق از تغییر زبان در امان ماندند، جای سوال است؟ کتیبه های کهن زیادی به زبان ترکی از قرون پیس از اسلام در آزربایجان کشف شده است و آثار ادبی بزرگ ترکی آزربایجانی از قرون نخست اسلام یعنی پیش از حمله ترکان سلجوقی به دست ما رسیده است و صدها دلایل و شواهد متقن دیگر.
اما، این فرضیه حتی اگر درست هم باشد، بر ترک بودن آزربایجانیها در هشتصد سال گذشته صحه میگذارد. جای بسی تعجب است که سیاستگذاران فرهنگی کشور، چرا هفتاد سال تمام، جهد فراوانی برای فارسیسازی مردمی کردهاند که به زعم خودشان از هشتصد سال پیش به ترکی سخن گفتهاند. پروژه فارسیسازی همچون کشف حجاب، با چکمههای رضاخانی همراه بود. بعد از پیروزی انقلاب، کشف حجاب در تاریخ نگاری انقلاب اسلامی مورد بازخوانی و برائت قرار گرفت اما از ژنوساید فرهنگی رضاخانی نه تنها برائت نشد، بلکه حرفهایتر از گذشته پی گرفته شد.
به گفته مبدعان فرضیه زبان آذری و مورخان مطیع این نظریه، آزربایجانیها هشتصدسال است به زبان ترکی سخن میگویند، براساس همه نظریههای حقوق بشری، هیچ انسانی حق ندارد زبان انسانی دیگر را به زور عوض کند. نخبگان فرهنگی ایران در طول هفتاد سال گذشته سعی داشتهاند با تکیه بر قدرت سیاسی، بزرگترین نسلکشی فرهنگی تاریخ معاصر را انجام دهند از صدور آییننامههای آموزشی، فرهنگی، تبلیغی، رسانه ای و … تا تهیه طرحهای متنوع برای مقابله با مطالبات قومی کوشش فراوانی کردهاند تمامقد در دورن قدرت رخنه کنند و به پیشبرد پروژه غیرانسانی خود بپردازند.
اینک که فرزندان آزربایجان در زنداناند، این فرهنگدوستان باید به شکست برنامههای نژادپرستانه خود اعتراف کنند چون این فرزندان جسور نه چون شاگردان اینان با تکیه بر استادان خردمند و «بافرهنگ» در دانشکدههای ادبیات فارسی؛ بلکه با تکیه بر هوش و ذکاوت خود، زبان خویشتن را آموختهاند و برای حفظ و گسترش آن نه همچون قوم فارس با مصادره ثروت و قدرت و با ظلم به دیگر اتنیکها فارسی را مساوی ایران قلمداد کردهاند، بلکه با اتکا به خویشتن خویش و با اعتقاد به حفظ و گسترش زبانهای دیگر از جمله زبان فارسی، چنین راه درازی را پیمودهاند و میدانند که روزی در این سرزمین تختهسیاهها را به زبان مادر خود سفید خواهند کرد. حالا که چنین اتفاق خوشایند برای آزربایجان و ناخوشایند برای نژادپرستان رخنموده، بهتر است این «بافرهنگ»ها یا به گناهان خود اعتراف کنند و از ظلم عظیم خود برائت جویند و به دادگاه حقوق بشر پاسخ گویند و یا همچون رییس محفل خود آدولف هیتلر خودکشی کنند که زندانبانان اصلی فرزندان آزربایجان ایناناند.
از تجزيه هراسي تا تجزيه طلبي
در این جوامع اندیشه های سیاسی غیر خودی و مغایر استانداردهای حاکمیت یا ایدئولوژی رسمی شیطانیزه شده و اهریمنی نشان داده میشود ، بطوریکه از آن باورها هیولاهایی وحشتناک برای توده تصویر میکنند که جامعه اصولا فکر کردن در آن حوزه ها را تابو می شمارد.
بعد از فرایند شیطانیزاسیون باورها و اندیشه ها ، باورمندان به چنین افکاری از صحنه حذف شده و همزمان برای برون راندن سایر مخالفان و دگراندیشان این چماق تکفیر و برچسبهای قبلا اهریمنی شده بکارگرفته شده و به عنوان فحش و ناسزا نثار فرد و جریان مغضوب می گردد.
جامعه ما فرایند شیطانیزاسیون مفاهیمی چون لیبرال ، آمریکایی ، سازشکار ، تجدید نظر طلب و … شاهد بوده است ، اینک و در عصر شکل گیری گفتمانهای ضد تبعیض ملی-زبانی و هویت یابیهای ملی – دموکراتیک در مناطق غیر فارس نشین کشور کلمات و مفاهیمی چون تجریه طلب ، جدایی طلب ، پان ترکیست و …. مشمول فرایند شیطانیزاسیون و اهریمنی بودن شده اند. مقاله زیر گشایشی در باب تجزیه هراسی است که به قلم توانای جناب آذران سامان یافته است.
از تجزيه هراسي تا تجزيه طلبي
ابوذر آذران
پيش نوشت: من تجزيه طلب نيستم و اين مطلب هم هرگز در صدد تبليغ و تنزيه تجزيه طلبي نيست. تنها و تنها براي تامل بيشتر درباره یکی از مهمترین چالش های جامعه خود مي نويسم.
انديشه تجزيه از خارجِ شيطاني به داخلِ الهي وارد نشده است.
اين كالا نه محصول سيا و موساد و اينتليجنس سرويس، كه توليد تهران است،
تهراني كه، صد سال تمام سوداي آمريت مطلقِ سياسي، فرهنگي و اقتصادي داشته است.
20 اردیبهشت 1389 – نخبگان ايرانِ پساقاجاري، براي حفظ مام و خاك، پروژه تجزيه هراسي را آنچنان موفق و موثر در ايران اجرا كردند كه تا صد سال توانست مرز را در برابر مصائبي چون جنگهاي جهاني و تحميلي و همچنين تحركات داخلی حفظ نمايد، اما همين تجزيه هراسي در سه بعد منافع ملي، حقوق بشري و جمهوري خواهي كاركردهاي منفي و جبران ناپذير داشته است. اين كاركردهاي منفي، اگر مورد بازكاوي و چاره انديشي قرار نگيرد، مي تواند منحني تجزيه هراسي را به سمت تجزيه طلبي بچرخاند. فرزنداني كه اكنون، از تجزيه، هراسي بي اندازه دارند، شايد روزي تجزيه را راهي به رهايي بدانند.
تجزيه هراسي، فراگفتمان نفرت و نگراني
روشنفكران مركزگراي كشورهاي كثيرالمله، تجزيه هراسي را به عنوان يك فراگفتمان در منافع ملي مطرح مي كنند. اگر وحدت ملي، ارزشهاي مشترك، آرامش ملي و حس برابري از مولفه هاي منافع ملي است، بايد در يك بازخواني كلي ديد كه فراگفتمان تجزيه هراسي چه نقشي در تثبيت يا تضعيف چنين مولفه هايي داشته است؟ حقيقت اين است كه تجزيه هراسي، با ايجاد اضطراب عميق از هر كنشِ ملي و قومي در ولايات مختلف، منافع ملي را نه حفظ كه تضعيف كرده است. تجزيه هراسي شايد توانسته باشد افكار عمومي مركز را عليه كنش هاي مردمِ پيرامون بشوراند، اما نتوانسته به آرامش ملي كه سرواژه منافع ملي است، كمك كند. چنين انديشه اي در مركز نگراني مي آفريند و در پيرامون نفرت مي زايد، ايرانيان را اگر در برابر هم قرار نمي دهد، حداقل از هم جدا مي كند و كرد و عرب و لر و ترك و فارس از هم بيگانه مي نمايد. تجزبه هراسي بجاي تامين منافع ملي، با ايجاد شكاف ملي بين مركز و پيرامون، كاركرد عكس وحدت ملي داشته و دارد.
پارادوكس حقوق بشر و تجزيه هراسي
متفكرانِ تجزيه هراسي اعتقاد دارند، با چنين مفهوم كلان و غيرقابل انعطافي، به راحتي مي توان، مرز را پاسداري كرد. در حالي که چنين انديشه اي اساسا به قرن ماقبل تعلق دارد قرني كه در آن مفاهيم جامعه مدرن و حقوق نخستين بشري، اگر چه مطرح، اما هنوز تكوين نشده بود. تجزيه هراسي براي جامعه اي با انسان هاي مدرنِ محق و آگاه به حقوق نخستين نمي تواند، به عنوان تنها پروژه روشنفكري و حاكميتي براي حفظ منافع ملي و تماميت مرزي مطرح شود. اين سخن به معناي ترديد در اهميت انديشه و ارزش تماميت ارضي نيست، بلكه در سوداي طرد نگاه و اجراي آمرانه چنين انديشه اي است. اين ارزش نمي تواند با آمريت چكشي و رفتار آهنين پايدار بماند چنين انديشه اي تنها با انعطافي معني دار به حقوق بشريِ همه ساكنان درون مرزها، به عنوان يك ارزش ملي بر جايگاه مي نشيند. تجزيه هراسي حتي در نازل ترين بعد خود، به تضييع حقوق بشري اهالي پيرامون منجر مي شود. بهاي پاسداري از مرز، تجاوز به حقوق نخستين انسان ها نيست. متاسفانه مام ميهن از جايگاه امري مقدس خارج شده و تنها به مثابه ابزاري قدرتمند براي سركوب مطالبات انساني بكار رفته است. در حالي كه حق بشري كرد و عرب و ترك و بلوچ زير چرخ سنگين تجزيه هراسي له مي شود، آنگاه فرزندان مركز، با آرامش خاطر مي خندند و كوتاه مي گويند؛ اينها، اين فعالان كردستان، آزربايجان، بلوچستان، خوزستان و …، تجزيه طلب اند و طبيعي است زندان روند و اعدام شوند. اينان كه به حبس خياباني مركز زادگان، بحق عنان از كف مي دهند، براي اعدام ها و زندان هاي بزرگ، سكوت مي كنند چون تجزيه هراسي در دل و جان آنان همچون يك ايده ئولوژي رسوب كرده است.
بيراهه جمهوري خواهي
تجزيه هراسي دقيقا در برابر آرمان دموكراسي است. ايرانيان اگر صد سال تمام در راه رسيدن به مردم سالاري عقيم مانده اند، در كنار هزار و يك دليل تاريخي و جامعه شناختي، مانع بزرگتري نيز در برابر آرمانشهر خود دارند و آن تجزيه هراسي است. جمهوري خواهي ناموفق ايرانيان براي توفيق خود، نمي تواند به پارادوكس تجزيه هراسي و حقوق بشر بي توجه باشد. جمهوري خواهي نمي تواند از يكسو به فراگفتمان غير قابل انعطاف تجزيه هراسي معنقد باشد و از سوي ديگر سوداي به رسميت شناختن حقوق بشري ترك ها و كردها را داشته باشد. مدعيان دموكراسي نخست بايد از تبليغ تجزيه هراسي دست بردارند و آنگاه با مُهرهايي مطمئن، حقوق نخستين اقوام را توقیع نمایند. اگر چنين كنند يقينا مرزها حفظ خواهد شد و هيچ انديشه اي نيز به سوداي تجزيه طلبي نخواهد رسيد. آزاديخواهاني كه در خيابان هاي پايتخت براي خواسته هاي حقه و مدرن مدني ترين حقوق انساني خود، پاي مي كوبند، بايد بدانند همانطور كه ديكتاتورها بخاطر انديشه هاي ناپاكشان، زشت منظرند ، خود نيز به دليل برخورداري از انديشه هاي تماميت خواهانه و تمركز گرايانه غيرقابل بخشش اند. انديشه هاي اصلاحي اينبار نه از اصلاحات ديني، توسعه سياسي و تكنوكراسي اقتصادي، كه از توجه به حقوق نخستين مرزنشينان ترك و كرد و بلوچ بدست مي آيد.
تجزيه طلبي فرزند تجزيه هراسي
تجزيه طلبي نه يك پروژه امپرياليستي و منافقانه كه زاييده تجزيه هراسي است. انديشه تجزيه از خارجِ شيطاني به داخلِ الهي وارد نشده است. اين كالا نه محصول سيا و موساد و اينتليجنس سرويس، كه توليد تهران است. تهران صد سال در سوداي آمريت مطلق و تحقيرآميزِ سياسي، اقتصادي، فرهنگي و علمي بوده و هرگز هيچ حق كوچكي را براي تبريز و سنندج و زاهدان و اهواز قائل نبوده است. وقتي در مدارس و دانشگاه ها و حوزه هاي استان هاي مركزي، با الفباي نفرت آميز، درس تجزيه هراسي داده مي شود، نبايد انتظار داشت كه شهروندان پيرامون همواره به چنين بي عدالتي ساختاري بي توجه بمانند. وقتي ملت و يا قومي بنام مرز، بنام مام ميهن و بنام ايران بزرگ با آمريتي خشن از هرگونه حقوق نخستين خود محروم مي شوند، مجبور به استفاده از حق طلاق سياسي مي شوند. دموكراسي خواهان اگر آزادي را حقي مي دانند كه در راهي ناگزير، با روش هاي قهرآميز بدست مي آيد، بايد بدانند كه آزادي ملل نيز حقي است كه مي تواند در آخرين راه، از طريق طلاق سياسي حاصل شود. اگر روش قهرآميز روش ناصحیحی است آزادي يك ملت نیز حقي است، اگر طلاق سياسي بد است آزادي ملتها نیز حقي ديگر است. « گلوله بد است »، خشونت خياباني بد است، واگرايي بد است، طلاق سياسي بد است، تجزيه بد است اما حق بقا و زنده ماندن هر بدي را توجيه مي كند حتي به دندان كشيدن گوشت مرده برادر را.
گفتگو – 8 / مصاحبه اختصاصی با ابوذر آذران: هویت حرکت ملی آذربایجان نه سیاسی که مدنی است
کانون دموکراسی آذربایجان : ابوذر آذران از اندیشمندان جوان آذربایجان است که همگام با علایق دمکراسی خواهانه خویش، بخشی از تلاشهای فکری و قلمی خود را بر حقوق ملی ترکان و جنبش ملی – دمکراتیک آذربایجان متمرکز کرده است. کانون دمکراسی آذربایجان در ادامه سلسله گفتگوهای خویش این بار، پای سخن ایشان می نشیند. بی شک دیدگاههای جناب آذران نمایان گر رنگی جدید در طیف گسترده فعالان حرکت ملی آذربایجان است که به غنای بیشتر فکری-گفتمانی جنبش کمک می کند و افق های تازه ای را به روی نسل جوان روشنفکران ترک در ایران می گشاید. این سلسله گفتگوها، برای پاسداشت یاد و نام آزادیخواه دربند آذربایجان، سعید متین پور، بصورت نمادین بنام این نماد زندانی اندیشه ملی-دمکراتیک آذربایجان منتشر می شود.
س- همانطور که می دانید، امروزه یک جنبش گسترده اجتماعی و سیاسی در آذربایجان ظهور و بروز دارد که تحت عنوان حرکت ملی آذربایجان یا حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان صورتبندی می شود ، شما ریشه این جنبش را در کجا می بینید و اصولا به نظر شما این حرکت مبتنی بر کدام ضرورتهای سیاسی و تاریخی است ؟
آنچه اینک در آذربایجان جاری است، ریشه در خواهش های عارفانه ملتی دارد که از نخستین حقوق بشری خویش یعنی آموختن زبان مادری محروم است. در عصر » UN» ها، آذربایجان ایران نه در رویای آزادی همجنس گرایی و بیمه بیکاری و … که در آرزوی روزی است تا فرزندانش بر تخته سیاه معرفت، نام بلند خدای را و نام نیک وطن را به زبان مادرشان بنویسند. این خواسته پاک، صد سال تمام با سرنیزه پوتین پوشان پایتخت و نویسندگان کافه نشین مرکز مواجه شده. صد سال است که در صدر خواسته های ملتی بغایت کوشا و بافرهنگ، تحصیل به زبان مادری می نشیند و هرگز به مراد نمی رسد.
آنچه در آذربایجان جریان دارد، یک جنبش نیست، یک اضطرار ، یک تقلا و یک تنازع جانانه برای بقا است. آذربایجان همچون آهویی تیرخورده در شبی مرگبار تقلای حفظ جان و ناموس می کند. این جنبش نیست، این یک تقلای بزرگ است برای حفط مام میهن. خورشید در این خطه از خاک، بر مردمانی می تابد که حق ندارند به زبانی که با مادر خویش سخن می گویند، بنویسند. این تلخ ترین حقیقت قرن است، قرنی که در آن، در یکسو میشل فوکو از حقوق دیوانگان سخن می گوید و در سوی دیگر، فرزندان و آموزگاران کوهستان، باهم به زبان بیگانه سخن می گویند.
حفط زبان، یعنی حفظ جان، یعنی حفظ هویت انسانی ، و آذربایجان این را چنین فهمیده است؛ « هارای هارای من تورکم».
سالهاست در زیباترین کنج ارض، آذربایجانی ها نان و نبوغ تولید می کنند و مرکز نشین ها هر دو را به عافیت تمام، مصرف می کنند. از حوزه قم که علامه های اربعه خود را مدیون تبریز است: سبحانی، جعفری، طباطبایی و امینی تا جبهه سوسیال مارکسیسم ایرانی که کنش های تاریخی خود را مرهون آذربایجان است و از انقلاب مشروطه تا انقلاب 57، از جنگ 2+6 ساله تا اصلاحات 2+6 ساله، همه و همه یک منبع تغذیه قوی در اختیار داشته ند؛ « آذربایجان «. ایران معاصر، همواره از آذربایجان تغذیه کرده و می کند، آذربایجان اما، در سوی دیگر این معامله ، از این پدرخوانده بی مهر خود ، هرگز دست مهری ندیده است، هر چه بوده غارت بوده و غارت. از غارت خاک گرفته تا تحدید زبان، از ویرانی فرهنگ تا تحریف تاریخ.
حقیقت این است، نسل امروز آذربایجان، جزئئ از تاریخ خود را فهمیده و از آنچه بر او رفته آگاهی یافته و درصدد مطالبه حقوق حقه خویش است. این خروش و خیزش در خیابان های تبریز، ارومیه، سلماس ، مرند، سولدوز، مراغه، میانه، اردبیل، زنجان و … پاسخ به سوال دردمندانه ای است که سالهاست سینه آذربایجانی ها را می فشارد: چگونه است که سالیانه میلیونها ریال خرج آموزش، پژوهش، حفظ و گسترش زبان فارسی در سازمان های عریض و طویلی چون وزارت آموزش و پرورش، صدا و سیما، فرهنگ و ارشاد، وزارت علوم و تحقیقات، سازمان فرهنگ و ارتباطات، جهاددانشگاهی، وزارت بهداشت و درمان، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه های علمیه ( بخصوص مراکزی مثل جامعه المصطفی ) ارتش جمهوری اسلامی ایران، سپاه پاسداران و … می شود اما در برابر این هزینه های میلیاردی، تقریبا هیچ هزینه ای برای حفط زبان مادری آذربایجانی ها نمی شود؟ این تقسیم ظالمانه صفر به صدِ بودجه فرهنگی زمانی دل آزارتر می شود اگر بدانیم، اکثریت قاطع ایرانیان به زبان ترکی آذربایجانی سخن می گویند و زبان فارسی به لحاظ آماری، دومین زبان کشور محسوب می شود.
چند سال پیش یکی از تئوریسین های طیف راست حاکمیت، ناسیونالیسم را ایدئولوژی بی هویت خواند. این توصیف غیرمنصفانه از ملی گرایی، عمق دردآلود جنبشی سراسر غرور و تمام قد مظلوم را به نمایش می گذارد. این در حالی است که ناسیونالیست های فارس زبان در تمامی مراکز فرهنگی نفوذ مطلق العنان دارند تا جایی که کالایی که به عنوان اسلام به جامعه ایرانی ارائه می شود، نه اسلام محمد که اسلام پان آریانیستی است که کنشگران فرهنگی ایران با مهارت تمام، ناسیونالیسم ایرانی را با پوسته نازکی از اسلام جایگزین اسلام ناب کرده اند. چگونه است که تلاش محدود آذربایجانی ها برای آموزش زبان مادری، اتهام تهوع آور و وحشت زای » پان ترکیسم » را در پی دارد، اما فتح همه نهادهای فرهنگی از سوی پان آریانیست ها هرگز شبهه در ناسیونالیسم به مثابه یک ایده ئولوژِی بی هویت نمی اندازد!
در ایران معاصر یک نژادپرستی تمام قد حاکم است. نژادی که خود را برتر می داند، اندیشه نژادپرستانه خود را در کتابهای درسی خود به دانش آموزانش می آموزد. نژادی که دیگر نژادها را با بی اخلاقی تمام، تحقیر می کند. ترک، کرد، بلوچ، عرب، لر و ترکمن از دیدگاه این نژاد شهروند درجه دو محسوب می شوند. آنان نباید به زبان خویش بخوانند، نباید فرهنگ خود را بدانند، نباید به مدارج عالی برسند، نباید در حلقه های تصمیم گیر قرار بگیرند. آنان تنها حق حیات دارند می توانند کار کنند و بخورند و بخوابند. در حالی که شهروندی درجه دوم حتی در آمریکا ، آخرین سرزمین برده داران، برافتاده، در ایران معاصر با حدت و شدت پی گرفته می شود. از میان غیرفارس ها تنها کسانی می توانند به مدارج عالی برسند و نشان شهروندی بگیرند که الینه شوند و از خود بی خود گردند. آنانکه در جریان عبور از « فرهنگ » خویشتن خویش را به دیگری می بازند و فرهنگ دیگری را تمام و کمال می پذیرند، از دیدگاه این نژادگرایان مجوز ورود به حلقه خودی ها را دارند.
در ایران معاصر، نه الیناسیون فرهنگی که الیناسیون نژادی جریان دارد. دقیقا زمانی که سران جهان برای حفظ محیط زیست در کپهناگ گرد هم می آیند تا بتوانند گونه های مختلف گیاهی و حیوانی را حفظ نمایند، در ایران، آذربایجانی ها برای حفظ نژاد خود از شر اصحاب حذف، سر به آسمان سپرده و پای بر زمین می کوبند. اگر گلوله هایی از جنس سرب آخرین گونه های غزال استرالیایی را می کشند، در آذربایجان ایران، ژنوساید گسترده ای تمام هستی یک ملت را به تاراج می برد. آذربایجانی ها برای حفظ خود، نه بر دلارهای آمریکایی دسترسی دارند و نه بر دریای نفت خاورمیانه، اینان تنها بر بازوان خویشتن تکیه کرده اند و نه از کیسه سه گانه حاکمیت، مرجعیت و اجنبی که از دسترنج خود برای مبارزه خرج می کنند.
س- این حرکت دنبال چیست و اگر طور دیگری بپرسیم اهداف سیاسی و اجتماعی حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان چیست ؟
آذربایجان در جستجوی راه است، راهی برای بقا. این هدف شاید خیلی تلخ باشد اما حقیقت همین است. آذربایجان امروز اینقدر تحدید شده است که هرگز به حکومت نمی اندیشد. این ملت حداقل در پله نخست، به حفظ هویت، زبان، فرهنگ و نژاد خود می اندیشد. نمی توان در شطِ رنج، شطرنج بازی کرد. انسانی می تواند به سیاست بیاندیشد و سیاست ورزی پیشه کند که امنیت حداقلی احساس کند. آذربایجانی امنیت ندارد بنابراین نمی تواند بر پله های لرزان قدرت پای نهد.
من فکر می کنم آنچه در آذربایجان جاری است نه یک جنبش سیاسی که یک جنبش اجتماعی و مدنی تمام عیار است. کنشگران آذربایجان باید این ضرورت را بپذیرند که آذربایجان کنونی ظرفیت حرکت سیاسی را ندارد. آذربایجان را، تنها و تنها یک حرکت صرفا مدنی می تواند از نابودی برهاند. حاکمان نیز باید بدانند که قرائت امنیتی از حرکت مدنی مردم آذربایجان، خطایی تاریخی است و تیر این خطا در درجه نخست بر چشم آنان و بعد بر پیکر نحیف آذربایجان خواهد رفت.
تفاوت عمیق تهران با تبریز در شرایط کنونی در این است که جنبش پایتخت، سراسر سیاسی است. تهران در مرزهای قدرت حرکت می کند تهران می خواهد حکومت کند خیابان های تهران مستقیما به کاخ های شیشه ای سیاست و سیاهچالهای آهنین ندامت منتهی می شوند، کاخ هایی در پاستور و سیاهچالهایی چون اوین. اما جنبش شمال غرب سراسر مدنی است تبریز نمی خواهد و نمی تواند فعلا حکومت کند. در خیابان های تبریز شعار « مرگ بر دیکتاتور » جاری نیست. خیابان های تبریز رو به تجلی راه می برند ، رو به وحدت، رو به آرامش، رو به مدنیت، رو به فرهنگ. در این خیابان ها تنها یک شعار داده می شود: «تورک دیلینده مدرسه».
آذربایجان نمی خواهد حکومت کند این یک حقیقت مسلم است. اما صحابه ابلیس سالهای سال است که بر این حقیقت مسلم نعل وارونه می زنند. آذربایجانی برای همیشه متهم به تجزیه است. در حالی که «سیاست» در تبریز دقیقا مترادف با «فرهنگ» است. مکتب تبریز، مکتب مدنیت و آزادی است. تبریز آزادیستان ایران بوده است. هرگز از اراده های آذربایجانی ها « دیکتاتوری » و «ظلم» زاده نشده است. تبریز بارها و بارها تهران را آزاد کرده و بی مدعا رهایش ساخته است. چنین شهری نمی تواند نقشه گربه ای شکل را پاره پاره کند. اتهام تجزیه به فعالان آذربایجان از دیدگاه چامعه شناسی سیاسی، خواب پریشان اصحاب حذف است. این اتهام تازگی ندارد آنانکه روزی با چوب تهمت، پیشه وری را تجزیه طلب خواندند، اینک با همان چوب بر سر نوجوانان آذربایجان می کوبند. اتهام استقلال خواهی تلخند مسخره روزگار است. شهری که تمام تاریخ بر کشور خویش آزادی می ستاند، چگونه می تواند آزادی از او بگیرد؟
س- آیا به نظر شما یک قشر یا طبقه اقتصادی معینی حامی این حرکت هست ؟ یعنی آیا صفت » ملی » در عنوان حرکت تنها از تاکید بر شعارها و مطالبات ملی گرایانه و ناسیونالیستی ناشی میشود یا به این دلیل است که این حرکت در گستره ملی و با پایگاه اجتماعی سراسری در میان ترکان حضور دارد ؟
جنبش آذربایجان را جزیره های جدا از هم هدایت می کنند. شاید این جدابودگی، عامل شکست باشد، اما این جزیره های جدا از هم نشان می دهد که حرکت آذربایجان نه جنبش گروهی خاص که یک حرکت ملی به معنای مطلق کلمه است. بازداشتی های آذربایجان را نه همچون تهران، صرفا دانشجویان، خبرنگاران، نخبگان سیاسی و کنشگران اجتماعی که قشرهای مختلف مردم را تشکیل می دهند. در میان اینان، بازاری، کسبه، شاعر، دانشجو، جوشکار، بنا، خیاط، قالیباف، معلم، وکیل، مهندس، استاد دانشگاه، همه و همه هستند. همه آذربایجانی ها برای نجات آذربایجان خروشیده اند.
نکته مهم دیگر، استقلال مطلق این جنبش است. جنبش ملی آذربایجان پرونده سیاسی و امنیتی هیچ سفارتخانه ای نیست. منافع ملی کشورهای دنیا هم راستای منافع ملی آذربایجانی ها نیست. کشورها منفعتی در حمایت از ملت آذربایجان ندارند. بنابراین آذربایجان تنهاست ، تنهای تنها بی هیچ پشتوانه و حمایتی. این تنهایی از یک سو بسیار دل آزار است ، دنیایی که برای حقوق نهنگ های خلیج فارس اشک تمساح می ریزد و برای فلسطینی ها و افغان ها و اویغورها و ارمنی ها و یهودی ها پیرهن چاک می کند، بزرگترین ژنوساید فرهنگی و نژادی را نادیده می گیرد و جنبش مدنی ملتی بزرگ را بصورت کامل بایکوت می کند. اما، این تنهایی دل آزار از سوی دیگر بسیار خشنودکننده است چون جنبش آذربایجان را مستقل می کند بی هیچ اتکا و نیازی به دیگری.
این استقلال بی نظیر را باید مسوولان امنیتی ایران درک کنند و بدانند که چنین ملتی با چنین مبارزه مدنی و کاملا غیر سیاسی، مستحق چنین رفتارهای امنیتی نیست. این مسوولان می دانند که اگر تهران در 6 ماه گذشته در مقیاسی قابل تامل امنیتی شده است، تبریز سالهای سال است که در مقیاسی بسیار گسترده تر پلیسی و امنیتی اداره می شود. این فضای امنیتی شایسته مهد مدنیت و مدرنیت نیست. از حاکمان تهران می خواهم دروازه های تبریز را بازگشایند تا این شهر همچنان سرود تجدد بخواند.
س- جناب آذران، اگر دقت کنیم در شروع حرکت یا به عبارت دقیقتر در شروع فاز نوین حرکت آذربایجان شعرا و اهالی ادبیات و هنر نقش مهمی دارند و از آنجایی که نمود بارز ستم ملی در آذربایجان در حوزه زبان و فرهنگ هست ، حضور اساتید سخن و شعرا منطقی هم هست ، ولی این ویژگی باعث شده که گسترش حرکت به سایر حوزه ها و یا سایر شکافهای اجتماعی مثل حقوق زنان و …. کند شود یا اصلا نمودی نداشته باشد ، چگونه می توان بر این مشکل فائق آمد ؟
اولا، جنبش آذربایجان جنبشی است برای به دست آوردن حقوق نخستین. حقوق زنان، آزادی عقیده و دین، آزادی اقتصادی و … اگرچه در زمره مهمترین حقوق انسانی قرار دارند اما جزو حقوق نخستین بشر نیستند. آذربایجان چیزی می خواهد که حتی بشر نخستین هم آنرا داشت. انسان غارنشین زمانی که شروع به نوشتن کرد، به زبان مادرش نوشت اما انسان آذربایجانی وقتی نوشتن آغاز می کند مجبور است به زبان دیگری بنویسد. آذربایجان در استغاثه چنین حقی است. حق زبان هم ردیف حق نان است. انسانی که نان را از او دریغ کنند، حقوق شهروندی خویش را فراموش می کند، حق تعیین سرنوشت را نمی فهمد، حقوق زنان و کودکان و سالمندان را درک نمی کند و آزادای های مدنی و اعتقادی را نمی شناسد. آذربایجان امروز گرفتار عقده های نژادگرایانه کارگزارن فرهنگی پایتخت است. چنین جامعه ای که با چشمانی باز در حال احتضار است، حقیقتا نمی تواند پس از مرگ را ببیند. کسی که از شدت گرسنگی بر خود می پیچد، نمی تواند نت خوانی کند.
ثانیا، حقوق زنان، آزادی ها، حق نعیین سرنوشت و … گزاره هایی هستند که عموما در حوزه قدرت تعریف می شوند. این گزاره ها در تلاش هستند که زنان را در قدرت مردان سهیم کنند، با حق آزادی مطبوعات و اجتماعات، بخشی از قدرت حاکمان را در اختیار مردم بگذارند و در نهایت عرصه عمومی را قوی و وسیع نگه دارند. اما جنبش آذربایجان اصلا در پارادایم قدرت قرار ندارد که به این حقوق بپردازد. آذربایجان می خواهد نخست به زبان خود بنویسد باسواد شود ،ادبیات جدید را بفهمد آنگاه شاید کسانی از درون این جنبش بخواهند وارد کارزاری شوند.
اگر آذربایجان اینک سهم اندکی در جنبش زنان دارد نشان از بی توجهی فعالان آذربایجانی به این مساله نیست چه، زنان فعال آذربایجانی می دانند آنچه اینک در آذربایجان از کف می رود چیزی است که اگر برود دیگر هرگز نمی آید. متاسفانه ظلم مضاعفی بر آذربایجان روا رفته است. باید بپذیریم که آذربایجان چند مرحله عقب است. آذربایجان بازی را از زیر صفر شروع کرده است. زنانی که در پایتخت دنبال حقوق حقه خویشند هرگز حقوق نخستین زنان آذربایجان را نمی فهمند چون از چنین مرحله ای هرگز عبور نکرده اند نه خود که نیاکانشان نیز، هرگز درد زبان مادری را نداشته اند.
اگر چه شخصا نمی توانم آذربایجان امروز را به مبارزه در جبهه های جلوتر فرابخوانم، اما اگر جبهه نخست رها نشود می توان همزمان هم حق آموزش زبان مادری را خواست و هم حق برابری زنان و مردان را. شاید آذربایجانی ها بتوانند همزمان در نیکمت های دبستان و دبیرستان بنشینند و همانند اساطیر خویش، راه های سه ساله را، سه روزه طی کنند، اما واقعیت آن است که مبارزه هزینه دارد. نمی توان با یک لیوان ماست، اقیانوس اطلس را تبدیل به دوغ کرد.
س- ببینید ، » تاریخ » ابزار ناسیونالیسم دولتی فارسی برای محو فرهنگ و زبان ترکی بوده است ، فعالان ترک هم برای مقابله و جهت اثبات هویت و هستی خود به نحوی به تاریخ و گذشته روی آوردند و به جای اتکا بر نورمهای حقوق و ارزشهای دنیای مدرن به نوعی در دام اصالت بخشیدن به تاریخ گرفتار شده اند ، به نظر شما این حاکمیت تاریخ در گفتمان حرکت ملی آیا امروز هم مفید است یا زمان گذر از تاریخ در حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان فرا رسیده است ؟
ادوارد سعید در اثر مشهور خود، روایتی ایده ئولوژیک از تلاش های شرق شناسان اروپایی ارائه می کند او بر دانشمندان شرق شناس می تازد و می گوید شما شرق را آنچنانچه می خواستید، در آثار خود آفریده اید. شاید سخن سعید درباره کارنامه علمی غرب در مورد شرق، تا حدی افراطی باشد اما به جرات می توان گفت که کارنامه علمی دانشوران درباره آذربایجان بطور کامل در هاله ای ایده ئولوژیک قرار دارد. آنان آذربایجان را آنگونه که دوست داشته اند، آفریده اند. آنان که می گویم تنها حسن پیرنیا و احمد کسروی نیست بلکه شامل فردوسی و ناصرخسرو و بلعمی و … هم هست. تقریبا تاریخ آذربایجان توسط دانشوران ایران زمین در تحریفی ماهرانه غنوده است.
تکیه بر تاریخ، اگر چه در تعریف هویت یک ملت اهمیتی فراوان دارد اما از آنجا که حوزه های آکادمیک علوم انسانی در ایران بصورت مطلق در احتیار این دانشوران ایده ئولوزیک قرار دارد و سالیان سال تمام بودجه های پژوهشی صرف ارائه یک روایت ایده ئولژیک و همگرایانه از تاریخ ایران شده است و آثار تاریخ نگاران واقعی آذربایجان در مقایسه انبوه کتاب ها و رساله ها بسیار اندک است، در این شرایط نابرابر، تکیه بر تاریخ نانوشته آذربایجان نمی تواند مطلوب واقع گردد.
راه این است که باید در کنار آغاز پژوهش های علمی و آموزش تاریخ واقعی آذربایجان و نه روایت های سرهم بندی شده بر نسل جدید، در حوزه مدنی و در عرصه عمومی به حقوق مدنی تاکید کرد. پافشاری در حق نخستِ انسانِ نخستین یعنی زبان مادری، می تواند جنبش را به سرمنزل مقصود برساند. فراموش نکنیم اگر جنبش آذربایجان بتواند در همین یک مورد به نتیجه برسد، آذربایجان را آزاد می کند. کافی است تصور کنیم که فرزندان آذربایجان در کلاس نخست مدرسه، نوشتن زبان مادری خود را یاد می گیرند، فرداها روشن خواهد بود. این زبان قابلیت های فروانی دارد به تنهایی می تواند ملتی را از سقوط نجات دهد. این شعار نیست. زبان یعنی همه دنیای یک انسان. بی جهت نیست که اصحاب فاشیزم ، زبان مادری را از ترکان گرفته اند. آنها می دانند که اگر آذربایجانی «الف» را بگیرد تا «ی» را به دست می آورد.
س- هر حرکت سیاسی و اجتماعی دارای نقاط قوت و ضعف هست و حرکت آذربایجان نیز از این قاعده مستثنا نیست، از طرف دیگر مخالفان هم ، حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان را در معرض اتهاماتی قرار می دهند . به نظر شما امروز ، مهمترین نقاط ضعف حرکت چیست ؟
1) فاصله قابل لمس بین روشنفکران حرکت ملی با مردم یکی از مهمترین نقاظ ضعف حرکت است. روشنفکران آذربایجان معمولا عمیق تر و باسوادتر از روشنفکران دیگر ملیت ها هستند اما این روشنفکران برخلاف دیگران، ارتباط دوسویه و تنگاتنگ با ملت خود ندارند. ملت و روشنفکران آذربایجان در دو سوی یک رودخانه پرخروش هستند. روشنفکران آذربایجان نباید انتظار داشته باشند که مردم بسوی آنها بیایند. آنان باید با روشهای پیامبرانه بسوی مردم آیند. روشنفکری از نوع ژان پل سارتر در شرایط فعلی مناسب آذربایجان است. نمی گویم باید عوامفریبی کرد اما روشنفکران آذربایجان چاره ای ندارند جز اینکه با عوام بنشینند و برخیزند.
در تاریخ مدرن، روشنفکران آذربایجان رفتاری از خود نشان داده اند که محصولی جز سلب اعتماد مردم از آنان نداشته است. روشنفکران نه تنها محبوبیت ندارند بلکه گاه مورد سرزنش هم قرار می گیرند. شاید یکی از دلایل این دیوار بی اعتمادی رفتارهای خلاف شرع روشنفکران باسوادی است که در میان مردم مذهبی آذربایجان تظاهر به رفتارهای هنجارشکنانه داشته اند. طرح این مساله، هرگز ماهیت ارزش گرایانه ندارد تنها می خواهم بگویم روشنفکر آذربایجانی باید با ملت خود همراه شود حتی اگر این همراهی باعث حضور او در حسینیه ها و تکایا شود، جایی که شاید در اندیشه او، ارتجاعی و عقب ماندگی عنوان می شود.
2) ضعف دیگر جنبش، عدم همراهی و همدلی بازاری ها و فعالا ن اقتصادی با جنبش است. بازار تبریز برخلاف انقلاب های پیشین آنچنان اقبالی به جنبش ملی نشان نداده است. دلیل این امر ریشه تاریخی دارد بازار تبریز پس از سرکوب جریان خلق مسلمان و سقوط آیت الله شریعتمداری رفتار انفعالی نسبت به سیاست در پیش گرفته است. خاستگاه طبقاتی جنبش آذربایجان، بیشتر در میان جوانان بخصوص دانشجویان است. بازار باید به متن جنبش مدنی آذربایجان بازگردد این کار تنها با تلاش کنشگران مدنی آذربایجان و اعتمادی که اینان در میان بازاریان ایجاد خواهند کرد ،انجام خواهد شد.
3) رفتار ایده ئولوژیک کنشگران مدنی آذربایجان دیگر مشکل جنبش است. مطالبات مدنی مردم آذربایجان هرگز نباید چهره ایده ئولوژیک به خود بگیرد. این خواسته ها نه ایده ئولوژیک که کاملا مدنی و طبیعی است. در شرایط فعلی حضور برخی ورشکسته های سیاسی دهه 50 در متن جنبش یک خطر جدی است بخصوص بخشی از سوسیالسیت های انقلابی که به عقیده خودشان علم مبارزه را می فهمند می توانند به راحتی بر صدر صف قرار بگیرند و جنبش را به قهقرای ناکجاآباد ببرند جایی که جز حرمان و ناکامی نیست. البته باید تاکید کرد که جنبش مدنی آذربایجان، جنبش گروه خاص نیست، همه سلایق سیاسی و عقیدتی از حجره های حوزه علمیه تا محفل های کمونیستی می توانند به این جنبش مدنی بپیوندند. سخن این نیست که فعالان آذربایجانی چپ دهه پنجاه دیگر نباید برای آرمانهای مدنی آذربایجان تلاش کنند، سخن این است، آنان اگر روزی انترناسینوال بوده اند، اینک برای حقوق ناسیونالیستی یک ملت کار می کنند و باید برای این کار، همچون همه فرزندان آذربایجان به عنوان یک آذربایجانی به عرصه بیایند نه، به عنوان یک سوسیالیست، بلشویک، فدایی خلق، فدایی اسلام و … . این بند هرگز درصدد توهین و تهمت به این بزرگواران نیست که جوانی خویش را صرف آرمان های خود کرده اند.
4) مطلق گرایی و عدم سازش: از دیدگاه مردم شناختی، سادگی، پرکاری، امیدواری، پایداری و مطلق گرایی و عدم سازش از ویژگی های عمومی ترکان و ملت آذربایجان است. بسیاری از این وِیژگی ها نقشی سازنده و موثر در پیشرفت آذربایجان دارند اما مطلق گرایی و عدم سازش در عرصه سیاسی ضربه جبران ناپذیری زده است. حقیقت این است که آذربایجان کمتر سیاست ورزی کرده است. آذربایجانی همیشه در صفر و صد است و همه چیز را سیاه و سفید می بیند. عصر حاضر، عصر سازش و معامله است نمی توان یک شبه به همه حقوق و اهداف رسید باید همچون لاک پشت، محکم، آهسته و آرام پای پیش گذاشت. باید مذاکره کرد باید پارادیم موجود را فهمید و بر اساس معادلات سیاسی جهان، گفتگو کرد. عصر حاضر عصر دون کیشوت بازی نیست. بین دو عدد صفر و صد، 98 عدد دیگر هست که می توان برای آنها تلاش کرد. فرزندان آذربایجان اگر یک نگیرند هرگز ده نمی گیرند و اگر ده نگیرند هرگز 18 نمی گیرند. تا 100 راه درازی در پیش است نمی توان این راه دراز را در طرفه العین پیمود. تفاوت ترک ها و فارس ها در همین سازش و عدم سازش است.
روشنفکران فارس از خواجه نظام الملک تا خواجه نصیر و از محمدعلی فروغی تا احسان نراقی در درونی ترین هسته های یک نظام ایده ئولوژیک برای حفظ فرهنگ و زبان خویش کار کرده اند اما روشنفکران آذربایجان آواره ترین روشنفکران جهان بوده اند و هیچ وقت تنوانسته اند در درون نظام های نه چندان ایده ئولوژیک هم کار کنند. آذربایجان باید یاد بگیرد که برای به دست آوردن حقوق نخستین خود باید حرف بزند و مذاکره کند. من عقیده دارم حتی در شرایط فعلی که تهران سراسر اعتراض و اغتشاش است، آذربایجان می تواند برخی از حقوق نخستین خود را از همین دولت و حاکمیت مطالبه کند و در همین دولت برخی از این حقوق را به دست آورد شرط آن تنها و تنها گفتگو است.
5) سیاسی کردن جنبش مدنی: جنبش آذربایجان مدنی است و هرگز نباید صبغه سیاسی به خود گیرد. با جنبش سیاسی برخورد سیاسی می شود برخوردی که ممکن است بسیار خشن و فاشیستی باشد اما حتی توتالیترترین حکومت ها هم نمی تواند با جنبش مدنی برخورد قهری غیرقابل جبران داشته باشند.
6) تندروی و افراط گرایی: برخی از گروه های فعال آذربایجان، رفتار بسیار افراطی در پیش دارند. این رفتارها جنبش را از درون و برون می پوساند. بالا بردن پرچم، رو نمایی نقشه آذربایجان و نشان دادن نماد گرگ و … اگر چه به زعم برخی ها علامت هویت ملی است اما این رفتارهای نمادین نتیجه ای جز تبلیغات منفی پان ایرانیست ها، رویگردانی مردم مذهبی و رفتار حذفی حاکمیت نخواهد داشت. رنگ و نماد زمانی به کار می آید که اکثریت قاطبه مردم، مفهوم این نماد را بفهمند و بپذیرند و بدون تردید و واهمه از آن استفاده کنند. جنبش آذربایجان هنوز با این مرحله فاصله زیادی دارد.
7) عدم حضور خانواده: خانواده های آذربایجانی با جوانان هویت جوی خود همراه نیستند. روشنفکران جوان آذربایجان نتوانسته اند خانواده های خود را با مرام خود همراه کنند. خانواده ها این جنبش را آنچنان که باید، نفهیده اند. جوانان باید آرمانهای انسانی و ملی خود را برای مادران و پدران خود ترجمه کنند و آنان را با حقوق نخستین خود آشنا سازند. تا زمانی که پدران با پسران و مادران با دختران همراه نشوند، این جنبش به سرانجام نخواهد رسید
8) جنبش فعلی آذربایجان یک جنبش روستایی است. بعد روستایی جنبش بر بعد شهری آن می چربد. خاستگاه روشنفکران جوان آذربایجان بیشتر از روستاها است. جنبش مدنی باید در شهر شکل بگیرد. شهر باید این جنبش را به آغوش بگیرد. شاید اطوکشیده های تبریز و ارومیه و سولدوز و … ندانند که آنچه بر ذهن و جان جوانان باسواد دهاتی می گذرد، آزادی، آرامش و سربلندی آنان است. نبوغ سرشار فرزندان کوهستان نباید خرج ایده های پایتخت نشینان شود. آذربایجان باید این نخبه ها را به شهرهای خود دعوت کند و از این سرمایه های بی مانند برای پیشرفت آذربایجان استفاده کند.
9) بایکوت خبری و نبود رسانه: تلخ است اگر بگوییم آذربایجان در بایکوت مطلق رسانه های جهان است. انتشار اخبار آذربایجان هرگز در دستور کار رسانه های جهان و بویژه رسانه های فارس زبان نبوده است. جوانان آذربایجان باید ورود به ساحت رسانه را یک وظیفه ملی قلمداد کنند. ورود به عرصه رسانه، هزینه سنگینی دارد چون رسانه تمام زندگی خبرنگار را می خواهد. نمی توان روزنامه نگار و خبرنگار بود و سودای دیگری در دل داشت. متاسفانه روزنامه نگاری در آذربایجان در نازل ترین سطح ممکن قرار دارد. آذربایجانی ها برخلاف اسلاف خود، با رسانه آشنایی ندارند. رسانه شاید تنها حرفه ای است که آذربایجان به آن اقبال نشان نمی دهد. باید حلقه های روزنامه نگاری حرفه ای در شهرهای آذربایجان شکل بگیرد. باید نوعی مکتب رونامه نگاری آذربایجانی در میان رسانه ها قد علم کند. تنها حضور سایبر ژورنالیست های حرفه ای آذربایجان است که می تواند جلوی سایبرتروریسم آذربایجان را بگیرد. کافی است خرداد 85 را با خرداد 88 مقایسه کنیم جوانان آذربایجان با رسانه میانه ای ندارند. کنشگران سیاسی و اجتماعی و سرمایه داران آذربایجان باید برای راه اندازی رسانه های بومی در آذربایجان تلاش کنند. رسانه آذربایجانی نه به مرکز و نه به خارج، که به خود آذربایجان باید متکی باشد. سرمایه دارهای آذربایجان باید رسانه های مستقل آذربایجان را بچرخانند. راه اندازی روزنامه و رسانه با حرکت های افراطی امکان پذیر نیست تنها با نگاه خاکستری می توان در آذربایجان رسانه های بومی را راه انداخت و اداره کرد.
10) اختلاف بین فعالان حرکت و اتهام همدیگر به انواع اتهامات، دیگر معضل جنبش است. تجربه کوتاه من در دانشگاه تهران، نشان می دهد که جوانان آذربایجان اولا هم را متهم می کنند، دوما هم را قبول ندارند و سوما خود را قهرمان آذربایجان می پندارند. آذربایجان به حقوق خود دست نخواهد یافت مگر با ایثار و تعاون. آذربایجان قهرمان نمی خواهد شهروند آگاه و عادی می خواهد قهرمان های سیاسی عموما از پله های خیانت بالا می روند. تصور اینکه آذربایجان در بدترین دوران خود یعنی در عصر احتضار خویش، درگیر نزاع های مسخره داخلی است، دل آدمی را می آزارد. آذربایجان یکپارچه و نه پاره پاره می تواند آذربایجان شکوفا و توسعه یافته بشود.
11) مشکل بعدی فقر تئوریک کنشگران جنبش است. من افراد زیادی را می شناسم که در سطح بسیار خوبی برای آذربایجان فعالیت می کردند و به عنوان چهره فعالِ آذربایجانی شناخته شده بودند اما در نخستین برخورد حاکمیت دست از آرمان های خود برداشتند و حتی درون خانه خود نیز آرمان آذربایجان را به زباله دان آشپزخانه سپردند کسانی که تا دیروز برای دفاع از حقوق آذربایجان، گروه های شناسنامه دار تشکیل داده بودند، اکنون با همسر و فرزندان خود نیز فارسی سخن می گویند. این حرکت انفعالی ریشه در ناآگاهی تاریخی و سطحی گرایی سیاسی دارد. غنای هیجانی و فقر عقلانیت افراد منجر به چنین گسست های تلخ می شود، گسست هایی که ضربه مضاعف به آذربایجان می رساند. آذربایجان قهرمان های یک شبه نمی خواهد آذربایجان مردان پای ثابت و آهسته پای می خواهد.
12) عدم همراهی نخبگان تحصیل کرده با جنبش: بخش بسیار بزرگی از نخبگان ایرانی در داخل و خارج، آذربایجانی هستند بسیاری از آنها حساس ترین حوزه های علمی و خدماتی کشور را مدیریت می کنند بخش بزرگی از اینان در روستاهای آذربایجان زاده و بالیده اند و هنوز پدران و مادرانشان در دهات آذربایجان زندگی می کنند. اینان از آنچه در آذربایجان جریان دارد، آگاهند اما وارد کارزار نمی شوند. این عدم همراهی دلایل مختلفی دارد که از حوصله بحث خارج است از جمله این دلایل عدم شفافیت فعالیت ها، عدم اعتماد به فعالان، عدم تبلیغ، عدم دعوت و … می باشد. باید به اینان اعتماد داد و آنان را به این میقات بزرگ ملی دعوت کرد. آنها فرزندان آذربایجان هستند اگر اعتماد کنند وارد صحنه می شوند.
س- وقتی سیر حرکت در سالهای گذشته را مرور میکنیم ، مشاهده میکنیم که تاکید بر ارزشهای جهان معاصر چون دمکراسی و حقوق بشر در ادبیات حرکت کم رنگ هست و هنوز هم این المانها جایگاه برجسته ای در ادبیات حرکت ملی ندارد ، نظر شما چیست؟
در پاسخ سوالات پیشین گفتم که حرکت ملی آذربایجان خواهان ابتدایی ترین حقوق انسانی است. حق تحصیل به زبان مادری یکی از بدیهی ترین اصول حقوق بشر است. جهانی که در پی دموکراسی است این حقوق را بصورت ذاتی در درون خود دارد و در جستجوی حقوقی مدرن است. حرکت ملی آذربایجان نه در تمنای این حقوق مدرن که در تلاشی جانانه برای به دست آوردن حقوق ماقبل مدرن خود است . کنشگران دموکراسی و حقوق بشر بیش از آنچه در اندیشه مدنیت باشند سودای سیاست دارند.
آنچه برای آذربایجان مهم است نه دموکراسی تنیده در ایده ئولوژی که به رسمیت شناختن حقوق اساسی آن است. اعتقاد دارم اگر جنبش دموکراسی خواهی پایتخت نشینان با آن قرائت ایده ئولوژیک از جمهوری خواهی، به نتیجه برسد، باز هم آذربایجان همین مطالبات نخستین را پی خواهد گرفت. یعنی اصحاب این قرائت اگر به قدرت برسند بعید به نظر می رسد که حقوق حقه آذربایجان را به رسمیت بشناسند.
البته از آنجا که گفتمان جمهوری خواهی به یک پارادایم فراگیر تبدیل شده، آذربایجان می تواند مدل حقیقی این گفتمان را به جامعه ایرانی عرضه کند. در این مدل، دموکراسی تنها تضمین کننده حقوق نخبگان پایتخت نشین نیست بلکه ایجاد فرصت های برابر برای همه ایرانیان از جمله ترکها است. آذربایجان باید آن نوع از دموکراسی را دنبال کند که تمرکز را از پایتخت برهاند و مدل فدارتیو حکومت را برگزیند. جمهوری خواهان فعلی ایران هنوز به حصار قدرت در پایتخت می اندیشند این نوعی توتالیتاریسم است و آذربایجانی ها چنین نمی اندیشند.
نکته بعدی ضرورت فعالیت در مقیاس کشوری و جهانی است. حضور فعال در سطحی فراتر از مرزهای آذربایجان نیاز به ورود در جغرافیای سیاسی و فکری گسترده تری دارد. در چنین حالتی فعالان آذربایجانی می توانند به عنوان یک ایرانی و نه لزوما به عنوان یک فعال مدنی آذربایجان در این جغرافیا فعالیت کنند. یعنی فعال جنبش ملی آذربایجان می تواند عضو دفتر تحکیم وحدت، جبهه مشارکت و … باشد، اما باید برای این دو ساحت مختلف، دو هویت متفاوت قائل شود و هرگز از آذربایجان برای دیگر ساحت ها خرج نکند بلکه در برابر آن تا جایی که می تواند از این ساحت های ملی و جهانی برای کمک به حرکت مدنی آذربایجان کمک بگیرد. متاسفانه برعکس این مساله روی داده است. آذربایجانی های فعال در سطح کشور همواره از کیسه آذربایجان خرج کرده اند و از نعش آذربایجان بالا رفته اند. اینان از آراء مردم تا تاریخ پرافتخار آذربایجان برای پرواز خود استفاده نموده اند. اینها را اگر خائن ندانیم، بی غریت می خوانیم.
س- دشمنان و مخالفان حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان که – البته خاستگاه بخشی از آنها ناسیونالیسم فارسی و فاشیسم پان ایرانیستی است – ، حرکت آذربایجان را به فاشیسم و گرایشهای آنتی دمکراتیک متهم می کنند ، توضیح شما در این مورد چیست ؟
دشمنان حرکت ملی آذربایجان در دامنه ای بسیار متنوع و وسیع قرار دارند. از پان ایرانیست های پایتخت نشین تا روحانیان حجره نشین قم، از مستاجران پاستور تا سیاستمدارن خارج از گود، از نهضت ازادی تا آبادگران، از مجاهدین خلق تا مجاهدین انقلاب، از انجمن اسلامی تا بسیج دانشجویی، همه و همه مخالف و دشمن حرکت ملی آذربایجان هستند. هیچکدام نمی خواهند مردم آذربایجان به خواسته های مدنی خود برسند. حتی مدافعان حقوق بشر ایران نیز چون اکثرا از درون پارادایم پان آریانیسم برخاسته اند، معترف به حقوف نخستین ملت آذربایجان نیستند. این گروه های متعارض اگر در همه چیز با هم در نزاع باشند، در یک مساله با هم در تفاهمند و آن حقوق اساسی آذربایجانی ها است. در اندیشه اینان هر آذربایجانی اگر حتی به جک گفتن آنها اعتراض کند، پان ترک هست چه برسد که جمعی برخیزند و حق تحصیل به زبان مادری بخواهند.
اگر فعالان سیاسی پایتخت به چوب رابطه با بیگانه متهم می شوند و از حیز انتفاع خارج می گردند، کنشگران آذربایجان نیز بی هیچ جرمی متهم به تجزیه طلبی هستند. آذربایجان تنها زمانی در چشم آنان عزیز است که حقوق اساسی خود را فراموش نماید و همچون سربازی وظیفه شناس به حفظ مرزهای سرزمین پارس! مشغول باشد زمانی در ارس، زمانی دیگر در خلیج فارس و زمانی دیگر در شلمچه و حور.
فعالان آذربایجان باید تلاش کنند تا صریح و آشکار و بدون ابهام و لکنت زبان خواسته های خود را بیان نمایند و بلافاصله پس از بیان خواسته هایشان، از خویشتن اتهام زدایی کنند. باید به زبانی صریح و بلیغ اعلام کنند که هرگز حتی در درونی ترین لایه های ذهن خود در اندیشه تجزیه نیستند. آذربایجانی ها باید به فعالان حقوق بشر بفهمانند که آذربایجانی نمی تواند پان باشد نمی تواند فاشیست باشد نمی تواند نژادپرست باشد.
این رد و انکار باید چنان جدی و وسیع باشد که دشمنان آذربایجان بخاطر تضییع حقوق اساسی ملت خجالت بکشند. البته این اتفاق مبارک مدتی است رخ داده است. از رییس جمهور مساله داری چون احمدی نژاد تا سیاستمدار باهوشی چون میرحسین موسوی در اوج تعارض های سیاسی از حقوق حقه آذربایجان از جمله حق تحصیل به زبان مادری سخن می گویند. این مساله اگر چه می تواند یک بازاریابی سیاسی تلقی شود اما حکایت از فهم خجالت آور آنان از ظلمی است که در همه این سالها در حق آذربایجان رفته است و می رود. این را باید به فال نیک گرفت و از این فرصت استفاده کرد.
س- جنبشهای اجتماعی و سیاسی دیگری هم در ایران فعالند همچون جنبش زنان ، جنبشهای ملی در بین سایر اقوام و ملل یا اخیرا جنبش سبز و ….. ، به نظر شما حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان چه نسبتی با این جریانها دارد ؟ برخی گرایشهای حرکت ملی – دمکراتیک آذربایجان مسائل و حوادث در ایران را چالش و بحرانهای داخلی فارسها ارزیابی میکنند که ارتباطی به ما ندارد . به نظر شما آیا این نوع ارزیابی و نگاه می تواند منافع ترکها را تضمین کند؟ شما چه برخوردی با حوادث و مسایل سراسری در ایران را پیشنهاد میکنید ؟
در اندیشه من آذربایجان جدا از ایران تعریف نمی شود آذربایجان جدا از ایران تنها در یک ذهن فاشیست می تواند جای بگیرد. آذربایجان یکی از ایالت ها ی موثر ایران زمین است با زبان و فرهنگ و ملیتی کاملا متفاوت. آذربایجانی نمی تواند جدا از تحولات جهانی و کشوری زندگی نماید و به مطالبه حقوق خود بپردازد. اصولا جهان امروز جهان هولوگرامیک است در جهانی که عقلانیت ارتباطی حکمرانی می کند نمی توان بر گرد خود پیله زد و مدینه فاضله ساخت.
مسائل آذربایجان با تحولات ایران رابطه جدی دارد آذربایجان باید خود را همچون گذشته آماده نقش بازی در تحولات کشوری بنماید. حضور فعال آذربایجان در مناسبات سیاسی و مدنی ایران یک اصل استراتژیک است اما در ورای این استراتژی، تاکتیک اتخاذ شده می تواند در دوره های مختلف متفاوت باشد. گاهی سکوت می تواند موثرتر از فریاد باشد. آذربایجان در 6 ماه گذشته سکوت معنی داری داشته است این سکوت با پرسش و اعتراض جدی پایتخت روبرو است. تهران می گوید چرا تبریز که همواره در صدر مبارزات بوده اینک تکان نمی خورد؟ طرح چنین سوال و اعتراضی نشان از یک حضور تاریخی موثر دارد. آذربایجان با سکوت خود به پایتخت می آموزد که سکوت چقدر بد است. تهران باید بداند اگر تنها 6 ماه گرفتار یک فضای امنیتی نسبی است تبریز سالهاست که پلیسی اداره می شود و در همه این سالها تهران سکوت کرده است.
تئوری بنده برای رفتار آذربایجان با حوادث اخیر، نه عدم حضور مطلق و سکوت کش دار، که همکاری مشروط است. تهران اکنون فهمیده است که چقدر به تبریز نیاز دارد و نمی تواند بدون تبریز راه به جایی ببرد. تبریز در مرحله اول باید یک اعتراف جانانه از تهران بگیرد. روشنفکران و کنشگران پایتخت باید اعتراف کنند که تبریز اگر تهرانی دیگر نیست، تالی تهران است و همچنان که در مبارزه جای خالی اش احساس می شود باید در دوران سازندگی هم جای خالی او دیده می شد. تهران باید به ظلم عظیم خود بر تبریز اعتراف کند. تهران باید به سکوت کشنده خود در خرداد 85 اعتراف کند. تهران باید اعتراف کند دو انقلاب بزرگ، مدیون تبریز است و تبریز مغبون هر دو انقلاب.
تهران نخست باید چنین اعتراف مردانه ای بکند آنگاه آذربایجان شرایط خود را اعلام نماید، اینکه تهران در برابر ظلم مضاعفی که بر آذرباجان می رود، سکوت نکند، حقوق آذربایجان را به رسمیت بشناسد، در صورت حصول هرگونه آزادی، آزادی های آدربایجان نیز محترم شمارد. اگر تهران عهد ببندد که دیگر همچون دو انقلاب پیشین به آذربایجان خیانت نمی کند، آنگاه آذربایجان می تواند به یاری تهران برسد که بی شک این همیاری موثر، مرهمی بزرگ بر تهران زخم دیده خواهد بود.
نکته بسیار مهمی که اینجا وجود دارد این است که مساله آذربایجان، یک مساله ایالتی نیست یک مساله سراسری و ملی است. اولا ترکها اکثریت ایران را تشکیل می دهند اکثریتی که در همه جای ایران پراکنده اند. مطالبات آذربایجان هم خواسته تبریزی ها است هم خواسته اسلام شهری ها و رباط کریمی ها و قشقایی ها … . ثانیا آذربایجان واقعا سر ایران است همیشه تاریخ؛ آزادی، انقلاب، مدرنیته، مدنیت، مدرنیسم و بسیاری از مفاهیم جدید و صنایع مدرن از آذربایجان و بخصوص تبریز وارد ایران و تهران شده است. وجود هرگونه بحران و بی عدالتی در آذربایجان بصورت مستقیم بر تمامی کشور تاثیر می گذارد بنابراین ایران نمی تواند بدون توجه به مشکلات آذربایجان، راه بپیماید.
اگر نگوییم ایران در حال انقلاب است، می توانیم بگوییم یک تغییر اجتماعی و سیاسی شگرف در این کشور در جریان است. این تغییر همچون دو انقلاب پیشین از مرکز آغاز شده و در حال گسترش به پیرامون است. آذربایجان در دو انقلاب گذشته نه پیرامون و نه مرکز که تالی مرکز بوده است. اینکه آذربایجان در انقلاب سوم نقش بسیار مهمی را ایفا خواهد کرد، امری مسلم است، اما اینکه این نقش مهم چه خواهد بود، چگونه خواهد و کی خواهد بود، مساله ای است که نه به آذربایجانی ها بلکه به کنشگران سیاسی مرکز وابسته است. روشنفکران و فعالان فارس زبان در داخل و خارج باید رسما از آذربایجان برای حضور در میقات تاریخی دعوت کنند، مسلما این دعوت معطوف به گذشته و آینده خواهد بود.
س- دین و اعتقادات مذهبی عنصر مهمی در بین ترکهاست و امروز هم بخش عمده ای از ملت آذربایجان باورهای دینی عمیقی دارند و به آن بها می دهند ، حکومت هم حرکت ملی آذربایجان را به بی دینی یا ضدیت با دین متهم میکند و برای منزوی کردن حرکت تبلیغات وسیعی هم در این جهت انجام میدهد ، پاسخ شما به این اتهامات و اصولا نگاه شما به مقوله دین چیست ؟
در پاسخ به سوالات پیشین گفتم که روشنفکران آذربایجان فاصله ای عمیق با مردم خود دارند. یکی از دلایل اصلی این فاصله معنادار، مذهبی بودن مردم آذربایجان از یک طرف و سکولار بودن روشنفکران آذربایجان از طرف دیگر است. اگر حرکت ملی آذربایجان برای احقاق حقوق نخستین انسانی در این خطه از خاک است باید اعتماد انسان های این خطه را که اتفاقا دیندار هستند جلب شود. باید به آنان فهماند که تحصیل به زبان مادری حق انسانی و دینی آنان است. باید آنها بپذیرند که این مطالبات نه در برابر اعتقادات دینی آنها که در راستای این اعتقادات است. باید به آنان گفت که اسلام محمد تنها اسلام فارسی نیست بلکه می تواند اسلام آذربایجانی هم باشد. در این میان پرداختن به مناسک دینی خاص آذربایجانی ها بخصوص در ایام محرم شاید راهگشا باشد. روشنفکران آذربایجان شاید مجبور باشند برای خدمت به آذربایجان برخلاف عقاید خود بر مجالس عزا بنشینند. شاید مدل روشنفکری دینی گزینه خوبی باشد. باید دینداران با حرکت ملی همراه شوند. البته این رویداد در حال اتفاق افتادن است. کنش های همدلانه ای از سوی طیف های مذهبی با جنبش ملی دیده می شود. اما به هر حال فرایند سکولاریزاسیون در جامعه آذربایجان بسیار کند است مذهب برای آذربایجانی ها از خاک نیز مقدس تر است باید با ادبیات مذهبی با مردم دربراه حقوق نخستین آنها سخن گفت.
از سوی دیگر در داخل مرزهای جمهوری اسلامی تنها کسانی می توانند در مقیاسی گسترده تر فعالیت مدنی داشته باشند که حتما مسلمان، شیعه و معتقد به قانون اساسی باشند. کنشگر آذربایجانی باید بداند زیر شمشیر داموکلس فعالیت می کند. او هر گونه اتهام را شاید بتواند از سر خود واکند اما اتهام دین ستیزی می تواند او را برای همیشه جزغاله کند. باید بخاطر آذربایجان زیست مسلمانی را برگزید حتی اگر چنین ایده ای بر مغز و جان گران آید.
دانیشیق- 15 / آزربایجان دموکراسی اوجاغی نین تالاس آوشار ایله اوزه ل دانیشیغی
Danışıq-15 / Azərbaycan Demokrasi Ocağının Talas Avşar ilə danışığı
Danışıq-14 / Azərbaycan Demokrasi Ocağının Güntay Gəncalpla söyləşisi
دانیشیق- 14 / آزربایجان دموکراسی اوجاغی نین گونتای گنجالپ لا اوزه ل سؤیله شی سی
دانیشیق 13 – ایراندا یئنی گلیشمهلر و میللی حرکتین دورومو / عاریف کسکین ایله اؤزل دانیشیق
danışıq 13 – İranda yeni gəlişmələr və milli hərəkətin durumu / Arif Kəskin ilə özəl danışıq
گفتگو- 11 / جنبش زنان ، تبعیض جنسیتی و تبعیض ملی-قومی در گفتگو با مهسا مهدیلی
گفتگو – 10 / مصاحبهای با ماشاالله رزمی در مورد گردهمآیی آمستردام
گفتگو – 8 / مصاحبه اختصاصی با ابوذر آذران: هویت حرکت ملی آذربایجان نه سیاسی که مدنی است
دانیشیق – 7 / ایراندا تورک قادینین دورومو و آزربایجاندا قادین حرکتی – دکتر صدیقه عدالتی
دانیشیق -6 / آسمک – تجروبه لر ٬ باشاریلار و دیرلندیرمه
دانیشیق -5 / آسمک – یئددی ایل تجربه باشاریلار و بوگونوموز
- دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ترک ( آذربایجان ) – گفتگو با مهران بهاری ( بخش سوم )
نامه تشکر و تقدیر کانون دمکراسی آذربایجان از آیت الله العظمی منتظری
پاسخ آیت الله العظمی منتظری به کانون دمکراسی آذربایجان