سکوت آگاهانه آزربایجان و تحلیل وارونه سبزها
ابوذر آذران
آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی

We want education in mother tongue ما حق آموزش به زبان مادری می خواهیم Biz ana dilimizdə öyrətim istəyirik
آزربایحان در برابر جریان سبز سکوت کرد این سکوت معنیدار بود. بیش از هر جریانی، باید سبزها به بازخوانی و فهم این سکوت بپردازند. اعترضات دو سال اخیر و هر رویداد دیگر را نمی توان بدون درنظرگرفتن بستر تاریخی آن تحلیل کرد. سکوت آزربایحان ریشه در تاریخ صد ساله اخیر دارد و گلایه ای عمیق از گذشته را حکایت می کند. در تحلیل چرایی سکوت، پیش از هر چیز باید بهاجمال، تاریخ صدساله آزادیخواهی در ایران و نقش آزربایحان را بازخوانی کرد. در یک کلام، در تمام جنبش های سیاسی و اجتماعی صد سال اخیر، آزربایحان سر صف بود از مشروطه تا دوم خرداد؛ اما، همواره بعد از رهایی، به زور و کین و خیانت، به ته صف فرستاده شد.
آزربایحان علف خورد مشروطه را به نهایت رساند؛ اما، در نخستین بامداد مشروطه، ستارخانِ آزربایحان، توسط یپرم خان ارمنی کشته شد و البته مشروطه نیز به قعر ناکامی رفت. آزربایحان با مشروطه می خواست حکومت قاجاریه ترکزبان را اصلاح کند که با خیانت نخبگان ارمنی و فارس، از مسیر خود منحرف شد و از دل این خیانتها، دیکتاتوری پهلوی زایید و بیش از هر چیز کمر همت به نابودی آزربایحان بست. بخشنامههایهای رسمی و ضد حقوقبشری دولت رضاخان برای فارسزبانکردن آزربایحانیها خواندنی است.
آزربایحان در سال 24 برای احقاق حقوق مدنی خود، تحت قیومیت کامل حکومت مرکزی، اعلام خودمختاری کرد تا جلوی ژنوساید عظیم فرهنگی را بگیرد. در مذاکرات فیماین قبول کرد به شرط احقاق حقوق مدنی، اسلحه را زمین گذارد اما همینکه خود را خلع کرد، یگان های ارتش برخلاف عهد پیشین حمله کردند و دست به قتل عام مردم و نسل کشی و کتاب سوزی زدند. مورخین فارس زبان و راویان حکومتی تاریخ، بجای نگاشتن حقیقت، حوادث آزربایحان را غائله خوانده و دموکرات ها را به غلط تجزیه طلب خواندند. و هنوز هم، به هرگونه خواهش مدنی در آزربایحان انگ تجزیه طلبی می زنند در حالی که در آزربایحان برخلاف کردستان، هیچوقت جریان تجزیه طلبی فعال نبوده و نیست. کشتار 21 آذر 25، آغاز افول آزربایحان بود. با این نسل کشی، آزربایحان وارد عصر فترت خود شد.
آزربایحان یک سال پیش از 22 بهمن 57 در 29 بهمن 56 انقلاب کرد و دیکتاتور را در تبریز به زانو کشید. بسیاری از نخبگان انقلابی در همه طیف های سیاسی، از مارکسیست ها و فدائیان تا مجاهدین خلق و از روحانیون تا ملیون، آزربایحانی بودند. در تمام دهه های سده 14، آزربایحان نخبه تولید می کرد و تهران مصرف می کرد.
بعدها که انقلاب شد، آیت الله شریعمتداری مرجع تقلید آزربایحانیها، در دلآزارترین شکل ممکن، خلع سلاح و حصر خانگی شد و سپس ناباوارانه درگذشت. حزب سه میلیون نفری آزربایحان نیز، با کشتن و پنهان کردن و حبس، متلاشی شد. سقوط شریعمتداری، سقوط آزربایحان بود.
در جنگ هشت ساله نیز، بسیاری از سرداران نامدار جنگ، آزربایحانی بودند، به گواه همه مورخین تاریخ جنگ، آزربایحانیها نقش بسیار مهم و بزرگی در دفاع از میهن داشتند. اکنون سر هر دهکده کوچکی در آزربایحان، مزار شهدای جنگ را به چشم می خورد. تراکم شهدا، در دیگر مناطق، بجز شهرستان نجف آباد، به مراتب کمتر از آزربایحان است.
جنگ تمام شد، عصر سازندگی شروع شد و دلارهای نفت به استان های مرکزی مانند تهران و اصفهان و کرمان سرازیر شد و آزربایحان در فقری مطلق فرو رفت. فرزندان آزربایحان راهی پایتخت شدند و به زاغهنشینی و کارگری مشغول شدند. برای اولین بار بعد از انقلاب، دولت سازندگی به روی مردم در اسلام شهر آتش گشود. این مردم، همان آزربایحانیهای مهاجر بودند که به اوج فقر و بدبختی رسیده بودند.
دولت زور و زرِ هاشمی به پایان رسید. مردم برای نه بزرگ به عالیجنابان، خاتمی را برگزیدند، آزربایحان نیز همچون دیگر مناطق به امید هوایی آزاد، خاتمی را برگزید؛ اما، در پروژه توسعه سیاسی خاتمی همگان جز آزربایحان تا حدی بهرمند شدند: ملی گریان، زنان، اقلیت ها، چپها، کانون نویسندگان، نهضتی ها و … . تنها گروهی که مورد بی مهری و بی توجهی کامل قرار گرفت، آزربایحانیها بودند. در دولت فارسگرای خاتمی، حتی یکبار حقوق قومی از جمله زبان مادری آزربایحانیها مطرح نشد. آنها که برای گفتگوی تمدنها اشک تماسح میریختند، نژاد، تمدن، فرهنگ و زبان آزربایحان را انکار میکردند.
در 18 تیر 78 تنها تبریز با تهران همراه شد. به گواه بسیاری از فعالان سیاسی از جمله احمد قابل، آنچه در تبریز روی داد، بسیار دهشتناکتر از تهران بود، اما تحلیلگران و نویسندگان فارس، تراژدی تبریز را فراموش کردند.
در تمام این سالها علاوه بر بیمهری و بیتوجهی و تبعیض فراوان به آزربایحان، فعالان و دانشجویان آزربایحان نیز، زیر شمشیر داموکلس، دستگیر و شکنجه می شدند. آزربایحان در قتل های زنجیرهای نیز، سهیم بود بزرگانی چون پروفسور زهتابی به تیغ قاتلان فروهرها کشته شدند اما رسانه های فارس زبان، این جنایات مشابه را بایکوت کردند.
در تمام این سالها، آزربایحان تحقیر شد. پرسشنامه نژادپرستانه صدا و سیما در اردیبهشت 74 از یادمان نرفته است. بد نیست فعالان حقوق بشر این پرسشنامه را یکبار بخوانند. علاوه بر رواج روزافزون ارادی توهینها و جکهای تحقیرآمیز بر علیه آزربایحانیها، حتی صدا و سیما و رسانه های رسمی نیز، دمی دست از توهین ها برنداشتند. ملتی که صد سال جانبازی کرده بود، اکنون باید از نخبگان ملی، مرجع تقلید، زبان مادری، فرهنگ قومی و شکوه اقتصادی خود مرحوم شود، از سر فقر، برای لقمه نانی روانه پایتخت شده و در کوچه و بازار و دانشگاه و رسانه و تلویزیون و حوزه و … « خر» خطاب شود.
در تمام این سالها ایران بر شانههای آزربایحان استوار بود. آزربایحان دو بار انقلاب کرد و هر دو بار تهران به مکانت رسید. ترکها علف خوردند تا فارسها میلیاردها دلار پول نفت را صرف اعتلای فرهنگ و زبان خود و تضعیف و تمسخر زبان و فرهنگ ترک ها کنند. نخبگان آزربایحان قتل عام شدند و آزربایحان از مهد تفکر به سرزمین فقر بدل شد.
در این میان، تنها و تنها کنکور به داد آزربایحان رسید. فرزندان محروم و سخت کوش کوهستان در رقابت با رقبای برخوردار خویش، پای بر دانشگاه ها نهادند، تبعیض ها را دیدند، تحقیر را تحمل کردند تاریخ را فهمیدند و عمق ظلم را دانستند و حقیقت را شناختند و اینچنین بود که جنبش دانشجویی آزربایحان و در پی آن حرکت ملی آزربایحان آغاز شد.
نخبگان آزربایحان عموما جوان هستند اگرچه به دلیل کشتار وسیع نخبگان در دهه بیست، از اسلاف خود فاصله تاریخی دارند اما از نظر فکری و بینش سیاسی، صاحب شناختی بسیار عمیق هستند. بخش بزرگی از این نخبگان به حقوق مدنی و بشری آزربایحان می اندیشند و جنبش خود را مدنی می دانند. آزربایحان بیدار شده است. رستاخیز بزرگ آزربایحان، فرهنگی است. تلاش برای احقاق حقوق حقه خویش و مبارزه بر علیه ژنوساید فرهنگی و مقابله با هرگونه تبعیض و تحقیر، اساس فعالیت نخبگان آزربایحان است.
مهمترین رویداد عصر بیداری نوین آزربایحان، اهانت کثیف روزنامه دولتی ایران در خرداد 85 بود که اعتراض یکپارچه آزربایحان را برانگیخت. اعتراض آزربایحان با برخورد بسیار خشن حکومت و بایکوت بسیار تلخ رسانه های فارس زبان مواجه شد. در خرداد 85 به مدت یک هفته در شهرهای آزربایحان، خون جاری شد. بیش از 50 نفر مردند صدها نفر مجروح شدند افراد زیادی دستگیر و شکنجه شدند؛ اما، رسانه های فارس زبان در داخل و خارج، این واقعه هولناک را آنچنان که مرسم است، مخابره نکردند. نخبگان و روشنفکران و حتی فعالان حقوق بشر، سکوت کردند. آزربایحان انتظار همراهی و همدلی داشت همانطور که جنبش سبز انتظار همراهی آزربایحان را دارد.
سکوت آزربایحان آگاهانه و ارادی است. سکوت کرده است تا بگوید زنهار!
– آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون از همراهی ها و جانفشانی های صد سال اخیر نتیجه ای جز تبعیض، بی مهری، کشتار نخبگان، تحقیر، فقر و عقب ماندگی ندیده است. آزربایحان نمی خواهد برای بار چندم، جانفشانی کند، راه به آینده باز کند و دستآخر، مقهور نو رسیده ها شود.
– آزربایحان ساکت شد چون جنبش آزربایحان، فرهنگی و مدنی است. برخلاف آزربایحان که سودای سیاست ندارد. جنبش سبز سودای ریاست و حکومت دارد. سبزها برای قدرت می جنگند آزربایحان برای حقوق نخسیتن خود. راه این دو، جداست.
– آزربایحان ساکت شد چون همه اینان که سبز هستند، دقیقا سه سال پیش از حوادث خرداد 88، در خرداد 85 بر فجایع آزربایحان سکوت کردند.
– آزربایحان با سبزها همراه نشد، چون سبزها حتی هم اکنون نیز، حقوق مدنی آزربایحان را به رسمیت نمی شناسند. جنبش سبز دموکراسی خواه است؛ اما، دموکراسی را برای اعتلای قوم فارس می خواهد. سبزها هنوز هم، فرهنگ، زبان، فولکلور، تاریخ و ادب آزربایحان را انکار می کنند.
– آزربایحان سکوت کرد، زیرا با توجه به تجربه تاریخی صد ساله و رفتارشناسی طیف های مختلف جریان سبز (از سروش تا گوگوش)، یقین دارد که با سبزها به حقوق انسانی خود نمی رسد. سبزها اگر می خواهند آزربایحان را با خود همراه کنند، باید رسما حقوق نخستین آزربایحان را به رسمیت بشناسند و تضمین بدهند که در صورت پیروزی، گذشته را تکرار نکنند و ستارخان آزربایحان را نکشند و زبان مادری شان را منع نکنند تحقیرشان نکنند و تبعیض روا ندارند.
– آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون فضای خفقانی که در آزربایحان حاکم است حتی در تابستان طوفانی 88 نیز در تهران حاکم نبود. کوچکترین حرکت در آزربایحان با قاهرانه ترین شکل ممکن از سوی سرکوب و به تلخی تمام، توسط رسانه های فارس زبان بایکوت می شود. همزمان با رویدادهای تهران، بسیاری از فرزندان آزربایحان گرفتار شدند.طولانی ترین بازداشت را در تمام این سال ها، یوروش مهرعلی بیگی (بیش از سیصد روز) تحمل کرد. بهترین فرزندان آزربایحان هم اکنون در زندان هستند، اما دریغ از فعالان و رسانه های سبز. اگر شما از سکوت آزربایحان گله دارید چرا خود سکوت کرده اید؟ در کدام رسانه سبز سخنی از زندانیان سیاسی آزربایحان و یا یادداشتی از نخبگان آزربایحان منتشر می شود؟
– نژادپرست ها نمی توانند دموکراسی خواه باشند. اگر گروهی هویت و زبان مادری یک قوم را انکار کنند و چگونه می توانند به دموکراسی معتقد باشند؟ دموکراسی خواهی دلالی با دموکراسی نیست. بخش بزرگی از سبزها، درباره آزربایحان به دموکراسی اعتقاد ندارند. دموکراسی را در میان خود و برای قوم فارس خوب فهمیده اند، اما برای آزربایحان، دشمناند همچون اسرائیلی ها که در درون خود مدرن ترین دموکراسی را حاکم کرده اند اما همگی در کشتار اعراب متفق القولاند.
– سراسری بودن جنبش سبز، تحلیل غلطی است. حتی در اوج دوران حضور سبزها، استان های ایران با تهران همراه نشد. رسانه های سبز، با اخبار غلط تلاش زیادی داشتند که کردستان و خراسان و اصفهان و فارس را همراه نشان دهند اما هیچوقت در این استان ها رویداد قابل توجهی مشاهده نشد. زمانی که شیراز و اصفهان و کرمان و خراسان و گیلان و … هنوز بطور جدی با تهران همراه نشده اند، چه انتظاری از آزربایحان با یک تاریخ خیانت و بی مهری نسبت به او هست؟
– جنبش سبز حتی در درون خود با مصائب فراوانی همراه است. سبزها هنوز بعد از دو سال راهبرد مشخصی ندارند. ویراست دوم منشور سبز نشان داد که اهداف سبزها با شعارشان تفاوت زیادی دارد. جنبشی که اینقدر آشفته است، نمی تواند جنبشی فربه تر و مدنی تر از خود را با خود همراه سازد.
– جنبش سبز جنبشی آزادیخواهانه و ملی است اما تنها برای قوم فارس و چون آزربایحان را انکار و بایکوت می کند، ضد بشری است. این انکار و بایکوت، متاسفانه کاملا ارادی و آگاهانه است. برای پایان سکوت آزربایحان تنها یک راه وجود دارد، تبرئه فارس ها از گذشته، به رسمیت شناختن حقوق نخستین آزربایحان و تضمین آینده.
– برخی از سبزهای درمانده از سکوت آزربایحان، اینک اعلام می کنند که نیازی به حضور آزربایحان نیست. کاش چنین بود. طراحان چنین سخنانی می دانند که چقدر بیراه می گویند. در این کشور، هرگز حرکتی سراسری بدون همراهی آزربایحان به نتیجه نرسیده است و جنبش سبز نیز اولی نخواهد بود.
– برخی نیز می گویند آزربایحان دیگر آزربایحان قدیم نیست و به انحطاط رسیده است. دیگر نمی تواند همچون گذشته، حرکت بزرگی بکند. ظهور جریان تراکتور، گردهمایی همه ساله در 13 فروردین، دستگیری گسترده فعالان آزربایحان و … خلاف این مدعا را ثابت می کند. آزربایحان زنده تر از همیشه است منتها می داند که اینبار نه برای دیگران که تنها برای خود باید جانفشانی کند که
آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی
دموکراسیخواهی با طعم نژادپرستی / به مناسبت روز جهانی زبان مادری
ابوذر آذران
چرا دموکراسیخواهی ایرانی، نازا و ناکام است؟ چرا نمیتوان برای جریانهای دموکراسیخواهی دهههای اخیر پایتخت، کارنامه موفقی تصویر کرد؟ دیکتاتوری هرچه هم تمامعیار باشد نمیتواند علت تامۀ این بدفرجامی باشد. به نظر میرسد ناکامی عمیق دموکراسیخواهی ایرانی، از یک سو ریشه در نگرشهای غیردموکراتیک دموکراسی خواهان دارد و از دیگرسو به رفتارهای غیراخلاقی آزادیخواهان برمیگردد؟
دموکراسیخواهان ایرانی گویا، دموکراسی را میخواهند بدون اینکه کمترین تمایلی برای پایبندی به اخلاق دموکراتیک داشته باشند. دموکراسی نمیتواند در فضایی پای گیرد که در آن بیاخلاقی، فساد اقتصادی، نژادپرستی و ژنوساید فرهنگی؛ رفتار عادی دموکراسی خواهان باشد. چگونه می توان نژادپرست بود و شعار دموکراسیخواهی داد؟ بنیادگرایان طالبانی همانقدر نمیتواند دموکرات باشد که پانآریانیست ایرانی.
سبزهایی که اینک خود را آزادیخواهترین مبارزان جهان میخوانند و حتی دیگرآزادیخواهان جهان را دنبالهروی خود میدانند، اگرچه برای دفاع از حقوق انسانی و مدنی خود، قابل ستایش و تحسین هستند، اما؛ بهدلیل دفاع جانانه از ایدهئولوژی پانآریانیستی و وجود نگرشهای نژادپرستانه در بکگراند فکری این جنبش و همچنین عدم شفافیت درباره ژنوساید ظالمانۀ فرهنگی در آزربایجان، مستحق نکوهش، برائت و البته هشدارند.
بیاعتنایی سبزها به نسلکشی فرهنگی در آزربایجان و سکوت تلخ آنان در برابر فجایعی که در آزربایجان جاری است، روی نازلتر قضیه است، حقیقت تلخ آن است که بخش بزرگی از سبزها عمیقا به ایدهئولوژی غیرانسانی پانآریانیستی اعتقاد دارند و ایران را سرزمین ابدی و موعود قوم پرشیا می دانند.
از بین بردن «دیگری» و پاسداشت «خودی»، خوی فاشیستی نژادپرستان است رفتاری که سیاست «نژاد برتر آریا» از سالیان دور تا امروز در همه صحنههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوده است و متاسفانه هماکنون نیز در نهاد جنبشی بنام سبز جا خوش کرده است. با برخی از سبزها که حرف میزنم هیچ نشانهای بر حداقل برائت آنان از گذشتگان خود نمیبینم.
باستانگرایی خرافی، آدمی را چنان مسخ میکند که غیرازخود، هیچ نمیبیند و سبزها متاسفانه چنین شدهاند. سبزهایی که حاضر نیستند کوچکترین صدای نژاد دیگر را بشنوند و کمترین حقی برای احراز هویتی متفاوت برای آزربایجانیها قائل نیستند و هر چه را که حقیقت حقوق بشری است، نفی میکنند، چگونه میتوانند با آرمانهای دموکراتیک خو بگیرند و دیکتاتوری را براندازند؟
اگر جنبش سبز، جنبشی است برای آزادی خلق فارس از یوغ ستم؛ درود بر اینان. ولی اگر جبش سبز، جنبشی است برای تحقق آرمان آریانیسم فروهر؛ اف بر اینان. متاسفانه کسانی بر حلقه رهبری سبزها قرار گرفتهاند که از بیخ منکر حقوق مدنی آزربایجانیها هستند. انکار حتی ظالمانه تر از سرکوب است. وقتی انکار میشوی، انگار قتلعام شدهای.
اگر سبز همچون گذشتگان بر اندیشه پانآریانیستی بچرخد، نمیتواند جنبش موفقی باشد و نمیتواند نام بلند آزادیخواهی بر خود بنهد. چنبش سبز تنها زمانی میتواند مدعی دموکراسی و آزادی باشد که از هرگونه نژادپرستی و برتری جویی تبری جوید و حق را در همه ابعاد برای همه نژادها یکسان بخواهد. همراهی با نژادپرستی، پاشنه آشیل و نقطه هزیمت جنبش سبز است اگر نتواند راه خود را جدا کند و خود را از هیتلریسم منزه بدارد، فروخواهد ریخت.
نژادپرستی، غیراخلاقیترین رفتار رسوخ کرده در نهاد جنبش سبز است. در ظاهر مدرن و زیباییهای فربیناک جنبش سبز، بی اخلاقی های فراوانی نهفته است جنبش پیش از آنکه به جایی برسد، باید به نقد بی رحمانه خود بپردازد چه، با ضعفها ناکام و نافرجام و یا بدفرجام خواهد بود. یا شکست خورده و به زباله خودهد رفت و یا در صورت سقوط توتالیتاریسم در اثر ضعف، قدرتیافتن چنین جنبشی بدون پاکسازی اخلاقی، میتواند فاجعه بیافریند.
کسانی که به جنبش سبز میپیوندند باید پیش از هر زمان دیگر، مسائل را دقیقتر و عمیقتر دنبال کنند. پیوستن به جنبش سبز برای آرمان رهایی و آزادی، کار بزرگ مجاهدانهای است، اما؛ باید به این هشدار و نگرانی دقت کرد که با توجه به ویژگی بالقوۀ نژادپرستی در جنبش سیز، ظهور فاشیسم نژادی و امپراطوری رایش سوم میتواند آرمان آزادی را به سرابی خونین بدل کند.
این نوشته تند است اما تندتر از رفتار نژادپرستانه برخی از دوستان سبز نیست. باید هرگونه آزادیخواهی را ستود از جمله تلاش برای آزادی انسان را نژادپرستی و هرگونه آزادیستیزی را نکوهش کرد از جمله جهاد برای انکار هویت یک نژاد. نمیتوان منکر تلاش جانانه سبزها شد و نمیتوان نژادپرستی و بیاخلاقی نهادینهشده در آن را نادیده انگاشت.
آزربایجان میترسد دیکتاتوری از در برود و از پنجره بازآید. برای آزربایچان بسی سختتر خواهد بود که کسانی بر عرصه قدرت آیند که بیش از حاکمان فعلی به تمرکز حکومتی و اجرای سیاستهای یکسانسازی قومی اعتقاد دارند. آزربایجان نگران است نگران حکمرانی نژادپرستانی که هماکنون حتی در دوران سخت مبارزه، هویت آزربایجان را انکار میکنند.
جنبشی که اکنون زیر ضربات باتوم و سرنیزه جاضر نیست حقوق مدنی آزربایجان را به رسمیت بشناسد، اوضاع زمان زمامداریاش معلوم است. اگر سبز خود را هماکنون پاکسازی نکند، نژادپرستی پانآریانیستی جایگزین بنیادگرایی مذهبی میشود و فاجعهای به مقیاس هیتلرریشتر، همۀ ایران فرامیگیرد.
بخش بزرگی از سبزها که پشت سر اطلاعیهها، روانۀ خیابانها میشوند، ناخواسته در هژمونی نژادپرستی قرار دارند از اینان تنها یک سوال دارم آیا رنجی بنام بیگانگی با زبان مادری را می فهمید؟ آیا می دانید آزادی پیش از جای دیگری در قلب و مغز انسان اهمیت مییابد و انسان آزربایجانی حتی در جان و ذهن خود نیز آزاد نیست چون هویت، زبان، فلکلور، فرهنگ و موسیقی نژاد دیگری بر او تحمیل شده است؟
بخش کوچک سبزها که متاسفانه بخشی از هستههای اصلی و حلقههای رهبری جنبش را تشکیل میدهند، آگاهانه به ستایش نژاد خویش مشغولاند و بخش بزرگی از فعالیتهای روزانۀ خود را صرف خدمت به پانآریانیسم می کنند. اینان بصورت کاملا ارادی، حقیقت را انکار میکنند و همچنان بر «راه مقدس راسیسم» پای میفشارند. اینان دلالان آزادیاند اگر به قدرت برسند، برای تحقق رویای پانآریانیسم، دست به هر کاری ازجمله نسلکشی خواهند زد آنان چکمه های نفرت خواهند پوشید و آزربایجان را غرق خون خواهند کرد همچنانکه بزرگانشان در دهۀ بیست کردند.
پینوشت: این نوشته، تنها نقدی تند بر جنبش سبز است امیدوارم خاطر دوستان سبزی که برای آزادی هزینه میدهند، نرنجد و امیدوارم نژادپرستانی که مخاطب مستقیم این نوشته بودند بدانند که جهان روزی چهره واقعی و کریه شما را پشت ظاهر زیبا و افسونگرتان خواهد دید و خواهد دید که چقدر پست و حقیر هستید. از کاشت تخم کین بازگردید آیا میخواهید دوباره چندین دهه برای فهم پلشتی شما هدر رود؟
بیانیه فعالین و هواداران جنبش سبز در گرامیداشت روز جهانی زبان مادری
تحول سبز : گروهی از فعالین و هواداران جنبش سبز با صدور بیانیه ای ضمن گرامیداشت روز جهانی زبان مادری ،حمایت خود را از حقوق فرهنگی و زبانی اقوام ایرانی اعلام کردند.
به گزارش تحول سبز در بخشی از این بیانیه آمده است:
ما به عنوان هواداران جنبش سبز ایمان داریم که این همدلی و همراهی به اعتمادسازی بیشتر بین اقوام ایرانی کمک و یاری خواهد نمود و صدور این بیانیه به مناسبت روز جهانی زبان مادری گامی مثبت در این مسیر خواهد بود به اعتقاد ما این اقدامات حمایتی هم به دمکراتیزاسیون جنبش سبز و هم گسترش جغرافیایی جنبش کمک خواهد کرد. جنبش سبز همواره با تاکید بر شعار ” ایران برای همه ایرانیان ” تعهد خود را به پیگیری حقوق مشروع و قانونی همه اقشار و طیفها در چارچوب ایران نشان داده است و اینک در آستانه روز جهانی ” زبان مادری ” گروهها و هواداران جنبش سبز با همراهی عملی در بزرگداشت روز جهانی زبان مادری نیت، اراده و تعهد خود را به تضمین «جقوق شهروندی همه ایرانیان فارق از زبان و مذهب و…» نشان می دهند.
متن کامل این بیانیه که در اختیار تحول سبز قرار گرفته است به شرح زیر میباشد:
بعلیرغم دیدگاههای روشن سران و هواداران جنبش در توسعه روند دمکراسی خواهی ،هنوز مواضع و دیدگاههای آن در برخی زمینه ها از جمله در تضمین حقوق فرهنگی و زبانی اقوام ایرانی به درستی تبیین نشده است و این باعث برخی بی اعتمادی ها و عدم درک متقابل بین«برخی از اقوام ایرانی» با نیروهای حاضر در جنبش سبز را فراهم آورده است.
جنبش سبز همواره با تاکید بر شعار ” ایران برای همه ایرانیان ” تعهد خود را به پیگیری حقوق مشروع و قانونی همه اقشار و طیفها در چارچوب ایران نشان داده است و اینک در آستانه روز جهانی ” زبان مادری ” گروهها و هواداران جنبش سبز با همراهی عملی در بزرگداشت روز جهانی زبان مادری نیت، اراده و تعهد خود را به تضمین «جقوق شهروندی همه ایرانیان فارِغ از زبان و مذهب و…» نشان می دهند.
ما به عنوان هواداران جنبش سبز ایمان داریم که این همدلی و همراهی به اعتمادسازی بیشتر بین اقوام ایرانی کمک و یاری خواهد نمود و صدور این بیانیه به مناسبت روز جهانی زبان مادری گامی مثبت در این مسیر خواهد بود به اعتقاد ما این اقدامات حمایتی هم به دمکراتیزاسیون جنبش سبز و هم گسترش جغرافیایی جنبش کمک خواهد کرد.
با گرامیداشت روز جهانی زبان مادری و آرزوی برخورداری همه ایرانیان ترک ، کرد ،عرب ، بلوچ و ترکمن «گیلانی ، ارمنی ، آشوری ، و…» از تحصیل زبان مادری«یا /اموزش زبان مادری» ، گرامیداشت روز جهانی زبان مادری را فرصت مغتنمی برای جنبش سبز می دانیم تا سیاست روشن خود درباره شناسائی هویت و «حقوق شهروندی همه شهروندان از جمله حقوق شهروندی اقوام » ایرانی را موکدا و با افتخار اعلام کند ، گرامیداشت روز جهانی زبان مادری را فرصتی در اعتماد سازی به نفع دمکراتیزاسیون ایران و سعادت همه اقوام ایران ارزیابی کرده و اقدام مثبت و سازنده همه نیروهای سیاسی و هواداران جنبش سبز را در همراهی با خواسته های برحق اقوام ایرانی تقاضا می کنیم.
جمعی از فعالین و هواداران جنبش سبز ایران
کانون دمکراسی آزربایجان با ارزیابی مثبت از این بیانیه استقبال نموده و با تاکید برحمایت از وجوه دمکراتیک جنبش سبز در عین نقد نقاط منفی ، خواستار تداوم اینگونه حرکتها هستیم و باور داریم که در صورت مداوم بودن به رسمیت شناختن حقوق ملی و دمکراتیک ملیتهای ایران از سوی هواداران جنبش سبز ، دیوار بی اعتمادی بین جنبش ملی -دمکراتیک آزربایجان با جنبش سبز به تدریج فرو خواهد ریخت.
یادآور میشود که کانون دمکراسی آزربایجان پارسال در چنین روزهایی با ارائه یک بسته پیشنهادی خواستار موضعگیری سران ، اعضا و هواداران جنبش سبز در خصوص مساله حقوق ملیتها و به ویژه روز جهانی زبان مادری شده بود که در لینک زیر می توانید مطالعه کنید:
متن بسته پیشنهادی کانون دمکراسی آزربایجان به سران ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز
کلاه مشروطه / نقد دوم بر سید مصطفی تاج زاده
پس از انتشار مقاله آقای مصطفی تاجزاده تحت عنوان اقوام ایرانی، هویت و وحدت ملی نقدی از جناب گونای تبریزی دریافت شد که کانون دمکراسی آزربایجان با ملاحظه زندانی بودن آقای تاجزاده از انتشار آن خودداری نمود ، اینک جناب تبریزی با نقدی جدید و از زاویه دیگر دیدگاههای آقای تاجزاده را مورد نقد قرار داده است که برای برطرف نمودن ذهنیت ایجاد شده در جناب گونای تبریزی در مورد کانون دمکراسی آزربایجان و نیز در راستای تعاطی افکار و تنویر افکار منتشر می گردد ، امیدواریم نویسنده مقاله اقوام ایرانی، هویت و وحدت ملی نیز با آزادی فرصت مطالعه نقد دیدگاه هایش و توضیح مسائل مورد انتقاد را پیدا نماید.
گونای تبریزی
هنوز یک ماه از انتشار مقاله «اقوام ایرانی ، هویت و وحدت ملی» نوشته سید مصطفی تاج زاده نگذشته که وی در نامه ای به علی مطهری (فرزند مرتضی مطهری ، نماینده تهران در مجلس و برادرزن علی لاریجانی رئیس مجلس و…) مواضع راسیستی خود را آشکارتر از سابق بیان می کند و علیرغم اینکه چندین روز از انتشار این نامه در سایت «امروز» می گذرد سایتهایی که مقاله سابق تاج زاده را منتشر کرده اند (منظورم سایتهای منسوب به آذربایجان جنوبی است) در بی تفاوتی کامل به سر می برند. آنها که ادعا می کردند به منظور » ایجاد فضای مناسب برای طرح دیدگاه های مختلف ، آماده انتشار نقد و نظرات خوانندگان محترم» هستند (بی آنکه محلی برای نقد باقی گذارند و فرصتی برابر با اصل مقاله برای نقدها فراهم سازند) و در این کار آنقدر مصمم بودند که حتی اصول اولیه ژورنالیستی را هم زیر پا می گذاشتند آیا اکنون خوابشان برده است؟ (من چند روزی صبر کردم که از یک طرف ، نقدها و موضوعات دیگری در دست داشتم و از طرف دیگر دوست داشتم همان مدعیان ، در مورد تاج زاده بنویسند اما حالا فکر می کنم اگر تا قیامت هم صبر کنم بیهوده خواهد بود.)
پس بدون مقدمه به سراغ آخرین نظرات آقای تاج زاده می روم که ایشان در کوتاهترین زمان ممکن از زندان به چهارگوشه جهان منعکس کرده اند و ما در مرکز تبریز بر سر انعکاس مقالاتمان با این و آن سر و کله می زنیم. مسائل مطرح شده در نقد نخستم (تاج ایران ، دام اقوام) را تکرار نخواهم کرد.این توضیح هم ضروریست که مقاله آقای تاج زاده که در قالب نامه به علی مطهری منتشر شده است در این آدرس قابل مشاهده است.
محورهای اصلی مورد بحث ما در نقد کنونی مان بطور خلاصه عبارتند از: 1.نظری به کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» 2.نسبت دموکراسی و ایران گرایی 3.بررسی تناقضات در نهضت مشروطه خواهی و شخصیتهای شناخته شده آن 4.بحثی در خصوص کشور ترکیه و اشتراک نظر تاج زاده و جمهوری اسلامی در این مورد.
***
سید مصطفی تاج زاده برای اینکه در انتقاد از ایران گرایی دولت احمدی نژاد و رحیم مشایی با علی مطهری همراهی کند به تجلیل از کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» مرتضی مطهری می پردازد و از «ایران گرایی دموکراتیک» به عنوان روح آن کتاب در برابر «ناسیونالیسم شاهنشاهی» و «باستان گرایی کاذب فاقد مشروعیت» تجلیل می کند:
«استاد مطهري در مقدمه درخشان كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» به خوبي نشان ميدهد كه نقد ناسيوناليسم شاهنشاهي هرگز به معناي طرد و نفي امر «ملي» نيست… استاد مطهري در دوراني كه گفتمان ناسيوناليستي زمانه آغشته به تئوريهاي افراطي فاشيستي و شوونيستي بود، ايرانگرايي دموكراتيك خود را در كتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» بسط داد و نقش بينظير ايرانيان را در شكل دادن به تمدن اسلامي صريحاً محصول شكستن حصارهاي رژيم موبدي و ايجاد «جامعه باز» دانست» (نامه به علی مطهری – سید مصطفی تاج زاده)
حال به سراغ کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» از مرتضی مطهری می رویم تا نشان دهیم که سرتاسر این کتاب متکی به تاریخ رسمی راسیستی و سفسطه های کلامی مطهری است و هیچ تفاوتی با نظرات سایر خادمان راسیسم در ایران ندارد و بلکه بدتر است.
خود مطهری در بحث تمدن ایران در کتاب فوق ، تاکید می کند که صلاحیت این را ندارد که «مانند یک متخصص اظهار نظر» کند بنابراین «با استفاده از مسلمات تاریخ که مورد قبول صاحب نظران است» این بحث را مطرح می کند و آغاز تمدن ایرانی با استفاده از مسلمات تاریخی برای مطهری همان سلسله های هخامنشی و کوروش و داریوش بزرگ! و… است و کار مطهری ، تکرار طوطی وار ادعاهای راسیسم در ایران است. (ر.ک. به: خدمات متقابل اسلام و ایران – مرتضی مطهری – انتشارات صدرا – 1357 – صص 374-375)
و در جای دیگر ، مطهری افسانه 2500 ساله تاریخ ایران را (که همراه با انکار تاریخ ملل دیگر ایران است) بعنوان مثالی قابل قبول مطرح می کند:
«مثلا ما مردم ایران در طول بیست و پنج قرن تاریخ ملی مانند بسیاری…» (خدمات متقابل اسلام و ایران – مرتضی مطهری – انتشارات صدرا – 1357 – ص 65)
و نمونه هایی از تناقضات آشکار در کتاب که در نتیجه نفوذ تفکرات راسیستی در مرتضی مطهری حاصل گشته است:
«اگر ما ایرانیان بخواهیم براساس نژاد قضاوت کنیم و کسانی را ایرانی بدانیم که نژاد آریا داشته باشند بیشتر ملت ایران را باید غیر ایرانی بدانیم و بسیاری از مفاخر خود را از دست بدهیم.» (همان – ص 61)
و در ادامه چنین می آورد:
«غزنویان که از نژاد غیر ایرانی بودند وسیله احیاء زبان فارسی گشتند.» (همان – ص 117)
«در دستگاه غزنویان ترک نژاد سنی مذهب متعصب ، زبان فارسی رشد و نضج یافته است. اینها می رساند که علل و عوامل دیگری غیر از تعصبات ملی و قومی در احیا و ابقای زبان فارسی دخالت داشته است.» (همان – ص 118)
بنابراین مرتضی مطهری ، ترکها را نژادی غیر ایرانی میداند. اما تناقضات مطهری پایانی ندارد و برای فخرفروشی به سایر مسلمانان ، ادعا می کند که ایرانیان اسلام را به نقاط مختلف جهان عرضه داشته اند و چون چنین افتخاری را در فارسها نمی یابد در نتیجه همان غزنویان و سایر سلسله های ترک به ناگاه «ایرانی» می شوند:
«غزنویان نخستین افراد ایرانی هستند که دین مقدس اسلام را از طریق سند به هندوستان بردند.» (همان – ص388)
حتی میگوید ترکیه را هم ایرانیان مسلمان کرده اند ، یعنی سلجوقیان!:
«سربازان ایرانی ، اسلام را به آسیای صغیر بردند نه عرب یا قوم دیگر.» (همان – ص 431)
و در بیان جزئیات این افتخار تاریخی برای ایرانیان چنین می نویسد:
«به شهادت تاریخ هیچگاه برای خلفای اموی و عباسی ممکن نشد که نفوذ اسلام را در سراسر این منطقه (آسیای صغیر) مستقر سازند… تنها در حکومت سلاجقه است که می بینیم اوضاع این منطقه دگرگون می شود سراسر آسیای صغیر تحت تصرف این خاندان درآمد و…» (همان – ص 432)
آخر حکومت پهناور سلجوقیان که آسیای صغیر تنها بخشی از آن بود چه ربطی به ایران دارد؟ جناب مطهری ترکان را در همین کتاب به عنوان «نژادی غیر ایرانی» توصیف کرده است. اما سفسطه مطهری تمامی ندارد و دوباره بعد از چند بار که سخن خود را نقض می کند این بار ادعا می کند که سلسله های ترک با اینکه بر ایران حکومت کرده اند اما افتخارات آنها متعلق به ملت ایران است و نه مردم دیگر (یعنی خود ترکان):
«هرچند در این فتوحات نام قلج ارسلان ، سبکتکین ، محمود غزنوی و امثال آنها برده می شود که ترک نژادند اما همانطور که آقای دکتر شهیدی تذکر داده اند آن ترک نژادان در آن وقت نماینده و مظهر قدرت مردم سرزمین ایران بوده اند و به نام پادشاهی مسلمان بر این ملت ، حکمرانی داشته اند و این ملت ایران بود که جهاد می کرد نه مردم دیگر.» (همان – صص 434-435)
یعنی منطق «معلم شهید» و کسی که آیت اله خمینی مطالعه کتابهایش را واجب کرد همین قدر است؟ افتخارات ترکان را به نام «ملت» ایران و ایراداتشان را به نام «مردم» ترک می نویسد. آن هم ایراداتی که ساخته و پرداخته راسیسم است.
مطهری در بحث ادعای کتابسوزی اعراب در حمله به ایران ، نمونه هایی از کتابسوزی های رخ داده در جهان را ذکر می کند. فارغ از صحت و سقم این ادعاها ، اینجا دیگر شاهان ترک ، همان ترک هستند و نه ایرانی:
«ترکان در مصر کتابسوزی کردند سلطان محمود غزنوی در ری کتابسوزی کرد مغول کتابخانه مرو را آتش زدند زردشتیان در دوره ساسانی کتابهای مزدکیه را آتش زدند اسکندر کتب ایرانی را آتش زد…» (همان – ص 324)
یکی از ادعاهای راسیسم فارس و شعوبیه همواره این بوده که اعراب بعد از اسلام ، بر غیرعرب فخرفروشی می کردند و به ایرانیان به دیده تحقیر می نگریستند حال آنکه ایرانیان از نظر نژادی بر اعراب برتری داشتند و…
مطهری که ظاهرا در کتابش می خواهد اینگونه اختلافات را کم کند و از اسلام و ایران دفاع کند (آنهم با مسلمات تاریخی راسیستی) با راسیسم و شعوبیه همصدا می شود و جانب راسیسم را می گیرد:
«تبعیضات نژادی و تفاخرات قومی که بر ضد اصل مسلم مساوات اسلامی بود ، این انحراف بوسیله اعراب بوجود آمد… بدیهی است که هیچ ملتی حاضر نیست تفوق و قیمومت ملت دیگر را بپذیرد.» (همان – ص 403)
«افتخارات نژادی ایرانیان بسی بیشتر از اعراب بود.» (همان – ص 406)
آیا کتابی که تاج زاده با آب و تاب از آن تعریف می کند و علی مطهری را به خاطر داشتن چنین پدری تبریک می گوید همین است؟ مواردی دیگر هم از این کتاب استخراج کرده بودم که فعلا بماند.
***
«بنابراين مدعاي ايرانگرايي و تمدنسازي ايراني، اگر شرط اصلي تجلي هوش ایرانی ، یعنی آزادی و دموکراسی را در محاق بگذارد و حق مشارکت دموکراتیک ایرانیان را در تعیین سرنوشت نادیده انگارد ، لافی بیش نخواهد بود» (نامه به علی مطهری – سید مصطفی تاج زاده)
می گوید «آزادی و دموکراسی» شرط اصلی تجلی «هوش ایرانی» هستند. این دیگر چیزی فراتر از ذهن گرایی باید باشد. ما اگر نمی توانیم به روشنفکرانی چون تاج زاده بفهمانیم که تاریخ ما با تاریخ 2500 ساله شما زمین تا آسمان فرق دارد حداقل می توانیم که آغاز و تکامل دموکراسی در مغرب زمین و سهم ناچیز ما از آن «راه معین برای رسیدن به نتایج نامعین» را تذکر دهیم.
بحثی که اخیرا در خصوص نسبت دموکراسی با حقوق ملی مطرح شده را به فال نیک می گیریم و ما نیز حرفهایی داریم که در اولین فرصت ممکن مکتوبش خواهیم کرد البته با این تفاوت که به نظر ما صحبت از نسبت «لیبرالیسم» با ملی گرایی مناسب تر خواهد بود.
اما تاج زاده شروطی را برای تجلی هوش ایرانی مطرح کرده که هیچ گاه طعمش را هم نچشیده (و نچشیده ایم). هرچند که او و دوستانش 8 سال تمام برای این کار فرصت داشتند اما طعم استبداد و خودکامگی و خودرایی و تزویر و فریب و شعارهای بی پشتوانه و خیلی چیزهای دیگر از آن سالها هنوز هم آزارمان می دهد.
تاج زاده ایران گرایی عصر مشروطه را در مقابل ناسیونالیسم شاهنشاهی و ایران گرایی دولت احمدی نژاد (که هر دو را در نبود مشروعیت و کودتایی بودن مشترک میداند) قرار می دهد و تائیدش می کند:
«این ناسیونالیسم (شاهنشاهی) ، ایران گرایی عصر مشروطه نبود که در سند قانون اساسی آن دوره با حقوق و آزادی های اساسی ایرانیان سازگار بود.» (نامه به علی مطهری – سید مصطفی تاج زاده)
در اینجا به اختصار از دوره پرتناقض مشروطه سخن به میان می آوریم تا مشخص شود که اگر در ظاهر تلاشهایی برای تجدد و آزادی رخ داد ، اما در نهایت برافتادن سلسله قاجار که حاضر بود به تغییرات تدریجی به نفع ملت تن دهد و جایگزینی دیکتاتوری پهلوی تنها نتیجه مشخص آن بود.
برای بررسی آن دوره ، لازم است که کمی به عقب رویم:
«وقایع پانزده سال آخر سلطنت ناصرالدین شاه ، به خطوط اصلی مبانی آرمانی نهضتی شکل داد که در دوره مظفرالدین شاه به نام نهضت مشروطیت ایران به ثمر نشست.» (مشروطه ایرانی – ماشااله آجودانی – نشر اختران – چاپ سوم 1383 – ص 249)
در این دوره می توان اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده – میرزا ملکم خان و میرزا آقاخان کرمانی را به عنوان برجسته ترین متفکران زمینه ساز تجدد و مشروطیت بررسی کرد.(طالبوف را استثنا می کنم) البته ما به اختصار چندین مورد از تناقضات فکری و عملی آنان و برخی از شخصیتهای دوره مشروطه را خواهیم آورد.
بدون شک آخوندزاده از برجسته ترین متفکران آن دوران است. «مکتوبات کمال الدوله» ، اندیشه تغییر الفبا ، نامه ها و نقدهایی که با دیگر متفکرین این عصر داشته است نمونه هایی برجسته از تفکراتی است که حتی امروز هم خیلی ها از درکش عاجزند. وقتی مشارالدوله (تبریزی) در رساله ای به نام «یک کلمه» مواد اعلامیه حقوق بشر و قانون اساسی فرانسه را با آیات قرآن و احادیث تطبیق میدهد تا «دیگر نگویند فلان چیز مخالف آئین اسلام یا آئین اسلام مانع ترقی و سیویلیزاسیون است» و آنرا به مانند اثری با اهمیت بسیار برای آخوندزاده می فرستد او بدون تعارف می تواند به مستشارالدوله که خود از اندیشمندان به نام جامعه است است بگوید: «مگر چاره این کار آیات و احادیث است؟» (الفبای جدید و مکتوبات – میرزا فتحعلی آخوندزاده – چاپ تبریز – نشر احیا- 1357- ص 268)
اما عاقبت مستشارالدوله گرفتار می شود و «هنگامی که او را زنجیر کرده ، به قزوین تبعید و زندانی کردند کتاب «یک کلمه» را آنقدر بر سرش کوفتند که بر اثر عوارض آن ، چشمانش آب آورد.» (تاریخ رجال ایران – مهدی بامداد – ج 4 – ص 493 و نیز نک. به: تاریخ بیداری ایرانیان – ناظم الاسلام کرمانی – بخش اول – ص 171)
و آخوندزاده تحت تاثیر اندیشه های نژادپرستانه ، به تجلیل از (ارتجاع) ایران باستان می پردازد و نگاه منفی اش به اعراب و دینی که تحفه آورده اند از او چهره ای راسیستی ترسیم می کند. آخوندزاده عمری در غربت و سفر می گذراند و در اصل توان بازگشت به متن حوادث را ندارد چون خیلی ها از نوشته ها و رفتار و افکارش در عذاب بودند و آرزوی سربه نیست کردنش را در سر می پروراندند که فقط یکی از آنها نوکر دولت ، محمدحسن خان صنیع الدوله (اعتماد السلطنه) بود که می گوید:
«همیشه از معاشرت (آخوندزاده) وحشت و نفرت داشتم . چه مرد فاسد العقیده بی دین عامی بی معرفتی است. از تصنیفات او که وقتی دیده ام ، متجاوز از بیست هزار بیت در مذمت حضرت سید الشهدا صلوات الله و سلام علیه ، نوشته و زوار کربلا را داخل سفها می داند و من از آن روز با خود عهد کرده ام که هر وقت قوه داشته باشم او را به حکم یا به حیله به خاک ایران آورده ، بعد از ثبوت و وضوح عقاید او در حضور اهل اسلام ، سزای او را به شرع شریف واگذارم انشااله.» (سفرنامه صنیع الدوله مشهور به اعتماد السلطنه – به کوشش محمد گلبن – چاپ اول – انتشارات سحر – ص 21)
هر چند که برای مخاطبان دائمی ما تکراری خواهد بود اما باز هم یادآوری می کنم که در خصوص اندیشه های آخوندزاده به مقاله ام با عنوان «ایکی اوزلو آخوندوف» مراجعه شود.
داستان ملکم و میرزا آقا نیز بهتر از آخوندزاده نیست. ملکم به عنوان نویسنده رسالاتی مانند «کتابچه غیبی» ، «دفتر قانون» ، «نوم و یقظه» و… و انتشار روزنامه قانون در راه بسط اندیشه «دولت قانونی» در میان طبقه ای از نخبگان و وزراء تلاش می کرد. فریدون آدمیت در کتاب «فکر آزادی» تصویری رویایی از ملکم ارائه داده و او را در مرتبه ای عالی توصیف کرده است. اما آدمیت نیز در پنهان کردن چهره دیگر ملکم که همانا دو رویی و تزویر و تظاهر در مسلمانی موفق نبوده است و هرچند که در کتاب خود عبارات نقل شده از ملکم را سانسور کرده است اما ماه که همیشه پشت ابر نمی ماند. برای مثال:
«حرف جمیع ارباب ترقی این است که … اصول ترقی را چه از لندن چه از ژاپون بلادرنگ اخذ نمائیم.» (فکر آزادی – فریدون آدمیت – ص 121)
اما اصل عبارت چنین است:
«حرف جمیع ارباب ترقی این است که احکام دین ما همان اصول ترقی است که کل انبیا متفقا به دنیا اعلام فرموده اند و دیگران اسباب این همه قدرت خود ساخته اند. ما بحکم عقل و دین خود باید همه اصول ترقی را چه از لندن چه از ژاپون بلادرنگ اخذ نمائیم.» (دوره تجدید چاپ شده روزنامه قانون – به کوشش و مقدمه هما ناطق – چاپ اول تهران – انتشارات امیرکبیر – 2535 شاهنشاهی)
ببینید میرزا ملکم خان که همواره او را بعنوان یک غربزده به ما معرفی کرده اند دارای چه تفکراتی بوده است: «در دنیا هیچ نظم و حکمتی نمی بینیم که مبادی آن یا در قرآن یا در اقوال ائمه یا در آن دریای معرفت اسلام که ما احادیث می گوئیم و حدود و وسعت آن خارج از تصور شماست بطور صریح معین نشده باشد… حال عوض اینکه به جهالت سابق ، تنظیمات مطلوبه را برویم از فرنگستان گدایی نمائیم ، اصول جمیع تنظیمات را در نهایت سهولت از خود اسلام استخراج می نمائیم.» (روزنامه قانون – میرزا ملکم خان – شماره 36 – صص 3و4)
و همین ملکم در 1273 قمری در پاریس به عضویت لژ ماسونی «دوستی حقیقی» در می آید و در 1274 قمری فراموشخانه را در ایران تاسیس می کند که از رجال و درباری و روشنفکر و روحانی اعضایی داشت. بعد از بسته شدن فراموشخانه ، ملکم به استانبول میرود اما وقتی حقوقش قطع می شود به تابعیت دولت عثمانی در می آید (1285 قمری). در 1288 قمری به ایران برمی گردد و مستشار صدارت مشیرالدوله می شود. نمی خواهم شرح زندگی پرفراز و نشیب و پرتناقض او را ذکر کنم. بگذارید پای میرزاآقاخان کرمانی ، رفیق صمیمی ملکم را هم به ماجراها باز کنیم که او نیز یکی از برجسته ترین ملی گرایان ایران است (از همان ایران گرایان مقارن عصر مشروطه که تاج زاده می گوید) و در دفتر روشنفکری آن عصر ، صفحات بسیاری به نام خود دارد اما ببینید اوج فرصت طلبی را که با همکاری ظل السلطان ، ملکم ، شیخ عبدالقادر کرد ، علمای عراق عرب و کلیددار کربلا در اندیشه توطئه ای است که ناصرالدین شاه را برکنار و ظل السلطان را به تخت بنشاند:
«در کارهای خودمان مدتی است که با شیخ عبدالقادر کرد… دوستی حاصل شده و اینان نیز بیشتر از ما از خرابی کار ایران شکایت دارند… حرفشان این است که اگر دو کلمه نوشته از علمای عراق عرب بدست ما بدهید از برای اینکه این اوضاع خوب نیست و باید اصلاح شود ما تا نقطه آخر ایستاده ایم… آقا سیدصالح ، کلیددار کربلا نیز در همان اثنا اینجا آمد ، معلوم شد که او هم در این درد شریک است. مشارالیه تعهد گرفتن کاغذی از علمای عراق عرب کرده… و ظاهرا در اواخر ماه رمضان یکی از کسان حضرت والا (ضل السلطان) بعنوان زیارت مکه از این صفحات بیاید. حاصل مذاکره با او را هم عرض خواهم نمود.» (نامه آقاخان به ملکم – مجله بررسیهای تاریخی – سال پنجم – شماره 1 – 1349 شمسی – صص 209-210 و عکس شماره 12)
البته این ماجراجوئیها به نتیجه ای نمی رسد و میرزاآقا خان کرمانی همچنان در نامه هایش به ملکم به تجلیل از علما و مجتهدان می پردازد و حتی ملکم را تشویق می کند که در روزنامه قانون بنویسد که:
«عمل دولت و ملت بر دست این علما که امروز خود را عاری از امور سیاسی می دانند چون صاحب علو و دیانت و حب ملیت هستند هزار بار خوبتر و نیکوتر جریان می کند… مقصود این است که رفع این وحشت بزرگ از علمای بغداد و کربلا بشود ، از باقی چیزهای دیگر و کارهای دیگر آسوده باشید.» (نامه های تبعید – به کوشش هما ناطق و محمد فیروز – چاپ افق کلن – 1368 – آلمان غربی – صص 133-136)
بعد از اینکه این طرحها بی نتیجه می مانند این روشنفکران بزرگ اسلام پناه! (ملکم و میرزاآقا) به فکر جعل فتوای میرزای شیرازی می افتند یعنی فتوایی از میرزای شیرازی بگیرند و مهر و امضاء آنرا به فتوای نوشته شده توسط خودشان منتقل کنند:
«چند نفر درین خیال افتاده اند که در خصوص مساله ای دیگر ، استفتائی از جناب میرزا بنمایند و بعد از آن ، آن مهر را به کاغذ دیگر نقل داده ، فوتوگراف کنند… میگویند اصل عمل موجب خیر عامه و مطابق وجدان حقیقی است ، صورت آن حیله شرعی باشد چه ضرر دارد. و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین. عجالتا در مشاجره هستیم تا که قبول افتد و که معتقد آید.» (نامه آقاخان کرمانی به ملکم – مجله بررسیهای تاریخی – سال پنجم – 1349 – شماره 2 – صص 220-221)
ملکم نیز در شماره دوازدهم روزنامه قانون ، در مقاله ای درباره حرام بودن پرداخت مالیات به دولت بی قانون ، فتوای جمیع مجتهدان (و نه فقط میرزای شیرازی) را جعل می کند و بدون آنکه فتوا یا نام مجتهد مشخصی را بیاورد با این بهانه که فتواها «مغلق و بزبان عربی است» حکم به حرام بودن این عمل را از زبان حضرات صادر میکند.
و تناقضی دیگر متعلق به میرزا حسن تبریزی معروف به رشدیه است یعنی بنیانگذار مدارس به شیوه جدید در ایران ، همان که در شهرهای مختلف مدارسی با شیوه های جدید برپا کرد و علیرغم فشارها و کارشکنی ها و حملات و حتی تکفیر ، خسته نشد. همان که شیخ فضل الله نوری درباره اش به ناظم الاسلام کرمانی گفت: «ترا به حقیقت اسلام قسم می دهم آیا مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس ، مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟» (تاریخ بیداری ایرانیان – ناظم الاسلام کرمانی – بخش اول – ص 322)
اما همین رشدیه می تواند از قتل یک مشروطه خواه به عنوان یکی از «معجزات حقیقت اسلام» خوشحال شود و خدا را شکر کند. ماجرا از این قرار بود که در جریان ناآرامیهایی که بعد از قتل امین السلطان فراگیر شده بود عده ای به خانه فردی بنام «فریدون فارسی» که زرتشتی هم بوده و از طرفداران مشروطه بوده می ریزند و او را به قتل می رسانند. چند روز قبل از این ماجرا ، شاهزاده ای بنام «سالار الدوله» وکالت نامه ای به رشدیه داده بود که یکی از دهاتش را بفروشد. ظاهرا همین فریدون فارسی به قیمتی گزاف خواستار خرید آن ده بوده است اما مشکل اینجاست که رشدیه دچار عذاب وجدان شده که چگونه می تواند این ده را از مسلمانان بگیرد و به یک زرتشتی بفروشد. می گوید فردای قیامت به خاطر اینکار مواخذه خواهد شد. می گوید خواب از چشمانش ربوده شده بود. پس دعا می کند که خدایا: «شر این آدم را از سر من رفع کن. بحمداله صبح آن شب ، خبر در شهر پیچید که فریدون بدان تفضیل که می گویند مقتول شده است.» (واقعات اتفاقیه در روزگار – محمد مهدی شریف کاشانی – ج 1 – ص 160)
بعدها قاتلان دستگیر می شوند و حکم دادگاه به امضاء سید عبداله بهبهانی ، 15 سال زندان در کلات و هزار و پانصد تازیانه تائین می شود که برخی از مشروطه خواهان به ناطقین و اجزای دیوانخانه ، رشوه می دهند تا مجازات سخت تر شود.(شاید تازیانه ها شدیدتر زده شود). (نک.به: تاریخ انحطاط مجلس – مجدالاسلام کرمانی – ص 291)
و در این میان حتی می توان از «سید حسن تقی زاده» سیاستمدار و متفکر کهنه کار آن عصر نیز مثال آورد که چه هزینه هایی برای افکارش پرداخت و با چه کسانی معاشرت کرد (یک نمونه اش اقامت یک و نیم ساله در استانبول با زنده یاد محمد امین رسول زاده در یک خانه به سال 1910 م) که می توانست نتایج مبارکی برای تقی زاده در آن فضای سنگین که در ایران حاکم بود داشته باشد. گفتم فضای سنگین ، بد نیست به نامه یک دموکرات تبریزی که در آن سالها برای تقی زاده در استانبول فرستاده نظر کنیم:
«از جنابعالی استدعایی که دارم همین است که این عریضه را فقط خودتان بخوانید. مبادا به یک نفر مسلمان نشان بدهید که همان هفته خانه ما تاراج و خود بنده گرفتار و مثل گوسفند سرم را ذبح می کنند. اینقدر بدانید هرچه تاجر و تاجرزاده در اسلامبول هست ، همه اش مسلمان ابن مسلمان ، شیطان ابن شیطان ، بی ناموس ابن بی ناموسند… این قدر بنده راضی هستم به غیر از خودتان ، اگر جناب رسول زاده و جناب آقا… هم باشد عیب ندارد. دیگر به کسی دیگر خاطر جمع نباشید که فی الفور همان هفته مضمون کاغذ را به اینجا نوشته ، آن وقت خر بیار معرکه بار کن.» (نامه هایی از تبریز – ادوارد براون – چاپ دوم – 1361 – ص 170)
اما تقی زاده چه می گفت؟
«امروز چیزی که به حد اعلا برای ایران لازم است و همه وطن پرستان ایران با تمام قوا … باید در آن راه بکوشند… سه چیز است: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلا شرط و قید… دوم اهتمام بلیغ در حفظ زبان و ادبیات فارسی و ترقی و توسعه و تعمیم آن ، سوم نشر علوم فرنگ و اقبال عمومی به تاسیس مدارس.» (سید حسن تقی زاده – نشریه کاوه – شماره 1 – سال پنجم – 1338 قمری – ص 2)
هرچند هر انسانی در طول زندگی خود با تغییراتی در افکار و عقایدش مواجه می شود من نمی خواهم مثل خیلی ها بگویم که تقی زاده در دوران پیری از عقایدش عدول کرده بود. قدر مسلم اینکه استثنا کردن زبان فارسی در پروسه غرب گرایی همواره از تاکیدات او بود.
تقی زاده از 1320 تا 1326 ، سفیر ایران در لندن بود و هم او بود که در زمان حکومت ملی آذربایجان (دولت پیشه وری) تمام تلاشش را برای سرنگونی این حکومت در لابی های خارجی انجام داد و سخنران ایران در سازمان ملل ، در آن قضیه هم او بود.
اما ما بیشتر در دوره مشروطه ردپای تقی زاده را جستجو می کنیم. اختلافات فکری او با سید عبداله بهبهانی و نقش بارز تقی زاده در میان دموکراتها سبب شد تا حکم «ضدیت مسلک سیاسی تقی زاده با اسلامیت»توسط دو مجتهد بنام (شیخ عبداله مازندرانی و محمد کاظم خراسانی) صادر شود که در حقیقت یک درجه پائین تر از تکفیر بود و قرار تبعید او از ایران از طرف این مراجع علنی می شود. جدال بین دموکراتها (تقی زاده) و اعتدالیون (بهبهانی) بالا می گیرد. تقی زاده حکم را نمی پذیرد و در این بهبوهه ، بهبهانی ترور می شود. با آمدن ستارخان و باقر خان به تهران ، اعتدالیون آنها را به سمت خود جذب می کنند و اگرچه ستار خان از این بازی کنار می کشد اما باقرخان بلندگوی اعتدالیون می شود. تقی زاده به دست داشتن در ترور بهبهانی متهم می شود ، هرچند که نمی پذیرد اما به ناچار از ایران خارج می شود. طرفداران بهبهانی وقتی دستشان به تقی زاده نمی رسد برادرزاده او (علیمحمد خان تربیت) را به قتل می رسانند:
«میرزا علیمحمد خان آدم بیکس و غریب بود. فقط شجاعت فراوان داشت… آنها (طرفداران بهبهانی) در مقابل ، میرزا علیمحمد خان را کشتند. او مثل اولاد من بود. او را به کلی بی گناه کشتند.» (زندگانی طوفانی ، سید حسن تقی زاده ، به کوشش ایرج افشار ، 1372 ، انتشارات علمی ، صص 135-136 و 144)
اینکه چرا تقی زاده و دموکراتها در مضان چنین اتهامی بودند باید گفت که همواره شبهاتی در خصوص ترورهای سیاسی که با هدف حذف «دشمنان آزادی» توسط آزادیخواهان انجام می گرفت وجود داشت. حیدر خان عمواوغلی در خاطرات خود به جلسه تصویب حکم اعدام «میرزا علی اصغرخان اتابک» اشاره می کند:
«حوزه مخفی اجتماعیون عامیون طهران که مرحوم حاجی ملک المتکلمین و آقا سیدجمال واعظ نیز در آن حوزه عضویت داشتند اعدام اتابک را رای داده به کمیته مجری ، حکم اعدام اتابک را فرستادند.» (مجله یادگار – سال سوم – شماره چهارم – 1325 – ص 50)
به نظر می رسد که نام این دو تن را بدین خاطر آورده که به حکم ، جنبه شرعی داده باشد.
مقصود از بیان این موارد یک چیز است: مشروطه خواهان به آزادی و دموکراسی نرسیدند (حتی برخی از آنان واقعا آزادیخواه هم نبودند) اما به استبداد رضاخان رسیدند ، یعنی سرنگونی حکومت قاجار ، یعنی خواسته مشخص راسیسم در آن زمان. حتی برخی از روشنفکران فارس و خادمان راسیسم، خشنودی خود را از این مساله پنهان نمی کنند و می توانند سرسپردگی به شخصی چون رضاخان را علنا اعلام کنند. مثل ملک الشعراء بهار:
«من آن روز و دیروز و امروز و همیشه صاحب همین عقیده ام که باید دولت مرکزی مقتدر باشد… مردی قوی (رضا شاه) با قوای کامل و وسائل خارجی و داخلی بر اوضاع کشور و بر آزادی و مجلس و بر جان ، مال همه مسلط شد ، و یکباره دیدیم که حکومت مقتدر مرکزی که در آرزویش بودیم بقدری دیر آمد که قدرتی در مرکز بوجود آمده ، بر حکومت و شاه و کشور مسلط گردیده است…» (تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران و انقراض قاجاریه – ملک الشعرا بهار – ج 1 – مقدمه کتاب – صص ح و ط)
***
» نتايج رفراندوم اخير تركيه در جنبه نظري و عقيدتي خود به طور ضمني بیانگر رقابتی هیجان انگیز و پرشور میان دو سبک و شیوه زیست آزاد مسلمانی و زیست بسته سکولار بود…» (نامه به علی مطهری – سید مصطفی تاج زاده)
من در نقد اول تاج زاده گفتم که حزب حاکم ترکیه بیشتر بر برنامه های اقتصادی تکیه دارد. این هم درست است که نیروهای لیبرال – دموکرات که شامل گروهی از روزنامه نگاران و تحلیلگران و سیاسیون ترکیه می شود (که از گسترش آزادیها و محدودیت نهادهایی که حق ویژه برای خود قائل اند حمایت می کنند) از دولت اردوغان حمایت می کردند و از کاهش اقتدار ارتش و برخی نهادها به منظور نیل به «دموکراسی بیشتر» همواره دفاع می کنند. اما برعکس نظر آقای تاج زاده ، بعد از رفراندوم اخیر ، حزب حاکم که خود را یکه تاز میدان یافته شروع به ایجاد محدودیتها و برخورد با سبک آزاد زندگی فردی نموده است که چند مورد از آن اخیرا در مسئله مشروبات الکلی ، برخورد توهین آمیز با هنرمندان (بخصوص مجسمه تراشان) ، مسئله نقض استقلال دستگاه قضایی و مداخله آشکار دولت در برخی پرونده های مهم و… قابل رویت است.
به همین دلیل است که بعد از رفراندوم و سیاستهای جدید حزب حاکم ، همان لیبرالهای حامی اردوغان به یکباره به منتقدان سرسخت او تبدیل شدند. من شخصا مواضع تند برخی از آنان را در شبکه های تلویزیونی «خبرترک» ، «سی ان ان ترک» و «ان تی وی» مشاهده کرده ام اما مثال برجسته آن ، روزنامه «طرف» است که در چند سال اخیر پایگاه اصلی لیبرالها بوده و اغلب افشاء گریها علیه ارتش و طرحهای ادعایی کودتا از این روزنامه آغاز شده اند و از حامیان اصلی دولت اردوغان بود اما بعد از رفراندوم ، مقالات تندی علیه سیاستهای محدود گرایانه دولت منتشر کرد تا آنجا که اردوغان شخصا از سردبیر روزنامه «طرف» (احمد آلتان) به دستگاه قضایی شکایت کرد.
مسئله «زیست آزاد مسلمانی» و «زیست بسته سکولار» که در مقاله تاج زاده مطرح شده هم باید از تاثیرات زندان بر روی ایشان باشد که اینقدر به نظرات جمهوری اسلامی نزدیک شده اند. برای ایشان در این راه جدید آرزوی موفقیت دارم. این هم یک نمونه از تناقضات روشنفکری عصر ما باید باشد. هرچند که من در نقد نخست گفته بودم که ایشان نه زندانی که مهمان ویژه جمهوری اسلامی هستند. میزان معلوماتی که در دسترس ایشان است تا چنین مقالات بلندبالایی بنویسند قابل تامل است.
در جریان قتل های زنجیره ای سال 77 و خودکشی سعید امامی ، حجه الاسلام روح اله حسینیان ، اولین دادستان وزارت اطلاعات و دوست نزدیک سعید امامی (نماینده فعلی تهران در مجلس) در چند سخنرانی جنجالی ، مسئله خودکشی را زیر سوال برد و تلویحا ادعا کرد که سعید امامی را کشته اند. و برای تائید این سخنان ، به سوابق خودش اشاره کرد:
«گفتم آخه بابا جون ، آخه ما خودمان والله یک زمان قاتل بودیم ، یک زمان زندانبان بودیم ، یک زمانی همه این چیزها را گذراندیم تا کنون صدها نفر واجبی خوردند و نمردند… آخه سعید امامی آدمی نبود که خودکشی کند ما می شناختیم سعید اسلامی را…» (روح اله حسینیان – روزنامه صبح امروز – 28/6/78)
اکنون آنهایی که شرایط سخت و غیرانسانی زندانهای جمهوری اسلامی را می دانند خود قضاوت کنند…
15/11/89
اقوام ایرانی، هویت و وحدت ملی / سید مصطفی تاجزاده
کانون دمکراسی آزربایجان : انتخابات دور دهم ریاست جمهوری در ایران و اعتراضات مردمی بعد از آن فرا آمدن بحث ” مساله ملی ” ، هویت ملی و موضوع حقوق اقوام و ملیتها را موجب گردید ، محدود بودن جغرافیای اعتراضات بعد از انتخابات به مناطق مرکزی ، به ویژه بر اهمیت این موضوع افزود و حقوق فرهنگی اقوام و ملیتها به یکی از سرفصلهای مباحث رهبران معترضان و کنشگران سیاسی تبدیل گردد.
سید مصطفی تاجزاده ، از اعضای جبهه مشارکت و از زندانیان سیاسی حوادث بعد از انتخابات در این یادداشت موضع خویش را در این باره شرح داده است ، تاجزاده با نقد مفهموم ” روح ایرانی ” – که متضمن ” ترک ستیزی ” و ” عرب ستیزی ” است – ناسیونالیسم آریاپرستانه را غیر دمکراتیک و غیر انسانی می خواند و خواستار ارائه درکی انسانی از مفهوم هویت ایرانی است ، کانون دمکراسی آزربایجان در راستای ایجاد فضای مناسب برای طرح دیدگاه های مختلف ، آماده انتشار نقد و نظرات خوانندگان محترم است.
اقوام ایرانی، هویت و وحدت ملی / سید مصطفی تاجزاده
مقدمه
آیا دست یافتن به وحدت و هویت ملی به معنای اینکه کانون وفاداری هر تبعه ایران باشد مستلزم آن است که ما ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، لر و فارس نداشته باشیم و ایرانیان به جای حفظ رنگین کمان اقوام و مذاهب خود، در یک زبان و لباس و آداب و رسوم واحد ذوب و مستعیل شوند؟ یا بر عکس، ملت ایران را واقعیتی جدا از این تکثر و تنوع نیست که با وجود جهانِ جهانی شده کنونی، همچنان میتواند با هم بودن را در کنار همه گونهگونیهایش حفظ کند و حتی از فرصتها و مواهب آن نیز بهرهمند شود؟
از سوی دیگر آیا توسعه علمی، فنی و اقتصادی ایران مستلزم نقض حقوق فرهنگی، مدنی و سیاسی ایرانیان است؟ و جز با «توسعه آمرانه» نمیتوان به ایرانی صنعتی و پیشرفته رسید؟ یا برعکس، تنها با توسعه همه جانبه و در همه ابعاد، از جمله توسعه سیاسی، می توان به توسعه اقتصادی، علمی و فنی دست یافت؟ همچنین آیا دستیابی به عدالت اقتصادی و ارائه «خدمت» به مردم میتواند جایگزین نیازهای منزلتی، هویتی و حقوقی شهروندان ایران زمین با همه گونهگونی زبانی و تنوع قومی و فرهنگی آنان باشد؟
آیا تجربه عصر اصلاحات نشان نمیدهد که به رسمیت شناختن حقوق همه ایرانیان با هر عقیده و سلیقه، و اتحاد دموکراتیک آنان از هر قوم ضامن همزیستی همگرایانه فرزندان مام میهن است؟ و توسعه اقتصادی، علمی، فنی، صنعتی و نیز صلح منطقهای، برآیند همین تعریف دموکراتیک از توسعه، هویت و وحدت ملی است؟ آیا آن تجربه بیانگر آن نیست که دستیابی به عدالت اجتماعی و رفاه ملی نیز نه با تزریق صدقهوار بخش اندکی از پول نفت به اندامهای جامعه، که با برنامهریزی صحیح، مدیریت دوراندیش، جلب مشارکت همگانی (۱) و تأمین حقوق شهروندان که در چند و چون آن قانون اساسی به صراحت بیان شده است، تحقق خواهد یافت؟ و دولت مرکزی نیز از طریق اعتماد به همین مردم و جلب اعتماد و مشارکت آنان با هر دین، مذهب و زبان و دین میتواند نیروی دفاعی و ملی خود را تقویت کند و به سازندگی همهجانبه کشور بپردازد؟
«میشل فوکو» و روح جمعی
آنچه یکی از متفکرین و فلاسفة خداناباور عصر حاضر را به حمایت از انقلاب اسلامی کشاند، بعد نمایشی انقلاب بود. «مشیل فوکو» فیلسوف فقید فرانسوی برای مدتی شیفته انقلاب اسلامی شد و او بود که برای نخستین بار در تحلیل بعد زیبایی شناختی انقلاب اسلامی بر واژه «تظاهرات» با همه ابعاد دیداری و نمایشی آن تأکید کرد. او هنگامی که به پاریس بازگشت گفت ما در تهران «دیدیم» که چگونه مردمی به مثابه یک ملت، اراده و خواست جمعی خود را «ظاهر میسازند» و «تظاهر» میکنند. فوکو همچنین گفت تا قبل از آمدن به ایران همچون کثیری از متفکران جدید غربی تصور میکرد که واژگانی از قبیل «اراده جمعی» و «خواست جمعی» فقط یک سلسله واژهها و ترمهای تئوریک هستند و به ازای رویتپذیر ندارند. به تعبیر او چیزی مثل «روح» که فرض میشود اما دیده نمیشود.
به این ترتیب اگر شرقشناسان استعماری به ابداع و اختراع موجودی متافیزیکی به نام «روح ایرانی» به عنوان ذاتهای ازلی و ابدی ضد حقوق بشری و ضد عربی و ضد ترکی و ضدکردی پرداختند، میشل فوکو در رویکردی کاملاً متفاوت یک «روح» و یک «اراده جمعی» کاملاً متفاوت را در خیابانهای تهران «دید» و مشاهده کرد که چگونه ملتی با وجود تفاوتهای زبانی، قومی، مذهبی و دینی خواستی واحد را فریاد میکشد و وحدت و اراده خود را زیر گلولهها ظاهر میکند و به نمایش میگذارد. «فوکو» در چارچوب پروژه «تدوین تاریخ زمان حال» به ایران آمد و کاری به شرقشناسانی نداشت که به استخراج «روح ایرانی» از دل تاریکیهای موهوم هزارههای مفقود تاریخ میپرداختند و کاری با زمان حال و هویت موجود ایرانیان واقعاً موجود نداشتند. او بر اساس مشاهدات خود در ایران نتیجه گرفت اسلام نه افیون که «روح جهان فاقد روح است» و درآمیزی همین «روح» با روحیه انقلابی مردم ایران منظره هویت ملی را نه در آریاپرستی، که در رویت تابلوی خیابانهای ایران، و در پیش چشمان ژرفنگرش مجسم میکرد: «ما در تهران و در سراسر ایران اراده جمعی یک ملت را به وضوح مشاهده کردیم»(۲).
هویت و وحدت ملی و جهان جهانی شده
گسترش ارتباطات و تسریع فرآیندهای جهانی، درک تک بعدی، ذوبگرایانه و حذفی از توسعه، هویت و وحدت ملی را بیش از هر زمان دیگر هزینه بر و در بسیاری موارد ناممکن کرده است. در واقع در روزگاری که دموکراسی کشورها را یکی پس از دیگری فتح میکند و دهها کانال ماهوارهای داعیه دفاع از حقوق ایرانیان دارند و بسیاری خود را طرفدار حقوق آنان و انتخابات آزاد میخوانند و مشوق هممیهنان ترک، کرد، عرب و… ما شدهاند که از گویش محلی خود به گویش ماهوارهای عبور کنند، به محاق بردن حقوق اساسی ملت ایران از جمله حقوق و آزادیهای اساسی و اصل ۱۵ قانون اساسی، علاوه بر نقص قانون اساسی، غیر مدبرانه و غیر مصلحتجویانه است و در نهایت میتواند یک امر «درونی» و ملی را «بیرونی» و جهانی کند و تحت تأثیر اراده و منافع دیگران قرار دهد. این راهبرد عکس روندی است که در بسیاری از کشورهای منطقه و جهان مشاهده میشود.
در ترکیه که تا همین اواخر نظامیان آن، هر آن آماده برای کودتا بودند و هویت کردی و حتی کلمه «کرد» و «کردستان» در معرض سانسور و انکار قرار میگرفت، دموکراسی قابل توجهی حاکم شده و یک کانال دولتی ۲۴ ساعته به زبان و فرهنگ کردی اختصاص یافته است. در آن کشور احزاب سکولار و مسلمان از رقابت و انتخابات آزاد و حقوق بشر دفاع میکنند. حتی حزب حاکم کنونی در جریان انتخابات محلی به شکل رقیب حزب کردی در مناطق کردنشین درآمد و به قواعد رقابت دموکراتیک در رقابت با آن حزب تن داد(۳).
در عراق مطبوعات، احزاب، انتخابات آزاد و حتی سبک آزاد زندگی حرف نخست را میزند و کرد و عرب و شیعه و سنی در حکومت مشارکت دارند. «دموکراسی» یا «جنگ داخلی». راه دیگری وجود ندارد «استبداد» منتفی شده است.
در افغانستان نخبگانی که از فساد و ناکارآمدی حکومتی به تنگ آمدهاند، از پذیرش تکثر و تنوع قومیتی و مشارکت همگانی در قدرت به عنوان تنها راه تبدیل اختلافات خشونتبار به آشتی ملی سخن میرانند و خواهان اجرای راهبرد «تنوع قومی ثروت ماست» شدهاند.
در هندوستان به مثابه بزرگترین دموکراسی جهان، انفجاری از رنگها و تکثر قومی، زبانی، مذهبی، دینی و فرهنگی در فهرست توسعه جهشوار و دموکراتیک آن کشور قرار گرفته است. نخبگان هندی جهانی شدن علم و تکنولوژی ارتباطی، اطلاعاتی و اقتصادی را به استخدام منافع ملی خود درآوردهاند، بیآنکه دهها زبان اقوام کشور خود را مخل وحدت و توسعه و پیشرفت به حساب آورند و هند را به کشوری تبدیل کردهاند که ممکن است در آینده نه چندان دور عنصر ثابت و حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل شود.
در لبنان پذیرش اصول دموکراتیک و کثرت و تنوع قومیتی، مذهبی، دینی و سیاسی نه فقط به مقاومت درخشان حزبالله در مقابل توسعهطلبی صهیونیستها لطمه نزده، بلکه به «مقاومت رنگی» شکل داده است. علت آن است که گفتمان مقاومت علیه توسعهطلبی صهیونیستها در لبنان هرگز خود را از گفتمان شادی و تکثر سبک زندگی و تنوع قومی و مذهبی و دینی جدا نکرده است و در جایی دور از «گشتهای ارشادی» دختران دکولتهپوش را در کنار دختران مقنعه پوش در صف واحد ضد تجاوز و جنایات جنگی اسرائیل متحد کرده است.
همه این پیشی گرفتنها از کشور ما در حالی صورت میگیرد که ملت ایران به کمک سرمایه تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی و اسلامی خود، از مزیت قابل توجهی برای قرائت دموکراتیک از توسعه، هویت و وحدت ملی برخوردار است و به همین لحاظ میتواند پیشتاز منطقه باشد. ایرانیان از همه مؤلفههای لازم و حتی کافی برای «توسعه همه جانبه»، «یکپارچگی سرزمینی» و «هویت و وحدت ملی» برخوردارند و از تاریخ مشترک، سرزمین مشترک، دین مشترک، پیوندهای گسترده و عمیق اقتصادی، علمی و فنی و فرهنگی میان اقوام، همزیستی تاریخی و مسالمتآمیز و نیز تقسیم کار تاریخی و به روز شده میان آنان بهرهمندند. ایران بر اساس تصمیم سیاسی قدرتهای بزرگ در قرن بیستم شکل نگرفته است که با رعایت حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی ایرانیان از هم فرو پاشد. اگر هم در عصر پسا اشغال ایران توسط متفقین شاهد برخی حرکتهای جداییخواهانه بودیم، در درجه نخست عکسالعمل تفریطی به افراط ملیگرایی یک شکل ساز و آمرانه رضاشاهی بود که حقوق ملت ایران، از جمله حقوق اقوام را نقض کرده بود.(۴)
صرفهجویی اقتصادی، شکوفایی انسانی
درک تاریخی و فرهنگی از ملیت ایرانی (که جز در عصر پهلوی، در هیچ سلسلهای «هویت قومی» در برابر «وحدت ملی» قرار نگرفت) و فهم روز آمد از ملت در عصر انفجار اطلاعات و جهانی شدن مستلزم آن است که «توسعه» و «دموکراسی» و نیز «هویت» و «محرومیتزدایی» در کنار یکدیگر معنا شوند تا ضمن حفظ امنیت ملی، یکپارچگی سرزمینی و پیشرفت کشور، در منابع مادی و معنوی ملی نیز صرفهجویی شود. عدم نیاز به کاربست خشونت و قهر دولتی تنها با رهبری و مدیریت دموکراتیک کشور ممکن است. این درک تاریخی- مشروطهای- امروزی، نه تنها رعایت حقوق شهروندان و تکثر قومی- زبانی و مذهبی آنان را «مانع ملت» شدن ایرانیان و «مایه تهدید» همبستگی ملی و «سد توسعه» کشور نمیداند، بلکه آن را سرمایه عظیم ملی میداند که در جهان جهانی شده، در اندیشه تکامل و ظرفیت سازیهای نوین است. به بیان روشن امنیت پایدار مرزهای میهن و تضمین همبستگی ملی در انسانیترین (حقوقی- اخلاقی) و اقتصادیترین (محاسبه فایده- هزینه) شکل آن مستلزم به رسمیت شناختن حقوق شهروندان و گونهگونی زبانی، قومی، فرهنگی و مذهبی آنان است.(۵)
بر این اساس به رسمیت شناختن حقوق ایرانیان و به نمایش گذاشتن تنوع و تکثر فرهنگی و زبانی و سبکهای متفاوت زندگی نه یک امر لوکس و تشریفاتی و ویترینی است و نه مانع توسعه، هویت و وحدت ملی. بر عکس، تأمین حقوق ایرانیان فرصت شمردن و ظرفیت شمردن همه آن تکثر و تنوع مستلزم صرفهجویی کلان اقتصادی و امنیتی است.
در دورانی که تلاقی رکود جهانی و ناشیگری مدیریت اقتصادی در سطح ملی میتواند هزینه کلانی بر ملت ما تحمیل کند، نمیتوان یک بوروکراسی متورم دولتی و یک ماشین عظیم امنیتی را از اهداف کلان ملی دور کرد و به سمت اهداف فرعی و انحرافی نظیر تحمیل سبک زندگی خاص یا شیوههای تک هویتی سوق داد. شیوه زیست مسلمانی که بر اساس اعتماد و باور به اسلامیت و ایرانیت ایرانیان موجود استوار شده است به گشتهای ارشادی نیاز ندارد، همچنان که تلقی تکثر و گوناگونیهای زبانی و فرهنگی و مذهبی و دینی و سیاسی به عنوان یک فرصت و ظرفیت عظیم ملی موجب صرفهجویی عظیم در اقتصاد و در سطح کلان امنیتی و نظامی و پلیسی خواهد شد. این صرفهجویی، انرژی عظیمی را آزاد میکند و نیروهای آزاد شده از گشتزنیهای غیر لازم در اطراف زندگی روزمره شهروندان میتوانند معطوف گشتزنی ضروری به سود امنیت اجتماعی آنان و بویژه شناسایی و رفع آسیبها و تهدیدهای واقعی اجتماعی نظیر شبکههای قاچاق و توزیع مواد مخدر و سایر جنایات سازمان یافته و نیز پدیدههای خطرناکی مانند «ایدز» شوند و به جنایی جلوه دادن حیات روزمره شهروندان معطوف نگردند. این تکثر به عنوان یک ظرفیت ملی و با توجه به شرایط جهانی لازم است در معرض ظرفیتسازیهای نوین قرار گیرد.
نگرش و راهبرد یک شکلسازی آمرانه
نگرش مبتنی بر «توسعه آمرانه» که با تعریفی تکبعدی از «هویت و وحدت ایرانی» همراه است، از عصر پهلوی اول تاکنون همواره با نادیده گرفتن تفاوتهای فردی، زبانی، مذهبی، قومی، تاریخی، سنتی و فرهنگی ایرانیان، در پس یک ایدة انتزاعی به نام «روح ملی» یا «روح واحد و نامتکثر ایرانی» پناه گرفته و به بهانه مدرن کردن کشور و حفظ «هویت و وحدت ملی»، حقوق ایرانیان را نقض کرده است حاصل چنین راهبردی به حاشیه رفتن دستاوردهای نهضتهای اصلاحی ایرانیان از مشروطه تاکنون بوده است. به بیان روشن نگرش خطی و یکجانبه به «توسعه» و «هویت» همواره به نام تأمین امنیت و وحدت ملی، یکپارچگی سرزمینی و پیشرفت کشور و اخیراً به نام اسلامیت جامعه با آزادیهای سیاسی، مدنی و فرهنگی بویژه آزادی رسانهای و انتخاباتی(۶) که مادر همه آزادیها در ایران به شمار میروند، مخالفت کرده است.(۷)
میدانیم در صدر مشروطه قلم نسبتاً آزاد شد و انجمنهای ایالتی و ولایتی در کنار مجلس شورای ملی، در قانون اساسی تصریح و سپس تأسیس شدند. با وجود این رضا شاه با اتکا به حمایت خارجی و اعمال زور عریان کوشید به نام تأمین امنیت و سپس به اسم ترقی و پیشرفت، دستاوردهای دموکراتیک نهضت مشروطه مانند آزادی مطبوعات، احزاب، اتحادیهها تجمعات و انتخابات و همراه با آن واقعیت تاریخی و متکثر ایران را حذف، یا به حاشیه براند. وی استقرار امنیت در ایران را در گروی حاکمیت «رژیمی یک نفره» میدانست و اینکه همه مردم دارای لباس یک شکل، زبان واحد و رفتاری مشابه شوند. در نتیجه «حقوق، هویت و منزلت» ایرانیان را به محاق برد. به این ترتیب استبدادی سیاهتر از رژیم قاجار، متکی بر نگرشی مشابهساز، ضد حقوق و قومستیز از ایرانی بودن، بر ملت تحمیل کرد. اگر چه نمیتوان منکر اقدامهای مدرن و توسعهای، ولی در همه حال غیر دموکراتیک رضاشاه در جهت تأسیس برخی زیرساختهای اجتماعی، اقتصادی، علمی و فنی و آموزشی شد.
یکی از روشنفکران درباره این دوران مینویسد: «از دوران رضا شاه و با آغاز بازسازی و نوسازی ایران بود که ما هر چه بیشتر به «تاریخ پرافتخار» نیازمند شدیم؛ تاریخی که پس از «گردگیری» و «گندزدایی» از آثاری که حمله عرب و مغول به جا گذاشته بود، با پیوند خوردن با نمودهای زندگی مدرن، با کارخانه و دانشگاه و آموزشگاه، با شهرسازی و معماری مدرن، با نهادهای اداری و اقتصادی و نظامی مدرن، میبایست تاریخ پر افتخار تازهای را به تاریخ پرافتخار گذشته پیوند زند.»(۸)
به بیان روشن الگوی «توسعه آمرانه و متکی بر سر نیزه» با نقض بسیاری از حقوق فرهنگی، مدنی و سیاسی شهروندان همراه است و ماهیتی «یک شکلساز، خشن و حذفی» دارد. این مدل بر:
۱٫ نفی حقوق و آزادیهای اساسی؛
۲٫ متحدالشکل سازی اجباری- نظامی پوشش و آداب و رسوم و حتی زبان اقوام ایرانی؛
۳٫ تغییر ترکیب جمعیت؛
۴٫ ایجاد مانع برای ارتقای صاحبمنصبان اقوام و مذاهب «غیرخودی» در امور لشکری و کشوری مبتنی است. این الگو به جای جامعه صنعتی و دموکراتیک در پی تأسیس دولت قدرتمند و متکی به صنایع دفاعی- نظامی و حاکمیت نگاه امنیتی- پلیس بر ابعاد گوناگون حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنری اجتماع مردم است. جامعه مطلوب این نگرش، تک صدا، شبهغربی، غیر سنتی، صنعتی، با ظاهری یونیفورم پوش و پادگانی است.
در حقیقت رضاشاه تأسیس و حفظ «نظام سیاسی» جدید را تنها با «نظامیسازی» مناسبات سیاسی و سرکوب شدید نهادها و کانونهای مستقل از قدرت (اعم از سنتی و مدرن) ممکن میدید. وی با نمایشی و استصوابی- نظامی کردن انتخابات و فرمایشی کردن مجالس شورا، تمرکزگرایی شدید دولتی، حذف انجمنهای ایالتی و ولایتی از عرصه حیات سیاسی کشور، حاکمیت فضای پلیسی و سرکوب آزادی بیان، مطبوعات، احزاب و اتحادیهها و سرانجام مقابله با ارتقای جایگاه چهرههای شایسته از برخی اقوام ایرانی، عملاً دستاوردهای دموکراتیک نهضت مشروطه را به مقابله برخاست. وی کردستیزی، عربستیزی، ترکستیزی و در یک کلام قومستیزی سیستماتیک و گسترده خود را به نام ضروریات دولت مدرن و دستیابی به امنیت و ترقی و «ایران نوین» توجیه میکرد. به این ترتیب انقلاب مشروطه که قرار بود حکومت عقبمانده، خودسر و فاسد قاجار را مسئول، مقید، پاسخگو کند و به حاکمیت قانون تحقق بخشد، چنان به انحراف کشیده شد که از قانون جز ظاهری نماند. دیکتاتوری احیا شد و سیطره حکومت به بسیاری از عرصه های اجتماعی و فرهنگی که حتی دولت های استبدادی سنتی به علت ضعف و عدم تمرکز حریم آنها را مصون میداشتند، بسط و تعمیم یافت. و دولت در بسیاری از عرصههای زندگی شهروندان دخالت کرد. به باور من بخشی از اقدامهای رضاشاه از الزامات مدرن شدن ایران بود. با وجود این اتخاذ و اعمال مدل «توسعه آمرانه» و در نتیجه نقض حقوق مدنی و سیاسی و اجتماعی اشخاص و اقوام، نه خواست ایرانیان بود و نه با هویت و وحدت ملی، یکپارچگی سرزمینی و مدرن شدن ایران تعارض داشت. همچنان که ……….. و ثبت بخش عظیمی ازمرغوبترین زمینهای این سرزمین به نام شخص رضاشاه با پیشرفت کشاورزی کشور ارتباط نداشت.
در آن دوران بعضی از روشنفکران حکومتی، زرادخانهای از توجیهات «تاریخی»، «علمی» و «نژادی» در اختیار رژیم کودتا قرار دادند و به بستن مطبوعات و احزاب به نام «ضرورت ترقی و پیشرفت» وجههای روشنفکرانه بخشیدند. به این ترتیب راهبرد آمرانه و نظامی رضاخان در جهت «ترقی آمرانه» و حذف دستاوردهای آزادیخواهانه و عدالتطلبانه مشروطیت توسط روشنفکران ارگانیک «ایران نوین»، زیر عنوان «گردگیری» و «گندزدایی» آثار تهاجم عرب و ترک و مغول توجیه شد. قرار بود ایران و ایرانیت به ظاهر «نوینی» توسط «نظامیان قزاق» ساخته و پرداخته شود تا ایران و ایرانیان واقعاً موجود از «رسوبات تهاجم ترک و تازی» که آنان را از خود بیگانه کرده بود، رهایی یابند. هویت و وحدت ملی عصر مشروطه که در پیکره سیاسی مجلس مقتدر، مطبوعات و احزاب آزاد و مجالس بلدی ولایات ایرانی متجلی میشد، در عصر رضاخان کاملاً تغییر کرد و جای آن را دولت پادگانی و مدرنیزاسیون سختافزاری و آمرانه گرفت.
در این دیدگاه «ذوبطلب- دیگرستیز»، دستاوردهای آزادیخواهانه انقلاب مشروطه مخلّ «امنیت و وحدت ملی» و نیز «ترقی علمی، فنی و اقتصادی» میهن محسوب میشد، و تکثر و تنوع زبانی، فرهنگی و قومیتی ایرانیان و نیز باورهای اسلامی مردم مایه «شرمساری» پدران و مادران ما میان «ملل راقیه یا آزاد» به شمار میرفت.
استبداد عقبمانده و تکثرپذیر یا دیکتاتوری متحدالشکل کننده؟
حکومت عقبمانده، فاسد و استبدادی عصر قاجار، در ادامه سنت سلسلههای قبلی ایرانی، با هویت اقوام ایرانی و تفاوتهای زبانی و فرهنگی آنان کار نداشت و اساساً مشروعیت خود را وامدار ائتلاف ایلی و عشایری طوایف ایرانی میدانست. در نتیجه عدم دخالت در ساختار متکثر و نامتمرکز رنگین کمان اقوام ایرانی، فرصتی را در اختیار مشروطهخواهان قرار داد تا به آن هیأت چندگانه، سامانی مدرن بدهند و در قالب «ممالک محروسه»ای که حد و حدود آن را قانون اساسی مشروطه مشخص میکرد و نیز در قالب «انجمنهای ایالتی و ولایتی هر مملکت ایران» ناسیونالیسمی تکثرپذیر و دموکراتیک تأسیس کنند.
به عبارت دیگر کشور ایران به یمن نهضت مشروطیت و با وجود همه ویرانیها و نابسامانیهای آن عصر با سرمایهای گرانبها از میراث پرهیز از تمرکز و «وحدت در عین تنوع زبانی قومی، مذهبی و دینی» وارد عصر مدرن شد. یعنی بدون آنکه خود را محتاج یک شکلسازی آن گونهگونی ببیند، صورتی جدید به طبیعت نامتمرکز مؤلفههای قومیتی خود بخشید. پروژه ملتسازی دموکراتیک ایران در عصر مشروطه بیشتر شبیه کشورهایی بود که خصلت نامتمرکز تاریخی آنها، زمینهساز آشتی ناسیونالیسم و دموکراسی شده بودند.
در نقطه مقابل، رضاشاه عهدنامه تفاهم بین ملیت، اسلام و دموکراسی و سند درخشان این عهدنامه یعنی قانون اساسی مشروطیت را در معرض جراحی خشونتبار مدرنیته آمرانه خود قرار داد و نوعی ملتسازی پادگانی و بیگانه با طبیعت جامعه ایران را دنبال کرد. «ایران نوین» رضاخانی محروم از سرمایهها و ظرفیتهای دموکراتیک و متکثر «ایران واقعی» و تحت تأثیر مدل «ترکیه نوین» و دیگر دولت- ملتهای ساختگی دیکتاتوریهای آن عصر به شکلی ناهنجار و ناقص به دنیا آمد. با تبدیل «استبداد عقب مانده ولی تکثرپذیر قاجاری» به «دیکتاتوری مدرن و یکسانساز رضاشاهی» کشور ما نه تنها از میراث دموکراتیک مشروطه محروم شد، بلکه میراث تاریخی ممالک محروسه و ساختار نامتمرکز آن نیز دستخوش تاخت و تاز نظامیان قزاق قرار گرفت؛ نظامیانی که خود را پیشاهنگ پروژه ملتسازی آمرانه میدانستند. به این ترتیب مهمترین سرمایه و ظرفیت تاریخی کشورمان که خود را تا آستانه مشروطیت برکشیده بود و میتوانست سرمایه ورود به دنیای مدرن باشد، به عنوان امری «ارتجاعی» و «غیر مدرن» در معرض طرد و سرکوب قرار گرفت.
حقوق ستیزی و بیتفاوتی عمومی
به علت آنکه نگرش رضاشاه به توسعه، هویت و وحدت ملی یک دیدگاه غیرطبیعی علیه واقعیت و طبع متکثر ایرانی بود، روحیه مشارکت جویی «شهروندان» را سرکوب کرد. بین دولت و ملت فاصله انداخت و حساسیت آنان را نسبت به بیگانگان به شدت کاهش داد. به همین دلیل با تهاجم قوای متفقین به ایران نه فقط «ارتش نوین»، که «ایران نوین» رضاشاه تنها در چند ساعت فرو پاشید.
ایرانیان که در جریان جنگ جهانی اول- پس از انقلاب مشروطه و پیش از به قدرت رسیدن رضاخان- مقاومتهای محلی علیه بیگانگان را سامان دادند، در جریان جنگ جهانی دوم و در اوج قدرت ظاهری رضاشاه، در برابر اشغالگران عکسالعمل جدی نشان ندادند، به جز موارد استثنایی، اکثریت قاطع ایرانیان از هجوم ارتشهای خارجی به دلیل آنکه به دیکتاتوری نفسگیر و فاسد رضاخانی پایان میداد، خشنود شدند. همچنان که اکثریت قاطع مردم عراق از اشغال کشورشان استقبال کردند زیرا منجر به سقوط رژیم سرکوبگر و فاشیستی صدام حسین شد.(۹)
یکدستسازی نرم
متحدالشکل سازی خشونت بار و نظامی رضاشاهی در دورة محمدرضا شاه اندکی تخفیف یافت. در عین حال یک شکل سازی «فرهنگی» و به اصطلاح «نرم» شدت بیشتری گرفت(۱۰) و در سالهای گرانی قیمت نفت و افزایش تولید آن تا سقف شش میلیون بشکه در روز به نقطه اوج خود رسید. پهلوی دوم تصور میکرد دلارهای نفتی شرایط مساعدی برای استقرار قدرت متمرکز دولتی و نقض حقوق اساسی ایرانیان در اختیارش میگذارد و او میتواند با شعار پیش به سوی «تمدن بزرگ» با «حقوق، منزلت و هویت متکثر» هموطنان خود مقابله کند. اتکای شاه به درآمدهای نفتی در دهه ۱۳۵۰ خورشیدی جسارت او را در تحقیر دموکراسی و نفی آزادیهای سیاسی و مدنی و فرهنگی شهروندان به عنوان پدیدهای غربی که با شرایط بومی ایران همخوانی ندارد، بیشتر کرد. نزد او توسعه اقتصادی تسهیلگر سیاست مشابهسازی «نرم» و «فرهنگی» بود:
«این گمان در دوران محمدرضا شاه هم ادامه داشت و همین پندار بود که میخواست «تاریخ پرافتخار گذشته» را با معجزه «پترودلار» به «پنجمین قدرت جهان» در این زمان پیوند زند. این سودای عظمت به هر حال بخشی از تاریخ ما و چه بسا خصلتی پابرجا در روانشناسی اجتماعی ما ایرانیان است. باری، در این دوران که میخواستند گذشتهای پرافتخار را به آیندهای پرافتخار پیوند بزنند و ما را از «اکنون پرنکبت» جدا کنند، ما بیش از همیشه به شرقشناسانی نیاز داشتیم که گذشته پرافتخارمان را به یادمان بیاورند؛ در میان شرقشناسان نیز بودند کسانی که چنین کنند، بویژه در دورانی که فوران پولی نفت اجازه میداد که شرقشناسان ریز و درشت حافظة بهتری داشته باشند و گذشته پرافتخار ما را بهتر به یاد آورند.»(۱۱)
به این ترتیب گروهی از شرقشناسان با ابداع عناوین پر طمطراق «روح ایرانی» و «جان ایرانی» تعریفی یک بعدی و غیرواقعی از هویت متکثر، متنوع و نامتمرکز ایرانیان به دست دادند که هدف یکدست کننده و در نتیجه ضد حقوق بشر و سرکوبگر داشت. روشنفکران ارگانیک «ایران نوین» نیز همان تعریف تکبعدی را به استخدام ماشین نظامی و سپس نظامی- نفتی پهلویها درآوردند. نتیجه تلاش آنان برای ارائه تعریف ذوبگرا و غیردموکراتیک از هویت و وحدت ملی که به اصطلاح شرقشناسان سابقالذکر «روح ایرانی» خوانده میشد، «پر افتخار» خواندن هزاره ماقبل اسلام از یک سو و «نکبتبار» نامیدن اکنون متنوع و متکثر ایرانیان از سوی دیگر بود. محمدرضا شاه نیز هم رفتار، مناسبات و نهادهای دموکراتیک و هم تکثر و تنوع قومی و زبانی را «تهدید امنیتی» تلقی میکرد و پول نفت را ابزاری مناسب برای جایگزین کردن یا مسکوت گذاشتن یا سرکوب حقوق، آزادیها و مطالبات منزلتی و دموکراتیک مردم میدانست.
انقلاب اسلامی، هویت و مطالبات قومی
در چنین فضا و شرایطی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید و امکان گسستی عظیم از ایده ذوبطلب و انتزاعی و به همان میزان تک بعدی، آمرانه و فاشیستی از توسعه و هویت و وحدت ایرانی ایجاد شد. همان نگاهی که منهای ایرانیان واقعاً موجود و خلاف خواست آنان، میکوشید تعریفی دیگرستیز و ناقض حقوق انسانها از «پیشرفت» و «ایرانیت» بر آنان تحمیل کند.(۱۲) در واقع پایههای مدل یک شکلسازی آمرانه هنگامی سست شد و درک افیونی از ملیت و توسعه زمانی به حاشیه رفت که رهبر فقید انقلاب، ملت را همین «مردم بالفعل» و «همین مردم کوچه و بازار» و «همین طوایف ایرانی» خواند و تعریفی «انضمامی» و غیر قابل تفسیر و تأویل به روشهای دیکتاتوری از ملت به میان آورد، و میزان را «رأی» ملت اعلام کرد. تفسیر فوق در نقطه مقابل تعریف «انتزاعی» و «استبدادی» از ملت قرار دارد؛ تعریفی که با «زرینسازی گذشته» و «آرمانپردازی آینده»، حال و اکنون ایرانیان را به محاق میبرد، به نقض حقوق و آزادیهایشان میپردازد و آنان را به شدت تحقیر میکند.(۱۳)
قومستیزی اسلامی!
اگر محمدرضا شاه ادعا میکرد با رفتن من «ایران» به «ایرانستان» تبدیل میشود، این سخن قبل از هر چیز افشاگر خصلت مصنوعی و خشونتبار ملتسازی آمرانه و شوونیستی پهلویها بود که براساس سلب حقوق شهروندی و دیگرسازی از اقوام ایرانی و تقابل حکومت با دین حقوق مدنی و سیاسی مردم استوار شده بود و حفظ امنیت و یکپارچگی سرزمینی را جز با سر نیزه ممکن نمیدانست.(۱۴)
سخن فوق درباره درک انتزاعی، فاشیستی و ذوبگرا از هر هویتی از جمله هویت اسلامی و تقلیل همه ابعاد حقیقی اسلام به یک هویت محدود و بسته نیز صدق میکند. نتیجه حاکمیت نگرش ذوبگرا- حذفی از توسعه و هویت و وحدت به هر نام که باشد، در کوتاه مدت دیکتاتوری و نقض حقوق ایرانیان، و در دراز مدت، عقبماندگی کشور و انفجار مردمی خواهد بود و زمینه را برای رشد گرایشهای جداییخواه هموار خواهد کرد. به بیان روشن، تقلیل وحدت ملی به هر هویت تک بعدی، در نهایت به ذوبگرایی و حذف خشونتبار «دیگری» منجر خواهد شد که با خواست و رأی اکثریت قاطع ایرانیان نسبتی ندارد.(۱۵)
دیدگاه مبتنی بر هماورد طلبی جهانی و ارائه «خدمت» توأم با نفی «حقوق» و «هویت» به نام اسلام، مشابه همان اندیشه ترقی و ملتسازی آمرانه و مبتنی بر «حقوق ستیزی»، و فرونشاندن «غبار کثرت» و تنوع و تکثر اقوام ایرانی عصر پهلوی است. غافل از آنکه همچنان که «پترودلار» نتوانست راهبرد ناسیونال- شوونیزم (ملیگرایی افراطی) رضاشاه و سودای «تمدن بزرگ» مورد نظر محمدرضا شاه را محقق کند، امروز هم دلارهای نفتی نمیتواند سودای کسانی را تحقق بخشد که میکوشند بدون نام بردن از رژیم ستمشاهی و سیاستهای آن، همان مناسبات را احیا و ستیز با آمریکا و اسرائیل و دستیابی به انرژی هستهای را بهانه نقض حقوق ایرانیان و سرکوب هر گونه ندای اعتراضآمیز در ایران کنند؛ همان طور که نخواهد توانست «خدمت» به اقوام را جایگزین «کرامت، هویت متکثر و حقوق» آنان کنند. به باور من نه اقتصاد صدقهای- نفتی شاهنشاهی که سهم اندکی از درآمدهای کلان نفتی را به «تغذیه رایگان» مدارس اختصاص داده بود و نه اقتصاد صدقهای- سیبزمینی عصر اقتدارگرایی قادر به جبران و توجیه نقض حقوق و آزادیهای شهروندان و عزت و کرامت ایرانیان با همه گوناگونی قومیتی، زبانی، مذهبی، دینی و سیاسی ایران نیست. هماوردطلبی با آمریکا و تلاش برای تحقق شعار «ایران را سراسر کمیته امداد میکنیم»، به جای شعار «ایران برای همه ایرانیان»، هرگز نمیتواند جایگزین الگوی گفتوگوی تمدنی و نیازهای منزلتی، هویتی و دموکراتیک ایرانیان شود. به همین دلیل باید در جستجوی پیوند پایداری میان «عظمت ایران» و «حقوق ایرانیان» و نیز «خدمت به مردم»، «توسعه همهجانبه»، «هویت قومی» و «هویت ملی» برآمد که به نظر من جز با راهبرد «دموکراسی در داخل، صلح در جهان» ممکن نیست. چنین پیوندی مستلزم بازگشتی کامل به آرمانهای انقلاب اسلامی و قرائت دموکراتیک از قانون اساسی است.
نهضتهای یکصد ساله و روند ملتسازی
ایرانیان در جریان حرکتهای آزادیبخش، ضد استبدادی و ضد استعماری خود در یک قرن گذشته نشان دادهاند که برای هویت و وحدت ملی خود نیازمند شرقشناسان و مدعای افراطی آنها درباره «روح ایرانی» (به عنوان یک روح ضد عرب، ضد ترک و طرفدار انسداد و اختناق) نیستند، بلکه همین عرب و ترک و کرد و بلوچ و ترکمن و لر و گیلک و مازنی آنگاه که در کنار یکدیگر برای تعیین سرنوشت به صحنه میآیند، وحدت خود را (در عین حفظ تفاوتهای قومی و زبانی) روزآمد کرده و راه را برای توسعه همه جانبه ایران هموار میکنند. از این منظر تحریم تنباکو، انقلاب مشروطیت، نهضت ملی شدن نفت، قیام ۱۵ خرداد، انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی، حماسه دوم خرداد و جنبش سبز، نه فقط در هر لحظه مشخص مطالبات مشخص و وحدت مردم را به نمایش گذارده است، بلکه هر یک گام بزرگی در جهت ایرانی شدن و ملت شدن مستمر و متحول نیز به شمار میرود. با چنین سابقه و کارنامه درخشان تاریخی و فرهنگی و سیاسی برای «ملت شدن» و «بازتولید مستمر ملی»، ملت ایران، معیارهای هویتی خود را از شرقشناسان استعماری قرون سپری شده یا از ناسیونال- فاشیستهای پیرو آنها نمیگیرد. همچنان که حساسیتها و مسألهسازیهای پان اسلامیت- فاشیستها را به مسأله «خود» تبدیل نمیکند.(۱۶)
ترک بودن، عرب بودن، کرد بودن، ترکمن بودن، بلوچ بودن، فارس بودن و لر بودن و در عین حال ایرانی بودن و برای ایران زندگی و مجاهده کردن همواره به شکل مرتبط با یکدیگر مطرح میشود و نه هرگز در نفی آن ویژگیهای قومیتی.(۱۷) همچنان که پیشرفت و رفاه اقتصادی با توسعه سیاسی و شکوفایی فرهنگی منافات ندارد. به عکس توسعه تکبعدی در ایران به انفجار می انجامد.(۱۸)
مگر نه اینکه در جریان انقلاب مشروطه تبریزیان غیور به رهبری ستارخان (همراه با لرهای دلاور بختیاری و…) تهران و مشروطه را نجات دادند؟ مگر نه اینکه باز همان تبریزیان در جریان انقلاب اسلامی و قیام ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ برای پشتیبانی از رهبر فقید انقلاب و در تبعیت از حکم مراجع ثلاث قم (آیات عظام گلپایگانی، شریعتمداری و نجفی مرعشی) به خیابانها آمدند و پایهگذار زنجیرة مبارک «چهلمها» تا سقوط رژیم ستمشاهی گردیدند؟ مگر نقش آنان در جنگ تحمیلی و در دفاع از یکپارچگی سرزمینی ایران اندک بود؟ پس چرا باید با حقوق قانونی آنان جنگید؟(۱۹)
بر مبنای چنین نگرشی است که سخن سیدمحمد خاتمی در تبیین پیوند بین «هویت» و «خواست» ایرانیان سخت به دل مینشیند که مکرر میگوید: «انقلاب اسلامی انطباق هویت تاریخی ایرانیان و خواست تاریخی آنان بود.» بر این مبنا حقوق و مطالبات کنونی و بر زبان آمده مردم را نمیتوان جدا از هویت ملی و خواست تاریخی آنان معنا کرد و مدعی شد که ملت فاقد حق تعیین سرنوشت است و هویت خود را از جایی دور از مطالبات مشخص روزمره خود اخذ میکند.
«ترس» یا «احترام»؟
آنچه باید برای اصل همبستگی و انسجام ملی تهدید به شمار آید تأمین حقوق شهروندی و به رسمیت شناختن تنوع و تکثر زبانی، قومیتی، مذهبی، دینی، فرهنگی و سیاسی ایرانیان نیست، بلکه توسعه آمرانه و نقض حقوق ایرانیان و یکدست و مشابهسازی فرهنگی و زبانی و مذهبی است. به همین دلیل تنها زمانی ممکن است «ایران» به «ایرانستان» تبدیل شود که «سر نیزه» پایه حکومت قرار گیرد. علت آن که محمدرضا شاه تنوع زبانی و قومیتی و مذهبی ایرانیان را به عنوان تهدید تلقی میکرد و معتقد بود در صورت سقوط او ایران تجزیه خواهد شد این بود که سلطنت پهلویها بر ایجاد رعب و ترس بنا شده بود و فروپاشی ترس و اختناق را با فروپاشی ایران یکی ارزیابی میکرد.(۲۰) شاه تصور میکرد علم کردن تهدیدی به نام «ایرانستان» که بر همان درک ضد حقوق بشری و ضد قومی از مفهوم ایرانیت استوار شده بود، میتواند مانع خیزش مردم علیه ظلم و فساد و بیعدالتی رژیم او شود. حال آنکه ملت ایران بیتوجه به این تهدید، رژیم ستمشاهی را ساقط کرد و در برابر تجاوز بعثیها از یکپارچگی سرزمینی خود به نحو کم سابقهای دفاع کرد.
رهبر فقید انقلاب اسلامی بر عکس پهلویها که برای بقای حکومت خود به طور مستمر نیازمند پمپاژ سیاستگریزی ترسمحور و تکثرستیز بودند، با راهبرد «وحدت در کثرت» نشان داد که میتوان ایرانی بود و چند زبانی و چند قومیتی. همچنان که شوراباوری و انتخاب محلی و سراسری را مخل وحدت ملی نمیدانست، بلکه مقوم آن به شمار میآورد.(۲۱) عصر اصلاحات یک بار دیگر نشان داد میتوان به جای پمپاژ «ترس» به سطح کشور و به جای نفی مؤلفههای قومیتی و فرهنگی، تئوری «اعتماد» به ملت و در نتیجه «مشارکت» آنان را جایگزین کرد و ایران را برای همه ایرانیان خواست.(۲۲)
پانوشتها:
[۱] رهبر فقید انقلاب میگفت: «این شوراها باید همه جا باشد و هر جایی خودش را اداره کند. این هم برای ملت خوب است، هم برای دولت خوب است. دولت نمیتواند همه جا را خودش تحت نظر بگیرد. وقتی محول کرد کار را- خود مردم، همه مردم در هر منطقهای که هستند برای خودشان دلسوزتر هستند، بهتر اطلاع دارند به احتیاجات خودشان» (صحیفه، جلد ۶، ص ۹۹).
[۲] میشل فوکو، ایران، روح یک جهان بیروح، میشل فوکو، ایران، روح یک جهان بیروح، ۱۳۵۷٫ انقلاب اسلامی نمونه بارز تجلی تکثر در عین وحدت بود و همه اقوام و طوایف ایرانی بیآنکه لزومی به کنار گذاشتن هویت زبانی و قومی خود بینند، همه آن رنگها را در بافتی واحد به نمایش گذاشتند و وحدت ملی خود را بازتعریف کردند.
[۳] انتخابات قبلی مناطق کردنشین با شکست حزب کردی DTP توأم شد و انتخابات ۲۹ مارس سال گذشته (فروردین ۸۸) با پیروزی همین حزب در مناطق کردنشین و شکست محلی حزب حاکم رقم خورد.
[۴] ناسیونال- فاشیستهای آریاپرست به همان شیوهای به تعریف و سپس تحمیل توسعه و ایرانیت تکهویتی و نامتکثر میپرداختند که مارکسیستهای جهان سومی به تبعیت از «کمونیسم روسی» «طبقه کارگر» را تعریف میکردند و از توسعه سخن میگفتند. در هر دو تعریف غیرتاریخی، ذاتگرا، انتزاعی و حذفی، «ایدة نمایندگی» – چه نمایندگی ملت و چه نمایندگی طبقه کارگر- از دل تعریف آزاد و در واقع دلبخواه گروهی از نخبگان نظامی (نمونه ناسیونال- شوونیزم نازیها) یا جمعی از نخبگان چریکی و حزبی (به نام حزب طبقه کارگر) استخراج و حقوق، مطالبات و رأی ملت واقعاً موجود یا طبقه کارگر واقعاً موجود فراموش میشود. به اعتقاد مارکسیستهای روسی مهم این نیست که کارگران واقعاً موجود در یک لحظه مشخص، خواهان کدام مطالبات مشخص هستند. مسأله آن است که «طبقه کارگر» انتزاعی حامل کدام رسالت تاریخی است و بنا بر ماهیت تاریخساز خود چه چیزی باید باشد. ملیگرایی افراطی یا ناسیونال- فاشیستها نیز عین همین رویکرد را درباره «ملت» دارند. برای آنان نیز حقوق، آزادیها و مطالبات کنونی یا بر زبان آمدة مردم مهم نیست. مهم آن است که «ملت» بنابر تعریف ماهیتگرا غیر تاریخی و انتزاعی حضرات «چه هست» و «چه چیز را باید بخواهد».
[۵] خوشبختانه قانون اساسی کشورمان در فصول سوم و پنجم و در فصل مربوط به قوانین شوراها و نیز در اصول ۱۵ و ۱۹ خود همین نگاه را به رسمیت شناخته است. به باور خبرگان تهیهکننده قانون اساسی نفی کاربست قهر و خشونت دولتی فقط با تأمین حقوق شهروندان و رعایت طبیعت متکثر و متنوع هویت ایرانی ممکن است.
منبع: امروز
حامیان جدید ( 170 امضای جدید ) بیانیه معیارهای ما در رابطه با روند دموکراسی خواهی و جنبش سبز
بیانیه جمعی از فعالین ملی و مدافعین حقوق مردم آذربایجان
(دوم اسفندماه 1388 برابر با 21 فوریه 2010 روز جهانی زبان مادری)
بیش از هشت ماه از آغاز جنبش ضد استبدادی ایران میگذرد. جنبشی که با اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری شروع شده بود، اینک با طرح شعارها و خواستهایی چون دموکراسی، آزادی و… نویدبخش تغییرات اساسی در حیات سیاسی جامعه شده است.
هرچند این جنبش نوپا با بهرهگیری گسترده از امکانات ارتباطاتی همچون اینترنت و ماهواره و… توانسته است در سطح وسیعی خود را به جهانیان معرفی کند، اما هنوز به دلیل برخی کاستیها و نارسائیها نتوانسته به صورت یک جنبش فراگیر و سراسری در داخل ایران خودنمائی کند. چندان که تا کنون سنگینی این جنبش بر دوش طبقه متوسط شهری در مرکز کشور بوده و دامنه جغرافیایی آن نیز به تهران (و حداکثر چند شهر دیگر) محدود شده است. سکوت معنیدار آذربایجان (که در تاریخ معاصر به پیشتازی در تحولات مهم سیاسی مشهور است)، نمود بارز این مدعاست.
باید خاطرنشان ساخت که اگر در جنبشهای سراسری پیشین پائین بودن خودآگاهی ملی و تلقی سطحی فعالین جنبشها از مفاهیم آزادی و دموکراسی امکان تشکیل یک اتحاد ساده از آحاد مردم را فراهم میساخت، اینک با تداوم سیاستهای تبعیضآمیز و تشدید اثرات ستم ملی بر چهره اقتصادی آذربایجان و با گذشت قریب به دو دهه از حرکت نوین ملی- دموکراتیک آذربایجان سطح این آگاهیها چندان ارتقا یافته که هرگونه همگامی یا اتحاد جدیدی مشروط به تامین شرایط حداقلی مورد نظر مردم آذربایجان و با حفظ و احترام به استقلال حرکت ملی آنها عملی خواهد بود.
ما در ماههای اخیر شاهد پخش بیانیههای مختلفی از رهبران و روشنفکران و تشکلات سیاسی مدافع این جنبش بودیم که فصل مشترک آنها دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم، آزادی انتخابات، آزادی بیان و مطبوعات، گردش آزاد اطلاعات و طرد خشونت و….بوده است.
اما سخن از دموکراسی بیآنکه شکل آنرا در جامعه چندملیتی ایران مشخص سازیم و سخن از آزادی بیان همراه با سکوت در مقابل آزادی زبان (که خود لازمه هر بیان آزادیست) و گاه بهرهگیری از ادبیات باستانگرایانه و تمامیتخواه که آبشخوری در گرایشات ناقض حقوق بشر و سرکوب دموکراسی دارند …. در واقع بخشی از همان نارسائیها و تناقضاتیست که نهایتا ره به دولتی مستعجل خواهد برد و مزایای آن دموکراسی موقت نیز حداکثر به مرکز کشور محدود خواهد شد.
لذا ما امضاکنندگان زیر ضمن مغتنم شمردن این رویکرد ذیقیمت به سوی دموکراسی، اعلام میداریم که از نظر ما آینده سیاسی کشور با رعایت پرنسیپها و تامین موارد زیر بستر مناسبی برای یک رشد و توسعه پایدار خواهد داشت و بیشک توجه رهبران تشکلات و احزاب مدافع دموکراسی به هر یک از معیارهای زیر میتواند زمینه را برای هماهنگی و همگامی بیشتر مردم فراهم سازد.
1- اصلاح (یا تدوین مجدد) قانون اساسی بر اساس به رسمیت شناختن حقوق جمعی و فردی ترکها و سایر ملیتها.
2- تضمین پایداری دموکراسی در آذربایجان و سایر واحدهای ملی از راههایی چون تشکیل مجلس ایالتی ، حمایت از گسترش نهادهای مدنی، سندیکاهای کارگری، رسانههای آزاد و احزاب ایالتی.
3- به رسمیت شناختن زبان ترکی از طریق آموزش و پرورش به زبان مادری در مدارس و دانشگاهها و اختصاص یک شبکه رادیو تلویزیون سرتاسری به این زبان و…..
4- تامین حقوق مساوی برای زنان در کلیه عرصهها و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل زنان در آذربایجان و سایر واحدهای ملی.
5- طرد هرگونه مظاهرخشونت علیه انسانها اعم از تحقیر، تبعیض و شکنجه (جسمی و روحی)، لغو حکم زندان برای دگراندیشان و فعالین مدنی، سیاسی و عقیدتی و لغو کامل مجازات اعدام.
6- تامین مشارکت ملیتهای ایرانی در حکومت مرکزی متناسب با وزن جمعیتی آنها.
7- سالمسازی فرهنگی از طرقی چون اصلاح کتب درسی و برنامههای صداوسیما و… که تداعیکننده برتری قوم و مذهبی خاص بر قوم و مذهبی دیگراست.
8- به رسمیت شناختن آزادیهای عقیدتی و مذهبی، تامین حقوق برابر برای اقلیتهای دینی، مذهبی و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل آنها در واحدهای ملی.
9- اصلاح کلیه قوانینی که مغایر با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیونها و ملحقات آن است.
10- تمرکززدائی و لغو کلیه مظاهر تبعیض و ایجاد شرایط برابر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سیاسی از طریق سپردن کارهای مردم آذربایجان و سایر واحدهای ملی به خود آنان .
اسامی حامیان جدید ( 170 امضای جدید )
ائلچین حاتمی – ائلخان احمدیخیاوی – ائلیار تبریزلی – افسانه سئوگین – امین موحدی – آراز حسنی – آراز فنی – آراز ملکی-آیدین سلطانی – بابک آذری – بهروز حاتملوئی – بهروز شریفی – مهندس بهروز فرخی-بیژن نظافتی – پرویز اورمولو – تئلناز نعمتی – مهندس تایماز نظمی – تایماز اورمولو – جئسیکا اویتا – مهندس جعفر كيوانچهر – جواد زرین – حامد امینیپویا – حسن زارعزادهاردشیر – حسین زمانلو – رزا اویتا- – رسول ماماغانلی – سید رضا چاوشیان – سارا آذرسان – ساناز اکبری – ستار سئوگین – سعید دژمپور – صاينالدين ترك اصفهانی – عبدالرضا قرهچائی – علي حامدايمان – مهندس عليرضا صرافي – علی آرازاوغلو – علی سلیمانی – علی محمودی – علی موسوی، – علیرضا مهدی پور- فخرالدین دمیر – گونتای گنجالپ – لیلا مجتهدی – لیلا اسفری – م. ائینالی – مایکل اویتا – مجید یعقوبزاده – محسن سلماسلی – سیدمحمد چاوشیانتبریزی – شاهین استاجلو فریدنی- مرتضی پاکی – مقصود حسینپور – مهدی سلیمانی – مهران کشاورز – نازلی شافعی -ن. قرهباغلی – ناصر اکبری – مهندس نوید محمدی – هادی قاراچای – هادی امینیپویا – هدایت صادقی – مهندس وحید شیخبگلو – وحید جباری – ياشار دانشگر – یدالله کنعانی – یوسف نجاتبخش – یوسف احمدلی-دکتر صالح فرح وش- مریم افشاری – حبیب تاری وردیان – سینا جهانبخش-دکتر ضیا صدرالاشرافی – احمد پوردستان
22 نفر از دانشجویان دانشگاه تبریز، 13 نفر از دانشجویان دانشگاه زنجان، 17 نفر از دانشجویان دانشگاه اورمیه و آزاد اورمو، 4 نفر از دانشجویان دانشگاه اردبیل، 29 نفر از دانشجویان دانشگاههای تهران و 6 نفر از فعالان کارگری-ملی آذربایجان( امضا همگی نزد دبیرخانه بیانیه محفوظ است).
امضاهای اولیه
آیدا بیلگین – آیلار نبیزاده – ابراهیم ضحاک – ابوالقاسم صادقی – احمد بهجتی – اسماعیل جمیلی – اصغر شکیبا – اصلان شاهسون – اصلان عربلویی – افسانه سولدوزلو – اکبر آزاد – دکتر اکبر شکیبا – مهندس امین فضلی – ایواز مدبر – بابک سعادتمند – دکتر بابک دانشور – بابک عربلویی – بهروز عبدالهی – مهندس بیوک رسولوند – جبار ستاراوغلو – جلال صفراوغلو – مهندس حسن رحیمیبیات – حسن کاظمزاده – حسین انورحقیقی – حسین شکوهی – دکتر حسین یحیایی – خاقان باقراوغلو – داداش اصلانزاده – دکتر داوود الدنیز – ربابه تقیزاده – دکتر رضا براهنی – رضا عباسی – دکتر رضا عدالتی – ژیلا ائلبی قیزی – سئویم اصلانزاده – سعید عزیزی – مهندس سعید نعیمی – سلامت دشتی – سولماز ائلبی قیزی – سولماز اصلانزاده – سهیلا عزیزی – سیفالدین حاتملوی – شاهین اوستاجلو – دکتر شکور بابازاده – شهریار حسینخواه – دکتر صدیقه عدالتی – دکتر ضیا صدرالاشرافی – عباس انورحقیقی – علی اورمان – علی تاشکند – دکتر علی قرهجهلو – علی ملازاده – علیرضا اردبیلی – غلامرضا اردبیلی – فرزاد صمدلی – فرنگیز مرادی – کریم اورمولر – ماشاالله رزمی – محمد آزادگر – محمدحسن اسماعیل – محمدرضا الاردبیلی – دکتر محمدرضا هئیت – محمود بیلگین – دکتر مناف سببی – مهران بهاری – نادر باقراوغلو – ناصر باقراوغلو – نصیبه نادری – هاشم بیلگین – یاشار اصلانزاده – یوروش مهرعلیبیگلو – یونس شاملی -دکتر علیرضا نظمی افشار
معیارهای ما در رابطه با روند دموکراسیخواهی و جنبش سبز
در پی انتشار بیانیه » معیارهای ما در رابطه با روند دموکراسیخواهی و جنبش سبز » که در برگیرنده اصول دنکراتیک حرکت ملی – دمکراتیک آزربایجان و نیز معیارهای داوری در باب جریانهای دمکراسی خواه است ، کانون دمکراسی آزربایجان با تبریک به تهیه کنندگان و امضا کنندگان این بیانیه ، آن را گامی در جهت روشن شدن اصول حرکت ارزیابی کرده و حمایت کامل خود را ار آن اعلام می دارد.
بیانیه جمعی از فعالین ملی و مدافعین حقوق مردم آذربایجان
(دوم اسفندماه 1388 برابر با 21 فوریه 2010 روز جهانی زبان مادری)
بیش از هشت ماه از آغاز جنبش ضد استبدادی ایران میگذرد. جنبشی که با اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری شروع شده بود، اینک با طرح شعارها و خواستهایی چون دموکراسی، آزادی و… نویدبخش تغییرات اساسی در حیات سیاسی جامعه شده است.
هرچند این جنبش نوپا با بهرهگیری گسترده از امکانات ارتباطاتی همچون اینترنت و ماهواره و… توانسته است در سطح وسیعی خود را به جهانیان معرفی کند، اما هنوز به دلیل برخی کاستیها و نارسائیها نتوانسته به صورت یک جنبش فراگیر و سراسری در داخل ایران خودنمائی کند. چندان که تا کنون سنگینی این جنبش بر دوش طبقه متوسط شهری در مرکز کشور بوده و دامنه جغرافیایی آن نیز به تهران (و حداکثر چند شهر دیگر) محدود شده است. سکوت معنیدار آذربایجان (که در تاریخ معاصر به پیشتازی در تحولات مهم سیاسی مشهور است)، نمود بارز این مدعاست.
باید خاطرنشان ساخت که اگر در جنبشهای سراسری پیشین پائین بودن خودآگاهی ملی و تلقی سطحی فعالین جنبشها از مفاهیم آزادی و دموکراسی امکان تشکیل یک اتحاد ساده از آحاد مردم را فراهم میساخت، اینک با تداوم سیاستهای تبعیضآمیز و تشدید اثرات ستم ملی بر چهره اقتصادی آذربایجان و با گذشت قریب به دو دهه از حرکت نوین ملی- دموکراتیک آذربایجان سطح این آگاهیها چندان ارتقا یافته که هرگونه همگامی یا اتحاد جدیدی مشروط به تامین شرایط حداقلی مورد نظر مردم آذربایجان و با حفظ و احترام به استقلال حرکت ملی آنها عملی خواهد بود.
ما در ماههای اخیر شاهد پخش بیانیههای مختلفی از رهبران و روشنفکران و تشکلات سیاسی مدافع این جنبش بودیم که فصل مشترک آنها دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم، آزادی انتخابات، آزادی بیان و مطبوعات، گردش آزاد اطلاعات و طرد خشونت و….بوده است.
اما سخن از دموکراسی بیآنکه شکل آنرا در جامعه چندملیتی ایران مشخص سازیم و سخن از آزادی بیان همراه با سکوت در مقابل آزادی زبان (که خود لازمه هر بیان آزادیست) و گاه بهرهگیری از ادبیات باستانگرایانه و تمامیتخواه که آبشخوری در گرایشات ناقض حقوق بشر و سرکوب دموکراسی دارند …. در واقع بخشی از همان نارسائیها و تناقضاتیست که نهایتا ره به دولتی مستعجل خواهد برد و مزایای آن دموکراسی موقت نیز حداکثر به مرکز کشور محدود خواهد شد.
لذا ما امضاکنندگان زیر ضمن مغتنم شمردن این رویکرد ذیقیمت به سوی دموکراسی، اعلام میداریم که از نظر ما آینده سیاسی کشور با رعایت پرنسیپها و تامین موارد زیر بستر مناسبی برای یک رشد و توسعه پایدار خواهد داشت و بیشک توجه رهبران تشکلات و احزاب مدافع دموکراسی به هر یک از معیارهای زیر میتواند زمینه را برای هماهنگی و همگامی بیشتر مردم فراهم سازد.
1- اصلاح (یا تدوین مجدد) قانون اساسی بر اساس به رسمیت شناختن حقوق جمعی و فردی ترکها و سایر ملیتها
2- تضمین پایداری دموکراسی در آذربایجان و سایر واحدهای ملی از راههایی چون تشکیل مجلس ایالتی ، حمایت از گسترش نهادهای مدنی، سندیکاهای کارگری، رسانههای آزاد و احزاب ایالتی
3- به رسمیت شناختن زبان ترکی از طریق آموزش و پرورش به زبان مادری در مدارس و دانشگاهها و اختصاص یک شبکه رادیو تلویزیون سرتاسری به این زبان
4- تامین حقوق مساوی برای زنان در کلیه عرصهها و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل زنان در آذربایجان و سایر واحدهای ملی
5- طرد هرگونه مظاهرخشونت علیه انسانها اعم از تحقیر، تبعیض و شکنجه (جسمی و روحی) ، لغو حکم زندان برای دگراندیشان و فعالین مدنی، سیاسی و عقیدتی و لغو کامل مجازات اعدام
6- تامین مشارکت ملیتهای ایرانی در حکومت مرکزی متناسب با وزن جمعیتی آنها
7- سالمسازی فرهنگی از طرقی چون اصلاح کتب درسی و برنامههای صداوسیما و… که تداعیکننده برتری قومی و مذهبی خاص بر قوم و مذهبی دیگراست
8- به رسمیت شناختن آزادیهای عقیدتی و مذهبی، تامین حقوق برابر برای اقلیتهای دینی، مذهبی و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل آنها در واحدهای ملی
9- اصلاح کلیه قوانینی که مغایر با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیونها و ملحقات آن است
10- تمرکززدائی و لغو کلیه مظاهر تبعیض و ایجاد شرایط برابر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سیاسی از طریق سپردن کارهای مردم آذربایجان و سایر واحدهای ملی به خود آنان
(علاقهمندان به امضای این بیانیه میتوانند نام و نشان خود را به آدرس اینترنتی turkimzasi@gmail.com ارسال دارند که در انتشار بعدی امضای آنها منتشر خواهد شد.
آیدا بیلگین – آیلار نبیزاده – ابراهیم ضحاک – ابوالقاسم صادقی – احمد بهجتی – اسماعیل جمیلی – اصغر شکیبا – اصلان شاهسون – اصلان عربلویی – افسانه سولدوزلو – اکبر آزاد – دکتر اکبر شکیبا – مهندس امین فضلی – ایواز مدبر – بابک سعادتمند – دکتر بابک دانشور – بابک عربلویی – بهروز عبدالهی – مهندس بیوک رسولوند – جبار ستاراوغلو – جلال صفراوغلو – مهندس حسن رحیمیبیات – حسن کاظمزاده – حسین انورحقیقی – حسین شکوهی – دکتر حسین یحیایی – خاقان باقراوغلو – داداش اصلانزاده – دکتر داوود الدنیز – ربابه تقیزاده – دکتر رضا براهنی – رضا عباسی – دکتر رضا عدالتی – ژیلا ائلبی قیزی – سئویم اصلانزاده – سعید عزیزی – مهندس سعید نعیمی – سلامت دشتی – سولماز ائلبی قیزی – سولماز اصلانزاده – سهیلا عزیزی – سیفالدین حاتملوی – شاهین اوستاجلو – دکتر شکور بابازاده – شهریار حسینخواه – دکتر صدیقه عدالتی – دکتر ضیا صدرالاشرافی – عباس انورحقیقی – علی اورمان – علی تاشکند – دکتر علی قرهجهلو – علی ملازاده – علیرضا اردبیلی – غلامرضا اردبیلی – فرزاد صمدلی – فرنگیز مرادی – کریم اورمولر – ماشاالله رزمی – محمد آزادگر – محمدحسن اسماعیل – محمدرضا الاردبیلی – دکتر محمدرضا هئیت – محمود بیلگین – دکتر مناف سببی – نادر باقراوغلو – ناصر باقراوغلو – نصیبه نادری – هاشم بیلگین – یاشار اصلانزاده – یوروش مهرعلی بیگلو – یونس شاملی
متن بسته پیشنهادی کانون دمکراسی آزربایجان به سران ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز
نامه کوتاه زیر جهت ایجاد زمینه تعامل و همکاری دوجانبه و اعتمادسازی بین جنبش های ملی گروههای ملی – ائتنیک غیر فارس با جنبش سبز آماده گردیده و با انتشار سرگشاده آن امید داریم با ایجاد زمینه بحث و گفتگو و نیز با پاسخ مثبت نیروهای دمکراسی خواه ، مسیر تعمیق دمکراتیزاسیون و گسترش جنبش دمکراسی خواهی ، موجبات نزدیکی بیشتر جنبش سبز و حرکت ملی – دمکراتیک آزربایجان فراهم گردد .
متن بسته پیشنهادی کانون دمکراسی آزربایجان به سران ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز
با سلام و آرزوی توفیق
با گذشت چندین ماه از شروع جنبش سبز و علیرغم دیدگاههای نسبتا روشن آن در توسعه روند دمکراسی خواهی ،نشانی از شکاف در دیوار بی اعتمادی بین جنبش های ملی گروههای ملی – ائتنیک غیر فارس با نیروهای حاضر در جنبش سبز دیده نمی شود.
ما با حمایت از تاکیدات جنبش سبز بر حقوق مردم و دمکراسی و آزادیهای مشروع پیشنهاد میکنیم سران جنبش ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز با همراهی رسانه ای و عملی در بزرگداشت روز جهانی زبان مادری نيت، اراده و تعهد خود را به تضمین حقوق ملي و زباني ملل ساكن در ایران نشان دهند.
اين عمل به اعتمادسازي بين دو جامعه ترك و فارس در ايران نيز كمك خواهد نمود، همچنین صدور بیانیه از سوی رهبران و سخنگویان جنبش سبز به مناسبت روز جهاني زبان مادری گامي مثبت در اين مسير خواهد بود
به اعتقاد ما این اقدامات حمایتی و نیز صدور چنین اعلاميه اي هم به دمكراتيزاسيون جنبش سبز و هم گسترش جغرافیایی جنبش كمك خواهد كرد. بدیهی است با توجه به سابقه موضوع و مقدمه فوق سکوت در این زمینه به تشدید جو بی اعتمادی و تقویت گرایشهای طرفدار حل مساله ملی در خارج از چارچوب ایران منجر خواهد شد
با تاکید بر اینکه روز جهاني زبان مادري فرصت مغتنمی برای جنبش سبز است تا سیاست غلط خود درباره عدم شناسائي ملل غيرفارس ساكن در ايران، هويت و حقوق ملي آنان را تصحيح و جبران كنند ، استفاده از این فرصت را در اعتماد سازی به نفع دمکراتیزاسیون ایران و سعادت همه ملل و اقوام آن ارزیابی کرده و اقدام مثبت و سازنده همه نیروهای سیاسی را تقاضا می کنیم
با تشکر
کانون دمکراسی آزربایجان – 30 بهمن 1388
تحلیل و تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان جنوبی و جنبش سبز ایران
– ائلشن ابراهیمی
با گرامیداشت یاد و خاطره شهدای راه آزادی آزربایجان در خرداد 85:
توحید آذریون، جلیل عابدی و بسیاری از کسانی که به دلایل زیادی اسامی اشان برده نشد، صدایشان شنیده نشد و تصاویرشان دیده نشد تا غریبانه و در سکوت جان دهند…
و به احترام شهدای جنبش سبز:
نداآقاسلطان، سهراب اعرابی ، رامین پوراندرجانی و…
به یاد همه این عزیزان…
مقدمه:
بیش از چند ماه است که انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران خاتمه یافته است؛ انتخاباتی که با اعلام رسمی حکومت ایران، محمود احمدی نژاد برنده اصلی آن بود. پایان انتخابات و اعلام ریاست جمهوری احمدی نژاد آغازی بر ظهور و بروز جنبش سبز شد. ابتدا به نظر می رسید این حرکت بیشتر جنبه اعتراض به نتیجه انتخابات داشته باشد.اما به مرور با گسترده شدن دامنه اعتراضات مردمی در کلان شهرهای مرکزی ایران این جنبش رنگ و بوی دیگری گرفت به طوری که امروز در افکار عمومی به عنوان یک جنبش مسالمت آمیز و مدنی در راستای دموکراسی خواهی ایرانی نگریسته می شود.
حجم و توالی رخدادهای سیاسی منتسب به جنبش سبز در چند وقت اخیر شاید بدون اغراق در تاریخ سیاسی بعد از انقلاب 57 بی سابقه باشد. این مسئله سایه سنگینی بر فضای سیاسی ایران افکنده که ناخودآگاه بیشتر جنبش های اجتماعی – سیاسی و اپوزیسیون های مخالف نظام را متاثر ساخته است. فضای سیاسی پرتلاطم و متشنج در ایران که روزنه های امید را برای بسیاری از این جنبش ها و اپوزیسون ها به قصد سرنگونی نظام حاکم گشوده خود محصول عوامل مختلفی است. عواملی مانند تظاهرات میلیونی مردم تهران ، شدت سرکوب مخالفت های مردمی از جانب حکومت ، حضور قریب به اتفاق چهره های شاخص و تاثیرگذار جریان موسوم به اصلاحات در این جنبش ، دستگیری های گسترده و محکومیت های سنگین برای فعالان اصلاح طلب ، دانشجویان ، زنان و حقوق بشری ، همگرایی بیشتر جریان های سیاسی اپوزیسیون مرکزگرا با جنبش سبز ، حمایت های بین المللی پردامنه ی نهادهای مدنی و دول خارجی و در نهایت پوشش رسانه ای وسیع همه به نوعی در شکل گیری این فضا تاثیر بسزایی داشته است. این مسایل در کنار فضای احساسی ناشی از کشتارهای سبعانه در تظاهرات و زندان های مخفی _که اخبار آن به صورت وسیع از طریق رسانه های ماهواره ای و اینترنتی پوشش داده شد_ باعث گشت که در این مدت، گاها فضای روانی بر منطق سیاسی و عقلانی تصمیم گیری ها غلبه کند.
در این میان آزربایجان با مسئله جنبش سبز به صورت متفاوتی مواجه شد. این تفاوت در روزهای ابتدایی «سکوت معنادار آزربایجان» تعبیر شد؛ چرا که این بار آزربایجان بر خلاف رویه سابق و معمول در تاریخ ایران در قامت حامی اصلی مطالبات سیاسی مرکز ظاهر نشد. این مسئله یعنی سکوت آزربایجان که یکی از سرفصل های مهم وقایع بعد از انتخابات تلقی می شد و تاکنون نیز دوام داشته است از دو سو مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
از یک سو جریان روشنفکری مرکزگرا _ این بار با هویت جنبش سبز و شگفت زده از سکوت آزربایجان_ به زعم خود به تحلیل و بررسی همه جانبه ی مسئله پرداخت. این تحلیل های به اصطلاح همه جانبه، یک بار دیگر به وضوح ذات مرکزگرایانه ی حاکم بر افکار جریان روشنفکری ایران را نشان داد و تقریبا هیچ نکته جدیدی را دربرنداشت.
از جانب دیگر حرکت ملی آزربایجان نیز تلاش هایی جسته و گریخته را برای تبیین و تحلیل این مسئله انجام داد که به روال سابق اغلب از ضعف قوه تحلیل سیاسی رنج می برد. وجود خلاء تئوریک برای تحلیل فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر آزربایجان در ایام بعد از انتخابات، یکی از دلایل اساسیست که باعث شده حرکت ملی آزربایجان از یک موضع انفعالی و واکنش گرایانه نسبت به جنبش سبز برخورد کند.
به هر حال مباحث مرتبط با لزوم تعریف و تبیین نوع مناسبات سیاسی و دیپلماتیک حرکت ملی آزربایجان با جنبش های اجتماعی و اپوزیسیون های موجود در ایران مسئله ای است که همواره وجود داشته و مختص شرایط امروز حرکت ملی آزربایجان نیست اما شاید با پیدایش پدیده ی نوظهور جنبش سبز ضرورت این مسئله بیشتر به چشم آید. به نظر می رسد که در این باره سه دیدگاه عمده در بین فعالان حرکت ملی آزربایجان وجود داشته باشد. ماهیت اصلی این سه دیدگاه به بهترین وجه در مباحث مربوط به تبیین مناسبات با جنبش سبز آشکار شد. در این قسمت به بررسی مختصر دیدگاه های مذکور و نقطه نظرات آنها در مورد جنبش سبز می پردازیم.
دیدگاه اول با تعریف یک محیط ایزوله برای چهارچوب فعالیت های ملی، قائل به هیچ گونه تاثیرپذیری و تاثیرگذاری حرکت از دیگر جنبش های اجتماعی و اپوزیسیون های سیاسی _ که عمدتا در قالب جنبش دموکراسی خواه ایران شناخته می شود_ نیست. این دیدگاه که بخشی از فعالان حرکت ملی به آن معتقدند، در تحلیل های خود نقش مناسبات سیاسی داخلی ایران و همچنین مناسبات بین المللی را بر حرکت نادیده می گیرند. نقطه نظر این افراد در مورد جنبش سبز، بیشتر معطوف به بی اهمیت قلمداد کردن آن است.
دیدگاه دوم، حرکت ملی آزربایجان را یک جنبش اجتماعی – سیاسی هم راستا با جنبش دموکراسی خواهی ایران می داند و معتقد است که خواسته های آزربایجان در ظرف دموکراسی ایران قابل حل است. این افراد که با خوش بینی مفرط به جریان های مرکزگرا امید بسته اند و در مواضع سیاسی و دیپلماتیک خویش از یک موضع پایین به چانه زنی با جریان های دیگر در ایران می پردازند . نقطه نظر دیدگاه دوم بیشتر بر روی گزینه ائتلاف و تعامل کامل است.
دیدگاه سوم که نگارنده افکار خود را منطبق بر آن می داند، با اتخاذ یک رویکرد معتدل و میانه به تحلیل می پردازد. واقعیت آن است که حرکت ملی آزربایجان یک جنبش اجتماعی- سیاسی است که همین بعد سیاسی حرکت ملی لزوم ارتباط دیپلماتیک را چه در داخل با جنبش دموکراسی خواه و چه در خارج با نهادها و ارگان های بین المللی و دول خارجی ایجاد می کند. البته این ارتباط به هیچ وجه در معنای هم راستایی و همگرایی با جنبش دموکراسی خواه ایران نیست بلکه تعاملاتی مقطعی و تاکتیکی، بر مبنای مصالح و منافع ملی آزربایجان محسوب می شود. این دیدگاه با نگاه سیستماتیک به مبارزات ملی قائل به نقش موثر محیط پیرامون در اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی آزربایجان است. تلاش نگارنده در این مقاله برای تحلیل و تبیین مناسبات حرکت در چهارچوب دیدگاه سوم است. در این راستا به تناسب موضوع، موارد زیر را بررسی و ارائه خواهیم کرد.
– ماهیت جنبش سبز
– دلایل سکوت آزربایجان
– تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز ایران
در نهایت باید پیش از پایان مقدمه، تاکید کرد که اخیرا به علت شرایط خاص حاکم بر ایران، یک فضای دو قطبی القا شده که در یک سوی آن نیروهای دموکراسی خواه با هویت جنبش سبز قرار دارند و در سوی دیگر آن نیروهای دیکتاتوری با هویت حاکمیت جمهوری اسلامی ایران. این مسئله که با فعالیت های تبلیغاتی دو جبهه تشدید می شود امکان موضع گیری مستقل را از جریان های سیاسی و اجتماعی دیگر سلب می کند. مصداق بارز این مورد حرکت ملی آزربایجان است که به علت ماهیت مرکزگرایانه جنبش سبز و به تبع آن نادیده گرفته شدن منافع و مصالح ملی آزربایجان، به این جنبش نپیوسته است. در این میان موضع مستقل حرکت ملی آزربایجان از طرف دستگاه تبلیغاتی جنبش سبز حمل بر هم راستایی با مواضع حاکمیت تعبیر شده است. این خط تبلیغاتی که با اتهام ماهیت غیردموکراتیک به حرکت ملی آزربایجان، آن را ناتوان از حضور در سیر تحولات دموکراتیک در ایران می داند؛ چنان در کار خود موفق شده است که افرادی منتسب به حرکت ملی آزربایجان متاثر از این فضای روانی به قلم فرسایی در این باره پرداخته اند. با توجه به طرح مطالبات ملی آزربایجان در چهارچوب یک گفتمان دموکراتیک به نظر می رسد که مروری دوباره بر این اصول و یادآوری دوباره آن حداقل برای بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان در این برهه از زمان ضروری باشد.
ماهیت جنبش سبز:
حرکت ملی آزربایجان برای تبیین و تحلیل موقعیت سیاسی خویش و اتخاذ هرگونه کنش سیاسی در قبال جنبش سبز ناچار از شناخت ماهیت این جنبش است. در این مدت پیش فرض هایی درباره جنبش سبز در جستارهای تحلیلی به خصوص از طرف تحلیلگران مرگزگرا ارایه شده که در بعضی نکات آن اشکالات اساسی به چشم می خورد. این افراد، جنبش سبز را بدون اشاره به مبانی اجتماعی و سیاسی آن، در قالب یک جنبش مسالمت آمیز مدنی ، فراطبقاتی ، سراسری ، ملی و دموکراسی خواه به نمایش می گذارند. به نظر می رسد که خطوط کلی ترسیمی از طرف جریان مرکزگرا چندان محل اعتبار نباشد و چنانچه حرکت ملی آزربایجان فریب این تحلیل های سیاسی را بخورد در گام های استراتژیک خویش در قبال جنبش سبز اشتباه خواهد کرد.حرکت ملی آزربایجان در مقام یک جنبش سیاسی – اجتماعی تاثیرگذار، باید با یک تحلیل واقع بینانه سیاسی از جنبش سبز موقعیت خویش را در قبال آن مشخص کند و در صورت لزوم گام های سیاسی خود را بر اساس این تحلیل ها بردارد.
-ماهیت اجتماعی جنبش سبز:
در بیشتر جستارهای تحلیلی جامعه شناختی و سیاسی جنبش سبز مسئله پایگاه اجتماعی و طبقاتی این جریان مورد انحراف قرار گرفته است. در اکثر این موارد بر ماهیت فراطبقاتی جنبش سبز تاکید شده است در حالی که واقعیت های موجود ماهیت طبقاتی آن را نشان می دهد. البته در این میان مقالاتی هم در باب پایگاه اجتماعی جنبش سبز نگاشته شده که در نوع خود قابل توجه است. در یکی از مهم ترین این مقالات که به قلم عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی جنبش اصلاحات، با عنوان » جنبش سبز و مطالبات اجتماعی آن » نوشته شده، وی با تیزبینی خاصی پایگاه اجتماعی جنبش سبز را طبقه متوسط جدید دانسته است و با تاکید بر نقش اساسی طبقه متوسط جدید، در جمع بندی نهایی خویش از مطالبات این جنبش ، ردپای مطالباتی چون آزادی های اجتماعی و دموکراسی را در این عنصر اجتماعی می جوید.
بیشتر محققان، جنبش های اجتماعی نوین را مرتبط با ظهور طبقه متوسط جدید می دانند. جنبش های نوین اجتماعی ابتدا در اروپا و آمریکا سربرآورده اند. آنان با استراتژی های مبارزاتی مسالمت آمیز و مدنی شناخته می شوند. از نمونه های جهانی این جنبش ها می توان به جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا و جنبش ضد نژادپرستی آفریقای جنوبی اشاره کرد. جنبش سبز ایران نیز مشابهت های فراوانی با الگوهای جهانی جنبش های نوین اجتماعی دارد که شاید مهم ترین آن حضور طبقه متوسط جدید در آن باشد. برای تحلیل و بررسی ماهیت اجتماعی این پدیده، ناچار از توجه به نقش طبقه متوسط جدید هستیم.
در ایران، بالندگی و قوام یافتگی طبقه متوسط جدید شهری بعد از انقلاب محصول سیاست های اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی و دولت خاتمی دانسته می شود. این طبقه که با پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی مراحل اولیه رشد و نمو خویش را آغاز کرده بود؛ اولین بار در انتخابات خرداد ٧٦ به عنوان یک بازیگر جدی وارد معادلات سیاسی ایران شد. طبقه متوسط جدید در تمام دوران اصلاحات حامی اصلی این جریان محسوب می شد که در نتیجه شکست و بن بست آن دچار یاس و سرخوردگی شدیدی می شود.
این طبقه در دوران احمدی نژاد شاهد بیشترین ناملایمات اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی بود و این فشارها باعث شد که پیش از انتخابات در قالب موج سبز حمایت از موسوی، به عرصه اجتماعی بازگردد اما با اتفاقات رخ داده در انتخابات، مطالبات خویش را در چهارچوب بک جنبش اجتماعی فرمول بندی کرد. طبقه متوسط در ایران با توجه به رفاه اقتصادی نسبی، بیشتر پیگیر مطالبات مربوط به آزادی های اجتماعی و دلمشغول نهادینه شدن دموکراسی ایرانی است.
این طبقه برخلاف روحیه انقلابی طبقات پایین اجتماع در مبارزات سیاسی، همواره از رفتار رادیکال دوری می گزیند. اندیشمندان علوم اجتماعی اعتقاد دارند که این مسئله ناشی از تفاوت های روانشناختی، اقتصادی و سیاسی این دو طبقه است. به همین دلیل طبقه متوسط جدید از آن زمان که واقعا تبدیل به یک بازیگر جدی در معادلات سیاسی می شود به همراهی با جریان اصلاحات می پردازد. روحیه اصلاح طلبانه این طبقه حتی زمانی که از پروسه اصلاحات داخل نظام ناامید می شود به خاموشی نمی گراید و در بستر مدل انقلاب مخملی و جنبش اجتماعی مسالمت آمیز و مدنی مجال بروز می یابد.
ماهیت طبقاتی جنبش سبز یکی از دلایل عمده در محدودیت دامنه نفوذ آن در کلان شهرهای مرکزی به ویژه تهران است. با این که این جنبش از لحاظ پراکندگی جغرافیایی در مناطق مرکزی ایران متمرکز شده است اما در همین مناطق نیز شهرستان های کوچک عمدتا از موج سبز دور مانده اند. این مسئله به خاطر شکل یافتگی طبقه متوسط جدید در کلان شهرهای ایران است که امکان نقش آفرینی و تاثیرگذاری این طبقه را در معادلات سیاسی رقم می زند. شهر تهران مثالی بارز از قدرت بالای طبقات متوسط جدید است که شاهد بیشترین موج های اعتراضی هم بوده است.
جنبش سبز از این منظر حاصل یک شکاف اجتماعی و طبقاتی عمیق در ایران است. رفتار انتخاباتی مردم در انتخابات اخیر هم موید همین نکته است. در کلان شهرها و شهرهای بزرگ، طبقات بالا و طبقات متوسط جدید که معمولا به عنوان آرای خاموش شناخته می شوند و معمولا مشارکت کمی در انتخابات دارند این بار به نفع موسوی بسیج شدند و در مقابل رای طبقات و اقشار محروم در بیشتر شهرهای بزرگ ، شهرستان های کوچک و روستاها به نام احمدی نژاد نوشته شد. حتی با تایید این که سیاست های اقتصادی پوپولیستی احمدی نژاد در شکل گیری پایگاه اجتماعی وی بی تاثیر نبوده اما در هر حال قابل کتمان نیست که امروز اکثر طبقات و اقشار محروم جامعه به هر دلیلی طرفدار دولت وی می باشند.
نوع مطالبات جنبش سبز نیز در قالب یک تحلیل طبقاتی قابل درک است. این جنبش اگرچه در لایه سیاسی و سمبل های رهبری خویش ادبیات محافظه کارانه ای نسبت به نظام اتخاذ کرده و حتی موسوی بارها اعلام کرده که «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم ،نه یک کلمه زیاد» اما بدنه اجتماعی آن خواهان یک جمهوری ایرانی است. طبقه متوسط جدید که موسوی را سمبل رهبری جریان دموکراسی خواهی ایرانی می داند، آگاهانه با عبور از شعار جمهوری اسلامی و طرح جمهوری ایرانی در پی دموکراسی ایرانی است.
تحلیل محتوای شعار اصلی جنبش سبز » استقلال ، آزادی ، جمهوری ایرانی » _با این که مورد انکار سمبل های رهبری و لایه های سیاسی محافظه کار جنبش سبز است_ رگه های بارزی از تفکر ملی ایرانی و سکولار طبقه متوسط جدید را به نمایش می گذارد. این مدل ایده آل و مطلوب طبقات متوسط جدید که تمثیلی از افکار ملی ایرانی می باشد، با آن که نسبت به حکومت جمهوری اسلامی تصویر مطلوب تری از دموکراسی دارد اما به نظر می رسد به علت مبهم بودن جایگاه حقوق ملی آزربایجان و دیگر ملیت های ساکن ایران دچار عارضه سانترالیسم و شوونیسم نظری باشد. این الگو در نهایت خوش بینی مدلی مطلوب از دموکراسی برای چهارچوب تفکرات مرکزگرایانه است.
حضور پررنگ اقشار اجتماعی به خصوص زنان در جنبش سبز هم به گونه ای ریشه در ماهیت طبقاتی این جنبش دارد. در واقع شاید این اولین جنبش اجتماعی – سیاسی در ایران است که زنان با این حجم و کیفیت در آن به نقش آفرینی مشغول اند. در تمامی تصاویر و فیلم های تظاهرات و اعتراضات خیابانی، زنانی دیده می شوند که همراه و هم ردیف با مردان و در بعضی موارد پیشروتر از مردان در صحنه حاضر بوده اند. این که زنان به این صورت در صحنه فعالیت های اعتراضی و مبارزاتی جنبش سبز حاضرند، نشان از چهارچوب های انعطاف پذیر طبقاتی آنها دارد. این قشر از زنان که در کنار دغدغه های دموکراتیک ملی ایرانی خویش داعیه دار مطالبات جنسیتی هم می باشند، بیشتر جزو طبقات متوسط جدید شهری محسوب می شوند.
زنان در ایران سال هاست که در قالب جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضا به فعالیت مشغول هستند اما باید جنبش سبز را نقطه عطفی در حضور اجتماعی و سیاسی زنان در عرصه جامعه بدانیم . زنان حاضر در جامعه سنتی و مردسالار ایران که همواره دچار محرومیت های اجتماعی فراوانی هستند با این گونه اقدامات جای پای خود را در فضای سیاسی ایران محکم می کنند تا در آینده بتوانند به محرومیت های خویش فائق آیند. ندا آقاسلطان، نمادی از همه این زنان طبقه متوسط جدید حاضر در جنبش سبز است که اکنون به عنوان سمبل شهدای این جنبش در دنیا شناخته می شود.
جنبش سبز در کنار طبقه متوسط جدید توانسته که قسمتی از طبقات متوسط سنتی را هم با خود همراه کند. این طبقات که با رهبری موسوی در جنبش سبز عرض اندام می کنند اکثرا از خانواده های بزرگان نظام به حساب می آیند. نارضایتی این جریان آن گونه که موسوی بارها در انتخابات اعلام کرده از روند جاری امور کشور می باشد و گرنه آنها همچنان که بارها اعلام کرده اند با اصل جمهوری اسلامی مشکلی ندارند. در این بین به نظر می رسد که این ادبیات پوششی باشد برای آن که جریان مذکور نارضایتی خود را از کنار گذاشته شدن از قدرت بیان کند. حمایت بیت آیت الله خمینی ، بهشتی و حمایت خانوده های شهدا و فرماندهان قدیمی سپاه نشان از این جنگ داخلی قدرت دارد.
حضور مراجع تقلید ناراضی همچون آیت الله یوسف صانعی و مرحوم منتظری در جنبش سبز یکی دیگر از ویژگی های متمایز این جریان دموکراسی خواه است. جنبش سبز برای اولین بار پس از انقلاب توانسته قشر روحانی ناراضی از نظام را در قالب یک جنبش اجتماعی – سیاسی بسیج کند. در این جنبش هم مراجع تقلید ناراضی از ولی فقیه ، هم روحانیت سنتی مخالف اسلام سیاسی و هم روحانیون معتقد به روشنفکری دینی در کنار هم و پا به پای دیگر نیروهای سیاسی فعالیت دارند. مرجعیت دینی قشر روحانیت، سرچشمه مشروعیت مذهبی جنبش سبز برای طبقه متوسط سنتی و معتقد به مذهب به شمار می آید. شایان ذکر است که پیشینه این مبارزات در ایران به جریانات حزب خلق مسلمان و آیت الله شریعتمداری در آزربایجان می رسد. آیت الله شریعتمداری اولین مرجع تقلیدی است که پس از انقلاب به مخالفت اصولی با سیستم ولایت فقیه پرداخت. جالب آن که یکی از عوامل اصلی سرکوب قیام آزربایجان در سال ۵۸ به رهبری شریعتمداری ، شخص میرحسین موسوی دبیر سیاسی و مدیر مسئول ارگان حزب جمهوری اسلامی بود.
مطالبات اصلی بدنه اجتماعی جنبش سبز یعنی طبقه متوسط جدید در مدل دموکراتیکی تبلور می یابد که در تقابل با شعار جمهوری اسلامی موسوی است. موسوی در گام های ابتدایی ظهور جنبش سبز تلاش بسیاری کرد که شرایط الغاء انتخابات را فراهم کند اما با گسترده شدن دامنه اعتراضات خیابانی و استمرار جنبش سبز دامنه شعارها از طرح مباحث انتخاباتی و اعتراض به احمدی نژاد فراتر رفته است و اکنون جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را نشانه رفته است. موسوی و جریان سیاسی نزدیک به وی در جنبش سبز بارها از مردم خواسته اند که از رادیکال کردن فضای مطالبات و شعارها پرهیز و بر روی حداقل هایی چون بازگشت به قانون اساسی تاکید نمایند. با این که موسوی تاکنون توانسته است که به بازی دوطرفه خود ادامه دهد اما به نظر می رسد که با هر چه رادیکالیزه شدن فضا_یعنی آن چه که در روزهای اخیر اتفاق افتاده است_ مجبور خواهد شد که مواضع شفاف تری اتخاذ کند. موسوی با ادبیات و معیارهای حداقلی خویش در پیشاپیش جنبشی قرار گرفته است که خیلی ها به تغییر و تحولات حداکثری آن دل بسته اند.
در این میان نکته آخر در مورد ماهیت اجتماعی جنبش سبز که باید بسیار مورد دقت نیروهای سیاسی و اجتماعی حرکت ملی آزربایجان قرار گیرد، بیداری روح ملی ایرانی در قالب جنبش سبز است. جنبش سبز همان گونه که اشاره شد به علت بدنه اجتماعی خود قرابت نزدیکی با تفکرات ناسیونالیم ایرانی دارد. ترکیب سیاسی جنبش سبز نیز با وجود همه اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی بدون استثنا حامل تفکر ملی شوونیستی می باشد. جنبش سبز در رویه اجتماعی، با بسیج این نیروی اجتماعی و نیروهای سیاسی، موفق به بازتولید تفکر ملی ایرانی در این برهه از زمان شده است. این تفکر ملی ایرانی که در واژه جمهوری ایرانی عینیت می یابد هیچ نشانی از حقوق ملی ملیت های موجود در ایران را به نمایش نمی گذارد. با توجه به مختصات شوونیستی این افکار ، به نظر می رسد که جنبش سبز حداقل در رویه اجتماعی در مسیر تقابل با حرکت ملی آزربایجان قدم بر داشته است.
بعضی از تحلیگران سیاسی پیش بینی می کنند که با ادامه سیاست های نادرست اقتصادی دولت احمدی نژاد و احتمال تحریم اقتصادی ایران بر سر مسایل هسته ای ، نارضایتی های اقتصادی می تواند به عنوان عامل محرک طبقات و اقشار محروم جامعه در پیوستن به جنبش سبز عمل کند. این که پیش بینی مذکور تا چه اندازه واقعیت پیدا کند امریست که در آینده مشخص خواهد شد.
-ماهیت سیاسی جنبش سبز:
شرایط جنبش سبز در مقطع زمانی کنونی به گونه ای است که بدون در نظر گرفتن نقش جریان اصلاحات در ظهور و بروز آن ، تصویر ترسیمی ما از این جنبش ناقص خواهد ماند. جبهه اصلاحات که تا پیش از انتخابات یک جریان داخل نظام محسوب می شد به یک باره با پایان انتخابات و اتفاقات رخ داده مختصات سیاسی اش عوض شد و در صف اپوزیسیون های مخالف نظام قرار گرفت. دستگاه قضایی با دستگیری بسیاری از افراد شاخص، آنان را متهم به طرح ریزی برای انقلاب مخملی و براندازی نظام کرد. حزب مشارکت ، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و کارگزاران در این میان متهمان اصلی بودند. با این که جناح اقتدارگرا از همان دوران اصلاحات کمر به حذف و تصفیه این جناح از قدرت گرفته بود اما اتفاقات انتخابات اخیر باعث شد پروژه ی تصفیه اصلاح طلبان شدت بیشتری گیرد. این شکاف در قدرت سیاسی ایران تا بدانجا پیش رفت که نزدیک بود هاشمی رفسنجانی هم در دایره مطرودین نظام قرار گیرد. هاشمی در برهه کنونی نزدیک ترین فرد حاضر به جنبش سبز در مناصب حکومتی است که تا اندازه ای نقش لابی گر سیاسی را برای این جنبش ایفا می کند.
استراتژی جریان اصلاحات در ایران تا پیش از انتخابات اخیر ، مبارزات پارلمانی و حرکت در ساختارهای قانونی بود. این استراتژی در انتخابات سال های اخیر، به دلیل رد صلاحیت گسترده ی کاندیداهای جریان موسوم به اصلاحات و عدم اقبال عمومی مردم به این جریان، به شکست انجامیده بود. اما آنان در انتخابات دهم نیز یک بار دیگر بر اساس همین استراتژی و با تمام قوا به میدان آمدند. انتخابات اخیر اثباتی دوباره بر این مدعا بود که جناح رقیب دیگر حاضر به واگذاری قدرت تحت هیچ عنوانی نیست و متقابلا جریان اصلاحات این بار به رغم اینکه همواره خود را در قدرت سیاسی تعریف کرده بود؛ در قالب یک جنبش اجتماعی از عرصه سیاست پا به عرصه جامعه گذاشت. جنبش سبز از این دیدگاه، تجلی اجتماعی جریان اصلاحاتی است که سالها درلایه های سیاسی نظام تعقیب شده بود. این تلقی از جنبش سبز بیشترین نزدیکی را با آرا و افکار حمید رضا جلایی پور دارد. وی در کتاب «جامعه شناسی جنبش های اجتماعی» که سالها پیش تالیف شده بود جنبش اصلاحات را یک جنبش کل نگر و سراسری برای دموکراسی خواهی ایرانی معرفی کرده بود.
جنبش سبز اما در ادامه مسیر خویش از همراهی و همگرایی قریب به اتفاق اپوزیسیون های سیاسی و جنبش های اجتماعی – سیاسی مرکزگرا برخوردار شد تا هر چه بیشتر شکل و شمایل جنبش دموکراسی خواهی ایران را به خود بگیرد.
آنچه که مسلم است با ظهور جنبش سبز ، امیدواری زیادی برای سرنگونی حکومت ایران در بین اپوزیسیون های مذکور ایجاد شده است. این جریان های سیاسی که عمدتا پایگاه اجتماعی مناسبی در میان مردم ندارند؛ با پیوستن به جنبش سبز حیات سیاسی اشان را بازتولید کرده اند. آنان گوشه چشمی به آینده سیاسی ایران نیز دارند تا در این آینده سیاسی سهمی داشته باشند.
جنبش های اجتماعی مرکزگرا مانند جنبش زنان و جنبش دانشجویی هم به علت ماهیت مرگزگرایانه ی مطالبات نه تنها هیچ تضاد و تقابلی با جنبش سبزندارند بلکه با فرض پیروزی این جنبش آن را راه حل نهایی مطالبات شان قلمداد می کنند. نکته مهم نوع همراهی و همگرایی این جریانات سیاسی و اجتماعی با جنبش سبز است. همه این جریانات با یک موضع سیاسی سلبی و براساس یک سری از حداقل ها به جنبش سبز پیوسته اند. نقطه مشترک همه آنها در نفی جمهوری اسلامی است این که آینده چه خواهد بود چندان مورد بحث نمی باشد.
در میان تمام جنبش های اجتماعی – سیاسی در ایران، این فقط جنبش های ملی بوده اند که تاکنون به جنبش سبز نپیوسته اند. مناطق منتسب به ملیت های ساکن در ایران روزهای آرامی را پشت سرگذاشته اند. البته که در این میان سکوت آزربایجان بیش از همه بر روشنفکران و تحلیگران مرکزگرا گران آمده است. این که چرا آزربایجان با این همه سابقه درخشان تاریخی در مبارزات ضداستبدادی و دموکراسی خواهی، امروز سکوت پیشه می کند کماکان سوالی لاینحل برای آنان محسوب می شود.
در سطور پیشین از همگرایی و همراهی گسترده اپوزیسیون های سیاسی نظام با جنبش سبز سخن رانده شد. این ائتلاف و همگرایی نیروهای سیاسی مخالف، به یمن حمایت های بین المللی از جنبش محقق شده است. این جبهه واحد ایجاد شده در داخل و خارج از کشور، قدرت سیاسی و تبلیغاتی جنبش سبز را دو چندان کرده است. قدرت رسانه ای و سیاسی نیز که با مساعدت و حمایت نهادهای بین المللی امکان پذیر شده خیلی زود موج های جهانی سبز را در پایتخت های کشورهای اروپایی به راه انداخته است.
نظام بین الملل با توجه به خطرات جمهوری اسلامی برای نظم جهانی به دنبال گزینه های جایگزینی این حکومت است. از آنجا که آمریکا و اتحادیه اروپا بر روی گزینه غیرنظامی برای سرنگونی حاکمیت ایران به توافق رسیده اند پس به نظر می رسد که یکی از محتمل ترین گزینه ها اصلاح طلبان خارج از قدرت باشد. این جریان سیاسی هم به معیارهای دموکراسی لیبرال پایبند است ، هم برخلاف آلترناتیوهای سیاسی دیگر برای حکومت ایران، پایگاه اجتماعی مناسبی دارد و هم هزینه های تغییر را برای نیروهای بین المللی به حداقل می رساند. از آن رو مهم ترین آلترناتیوحکومت فعلی ایران به شمار می روند.
جنبش سبز همچنان همان مدل دموکراسی خواهی را در ایران پی می گیرد که بارها چه در مشروطیت چه در ملی شدن صنعت نفت و چه در انقلاب٥٧ ایران تجربه شده است. از نقطه نظر سیاسی این جنبش های دموکراسی خواهی از محوریت ائتلاف نخبگان سیاسی مدرن و نخبگان سیاسی سنتی و همراهی توده مردم به وجود آمده است. این ائتلاف از آن رو در تاریخ ایران ناگزیر بوده است که نخبگان مدرن علیرغم افکار مترقی، از پایگاه اجتماعی مستحمکی میان مردم برخوردار نبوده اند و در مقابل نخبگان سنتی علیرغم افکار سنتی و حتی گاها واپس گرا، پایگاه اجتماعی خوبی در میان مردم داشته اند. نمونه این مورد در مشروطه قطب طباطبایی – بهبانی است که نمایندگان نخبگان سنتی یعنی روحانیت محسوب می شوند و قطب دیگر تقی زاده – حیدرخان عمواوغلی که نماینده نخبگان مدرن به حساب می آیند. در ملی شدن صنعت نفت در یک سو مصدق و فاطمی قرار دارند که نماینده نخبگان مدرن به شمار می روند و در سوی دیگر کاشانی و نواب صفوی به نمایندگی از نخبگان سنتی قرار دارند.
در انقلاب ٥٧ با یک تغییر عمده در رهبری، ائتلاف به شکل دیگری در می آید. اگر تا پیش از این رهبری سیاسی جریان دموکراسی خواه در مشروطه و ملی شدن صنعت نفت با نخبگان مدرن بود اما این بار رهبری سیاسی هم در دستان نخبگان سنتی قرار می گیرد. در انقلاب ایران نخبگان سنتی یعنی روحانیت با نمایندگی آیت الله خمینی عرض اندام می کنند و نمایندگان نخبگان مدرن با افکار چپ ، لیبرال و ملی افرادی متنوعی هستند.
با این توصیفات و دقت در نحوه ائتلاف سیاسی جنبش سبز، مدل دموکراسی خواهی این جنبش بسیار مشابه نمونه های تاریخی مورد اشاره است. در یک سر طیف موسوی، کروبی و خاتمی با همه جریان اصلاحات ، روشنفکران دینی ، مراجع تقلید و روحانیت سنتی قرار می گیرد و در سر دیگر طیف نیروهای سیاسی جمهوری خواه، سلطنت طلب، لیبرال، چپ و غیره. این مدل که در همه تلاش های تاریخی خویش برای دموکراسی خواهی شکست خورده این بار با جنبش سبز در تاریخ ایران تکرار شده است.
جنبش سبز همچنان که نشان داده شد از درون یک شکاف سیاسی عمده سر برآورده است. نیروهای سیاسی موسوم به اصلاحات که زمانی در داخل دایره قدرت به حساب می آمدند با کنار گذاشته شدن از طرف جناح رقیب از یک سو و با اتکا به پشتوانه مردمی و پایگاه اجتماعی اشان از سوی دیگر توانستند یک جنبش اجتماعی را سازماندهی کنند.البته ناگفته نماند که با این که اصلاح طلبان به صورت کلی از قدرت سیاسی ایران کنار گذاشته شده اند اما هنوز افراد و جریان های سیاسی نزدیک به اصلاحات به صورت نیم بند به حیات سیاسی خویش در لایه های سیاسی بالای نظام ادامه می دهند و با این حساب هر گونه فعل و انفعالات جنبش سبز در تشدید شکاف های سیاسی قدرت سیاسی بسیار تاثیرگذار است . این مورد به خصوص با حضور هاشمی رفسنجانی به عنوان یک وزنه ی مهم سیاسی و تمایل وی به جنبش سبز که بالانس ولی فقیه را نیز به نفع جناح اقتدارگرا به هم می زند، از اهمیت بالایی برخوردار است. بنابراین می توان گفت جنبش سبز به علت ایجاد و تشدید شکاف های سیاسی و تضعیف قدرت سیاسی، محمل مناسبی را برای مبارزات حرکت ملی آزربایجان و دیگر جنبش های اجتماعی – سیاسی خواهد آفرید.
جنبش سبز با تمامی این تفاسیر از نظر ماهیت سیاسی یک جنبش کل نگر است که جنبش های اجتماعی دیگر را به حاشیه برده و فضای فعالیتی و مبارزاتی این جنبش ها را به اختیار خویش در می آورد. این نکته به وضوح در مورد جنبش زنان، جنبش دانشجویی و تا اندازه ای اپوزیسیون های سیاسی ایران اتفاق افتاده است. در هفت ماه گذشته تمام فعالیت های عمده این جنبش ها معطوف به پیشبرد جنبش سبز بوده است که صد البته به علت همراستایی اهداف این جنبش های اجتماعی با جنبش سبز اشکال چندانی بر این کار وارد نیست. با این که جنبش سبز حتی در مورد این جنبش های اجتماعی مرکزگرا هم نخواسته است که یک چهارچوب مطالباتی مشخص را معین کند و امکان همفکری و همراهی تعادلی آنها را در این پروسه فراهم کند.
جنبش های کل نگر از آنجا که در پی القای هویتی همگن و یکپارچه به کنشگران خویش می باشند بنابراین امکان ائتلاف و تعامل را از جنبش هایی که خواهان راوبط افقی با آن هستند را دریغ می کنند. با این که در ویترین جنبش سبز مباحث شبکه های اجتماعی و روابط افقی و رهبری غیرمتمرکز برجسته می شود اما در دنیای واقعیت این جنبش تمام جنبش های اجتماعی دیگر را در خود حل می کند. مدل جنبش سبز حتی در چهارچوب تفکرات مرکزگرایانه هم یک مدل ائتلافی از نیروهای سیاسی و اجتماعی به حساب نمی آید پس چگونه برای حرکت ملی آزربایجان _آنچنان که بعضی ها ادعا می کنند_ امکان ائتلاف و تعامل با این جنبش و برقراری روبط افقی و هم ارز مهیاست؟
در انتهای مطالب مربوط به ماهیت سیاسی جنبش سبز، همان گونه که از تضاد مطالبات حداکثری بدنه اجتماعی جنبش سبز و مطالبات حداقلی سمبل رهبری این جنبش ( موسوی) نشان داده شد. باید اشاره ای هم به تضادهایی کرد که در ماهیت ائتلاف نیروهای سیاسی و اجتماعی تحول خواه و دموکراسی خواه جنبش سبز دیده می شود. واقعیت این است که ائتلاف این نیروهای سیاسی – اجتماعی تنها به مدد نیروهای بین المللی محقق شده است. این ائتلاف شکننده که ترکیب نامتجانسی را از خط امامی ها ،نواندیشان دینی ،سلطنت طلب ها ،لیبرال ها ،جمهوری خواه ها ،چپ ها و.. به نمایش می گذارد به نظر چندان پایدار نباشد. ائتلاف مذکور که بر مبنای یک سری حداقل ها شکل گرفته است در دراز مدت می تواند به پاشنه آشیل جنبش سبز تبدیل شود.
در ایجا نیز میان خط فکری سیاسی سمبل رهبری جنبش سبز (موسوی) و بدنه سیاسی منتسب به اپوزیسیون که وجه غالب آنان مخالفت با نظام و سرنگونی آن است وجوه افتراق زیادی وجود دارد. با این که جریان اپوزیسیون تا کنون نخواسته که به صورت مستقیم با موسوی وارد تقابل شود و یا حتی کمتر مواضع سیاسی وی را مورد انتقاد قرار دهد اما نشانه هایی از این اختلافات به خصوص در میان جریان های سیاسی خارج از کشور به چشم خورده است. واضح است که تمامی جریانات سیاسی اپوزوسیون به خصوص طیف های تمامیت خواهی چون مجاهدان بخواهند رهبری جنبش را به دست گیرند اما تا زمانی که شرایط این کار برای آنان مهیا نباشد، مجبور از قبول رهبری موسوی و جریان به نسبت محافظه کار سیاسی وی هستند.
-ماهیت منطقه ای جنبش سبز:
یکی از ابهامات اساسی جنبش سبز که متاسفانه کمتر مورد توجه فعالان حرکت ملی قرار گرفته، ماهیت منطقه ای جنبش سبز می باشد. جنبش سبز در هفت ماه گذشته از لحاظ پراکندگی جغرافیایی کاملا یک جنبش منطقه ای بوده است به طوری که کلان شهرهای مرکزی کشور منجمله تهران ، شیراز ، اصفهان ، قم و تا اندازه ای مشهد شاهد بیشترین موج اعتراضات سبز بوده اند. این موج اعتراضی در مناطق مرکزی کشور نشان از آن دارد که جنبش سبز در حال حاضر یک جنبش منطقه ای مرکزی است . البته موج اعتراضات جنبش سبز در شهر قم هم به علت حضور روحانیون ناراضی و مراجع عظام تقلید مخالف رهبری بیشتر صبغه مذهبی – سیاسی داشته است. با توجه به مستندات موجود که بر اساس حیطه جغرافیایی فعالیت های جنبش سبزمی باشد به طور قطع می توانیم این جنبش را یک جنبش منطقه ای بدانیم.
این نوع نگاه به جنبش سبز برای فعالان حرکت ملی آزربایجان می تواند بسیار راهگشا و امیدبخش باشد. از آنجا که در اکثر تحلیل های سیاسی بر ماهیت ملی و سراسری این حرکت اشاره شده گاها دیده می شود که در بعضی تحلیل های سیاسی فعالان حرکت ملی _بر اساس همین فرض نادرست_ نتیجه های اشتباهی نیز حاصل شده است. حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز در کلیت چندان تفاوتی با هم ندارند و هر دو جزو جنبش های منطقه ای محسوب می شوند که یکی در آزربایجان و دیگری در مناطق مرکزی ایران فعالیت می کند. البته در این میان جنبش سبز به خاطر هژمونی سیاسی مرکز بر پیرامون و برخورداری از امکانات نرم افزاری وسخت افزاری فراوان شانس بیشتری برای تبدیل شدن به یک جنبش سراسری و ملی دارد. این نوع تحلیل و بررسی جنبش سبز از جانب نیروهای سیاسی و اجتماعی حرکت ملی آزربایجان یک ویژگی مثبت عمده هم دارد که از سنگینی فضای روانی این جنبش بر حرکت ملی آزربایجان می کاهد و به عاملی مثبت برای تقویت اعتماد به نفس و خود باوری فعالان حرکت بدل می شود.
البته انتظار می رفت که جنبش سبز از آنجا که داعیه دار جنبش دموکراسی خواهی ایرانی است تمام جغرافیای سیاسی ایران را پوشش دهد و تبدیل به جنبشی سراسری و ملی شود اما آنچه عیان است این که جنبش در مسیر سراسری شدن جنبش های ملی خصوصا حرکت ملی آزربایجان را در پیش روی خود دیده است. پس از هفت ماه فعالیت میدانی، نشانه های کمی از حضور این جنبش را در مناطق منسوب به ملیت های ساکن در ایران می بینیم. دلیل این مسئله ماهیت مرکزگرایانه گفتمان دموکراتیک جنبش سبز است. تجربه جنبش دموکراسی خواهی در ایران ثابت کرده است که نباید به عبث به آینده سیاسی آزربایجان در این گفتمان دل بست؛ پس چه بهتر که فعالان حرکت ملی آزربایجان با درک ماهیت گفتمان دموکراتیک حرکت ملی آزربایجان و تقویت مبانی آن گام های خویش را در این مسیر هر چه استوار تر بردارند. بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان هنوز هم امیدوار هستند که جنبش سبز با رایزنی و چانه زنی، حقوق ملی ما را وارد گفتمان خویش نماید و در نتیجه امکان تعامل و همکاری با آن برای حرکت ملی فراهم شود. غافل از آن که این جنبش ناتوان از درک مطالبات ملی آزربایجان است و حتی به خاطر ذات مرکزگرایانه خویش تمایلی هم برای طرح آن ندارد. کسانی که از درون حرکت به طرح ایده یک ائتلاف سراسری برای دموکراسی در ایران می پردازند باید متوجه باشند که در شرایط فعلی ایران امکان تحقق چنین رویایی محال است.
دلایل سکوت آزربایجان :
سکوت آزربایجان بعد از انتخابات بسیاری را شگفت زده کرده است. چگونه است که آزربایجانی که همواره در جبهه مقدم دموکراسی خواهی قرار داشته این بار فرزند خویش ( موسوی ) را تنها گذاشته است. در این باب مطالب زیادی نگاشته و نظرات متنوعی داده شد.
در یک جبهه جریان روشنفکری مرکزگرا به واکاوی دلایل این سکوت پرداخت. نظرات این جریان از آنجا که منبعث از روح نظری شوونیسم و سانترالیسم حاکم بر آن دارد بسیار با واقعیت های موجود جامعه آزربایجان فاصله داشت. آنها که همواره برخورد مغرضانه ای با مسایل آزربایجان داشته اند، این بار چاشنی سردرگمی و ناراحتی از این سکوت را هم ضمیمه کار کردند تا هر چه بیشتر نگاه ابزاری آنان به آزربایجان نمایان شود. روشنفکران مرکزگرا که در طول سال های گذشته بسیار تلاش کرده بودند بیداری شعور ملی آزربایجان را تحت عناوین مختلفی نادیده گیرند، به یک باره از خواب غفلت خویش بیدار شدند تا واقعیات جدیدی را تجربه کنند. این واقعیت که دیگر آزربایجان حاضر نیست منافع و مصالح ملی خویش را نادیده بگیرد و به عنوان مدافع همیشه حاضر جریانات مرکزگرا عمل کند. در واقع آزربایجان پیشتر از این هم در چندین مورد اراده خویش را برای جدایی از جریانات مرکزگرا نشان داده بود _برای مثال قیام ملی خرداد٨٥_ که با بایکوت شدید جریانات مرکزگرا مواجه شد.
اما اکنون، نکته جالب در مطالب و نظرات این جریان، ابراز همدردی آنان با مردم آزربایجان آن هم به دلیل نادیده گرفته شدن حقوق قومی آنها بود. این افراد که از نادیده گرفتن حقوق قومی آزربایجان در جریان های پیشین ابراز پشیمانی می کردند قول های مساعد زیادی را برای برآورده کردن مطالبات آزربایجان در قالب جنبش سبز دادند تا بلکه با این حربه جامعه آزربایجان را با خود همراه سازند.
روشنفکران مرکزگرا در این برهه نیز بسیار کوشیدند تا حرکت ملی آزربایجان را به عنوان بازیگر اصلی و تاثیرگذار منطقه آزربایجان نادیده بگیرند. در این راه آنها مطالبات قومی را جایگزین مطالبات ملی جامعه آزربایجان ساختند تا به زعم خویش پدرخواندگی مطالبات قومی آزربایجان را در چهارچوب جریان دموکراسی خواهی ایران به دست گیرند. این بازی سیاسی متاسفانه مورد استقبال برخی از جریان های منسوب به حرکت ملی قرار گرفت و آنها این مواضع را به عنوان عقب نشینی جریان دموکراسی خواهی مرکزگرا در برابر مطالبات ملی آزربایجان تعبیر کردند و به همین علت خواهان اعلام همراهی حرکت ملی آزربایجان با جنبش سبز شدند.
در جبهه مقابل، اکثریت حرکت ملی آزربایجان، به درستی این سکوت را را ارج نهاد و تلاش کرد تا دلایل این سکوت را به گوش های ناشنوای روشنفکران مرکزگرا برساند. این بهترین فرصت بود که پیام قیام ملی خرداد ٨٥ به گوش همگان برسد. در همین راستا با این که دلایل سکوت آزربایجان در نظرات جسته و گریخته ای بیان شده بود اما با تدوام سکوت آزربایجان و اتهام زنی بخشی از دستگاه های تبلیغاتی جنبش سبز به حرکت ملی به نظر می رسید که در پاره ای از مواقع این نظرات انعکاس دهنده مواضع احساسی فعالان بوده باشد. برخی از فعالان با تاثیرپذیری از این فضای تبلیغاتی و گریز از اتهام همراهی با خط دیکتاتوری نظام جمهوری اسلامی، تمایل خود را به همراهی با جنبش سبز نشان دادند. برخی دیگر نیز از همین موضع احساسی، به نفی کامل جنبش سبز پرداختند بدون آن که تاثیرات سیاسی و اجتماعی مثبت و منفی آن را در حرکت ملی آزربایجان در نظر بگیرند.
نکته دیگر در مورد سکوت آزربایجان این است که با ادامه این موضوع به نظر می رسید که بعضا حرکت موضع منفعلانه خویش را در قبال جنبش سبز پشت واژه سکوت معنادار پنهان می کند. این مسئله باید مورد توجه فعالان حرکت ملی آزربایجان قرار بگیرد که به چه دلیل هفت ماه بعد از ظهور جنبش سبز ایران، حرکت ملی در مسیر فعالیت های خویش دچار وقفه و رکود شده است. این توجیه برای انفعال فعالین حرکت _که در ذیل نام سکوت تئوریزه می شود_ چنان روح و جسم آنان را فراگرفته است که در این مدت حتی برگزاری مناسبات ملی آزربایجان جنوبی در زیر سایه سنگین جنبش سبز قرار داشته است.
پس در اینجا به فراخور مطالب بیان شده به تبیین و توضیح دو مسئله خواهیم پرداخت. این دو مورد هر کدام مباحث جداگانه ای هستند که باید در جای خود مورد توجه قرار گیرند. یکی سکوت جامعه آزربایجان در قبال جنبش سبز است که نسبت مستقیمی با تلقی افکار عمومی آزربایجان از آن جنبش دارد و حائز دلایل خاص خود است. دیگری سکوت منفعلانه حرکت ملی آزربایجان به عنوان یک بازیگر سیاسی در قبال جنبش سبز است که این مسئله هم دلایل خاص خود را دارد.
سکوت آزربایجان به عنوان یک رفتار سیاسی حساب شده با برآیند افکار عمومی آزربایجان در قبال جنبش سبز نسبت مستقیمی دارد. در تعیین مختصات افکار عمومی آزربایجان باید نقش گفتمان حرکت ملی را نیز مدنظر قرار دهیم. فی الواقع افکار عمومی جامعه آزربایجان تا حد زیادی تحت هژمونی گفتمان ملی در آمده است و این همان دلیل اساسی سکوت جامعه آزربایجان در قبال جنبش سبز می باشد. البته ذکر این نکته به معنای بیداری کامل شعور ملی در آزربایجان نمی باشد اما به جرات می توانیم ادعا کنیم که تحت تاثیر روشنگری های حرکت ملی بیداری آزربایجان جنوبی ( اویانیش )، حداقل تضادهای مرکز- پیرامون در بخش عمده ای از افکار عمومی آزربایجان شکل گرفته است. هژمونی گفتمان حرکت ملی آزربایجان به عنوان بازیگری اصلی و تاثیر گذار منطقه ، حتی رفتار دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی فعال در آزربایجان را هم تحت تاثیر قرار داده است.
در کنار این واقعیت ، جامعه آزربایجان با توجه به تجربیات تاریخی خویش در عرصه جریان دموکراسی خواهی ایرانی دچار یک بدبینی و بی اعتمادی به نیروهای سیاسی مرکزگرا گشته است و همین عامل موجب تشدید و تقویت این گرایشات مرکزگریزانه شده است. شکست های متمادی جنبش دمکراسی خواهی ایرانی _که آزربایجان همواره در جبهه مقدم آن قرار داشته است_ دیگر داستانی تکراری و نخ نما شده است . آزربایجان که در مشروطیت ، انقلاب 57 ایران ، اصلاحات و حتی در حوادث تیر ٧٨ به جانفشانی در این زمینه پرداخته، متناسب با این هزینه دستاوردی نداشته است. آزربایجان با این که به گواه تاریخ همواره جبهه دموکراسی خواهی و آزادی خواهی شمرده می شد اما جایگاهی درخور با این مبارزات در تاریخ ایران نداشته است. این طرز برخورد با مجاهدت ها و جانفشانی های آزربایجان ریشه اصلی بی اعتمادی و بد گمانی های امروز به تمام جریانات مرکزگرا و علی الخصوص جنبش سبز است.
یکی دیگر از دلایل اصلی سکوت آزربایجان تخلیه پتانسیل های اعتراضی در قیام ملی خرداد ٨٥ است. محققان اجتماعی عقیده دارند که با انباشت نارضایتی های عمومی یک جامعه، امکان بروز ظهور یک جنبش و یا یک قیام فراهم می شود. اگر این پتانسیل در کانال درست قرار بگیرد و به خوبی مدیریت شود می تواند منشا تغییرات عمده باشد. آزربایجان در قیام خرداد تمام پتانسیل های اعتراضی نهفته خویش را آزاد کرد و توسط همه جریانات سیاسی و اجتماعی مرکزگرا بایکوت شد. حجم عظیمی از پتانسیال های اجتماعی در کانال مطلبات ملی آزربایجان آزاد شد که در صورت فراهم بودن بسترهای مناسب سیاسی و اجتماعی می توانست به نتایج بهتری ختم شود. بازتولید و انباشت این حجم از پتانسیل اعتراضی در آزربایجان قطعا به همین زودی ها محقق نخواهد شد.
جو سرکوب که بلافاصله بعد از قیام خرداد در آزربایجان حاکم شد قسمت دیگری از واقعیت سکوت آزربایجان را بیان می کند. این جو سرکوب که به یمن بایکوت مجامع حقوق بشری و دستگاه های تبلیغاتی جریان های سیاسی مرکزگرا مهیا شد آزربایجان را دچار خفقان بی سابقه ای کرد. حساسیت نهادهای امنیتی به حرکت ملی آزربایجان بعد از قیام خرداد دو چندان شد. بیشتر فعالان حرکت ملی آزربایجان در سال های اخیر رهسپار زندان های طویل المدت شدند و در کنار آن امکان فعالیت های مدنی سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی از حرکت ملی آزربایجان سلب شد.در چند سال گذشته حاکمیت امکان برگزاری مناسبت های ملی را از حرکت ملی آزربایجان دریغ کرده و با شدت تمام با این جریان برخورد کرده است. نهادهای امنیتی در طول سالیان گذشته بسیار کوشیده اند که تمام روزنه های مبارزاتی حرکت ملی آزربایجان را محدود کنند. این جو سرکوب که تاکنون بیشتر شامل حال فعالان حرکت ملی آزربایجان بوده است _چرا که تنها نیروی سیاسی – اجتماعی با فعالیت عملیاتی مستمر به شمار می رفت- در ماه های اخیر تا اندازه ای دامن فعالان منسوب به جنبش سبز را هم گرفته است.
بالاخره ضعف جریان های سیاسی متمایل به جنبش سبز در آزربایجان هم دلیل دیگر سکوت آزربایجان به حساب می آید. فعالان جریان اصلاح طلب ، ملی – مذهبی ها ، نهضت آزادی ، گروه های چپ و جریان های منسوب به جنبش دانشجویی ایران تا به امروز نتوانسته اند که به سازماندهی اعتراضات در آزربایجان بپردازند. این مسئله از یک سو نشان از پایگاه اجتماعی ضعیف این جریانات در جامعه آزربایجان و از سوی دیگر نشان از ضعف های ساختاری و عملیاتی این گروهها دارد. در واقع اکثر این گروه های سیاسی مرکزگرا نفوذ سیاسی و اجتماعی بسیار محدودی در جامعه آزربایجان دارند. این جریان های سیاسی بیشتر به عنوان گروه هایی شناخته می شوند که تنها در جریان انتخابات فعال می شده و فعالیت میدانی و عملیاتی چندانی در سطح جامعه ندارند فلذا به همان نسبت هم بدنه اجتماعی ضعیفی دارند. از آنجا که این جریان ها تجربه کار عملیاتی چندانی ندارند بنابراین همان گونه که مشاهده کردیم نتوانستند که اعتراضات خیابانی را سازماندهی کنند. این جریانات که همواره سایه سنگین حرکت ملی آزربایجان را احساس کرده اند در جریان جنبش سبز هم نتوانستند که از حاشیه به در آیند و ابتکار عمل را در دست بگیرند.
سکوت منفعلانه حرکت ملی آزربایجان اما مبحث دیگری است که باید آن را از دریچه موضع یک بازیگر سیاسی تحلیل و بررسی کنیم. سکوت منفعلانه در این معناست که حرکت ملی آزربایجان جنوبی از روی سردرگمی و ناچاری در قبال جنبش سبز سکوت اختیار کرده است. این که حرکت ملی به عنوان یک بازیگر سیاسی به تبیین و تعیین استراتژی خویش در قبال جنبش سبز بپردازد و در داخل این استراتژی، سکوت و کناره گیری را برگزیند بسیار با موقعیت امروزی حرکت فاصله دارد. حرکت ملی در چند ماه گذشته در مقابل جنبش سبز سردرگم و پریشان نشان داده است. برای اثبات این مدعا همین بس که فعالیت های چند ماه گذشته حرکت ملی آزربایجان در زیر سایه سنگین جنبش سبز قرار داشته است.
این سکوت منفعلانه حرکت ملی آزربایجان را ابتدا به ساکن با توجه به موقعیت و وضعیت جنبش سبز بررسی می کنیم. در واقع قسمتی از این انفعال ناشی از پدیداری جنبش سبز در فضای سیاسی ایران می باشد. جنبش سبز در طول هفت ماه گذشته فعالیت های اعتراضی خویش را به صورت مستمر با حجم و کیفیت بالایی پی گرفته است. این حجم و کیفیت از فعالیت برای یک جنبش اجتماعی – سیاسی در این بازه زمانی کوتاه حداقل در تاریخ معاصر ایران بی سابقه بوده است. در واقع چند ماه اخیر فرصتی برای عرض اندام و قدرت نمایی جنبش سبز بوده که از این نظر موجودیت دیگر جنبش های اجتماعی – سیاسی را زیر سایه سنگین خود قرار داده است. قدرت تبلیغاتی آنان هم با بزرگ نمایی تاثیرات این قدرت نمایی ، بر فضای روانی انفعال دیگر جریانات سیاسی دامن می زند .حرکت با ظهور جنبش سبز رقیبی را در پیش روی خود می بنید که با توجه به برخورداری از امکانات نرم افزاری و سخت افزاری فراوان می تواند موجودیت آن را به خطر بیاندازد. با توجه به این که حرکت ملی آزربایجان جنوبی تا پیش از این در مقابل چنین جبهه واحد و قدرتمندی از جریان دموکراسی خواهی ایران قرار نداشته است قسمتی از این انفعال و سردرگمی قابل توجیه می باشد.
اما این سکوت منفعلانه، از آنجا که قسمتی هم ریشه در مسایل داخلی حرکت دارد نیز قابل بررسی می باشد. تشتت و پراکندگی در میان نیروهای سیاسی و اجتماعی حرکت ملی اولین دلیلی است که به ذهن می رسد. این مشکل پیش از این نیز در مواقع بحرانی و حیاتی ، این جنبش ملی را از نقش آفرینی موثر باز داشته بود.یکی از دلایل عمده ی مشکلات اخیر، سیاست گذاری های نادرست در بحث انتخابات بود. به طوری که بخشی از فعالان با گزینه تحریم به استقبال انتخابات رفتند ؛ بعضی دیگر اکبر اعلمی را به عنوان کاندیدای مستقل آزربایجان معرفی کردند و بعضی دیگر هم به دنبال موسوی و یا کروبی وارد انتخابات شدند. عدم تدوین یک استراتژی انتخاباتی واحد برای حرکت ملی آزربایجان که موجبات سردرگمی آن شده بود تا به امروز هم ادامه داشته است به طوری که هنوز که هنوز است حرکت ملی آزربایجان جنوبی نتوانسته است به یک استراتژی واحد برای تعیین مناسباتش با جریانات مرکز و خصوصا جنبش سبز برسد.
بخشی دیگر نیز از این سردرگمی ها و انفعال ها ناشی از کمبود تجربه سیاسی به خصوص در مواجه با بازی های سیاسی کلان است. حرکت هر زمان که تصمیم گرفته است که وارد بازی های سیاسی کلان شود ضریب اشتباهات و انحرافات آن بالا رفته است. البته با توجه به این که این حرکت تقریبا یک جریان سیاسی به نسبت جوان به حساب می آید بروز این گونه اشتباهات چندان هم غیرطبیعی نیست. مصداق بارز این مسئله اشتباهات و انحرافات حرکت ملی آزربایجان در انتخابات ریاست جمهوری اخیر بود. گوشه دیگری از این مشکل در موضع سیاسی بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان در قبال جنبش سبز آشکار شده است. البته این جملات به هیچ وجه در معنای کناره گیری و انفعال در مقابل معادلات سیاسی کلان نیست بلکه باید شرایطی مهیا شود که با نقش آفرینی نیروهای سیاسی بالنسبه با تجربه و معتقد به منافع ملی آزربایجان ضریب این اشتباهات پایین بیاید و حرکت ملی از موضع انفعال خارج شود. امکان نقش آفرینی فعال در معادلات سیاسی کلان تنها با وجود تشکیلات سیاسی قدرتمند و تاثیرگذار برای حرکت ملی آزربایجان جنوبی فراهم می شود. واقعیتی که ضرورت آن مورد انکار بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان قرار می گیرد.
این بخش از آسیب شناسی حرکت را که موجب سکوت منفعلانه در قبال جنبش سبز شده است را با عنوان روحیه عمومی تشکیلات گریزی مورد توجه قرار می دهیم. در این زمینه به نظر می رسد که با توجه به تمام کمبودهایی که در تجربه سیاسی حرکت ملی به چشم می خورد، این جنبش اجتماعی –سیاسی سالها در قالب تشکیلات ها و گروههای سیاسی به پرورش نیروهای سیاسی پرداخته است که می توانند در چنین زمان هایی حرکت را از بن بست و انفعال خارج کنند. پس با وجود چنین پتانسیلی مشکل را باید در سنت رایج جست که امکان نقش آفرینی را از تشکیلات ها و گروههای سیاسی خویش دریغ می کند. این سنت که به نادرستی در حرکت ملی نهادینه شده و فعالیت مستقل و غیر تشکیلاتی را یک ارزش و در مقابل فعالیت سیستماتیک و تشکیلاتی را یک ضد ارزش معرفی می کند، در روح و جسم حرکت ریشه دوانده است. آسیب های چنین تفکری را می توانیم در چنین مواقع بحرانی و سرنوشت ساز شاهد باشیم که حرکت ملی آزربایجان نمی تواند استراتژی و خط مشی سیاسی واحدی را اتخاذ کند و دچار تشتت و پراکندگی می شود. حرکت به عنوان یک جنبش اجتماعی – سیاسی ناچار از قبول این واقعیت است که مبارزات سیاسی مدنی مستلزم وجود چنین تشکیلات هایی هستند که در چنین وضعیت هایی به نمایندگی از منافع و مصالح ملی آزربایجان تصمیم های کلان سیاسی را اتخاذ کنند. روحیه عمومی تشکیلات گریزی متاسفانه تاکنون ضربات زیادی را بر پیکره حرکت ملی آزربایجان وارد کرده است و ادامه این روند باز هم متضمن چنین ضرباتی خواهد بود.
تشتت و پراکندگی در بین فعالان حرکت ملی آزربایجان ، کمبود تجربه سیاسی و عدم امکان برای نقش آفرینی فعال تشکیلات های سیاسی حرکت ملی و یا ضعف ساختاری آنها ، موجب قدرت گیری خطوط انحرافی در حرکت ملی می شود. این خطوط انحرافی سعی می کنند که ابتکار عمل را به دست بگیرند و حرکت را در کانال های مطلوب خویش قرار دهند. در جریان جنبش سبز نیز این خطوط انحرافی که تفسیر اغلب آنها از حرکت مرکزگرایانه است با این امید که حرکت ملی را به جنبش سبز متمایل سازند فعالیت های تئوریک و پراتیک زیادی از خود به نمایش گذاشتند. این خطوط انحرافی که به خوبی خلاء سیاسی حرکت ملی را در این مواقع تشخیص می دهند از این جنبه به تئوریزه کردن منافع و مصالح شخصی و گروهی خویش در قالب ادبیات حرکت ملی آزربایجان جنوبی می پردازند. با این که این جریانات در کوتاه مدت موفق نشده اند که حرکت را به سمت جنبش سبز متمایل سازند اما فعالیت های آنها همچنان ادامه دارد و در بلند مدت ممکن است این خط انحرافی کسانی را از مسیر اصلی حرکت ملی آزربایجان منحرف و در مسیر نادرست قرار دهد.
ضعف تئوریک حرکت ملی آزربایجان هم از دیگر دلایل عمده این سکوت منفعلانه به شمار می آید. جنبش سبز در نزد اذهان بعضی از فعالان به عنوان یک جنبش سراسری دموکراسی خواه در ایران شناخته می شود. این تصویر افرادی را ترغیب می کند که به علت وجه دموکراتیک این جنبش، این تصور را داشته باشند که حرکت ملی هرچه زودتر باید به این جنبش بپیوندد. این تصویر اشتباه که از طرف جریان روشنفکران مرکزگرا برای ما ترسیم می شود گاه چنان واقعی است که حتی فعالان با سابقه ی حرکت ملی را نیز دچار اشتباه می کند. شاید در این فضا لازم باشد که مروری دوباره بر مبانی گفتمان ملی و دموکراتیک حرکت ملی داشته باشیم.
جنبش سبز بر خلاف آنچه که از یک جنبش دموکراسی خواهی انتظار می رفت تبدیل به یک جنبش منطقه ای مرکزی شده است . جنبش های ملی در ایران به علت ابهام جایگاه حقوق ملی در گفتمان دموکراتیک جنبش سبز به آن نپیوسته اند. جنبش های ملی بلوچ و عرب دو نمونه از این جنبش های ملی در ایران هستند. البته مواضع کردها نسبت به جنبش سبز دوپهلو بوده است. سازمان های سیاسی کرد نظیر کومله و حزب دموکرات کردستان به علت همراهی با اکثر مواضع سیاسی جریان سیاسی اپوزیسیون مرکزگرا پس از انقلاب ٥٧ این بار هم با مواضع مثبت به استقبال جنبش سبز رفته اند. حرکت ملی آزربایجان و دیگر جنبش های ملی در ایران اضلاع چند گانه جبهه سوم دموکراسی خواهی را تشکیل می دهند که از هر دو جریان یعنی جنبش سبز و حکومت جمهوری اسلامی به یک اندازه فاصله دارند.
از آنجا که جنبش سبز حامل یک گفتمان دموکراتیک مرکزگرایانه است که در مبانی نظری آن شوونیسم و سانترالیسم به همان اندازه جمهوری اسلامی و شاید بیشتر به چشم می خورد پس به هیچ وجه امکان همراهی حرکت ملی با این جنبش وجود ندارد. از آنجا که اولویت مبارزات حرکت ملی با شوونیسم فارس_با تاکید بر اینکه نماینده ی اصلی آن حاکمیت جمهوری اسلامی می باشد_ است بنابراین نمی توان انتظار داشت که حرکت مبارزه خویش را تنها محدود به توتالیتاریسم مذهبی حکومت ایران کند یعنی عملی که اکنون جنبش سبز می کند. جنبش سبز تنها به مبارزه با جنبه توتالیتاریسم مذهبی حکومت جمهوری اسلامی در قالب سیستم ولایت فقیه پرداخته است و آن چه که عیان، این است که آلترناتیو ایده آل جنبش سبز برای نظام جمهوری اسلامی ، جمهوری ایرانی یعنی یک جمهوری ملی و سکولار مبتنی بر شوونیسم فارس است. کسانی که به علت ماهیت دموکراتیک جنبش سبز خواستار تعامل کامل حرکت ملی آزربایجان با آن هستند متوجه نیستند که با اتخاذ این نگرش سلبی سبزها در واقع ما هیچ قدمی به جلو برنخواهیم برداشت. اگر اصل مبارزه حرکت ملی آزربایجان با شوونیسم فارس است با تغییر جمهوری اسلامی به جمهوری ایرانی تنها صورت مسئله برای حرکت ملی آزربایجان فرق خواهد کرد. این دلیل واضح و آشکار و تکراری ضعف مبارزات دموکراتیک مرکزگرایانه است که همواره باعث بازتولید شوونیسم فارس در تاریخ معاصر ایران شده است.
همه این مطالب به وضوح نشان می دهد که مبارزات دموکراتیک حرکت ملی آزربایجان نسبت به جنبش سبز عمق بیشتری دارد. حرکت ملی هم با ماهیت توتالیتر ملی حکومت مرکزی ایران ( شوونیسم فارس ) و هم با ماهیت توتالتیر مذهبی حکومت مرکزی ایران ( ولایت فقیه ) مبارزه می کند. مطالبات ملی آزربایجان در یک چهارچوب دموکراتیک تئوریزه شده و این دو لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز ایران:
حال وقت آن رسیده که با اتکا به این معلومات به تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان جنوبی و جنبش سبز ایران بپردازیم. بهتر است که مروری کوتاه بر معلومات ذیل داشته باشیم.
جنبش سبز در رویه اجتماعی به بسیج طبقه متوسط جدید حول مفهوم جمهوری ایرانی _که از لحاظ ماهیت یک ایده شوونیستی است_ می پردازد. با دقت در این که احتمال گسترش و رواج این اندیشه در طبقه متوسط جدید آزربایجان با رنگ و لعاب دموکراسی وجود دارد پس حداقل در این زمینه پیش بیتی تضاد و تقابل با حرکت وجود دارد. جنبش سبز با توجه به لایه های سیاسی حاضر در نظام موجبات تشدید و تقویت شکاف در قدرت سیاسی می شود و پایه های قدرت را در ایران متزلزل می کند. این شکاف در قدرت فضای حرکتی را برای جنبش های اجتماعی – سیاسی فراهم می آورد و از این منظر حائز اهمیت است. اما جنبه های سیاسی دیگر جنبش سبز به ویژه از آنجا که باعث تشکیل یک جبهه واحد برای دموکراسی خواهی ایرانی شده است می تواند در بلندمدت برای پیشبرد اهداف حرکت ملی آزربایجان موانعی ایجاد کند.
با توجه به این شرایط امکان ائتلاف جنبش سبز و حرکت ملی فراهم نیست. اهداف و ماهیت گفتمان جنبش سبز ایران با اهداف و گفتمان حرکت ملی آزربایجان در یک راستا قرار نمی گیرد. حتی آنانی که در حرکت ملی آزربایجان بر لزوم ائتلاف و تعامل کامل با جنبش سبز ایران اعتقاد دارند در مقابل این پرسش که با توجه به ماهیت کل نگر جنبش سبز چه راهکاری را برای این ائتلاف دارند سکوت می کنند.
موضع مستقل حرکت ملی آزربایجان از جنبش سبز بهترین مدل از مناسبات سیاسی این دو جریان را ترسیم می کند. این دو جریان به علت فاصله زیاد در اهداف و گفتمان هایشان و چهارچوب های منطقه ای فعالیت هایشان در دو مسیر جداگانه قرار گرفته اند. این جدایی و تمایز بین حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز ایران اگر چه در اینجا مورد تاکید دوباره قرار می گیرد اما از همان روزهای ابتدایی هم معلوم بود که این دو جریان در دو مسیر جداگانه و مستقل قرار گرفته اند. البته حتی با اتکا به این موضع مستقل ، حرکت ملی آزربایجان می تواند که در صورت لزوم بر اساس منافع ملی آزربایجان وارد تعاملات و همکاری های سیاسی کوتاه مدت و کم دامنه با جنبش سبز شود. تعیین شکل و فرم این گونه تعاملات سیاسی و دیپلماتیک باید با دقت خیلی زیادی انجام پذیرد تا امکان لغزش و اشتباهات سیاسی کاهش یابد.
جنبش سبز الگوهای مبارزاتی_تاکتیک ها_ جدیدی را وارد فضای سیاسی ایران کرده است و به همین علت بسیار مورد توجه و دقت نیروهای سیاسی و اجتماعی قرار گرفته. استفاده گسترده از اینترنت و شبکه های اجتماعی مانند فیس بوک ، توئیتر و یوتیوب برای انتقال اخبار و اطلاعات جنبش سبز یک شباهت اساسی این جنبش با مدل های انقلاب مخملی است. یکی دیگر از اشکال این الگوبرداری که با طرح انقلاب های مخملی قرابت دارد استفاده از نماد رنگی است. این الگو که یکی از نقاط قوت جنبش سبز محسوب می شد با استقبال فعالان ملی موجبات طرح یک نماد رنگی فراگیر برای حرکت شد. با آن که مباحث مربوط به نماد رنگی پیش از اینها هم در حرکت ملی مطرح شده بود اما با پیدایی جنبش سبز گویا ضرورت آن حداقل برای بعضی بیشتر احساس می شد. این نوع استقبال از طرح نماد رنگی که با مانور فراوان در فضای عمومی حرکت ملی توام شد بیش از همه موضع واکنش گرایانه ما را نسبت به جنبش سبز را آشکار ساخت.
حرکت ملی آزربایجان همان گونه که از آن عنوان آن پیداست داعیه دار مبارزات ملی است . از یک سو تجسم روح ملی مبارزات نیازمند پرچم ملی ( میللی بایراق ) است. از سوی دیگر پرچم مللی _به عنوان یک مسئله سیاسی_ سمبل هویت بخش سیاسی برای ملت آزربایجان است. در کنار این سمبل سیاسی، حرکت ملی می تواند از نماد رنگی به عنوان یک سمبل اجتماعی استفاده کند. در این میان دو نکته باید مورد توجه فعالان قرار بگیرد اول آن که نماد رنگی و پرچم ملی دو مبحث هم ارز نیستند. یعنی با طرح نماد رنگی نمی توان لزوم وجود پرچم ملی را برای حرکت انکار کرد چرا که پرچم ملی یکی از الزامات مبارزات ملی است. به یاد داشته باشیم که نماد رنگی جایگزینی برای پرچم ملی نیست. دیگر آن که در طرح چنین مباحثی باید تمام جوانب مثبت و منفی آن به دقت مورد توجه قرار گیرد. به صرف پیدایی جنبش سبز و تاثیرپذیری عجولانه از آن نمی توان ضرورت حیاتی نماد رنگی را برای حرکت اثبات کرد.
در این مدت بعضی از فعالان ملی با پیشنهاد حضور در راهپیمایی ها و تظاهرات اعتراضی جنبش سبز با نماد رنگی و هویت مشخص حرکت ملی گوشه دیگری از این موضع واکنش گرایانه را به نمایش گذاشتند. باید به این دوستان عزیز یادآوری کرد که بسیاری از استراتژی ها و تاکتیک های جنبش سبز در متن این جنبش قابل اجراست و نمی تواند به جنبش های اجتماعی – سیاسی دیگر تسری یابد. استراتژی و تاکتیک های اعتراضی جنبش سبز که به واسطه حضور یک لایه سیاسی داخل نظام در مناسبت های ملی و مذهبی جمهوری اسلامی اجرا شده، قابلیت تسری به حرکت ملی آزربایجان را ندارد. حرکت ملی آزربایجان می تواند که از الگوهای مثبت و آموزنده مبارزات سیاسی جنبش سبز استفاده کند همان طور که این مسئله به طور متقابل برای جنبش سبز نیز صادق است اما در این مسیر نباید در دام گرته برداری های عجولانه و مواضع واکنش گرایانه افتاد.
در پایان مطالب ضروری است که با تاکید دوباره بر لزوم حفظ مواضع مستقل سیاسی حرکت ملی آزربایجان از جنبش سبز اشاره ای هم به شرایط تقویت این موضع مستقل داشته باشیم. حصول این شرایط بیش از بیش حیات سیاسی ما را تضمین خواهد کرد و ما را به یک بازیگر جدی و تاثیرگذار در آینده بدل خواهد کرد. بیش از همه اولویت حرکت ملی آزربایجان در کوتاه مدت باید معطوف به این موضوع باشد که فضای روانی ناشی از ظهور جنبش سبز را بشکند. این فضای روانی دلیل اصلی ایجاد رکود و وقفه در روند مبارزات حرکت ملی آزربایجان بوده است. برای این که حرکت ملی آزربایجان دوباره در مسیر مبارزاتی درست خویش قرار بگیرد شاید بهترین راه برگزاری هر چه با شکوه تر مناسبات ملی آزربایجان در تاریخ های نزدیک است. حرکت در یک اقدام تاکتیکی می تواند با افزایش حجم فعالیت های عملیاتی در کوتاه مدت اعتماد به نفس و خودباوری را به فعالان بازگرداند و در کنار آن فضای سیاسی آزربایجان را از رخوت و انفعال دربیاورد.
حرکت ملی باید بیش از هر زمان دیگری در فکر تقویت زیرساخت های رسانه ای و ابزارهای تبلیغاتی خود باشد. فضای تبلیغات در رسانه های ماهواره ای و اینترنتی ایران تماما معطوف به جنبش سبز شده است. حتی رسانه های حرکت ملی آزربایجان هم تحت تاثیر این فضا اخبار جنبش سبز را به صورت اغراق آمیز انعکاس می دهند. رسانه های خبری و تبلیغاتی جریانات مرکزگرا با ظهور جنبش سبز تلاش زیادی کرده اند که موج اعتراضی را در آزربایجان بیافرینند. با این که جنبش سبز تاکنون در فضاسازی تبلیغاتی خویش برای ناآرام جلوه دادن آزربایجان موفق نشده است اما شاید با ادامه این روند بتواند که در تحریک افکار عمومی آزربایجان به موفقیت هایی دست یابد. حرکت ملی در مقابل این جبهه واحد تبلیغاتی و سیاسی ناچار از آن است که به فکر ایجاد رسانه های مستقل و قدرتمند ملی باشد.
حرکت ملی آزربایجان باید به تقویت مبانی دموکراتیک خود بپردازد. ضرورت این مسئله از آن روی احساس می شود که طبقه متوسط جدید آزربایجان بیش از همیشه در معرض هجوم افکار دموکراسی خواهانه مرکزگرا قرار گرفته است. بسط گفتمان مدرن و دموکراتیک ملی آزربایجان که توانایی نفوذ در اقشار و طبقات مختلف جامعه نظیر زنان و کارگران را داشته باشد سالهاست که به انحا گوناگون در مباحث حرکت ملی دنبال شده است. این مسئله با ظهور جنبش سبز باید مورد تقویت نظری و عملی بیشتری قرار گیرد.
گسترش و تعمیق مبارزه ی تشکیلاتی و سازمان دهی شده در چهار چوب فعالیت های مدنی به عنوان آخرین راهکار برای آینده سیاسی حرکت ملی باید مورد توجه فعالان قرار گیرد. تا زمانی که حرکت ملی نتواند فعالیت های کاتوره ای و منفرد کنشگران خود را جهت داده و سازماندهی کند، رسیدن به اهداف ملی مسئله ای غیرممکن به نظر می رسد. وجود تشکیلات و گروه های سیاسی باعث می شود که با افزایش تجربه سیاسی و مبارزاتی فعالان ضریب اشتباهات وانحرافات کاسته شود. البته همه این مسایل در گرو تجدید نظر در روحیه عمومی تشکیلات گریزی در حرکت ملی آزربایجان جنوبی است.
مطالب مرتبط:
حرکت ملی-دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشها و جریانها-گفتگو با مهران بهاري / بخش پایانی
حرکت ملی – دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشهای اجتماعی ( جنبش زنان ، جنبشهای سندیکایی و کارگران ، جنبش ملی دیگر ملیتهای ایران ، حرکتها و احزاب سراسری در ایران و جنبش سبز و بررسی شرایط و زمینه های همکاری با این جریانها موضوع بخش پایانی گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری است. متن کامل بخش پایانی در زیر آمده است:
س- به نظر شما حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چه نسبتي با جنبش زنان دارد ؟ چگونه مي توان بر مشکل کند شدن گسترش حرکت به حوزه حقوق زنان به سبب حضور و نقش مهم اساتيد سخن و شعرا و اهالي ادبيات و هنر در فاز نوين حركت فائق آمد ؟
ضرورت تاكيد بر گفتمان حقوق زنان كمابيش مانند ضرورت تاكيد بر گفتمانهاي دمكراسي و حقوق بشر و ضرورت همگامي با اين جنبش نيز مانند ضرورت همگامي با ديگر جنبشهاي اجتماعي است علاوه بر اين، جنبش زنان داراي خصلتهاي ويژه اي است كه مايلم تيتروار به آنها اشاره كنم.
مساله حقوق زنان گفتمان و مشكلي جهاني است ،افزون بر آن ما در خاورميانه و جهان اسلام قرار داريم كه از نظر حقوق زنان عقب مانده ترين بخش جهان است. در خاورميانه و جهان اسلام حقوق زنان تاثير بسيار مهمي بر ديگر جنبشهاي اجتماعي از قبيل دمكراسي، حقوق بشر و بويژه لائيسيسم دارد.
در ايران كثيرالمله نیز همانطور كه حق تعيين سرنوشت ملل محكوم به پيش شرط دمكراسي و توسعه تبديل شده است، در ايران اسلامي-خاورميانه اي نيز حقوق برابر زنان به پيش شرط لائيسيسم و توسعه تبديل گرديده است.
مانند هر جنبش اجتماعي ديگر در اين مورد نيز مساله استمرار و عدم گسستگي زماني اهميت فوق العاده اي دارد و از آنرو تاكيد بر موقعيت بهتر زنان در مقايسه با جوامع مسلمان در تاريخ ترك بسيار مهم است، تاريخ مي تواند نشان دهد كه اهداف جنبش معاصر زنان در واقع با هويت و سنن ملي ترك همخواني بسيار دارد و نتيجتا احتمال تلقي مطالبات جنبش زنان را به عنوان مساله اي تحميل شده از خارج و تصنعي و يا بروز مقاومتهاي اجتماعي در مقابل آنها را–مانند آنچه در ميان توده هاي فارس ديده مي شود- بسيار كاهش دهد.
مهمتر از آن، بررسيهاي تاريخي روشن مي كند كه سياست تبعيض بر عليه زنان كه از سوي جمهوري اسلامي اجرا مي شود و وضعيت اسفناك زن ترك و آذربايجاني، خصلتي ملي-ائتنيكي نيز دارد.
بي جهت نيست كه در تاريخ هزار ساله ايران تقريبا صد در صد حكمرانان زن داراي مليت ترك بوده اند، حق راي به زنان نخستين بار توسط حكومت ملي آذربايجان اعطاء شده است (۱۳۲۴ ) ، بنا به آمار دولتي تا برقراري جمهوري اسلامي رسم صيغه و بويژه چند زني و قتلهاي ناموسي در ميان تركان ايران و آذربايجان پديده اي بسيار نادر بوده است، بيش از ٨٠ در صد سنگسار شوندگان زن در ايران ترك اند، بسياري از زنان پيشگام در عرصه هاي هنري، اجتماعي و سياسي در ايران معاصر نيز اصلا ترك اند (تاج السلطنه، گوگوش، عبادي، تهمينه ميلاني، اشرف دهقاني و ….). علاوه بر آن دولت ايران در قرن بيستم آگاهانه به القاء انديشه عقب ماندگي ذاتي فرهنگ تركان و ايجاد نوعي حس حقارت در آنها پرداخته است،گفتمان تاريخي براي مقابله با اين القائات نيز مفيد است و مي تواند به ايجاد نوعي حس اعتماد به نفس در اين عرصه كمك كند. البته بي شك و مانند هر جنبش اجتماعي ديگري، نگرش تاريخي ابزار و راه حل مشكلات امروز زنان نيست و مي بايد صرفا به عنوان مكمل و متمم نگرشهاي مدرن و راه حلهاي معاصر بكار برده شود.
نابرابري و تبعيض بر عليه زنان وضعيتي عمومي و بين المللي است، اما در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ترك نشين بخشي از آن ناشي از سياستهاي استعماري دولت ايران و بخشي نيز ناشي از تمايلات و فاناتيسم ديني و اجراي احكام شريعت در آنها است.
حركت ملي ترك جنبشي ضداستعماري و لائيك است، اين واقعيت، به علاوه سنن تاريخي ترك باعث مي شود كه به راحتي بتوان جنبش زنان ترك و آذربايجان را همراه و ضميمه حركت ملي ترك كرد. اين امر به هر دوي اين جنبشها يعني حركت ملي و جنبش زنان نيرو خواهد داد و آنها را مبدل به پشتيباناني نيرومند براي يكديگر تبديل خواهد ساخت.
امروز هم در صفوف فعالين سياسي، حقوق بشري و … حركت ملي شمار روزافزوني از زنان ترك وجود دارد و هم نسلي از زنان تركي نويس ظهور كرده است ، اين پديده دوم در تاريخ آذربايجان منحصر بفرد است و نشان از مستحكم بودن پايگاههاي اجتماعي حركت ملي ترك معاصر است. در گذشته نيز زنان فعال سياسي و يا شاعر تركي سرا بوده اند، اما انگيزه اكثر آنها نگرشهاي سياسي و ايدئولوژيهاي خاص بوده است درحالیکه عامل محرک زنان تركي سراي معاصر، شعور ملي، هويت ملي و احساس مسئوليت زنان ترك براي حفظ آن است.
درباره تاثير منفي شعرا و ادبا و هنرمندان به عنوان عاملي براي عدم گسترش حركت ملي در حوزه حقوق زنان، من با اين تصور موافق نيستم. زيرا اين حوزه نيز مانند هر حوزه ديگر اجتماعي داراي ماهيت و ديناميزم ويژه خود مي باشد و رشد و يا عدم رشد در آن محصول اين ماهيت و ديناميزم ويژه اما بسيار مركب است. در سالهاي اخير در عرصه نزديكي حركت ملي و جنبش زنان ترك و آذربايجان گامهاي مهمي برداشته شده، اما با اينهمه وضعيت از ايده آل بسيار بدور است.
مي توان گفت تاكنون بيش از آنكه حركت ملي ترك آغوش خود را به سوي زنان باز كند، اين زنان اند كه به سوي حركت ملي روي آورده اند. اين وضعيت مي بايد تغيير كند،در اين راستا يكي از ضروريات، جنبش متشكل زنان ترك و آذربايجاني و ايجاد تشكيلات موازي زنان ترك و آذربايجاني در هر سطح و با هويت ملي، سازماني و مديريت مستقل از تشكيلات معادل فارسي (سراسري) است، همچو تشكيلاتي پس از ايجاد مي توانند به صورت فعال با جنبشهاي زنان ديگر ملل ساكن در ايران بويژه جنبش زنان فارس (موسوم به سراسري) به تعامل و همكاري بپردازند، تماس و همسوئي و همكاري تشكيلات زنان ترك و آذربايجان با معادلين خود از جمهوري آذربايجان و تركيه نيز –هم از جهت تجربه آموزي از آنها و هم براي انعكاس مسائل زنان ترك و آذربايجان جنوبي امري حياتي است.
پيش از وجود تشكيلات مستقل زنان ترك و آذربايجاني، شركت منفرد زنان ترك در جنبش زنان فارس (موسوم به سراسري) نه به نفع جنبش زنان و نه به نفع پاسداري از هويت ملي ترك نخواهد بود.
همچنين لازم است كه تشكيلات سياسي ترك و آذربايجاني با اعمال تبعيض مثبت، مشاركت زنان در امور سياسي را تشويق كنند. تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجاني نيز مي بايد آپارتايد جنسي بر عليه زنان و تضييقات حقوق آنها را پوشش تمام دهند.
در اينجا همچنين مي خواهم يكبار ديگر اين مساله را تاكيد كنم كه اجراي احكام شريعت از سوي دولت ايران در مناطق ترك نشين مي بايست به عنوان اخلال حقوق بشر تركان و بويژه تحديد و نقض حقوق و آزاديهاي فردي و جمعي دختران و زنان و جزئي از اجزاي نظام آپارتايد جنسي حاكم بر اين كشور تعبير و تلقي شود، در اينجا مرادم اموري است مانند: جلوگيري از كانديداتوري زنان در انتخابات رياست جمهوري؛ سلب آزادي در انتخاب آزادانه نوع پوشاك به بهانه حجاب اسلامي و تحميل چادر زرتشتي-فارسي، مانتو؛ به حاشيه رانده شدن از صحنه حيات اجتماعي؛ نيم انسان و مهجور شمرده شدن در عرصه هاي حقوق، جزاء، قانون، قضاء، اقتصاد، اجتماع، جداسازي زنان و دختران از پسران و مردان در مدارس و اجتماع؛ ممانعت از ورزش و حضور آزادانه و مختلط آنها در سالنها و ميادين ورزشي؛ مجازاتهاي وحشيانه و بدوي اي مانند سنگسار، قصاص، اعدام و غيره؛ محدوديت در مورد موسيقي بانوان؛ آسيميلاسيون پوشاكي و جلوگيري از پوشش سنتي زنان منسوب به عشاير و ايلات ترك (آذربايجاني، قشقائي، ….).
س-معني حوادث سراسري چيست؟ به عبارت ديگر كدام يك از جنبشهاي اجتماعي سياسي حادثه در ايران را مي توان سراسري ناميد؟
در ايران مي بايست بين حوادث و مسائل سراسري و حوادث و مسائل داخلي خلق فارس فرق گذارد. عده اي عادت نموده اند كه هر مساله داخلي خلق فارس و فارسستان را مساله سراسري ايران تلقي كنند، همانگونه كه زبان فارسي و سازمانهاي سياسي فارس و فارسستاني را نيز به ترتيب زبان سراسري و تشكيلات سراسري مي نامند، اما حقيقت غير از اين است، عده اي از فعالين سياسي ترك ايران مركز نيز بدين توهم دچارند. آنها كه اغلب در حرف معتقد به كثيرالملگي ايران نيز هستند، يا قلبا به آن اعتقادي ندارند و يا در درك مفهوم و عواقب كثيرالملگي سختي مي كشند. اين اشخاص نوعا از اشاره به ملت فارس و منطقه ملي فارسستان نيز واهمه دارند.
ايران يك كشور كثيرالمله است، براي سراسري بودن يك جنبش و حركت در اين كشور، اين واقعيت مي بايست در آن منعكس شده باشد. اين امر به دو شكل ممكن است. اولا مطالبات و حقوق ملي همه ملل ساكن در ايران در پلاتفورم و يا گفتمان آن جنبش ملحوظ شده باشد و يا اقلا بر عليه و در تناقض با آنها نباشد. دوما همه ملل ساكن در ايران اشتراك فعالانه در آن داشته باشند. نمونه كلاسيك يك جنبش سراسري در ايران، نمونه خيزش ضد سلطنتي-انقلاب ٢٩ بهمن است. در شعارها و اهداف اين جنبش –كه غالبا سلبي بودند- چيزي بر عليه مطالبات و حقوق ملي ملل ساكن در ايران نبود و همه ملل ساكن در ايران در آن اشتراك عملي داشتند.
اما جنبش سبز خلق فارس در مقطع كنوني يك جنبش سراسري نيست. زيرا اولا رهبران آن مدافع قانون اساسي جمهوري اسلامي مي باشند، در حاليكه دو مورد «رسميت انحصاري و مشترك و ملي ناميدن زبان و خط فارسي» و «دولت ديني و ولايت فقيه» در اين قانون در تضاد آشكار با هويت، حقوق و منافع ملي ملت ترك مي باشند و ثانيا در عمل نيز ملل غيرفارس در آن اشتراك فعالانه ندارند.
به عبارت ديگر جنبش سبز فعلي، صرفا مي تواند به عنوان مقطعي از جنبش دمكراسي ملت همسايه فارس و منحصر به فارسستان توصيف شود. اين بدان معني نيست كه اين جنبش قابليت تبديل شدن به و يا ايجاد يك جنبش سراسري را ندارد. بر عكس، به سبب برخي خصوصيات دمكراتيك، دارا بودن امكانات تبليغاتي گسترده ، وجود سمپاتي قابل ملاحظه افكار عمومي جهان به آن و توانا بودن به تضعيف بنيانهاي دولت ديني فارس و كل نظام جمهوري اسلامي، جنبش سبز از قابليت بالائي براي تبديل شدن به يك جنبش همگاني برخوردار است. اما تاكنون – عمدتا به سبب عدم تمايل رهبران آن به انعكاس واقعيت كثيرالملگي ايران و داخل كردن مطالبات ملي ملل محكوم ساكن در ايران در شعارهاي اين جنبش- اين پتانسيل از قوه به فعل در نيامده است و بنابراين، اين جبنش همچنان مي بايست به عنوان يك جنبش دمكراتيك خلق فارس طبقه بندي شود.
س- مشاركت در حوادث و مسائل سراسري ايران و همسوئي با جنبشهاي اجتماعي و سياسي همگاني موجود در آن –مانند جنبش زنان و حركات سنديكائي-كارگري و …. چرا ضروري است و يا چه فايده اي دارد ؟
من در اين سوال به موضوع حوادث واقعا سراسري ايران متمركز خواهم شد و به موضوع حوادث داخلي خلق فارس بعدا خواهم پرداخت.
برخي از اشخاص علاوه بر مسائل داخلي خلق فارس، خواستار عدم مشاركت تركان ساكن در آذربايجان و ايران در حوادث سراسري اين كشور نيز هستند. اين نگرش ممكن بود در گذشته و در شرايط خاصي صائب باشد، اما امروز بدلائل زير صائب نيست:
اولا تا زماني كه خلق ترك در ايران ساكن است و تا زماني كه آذربايجان جنوبي بخشي از كشور ايران و داخل مرزهاي اوست، به عبارت ديگر تا زماني كه ايران تقسيم نشده و يا از هم فرونپاشيده است، هر حادثه اي كه در اين كشور رخ مي دهد، به درجات گوناگون هم به خلق ترك و هم به آذربايجان مرتبط اند و بر آنها تاثير مي گذارند. موضعگيري در باره هر مساله اي كه بر ما تاثير گذار بوده و با ما مرتبط است نيز ضروري است. البته موضعگيري در باره مسائل سراسري ايران لزوما به معني مشاركت و مداخله فعال در همه آنها نيست. اما لازم است كه حركت ملي ترك همواره از هر حادثه و مساله تحليل و آناليزي دقيق و قانع كننده داشته باشد و پلان جامع و استراتژي كارآئي براي برخورد با آن تهيه كند. اين استراتژي ممكن است به اشكال گوناگوني از مشاركت فعال تا سكوت و نظاره گري صرف طراحي شود. مثلا خلق ترك (به جز تركان ساكن در تهران) و آذربايجان و به تبع آن حركت ملي در مناسبت با جنبش سبز خلق فارس، به شكل عدم مشاركت فعال و نظاره گري موضعگيري كرد. اين عدم مشاركت و نظاره گري نه منفعلانه و از سر قهر، بلكه موضعگيري اي فعالانه و آگاهانه بر اساس تحليل مشخص و عقلاني بود.
ممكن است پرسيده شود كه اساسا چرا همسوئي و همكاري با ديگر جنبشهاي اجتماعي-سياسي مفيد و موضعگيري فعال در مقابل حوادث سراسري و در صورت وجود شرايط لازم، مشاركت در آنها ضروري است؟ جواب اين است كه امروزه «دادن هزينه اندک»، «حفظ استمرار»، «محقق نمودن اهداف با شيوه هاي مسالمت آميز» و «فرصت يابي مناسب» از اهداف عمده حركتهاي ملي-ائتنيك معاصر و نوين به شمار ميروند. «نافرماني مدني»، «مقاومت منفي»، «عدم همکاري با دولت تضعيف شده»، «فلج کردن آن با تکيه بر روشهاي تبليغاتي»، «همسوئي و همكاري با ساير گروههاي معترض که به دلايل مختلف و معين خواهان سرنگوني دولتند» و «استفاده از نيروي اين گروهها به سود خود»، از شيوه هاي مبارزاتي است كه امروزه حركتهاي ملي-ائتنيك براي رسيدن به اهداف فوق بكار مي برند. پيروي از اين راهبرد كه من آنرا «حركت ملي عقلاني» مي نامم، مي تواند هزينه هاي مادي و غيرمادي براي رسيدن به مطالبات ملي را به حداقل برساند و در عين حال با اتخاذ سياست سريع الوصول فوق، لااقل بخشي از مطالبات ملي را در کمترين زمان ممکن به دست آورد.
س-نتايج منفي عدم مشاركت در حوادث سراسري ايران و عدم همسوئي با جنبشهاي اجتماعي-سياسي همگاني چه مي تواند باشد؟
امروز عدم مشاركت در حوادث سراسري ايران و انفعال در قبال آنها باعث خواهند شد كه فردا به هنگام فروپاشي جمهوري اسلامي ايران، امر بدست آوردن حقوق ملي ملت ترك و تضمين نمودن منافع ملي وي به خطر بيافتد. در اينجا تجربه تلخ دياسپوراي توركمان عراق بسيار آموزنده است.
در تاريخ نزديك دياسپوراي توركمان در عراق، فعل و انفعالات اين كشور را به نادرستي تحليل نمود و به جاي متمركز شدن بر حقوق ملي خود، به دنباله روي از سياستهاي دولت تركيه در قبال حوادث عراق- كه از بنيان نادرست بودند- پرداخت. در اين راستا با گذار عراق به نظامي فدرال مخالفت كرد و به حفظ وضعيت موجود تحت حاكميت رژيم فاشيستي بعث و ديكتاتور صدام كوشيد، در جنبش همگاني تغييرعراق مشاركت ننمود و به جاي آنكه در صف آمريكا –كه در آن مقطع زماني تغييري را كه عراق بدان نياز داشت مي آورد و كوچكترين شكي در غلبه آن وجود نداشت- در صف رژيم صدام كه كوچكترين شبهه اي در فروپاشي آن نبود جاي گرفت. در نتيجه اين خطاهاي مهلك پي در پي و تعقيب اين سياستهاي منفعلانه و مرتجعانه، پس از ساقط شدن رژيم صدام توركمانان عراق بر خلاف كردان اين كشور كه در تمام موارد فوق در جهت متضاد موضع گرفته بودند، مورد غضب فاتحان جديد قرار گرفتند. از نظام سياسي دمكراتيك جديد بيرون رانده شده و از حقوق ملي شان شامل اوتونومي و يا فدراليسم ملي محروم گرديدند.
بنابر اين در صورت وجود برخي از شرايط كه اندكي بعد بدانها اشاره خواهم كرد (پس از ظهور شعور ملي و تثبيت گرديدن هويت ملي، پديدار شدن تشكيلات سياسي ملي فعال و مشخص شدن مطالبات ملي)، عدم مشاركت خلق ترك در حوادث همگاني و سراسري ايران به معني خود كشي سياسي است و وي را به موقعيت توركمانان عراق دچار خواهد ساخت. به عبارت ديگر در شرايط فعلي هر جائي را كه ما -چه در ايران و چه در منطقه خالي- بگذاريم ملل رقيب (فارس، كرد، ارمني، روس، …) پر خواهند كرد.
س- به نظر شما زمينه لازم براي مشاركت تركها در حوادث سراسري چيست ؟ آيا اين زمينه در حال حاضر مهياست؟
براي مشاركت تركان در مسائل همگاني اين كشور مي بايست قبلا چندين شرط موجود باشد، از جمله وجود شعور ملي و تثبيت هويت ملي نزد بخشي تعيين كننده از توده ترك و نخبگان وي؛ وجود تشكيلات سياسي و فرهنگي به تعداد كافي كه براي بدست آوردن حقوق ملي و مدافعه از منافع ملي ملت ترك ايجاد شده و به طور موثر به فعاليت مشغولند؛ فعاليت اين تشكيلات به طور كاملا مستقل از تشكيلات فارسي –سراسري و با مديريت و پلاتفرمهاي مستقل از آنها؛ تبلور و مشخص شدن خطوط اصلي مطالبات ملي؛ و نبودن ريسك استحاله ملي ملت ترك و يا كم رنگ نشدن خطوط فارقه هويت ملي بين تركها و فارسها در صورت مشاركت در حوادث سراسري. يكي از دلائل مشاركت فعال گروههاي كرد و خلق كرد در حوادث سراسري ايران، وجود همه اين شرايط در مورد خلق كرد اقلا پس از جهان جهاني دوم تا به امروز است. اما در مورد خلق ترك، در طول قرن بيستم اين زمينه هرگز وجود نداشته است.
در صورت عدم وجود زمينه فوق و پيش از آنكه شعور ملي تركي شكل گرفته و تثبيت شده باشد، اشتراك توده ها و افراد ترك در حوادث سراسري ايران از جمله مجادله دمكراسي همگاني، بويژه در تركيب سازمانهاي فارس موسوم به سراسري در جهت عكس روند ملت شدگي تركان عمل نموده و باعث استحاله ائتنيك-ملي تركان در هويت ملي ايراني-فارس و فارسسازي آنها خواهد شد. من اينگونه اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري ايران را «مشاركت انتحاري» مي نامم. اينگونه اشتراك در يك جنبش سراسري، بيش از همه به نفع خود آن جنبش سراسري (مانند مجادله دمكراسي) نيست. با اين پديده در انقلاب ٢٩ بهمن و به اعتباري در انقلاب مشروطيت مواجه مي شويم.
در مقطع زماني انقلاب ٢٩ بهمن، شعور ملي و هويت ملي ترك نه در نزد توده و در نزد نخبگان تثبيت نشده بود، هيچ تشكيلات سياسي ملي فعال براي بدست آوردن حقوق ملي و پاسداري از منافع ملي وي در صحنه وجود نداشت (تنها تشكيلات ظاهرا ملي يعني فرقه دمكرات آذربايجان، عملا مهره يك سازمان سياسي فارس-حزب توده ايران- و حافظ منافع ملي ملت حاكم فارس و دولت استعمارگر روسيه شوروي بود) و اساسا مفهوم حقوق ملي مبهم بوده و مطالبات ملي كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت تدوين نگرديده بود.
توده ها و نخبگان ترك در اين شرايط به جريان سراسري ضدسلطنتي پيوستند. طبيعتا اولين نتيجه اين مشاركت، سوء استفاده فارسها از خلق ترك به عنوان ماشه اي براي در دست كردن آمال سياسي خود بود. از زاويه خلق ترك نيز اين رفتار سياسي در چهار چوب ايران و ايرانيت، منجر به تضعيف و تحليل رفتن هرچه بيشتر هويت ملي ترك در هويت ملي ايراني-فارسي و فارسسازي خلق ترك شد. پس از اين جنبش همگاني كه خلق ترك در آن نه به عنوان يك ملت جداي داراي پلاتفورم و استراتژي مستقل از ملت فارس، بلكه به عنوان بخشي از ملت ايران (فارس) شركت كرد، طبيعتا در نظام، دولت و قانون اساسي جديد موجوديت، هويت، حقوق، مطالبات، نيازها و منافع ملي وي تماما به هيچ شمرده شد و از همه به يكباره محروم گرديد.
اما امروز وضعيت آغاز به ديگرگون شدن كرده است. روند ملت شوندگي خلق ترك به درجه مهمي پيشرفت كرده و به نقطه غيرقابل بازگشت رسيده است. بخش تعيين كننده اي از خلق ترك بر هويت ملي و حقوق ملي خويش واقف شده و داراي شعور ملي است. طبقه و نسلي از روشنفكران و فعالين سياسي ترك با تفكر ملي و ترك مركز، دانا و متمركز بر منافع ملي تربيت شده است. در داخل و خارج كشور، دهها انجمن و تشكيلات فرهنگي، اجتماعي و سياسي كه براي حفظ هويت ملي و حقوق ملي خلق ترك مبارزه مي كنند وجود دارند. حركت ملي مستقل ترك بوجود آمده و ريشه هاي خود را مستحكم كرده است. در اين شرايط مشاركت در حوادث سراسري ايران، نه تنها نادرست نيست بلكه مفيد حتي ضروري است. زيرا به ما امكان مي دهد كه اينبار حوادث سراسري را نه در جهت فارسسازي ملت ما، بلكه در راستاي ملت شوندگي خود و منافع مليمان بكار برده و مديريت كنيم، بر آنها تاثير گذاريم و جهت دهيم. در اين شرايط، عدم مشاركت خلق ترك در جنبشهاي سراسري ايران مترادف با «عدم مشاركت انتحاري» خواهد بود.
س-موضع حركت ملي در رابطه با سازمانهاي سراسري چيست؟
در ايران هيچ تشكل و تجمع سراسري سياسي واقعي وجود ندارد. واقعيات سياسي ايران نشان ميدهد كه هيچكدام از احزاب موجود موسوم به سراسري، نه به شكل صعودي و نه در فرم نزولي حزبي سراسري نميباشند. اين احزاب برآيند و محصول گردهمآيي نهادهاي سياسي مستقل ملل عمده ايران و سرزمينهاي مليشان نبوده (احزاب سراسري صعودي)، و همچنين هيچكدام اقدام به تاسيس احزاب ملي منطقه اي در مناطق عمده ملي با تشكيلات و ارگانهاي مستقل خود ننموده اند (احزاب سراسري نزولي).
وضعيت ايران عبارت از اين است كه جمعيتهايي بوجود آمده توسط افراد مختلف (اغلب اوقات منسوب به ملت فارس و در گذشته افرادي از ملت ترك و گاها كرد) دست به ايجاد تشكيلاتي زده و آنرا حزب سراسري اعلام مينمايند، بي آنكه اين تشكيلات، محصول تركيب و اتحاد احزاب معادل ملتهاي ايراني بوده و يا به ايجاد احزاب معادل ملتهاي ايراني در مناطق مليشان منجر شود.
حزبي بلوچستاني را كه شعباتي در كردستان و يا تركمنستان ايران داير كند و حتي به عضوگيري از ميان تركمنها و اكراد ايران آغاز نماند، به صرف ايجاد شعبه در مناطق ملي ديگر و عضوگيري از ملل گوناگون نميتوان حزبي سراسري بشمار آورد. تشكيلات و احزاب سياسي موسوم به سراسري در يك صد ساله اخير، يا از اول و يا پس از كوتاه مدت تبديل به تشكيلاتي فارس و بر اساس منافع ملي سياسي واقعي ويا فرضي ملت حاكم در اين كشور يعني ملت فارس شده اند.
اينگونه تشكيلات به لحاظ ملي، نه تنها تشكيلات منسوب به خلق ترك و يا نماينده اين خلق نميباشد بلكه درك درستي از حقوق و منافع ملي اين خلق و آذربايجان ندارند ويا درك آنها از اين مقولات تماما ضد تركي و ضد آذربايجاني است.
عملكرد سياسي بسياري از اين تشكيلات نشان ميدهد كه اين احزاب در تاريخ وجود خود عملا به شكل مدافعين منافع و حاكميت و زبان و فرهنگ ملي ملت حاكم فارس در آمده اند، حتي بسياري از اين احزاب موسوم به سراسري، دشمني علني و عميقي با هويت، زبان، فرهنگ و حق حاكميت سياسي ملتهاي ايراني داشته و يا اساسا بر اين مبناء تاسيس شده اند. همچو تشكيلاتي كه در فرمگيري آنها تشكيلات و تشكلات سياسي منسوب به ملتهاي غيرفارس ايراني با حفظ هويت حقوقي، سياسي و ملي جداگانه خود اشتراك نداشته اند، نوعا حق، صلاحيت و مشروعيت تمثيل ملت ترك و وطن آذربايجاني را ندارند، بلکه وجود آنها، نفي و انکار ملت ترک و وطن آذربايجاني است.
تشکيلات سياسي موسوم به سراسري در ايران بويژه آنها كه سابقه تاسيس آنها مربوط به دوره پهلوي است و امروز در مهاجرت در خارج از كشور بسر مي برند، محصول انديشه دولت-ملت در اين کشور و نافي واقعيت کثيرالمله بودن کشور ايران اند. احزاب موسوم به سراسري در ايران پديده هايي پيش مدرن و مربوط به دوران قبل از تشكل ملتها در ايران ميباشند.
با ورود به دوران مدرنيته و با سرعت گرفتن روند ملت شدگي در نزد ملل ايراني، احزاب سراسري نيز، همانگونه كه شاهديم فلسفه وجودي خود را از دست ميدهند. از اين رو اصرار بر پديده پيش مدرني مانند احزاب سراسري در كشور چند ملتي ايران، به عبارتي مخالفت با مدرنيته است. اين سازمانها را سراسري دانستن همان قدر صحيح است كه دولت ايران را نماينده همه ملل ساكن در آن دانستن. اصرار تشكيلات سراسري بر عدم ذكر منسوبيت ملي خودشان فارسي، ناديده گرفتن و دور زدن ارگانهاي سياسي و فرهنگي ديگر ملتهاي ساكن در ايران – كه مخاطب تشكلها و ارگانهاي سياسي ملت فارس موسوم به سراسري ميباشند- و به نيابت و بنام ديگر ملتهاي محكوم ساكن در ايران سخن گفتنشان، رفتاري نشان از ناسيوناليسم افراطي فارسي، تنشزا، مذموم و غيرمشروع است. اصرار چنين احزابي بر سراسري بودن خود و نمايندگي ملتها و مناطق ملي غيرفارس در ايران، نه تنها به لحاظ عرف و اخلاق سياسي سوال برانگيز است، به لحاظ رشد مبارزه دمكراتيك در ايران و بلوغ سياسي-ملي ملتهاي ساكن در آن نيز فوق العاده زيان آور و بازدارنده است.
هم سازمانهاي موسوم به سراسري و هم دولت ايران به لحاظ ماهيت و جهتگيري ائتنيك، فارس اند. از اينرو مي بايد به ايجاد تشكيلات پارالل براي همه تشكيلات فارسي موسوم به سراسري اقدام نمود. اين تشكيلات سياسي و فرهنگي تحت هر شرايطي مي بايد همواره با هويت مستقل خود و به طور كاملا مستقل از تشكيلات فارسي مشابه اداره شوند.
الحاق و يا تبديل تشكلات سياسي آذربايجاني و تركي قبلا موجود به سازمانهاي موسوم به سراسري نيز مانند تبديل حزب عدالت آذربايجان به حزب كمونيست ايران، انكار هويت ملي متشخص خلق ترك و در عمل نوعي انتحار سياسي و حتي خيانت است. به عنوان نمونه تجربه الحاق فرقه دمكرات آذربايجان به حزب توده ايران نشان داد كه تبديل احزاب سياسي منسوب به ملل محكوم ساكن در ايران به شعبات احزاب معروف به سراسري، عملا به نابودي و حذف كامل آنها از حيات سياسي، از دست دادن مطلق پايگاههاي توده اي ايشان و در نتيجه باعث شكست جنبش ملي ملت مربوطه و سكته در روند كلي دمكراسي در كل ايران منجر مي شود. به عكس، عدم اتحاد حزب دمكرات كردستان با حزب توده ايران و يا هر حزب ايراني موسوم به سراسري، به رشد حركت ملي دمكراتيك كرد و شتاب بخشيدن و بين المللي نمودن اين حركت و در نتيجه اعتلاء جنبش دمكراسي در كل ايران كمك نموده است.
از طرف ديگر، اين ادعا كه «احزاب سراسري مؤثرترين ابزار براي تأمين تفاهم عمومي در گذار به موقعيت دموکراسي مبتني بر برابري حقوق ملي در کشور اند و وجود سازمانهاي سراسري براي تامين تفاهم عمومي در گذار به دمكراسي ضروري است» در ضديت با تجارب تاريخي است. تجربه يك صدساله اخير ايران نشان ميدهد كه وجود احزاب موسوم به سراسري اما به واقع فارسي، ابزاري در جهت نفي تشخص ملي ملتهاي ايراني، مانعي در مسير بلوغ سياسي آنها، و در نهايت جاده صاف كن امحاء و خودكشي ملي و سياسي آنان و اساسا سدي در مقابل روند تشكل ملل ايراني است.
حوادث حادثه در اتحاد جماهير شوروي و يوگسلاوي سابق نيز درستي اين ادعا را تاييد ميكند. در اين دو كشور احزاب سراسري در نهايت تبديل به ابزار يكسانسازي قومي و سياسي ملل متبوعه توسط دولت و حزب حاكم منسوب به ملت حاكم شدند. به ويژه در كشوري مثل ايران كه فرهنگ دمكراتيك سياسي و ديگرپذيري فردي و ملي در ميان تشكلات و احزاب سياسي وجود نداشته و يا نهادينه نشده است، و در بسياري از موارد حتي وجود ملتهاي گوناگون كشور از سوي نخبگان ملت حاكم و تشكلات سياسي و دولت وي ايران نفي ميگردد، صرف فعاليت و تشكل در قالبهاي ملي جداگانه هر ملت ايراني – و نه در قالبهاي سراسري- براي گذر به دمكراسي نه تنها مفيد، بلكه ضروري است.
س-شروط همكاري با يك سازمان سراسري (فارس) مشخص و يا همگامي با يك جنبش اجتماعي-سياسي خاص خلق فارس چيست؟
هنگام تصميم گيري در باره همكاري با يك سازمان سراسري مشخص و يا همگامي با يك جنبش سياسي-اجتماعي معين خلق فارس، عوامل متعددي مي توانند دخيل باشند. نخستين عامل، درجه رسوخ و غلطت ناسيوناليسم فارسي در جريان و يا تشكيلات مذكور است. وجود شعارهاي ناسيوناليستي افراطي و باستانگرايانه در يك تشكيلات و يا جريان فارسي، باعث دوری کردن ملت ترك مي شود. دومين عامل، مساله شناساسي و يا عدم شناسائي هويت و حقوق ملي خلق ترك و هويت سياسي مستقل تشكيلات ترك و آذربايجاني است. تشكيلات ترك و آذربايجاني نوعا تمايلي براي ايجاد ديالوگ و همكاري با تشكيلات و جرياناتي كه هويت و حقوق ملي خلق ترك و شخصيت سياسي مستقل آنها را رد مي كنند و نيتي براي ايجاد ديالوگ و همكاري نشان نمي دهند ندارد. عامل سوم، قابليت و شانس موفقيت حركت مذكور در تضعيف عملي دولت ايران و دمكراتيزاسيون خلق فارس است.
به سبب حاكميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محكوم ترك و آذربايجان جنوبي، هر جنبش و يا تشكيلات خلق فارس كه به دمكراتيزاسيون ملت حاكم و تضعيف و يا ساقط شدن دولت وي كمك كند در جهت منافع ملي خلق ترك است و از اينرو همكاري و همگامي با آن، حتي در برخي شرايط به صورت يك طرفه ممكن است ضرورت پيدا كند. عامل چهارم، هزينه همگامي با جنبش مذكور براي خلق ترك است. در حركت ملي ترك مانند هر جنبش ملي عقلاني معاصر، حداقل هزينه دهي اصل است. بنابراين بالا بودن هزينه همگامي با يك جنبش فارس، حتي اگر در راستاي منافع ملي خلق ترك باشد، مانع از همگامي فعال با آن جنبش خواهد شد.
عامل پنجم، شانس به اقتدار رسيدن يك تشكيلات و يا جنبش فارسي است. منطقي است كه حركت ملي ملت محكوم ترك، كانالهاي ديالوق با طرفي كه شانس بيشتري براي قبضه قدرت در فارسستان را دارد باز نگهدارد.
البته وزنه هر كدام از عوامل فوق در مقاطع و شرايط مختلف و مورد معين ممكن است فرق كند. مثلا هنگامي كه جنبشي حقيقتا قابليت بسيار بالائي براي دمكراتيزاسيون دولت ايران و يا تضعيف آن داشته باشد، همگامي با آن حتي اگر داراي شعارهاي مناسبي نيز نباشد معقول و عقلاني است. مانند ضرورت همگامي با جريانات بنيادگراي ليبرال فارس (جناح اصلاح طلب) در مقابل جريانات بنيادگراي محافظه كار فارس (جناح ولايتمدار).
نكته مهم ديگر اين است كه رابطه فعالانه و ارگانيك تشكيلات ترك و آذربايجاني با جريانات و تشكيلات فارس و فارسستاني مانند خود رابطه دو ملت ترك و فارس مي بايد از نو و بر مباني ديناميكهاي نوئي تعريف شود. مهمترين اينها احترام به هويت مستقل و منافع متقابل است. در شرايط عادي، همكاري و حمايت ما از هيچ جريان و تشكيلات فارس، بدون شناخته شدن هويت و منافع ملي مان ممكن نيست. البته در شرايطي ويژه- همانطور كه قبلا اشاره كردم-حمايت يكطرفه متصور است. براي همكاري ارگانيك تشكيلات، جريانات و شخصيتهاي ترك با معادلين فارس خود لازم است كه معادلين فارس مقدمتا هويت ملي مستقل ملت ترك و تشكيلات سياسي وي را قبول نمايند و خواستار همكاري با تشكيلات و جريانات سياسي ملت ترك باشند. احترام به استقلال جنبشهاي سياسي متعلق به مليتهاي غيرفارس ايران و به رسميت شناختن تشكيلات سياسي آنان تنها راهي است که ميتواند زمينه همكاري و همگامي عمل ميداني نيروهاي سياسي متعلق ملل مختلف ساكن در ايران را فراهم آورد.
اين امر البته به طور مكانيكي و صرفا با دعوت آنها به به رسميت شناختن ما انجام نمي پذيرد، هر چند اينگونه دعوتها نيز ضروري است. اين امر با ايجاد تشكيلات جدي و پايدار موازي، گسترش پايگاه توده اي، كسب قابليت به حركت در آوردن توده هاي ترك و تاثير گذاري بر اتمسفر سياسي جامعه ترك صورت مي پذيرد. در اين صورت جريانات و تشكيلات فارس نه تنها هويت ملي و سياسي مستقل ما را قبول خواهند كرد، بلكه داوطلبانه طالب همكاري با ما نيز خواهند شد. موضع يكپارچه خلق ترك و تشكيلات سياسي وي در عدم همكاري با جنبش سبز خلق فارس، رهبران اين جنبش را مجبور كرد كه به كرنش در برابر خلق ترك و دلجوئي از وي برخيزند. نامه آيت الله منتظري محصول اين سياست درست است. موسوى نيز در آخرين مصاحبه اش با سايت جماران، از ضرورت اجراى اصول متعلق به تدريس زبان هاى غيرفارسى در مناطق قوميت هاى غيرفارس سخن به ميان آورد. حال آنكه دنباله روي بي قيد و شرط خلق ترك و نخبگان آن از جريانهاي سراسري (فارس) در يك صد سال گذشته و به تعبيري كاسه داغتر از آش شدن، به شناخته شدن هويت و حقوق ملي ما از طرف توده، نخبگان و دولت فارس سرسوزني كمك نكرده بود. تجربه جنبش سبز و نامه منتظري، حتي بخشنامه احمدي نژاد در باره ارائه اختياري دو واحد اختياري زبان تركي در برخي از دانشگاهها، علاوتا نشان داد كه بيش از آنكه ملت ترك محتاج ملت فارس باشد، اين ملت فارس است كه محتاج ملت ترك است.
به همه حال با توجه به وجود زمينه هاي لازم براي مشاركت در جنبشهاي سراسري براي خلق ترك و با سبك و سنگين كردن عواملي كه فوقا بدانها اشاره كردم، معقول است كه تشكيلات سياسي و فرهنگي و اجتماعي و حتي رسانه هاي ترك و آذربايجاني در داخل و خارج كشور به ايجاد تماس و ديالوگ با معادلين فارسي-سراسري خود اقدام كنند. زيرا اين عمل از يكسو طرف فارس را به پذيرفتن هويت ملي و سياسي مستقل خلق ترك و تشكيلات وي مجبور خواهد نمود و از سوي ديگر به ايجاد دو دستگي و آشفتگي در ميان فارسها در نحوه برخورد با حركت ملي ترك جرقه خواهد زد. به ويژه ضروري است كه هر گام كوچكي كه تشكيلات و جريانهاي فارسي-سراسري به سوي خلق ترك (يعني شناختن هويت، شخصيت و حقوق و مطالبات وي) بر مي دارند تقدير شود و تشكيلات و جريانهاي ذيربط ترك و آذربايجان موضعگيري مثبتي –متناسب با گام مذكور- اتخاذ كنند. كلا ما به عنوان ملت، مي بايد دست دوستي به سوي هر شخصيت، تشكيلات و جرياني كه نظر مثبتي به ما دارد دراز كنيم. از طرف ديگر مي بايست روشن نمود كه شخصيتها، جريانات و تشكيلات فارسي اگر طالب همكاري و حمايت خلق ترك در يك عرصه خاص و يا مبارزه معين اند، مي بايد در مقابل آن در عمل از خود گذشتهاي سياسي نشان دهند. اين گذشت سياسي چيزي در رده به رسميت شناختن زبان تركي مي تواند باشد.
س- آيا مي توان از وجود چالش و بحرانهاي داخلي ملت فارس صحبت كرد؟
هنگامي كه از مسائل خلق فارس صحبت مي شود صحبت از سه گونه مساله مي رود. گونه اول، بحرانها و چالشهاي دولت ايران كه آنرا به لحاظ ائتنيكي مي بايست به عنوان دولتي فارس قبول نمود. گونه دوم، مسائل دوطرفه بين ملت فارس و يك ملت ديگر، به عنوان نمونه حدود مناطق ملي فارسستان و آذربايجان، مساله پيدا شدن تعدادي شهر و روستاي فارس زبان در آذربايجان در اثر پيشرفت روند فارسسازي، مساله وجود ميليونها تن ترك در فارسستان، مهاجرت دوباره و بازگشت آنها به آذربايجان، وضعيت زبان تحميلي فارسي در مناطق ترك نشين، حفظ ميراث تاريخي ترك در فارسستان، … اين مسائل نوعا از همان آغاز مسائل مشترك دو ملت فارس و ترك اند. گونه سوم، مسائل داخلي خلق فارس اند كه اين خلق تنها مقام صلاحيتدار براي مديريت و تصميم گيري در باره آنها است. در ايران هر ملت داراي شماري از مسائل خاص، چالشها و بحرانهاي داخلي خود نيز مي باشد. اين امر زائيده از طبيعت ملت بودن است. اگر ملت كرد و يا تركمن و يا بلوچ مي تواند مسائل داخلي خود را داشته باشد، نامعقول خواهد بود گمان شود ملت دهها ميليوني فارس داراي هيچگونه چالش و بحران داخلي نباشد. بنظر مي رسد به سبب پيشرفت شديد روند استحاله ملي ملل غيرفارس و جا افتادن نگرش مساوي گرفتن فارس با ايران، بسياري از مردم و حتي نخبگان ملل غيرفارس گمان مي كنند كه هر مساله و چالش و بحران داخلي فارسها، مساله و بحران و چالش داخلي ديگر ملل ساكن در ايران نيز است. اين تلقي نادرست، نتيجه استحاله ملي اينگونه افراد است. واقعيت آن است كه ملت فارس مانند هر ملت ديگري نه تنها داراي مسائل داخلي، بلكه داراي منافع ملي خود نيز است. جالب توجه است كه شديدترين اعتراضات به بيان وجود مسائل داخلي ملت فارس از سوي برخي از فعالين سياسي ترك اغلب فدراليست و معتقد به كثيرالملگي ايران ابراز شده است. من در صداقت و صميميت اين افراد كه از شنيدن خبر وجود مسائل داخلي ملت فارس جدا شوكه شده اند- اين اشخاص نوعا داراي سابقه فعاليت سياسي در تشكيلات چپ فارس هستند- ترديدهاي جدي دارم. در گذشته روشنگري بسياري در باره ملت بودن فارسها لازم بود، اما امروز بالاخره اين واقعيت در اذهان لجوج نيز در حال جا افتادن است. به نظر مي رسد اكنون نوبت اندك روشنگري در باره واقعيت مسائل و بحرانهاي داخلي ملت فارس و تعبيراتي مانند سياست فارس، چپ فارس، دمكراسي فارس، منافع ملي فارس، منطقه ملي فارس (فارسستان) و … است.
س- برخي گرايشهاي حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان مسائل و حوادث در ايران را چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي ميکنند که ارتباطي به ما ندارد. به نظر شما آيا اين نوع ارزيابي و نگاه مي تواند منافع ترکها را تضمين کند ؟
ايران كشوري كثيرالمله است و فارسها تنها يكي از ملل ساكن در آن هستند. نتيجتا همه مسائل و حوادث اين كشور را نمي توان به عنوان چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي كرد. در ايران بسياري از مسائل و حوادث اتفاق مي افتند كه ربطي به ملت فارس نداشته، از آن و مربوط به ملل ديگر ساكن در اين كشوراند و يا از سنخ مسائل و حوادث سراسري اند كه خاص ملت فارس نيست. از طرف ديگر، اعتراف به وجود بحرانها و چالشهاي داخلي ملت فارس، لزوما به معني بي ارتباط بودن اين بحران و چالشها با ديگر ملل ساكن در ايران و يا ضرورت بي تفاوتي در قبال اين بحران و چالشها نيست. به لحاظ تئوريك اينكه يك مساله بحران داخلي ملت فارس است، با مرتبط بودن آن مساله به ملت ترك و ضرورت موضعگيري ملت ترك در باره آن سه مساله متفاوت اند. يك مساله ممكن است مساله داخلي خلق فارس باشد و يا نباشد، يك مساله داخلي خلق فارس ممكن است به ما ارتباط داشته باشد و يا نداشته باشد، واكنش و موضعگيري در باره يك مساله داخلي خلق فارس مرتبط به ما ممكن است ضروري باشد و يا نباشد. در ايران در نتيجه پيشرفت بسيار پروسه درهم آميختگي سياسي و اجتماعي و اقتصادي مناطق ملي اكثرا به نيتهاي استعماري، وضعيت به گونه اي در آمده كه بسياري از مسائل و بحرانهاي داخلي يك ملت خاص بر ملت ترك نيز تاثير مي گذارد و بنابراين به وي هم مرتبط است. در ميان ملل ساكن در ايران، ملت فارس حالت ويژه اي دارد و تاثير تحولات و بحرانها و چالشهاي داخلي وي، به دو دليل بسيار بيشتر از تاثير تحولات هر ملت ديگري بر ملت ترك است. يكي به علت همجواري گسترده ملت ترك و ملت فارس در قسمتهاي جنوبي آذربايجان (تهران، قم، مركزي، ..)، در شمال خراسان و در مركز-جنوب ايران و ديگري به سبب حاكميت ملت فارس بر دولت ايران كه فعلا ملت ترك و مناطق ترك نشين ايران را در تحت حاكميت و استعمار داخلي خود دارد. هر گونه بحران و چالش اين دولت، علي رغم اينكه اصلا متعلق به ملت فارس مي باشد، بر همه ملل ساكن در ايران و گروههاي ائتنيك آن، حتي همسايگان آن نيز تاثيرگزار بوده و در نتيجه به آنها مرتبط است. اين ارتباط، از سنخ رابطه يك ملت محكوم با مساله داخلي يك ملت حاكم و دولت وي است. حتي به فرض فروپاشي ايران و يا گذار آن به سيستم فدرال، فارسستان فدرال و يا مستقل به دلائل متعددي از قبيل وجود اقليت عظيم ترك ساكن در فارسستان، مرز مشترك طولاني فارسستان و آذربايجان، رقابت تاريخي دو ملت فارس و ترك، توسعه طلبي فارسستان، اتحاد ناسيوناليسم فارس با همسايگان مساله دار آذربايجان جنوبي (ارمني، كرد) و …هميشه در مركز توجه ما قرار خواهد داشت. اكنون نيز مسائل داخلي ملت فارس در اكثر موارد به ديگر ملل ساكن در ايران و از جمله ملت محكوم ترك تاثيرگذار و در نتيجه مربوط اند. مانند گذر به الفباي لاتين براي زبان فارسي كه مساله داخلي ملت فارس است و تصميم گيري در باره آن حق و در صلاحيت اين ملت مي باشد و يا مساله سكولاريزاسيون و دمكراتيزاسيون جامعه فارس. اين مسائل علي رغم تعلق به ملت فارس، بر ديگر ملل ساكن در ايران نيز موثر اند. همانگونه كه مسائل و بحرانهاي داخلي ملت روس، به سبب حاكميت اين ملت بر دولت روسيه، لاجرم به همه ملل محكوم در اين كشور از جمله ملت تاتار نيز مربوط است. و يا كشمكش و رقابت بين بارزاني و طالباني علي رغم آنكه مساله داخلي كردان عراق است، با اينهمه توركمانهاي ساكن در اين كشور را نيز به شدت تحت تاثير قرار مي دهد. با اين وصف، قابليت تاثيرگذاري بسيار بالاي مسائل داخلي يك ملت بر ملتي ديگر، مسائل داخلي ملت نخست را مساله داخلي ملت دوم نمي سازد. به عنوان مثال حركت ملي ترك در ايران داراي انحرافات اساسي هويتي است. اين بحران و چالش هويتي، علي رغم داشتن قابليت تاثيرگذاري بر ديگر ملل ايران، مساله داخلي ملت ترك است و نه به عنوان مثال مساله داخلي ملت بلوچ. برخي از مسائل داخلي ملت فارس نيز وجود دارند كه تاثير بسيار كمي بر خلق ترك دارند.
بنابر اين در اينجا نگاهي كه منافع ملت ترك را تضمين مي كند، نگاه واقعگرايانه است: ملت فارس مانند هر ملت ديگري مسائل و چالشهاي داخلي خود را دارد. بسياري از چالشها و مسائل داخلي ملت فارس، به ملت ترك نيز مربوط است. هر مساله داخلي ملت فارس را مساله داخلي ملت ترك قلمداد كردن، همانقدر نادرست است كه هر مساله ايران كثيرالمله را مساله داخلي ملت فارس قلمداد كردن. دولت ايران داراي ماهيت ائتنيكي-ملي فارس است. رابطه ملت فارس با اين دولت از سنخ چالشهاي داخلي يك ملت است. از آنجائيكه اين دولت فعلا بر ملت ترك و مناطق ملي ترك نشين نيز حاكم است، بسياري از چالشهاي داخلي ملت فارس با دولت فارس و يا هر بحران داخلي اين دولت، به ملت ترك نيز مرتبط است.
س- به نظر شما حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چه نسبتي با جنبشهاي ملي ساير اقوام و ملل-غيرفارس دارد ؟
من به مورد ملت حاكم فارس جداگانه مي پردازم و در مورد ديگر گروههاي ملي به چند نكته اشاره مي كنم.
حركت ملي ترك هم سنخ جنبشهاي ملي ديگر موجود در ايران است و داراي غايه مشتركي با آنها مي باشد كه عبارت است از وصول به حقوق ملي خود و ايجاد زمينه هاي سياسي لازم براي محقق شدن حق تعيين سرنوشت خود. مانند همه من هم معتقدم كه همگرائي و همكاري جنبش هاي ملي ملل محكوم ساكن در ايران امري بسيار منطقي است، زيرا براي همه آنها مفيد است. منطقي كه ما را به اين نتيجه مي رساند همان منطقي است كه ما را به لزوم همكاري و همسوئي با ديگر جنبشهاي اجتماعي و سياسي نيز مي رساند. اين همسوئي و همكاري مي تواند روند وصول به حقوق ملي تك تك آنها را تسهيل كند. از طرف ديگر من معتقد نيستم كه احقاق حقوق ملت ترك ساكن در ايران لزوما فقط مي تواند به شكل جزئي از بلوك مساله ملي در ايران حل شود. اين نگرش ناشي از نوعي انترناسيوناليسم ايدئولوژيكي است كه جائي در سياست عملي ندارد. مساله ملي هر ملت محكوم در ايران داراي تاريخ و خصلتها و ديناميكهاي متفاوتي است. هر كدام از اين ملل نيز در مراحل مختلفي از روندهاي ملت سازي و سياسي شوندگي قرار دارند. مثلا ملت كرد در مقايسه با ملت لر در هر دو جنبه بسيار پيشرفته تر است؛ بنيادگرائي اسلامي و خشونت سياسي در حركت ملي بلوچ جايگاه عمده اي كسب كرده، در حاليكه در حركت ملي ترك هيچ جايگاهي ندارد؛ ملت ترك يكي از دو ملت عمده ايران و شكل دهنده آن است و از اين جنبه شباهتي مثلا به خلق گيلك ندارد. بر آيند اين عوامل مي توانند منجر به احقاق حقوق ملي يك ملت محكوم در ايران به درجه معيني شوند، در حاليكه يك ملت محكوم ديگر همچنان از حقوق ملي خود محروم بماند. براي روشن شدن مطلب مثالي مي زنم. در تركيه خلق كرد و خلق عرب و حركتهاي مليشان داراي خصلتها و ويژگيهاي متفاوتي اند و اين باعث مي شود كه حل مساله كرد، منوط به حل مساله عرب در اين كشور نباشد. در عراق مساله كرد به درجه مهمي حل شده است در حاليكه در باره مساله توركمان از همچو چيزي نمي توان صحبت كرد. به همين منوال حل مساله ملي يك ملت محكوم لزوما منوط به حل كلي مساله ملي در ايران نيست. حركت ملي ترك نمي بايد خود را مقيد و محصور به عمل و توافق گروهي در اين مورد بكند. هماهنگي بين ملل محكوم ايران مفيد است اما شرط لازم براي حل مساله ملي تك تك آنها نيست.
بين هر كدام از جنبشهاي ملي موجود در ايران با حركت ملي آذربايجان البته مي تواند روابط و مسائل ويژه اي وجود داشته باشد. به عنوان مثال بين جبنش ملي ترك با جنبشهاي ملي عرب و تركمن، هيچگونه اختلاف و اصطكاك عمده اي وجود ندارد. اما با حركات ملي تالش و گيلك پتانسيل بروز اختلافات ارضي موجود است. اين پتانسيل در مورد حركت ملي كرد به منصه ظهور رسيده است. به گونه اي كه مي توان گفت امروز خلق ترك و آذربايجان جنوبي علاوه بر خلق فارس و فارسستان، با خلق كرد و كردستان نيز داراي مساله ملي مي باشد. جوهر مساله ملي با خلق فارس به دو شكل تظاهر مي كند. يكي حاكميت ملت فارس در تمثال دولت ايران بر ملت ترك و آذربايجان. ديگري فارسسازي و فارسستان سازي اراضي آذربايجان جنوبي در استانهاي تهران، مركزي، قم، همدان و قزوين. نام ديگر مساله دوم، مساله «حدود مرزي آذربايجان-فارسستان» و يا «توسعه طلبي فارسي» است. اما در مورد خلق كرد مساله ما تك وجهي است و آن عبارت است از كردستان سازي و كردسازي اراضي آذربايجان ائتنيك در استانهاي آذربايجان غربي، كردستان، كرمانشاهان و همدان. نام ديگر اين مساله، مساله «حدود مرزي آذربايجان-كردستان» ويا «توسعه طلبي كردي» است. من در باره مساله كرد و مناسبت ما به آن به طور مفصل در مصاحبه اي با كميته دفاع از غرب آذربايجان كه اخيرا نشر خواهد شد، صحبت كرده ام. علاقه مندان مي توانند به آن مصاحبه مراجعه كنند.
در مورد اقليتهاي ملي نيز وضعيتي مشابه برقرار است. حركت ملي با بسياري از اقليتهاي ملي كوچكترين اصطكاك و تنشي ندارد. همسوئي و همكاري با آنها نيز از هر جهت مفيد به هر دو طرف و كل ايران است. بويژه دفاع از حقوق ملي اقليتهاي ملي ساكن در آذربايجان ائتنيك وظيفه حركت ملي و امري حياتي است. من در اين باره در سوال مربوط به تشكيلات حقوق بشري آذربايجاني سخن گفته ام. از طرف ديگر در اثر برخي عوامل و در راس آنها دخالت خارجي امروز بين ملت ترك و اقليت ارمني مسائلي در حال بروز است. در ميان اقليت ارمني ساكن در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ايران بويژه نسل جوان، كه شديدا تحت تاثير دياسپوراي ارمني قرار دارد، تمايلات بسيار شديد ضد تركي و ضدآذربايجاني در حد ميليتانيسم و نفرت نژادي در حال گسترش است. از طرف ديگر مليتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي فعالانه به تحريك اقليتهاي ملي تات و تالش در آذربايجان جنوبي و بسيج آنها بر عليه ملت ترك و حركت ملي ترك مشغول اند.
نكته آخر آنكه تشكيلات ترك و آذربايجاني هنگام موضعگيري و مشاركت در مسائل و حوادث سراسري ايران، مي بايست صرفا به نام ملت و منطقه ملي خود سخن بگويند و بر تعيين سرنوشت آن متمركز شوند. ما نمي توانيم و نبايد براي ملل و مناطق ملي ديگر در ايران نسخه پيچي كنيم. ما مي بايست به حق تعيين سرنوشت ديگر ملل احترام اكيد بگذاريم و از تعيين سرنوشت براي آنها حتي در اشكال دمكراسي، لائيسيسم و آلترناتيوهاي فدراليستي و يا استقلال خودداري كنيم. شايد ديگر ملل ساكن در ايران خواهان بكار گرفتن حق تعيين سرنوشت خود، آنهم به شكل استقلال و يا فدراليسم و ايجاد نظامي لائيك و بر اساس اصول دمكراسي نباشند، آذربايجان به چه حقي آنها را مجبور به پذيرش همچو سيستمهائي كه نمي خواهند مي كند؟. هر چند وجود همسايه هاي لائيك و دمكرات از هر جهت به نفع ملت ترك و آذربايجان است با اينهمه آنچه ملل ديگر ساكن در ايران براي خود و آينده خود مي خواهند مساله آنها، حق آنها و در مسئوليت آنها است، نه ملت ترك و آذربايجان جنوبي. آذربايجان جنوبي صرفا خواهان حق تعيين سرنوشت خود و حق اداره امور خود است، فارغ از آنكه بقيه ملل محكوم در ايران با سرنوشت خود چه مي خواهند بكنند. اينكه بقيه ايران با سرنوشت خود چه مي كنند نه در حيطه صلاحيت ماست و نه در قدرت ما. در اين راستا مي بايد از انديشه پرچمدار بودن ملت ترك و سرزمين آذربايجان براي ديگر ملل محكوم و مناطق ملي و كل ايران يكبار و براي هميشه دست برداشت.
س-هنگام اشتراك در مجادلات سراسري و جنبشهاي اجتماعي سياسي همگاني (جنبش زنان، جنبش كارگري، حركتهاي ملي ملل ديگر، ..) به كدام اصول بايد دقت كرد؟
جنبشهاي اجتماعي و سياسي مختلف كه در ايران فعالند و شما نام برخي از آنها را ذكر كرديد، از مقولات متفاوتي اند و طبيعتا مناسب حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي كه نوعا حركتي ملي است با آنها به تناسب ماهيت هر كدام متفاوت خواهد بود. من در اين رابطه قبلا چند نوشته در سؤزوموز درج كرده ام. در اينجا صرفا به ذكر تيتروار چند نكته عمومي مي پردازم.
منظور از اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري و جنبشهاي همگاني ايران، اشتراك مستقل از فارسها در اين حوادث و جنبشها، با تشكيلات و مديريت مستقل و در راستاي منافع ملي خود است. مقصد تاثير بر گفتمان موجود سياسي سراسري در ايران، بدست آوردن مديريت آنها و حتي ايجاد گفتمانهاي جديد است.
بزرگترين خدمتي كه ملت ترك مي تواند به دمكراسي ايران بكند، ايجاد يك حركت ملي ترك نيرومند مستقل از ملت فارس و فارسستان، با تشكيلات و مديريت مستقل از اين دو، كه بتواند تمام تركزبانان پراكنده در سراسر ايران را به چتر خود در آورد و و به يك مركز ثقل سياسي در كشور و منطقه تبديل شود است. اين، در عين حال تنها راه نجات خود ملت ترك نيز مي باشد. چنانچه بزرگترين خدمت كردان عراق و تركيه به دمكراسي تركيه و عراق، جدا شدن از جريانات سياسي سراسري اين دو كشور كه در مركز مي گذشت و ايجاد يك حركت ملي مستقل كرد در آنها بود. به عبارت ديگر در صورتي كه كردان بدون محور قرار دادن هويت و منافع ملي خود، و به عنوان شهروندان تركيه اي و عراقي به حركات دمكراسي ملل حاكم در اين كشورها يعني ترك و عرب مي پيوستند، نتيجه اين عمل آنها صرفا متوقف كردن روند ملت شوندگي خلق كرد و تاخير در روند دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم مذكور و دولتهاي مربوطه شان بود. اما وجود حركتهاي ملي كرد مستقل و نيرومند در اين دو كشور، هم به حل مساله ملي، هم به دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم و جو سياسي عرب و ترك، و با تقسيم اقتدار در مورد دولت عراق به دمكراتيزاسيون آنها منجر شد.
خلق ترك در دويست سال گذشته براي مسائل سراسري ايران بيش از آنچه لازم بود هزينه داده و فداكاري كرده است. اين هزينه ها و فداكاريهاي نابخردانه باعث تضعيف خلق ترك و بردگي وي شده، به نفع كل ايران نيز نبوده است. كشور ايران روز بروز به عقب رفته است. خلق ترك و آذربايجان مي بايست با پيروي از رويه راهبردي «حركت ملي عقلاني»، هرگونه هزينه دهي مادي و غيرمادي در امر مجادله ملي خود را به حداقل برساند و از هزينه دادن براي مسائل سراسري ايران نيز جدا پرهيز كند. پس از اين خلق ترك صرفا مي بايد در اموري كه مستقيما با حقوق و منافع ملي وي در ارتباط است آماده هزينه دادن باشد و نه در مسائل سراسري ايران. بويژه هزينه دهي او براي مجادله دمكراسي ملت حاكم فارس و دولت وي تماما خارج از موضوع است.
فعلا ساقط نمودن دولت ملي فارس يعني جمهوري اسلامي ايران مساله ما نيست. اساسا مساله هيچ ملت محكومي ساقط نمودن و يا از بين بردن دولت ملي ملت حاكم نيست، بلكه مجبور كردن وي به پذيرفتن حق تعيين سرنوشت خود اوست. همچنانكه ساقط نمودن دولت چين كمونيست مساله ملت اويغور و يا تبت نيست، مساله اين دو ملت محكوم، پايان دادن به حاكميت ملت هان و دولت وي يعني دولت چين در هر شكل و مضمون و نام بر ملت و سرزمين ملي خود است. در مقطع فعلي نيز خواست ما شناخته شدن حقوق ملي خلق ترك و در راس آن حق تعيين سرنوشت وي از طرف ملت حاكم فارس و فارسستان است. مساله ما پايان دادن به حاكميت ملت فارس و دولت فارس وي در هر شكل و مضمون و نامي بر ملت ترك و سرزمين آذربايجان است. اين مساله كه چه كسي و چه نظامي بر فارسستان حاكم خواهد بود، هر چند به ما مرتبط باشد، مساله ما نيست، مساله داخلي خلق فارس است.
س-تعامل با گروههاي فارس در يك حادثه سراسري چگونه بايد باشد؟
هنگامي كه از لزوم دخالت و مشاركت خلق ترك در حوادث سراسري ايران سخن گفته مي شود، اين به معني دخالت در مسائل خلق داخلي فارس، اشتراك در مجادله دمكراسي فارس، مشاركت در هر عصيان و شورش خلق فارس كه در اين كشور رخ مي دهد و خواهد داد نيست. همچنانچه دخالت و مشاركت خلق ترك در مسائل سراسري ايران، به معني دخالت در مسائل داخلي خلق بلوچ، اشتراك در مجادله دمكراسي بلوچ و يا هر عصيان و شورش اين خلق كه در ايران رخ مي دهد و خواهد داد نيز نيست. اين مشاركت، به معني دنباله روي خلق ترك از حوادث سراسري و يا جريانات سياسي جامعه فارس كشور اصلا نيست. ذهنيتي كه مشوق اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري ايران به عنوان شهروندان ايران، بخشي از ملت ايران و يا سر و پرچمدار آن است، ذهنيتي منجمد شده در دوران مشروطيت است..
شركت در فعل و انفعالات سياسي سراسري ايران مي بايد در خدمت تشديد واگرائي ملي هر چه بيشتر خلق ترك و فارس، تثبيت هويت ملي و سياسي مستقل ملت ترك و مستحكم نمودن آنها باشد. مي بايد همواره ريسك استحاله ملي ملت ترك و يا كم رنگ شدن خطوط فارقه هويت ملي بين تركها و فارسها در صورت مشاركت در حوادث سراسري را جدي گرفت و مساله مشاركت را طوري مديريت كرد كه اين ريسك –بر خلاف گذشته و هميشه- تحقق نيابد. استمرار، نياز حياتي حركت ملي ترك است و به هيچ وجه نبايد اجازه داد به بهانه شركت در حوادث سراسري، بار ديگر روند ملت شوندگي خلق ترك و مجادله وي براي احقاق حقوق ملي اش دچار سكته شود. حتي شركت افراد منفرد و پراكنده ترك بدون علم كردن هويت و خواستهاي ملي در جريانات سراسري، به معني تثبيت هويت ملي ايراني تركان و و استحاله آنها در فارسها است. يعني همان كاري كه فعالين ترك در سازمانهاي سراسري در طول قرن بيستم كرده اند و يا تركان تهران امروز در جريانات جنبش سبز در حال انجام آنند.
در اينجا براي روشن شدن مطلب مفيد است به طريق اشتراك كردها در مسائل عراق اشاره كرد. مشاركت كردان در مسائل سراسري عراق و جنبش همگاني ضدصدام، به معني پيوستن فردي كردها به تشكيلات عرب و يا پيروي تشكيلات كرد از تشكيلات عرب و حتي دنباله روي و همكاري آنها با جريانات موجود در اتمسفر سياسي عرب نبود. بلكه كردها اولا با تشكيلات مستقل خود در حوادث عراق اشتراك كردند، دوما مديريت و استراتژي كاملا جدا و مستقل و هدفهاي خاص خود را داشتند، ثالثا به ايجاد جريانات و گفتمانهاي جديد اقدام نمودند، چهارما سعي به دور زدن اعراب و خارج كردن كنترل و مديريت حوادث سراسري از آنها كردند، مثلا مستقلا به تماس با دولتهاي خارجي و بازيگران بين المللي پرداختند، پنجما بدست آوردن حقوق ملي خود را منوط به حل مساله ملي در كل عراق و براي همه گروههاي ملي ساكن در اين كشور نكردند، بلكه صرفا بر مساله خود متمركز شدند. با اين مدل اشتراك در روندهاي سراسري بود كه كردهاي عراق مناصب كليدي رياست جمهوري و وزارت خارجه در دولت مركزي را بدست آوردند، در مقياس سراسري زبان كردي را زبان رسمي عراق نمودند، در مقياس منطقه اي موفق به ايجاد دولت فدرال اقليم كردستان شدند و براي اين دولت حق وتوي تصميمات دولت مركزي را بدست آوردند. در اين نمونه، ما شاهد مشاركت فعال كردان در حوادث سراسري عراق هستيم، اما همانگونه كه مشاهده مي شود شركت فعال كردان در حوادث سياسي عراق، به معني دنباله روي كردها از اتمسفر سياسي اعراب آن كشور، حتي همگامي با آنها نبود.
س- در باره جنبش سبز، ماهيت و نحوه موضعگيري حركت ملي در برابر آن چه مي گوئيد؟
من در اينباره نظرات مشروحم را به زبان تركي به دفعات در سؤزوموز مطرح كرده ام. همانگونه كه در پاسخ به سوال فرقهاي يك جنبش سراسري و يك جنبش داخلي ملت فارس اشاره كردم، جنبش سبز با خصوصيات فعلي اش يك جنبش سراسري نيست. اين جنبش حتي در سطح فارسستان و خلق فارس نيز عمومي نيست، چه برسد به آنكه شمول آنرا به ملل محكوم غيرفارس و مناطق مستعمره شده ملي گسترش داد.
جنبشي سراسري است كه با اشتراك عملي همه ملل ساكن در ايران شكل گرفته باشد و شعارها و اهداف آن با هويت، مطالبات و منافع ملي آنها تضادي نداشته باشد. جنبش سبز فعلا داراي اين دو خصلت نيست.
اين جنبش، يك جنبش اجتماعي-سياسي خلق فارس و مساله داخلي وي مي باشد، يعني مديريت آن بر عهده وي است. در بهترين حالت جنبش سبز را مي توان مقطعي از مبارزه دمكراسي فارسستان و ملت حاكم فارس دانست. اما آيا اين مساله داخلي خلق فارس بر خلق ترك تاثيري دارد و به او مرتبط است؟ البته كه تاثير دارد و مرتبط است. آيا موضعيگري ما در باره آن ضروري است؟ پاسخ دوباره مثبت است. من در باره چرائي مرتبط بودن بسياري از حوادث داخلي خلق فارس با ما، ضرورت موضعگيري ما در مقابل آنها و شرايط همكاري ما با اين جنبشها در سوالهاي قبلي سخن گفتم. اكنون مي خواهم به جنبه هائي ديگر از جنبش سبز بپردازم.
اين جنبش داراي جنبه هاي دمكراتيك فراوان از جمله بسيج كردن زنان و به حركت در آوردن جوانان مي باشد و مي تواند بر دمكراتيزاسيون جامعه فارس تاثيرات مثبت بسياري داشته باشد. علاوه بر آن و همانگونه كه تاكنون عمل كرده با ايجاد شكاف و گسل در كاست روحاني شيعه و بنيادگرايان اسلامي و گسست توده ها از نظام، از قابليت تضعيف جدي بنيانهاي دولت جمهوري اسلامي ايران نيز برخوردار است. اين دو خصلت اخير باعث مي شوند كه حتي در صورت تضاد برخي از شعارهاي آن با مطالبات ملي خلق ترك و آذربايجان، حمايت از و يا تقويت آن در جهت منافع ملي ملت ترك باشد. اين امر در صورت پديدار شدن ريزش واقعي جمهوري اسلامي ضرورت بيشتري پيدا خواهد كرد.
كلا به سبب حاكميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محكوم ترك و آذربايجان، هر جنبش دمكراتيك و يا ليبرال خلق فارس و يا عامل-فشار-مداخله خارجي كه به دمكراتيزاسيون اين ملت و تضعيف و يا ساقط شدن دولت جمهوري اسلامي كمك كند در جهت منافع ملي خلق ترك است. به ويژه با توجه به اين حقيقت كه حاكمان آينده فارسستان به احتمال قريب به يقين از ميان منسوبين به اين جنبش برخواهند خاست، جستجوي راههائي براي باز كردن كانالهاي ديالوگ رسمي دوطرفه با جنبش سبز خلق فارس و حمايت مقطعي از آن معقول است. در اين رابطه قدرداني رسمي از مواضع مثبت كروبي در مورد ملل ساكن در ايران، موضع مثبت و بي سابقه آيت منتظري در اعتراف به مشروع بودن مطالبات فرهنگي و زباني ملت ترك و بيانات هر چند ضعيف و پراكنده موسوي در ارتباط با ضرورت اجرائي شدن اصول معوقه قانون اساسي يك عمل سياسي شايسته و بجاست.
با اينهمه نمي بايست فراموش كرد كه اين جنبش يك جنبش داخلي خلق فارس بوده و در عين حال منعكس كننده مطالبات ملي ملت ترك نيست. حتي برخي از رهبران و نيز حاميان سرشناس اين جنبش داراي تمايلات غليظ ناسيوناليسم فارسي (ايراني) اند و برخي شعارهاي آرياگرايانه مطرح شده در آن بسيار آزار دهنده اند.
از سوي ديگر بخش اعظم كساني كه به رهبريت اين جنبش كشيده شده اند، نيتي براي حل مساله ترك ندارند، اساسا وجود همچو مساله اي را قبول نمي كنند. آنها در خطاب به ملت ترك صميمي و جدي نيستند. تنها قصدشان منحرف و خنثي كردن حركت ملي ترك است. نيت واقعي اين رهبران با نوار خاتمي بروز كرد و نشان داد كه آنها در صدد چه هستند. هدف آنها كشاندن خلق ترك به ميدان درگيري خود و سوء استفاده از وي براي غلبه بر رقيب است. اما دوران استفاده ابزاري از خلق ترك سپري شده است. عدم مشاركت خلق ترك و آذربايجان (به استثناي تركان تهران) در اين جنبش نيز اثبات كننده اين واقعيت و درك آن از سوي توده ها و نخبگان ترك و آذربايجاني داخل كشور است.
عدم اشتراك خلق ترك در جنبش سبز ملت فارس يكبار ديگر ثابت كرد كه ديگر هر كس هر طور كه دلش خواست نمي تواند با خلق ترك رفتار كند و با وعده هاي بي پشتوانه و مبهم وي را به ميدانها كشيده به هزينه دهي وادار كند اين ساده انديشي و كوته نظري است. دوران سياهي لشگر و گوشت دم توپ شدن خلق ترك براي منافع ملي خلق فارس سپري شده است. پس از اين هزينه دهي ملت تجربه اندوخته ترك، تنها پس از توافق شفاف با طرف فارسي در باره تضمين صريح حقوق ملي اش ممكن خواهد بود.
در بروز اين رفتار سياسي متفاوت و جدا از فارسستان و خلق فارس، پيشرفت روند ملت سازي و ملت شوندگي خلق ترك نيز موثر اند. ما به نخبگان و رهبران فارس نمي توانيم ديكته كنيم كه چه چيز را در پلاتفورم جنبش خود بگنجانند و يا نگنجانند، اين جنبش مساله داخلي خلق فارس است. اما عاقلانه تر ان مي بود که رهبران اين حركت اگر واقعا خواستار پيوستن ملت ترك به جنبش سبز هستند، واقعيت وجود مساله ملي در ايران را درک کرده و به درخواست هاي تاريخي، سياسي و ملي اين ملت گردن مي نهادند و اقلا بخشي از آنها را در پلاتفورم حرکت سبز خود جاي مي دادند. مساله ملي ترك جديت و احترام مي طلبد.
سایر بخشهای این گفتگو را در لینکهای زیر مطالعه کنید: