از اصالت تا حقارت ( نقدی بر مصاحبهی کورش زعیم تحت عنوان «ملیت و قومیت» ) / کاوه کرمانشاهی
اخبار روز ـ ماه پیش مصاحبهای با كورش زعيم تحت عنوان «مليت و قوميت» در سايت ادوار نيوز انتشار يافت1 كه غالب سخنان آمده در اين گفتوگو از سوی آقای زعيم تأكيد بر همان مواضع قبلی ايشان و سازمان سياسی متبوعشان در رابطه با مسئلهی ملی و قومی در ايران بود كه پيش از اين بارها از سوی وی و هموندانش به طرق مختلف از قبيل نامهنگاری به مقامات دولتی2، صدور بيانيههای رسمی، انجام مصاحبه و سخنرانیها اعلام گرديده و به سمع و نقد مخاطبان نيز رسيده بود. طی این مدت یک ماه هم مقالات متعددی در نقد مصاحبهی مزبور منتشر شد که عموماً به پاسخهای مستدل و اشارات مستندی در نقد مواضع و رد تعاریف ارائه شده از سوی آقای زعیم مسلح بودند. در این میان حتی کسانی از دوستان و همفکران کورش زعیم نیز شگفتزده از سخنان بیان شده از سوی ایشان در قالب این مصاحبه طی نوشتاری به گلایه از وی پرداختند3 و البته همین نوشتار بود که در بین این همه نقد، نزد آقای زعیم ارزش توجه یافت و شانس پاسخگویی بر آن نصیب نگارندهاش گردید4. هر چند کورش زعیم در این جستار با آوردن عذر بدتر از گناه، پایههای سست تعاریف ارائه شده در باب مفاهیمی چون ملت، قوم، زبان و گویش در مصاحبهی مزبور را به بهانهی سیاسی بودن و تراویدن از خرد شخصی خویشتن توجیه نموده است!
این در حالیست که آقای زعیم از ابتدا تا انتهای گفتوگو با سایت ادوار نیوز خود را تابع تعاریف رسمی بینالمللی و متعهد به اسناد جهانی حقوق بشر دانسته و رعایت همه جانبهی آن را در ایرانی که پایهگذار حقوق بشر در جهان میباشد خواستار شده است. حال چگونه میشود که این تابعیت و تعهد جای خود را به سخنانی این چنینی ناشی از خرد سیاسی ایشان که لزوماً هم نباید پایههایی آکادمیک داشته باشد میدهد را باید در ادعاهای مشابه از سوی سیاستمداران ایرانی جستجو کرد که نتیجهاش زیستن من و کورش زعیم در آزادترین کشور دنیاست! و البته زمانی که مفاهیم حقیقی واژگانی چون آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در پیشگاه سیاستبازان میهنی رنگ میبازد باید توقع شنیدن هر ناممکنی را داشت زیرا که نزد ایشان حفظ مصالح گویا ارجح است بر ذکر حقایق!
آنگونه كه رئيس جمهوری کشورمان در مجامع بينالمللی وجود گروه انسانی دگرباشان جنسی را در ايران به راحتی آب خوردن و لبخند زدنی منكر میشود و آن را محصول بيگانگان و دنيای غرب میداند! پس عجيب نخواهد بود اگر آقای زعيم هم تحت تعاليم زعيم دولت كشورشان گفتمانی مبتنی بر انكار و امحاء را در رابطه با ملتهای ايران در پيش بگيرند و حتی خصايص قوم بودن را نيز شامل حال كُردها، تركها و بلوچها ندانند و ضمن مسخره دانستن چنين عناوينی طرح مسائلی در اين رابطه را به بيگانگان و دشمنان فرضی نسبت دهند و نهایتاً در پاسخ به دوست گلهمند خویش هدف از به کارگیری چنین تعاریف و گفتمانی را در راستای تلاش جهت حفظ ایران قلمداد کنند! آنگونه که لابد محمود احمدی نژاد نیز با اشراف کامل بر حقیقت وجود دگرباشان جنسی در ایران انکار آنان را در راستای حفظ حرمت نظام اسلامی حاکم بر ایران و ارزشهای امت مسلمان ایران ارزیابی نموده است.
از این بحث که بگذریم و به اصل مصاحبهی نجات بهرامی از سایت ادوار نیوز با کورش زعیم بپردازیم، آنچه در خوانش نخست اين گفتوگو چون سيلی از چپ و راست بر صورت خواننده وابسته به یکی از اقلیتهای ملی در ایران و فعال در این حوزه فرود میآید موجی از اتهاماتی است كه آقای زعيم در كمال نامروڤایهتی به رسم سيستم امنيتی و دستگاه قضايی جمهوری اسلامی به افراد نسبت میدهند بدون آنكه خود را ملزم به ارائهی هر گونه سند و مدركی در تائيد اين اتهامات به خواننده بدانند. اگر چه در اين ميان نامی از فرد يا گروهی خاص برده نمیشود اما پرواضح است خطاب ايشان به آن دسته از فعالانیست كه دفاع از حقوق اقليتهای ملی در ايران و تلاش جهت دستيابی آنان به حقوق حقهی خويش را به عنوان زمينهی فعاليت يا اولويت مبارزاتی خود برگزيدهاند. بنا بر اين به عنوان كنشگری كُرد بدون هراس از اتهام زنی کورش زعيم يا هر كس ديگر در هر مقام و جايگاهی خود را يكی از افراد مورد خطاب ايشان در مصاحبهی مذكور میدانم و از اين رو با وجود تعدد نقدهای نگارش يافته بر اين مصاحبه در این مدت یک ماه و اندی، گذشت زمان را مانع نمییابم و خود را از لزوم پاسخگويی بر اتهامات و ادعاهای آقای زعيم بینياز نمیبينم.
پيش از آن بر دو مورد تأكيد میكنم؛ نخست آنكه اين نوشتار جهت رفع اتهام از خود يا متقاعد نمودن کورش زعيم نيست. از آن روی كه هم از باور و كردار خويش دلنيا هستم و هم به واسطهی چند سال نزديكی با جريان فكری مرحوم ورجاوندها و جناب زعيمها از عمق رسوبات ناسيوناليسم افراطی در بطن این جریان فکری آگاهم و توقع ندارم تا به واسطهی گفتار يك جوان كُرد كه به ادعای آقای زعيم از سر سادگی و بيچارگی امكان فرار به كشورهای پيشرفته را نداشتهام تغييری در احوال و افكار اين پارسیان نيک انديش حاصل گردد. ولی اميد دارم كه اين نوشتار تلنگری باشد بر توهمات ايشان و همفكرانشان تا دريابند افرادی نيز هستند در ميان فعالان كُرد كه نه به ادعای ايشان تحت تأثير تبليغات شوم بيگانه و نه با دسيسهی دشمنان كه از دامان جريان ناسيوناليسم پارس گرای ايرانی به آغوش ملت خويش بازگشتهاند. مورد ديگر اينكه كورش زعيم يا هر شخص ديگر در ايران تحت حاكميت اينان آزاد است بدون ترس از عواقب قضايی كه طرح چنين اتهاماتی نسبت به افراد و انگ زنی به آنان میتواند به لحاظ حقوقی در پی داشته باشد تا آنجا كه حرمت قلم و حفظ اخلاق اجازه میدهدشان از اين الفاظ جهت متهم نمودن مخالفان فكری خود استفاده نموده و نهایت بهره را از این ادبیات پوسیده و نخنما شده ببرند.
***
پاسخ به نخستین پرسش از سوی کورش زعیم تعاریفی از ملت و قوم را در بر دارد که از میان نقدهای نگاشته شده، «محمود سعیدزاده» در رد تعریف ایشان از قوم به تفضیل توضیح داده5 و دیگر منتقدان نیز در مقالات خود به تعاریفی از ملت در تضاد با آن چه مد نظر آقای زعیم است پرداختهاند که از آن میان مطلب «کاوه آهنگری» قابل اشاره میباشد6.
از آنجا که کورش زعیم در تعریف ملت «مردمی که در درون مرزهای سیاسی تعریف شده یک کشور زندگی میکنند و زبان، قانون اساسی و دولت مشترک دارند» خود را تابع تعاریف بینالمللی دانسته و دیگران را نیز توصیه به تابعیت از این تعاریف نموده است در اینجا استناد به حداقل دو منبع حقوقی در این رابطه بیمناسبت نیست. «ترمینولوژی حقوق»7 که عموماً منبع مورد رجوع دانشجویان رشتهی حقوق در شناخت اصطلاحات حقوقی است در تعریف ملت از دیدگاه حقوق بینالملل چنین آورده است: «دستهای از افراد انسانی که عموماً در خاک معینی سکونت اختیار کرده و دارای وحدت نژاد و زبان و مذهب میباشند. به طوری که این وحدت برای آن افراد طرز فکر و تاریخ مشترک بدان گونه ایجاد کند که پیوند همزیستی بین آنها پدید آورد.»
آنگونه که مشاهده میشود تعریف فوق به هیچ عنوان تائید کننده تعریف آقای زعیم از ملت نیست و شرط ایشان مبنی بر حضور مردمی درون مرزهای سیاسی یک کشور و زیستن تحت حاکمیت یک دولت مشترک به عنوان لازمهی شناخت یک گروه از مردم به نام ملت در تعریف مزبور لحاظ نگردیده است. با این حال تعریف آقای زعیم از ملت میتواند به تعریف ملیت نزدیکتر باشد که در حقوق داخلی و بینالملل مترادف با تابعیت به کار میرود و آن عبارت است از رابطهی سیاسی و حقوقی بین فرد و دولت متبوع خویش در کشوری که زادگاه یا زیستگاه وی محسوب میگردد.
در دومین منبع مورد اشاره یعنی «حقوق بینالملل عمومی»8 که متن فرانسوی (توجه فرمائید فرانسوی و نه شوروی!) آن از جمله متون متوسط حقوق بینالملل در بین متون مختصر و مفصل این رشته محسوب میگردد نیز با مثال آوردن از برخی کشورهای آسیایی و آفریقایی که دارای ترکیبی چند ملتی هستند تأکید میگردد: «هیچ قاعدهای از حقوق بینالملل این معنی را تحمیل نمیکند که به هر دولتی تنها یک ملت مرتبط باشد و مسلماً حقوق بینالملل مانع از آن نیست که یک دولت در بر گیرندهی چندین ملت باشد و در عین حال همهی اعضای آنها دارای یک تابعیت ـ ملیت باشند.»
بنا بر این من کُرد ایرانی در عین حال که دارای ملیتی ایرانی هستم میتوانم با در نظر گرفتن خصایص ذکر شده در شناخت یک گروه از مردم به نام ملت، خود را در مجموعهی ملت کُرد جای دهم و در گفتار و نوشتار خود اصطلاح ملت کُرد را به کار گیرم، آن گونه که تا کنون چنین کردهام. هر چند بارها پیش آمده که از لفظ قوم نیز برای خطاب این مردم استفاده نمودهام زیرا بیش از آنکه خوش به واژه بازی و واژه پردازی باشم لزوم حرمت نهادن به انسانها و رعایت حقوق آنان چه به صورت فردی و چه جمعی به نام قوم یا ملت نزدم ارزشمند است. در عین حال این را هم باید پذیرفت که در حوزه علوم انسانی نمیتوان بر یک تعریف به عنوان اصل تأکید داشت و دیگر تعاریف را به قطع رد نمود. تعاریف مذکور در این زمینه نیز دچار پالایش و دگرگونی شده و لزوماً آن چه امروز به کار میگیریم آنی نیست که دیروز معنی میشد. پس بهتر آنکه با پذیرش این تکثر، دادههای خود را با تعاریف روز آپدیت کنیم تا اگر فردی در مقابلمان نشست و واژه ملت را مثلاً برای ترکان آذربایجان به کار برد بدنمان کهیر نزند و با شنیدن اصطلاح ملتهای ایرانی به رعشه دچار نشویم.
گوناگونی ملی و قومی، زبانی و گویشی، دینی و مذهبی در گستره ایران بزرگ را باید پذیرفت و از سوی دیگر بر اشتراکات عمیق فرهنگی و میراثهای مشترک تاریخی بین این مردم تأکید نمود. باید دریافت آن چه بیش از همه میتواند در تحقق همبستگی و پاراستن یکپارچگی موثر باشد نه اعمال و ترویج سیاستهای شونیستی در یکسان سازی نژادی، زبانی و فرهنگی بلکه در تقویت اراده با هم بودن و زیستن با یکدیگر است که آن هم در نتیجهی رعایت حقوق، احساس امنیت و برابری در بین افراد جامعه پدید خواهد آمد.
***
کورش زعيم در جريان اين مصاحبه روشی را مبتنی بر نفی واقعيتها و ادعاهای توخالی در پيش گرفته است كه در برابر هر پرسش برای فرار از پرداختن به اصل موضوع و ارائهی پاسخی درخور با پاک كردن صورت مسئله مرتباً از سوی ايشان به كار گرفته میشود و البته هر پاسخ موكد است به انبوهی از اتهامات و افترا نسبت به فعالانی كه با تأكيد بر هويت ملی و زبانی خويش در جای جای ايران به كنش سياسی و اجتماعی مشغولند و چه بسا هزینهای که در راه دموکراتیزاسیون ایران و دفاع از حقوق ایرانیان متحمل میشوند بسیار بیشتر است از فعالانی که در مرکز گاف حقوق بشر و دموکراسی میزنند اما در برخورد با حقوق ملی اقلیتها در ایران خود را پشت سر دیکتاتورها جای میدهند.
از رایجترین اتهامات مورد استفاده آقای زعیم در این گفتوگو خيانت است و وابستگی به بيگانگان! هر چند بسيار شنيدهايم مانند اين اتهامات را از زبان مقامات دولتی و قضايی و امنيتی عليه فعالان منتقد و تلاشگران معترض و اين گوش را در كردهايم و آن ديگری را دروازه اما به كار گيری چنين ادبياتی از سوی آقای زعيم که خود طی تمامی این سالها بینصیب نبوده است از اتهاماتی غیرواقعی و ساختگی کمی عجیب به نظر میرسد. تو گويی کورش زعيم نيز به سان حکومتگران مبتلا به توهم توطئه گشته و به رسم سخنوران دولتی در مواجه با پرسشهای این چنینی تا آنجا كه بتواند سياست نفی و انكار را در پيش میگيرد و به قلب حقايق موجود میپردازد و آنگاه نيز كه ناگريز به اعتراف باشد پای اجنبیها را به ميان میكشد و خواستههای به حق گروههايی از همميهنانش را نتيجهی دخالت، تحريك، تبليغات و پشتیانی مالی بيگانگان و برخی همسایگان حق ناشناس میپندارد.
به راستی آقای زعیم چه پاسخی دارند در پیشگاه وجدان خویش در حالی که هستند کسانی که امروز با همین اتهامات واهی و مشابه در بازداشت به سر میبرند، حکم حبسهای طویل المدت دریافت نمودهاند و یا حتی تیغ تیز حکم اعدام را بر رگ حیات خویش لمس میکنند. آقای زعیم از کدام همسایه سخن میگوید که من کُرد هر چه مینگرم از این همسایگان دوست نشانی نمییابم که دوستیشان را حرمت نهیم و در جهت تحکیم روابط دوستانه با ایشان بکوشیم. در گیفان کدام یک از فعالان کُرد دیناری عراقی یا لیرهای ترکی یافت میشود تا به ریال تبدیلش نموده، تقدیم به کورش زعیم نمائیم. چه خیال باطلی! ترکیهای که خود سالهاست درگیر مسئلهی کُرد در آن کشور است و اول و آخر مذاکراتش با هر دولتی به ویژه آمریکا، ایران، عراق و سوریه تلاش برای منزوی ساختن کُردها و سرکوب گریلاهای PKK است میتواند از کُردها در ایران پشتیبانی کند و یا عراقی که تا دیروز ریاستش با صدام آنتی کُرد بود و امروز نیز چنان خریک بر مسائل داخلی خود گشته که تمام هم و غمش ایجاد امنیت و ثبات در آن کشور است.
توهم توطئه تا کجا؟! چرا فکر میکنیم تمام عالم و آدم از همسایه گرفته تا بیگانه هیچ کاری ندارند جز این که تمام روز و شب بنشینند و در فکر توطئه بر علیه ایران اسلامی ما باشند! چرا ضعفهای خود در اداره کشور را به گردن این و آن میاندازیم! چرا حق خواهی مردممان را نتیجهی توطئهی بیگانه میبینیم! چرا سعی داریم با ساختن دشمن فرضی همیشه خود را در حالت تدافعی قرار دهیم و با این بهانه خود را سانسور کنیم و حکم به سانسور دیگران دهیم! والاهی خسته شدیم از بس بیخ گوشمان گفتند مگر نمیدانید شرایط کشور و نظام در حال حاضر حساس است و ایام سختی را پشت سر گذرانده و روزهای سختتری را پیش رو داریم، پس همه خفهخوان بگیرید. نه زن و مردتان، نه فارس و ترکتان، نه سنی و شیعهتان و نه دانشجو و معلم و دیگرانتان، هیچ کس حرفی نزند و اعتراض نکند. مبادا بهانه به دست دشمنان در كمين نشسته افتد و قند در دل استعمارگران و امپرياليستهایی که تضعیف ایران اسلامی را به انتظار نشستهاند آب شود!
***
در جای دیگری از این مصاحبه، کورش زعیم در توهینی آشکار به باشندگان مناطق مرزی ایران چنین میگوید: «طبیعی است که در مناطق مرزی، مردمی که امکان فرار به کشورهای پیشرفته را ندارند، تحت تأثیر تبلیغات شیطنت بار کشورهایی قرار گیرند که اکنون قصد دارند در ارضای شهوات قدرت طلبی و گسترش نفوذ، مردم ناراضی و مستاصل را به سمت جدایی از میهن بکشانند.»
نمیدانم چه ربطی میتواند وجود داشته باشد بین امکان فرار به کشورهای پیشرفته با تحت تأثیر تبلیغات بیگانگان قرار گرفتن؟! اما این را نیک میدانم که حداقل چند تن از فعالان سیاسی و دانشجویی سرشناس ایرانی اخیراً نه از فرودگاه بینالمللی امام خمینی تهران که از طریق همین مرزهای کردستان و با حمایت احزاب کُردی از کشور خارج و به سوی ممالک پیشرفته راهی شدند.
آنچه میتواند از این سخن برداشت گردد این است که آقای زعیم حاشیه نشینان ایران را مردمی بیچاره و درمانده میدانند که فاقد قدرت تشخیص و تمیز هستند و طبیعی مینماید اگر امروز آلت دست همان دشمنان فرضی قرار گیرند و فردا روزی آنگونه که کورش زعیم ابراز امیدواری میکند در خدمت ایشان درآیند.
واقعاً آقای زعیم در این بخش از مصاحبه وقاحت و اهانت را به اوج رسانده و هیچ ابایی ندارد از این که القاب و صفات دهان پرکن و گول زنندهای چون ایرانیان کهن و اصیل و مرزبانان غیور و سلحشور را که پیش از این در مورد باشندگان مناطق مرزی ایران به کار میبردند از آنان باز پس گرفته و این مردم را عدهای ساده لوح فرض نمایند و با توجه به زیستنشان در مناطق مرزی و عدم امکان فرار به کشورهای پیشرفته بروز این حالات در آنان را هم طبیعی بداند. میبینید مرز کوتاه میان اصالت تا حقارت را؟! تا آن زمان که کُردی به نام و دستمال در دست چوپی کش، اصیلی و سلحشور. آنگاه که کُردی به زبان و قلم در دست حق خواه، مقامت به یک خائن وطن فروش تنزل خواهد یافت!
هر چند سخن بسیار است در این باب اما میگذرم و به خویش وا میگذارم آنانی را که در تحقیر و کوچک شمردن تیرههای ایرانی گوی سبقت را از هم ربودهاند و تیشه در دست بر ریشهی همبستگی ایرانیان میزنند. خواه کورش زعیم سردمدار ناسیونالیسم ایرانی باشد که زبانهای کُردی و ترکی آذربایجان را در صورت پالایش از واژگان بیگانه لهجهای از فارسی خودشان میداند! خواه آنانی که زبان فارسی را لهجهی چندم زبانی دیگر میخوانند و بدین گونه در خُرد شمردن یکدیگر چنان میکوشند که دچار پریشان گویی هم میشوند.
***
در ادامهی این نوشتار قسمتی دیگر از سخنان آقای زعیم در این مصاحبه را مورد توجه قرار میدهم كه بسيار هوشمندانه از سوی ایشان در پاسخ به يكی از پرسشها در تقليل نقض حقوق اقليتهای ملی به تبعيضات مذهبی صورت گرفته و در يكی از مقالات همسو با اين مصاحبه نيز با مثال آوردن از كُردهای سنی و شيعه (كرمانشاه) بر آن تأكيد گردیده است.9
پرواضح است نقض حقوق افراد در ایران امروز محدود به یک قوم، مذهب یا طبقهی خاص نیست و هر یک از افراد و گروههای جامعهی ایران به نوعی دچار تبعیض و سرکوب هستند. اما این نیز روشن است که شدت این سرکوب و میزان تبعیض در برخورد با افراد و گروههایی از این مردم و در عبور از برخی مناطق ایران که عموماً زیستگاه اقوام غیرفارس و پیروان مذهبی غیر از شیعه میباشد به اوج خود میرسد.
حال اگر کسی بخواهد به بهانهی مذهبی بودن نظام حاکم گسترهی تبعیض در ایران را تنها به اقلیتهای مذهبی محدود سازد و این تبعیض را تنها منحصر به محرومیت ایشان از حضور در اداره کشور و رهیابی به قدرت نماید میتوان و باید در حسن نیت و پایبندی وی به اصول حقوق بشری تردید کرد و ظن قوی داد که اینجا هم پای همان منافع و مقاصد مورد نظر ایشان در میان است و نگاهی که تنها معطوف به قدرت است.
اشاره درستی که معمولاً در تائید این دیدگاه آورده میشود این است که مثلاً یک کُرد شیعه امکان ورود به هئیت دولت را دارد در صورتی که چنین امکانی برای یک کُرد سنی با داشتن تمامی قابلیتهای لازم وجود نخواهد داشت. با قبول این محدودیت و تأکید بر ستم مضاعفی که بر یک کُرد اهل سنت یا اهل حق (یارسان) در مقایسه با یک کُرد شیعه مذهب میرود، باید به این مهم نیز توجه داشت که ورود یک کُرد شیعه در ساختار قدرت تا چه اندازه میتواند تأمین کننده خواست کُردهای شیعی باشد و اینکه آن ره یافته به آستان قدرت تا چه اندازه از موقعیت خود در جهت پیگیری حقوق یا ایستادگی در مقابل تضیع حقوق این گروه از مردم استفاده خواهد کرد؟ امکان حضور یکی دو تن کُرد شیعهی کرمانشاهی در مقام وزارت طی این 30 سال چه سودی به حال این شهر و مردمش داشته که مثلاً آن کُرد سنی سنندجی از آن بینصیب مانده است؟ مگر نه اینکه هنوز انتصاب استاندار و مدیران ارشد بومی در استانی مثل کرمانشاه با جمعیتی کُرد و اکثریتی شیعه با سختگیری تمام مواجه میشود، هنوز کرمانشاه در آمار بالای آسیبهای اجتماعی ناشی از فقر و بیکاری در کشور رتبهدار است، عدم توسعه یافتگی و رشد صنعتی در این استان اظهر من الشمس است و…10
نمیدانم آن عزیزی که در تائید گفتار کورش زعیم و توجیه این استدلال مثال از تفاوت در رفتار حاکمیت با کُردهای سنی در مقایسه با کُردهای کرمانشاه آورده تا چه اندازه با وضعیت کرمانشاه آشناست که چنین نظری میدهد. به عنوان يك كُرد كرمانشاهی كه تبعيض مذهبی را آنگونه كه بر آن همتبار و همزبانم در سنندج روا میگردد احساس نكردهام اما حقوق ملی و زبانیام بيش از او مورد نقض و سركوب قرار گرفته است در رد این دیدگاه از گذشته و حال کرمانشاه شاهد میآورم که طی 70 ـ 80 سال اخیر بر اثر سیاستهای پیدا و پنهان هویت زدایی از این بزرگترین شهر کردنشین که از زمان پهلویها آغاز و پس از انقلاب نیز به همان منوال ادامه یافت. زبان و فرهنگ مردم این شهر و دیار چنان مورد تحقیر و توهین قرار گرفت که شهروندان کرمانشاهی سادهترین راه برای فرار از آن را در تغییر زبان یا حداقل عدم انتقال آن به فرزندانشان یافتند و نتیجه آنکه فارسی صحبت کردن در این شهر ارزش شد و کُردی گفتن نشانهی املی!
به سالها تبلیغ و صدها ترفند چنان در ذهن مردم کردند که با پاک کردن هويت خويش به عنوان يک کُرد و ساختن هويتی جعلی به نام فارس کرمانشاهی، برای خود و فرزندانشان آيندهای درخشان به انتظارشان نشسته که تجربهی دهههای گذشته و نگاهی به آمار بالای آسيبهای اجتماعی در اين شهر که اين عدم اعتماد به نفس و بيگانگی از خود نيز در به وجود آمدن آنها بیتأثير نبوده، توهم اين خيال واهی در رسيدن به پيشرفت آن هم به واسطهی آويزان شدن بر فرهنگ ديگران و تغيير زبان را نمايان ساخت و میرود تا رنگ بازد این دغل کاری و بازجوید هر آن کو دور ماند از اصل خویش تا بدان جا رسد که کُردهای کرمانشاه نیز تبدیل به تهدید شوند!!! 11
پرداختن به این موضوع مجالی دیگر میطلبد و این اشاره کفایت میکند در رد اینکه مسئله تنها تبعیض مذهبیست و باطل میکند مثال آوردن از کُردهای شیعه و سنی در تائید این ادعا را، از آن روی که اگر کُرد سنندجی تنها در مدرسه و سیستم رسمی از حق آموزش و تکلم به زبان مادری محروم شده، من کُرد کرمانشاهی در خانواده و پیرامون خود نیز درد این محرومیت و ممنوعیت را احساس کردم.
***
از آنجا که کورش زعیم گفتوگو با ادوار نیوز را با ادعای پایبندی به اعلامیهی جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد و پشتیبانی از نهادینه گشتن آن در ایران به پایان رسانده است؛ ضمن امید به اصل قرار گرفتن اصول حقوق بشری در تمامی مناسبات و معادلات و ارج نهادن به آن در حوزه خصوصی و عمومی و جا باز کردنش در خرد شخصی و سیاسی هر فرد، در خاتمهی این نوشتار ذکر این مهم را جهت یادآوری ضروری میدانم که در نظر داشته باشیم آنچه عمل به اعلامیهی جهانی حقوق بشر را الزام آور میکند تدوین و تصویب میثاقها و قراردادهای بینالمللیست که برای اعضای ملل متحد و امضاء کنندگان آن الزام آور میباشند.
در این زمینه نیز جهت تحقق هر چه بیشتر اصل 26 اعلامیهی جهانی حقوق بشر که حق مسلم یکایک افراد بشر را در برخورداری از آموزش و پرورش به رسمیت شناخته است و در جهت مبارزه با هر نوع تبعیض در امر آموزش و پرورش، یازدهمین اجلاسیهی کنفرانس عمومی سازمان تربیتی و علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) در دسامبر 1960، قرارداد بینالمللی مبارزه با تبعیض در امر تعلیمات را تصویب نمود که دولت ایران نیز به آن ملحق گردیده و با تصویب پارلمان در سال 1346 رسماً جزء منابع حقوق داخلی شد.
در قرارداد بینالمللی فوقالذکر از جمله دول متعاقد قبول نمودهاند که لازم است به افراد اقلیتهای ملی حق داشتن فعالیتهای آموزشی خاص خودشان منجمله اداره مدارس و همچنین بر حسب سیاست هر دولت در امور آموزشی و اجازه استعمال یا تعلیم زبان خاص آنها داده شود، مشروط بر اینکه: اولاً از این حق به نحوی استفاده نشود که افراد اقلیت با فرهنگ و زبان اصلی جامعه بیگانه شده و در نتیجه به حاکمیت ملی لطمهای وارد آید. ثانیاً سطح معلومات در مدارس مزبور پائینتر از سطح عمومی تعلیماتی نباشد که مقامات ذیصلاح تعیین کردهاند. ثالثاً رفتن به این مدارس اختیاری باشد.
در ماده 27 میثاق حقوق مدنی و سیاسی نیز به حق استفاده از زبان مادری اشاره شده و بر اساس اسناد بینالمللی مانند منشور اروپایی زبانهای محلی و اقلیت، بر تأمین آموزش در مقاطع پیش دبستانی، ابتدایی، متوسطه تأکید گردیده و توصیه شده است که در مقطع تحصیلات عالی و دانشگاهی نیز چنین امکانی فراهم گردد.
همچنین در بندهای مختلف ماده 14 کنوانسیون چهارچوب حمایت از اقلیتهای ملی این حق به رسمیت شناخته شده است: 1ـ دولتها متعهدند که حق یادگیری زبان مادری هر شخص متعلق یه اقلیتهای ملی را شناسایی نمایند. 2ـ در مناطقی که تعداد قابل توجهی از اشخاص متعلق به اقلیتهای ملی از دیرباز سکونت دارند، اگر تقاضای کافی وجود داشته باشد، دولتها تا آنجا که ممکن است و در چهارچوب نظامهای آموزشیشان، تلاش خواهند نمود تا اشخاص متعلق به این اقلیتها از امکان آموزش زبان مادری خود برخوردار شوند. 3ـ اجرای بند 2 این ماده به یادگیری و آموزش زبان رسمی لطمهای نخواهد زد.
بدیهی است این حق در مناطقی از کشور که گروههای اقلیت در آنجا به صورت متمرکز سکونت دارند از الزام بیشتری برخوردار است و همین مهم است که تفاوت وضعیت و جایگاه اقلیتها در کشوری چون ایران با ایالات متحده آمریکا که از سوی آقای زعیم در مصاحبهی مزبور مورد اشاره و مقایسه قرار گرفته است را روشن و مقایسهی آقای زعیم را مردود میسازد. از آن روی که در تقسیم بندی زبانهای محلی یا اقلیتها این زبانها به دو گروه سرزمینی و غیرسرزمینی تقسیم میشوند که زبانهای دستهی دوم به زبانهایی اطلاق میگردد که برخلاف نوع اول متعلق به بخشی از سرزمین کشور مربوط نیست. از جمله آثار این تقسیم بندی آن است که دول نسبت به آموزش زبان مادری در مدارس عمومی در خصوص زبانهای سرزمینی تعهد بیشتری دارند.12
بنا بر این حق اقلیتهای ملی ایران در آموزش به زبان مادری در سرزمینی که از دیرباز تاریخ خواستگاه و زادگاه و زیستگاه آنان بوده بسیار فراتر از آنیست که کورش زعیم مرحمت نموده و با بزرگواری تمام در کنار آموزش زبان چینی و سواحیلی برای ایشان مقرر داشته است.
پی نوشت:
1ـ ملیت و قومیت در گفتوگو با کورش زعیم
2ـ نامه مهندس کورش زعیم به مرتضی حاجی، وزیر آموزش و پرورش پیشین
نامه دکتر پرویز ورجاوند به دکتر محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین
3ـ گلایهای از کورش زعیم / محمد امینی
4ـ پاسخی به گلایه آقای محمد امینی / كورش زعيم
5ـ نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز
6ـ چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
نوشتهای دیگر در نقد مصاحبهی کورش زعیم از سعید پایدار
7ـ ترمینولوژی حقوق ـ تألیف: دکتر محمدجعفر جعفری لنگرودی ـ نشر گنج دانش
8ـ حقوق بینالملل عمومی، جلد اول ـ تألیف: نگوین کک دین، پاتریک دییه و آلن پله ـ ترجمه: حسن حبیبی ـ اطلاعات
9ـ عصبانیت قوم گرایان از مصاحبهی مهندس زعیم / آرش رحمانی
10ـ اگر از منظری دیگر به این حضور بیثمر در قدرت نگاه کنیم اشاره به نمایندگان زن در مجلس هشتم که در بحث مربوط به لایحه «حمایت از خانواده» یا به عبارت بهتر «لایحه ضد زن» در موافقت و اصرار بر تصویب آن از برخی مردان نماینده نیز موثرتر عمل نمودند گویای رد این ادعا خواهد بود که صرف حضور چند کُرد یا چند زن در هیئت دولت یا مجلس شورا تأمین کننده حقوق ایشان و نافی تبعیض علیه آنان خواهد بود.
11ـ اشارهای غیرجدی به بخشی از سخنان سعید حجاریان در گفتوگو با هفتهنامه روژههلات: «همه چيز بستگی به رفتار حاكميت دارد، اگر درست عمل كند كُردها هر كجای دنيا كه باشند فرصتهای مناسب اين حوزه تمدنی برای رشد، بسط و ارتقا آن هستند اما اگر بد عمل كنيم (مانند آنچه كه در سالهای اخير شاهد آن هستيم) كُردهای بیجار و كرمانشاه هم میتوانند تبديل به تهديد شوند تا چه رسد به كُردهای مهاباد و سنندج!»
موردی که سعید حجاریان به درستی در این مصاحبه به آن اشاره میکند اینکه: «مسئله مذهب هم به گونهای است كه به نظر نمیرسد خود كُردها در مؤلفههای هويت سازشان خيلی به آن تكيه كنند.»
مطالعه کامل این مصاحبه به خوانندگان توصیه میگردد تا نگاه روشنتر و واقع بینتر آقای حجاریان به مسئلهی اقوام در مقایسه با دیدگاههای «شونیستی» که به تعبیر ایشان «حتی منكر قوم بودن كُردها هستند» آشکار شود.
۱۲ـ در نگارش این بخش از نوشتار از دو کتاب «تاریخچه و اسناد حقوق بشر در ایران» نوشتهی شیرین عبادی و «حمایت از اقلیتها در حقوق بینالملل» تألیف دکتر ستار عزیزی بهره گرفته شده است.
برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها آقای زعیم و نقد آنها مراجعه کنید به :
ملیت و قومیت در گفتگو با کورش زعیم
راه رهایی از کابوس و دوگانگی ( نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم ) / سعید پایدار
نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز / محمود سعید زاده
نرود میخ آهنین بر سنگ / نقدی بر گفتار کورش زعیم با ادوار نیوز
از خلیج عربی تا دریای مازندران / نقد “سیاست یک بام و دو هوا” در جبهه ملی ایران
مهرزاد بروجردی: هویت ایرانی در حسرت گذشته – در تمنای اصالت
آزدمو : ناسیونالیسم افراطی ایرانی از موانع اصلی حل مساله ملی و موفقیت روند دمکراسی در ایران است ، شناخت پایه های فکری ناسیونالیسم باستانگرا ، غیر ستیز و ضد دمکراتیک ایران – که بعضا بر اساس گزاره های غیر واقعی و دروغهای تاریخی بنیان نهاده شده است – و نقد و طرد آن از لوازم اساسی گذار به دمکراسی و حل مسالمت آمیز مساله ملی در ایران است ، در این راستا دیدگاههای مهرزاد بروجردی بسیار ارزنده می باشد از این رو کانون دمکراسی آزربایجان با توجه به اهمیت موضوع به انتشار دوباره مصاحبه دکتر مهرزاد بروجردی با سایت جرس اقدام می کند.
مهرزاد بروجردی: هویت ایرانی در حسرت گذشته- در تمنای اصالت فرید ادیب هاشمی جرس: “تراشیدم، پرستیدم، شکستم”، عنوان کتاب تازه دکتر مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی در دانشگاه سیراکیوس در نیویورک است که اخیرا در تهران وارد بازار نشر شده است. هویت ایرانی، یکی از محورهای کتاب تازه اوست. دکتر بروجردی معتقد است که نگاه حسرت بار ایرانیان به تاریخ، ناشی از دلباختگی ما به “میراث گرایی”، به جای روی آوردن به تاریخ نگاری انتقادی است. او بخش مهمی ازعلت ناتوانی ایرانیان در نقد تاریخ گذشته را به وزن و جایگاه امروز ایران در دنیا مربوط می داند و می گوید پذیرفتن این واقعیت که زمانی مهره ی شاه شطرنج دنیا بودیم و امروز به یک سرباز ساده بر روی این صفحه تبدیل شده ایم، سنگین است. به همین دلیل یک تفکر رمانتیسم بر ما غلبه کرده و نگاهمان به تاریخ، نگاهی حسرت بار شده است.
گفت و گو با دکتر مهرزاد بروجردی به مناسبت انتشار کتاب “تراشیدم، پرستیدم، شکستم”
دکتر بروجردی در کتاب تازه خود نیز همچون کتاب دیگرش، روشنفکران ایران و غرب، روشنفکری در ایران را در مرکز توجه خود قرار داده است. او با نقل گفته ی ژان پل سارتر، روشنفکر را به ریگی در کفش جامعه تشبیه می کند که باید وجدان جامعه را نسبت به پندارها و تعصب های چیره، به چالش بکشد.
“مهار جهانی شدن؛ چالشی پیش روی نهضت بومی سازی” عنوان یکی از سرفصل های کتاب تازه دکتر بروجردی است. اودر این گفت و کو با تاکید بر وجود “تمنا ی اصالت” در بین ایرانیان می گوید ما این گونه می اندیشیم که چرا باید جیره خوار سفره فکری غرب باشیم؟ اما وقتی از قلمرو شعار خارج می شویم و می پرسیم که طی سی سال گذشته این شیوه تفکر چه خوراکی برای شام فکری جامعه بر سر سفره آورده است؟ جز یک سری نقدهای پیش پا افتاده علوم اجتماعی غرب و انتقادهای اخلاقی از جامعه، فرهنگ، سیاست وعلم غرب، دستاوردی نمی یابیم. او معتقد است که به خاطر جو سیاسی چیره در ایران، این مساله بیشتر شعار بوده تا یک واقعیت.همانطور که زمانی نیز شعار وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد اما هیچگاه به واقعیت نپیوست.
دکتر بروجردی از بیگانه ستیزی موجود در فرهنگ ایران به عنوان “یک راه حل بسیار ساده و ابتدایی برای تبرئه وجدان جمعی” یاد می کند و بر این باور است که “ما به جای یافتن سهم خود در انحطاط فکری کنونی و زوال حکومتهای افتخار آمیز گذشته، همه ی تقصیرها را به گردن بیگانه می اندازیم . گستردگی تئوری توطئه در میان ما ایرانی ها نیز نشانه ی همین رویکرد فرافکنانه است”. به اعتقاد او، این در واقع ادامه ی همان سنت تنبلی فکری است که از دیرباز با آن خو گرفته ایم. یاد نگرفته ایم که پوسته را بشکافیم و به عمق مسائل بنگریم. تمرین نکرده ایم که از خود، سوالهای سخت بپرسیم و به جای نشانه رفتن انگشت اتهام به طرف دیگری، خود را مورد خطاب قرار دهیم و ببینیم که چه نقشی در بروز مشکل داشته یم.
او رفتار جمهوری اسلامی با روشنفکران را در قیاس با دیگر حکومت ها در ایران، تافته ای جدا بافته می داند و می گوید: جمهوری اسلامی در واقع از روشنفکران می خواهد که فقط مجیز گوی حکومت باشند و نقشی جدی تر از آن برایشان قائل نیست. اگر روشنفکر از این دایره قرمز پا بیرون بگذارد باید مجازات پس دهد.
مشروح گفت و گو با دکتر مهرزاد بروجردی را در ادامه بخوانید:
تکیه به زور، عمر طولانی برای حکومت ها نخواهد آورد
“درک سیاسی روشنفکران ایرانی” عنوان یکی از فصل های کتاب تازه شماست که به زبان فارسی و در ایران منتشر شده است. شما می گویید نقش روشنفکران در قلمرو سیاست ورزی، آموزش فن تبدیل کردن زورگویی به قانونمندی به گروه حکومت پیشگان است. آیا منظورتان این است که روشنفکران می بایست به حاکمان بیاموزند که چگونه پایبند قانون باشند یا اینکه روشنفکران باید به مردم بیاموزند که چگونه حاکمانشان را در چارچوب قوانین محدود کنند تا دچار بلایایی چون دیکتاتوری و خودکامگی نشوند؟
روشنفکران به سان یک طبقه بینابینی، باید در ِ گفتگو با هر دو سو، مردم و حکومت، را باز کنند. گرچه روشنفکران وظیفه سنگینتری برابر مردم دارند که بر وظیفه آنها برابر دستگاه حکومتی پیشی می گیرد. روشنفکر با دانشی که بر وقایع و شرایط پیرامونی خود دارد، جلوتر از جامعه حرکت می کند. ژان پل سارتر، روشنفکر را به ریگی در کفش جامعه تشبیه می کند که باید وجدان جامعه را نسبت به پندارها و تعصب های چیره، به چالش بکشد. اما رابطه روشنفکر با سیاستمداران و حاکمان سئوالی است که از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده و هنوز هم هست. در ایران هم پژوهش هایی در باره اندرزهای روشنفکران به حاکمان، که در ادبیات فارسی به عنوان “نصیحت الملوک” از آن یاد شده، صورت بسته است. در غرب هم از دوران ارسطو تا عصر ماکیاولی و هابز این مساله بین روشنفکران مطرح بوده که طبقه حاکم نمی باید و نمی تواند در دراز مدت تنها با به کار بستن زور حکومت کند. آنتونیو گرامشی، نظریه پرداز ایتالیایی، ازضرورت ایجاد عنصر هژمونی در جامعه یاد می کند و تاکید دارد که اگرحکومت ها خواهان حیات طولانی اند نمی توانند به زور تکیه کنند.
رابطه روشنفکر و قدرت
در اینجا مایلم دو نکته را مطرح کنم؛ اول اینکه گفت و گو با حاکمان به وجود گوش شنوا در حاکمیت نیاز دارد. همکار دربندمان آقای زید آبادی، مدتها قبل از انتخابات سال گذشته، از روشنفکران خواسته بود که چون گوش شنوایی در درون حاکمیت وجود ندارد، بهتر است که روشنفکران به نشانه ی اعتراض، سکوت پیشه کنند. دوم آنکه روشنفکران گاه به جای گفت و گو با حاکمان ، خود وارد حاکمیت شده اند و خواسته اند که با دردست گرفتن قدرت نظراتشان را پیش ببرند. نظر شما چیست؟
من با سکوت اختیار کردن روشنفکران موافق نیستم. چرا که این سکوت با فلسفه وجودی روشنفکران ناسازگار است. البته می توان در گیر و دار جدال های سیاسی روزمره و بر اساس محاسبه ی سود و زیان گاهی سکوت اختیار کرد اما در یک نگاه دراز مدت به نقش روشنفکران، سکوت اختیار کردن روشنفکران را هم ارز مهر تائید زدن آنان برجریانهای اجتماعی،دستگاه سیاسی وعرف و عادتهای ناروای اجتماعی می دانم وناسازگار با فلسفه وجودی روشنفکر می شناسم.
رابطه روشنفکران با قدرت را نیز می توان در سه لایه طبقه بندی کرد؛ لایه اول، تنها نظاره گر رفتار حاکمان بودن و سکوت کردن است که با تعریف ما از مفهوم روشنفکر ساز گار نیست. نمونه های این نگاه به کاروبار روشنفکری را می توان در گفته هایی چون “هنر برای هنر” و یا “قطار خالی سیاست” پیدا کرد. لایه دوم، نظارت بر قدرت، ناقد حکومت و نحوه حکومت مداری حاکمان بودن است. لایه سوم آن است که روشنفکر با نظر در شرایط خاص اجتماعی و تاریخی جامعه، وارد بازی قدرت شود و به روشنفکر- دولتمدار تبدیل شود. نمونه های زیادی از این دست روشنفکران در دوران رضا شاه پدیدار شده اند.
من در کتاب تازه ام در چهار فصل به تاریخ دوران رضا شاه پرداخته ام. حرف من این است که بسیاری از روشنفکران آن دوره به خاطر شرایط خاص تاریخی، از جمله آشوب اجتماعی- سیاسی در دوره سیزده ساله ی بین شکست انقلاب مشروطه و کودتای رضا خان، به این نتیجه رسیده بودند که مملکت در حال ازهم پاشیدگی است و شکل دادن یک ایران نوین، ضروری است. بسیاری از این افراد وقتی رضا شاه به حکومت رسید، چاره کار را در این دیدند که وارد بازی قدرت شده و جزئی از نظام سیاسی جامعه شوند. این، گروهی از روشنفکران و فرهیختگان زمانه را گرد هم اورده بود؛ از ذکاءالملک فروغی تا ملک الشعرای بهار، احمد کسروی، فخرالدین شادمان، علی اصغر حکمت،علی اکبر داور و دیگران. در خارج از ایران نیز در اروپای شرقی شاهد بودیم که واسلاو هاول به عنوان رهبر مخالفان فعالیت کرد و به ریاست جمهوری هم رسید. در فرانسه نیز بسیاری از افراد مهم در عرصه ی فکر و اندیشه ی جامعه عهده دار مقامهایی چون وزارت فرهنگ در دولت این کشور شدند. بنابراین من مدافع این نگاه نیستم که به خاطر یک فلسفه منزه طلبی، روشنفکران نباید هرگزوارد دستگاه قدرت شوند. آنچه روشنفکر باید به آن بیاندیشد این است که آیا با مشارکت در نظام حکومتی و تبدیل شدن به جزئی از بوروکراسی دولت، می تواند در هدایت جامعه به سوی آمال و آرزوهایی که در خاطر دارد(دمکراتیزه کردن جامعه یا پیشرفت اقتصادی) ایفای نقش کند یا خیر؟ به نظر من برداشت هایی که در گذشته از مفهوم روشنفکر وجود داشت و آن را هستی ای خارج از مدار قدرت و تنها ناقد و ناظر آن می دید، تمامی گونه های روشنفکر را در بر نمی گیرد.
دلباختگی ایرانیان به میراث گرایی و وظیفه روشنفکران
کتاب تازه تان فصلی دارد به نام “گفتاری درباره نگاه ملی گرایانه به هویت ایرانی”. یادم هست شما در مجله “کیان” هم مقاله ای داشتید با عنوان گفتگویی درباره دریافتهای ملی گرایانه از هویت ایرانی. درآن مقاله به رابطه ی این نگاه ملی گرایانه و تاریخ نگاری هم اشاره کرده بودید و با ذکر مثال “حمله اسکندر” خواستار توجه به تاریخ نگاری ناقدانه شده بودید. “گذشته ی افتخار آفرین ما ایرانی ها” ظاهرا سنگین تر ازآن است که روشنفکران جرات نقد آن را به خودشان بدهند. بهره گیری از این گذشته ی افتخار آفرین، حتی کسی چون احمدی نژاد را نیز به برپایی نمایش تقدیر از شاه شاهان واداشت. روشنفکر چگونه باید به این مساله حساس بپردازد؟
بحث هویت، یکی دیگر از محورهای کتاب من است. مساله کلیدی در گشودن بحث هویت ایرانی، نقد دلباختگی ایرانیان به “میراث گرایی”، به جای روی آوردن به تاریخ نگاری انتقادی است. حال و روز کنونی ما به هیچ وجه در قد و اندازه دوران گذشته و پرافتخار ایران نیست. بنابراین همیشه نگاهمان به گذشته است. مثل کهنه سربازی که وقت و توان خویش را در لذت بردن از بازگویی افتخارهای دوران جنگ سپری می کند. بنابراین بخش مهمی ازعلت ناتوانی ما در نقد تاریخ گذشته مان، به وزن و جایگاهی که امروز در دنیا داریم مربوط می شود. زمانی مهره ی شاه شطرنج دنیا بودیم و امروز به یک سرباز ساده بر روی این صفحه تبدیل شده ایم و پذیرفتن آن برای مان بسیار سنگین است. به همین دلیل یک تفکر رمانتیسم بر ما غلبه کرده و نگاهمان به تاریخ، نگاهی حسرت بار شده است. این شیوه تاریخ نگاری را “تاریخ نگاری شرم و تفاخر” می نامم. در این نوع تاریخ نگاری ما افراد را در دو گروه خیلی ساده قرار می دهیم؛ کسانی که باید از آنها شرمنده باشیم که عبارتند از مهره های منفی تاریخ و یا کسانی که هاله ای از تقدس دورشان کشیده ایم و آنها را می ستاییم و می پرستیم. این چهره های مثبت، هم به دوران باستان تعلق دارند مثل کوروش و هم به دوران معاصر، چون دکتر مصدق. به نظر من این نوع تاریخ نگاری بیشتر از آنکه کمکی به حال جامعه باشد، نوعی شوخی کردن با وجدان جامعه است.
بحثی که در کتاب تازه ام نیز به آن پرداخته ام این است که نگاه حسرت بار، سخت نگران مساله زبان است و آن را سرچشمه هویت ایرانی می داند و نمی بیند که هویت و آگاهی ملی، اموری ذاتی نیستند بلکه برخاسته از کنشها و واکنشهای افراد یک جامعه اند. من در کتاب تازه ام، افکار دکتر یارشاطر و نوشته های زنده یاد شاهرخ مسکوب را بسان نمایندگان این شیوه نگاه، نقد کرده ام. البته شاید هم بتوان این نگاه را یک واکنش دفاعی خواند که نخواسته ایم بپذیریم که جامعه ای که از آن به عنوان “ایرانی” یاد می کنیم دارای شکافهای عمیق عمودی، افقی، قومی و مذهبی است. شاید هم می خواسته ایم با روی آوردن به تاریخ نگاری گزینشی، به نوعی بر این شکافها سرپوش بگذاریم و تنها به افتخار کردن به گذشته بسنده کنیم. باید از خود بپرسیم که چرا مساله ی حمله اسکندر به آن شکل در تاریخ ما مطرح شده است که اسکندر آمد و تخت جمشید را به خاک کشید؟ باید بپرسیم که چرا در تاریخ ما از نوع رفتارمان در آن دوران با همسایگان ایران، یعنی یونانیان، عربان و ترکان خبری نیست؟ تاریخ نگاری امروزین ما در انتقاد اخلاقی از دیگران خلاصه شده است. اگر بپذیریم که هویت، امری ذاتی، واقعی و تثبیت شده نیست بلکه تغییر پذیر است و تحول پیدا می کند، آنگاه شاید در برخوردمان با دنیای مدرن، دغدغه ی هویت مانع واقعگرایی در بازخوانی تاریخمان نشود.من در آن مقاله درخواست کرده ام که یک مقدار از نگاه حسرت بار و میراث گرا و زبان محور دور شویم و با پرهیز ازشوخی های تاریخی، به نگاه انتقادی به تاریخ روی بیاوریم.
حالا شما می پرسید که آیا این کار امکان پذیر است و به موفقیت خواهد رسید یا نه؟ پاسخ من این است که نمی دانم. شاید به خاطر همان بار روانی و عاطفی، این تفکر نتواند به این زودی ها در بین ما رواج پیدا کند ولی به هر حال وظیفه روشنفکران است که این حرفها و انتقادها را مطرح کنند. برخلاف تفکر پوپولیستی که می گوید روشنفکر باید با مردم طی راه کند، من برآنم که روشنفکر باید چندین گام پیش تر از مردم باشد. کسان زیادی در تاریخ شرقی خویش داشته ایم که بسیار جلوتر از زمانه خودشان حرکت کردند و جامعه بعد از سالها به ارزش آنها پی برد. برای نمونه می توان از ” اکبر شاه هندی ” و ” نیما یوشیج” در جامعه خودمان نام برد. باید یک تلنگری به وجدان، روان و باورهای غالب جامعه زد. این وظیفه، خاص روشنفکران است و اگر روشنفکران این وظیقه ی خود را ادا نکنند، نمی توان انجام آن را از دیگران توقع داشت.
بومی سازی علوم انسانی؛ از شعار تا واقعیت
اجازه دهید به فصل دیگری از کتاب شما بپردازم:”مهار جهانی شدن چالشی پیش روی نهضت بومی سازی”. بومی کردن علوم انسانی شاید بیشتر از سی سال است که در ایران بحث روزاست! آیابومی کردن علوم انسانی شدنی است؟ آیا اصولا کاری منطقی و عقلی است و می توان از آن انتظار نتیجه ای مفید برای جامعه داشت؟
باید اول به این سئوال پاسخ دهیم که بحث بومی سازی از کجا ریشه گرفته است.باید به یاد داشته باشیم که این تفکر در بین روشنفکران کشورهای جهان سوم و بعد از استقلال سیاسی این جوامع صورت گرفت. به این معنا که روشنفکران در کشورهای جهان سوم، بومی سازی علوم را بسان گام دوم استقلال از غرب ( بعد از دستیابی به استقلال سیاسی) ضروری می دانستند. ازطرف دیگر باید این نکته را نیز مورد توجه قرار دهیم که در میان ما یک تمنا ی اصالت وجود داشته و دارد. ما این گونه می اندیشیم که در حالی که می توانیم با نگاه به میراث فکری خودمان جامعه را بازسازی کنیم، چرا باید جیره خوار سفره فکری غرب باشیم؟ جایگاه و خاستگاه تاریخی این مساله قابل درک است اما متاسفانه وقتی از قلمرو شعار خارج شده و در پی محتوا می روید و می خواهید بدانید که این شیوه تفکر چه خوراکی برای شام فکری جامعه بر سر سفره آورده است، جز یک سری نقدهای پیش پا افتاده علوم اجتماعی غرب و انتقادهای اخلاقی از جامعه، فرهنگ، سیاست وعلم غرب، دستاوردی نخواهید یافت. یعنی در مقابل انتقادهای فراوان، جایگزینی که بتواند جامعه را به خودش جلب کند دیده نمی شود. آری، قرار نیست هر جامعه ای رونوشت جامعه غربی باشد و هر چه که در جامعه غربی صورت گرفت نباید در جوامع دیگرهم شکل بگیرد. وقتی به چین و ژاپن نگاه می کنیم می بینیم جوامعی بسیار موفق هستند و توانسته اند تلفیقی بین آنچه از غرب آمده با سنتهای خودی سامان دهند. اما متاسفانه کارنامه ما در ایران، تابه حال مثبت نبوده است. آنچه که به عنوان بومی سازی علوم انسانی از آن یاد می شود متاسفانه هیچ دستاور مثبتی نداشته که بتوان آن را میوه ی سی سال تجربه ی جمهوری اسلامی در علوم انسانی دانست. سی سال از انقلاب گذشته و حتی ده کار جدی در قلمرو انسان شناسی، جامعه شناسی و علم سیاست از جامعه ما بیرون نیامده که بیانگر میزان کامیابی بومی گرایان باشد. متاسفانه فکر می کنم که به خاطر جو سیاسی چیره در ایران، این مساله بیشتر شعار بوده تا یک واقعیت. زمانی نیز شعار وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد اما هیچگاه به واقعیت نپیوست.
نگاه به غرب؛ مشکل روشنفکر ایرانی
البته نقدی هم به روشنفکران ایرانی وارد است. روشنفکر ایرانی همانقدر که به خوبی با اندیشه های متفکران غربی درعلوم انسانی آشناست، با اندیشه های متفکران جهان عرب، ترک و هندوستان غریبه است. شاهدیم که نسخه هایی که از سوی بیشتر روشنفکران ایرانی برای جامعه نوشته می شود، بهره مند از ادبیات و اندیشه های اندیشمندان غربی است.علت چیست؟
یکی از انتقادهایی که در اولین کتابم در باره ی روشنفکران ایرانی و غرب در میان آوردم همین است. در آن کتاب پرسیده بودم که چرا تا این حد نگاهمان به غرب دوخته شده است و به کشورهای همسایه نظری نمی افکنیم. بی گمان مسائل و دغدغه های فکری این جوامع بسیار به ما نزدیک تر است تا آنچه که دنیای غرب تجربه کرده است. جای تاسف است که ما از بحث هایی که در هند و دنیای عرب صورت می گیرد اینقدر بی بهره باشیم. من، که به تاریخ روشنفکری در کشورهای در حال توسعه یا جهان سوم علاقه مندم، هنگامی که به کفت و گو های روشنفکران هندی می نگرم تاسف می خورم که چرا جامعه فکری ما تا این حد از این مباحث دور است. این نکته در مورد ترکیه و دنیای عرب نیز درست است. شاید دلیلی تاریخی بتوان برای آن یافت و گفت که بخشی از این مساله ناشی از آن احساس برتری تاریخی است که ایرانی ها نسبت به مردمان همجوارشان داشته اند.
البته وقتی هم که تصمیم به ورود به این حوزه ها هم می گیریم بیشتر از منظر جناحی و منافع گروهی به آن نگاه می کنیم.
از دیدگاه جامعه شناسی دانش، دنیای روشنفکری ایران در آغاز، فرانسه محور است. یعنی از میانه ی قرن نوزده تا میانه ی قرن بیستم، تاثیر مدل فرانسوی در فرهنگ روشنفکری ایران آشکار می شود. تا سالهای میانه ی قرن بیستم توجه روشنفکران ما بیشتر به سوی غرب بوده است تا منطقه ای که نزدیکی و همخوانی بیشتری با مسائل جامعه ایرانی دارد.
مجیز گویی حکومت؛ توقع جمهوری اسلامی از روشنفکر
شما معتقدید که” روشنفکران ما الگوی کارآمدی از رفتار سیاسی به جای ننهاده اند. چه بسا گاه به جای نقد شخصیت پرستی، ناسیونالیسم بیگانه ستیز، خودبزرگ بینی های فرهنگی، توده فریبی و بنیادگرایی، خاموشی پیشه کردند”. همینطور شما بر این باورید که پاره ای از روشنفکران در عرصه عمومی ادعای مدرن بودن دارند اما وقتی به خلوت خانه می روند در رفتار با همسر و فرزند همانند پایبندان سرسخت سنت رفتار می کنند. مشکل را در کجا می بینید؟
یکی از دلیل های به جا نگذاشتن الگو ی کارآمد آن است که روشنفکران ما تجربه طولانی ای در عمل سیاسی نداشته اند. همانطور که گفتم روشنفکران ما درطول تاریخ ایران، تنها در دوره رضا شاه سعی کردند که به دستگاه حکومتی وارد شده و دستور کار خود را پیش ببرند. در زمان محمد رضا شاه بیشتر روشنفکران نه تنها به حاکمیت وارد نمی شدند بلکه بیشتر با نیروی اپوزیسیون همراه بودند. جمهوری اسلامی نیز که از نظر تعاملی که با روشنفکران داشت تافته ای جدا بافته است. جمهوری اسلامی در واقع از روشنفکران می خواهد که فقط مجیز گوی حکومت باشند و نقشی جدی تر از آن برایشان قائل نیست . اگر روشنفکر از این دایره قرمز پا بیرون بگذارد باید مجازات پس دهد. بنا براین متاسفانه استمرار چندانی در آن الگو و شیوه هایی که می توانست مبنایی برای تجربه های بعدی باشد نداشتیم. در کتابم نقل قولی از ژان پل سارتر آورده ام که می گوید جامعه نمی تواند روشنفکر را متهم کند بدون اینکه خودش متهم شود. به این معنا که روشنفکران هم ساخته و پرداخته ی همان جامعه هستند. بنابراین همانطور که دوستان فمینیست ما به درستی مطرح می کنند، نه تنها در ایران بلکه دردنیای عرب و بین ترک ها نیز روشنفکران در خارج از خانه ادعاهای مدرن و دموکراتیک دارند اما بسا که در چارچوب خانه و در رفتارشان با همسر و فرزند، به شیوه ی سنتی پای بندند. به عقیده من این مشکل ناشی از قدمت سنت در این جوامع است و رها شدن از زنجیرهای سنت، کار بسیار دشواری است.
بیگانه ستیزی؛ ادامه سنت تنبلی فکری و راهی برای تبرئه وجدان جمعی
سوال دیگرم در مورد ویژگی بیگانه ستیزی در فرهنگ ماست که هم بهانه های بسیار برای آن داریم و هم واقعیت های فراوان تاریخی . به نظر می رسد که در اندیشه ی امروز ایرانی، بیگانه مشکل همه نابسامانی های داخلی است . خیلی ها معتقدند که تا این فکر تغییر نکند مشکل جامعه ایرانی حل نخواهد شد. این مشکل ما از کجا ریشه گرفته و چه راه حلی باید برایش فراهم کرد؟
چند مساله را می توان به عنوان ریشه های این مساله ذکر کرد. یکی همان واقعیت های تاریخی است که شما مطرح کردید . ایران و روسیه کشورهایی بوده اند که در طول تاریخ بارها مورد تاخت و تاز حکومتها، امپراطورها و همسایگان دور و نزدیک خود قرار گرفته اند. یک ترس تاریخی از بیگانه همیشه در میان این دو ملت وجود داشته است. از لحاظ روانشناسی می توان این مساله را با جامعه ای مانند آمریکا مقایسه کرد که دو اقیانوس بزرگ این کشور را از هر دو سو در بر گرفته و سبب شده که به ندرت از خارج مورد حمله قرار بگیرد. از همین روی مردم امریکا آن نگاه بیگانه ستیزی ای که در بین مردم ما جاری است را ندارند. این یک واقعیتی است و باید به آن بهای لازم داده شود.
نکته دیگر، نبود سنت انتقاد از خود، درمیان ماست. در واقع، بیگانه ستیزی یک راه حل بسیار ساده و ابتدایی برای تبرئه وجدان جمعی ماست. به جای یافتن سهم خود در انحطاط فکری کنونی و زوال حکومتهای افتخار آمیز گذشته، همه ی تقصیرها را به گردن بیگانه می اندازیم . گستردگی تئوری توطئه در میان ما ایرانی ها نشانه ی همین رویکرد فرافکنانه است.
جای خرسندی است که امروز این نگرش مورد نقد های فراوان و جدی قرار گرفته و می گیرد و تا حدودی تاثیرو نفوذ خود را از دست داده است. چنانکه گفتمان هایی مانند تهاجم فرهنگی غرب، امروز با پوزخند نه تنها روشنفکران، بلکه مردم عادی نیز روبرو می شود. حاکمان ما نیز چون نمی توانند دشواری های بی شماری را که در جامعه وجود دارد حل کنند، به بیگانه ستیزی، تئوری توطئه و بافته هایی از این دست، دست می برند. اگر نیروی الکتریسیته در شهری قطع می شود، دست به دامن نظریه توطئه می شویم و آن را به امریکا و صهیونیسم جهانی نسبت می دهیم. این در واقع ادامه ی همان سنت تنبلی فکری است که از دیرباز با آن خو گرفته ایم. یاد نگرفته ایم که پوسته را بشکافیم و به عمق مسائل بنگریم. تمرین نکرده ایم که از خود، سوالهای سخت بپرسیم و به جای نشانه رفتن انگشت اتهام به طرف دیگری، خود را مورد خطاب قرار دهیم و ببینیم که چه نقشی در بروز مشکل داشته یم. متاسفانه این تنبلی فکری در کنار سنت میراث گرایی در تاریخ نگاری- که پیشتر به آن اشاره کردم- دست به دست هم داده و از فرهنگ بیگانه ستیزی ما غول عجیب و غریبی ساخته که به چالش کشاندن آن به سادگی ممکن نیست.
شکستن بتواره؛ مایه حرکت به سوی تعالی
و در پایان اجازه دهید که از شما در باره نام کتاب بپرسم. می دانم که برگرفته از سروده ی مرحوم”اقبال لاهوری” است. اما چه عاملی شما را به سمت انتخاب این نام کشاند؟
من به کارهای اقبال لاهوری خیلی علاقه مند بوده و هستم. اقبال در یکی از سروده هایش می گوید:
هزاران سال با فطرت نشستم
به او پیوستم و ازخود گسستم
ولیکن سرگذشتم این سه حرف است
تراشیدم، پرستیدم، شکستم
این شعر اقبال مرا به تفکر در زندگی فکری خودم واداشت که در جوانی تا چه حد خام پندارانه برای خودمان قصرهای ایدئولوژیک درست کردیم، برای آن قصرها رهبر و پرچم تراشیدیم و بعد در سنین بالاتر دیدیم که برای حل مشکل هیچ راهی به جز شکستن بتها، از نو آغاز کردن و به شیوه دیگر نگریستن وجود ندارد. بنابراین در گفت و گو از هویت ایرانی، شاید الهام گرفتن از اقبال لاهوری بتواند تلنگری به جامعه بزند، دلیلی شود تا مقداری برگردیم و بنشینیم سر جای خودمان و فکر کنیم که چه تراشیده ایم و آیا نیاز است که در این برهه از زمان این بتواره را- که مدتهاست به پرستش آن عادت کرده ایم- بشکنیم تا شاید به یک رهایی فکری دست پیدا کنیم و همان مایه ی حرکتمان به سوی تعالی شود.
از فرصتی که در اختیار جرس گذاشتید، سپاسگزارم.