مهرزاد بروجردی: هویت ایرانی در حسرت گذشته – در تمنای اصالت
آزدمو : ناسیونالیسم افراطی ایرانی از موانع اصلی حل مساله ملی و موفقیت روند دمکراسی در ایران است ، شناخت پایه های فکری ناسیونالیسم باستانگرا ، غیر ستیز و ضد دمکراتیک ایران – که بعضا بر اساس گزاره های غیر واقعی و دروغهای تاریخی بنیان نهاده شده است – و نقد و طرد آن از لوازم اساسی گذار به دمکراسی و حل مسالمت آمیز مساله ملی در ایران است ، در این راستا دیدگاههای مهرزاد بروجردی بسیار ارزنده می باشد از این رو کانون دمکراسی آزربایجان با توجه به اهمیت موضوع به انتشار دوباره مصاحبه دکتر مهرزاد بروجردی با سایت جرس اقدام می کند.
مهرزاد بروجردی: هویت ایرانی در حسرت گذشته- در تمنای اصالت فرید ادیب هاشمی جرس: “تراشیدم، پرستیدم، شکستم”، عنوان کتاب تازه دکتر مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی در دانشگاه سیراکیوس در نیویورک است که اخیرا در تهران وارد بازار نشر شده است. هویت ایرانی، یکی از محورهای کتاب تازه اوست. دکتر بروجردی معتقد است که نگاه حسرت بار ایرانیان به تاریخ، ناشی از دلباختگی ما به “میراث گرایی”، به جای روی آوردن به تاریخ نگاری انتقادی است. او بخش مهمی ازعلت ناتوانی ایرانیان در نقد تاریخ گذشته را به وزن و جایگاه امروز ایران در دنیا مربوط می داند و می گوید پذیرفتن این واقعیت که زمانی مهره ی شاه شطرنج دنیا بودیم و امروز به یک سرباز ساده بر روی این صفحه تبدیل شده ایم، سنگین است. به همین دلیل یک تفکر رمانتیسم بر ما غلبه کرده و نگاهمان به تاریخ، نگاهی حسرت بار شده است.
گفت و گو با دکتر مهرزاد بروجردی به مناسبت انتشار کتاب “تراشیدم، پرستیدم، شکستم”
دکتر بروجردی در کتاب تازه خود نیز همچون کتاب دیگرش، روشنفکران ایران و غرب، روشنفکری در ایران را در مرکز توجه خود قرار داده است. او با نقل گفته ی ژان پل سارتر، روشنفکر را به ریگی در کفش جامعه تشبیه می کند که باید وجدان جامعه را نسبت به پندارها و تعصب های چیره، به چالش بکشد.
“مهار جهانی شدن؛ چالشی پیش روی نهضت بومی سازی” عنوان یکی از سرفصل های کتاب تازه دکتر بروجردی است. اودر این گفت و کو با تاکید بر وجود “تمنا ی اصالت” در بین ایرانیان می گوید ما این گونه می اندیشیم که چرا باید جیره خوار سفره فکری غرب باشیم؟ اما وقتی از قلمرو شعار خارج می شویم و می پرسیم که طی سی سال گذشته این شیوه تفکر چه خوراکی برای شام فکری جامعه بر سر سفره آورده است؟ جز یک سری نقدهای پیش پا افتاده علوم اجتماعی غرب و انتقادهای اخلاقی از جامعه، فرهنگ، سیاست وعلم غرب، دستاوردی نمی یابیم. او معتقد است که به خاطر جو سیاسی چیره در ایران، این مساله بیشتر شعار بوده تا یک واقعیت.همانطور که زمانی نیز شعار وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد اما هیچگاه به واقعیت نپیوست.
دکتر بروجردی از بیگانه ستیزی موجود در فرهنگ ایران به عنوان “یک راه حل بسیار ساده و ابتدایی برای تبرئه وجدان جمعی” یاد می کند و بر این باور است که “ما به جای یافتن سهم خود در انحطاط فکری کنونی و زوال حکومتهای افتخار آمیز گذشته، همه ی تقصیرها را به گردن بیگانه می اندازیم . گستردگی تئوری توطئه در میان ما ایرانی ها نیز نشانه ی همین رویکرد فرافکنانه است”. به اعتقاد او، این در واقع ادامه ی همان سنت تنبلی فکری است که از دیرباز با آن خو گرفته ایم. یاد نگرفته ایم که پوسته را بشکافیم و به عمق مسائل بنگریم. تمرین نکرده ایم که از خود، سوالهای سخت بپرسیم و به جای نشانه رفتن انگشت اتهام به طرف دیگری، خود را مورد خطاب قرار دهیم و ببینیم که چه نقشی در بروز مشکل داشته یم.
او رفتار جمهوری اسلامی با روشنفکران را در قیاس با دیگر حکومت ها در ایران، تافته ای جدا بافته می داند و می گوید: جمهوری اسلامی در واقع از روشنفکران می خواهد که فقط مجیز گوی حکومت باشند و نقشی جدی تر از آن برایشان قائل نیست. اگر روشنفکر از این دایره قرمز پا بیرون بگذارد باید مجازات پس دهد.
مشروح گفت و گو با دکتر مهرزاد بروجردی را در ادامه بخوانید:
تکیه به زور، عمر طولانی برای حکومت ها نخواهد آورد
“درک سیاسی روشنفکران ایرانی” عنوان یکی از فصل های کتاب تازه شماست که به زبان فارسی و در ایران منتشر شده است. شما می گویید نقش روشنفکران در قلمرو سیاست ورزی، آموزش فن تبدیل کردن زورگویی به قانونمندی به گروه حکومت پیشگان است. آیا منظورتان این است که روشنفکران می بایست به حاکمان بیاموزند که چگونه پایبند قانون باشند یا اینکه روشنفکران باید به مردم بیاموزند که چگونه حاکمانشان را در چارچوب قوانین محدود کنند تا دچار بلایایی چون دیکتاتوری و خودکامگی نشوند؟
روشنفکران به سان یک طبقه بینابینی، باید در ِ گفتگو با هر دو سو، مردم و حکومت، را باز کنند. گرچه روشنفکران وظیفه سنگینتری برابر مردم دارند که بر وظیفه آنها برابر دستگاه حکومتی پیشی می گیرد. روشنفکر با دانشی که بر وقایع و شرایط پیرامونی خود دارد، جلوتر از جامعه حرکت می کند. ژان پل سارتر، روشنفکر را به ریگی در کفش جامعه تشبیه می کند که باید وجدان جامعه را نسبت به پندارها و تعصب های چیره، به چالش بکشد. اما رابطه روشنفکر با سیاستمداران و حاکمان سئوالی است که از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده و هنوز هم هست. در ایران هم پژوهش هایی در باره اندرزهای روشنفکران به حاکمان، که در ادبیات فارسی به عنوان “نصیحت الملوک” از آن یاد شده، صورت بسته است. در غرب هم از دوران ارسطو تا عصر ماکیاولی و هابز این مساله بین روشنفکران مطرح بوده که طبقه حاکم نمی باید و نمی تواند در دراز مدت تنها با به کار بستن زور حکومت کند. آنتونیو گرامشی، نظریه پرداز ایتالیایی، ازضرورت ایجاد عنصر هژمونی در جامعه یاد می کند و تاکید دارد که اگرحکومت ها خواهان حیات طولانی اند نمی توانند به زور تکیه کنند.
رابطه روشنفکر و قدرت
در اینجا مایلم دو نکته را مطرح کنم؛ اول اینکه گفت و گو با حاکمان به وجود گوش شنوا در حاکمیت نیاز دارد. همکار دربندمان آقای زید آبادی، مدتها قبل از انتخابات سال گذشته، از روشنفکران خواسته بود که چون گوش شنوایی در درون حاکمیت وجود ندارد، بهتر است که روشنفکران به نشانه ی اعتراض، سکوت پیشه کنند. دوم آنکه روشنفکران گاه به جای گفت و گو با حاکمان ، خود وارد حاکمیت شده اند و خواسته اند که با دردست گرفتن قدرت نظراتشان را پیش ببرند. نظر شما چیست؟
من با سکوت اختیار کردن روشنفکران موافق نیستم. چرا که این سکوت با فلسفه وجودی روشنفکران ناسازگار است. البته می توان در گیر و دار جدال های سیاسی روزمره و بر اساس محاسبه ی سود و زیان گاهی سکوت اختیار کرد اما در یک نگاه دراز مدت به نقش روشنفکران، سکوت اختیار کردن روشنفکران را هم ارز مهر تائید زدن آنان برجریانهای اجتماعی،دستگاه سیاسی وعرف و عادتهای ناروای اجتماعی می دانم وناسازگار با فلسفه وجودی روشنفکر می شناسم.
رابطه روشنفکران با قدرت را نیز می توان در سه لایه طبقه بندی کرد؛ لایه اول، تنها نظاره گر رفتار حاکمان بودن و سکوت کردن است که با تعریف ما از مفهوم روشنفکر ساز گار نیست. نمونه های این نگاه به کاروبار روشنفکری را می توان در گفته هایی چون “هنر برای هنر” و یا “قطار خالی سیاست” پیدا کرد. لایه دوم، نظارت بر قدرت، ناقد حکومت و نحوه حکومت مداری حاکمان بودن است. لایه سوم آن است که روشنفکر با نظر در شرایط خاص اجتماعی و تاریخی جامعه، وارد بازی قدرت شود و به روشنفکر- دولتمدار تبدیل شود. نمونه های زیادی از این دست روشنفکران در دوران رضا شاه پدیدار شده اند.
من در کتاب تازه ام در چهار فصل به تاریخ دوران رضا شاه پرداخته ام. حرف من این است که بسیاری از روشنفکران آن دوره به خاطر شرایط خاص تاریخی، از جمله آشوب اجتماعی- سیاسی در دوره سیزده ساله ی بین شکست انقلاب مشروطه و کودتای رضا خان، به این نتیجه رسیده بودند که مملکت در حال ازهم پاشیدگی است و شکل دادن یک ایران نوین، ضروری است. بسیاری از این افراد وقتی رضا شاه به حکومت رسید، چاره کار را در این دیدند که وارد بازی قدرت شده و جزئی از نظام سیاسی جامعه شوند. این، گروهی از روشنفکران و فرهیختگان زمانه را گرد هم اورده بود؛ از ذکاءالملک فروغی تا ملک الشعرای بهار، احمد کسروی، فخرالدین شادمان، علی اصغر حکمت،علی اکبر داور و دیگران. در خارج از ایران نیز در اروپای شرقی شاهد بودیم که واسلاو هاول به عنوان رهبر مخالفان فعالیت کرد و به ریاست جمهوری هم رسید. در فرانسه نیز بسیاری از افراد مهم در عرصه ی فکر و اندیشه ی جامعه عهده دار مقامهایی چون وزارت فرهنگ در دولت این کشور شدند. بنابراین من مدافع این نگاه نیستم که به خاطر یک فلسفه منزه طلبی، روشنفکران نباید هرگزوارد دستگاه قدرت شوند. آنچه روشنفکر باید به آن بیاندیشد این است که آیا با مشارکت در نظام حکومتی و تبدیل شدن به جزئی از بوروکراسی دولت، می تواند در هدایت جامعه به سوی آمال و آرزوهایی که در خاطر دارد(دمکراتیزه کردن جامعه یا پیشرفت اقتصادی) ایفای نقش کند یا خیر؟ به نظر من برداشت هایی که در گذشته از مفهوم روشنفکر وجود داشت و آن را هستی ای خارج از مدار قدرت و تنها ناقد و ناظر آن می دید، تمامی گونه های روشنفکر را در بر نمی گیرد.
دلباختگی ایرانیان به میراث گرایی و وظیفه روشنفکران
کتاب تازه تان فصلی دارد به نام “گفتاری درباره نگاه ملی گرایانه به هویت ایرانی”. یادم هست شما در مجله “کیان” هم مقاله ای داشتید با عنوان گفتگویی درباره دریافتهای ملی گرایانه از هویت ایرانی. درآن مقاله به رابطه ی این نگاه ملی گرایانه و تاریخ نگاری هم اشاره کرده بودید و با ذکر مثال “حمله اسکندر” خواستار توجه به تاریخ نگاری ناقدانه شده بودید. “گذشته ی افتخار آفرین ما ایرانی ها” ظاهرا سنگین تر ازآن است که روشنفکران جرات نقد آن را به خودشان بدهند. بهره گیری از این گذشته ی افتخار آفرین، حتی کسی چون احمدی نژاد را نیز به برپایی نمایش تقدیر از شاه شاهان واداشت. روشنفکر چگونه باید به این مساله حساس بپردازد؟
بحث هویت، یکی دیگر از محورهای کتاب من است. مساله کلیدی در گشودن بحث هویت ایرانی، نقد دلباختگی ایرانیان به “میراث گرایی”، به جای روی آوردن به تاریخ نگاری انتقادی است. حال و روز کنونی ما به هیچ وجه در قد و اندازه دوران گذشته و پرافتخار ایران نیست. بنابراین همیشه نگاهمان به گذشته است. مثل کهنه سربازی که وقت و توان خویش را در لذت بردن از بازگویی افتخارهای دوران جنگ سپری می کند. بنابراین بخش مهمی ازعلت ناتوانی ما در نقد تاریخ گذشته مان، به وزن و جایگاهی که امروز در دنیا داریم مربوط می شود. زمانی مهره ی شاه شطرنج دنیا بودیم و امروز به یک سرباز ساده بر روی این صفحه تبدیل شده ایم و پذیرفتن آن برای مان بسیار سنگین است. به همین دلیل یک تفکر رمانتیسم بر ما غلبه کرده و نگاهمان به تاریخ، نگاهی حسرت بار شده است. این شیوه تاریخ نگاری را “تاریخ نگاری شرم و تفاخر” می نامم. در این نوع تاریخ نگاری ما افراد را در دو گروه خیلی ساده قرار می دهیم؛ کسانی که باید از آنها شرمنده باشیم که عبارتند از مهره های منفی تاریخ و یا کسانی که هاله ای از تقدس دورشان کشیده ایم و آنها را می ستاییم و می پرستیم. این چهره های مثبت، هم به دوران باستان تعلق دارند مثل کوروش و هم به دوران معاصر، چون دکتر مصدق. به نظر من این نوع تاریخ نگاری بیشتر از آنکه کمکی به حال جامعه باشد، نوعی شوخی کردن با وجدان جامعه است.
بحثی که در کتاب تازه ام نیز به آن پرداخته ام این است که نگاه حسرت بار، سخت نگران مساله زبان است و آن را سرچشمه هویت ایرانی می داند و نمی بیند که هویت و آگاهی ملی، اموری ذاتی نیستند بلکه برخاسته از کنشها و واکنشهای افراد یک جامعه اند. من در کتاب تازه ام، افکار دکتر یارشاطر و نوشته های زنده یاد شاهرخ مسکوب را بسان نمایندگان این شیوه نگاه، نقد کرده ام. البته شاید هم بتوان این نگاه را یک واکنش دفاعی خواند که نخواسته ایم بپذیریم که جامعه ای که از آن به عنوان “ایرانی” یاد می کنیم دارای شکافهای عمیق عمودی، افقی، قومی و مذهبی است. شاید هم می خواسته ایم با روی آوردن به تاریخ نگاری گزینشی، به نوعی بر این شکافها سرپوش بگذاریم و تنها به افتخار کردن به گذشته بسنده کنیم. باید از خود بپرسیم که چرا مساله ی حمله اسکندر به آن شکل در تاریخ ما مطرح شده است که اسکندر آمد و تخت جمشید را به خاک کشید؟ باید بپرسیم که چرا در تاریخ ما از نوع رفتارمان در آن دوران با همسایگان ایران، یعنی یونانیان، عربان و ترکان خبری نیست؟ تاریخ نگاری امروزین ما در انتقاد اخلاقی از دیگران خلاصه شده است. اگر بپذیریم که هویت، امری ذاتی، واقعی و تثبیت شده نیست بلکه تغییر پذیر است و تحول پیدا می کند، آنگاه شاید در برخوردمان با دنیای مدرن، دغدغه ی هویت مانع واقعگرایی در بازخوانی تاریخمان نشود.من در آن مقاله درخواست کرده ام که یک مقدار از نگاه حسرت بار و میراث گرا و زبان محور دور شویم و با پرهیز ازشوخی های تاریخی، به نگاه انتقادی به تاریخ روی بیاوریم.
حالا شما می پرسید که آیا این کار امکان پذیر است و به موفقیت خواهد رسید یا نه؟ پاسخ من این است که نمی دانم. شاید به خاطر همان بار روانی و عاطفی، این تفکر نتواند به این زودی ها در بین ما رواج پیدا کند ولی به هر حال وظیفه روشنفکران است که این حرفها و انتقادها را مطرح کنند. برخلاف تفکر پوپولیستی که می گوید روشنفکر باید با مردم طی راه کند، من برآنم که روشنفکر باید چندین گام پیش تر از مردم باشد. کسان زیادی در تاریخ شرقی خویش داشته ایم که بسیار جلوتر از زمانه خودشان حرکت کردند و جامعه بعد از سالها به ارزش آنها پی برد. برای نمونه می توان از ” اکبر شاه هندی ” و ” نیما یوشیج” در جامعه خودمان نام برد. باید یک تلنگری به وجدان، روان و باورهای غالب جامعه زد. این وظیفه، خاص روشنفکران است و اگر روشنفکران این وظیقه ی خود را ادا نکنند، نمی توان انجام آن را از دیگران توقع داشت.
بومی سازی علوم انسانی؛ از شعار تا واقعیت
اجازه دهید به فصل دیگری از کتاب شما بپردازم:”مهار جهانی شدن چالشی پیش روی نهضت بومی سازی”. بومی کردن علوم انسانی شاید بیشتر از سی سال است که در ایران بحث روزاست! آیابومی کردن علوم انسانی شدنی است؟ آیا اصولا کاری منطقی و عقلی است و می توان از آن انتظار نتیجه ای مفید برای جامعه داشت؟
باید اول به این سئوال پاسخ دهیم که بحث بومی سازی از کجا ریشه گرفته است.باید به یاد داشته باشیم که این تفکر در بین روشنفکران کشورهای جهان سوم و بعد از استقلال سیاسی این جوامع صورت گرفت. به این معنا که روشنفکران در کشورهای جهان سوم، بومی سازی علوم را بسان گام دوم استقلال از غرب ( بعد از دستیابی به استقلال سیاسی) ضروری می دانستند. ازطرف دیگر باید این نکته را نیز مورد توجه قرار دهیم که در میان ما یک تمنا ی اصالت وجود داشته و دارد. ما این گونه می اندیشیم که در حالی که می توانیم با نگاه به میراث فکری خودمان جامعه را بازسازی کنیم، چرا باید جیره خوار سفره فکری غرب باشیم؟ جایگاه و خاستگاه تاریخی این مساله قابل درک است اما متاسفانه وقتی از قلمرو شعار خارج شده و در پی محتوا می روید و می خواهید بدانید که این شیوه تفکر چه خوراکی برای شام فکری جامعه بر سر سفره آورده است، جز یک سری نقدهای پیش پا افتاده علوم اجتماعی غرب و انتقادهای اخلاقی از جامعه، فرهنگ، سیاست وعلم غرب، دستاوردی نخواهید یافت. یعنی در مقابل انتقادهای فراوان، جایگزینی که بتواند جامعه را به خودش جلب کند دیده نمی شود. آری، قرار نیست هر جامعه ای رونوشت جامعه غربی باشد و هر چه که در جامعه غربی صورت گرفت نباید در جوامع دیگرهم شکل بگیرد. وقتی به چین و ژاپن نگاه می کنیم می بینیم جوامعی بسیار موفق هستند و توانسته اند تلفیقی بین آنچه از غرب آمده با سنتهای خودی سامان دهند. اما متاسفانه کارنامه ما در ایران، تابه حال مثبت نبوده است. آنچه که به عنوان بومی سازی علوم انسانی از آن یاد می شود متاسفانه هیچ دستاور مثبتی نداشته که بتوان آن را میوه ی سی سال تجربه ی جمهوری اسلامی در علوم انسانی دانست. سی سال از انقلاب گذشته و حتی ده کار جدی در قلمرو انسان شناسی، جامعه شناسی و علم سیاست از جامعه ما بیرون نیامده که بیانگر میزان کامیابی بومی گرایان باشد. متاسفانه فکر می کنم که به خاطر جو سیاسی چیره در ایران، این مساله بیشتر شعار بوده تا یک واقعیت. زمانی نیز شعار وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد اما هیچگاه به واقعیت نپیوست.
نگاه به غرب؛ مشکل روشنفکر ایرانی
البته نقدی هم به روشنفکران ایرانی وارد است. روشنفکر ایرانی همانقدر که به خوبی با اندیشه های متفکران غربی درعلوم انسانی آشناست، با اندیشه های متفکران جهان عرب، ترک و هندوستان غریبه است. شاهدیم که نسخه هایی که از سوی بیشتر روشنفکران ایرانی برای جامعه نوشته می شود، بهره مند از ادبیات و اندیشه های اندیشمندان غربی است.علت چیست؟
یکی از انتقادهایی که در اولین کتابم در باره ی روشنفکران ایرانی و غرب در میان آوردم همین است. در آن کتاب پرسیده بودم که چرا تا این حد نگاهمان به غرب دوخته شده است و به کشورهای همسایه نظری نمی افکنیم. بی گمان مسائل و دغدغه های فکری این جوامع بسیار به ما نزدیک تر است تا آنچه که دنیای غرب تجربه کرده است. جای تاسف است که ما از بحث هایی که در هند و دنیای عرب صورت می گیرد اینقدر بی بهره باشیم. من، که به تاریخ روشنفکری در کشورهای در حال توسعه یا جهان سوم علاقه مندم، هنگامی که به کفت و گو های روشنفکران هندی می نگرم تاسف می خورم که چرا جامعه فکری ما تا این حد از این مباحث دور است. این نکته در مورد ترکیه و دنیای عرب نیز درست است. شاید دلیلی تاریخی بتوان برای آن یافت و گفت که بخشی از این مساله ناشی از آن احساس برتری تاریخی است که ایرانی ها نسبت به مردمان همجوارشان داشته اند.
البته وقتی هم که تصمیم به ورود به این حوزه ها هم می گیریم بیشتر از منظر جناحی و منافع گروهی به آن نگاه می کنیم.
از دیدگاه جامعه شناسی دانش، دنیای روشنفکری ایران در آغاز، فرانسه محور است. یعنی از میانه ی قرن نوزده تا میانه ی قرن بیستم، تاثیر مدل فرانسوی در فرهنگ روشنفکری ایران آشکار می شود. تا سالهای میانه ی قرن بیستم توجه روشنفکران ما بیشتر به سوی غرب بوده است تا منطقه ای که نزدیکی و همخوانی بیشتری با مسائل جامعه ایرانی دارد.
مجیز گویی حکومت؛ توقع جمهوری اسلامی از روشنفکر
شما معتقدید که” روشنفکران ما الگوی کارآمدی از رفتار سیاسی به جای ننهاده اند. چه بسا گاه به جای نقد شخصیت پرستی، ناسیونالیسم بیگانه ستیز، خودبزرگ بینی های فرهنگی، توده فریبی و بنیادگرایی، خاموشی پیشه کردند”. همینطور شما بر این باورید که پاره ای از روشنفکران در عرصه عمومی ادعای مدرن بودن دارند اما وقتی به خلوت خانه می روند در رفتار با همسر و فرزند همانند پایبندان سرسخت سنت رفتار می کنند. مشکل را در کجا می بینید؟
یکی از دلیل های به جا نگذاشتن الگو ی کارآمد آن است که روشنفکران ما تجربه طولانی ای در عمل سیاسی نداشته اند. همانطور که گفتم روشنفکران ما درطول تاریخ ایران، تنها در دوره رضا شاه سعی کردند که به دستگاه حکومتی وارد شده و دستور کار خود را پیش ببرند. در زمان محمد رضا شاه بیشتر روشنفکران نه تنها به حاکمیت وارد نمی شدند بلکه بیشتر با نیروی اپوزیسیون همراه بودند. جمهوری اسلامی نیز که از نظر تعاملی که با روشنفکران داشت تافته ای جدا بافته است. جمهوری اسلامی در واقع از روشنفکران می خواهد که فقط مجیز گوی حکومت باشند و نقشی جدی تر از آن برایشان قائل نیست . اگر روشنفکر از این دایره قرمز پا بیرون بگذارد باید مجازات پس دهد. بنا براین متاسفانه استمرار چندانی در آن الگو و شیوه هایی که می توانست مبنایی برای تجربه های بعدی باشد نداشتیم. در کتابم نقل قولی از ژان پل سارتر آورده ام که می گوید جامعه نمی تواند روشنفکر را متهم کند بدون اینکه خودش متهم شود. به این معنا که روشنفکران هم ساخته و پرداخته ی همان جامعه هستند. بنابراین همانطور که دوستان فمینیست ما به درستی مطرح می کنند، نه تنها در ایران بلکه دردنیای عرب و بین ترک ها نیز روشنفکران در خارج از خانه ادعاهای مدرن و دموکراتیک دارند اما بسا که در چارچوب خانه و در رفتارشان با همسر و فرزند، به شیوه ی سنتی پای بندند. به عقیده من این مشکل ناشی از قدمت سنت در این جوامع است و رها شدن از زنجیرهای سنت، کار بسیار دشواری است.
بیگانه ستیزی؛ ادامه سنت تنبلی فکری و راهی برای تبرئه وجدان جمعی
سوال دیگرم در مورد ویژگی بیگانه ستیزی در فرهنگ ماست که هم بهانه های بسیار برای آن داریم و هم واقعیت های فراوان تاریخی . به نظر می رسد که در اندیشه ی امروز ایرانی، بیگانه مشکل همه نابسامانی های داخلی است . خیلی ها معتقدند که تا این فکر تغییر نکند مشکل جامعه ایرانی حل نخواهد شد. این مشکل ما از کجا ریشه گرفته و چه راه حلی باید برایش فراهم کرد؟
چند مساله را می توان به عنوان ریشه های این مساله ذکر کرد. یکی همان واقعیت های تاریخی است که شما مطرح کردید . ایران و روسیه کشورهایی بوده اند که در طول تاریخ بارها مورد تاخت و تاز حکومتها، امپراطورها و همسایگان دور و نزدیک خود قرار گرفته اند. یک ترس تاریخی از بیگانه همیشه در میان این دو ملت وجود داشته است. از لحاظ روانشناسی می توان این مساله را با جامعه ای مانند آمریکا مقایسه کرد که دو اقیانوس بزرگ این کشور را از هر دو سو در بر گرفته و سبب شده که به ندرت از خارج مورد حمله قرار بگیرد. از همین روی مردم امریکا آن نگاه بیگانه ستیزی ای که در بین مردم ما جاری است را ندارند. این یک واقعیتی است و باید به آن بهای لازم داده شود.
نکته دیگر، نبود سنت انتقاد از خود، درمیان ماست. در واقع، بیگانه ستیزی یک راه حل بسیار ساده و ابتدایی برای تبرئه وجدان جمعی ماست. به جای یافتن سهم خود در انحطاط فکری کنونی و زوال حکومتهای افتخار آمیز گذشته، همه ی تقصیرها را به گردن بیگانه می اندازیم . گستردگی تئوری توطئه در میان ما ایرانی ها نشانه ی همین رویکرد فرافکنانه است.
جای خرسندی است که امروز این نگرش مورد نقد های فراوان و جدی قرار گرفته و می گیرد و تا حدودی تاثیرو نفوذ خود را از دست داده است. چنانکه گفتمان هایی مانند تهاجم فرهنگی غرب، امروز با پوزخند نه تنها روشنفکران، بلکه مردم عادی نیز روبرو می شود. حاکمان ما نیز چون نمی توانند دشواری های بی شماری را که در جامعه وجود دارد حل کنند، به بیگانه ستیزی، تئوری توطئه و بافته هایی از این دست، دست می برند. اگر نیروی الکتریسیته در شهری قطع می شود، دست به دامن نظریه توطئه می شویم و آن را به امریکا و صهیونیسم جهانی نسبت می دهیم. این در واقع ادامه ی همان سنت تنبلی فکری است که از دیرباز با آن خو گرفته ایم. یاد نگرفته ایم که پوسته را بشکافیم و به عمق مسائل بنگریم. تمرین نکرده ایم که از خود، سوالهای سخت بپرسیم و به جای نشانه رفتن انگشت اتهام به طرف دیگری، خود را مورد خطاب قرار دهیم و ببینیم که چه نقشی در بروز مشکل داشته یم. متاسفانه این تنبلی فکری در کنار سنت میراث گرایی در تاریخ نگاری- که پیشتر به آن اشاره کردم- دست به دست هم داده و از فرهنگ بیگانه ستیزی ما غول عجیب و غریبی ساخته که به چالش کشاندن آن به سادگی ممکن نیست.
شکستن بتواره؛ مایه حرکت به سوی تعالی
و در پایان اجازه دهید که از شما در باره نام کتاب بپرسم. می دانم که برگرفته از سروده ی مرحوم”اقبال لاهوری” است. اما چه عاملی شما را به سمت انتخاب این نام کشاند؟
من به کارهای اقبال لاهوری خیلی علاقه مند بوده و هستم. اقبال در یکی از سروده هایش می گوید:
هزاران سال با فطرت نشستم
به او پیوستم و ازخود گسستم
ولیکن سرگذشتم این سه حرف است
تراشیدم، پرستیدم، شکستم
این شعر اقبال مرا به تفکر در زندگی فکری خودم واداشت که در جوانی تا چه حد خام پندارانه برای خودمان قصرهای ایدئولوژیک درست کردیم، برای آن قصرها رهبر و پرچم تراشیدیم و بعد در سنین بالاتر دیدیم که برای حل مشکل هیچ راهی به جز شکستن بتها، از نو آغاز کردن و به شیوه دیگر نگریستن وجود ندارد. بنابراین در گفت و گو از هویت ایرانی، شاید الهام گرفتن از اقبال لاهوری بتواند تلنگری به جامعه بزند، دلیلی شود تا مقداری برگردیم و بنشینیم سر جای خودمان و فکر کنیم که چه تراشیده ایم و آیا نیاز است که در این برهه از زمان این بتواره را- که مدتهاست به پرستش آن عادت کرده ایم- بشکنیم تا شاید به یک رهایی فکری دست پیدا کنیم و همان مایه ی حرکتمان به سوی تعالی شود.
از فرصتی که در اختیار جرس گذاشتید، سپاسگزارم.
گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری
گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری ، چهارمین مصاحبه انجام شده از طرف (کادآذ) در پاسداشت سعید متین پور- به عنوان نماد دربند اندیشه ملی و دمکراتیک آذربایجان – می باشد.
این مصاحبه در برگیرنده حدود صد پرسش گوناگون است که تقریبا همه حیطه ها و جوانب حرکت ملی را شامل میگردد و از این جهت بصورت کتاب آموزشی – تحلیلی مفیدی در حوزه بررسی حرکت ملی آذربایجان تلقی میگردد هرچند ممکن است بخشی از نظرات جناب بهاری به ویژه در مورد » ملت آذربایجان » همخوانی چندانی با گقتمان حاکم حرکت ملی ندارد لیکن در بقیه موارد آراء وی می تواند نقش مهمی در روشن شدن نسبت حرکت ملی با محیط پیرامون و مسائل آن داشته باشد.
این گفتگو در پنج بخش و در پستهای جداگانه ارائه شده است ، حرکت ملی – دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشهای اجتماعی ( جنبش زنان ، جنبشهای سندیکایی و کارگران ، جنبش ملی دیگر ملیتهای ایران ، حرکتها و احزاب سراسری در ایران و جنبش سبز ) و بررسی شرایط و زمینه های همکاری با این جریانها موضوع بخش پایانی است در بخش قبلی نیز به ترتیب محورها و مسایل مهمی چون دمکراتیزاسیون ایران ، نقد رفتارها و عملکرد فعالان و نهادهای مدافع حقوق بشر آذربایجان، دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ، ماهیت و اهداف حرکت ملی آذربایجان و آرایش نیروهای آن ، بررسی روند ملت شوندگی و ضرورتهای سیاسی و تاریخی آن ، نقد اصظلاح » ملت آذربایجان » ، نقطه ضعفها و خطاهای حرکت و جهت گیریهای آینده ، نسبت دمکراسی و حق تعیین سرنوشت و تاثیرات متقابل آنها و …… از زوایای گوناگون پرداخته شده است.
مجموعه این موضوعات مهم و اساسی بطوری است که میتوان از این گفتگو به عنوان مانیفست بخشی از نیروهای فعال سیاسی آذربایجان و ترکان ساکن ایران یاد کرد.
جهت ارائه ی نمایی مختصر از این مصاحبه مفصل ، سرخط های هر پنج بخش گفتگو و لینک آنها در این پست بصورت واحد درج شده است ، هرچند در بخشهای پنجگانه گفتگو با جناب مهران بهاری ، موضوعات مجزایی طرح و بررسی شده است لیکن همه بخشها دارای ارتباط مفهومی و گفتمانی بایکدیگر می باشند بر این اساس مطالعه هر پنج بخش درک و تصویر منسجم و کاملتری از دستگاه اندیشگی مولف بدست میدهد و مباحث ارائه شده را واضح و روشن می سازد.
کانون دمکراسی آذربایجان با انجام گفتگوهای دیگر با سایر اندیشمندان و فعالان ترک به تلاش خود در تقویت فرهنگ گفتگو ، پذیرش تکثر و تنوع فکری و تعمیق ارزشهای مدرن و دمکراتیک در فرهنگ و اذبیات سیاسی حرکت ملی و شناساندن گفتمان ملی و دمکراتیک آذربایجان ادامه خواهد داد.
همچنین کانون آمادگی خود را برای انتشار آرا و نظرات منقدین دیدگاههای آقای بهاری اعلام می نماید.
در پایان لازم به توضیح است که در پاسخهای آقای بهاری کلمه » آذربایجان » به صورت معمول سایت سوزوموز به شکل » آزربایجان » نوشته شده بود که از سوی ما تغییر یافته است.
بخشهای پنج گانه مصاحبه از طریق لینکهای زیر قابل دسترسی است و مشروح سرخط مباحث ارائه شده در هر بخش نیز در ادامه همین پست آورده شده است.
مهران بهاری :
– من حضور در این مصاحبه را كه جهت گرامیداشت دمكراسي مجسم، انسان فداكار و آزاده دربند سعيد متين پور انجام می شود ، براي خود افتخاري بزرگ تلقي مي كنم و از اين بابت نيز از شما سپاسگذارم.
– «حق تعيين سرنوشت خود»، آزادي تصميم گيري در باره يك موقعيت سياسي خاص (مثلا در مورد تعيين سرنوشت خود-خارجي، در يكي از اشكال اوتونومي-فدراليسم ويا استقلال) مي باشد، در حاليكه «دمكراسي» تصميم به آزاد بودن است و احترام به راي و نتايج راي
– حركت ملي ترك با مجادله براي دمكراسي در آذربايجان، ايران و منطقه در هم تنيده است، همچنانچه با مسائل و فرايندهاي حقوق بشر، توسعه اجتماعي، استعمار داخلي، نژادپرستي، اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي، سياستهاي دولتهاي بزرگ براي ايجاد مناطق نفوذ در منطقه و ايران نيز در ارتباط است.
– ايران كشوري كثيرالمله است اما دولت ايران، تمثيل كننده ملل ساكن در اين كشور نيست، صرفا تمثيل كننده ملت فارس كه به لحاظ عددي در اقليت قرار دارد و مدافع منافع ملي وي است. به عبارت ديگر دولت ايران، به لحاظ ائتنيكي دولت ملت فارس، و آذربایجان جنوبي مستعمره داخلي فرهنگي، سياسي و اقتصادي اين دولت است.
-وجود بروكراتها و حتي رهبر ترك در ساختار جمهوري اسلامي ايران، دولت ايران را همانقدر دولت ملي ترك مي سازد كه وجود استالين گرجي در راس دولت اتحاد جماهير شوروي توانسته بود آن دولت را دولت ملي گرجي بسازد.
– در خاورميانه نه تنها روند تعيين سرنوشت بلكه حتي يكي دو مورد تجربه دمكراسي موجود نيز، وجود خود را به درجه مهمي مديون عوامل خارجي (فشار ويا دخالت خارجي) است لذا تصور جنبش سبز بدون سياست خاورميانه اي جديد اوباما، انقلاب بهمن بدون سياستهاي حقوق بشري دولت كارتر و دمكراتيزاسيون تركيه بدون فشارهاي اتحاديه اروپا محال است.
-براي مديريت موفقيت آميز يك بحران ائتنيك-ملي به سوي تعيين سرنوشت، ضرورتها و شرايط سياسي، تاريخي و امنيتي خاصي در حال و يا در گذشته مي بايست موجود باشند.
-در مساله تعيين سرنوشت خود-خارجي در خاورميانه،»عامل خارجي» هم ارز با «دمكراسي» و حتي تعيين كننده تر از آن است. در منطقه ما هيچ كدام از حركات آزاديبخش ملي بدون فشار و در مواردي مداخله مستقيم خارجي حتي اشغال و ديگر فجايع انساني موفق به تعيين سرنوشت خود و اداره امور خود نشده اند.
-در جهان معاصر حقوق بشر، دمكراسي، بنيادگرائي، انتخابات آزاد، نژادپرستي، تبعيضات اجتماعي، حقوق زنان، امحاء زبانها و فرهنگهاي گوناگون و مشابه آنها، ديگر امور داخلي هيچ كشوري بشمار نمي روند. اينها امور داخلي ايران نيز نيستند. حركت ملي ترك نيز مي بايست تا آنجا كه مي تواند، نهادها و موسسات بين المللي و كشورهاي همسايه و غربي را در اين عرصه ها درگير سازد.
-هر آنچه كه باعث واگرائي هويتي خلق ترك از خلق فارس به لحاظ انديشه، عمل و سمبولها گردد، خواه ناخواه به روند ملت شوندگي وي و كسب هويت سياسي مستقل او كمك خواهد كرد.
-من با صورتبندي «حركت ملي آذربايجان» موافق نيستم، زيرا دادن هويت ائتنيك-ملي به نام آذربايجان را نادرست مي دانم. آذربايجان، هويتي جغرافيائي و در مورد جمهوري آذربايجان، شهروندي است و بار ائتنيك-ملي بدان دادن نادرست است من مايلم اين حركت را به اختصار «حركت ملي ترك» و به طور تفصيلي «حركت ملي دمكراتيك ترك –آذربايجان» بنامم.
-حركت ملي دمكراتيك ترك-آذربايجان مركب از دو مولفه «ملت شوندگي-ملت سازي» و «سياسي شدن» است.من ريشه هاي فاز معاصر حركت ملي را مربوط به وارليق و سه شخصيت ( جواد هئيت، حميد نطقي و علي كمالي) مي دانم.
-عاجلترين خواست ملت ترك ساكن در ايران، به رسميت شناخته شدن حقوقي و قانوني هويت ملي اوست . دومين خواست پايه اي خلق ترك رسميت و دولتي شدن سراسري زبان و خط تركي در ايران و لغو رسميت انحصاري زبان و خط فارسي در قانون اساسي است.
- دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ترک ( آذربایجان ) – گفتگو با مهران بهاری ( بخش سوم )
– «اسلام تركي» يكي از مصاديق » اسلام مرزي » و يا اسلام ملي كه در حاشيه جهان اسلام و در تماس با اديان و ملل معتقد بدانها قرار دارند است. اسلام تركي مانند هر » اسلام مرزي » ديگري بيش از آنكه هويتي ديني باشد ، بخشي از هويت ملي-ائتنيكي تركان در مقابله با ملل همسايه است و صرفا معني سمبليك و فرمال دارد. خصلت ديگر اين اسلام، تساهل و مسامحه بنيادين شده در آن است. بالطبع بنيادگرائي ديني بيگانه با ذات اين اسلام است.
– در ظهور پديده دين گريزي جوانان ترك، دو دسته از عوامل داخلي و خارجي موثراند. مهمترين عامل داخلي همان «اسلام تركي» است كه در مقابل تفسيرهاي بنيادگرايانه و متحجر از دين مقاومت نشان مي دهد. منظور از عوامل خارجي نخست دافعه وجود دولت ديني در ايران و گسترش دين گريزي عكس العملي در بين توده ها و نخبه گان است.
– سياست استعمار ديني يعني استفاده ابزاري دولت از دين براي ممانعت از رشد هويت ملي تركي در ميان تركان ساكن در ايران. اين سياست دو مولفه مشخص دارد، نخست آسيميلاسيون ديني تركان و دوم بسط اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي و افراطي گري شيعي در ميان آنها.
– نخبگان و روشنفكران ترك نيز بدين حقيقت واقف اند كه مبارزه با فاناتيسم ديني و پايان دادن به دولت ديني –دين دولتي، تسريع كننده روند ملت شوندگي تركان ساكن در ايران است و اهميتي حياتي در حركت ملي ترك دارد لذا هر حركتي در راستاي لائيسيسم در ايران و منطقه ، همسو با حركت ملي ترك مي باشد.
– اسلام نخبگان ترك و اسلام مردمي تركي كه بهترين نمونه آنها را به ترتيب در اسلام شمس تبريزي-مولاناي رومي و عشاير ايلات ترك شاهسون و قاشقاي، افشار و …. مي توان ديد، همواره بر محور تساهل، تسامح و دوستي و محبت و سنن ملي تركي قرار داشته است.
– مجازاتهاي سنگسار، اعدام، اعدامهاي خياباني، قطع عضو، قصاص، ديه و …. اهانت به نوع بشرند و باید از سوی فعالان ملی ترک و آذربایجانی محکوم گردد.
– جايگاه مهم تاريخ در يك حركت آزاديبخش ملي ناشي از سه چيز است: نقش آن در روند ملت سازي-ملت شوندگي، نقش آن در مقابله با آسيميلاسيون تاريخي و نقش آن به عنوان ضرورتي براي استحقاق يك ملت محكوم از حق تعيين سرنوشت خود و وصول به ديگر حقوق ملي اش.
– مليتگرايان فارس و دولت ايران از فاكتور تاريخ به عنوان عاملي براي جلوگيري از ملت شوندگي خلق ترك استفاده مي كنند، انكار رئاليته و واقعيت جامعه ايران و زدودن حافظه تاريخي ملت ترك، بخشي از ايدئولوژي رسمي دولت ايران است.
– عمده ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي كه امروزه براي تعيين سرنوشت خود معيار قرار مي گيرند عبارتند از داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي،استقلال-جدائي سرزميني در گذشته، داشتن نهادهاي خاص، رقابت تاريخي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي، استعمار داخلي، رژيم سركوبگر، اشغال، فجايع انساني (جنايات عليه بشريت، جنايات جنگي، قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان، ….)، شواهد و رفتارهاي نشانگر اراده و خواست این گروه برای احراز هويت ملي جداگانه و ….
– اصالت دادن به تاريخ، مانند اصالت دادن به هر مولفه ديگر در يك حركت ملي نادرست است. تاكيد بر تاريخ مي بايست به عنوان عاملي كمكي در تشكل هويت ملي، تقويت مجادله، ايجاد ضرورت براي تعيين سرنوشت و برخي از حقوق ملي مانند رسميت سراسري زبان تركي و فدراليسم ملي-ائتنيكي و همچنين درس آموزي از اشتباهات و تجارب گذشته بكار رود.
– هنگامي كه از دمكراسي و دمكراتيزاسيون ايران سخن مي رود مي بايست اقلا چهار مصداق مهم آن را مداقه كرد: دمكراتيزاسيون دولت ايران، دمكراتيزاسيون جامعه فارس (دمكراسي فارس)، دمكراتيزاسيون جامعه ترك (دمكراسي ترك) و دمكراتيزاسيون حركت ملي ترك (تبديل آن به حركت ملي-دمكراتيك ترك).
-ترجيح شخصي من ليبرال دمكراسي با تاكيد بر عناصري اضافي مانند پلوراليسم سياسي، برابري در مقابل قانون، حقوق بشر، عناصر جامعه مدني غير دولتي و … است. انسان ترك خواهان زندگي در محيطي دمكراتيك شايسته و درخور انسان و جامعه اي شريف و با حيثيت است.
-مجادله همزمان براي تعيين سرنوشت خود و براي نهادينه و نهادسازي دمكراسي نمي تواند اهمال شود و يا به بعد از تشكيل دولت ملي معوق گردد. دمكراسي يگانه عاملي است كه مي تواند حركت ملي ترك در آذربايجان جنوبي را از يك حركت جدائي طلب به يك حركت تعيين سرنوشت تبديل كند.
-حمايت مستقيم و يا غيرمستقيم خلق ترك و حركت ملي وي از دمكراتيزاسيون دولت ايران نيز ضروري است. اين ضرورت از سه علت ناشي مي شود. يكي بذاته، ديگري تاثيراث مثبت آن بر ملت شوندگي خلق ترك و تعيين سرنوشت وي.
– ما خواهان اصول دمكراسي و دو ركن اساسي آن يعني آزادي و برابري و همچنين تمام ملزومات آن مانند تضمين اين دو حق شهروندان در قانون اساسي و جدائي قوا مي باشيم ، انتخابات رقابتي پريوديك، آزادي بيان، آزادي عقايد سياسي، آزادي مطبوعات، آزادي تشكلهاي سياسي و اجتماعي نيز در اين تيتر مي گنجند.
– گفتمان دمكراسي در حال حاضر نزد جامعه ترك ساكن در ايران و آذربايجان جنوبي از رونق و جذابيت درخوري برخوردار نيست. در ريشه يابي اين پديده تئوريها و نگرشهاي مختلفي مطرح شده است كه برخي از آنها عبارتند از :تئوري تجربه هاي ناموفق گذشته استعمار اقتصادي و نبود طبقه متوسط تئوري بنيادگرائي تئوري فرهنگي و چپ روسي ضددمكراسي.
– خط فاصل بين مليتگرائي و نژادپرستي و حتي فاشيسم، بسيار نازك است ، فاكتورهائي كه هويت ملي را بوجود مي آورند و بدان معني و ارزش مي دهند، همانهائي هستند كه بحرانهاي ائتنيك و ناسيوناليسم افراطي را نيز بوجود مي آورند. اين فاكتورها صرفا در صورت وجود نهادهاي اجتماعي لازم مي توانند خصلت دمكراتيك كسب كرده و به روند دمكراتيزاسيون ختم شوند.
-براي آنكه حركت ملي ترك تبديل به حركت ملي- دموكراتيك ترك شود، ضروري است كه نيروهاي ملي گرا بين انديشه هاي خود و نژادپرستي خطي صريح و واضح رسم كنند.
– گرايشاتي از ناسيوناليسم تركي در تركيه پس از جنگ جهاني دوم خصلتي به شدت ضد كمونيست و فاشيستي و گرايشات ديگري در دهه هاي اخير تمايلات بنيادگرايانه اسلامي داشته اند برخي از اين گروهها و افراد منتسب به آنها در خشونتهاي سياسي، ترور، قاچاق و تجارت انسان و مواد مخدر و پول شوئي و غيره نيز درگير بوده اند اما ملي گرائي ترك در آذربايجان جنوبي و ايران از ريشه داراي ماهيت و خصلتهاي متفاوت و در راس آنها لائيك و دمكراتيك بودن است.
-كشف و تاكيد بر علائق مشترك فرهنگي و بلوغ سياسي نزديك شدن به جهان تورك و مخصوصا دو همسايه شمال غربي، تركيه و آذربايجان، بدون غلطيدن در دام فانتزي پان توركيسم تاكنون از نقاط قوت حركت ملي ترك بوده است و براي حفظ آن مي بايد تلاش نمود.
– گشايش جبهه حقوق بشري به نوبه خود به لحاظ دروني بر همبستگي بين تركان ساكن در ايران افزوده و به لحاظ بيروني تاثيري قاطع و بارز بر گسترش طيف حاميان جنبش ملي دمكراتيك ترك در ميان ملل ديگر داخل ايران و مجامع و مراكز بين المللي خارج آن داشته است .
– عمده ترین ایرادهای وارد بر برخی فعالان و نهادهای حقوق بشر آذربایجان موارد زیر است : گزينشي عمل نمودن در باره گرايشات سياسي افراد ، غفلت از عرصه هاي گوناگون حقوق بشري و عدم اعتراض به اجراي احكام شريعت
بي جهت نيست كه در تاريخ هزار ساله ايران تقريبا صد در صد حكمرانان زن داراي مليت ترك بوده اند، حق راي به زنان نخستين بار توسط حكومت ملي آذربايجان اعطاء شده است (۱۳۲۴ ) ، بنا به آمار دولتي تا برقراري جمهوري اسلامي رسم صيغه و بويژه چند زني و قتلهاي ناموسي در ميان تركان ايران و آذربايجان پديده اي بسيار نادر بوده است.
– حركت ملي ترك جنبشي ضداستعماري و لائيك است، اين واقعيت، به علاوه سنن تاريخي ترك باعث مي شود كه به راحتي بتوان جنبش زنان ترك و آذربايجان را همراه حركت ملي ترك كرد.
– براي سراسري بودن يك جنبش و حركت در ایران باید واقعيت کثیرالمله بودن ایران در آن منعكس شده باشد. اين امر به دو شكل ممكن است: اولا مطالبات و حقوق ملي همه ملل ساكن در ايران در پلاتفورم و يا گفتمان آن جنبش ملحوظ شده باشد و يا اقلا بر عليه و در تناقض با آنها نباشد دوما همه ملل ساكن در ايران اشتراك فعالانه در آن داشته باشند.
-جنبش سبز در مقطع كنوني يك جنبش سراسري نيست زيرا اولا رهبران آن مدافع قانون اساسي جمهوري اسلامي مي باشند ، در حاليكه دو مورد «رسميت انحصاري و مشترك و ملي ناميدن زبان و خط فارسي» و «دولت ديني و ولايت فقيه» در اين قانون در تضاد آشكار با هويت، حقوق و منافع ملي ملت ترك مي باشند و ثانيا در عمل نيز ملل غيرفارس در آن اشتراك فعالانه ندارند.
-اين بدان معني نيست كه جنبش سبز قابليت تبديل شدن به و يا ايجاد يك جنبش سراسري را ندارد. بر عكس، به سبب برخي خصوصيات دمكراتيك، دارا بودن امكانات تبليغاتي گسترده ، وجود سمپاتي قابل ملاحظه افكار عمومي جهان به آن و توانا بودن به تضعيف بنيانهاي دولت ديني فارس و كل نظام جمهوري اسلامي، جنبش سبز از قابليت بالائي براي تبديل شدن به يك جنبش همگاني برخوردار است.
-تا زماني كه خلق ترك در ايران ساكن است و تا زماني كه آذربايجان جنوبي بخشي از كشور ايران و داخل مرزهاي هر حادثه اي كه در اين كشور رخ مي دهد، به درجات گوناگون هم به خلق ترك و هم به آذربايجان مرتبط اند و بر آنها تاثير مي گذارند. موضعگيري در باره هر مساله اي كه بر ما تاثير گذار بوده و با ما مرتبط است نيز ضروري است.
– عدم مشاركت در حوادث سراسري امروز ايران و انفعال در قبال آنها باعث خواهند شد كه فردا ، امر بدست آوردن حقوق ملي ملت ترك و تضمين نمودن منافع ملي وي به خطر بيافتد، در اينجا تجربه تلخ دياسپوراي توركمان عراق بسيار آموزنده است.
-در ايران هيچ تشكل و تجمع سراسري سياسي واقعي وجود ندارد. واقعيات سياسي ايران نشان ميدهد كه هيچكدام از احزاب موجود موسوم به سراسري، نه به شكل صعودي و نه در فرم نزولي حزبي سراسري نميباشند. اين احزاب برآيند و محصول گردهمآيي نهادهاي سياسي مستقل ملل عمده ايران و سرزمينهاي مليشان نبوده (احزاب سراسري صعودي)، و همچنين هيچكدام اقدام به تاسيس احزاب ملي منطقه اي در مناطق عمده ملي با تشكيلات و ارگانهاي مستقل خود ننموده اند (احزاب سراسري نزولي).
-اصرار تشكيلات سراسري بر عدم ذكر منسوبيت ملي خودشان فارسي، ناديده گرفتن و دور زدن ارگانهاي سياسي و فرهنگي ديگر ملتهاي ساكن در ايران – كه مخاطب تشكلها و ارگانهاي سياسي ملت فارس موسوم به سراسري ميباشند- و به نيابت و بنام ديگر ملتهاي محكوم ساكن در ايران سخن گفتنشان، رفتاري نشان از ناسيوناليسم افراطي فارسي غیر اخلاقی ، تنش زا، مذموم و غيرمشروع است.
– هم سازمانهاي موسوم به سراسري و هم دولت ايران به لحاظ ماهيت و جهتگيري ائتنيك، فارس اند. از اينرو مي بايد به ايجاد تشكيلات پارالل براي همه تشكيلات فارسي موسوم به سراسري اقدام نمود. اين تشكيلات سياسي و فرهنگي تحت هر شرايطي مي بايد همواره با هويت مستقل خود و به طور كاملا مستقل از تشكيلات فارسي مشابه اداره شوند.
– هنگام تصميم گيري در باره همكاري با يك سازمان سراسري مشخص و يا همگامي با يك جنبش سياسي-اجتماعي معين خلق فارس، عوامل متعددي مي توانند دخيل باشند: نخستين عامل، درجه رسوخ و غلطت ناسيوناليسم فارسي در جريان و يا تشكيلات مذكور است. دومين عامل، مساله شناساسي و يا عدم شناسائي هويت و حقوق ملي خلق ترك و هويت سياسي مستقل تشكيلات ترك و آذربايجاني است و عامل سوم،………..
-جنبش سبز داراي جنبه هاي دمكراتيك فراوان از جمله بسيج كردن زنان و به حركت در آوردن جوانان مي باشد و مي تواند بر دمكراتيزاسيون جامعه فارس تاثيرات مثبت بسياري داشته باشد علاوه بر آن و همانگونه كه تاكنون عمل كرده با ايجاد شكاف و گسل در كاست روحاني شيعه و بنيادگرايان اسلامي و گسست توده ها از نظام، از قابليت تضعيف جدي بنيانهاي دولت جمهوري اسلامي ايران نيز برخوردار است.
-خصلتهای دمکراتیک جنبش سبز باعث مي شوند كه حتي در صورت تضاد برخي از شعارهاي آن با مطالبات ملي خلق ترك و آذربايجان، حمايت از و يا تقويت آن در جهت منافع ملي ملت ترك باشد.
-قدرداني رسمي از مواضع مثبت كروبي در مورد ملل ساكن در ايران، موضع مثبت و بي سابقه آيت منتظري در اعتراف به مشروع بودن مطالبات فرهنگي و زباني ملت ترك و بيانات هر چند ضعيف و پراكنده موسوي در ارتباط با ضرورت اجرائي شدن اصول معوقه قانون اساسي يك عمل سياسي شايسته و بجاست.
-رهبران حركت سبز اگر واقعا خواستار پيوستن ملت ترك به جنبش سبز هستند باید واقعيت وجود مساله ملي در ايران را درک کرده و به درخواست هاي تاريخي، سياسي و ملي اين ملت گردن نهند و اقلا بخشي از آنها را در پلاتفورم حرکت سبز وارد نمایند، مساله ملي ترك جديت و احترام مي طلبد.
تفصیل سرخطهای ارائه شده را در بخشهای مجزای این گفتگو و در لینکهای زیر مطالعه کنید:
حرکت ملی-دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشها و جریانها-گفتگو با مهران بهاري / بخش پایانی
حرکت ملی – دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشهای اجتماعی ( جنبش زنان ، جنبشهای سندیکایی و کارگران ، جنبش ملی دیگر ملیتهای ایران ، حرکتها و احزاب سراسری در ایران و جنبش سبز و بررسی شرایط و زمینه های همکاری با این جریانها موضوع بخش پایانی گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری است. متن کامل بخش پایانی در زیر آمده است:
س- به نظر شما حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چه نسبتي با جنبش زنان دارد ؟ چگونه مي توان بر مشکل کند شدن گسترش حرکت به حوزه حقوق زنان به سبب حضور و نقش مهم اساتيد سخن و شعرا و اهالي ادبيات و هنر در فاز نوين حركت فائق آمد ؟
ضرورت تاكيد بر گفتمان حقوق زنان كمابيش مانند ضرورت تاكيد بر گفتمانهاي دمكراسي و حقوق بشر و ضرورت همگامي با اين جنبش نيز مانند ضرورت همگامي با ديگر جنبشهاي اجتماعي است علاوه بر اين، جنبش زنان داراي خصلتهاي ويژه اي است كه مايلم تيتروار به آنها اشاره كنم.
مساله حقوق زنان گفتمان و مشكلي جهاني است ،افزون بر آن ما در خاورميانه و جهان اسلام قرار داريم كه از نظر حقوق زنان عقب مانده ترين بخش جهان است. در خاورميانه و جهان اسلام حقوق زنان تاثير بسيار مهمي بر ديگر جنبشهاي اجتماعي از قبيل دمكراسي، حقوق بشر و بويژه لائيسيسم دارد.
در ايران كثيرالمله نیز همانطور كه حق تعيين سرنوشت ملل محكوم به پيش شرط دمكراسي و توسعه تبديل شده است، در ايران اسلامي-خاورميانه اي نيز حقوق برابر زنان به پيش شرط لائيسيسم و توسعه تبديل گرديده است.
مانند هر جنبش اجتماعي ديگر در اين مورد نيز مساله استمرار و عدم گسستگي زماني اهميت فوق العاده اي دارد و از آنرو تاكيد بر موقعيت بهتر زنان در مقايسه با جوامع مسلمان در تاريخ ترك بسيار مهم است، تاريخ مي تواند نشان دهد كه اهداف جنبش معاصر زنان در واقع با هويت و سنن ملي ترك همخواني بسيار دارد و نتيجتا احتمال تلقي مطالبات جنبش زنان را به عنوان مساله اي تحميل شده از خارج و تصنعي و يا بروز مقاومتهاي اجتماعي در مقابل آنها را–مانند آنچه در ميان توده هاي فارس ديده مي شود- بسيار كاهش دهد.
مهمتر از آن، بررسيهاي تاريخي روشن مي كند كه سياست تبعيض بر عليه زنان كه از سوي جمهوري اسلامي اجرا مي شود و وضعيت اسفناك زن ترك و آذربايجاني، خصلتي ملي-ائتنيكي نيز دارد.
بي جهت نيست كه در تاريخ هزار ساله ايران تقريبا صد در صد حكمرانان زن داراي مليت ترك بوده اند، حق راي به زنان نخستين بار توسط حكومت ملي آذربايجان اعطاء شده است (۱۳۲۴ ) ، بنا به آمار دولتي تا برقراري جمهوري اسلامي رسم صيغه و بويژه چند زني و قتلهاي ناموسي در ميان تركان ايران و آذربايجان پديده اي بسيار نادر بوده است، بيش از ٨٠ در صد سنگسار شوندگان زن در ايران ترك اند، بسياري از زنان پيشگام در عرصه هاي هنري، اجتماعي و سياسي در ايران معاصر نيز اصلا ترك اند (تاج السلطنه، گوگوش، عبادي، تهمينه ميلاني، اشرف دهقاني و ….). علاوه بر آن دولت ايران در قرن بيستم آگاهانه به القاء انديشه عقب ماندگي ذاتي فرهنگ تركان و ايجاد نوعي حس حقارت در آنها پرداخته است،گفتمان تاريخي براي مقابله با اين القائات نيز مفيد است و مي تواند به ايجاد نوعي حس اعتماد به نفس در اين عرصه كمك كند. البته بي شك و مانند هر جنبش اجتماعي ديگري، نگرش تاريخي ابزار و راه حل مشكلات امروز زنان نيست و مي بايد صرفا به عنوان مكمل و متمم نگرشهاي مدرن و راه حلهاي معاصر بكار برده شود.
نابرابري و تبعيض بر عليه زنان وضعيتي عمومي و بين المللي است، اما در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ترك نشين بخشي از آن ناشي از سياستهاي استعماري دولت ايران و بخشي نيز ناشي از تمايلات و فاناتيسم ديني و اجراي احكام شريعت در آنها است.
حركت ملي ترك جنبشي ضداستعماري و لائيك است، اين واقعيت، به علاوه سنن تاريخي ترك باعث مي شود كه به راحتي بتوان جنبش زنان ترك و آذربايجان را همراه و ضميمه حركت ملي ترك كرد. اين امر به هر دوي اين جنبشها يعني حركت ملي و جنبش زنان نيرو خواهد داد و آنها را مبدل به پشتيباناني نيرومند براي يكديگر تبديل خواهد ساخت.
امروز هم در صفوف فعالين سياسي، حقوق بشري و … حركت ملي شمار روزافزوني از زنان ترك وجود دارد و هم نسلي از زنان تركي نويس ظهور كرده است ، اين پديده دوم در تاريخ آذربايجان منحصر بفرد است و نشان از مستحكم بودن پايگاههاي اجتماعي حركت ملي ترك معاصر است. در گذشته نيز زنان فعال سياسي و يا شاعر تركي سرا بوده اند، اما انگيزه اكثر آنها نگرشهاي سياسي و ايدئولوژيهاي خاص بوده است درحالیکه عامل محرک زنان تركي سراي معاصر، شعور ملي، هويت ملي و احساس مسئوليت زنان ترك براي حفظ آن است.
درباره تاثير منفي شعرا و ادبا و هنرمندان به عنوان عاملي براي عدم گسترش حركت ملي در حوزه حقوق زنان، من با اين تصور موافق نيستم. زيرا اين حوزه نيز مانند هر حوزه ديگر اجتماعي داراي ماهيت و ديناميزم ويژه خود مي باشد و رشد و يا عدم رشد در آن محصول اين ماهيت و ديناميزم ويژه اما بسيار مركب است. در سالهاي اخير در عرصه نزديكي حركت ملي و جنبش زنان ترك و آذربايجان گامهاي مهمي برداشته شده، اما با اينهمه وضعيت از ايده آل بسيار بدور است.
مي توان گفت تاكنون بيش از آنكه حركت ملي ترك آغوش خود را به سوي زنان باز كند، اين زنان اند كه به سوي حركت ملي روي آورده اند. اين وضعيت مي بايد تغيير كند،در اين راستا يكي از ضروريات، جنبش متشكل زنان ترك و آذربايجاني و ايجاد تشكيلات موازي زنان ترك و آذربايجاني در هر سطح و با هويت ملي، سازماني و مديريت مستقل از تشكيلات معادل فارسي (سراسري) است، همچو تشكيلاتي پس از ايجاد مي توانند به صورت فعال با جنبشهاي زنان ديگر ملل ساكن در ايران بويژه جنبش زنان فارس (موسوم به سراسري) به تعامل و همكاري بپردازند، تماس و همسوئي و همكاري تشكيلات زنان ترك و آذربايجان با معادلين خود از جمهوري آذربايجان و تركيه نيز –هم از جهت تجربه آموزي از آنها و هم براي انعكاس مسائل زنان ترك و آذربايجان جنوبي امري حياتي است.
پيش از وجود تشكيلات مستقل زنان ترك و آذربايجاني، شركت منفرد زنان ترك در جنبش زنان فارس (موسوم به سراسري) نه به نفع جنبش زنان و نه به نفع پاسداري از هويت ملي ترك نخواهد بود.
همچنين لازم است كه تشكيلات سياسي ترك و آذربايجاني با اعمال تبعيض مثبت، مشاركت زنان در امور سياسي را تشويق كنند. تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجاني نيز مي بايد آپارتايد جنسي بر عليه زنان و تضييقات حقوق آنها را پوشش تمام دهند.
در اينجا همچنين مي خواهم يكبار ديگر اين مساله را تاكيد كنم كه اجراي احكام شريعت از سوي دولت ايران در مناطق ترك نشين مي بايست به عنوان اخلال حقوق بشر تركان و بويژه تحديد و نقض حقوق و آزاديهاي فردي و جمعي دختران و زنان و جزئي از اجزاي نظام آپارتايد جنسي حاكم بر اين كشور تعبير و تلقي شود، در اينجا مرادم اموري است مانند: جلوگيري از كانديداتوري زنان در انتخابات رياست جمهوري؛ سلب آزادي در انتخاب آزادانه نوع پوشاك به بهانه حجاب اسلامي و تحميل چادر زرتشتي-فارسي، مانتو؛ به حاشيه رانده شدن از صحنه حيات اجتماعي؛ نيم انسان و مهجور شمرده شدن در عرصه هاي حقوق، جزاء، قانون، قضاء، اقتصاد، اجتماع، جداسازي زنان و دختران از پسران و مردان در مدارس و اجتماع؛ ممانعت از ورزش و حضور آزادانه و مختلط آنها در سالنها و ميادين ورزشي؛ مجازاتهاي وحشيانه و بدوي اي مانند سنگسار، قصاص، اعدام و غيره؛ محدوديت در مورد موسيقي بانوان؛ آسيميلاسيون پوشاكي و جلوگيري از پوشش سنتي زنان منسوب به عشاير و ايلات ترك (آذربايجاني، قشقائي، ….).
س-معني حوادث سراسري چيست؟ به عبارت ديگر كدام يك از جنبشهاي اجتماعي سياسي حادثه در ايران را مي توان سراسري ناميد؟
در ايران مي بايست بين حوادث و مسائل سراسري و حوادث و مسائل داخلي خلق فارس فرق گذارد. عده اي عادت نموده اند كه هر مساله داخلي خلق فارس و فارسستان را مساله سراسري ايران تلقي كنند، همانگونه كه زبان فارسي و سازمانهاي سياسي فارس و فارسستاني را نيز به ترتيب زبان سراسري و تشكيلات سراسري مي نامند، اما حقيقت غير از اين است، عده اي از فعالين سياسي ترك ايران مركز نيز بدين توهم دچارند. آنها كه اغلب در حرف معتقد به كثيرالملگي ايران نيز هستند، يا قلبا به آن اعتقادي ندارند و يا در درك مفهوم و عواقب كثيرالملگي سختي مي كشند. اين اشخاص نوعا از اشاره به ملت فارس و منطقه ملي فارسستان نيز واهمه دارند.
ايران يك كشور كثيرالمله است، براي سراسري بودن يك جنبش و حركت در اين كشور، اين واقعيت مي بايست در آن منعكس شده باشد. اين امر به دو شكل ممكن است. اولا مطالبات و حقوق ملي همه ملل ساكن در ايران در پلاتفورم و يا گفتمان آن جنبش ملحوظ شده باشد و يا اقلا بر عليه و در تناقض با آنها نباشد. دوما همه ملل ساكن در ايران اشتراك فعالانه در آن داشته باشند. نمونه كلاسيك يك جنبش سراسري در ايران، نمونه خيزش ضد سلطنتي-انقلاب ٢٩ بهمن است. در شعارها و اهداف اين جنبش –كه غالبا سلبي بودند- چيزي بر عليه مطالبات و حقوق ملي ملل ساكن در ايران نبود و همه ملل ساكن در ايران در آن اشتراك عملي داشتند.
اما جنبش سبز خلق فارس در مقطع كنوني يك جنبش سراسري نيست. زيرا اولا رهبران آن مدافع قانون اساسي جمهوري اسلامي مي باشند، در حاليكه دو مورد «رسميت انحصاري و مشترك و ملي ناميدن زبان و خط فارسي» و «دولت ديني و ولايت فقيه» در اين قانون در تضاد آشكار با هويت، حقوق و منافع ملي ملت ترك مي باشند و ثانيا در عمل نيز ملل غيرفارس در آن اشتراك فعالانه ندارند.
به عبارت ديگر جنبش سبز فعلي، صرفا مي تواند به عنوان مقطعي از جنبش دمكراسي ملت همسايه فارس و منحصر به فارسستان توصيف شود. اين بدان معني نيست كه اين جنبش قابليت تبديل شدن به و يا ايجاد يك جنبش سراسري را ندارد. بر عكس، به سبب برخي خصوصيات دمكراتيك، دارا بودن امكانات تبليغاتي گسترده ، وجود سمپاتي قابل ملاحظه افكار عمومي جهان به آن و توانا بودن به تضعيف بنيانهاي دولت ديني فارس و كل نظام جمهوري اسلامي، جنبش سبز از قابليت بالائي براي تبديل شدن به يك جنبش همگاني برخوردار است. اما تاكنون – عمدتا به سبب عدم تمايل رهبران آن به انعكاس واقعيت كثيرالملگي ايران و داخل كردن مطالبات ملي ملل محكوم ساكن در ايران در شعارهاي اين جنبش- اين پتانسيل از قوه به فعل در نيامده است و بنابراين، اين جبنش همچنان مي بايست به عنوان يك جنبش دمكراتيك خلق فارس طبقه بندي شود.
س- مشاركت در حوادث و مسائل سراسري ايران و همسوئي با جنبشهاي اجتماعي و سياسي همگاني موجود در آن –مانند جنبش زنان و حركات سنديكائي-كارگري و …. چرا ضروري است و يا چه فايده اي دارد ؟
من در اين سوال به موضوع حوادث واقعا سراسري ايران متمركز خواهم شد و به موضوع حوادث داخلي خلق فارس بعدا خواهم پرداخت.
برخي از اشخاص علاوه بر مسائل داخلي خلق فارس، خواستار عدم مشاركت تركان ساكن در آذربايجان و ايران در حوادث سراسري اين كشور نيز هستند. اين نگرش ممكن بود در گذشته و در شرايط خاصي صائب باشد، اما امروز بدلائل زير صائب نيست:
اولا تا زماني كه خلق ترك در ايران ساكن است و تا زماني كه آذربايجان جنوبي بخشي از كشور ايران و داخل مرزهاي اوست، به عبارت ديگر تا زماني كه ايران تقسيم نشده و يا از هم فرونپاشيده است، هر حادثه اي كه در اين كشور رخ مي دهد، به درجات گوناگون هم به خلق ترك و هم به آذربايجان مرتبط اند و بر آنها تاثير مي گذارند. موضعگيري در باره هر مساله اي كه بر ما تاثير گذار بوده و با ما مرتبط است نيز ضروري است. البته موضعگيري در باره مسائل سراسري ايران لزوما به معني مشاركت و مداخله فعال در همه آنها نيست. اما لازم است كه حركت ملي ترك همواره از هر حادثه و مساله تحليل و آناليزي دقيق و قانع كننده داشته باشد و پلان جامع و استراتژي كارآئي براي برخورد با آن تهيه كند. اين استراتژي ممكن است به اشكال گوناگوني از مشاركت فعال تا سكوت و نظاره گري صرف طراحي شود. مثلا خلق ترك (به جز تركان ساكن در تهران) و آذربايجان و به تبع آن حركت ملي در مناسبت با جنبش سبز خلق فارس، به شكل عدم مشاركت فعال و نظاره گري موضعگيري كرد. اين عدم مشاركت و نظاره گري نه منفعلانه و از سر قهر، بلكه موضعگيري اي فعالانه و آگاهانه بر اساس تحليل مشخص و عقلاني بود.
ممكن است پرسيده شود كه اساسا چرا همسوئي و همكاري با ديگر جنبشهاي اجتماعي-سياسي مفيد و موضعگيري فعال در مقابل حوادث سراسري و در صورت وجود شرايط لازم، مشاركت در آنها ضروري است؟ جواب اين است كه امروزه «دادن هزينه اندک»، «حفظ استمرار»، «محقق نمودن اهداف با شيوه هاي مسالمت آميز» و «فرصت يابي مناسب» از اهداف عمده حركتهاي ملي-ائتنيك معاصر و نوين به شمار ميروند. «نافرماني مدني»، «مقاومت منفي»، «عدم همکاري با دولت تضعيف شده»، «فلج کردن آن با تکيه بر روشهاي تبليغاتي»، «همسوئي و همكاري با ساير گروههاي معترض که به دلايل مختلف و معين خواهان سرنگوني دولتند» و «استفاده از نيروي اين گروهها به سود خود»، از شيوه هاي مبارزاتي است كه امروزه حركتهاي ملي-ائتنيك براي رسيدن به اهداف فوق بكار مي برند. پيروي از اين راهبرد كه من آنرا «حركت ملي عقلاني» مي نامم، مي تواند هزينه هاي مادي و غيرمادي براي رسيدن به مطالبات ملي را به حداقل برساند و در عين حال با اتخاذ سياست سريع الوصول فوق، لااقل بخشي از مطالبات ملي را در کمترين زمان ممکن به دست آورد.
س-نتايج منفي عدم مشاركت در حوادث سراسري ايران و عدم همسوئي با جنبشهاي اجتماعي-سياسي همگاني چه مي تواند باشد؟
امروز عدم مشاركت در حوادث سراسري ايران و انفعال در قبال آنها باعث خواهند شد كه فردا به هنگام فروپاشي جمهوري اسلامي ايران، امر بدست آوردن حقوق ملي ملت ترك و تضمين نمودن منافع ملي وي به خطر بيافتد. در اينجا تجربه تلخ دياسپوراي توركمان عراق بسيار آموزنده است.
در تاريخ نزديك دياسپوراي توركمان در عراق، فعل و انفعالات اين كشور را به نادرستي تحليل نمود و به جاي متمركز شدن بر حقوق ملي خود، به دنباله روي از سياستهاي دولت تركيه در قبال حوادث عراق- كه از بنيان نادرست بودند- پرداخت. در اين راستا با گذار عراق به نظامي فدرال مخالفت كرد و به حفظ وضعيت موجود تحت حاكميت رژيم فاشيستي بعث و ديكتاتور صدام كوشيد، در جنبش همگاني تغييرعراق مشاركت ننمود و به جاي آنكه در صف آمريكا –كه در آن مقطع زماني تغييري را كه عراق بدان نياز داشت مي آورد و كوچكترين شكي در غلبه آن وجود نداشت- در صف رژيم صدام كه كوچكترين شبهه اي در فروپاشي آن نبود جاي گرفت. در نتيجه اين خطاهاي مهلك پي در پي و تعقيب اين سياستهاي منفعلانه و مرتجعانه، پس از ساقط شدن رژيم صدام توركمانان عراق بر خلاف كردان اين كشور كه در تمام موارد فوق در جهت متضاد موضع گرفته بودند، مورد غضب فاتحان جديد قرار گرفتند. از نظام سياسي دمكراتيك جديد بيرون رانده شده و از حقوق ملي شان شامل اوتونومي و يا فدراليسم ملي محروم گرديدند.
بنابر اين در صورت وجود برخي از شرايط كه اندكي بعد بدانها اشاره خواهم كرد (پس از ظهور شعور ملي و تثبيت گرديدن هويت ملي، پديدار شدن تشكيلات سياسي ملي فعال و مشخص شدن مطالبات ملي)، عدم مشاركت خلق ترك در حوادث همگاني و سراسري ايران به معني خود كشي سياسي است و وي را به موقعيت توركمانان عراق دچار خواهد ساخت. به عبارت ديگر در شرايط فعلي هر جائي را كه ما -چه در ايران و چه در منطقه خالي- بگذاريم ملل رقيب (فارس، كرد، ارمني، روس، …) پر خواهند كرد.
س- به نظر شما زمينه لازم براي مشاركت تركها در حوادث سراسري چيست ؟ آيا اين زمينه در حال حاضر مهياست؟
براي مشاركت تركان در مسائل همگاني اين كشور مي بايست قبلا چندين شرط موجود باشد، از جمله وجود شعور ملي و تثبيت هويت ملي نزد بخشي تعيين كننده از توده ترك و نخبگان وي؛ وجود تشكيلات سياسي و فرهنگي به تعداد كافي كه براي بدست آوردن حقوق ملي و مدافعه از منافع ملي ملت ترك ايجاد شده و به طور موثر به فعاليت مشغولند؛ فعاليت اين تشكيلات به طور كاملا مستقل از تشكيلات فارسي –سراسري و با مديريت و پلاتفرمهاي مستقل از آنها؛ تبلور و مشخص شدن خطوط اصلي مطالبات ملي؛ و نبودن ريسك استحاله ملي ملت ترك و يا كم رنگ نشدن خطوط فارقه هويت ملي بين تركها و فارسها در صورت مشاركت در حوادث سراسري. يكي از دلائل مشاركت فعال گروههاي كرد و خلق كرد در حوادث سراسري ايران، وجود همه اين شرايط در مورد خلق كرد اقلا پس از جهان جهاني دوم تا به امروز است. اما در مورد خلق ترك، در طول قرن بيستم اين زمينه هرگز وجود نداشته است.
در صورت عدم وجود زمينه فوق و پيش از آنكه شعور ملي تركي شكل گرفته و تثبيت شده باشد، اشتراك توده ها و افراد ترك در حوادث سراسري ايران از جمله مجادله دمكراسي همگاني، بويژه در تركيب سازمانهاي فارس موسوم به سراسري در جهت عكس روند ملت شدگي تركان عمل نموده و باعث استحاله ائتنيك-ملي تركان در هويت ملي ايراني-فارس و فارسسازي آنها خواهد شد. من اينگونه اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري ايران را «مشاركت انتحاري» مي نامم. اينگونه اشتراك در يك جنبش سراسري، بيش از همه به نفع خود آن جنبش سراسري (مانند مجادله دمكراسي) نيست. با اين پديده در انقلاب ٢٩ بهمن و به اعتباري در انقلاب مشروطيت مواجه مي شويم.
در مقطع زماني انقلاب ٢٩ بهمن، شعور ملي و هويت ملي ترك نه در نزد توده و در نزد نخبگان تثبيت نشده بود، هيچ تشكيلات سياسي ملي فعال براي بدست آوردن حقوق ملي و پاسداري از منافع ملي وي در صحنه وجود نداشت (تنها تشكيلات ظاهرا ملي يعني فرقه دمكرات آذربايجان، عملا مهره يك سازمان سياسي فارس-حزب توده ايران- و حافظ منافع ملي ملت حاكم فارس و دولت استعمارگر روسيه شوروي بود) و اساسا مفهوم حقوق ملي مبهم بوده و مطالبات ملي كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت تدوين نگرديده بود.
توده ها و نخبگان ترك در اين شرايط به جريان سراسري ضدسلطنتي پيوستند. طبيعتا اولين نتيجه اين مشاركت، سوء استفاده فارسها از خلق ترك به عنوان ماشه اي براي در دست كردن آمال سياسي خود بود. از زاويه خلق ترك نيز اين رفتار سياسي در چهار چوب ايران و ايرانيت، منجر به تضعيف و تحليل رفتن هرچه بيشتر هويت ملي ترك در هويت ملي ايراني-فارسي و فارسسازي خلق ترك شد. پس از اين جنبش همگاني كه خلق ترك در آن نه به عنوان يك ملت جداي داراي پلاتفورم و استراتژي مستقل از ملت فارس، بلكه به عنوان بخشي از ملت ايران (فارس) شركت كرد، طبيعتا در نظام، دولت و قانون اساسي جديد موجوديت، هويت، حقوق، مطالبات، نيازها و منافع ملي وي تماما به هيچ شمرده شد و از همه به يكباره محروم گرديد.
اما امروز وضعيت آغاز به ديگرگون شدن كرده است. روند ملت شوندگي خلق ترك به درجه مهمي پيشرفت كرده و به نقطه غيرقابل بازگشت رسيده است. بخش تعيين كننده اي از خلق ترك بر هويت ملي و حقوق ملي خويش واقف شده و داراي شعور ملي است. طبقه و نسلي از روشنفكران و فعالين سياسي ترك با تفكر ملي و ترك مركز، دانا و متمركز بر منافع ملي تربيت شده است. در داخل و خارج كشور، دهها انجمن و تشكيلات فرهنگي، اجتماعي و سياسي كه براي حفظ هويت ملي و حقوق ملي خلق ترك مبارزه مي كنند وجود دارند. حركت ملي مستقل ترك بوجود آمده و ريشه هاي خود را مستحكم كرده است. در اين شرايط مشاركت در حوادث سراسري ايران، نه تنها نادرست نيست بلكه مفيد حتي ضروري است. زيرا به ما امكان مي دهد كه اينبار حوادث سراسري را نه در جهت فارسسازي ملت ما، بلكه در راستاي ملت شوندگي خود و منافع مليمان بكار برده و مديريت كنيم، بر آنها تاثير گذاريم و جهت دهيم. در اين شرايط، عدم مشاركت خلق ترك در جنبشهاي سراسري ايران مترادف با «عدم مشاركت انتحاري» خواهد بود.
س-موضع حركت ملي در رابطه با سازمانهاي سراسري چيست؟
در ايران هيچ تشكل و تجمع سراسري سياسي واقعي وجود ندارد. واقعيات سياسي ايران نشان ميدهد كه هيچكدام از احزاب موجود موسوم به سراسري، نه به شكل صعودي و نه در فرم نزولي حزبي سراسري نميباشند. اين احزاب برآيند و محصول گردهمآيي نهادهاي سياسي مستقل ملل عمده ايران و سرزمينهاي مليشان نبوده (احزاب سراسري صعودي)، و همچنين هيچكدام اقدام به تاسيس احزاب ملي منطقه اي در مناطق عمده ملي با تشكيلات و ارگانهاي مستقل خود ننموده اند (احزاب سراسري نزولي).
وضعيت ايران عبارت از اين است كه جمعيتهايي بوجود آمده توسط افراد مختلف (اغلب اوقات منسوب به ملت فارس و در گذشته افرادي از ملت ترك و گاها كرد) دست به ايجاد تشكيلاتي زده و آنرا حزب سراسري اعلام مينمايند، بي آنكه اين تشكيلات، محصول تركيب و اتحاد احزاب معادل ملتهاي ايراني بوده و يا به ايجاد احزاب معادل ملتهاي ايراني در مناطق مليشان منجر شود.
حزبي بلوچستاني را كه شعباتي در كردستان و يا تركمنستان ايران داير كند و حتي به عضوگيري از ميان تركمنها و اكراد ايران آغاز نماند، به صرف ايجاد شعبه در مناطق ملي ديگر و عضوگيري از ملل گوناگون نميتوان حزبي سراسري بشمار آورد. تشكيلات و احزاب سياسي موسوم به سراسري در يك صد ساله اخير، يا از اول و يا پس از كوتاه مدت تبديل به تشكيلاتي فارس و بر اساس منافع ملي سياسي واقعي ويا فرضي ملت حاكم در اين كشور يعني ملت فارس شده اند.
اينگونه تشكيلات به لحاظ ملي، نه تنها تشكيلات منسوب به خلق ترك و يا نماينده اين خلق نميباشد بلكه درك درستي از حقوق و منافع ملي اين خلق و آذربايجان ندارند ويا درك آنها از اين مقولات تماما ضد تركي و ضد آذربايجاني است.
عملكرد سياسي بسياري از اين تشكيلات نشان ميدهد كه اين احزاب در تاريخ وجود خود عملا به شكل مدافعين منافع و حاكميت و زبان و فرهنگ ملي ملت حاكم فارس در آمده اند، حتي بسياري از اين احزاب موسوم به سراسري، دشمني علني و عميقي با هويت، زبان، فرهنگ و حق حاكميت سياسي ملتهاي ايراني داشته و يا اساسا بر اين مبناء تاسيس شده اند. همچو تشكيلاتي كه در فرمگيري آنها تشكيلات و تشكلات سياسي منسوب به ملتهاي غيرفارس ايراني با حفظ هويت حقوقي، سياسي و ملي جداگانه خود اشتراك نداشته اند، نوعا حق، صلاحيت و مشروعيت تمثيل ملت ترك و وطن آذربايجاني را ندارند، بلکه وجود آنها، نفي و انکار ملت ترک و وطن آذربايجاني است.
تشکيلات سياسي موسوم به سراسري در ايران بويژه آنها كه سابقه تاسيس آنها مربوط به دوره پهلوي است و امروز در مهاجرت در خارج از كشور بسر مي برند، محصول انديشه دولت-ملت در اين کشور و نافي واقعيت کثيرالمله بودن کشور ايران اند. احزاب موسوم به سراسري در ايران پديده هايي پيش مدرن و مربوط به دوران قبل از تشكل ملتها در ايران ميباشند.
با ورود به دوران مدرنيته و با سرعت گرفتن روند ملت شدگي در نزد ملل ايراني، احزاب سراسري نيز، همانگونه كه شاهديم فلسفه وجودي خود را از دست ميدهند. از اين رو اصرار بر پديده پيش مدرني مانند احزاب سراسري در كشور چند ملتي ايران، به عبارتي مخالفت با مدرنيته است. اين سازمانها را سراسري دانستن همان قدر صحيح است كه دولت ايران را نماينده همه ملل ساكن در آن دانستن. اصرار تشكيلات سراسري بر عدم ذكر منسوبيت ملي خودشان فارسي، ناديده گرفتن و دور زدن ارگانهاي سياسي و فرهنگي ديگر ملتهاي ساكن در ايران – كه مخاطب تشكلها و ارگانهاي سياسي ملت فارس موسوم به سراسري ميباشند- و به نيابت و بنام ديگر ملتهاي محكوم ساكن در ايران سخن گفتنشان، رفتاري نشان از ناسيوناليسم افراطي فارسي، تنشزا، مذموم و غيرمشروع است. اصرار چنين احزابي بر سراسري بودن خود و نمايندگي ملتها و مناطق ملي غيرفارس در ايران، نه تنها به لحاظ عرف و اخلاق سياسي سوال برانگيز است، به لحاظ رشد مبارزه دمكراتيك در ايران و بلوغ سياسي-ملي ملتهاي ساكن در آن نيز فوق العاده زيان آور و بازدارنده است.
هم سازمانهاي موسوم به سراسري و هم دولت ايران به لحاظ ماهيت و جهتگيري ائتنيك، فارس اند. از اينرو مي بايد به ايجاد تشكيلات پارالل براي همه تشكيلات فارسي موسوم به سراسري اقدام نمود. اين تشكيلات سياسي و فرهنگي تحت هر شرايطي مي بايد همواره با هويت مستقل خود و به طور كاملا مستقل از تشكيلات فارسي مشابه اداره شوند.
الحاق و يا تبديل تشكلات سياسي آذربايجاني و تركي قبلا موجود به سازمانهاي موسوم به سراسري نيز مانند تبديل حزب عدالت آذربايجان به حزب كمونيست ايران، انكار هويت ملي متشخص خلق ترك و در عمل نوعي انتحار سياسي و حتي خيانت است. به عنوان نمونه تجربه الحاق فرقه دمكرات آذربايجان به حزب توده ايران نشان داد كه تبديل احزاب سياسي منسوب به ملل محكوم ساكن در ايران به شعبات احزاب معروف به سراسري، عملا به نابودي و حذف كامل آنها از حيات سياسي، از دست دادن مطلق پايگاههاي توده اي ايشان و در نتيجه باعث شكست جنبش ملي ملت مربوطه و سكته در روند كلي دمكراسي در كل ايران منجر مي شود. به عكس، عدم اتحاد حزب دمكرات كردستان با حزب توده ايران و يا هر حزب ايراني موسوم به سراسري، به رشد حركت ملي دمكراتيك كرد و شتاب بخشيدن و بين المللي نمودن اين حركت و در نتيجه اعتلاء جنبش دمكراسي در كل ايران كمك نموده است.
از طرف ديگر، اين ادعا كه «احزاب سراسري مؤثرترين ابزار براي تأمين تفاهم عمومي در گذار به موقعيت دموکراسي مبتني بر برابري حقوق ملي در کشور اند و وجود سازمانهاي سراسري براي تامين تفاهم عمومي در گذار به دمكراسي ضروري است» در ضديت با تجارب تاريخي است. تجربه يك صدساله اخير ايران نشان ميدهد كه وجود احزاب موسوم به سراسري اما به واقع فارسي، ابزاري در جهت نفي تشخص ملي ملتهاي ايراني، مانعي در مسير بلوغ سياسي آنها، و در نهايت جاده صاف كن امحاء و خودكشي ملي و سياسي آنان و اساسا سدي در مقابل روند تشكل ملل ايراني است.
حوادث حادثه در اتحاد جماهير شوروي و يوگسلاوي سابق نيز درستي اين ادعا را تاييد ميكند. در اين دو كشور احزاب سراسري در نهايت تبديل به ابزار يكسانسازي قومي و سياسي ملل متبوعه توسط دولت و حزب حاكم منسوب به ملت حاكم شدند. به ويژه در كشوري مثل ايران كه فرهنگ دمكراتيك سياسي و ديگرپذيري فردي و ملي در ميان تشكلات و احزاب سياسي وجود نداشته و يا نهادينه نشده است، و در بسياري از موارد حتي وجود ملتهاي گوناگون كشور از سوي نخبگان ملت حاكم و تشكلات سياسي و دولت وي ايران نفي ميگردد، صرف فعاليت و تشكل در قالبهاي ملي جداگانه هر ملت ايراني – و نه در قالبهاي سراسري- براي گذر به دمكراسي نه تنها مفيد، بلكه ضروري است.
س-شروط همكاري با يك سازمان سراسري (فارس) مشخص و يا همگامي با يك جنبش اجتماعي-سياسي خاص خلق فارس چيست؟
هنگام تصميم گيري در باره همكاري با يك سازمان سراسري مشخص و يا همگامي با يك جنبش سياسي-اجتماعي معين خلق فارس، عوامل متعددي مي توانند دخيل باشند. نخستين عامل، درجه رسوخ و غلطت ناسيوناليسم فارسي در جريان و يا تشكيلات مذكور است. وجود شعارهاي ناسيوناليستي افراطي و باستانگرايانه در يك تشكيلات و يا جريان فارسي، باعث دوری کردن ملت ترك مي شود. دومين عامل، مساله شناساسي و يا عدم شناسائي هويت و حقوق ملي خلق ترك و هويت سياسي مستقل تشكيلات ترك و آذربايجاني است. تشكيلات ترك و آذربايجاني نوعا تمايلي براي ايجاد ديالوگ و همكاري با تشكيلات و جرياناتي كه هويت و حقوق ملي خلق ترك و شخصيت سياسي مستقل آنها را رد مي كنند و نيتي براي ايجاد ديالوگ و همكاري نشان نمي دهند ندارد. عامل سوم، قابليت و شانس موفقيت حركت مذكور در تضعيف عملي دولت ايران و دمكراتيزاسيون خلق فارس است.
به سبب حاكميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محكوم ترك و آذربايجان جنوبي، هر جنبش و يا تشكيلات خلق فارس كه به دمكراتيزاسيون ملت حاكم و تضعيف و يا ساقط شدن دولت وي كمك كند در جهت منافع ملي خلق ترك است و از اينرو همكاري و همگامي با آن، حتي در برخي شرايط به صورت يك طرفه ممكن است ضرورت پيدا كند. عامل چهارم، هزينه همگامي با جنبش مذكور براي خلق ترك است. در حركت ملي ترك مانند هر جنبش ملي عقلاني معاصر، حداقل هزينه دهي اصل است. بنابراين بالا بودن هزينه همگامي با يك جنبش فارس، حتي اگر در راستاي منافع ملي خلق ترك باشد، مانع از همگامي فعال با آن جنبش خواهد شد.
عامل پنجم، شانس به اقتدار رسيدن يك تشكيلات و يا جنبش فارسي است. منطقي است كه حركت ملي ملت محكوم ترك، كانالهاي ديالوق با طرفي كه شانس بيشتري براي قبضه قدرت در فارسستان را دارد باز نگهدارد.
البته وزنه هر كدام از عوامل فوق در مقاطع و شرايط مختلف و مورد معين ممكن است فرق كند. مثلا هنگامي كه جنبشي حقيقتا قابليت بسيار بالائي براي دمكراتيزاسيون دولت ايران و يا تضعيف آن داشته باشد، همگامي با آن حتي اگر داراي شعارهاي مناسبي نيز نباشد معقول و عقلاني است. مانند ضرورت همگامي با جريانات بنيادگراي ليبرال فارس (جناح اصلاح طلب) در مقابل جريانات بنيادگراي محافظه كار فارس (جناح ولايتمدار).
نكته مهم ديگر اين است كه رابطه فعالانه و ارگانيك تشكيلات ترك و آذربايجاني با جريانات و تشكيلات فارس و فارسستاني مانند خود رابطه دو ملت ترك و فارس مي بايد از نو و بر مباني ديناميكهاي نوئي تعريف شود. مهمترين اينها احترام به هويت مستقل و منافع متقابل است. در شرايط عادي، همكاري و حمايت ما از هيچ جريان و تشكيلات فارس، بدون شناخته شدن هويت و منافع ملي مان ممكن نيست. البته در شرايطي ويژه- همانطور كه قبلا اشاره كردم-حمايت يكطرفه متصور است. براي همكاري ارگانيك تشكيلات، جريانات و شخصيتهاي ترك با معادلين فارس خود لازم است كه معادلين فارس مقدمتا هويت ملي مستقل ملت ترك و تشكيلات سياسي وي را قبول نمايند و خواستار همكاري با تشكيلات و جريانات سياسي ملت ترك باشند. احترام به استقلال جنبشهاي سياسي متعلق به مليتهاي غيرفارس ايران و به رسميت شناختن تشكيلات سياسي آنان تنها راهي است که ميتواند زمينه همكاري و همگامي عمل ميداني نيروهاي سياسي متعلق ملل مختلف ساكن در ايران را فراهم آورد.
اين امر البته به طور مكانيكي و صرفا با دعوت آنها به به رسميت شناختن ما انجام نمي پذيرد، هر چند اينگونه دعوتها نيز ضروري است. اين امر با ايجاد تشكيلات جدي و پايدار موازي، گسترش پايگاه توده اي، كسب قابليت به حركت در آوردن توده هاي ترك و تاثير گذاري بر اتمسفر سياسي جامعه ترك صورت مي پذيرد. در اين صورت جريانات و تشكيلات فارس نه تنها هويت ملي و سياسي مستقل ما را قبول خواهند كرد، بلكه داوطلبانه طالب همكاري با ما نيز خواهند شد. موضع يكپارچه خلق ترك و تشكيلات سياسي وي در عدم همكاري با جنبش سبز خلق فارس، رهبران اين جنبش را مجبور كرد كه به كرنش در برابر خلق ترك و دلجوئي از وي برخيزند. نامه آيت الله منتظري محصول اين سياست درست است. موسوى نيز در آخرين مصاحبه اش با سايت جماران، از ضرورت اجراى اصول متعلق به تدريس زبان هاى غيرفارسى در مناطق قوميت هاى غيرفارس سخن به ميان آورد. حال آنكه دنباله روي بي قيد و شرط خلق ترك و نخبگان آن از جريانهاي سراسري (فارس) در يك صد سال گذشته و به تعبيري كاسه داغتر از آش شدن، به شناخته شدن هويت و حقوق ملي ما از طرف توده، نخبگان و دولت فارس سرسوزني كمك نكرده بود. تجربه جنبش سبز و نامه منتظري، حتي بخشنامه احمدي نژاد در باره ارائه اختياري دو واحد اختياري زبان تركي در برخي از دانشگاهها، علاوتا نشان داد كه بيش از آنكه ملت ترك محتاج ملت فارس باشد، اين ملت فارس است كه محتاج ملت ترك است.
به همه حال با توجه به وجود زمينه هاي لازم براي مشاركت در جنبشهاي سراسري براي خلق ترك و با سبك و سنگين كردن عواملي كه فوقا بدانها اشاره كردم، معقول است كه تشكيلات سياسي و فرهنگي و اجتماعي و حتي رسانه هاي ترك و آذربايجاني در داخل و خارج كشور به ايجاد تماس و ديالوگ با معادلين فارسي-سراسري خود اقدام كنند. زيرا اين عمل از يكسو طرف فارس را به پذيرفتن هويت ملي و سياسي مستقل خلق ترك و تشكيلات وي مجبور خواهد نمود و از سوي ديگر به ايجاد دو دستگي و آشفتگي در ميان فارسها در نحوه برخورد با حركت ملي ترك جرقه خواهد زد. به ويژه ضروري است كه هر گام كوچكي كه تشكيلات و جريانهاي فارسي-سراسري به سوي خلق ترك (يعني شناختن هويت، شخصيت و حقوق و مطالبات وي) بر مي دارند تقدير شود و تشكيلات و جريانهاي ذيربط ترك و آذربايجان موضعگيري مثبتي –متناسب با گام مذكور- اتخاذ كنند. كلا ما به عنوان ملت، مي بايد دست دوستي به سوي هر شخصيت، تشكيلات و جرياني كه نظر مثبتي به ما دارد دراز كنيم. از طرف ديگر مي بايست روشن نمود كه شخصيتها، جريانات و تشكيلات فارسي اگر طالب همكاري و حمايت خلق ترك در يك عرصه خاص و يا مبارزه معين اند، مي بايد در مقابل آن در عمل از خود گذشتهاي سياسي نشان دهند. اين گذشت سياسي چيزي در رده به رسميت شناختن زبان تركي مي تواند باشد.
س- آيا مي توان از وجود چالش و بحرانهاي داخلي ملت فارس صحبت كرد؟
هنگامي كه از مسائل خلق فارس صحبت مي شود صحبت از سه گونه مساله مي رود. گونه اول، بحرانها و چالشهاي دولت ايران كه آنرا به لحاظ ائتنيكي مي بايست به عنوان دولتي فارس قبول نمود. گونه دوم، مسائل دوطرفه بين ملت فارس و يك ملت ديگر، به عنوان نمونه حدود مناطق ملي فارسستان و آذربايجان، مساله پيدا شدن تعدادي شهر و روستاي فارس زبان در آذربايجان در اثر پيشرفت روند فارسسازي، مساله وجود ميليونها تن ترك در فارسستان، مهاجرت دوباره و بازگشت آنها به آذربايجان، وضعيت زبان تحميلي فارسي در مناطق ترك نشين، حفظ ميراث تاريخي ترك در فارسستان، … اين مسائل نوعا از همان آغاز مسائل مشترك دو ملت فارس و ترك اند. گونه سوم، مسائل داخلي خلق فارس اند كه اين خلق تنها مقام صلاحيتدار براي مديريت و تصميم گيري در باره آنها است. در ايران هر ملت داراي شماري از مسائل خاص، چالشها و بحرانهاي داخلي خود نيز مي باشد. اين امر زائيده از طبيعت ملت بودن است. اگر ملت كرد و يا تركمن و يا بلوچ مي تواند مسائل داخلي خود را داشته باشد، نامعقول خواهد بود گمان شود ملت دهها ميليوني فارس داراي هيچگونه چالش و بحران داخلي نباشد. بنظر مي رسد به سبب پيشرفت شديد روند استحاله ملي ملل غيرفارس و جا افتادن نگرش مساوي گرفتن فارس با ايران، بسياري از مردم و حتي نخبگان ملل غيرفارس گمان مي كنند كه هر مساله و چالش و بحران داخلي فارسها، مساله و بحران و چالش داخلي ديگر ملل ساكن در ايران نيز است. اين تلقي نادرست، نتيجه استحاله ملي اينگونه افراد است. واقعيت آن است كه ملت فارس مانند هر ملت ديگري نه تنها داراي مسائل داخلي، بلكه داراي منافع ملي خود نيز است. جالب توجه است كه شديدترين اعتراضات به بيان وجود مسائل داخلي ملت فارس از سوي برخي از فعالين سياسي ترك اغلب فدراليست و معتقد به كثيرالملگي ايران ابراز شده است. من در صداقت و صميميت اين افراد كه از شنيدن خبر وجود مسائل داخلي ملت فارس جدا شوكه شده اند- اين اشخاص نوعا داراي سابقه فعاليت سياسي در تشكيلات چپ فارس هستند- ترديدهاي جدي دارم. در گذشته روشنگري بسياري در باره ملت بودن فارسها لازم بود، اما امروز بالاخره اين واقعيت در اذهان لجوج نيز در حال جا افتادن است. به نظر مي رسد اكنون نوبت اندك روشنگري در باره واقعيت مسائل و بحرانهاي داخلي ملت فارس و تعبيراتي مانند سياست فارس، چپ فارس، دمكراسي فارس، منافع ملي فارس، منطقه ملي فارس (فارسستان) و … است.
س- برخي گرايشهاي حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان مسائل و حوادث در ايران را چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي ميکنند که ارتباطي به ما ندارد. به نظر شما آيا اين نوع ارزيابي و نگاه مي تواند منافع ترکها را تضمين کند ؟
ايران كشوري كثيرالمله است و فارسها تنها يكي از ملل ساكن در آن هستند. نتيجتا همه مسائل و حوادث اين كشور را نمي توان به عنوان چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي كرد. در ايران بسياري از مسائل و حوادث اتفاق مي افتند كه ربطي به ملت فارس نداشته، از آن و مربوط به ملل ديگر ساكن در اين كشوراند و يا از سنخ مسائل و حوادث سراسري اند كه خاص ملت فارس نيست. از طرف ديگر، اعتراف به وجود بحرانها و چالشهاي داخلي ملت فارس، لزوما به معني بي ارتباط بودن اين بحران و چالشها با ديگر ملل ساكن در ايران و يا ضرورت بي تفاوتي در قبال اين بحران و چالشها نيست. به لحاظ تئوريك اينكه يك مساله بحران داخلي ملت فارس است، با مرتبط بودن آن مساله به ملت ترك و ضرورت موضعگيري ملت ترك در باره آن سه مساله متفاوت اند. يك مساله ممكن است مساله داخلي خلق فارس باشد و يا نباشد، يك مساله داخلي خلق فارس ممكن است به ما ارتباط داشته باشد و يا نداشته باشد، واكنش و موضعگيري در باره يك مساله داخلي خلق فارس مرتبط به ما ممكن است ضروري باشد و يا نباشد. در ايران در نتيجه پيشرفت بسيار پروسه درهم آميختگي سياسي و اجتماعي و اقتصادي مناطق ملي اكثرا به نيتهاي استعماري، وضعيت به گونه اي در آمده كه بسياري از مسائل و بحرانهاي داخلي يك ملت خاص بر ملت ترك نيز تاثير مي گذارد و بنابراين به وي هم مرتبط است. در ميان ملل ساكن در ايران، ملت فارس حالت ويژه اي دارد و تاثير تحولات و بحرانها و چالشهاي داخلي وي، به دو دليل بسيار بيشتر از تاثير تحولات هر ملت ديگري بر ملت ترك است. يكي به علت همجواري گسترده ملت ترك و ملت فارس در قسمتهاي جنوبي آذربايجان (تهران، قم، مركزي، ..)، در شمال خراسان و در مركز-جنوب ايران و ديگري به سبب حاكميت ملت فارس بر دولت ايران كه فعلا ملت ترك و مناطق ترك نشين ايران را در تحت حاكميت و استعمار داخلي خود دارد. هر گونه بحران و چالش اين دولت، علي رغم اينكه اصلا متعلق به ملت فارس مي باشد، بر همه ملل ساكن در ايران و گروههاي ائتنيك آن، حتي همسايگان آن نيز تاثيرگزار بوده و در نتيجه به آنها مرتبط است. اين ارتباط، از سنخ رابطه يك ملت محكوم با مساله داخلي يك ملت حاكم و دولت وي است. حتي به فرض فروپاشي ايران و يا گذار آن به سيستم فدرال، فارسستان فدرال و يا مستقل به دلائل متعددي از قبيل وجود اقليت عظيم ترك ساكن در فارسستان، مرز مشترك طولاني فارسستان و آذربايجان، رقابت تاريخي دو ملت فارس و ترك، توسعه طلبي فارسستان، اتحاد ناسيوناليسم فارس با همسايگان مساله دار آذربايجان جنوبي (ارمني، كرد) و …هميشه در مركز توجه ما قرار خواهد داشت. اكنون نيز مسائل داخلي ملت فارس در اكثر موارد به ديگر ملل ساكن در ايران و از جمله ملت محكوم ترك تاثيرگذار و در نتيجه مربوط اند. مانند گذر به الفباي لاتين براي زبان فارسي كه مساله داخلي ملت فارس است و تصميم گيري در باره آن حق و در صلاحيت اين ملت مي باشد و يا مساله سكولاريزاسيون و دمكراتيزاسيون جامعه فارس. اين مسائل علي رغم تعلق به ملت فارس، بر ديگر ملل ساكن در ايران نيز موثر اند. همانگونه كه مسائل و بحرانهاي داخلي ملت روس، به سبب حاكميت اين ملت بر دولت روسيه، لاجرم به همه ملل محكوم در اين كشور از جمله ملت تاتار نيز مربوط است. و يا كشمكش و رقابت بين بارزاني و طالباني علي رغم آنكه مساله داخلي كردان عراق است، با اينهمه توركمانهاي ساكن در اين كشور را نيز به شدت تحت تاثير قرار مي دهد. با اين وصف، قابليت تاثيرگذاري بسيار بالاي مسائل داخلي يك ملت بر ملتي ديگر، مسائل داخلي ملت نخست را مساله داخلي ملت دوم نمي سازد. به عنوان مثال حركت ملي ترك در ايران داراي انحرافات اساسي هويتي است. اين بحران و چالش هويتي، علي رغم داشتن قابليت تاثيرگذاري بر ديگر ملل ايران، مساله داخلي ملت ترك است و نه به عنوان مثال مساله داخلي ملت بلوچ. برخي از مسائل داخلي ملت فارس نيز وجود دارند كه تاثير بسيار كمي بر خلق ترك دارند.
بنابر اين در اينجا نگاهي كه منافع ملت ترك را تضمين مي كند، نگاه واقعگرايانه است: ملت فارس مانند هر ملت ديگري مسائل و چالشهاي داخلي خود را دارد. بسياري از چالشها و مسائل داخلي ملت فارس، به ملت ترك نيز مربوط است. هر مساله داخلي ملت فارس را مساله داخلي ملت ترك قلمداد كردن، همانقدر نادرست است كه هر مساله ايران كثيرالمله را مساله داخلي ملت فارس قلمداد كردن. دولت ايران داراي ماهيت ائتنيكي-ملي فارس است. رابطه ملت فارس با اين دولت از سنخ چالشهاي داخلي يك ملت است. از آنجائيكه اين دولت فعلا بر ملت ترك و مناطق ملي ترك نشين نيز حاكم است، بسياري از چالشهاي داخلي ملت فارس با دولت فارس و يا هر بحران داخلي اين دولت، به ملت ترك نيز مرتبط است.
س- به نظر شما حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چه نسبتي با جنبشهاي ملي ساير اقوام و ملل-غيرفارس دارد ؟
من به مورد ملت حاكم فارس جداگانه مي پردازم و در مورد ديگر گروههاي ملي به چند نكته اشاره مي كنم.
حركت ملي ترك هم سنخ جنبشهاي ملي ديگر موجود در ايران است و داراي غايه مشتركي با آنها مي باشد كه عبارت است از وصول به حقوق ملي خود و ايجاد زمينه هاي سياسي لازم براي محقق شدن حق تعيين سرنوشت خود. مانند همه من هم معتقدم كه همگرائي و همكاري جنبش هاي ملي ملل محكوم ساكن در ايران امري بسيار منطقي است، زيرا براي همه آنها مفيد است. منطقي كه ما را به اين نتيجه مي رساند همان منطقي است كه ما را به لزوم همكاري و همسوئي با ديگر جنبشهاي اجتماعي و سياسي نيز مي رساند. اين همسوئي و همكاري مي تواند روند وصول به حقوق ملي تك تك آنها را تسهيل كند. از طرف ديگر من معتقد نيستم كه احقاق حقوق ملت ترك ساكن در ايران لزوما فقط مي تواند به شكل جزئي از بلوك مساله ملي در ايران حل شود. اين نگرش ناشي از نوعي انترناسيوناليسم ايدئولوژيكي است كه جائي در سياست عملي ندارد. مساله ملي هر ملت محكوم در ايران داراي تاريخ و خصلتها و ديناميكهاي متفاوتي است. هر كدام از اين ملل نيز در مراحل مختلفي از روندهاي ملت سازي و سياسي شوندگي قرار دارند. مثلا ملت كرد در مقايسه با ملت لر در هر دو جنبه بسيار پيشرفته تر است؛ بنيادگرائي اسلامي و خشونت سياسي در حركت ملي بلوچ جايگاه عمده اي كسب كرده، در حاليكه در حركت ملي ترك هيچ جايگاهي ندارد؛ ملت ترك يكي از دو ملت عمده ايران و شكل دهنده آن است و از اين جنبه شباهتي مثلا به خلق گيلك ندارد. بر آيند اين عوامل مي توانند منجر به احقاق حقوق ملي يك ملت محكوم در ايران به درجه معيني شوند، در حاليكه يك ملت محكوم ديگر همچنان از حقوق ملي خود محروم بماند. براي روشن شدن مطلب مثالي مي زنم. در تركيه خلق كرد و خلق عرب و حركتهاي مليشان داراي خصلتها و ويژگيهاي متفاوتي اند و اين باعث مي شود كه حل مساله كرد، منوط به حل مساله عرب در اين كشور نباشد. در عراق مساله كرد به درجه مهمي حل شده است در حاليكه در باره مساله توركمان از همچو چيزي نمي توان صحبت كرد. به همين منوال حل مساله ملي يك ملت محكوم لزوما منوط به حل كلي مساله ملي در ايران نيست. حركت ملي ترك نمي بايد خود را مقيد و محصور به عمل و توافق گروهي در اين مورد بكند. هماهنگي بين ملل محكوم ايران مفيد است اما شرط لازم براي حل مساله ملي تك تك آنها نيست.
بين هر كدام از جنبشهاي ملي موجود در ايران با حركت ملي آذربايجان البته مي تواند روابط و مسائل ويژه اي وجود داشته باشد. به عنوان مثال بين جبنش ملي ترك با جنبشهاي ملي عرب و تركمن، هيچگونه اختلاف و اصطكاك عمده اي وجود ندارد. اما با حركات ملي تالش و گيلك پتانسيل بروز اختلافات ارضي موجود است. اين پتانسيل در مورد حركت ملي كرد به منصه ظهور رسيده است. به گونه اي كه مي توان گفت امروز خلق ترك و آذربايجان جنوبي علاوه بر خلق فارس و فارسستان، با خلق كرد و كردستان نيز داراي مساله ملي مي باشد. جوهر مساله ملي با خلق فارس به دو شكل تظاهر مي كند. يكي حاكميت ملت فارس در تمثال دولت ايران بر ملت ترك و آذربايجان. ديگري فارسسازي و فارسستان سازي اراضي آذربايجان جنوبي در استانهاي تهران، مركزي، قم، همدان و قزوين. نام ديگر مساله دوم، مساله «حدود مرزي آذربايجان-فارسستان» و يا «توسعه طلبي فارسي» است. اما در مورد خلق كرد مساله ما تك وجهي است و آن عبارت است از كردستان سازي و كردسازي اراضي آذربايجان ائتنيك در استانهاي آذربايجان غربي، كردستان، كرمانشاهان و همدان. نام ديگر اين مساله، مساله «حدود مرزي آذربايجان-كردستان» ويا «توسعه طلبي كردي» است. من در باره مساله كرد و مناسبت ما به آن به طور مفصل در مصاحبه اي با كميته دفاع از غرب آذربايجان كه اخيرا نشر خواهد شد، صحبت كرده ام. علاقه مندان مي توانند به آن مصاحبه مراجعه كنند.
در مورد اقليتهاي ملي نيز وضعيتي مشابه برقرار است. حركت ملي با بسياري از اقليتهاي ملي كوچكترين اصطكاك و تنشي ندارد. همسوئي و همكاري با آنها نيز از هر جهت مفيد به هر دو طرف و كل ايران است. بويژه دفاع از حقوق ملي اقليتهاي ملي ساكن در آذربايجان ائتنيك وظيفه حركت ملي و امري حياتي است. من در اين باره در سوال مربوط به تشكيلات حقوق بشري آذربايجاني سخن گفته ام. از طرف ديگر در اثر برخي عوامل و در راس آنها دخالت خارجي امروز بين ملت ترك و اقليت ارمني مسائلي در حال بروز است. در ميان اقليت ارمني ساكن در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ايران بويژه نسل جوان، كه شديدا تحت تاثير دياسپوراي ارمني قرار دارد، تمايلات بسيار شديد ضد تركي و ضدآذربايجاني در حد ميليتانيسم و نفرت نژادي در حال گسترش است. از طرف ديگر مليتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي فعالانه به تحريك اقليتهاي ملي تات و تالش در آذربايجان جنوبي و بسيج آنها بر عليه ملت ترك و حركت ملي ترك مشغول اند.
نكته آخر آنكه تشكيلات ترك و آذربايجاني هنگام موضعگيري و مشاركت در مسائل و حوادث سراسري ايران، مي بايست صرفا به نام ملت و منطقه ملي خود سخن بگويند و بر تعيين سرنوشت آن متمركز شوند. ما نمي توانيم و نبايد براي ملل و مناطق ملي ديگر در ايران نسخه پيچي كنيم. ما مي بايست به حق تعيين سرنوشت ديگر ملل احترام اكيد بگذاريم و از تعيين سرنوشت براي آنها حتي در اشكال دمكراسي، لائيسيسم و آلترناتيوهاي فدراليستي و يا استقلال خودداري كنيم. شايد ديگر ملل ساكن در ايران خواهان بكار گرفتن حق تعيين سرنوشت خود، آنهم به شكل استقلال و يا فدراليسم و ايجاد نظامي لائيك و بر اساس اصول دمكراسي نباشند، آذربايجان به چه حقي آنها را مجبور به پذيرش همچو سيستمهائي كه نمي خواهند مي كند؟. هر چند وجود همسايه هاي لائيك و دمكرات از هر جهت به نفع ملت ترك و آذربايجان است با اينهمه آنچه ملل ديگر ساكن در ايران براي خود و آينده خود مي خواهند مساله آنها، حق آنها و در مسئوليت آنها است، نه ملت ترك و آذربايجان جنوبي. آذربايجان جنوبي صرفا خواهان حق تعيين سرنوشت خود و حق اداره امور خود است، فارغ از آنكه بقيه ملل محكوم در ايران با سرنوشت خود چه مي خواهند بكنند. اينكه بقيه ايران با سرنوشت خود چه مي كنند نه در حيطه صلاحيت ماست و نه در قدرت ما. در اين راستا مي بايد از انديشه پرچمدار بودن ملت ترك و سرزمين آذربايجان براي ديگر ملل محكوم و مناطق ملي و كل ايران يكبار و براي هميشه دست برداشت.
س-هنگام اشتراك در مجادلات سراسري و جنبشهاي اجتماعي سياسي همگاني (جنبش زنان، جنبش كارگري، حركتهاي ملي ملل ديگر، ..) به كدام اصول بايد دقت كرد؟
جنبشهاي اجتماعي و سياسي مختلف كه در ايران فعالند و شما نام برخي از آنها را ذكر كرديد، از مقولات متفاوتي اند و طبيعتا مناسب حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي كه نوعا حركتي ملي است با آنها به تناسب ماهيت هر كدام متفاوت خواهد بود. من در اين رابطه قبلا چند نوشته در سؤزوموز درج كرده ام. در اينجا صرفا به ذكر تيتروار چند نكته عمومي مي پردازم.
منظور از اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري و جنبشهاي همگاني ايران، اشتراك مستقل از فارسها در اين حوادث و جنبشها، با تشكيلات و مديريت مستقل و در راستاي منافع ملي خود است. مقصد تاثير بر گفتمان موجود سياسي سراسري در ايران، بدست آوردن مديريت آنها و حتي ايجاد گفتمانهاي جديد است.
بزرگترين خدمتي كه ملت ترك مي تواند به دمكراسي ايران بكند، ايجاد يك حركت ملي ترك نيرومند مستقل از ملت فارس و فارسستان، با تشكيلات و مديريت مستقل از اين دو، كه بتواند تمام تركزبانان پراكنده در سراسر ايران را به چتر خود در آورد و و به يك مركز ثقل سياسي در كشور و منطقه تبديل شود است. اين، در عين حال تنها راه نجات خود ملت ترك نيز مي باشد. چنانچه بزرگترين خدمت كردان عراق و تركيه به دمكراسي تركيه و عراق، جدا شدن از جريانات سياسي سراسري اين دو كشور كه در مركز مي گذشت و ايجاد يك حركت ملي مستقل كرد در آنها بود. به عبارت ديگر در صورتي كه كردان بدون محور قرار دادن هويت و منافع ملي خود، و به عنوان شهروندان تركيه اي و عراقي به حركات دمكراسي ملل حاكم در اين كشورها يعني ترك و عرب مي پيوستند، نتيجه اين عمل آنها صرفا متوقف كردن روند ملت شوندگي خلق كرد و تاخير در روند دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم مذكور و دولتهاي مربوطه شان بود. اما وجود حركتهاي ملي كرد مستقل و نيرومند در اين دو كشور، هم به حل مساله ملي، هم به دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم و جو سياسي عرب و ترك، و با تقسيم اقتدار در مورد دولت عراق به دمكراتيزاسيون آنها منجر شد.
خلق ترك در دويست سال گذشته براي مسائل سراسري ايران بيش از آنچه لازم بود هزينه داده و فداكاري كرده است. اين هزينه ها و فداكاريهاي نابخردانه باعث تضعيف خلق ترك و بردگي وي شده، به نفع كل ايران نيز نبوده است. كشور ايران روز بروز به عقب رفته است. خلق ترك و آذربايجان مي بايست با پيروي از رويه راهبردي «حركت ملي عقلاني»، هرگونه هزينه دهي مادي و غيرمادي در امر مجادله ملي خود را به حداقل برساند و از هزينه دادن براي مسائل سراسري ايران نيز جدا پرهيز كند. پس از اين خلق ترك صرفا مي بايد در اموري كه مستقيما با حقوق و منافع ملي وي در ارتباط است آماده هزينه دادن باشد و نه در مسائل سراسري ايران. بويژه هزينه دهي او براي مجادله دمكراسي ملت حاكم فارس و دولت وي تماما خارج از موضوع است.
فعلا ساقط نمودن دولت ملي فارس يعني جمهوري اسلامي ايران مساله ما نيست. اساسا مساله هيچ ملت محكومي ساقط نمودن و يا از بين بردن دولت ملي ملت حاكم نيست، بلكه مجبور كردن وي به پذيرفتن حق تعيين سرنوشت خود اوست. همچنانكه ساقط نمودن دولت چين كمونيست مساله ملت اويغور و يا تبت نيست، مساله اين دو ملت محكوم، پايان دادن به حاكميت ملت هان و دولت وي يعني دولت چين در هر شكل و مضمون و نام بر ملت و سرزمين ملي خود است. در مقطع فعلي نيز خواست ما شناخته شدن حقوق ملي خلق ترك و در راس آن حق تعيين سرنوشت وي از طرف ملت حاكم فارس و فارسستان است. مساله ما پايان دادن به حاكميت ملت فارس و دولت فارس وي در هر شكل و مضمون و نامي بر ملت ترك و سرزمين آذربايجان است. اين مساله كه چه كسي و چه نظامي بر فارسستان حاكم خواهد بود، هر چند به ما مرتبط باشد، مساله ما نيست، مساله داخلي خلق فارس است.
س-تعامل با گروههاي فارس در يك حادثه سراسري چگونه بايد باشد؟
هنگامي كه از لزوم دخالت و مشاركت خلق ترك در حوادث سراسري ايران سخن گفته مي شود، اين به معني دخالت در مسائل خلق داخلي فارس، اشتراك در مجادله دمكراسي فارس، مشاركت در هر عصيان و شورش خلق فارس كه در اين كشور رخ مي دهد و خواهد داد نيست. همچنانچه دخالت و مشاركت خلق ترك در مسائل سراسري ايران، به معني دخالت در مسائل داخلي خلق بلوچ، اشتراك در مجادله دمكراسي بلوچ و يا هر عصيان و شورش اين خلق كه در ايران رخ مي دهد و خواهد داد نيز نيست. اين مشاركت، به معني دنباله روي خلق ترك از حوادث سراسري و يا جريانات سياسي جامعه فارس كشور اصلا نيست. ذهنيتي كه مشوق اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري ايران به عنوان شهروندان ايران، بخشي از ملت ايران و يا سر و پرچمدار آن است، ذهنيتي منجمد شده در دوران مشروطيت است..
شركت در فعل و انفعالات سياسي سراسري ايران مي بايد در خدمت تشديد واگرائي ملي هر چه بيشتر خلق ترك و فارس، تثبيت هويت ملي و سياسي مستقل ملت ترك و مستحكم نمودن آنها باشد. مي بايد همواره ريسك استحاله ملي ملت ترك و يا كم رنگ شدن خطوط فارقه هويت ملي بين تركها و فارسها در صورت مشاركت در حوادث سراسري را جدي گرفت و مساله مشاركت را طوري مديريت كرد كه اين ريسك –بر خلاف گذشته و هميشه- تحقق نيابد. استمرار، نياز حياتي حركت ملي ترك است و به هيچ وجه نبايد اجازه داد به بهانه شركت در حوادث سراسري، بار ديگر روند ملت شوندگي خلق ترك و مجادله وي براي احقاق حقوق ملي اش دچار سكته شود. حتي شركت افراد منفرد و پراكنده ترك بدون علم كردن هويت و خواستهاي ملي در جريانات سراسري، به معني تثبيت هويت ملي ايراني تركان و و استحاله آنها در فارسها است. يعني همان كاري كه فعالين ترك در سازمانهاي سراسري در طول قرن بيستم كرده اند و يا تركان تهران امروز در جريانات جنبش سبز در حال انجام آنند.
در اينجا براي روشن شدن مطلب مفيد است به طريق اشتراك كردها در مسائل عراق اشاره كرد. مشاركت كردان در مسائل سراسري عراق و جنبش همگاني ضدصدام، به معني پيوستن فردي كردها به تشكيلات عرب و يا پيروي تشكيلات كرد از تشكيلات عرب و حتي دنباله روي و همكاري آنها با جريانات موجود در اتمسفر سياسي عرب نبود. بلكه كردها اولا با تشكيلات مستقل خود در حوادث عراق اشتراك كردند، دوما مديريت و استراتژي كاملا جدا و مستقل و هدفهاي خاص خود را داشتند، ثالثا به ايجاد جريانات و گفتمانهاي جديد اقدام نمودند، چهارما سعي به دور زدن اعراب و خارج كردن كنترل و مديريت حوادث سراسري از آنها كردند، مثلا مستقلا به تماس با دولتهاي خارجي و بازيگران بين المللي پرداختند، پنجما بدست آوردن حقوق ملي خود را منوط به حل مساله ملي در كل عراق و براي همه گروههاي ملي ساكن در اين كشور نكردند، بلكه صرفا بر مساله خود متمركز شدند. با اين مدل اشتراك در روندهاي سراسري بود كه كردهاي عراق مناصب كليدي رياست جمهوري و وزارت خارجه در دولت مركزي را بدست آوردند، در مقياس سراسري زبان كردي را زبان رسمي عراق نمودند، در مقياس منطقه اي موفق به ايجاد دولت فدرال اقليم كردستان شدند و براي اين دولت حق وتوي تصميمات دولت مركزي را بدست آوردند. در اين نمونه، ما شاهد مشاركت فعال كردان در حوادث سراسري عراق هستيم، اما همانگونه كه مشاهده مي شود شركت فعال كردان در حوادث سياسي عراق، به معني دنباله روي كردها از اتمسفر سياسي اعراب آن كشور، حتي همگامي با آنها نبود.
س- در باره جنبش سبز، ماهيت و نحوه موضعگيري حركت ملي در برابر آن چه مي گوئيد؟
من در اينباره نظرات مشروحم را به زبان تركي به دفعات در سؤزوموز مطرح كرده ام. همانگونه كه در پاسخ به سوال فرقهاي يك جنبش سراسري و يك جنبش داخلي ملت فارس اشاره كردم، جنبش سبز با خصوصيات فعلي اش يك جنبش سراسري نيست. اين جنبش حتي در سطح فارسستان و خلق فارس نيز عمومي نيست، چه برسد به آنكه شمول آنرا به ملل محكوم غيرفارس و مناطق مستعمره شده ملي گسترش داد.
جنبشي سراسري است كه با اشتراك عملي همه ملل ساكن در ايران شكل گرفته باشد و شعارها و اهداف آن با هويت، مطالبات و منافع ملي آنها تضادي نداشته باشد. جنبش سبز فعلا داراي اين دو خصلت نيست.
اين جنبش، يك جنبش اجتماعي-سياسي خلق فارس و مساله داخلي وي مي باشد، يعني مديريت آن بر عهده وي است. در بهترين حالت جنبش سبز را مي توان مقطعي از مبارزه دمكراسي فارسستان و ملت حاكم فارس دانست. اما آيا اين مساله داخلي خلق فارس بر خلق ترك تاثيري دارد و به او مرتبط است؟ البته كه تاثير دارد و مرتبط است. آيا موضعيگري ما در باره آن ضروري است؟ پاسخ دوباره مثبت است. من در باره چرائي مرتبط بودن بسياري از حوادث داخلي خلق فارس با ما، ضرورت موضعگيري ما در مقابل آنها و شرايط همكاري ما با اين جنبشها در سوالهاي قبلي سخن گفتم. اكنون مي خواهم به جنبه هائي ديگر از جنبش سبز بپردازم.
اين جنبش داراي جنبه هاي دمكراتيك فراوان از جمله بسيج كردن زنان و به حركت در آوردن جوانان مي باشد و مي تواند بر دمكراتيزاسيون جامعه فارس تاثيرات مثبت بسياري داشته باشد. علاوه بر آن و همانگونه كه تاكنون عمل كرده با ايجاد شكاف و گسل در كاست روحاني شيعه و بنيادگرايان اسلامي و گسست توده ها از نظام، از قابليت تضعيف جدي بنيانهاي دولت جمهوري اسلامي ايران نيز برخوردار است. اين دو خصلت اخير باعث مي شوند كه حتي در صورت تضاد برخي از شعارهاي آن با مطالبات ملي خلق ترك و آذربايجان، حمايت از و يا تقويت آن در جهت منافع ملي ملت ترك باشد. اين امر در صورت پديدار شدن ريزش واقعي جمهوري اسلامي ضرورت بيشتري پيدا خواهد كرد.
كلا به سبب حاكميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محكوم ترك و آذربايجان، هر جنبش دمكراتيك و يا ليبرال خلق فارس و يا عامل-فشار-مداخله خارجي كه به دمكراتيزاسيون اين ملت و تضعيف و يا ساقط شدن دولت جمهوري اسلامي كمك كند در جهت منافع ملي خلق ترك است. به ويژه با توجه به اين حقيقت كه حاكمان آينده فارسستان به احتمال قريب به يقين از ميان منسوبين به اين جنبش برخواهند خاست، جستجوي راههائي براي باز كردن كانالهاي ديالوگ رسمي دوطرفه با جنبش سبز خلق فارس و حمايت مقطعي از آن معقول است. در اين رابطه قدرداني رسمي از مواضع مثبت كروبي در مورد ملل ساكن در ايران، موضع مثبت و بي سابقه آيت منتظري در اعتراف به مشروع بودن مطالبات فرهنگي و زباني ملت ترك و بيانات هر چند ضعيف و پراكنده موسوي در ارتباط با ضرورت اجرائي شدن اصول معوقه قانون اساسي يك عمل سياسي شايسته و بجاست.
با اينهمه نمي بايست فراموش كرد كه اين جنبش يك جنبش داخلي خلق فارس بوده و در عين حال منعكس كننده مطالبات ملي ملت ترك نيست. حتي برخي از رهبران و نيز حاميان سرشناس اين جنبش داراي تمايلات غليظ ناسيوناليسم فارسي (ايراني) اند و برخي شعارهاي آرياگرايانه مطرح شده در آن بسيار آزار دهنده اند.
از سوي ديگر بخش اعظم كساني كه به رهبريت اين جنبش كشيده شده اند، نيتي براي حل مساله ترك ندارند، اساسا وجود همچو مساله اي را قبول نمي كنند. آنها در خطاب به ملت ترك صميمي و جدي نيستند. تنها قصدشان منحرف و خنثي كردن حركت ملي ترك است. نيت واقعي اين رهبران با نوار خاتمي بروز كرد و نشان داد كه آنها در صدد چه هستند. هدف آنها كشاندن خلق ترك به ميدان درگيري خود و سوء استفاده از وي براي غلبه بر رقيب است. اما دوران استفاده ابزاري از خلق ترك سپري شده است. عدم مشاركت خلق ترك و آذربايجان (به استثناي تركان تهران) در اين جنبش نيز اثبات كننده اين واقعيت و درك آن از سوي توده ها و نخبگان ترك و آذربايجاني داخل كشور است.
عدم اشتراك خلق ترك در جنبش سبز ملت فارس يكبار ديگر ثابت كرد كه ديگر هر كس هر طور كه دلش خواست نمي تواند با خلق ترك رفتار كند و با وعده هاي بي پشتوانه و مبهم وي را به ميدانها كشيده به هزينه دهي وادار كند اين ساده انديشي و كوته نظري است. دوران سياهي لشگر و گوشت دم توپ شدن خلق ترك براي منافع ملي خلق فارس سپري شده است. پس از اين هزينه دهي ملت تجربه اندوخته ترك، تنها پس از توافق شفاف با طرف فارسي در باره تضمين صريح حقوق ملي اش ممكن خواهد بود.
در بروز اين رفتار سياسي متفاوت و جدا از فارسستان و خلق فارس، پيشرفت روند ملت سازي و ملت شوندگي خلق ترك نيز موثر اند. ما به نخبگان و رهبران فارس نمي توانيم ديكته كنيم كه چه چيز را در پلاتفورم جنبش خود بگنجانند و يا نگنجانند، اين جنبش مساله داخلي خلق فارس است. اما عاقلانه تر ان مي بود که رهبران اين حركت اگر واقعا خواستار پيوستن ملت ترك به جنبش سبز هستند، واقعيت وجود مساله ملي در ايران را درک کرده و به درخواست هاي تاريخي، سياسي و ملي اين ملت گردن مي نهادند و اقلا بخشي از آنها را در پلاتفورم حرکت سبز خود جاي مي دادند. مساله ملي ترك جديت و احترام مي طلبد.
سایر بخشهای این گفتگو را در لینکهای زیر مطالعه کنید: