سكوت در برابر بي اخلاقي؛ جنبش ملي آزربايجان، نقش رسانه و اخلاق
يوروش مهرعلي بيگلي
نقش تبليغات و جنگ رواني در جنگها و به تبع آن در جنبشهاي اجتماعي و سياسي از ديرباز بر بازيگران سياسي شناخته شده است. در دوران معاصر نيز رسانه ها به عنوان عامل شكل دهي به افكار عمومي، از ملزومات جنگ رواني محسوب مي شوند. در مبارزات و جنبشهاي سياسي نوين رسانه ها عامل مهمي در تغيير توازن قوا و بسيج عمومي مي باشند. به علاوه انواع جديد رسانه ها امكان شكل دهي به افكار عمومي را بسي آسانتر از گذشته كرده است . اما آيا به راستي داشتن رسانه به تنهايي مي تواند باعث برتري و جذابيت يك جريان اجتماعي و بسيج قوا در اطراف آن باشد؟ اين سوال از آن جهت مطرح است كه در يك سيستم توتاليتر برتري رسانه اي از آن حاكميت مي باشد و اگر چنين است ، چه چيزي باعث مي شود كه حاكميت علي رغم برتري رسانه اي ، حداقل رسانه ها را هم براي جنبشهاي اجتماعي تحول طلب نمي تواند تحمل كند، بايد گفت كه ايدئولوژي و گفتمان جنبش اجتماعي است كه با حداقل امكانات رسانه اي مي تواند مشروعيت گفتمان حاكم را زير سوال برده و با جاذبه گفتماني جديد خود، بسيج عمومي و در نهايت جنبش اجتماعي راه اندازد.
ايدئولوژي تحول طلب و گفتمان جديد، هرچند كه عامل ايجاد مشروعيت و محبوبيت جنبش اجتماعي است اما چيزي كه مكمل ايدئولوژي و گفتمان جديد مي باشد، رفتار و عملكرد فعالان منتسب به جريان جديد مي باشد. عمل به گفتمان و ارزشهاي مطرح شده توسط بازيگران سياسي و از همه مهمتر عمل اخلاقي آنهاست كه در جهت گيري مردم مؤثر مي باشد. بي اخلاقي باعث ايجاد عدم اعتماد به بازيگران و لوث شدن ارزشهاي مطرح شده توسط آنها مي شود. فعالان جنبشهاي سياسي با هر ايدئولوژي، بايد نمود بارز اخلاقيات باشند. خود اين تعهد به اخلاقيات مي تواند در شرايط فساد اداري ، اقتصادي و سياسي نمايندگان سيستم حاكم، عامل جذابيت جريان تحول طلب باشد.
اما متاسفانه بنا به علل مختلفي از جمله برداشت نادرست از سياست و مبارزه، شاهد بروز انواع مختلفي از بي اخلاقي ها در بين فعالان جنبش ملي آزربايجان هستيم. نمود بارز چنين بي اخلاقي در يكي از رسانه هاي منتسب به حركت ملي آزربايجان يعني تلويزيون شخصي آقاي احمد اوبالي – گوناز تي وي – مي باشد كه متاسفانه به ناحق ويترين حركت ملي محسوب مي شود.
اين تلويزيون علي رغم تلاشهاي قابل تقدير خود در شكل دهي به هويت ملي تركهاي آزربايجان جنوبي متاسفانه به ابزاري براي تخريب شخصيت فعالان و سازمانهاي جنبش ملي آزربايجان در رقابتهايي كودكانه بدل شده است.عدم رعايت اصول اخلاقي در اين تلويزيون از طرف مجريان تلويزيون باعث آزرده خاطر شدن فعالان ملي شده است طوري كه بي اخلاقي را به سياست قابل انتظار اين رسانه تبديل كرده است. استفاده ابزاري موقت از فعالان قابل قبول و سپس تخريب شخصيت آنها با غوغاسالاري ، لو دادن فعالان جنبش دانشجويي آزربايجان كه منجر به دستگيري 9 نفر از فعالان دانشجويي بلافاصله بعد از اين عمل غيراخلاقي در سال 87 شد و افترا زدن به فعالان سياسي كه رويكرد مبارزه آشكار را در پيش گرفته اند از جمله كارهاي غيراخلاقي اين تلويزيون مي باشد. متاسفانه فعالان و تشكلهاي حركت ملي آزربايجان بارها در برابر اين بي اخلاقي ها سكوت كرده اند. بايد گفت كه سكوت فعالان ملي در برابر اين بي اخلاقي به مراتب نگران كننده تر از خود اين رفتارهاي زشت مي باشد.
دلايل سكوت فعالان حركت ملي در برابر بي اخلاقي رسانه اي:
-
ترس از رسانه و محافظه كاري : قدرت رسانه در جنگ قدرت و شكل دهي به افكار عمومي و تاثير آن بر موقعيت اجتماعي افراد باعث مي شود كه بسياري از افراد نخواهند موقعيت خود را به ريسك انداخته و با تنها تلويزيون منتسب به حركت ملي آزربايجان دربيفتند كه هيچ تعهد و مسئوليتي در برابر رفتارهاي خود ندارد.
- عدم انتظار از گوناز تي وي : بسياري از فعالان صادق و دلسوز حركت ملي با در نظر گرفتن سابقه گوناز تي وي ، آن را زياد جدي نمي گيرند. آنها به اين نوع رفتارها عادت كرده اند و انتظار رفتاري عاقلانه و سياسي از اين رسانه را ندارند و لذا لزومي در برخورد با رفتارهاي غير اخلاقي آن نمي بينند.
- اوپورتونيسم و انتخاب بين بد و بدتر : ارزش دهي به فرصت هاي ناچيز و انتخاب بد از ميان بد و بدتر رويكردي است كه برخي از فعالان ملي متاسفانه آن را رفتاري سياسي تلقي مي كنند. برخي فعالان علي رغم قبول كردن بي اخلاقي هاي گوناز تي وي ،حضور در گوناز تي وي را فرصتي براي طرح افكار مفيد خود مي دانند. برخي نيز وجود اين تلويزيون را به علت نقش آن در بيداري ملي به عدم وجود آن ترجيح داده و اقدام به اصلاح اين رفتارها را فداي انتخاب بد از ميان بد و بدتر مي كنند.
- فقر فرهنگ مبارزه : روحيه مبارزه، ارزشهاي اخلاقي والايي همچون فداكاري ،صداقت و عشق را مي طلبد. در يك فضاي مبارزه واقعي انسانها نسبت به اين ارزشها حساسيت نشان مي دهند. عدم حساسيت نسبت به اين ارزشهاي اخلاقي، نشانگر نبود روحيه مبارزه مي باشد.
- عدم وجود همبستگي و مسئوليت متقابل : همبستگي و مسئوليت متقابل از علائم يك سيستم زنده و شرط بقاي آن مي باشد. عدم حساسيت به تخريب همقطاران نشانه اي از عدم وجود همبستگي و مسئوليت متقابل مي باشد. اين كمبود، هشداري از وجود عاملي خطرناك است كه بقاي سيستم را نشانه رفته است. علت اين عدم وجود همبستگي و مسئوليت متقابل بحثي جداگانه را مي طلبد.
نتايج زيانبار عدم حساسيت و واكنش حركت ملي آزربايجان به رفتارهاي غير اخلاقي
- رواج رفتارهاي غير اخلاقي و باز توليد بي اخلاقي
-
سركوب فعاليت آشكار سياسي و رواج فعاليت هاي زيرزميني و به تبع آن جلوگيري از توده اي شدن جنبش ملي
- از بين رفتن اعتماد متقابل بين فعالان و عدم شكل گيري اتحاد واقعي
- نسبت دادن رفتارهاي غير اخلاقي يك رسانه به كل حركت ملي آزربايجان به علت عدم موضع گيري به موقع
- قدر نشناسي نسبت به مبارزين و القاء پوچي هزينه دادن در راه حركت ملي
- انفعال و ترجيح گوشه گيري بر فعاليت پس از زندان توسط فعالان سياسي به علت ترس از سوژه تخريبات شدن
عدم واكنش و حساسيت به بي اخلاقي در حركت ملي آزربايجان عوارضي به مراتب بيشتر از موارد ذكر شده خواهد داشت. هرچند كه سكوت فعلي فعالان و سازمانهاي حركت ملي در مقابل اين بي اخلاقي به معني رضايت نيست اما بايد بدانيم كه مبارزه ما يك مبارزه همه جانبه مي باشد. اين حركت بايد همزمان با مبارزه عليه شوونيزم ، استعمار نوين و استبداد، بايد مبارزه با بي اخلاقي و لمپنيسم را هم سرلوحه خود قرار دهد.
منبع : Yeni GAMOH
قدرت حرکت ملی در محیط مجازی / بررسی آماری پنج سایت حرکت ملی
آزدمو : برای خوانندگان محترم واضح و آشکار است که کانون دمکراسی آزربایجان تنها جهت نشان دادن نقاط ضعف حرکت در عرصه اطلاع رسانی اقدام به انتشار این تحقیق نموده است و تعداد مخاظبان هیچ کدام از سایتها مورد قبول نیست و لازم است مسئولین این رسانه ها با اتخاذ روشهای علمی به افزایش نفوذ در عرصه اینترنت اقدام نمایند ، در زمینه رسانه های صوتی و تصویری تلویزبون گوناز بعنوان تنها رسانه تلویزیونی آزربایجان جنوبی ، توانسته است بیشترین تعداد مخاطب را در آزربایجان بدست آورد.
ج.دالغالی
نفوذ بیش از حد اینترنت و افزایش کابر آن در سراسر دنیا، محیط مجازی را به یکی از مهمترین ابعاد زندگی بشر تبدیل کرده است. دسترسی آزاد و راحت به اطلاعات، پیگیری اخبار، دریافت مقالات، ایجاد ارتباط راحت و کم هزینه (از لحاظ وقت و هزینه)، گسترش شبکه های اجتماعی و سایتهای گفتگوی آنلاین و . . . همه و همه موجبات افزایش نفوذ دنیای مجازی را فراهم کرده است.
محیط مجازی صحنه ی رقابت قدرت های بزرگ سیاسی، شرکت های بزرگ تجاری، مراکز علمی، انواع افکار و عقاید شده است. محیطی که روزانه با بیش از 3 میلیارد نفر مراجعه کننده(سایت گوگل با روزانه نزدیک به 1.5ملیارد بیننده) جامعه ای عظیم را شامل می شود. در این محیط، روزانه میلیونها صفحه اینترنتی تولید می شود و هزاران سایت و وبلاگ برای رساندن افکار خود به مخاطبانشان راه اندازی می شوند.
هرکس با توجه به قدرت و توانایی خود به افکار عمومی تاثیر گذاشته و مخاطبان خود را تغذیه می کند. در این محیط بیشترین مخاطب (به طبع آن نفوذ) در دست کسانی است که کاربرانه زیادی به خود جذب نماید. برای جذب مخاطب شناخت دقیق نیازها، ارائه امکانات رایگان (خبر، ایمیل، دانلود، آپلود و …) بسیار ضروری و مهم می باشد.
دنیا با تمام وجود در این محیط حضور دارد، جنبش های اجتماعی نیز در این وادی از امکانات اینترنت بهره مند می گردند. بخصوص در جهان سوم که بسیاری از امکانات برای فعالین جنبش ها غیر ممکن یا مشکل می باشد، اینترنت جایگزین مناسبی است. این افراد از اینترنت به عنوان ارگان رسمی تشکیلات، مجلات و نشریات خود استفاده می نمایند، در پوشش اخبار و حوادث کوشا هستند، تا با هزینه کم و بدون فشار آزادانه به نشر دیدگاه های خود بپردازند. بالطبع افرادی موفق خواهند بود که با در نظر گرفتن اصول حرفه ای به نشر نقطه نظرات و عقاید خود بپردازند.
حرکت ملی آزربایجان در این دنیا باید با غولهای خبری رقابت کند که سعی در جذب مخاطبانش دارند. جنبش ملی آزربایجان در جامعه ای فعالیت می کند که به نام ایران شناخته می شود و با جامعه هدفی که بیش از 30 میلیون ترک آزربایجان جنوبی تشکیل می دهند سرو کار دارد، که سایتهای رقیب مخلتفی را در مقابل خود می بیند. حال سوال این است که به راستی فعالین حرکت آزربایجان جنوبی در این محیط سایبری قدرت جذب چند درصد نیازهای این جامعه را دارند.
اگر چه صدها وبلاگ و وب سایت حرکت ملی به صورت فردی به نوشتن مطالبی در حوزه های گوناگون ادبی، اجتماعی، هنری مربوط به آزربایجان با مخاطبان بسیار کم فعالیت می نمایند، لاکن جامعه مخاطبان آنها محدود است و درصد کمی از کابران آزربایجان جنوبی را جذب نموده اند. اما تعدادی سایت خبری و تحلیلی فعال در حرکت ملی به صورت تیمی و تقریبا حرفه ای در حال فعالیتند. در این نوشته کوتاه به بررسی آماری پنج سایت فعال حرکت ملی در زمینه نشر و تحلیل اخبار می پردازیم. امید است که با شناخت توانایی ها و نیازهای خود در محیط مجازی بهتر مؤثر فعالیت خود را ادامه دهیم.
پنج سایت مورد نظر oyrenci.com, baybak.com, gunaz.tv, sananews.info, gunazport.com هستند که در زمینه نشر اخبار و مواضع حرکت ملی فعالند را مورد بررسی قرار می گیرند.
قبل از شروع بحث ذکر چند نکته ضروری می نماید:
1- در اینجا سایتهایی مانند canaz.tvکه بیش از 82 % از بازدیدکنندگانش از آزربایجان شمالی می باشد گنجانیده نشده است.
2- سایتهایی در این گزارش آورده شده اند که تعداد مراجعه روزانه ی آنها بیش از 1000 نفر می باشد. تعداد بینندگان سایتهایی مانند ساوالان سسی، ارک قالاسی، گایپ، آذدموکراسی و . . . کمتر از این رقم می باشند.
3- تمامی این سایتها از آزربایجان جنوبی فیلتر می باشند.
4- در این بررسی فقط به مواردی مانند، میانگین تعداد بازدید کننده در روز، درصد مخاطبان به تفکیک کشور، رنکینگ سایت براساس تعداد بننده در اینترنت و . . از لحاظ آماری می پردازیم. بررسی کیفی و محتوا شناسی فعلا موضوع بحث نمی باشد.
5- سایتها به ترتیب بیشترین تعداد بازدید کننده بررسی شده اند.
1-سایت www.sananews.info
تصویر زیر نمای کلی سایت sananews.info را نشان می دهد که از لحاظ تعداد بازدید در رده 467713 سایتهای اینترنتی قرار دارد.
تصویر مقابل میانگین تعداد مراجعه کننده به سایت سانانیوز را در روز 2351 نفر نمایش می هد. PageRankو Backlinks سایت نیز با اعداد 3 و 6104 قابل رویت می باشد.
در شکل زیر مخاطبان سایت سانانیوز به تفکیک کشور مراجعه کننده نشاده داده شده است. همانطور که در تصویر مشخص است 54.7% بازدید کنندگان از ایران، 28.3% از سوئد، 5.1% از اسپانیا، 3.4% از کانادا و3.2% از آمریکا می باشد.
با توجه به آمار فوق و بدون در نظر گرفتن مراجعات تکراری افراد از ایران، به تعبیری از آزربایجان جنوبی، تعداد بازدید از سایت سانانیوز روزانه 1286 نفر می باشد.
2- سایت www.gunaz.tv
تصویر زیر نمایی از سایت gunaz.tv را نشان می دهد. از لحاظ تعداد بازدید در رده 570933 سایتهای اینترنتی قرار دارد.
تصویر زیر میانگین تعداد مراجعه کننده به سایت گوناز را در روز، 1926 نفر نمایش می هد. PageRankو Backlinks سایت نیز با اعداد 5 و 26859 قابل رویت می باشد.
همچنین مخاطبان سایت گوناز همانطور که در شکل زیر نیز مشخص است به تفکیک کشور مراجعه کننده عبارت است از 49.1% از کشور جمهوری آزربایجان، 23.1% از ایران، 8.8% از سوئد، 5.6 از اسپانیا و.33 % از فرانسه می باشد.
با توجه به آمار فوق و بدون در نظر گرفتن بازدیدهای تکراری از ایران، به تعبیری از آزربایجان جنوبی، تعداد بازدید کننده از سایت گوناز روزانه 444 نفر می باشد.
3- سایت www.baybak.com
تصویر زیر نمای کلی سایت baybak.comرا نمایش می دهد.
همان طور که ملاحظه می کنید، این سایت از لحاظ تعداد مراجعه کننده در رتبه 661699 جهان قرار دارد و سایر اطلاعات سایت که مشاهده می شود.
تصویر زیر میانگین تعداد مراجعه کننده به سایت بای بک را در روز، 1662 نفر نمایش می دهد. PageRankو Backlinks سایت نیز با اعداد 4 و 375005 قابل رویت می باشد.
همچنین مخاطبان سایت baybak.comبه تفکیک کشور مراجعه کننده در تصویر زیر چنین می باشد که 61.6% از کشور سوئد، 17.3% از ایران، 7.7% از ترکیه و 13.3 % از سایر نقاط جهان است.
با توجه به آمار فوق و بدون در نظر گرفتن ورودهای تکراری افراد از ایران، به تعبیری از آزربایجان جنوبی از سایت بای بک بازدید می کنند روزانه 282 نفر می باشد.
4- سایت www.oyrenci.com
نمایی از سایت اؤیرنجی که رنکینگ ترافیک آن در بین سایتهای اینترنتی 1000389 می باشد در شکل زیر مشخص است.
در دو تصویر زیر میانگین تعداد مراجعه کننده به سایت اویرنجی با دو دامین .com, .org مجموعا 1197 نفر در روز نمایش می دهد. PageRankو Backlinks سایت نیز با اعداد 4 و 10198 قابل رویت می باشد.
با توجه به فیلترینگ خاص آمار این سایت به تفکیک کشور مراجعه کننده درست نشان داده نمی شود و از آزربایجان جنوبی قابل بررسی نیست.
5- سایت www.gunazport.com
تصویر زیر نمایی از سایت gunazport را نشان می دهد که از لحاظ تعداد بازدید در رده 921605 سایتهای اینترنتی قرار دارد.
تصویر زیر میانگین تعداد مراجعه کننده به سایت گوناذپورت را در روز 1193 نفر نمایش می دهد. PageRankو Backlinks سایت نیز با اعداد 0 و 2229 قابل رویت می باشد.
باتوجه به جدید بودن این سایت آمار آن را به تفکیک کشورهای مراجعه کننده قابل بررسی نیست.
از جدول بالا استنباط می شود که سایت Sananews با تعداد 2351 نفر بیننده در روز بیشترین مخاطب را در بین سایتهای حرکت ملی آزربایجان جنوبی دارد، همچنین بیشترین بازدید، هم از آزربایجان جنوبی به سایت سانانیوز با 1286مورد تعلق دارد.
تقریبا 50درصد بازدید از سایت Gunaz از آزربایجان شمالی صورت می گیرد که نشان دهنده دارا بودن بیشترین مخاطب این سایت از آزربایجان شمالی می باشد.
کمترین بازدید در آزربایجان جنوبی متعلق به سایت baybak با میانگین روزانه 282 نفر می باشد.
آمارهای فوق نشان می دهد که مخاطبین سایتهای حرکت ملی آزربایجان بسیار پایین است، که این موضوع نیازمند آسیب شناسی اساسی از طرف گردانندگان سایتها و متخصصین این حوزه می باشد.
متاسفانه اکثر سایتهای حرکت ملی آزربایجان بسیار ابتدایی بوده و فاقد امکاناتی مانند RSS و ارسال به دیگری و سایر قابلیتهای یک پورتال ساده بوده، از طبقه بندی و تقسیم بندی درست رنج می برند.
تک زبانه بود یا به عبارت بهتر بیشتر فعال بودن یکی از زبانهای سایت ها، عدم تنوع مطالب سایتها، عدم رعایت اصول حرفه ای ژورنالیستی از دیگر مواردی است که بر جذب مخاطب در سایتهای حرکت ملی تاثیر منفی گذاشته است.
حرکت ملی با چنین وضیعتی در محیط مجازی بدون شک توان رقابت و جذب بازدیدکننده در مقابل سایتهای مانند جرس با بازدید روزانه 72602 روزآنلاین 43517 و… را نخواهد داشت. (این سایتها نیز در لیست فیلترینگ قرار دارند.)
از طرفی سایتهای حکومتی مانند تابناک با بازدید روزانه بیش از 1600000(یک میلیون و ششصد هزار) بیننده، فارس نیوز با یک میلیون بیننده نیز فاصله ی فاحشی با سایتهای حرکت ملی آزربایجان جنوبی دارند.
با توجه به شرایط فعلی امید است که وب سایتهای حرکت ملی آزربایجان جنوبی با ارتقاء کیفی و کمی، تقویت ادبیات، گسترش زمینه های فعالیت، افزودن بخشهای ویژه، استفاده از تکنیک هایی مانند RSS، ارسال ایمیلهای گروهی، افزایش رنگینک جستجو و غیره بتوانند از جامعه 30میلیونی آزربایجان جنوبی حداقل روزانه 50 هزار نفر بیننده جذب خود نمایند.
گردانندگان سایتها و سایر دوستان برای دیدن اطلاعات مربوط به وب سایتها می توانند از آدرس websiteoutlook.com استفاده نمایند.
حامیان جدید ( 170 امضای جدید ) بیانیه معیارهای ما در رابطه با روند دموکراسی خواهی و جنبش سبز
بیانیه جمعی از فعالین ملی و مدافعین حقوق مردم آذربایجان
(دوم اسفندماه 1388 برابر با 21 فوریه 2010 روز جهانی زبان مادری)
بیش از هشت ماه از آغاز جنبش ضد استبدادی ایران میگذرد. جنبشی که با اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری شروع شده بود، اینک با طرح شعارها و خواستهایی چون دموکراسی، آزادی و… نویدبخش تغییرات اساسی در حیات سیاسی جامعه شده است.
هرچند این جنبش نوپا با بهرهگیری گسترده از امکانات ارتباطاتی همچون اینترنت و ماهواره و… توانسته است در سطح وسیعی خود را به جهانیان معرفی کند، اما هنوز به دلیل برخی کاستیها و نارسائیها نتوانسته به صورت یک جنبش فراگیر و سراسری در داخل ایران خودنمائی کند. چندان که تا کنون سنگینی این جنبش بر دوش طبقه متوسط شهری در مرکز کشور بوده و دامنه جغرافیایی آن نیز به تهران (و حداکثر چند شهر دیگر) محدود شده است. سکوت معنیدار آذربایجان (که در تاریخ معاصر به پیشتازی در تحولات مهم سیاسی مشهور است)، نمود بارز این مدعاست.
باید خاطرنشان ساخت که اگر در جنبشهای سراسری پیشین پائین بودن خودآگاهی ملی و تلقی سطحی فعالین جنبشها از مفاهیم آزادی و دموکراسی امکان تشکیل یک اتحاد ساده از آحاد مردم را فراهم میساخت، اینک با تداوم سیاستهای تبعیضآمیز و تشدید اثرات ستم ملی بر چهره اقتصادی آذربایجان و با گذشت قریب به دو دهه از حرکت نوین ملی- دموکراتیک آذربایجان سطح این آگاهیها چندان ارتقا یافته که هرگونه همگامی یا اتحاد جدیدی مشروط به تامین شرایط حداقلی مورد نظر مردم آذربایجان و با حفظ و احترام به استقلال حرکت ملی آنها عملی خواهد بود.
ما در ماههای اخیر شاهد پخش بیانیههای مختلفی از رهبران و روشنفکران و تشکلات سیاسی مدافع این جنبش بودیم که فصل مشترک آنها دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم، آزادی انتخابات، آزادی بیان و مطبوعات، گردش آزاد اطلاعات و طرد خشونت و….بوده است.
اما سخن از دموکراسی بیآنکه شکل آنرا در جامعه چندملیتی ایران مشخص سازیم و سخن از آزادی بیان همراه با سکوت در مقابل آزادی زبان (که خود لازمه هر بیان آزادیست) و گاه بهرهگیری از ادبیات باستانگرایانه و تمامیتخواه که آبشخوری در گرایشات ناقض حقوق بشر و سرکوب دموکراسی دارند …. در واقع بخشی از همان نارسائیها و تناقضاتیست که نهایتا ره به دولتی مستعجل خواهد برد و مزایای آن دموکراسی موقت نیز حداکثر به مرکز کشور محدود خواهد شد.
لذا ما امضاکنندگان زیر ضمن مغتنم شمردن این رویکرد ذیقیمت به سوی دموکراسی، اعلام میداریم که از نظر ما آینده سیاسی کشور با رعایت پرنسیپها و تامین موارد زیر بستر مناسبی برای یک رشد و توسعه پایدار خواهد داشت و بیشک توجه رهبران تشکلات و احزاب مدافع دموکراسی به هر یک از معیارهای زیر میتواند زمینه را برای هماهنگی و همگامی بیشتر مردم فراهم سازد.
1- اصلاح (یا تدوین مجدد) قانون اساسی بر اساس به رسمیت شناختن حقوق جمعی و فردی ترکها و سایر ملیتها.
2- تضمین پایداری دموکراسی در آذربایجان و سایر واحدهای ملی از راههایی چون تشکیل مجلس ایالتی ، حمایت از گسترش نهادهای مدنی، سندیکاهای کارگری، رسانههای آزاد و احزاب ایالتی.
3- به رسمیت شناختن زبان ترکی از طریق آموزش و پرورش به زبان مادری در مدارس و دانشگاهها و اختصاص یک شبکه رادیو تلویزیون سرتاسری به این زبان و…..
4- تامین حقوق مساوی برای زنان در کلیه عرصهها و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل زنان در آذربایجان و سایر واحدهای ملی.
5- طرد هرگونه مظاهرخشونت علیه انسانها اعم از تحقیر، تبعیض و شکنجه (جسمی و روحی)، لغو حکم زندان برای دگراندیشان و فعالین مدنی، سیاسی و عقیدتی و لغو کامل مجازات اعدام.
6- تامین مشارکت ملیتهای ایرانی در حکومت مرکزی متناسب با وزن جمعیتی آنها.
7- سالمسازی فرهنگی از طرقی چون اصلاح کتب درسی و برنامههای صداوسیما و… که تداعیکننده برتری قوم و مذهبی خاص بر قوم و مذهبی دیگراست.
8- به رسمیت شناختن آزادیهای عقیدتی و مذهبی، تامین حقوق برابر برای اقلیتهای دینی، مذهبی و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل آنها در واحدهای ملی.
9- اصلاح کلیه قوانینی که مغایر با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیونها و ملحقات آن است.
10- تمرکززدائی و لغو کلیه مظاهر تبعیض و ایجاد شرایط برابر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سیاسی از طریق سپردن کارهای مردم آذربایجان و سایر واحدهای ملی به خود آنان .
اسامی حامیان جدید ( 170 امضای جدید )
ائلچین حاتمی – ائلخان احمدیخیاوی – ائلیار تبریزلی – افسانه سئوگین – امین موحدی – آراز حسنی – آراز فنی – آراز ملکی-آیدین سلطانی – بابک آذری – بهروز حاتملوئی – بهروز شریفی – مهندس بهروز فرخی-بیژن نظافتی – پرویز اورمولو – تئلناز نعمتی – مهندس تایماز نظمی – تایماز اورمولو – جئسیکا اویتا – مهندس جعفر كيوانچهر – جواد زرین – حامد امینیپویا – حسن زارعزادهاردشیر – حسین زمانلو – رزا اویتا- – رسول ماماغانلی – سید رضا چاوشیان – سارا آذرسان – ساناز اکبری – ستار سئوگین – سعید دژمپور – صاينالدين ترك اصفهانی – عبدالرضا قرهچائی – علي حامدايمان – مهندس عليرضا صرافي – علی آرازاوغلو – علی سلیمانی – علی محمودی – علی موسوی، – علیرضا مهدی پور- فخرالدین دمیر – گونتای گنجالپ – لیلا مجتهدی – لیلا اسفری – م. ائینالی – مایکل اویتا – مجید یعقوبزاده – محسن سلماسلی – سیدمحمد چاوشیانتبریزی – شاهین استاجلو فریدنی- مرتضی پاکی – مقصود حسینپور – مهدی سلیمانی – مهران کشاورز – نازلی شافعی -ن. قرهباغلی – ناصر اکبری – مهندس نوید محمدی – هادی قاراچای – هادی امینیپویا – هدایت صادقی – مهندس وحید شیخبگلو – وحید جباری – ياشار دانشگر – یدالله کنعانی – یوسف نجاتبخش – یوسف احمدلی-دکتر صالح فرح وش- مریم افشاری – حبیب تاری وردیان – سینا جهانبخش-دکتر ضیا صدرالاشرافی – احمد پوردستان
22 نفر از دانشجویان دانشگاه تبریز، 13 نفر از دانشجویان دانشگاه زنجان، 17 نفر از دانشجویان دانشگاه اورمیه و آزاد اورمو، 4 نفر از دانشجویان دانشگاه اردبیل، 29 نفر از دانشجویان دانشگاههای تهران و 6 نفر از فعالان کارگری-ملی آذربایجان( امضا همگی نزد دبیرخانه بیانیه محفوظ است).
امضاهای اولیه
آیدا بیلگین – آیلار نبیزاده – ابراهیم ضحاک – ابوالقاسم صادقی – احمد بهجتی – اسماعیل جمیلی – اصغر شکیبا – اصلان شاهسون – اصلان عربلویی – افسانه سولدوزلو – اکبر آزاد – دکتر اکبر شکیبا – مهندس امین فضلی – ایواز مدبر – بابک سعادتمند – دکتر بابک دانشور – بابک عربلویی – بهروز عبدالهی – مهندس بیوک رسولوند – جبار ستاراوغلو – جلال صفراوغلو – مهندس حسن رحیمیبیات – حسن کاظمزاده – حسین انورحقیقی – حسین شکوهی – دکتر حسین یحیایی – خاقان باقراوغلو – داداش اصلانزاده – دکتر داوود الدنیز – ربابه تقیزاده – دکتر رضا براهنی – رضا عباسی – دکتر رضا عدالتی – ژیلا ائلبی قیزی – سئویم اصلانزاده – سعید عزیزی – مهندس سعید نعیمی – سلامت دشتی – سولماز ائلبی قیزی – سولماز اصلانزاده – سهیلا عزیزی – سیفالدین حاتملوی – شاهین اوستاجلو – دکتر شکور بابازاده – شهریار حسینخواه – دکتر صدیقه عدالتی – دکتر ضیا صدرالاشرافی – عباس انورحقیقی – علی اورمان – علی تاشکند – دکتر علی قرهجهلو – علی ملازاده – علیرضا اردبیلی – غلامرضا اردبیلی – فرزاد صمدلی – فرنگیز مرادی – کریم اورمولر – ماشاالله رزمی – محمد آزادگر – محمدحسن اسماعیل – محمدرضا الاردبیلی – دکتر محمدرضا هئیت – محمود بیلگین – دکتر مناف سببی – مهران بهاری – نادر باقراوغلو – ناصر باقراوغلو – نصیبه نادری – هاشم بیلگین – یاشار اصلانزاده – یوروش مهرعلیبیگلو – یونس شاملی -دکتر علیرضا نظمی افشار
اهل کدام کشور هستی / فرانک فرید
اهل کدام کشور هستی / فرانک فرید
متن سخنرانی فرانک فرید در نشست فعالان حقوق زن در نیویورک
تغییر برای برابری –
«اهل کدام کشور هستی ؟
؟ Where are you from»
«آیا قومیت می تواند عامل مهمی در مبارزه زنان برای دستیابی به حقوقشان باشد؟»
وقتی که در مدرسه راهنمایی درس انگلیسی می خواندیم، (Where are you from )سوال جالبی به نظرم می رسید. من خودم را خارج از کشورم تجسم می کردم که به آن با غرور پاسخ می دهم، اما این تصویر معصومانه، در مواجهه با تبعیض های متفاوت خدشه دار شد. وقتی _به عنوان یک زن_ در محیطی بزرگ می شوی من به عنوان یک زن در محیطی بزرگ شدم که تبعیض های مختلفی وجود داشت که واقعیت های این تبعیض تغییرم دادند، تبعیض هایی که بر هم تأثیر می گذارند؛ تو را شکل می دهند، در هم می ریزنند و شکلی دوباره می دهند؛ در قالب می ریزندت، دوباره قالبت را می شکنند، قالبی نو برایت می سازند، تا به حدی که دیگر نمی دانی واقعن که هستی! حضور یک زن از خاورمیانه در این کنفرانس گویای برخی تبعیض های جنسیتی هست. از طرفی شنیدن نام ایران می تواند در ذهن شما تداعی گر نقش شجاعانه ی زنان در توسعه جامعه و نیز ارتقاء موقعیت شان در جامعه و زندگی خصوصی آنها باشد. احتمالن شما با جنبش رو به رشد زنان، در جامعه ای با نگرش ها و سنتهای مرد سالار، حقوق نوشته و نانوشته زن ستیز و قوانین ضد زن آن آشنا هستید. اما این همه ی ماجرا نیست! نام یک کشور می تواند گویای برخی مسائل آن باشد، در حالی که برخی دیگر همچنان پوشیده و ناشناخته باقی می مانند.
برای رسیدن به درکی درست از تبعیض قومیتی، به عنوان عاملی بازدارنده در تلاش زنان برای رسیدن به حقوق شان، لازم است نگاهی کلی به موضوع داشته باشیم.
ایران کشوری با بیش از 70 میلیون جمعیت با فرهنگها، زبانها، قومیت ها و مذاهب گوناگون است. گفته می شود قومیت ها 65% این جمعیت را تشکیل می دهند که همه آنها تحت سلطه ی زبان و فرهنگ یک اقلیت قرار گرفته اند. اِعمال این سیاست از 85 سال پیش و هم زمان با روی کار آمدن رژیم پهلوی شروع شده و ادامه دارد. آذربایجانی ها با نزدیک به یک سوم جمعیت کشور به همراه دیگر قومیت ها یعنی لرها، کردها، عرب ها، بلوچ ها، گیلیکی، مازندرانی ها، ترکمن ها و عشایری نظیر قشقایی ها و بختیاری ها جزو اکثریت نامبرده هستند که از حقوق اقتصادی، اجتماعی، مدنی، فرهنگی و سیاسی خود محروم و به حاشیه رانده شده اند.
قومیت هایی که زبان آنها فارسی نیست حتی حق تحصیل به زبان مادری خود را ندارند و برای همه آنها تنها یک زبان رسمی وجود دارد. به واسطه نداشتن همین حق اولیه، زنان متعلق به قومیت ها در کمترین حد ممکن قادر به بیان و ابراز وجودِ خود در جامعه هستند و یا اینکه این زنان برای خلاصی از تبعیض بیشتر، از زبان مادری خود صرف نظر می کنند.
با این زمینه حال معلوم می شود که این زنان، هم در مقام یک زن در جامعه پدرسالار و هم به عنوان قومیِت های به حاشیه رانده شده، با چالشهای پیچیده تری در دستیابی به حقوق بشر مواجه اند. تبعیض جنسیتی در چنین محیطی، محدودیت بیشتری برای آنها در دسترسی شان به منابع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی و رسانه ها ایجاد می کند.
برای مثال نابرابریهای جنسیتی نظیر نداشتن حق طلاق، در زندان شهر من تبریز،به افزایش تعداد زنانی که دست به همسر کشی زده اند، افزوده است. «خدیجه» یکی از همین زنان است که بعد از کشتن شوهر خود دچار روان پریشی شده و گمان می کند شوهرش هنوز زنده است و مدام تکرار می کند :» این بار دیگر طلاق می گیرم!»
در کنار این تبعیض جنسیتی، با افزودن دیگر عوامل تبعیض آمیز مثل فقر، زندگی در مناطق روستایی و متعلق بودن به قومیتی تحت فشار و … می توان به موانع متعددی که این زنان با آن مواجهند پی برد.
مثل «راحله» از یکی از روستاهای آذربایجان که در سن 14 سالگی تن به ازدواج اجباری داد. او هم مثل بسیاری از زنان در معرض انواع خشونت علیه زنان مثل کتک خوردن، تجاوز همسر و سایر رفتارهای غیر انسانی قرار گرفت. همین رفتارهای خشونت آمیز و بی حرمتی، از اول یک قاتل ساخت، راحله بعدن اعدام شد. وکیل تسخیری راحله به او می گفت که او باید از خودش «دفاع» کند. در حالیکه او واقعن نمی دانست معنی کلمه «دفاع» در زبان فارسی چیست!
علاوه بر معضلات مشترکی که همه جامعه با آن دست و پنجه نرم می کند، قومیت ها با شرایطی مواجهند که موجب عقب راندن و اعمال ستم بیشتر بر آنها می شود. البته، بسته به میزان این عقب راندگی بر برخی از قومیت ها، موقعیت آنها بدتر هم می شود. برای مثال، عامل مذهب در میان سایر گروههای مذهبی مبنای نابرابری و محرومیت بیشتر آنها می شود. تنشهایی که در منازعه با همه ی این نابرابریها، بی عدالتی ها و تبعیضهای ریشه دار پیش می آید، موجب می شود زنان خشونت بیشتری را در مناطق پرتنش تحمل کنند.
خودکشی زنان نسبت به مردان چهار برابر و نیم بیشتر است و رده چهارم را در جهان دارد. اما خودسوزی که فجیع ترین شکل خودکشی است در میان قومیت ها مثل کردها و لرها بیشتر متدوال است. و نیز قتل های ناموسی که غالبا عاملان آن مجازات نمی شوند.
یکی از مشکلات کمتر شناخته شده ی زنان در میان برخی قومیتها و برخی مناطق، ختنه دختران هست. گزارشات فعالان حقوق زنان در مناطق عقب مانده و فقیر مثل سیستان و بلوچستان حاکی از اجبار دختران به ازدواج های زودهنگام با مردان پیر در مقابل گرفتن پول، ازدواج های ثبت نشده در دفاتر رسمی، اعتیاد و غیره است. در این منطقه نیز مانند مناطق عرب نشین مثل خوزستان، هنوز مسائل ابتدایی مثل عدم دسترسی به بهداشت و آب آشامیدنی از مشکلات عمده زنان است.
مهاجرت از همه مناطق قومیت نشین بسیار صورت گرفته و می گیرد. بخصوص مردان برای یافتن کار، محل سکونت خود را ترک می کنند و تأثیرات منفی مهاجرت در این مناطق، و نیز بر زنان و خانواده ها عواقب زیادی دارد. شکاف عمیق و روزافزون بین مناطق مرکزی کشور، از جمله تهران با 15 میلیون جمعیت، با بقیه مناطق، موجب ایجاد تنش ها و عدم وجود درک مشترک بین ساکنین آن ها شده است.
نژاد، قومیت، جنسیت، زبان و فرهنگ، طبقات اجتماعی، مذهب و منطقه ی سکونت و عدم توانایی و … جزو عواملی هستند که نابرابری و تبعیض ایجاد می کنند. اغلب زنان ما، با بیشتر این تبعیضها مواجهند و در شرایط پیچیده ی برآمده از این نابرابریها، زنان اعتماد به نفس خود را از دست می دهند و خود را در هم شکسته می یابند.
قومیت ها نه تنها به وسیله صاحبان قدرت سرکوب می شوند، بلکه مشکلات آنها را بیشتر روشنفکران نیز در حوزه توجه خود قرار نمی دهند.بنا بر این، توجه به تبعیض قومیتی در هر دو سطح ملی و منطقه ای از ضروری ترین مسائل است
از یک سو به کنشگران حقوق زنان در این مناطق انگِ «فعالیت سیاسی» و «تجزیه طلبی» زده می شود؛ از طرف دیگر، زنان در جنبشهای هویت طلبانه که در این مناطق جریان دارد، توسط برخی مردان اقتدارگرا و فعال در این جنبشها، از نقشهای تصمیم گیرنده دور نگه داشته می شوند. اما با وجود تمامی شرایط مذکور، کنشگران حقوق زنان آذربایجان هم مانند سایر زنان فعال در دیگر نقاط کشور، در رسیدن به حقوق بشر مصممند.
آنها طی 15 سال اخیر نیز، مانند گذشته از هر فرصتی برای پیشبرد جنبش زنان در رسیدن به حقوق خود و ایجاد موقعیت برای فعالیت استفاده کرده اند؛ برای بیان و ابراز خود به نوشتن روی آورده اند، به خصوص خواندن و نوشتن به زبان مادری خود را تجربه می کنند؛ مشارکت آنها در همه جنبه های زندگی اجتماعی و در فعالیت های اجتماعی بیشتر شده است. آنها همچنان بر حقوق خود پافشاری می کنند ، چنان چه بر سایر ارکان حقوق بشر و حاضر نیستند از هیچ یک از آنها صرف نظر کنند.
از همین نویسنده :
معیارهای ما در رابطه با روند دموکراسیخواهی و جنبش سبز
در پی انتشار بیانیه » معیارهای ما در رابطه با روند دموکراسیخواهی و جنبش سبز » که در برگیرنده اصول دنکراتیک حرکت ملی – دمکراتیک آزربایجان و نیز معیارهای داوری در باب جریانهای دمکراسی خواه است ، کانون دمکراسی آزربایجان با تبریک به تهیه کنندگان و امضا کنندگان این بیانیه ، آن را گامی در جهت روشن شدن اصول حرکت ارزیابی کرده و حمایت کامل خود را ار آن اعلام می دارد.
بیانیه جمعی از فعالین ملی و مدافعین حقوق مردم آذربایجان
(دوم اسفندماه 1388 برابر با 21 فوریه 2010 روز جهانی زبان مادری)
بیش از هشت ماه از آغاز جنبش ضد استبدادی ایران میگذرد. جنبشی که با اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری شروع شده بود، اینک با طرح شعارها و خواستهایی چون دموکراسی، آزادی و… نویدبخش تغییرات اساسی در حیات سیاسی جامعه شده است.
هرچند این جنبش نوپا با بهرهگیری گسترده از امکانات ارتباطاتی همچون اینترنت و ماهواره و… توانسته است در سطح وسیعی خود را به جهانیان معرفی کند، اما هنوز به دلیل برخی کاستیها و نارسائیها نتوانسته به صورت یک جنبش فراگیر و سراسری در داخل ایران خودنمائی کند. چندان که تا کنون سنگینی این جنبش بر دوش طبقه متوسط شهری در مرکز کشور بوده و دامنه جغرافیایی آن نیز به تهران (و حداکثر چند شهر دیگر) محدود شده است. سکوت معنیدار آذربایجان (که در تاریخ معاصر به پیشتازی در تحولات مهم سیاسی مشهور است)، نمود بارز این مدعاست.
باید خاطرنشان ساخت که اگر در جنبشهای سراسری پیشین پائین بودن خودآگاهی ملی و تلقی سطحی فعالین جنبشها از مفاهیم آزادی و دموکراسی امکان تشکیل یک اتحاد ساده از آحاد مردم را فراهم میساخت، اینک با تداوم سیاستهای تبعیضآمیز و تشدید اثرات ستم ملی بر چهره اقتصادی آذربایجان و با گذشت قریب به دو دهه از حرکت نوین ملی- دموکراتیک آذربایجان سطح این آگاهیها چندان ارتقا یافته که هرگونه همگامی یا اتحاد جدیدی مشروط به تامین شرایط حداقلی مورد نظر مردم آذربایجان و با حفظ و احترام به استقلال حرکت ملی آنها عملی خواهد بود.
ما در ماههای اخیر شاهد پخش بیانیههای مختلفی از رهبران و روشنفکران و تشکلات سیاسی مدافع این جنبش بودیم که فصل مشترک آنها دموکراسی، حقوق بشر، سکولاریسم، آزادی انتخابات، آزادی بیان و مطبوعات، گردش آزاد اطلاعات و طرد خشونت و….بوده است.
اما سخن از دموکراسی بیآنکه شکل آنرا در جامعه چندملیتی ایران مشخص سازیم و سخن از آزادی بیان همراه با سکوت در مقابل آزادی زبان (که خود لازمه هر بیان آزادیست) و گاه بهرهگیری از ادبیات باستانگرایانه و تمامیتخواه که آبشخوری در گرایشات ناقض حقوق بشر و سرکوب دموکراسی دارند …. در واقع بخشی از همان نارسائیها و تناقضاتیست که نهایتا ره به دولتی مستعجل خواهد برد و مزایای آن دموکراسی موقت نیز حداکثر به مرکز کشور محدود خواهد شد.
لذا ما امضاکنندگان زیر ضمن مغتنم شمردن این رویکرد ذیقیمت به سوی دموکراسی، اعلام میداریم که از نظر ما آینده سیاسی کشور با رعایت پرنسیپها و تامین موارد زیر بستر مناسبی برای یک رشد و توسعه پایدار خواهد داشت و بیشک توجه رهبران تشکلات و احزاب مدافع دموکراسی به هر یک از معیارهای زیر میتواند زمینه را برای هماهنگی و همگامی بیشتر مردم فراهم سازد.
1- اصلاح (یا تدوین مجدد) قانون اساسی بر اساس به رسمیت شناختن حقوق جمعی و فردی ترکها و سایر ملیتها
2- تضمین پایداری دموکراسی در آذربایجان و سایر واحدهای ملی از راههایی چون تشکیل مجلس ایالتی ، حمایت از گسترش نهادهای مدنی، سندیکاهای کارگری، رسانههای آزاد و احزاب ایالتی
3- به رسمیت شناختن زبان ترکی از طریق آموزش و پرورش به زبان مادری در مدارس و دانشگاهها و اختصاص یک شبکه رادیو تلویزیون سرتاسری به این زبان
4- تامین حقوق مساوی برای زنان در کلیه عرصهها و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل زنان در آذربایجان و سایر واحدهای ملی
5- طرد هرگونه مظاهرخشونت علیه انسانها اعم از تحقیر، تبعیض و شکنجه (جسمی و روحی) ، لغو حکم زندان برای دگراندیشان و فعالین مدنی، سیاسی و عقیدتی و لغو کامل مجازات اعدام
6- تامین مشارکت ملیتهای ایرانی در حکومت مرکزی متناسب با وزن جمعیتی آنها
7- سالمسازی فرهنگی از طرقی چون اصلاح کتب درسی و برنامههای صداوسیما و… که تداعیکننده برتری قومی و مذهبی خاص بر قوم و مذهبی دیگراست
8- به رسمیت شناختن آزادیهای عقیدتی و مذهبی، تامین حقوق برابر برای اقلیتهای دینی، مذهبی و به رسمیت شناختن تشکلات مستقل آنها در واحدهای ملی
9- اصلاح کلیه قوانینی که مغایر با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیونها و ملحقات آن است
10- تمرکززدائی و لغو کلیه مظاهر تبعیض و ایجاد شرایط برابر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و سیاسی از طریق سپردن کارهای مردم آذربایجان و سایر واحدهای ملی به خود آنان
(علاقهمندان به امضای این بیانیه میتوانند نام و نشان خود را به آدرس اینترنتی turkimzasi@gmail.com ارسال دارند که در انتشار بعدی امضای آنها منتشر خواهد شد.
آیدا بیلگین – آیلار نبیزاده – ابراهیم ضحاک – ابوالقاسم صادقی – احمد بهجتی – اسماعیل جمیلی – اصغر شکیبا – اصلان شاهسون – اصلان عربلویی – افسانه سولدوزلو – اکبر آزاد – دکتر اکبر شکیبا – مهندس امین فضلی – ایواز مدبر – بابک سعادتمند – دکتر بابک دانشور – بابک عربلویی – بهروز عبدالهی – مهندس بیوک رسولوند – جبار ستاراوغلو – جلال صفراوغلو – مهندس حسن رحیمیبیات – حسن کاظمزاده – حسین انورحقیقی – حسین شکوهی – دکتر حسین یحیایی – خاقان باقراوغلو – داداش اصلانزاده – دکتر داوود الدنیز – ربابه تقیزاده – دکتر رضا براهنی – رضا عباسی – دکتر رضا عدالتی – ژیلا ائلبی قیزی – سئویم اصلانزاده – سعید عزیزی – مهندس سعید نعیمی – سلامت دشتی – سولماز ائلبی قیزی – سولماز اصلانزاده – سهیلا عزیزی – سیفالدین حاتملوی – شاهین اوستاجلو – دکتر شکور بابازاده – شهریار حسینخواه – دکتر صدیقه عدالتی – دکتر ضیا صدرالاشرافی – عباس انورحقیقی – علی اورمان – علی تاشکند – دکتر علی قرهجهلو – علی ملازاده – علیرضا اردبیلی – غلامرضا اردبیلی – فرزاد صمدلی – فرنگیز مرادی – کریم اورمولر – ماشاالله رزمی – محمد آزادگر – محمدحسن اسماعیل – محمدرضا الاردبیلی – دکتر محمدرضا هئیت – محمود بیلگین – دکتر مناف سببی – نادر باقراوغلو – ناصر باقراوغلو – نصیبه نادری – هاشم بیلگین – یاشار اصلانزاده – یوروش مهرعلی بیگلو – یونس شاملی
متن بسته پیشنهادی کانون دمکراسی آزربایجان به سران ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز
نامه کوتاه زیر جهت ایجاد زمینه تعامل و همکاری دوجانبه و اعتمادسازی بین جنبش های ملی گروههای ملی – ائتنیک غیر فارس با جنبش سبز آماده گردیده و با انتشار سرگشاده آن امید داریم با ایجاد زمینه بحث و گفتگو و نیز با پاسخ مثبت نیروهای دمکراسی خواه ، مسیر تعمیق دمکراتیزاسیون و گسترش جنبش دمکراسی خواهی ، موجبات نزدیکی بیشتر جنبش سبز و حرکت ملی – دمکراتیک آزربایجان فراهم گردد .
متن بسته پیشنهادی کانون دمکراسی آزربایجان به سران ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز
با سلام و آرزوی توفیق
با گذشت چندین ماه از شروع جنبش سبز و علیرغم دیدگاههای نسبتا روشن آن در توسعه روند دمکراسی خواهی ،نشانی از شکاف در دیوار بی اعتمادی بین جنبش های ملی گروههای ملی – ائتنیک غیر فارس با نیروهای حاضر در جنبش سبز دیده نمی شود.
ما با حمایت از تاکیدات جنبش سبز بر حقوق مردم و دمکراسی و آزادیهای مشروع پیشنهاد میکنیم سران جنبش ، احزاب و گروهها و هواداران جنبش سبز با همراهی رسانه ای و عملی در بزرگداشت روز جهانی زبان مادری نيت، اراده و تعهد خود را به تضمین حقوق ملي و زباني ملل ساكن در ایران نشان دهند.
اين عمل به اعتمادسازي بين دو جامعه ترك و فارس در ايران نيز كمك خواهد نمود، همچنین صدور بیانیه از سوی رهبران و سخنگویان جنبش سبز به مناسبت روز جهاني زبان مادری گامي مثبت در اين مسير خواهد بود
به اعتقاد ما این اقدامات حمایتی و نیز صدور چنین اعلاميه اي هم به دمكراتيزاسيون جنبش سبز و هم گسترش جغرافیایی جنبش كمك خواهد كرد. بدیهی است با توجه به سابقه موضوع و مقدمه فوق سکوت در این زمینه به تشدید جو بی اعتمادی و تقویت گرایشهای طرفدار حل مساله ملی در خارج از چارچوب ایران منجر خواهد شد
با تاکید بر اینکه روز جهاني زبان مادري فرصت مغتنمی برای جنبش سبز است تا سیاست غلط خود درباره عدم شناسائي ملل غيرفارس ساكن در ايران، هويت و حقوق ملي آنان را تصحيح و جبران كنند ، استفاده از این فرصت را در اعتماد سازی به نفع دمکراتیزاسیون ایران و سعادت همه ملل و اقوام آن ارزیابی کرده و اقدام مثبت و سازنده همه نیروهای سیاسی را تقاضا می کنیم
با تشکر
کانون دمکراسی آزربایجان – 30 بهمن 1388
تحلیل و تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان جنوبی و جنبش سبز ایران
– ائلشن ابراهیمی
با گرامیداشت یاد و خاطره شهدای راه آزادی آزربایجان در خرداد 85:
توحید آذریون، جلیل عابدی و بسیاری از کسانی که به دلایل زیادی اسامی اشان برده نشد، صدایشان شنیده نشد و تصاویرشان دیده نشد تا غریبانه و در سکوت جان دهند…
و به احترام شهدای جنبش سبز:
نداآقاسلطان، سهراب اعرابی ، رامین پوراندرجانی و…
به یاد همه این عزیزان…
مقدمه:
بیش از چند ماه است که انتخابات ریاست جمهوری دهم در ایران خاتمه یافته است؛ انتخاباتی که با اعلام رسمی حکومت ایران، محمود احمدی نژاد برنده اصلی آن بود. پایان انتخابات و اعلام ریاست جمهوری احمدی نژاد آغازی بر ظهور و بروز جنبش سبز شد. ابتدا به نظر می رسید این حرکت بیشتر جنبه اعتراض به نتیجه انتخابات داشته باشد.اما به مرور با گسترده شدن دامنه اعتراضات مردمی در کلان شهرهای مرکزی ایران این جنبش رنگ و بوی دیگری گرفت به طوری که امروز در افکار عمومی به عنوان یک جنبش مسالمت آمیز و مدنی در راستای دموکراسی خواهی ایرانی نگریسته می شود.
حجم و توالی رخدادهای سیاسی منتسب به جنبش سبز در چند وقت اخیر شاید بدون اغراق در تاریخ سیاسی بعد از انقلاب 57 بی سابقه باشد. این مسئله سایه سنگینی بر فضای سیاسی ایران افکنده که ناخودآگاه بیشتر جنبش های اجتماعی – سیاسی و اپوزیسیون های مخالف نظام را متاثر ساخته است. فضای سیاسی پرتلاطم و متشنج در ایران که روزنه های امید را برای بسیاری از این جنبش ها و اپوزیسون ها به قصد سرنگونی نظام حاکم گشوده خود محصول عوامل مختلفی است. عواملی مانند تظاهرات میلیونی مردم تهران ، شدت سرکوب مخالفت های مردمی از جانب حکومت ، حضور قریب به اتفاق چهره های شاخص و تاثیرگذار جریان موسوم به اصلاحات در این جنبش ، دستگیری های گسترده و محکومیت های سنگین برای فعالان اصلاح طلب ، دانشجویان ، زنان و حقوق بشری ، همگرایی بیشتر جریان های سیاسی اپوزیسیون مرکزگرا با جنبش سبز ، حمایت های بین المللی پردامنه ی نهادهای مدنی و دول خارجی و در نهایت پوشش رسانه ای وسیع همه به نوعی در شکل گیری این فضا تاثیر بسزایی داشته است. این مسایل در کنار فضای احساسی ناشی از کشتارهای سبعانه در تظاهرات و زندان های مخفی _که اخبار آن به صورت وسیع از طریق رسانه های ماهواره ای و اینترنتی پوشش داده شد_ باعث گشت که در این مدت، گاها فضای روانی بر منطق سیاسی و عقلانی تصمیم گیری ها غلبه کند.
در این میان آزربایجان با مسئله جنبش سبز به صورت متفاوتی مواجه شد. این تفاوت در روزهای ابتدایی «سکوت معنادار آزربایجان» تعبیر شد؛ چرا که این بار آزربایجان بر خلاف رویه سابق و معمول در تاریخ ایران در قامت حامی اصلی مطالبات سیاسی مرکز ظاهر نشد. این مسئله یعنی سکوت آزربایجان که یکی از سرفصل های مهم وقایع بعد از انتخابات تلقی می شد و تاکنون نیز دوام داشته است از دو سو مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
از یک سو جریان روشنفکری مرکزگرا _ این بار با هویت جنبش سبز و شگفت زده از سکوت آزربایجان_ به زعم خود به تحلیل و بررسی همه جانبه ی مسئله پرداخت. این تحلیل های به اصطلاح همه جانبه، یک بار دیگر به وضوح ذات مرکزگرایانه ی حاکم بر افکار جریان روشنفکری ایران را نشان داد و تقریبا هیچ نکته جدیدی را دربرنداشت.
از جانب دیگر حرکت ملی آزربایجان نیز تلاش هایی جسته و گریخته را برای تبیین و تحلیل این مسئله انجام داد که به روال سابق اغلب از ضعف قوه تحلیل سیاسی رنج می برد. وجود خلاء تئوریک برای تحلیل فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر آزربایجان در ایام بعد از انتخابات، یکی از دلایل اساسیست که باعث شده حرکت ملی آزربایجان از یک موضع انفعالی و واکنش گرایانه نسبت به جنبش سبز برخورد کند.
به هر حال مباحث مرتبط با لزوم تعریف و تبیین نوع مناسبات سیاسی و دیپلماتیک حرکت ملی آزربایجان با جنبش های اجتماعی و اپوزیسیون های موجود در ایران مسئله ای است که همواره وجود داشته و مختص شرایط امروز حرکت ملی آزربایجان نیست اما شاید با پیدایش پدیده ی نوظهور جنبش سبز ضرورت این مسئله بیشتر به چشم آید. به نظر می رسد که در این باره سه دیدگاه عمده در بین فعالان حرکت ملی آزربایجان وجود داشته باشد. ماهیت اصلی این سه دیدگاه به بهترین وجه در مباحث مربوط به تبیین مناسبات با جنبش سبز آشکار شد. در این قسمت به بررسی مختصر دیدگاه های مذکور و نقطه نظرات آنها در مورد جنبش سبز می پردازیم.
دیدگاه اول با تعریف یک محیط ایزوله برای چهارچوب فعالیت های ملی، قائل به هیچ گونه تاثیرپذیری و تاثیرگذاری حرکت از دیگر جنبش های اجتماعی و اپوزیسیون های سیاسی _ که عمدتا در قالب جنبش دموکراسی خواه ایران شناخته می شود_ نیست. این دیدگاه که بخشی از فعالان حرکت ملی به آن معتقدند، در تحلیل های خود نقش مناسبات سیاسی داخلی ایران و همچنین مناسبات بین المللی را بر حرکت نادیده می گیرند. نقطه نظر این افراد در مورد جنبش سبز، بیشتر معطوف به بی اهمیت قلمداد کردن آن است.
دیدگاه دوم، حرکت ملی آزربایجان را یک جنبش اجتماعی – سیاسی هم راستا با جنبش دموکراسی خواهی ایران می داند و معتقد است که خواسته های آزربایجان در ظرف دموکراسی ایران قابل حل است. این افراد که با خوش بینی مفرط به جریان های مرکزگرا امید بسته اند و در مواضع سیاسی و دیپلماتیک خویش از یک موضع پایین به چانه زنی با جریان های دیگر در ایران می پردازند . نقطه نظر دیدگاه دوم بیشتر بر روی گزینه ائتلاف و تعامل کامل است.
دیدگاه سوم که نگارنده افکار خود را منطبق بر آن می داند، با اتخاذ یک رویکرد معتدل و میانه به تحلیل می پردازد. واقعیت آن است که حرکت ملی آزربایجان یک جنبش اجتماعی- سیاسی است که همین بعد سیاسی حرکت ملی لزوم ارتباط دیپلماتیک را چه در داخل با جنبش دموکراسی خواه و چه در خارج با نهادها و ارگان های بین المللی و دول خارجی ایجاد می کند. البته این ارتباط به هیچ وجه در معنای هم راستایی و همگرایی با جنبش دموکراسی خواه ایران نیست بلکه تعاملاتی مقطعی و تاکتیکی، بر مبنای مصالح و منافع ملی آزربایجان محسوب می شود. این دیدگاه با نگاه سیستماتیک به مبارزات ملی قائل به نقش موثر محیط پیرامون در اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی آزربایجان است. تلاش نگارنده در این مقاله برای تحلیل و تبیین مناسبات حرکت در چهارچوب دیدگاه سوم است. در این راستا به تناسب موضوع، موارد زیر را بررسی و ارائه خواهیم کرد.
– ماهیت جنبش سبز
– دلایل سکوت آزربایجان
– تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز ایران
در نهایت باید پیش از پایان مقدمه، تاکید کرد که اخیرا به علت شرایط خاص حاکم بر ایران، یک فضای دو قطبی القا شده که در یک سوی آن نیروهای دموکراسی خواه با هویت جنبش سبز قرار دارند و در سوی دیگر آن نیروهای دیکتاتوری با هویت حاکمیت جمهوری اسلامی ایران. این مسئله که با فعالیت های تبلیغاتی دو جبهه تشدید می شود امکان موضع گیری مستقل را از جریان های سیاسی و اجتماعی دیگر سلب می کند. مصداق بارز این مورد حرکت ملی آزربایجان است که به علت ماهیت مرکزگرایانه جنبش سبز و به تبع آن نادیده گرفته شدن منافع و مصالح ملی آزربایجان، به این جنبش نپیوسته است. در این میان موضع مستقل حرکت ملی آزربایجان از طرف دستگاه تبلیغاتی جنبش سبز حمل بر هم راستایی با مواضع حاکمیت تعبیر شده است. این خط تبلیغاتی که با اتهام ماهیت غیردموکراتیک به حرکت ملی آزربایجان، آن را ناتوان از حضور در سیر تحولات دموکراتیک در ایران می داند؛ چنان در کار خود موفق شده است که افرادی منتسب به حرکت ملی آزربایجان متاثر از این فضای روانی به قلم فرسایی در این باره پرداخته اند. با توجه به طرح مطالبات ملی آزربایجان در چهارچوب یک گفتمان دموکراتیک به نظر می رسد که مروری دوباره بر این اصول و یادآوری دوباره آن حداقل برای بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان در این برهه از زمان ضروری باشد.
ماهیت جنبش سبز:
حرکت ملی آزربایجان برای تبیین و تحلیل موقعیت سیاسی خویش و اتخاذ هرگونه کنش سیاسی در قبال جنبش سبز ناچار از شناخت ماهیت این جنبش است. در این مدت پیش فرض هایی درباره جنبش سبز در جستارهای تحلیلی به خصوص از طرف تحلیلگران مرگزگرا ارایه شده که در بعضی نکات آن اشکالات اساسی به چشم می خورد. این افراد، جنبش سبز را بدون اشاره به مبانی اجتماعی و سیاسی آن، در قالب یک جنبش مسالمت آمیز مدنی ، فراطبقاتی ، سراسری ، ملی و دموکراسی خواه به نمایش می گذارند. به نظر می رسد که خطوط کلی ترسیمی از طرف جریان مرکزگرا چندان محل اعتبار نباشد و چنانچه حرکت ملی آزربایجان فریب این تحلیل های سیاسی را بخورد در گام های استراتژیک خویش در قبال جنبش سبز اشتباه خواهد کرد.حرکت ملی آزربایجان در مقام یک جنبش سیاسی – اجتماعی تاثیرگذار، باید با یک تحلیل واقع بینانه سیاسی از جنبش سبز موقعیت خویش را در قبال آن مشخص کند و در صورت لزوم گام های سیاسی خود را بر اساس این تحلیل ها بردارد.
-ماهیت اجتماعی جنبش سبز:
در بیشتر جستارهای تحلیلی جامعه شناختی و سیاسی جنبش سبز مسئله پایگاه اجتماعی و طبقاتی این جریان مورد انحراف قرار گرفته است. در اکثر این موارد بر ماهیت فراطبقاتی جنبش سبز تاکید شده است در حالی که واقعیت های موجود ماهیت طبقاتی آن را نشان می دهد. البته در این میان مقالاتی هم در باب پایگاه اجتماعی جنبش سبز نگاشته شده که در نوع خود قابل توجه است. در یکی از مهم ترین این مقالات که به قلم عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی جنبش اصلاحات، با عنوان » جنبش سبز و مطالبات اجتماعی آن » نوشته شده، وی با تیزبینی خاصی پایگاه اجتماعی جنبش سبز را طبقه متوسط جدید دانسته است و با تاکید بر نقش اساسی طبقه متوسط جدید، در جمع بندی نهایی خویش از مطالبات این جنبش ، ردپای مطالباتی چون آزادی های اجتماعی و دموکراسی را در این عنصر اجتماعی می جوید.
بیشتر محققان، جنبش های اجتماعی نوین را مرتبط با ظهور طبقه متوسط جدید می دانند. جنبش های نوین اجتماعی ابتدا در اروپا و آمریکا سربرآورده اند. آنان با استراتژی های مبارزاتی مسالمت آمیز و مدنی شناخته می شوند. از نمونه های جهانی این جنبش ها می توان به جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا و جنبش ضد نژادپرستی آفریقای جنوبی اشاره کرد. جنبش سبز ایران نیز مشابهت های فراوانی با الگوهای جهانی جنبش های نوین اجتماعی دارد که شاید مهم ترین آن حضور طبقه متوسط جدید در آن باشد. برای تحلیل و بررسی ماهیت اجتماعی این پدیده، ناچار از توجه به نقش طبقه متوسط جدید هستیم.
در ایران، بالندگی و قوام یافتگی طبقه متوسط جدید شهری بعد از انقلاب محصول سیاست های اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی و دولت خاتمی دانسته می شود. این طبقه که با پایان جنگ و آغاز دوران سازندگی مراحل اولیه رشد و نمو خویش را آغاز کرده بود؛ اولین بار در انتخابات خرداد ٧٦ به عنوان یک بازیگر جدی وارد معادلات سیاسی ایران شد. طبقه متوسط جدید در تمام دوران اصلاحات حامی اصلی این جریان محسوب می شد که در نتیجه شکست و بن بست آن دچار یاس و سرخوردگی شدیدی می شود.
این طبقه در دوران احمدی نژاد شاهد بیشترین ناملایمات اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی بود و این فشارها باعث شد که پیش از انتخابات در قالب موج سبز حمایت از موسوی، به عرصه اجتماعی بازگردد اما با اتفاقات رخ داده در انتخابات، مطالبات خویش را در چهارچوب بک جنبش اجتماعی فرمول بندی کرد. طبقه متوسط در ایران با توجه به رفاه اقتصادی نسبی، بیشتر پیگیر مطالبات مربوط به آزادی های اجتماعی و دلمشغول نهادینه شدن دموکراسی ایرانی است.
این طبقه برخلاف روحیه انقلابی طبقات پایین اجتماع در مبارزات سیاسی، همواره از رفتار رادیکال دوری می گزیند. اندیشمندان علوم اجتماعی اعتقاد دارند که این مسئله ناشی از تفاوت های روانشناختی، اقتصادی و سیاسی این دو طبقه است. به همین دلیل طبقه متوسط جدید از آن زمان که واقعا تبدیل به یک بازیگر جدی در معادلات سیاسی می شود به همراهی با جریان اصلاحات می پردازد. روحیه اصلاح طلبانه این طبقه حتی زمانی که از پروسه اصلاحات داخل نظام ناامید می شود به خاموشی نمی گراید و در بستر مدل انقلاب مخملی و جنبش اجتماعی مسالمت آمیز و مدنی مجال بروز می یابد.
ماهیت طبقاتی جنبش سبز یکی از دلایل عمده در محدودیت دامنه نفوذ آن در کلان شهرهای مرکزی به ویژه تهران است. با این که این جنبش از لحاظ پراکندگی جغرافیایی در مناطق مرکزی ایران متمرکز شده است اما در همین مناطق نیز شهرستان های کوچک عمدتا از موج سبز دور مانده اند. این مسئله به خاطر شکل یافتگی طبقه متوسط جدید در کلان شهرهای ایران است که امکان نقش آفرینی و تاثیرگذاری این طبقه را در معادلات سیاسی رقم می زند. شهر تهران مثالی بارز از قدرت بالای طبقات متوسط جدید است که شاهد بیشترین موج های اعتراضی هم بوده است.
جنبش سبز از این منظر حاصل یک شکاف اجتماعی و طبقاتی عمیق در ایران است. رفتار انتخاباتی مردم در انتخابات اخیر هم موید همین نکته است. در کلان شهرها و شهرهای بزرگ، طبقات بالا و طبقات متوسط جدید که معمولا به عنوان آرای خاموش شناخته می شوند و معمولا مشارکت کمی در انتخابات دارند این بار به نفع موسوی بسیج شدند و در مقابل رای طبقات و اقشار محروم در بیشتر شهرهای بزرگ ، شهرستان های کوچک و روستاها به نام احمدی نژاد نوشته شد. حتی با تایید این که سیاست های اقتصادی پوپولیستی احمدی نژاد در شکل گیری پایگاه اجتماعی وی بی تاثیر نبوده اما در هر حال قابل کتمان نیست که امروز اکثر طبقات و اقشار محروم جامعه به هر دلیلی طرفدار دولت وی می باشند.
نوع مطالبات جنبش سبز نیز در قالب یک تحلیل طبقاتی قابل درک است. این جنبش اگرچه در لایه سیاسی و سمبل های رهبری خویش ادبیات محافظه کارانه ای نسبت به نظام اتخاذ کرده و حتی موسوی بارها اعلام کرده که «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم ،نه یک کلمه زیاد» اما بدنه اجتماعی آن خواهان یک جمهوری ایرانی است. طبقه متوسط جدید که موسوی را سمبل رهبری جریان دموکراسی خواهی ایرانی می داند، آگاهانه با عبور از شعار جمهوری اسلامی و طرح جمهوری ایرانی در پی دموکراسی ایرانی است.
تحلیل محتوای شعار اصلی جنبش سبز » استقلال ، آزادی ، جمهوری ایرانی » _با این که مورد انکار سمبل های رهبری و لایه های سیاسی محافظه کار جنبش سبز است_ رگه های بارزی از تفکر ملی ایرانی و سکولار طبقه متوسط جدید را به نمایش می گذارد. این مدل ایده آل و مطلوب طبقات متوسط جدید که تمثیلی از افکار ملی ایرانی می باشد، با آن که نسبت به حکومت جمهوری اسلامی تصویر مطلوب تری از دموکراسی دارد اما به نظر می رسد به علت مبهم بودن جایگاه حقوق ملی آزربایجان و دیگر ملیت های ساکن ایران دچار عارضه سانترالیسم و شوونیسم نظری باشد. این الگو در نهایت خوش بینی مدلی مطلوب از دموکراسی برای چهارچوب تفکرات مرکزگرایانه است.
حضور پررنگ اقشار اجتماعی به خصوص زنان در جنبش سبز هم به گونه ای ریشه در ماهیت طبقاتی این جنبش دارد. در واقع شاید این اولین جنبش اجتماعی – سیاسی در ایران است که زنان با این حجم و کیفیت در آن به نقش آفرینی مشغول اند. در تمامی تصاویر و فیلم های تظاهرات و اعتراضات خیابانی، زنانی دیده می شوند که همراه و هم ردیف با مردان و در بعضی موارد پیشروتر از مردان در صحنه حاضر بوده اند. این که زنان به این صورت در صحنه فعالیت های اعتراضی و مبارزاتی جنبش سبز حاضرند، نشان از چهارچوب های انعطاف پذیر طبقاتی آنها دارد. این قشر از زنان که در کنار دغدغه های دموکراتیک ملی ایرانی خویش داعیه دار مطالبات جنسیتی هم می باشند، بیشتر جزو طبقات متوسط جدید شهری محسوب می شوند.
زنان در ایران سال هاست که در قالب جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضا به فعالیت مشغول هستند اما باید جنبش سبز را نقطه عطفی در حضور اجتماعی و سیاسی زنان در عرصه جامعه بدانیم . زنان حاضر در جامعه سنتی و مردسالار ایران که همواره دچار محرومیت های اجتماعی فراوانی هستند با این گونه اقدامات جای پای خود را در فضای سیاسی ایران محکم می کنند تا در آینده بتوانند به محرومیت های خویش فائق آیند. ندا آقاسلطان، نمادی از همه این زنان طبقه متوسط جدید حاضر در جنبش سبز است که اکنون به عنوان سمبل شهدای این جنبش در دنیا شناخته می شود.
جنبش سبز در کنار طبقه متوسط جدید توانسته که قسمتی از طبقات متوسط سنتی را هم با خود همراه کند. این طبقات که با رهبری موسوی در جنبش سبز عرض اندام می کنند اکثرا از خانواده های بزرگان نظام به حساب می آیند. نارضایتی این جریان آن گونه که موسوی بارها در انتخابات اعلام کرده از روند جاری امور کشور می باشد و گرنه آنها همچنان که بارها اعلام کرده اند با اصل جمهوری اسلامی مشکلی ندارند. در این بین به نظر می رسد که این ادبیات پوششی باشد برای آن که جریان مذکور نارضایتی خود را از کنار گذاشته شدن از قدرت بیان کند. حمایت بیت آیت الله خمینی ، بهشتی و حمایت خانوده های شهدا و فرماندهان قدیمی سپاه نشان از این جنگ داخلی قدرت دارد.
حضور مراجع تقلید ناراضی همچون آیت الله یوسف صانعی و مرحوم منتظری در جنبش سبز یکی دیگر از ویژگی های متمایز این جریان دموکراسی خواه است. جنبش سبز برای اولین بار پس از انقلاب توانسته قشر روحانی ناراضی از نظام را در قالب یک جنبش اجتماعی – سیاسی بسیج کند. در این جنبش هم مراجع تقلید ناراضی از ولی فقیه ، هم روحانیت سنتی مخالف اسلام سیاسی و هم روحانیون معتقد به روشنفکری دینی در کنار هم و پا به پای دیگر نیروهای سیاسی فعالیت دارند. مرجعیت دینی قشر روحانیت، سرچشمه مشروعیت مذهبی جنبش سبز برای طبقه متوسط سنتی و معتقد به مذهب به شمار می آید. شایان ذکر است که پیشینه این مبارزات در ایران به جریانات حزب خلق مسلمان و آیت الله شریعتمداری در آزربایجان می رسد. آیت الله شریعتمداری اولین مرجع تقلیدی است که پس از انقلاب به مخالفت اصولی با سیستم ولایت فقیه پرداخت. جالب آن که یکی از عوامل اصلی سرکوب قیام آزربایجان در سال ۵۸ به رهبری شریعتمداری ، شخص میرحسین موسوی دبیر سیاسی و مدیر مسئول ارگان حزب جمهوری اسلامی بود.
مطالبات اصلی بدنه اجتماعی جنبش سبز یعنی طبقه متوسط جدید در مدل دموکراتیکی تبلور می یابد که در تقابل با شعار جمهوری اسلامی موسوی است. موسوی در گام های ابتدایی ظهور جنبش سبز تلاش بسیاری کرد که شرایط الغاء انتخابات را فراهم کند اما با گسترده شدن دامنه اعتراضات خیابانی و استمرار جنبش سبز دامنه شعارها از طرح مباحث انتخاباتی و اعتراض به احمدی نژاد فراتر رفته است و اکنون جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را نشانه رفته است. موسوی و جریان سیاسی نزدیک به وی در جنبش سبز بارها از مردم خواسته اند که از رادیکال کردن فضای مطالبات و شعارها پرهیز و بر روی حداقل هایی چون بازگشت به قانون اساسی تاکید نمایند. با این که موسوی تاکنون توانسته است که به بازی دوطرفه خود ادامه دهد اما به نظر می رسد که با هر چه رادیکالیزه شدن فضا_یعنی آن چه که در روزهای اخیر اتفاق افتاده است_ مجبور خواهد شد که مواضع شفاف تری اتخاذ کند. موسوی با ادبیات و معیارهای حداقلی خویش در پیشاپیش جنبشی قرار گرفته است که خیلی ها به تغییر و تحولات حداکثری آن دل بسته اند.
در این میان نکته آخر در مورد ماهیت اجتماعی جنبش سبز که باید بسیار مورد دقت نیروهای سیاسی و اجتماعی حرکت ملی آزربایجان قرار گیرد، بیداری روح ملی ایرانی در قالب جنبش سبز است. جنبش سبز همان گونه که اشاره شد به علت بدنه اجتماعی خود قرابت نزدیکی با تفکرات ناسیونالیم ایرانی دارد. ترکیب سیاسی جنبش سبز نیز با وجود همه اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی بدون استثنا حامل تفکر ملی شوونیستی می باشد. جنبش سبز در رویه اجتماعی، با بسیج این نیروی اجتماعی و نیروهای سیاسی، موفق به بازتولید تفکر ملی ایرانی در این برهه از زمان شده است. این تفکر ملی ایرانی که در واژه جمهوری ایرانی عینیت می یابد هیچ نشانی از حقوق ملی ملیت های موجود در ایران را به نمایش نمی گذارد. با توجه به مختصات شوونیستی این افکار ، به نظر می رسد که جنبش سبز حداقل در رویه اجتماعی در مسیر تقابل با حرکت ملی آزربایجان قدم بر داشته است.
بعضی از تحلیگران سیاسی پیش بینی می کنند که با ادامه سیاست های نادرست اقتصادی دولت احمدی نژاد و احتمال تحریم اقتصادی ایران بر سر مسایل هسته ای ، نارضایتی های اقتصادی می تواند به عنوان عامل محرک طبقات و اقشار محروم جامعه در پیوستن به جنبش سبز عمل کند. این که پیش بینی مذکور تا چه اندازه واقعیت پیدا کند امریست که در آینده مشخص خواهد شد.
-ماهیت سیاسی جنبش سبز:
شرایط جنبش سبز در مقطع زمانی کنونی به گونه ای است که بدون در نظر گرفتن نقش جریان اصلاحات در ظهور و بروز آن ، تصویر ترسیمی ما از این جنبش ناقص خواهد ماند. جبهه اصلاحات که تا پیش از انتخابات یک جریان داخل نظام محسوب می شد به یک باره با پایان انتخابات و اتفاقات رخ داده مختصات سیاسی اش عوض شد و در صف اپوزیسیون های مخالف نظام قرار گرفت. دستگاه قضایی با دستگیری بسیاری از افراد شاخص، آنان را متهم به طرح ریزی برای انقلاب مخملی و براندازی نظام کرد. حزب مشارکت ، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و کارگزاران در این میان متهمان اصلی بودند. با این که جناح اقتدارگرا از همان دوران اصلاحات کمر به حذف و تصفیه این جناح از قدرت گرفته بود اما اتفاقات انتخابات اخیر باعث شد پروژه ی تصفیه اصلاح طلبان شدت بیشتری گیرد. این شکاف در قدرت سیاسی ایران تا بدانجا پیش رفت که نزدیک بود هاشمی رفسنجانی هم در دایره مطرودین نظام قرار گیرد. هاشمی در برهه کنونی نزدیک ترین فرد حاضر به جنبش سبز در مناصب حکومتی است که تا اندازه ای نقش لابی گر سیاسی را برای این جنبش ایفا می کند.
استراتژی جریان اصلاحات در ایران تا پیش از انتخابات اخیر ، مبارزات پارلمانی و حرکت در ساختارهای قانونی بود. این استراتژی در انتخابات سال های اخیر، به دلیل رد صلاحیت گسترده ی کاندیداهای جریان موسوم به اصلاحات و عدم اقبال عمومی مردم به این جریان، به شکست انجامیده بود. اما آنان در انتخابات دهم نیز یک بار دیگر بر اساس همین استراتژی و با تمام قوا به میدان آمدند. انتخابات اخیر اثباتی دوباره بر این مدعا بود که جناح رقیب دیگر حاضر به واگذاری قدرت تحت هیچ عنوانی نیست و متقابلا جریان اصلاحات این بار به رغم اینکه همواره خود را در قدرت سیاسی تعریف کرده بود؛ در قالب یک جنبش اجتماعی از عرصه سیاست پا به عرصه جامعه گذاشت. جنبش سبز از این دیدگاه، تجلی اجتماعی جریان اصلاحاتی است که سالها درلایه های سیاسی نظام تعقیب شده بود. این تلقی از جنبش سبز بیشترین نزدیکی را با آرا و افکار حمید رضا جلایی پور دارد. وی در کتاب «جامعه شناسی جنبش های اجتماعی» که سالها پیش تالیف شده بود جنبش اصلاحات را یک جنبش کل نگر و سراسری برای دموکراسی خواهی ایرانی معرفی کرده بود.
جنبش سبز اما در ادامه مسیر خویش از همراهی و همگرایی قریب به اتفاق اپوزیسیون های سیاسی و جنبش های اجتماعی – سیاسی مرکزگرا برخوردار شد تا هر چه بیشتر شکل و شمایل جنبش دموکراسی خواهی ایران را به خود بگیرد.
آنچه که مسلم است با ظهور جنبش سبز ، امیدواری زیادی برای سرنگونی حکومت ایران در بین اپوزیسیون های مذکور ایجاد شده است. این جریان های سیاسی که عمدتا پایگاه اجتماعی مناسبی در میان مردم ندارند؛ با پیوستن به جنبش سبز حیات سیاسی اشان را بازتولید کرده اند. آنان گوشه چشمی به آینده سیاسی ایران نیز دارند تا در این آینده سیاسی سهمی داشته باشند.
جنبش های اجتماعی مرکزگرا مانند جنبش زنان و جنبش دانشجویی هم به علت ماهیت مرگزگرایانه ی مطالبات نه تنها هیچ تضاد و تقابلی با جنبش سبزندارند بلکه با فرض پیروزی این جنبش آن را راه حل نهایی مطالبات شان قلمداد می کنند. نکته مهم نوع همراهی و همگرایی این جریانات سیاسی و اجتماعی با جنبش سبز است. همه این جریانات با یک موضع سیاسی سلبی و براساس یک سری از حداقل ها به جنبش سبز پیوسته اند. نقطه مشترک همه آنها در نفی جمهوری اسلامی است این که آینده چه خواهد بود چندان مورد بحث نمی باشد.
در میان تمام جنبش های اجتماعی – سیاسی در ایران، این فقط جنبش های ملی بوده اند که تاکنون به جنبش سبز نپیوسته اند. مناطق منتسب به ملیت های ساکن در ایران روزهای آرامی را پشت سرگذاشته اند. البته که در این میان سکوت آزربایجان بیش از همه بر روشنفکران و تحلیگران مرکزگرا گران آمده است. این که چرا آزربایجان با این همه سابقه درخشان تاریخی در مبارزات ضداستبدادی و دموکراسی خواهی، امروز سکوت پیشه می کند کماکان سوالی لاینحل برای آنان محسوب می شود.
در سطور پیشین از همگرایی و همراهی گسترده اپوزیسیون های سیاسی نظام با جنبش سبز سخن رانده شد. این ائتلاف و همگرایی نیروهای سیاسی مخالف، به یمن حمایت های بین المللی از جنبش محقق شده است. این جبهه واحد ایجاد شده در داخل و خارج از کشور، قدرت سیاسی و تبلیغاتی جنبش سبز را دو چندان کرده است. قدرت رسانه ای و سیاسی نیز که با مساعدت و حمایت نهادهای بین المللی امکان پذیر شده خیلی زود موج های جهانی سبز را در پایتخت های کشورهای اروپایی به راه انداخته است.
نظام بین الملل با توجه به خطرات جمهوری اسلامی برای نظم جهانی به دنبال گزینه های جایگزینی این حکومت است. از آنجا که آمریکا و اتحادیه اروپا بر روی گزینه غیرنظامی برای سرنگونی حاکمیت ایران به توافق رسیده اند پس به نظر می رسد که یکی از محتمل ترین گزینه ها اصلاح طلبان خارج از قدرت باشد. این جریان سیاسی هم به معیارهای دموکراسی لیبرال پایبند است ، هم برخلاف آلترناتیوهای سیاسی دیگر برای حکومت ایران، پایگاه اجتماعی مناسبی دارد و هم هزینه های تغییر را برای نیروهای بین المللی به حداقل می رساند. از آن رو مهم ترین آلترناتیوحکومت فعلی ایران به شمار می روند.
جنبش سبز همچنان همان مدل دموکراسی خواهی را در ایران پی می گیرد که بارها چه در مشروطیت چه در ملی شدن صنعت نفت و چه در انقلاب٥٧ ایران تجربه شده است. از نقطه نظر سیاسی این جنبش های دموکراسی خواهی از محوریت ائتلاف نخبگان سیاسی مدرن و نخبگان سیاسی سنتی و همراهی توده مردم به وجود آمده است. این ائتلاف از آن رو در تاریخ ایران ناگزیر بوده است که نخبگان مدرن علیرغم افکار مترقی، از پایگاه اجتماعی مستحمکی میان مردم برخوردار نبوده اند و در مقابل نخبگان سنتی علیرغم افکار سنتی و حتی گاها واپس گرا، پایگاه اجتماعی خوبی در میان مردم داشته اند. نمونه این مورد در مشروطه قطب طباطبایی – بهبانی است که نمایندگان نخبگان سنتی یعنی روحانیت محسوب می شوند و قطب دیگر تقی زاده – حیدرخان عمواوغلی که نماینده نخبگان مدرن به حساب می آیند. در ملی شدن صنعت نفت در یک سو مصدق و فاطمی قرار دارند که نماینده نخبگان مدرن به شمار می روند و در سوی دیگر کاشانی و نواب صفوی به نمایندگی از نخبگان سنتی قرار دارند.
در انقلاب ٥٧ با یک تغییر عمده در رهبری، ائتلاف به شکل دیگری در می آید. اگر تا پیش از این رهبری سیاسی جریان دموکراسی خواه در مشروطه و ملی شدن صنعت نفت با نخبگان مدرن بود اما این بار رهبری سیاسی هم در دستان نخبگان سنتی قرار می گیرد. در انقلاب ایران نخبگان سنتی یعنی روحانیت با نمایندگی آیت الله خمینی عرض اندام می کنند و نمایندگان نخبگان مدرن با افکار چپ ، لیبرال و ملی افرادی متنوعی هستند.
با این توصیفات و دقت در نحوه ائتلاف سیاسی جنبش سبز، مدل دموکراسی خواهی این جنبش بسیار مشابه نمونه های تاریخی مورد اشاره است. در یک سر طیف موسوی، کروبی و خاتمی با همه جریان اصلاحات ، روشنفکران دینی ، مراجع تقلید و روحانیت سنتی قرار می گیرد و در سر دیگر طیف نیروهای سیاسی جمهوری خواه، سلطنت طلب، لیبرال، چپ و غیره. این مدل که در همه تلاش های تاریخی خویش برای دموکراسی خواهی شکست خورده این بار با جنبش سبز در تاریخ ایران تکرار شده است.
جنبش سبز همچنان که نشان داده شد از درون یک شکاف سیاسی عمده سر برآورده است. نیروهای سیاسی موسوم به اصلاحات که زمانی در داخل دایره قدرت به حساب می آمدند با کنار گذاشته شدن از طرف جناح رقیب از یک سو و با اتکا به پشتوانه مردمی و پایگاه اجتماعی اشان از سوی دیگر توانستند یک جنبش اجتماعی را سازماندهی کنند.البته ناگفته نماند که با این که اصلاح طلبان به صورت کلی از قدرت سیاسی ایران کنار گذاشته شده اند اما هنوز افراد و جریان های سیاسی نزدیک به اصلاحات به صورت نیم بند به حیات سیاسی خویش در لایه های سیاسی بالای نظام ادامه می دهند و با این حساب هر گونه فعل و انفعالات جنبش سبز در تشدید شکاف های سیاسی قدرت سیاسی بسیار تاثیرگذار است . این مورد به خصوص با حضور هاشمی رفسنجانی به عنوان یک وزنه ی مهم سیاسی و تمایل وی به جنبش سبز که بالانس ولی فقیه را نیز به نفع جناح اقتدارگرا به هم می زند، از اهمیت بالایی برخوردار است. بنابراین می توان گفت جنبش سبز به علت ایجاد و تشدید شکاف های سیاسی و تضعیف قدرت سیاسی، محمل مناسبی را برای مبارزات حرکت ملی آزربایجان و دیگر جنبش های اجتماعی – سیاسی خواهد آفرید.
جنبش سبز با تمامی این تفاسیر از نظر ماهیت سیاسی یک جنبش کل نگر است که جنبش های اجتماعی دیگر را به حاشیه برده و فضای فعالیتی و مبارزاتی این جنبش ها را به اختیار خویش در می آورد. این نکته به وضوح در مورد جنبش زنان، جنبش دانشجویی و تا اندازه ای اپوزیسیون های سیاسی ایران اتفاق افتاده است. در هفت ماه گذشته تمام فعالیت های عمده این جنبش ها معطوف به پیشبرد جنبش سبز بوده است که صد البته به علت همراستایی اهداف این جنبش های اجتماعی با جنبش سبز اشکال چندانی بر این کار وارد نیست. با این که جنبش سبز حتی در مورد این جنبش های اجتماعی مرکزگرا هم نخواسته است که یک چهارچوب مطالباتی مشخص را معین کند و امکان همفکری و همراهی تعادلی آنها را در این پروسه فراهم کند.
جنبش های کل نگر از آنجا که در پی القای هویتی همگن و یکپارچه به کنشگران خویش می باشند بنابراین امکان ائتلاف و تعامل را از جنبش هایی که خواهان راوبط افقی با آن هستند را دریغ می کنند. با این که در ویترین جنبش سبز مباحث شبکه های اجتماعی و روابط افقی و رهبری غیرمتمرکز برجسته می شود اما در دنیای واقعیت این جنبش تمام جنبش های اجتماعی دیگر را در خود حل می کند. مدل جنبش سبز حتی در چهارچوب تفکرات مرکزگرایانه هم یک مدل ائتلافی از نیروهای سیاسی و اجتماعی به حساب نمی آید پس چگونه برای حرکت ملی آزربایجان _آنچنان که بعضی ها ادعا می کنند_ امکان ائتلاف و تعامل با این جنبش و برقراری روبط افقی و هم ارز مهیاست؟
در انتهای مطالب مربوط به ماهیت سیاسی جنبش سبز، همان گونه که از تضاد مطالبات حداکثری بدنه اجتماعی جنبش سبز و مطالبات حداقلی سمبل رهبری این جنبش ( موسوی) نشان داده شد. باید اشاره ای هم به تضادهایی کرد که در ماهیت ائتلاف نیروهای سیاسی و اجتماعی تحول خواه و دموکراسی خواه جنبش سبز دیده می شود. واقعیت این است که ائتلاف این نیروهای سیاسی – اجتماعی تنها به مدد نیروهای بین المللی محقق شده است. این ائتلاف شکننده که ترکیب نامتجانسی را از خط امامی ها ،نواندیشان دینی ،سلطنت طلب ها ،لیبرال ها ،جمهوری خواه ها ،چپ ها و.. به نمایش می گذارد به نظر چندان پایدار نباشد. ائتلاف مذکور که بر مبنای یک سری حداقل ها شکل گرفته است در دراز مدت می تواند به پاشنه آشیل جنبش سبز تبدیل شود.
در ایجا نیز میان خط فکری سیاسی سمبل رهبری جنبش سبز (موسوی) و بدنه سیاسی منتسب به اپوزیسیون که وجه غالب آنان مخالفت با نظام و سرنگونی آن است وجوه افتراق زیادی وجود دارد. با این که جریان اپوزیسیون تا کنون نخواسته که به صورت مستقیم با موسوی وارد تقابل شود و یا حتی کمتر مواضع سیاسی وی را مورد انتقاد قرار دهد اما نشانه هایی از این اختلافات به خصوص در میان جریان های سیاسی خارج از کشور به چشم خورده است. واضح است که تمامی جریانات سیاسی اپوزوسیون به خصوص طیف های تمامیت خواهی چون مجاهدان بخواهند رهبری جنبش را به دست گیرند اما تا زمانی که شرایط این کار برای آنان مهیا نباشد، مجبور از قبول رهبری موسوی و جریان به نسبت محافظه کار سیاسی وی هستند.
-ماهیت منطقه ای جنبش سبز:
یکی از ابهامات اساسی جنبش سبز که متاسفانه کمتر مورد توجه فعالان حرکت ملی قرار گرفته، ماهیت منطقه ای جنبش سبز می باشد. جنبش سبز در هفت ماه گذشته از لحاظ پراکندگی جغرافیایی کاملا یک جنبش منطقه ای بوده است به طوری که کلان شهرهای مرکزی کشور منجمله تهران ، شیراز ، اصفهان ، قم و تا اندازه ای مشهد شاهد بیشترین موج اعتراضات سبز بوده اند. این موج اعتراضی در مناطق مرکزی کشور نشان از آن دارد که جنبش سبز در حال حاضر یک جنبش منطقه ای مرکزی است . البته موج اعتراضات جنبش سبز در شهر قم هم به علت حضور روحانیون ناراضی و مراجع عظام تقلید مخالف رهبری بیشتر صبغه مذهبی – سیاسی داشته است. با توجه به مستندات موجود که بر اساس حیطه جغرافیایی فعالیت های جنبش سبزمی باشد به طور قطع می توانیم این جنبش را یک جنبش منطقه ای بدانیم.
این نوع نگاه به جنبش سبز برای فعالان حرکت ملی آزربایجان می تواند بسیار راهگشا و امیدبخش باشد. از آنجا که در اکثر تحلیل های سیاسی بر ماهیت ملی و سراسری این حرکت اشاره شده گاها دیده می شود که در بعضی تحلیل های سیاسی فعالان حرکت ملی _بر اساس همین فرض نادرست_ نتیجه های اشتباهی نیز حاصل شده است. حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز در کلیت چندان تفاوتی با هم ندارند و هر دو جزو جنبش های منطقه ای محسوب می شوند که یکی در آزربایجان و دیگری در مناطق مرکزی ایران فعالیت می کند. البته در این میان جنبش سبز به خاطر هژمونی سیاسی مرکز بر پیرامون و برخورداری از امکانات نرم افزاری وسخت افزاری فراوان شانس بیشتری برای تبدیل شدن به یک جنبش سراسری و ملی دارد. این نوع تحلیل و بررسی جنبش سبز از جانب نیروهای سیاسی و اجتماعی حرکت ملی آزربایجان یک ویژگی مثبت عمده هم دارد که از سنگینی فضای روانی این جنبش بر حرکت ملی آزربایجان می کاهد و به عاملی مثبت برای تقویت اعتماد به نفس و خود باوری فعالان حرکت بدل می شود.
البته انتظار می رفت که جنبش سبز از آنجا که داعیه دار جنبش دموکراسی خواهی ایرانی است تمام جغرافیای سیاسی ایران را پوشش دهد و تبدیل به جنبشی سراسری و ملی شود اما آنچه عیان است این که جنبش در مسیر سراسری شدن جنبش های ملی خصوصا حرکت ملی آزربایجان را در پیش روی خود دیده است. پس از هفت ماه فعالیت میدانی، نشانه های کمی از حضور این جنبش را در مناطق منسوب به ملیت های ساکن در ایران می بینیم. دلیل این مسئله ماهیت مرکزگرایانه گفتمان دموکراتیک جنبش سبز است. تجربه جنبش دموکراسی خواهی در ایران ثابت کرده است که نباید به عبث به آینده سیاسی آزربایجان در این گفتمان دل بست؛ پس چه بهتر که فعالان حرکت ملی آزربایجان با درک ماهیت گفتمان دموکراتیک حرکت ملی آزربایجان و تقویت مبانی آن گام های خویش را در این مسیر هر چه استوار تر بردارند. بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان هنوز هم امیدوار هستند که جنبش سبز با رایزنی و چانه زنی، حقوق ملی ما را وارد گفتمان خویش نماید و در نتیجه امکان تعامل و همکاری با آن برای حرکت ملی فراهم شود. غافل از آن که این جنبش ناتوان از درک مطالبات ملی آزربایجان است و حتی به خاطر ذات مرکزگرایانه خویش تمایلی هم برای طرح آن ندارد. کسانی که از درون حرکت به طرح ایده یک ائتلاف سراسری برای دموکراسی در ایران می پردازند باید متوجه باشند که در شرایط فعلی ایران امکان تحقق چنین رویایی محال است.
دلایل سکوت آزربایجان :
سکوت آزربایجان بعد از انتخابات بسیاری را شگفت زده کرده است. چگونه است که آزربایجانی که همواره در جبهه مقدم دموکراسی خواهی قرار داشته این بار فرزند خویش ( موسوی ) را تنها گذاشته است. در این باب مطالب زیادی نگاشته و نظرات متنوعی داده شد.
در یک جبهه جریان روشنفکری مرکزگرا به واکاوی دلایل این سکوت پرداخت. نظرات این جریان از آنجا که منبعث از روح نظری شوونیسم و سانترالیسم حاکم بر آن دارد بسیار با واقعیت های موجود جامعه آزربایجان فاصله داشت. آنها که همواره برخورد مغرضانه ای با مسایل آزربایجان داشته اند، این بار چاشنی سردرگمی و ناراحتی از این سکوت را هم ضمیمه کار کردند تا هر چه بیشتر نگاه ابزاری آنان به آزربایجان نمایان شود. روشنفکران مرکزگرا که در طول سال های گذشته بسیار تلاش کرده بودند بیداری شعور ملی آزربایجان را تحت عناوین مختلفی نادیده گیرند، به یک باره از خواب غفلت خویش بیدار شدند تا واقعیات جدیدی را تجربه کنند. این واقعیت که دیگر آزربایجان حاضر نیست منافع و مصالح ملی خویش را نادیده بگیرد و به عنوان مدافع همیشه حاضر جریانات مرکزگرا عمل کند. در واقع آزربایجان پیشتر از این هم در چندین مورد اراده خویش را برای جدایی از جریانات مرکزگرا نشان داده بود _برای مثال قیام ملی خرداد٨٥_ که با بایکوت شدید جریانات مرکزگرا مواجه شد.
اما اکنون، نکته جالب در مطالب و نظرات این جریان، ابراز همدردی آنان با مردم آزربایجان آن هم به دلیل نادیده گرفته شدن حقوق قومی آنها بود. این افراد که از نادیده گرفتن حقوق قومی آزربایجان در جریان های پیشین ابراز پشیمانی می کردند قول های مساعد زیادی را برای برآورده کردن مطالبات آزربایجان در قالب جنبش سبز دادند تا بلکه با این حربه جامعه آزربایجان را با خود همراه سازند.
روشنفکران مرکزگرا در این برهه نیز بسیار کوشیدند تا حرکت ملی آزربایجان را به عنوان بازیگر اصلی و تاثیرگذار منطقه آزربایجان نادیده بگیرند. در این راه آنها مطالبات قومی را جایگزین مطالبات ملی جامعه آزربایجان ساختند تا به زعم خویش پدرخواندگی مطالبات قومی آزربایجان را در چهارچوب جریان دموکراسی خواهی ایران به دست گیرند. این بازی سیاسی متاسفانه مورد استقبال برخی از جریان های منسوب به حرکت ملی قرار گرفت و آنها این مواضع را به عنوان عقب نشینی جریان دموکراسی خواهی مرکزگرا در برابر مطالبات ملی آزربایجان تعبیر کردند و به همین علت خواهان اعلام همراهی حرکت ملی آزربایجان با جنبش سبز شدند.
در جبهه مقابل، اکثریت حرکت ملی آزربایجان، به درستی این سکوت را را ارج نهاد و تلاش کرد تا دلایل این سکوت را به گوش های ناشنوای روشنفکران مرکزگرا برساند. این بهترین فرصت بود که پیام قیام ملی خرداد ٨٥ به گوش همگان برسد. در همین راستا با این که دلایل سکوت آزربایجان در نظرات جسته و گریخته ای بیان شده بود اما با تدوام سکوت آزربایجان و اتهام زنی بخشی از دستگاه های تبلیغاتی جنبش سبز به حرکت ملی به نظر می رسید که در پاره ای از مواقع این نظرات انعکاس دهنده مواضع احساسی فعالان بوده باشد. برخی از فعالان با تاثیرپذیری از این فضای تبلیغاتی و گریز از اتهام همراهی با خط دیکتاتوری نظام جمهوری اسلامی، تمایل خود را به همراهی با جنبش سبز نشان دادند. برخی دیگر نیز از همین موضع احساسی، به نفی کامل جنبش سبز پرداختند بدون آن که تاثیرات سیاسی و اجتماعی مثبت و منفی آن را در حرکت ملی آزربایجان در نظر بگیرند.
نکته دیگر در مورد سکوت آزربایجان این است که با ادامه این موضوع به نظر می رسید که بعضا حرکت موضع منفعلانه خویش را در قبال جنبش سبز پشت واژه سکوت معنادار پنهان می کند. این مسئله باید مورد توجه فعالان حرکت ملی آزربایجان قرار بگیرد که به چه دلیل هفت ماه بعد از ظهور جنبش سبز ایران، حرکت ملی در مسیر فعالیت های خویش دچار وقفه و رکود شده است. این توجیه برای انفعال فعالین حرکت _که در ذیل نام سکوت تئوریزه می شود_ چنان روح و جسم آنان را فراگرفته است که در این مدت حتی برگزاری مناسبات ملی آزربایجان جنوبی در زیر سایه سنگین جنبش سبز قرار داشته است.
پس در اینجا به فراخور مطالب بیان شده به تبیین و توضیح دو مسئله خواهیم پرداخت. این دو مورد هر کدام مباحث جداگانه ای هستند که باید در جای خود مورد توجه قرار گیرند. یکی سکوت جامعه آزربایجان در قبال جنبش سبز است که نسبت مستقیمی با تلقی افکار عمومی آزربایجان از آن جنبش دارد و حائز دلایل خاص خود است. دیگری سکوت منفعلانه حرکت ملی آزربایجان به عنوان یک بازیگر سیاسی در قبال جنبش سبز است که این مسئله هم دلایل خاص خود را دارد.
سکوت آزربایجان به عنوان یک رفتار سیاسی حساب شده با برآیند افکار عمومی آزربایجان در قبال جنبش سبز نسبت مستقیمی دارد. در تعیین مختصات افکار عمومی آزربایجان باید نقش گفتمان حرکت ملی را نیز مدنظر قرار دهیم. فی الواقع افکار عمومی جامعه آزربایجان تا حد زیادی تحت هژمونی گفتمان ملی در آمده است و این همان دلیل اساسی سکوت جامعه آزربایجان در قبال جنبش سبز می باشد. البته ذکر این نکته به معنای بیداری کامل شعور ملی در آزربایجان نمی باشد اما به جرات می توانیم ادعا کنیم که تحت تاثیر روشنگری های حرکت ملی بیداری آزربایجان جنوبی ( اویانیش )، حداقل تضادهای مرکز- پیرامون در بخش عمده ای از افکار عمومی آزربایجان شکل گرفته است. هژمونی گفتمان حرکت ملی آزربایجان به عنوان بازیگری اصلی و تاثیر گذار منطقه ، حتی رفتار دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی فعال در آزربایجان را هم تحت تاثیر قرار داده است.
در کنار این واقعیت ، جامعه آزربایجان با توجه به تجربیات تاریخی خویش در عرصه جریان دموکراسی خواهی ایرانی دچار یک بدبینی و بی اعتمادی به نیروهای سیاسی مرکزگرا گشته است و همین عامل موجب تشدید و تقویت این گرایشات مرکزگریزانه شده است. شکست های متمادی جنبش دمکراسی خواهی ایرانی _که آزربایجان همواره در جبهه مقدم آن قرار داشته است_ دیگر داستانی تکراری و نخ نما شده است . آزربایجان که در مشروطیت ، انقلاب 57 ایران ، اصلاحات و حتی در حوادث تیر ٧٨ به جانفشانی در این زمینه پرداخته، متناسب با این هزینه دستاوردی نداشته است. آزربایجان با این که به گواه تاریخ همواره جبهه دموکراسی خواهی و آزادی خواهی شمرده می شد اما جایگاهی درخور با این مبارزات در تاریخ ایران نداشته است. این طرز برخورد با مجاهدت ها و جانفشانی های آزربایجان ریشه اصلی بی اعتمادی و بد گمانی های امروز به تمام جریانات مرکزگرا و علی الخصوص جنبش سبز است.
یکی دیگر از دلایل اصلی سکوت آزربایجان تخلیه پتانسیل های اعتراضی در قیام ملی خرداد ٨٥ است. محققان اجتماعی عقیده دارند که با انباشت نارضایتی های عمومی یک جامعه، امکان بروز ظهور یک جنبش و یا یک قیام فراهم می شود. اگر این پتانسیل در کانال درست قرار بگیرد و به خوبی مدیریت شود می تواند منشا تغییرات عمده باشد. آزربایجان در قیام خرداد تمام پتانسیل های اعتراضی نهفته خویش را آزاد کرد و توسط همه جریانات سیاسی و اجتماعی مرکزگرا بایکوت شد. حجم عظیمی از پتانسیال های اجتماعی در کانال مطلبات ملی آزربایجان آزاد شد که در صورت فراهم بودن بسترهای مناسب سیاسی و اجتماعی می توانست به نتایج بهتری ختم شود. بازتولید و انباشت این حجم از پتانسیل اعتراضی در آزربایجان قطعا به همین زودی ها محقق نخواهد شد.
جو سرکوب که بلافاصله بعد از قیام خرداد در آزربایجان حاکم شد قسمت دیگری از واقعیت سکوت آزربایجان را بیان می کند. این جو سرکوب که به یمن بایکوت مجامع حقوق بشری و دستگاه های تبلیغاتی جریان های سیاسی مرکزگرا مهیا شد آزربایجان را دچار خفقان بی سابقه ای کرد. حساسیت نهادهای امنیتی به حرکت ملی آزربایجان بعد از قیام خرداد دو چندان شد. بیشتر فعالان حرکت ملی آزربایجان در سال های اخیر رهسپار زندان های طویل المدت شدند و در کنار آن امکان فعالیت های مدنی سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی از حرکت ملی آزربایجان سلب شد.در چند سال گذشته حاکمیت امکان برگزاری مناسبت های ملی را از حرکت ملی آزربایجان دریغ کرده و با شدت تمام با این جریان برخورد کرده است. نهادهای امنیتی در طول سالیان گذشته بسیار کوشیده اند که تمام روزنه های مبارزاتی حرکت ملی آزربایجان را محدود کنند. این جو سرکوب که تاکنون بیشتر شامل حال فعالان حرکت ملی آزربایجان بوده است _چرا که تنها نیروی سیاسی – اجتماعی با فعالیت عملیاتی مستمر به شمار می رفت- در ماه های اخیر تا اندازه ای دامن فعالان منسوب به جنبش سبز را هم گرفته است.
بالاخره ضعف جریان های سیاسی متمایل به جنبش سبز در آزربایجان هم دلیل دیگر سکوت آزربایجان به حساب می آید. فعالان جریان اصلاح طلب ، ملی – مذهبی ها ، نهضت آزادی ، گروه های چپ و جریان های منسوب به جنبش دانشجویی ایران تا به امروز نتوانسته اند که به سازماندهی اعتراضات در آزربایجان بپردازند. این مسئله از یک سو نشان از پایگاه اجتماعی ضعیف این جریانات در جامعه آزربایجان و از سوی دیگر نشان از ضعف های ساختاری و عملیاتی این گروهها دارد. در واقع اکثر این گروه های سیاسی مرکزگرا نفوذ سیاسی و اجتماعی بسیار محدودی در جامعه آزربایجان دارند. این جریان های سیاسی بیشتر به عنوان گروه هایی شناخته می شوند که تنها در جریان انتخابات فعال می شده و فعالیت میدانی و عملیاتی چندانی در سطح جامعه ندارند فلذا به همان نسبت هم بدنه اجتماعی ضعیفی دارند. از آنجا که این جریان ها تجربه کار عملیاتی چندانی ندارند بنابراین همان گونه که مشاهده کردیم نتوانستند که اعتراضات خیابانی را سازماندهی کنند. این جریانات که همواره سایه سنگین حرکت ملی آزربایجان را احساس کرده اند در جریان جنبش سبز هم نتوانستند که از حاشیه به در آیند و ابتکار عمل را در دست بگیرند.
سکوت منفعلانه حرکت ملی آزربایجان اما مبحث دیگری است که باید آن را از دریچه موضع یک بازیگر سیاسی تحلیل و بررسی کنیم. سکوت منفعلانه در این معناست که حرکت ملی آزربایجان جنوبی از روی سردرگمی و ناچاری در قبال جنبش سبز سکوت اختیار کرده است. این که حرکت ملی به عنوان یک بازیگر سیاسی به تبیین و تعیین استراتژی خویش در قبال جنبش سبز بپردازد و در داخل این استراتژی، سکوت و کناره گیری را برگزیند بسیار با موقعیت امروزی حرکت فاصله دارد. حرکت ملی در چند ماه گذشته در مقابل جنبش سبز سردرگم و پریشان نشان داده است. برای اثبات این مدعا همین بس که فعالیت های چند ماه گذشته حرکت ملی آزربایجان در زیر سایه سنگین جنبش سبز قرار داشته است.
این سکوت منفعلانه حرکت ملی آزربایجان را ابتدا به ساکن با توجه به موقعیت و وضعیت جنبش سبز بررسی می کنیم. در واقع قسمتی از این انفعال ناشی از پدیداری جنبش سبز در فضای سیاسی ایران می باشد. جنبش سبز در طول هفت ماه گذشته فعالیت های اعتراضی خویش را به صورت مستمر با حجم و کیفیت بالایی پی گرفته است. این حجم و کیفیت از فعالیت برای یک جنبش اجتماعی – سیاسی در این بازه زمانی کوتاه حداقل در تاریخ معاصر ایران بی سابقه بوده است. در واقع چند ماه اخیر فرصتی برای عرض اندام و قدرت نمایی جنبش سبز بوده که از این نظر موجودیت دیگر جنبش های اجتماعی – سیاسی را زیر سایه سنگین خود قرار داده است. قدرت تبلیغاتی آنان هم با بزرگ نمایی تاثیرات این قدرت نمایی ، بر فضای روانی انفعال دیگر جریانات سیاسی دامن می زند .حرکت با ظهور جنبش سبز رقیبی را در پیش روی خود می بنید که با توجه به برخورداری از امکانات نرم افزاری و سخت افزاری فراوان می تواند موجودیت آن را به خطر بیاندازد. با توجه به این که حرکت ملی آزربایجان جنوبی تا پیش از این در مقابل چنین جبهه واحد و قدرتمندی از جریان دموکراسی خواهی ایران قرار نداشته است قسمتی از این انفعال و سردرگمی قابل توجیه می باشد.
اما این سکوت منفعلانه، از آنجا که قسمتی هم ریشه در مسایل داخلی حرکت دارد نیز قابل بررسی می باشد. تشتت و پراکندگی در میان نیروهای سیاسی و اجتماعی حرکت ملی اولین دلیلی است که به ذهن می رسد. این مشکل پیش از این نیز در مواقع بحرانی و حیاتی ، این جنبش ملی را از نقش آفرینی موثر باز داشته بود.یکی از دلایل عمده ی مشکلات اخیر، سیاست گذاری های نادرست در بحث انتخابات بود. به طوری که بخشی از فعالان با گزینه تحریم به استقبال انتخابات رفتند ؛ بعضی دیگر اکبر اعلمی را به عنوان کاندیدای مستقل آزربایجان معرفی کردند و بعضی دیگر هم به دنبال موسوی و یا کروبی وارد انتخابات شدند. عدم تدوین یک استراتژی انتخاباتی واحد برای حرکت ملی آزربایجان که موجبات سردرگمی آن شده بود تا به امروز هم ادامه داشته است به طوری که هنوز که هنوز است حرکت ملی آزربایجان جنوبی نتوانسته است به یک استراتژی واحد برای تعیین مناسباتش با جریانات مرکز و خصوصا جنبش سبز برسد.
بخشی دیگر نیز از این سردرگمی ها و انفعال ها ناشی از کمبود تجربه سیاسی به خصوص در مواجه با بازی های سیاسی کلان است. حرکت هر زمان که تصمیم گرفته است که وارد بازی های سیاسی کلان شود ضریب اشتباهات و انحرافات آن بالا رفته است. البته با توجه به این که این حرکت تقریبا یک جریان سیاسی به نسبت جوان به حساب می آید بروز این گونه اشتباهات چندان هم غیرطبیعی نیست. مصداق بارز این مسئله اشتباهات و انحرافات حرکت ملی آزربایجان در انتخابات ریاست جمهوری اخیر بود. گوشه دیگری از این مشکل در موضع سیاسی بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان در قبال جنبش سبز آشکار شده است. البته این جملات به هیچ وجه در معنای کناره گیری و انفعال در مقابل معادلات سیاسی کلان نیست بلکه باید شرایطی مهیا شود که با نقش آفرینی نیروهای سیاسی بالنسبه با تجربه و معتقد به منافع ملی آزربایجان ضریب این اشتباهات پایین بیاید و حرکت ملی از موضع انفعال خارج شود. امکان نقش آفرینی فعال در معادلات سیاسی کلان تنها با وجود تشکیلات سیاسی قدرتمند و تاثیرگذار برای حرکت ملی آزربایجان جنوبی فراهم می شود. واقعیتی که ضرورت آن مورد انکار بعضی از فعالان حرکت ملی آزربایجان قرار می گیرد.
این بخش از آسیب شناسی حرکت را که موجب سکوت منفعلانه در قبال جنبش سبز شده است را با عنوان روحیه عمومی تشکیلات گریزی مورد توجه قرار می دهیم. در این زمینه به نظر می رسد که با توجه به تمام کمبودهایی که در تجربه سیاسی حرکت ملی به چشم می خورد، این جنبش اجتماعی –سیاسی سالها در قالب تشکیلات ها و گروههای سیاسی به پرورش نیروهای سیاسی پرداخته است که می توانند در چنین زمان هایی حرکت را از بن بست و انفعال خارج کنند. پس با وجود چنین پتانسیلی مشکل را باید در سنت رایج جست که امکان نقش آفرینی را از تشکیلات ها و گروههای سیاسی خویش دریغ می کند. این سنت که به نادرستی در حرکت ملی نهادینه شده و فعالیت مستقل و غیر تشکیلاتی را یک ارزش و در مقابل فعالیت سیستماتیک و تشکیلاتی را یک ضد ارزش معرفی می کند، در روح و جسم حرکت ریشه دوانده است. آسیب های چنین تفکری را می توانیم در چنین مواقع بحرانی و سرنوشت ساز شاهد باشیم که حرکت ملی آزربایجان نمی تواند استراتژی و خط مشی سیاسی واحدی را اتخاذ کند و دچار تشتت و پراکندگی می شود. حرکت به عنوان یک جنبش اجتماعی – سیاسی ناچار از قبول این واقعیت است که مبارزات سیاسی مدنی مستلزم وجود چنین تشکیلات هایی هستند که در چنین وضعیت هایی به نمایندگی از منافع و مصالح ملی آزربایجان تصمیم های کلان سیاسی را اتخاذ کنند. روحیه عمومی تشکیلات گریزی متاسفانه تاکنون ضربات زیادی را بر پیکره حرکت ملی آزربایجان وارد کرده است و ادامه این روند باز هم متضمن چنین ضرباتی خواهد بود.
تشتت و پراکندگی در بین فعالان حرکت ملی آزربایجان ، کمبود تجربه سیاسی و عدم امکان برای نقش آفرینی فعال تشکیلات های سیاسی حرکت ملی و یا ضعف ساختاری آنها ، موجب قدرت گیری خطوط انحرافی در حرکت ملی می شود. این خطوط انحرافی سعی می کنند که ابتکار عمل را به دست بگیرند و حرکت را در کانال های مطلوب خویش قرار دهند. در جریان جنبش سبز نیز این خطوط انحرافی که تفسیر اغلب آنها از حرکت مرکزگرایانه است با این امید که حرکت ملی را به جنبش سبز متمایل سازند فعالیت های تئوریک و پراتیک زیادی از خود به نمایش گذاشتند. این خطوط انحرافی که به خوبی خلاء سیاسی حرکت ملی را در این مواقع تشخیص می دهند از این جنبه به تئوریزه کردن منافع و مصالح شخصی و گروهی خویش در قالب ادبیات حرکت ملی آزربایجان جنوبی می پردازند. با این که این جریانات در کوتاه مدت موفق نشده اند که حرکت را به سمت جنبش سبز متمایل سازند اما فعالیت های آنها همچنان ادامه دارد و در بلند مدت ممکن است این خط انحرافی کسانی را از مسیر اصلی حرکت ملی آزربایجان منحرف و در مسیر نادرست قرار دهد.
ضعف تئوریک حرکت ملی آزربایجان هم از دیگر دلایل عمده این سکوت منفعلانه به شمار می آید. جنبش سبز در نزد اذهان بعضی از فعالان به عنوان یک جنبش سراسری دموکراسی خواه در ایران شناخته می شود. این تصویر افرادی را ترغیب می کند که به علت وجه دموکراتیک این جنبش، این تصور را داشته باشند که حرکت ملی هرچه زودتر باید به این جنبش بپیوندد. این تصویر اشتباه که از طرف جریان روشنفکران مرکزگرا برای ما ترسیم می شود گاه چنان واقعی است که حتی فعالان با سابقه ی حرکت ملی را نیز دچار اشتباه می کند. شاید در این فضا لازم باشد که مروری دوباره بر مبانی گفتمان ملی و دموکراتیک حرکت ملی داشته باشیم.
جنبش سبز بر خلاف آنچه که از یک جنبش دموکراسی خواهی انتظار می رفت تبدیل به یک جنبش منطقه ای مرکزی شده است . جنبش های ملی در ایران به علت ابهام جایگاه حقوق ملی در گفتمان دموکراتیک جنبش سبز به آن نپیوسته اند. جنبش های ملی بلوچ و عرب دو نمونه از این جنبش های ملی در ایران هستند. البته مواضع کردها نسبت به جنبش سبز دوپهلو بوده است. سازمان های سیاسی کرد نظیر کومله و حزب دموکرات کردستان به علت همراهی با اکثر مواضع سیاسی جریان سیاسی اپوزیسیون مرکزگرا پس از انقلاب ٥٧ این بار هم با مواضع مثبت به استقبال جنبش سبز رفته اند. حرکت ملی آزربایجان و دیگر جنبش های ملی در ایران اضلاع چند گانه جبهه سوم دموکراسی خواهی را تشکیل می دهند که از هر دو جریان یعنی جنبش سبز و حکومت جمهوری اسلامی به یک اندازه فاصله دارند.
از آنجا که جنبش سبز حامل یک گفتمان دموکراتیک مرکزگرایانه است که در مبانی نظری آن شوونیسم و سانترالیسم به همان اندازه جمهوری اسلامی و شاید بیشتر به چشم می خورد پس به هیچ وجه امکان همراهی حرکت ملی با این جنبش وجود ندارد. از آنجا که اولویت مبارزات حرکت ملی با شوونیسم فارس_با تاکید بر اینکه نماینده ی اصلی آن حاکمیت جمهوری اسلامی می باشد_ است بنابراین نمی توان انتظار داشت که حرکت مبارزه خویش را تنها محدود به توتالیتاریسم مذهبی حکومت ایران کند یعنی عملی که اکنون جنبش سبز می کند. جنبش سبز تنها به مبارزه با جنبه توتالیتاریسم مذهبی حکومت جمهوری اسلامی در قالب سیستم ولایت فقیه پرداخته است و آن چه که عیان، این است که آلترناتیو ایده آل جنبش سبز برای نظام جمهوری اسلامی ، جمهوری ایرانی یعنی یک جمهوری ملی و سکولار مبتنی بر شوونیسم فارس است. کسانی که به علت ماهیت دموکراتیک جنبش سبز خواستار تعامل کامل حرکت ملی آزربایجان با آن هستند متوجه نیستند که با اتخاذ این نگرش سلبی سبزها در واقع ما هیچ قدمی به جلو برنخواهیم برداشت. اگر اصل مبارزه حرکت ملی آزربایجان با شوونیسم فارس است با تغییر جمهوری اسلامی به جمهوری ایرانی تنها صورت مسئله برای حرکت ملی آزربایجان فرق خواهد کرد. این دلیل واضح و آشکار و تکراری ضعف مبارزات دموکراتیک مرکزگرایانه است که همواره باعث بازتولید شوونیسم فارس در تاریخ معاصر ایران شده است.
همه این مطالب به وضوح نشان می دهد که مبارزات دموکراتیک حرکت ملی آزربایجان نسبت به جنبش سبز عمق بیشتری دارد. حرکت ملی هم با ماهیت توتالیتر ملی حکومت مرکزی ایران ( شوونیسم فارس ) و هم با ماهیت توتالتیر مذهبی حکومت مرکزی ایران ( ولایت فقیه ) مبارزه می کند. مطالبات ملی آزربایجان در یک چهارچوب دموکراتیک تئوریزه شده و این دو لازم و ملزوم یکدیگر هستند.
تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز ایران:
حال وقت آن رسیده که با اتکا به این معلومات به تبیین مناسبات حرکت ملی آزربایجان جنوبی و جنبش سبز ایران بپردازیم. بهتر است که مروری کوتاه بر معلومات ذیل داشته باشیم.
جنبش سبز در رویه اجتماعی به بسیج طبقه متوسط جدید حول مفهوم جمهوری ایرانی _که از لحاظ ماهیت یک ایده شوونیستی است_ می پردازد. با دقت در این که احتمال گسترش و رواج این اندیشه در طبقه متوسط جدید آزربایجان با رنگ و لعاب دموکراسی وجود دارد پس حداقل در این زمینه پیش بیتی تضاد و تقابل با حرکت وجود دارد. جنبش سبز با توجه به لایه های سیاسی حاضر در نظام موجبات تشدید و تقویت شکاف در قدرت سیاسی می شود و پایه های قدرت را در ایران متزلزل می کند. این شکاف در قدرت فضای حرکتی را برای جنبش های اجتماعی – سیاسی فراهم می آورد و از این منظر حائز اهمیت است. اما جنبه های سیاسی دیگر جنبش سبز به ویژه از آنجا که باعث تشکیل یک جبهه واحد برای دموکراسی خواهی ایرانی شده است می تواند در بلندمدت برای پیشبرد اهداف حرکت ملی آزربایجان موانعی ایجاد کند.
با توجه به این شرایط امکان ائتلاف جنبش سبز و حرکت ملی فراهم نیست. اهداف و ماهیت گفتمان جنبش سبز ایران با اهداف و گفتمان حرکت ملی آزربایجان در یک راستا قرار نمی گیرد. حتی آنانی که در حرکت ملی آزربایجان بر لزوم ائتلاف و تعامل کامل با جنبش سبز ایران اعتقاد دارند در مقابل این پرسش که با توجه به ماهیت کل نگر جنبش سبز چه راهکاری را برای این ائتلاف دارند سکوت می کنند.
موضع مستقل حرکت ملی آزربایجان از جنبش سبز بهترین مدل از مناسبات سیاسی این دو جریان را ترسیم می کند. این دو جریان به علت فاصله زیاد در اهداف و گفتمان هایشان و چهارچوب های منطقه ای فعالیت هایشان در دو مسیر جداگانه قرار گرفته اند. این جدایی و تمایز بین حرکت ملی آزربایجان و جنبش سبز ایران اگر چه در اینجا مورد تاکید دوباره قرار می گیرد اما از همان روزهای ابتدایی هم معلوم بود که این دو جریان در دو مسیر جداگانه و مستقل قرار گرفته اند. البته حتی با اتکا به این موضع مستقل ، حرکت ملی آزربایجان می تواند که در صورت لزوم بر اساس منافع ملی آزربایجان وارد تعاملات و همکاری های سیاسی کوتاه مدت و کم دامنه با جنبش سبز شود. تعیین شکل و فرم این گونه تعاملات سیاسی و دیپلماتیک باید با دقت خیلی زیادی انجام پذیرد تا امکان لغزش و اشتباهات سیاسی کاهش یابد.
جنبش سبز الگوهای مبارزاتی_تاکتیک ها_ جدیدی را وارد فضای سیاسی ایران کرده است و به همین علت بسیار مورد توجه و دقت نیروهای سیاسی و اجتماعی قرار گرفته. استفاده گسترده از اینترنت و شبکه های اجتماعی مانند فیس بوک ، توئیتر و یوتیوب برای انتقال اخبار و اطلاعات جنبش سبز یک شباهت اساسی این جنبش با مدل های انقلاب مخملی است. یکی دیگر از اشکال این الگوبرداری که با طرح انقلاب های مخملی قرابت دارد استفاده از نماد رنگی است. این الگو که یکی از نقاط قوت جنبش سبز محسوب می شد با استقبال فعالان ملی موجبات طرح یک نماد رنگی فراگیر برای حرکت شد. با آن که مباحث مربوط به نماد رنگی پیش از اینها هم در حرکت ملی مطرح شده بود اما با پیدایی جنبش سبز گویا ضرورت آن حداقل برای بعضی بیشتر احساس می شد. این نوع استقبال از طرح نماد رنگی که با مانور فراوان در فضای عمومی حرکت ملی توام شد بیش از همه موضع واکنش گرایانه ما را نسبت به جنبش سبز را آشکار ساخت.
حرکت ملی آزربایجان همان گونه که از آن عنوان آن پیداست داعیه دار مبارزات ملی است . از یک سو تجسم روح ملی مبارزات نیازمند پرچم ملی ( میللی بایراق ) است. از سوی دیگر پرچم مللی _به عنوان یک مسئله سیاسی_ سمبل هویت بخش سیاسی برای ملت آزربایجان است. در کنار این سمبل سیاسی، حرکت ملی می تواند از نماد رنگی به عنوان یک سمبل اجتماعی استفاده کند. در این میان دو نکته باید مورد توجه فعالان قرار بگیرد اول آن که نماد رنگی و پرچم ملی دو مبحث هم ارز نیستند. یعنی با طرح نماد رنگی نمی توان لزوم وجود پرچم ملی را برای حرکت انکار کرد چرا که پرچم ملی یکی از الزامات مبارزات ملی است. به یاد داشته باشیم که نماد رنگی جایگزینی برای پرچم ملی نیست. دیگر آن که در طرح چنین مباحثی باید تمام جوانب مثبت و منفی آن به دقت مورد توجه قرار گیرد. به صرف پیدایی جنبش سبز و تاثیرپذیری عجولانه از آن نمی توان ضرورت حیاتی نماد رنگی را برای حرکت اثبات کرد.
در این مدت بعضی از فعالان ملی با پیشنهاد حضور در راهپیمایی ها و تظاهرات اعتراضی جنبش سبز با نماد رنگی و هویت مشخص حرکت ملی گوشه دیگری از این موضع واکنش گرایانه را به نمایش گذاشتند. باید به این دوستان عزیز یادآوری کرد که بسیاری از استراتژی ها و تاکتیک های جنبش سبز در متن این جنبش قابل اجراست و نمی تواند به جنبش های اجتماعی – سیاسی دیگر تسری یابد. استراتژی و تاکتیک های اعتراضی جنبش سبز که به واسطه حضور یک لایه سیاسی داخل نظام در مناسبت های ملی و مذهبی جمهوری اسلامی اجرا شده، قابلیت تسری به حرکت ملی آزربایجان را ندارد. حرکت ملی آزربایجان می تواند که از الگوهای مثبت و آموزنده مبارزات سیاسی جنبش سبز استفاده کند همان طور که این مسئله به طور متقابل برای جنبش سبز نیز صادق است اما در این مسیر نباید در دام گرته برداری های عجولانه و مواضع واکنش گرایانه افتاد.
در پایان مطالب ضروری است که با تاکید دوباره بر لزوم حفظ مواضع مستقل سیاسی حرکت ملی آزربایجان از جنبش سبز اشاره ای هم به شرایط تقویت این موضع مستقل داشته باشیم. حصول این شرایط بیش از بیش حیات سیاسی ما را تضمین خواهد کرد و ما را به یک بازیگر جدی و تاثیرگذار در آینده بدل خواهد کرد. بیش از همه اولویت حرکت ملی آزربایجان در کوتاه مدت باید معطوف به این موضوع باشد که فضای روانی ناشی از ظهور جنبش سبز را بشکند. این فضای روانی دلیل اصلی ایجاد رکود و وقفه در روند مبارزات حرکت ملی آزربایجان بوده است. برای این که حرکت ملی آزربایجان دوباره در مسیر مبارزاتی درست خویش قرار بگیرد شاید بهترین راه برگزاری هر چه با شکوه تر مناسبات ملی آزربایجان در تاریخ های نزدیک است. حرکت در یک اقدام تاکتیکی می تواند با افزایش حجم فعالیت های عملیاتی در کوتاه مدت اعتماد به نفس و خودباوری را به فعالان بازگرداند و در کنار آن فضای سیاسی آزربایجان را از رخوت و انفعال دربیاورد.
حرکت ملی باید بیش از هر زمان دیگری در فکر تقویت زیرساخت های رسانه ای و ابزارهای تبلیغاتی خود باشد. فضای تبلیغات در رسانه های ماهواره ای و اینترنتی ایران تماما معطوف به جنبش سبز شده است. حتی رسانه های حرکت ملی آزربایجان هم تحت تاثیر این فضا اخبار جنبش سبز را به صورت اغراق آمیز انعکاس می دهند. رسانه های خبری و تبلیغاتی جریانات مرکزگرا با ظهور جنبش سبز تلاش زیادی کرده اند که موج اعتراضی را در آزربایجان بیافرینند. با این که جنبش سبز تاکنون در فضاسازی تبلیغاتی خویش برای ناآرام جلوه دادن آزربایجان موفق نشده است اما شاید با ادامه این روند بتواند که در تحریک افکار عمومی آزربایجان به موفقیت هایی دست یابد. حرکت ملی در مقابل این جبهه واحد تبلیغاتی و سیاسی ناچار از آن است که به فکر ایجاد رسانه های مستقل و قدرتمند ملی باشد.
حرکت ملی آزربایجان باید به تقویت مبانی دموکراتیک خود بپردازد. ضرورت این مسئله از آن روی احساس می شود که طبقه متوسط جدید آزربایجان بیش از همیشه در معرض هجوم افکار دموکراسی خواهانه مرکزگرا قرار گرفته است. بسط گفتمان مدرن و دموکراتیک ملی آزربایجان که توانایی نفوذ در اقشار و طبقات مختلف جامعه نظیر زنان و کارگران را داشته باشد سالهاست که به انحا گوناگون در مباحث حرکت ملی دنبال شده است. این مسئله با ظهور جنبش سبز باید مورد تقویت نظری و عملی بیشتری قرار گیرد.
گسترش و تعمیق مبارزه ی تشکیلاتی و سازمان دهی شده در چهار چوب فعالیت های مدنی به عنوان آخرین راهکار برای آینده سیاسی حرکت ملی باید مورد توجه فعالان قرار گیرد. تا زمانی که حرکت ملی نتواند فعالیت های کاتوره ای و منفرد کنشگران خود را جهت داده و سازماندهی کند، رسیدن به اهداف ملی مسئله ای غیرممکن به نظر می رسد. وجود تشکیلات و گروه های سیاسی باعث می شود که با افزایش تجربه سیاسی و مبارزاتی فعالان ضریب اشتباهات وانحرافات کاسته شود. البته همه این مسایل در گرو تجدید نظر در روحیه عمومی تشکیلات گریزی در حرکت ملی آزربایجان جنوبی است.
مطالب مرتبط:
گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری
گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری ، چهارمین مصاحبه انجام شده از طرف (کادآذ) در پاسداشت سعید متین پور- به عنوان نماد دربند اندیشه ملی و دمکراتیک آذربایجان – می باشد.
این مصاحبه در برگیرنده حدود صد پرسش گوناگون است که تقریبا همه حیطه ها و جوانب حرکت ملی را شامل میگردد و از این جهت بصورت کتاب آموزشی – تحلیلی مفیدی در حوزه بررسی حرکت ملی آذربایجان تلقی میگردد هرچند ممکن است بخشی از نظرات جناب بهاری به ویژه در مورد » ملت آذربایجان » همخوانی چندانی با گقتمان حاکم حرکت ملی ندارد لیکن در بقیه موارد آراء وی می تواند نقش مهمی در روشن شدن نسبت حرکت ملی با محیط پیرامون و مسائل آن داشته باشد.
این گفتگو در پنج بخش و در پستهای جداگانه ارائه شده است ، حرکت ملی – دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشهای اجتماعی ( جنبش زنان ، جنبشهای سندیکایی و کارگران ، جنبش ملی دیگر ملیتهای ایران ، حرکتها و احزاب سراسری در ایران و جنبش سبز ) و بررسی شرایط و زمینه های همکاری با این جریانها موضوع بخش پایانی است در بخش قبلی نیز به ترتیب محورها و مسایل مهمی چون دمکراتیزاسیون ایران ، نقد رفتارها و عملکرد فعالان و نهادهای مدافع حقوق بشر آذربایجان، دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ، ماهیت و اهداف حرکت ملی آذربایجان و آرایش نیروهای آن ، بررسی روند ملت شوندگی و ضرورتهای سیاسی و تاریخی آن ، نقد اصظلاح » ملت آذربایجان » ، نقطه ضعفها و خطاهای حرکت و جهت گیریهای آینده ، نسبت دمکراسی و حق تعیین سرنوشت و تاثیرات متقابل آنها و …… از زوایای گوناگون پرداخته شده است.
مجموعه این موضوعات مهم و اساسی بطوری است که میتوان از این گفتگو به عنوان مانیفست بخشی از نیروهای فعال سیاسی آذربایجان و ترکان ساکن ایران یاد کرد.
جهت ارائه ی نمایی مختصر از این مصاحبه مفصل ، سرخط های هر پنج بخش گفتگو و لینک آنها در این پست بصورت واحد درج شده است ، هرچند در بخشهای پنجگانه گفتگو با جناب مهران بهاری ، موضوعات مجزایی طرح و بررسی شده است لیکن همه بخشها دارای ارتباط مفهومی و گفتمانی بایکدیگر می باشند بر این اساس مطالعه هر پنج بخش درک و تصویر منسجم و کاملتری از دستگاه اندیشگی مولف بدست میدهد و مباحث ارائه شده را واضح و روشن می سازد.
کانون دمکراسی آذربایجان با انجام گفتگوهای دیگر با سایر اندیشمندان و فعالان ترک به تلاش خود در تقویت فرهنگ گفتگو ، پذیرش تکثر و تنوع فکری و تعمیق ارزشهای مدرن و دمکراتیک در فرهنگ و اذبیات سیاسی حرکت ملی و شناساندن گفتمان ملی و دمکراتیک آذربایجان ادامه خواهد داد.
همچنین کانون آمادگی خود را برای انتشار آرا و نظرات منقدین دیدگاههای آقای بهاری اعلام می نماید.
در پایان لازم به توضیح است که در پاسخهای آقای بهاری کلمه » آذربایجان » به صورت معمول سایت سوزوموز به شکل » آزربایجان » نوشته شده بود که از سوی ما تغییر یافته است.
بخشهای پنج گانه مصاحبه از طریق لینکهای زیر قابل دسترسی است و مشروح سرخط مباحث ارائه شده در هر بخش نیز در ادامه همین پست آورده شده است.
مهران بهاری :
– من حضور در این مصاحبه را كه جهت گرامیداشت دمكراسي مجسم، انسان فداكار و آزاده دربند سعيد متين پور انجام می شود ، براي خود افتخاري بزرگ تلقي مي كنم و از اين بابت نيز از شما سپاسگذارم.
– «حق تعيين سرنوشت خود»، آزادي تصميم گيري در باره يك موقعيت سياسي خاص (مثلا در مورد تعيين سرنوشت خود-خارجي، در يكي از اشكال اوتونومي-فدراليسم ويا استقلال) مي باشد، در حاليكه «دمكراسي» تصميم به آزاد بودن است و احترام به راي و نتايج راي
– حركت ملي ترك با مجادله براي دمكراسي در آذربايجان، ايران و منطقه در هم تنيده است، همچنانچه با مسائل و فرايندهاي حقوق بشر، توسعه اجتماعي، استعمار داخلي، نژادپرستي، اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي، سياستهاي دولتهاي بزرگ براي ايجاد مناطق نفوذ در منطقه و ايران نيز در ارتباط است.
– ايران كشوري كثيرالمله است اما دولت ايران، تمثيل كننده ملل ساكن در اين كشور نيست، صرفا تمثيل كننده ملت فارس كه به لحاظ عددي در اقليت قرار دارد و مدافع منافع ملي وي است. به عبارت ديگر دولت ايران، به لحاظ ائتنيكي دولت ملت فارس، و آذربایجان جنوبي مستعمره داخلي فرهنگي، سياسي و اقتصادي اين دولت است.
-وجود بروكراتها و حتي رهبر ترك در ساختار جمهوري اسلامي ايران، دولت ايران را همانقدر دولت ملي ترك مي سازد كه وجود استالين گرجي در راس دولت اتحاد جماهير شوروي توانسته بود آن دولت را دولت ملي گرجي بسازد.
– در خاورميانه نه تنها روند تعيين سرنوشت بلكه حتي يكي دو مورد تجربه دمكراسي موجود نيز، وجود خود را به درجه مهمي مديون عوامل خارجي (فشار ويا دخالت خارجي) است لذا تصور جنبش سبز بدون سياست خاورميانه اي جديد اوباما، انقلاب بهمن بدون سياستهاي حقوق بشري دولت كارتر و دمكراتيزاسيون تركيه بدون فشارهاي اتحاديه اروپا محال است.
-براي مديريت موفقيت آميز يك بحران ائتنيك-ملي به سوي تعيين سرنوشت، ضرورتها و شرايط سياسي، تاريخي و امنيتي خاصي در حال و يا در گذشته مي بايست موجود باشند.
-در مساله تعيين سرنوشت خود-خارجي در خاورميانه،»عامل خارجي» هم ارز با «دمكراسي» و حتي تعيين كننده تر از آن است. در منطقه ما هيچ كدام از حركات آزاديبخش ملي بدون فشار و در مواردي مداخله مستقيم خارجي حتي اشغال و ديگر فجايع انساني موفق به تعيين سرنوشت خود و اداره امور خود نشده اند.
-در جهان معاصر حقوق بشر، دمكراسي، بنيادگرائي، انتخابات آزاد، نژادپرستي، تبعيضات اجتماعي، حقوق زنان، امحاء زبانها و فرهنگهاي گوناگون و مشابه آنها، ديگر امور داخلي هيچ كشوري بشمار نمي روند. اينها امور داخلي ايران نيز نيستند. حركت ملي ترك نيز مي بايست تا آنجا كه مي تواند، نهادها و موسسات بين المللي و كشورهاي همسايه و غربي را در اين عرصه ها درگير سازد.
-هر آنچه كه باعث واگرائي هويتي خلق ترك از خلق فارس به لحاظ انديشه، عمل و سمبولها گردد، خواه ناخواه به روند ملت شوندگي وي و كسب هويت سياسي مستقل او كمك خواهد كرد.
-من با صورتبندي «حركت ملي آذربايجان» موافق نيستم، زيرا دادن هويت ائتنيك-ملي به نام آذربايجان را نادرست مي دانم. آذربايجان، هويتي جغرافيائي و در مورد جمهوري آذربايجان، شهروندي است و بار ائتنيك-ملي بدان دادن نادرست است من مايلم اين حركت را به اختصار «حركت ملي ترك» و به طور تفصيلي «حركت ملي دمكراتيك ترك –آذربايجان» بنامم.
-حركت ملي دمكراتيك ترك-آذربايجان مركب از دو مولفه «ملت شوندگي-ملت سازي» و «سياسي شدن» است.من ريشه هاي فاز معاصر حركت ملي را مربوط به وارليق و سه شخصيت ( جواد هئيت، حميد نطقي و علي كمالي) مي دانم.
-عاجلترين خواست ملت ترك ساكن در ايران، به رسميت شناخته شدن حقوقي و قانوني هويت ملي اوست . دومين خواست پايه اي خلق ترك رسميت و دولتي شدن سراسري زبان و خط تركي در ايران و لغو رسميت انحصاري زبان و خط فارسي در قانون اساسي است.
- دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ترک ( آذربایجان ) – گفتگو با مهران بهاری ( بخش سوم )
– «اسلام تركي» يكي از مصاديق » اسلام مرزي » و يا اسلام ملي كه در حاشيه جهان اسلام و در تماس با اديان و ملل معتقد بدانها قرار دارند است. اسلام تركي مانند هر » اسلام مرزي » ديگري بيش از آنكه هويتي ديني باشد ، بخشي از هويت ملي-ائتنيكي تركان در مقابله با ملل همسايه است و صرفا معني سمبليك و فرمال دارد. خصلت ديگر اين اسلام، تساهل و مسامحه بنيادين شده در آن است. بالطبع بنيادگرائي ديني بيگانه با ذات اين اسلام است.
– در ظهور پديده دين گريزي جوانان ترك، دو دسته از عوامل داخلي و خارجي موثراند. مهمترين عامل داخلي همان «اسلام تركي» است كه در مقابل تفسيرهاي بنيادگرايانه و متحجر از دين مقاومت نشان مي دهد. منظور از عوامل خارجي نخست دافعه وجود دولت ديني در ايران و گسترش دين گريزي عكس العملي در بين توده ها و نخبه گان است.
– سياست استعمار ديني يعني استفاده ابزاري دولت از دين براي ممانعت از رشد هويت ملي تركي در ميان تركان ساكن در ايران. اين سياست دو مولفه مشخص دارد، نخست آسيميلاسيون ديني تركان و دوم بسط اسلام سياسي، بنيادگرائي اسلامي و افراطي گري شيعي در ميان آنها.
– نخبگان و روشنفكران ترك نيز بدين حقيقت واقف اند كه مبارزه با فاناتيسم ديني و پايان دادن به دولت ديني –دين دولتي، تسريع كننده روند ملت شوندگي تركان ساكن در ايران است و اهميتي حياتي در حركت ملي ترك دارد لذا هر حركتي در راستاي لائيسيسم در ايران و منطقه ، همسو با حركت ملي ترك مي باشد.
– اسلام نخبگان ترك و اسلام مردمي تركي كه بهترين نمونه آنها را به ترتيب در اسلام شمس تبريزي-مولاناي رومي و عشاير ايلات ترك شاهسون و قاشقاي، افشار و …. مي توان ديد، همواره بر محور تساهل، تسامح و دوستي و محبت و سنن ملي تركي قرار داشته است.
– مجازاتهاي سنگسار، اعدام، اعدامهاي خياباني، قطع عضو، قصاص، ديه و …. اهانت به نوع بشرند و باید از سوی فعالان ملی ترک و آذربایجانی محکوم گردد.
– جايگاه مهم تاريخ در يك حركت آزاديبخش ملي ناشي از سه چيز است: نقش آن در روند ملت سازي-ملت شوندگي، نقش آن در مقابله با آسيميلاسيون تاريخي و نقش آن به عنوان ضرورتي براي استحقاق يك ملت محكوم از حق تعيين سرنوشت خود و وصول به ديگر حقوق ملي اش.
– مليتگرايان فارس و دولت ايران از فاكتور تاريخ به عنوان عاملي براي جلوگيري از ملت شوندگي خلق ترك استفاده مي كنند، انكار رئاليته و واقعيت جامعه ايران و زدودن حافظه تاريخي ملت ترك، بخشي از ايدئولوژي رسمي دولت ايران است.
– عمده ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي كه امروزه براي تعيين سرنوشت خود معيار قرار مي گيرند عبارتند از داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي،استقلال-جدائي سرزميني در گذشته، داشتن نهادهاي خاص، رقابت تاريخي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي، استعمار داخلي، رژيم سركوبگر، اشغال، فجايع انساني (جنايات عليه بشريت، جنايات جنگي، قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان، ….)، شواهد و رفتارهاي نشانگر اراده و خواست این گروه برای احراز هويت ملي جداگانه و ….
– اصالت دادن به تاريخ، مانند اصالت دادن به هر مولفه ديگر در يك حركت ملي نادرست است. تاكيد بر تاريخ مي بايست به عنوان عاملي كمكي در تشكل هويت ملي، تقويت مجادله، ايجاد ضرورت براي تعيين سرنوشت و برخي از حقوق ملي مانند رسميت سراسري زبان تركي و فدراليسم ملي-ائتنيكي و همچنين درس آموزي از اشتباهات و تجارب گذشته بكار رود.
– هنگامي كه از دمكراسي و دمكراتيزاسيون ايران سخن مي رود مي بايست اقلا چهار مصداق مهم آن را مداقه كرد: دمكراتيزاسيون دولت ايران، دمكراتيزاسيون جامعه فارس (دمكراسي فارس)، دمكراتيزاسيون جامعه ترك (دمكراسي ترك) و دمكراتيزاسيون حركت ملي ترك (تبديل آن به حركت ملي-دمكراتيك ترك).
-ترجيح شخصي من ليبرال دمكراسي با تاكيد بر عناصري اضافي مانند پلوراليسم سياسي، برابري در مقابل قانون، حقوق بشر، عناصر جامعه مدني غير دولتي و … است. انسان ترك خواهان زندگي در محيطي دمكراتيك شايسته و درخور انسان و جامعه اي شريف و با حيثيت است.
-مجادله همزمان براي تعيين سرنوشت خود و براي نهادينه و نهادسازي دمكراسي نمي تواند اهمال شود و يا به بعد از تشكيل دولت ملي معوق گردد. دمكراسي يگانه عاملي است كه مي تواند حركت ملي ترك در آذربايجان جنوبي را از يك حركت جدائي طلب به يك حركت تعيين سرنوشت تبديل كند.
-حمايت مستقيم و يا غيرمستقيم خلق ترك و حركت ملي وي از دمكراتيزاسيون دولت ايران نيز ضروري است. اين ضرورت از سه علت ناشي مي شود. يكي بذاته، ديگري تاثيراث مثبت آن بر ملت شوندگي خلق ترك و تعيين سرنوشت وي.
– ما خواهان اصول دمكراسي و دو ركن اساسي آن يعني آزادي و برابري و همچنين تمام ملزومات آن مانند تضمين اين دو حق شهروندان در قانون اساسي و جدائي قوا مي باشيم ، انتخابات رقابتي پريوديك، آزادي بيان، آزادي عقايد سياسي، آزادي مطبوعات، آزادي تشكلهاي سياسي و اجتماعي نيز در اين تيتر مي گنجند.
– گفتمان دمكراسي در حال حاضر نزد جامعه ترك ساكن در ايران و آذربايجان جنوبي از رونق و جذابيت درخوري برخوردار نيست. در ريشه يابي اين پديده تئوريها و نگرشهاي مختلفي مطرح شده است كه برخي از آنها عبارتند از :تئوري تجربه هاي ناموفق گذشته استعمار اقتصادي و نبود طبقه متوسط تئوري بنيادگرائي تئوري فرهنگي و چپ روسي ضددمكراسي.
– خط فاصل بين مليتگرائي و نژادپرستي و حتي فاشيسم، بسيار نازك است ، فاكتورهائي كه هويت ملي را بوجود مي آورند و بدان معني و ارزش مي دهند، همانهائي هستند كه بحرانهاي ائتنيك و ناسيوناليسم افراطي را نيز بوجود مي آورند. اين فاكتورها صرفا در صورت وجود نهادهاي اجتماعي لازم مي توانند خصلت دمكراتيك كسب كرده و به روند دمكراتيزاسيون ختم شوند.
-براي آنكه حركت ملي ترك تبديل به حركت ملي- دموكراتيك ترك شود، ضروري است كه نيروهاي ملي گرا بين انديشه هاي خود و نژادپرستي خطي صريح و واضح رسم كنند.
– گرايشاتي از ناسيوناليسم تركي در تركيه پس از جنگ جهاني دوم خصلتي به شدت ضد كمونيست و فاشيستي و گرايشات ديگري در دهه هاي اخير تمايلات بنيادگرايانه اسلامي داشته اند برخي از اين گروهها و افراد منتسب به آنها در خشونتهاي سياسي، ترور، قاچاق و تجارت انسان و مواد مخدر و پول شوئي و غيره نيز درگير بوده اند اما ملي گرائي ترك در آذربايجان جنوبي و ايران از ريشه داراي ماهيت و خصلتهاي متفاوت و در راس آنها لائيك و دمكراتيك بودن است.
-كشف و تاكيد بر علائق مشترك فرهنگي و بلوغ سياسي نزديك شدن به جهان تورك و مخصوصا دو همسايه شمال غربي، تركيه و آذربايجان، بدون غلطيدن در دام فانتزي پان توركيسم تاكنون از نقاط قوت حركت ملي ترك بوده است و براي حفظ آن مي بايد تلاش نمود.
– گشايش جبهه حقوق بشري به نوبه خود به لحاظ دروني بر همبستگي بين تركان ساكن در ايران افزوده و به لحاظ بيروني تاثيري قاطع و بارز بر گسترش طيف حاميان جنبش ملي دمكراتيك ترك در ميان ملل ديگر داخل ايران و مجامع و مراكز بين المللي خارج آن داشته است .
– عمده ترین ایرادهای وارد بر برخی فعالان و نهادهای حقوق بشر آذربایجان موارد زیر است : گزينشي عمل نمودن در باره گرايشات سياسي افراد ، غفلت از عرصه هاي گوناگون حقوق بشري و عدم اعتراض به اجراي احكام شريعت
بي جهت نيست كه در تاريخ هزار ساله ايران تقريبا صد در صد حكمرانان زن داراي مليت ترك بوده اند، حق راي به زنان نخستين بار توسط حكومت ملي آذربايجان اعطاء شده است (۱۳۲۴ ) ، بنا به آمار دولتي تا برقراري جمهوري اسلامي رسم صيغه و بويژه چند زني و قتلهاي ناموسي در ميان تركان ايران و آذربايجان پديده اي بسيار نادر بوده است.
– حركت ملي ترك جنبشي ضداستعماري و لائيك است، اين واقعيت، به علاوه سنن تاريخي ترك باعث مي شود كه به راحتي بتوان جنبش زنان ترك و آذربايجان را همراه حركت ملي ترك كرد.
– براي سراسري بودن يك جنبش و حركت در ایران باید واقعيت کثیرالمله بودن ایران در آن منعكس شده باشد. اين امر به دو شكل ممكن است: اولا مطالبات و حقوق ملي همه ملل ساكن در ايران در پلاتفورم و يا گفتمان آن جنبش ملحوظ شده باشد و يا اقلا بر عليه و در تناقض با آنها نباشد دوما همه ملل ساكن در ايران اشتراك فعالانه در آن داشته باشند.
-جنبش سبز در مقطع كنوني يك جنبش سراسري نيست زيرا اولا رهبران آن مدافع قانون اساسي جمهوري اسلامي مي باشند ، در حاليكه دو مورد «رسميت انحصاري و مشترك و ملي ناميدن زبان و خط فارسي» و «دولت ديني و ولايت فقيه» در اين قانون در تضاد آشكار با هويت، حقوق و منافع ملي ملت ترك مي باشند و ثانيا در عمل نيز ملل غيرفارس در آن اشتراك فعالانه ندارند.
-اين بدان معني نيست كه جنبش سبز قابليت تبديل شدن به و يا ايجاد يك جنبش سراسري را ندارد. بر عكس، به سبب برخي خصوصيات دمكراتيك، دارا بودن امكانات تبليغاتي گسترده ، وجود سمپاتي قابل ملاحظه افكار عمومي جهان به آن و توانا بودن به تضعيف بنيانهاي دولت ديني فارس و كل نظام جمهوري اسلامي، جنبش سبز از قابليت بالائي براي تبديل شدن به يك جنبش همگاني برخوردار است.
-تا زماني كه خلق ترك در ايران ساكن است و تا زماني كه آذربايجان جنوبي بخشي از كشور ايران و داخل مرزهاي هر حادثه اي كه در اين كشور رخ مي دهد، به درجات گوناگون هم به خلق ترك و هم به آذربايجان مرتبط اند و بر آنها تاثير مي گذارند. موضعگيري در باره هر مساله اي كه بر ما تاثير گذار بوده و با ما مرتبط است نيز ضروري است.
– عدم مشاركت در حوادث سراسري امروز ايران و انفعال در قبال آنها باعث خواهند شد كه فردا ، امر بدست آوردن حقوق ملي ملت ترك و تضمين نمودن منافع ملي وي به خطر بيافتد، در اينجا تجربه تلخ دياسپوراي توركمان عراق بسيار آموزنده است.
-در ايران هيچ تشكل و تجمع سراسري سياسي واقعي وجود ندارد. واقعيات سياسي ايران نشان ميدهد كه هيچكدام از احزاب موجود موسوم به سراسري، نه به شكل صعودي و نه در فرم نزولي حزبي سراسري نميباشند. اين احزاب برآيند و محصول گردهمآيي نهادهاي سياسي مستقل ملل عمده ايران و سرزمينهاي مليشان نبوده (احزاب سراسري صعودي)، و همچنين هيچكدام اقدام به تاسيس احزاب ملي منطقه اي در مناطق عمده ملي با تشكيلات و ارگانهاي مستقل خود ننموده اند (احزاب سراسري نزولي).
-اصرار تشكيلات سراسري بر عدم ذكر منسوبيت ملي خودشان فارسي، ناديده گرفتن و دور زدن ارگانهاي سياسي و فرهنگي ديگر ملتهاي ساكن در ايران – كه مخاطب تشكلها و ارگانهاي سياسي ملت فارس موسوم به سراسري ميباشند- و به نيابت و بنام ديگر ملتهاي محكوم ساكن در ايران سخن گفتنشان، رفتاري نشان از ناسيوناليسم افراطي فارسي غیر اخلاقی ، تنش زا، مذموم و غيرمشروع است.
– هم سازمانهاي موسوم به سراسري و هم دولت ايران به لحاظ ماهيت و جهتگيري ائتنيك، فارس اند. از اينرو مي بايد به ايجاد تشكيلات پارالل براي همه تشكيلات فارسي موسوم به سراسري اقدام نمود. اين تشكيلات سياسي و فرهنگي تحت هر شرايطي مي بايد همواره با هويت مستقل خود و به طور كاملا مستقل از تشكيلات فارسي مشابه اداره شوند.
– هنگام تصميم گيري در باره همكاري با يك سازمان سراسري مشخص و يا همگامي با يك جنبش سياسي-اجتماعي معين خلق فارس، عوامل متعددي مي توانند دخيل باشند: نخستين عامل، درجه رسوخ و غلطت ناسيوناليسم فارسي در جريان و يا تشكيلات مذكور است. دومين عامل، مساله شناساسي و يا عدم شناسائي هويت و حقوق ملي خلق ترك و هويت سياسي مستقل تشكيلات ترك و آذربايجاني است و عامل سوم،………..
-جنبش سبز داراي جنبه هاي دمكراتيك فراوان از جمله بسيج كردن زنان و به حركت در آوردن جوانان مي باشد و مي تواند بر دمكراتيزاسيون جامعه فارس تاثيرات مثبت بسياري داشته باشد علاوه بر آن و همانگونه كه تاكنون عمل كرده با ايجاد شكاف و گسل در كاست روحاني شيعه و بنيادگرايان اسلامي و گسست توده ها از نظام، از قابليت تضعيف جدي بنيانهاي دولت جمهوري اسلامي ايران نيز برخوردار است.
-خصلتهای دمکراتیک جنبش سبز باعث مي شوند كه حتي در صورت تضاد برخي از شعارهاي آن با مطالبات ملي خلق ترك و آذربايجان، حمايت از و يا تقويت آن در جهت منافع ملي ملت ترك باشد.
-قدرداني رسمي از مواضع مثبت كروبي در مورد ملل ساكن در ايران، موضع مثبت و بي سابقه آيت منتظري در اعتراف به مشروع بودن مطالبات فرهنگي و زباني ملت ترك و بيانات هر چند ضعيف و پراكنده موسوي در ارتباط با ضرورت اجرائي شدن اصول معوقه قانون اساسي يك عمل سياسي شايسته و بجاست.
-رهبران حركت سبز اگر واقعا خواستار پيوستن ملت ترك به جنبش سبز هستند باید واقعيت وجود مساله ملي در ايران را درک کرده و به درخواست هاي تاريخي، سياسي و ملي اين ملت گردن نهند و اقلا بخشي از آنها را در پلاتفورم حرکت سبز وارد نمایند، مساله ملي ترك جديت و احترام مي طلبد.
تفصیل سرخطهای ارائه شده را در بخشهای مجزای این گفتگو و در لینکهای زیر مطالعه کنید:
حرکت ملی-دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشها و جریانها-گفتگو با مهران بهاري / بخش پایانی
حرکت ملی – دمکراتیک ترک در ایران و نسبت آن با سایر جنبشهای اجتماعی ( جنبش زنان ، جنبشهای سندیکایی و کارگران ، جنبش ملی دیگر ملیتهای ایران ، حرکتها و احزاب سراسری در ایران و جنبش سبز و بررسی شرایط و زمینه های همکاری با این جریانها موضوع بخش پایانی گفتگوی کانون دمکراسی آذربایجان با پژوهشگر خستگی ناپذیر و مدير و مولف سري وبلاگهاي سؤزوموز جناب مهران بهاری است. متن کامل بخش پایانی در زیر آمده است:
س- به نظر شما حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چه نسبتي با جنبش زنان دارد ؟ چگونه مي توان بر مشکل کند شدن گسترش حرکت به حوزه حقوق زنان به سبب حضور و نقش مهم اساتيد سخن و شعرا و اهالي ادبيات و هنر در فاز نوين حركت فائق آمد ؟
ضرورت تاكيد بر گفتمان حقوق زنان كمابيش مانند ضرورت تاكيد بر گفتمانهاي دمكراسي و حقوق بشر و ضرورت همگامي با اين جنبش نيز مانند ضرورت همگامي با ديگر جنبشهاي اجتماعي است علاوه بر اين، جنبش زنان داراي خصلتهاي ويژه اي است كه مايلم تيتروار به آنها اشاره كنم.
مساله حقوق زنان گفتمان و مشكلي جهاني است ،افزون بر آن ما در خاورميانه و جهان اسلام قرار داريم كه از نظر حقوق زنان عقب مانده ترين بخش جهان است. در خاورميانه و جهان اسلام حقوق زنان تاثير بسيار مهمي بر ديگر جنبشهاي اجتماعي از قبيل دمكراسي، حقوق بشر و بويژه لائيسيسم دارد.
در ايران كثيرالمله نیز همانطور كه حق تعيين سرنوشت ملل محكوم به پيش شرط دمكراسي و توسعه تبديل شده است، در ايران اسلامي-خاورميانه اي نيز حقوق برابر زنان به پيش شرط لائيسيسم و توسعه تبديل گرديده است.
مانند هر جنبش اجتماعي ديگر در اين مورد نيز مساله استمرار و عدم گسستگي زماني اهميت فوق العاده اي دارد و از آنرو تاكيد بر موقعيت بهتر زنان در مقايسه با جوامع مسلمان در تاريخ ترك بسيار مهم است، تاريخ مي تواند نشان دهد كه اهداف جنبش معاصر زنان در واقع با هويت و سنن ملي ترك همخواني بسيار دارد و نتيجتا احتمال تلقي مطالبات جنبش زنان را به عنوان مساله اي تحميل شده از خارج و تصنعي و يا بروز مقاومتهاي اجتماعي در مقابل آنها را–مانند آنچه در ميان توده هاي فارس ديده مي شود- بسيار كاهش دهد.
مهمتر از آن، بررسيهاي تاريخي روشن مي كند كه سياست تبعيض بر عليه زنان كه از سوي جمهوري اسلامي اجرا مي شود و وضعيت اسفناك زن ترك و آذربايجاني، خصلتي ملي-ائتنيكي نيز دارد.
بي جهت نيست كه در تاريخ هزار ساله ايران تقريبا صد در صد حكمرانان زن داراي مليت ترك بوده اند، حق راي به زنان نخستين بار توسط حكومت ملي آذربايجان اعطاء شده است (۱۳۲۴ ) ، بنا به آمار دولتي تا برقراري جمهوري اسلامي رسم صيغه و بويژه چند زني و قتلهاي ناموسي در ميان تركان ايران و آذربايجان پديده اي بسيار نادر بوده است، بيش از ٨٠ در صد سنگسار شوندگان زن در ايران ترك اند، بسياري از زنان پيشگام در عرصه هاي هنري، اجتماعي و سياسي در ايران معاصر نيز اصلا ترك اند (تاج السلطنه، گوگوش، عبادي، تهمينه ميلاني، اشرف دهقاني و ….). علاوه بر آن دولت ايران در قرن بيستم آگاهانه به القاء انديشه عقب ماندگي ذاتي فرهنگ تركان و ايجاد نوعي حس حقارت در آنها پرداخته است،گفتمان تاريخي براي مقابله با اين القائات نيز مفيد است و مي تواند به ايجاد نوعي حس اعتماد به نفس در اين عرصه كمك كند. البته بي شك و مانند هر جنبش اجتماعي ديگري، نگرش تاريخي ابزار و راه حل مشكلات امروز زنان نيست و مي بايد صرفا به عنوان مكمل و متمم نگرشهاي مدرن و راه حلهاي معاصر بكار برده شود.
نابرابري و تبعيض بر عليه زنان وضعيتي عمومي و بين المللي است، اما در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ترك نشين بخشي از آن ناشي از سياستهاي استعماري دولت ايران و بخشي نيز ناشي از تمايلات و فاناتيسم ديني و اجراي احكام شريعت در آنها است.
حركت ملي ترك جنبشي ضداستعماري و لائيك است، اين واقعيت، به علاوه سنن تاريخي ترك باعث مي شود كه به راحتي بتوان جنبش زنان ترك و آذربايجان را همراه و ضميمه حركت ملي ترك كرد. اين امر به هر دوي اين جنبشها يعني حركت ملي و جنبش زنان نيرو خواهد داد و آنها را مبدل به پشتيباناني نيرومند براي يكديگر تبديل خواهد ساخت.
امروز هم در صفوف فعالين سياسي، حقوق بشري و … حركت ملي شمار روزافزوني از زنان ترك وجود دارد و هم نسلي از زنان تركي نويس ظهور كرده است ، اين پديده دوم در تاريخ آذربايجان منحصر بفرد است و نشان از مستحكم بودن پايگاههاي اجتماعي حركت ملي ترك معاصر است. در گذشته نيز زنان فعال سياسي و يا شاعر تركي سرا بوده اند، اما انگيزه اكثر آنها نگرشهاي سياسي و ايدئولوژيهاي خاص بوده است درحالیکه عامل محرک زنان تركي سراي معاصر، شعور ملي، هويت ملي و احساس مسئوليت زنان ترك براي حفظ آن است.
درباره تاثير منفي شعرا و ادبا و هنرمندان به عنوان عاملي براي عدم گسترش حركت ملي در حوزه حقوق زنان، من با اين تصور موافق نيستم. زيرا اين حوزه نيز مانند هر حوزه ديگر اجتماعي داراي ماهيت و ديناميزم ويژه خود مي باشد و رشد و يا عدم رشد در آن محصول اين ماهيت و ديناميزم ويژه اما بسيار مركب است. در سالهاي اخير در عرصه نزديكي حركت ملي و جنبش زنان ترك و آذربايجان گامهاي مهمي برداشته شده، اما با اينهمه وضعيت از ايده آل بسيار بدور است.
مي توان گفت تاكنون بيش از آنكه حركت ملي ترك آغوش خود را به سوي زنان باز كند، اين زنان اند كه به سوي حركت ملي روي آورده اند. اين وضعيت مي بايد تغيير كند،در اين راستا يكي از ضروريات، جنبش متشكل زنان ترك و آذربايجاني و ايجاد تشكيلات موازي زنان ترك و آذربايجاني در هر سطح و با هويت ملي، سازماني و مديريت مستقل از تشكيلات معادل فارسي (سراسري) است، همچو تشكيلاتي پس از ايجاد مي توانند به صورت فعال با جنبشهاي زنان ديگر ملل ساكن در ايران بويژه جنبش زنان فارس (موسوم به سراسري) به تعامل و همكاري بپردازند، تماس و همسوئي و همكاري تشكيلات زنان ترك و آذربايجان با معادلين خود از جمهوري آذربايجان و تركيه نيز –هم از جهت تجربه آموزي از آنها و هم براي انعكاس مسائل زنان ترك و آذربايجان جنوبي امري حياتي است.
پيش از وجود تشكيلات مستقل زنان ترك و آذربايجاني، شركت منفرد زنان ترك در جنبش زنان فارس (موسوم به سراسري) نه به نفع جنبش زنان و نه به نفع پاسداري از هويت ملي ترك نخواهد بود.
همچنين لازم است كه تشكيلات سياسي ترك و آذربايجاني با اعمال تبعيض مثبت، مشاركت زنان در امور سياسي را تشويق كنند. تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجاني نيز مي بايد آپارتايد جنسي بر عليه زنان و تضييقات حقوق آنها را پوشش تمام دهند.
در اينجا همچنين مي خواهم يكبار ديگر اين مساله را تاكيد كنم كه اجراي احكام شريعت از سوي دولت ايران در مناطق ترك نشين مي بايست به عنوان اخلال حقوق بشر تركان و بويژه تحديد و نقض حقوق و آزاديهاي فردي و جمعي دختران و زنان و جزئي از اجزاي نظام آپارتايد جنسي حاكم بر اين كشور تعبير و تلقي شود، در اينجا مرادم اموري است مانند: جلوگيري از كانديداتوري زنان در انتخابات رياست جمهوري؛ سلب آزادي در انتخاب آزادانه نوع پوشاك به بهانه حجاب اسلامي و تحميل چادر زرتشتي-فارسي، مانتو؛ به حاشيه رانده شدن از صحنه حيات اجتماعي؛ نيم انسان و مهجور شمرده شدن در عرصه هاي حقوق، جزاء، قانون، قضاء، اقتصاد، اجتماع، جداسازي زنان و دختران از پسران و مردان در مدارس و اجتماع؛ ممانعت از ورزش و حضور آزادانه و مختلط آنها در سالنها و ميادين ورزشي؛ مجازاتهاي وحشيانه و بدوي اي مانند سنگسار، قصاص، اعدام و غيره؛ محدوديت در مورد موسيقي بانوان؛ آسيميلاسيون پوشاكي و جلوگيري از پوشش سنتي زنان منسوب به عشاير و ايلات ترك (آذربايجاني، قشقائي، ….).
س-معني حوادث سراسري چيست؟ به عبارت ديگر كدام يك از جنبشهاي اجتماعي سياسي حادثه در ايران را مي توان سراسري ناميد؟
در ايران مي بايست بين حوادث و مسائل سراسري و حوادث و مسائل داخلي خلق فارس فرق گذارد. عده اي عادت نموده اند كه هر مساله داخلي خلق فارس و فارسستان را مساله سراسري ايران تلقي كنند، همانگونه كه زبان فارسي و سازمانهاي سياسي فارس و فارسستاني را نيز به ترتيب زبان سراسري و تشكيلات سراسري مي نامند، اما حقيقت غير از اين است، عده اي از فعالين سياسي ترك ايران مركز نيز بدين توهم دچارند. آنها كه اغلب در حرف معتقد به كثيرالملگي ايران نيز هستند، يا قلبا به آن اعتقادي ندارند و يا در درك مفهوم و عواقب كثيرالملگي سختي مي كشند. اين اشخاص نوعا از اشاره به ملت فارس و منطقه ملي فارسستان نيز واهمه دارند.
ايران يك كشور كثيرالمله است، براي سراسري بودن يك جنبش و حركت در اين كشور، اين واقعيت مي بايست در آن منعكس شده باشد. اين امر به دو شكل ممكن است. اولا مطالبات و حقوق ملي همه ملل ساكن در ايران در پلاتفورم و يا گفتمان آن جنبش ملحوظ شده باشد و يا اقلا بر عليه و در تناقض با آنها نباشد. دوما همه ملل ساكن در ايران اشتراك فعالانه در آن داشته باشند. نمونه كلاسيك يك جنبش سراسري در ايران، نمونه خيزش ضد سلطنتي-انقلاب ٢٩ بهمن است. در شعارها و اهداف اين جنبش –كه غالبا سلبي بودند- چيزي بر عليه مطالبات و حقوق ملي ملل ساكن در ايران نبود و همه ملل ساكن در ايران در آن اشتراك عملي داشتند.
اما جنبش سبز خلق فارس در مقطع كنوني يك جنبش سراسري نيست. زيرا اولا رهبران آن مدافع قانون اساسي جمهوري اسلامي مي باشند، در حاليكه دو مورد «رسميت انحصاري و مشترك و ملي ناميدن زبان و خط فارسي» و «دولت ديني و ولايت فقيه» در اين قانون در تضاد آشكار با هويت، حقوق و منافع ملي ملت ترك مي باشند و ثانيا در عمل نيز ملل غيرفارس در آن اشتراك فعالانه ندارند.
به عبارت ديگر جنبش سبز فعلي، صرفا مي تواند به عنوان مقطعي از جنبش دمكراسي ملت همسايه فارس و منحصر به فارسستان توصيف شود. اين بدان معني نيست كه اين جنبش قابليت تبديل شدن به و يا ايجاد يك جنبش سراسري را ندارد. بر عكس، به سبب برخي خصوصيات دمكراتيك، دارا بودن امكانات تبليغاتي گسترده ، وجود سمپاتي قابل ملاحظه افكار عمومي جهان به آن و توانا بودن به تضعيف بنيانهاي دولت ديني فارس و كل نظام جمهوري اسلامي، جنبش سبز از قابليت بالائي براي تبديل شدن به يك جنبش همگاني برخوردار است. اما تاكنون – عمدتا به سبب عدم تمايل رهبران آن به انعكاس واقعيت كثيرالملگي ايران و داخل كردن مطالبات ملي ملل محكوم ساكن در ايران در شعارهاي اين جنبش- اين پتانسيل از قوه به فعل در نيامده است و بنابراين، اين جبنش همچنان مي بايست به عنوان يك جنبش دمكراتيك خلق فارس طبقه بندي شود.
س- مشاركت در حوادث و مسائل سراسري ايران و همسوئي با جنبشهاي اجتماعي و سياسي همگاني موجود در آن –مانند جنبش زنان و حركات سنديكائي-كارگري و …. چرا ضروري است و يا چه فايده اي دارد ؟
من در اين سوال به موضوع حوادث واقعا سراسري ايران متمركز خواهم شد و به موضوع حوادث داخلي خلق فارس بعدا خواهم پرداخت.
برخي از اشخاص علاوه بر مسائل داخلي خلق فارس، خواستار عدم مشاركت تركان ساكن در آذربايجان و ايران در حوادث سراسري اين كشور نيز هستند. اين نگرش ممكن بود در گذشته و در شرايط خاصي صائب باشد، اما امروز بدلائل زير صائب نيست:
اولا تا زماني كه خلق ترك در ايران ساكن است و تا زماني كه آذربايجان جنوبي بخشي از كشور ايران و داخل مرزهاي اوست، به عبارت ديگر تا زماني كه ايران تقسيم نشده و يا از هم فرونپاشيده است، هر حادثه اي كه در اين كشور رخ مي دهد، به درجات گوناگون هم به خلق ترك و هم به آذربايجان مرتبط اند و بر آنها تاثير مي گذارند. موضعگيري در باره هر مساله اي كه بر ما تاثير گذار بوده و با ما مرتبط است نيز ضروري است. البته موضعگيري در باره مسائل سراسري ايران لزوما به معني مشاركت و مداخله فعال در همه آنها نيست. اما لازم است كه حركت ملي ترك همواره از هر حادثه و مساله تحليل و آناليزي دقيق و قانع كننده داشته باشد و پلان جامع و استراتژي كارآئي براي برخورد با آن تهيه كند. اين استراتژي ممكن است به اشكال گوناگوني از مشاركت فعال تا سكوت و نظاره گري صرف طراحي شود. مثلا خلق ترك (به جز تركان ساكن در تهران) و آذربايجان و به تبع آن حركت ملي در مناسبت با جنبش سبز خلق فارس، به شكل عدم مشاركت فعال و نظاره گري موضعگيري كرد. اين عدم مشاركت و نظاره گري نه منفعلانه و از سر قهر، بلكه موضعگيري اي فعالانه و آگاهانه بر اساس تحليل مشخص و عقلاني بود.
ممكن است پرسيده شود كه اساسا چرا همسوئي و همكاري با ديگر جنبشهاي اجتماعي-سياسي مفيد و موضعگيري فعال در مقابل حوادث سراسري و در صورت وجود شرايط لازم، مشاركت در آنها ضروري است؟ جواب اين است كه امروزه «دادن هزينه اندک»، «حفظ استمرار»، «محقق نمودن اهداف با شيوه هاي مسالمت آميز» و «فرصت يابي مناسب» از اهداف عمده حركتهاي ملي-ائتنيك معاصر و نوين به شمار ميروند. «نافرماني مدني»، «مقاومت منفي»، «عدم همکاري با دولت تضعيف شده»، «فلج کردن آن با تکيه بر روشهاي تبليغاتي»، «همسوئي و همكاري با ساير گروههاي معترض که به دلايل مختلف و معين خواهان سرنگوني دولتند» و «استفاده از نيروي اين گروهها به سود خود»، از شيوه هاي مبارزاتي است كه امروزه حركتهاي ملي-ائتنيك براي رسيدن به اهداف فوق بكار مي برند. پيروي از اين راهبرد كه من آنرا «حركت ملي عقلاني» مي نامم، مي تواند هزينه هاي مادي و غيرمادي براي رسيدن به مطالبات ملي را به حداقل برساند و در عين حال با اتخاذ سياست سريع الوصول فوق، لااقل بخشي از مطالبات ملي را در کمترين زمان ممکن به دست آورد.
س-نتايج منفي عدم مشاركت در حوادث سراسري ايران و عدم همسوئي با جنبشهاي اجتماعي-سياسي همگاني چه مي تواند باشد؟
امروز عدم مشاركت در حوادث سراسري ايران و انفعال در قبال آنها باعث خواهند شد كه فردا به هنگام فروپاشي جمهوري اسلامي ايران، امر بدست آوردن حقوق ملي ملت ترك و تضمين نمودن منافع ملي وي به خطر بيافتد. در اينجا تجربه تلخ دياسپوراي توركمان عراق بسيار آموزنده است.
در تاريخ نزديك دياسپوراي توركمان در عراق، فعل و انفعالات اين كشور را به نادرستي تحليل نمود و به جاي متمركز شدن بر حقوق ملي خود، به دنباله روي از سياستهاي دولت تركيه در قبال حوادث عراق- كه از بنيان نادرست بودند- پرداخت. در اين راستا با گذار عراق به نظامي فدرال مخالفت كرد و به حفظ وضعيت موجود تحت حاكميت رژيم فاشيستي بعث و ديكتاتور صدام كوشيد، در جنبش همگاني تغييرعراق مشاركت ننمود و به جاي آنكه در صف آمريكا –كه در آن مقطع زماني تغييري را كه عراق بدان نياز داشت مي آورد و كوچكترين شكي در غلبه آن وجود نداشت- در صف رژيم صدام كه كوچكترين شبهه اي در فروپاشي آن نبود جاي گرفت. در نتيجه اين خطاهاي مهلك پي در پي و تعقيب اين سياستهاي منفعلانه و مرتجعانه، پس از ساقط شدن رژيم صدام توركمانان عراق بر خلاف كردان اين كشور كه در تمام موارد فوق در جهت متضاد موضع گرفته بودند، مورد غضب فاتحان جديد قرار گرفتند. از نظام سياسي دمكراتيك جديد بيرون رانده شده و از حقوق ملي شان شامل اوتونومي و يا فدراليسم ملي محروم گرديدند.
بنابر اين در صورت وجود برخي از شرايط كه اندكي بعد بدانها اشاره خواهم كرد (پس از ظهور شعور ملي و تثبيت گرديدن هويت ملي، پديدار شدن تشكيلات سياسي ملي فعال و مشخص شدن مطالبات ملي)، عدم مشاركت خلق ترك در حوادث همگاني و سراسري ايران به معني خود كشي سياسي است و وي را به موقعيت توركمانان عراق دچار خواهد ساخت. به عبارت ديگر در شرايط فعلي هر جائي را كه ما -چه در ايران و چه در منطقه خالي- بگذاريم ملل رقيب (فارس، كرد، ارمني، روس، …) پر خواهند كرد.
س- به نظر شما زمينه لازم براي مشاركت تركها در حوادث سراسري چيست ؟ آيا اين زمينه در حال حاضر مهياست؟
براي مشاركت تركان در مسائل همگاني اين كشور مي بايست قبلا چندين شرط موجود باشد، از جمله وجود شعور ملي و تثبيت هويت ملي نزد بخشي تعيين كننده از توده ترك و نخبگان وي؛ وجود تشكيلات سياسي و فرهنگي به تعداد كافي كه براي بدست آوردن حقوق ملي و مدافعه از منافع ملي ملت ترك ايجاد شده و به طور موثر به فعاليت مشغولند؛ فعاليت اين تشكيلات به طور كاملا مستقل از تشكيلات فارسي –سراسري و با مديريت و پلاتفرمهاي مستقل از آنها؛ تبلور و مشخص شدن خطوط اصلي مطالبات ملي؛ و نبودن ريسك استحاله ملي ملت ترك و يا كم رنگ نشدن خطوط فارقه هويت ملي بين تركها و فارسها در صورت مشاركت در حوادث سراسري. يكي از دلائل مشاركت فعال گروههاي كرد و خلق كرد در حوادث سراسري ايران، وجود همه اين شرايط در مورد خلق كرد اقلا پس از جهان جهاني دوم تا به امروز است. اما در مورد خلق ترك، در طول قرن بيستم اين زمينه هرگز وجود نداشته است.
در صورت عدم وجود زمينه فوق و پيش از آنكه شعور ملي تركي شكل گرفته و تثبيت شده باشد، اشتراك توده ها و افراد ترك در حوادث سراسري ايران از جمله مجادله دمكراسي همگاني، بويژه در تركيب سازمانهاي فارس موسوم به سراسري در جهت عكس روند ملت شدگي تركان عمل نموده و باعث استحاله ائتنيك-ملي تركان در هويت ملي ايراني-فارس و فارسسازي آنها خواهد شد. من اينگونه اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري ايران را «مشاركت انتحاري» مي نامم. اينگونه اشتراك در يك جنبش سراسري، بيش از همه به نفع خود آن جنبش سراسري (مانند مجادله دمكراسي) نيست. با اين پديده در انقلاب ٢٩ بهمن و به اعتباري در انقلاب مشروطيت مواجه مي شويم.
در مقطع زماني انقلاب ٢٩ بهمن، شعور ملي و هويت ملي ترك نه در نزد توده و در نزد نخبگان تثبيت نشده بود، هيچ تشكيلات سياسي ملي فعال براي بدست آوردن حقوق ملي و پاسداري از منافع ملي وي در صحنه وجود نداشت (تنها تشكيلات ظاهرا ملي يعني فرقه دمكرات آذربايجان، عملا مهره يك سازمان سياسي فارس-حزب توده ايران- و حافظ منافع ملي ملت حاكم فارس و دولت استعمارگر روسيه شوروي بود) و اساسا مفهوم حقوق ملي مبهم بوده و مطالبات ملي كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت تدوين نگرديده بود.
توده ها و نخبگان ترك در اين شرايط به جريان سراسري ضدسلطنتي پيوستند. طبيعتا اولين نتيجه اين مشاركت، سوء استفاده فارسها از خلق ترك به عنوان ماشه اي براي در دست كردن آمال سياسي خود بود. از زاويه خلق ترك نيز اين رفتار سياسي در چهار چوب ايران و ايرانيت، منجر به تضعيف و تحليل رفتن هرچه بيشتر هويت ملي ترك در هويت ملي ايراني-فارسي و فارسسازي خلق ترك شد. پس از اين جنبش همگاني كه خلق ترك در آن نه به عنوان يك ملت جداي داراي پلاتفورم و استراتژي مستقل از ملت فارس، بلكه به عنوان بخشي از ملت ايران (فارس) شركت كرد، طبيعتا در نظام، دولت و قانون اساسي جديد موجوديت، هويت، حقوق، مطالبات، نيازها و منافع ملي وي تماما به هيچ شمرده شد و از همه به يكباره محروم گرديد.
اما امروز وضعيت آغاز به ديگرگون شدن كرده است. روند ملت شوندگي خلق ترك به درجه مهمي پيشرفت كرده و به نقطه غيرقابل بازگشت رسيده است. بخش تعيين كننده اي از خلق ترك بر هويت ملي و حقوق ملي خويش واقف شده و داراي شعور ملي است. طبقه و نسلي از روشنفكران و فعالين سياسي ترك با تفكر ملي و ترك مركز، دانا و متمركز بر منافع ملي تربيت شده است. در داخل و خارج كشور، دهها انجمن و تشكيلات فرهنگي، اجتماعي و سياسي كه براي حفظ هويت ملي و حقوق ملي خلق ترك مبارزه مي كنند وجود دارند. حركت ملي مستقل ترك بوجود آمده و ريشه هاي خود را مستحكم كرده است. در اين شرايط مشاركت در حوادث سراسري ايران، نه تنها نادرست نيست بلكه مفيد حتي ضروري است. زيرا به ما امكان مي دهد كه اينبار حوادث سراسري را نه در جهت فارسسازي ملت ما، بلكه در راستاي ملت شوندگي خود و منافع مليمان بكار برده و مديريت كنيم، بر آنها تاثير گذاريم و جهت دهيم. در اين شرايط، عدم مشاركت خلق ترك در جنبشهاي سراسري ايران مترادف با «عدم مشاركت انتحاري» خواهد بود.
س-موضع حركت ملي در رابطه با سازمانهاي سراسري چيست؟
در ايران هيچ تشكل و تجمع سراسري سياسي واقعي وجود ندارد. واقعيات سياسي ايران نشان ميدهد كه هيچكدام از احزاب موجود موسوم به سراسري، نه به شكل صعودي و نه در فرم نزولي حزبي سراسري نميباشند. اين احزاب برآيند و محصول گردهمآيي نهادهاي سياسي مستقل ملل عمده ايران و سرزمينهاي مليشان نبوده (احزاب سراسري صعودي)، و همچنين هيچكدام اقدام به تاسيس احزاب ملي منطقه اي در مناطق عمده ملي با تشكيلات و ارگانهاي مستقل خود ننموده اند (احزاب سراسري نزولي).
وضعيت ايران عبارت از اين است كه جمعيتهايي بوجود آمده توسط افراد مختلف (اغلب اوقات منسوب به ملت فارس و در گذشته افرادي از ملت ترك و گاها كرد) دست به ايجاد تشكيلاتي زده و آنرا حزب سراسري اعلام مينمايند، بي آنكه اين تشكيلات، محصول تركيب و اتحاد احزاب معادل ملتهاي ايراني بوده و يا به ايجاد احزاب معادل ملتهاي ايراني در مناطق مليشان منجر شود.
حزبي بلوچستاني را كه شعباتي در كردستان و يا تركمنستان ايران داير كند و حتي به عضوگيري از ميان تركمنها و اكراد ايران آغاز نماند، به صرف ايجاد شعبه در مناطق ملي ديگر و عضوگيري از ملل گوناگون نميتوان حزبي سراسري بشمار آورد. تشكيلات و احزاب سياسي موسوم به سراسري در يك صد ساله اخير، يا از اول و يا پس از كوتاه مدت تبديل به تشكيلاتي فارس و بر اساس منافع ملي سياسي واقعي ويا فرضي ملت حاكم در اين كشور يعني ملت فارس شده اند.
اينگونه تشكيلات به لحاظ ملي، نه تنها تشكيلات منسوب به خلق ترك و يا نماينده اين خلق نميباشد بلكه درك درستي از حقوق و منافع ملي اين خلق و آذربايجان ندارند ويا درك آنها از اين مقولات تماما ضد تركي و ضد آذربايجاني است.
عملكرد سياسي بسياري از اين تشكيلات نشان ميدهد كه اين احزاب در تاريخ وجود خود عملا به شكل مدافعين منافع و حاكميت و زبان و فرهنگ ملي ملت حاكم فارس در آمده اند، حتي بسياري از اين احزاب موسوم به سراسري، دشمني علني و عميقي با هويت، زبان، فرهنگ و حق حاكميت سياسي ملتهاي ايراني داشته و يا اساسا بر اين مبناء تاسيس شده اند. همچو تشكيلاتي كه در فرمگيري آنها تشكيلات و تشكلات سياسي منسوب به ملتهاي غيرفارس ايراني با حفظ هويت حقوقي، سياسي و ملي جداگانه خود اشتراك نداشته اند، نوعا حق، صلاحيت و مشروعيت تمثيل ملت ترك و وطن آذربايجاني را ندارند، بلکه وجود آنها، نفي و انکار ملت ترک و وطن آذربايجاني است.
تشکيلات سياسي موسوم به سراسري در ايران بويژه آنها كه سابقه تاسيس آنها مربوط به دوره پهلوي است و امروز در مهاجرت در خارج از كشور بسر مي برند، محصول انديشه دولت-ملت در اين کشور و نافي واقعيت کثيرالمله بودن کشور ايران اند. احزاب موسوم به سراسري در ايران پديده هايي پيش مدرن و مربوط به دوران قبل از تشكل ملتها در ايران ميباشند.
با ورود به دوران مدرنيته و با سرعت گرفتن روند ملت شدگي در نزد ملل ايراني، احزاب سراسري نيز، همانگونه كه شاهديم فلسفه وجودي خود را از دست ميدهند. از اين رو اصرار بر پديده پيش مدرني مانند احزاب سراسري در كشور چند ملتي ايران، به عبارتي مخالفت با مدرنيته است. اين سازمانها را سراسري دانستن همان قدر صحيح است كه دولت ايران را نماينده همه ملل ساكن در آن دانستن. اصرار تشكيلات سراسري بر عدم ذكر منسوبيت ملي خودشان فارسي، ناديده گرفتن و دور زدن ارگانهاي سياسي و فرهنگي ديگر ملتهاي ساكن در ايران – كه مخاطب تشكلها و ارگانهاي سياسي ملت فارس موسوم به سراسري ميباشند- و به نيابت و بنام ديگر ملتهاي محكوم ساكن در ايران سخن گفتنشان، رفتاري نشان از ناسيوناليسم افراطي فارسي، تنشزا، مذموم و غيرمشروع است. اصرار چنين احزابي بر سراسري بودن خود و نمايندگي ملتها و مناطق ملي غيرفارس در ايران، نه تنها به لحاظ عرف و اخلاق سياسي سوال برانگيز است، به لحاظ رشد مبارزه دمكراتيك در ايران و بلوغ سياسي-ملي ملتهاي ساكن در آن نيز فوق العاده زيان آور و بازدارنده است.
هم سازمانهاي موسوم به سراسري و هم دولت ايران به لحاظ ماهيت و جهتگيري ائتنيك، فارس اند. از اينرو مي بايد به ايجاد تشكيلات پارالل براي همه تشكيلات فارسي موسوم به سراسري اقدام نمود. اين تشكيلات سياسي و فرهنگي تحت هر شرايطي مي بايد همواره با هويت مستقل خود و به طور كاملا مستقل از تشكيلات فارسي مشابه اداره شوند.
الحاق و يا تبديل تشكلات سياسي آذربايجاني و تركي قبلا موجود به سازمانهاي موسوم به سراسري نيز مانند تبديل حزب عدالت آذربايجان به حزب كمونيست ايران، انكار هويت ملي متشخص خلق ترك و در عمل نوعي انتحار سياسي و حتي خيانت است. به عنوان نمونه تجربه الحاق فرقه دمكرات آذربايجان به حزب توده ايران نشان داد كه تبديل احزاب سياسي منسوب به ملل محكوم ساكن در ايران به شعبات احزاب معروف به سراسري، عملا به نابودي و حذف كامل آنها از حيات سياسي، از دست دادن مطلق پايگاههاي توده اي ايشان و در نتيجه باعث شكست جنبش ملي ملت مربوطه و سكته در روند كلي دمكراسي در كل ايران منجر مي شود. به عكس، عدم اتحاد حزب دمكرات كردستان با حزب توده ايران و يا هر حزب ايراني موسوم به سراسري، به رشد حركت ملي دمكراتيك كرد و شتاب بخشيدن و بين المللي نمودن اين حركت و در نتيجه اعتلاء جنبش دمكراسي در كل ايران كمك نموده است.
از طرف ديگر، اين ادعا كه «احزاب سراسري مؤثرترين ابزار براي تأمين تفاهم عمومي در گذار به موقعيت دموکراسي مبتني بر برابري حقوق ملي در کشور اند و وجود سازمانهاي سراسري براي تامين تفاهم عمومي در گذار به دمكراسي ضروري است» در ضديت با تجارب تاريخي است. تجربه يك صدساله اخير ايران نشان ميدهد كه وجود احزاب موسوم به سراسري اما به واقع فارسي، ابزاري در جهت نفي تشخص ملي ملتهاي ايراني، مانعي در مسير بلوغ سياسي آنها، و در نهايت جاده صاف كن امحاء و خودكشي ملي و سياسي آنان و اساسا سدي در مقابل روند تشكل ملل ايراني است.
حوادث حادثه در اتحاد جماهير شوروي و يوگسلاوي سابق نيز درستي اين ادعا را تاييد ميكند. در اين دو كشور احزاب سراسري در نهايت تبديل به ابزار يكسانسازي قومي و سياسي ملل متبوعه توسط دولت و حزب حاكم منسوب به ملت حاكم شدند. به ويژه در كشوري مثل ايران كه فرهنگ دمكراتيك سياسي و ديگرپذيري فردي و ملي در ميان تشكلات و احزاب سياسي وجود نداشته و يا نهادينه نشده است، و در بسياري از موارد حتي وجود ملتهاي گوناگون كشور از سوي نخبگان ملت حاكم و تشكلات سياسي و دولت وي ايران نفي ميگردد، صرف فعاليت و تشكل در قالبهاي ملي جداگانه هر ملت ايراني – و نه در قالبهاي سراسري- براي گذر به دمكراسي نه تنها مفيد، بلكه ضروري است.
س-شروط همكاري با يك سازمان سراسري (فارس) مشخص و يا همگامي با يك جنبش اجتماعي-سياسي خاص خلق فارس چيست؟
هنگام تصميم گيري در باره همكاري با يك سازمان سراسري مشخص و يا همگامي با يك جنبش سياسي-اجتماعي معين خلق فارس، عوامل متعددي مي توانند دخيل باشند. نخستين عامل، درجه رسوخ و غلطت ناسيوناليسم فارسي در جريان و يا تشكيلات مذكور است. وجود شعارهاي ناسيوناليستي افراطي و باستانگرايانه در يك تشكيلات و يا جريان فارسي، باعث دوری کردن ملت ترك مي شود. دومين عامل، مساله شناساسي و يا عدم شناسائي هويت و حقوق ملي خلق ترك و هويت سياسي مستقل تشكيلات ترك و آذربايجاني است. تشكيلات ترك و آذربايجاني نوعا تمايلي براي ايجاد ديالوگ و همكاري با تشكيلات و جرياناتي كه هويت و حقوق ملي خلق ترك و شخصيت سياسي مستقل آنها را رد مي كنند و نيتي براي ايجاد ديالوگ و همكاري نشان نمي دهند ندارد. عامل سوم، قابليت و شانس موفقيت حركت مذكور در تضعيف عملي دولت ايران و دمكراتيزاسيون خلق فارس است.
به سبب حاكميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محكوم ترك و آذربايجان جنوبي، هر جنبش و يا تشكيلات خلق فارس كه به دمكراتيزاسيون ملت حاكم و تضعيف و يا ساقط شدن دولت وي كمك كند در جهت منافع ملي خلق ترك است و از اينرو همكاري و همگامي با آن، حتي در برخي شرايط به صورت يك طرفه ممكن است ضرورت پيدا كند. عامل چهارم، هزينه همگامي با جنبش مذكور براي خلق ترك است. در حركت ملي ترك مانند هر جنبش ملي عقلاني معاصر، حداقل هزينه دهي اصل است. بنابراين بالا بودن هزينه همگامي با يك جنبش فارس، حتي اگر در راستاي منافع ملي خلق ترك باشد، مانع از همگامي فعال با آن جنبش خواهد شد.
عامل پنجم، شانس به اقتدار رسيدن يك تشكيلات و يا جنبش فارسي است. منطقي است كه حركت ملي ملت محكوم ترك، كانالهاي ديالوق با طرفي كه شانس بيشتري براي قبضه قدرت در فارسستان را دارد باز نگهدارد.
البته وزنه هر كدام از عوامل فوق در مقاطع و شرايط مختلف و مورد معين ممكن است فرق كند. مثلا هنگامي كه جنبشي حقيقتا قابليت بسيار بالائي براي دمكراتيزاسيون دولت ايران و يا تضعيف آن داشته باشد، همگامي با آن حتي اگر داراي شعارهاي مناسبي نيز نباشد معقول و عقلاني است. مانند ضرورت همگامي با جريانات بنيادگراي ليبرال فارس (جناح اصلاح طلب) در مقابل جريانات بنيادگراي محافظه كار فارس (جناح ولايتمدار).
نكته مهم ديگر اين است كه رابطه فعالانه و ارگانيك تشكيلات ترك و آذربايجاني با جريانات و تشكيلات فارس و فارسستاني مانند خود رابطه دو ملت ترك و فارس مي بايد از نو و بر مباني ديناميكهاي نوئي تعريف شود. مهمترين اينها احترام به هويت مستقل و منافع متقابل است. در شرايط عادي، همكاري و حمايت ما از هيچ جريان و تشكيلات فارس، بدون شناخته شدن هويت و منافع ملي مان ممكن نيست. البته در شرايطي ويژه- همانطور كه قبلا اشاره كردم-حمايت يكطرفه متصور است. براي همكاري ارگانيك تشكيلات، جريانات و شخصيتهاي ترك با معادلين فارس خود لازم است كه معادلين فارس مقدمتا هويت ملي مستقل ملت ترك و تشكيلات سياسي وي را قبول نمايند و خواستار همكاري با تشكيلات و جريانات سياسي ملت ترك باشند. احترام به استقلال جنبشهاي سياسي متعلق به مليتهاي غيرفارس ايران و به رسميت شناختن تشكيلات سياسي آنان تنها راهي است که ميتواند زمينه همكاري و همگامي عمل ميداني نيروهاي سياسي متعلق ملل مختلف ساكن در ايران را فراهم آورد.
اين امر البته به طور مكانيكي و صرفا با دعوت آنها به به رسميت شناختن ما انجام نمي پذيرد، هر چند اينگونه دعوتها نيز ضروري است. اين امر با ايجاد تشكيلات جدي و پايدار موازي، گسترش پايگاه توده اي، كسب قابليت به حركت در آوردن توده هاي ترك و تاثير گذاري بر اتمسفر سياسي جامعه ترك صورت مي پذيرد. در اين صورت جريانات و تشكيلات فارس نه تنها هويت ملي و سياسي مستقل ما را قبول خواهند كرد، بلكه داوطلبانه طالب همكاري با ما نيز خواهند شد. موضع يكپارچه خلق ترك و تشكيلات سياسي وي در عدم همكاري با جنبش سبز خلق فارس، رهبران اين جنبش را مجبور كرد كه به كرنش در برابر خلق ترك و دلجوئي از وي برخيزند. نامه آيت الله منتظري محصول اين سياست درست است. موسوى نيز در آخرين مصاحبه اش با سايت جماران، از ضرورت اجراى اصول متعلق به تدريس زبان هاى غيرفارسى در مناطق قوميت هاى غيرفارس سخن به ميان آورد. حال آنكه دنباله روي بي قيد و شرط خلق ترك و نخبگان آن از جريانهاي سراسري (فارس) در يك صد سال گذشته و به تعبيري كاسه داغتر از آش شدن، به شناخته شدن هويت و حقوق ملي ما از طرف توده، نخبگان و دولت فارس سرسوزني كمك نكرده بود. تجربه جنبش سبز و نامه منتظري، حتي بخشنامه احمدي نژاد در باره ارائه اختياري دو واحد اختياري زبان تركي در برخي از دانشگاهها، علاوتا نشان داد كه بيش از آنكه ملت ترك محتاج ملت فارس باشد، اين ملت فارس است كه محتاج ملت ترك است.
به همه حال با توجه به وجود زمينه هاي لازم براي مشاركت در جنبشهاي سراسري براي خلق ترك و با سبك و سنگين كردن عواملي كه فوقا بدانها اشاره كردم، معقول است كه تشكيلات سياسي و فرهنگي و اجتماعي و حتي رسانه هاي ترك و آذربايجاني در داخل و خارج كشور به ايجاد تماس و ديالوگ با معادلين فارسي-سراسري خود اقدام كنند. زيرا اين عمل از يكسو طرف فارس را به پذيرفتن هويت ملي و سياسي مستقل خلق ترك و تشكيلات وي مجبور خواهد نمود و از سوي ديگر به ايجاد دو دستگي و آشفتگي در ميان فارسها در نحوه برخورد با حركت ملي ترك جرقه خواهد زد. به ويژه ضروري است كه هر گام كوچكي كه تشكيلات و جريانهاي فارسي-سراسري به سوي خلق ترك (يعني شناختن هويت، شخصيت و حقوق و مطالبات وي) بر مي دارند تقدير شود و تشكيلات و جريانهاي ذيربط ترك و آذربايجان موضعگيري مثبتي –متناسب با گام مذكور- اتخاذ كنند. كلا ما به عنوان ملت، مي بايد دست دوستي به سوي هر شخصيت، تشكيلات و جرياني كه نظر مثبتي به ما دارد دراز كنيم. از طرف ديگر مي بايست روشن نمود كه شخصيتها، جريانات و تشكيلات فارسي اگر طالب همكاري و حمايت خلق ترك در يك عرصه خاص و يا مبارزه معين اند، مي بايد در مقابل آن در عمل از خود گذشتهاي سياسي نشان دهند. اين گذشت سياسي چيزي در رده به رسميت شناختن زبان تركي مي تواند باشد.
س- آيا مي توان از وجود چالش و بحرانهاي داخلي ملت فارس صحبت كرد؟
هنگامي كه از مسائل خلق فارس صحبت مي شود صحبت از سه گونه مساله مي رود. گونه اول، بحرانها و چالشهاي دولت ايران كه آنرا به لحاظ ائتنيكي مي بايست به عنوان دولتي فارس قبول نمود. گونه دوم، مسائل دوطرفه بين ملت فارس و يك ملت ديگر، به عنوان نمونه حدود مناطق ملي فارسستان و آذربايجان، مساله پيدا شدن تعدادي شهر و روستاي فارس زبان در آذربايجان در اثر پيشرفت روند فارسسازي، مساله وجود ميليونها تن ترك در فارسستان، مهاجرت دوباره و بازگشت آنها به آذربايجان، وضعيت زبان تحميلي فارسي در مناطق ترك نشين، حفظ ميراث تاريخي ترك در فارسستان، … اين مسائل نوعا از همان آغاز مسائل مشترك دو ملت فارس و ترك اند. گونه سوم، مسائل داخلي خلق فارس اند كه اين خلق تنها مقام صلاحيتدار براي مديريت و تصميم گيري در باره آنها است. در ايران هر ملت داراي شماري از مسائل خاص، چالشها و بحرانهاي داخلي خود نيز مي باشد. اين امر زائيده از طبيعت ملت بودن است. اگر ملت كرد و يا تركمن و يا بلوچ مي تواند مسائل داخلي خود را داشته باشد، نامعقول خواهد بود گمان شود ملت دهها ميليوني فارس داراي هيچگونه چالش و بحران داخلي نباشد. بنظر مي رسد به سبب پيشرفت شديد روند استحاله ملي ملل غيرفارس و جا افتادن نگرش مساوي گرفتن فارس با ايران، بسياري از مردم و حتي نخبگان ملل غيرفارس گمان مي كنند كه هر مساله و چالش و بحران داخلي فارسها، مساله و بحران و چالش داخلي ديگر ملل ساكن در ايران نيز است. اين تلقي نادرست، نتيجه استحاله ملي اينگونه افراد است. واقعيت آن است كه ملت فارس مانند هر ملت ديگري نه تنها داراي مسائل داخلي، بلكه داراي منافع ملي خود نيز است. جالب توجه است كه شديدترين اعتراضات به بيان وجود مسائل داخلي ملت فارس از سوي برخي از فعالين سياسي ترك اغلب فدراليست و معتقد به كثيرالملگي ايران ابراز شده است. من در صداقت و صميميت اين افراد كه از شنيدن خبر وجود مسائل داخلي ملت فارس جدا شوكه شده اند- اين اشخاص نوعا داراي سابقه فعاليت سياسي در تشكيلات چپ فارس هستند- ترديدهاي جدي دارم. در گذشته روشنگري بسياري در باره ملت بودن فارسها لازم بود، اما امروز بالاخره اين واقعيت در اذهان لجوج نيز در حال جا افتادن است. به نظر مي رسد اكنون نوبت اندك روشنگري در باره واقعيت مسائل و بحرانهاي داخلي ملت فارس و تعبيراتي مانند سياست فارس، چپ فارس، دمكراسي فارس، منافع ملي فارس، منطقه ملي فارس (فارسستان) و … است.
س- برخي گرايشهاي حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان مسائل و حوادث در ايران را چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي ميکنند که ارتباطي به ما ندارد. به نظر شما آيا اين نوع ارزيابي و نگاه مي تواند منافع ترکها را تضمين کند ؟
ايران كشوري كثيرالمله است و فارسها تنها يكي از ملل ساكن در آن هستند. نتيجتا همه مسائل و حوادث اين كشور را نمي توان به عنوان چالش و بحرانهاي داخلي فارسها ارزيابي كرد. در ايران بسياري از مسائل و حوادث اتفاق مي افتند كه ربطي به ملت فارس نداشته، از آن و مربوط به ملل ديگر ساكن در اين كشوراند و يا از سنخ مسائل و حوادث سراسري اند كه خاص ملت فارس نيست. از طرف ديگر، اعتراف به وجود بحرانها و چالشهاي داخلي ملت فارس، لزوما به معني بي ارتباط بودن اين بحران و چالشها با ديگر ملل ساكن در ايران و يا ضرورت بي تفاوتي در قبال اين بحران و چالشها نيست. به لحاظ تئوريك اينكه يك مساله بحران داخلي ملت فارس است، با مرتبط بودن آن مساله به ملت ترك و ضرورت موضعگيري ملت ترك در باره آن سه مساله متفاوت اند. يك مساله ممكن است مساله داخلي خلق فارس باشد و يا نباشد، يك مساله داخلي خلق فارس ممكن است به ما ارتباط داشته باشد و يا نداشته باشد، واكنش و موضعگيري در باره يك مساله داخلي خلق فارس مرتبط به ما ممكن است ضروري باشد و يا نباشد. در ايران در نتيجه پيشرفت بسيار پروسه درهم آميختگي سياسي و اجتماعي و اقتصادي مناطق ملي اكثرا به نيتهاي استعماري، وضعيت به گونه اي در آمده كه بسياري از مسائل و بحرانهاي داخلي يك ملت خاص بر ملت ترك نيز تاثير مي گذارد و بنابراين به وي هم مرتبط است. در ميان ملل ساكن در ايران، ملت فارس حالت ويژه اي دارد و تاثير تحولات و بحرانها و چالشهاي داخلي وي، به دو دليل بسيار بيشتر از تاثير تحولات هر ملت ديگري بر ملت ترك است. يكي به علت همجواري گسترده ملت ترك و ملت فارس در قسمتهاي جنوبي آذربايجان (تهران، قم، مركزي، ..)، در شمال خراسان و در مركز-جنوب ايران و ديگري به سبب حاكميت ملت فارس بر دولت ايران كه فعلا ملت ترك و مناطق ترك نشين ايران را در تحت حاكميت و استعمار داخلي خود دارد. هر گونه بحران و چالش اين دولت، علي رغم اينكه اصلا متعلق به ملت فارس مي باشد، بر همه ملل ساكن در ايران و گروههاي ائتنيك آن، حتي همسايگان آن نيز تاثيرگزار بوده و در نتيجه به آنها مرتبط است. اين ارتباط، از سنخ رابطه يك ملت محكوم با مساله داخلي يك ملت حاكم و دولت وي است. حتي به فرض فروپاشي ايران و يا گذار آن به سيستم فدرال، فارسستان فدرال و يا مستقل به دلائل متعددي از قبيل وجود اقليت عظيم ترك ساكن در فارسستان، مرز مشترك طولاني فارسستان و آذربايجان، رقابت تاريخي دو ملت فارس و ترك، توسعه طلبي فارسستان، اتحاد ناسيوناليسم فارس با همسايگان مساله دار آذربايجان جنوبي (ارمني، كرد) و …هميشه در مركز توجه ما قرار خواهد داشت. اكنون نيز مسائل داخلي ملت فارس در اكثر موارد به ديگر ملل ساكن در ايران و از جمله ملت محكوم ترك تاثيرگذار و در نتيجه مربوط اند. مانند گذر به الفباي لاتين براي زبان فارسي كه مساله داخلي ملت فارس است و تصميم گيري در باره آن حق و در صلاحيت اين ملت مي باشد و يا مساله سكولاريزاسيون و دمكراتيزاسيون جامعه فارس. اين مسائل علي رغم تعلق به ملت فارس، بر ديگر ملل ساكن در ايران نيز موثر اند. همانگونه كه مسائل و بحرانهاي داخلي ملت روس، به سبب حاكميت اين ملت بر دولت روسيه، لاجرم به همه ملل محكوم در اين كشور از جمله ملت تاتار نيز مربوط است. و يا كشمكش و رقابت بين بارزاني و طالباني علي رغم آنكه مساله داخلي كردان عراق است، با اينهمه توركمانهاي ساكن در اين كشور را نيز به شدت تحت تاثير قرار مي دهد. با اين وصف، قابليت تاثيرگذاري بسيار بالاي مسائل داخلي يك ملت بر ملتي ديگر، مسائل داخلي ملت نخست را مساله داخلي ملت دوم نمي سازد. به عنوان مثال حركت ملي ترك در ايران داراي انحرافات اساسي هويتي است. اين بحران و چالش هويتي، علي رغم داشتن قابليت تاثيرگذاري بر ديگر ملل ايران، مساله داخلي ملت ترك است و نه به عنوان مثال مساله داخلي ملت بلوچ. برخي از مسائل داخلي ملت فارس نيز وجود دارند كه تاثير بسيار كمي بر خلق ترك دارند.
بنابر اين در اينجا نگاهي كه منافع ملت ترك را تضمين مي كند، نگاه واقعگرايانه است: ملت فارس مانند هر ملت ديگري مسائل و چالشهاي داخلي خود را دارد. بسياري از چالشها و مسائل داخلي ملت فارس، به ملت ترك نيز مربوط است. هر مساله داخلي ملت فارس را مساله داخلي ملت ترك قلمداد كردن، همانقدر نادرست است كه هر مساله ايران كثيرالمله را مساله داخلي ملت فارس قلمداد كردن. دولت ايران داراي ماهيت ائتنيكي-ملي فارس است. رابطه ملت فارس با اين دولت از سنخ چالشهاي داخلي يك ملت است. از آنجائيكه اين دولت فعلا بر ملت ترك و مناطق ملي ترك نشين نيز حاكم است، بسياري از چالشهاي داخلي ملت فارس با دولت فارس و يا هر بحران داخلي اين دولت، به ملت ترك نيز مرتبط است.
س- به نظر شما حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چه نسبتي با جنبشهاي ملي ساير اقوام و ملل-غيرفارس دارد ؟
من به مورد ملت حاكم فارس جداگانه مي پردازم و در مورد ديگر گروههاي ملي به چند نكته اشاره مي كنم.
حركت ملي ترك هم سنخ جنبشهاي ملي ديگر موجود در ايران است و داراي غايه مشتركي با آنها مي باشد كه عبارت است از وصول به حقوق ملي خود و ايجاد زمينه هاي سياسي لازم براي محقق شدن حق تعيين سرنوشت خود. مانند همه من هم معتقدم كه همگرائي و همكاري جنبش هاي ملي ملل محكوم ساكن در ايران امري بسيار منطقي است، زيرا براي همه آنها مفيد است. منطقي كه ما را به اين نتيجه مي رساند همان منطقي است كه ما را به لزوم همكاري و همسوئي با ديگر جنبشهاي اجتماعي و سياسي نيز مي رساند. اين همسوئي و همكاري مي تواند روند وصول به حقوق ملي تك تك آنها را تسهيل كند. از طرف ديگر من معتقد نيستم كه احقاق حقوق ملت ترك ساكن در ايران لزوما فقط مي تواند به شكل جزئي از بلوك مساله ملي در ايران حل شود. اين نگرش ناشي از نوعي انترناسيوناليسم ايدئولوژيكي است كه جائي در سياست عملي ندارد. مساله ملي هر ملت محكوم در ايران داراي تاريخ و خصلتها و ديناميكهاي متفاوتي است. هر كدام از اين ملل نيز در مراحل مختلفي از روندهاي ملت سازي و سياسي شوندگي قرار دارند. مثلا ملت كرد در مقايسه با ملت لر در هر دو جنبه بسيار پيشرفته تر است؛ بنيادگرائي اسلامي و خشونت سياسي در حركت ملي بلوچ جايگاه عمده اي كسب كرده، در حاليكه در حركت ملي ترك هيچ جايگاهي ندارد؛ ملت ترك يكي از دو ملت عمده ايران و شكل دهنده آن است و از اين جنبه شباهتي مثلا به خلق گيلك ندارد. بر آيند اين عوامل مي توانند منجر به احقاق حقوق ملي يك ملت محكوم در ايران به درجه معيني شوند، در حاليكه يك ملت محكوم ديگر همچنان از حقوق ملي خود محروم بماند. براي روشن شدن مطلب مثالي مي زنم. در تركيه خلق كرد و خلق عرب و حركتهاي مليشان داراي خصلتها و ويژگيهاي متفاوتي اند و اين باعث مي شود كه حل مساله كرد، منوط به حل مساله عرب در اين كشور نباشد. در عراق مساله كرد به درجه مهمي حل شده است در حاليكه در باره مساله توركمان از همچو چيزي نمي توان صحبت كرد. به همين منوال حل مساله ملي يك ملت محكوم لزوما منوط به حل كلي مساله ملي در ايران نيست. حركت ملي ترك نمي بايد خود را مقيد و محصور به عمل و توافق گروهي در اين مورد بكند. هماهنگي بين ملل محكوم ايران مفيد است اما شرط لازم براي حل مساله ملي تك تك آنها نيست.
بين هر كدام از جنبشهاي ملي موجود در ايران با حركت ملي آذربايجان البته مي تواند روابط و مسائل ويژه اي وجود داشته باشد. به عنوان مثال بين جبنش ملي ترك با جنبشهاي ملي عرب و تركمن، هيچگونه اختلاف و اصطكاك عمده اي وجود ندارد. اما با حركات ملي تالش و گيلك پتانسيل بروز اختلافات ارضي موجود است. اين پتانسيل در مورد حركت ملي كرد به منصه ظهور رسيده است. به گونه اي كه مي توان گفت امروز خلق ترك و آذربايجان جنوبي علاوه بر خلق فارس و فارسستان، با خلق كرد و كردستان نيز داراي مساله ملي مي باشد. جوهر مساله ملي با خلق فارس به دو شكل تظاهر مي كند. يكي حاكميت ملت فارس در تمثال دولت ايران بر ملت ترك و آذربايجان. ديگري فارسسازي و فارسستان سازي اراضي آذربايجان جنوبي در استانهاي تهران، مركزي، قم، همدان و قزوين. نام ديگر مساله دوم، مساله «حدود مرزي آذربايجان-فارسستان» و يا «توسعه طلبي فارسي» است. اما در مورد خلق كرد مساله ما تك وجهي است و آن عبارت است از كردستان سازي و كردسازي اراضي آذربايجان ائتنيك در استانهاي آذربايجان غربي، كردستان، كرمانشاهان و همدان. نام ديگر اين مساله، مساله «حدود مرزي آذربايجان-كردستان» ويا «توسعه طلبي كردي» است. من در باره مساله كرد و مناسبت ما به آن به طور مفصل در مصاحبه اي با كميته دفاع از غرب آذربايجان كه اخيرا نشر خواهد شد، صحبت كرده ام. علاقه مندان مي توانند به آن مصاحبه مراجعه كنند.
در مورد اقليتهاي ملي نيز وضعيتي مشابه برقرار است. حركت ملي با بسياري از اقليتهاي ملي كوچكترين اصطكاك و تنشي ندارد. همسوئي و همكاري با آنها نيز از هر جهت مفيد به هر دو طرف و كل ايران است. بويژه دفاع از حقوق ملي اقليتهاي ملي ساكن در آذربايجان ائتنيك وظيفه حركت ملي و امري حياتي است. من در اين باره در سوال مربوط به تشكيلات حقوق بشري آذربايجاني سخن گفته ام. از طرف ديگر در اثر برخي عوامل و در راس آنها دخالت خارجي امروز بين ملت ترك و اقليت ارمني مسائلي در حال بروز است. در ميان اقليت ارمني ساكن در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ايران بويژه نسل جوان، كه شديدا تحت تاثير دياسپوراي ارمني قرار دارد، تمايلات بسيار شديد ضد تركي و ضدآذربايجاني در حد ميليتانيسم و نفرت نژادي در حال گسترش است. از طرف ديگر مليتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي فعالانه به تحريك اقليتهاي ملي تات و تالش در آذربايجان جنوبي و بسيج آنها بر عليه ملت ترك و حركت ملي ترك مشغول اند.
نكته آخر آنكه تشكيلات ترك و آذربايجاني هنگام موضعگيري و مشاركت در مسائل و حوادث سراسري ايران، مي بايست صرفا به نام ملت و منطقه ملي خود سخن بگويند و بر تعيين سرنوشت آن متمركز شوند. ما نمي توانيم و نبايد براي ملل و مناطق ملي ديگر در ايران نسخه پيچي كنيم. ما مي بايست به حق تعيين سرنوشت ديگر ملل احترام اكيد بگذاريم و از تعيين سرنوشت براي آنها حتي در اشكال دمكراسي، لائيسيسم و آلترناتيوهاي فدراليستي و يا استقلال خودداري كنيم. شايد ديگر ملل ساكن در ايران خواهان بكار گرفتن حق تعيين سرنوشت خود، آنهم به شكل استقلال و يا فدراليسم و ايجاد نظامي لائيك و بر اساس اصول دمكراسي نباشند، آذربايجان به چه حقي آنها را مجبور به پذيرش همچو سيستمهائي كه نمي خواهند مي كند؟. هر چند وجود همسايه هاي لائيك و دمكرات از هر جهت به نفع ملت ترك و آذربايجان است با اينهمه آنچه ملل ديگر ساكن در ايران براي خود و آينده خود مي خواهند مساله آنها، حق آنها و در مسئوليت آنها است، نه ملت ترك و آذربايجان جنوبي. آذربايجان جنوبي صرفا خواهان حق تعيين سرنوشت خود و حق اداره امور خود است، فارغ از آنكه بقيه ملل محكوم در ايران با سرنوشت خود چه مي خواهند بكنند. اينكه بقيه ايران با سرنوشت خود چه مي كنند نه در حيطه صلاحيت ماست و نه در قدرت ما. در اين راستا مي بايد از انديشه پرچمدار بودن ملت ترك و سرزمين آذربايجان براي ديگر ملل محكوم و مناطق ملي و كل ايران يكبار و براي هميشه دست برداشت.
س-هنگام اشتراك در مجادلات سراسري و جنبشهاي اجتماعي سياسي همگاني (جنبش زنان، جنبش كارگري، حركتهاي ملي ملل ديگر، ..) به كدام اصول بايد دقت كرد؟
جنبشهاي اجتماعي و سياسي مختلف كه در ايران فعالند و شما نام برخي از آنها را ذكر كرديد، از مقولات متفاوتي اند و طبيعتا مناسب حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي كه نوعا حركتي ملي است با آنها به تناسب ماهيت هر كدام متفاوت خواهد بود. من در اين رابطه قبلا چند نوشته در سؤزوموز درج كرده ام. در اينجا صرفا به ذكر تيتروار چند نكته عمومي مي پردازم.
منظور از اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري و جنبشهاي همگاني ايران، اشتراك مستقل از فارسها در اين حوادث و جنبشها، با تشكيلات و مديريت مستقل و در راستاي منافع ملي خود است. مقصد تاثير بر گفتمان موجود سياسي سراسري در ايران، بدست آوردن مديريت آنها و حتي ايجاد گفتمانهاي جديد است.
بزرگترين خدمتي كه ملت ترك مي تواند به دمكراسي ايران بكند، ايجاد يك حركت ملي ترك نيرومند مستقل از ملت فارس و فارسستان، با تشكيلات و مديريت مستقل از اين دو، كه بتواند تمام تركزبانان پراكنده در سراسر ايران را به چتر خود در آورد و و به يك مركز ثقل سياسي در كشور و منطقه تبديل شود است. اين، در عين حال تنها راه نجات خود ملت ترك نيز مي باشد. چنانچه بزرگترين خدمت كردان عراق و تركيه به دمكراسي تركيه و عراق، جدا شدن از جريانات سياسي سراسري اين دو كشور كه در مركز مي گذشت و ايجاد يك حركت ملي مستقل كرد در آنها بود. به عبارت ديگر در صورتي كه كردان بدون محور قرار دادن هويت و منافع ملي خود، و به عنوان شهروندان تركيه اي و عراقي به حركات دمكراسي ملل حاكم در اين كشورها يعني ترك و عرب مي پيوستند، نتيجه اين عمل آنها صرفا متوقف كردن روند ملت شوندگي خلق كرد و تاخير در روند دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم مذكور و دولتهاي مربوطه شان بود. اما وجود حركتهاي ملي كرد مستقل و نيرومند در اين دو كشور، هم به حل مساله ملي، هم به دمكراتيزاسيون دو ملت حاكم و جو سياسي عرب و ترك، و با تقسيم اقتدار در مورد دولت عراق به دمكراتيزاسيون آنها منجر شد.
خلق ترك در دويست سال گذشته براي مسائل سراسري ايران بيش از آنچه لازم بود هزينه داده و فداكاري كرده است. اين هزينه ها و فداكاريهاي نابخردانه باعث تضعيف خلق ترك و بردگي وي شده، به نفع كل ايران نيز نبوده است. كشور ايران روز بروز به عقب رفته است. خلق ترك و آذربايجان مي بايست با پيروي از رويه راهبردي «حركت ملي عقلاني»، هرگونه هزينه دهي مادي و غيرمادي در امر مجادله ملي خود را به حداقل برساند و از هزينه دادن براي مسائل سراسري ايران نيز جدا پرهيز كند. پس از اين خلق ترك صرفا مي بايد در اموري كه مستقيما با حقوق و منافع ملي وي در ارتباط است آماده هزينه دادن باشد و نه در مسائل سراسري ايران. بويژه هزينه دهي او براي مجادله دمكراسي ملت حاكم فارس و دولت وي تماما خارج از موضوع است.
فعلا ساقط نمودن دولت ملي فارس يعني جمهوري اسلامي ايران مساله ما نيست. اساسا مساله هيچ ملت محكومي ساقط نمودن و يا از بين بردن دولت ملي ملت حاكم نيست، بلكه مجبور كردن وي به پذيرفتن حق تعيين سرنوشت خود اوست. همچنانكه ساقط نمودن دولت چين كمونيست مساله ملت اويغور و يا تبت نيست، مساله اين دو ملت محكوم، پايان دادن به حاكميت ملت هان و دولت وي يعني دولت چين در هر شكل و مضمون و نام بر ملت و سرزمين ملي خود است. در مقطع فعلي نيز خواست ما شناخته شدن حقوق ملي خلق ترك و در راس آن حق تعيين سرنوشت وي از طرف ملت حاكم فارس و فارسستان است. مساله ما پايان دادن به حاكميت ملت فارس و دولت فارس وي در هر شكل و مضمون و نامي بر ملت ترك و سرزمين آذربايجان است. اين مساله كه چه كسي و چه نظامي بر فارسستان حاكم خواهد بود، هر چند به ما مرتبط باشد، مساله ما نيست، مساله داخلي خلق فارس است.
س-تعامل با گروههاي فارس در يك حادثه سراسري چگونه بايد باشد؟
هنگامي كه از لزوم دخالت و مشاركت خلق ترك در حوادث سراسري ايران سخن گفته مي شود، اين به معني دخالت در مسائل خلق داخلي فارس، اشتراك در مجادله دمكراسي فارس، مشاركت در هر عصيان و شورش خلق فارس كه در اين كشور رخ مي دهد و خواهد داد نيست. همچنانچه دخالت و مشاركت خلق ترك در مسائل سراسري ايران، به معني دخالت در مسائل داخلي خلق بلوچ، اشتراك در مجادله دمكراسي بلوچ و يا هر عصيان و شورش اين خلق كه در ايران رخ مي دهد و خواهد داد نيز نيست. اين مشاركت، به معني دنباله روي خلق ترك از حوادث سراسري و يا جريانات سياسي جامعه فارس كشور اصلا نيست. ذهنيتي كه مشوق اشتراك خلق ترك در حوادث سراسري ايران به عنوان شهروندان ايران، بخشي از ملت ايران و يا سر و پرچمدار آن است، ذهنيتي منجمد شده در دوران مشروطيت است..
شركت در فعل و انفعالات سياسي سراسري ايران مي بايد در خدمت تشديد واگرائي ملي هر چه بيشتر خلق ترك و فارس، تثبيت هويت ملي و سياسي مستقل ملت ترك و مستحكم نمودن آنها باشد. مي بايد همواره ريسك استحاله ملي ملت ترك و يا كم رنگ شدن خطوط فارقه هويت ملي بين تركها و فارسها در صورت مشاركت در حوادث سراسري را جدي گرفت و مساله مشاركت را طوري مديريت كرد كه اين ريسك –بر خلاف گذشته و هميشه- تحقق نيابد. استمرار، نياز حياتي حركت ملي ترك است و به هيچ وجه نبايد اجازه داد به بهانه شركت در حوادث سراسري، بار ديگر روند ملت شوندگي خلق ترك و مجادله وي براي احقاق حقوق ملي اش دچار سكته شود. حتي شركت افراد منفرد و پراكنده ترك بدون علم كردن هويت و خواستهاي ملي در جريانات سراسري، به معني تثبيت هويت ملي ايراني تركان و و استحاله آنها در فارسها است. يعني همان كاري كه فعالين ترك در سازمانهاي سراسري در طول قرن بيستم كرده اند و يا تركان تهران امروز در جريانات جنبش سبز در حال انجام آنند.
در اينجا براي روشن شدن مطلب مفيد است به طريق اشتراك كردها در مسائل عراق اشاره كرد. مشاركت كردان در مسائل سراسري عراق و جنبش همگاني ضدصدام، به معني پيوستن فردي كردها به تشكيلات عرب و يا پيروي تشكيلات كرد از تشكيلات عرب و حتي دنباله روي و همكاري آنها با جريانات موجود در اتمسفر سياسي عرب نبود. بلكه كردها اولا با تشكيلات مستقل خود در حوادث عراق اشتراك كردند، دوما مديريت و استراتژي كاملا جدا و مستقل و هدفهاي خاص خود را داشتند، ثالثا به ايجاد جريانات و گفتمانهاي جديد اقدام نمودند، چهارما سعي به دور زدن اعراب و خارج كردن كنترل و مديريت حوادث سراسري از آنها كردند، مثلا مستقلا به تماس با دولتهاي خارجي و بازيگران بين المللي پرداختند، پنجما بدست آوردن حقوق ملي خود را منوط به حل مساله ملي در كل عراق و براي همه گروههاي ملي ساكن در اين كشور نكردند، بلكه صرفا بر مساله خود متمركز شدند. با اين مدل اشتراك در روندهاي سراسري بود كه كردهاي عراق مناصب كليدي رياست جمهوري و وزارت خارجه در دولت مركزي را بدست آوردند، در مقياس سراسري زبان كردي را زبان رسمي عراق نمودند، در مقياس منطقه اي موفق به ايجاد دولت فدرال اقليم كردستان شدند و براي اين دولت حق وتوي تصميمات دولت مركزي را بدست آوردند. در اين نمونه، ما شاهد مشاركت فعال كردان در حوادث سراسري عراق هستيم، اما همانگونه كه مشاهده مي شود شركت فعال كردان در حوادث سياسي عراق، به معني دنباله روي كردها از اتمسفر سياسي اعراب آن كشور، حتي همگامي با آنها نبود.
س- در باره جنبش سبز، ماهيت و نحوه موضعگيري حركت ملي در برابر آن چه مي گوئيد؟
من در اينباره نظرات مشروحم را به زبان تركي به دفعات در سؤزوموز مطرح كرده ام. همانگونه كه در پاسخ به سوال فرقهاي يك جنبش سراسري و يك جنبش داخلي ملت فارس اشاره كردم، جنبش سبز با خصوصيات فعلي اش يك جنبش سراسري نيست. اين جنبش حتي در سطح فارسستان و خلق فارس نيز عمومي نيست، چه برسد به آنكه شمول آنرا به ملل محكوم غيرفارس و مناطق مستعمره شده ملي گسترش داد.
جنبشي سراسري است كه با اشتراك عملي همه ملل ساكن در ايران شكل گرفته باشد و شعارها و اهداف آن با هويت، مطالبات و منافع ملي آنها تضادي نداشته باشد. جنبش سبز فعلا داراي اين دو خصلت نيست.
اين جنبش، يك جنبش اجتماعي-سياسي خلق فارس و مساله داخلي وي مي باشد، يعني مديريت آن بر عهده وي است. در بهترين حالت جنبش سبز را مي توان مقطعي از مبارزه دمكراسي فارسستان و ملت حاكم فارس دانست. اما آيا اين مساله داخلي خلق فارس بر خلق ترك تاثيري دارد و به او مرتبط است؟ البته كه تاثير دارد و مرتبط است. آيا موضعيگري ما در باره آن ضروري است؟ پاسخ دوباره مثبت است. من در باره چرائي مرتبط بودن بسياري از حوادث داخلي خلق فارس با ما، ضرورت موضعگيري ما در مقابل آنها و شرايط همكاري ما با اين جنبشها در سوالهاي قبلي سخن گفتم. اكنون مي خواهم به جنبه هائي ديگر از جنبش سبز بپردازم.
اين جنبش داراي جنبه هاي دمكراتيك فراوان از جمله بسيج كردن زنان و به حركت در آوردن جوانان مي باشد و مي تواند بر دمكراتيزاسيون جامعه فارس تاثيرات مثبت بسياري داشته باشد. علاوه بر آن و همانگونه كه تاكنون عمل كرده با ايجاد شكاف و گسل در كاست روحاني شيعه و بنيادگرايان اسلامي و گسست توده ها از نظام، از قابليت تضعيف جدي بنيانهاي دولت جمهوري اسلامي ايران نيز برخوردار است. اين دو خصلت اخير باعث مي شوند كه حتي در صورت تضاد برخي از شعارهاي آن با مطالبات ملي خلق ترك و آذربايجان، حمايت از و يا تقويت آن در جهت منافع ملي ملت ترك باشد. اين امر در صورت پديدار شدن ريزش واقعي جمهوري اسلامي ضرورت بيشتري پيدا خواهد كرد.
كلا به سبب حاكميت ملت فارس و دولت وي بر ملت محكوم ترك و آذربايجان، هر جنبش دمكراتيك و يا ليبرال خلق فارس و يا عامل-فشار-مداخله خارجي كه به دمكراتيزاسيون اين ملت و تضعيف و يا ساقط شدن دولت جمهوري اسلامي كمك كند در جهت منافع ملي خلق ترك است. به ويژه با توجه به اين حقيقت كه حاكمان آينده فارسستان به احتمال قريب به يقين از ميان منسوبين به اين جنبش برخواهند خاست، جستجوي راههائي براي باز كردن كانالهاي ديالوگ رسمي دوطرفه با جنبش سبز خلق فارس و حمايت مقطعي از آن معقول است. در اين رابطه قدرداني رسمي از مواضع مثبت كروبي در مورد ملل ساكن در ايران، موضع مثبت و بي سابقه آيت منتظري در اعتراف به مشروع بودن مطالبات فرهنگي و زباني ملت ترك و بيانات هر چند ضعيف و پراكنده موسوي در ارتباط با ضرورت اجرائي شدن اصول معوقه قانون اساسي يك عمل سياسي شايسته و بجاست.
با اينهمه نمي بايست فراموش كرد كه اين جنبش يك جنبش داخلي خلق فارس بوده و در عين حال منعكس كننده مطالبات ملي ملت ترك نيست. حتي برخي از رهبران و نيز حاميان سرشناس اين جنبش داراي تمايلات غليظ ناسيوناليسم فارسي (ايراني) اند و برخي شعارهاي آرياگرايانه مطرح شده در آن بسيار آزار دهنده اند.
از سوي ديگر بخش اعظم كساني كه به رهبريت اين جنبش كشيده شده اند، نيتي براي حل مساله ترك ندارند، اساسا وجود همچو مساله اي را قبول نمي كنند. آنها در خطاب به ملت ترك صميمي و جدي نيستند. تنها قصدشان منحرف و خنثي كردن حركت ملي ترك است. نيت واقعي اين رهبران با نوار خاتمي بروز كرد و نشان داد كه آنها در صدد چه هستند. هدف آنها كشاندن خلق ترك به ميدان درگيري خود و سوء استفاده از وي براي غلبه بر رقيب است. اما دوران استفاده ابزاري از خلق ترك سپري شده است. عدم مشاركت خلق ترك و آذربايجان (به استثناي تركان تهران) در اين جنبش نيز اثبات كننده اين واقعيت و درك آن از سوي توده ها و نخبگان ترك و آذربايجاني داخل كشور است.
عدم اشتراك خلق ترك در جنبش سبز ملت فارس يكبار ديگر ثابت كرد كه ديگر هر كس هر طور كه دلش خواست نمي تواند با خلق ترك رفتار كند و با وعده هاي بي پشتوانه و مبهم وي را به ميدانها كشيده به هزينه دهي وادار كند اين ساده انديشي و كوته نظري است. دوران سياهي لشگر و گوشت دم توپ شدن خلق ترك براي منافع ملي خلق فارس سپري شده است. پس از اين هزينه دهي ملت تجربه اندوخته ترك، تنها پس از توافق شفاف با طرف فارسي در باره تضمين صريح حقوق ملي اش ممكن خواهد بود.
در بروز اين رفتار سياسي متفاوت و جدا از فارسستان و خلق فارس، پيشرفت روند ملت سازي و ملت شوندگي خلق ترك نيز موثر اند. ما به نخبگان و رهبران فارس نمي توانيم ديكته كنيم كه چه چيز را در پلاتفورم جنبش خود بگنجانند و يا نگنجانند، اين جنبش مساله داخلي خلق فارس است. اما عاقلانه تر ان مي بود که رهبران اين حركت اگر واقعا خواستار پيوستن ملت ترك به جنبش سبز هستند، واقعيت وجود مساله ملي در ايران را درک کرده و به درخواست هاي تاريخي، سياسي و ملي اين ملت گردن مي نهادند و اقلا بخشي از آنها را در پلاتفورم حرکت سبز خود جاي مي دادند. مساله ملي ترك جديت و احترام مي طلبد.
سایر بخشهای این گفتگو را در لینکهای زیر مطالعه کنید:
حرکت ملی و دمکراتیزاسیون ایران، لزوم اصلاح فهم ما از حقوق بشر – گفتگو با مهران بهاري / بخش چهارم
بخش چهارم از مصاحبه با مدير و مولف سري وبلاگهاي
سؤزوموز به موضع حرکت ملی در دمکراتیزاسیون ایران ، نقد رفتارها و عملکرد فعالان و نهادهای مدافع حقوق بشر آذربایجان و لزوم اصلاح فهم آنها از حقوق بشر اختصاص یافته است که در قالب سوالهای متفاوت جزئیات این مسائل مورد بررسی قرار گرفته و راهکارهای پیشنهادی وی طرح شده اند :
س-چرا دمكراسي براي ملت ترك و حركت ملي ترك در ايران ضروري است؟
هنگامي كه از دمكراسي و دمكراتيزاسيون ايران سخن مي رود مي بايست اقلا چهار مصداق مهم آن را مداقه كرد: دمكراتيزاسيون دولت ايران، دمكراتيزاسيون جامعه فارس (دمكراسي فارس)، دمكراتيزاسيون جامعه ترك (دمكراسي ترك) و دمكراتيزاسيون حركت ملي ترك (تبديل آن به حركت ملي-دمكراتيك ترك).
زيرا هر كدام داراي تاريخ، سير و ويژگيهاي خاص خود اند. به عنوان نمونه خلق ترك و آذربايجان جنوبي داراي سابقه و اندوخته اي گرانقدر در مبارزه دمكراسي است، اما در عرصه مبارزه براي حقوق ملي-ائتنيكي بسيار بي تجربه است. وضعيت ملت فارس معكوس است. اين ملت داراي تجربه بسيار در عرصه مبارزه براي حقوق ملي-ائتنيكي خويش است (از جريان شعوبيت در اعماق تاريخ گرفته تا عصر حاضر، بويژه پس از انقلاب مشروطيت به اين سو). اما دمكراسي فارس بسيار جوان و بي تجربه است و هنوز از نژادپرستي آريائي و بنيادگرائي اسلامي نرهيده است.
مشاركت خلق ترك در مجادله دمكراتيزاسيون جامعه ترك و حركت ملي ترك ضروري است، دمكراسي حق و ضرورتي پايه اي و مستقل از مساله ملي و مجادله تعيين سرنوشت خلق ترك است.
ما خواهان اصول دمكراسي و دو ركن اساسي آن يعني آزادي و برابري و همچنين تمام ملزومات آن مانند تضمين اين دو حق شهروندان در قانون اساسي و جدائي قوا مي باشيم ، انتخابات رقابتي پريوديك، آزادي بيان، آزادي عقايد سياسي، آزادي مطبوعات، آزادي تشكلهاي سياسي و اجتماعي نيز در اين تيتر مي گنجند.
ترجيح شخصي من ليبرال دمكراسي با تاكيد بر عناصري اضافي مانند پلوراليسم سياسي، برابري در مقابل قانون، حقوق بشر، عناصر جامعه مدني غير دولتي و … است.
انسان ترك خواهان زندگي در محيطي دمكراتيك شايسته و درخور انسان و جامعه اي شريف و با حيثيت است، خلق ترك مي خواهد كه اين طرز زندگي اجتماعي و فردي، طرز زندگي وي نيز باشد. اين ربطي به آينكه در تركيب ايران و يا در خارج از آن باشد، چه قبل از وصول به حق تعيين سرنوشت ملي خود و تحت حاكميت ملت فارس و چه بعد از حصول به آن و تحت حاكميت خود ندارد. خلق ترك شايسته و مستحق آزادي و برابري و دمكراسي در هر شرايطي است.
در فاز كنوني حركت ملي ترك، دمكراسي ترك-آذربايجاني مي تواند به رشد حمايت بين المللي از حركتمان منجر گردد و در نهايت اگر حق تعيين سرنوشت به طور يكطرفه (مانند حكومت ملي آذربايجان) و يا در نتيجه توافق دو طرف بكار رود، شناسائي بين المللي واحد جديد دولتي ايجاد شده را تسهيل كند، علاوه بر آن مي بايست قبول كرد اگر فرهنگ دمكراسي و نهادها و رفتارهاي دمكراتيك در ميان يك ملت محكوم و حركت آزاديبخش ملي وي نهادينه نشده باشد، حركت تعيين سرنوشت خود-خارجي، در حقيقت حركت تعيين سرنوشت نبوده، صرفا حركتي جدائي طلب است كه مستبدي ديگر را به قدرت خواهد رسانيد.
بنابراين در يك حركت ملي، مجادله همزمان براي تعيين سرنوشت خود و براي نهادينه و نهادسازي دمكراسي نمي تواند اهمال شود و يا به بعد از تشكيل دولت ملي معوق گردد. دمكراسي يگانه عاملي است كه مي تواند حركت ملي ترك در آذربايجان جنوبي را از يك حركت جدائي طلب به يك حركت تعيين سرنوشت تبديل كند.
س-ضرورت حمايت خلق ترك و حركت ملي از دمكراسي فارس و دمكراتيزاسيون دولت ملي وي (دولت ايران) چيست؟
حمايت مستقيم و يا غيرمستقيم خلق ترك و حركت ملي وي از مبارزه دمكراسي ملت همسايه فارس و دمكراتيزاسيون دولت ايران نيز ضروري است، اين ضرورت –همانگونه كه در مورد دمكراسي ترك و دمكراتيزاسيون حركت ملي ترك ذكر كردم- از سه علت ناشي مي شود: يكي بذاته، ديگري تاثيراث مثبت آن بر ملت شوندگي خلق ترك و تعيين سرنوشت وي.
حمایت ما به این معنی نیست كه مبارزه تعيين سرنوشت خلق ترك بخشي از مبارزه دمكراسي ملت فارس در ايران است ، براي نشان دادن ضرورت حمايت ملت ترك از مبارزه دمكراسي خلق فارس و دمكراتيزاسيون دولت ايران، نيازي به ايجاد رابطه علت و معلولي ناموجود بين دمكراسي ملت فارس و تعيين سرنوشت خلق ترك و اين هماني سازيهاي متافيزيكي و ايدئولوژيكي بين اين دو نيست.
همانگونه كه قبلا ذكر شد در مورد اقليتهاي ملي مساله تعيين سرنوشت، در داخل مبارزه براي دمكراسي همگاني قرار دارد و يا به عبارت دقيقتر دمكراسي همگاني مي تواند جايگزين تعيين سرنوشت يك اقليت ملي شود. اما كاربرد اين فرموليزاسيون براي تبيين رابطه بين دو روند تعيين سرنوشت يك ملت محكوم و دمكراسي ملت حاكم، مانند نمونه ملت ترك ساكن در ايران و آذربايجان جنوبي، اساسي ندارد. حتي در اين مورد، تعيين سرنوشت ملت محكوم پيش شرط وصول به دمكراسي در منطقه ملي وي و كل كشور است و نه عكس آن.
دمكراسي فارس و دمكراتيزاسيون دولت ايران تاثير مثبتي بر دو پايه حركت ملي ترك يعني روند ملت سازي-ملت شوندگي خلق ترك و روند تعيين سرنوشت او نيز دارد، اين تاثير مثبت، مانند تاثير دمكراسي ملت حاكم و دولت وي بر هر مجادله تعيين سرنوشت يك ملت محكوم ديگر است و با آن تفاوتي ندارد قبلا به اين تاثيرات مثبت اشاره كردم و لزومي به تكرار مفصل آنها نمي بينم.
شكي وجود ندارد كه با دمكراتيك شدن خلق حاكم فارس و دمكراتيزاسيون دولت وي يعني دولت ايران، تضييقات و فشارهاي موجود بر ملت ترك نيز كاهش يافته و در نتيجه روند ملت شوندگي خلق ترك تسريع مي شود. رشد شعور ملي خلق ترك در برهه هائي از تاريخ معاصر كه حكومت مركزي ايران ضعيف بوده ، اثبات اين مدعا است، اين امر همچنان مي تواند در وصول به برخي از حقوق ملي خلق ترك يارا باشد، زمينه و شرايط مساعدتر فرهنگي، اجتماعي و سياسي براي اعمال حق تعيين سرنوشت فراهم كند، روند استفاده از آن را ملايمتر سازد و به مديريت و حل اين مساله با دولت ايران با روشهاي مسالمت آميز ياري رساند.
علاوه بر آن، مجادله دمكراسي ملل همسايه فارس، كرد، ارمني، روس و عرب و دمكراتيزاسيون دولتهاي آنها، بي شك تاثيرات مثبتي بر روند دمكراتيزاسيون خلق ترك و آذربايجان جنوبي نيز خواهند داشت ، از اين منظر موفقيت دمكراسي ملل همسايه، در عين حال موفقيت ملت ترك و آذربايجان جنوبي نيز شمرده مي شود.
خلق ترك گسترش جنبش دمكراسي در ميان خلق فارس را هرچند با تاخيري يكصدساله به فال نيك گرفته و از آن استقبال و حمايت ميكند، اما واقعيت تاثير مثبت دمكراسي فارس بر حقوق ملي ملت محكوم ترك، بدان معني نيست كه نخبگان ملت حاكم فارس با شركت در مجادله دمكراسي خود و يا دمكراتيزاسيون دولتشان (دولت ايران)، آگاهانه قصد تسهيل احقاق حقوق ملي خلق ترك را دارند.
كنترل و مهار اين تاثيرات مثبت كه از نتايج غيرقابل اجتناب دمكراتيزاسيون هر ملت حاكم و دولت وي است، خارج از اراده نخبگان فارس بوده و شايد براي بسياري از ايشان بسيار ناخوشايند نيز مي باشد،يعني در اين مورد عدو سبب خير و «باب الحوائج» مي شود. علي رغم اين واقعيت، هرگز نبايد فراموش كرد كه به هر حال اين مجادله نه از آن ما، بلكه از آن خلق فارس است ،خلق ترك مي بايد بدور از هيجان زدگي و احساساتي شدن، مجادله دمكراسي يك خلق ديگر را مجادله دمكراسي خود گمان نكند و بويژه از ضميمه كردن حركت ملي ترك به آن مبارزات اكيدا برحذر باشد.
س-چرا گفتمان دمكراسي در ميان تركان و سرزمين آذربايجان كم رنگ است؟
تثبيت بسيار درستي است كه گفتمان دمكراسي در حال حاضر نزد جامعه ترك ساكن در ايران و آذربايجان جنوبي از رونق و جذابيت درخوري برخوردار نيست. اين پديده كه در بسياري از جوامع مشابه نيز مشاهده مي شود، توجه و دقت بسياري از متفكرين را جلب كرده و در ريشه يابي آن، تئوريها و نگرشهاي مختلفي مطرح شده است كه من به برخي از آنها اشاره مي كنم.
تئوري تجربه هاي ناموفق گذشته: بنا به اين تئوري، تجربه هاي ناموفق گذشته يك جامعه در ارتباط با دمكراسي، باعث كاهش شوق در تكرار راه پيمائي در همان مسير مي شوند و بر روند عمومي دمكراتيزاسيون آينده آن جامعه نيز تاثير منفي دارند. خلق ترك در گذشته تجربه هاي متعددي در راه دمكراسي و دمكراتيزاسيون داشته است. اما همه اين تجربه هاي فوق العاده پرهزينه، ناكام بوده اند. دو نمونه برجسته، انقلاب مشروطيت آذربايجان و حركت آزادستان مي باشد كه با شكست كامل مواجه شده و وضعيت عمومي دمكراسي هم در آذربايجان و هم در كل ايران بعد از اين تشبثات ناكام، بسيار بدتر از پيش از آنها گرديده است، حتي جنبش خلق مسلمان كه در مخالفت با ولايت فقيه فارسي شكل گرفت را مي توان يك حركت ناكام آذربايجان و خلق ترك براي دمكراسي تلقي نمود. اين تشبثات ناكام پرهزينه به لحاظ رواني باعث ايجاد نااميدي از پيروزي و به بار نشستن هر مبارزه دمكراسي در آينده –بويژه در تركيب ايران- و كاهش مقبوليت و تمايل به آن در ميان توده و نخبگان مي گردد.
تئوري استعمار اقتصادي و نبود طبقه متوسط: اين تئوري بيان مي كند كه درآمد سرانه و رفاه عمومي نسبت مستقيم با دمكراتيزاسيون يك جامعه و رويكرد آن به دمكراسي دارد. حتي برخي معتقدند كه توسعه اقتصادي، شرط لازم براي حركت به سوي دمكراسي است. تئوريهاي ديگري وجود طبقه متوسط گسترده را براي رشد گفتمان دمكراسي و نهادينه شدن آن ضروري مي دانند.
جامعه اي محروم و تهيدست و فقرزده و فاقد طبقه متوسط نوعا زميني مثبت براي رشد گفتمان دمكراسي نيست،اين همان وضعيتي است كه در مورد ملت محكوم ترك و آذربايجان مستعمره اتفاق افتاده است. سياست استعمار اقتصادي آذربايجان كه از سال ١٩٢٥ آغاز شده و تا به امروز ادامه يافته است، اين سرزمين را به لحاظ اقتصادي بسيار عقب برده، به توسعه اقتصادي آن ضربه اي عظيم وارد كرده و عملا طبقه متوسط در حال شكل گيري آن در پايان دوره حاكميت دولت قاجار را نابود كرده است.
افول گفتمان دمكراسي در همچو سرزمين عقب مانده به لحاظ اقتصادي و بدون طبقه متوسط و در نزد ملتي محكوم، محروم و تهيدست طبيعي است. چنانچه رشد و شكوفائي مبارزه دمكراسي خواهي كه امروز در فارسستان به لحاظ اقتصادي توسعه يافته و داراي طبقه متوسط گسترده مشاهده مي شود نيز قابل پيش بيني بود.
تئوري جامعه مدني: طبق اين تئوري، وجود نهادهاي مدني (ان جي او ها، اتحاديه ها، فرهنگستانها، نهادهاي حقوق بشري، ….) و شبكه هاي اجتماعي مربوطه براي دمكراتيزاسيون يك جامعه حياتي اند. اين ارگانها كه مردم را براي مشاركت در روند دمكراسي آماده مي كنند دقيقا همانهائي هستند كه از جامعه ترك و مناطق ملي ترك نشين به ويژه آذربايجان مضايقه شده اند.
استعمار فرهنگي و اجتماعي آذربايجان جنوبي و تبديل ملت ترك به ملتي محكوم در ايران، به همراه تضييق خشن آزاديهاي پايه ای و سياستهاي امنيتي و سركوبگرانه دولت ايران در آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين، مجالي به رشد نهادهاي مدني و شبكه هاي لازم اجتماعي مربوطه نداده و ريشه دمكراسي در آنها را خشكانده است.
تئوري بنيادگرائي: برخي از فرهنگها نسبت به فرهنگهاي ديگر با دمكراسي ناهمخوانتر اند. قرائتهاي مشخصي از اسلام بويژه نوع بنيادگرايانه آن در اين مقوله جاي مي گيرند ، سياست استعمار ديني آذربايجان و تبليغ و ترويج بنيادگرائي شيعه امامي در آذربايجان و ملت ترك پس از آغاز حاكميت ملت فارس در ايران از سوي دولتين پهلوي و جمهوري اسلامي، مستقيما باعث خشيكده شدن نهال دمكراسي در اين دو شده است.
تئوري فرهنگي: مردماني كه داراي تحصيلات بهتري هستند، به ارزشهاي ليبرال و دمكراتيك علاقه و پايبندي بيشتري نشان مي دهند. از اين منظر استعمار فرهنگي آذربايجان و رسمي نبودن زبان تركي در ايران بر عليه فرايند دمكراسي در ميان اين دو عمل كرده است. در اواخر دوره قاجاري با آنكه اكثريت مطلق توده هاي فارس و ترك هر دو بيسواد بودند، اما اكثريت مطلق نخبگان ترك داراي سواد تركي بودند. امروز اين وضعيت كاملا دگرگون شده است،در حاليكه اكثريت مطلق توده هاي فارس و همه نخبگان فارس در زبان ملي خود فارسي باسواد گشته اند، اكثريت مطلق توده هاي ترك و نخبگان ترك در زبان ملي خود تركي بيسواد شده اند، يعني توده هاي بيسواد فارس در زبان خود باسواد گشته اند اما نخبگان باسواد ترك در زبان خود بي سواد گرديده اند.
در مقياس زبان تحميلي و استعماري فارسي نيز ، امروز آذربايجان داراي بيشترين نرخ بيسوادي و ترك تحصيل در ميان مناطق ملي است، در اين شرايط، قابل انتظار است كه حركتهاي دمكراسي خواهي نه در آذربايجان مستعمره كه حتي از حق تحصيل به زبان خود محروم است، بلكه در فارسستان كه از نعمت تحصيل به زبان ملي خود برخوردار است ظهور نمايد.
ترس از مصادره حركت توسط جريانات مركزگرا و ترس از استحاله ملي در خلق فارس: يكي ديگر از عوامل كم اقبالي همگامي تركان با جنبشهاي دمكراسي خلق فارس بويژه در ميان نخبگان و روشنفكران ترك، ترس از استحاله ملي در خلق فارس است. در شرايطي كه مشخصه هاي هويت ملي خلق ترك به قدر كافي محكم و تثبيت نشده و از هويت ملي خلق فارس تبارز پيدا نكرده است، همگامي به دقت نظارت و مديريت نشده با هر حركت اجتماعي و سياسي منسوب به ملت فارس، منجر به كم رنگتر شدن تشخص ملي تركان ايران و استحاله ملي آنها در ملت فارس خواهد شد و بيشتر از نفع، زيان به بار خواهد آورد، همانگونه كه تاكنون نيز اينچنين عمل كرده است.
در تاريخ معاصر ايران نتيجه عملي اشتراك تركان چه در مجادله عمومي دمكراسي و چه در مجادلاتي مانند مدرنيته، سوسياليسم، آنتي فاشيسم، ضد امپرياليسم و … نه نائل شدن به دمكراسي و مدرنيته و سوسياليسم و …. بلكه تحليل و استحاله فردي و گروهي تركان در ملت فارس بوده است.
چپ روسي ضددمكراسي: يكي ديگر از عوامل موثر در ضعيف بودن گفتمان دمكراسي در ميان نخبگان آذربايجان و ايجاد زدگي در ميان خلق ترك نسبت به آن، تاثير آموزه هاي منفي انديشه چپ روسي در اين سرزمين از آغاز قرن بيستم تا آخر آن است.
در اواخر قرن نوزده آذربايجان جنوبي پيشگام جذب و خودي كردن انديشه دمكراسي ليبرال و سوسيال دمكراسي اروپائي در آسياي غربي و خاورميانه بشمار مي رفت. با گسترش سوسياليسم روسي در آذربايجان كه ذاتا با دمكراسي و سوسياليسم اروپائي سر ناسازگاري داشت، اين روند متوقف گرديد و سيل عظيمي از نخبگان عملا به مبلغين و مدافعين انديشه ها و مشي هاي ضد دمكراسي – از تروريسم و جاسوسي و شخصيت پرستي و بازنويسي تاريخ گرفته تا مدافعه از ديكتاتوري و كشتارها و نسل كشيها و سياستهاي استعماري دولتها-تبديل گرديدند.
به نظر مي رسد كه در مورد آذربايجان، تركيب عوامل فوق در تضيعف گفتمان دمكراسي در اين سرزمين نقش داشته است.
س- وقتي سير حرکت در سالهاي گذشته را مرور ميکنيم، مشاهده ميکنيم که تاکيد بر ارزشهاي جهان معاصر چون دمکراسي و حقوق بشر در ادبيات حرکت کم رنگ هست و هنوز هم اين المانها جايگاه برجسته اي در ادبيات حرکت ملي ندارد. چرا اين وضعيت حاكم شده است؟ نظر شما چيست ؟
كم رونقي نسبي ارزشهاي جهاني معاصر در گفتمان تئوريك حركت ملي تثبيتي صحيح است. در اينجا يادآوري چند نكته مفيد خواهد بود:
نخست آنكه گستردگي گفتمان دمكراسي و حقوق بشر و …. با بلوغ و تجربه آموزي سياسي يك حركت ملي در ارتباط است. عمر فاز جديد حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان كمتر از دو دهه است و بسياري از كمبودها و نقائص آن محصول همين عدم بلوغ طبيعي و نداشتن تجربه سياسي است.
همچنين گفتمان غالب يك حركت با مقطعي كه حركت در آن قرار دارد متناسب است، هنوز محور اصلي حركت ملي را روند ملت سازي و ملت شوندگي تشكيل مي دهد. با نزديك شدن بعد ملت شوندگي به پايان خود و به موازات پيشروي در روند سياسي شدن، گفتمان موجود دمكراسي و حقوق بشر در حركت ملي نيز تعميق و حتي گفتمانهاي جديدي مطرح خواهند شد.
دليل ديگر كم رنگ بودن گفتمان دمكراسي در حركت ملي، ناآگاهي بسياري از فعالان سياسي از فوائد دمكراسي در روند ملت شوندگي و نيز امر تعيين سرنوشت و از جمله در جذب حمايت بين المللي از آن است.
ديگر آنكه حركت ملي ترك و آذربايجان جنوبي در ايران، خاورميانه و جهان اسلام يعني واحدهائي كه به لحاظ ارزش بودن دمكراسي و دمكراتيزاسيون در ذيل ليست جهاني قرار دارند واقع شده اند. انتظار ظهور حركت و جامعه اي همپاي سوئيس و يا سوئد در همچو باتلاقي چندان معقول نيست.
به هنگام صحبت از يك حركت ملي، ما در اينجا از يك جنبش اجتماعي ويژه اي سخن مي گوئيم كه مانند هر جنبش اجتماعي ديگر داراي حيطه و اولويتها و ترجيحهاي خاص خود است. نبايد انتظار داشت تاكيد بر دمكراسي و جايگاه آن در حركت ملي عينا مشابه تاكيد بر آن و جايگاه وي در يك حركت دمكراسي باشد. در حال حاضر مبارزه اصلي ما به عنوان يك ملت تحت استعمار و بدون دولت، مبارزه استقلال ملي است.
پس از تشكيل دولت ملي در تركيب ايران و يا خارج آن، بسيار طبيعي است كه مجادله دمكراسي و روند توسعه و … به مبارزه اصلي و گفتمان اساسي ملت ترك و خلق آذربايجان تبديل شوند، همانگونه كه امروز بين مجادله دمكراسي هم از نظر جايگاه آن و هم از نظر مفهوم و مصاديق آن بين دولت اسرائيل-ملت حاكم يهودي و ملت محكوم فلسطين تفاوتهاي اساسي وجود دارد.
همين مطلب در مورد خلق كرد نيز مي تواند مطرح شود. به عنوان نمونه در عراق و تركيه مبارزه دمكراسي دولتين و ملل حاكم عرب و ترك اين دو كشور، با مبارزه دمكراسي حركت ملي كرد كه داراي اولويتهاي خاص خود است تفاوت ماهوي دارد.
عامل ديگر در كم رنگ بودن گفتمان تئوريك دمكراسي در حركت ملي ترك، خواستگاه و ترجيحهاي سياسي شماري از نخبگان اين حركت است، بخشي از اين نخبگان داراي سابقه فعاليت در سازمانهاي چپ فارس موسوم به سراسري اند، پيوستن اين دسته به حركت ملي ترك هرچند عموما به تقويت آن منجر شده، عواقب منفي اي را نيز داشته است يكي از این عواقب منفي، ادخال و وارد نمودن درك نادرست چپ فارس از دمكراسي و ادبيات و رفتارهاي غيردمكراتيك مرسوم در جامعه سياسي فارس به درون حركت ملي ترك است. بسياري از اين افراد كه در حرف خود را دمكرات و مشي خود را دمكراتيك مي دانند، در عمل كوچكترين تقيد و وابستگي به دمكراسي و رفتارهاي دمكراتيك ندارند.
بخشي از كساني نيز كه از جريانات اسلامي فارس به حركت پيوسته اند داراي همين خصلت مي باشند، عده اي از رهبران پوپوليست و فرصت طلب نيز موجودند كه بسط و نهادينه شدن گفتمان دمكراسي و روابط دمكراتيك را به ضرر اقتدار خود مي بينند و منفعتي در آن ندارند.
و در نهايت جا دارد تاكيد شود كه حركت ملي ترك معاصر يعني روند ملت شوندگي خلق ترك، مبارزه براي احقاق حق تعيين سرنوشت براي پايان دادن به وضعيت مستعمرگي آذربايجان و مجادله با فاناتيسم شيعي ، عملا در جهت معكوس نمودن همه روندهاي منفي فوق و در نتيجه در راستاي تقويت دمكراسي در آذربايجان عمل مي كند،به عبارت ديگر امروز در آذربايجان پرچم دمكراسي خواهي واقعي، در دست حركت ملي ترك است.
س- دشمنان و مخالفان حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان که – البته خاستگاه بخشي از آنها ناسيوناليسم فارسي و فاشيسم پان ايرانيستي است – حرکت آذربايجان را به فاشيسم و گرايشهاي آنتي دمکراتيک متهم مي کنند ، توضيح شما در اين مورد چيست ؟
بخشي از اين تهمتها را مي بايست به عنوان جنگ رواني بر عليه حركت ملي ترك در ايران قبول نمود. دولتها و ملل حاكم در كشورهاي آسيا و آفريقا هرگز به سادگي تسليم به خواستهاي ملل محكوم و سرزمينهاي مستعمره شده و جنبشهاي ملي آنها نگرديده اند.
دشمنان حركت ملي ترك در ايران و در راس آنها دولت ايران و نخبگان برتري طلب ملت حاكم فارس نيز بسيار طبيعي است كه به روشهائي براي مقابله با حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي- از جمله جنگ رواني- دست زنند، با اينهمه برخي از اين تهمتها بر واقعيتها و ضعفهاي واقعي حركت بنا شده اند و از اينرو مي بايست آنها را جدي گرفت. زيرا براي مقابله با اين تبليغات و در صورت وجود، رفع ضعفها شناسائي درست و به هنگام آنها ضروري است.
براي روشن شدن جايگاه ارزشهاي جهان معاصر مانند دمكراسي و رفتارهاي دمكراتيك و تاكيد ويا عدم تاكيد بر آنها در حركت ملي يكي از مسائلي كه مي بايد به آن دقت كرد مساله «ويترين دمكراسي» است. يعني ويتريني كه دست آوردها و خصلتهاي دمكراتيك يك حركت ملي در آن به عرضه گذاشته مي شود و يا تبليغ مي گردد، اين ويترين متشكل از طيف روشنفكران و متفكرين و ادبا و هنرمندان يك ملت محكوم است.
مثلا ويترين خلق كرد يعني روشنفكران و متفكرين و ادبا و هنرمندان كرد، دست آوردها و خصلتهاي دمكراتيك حركت ملي كرد در خاورميانه را با موفقيت تمام در معرض جهانيان قرار مي دهد و در مواردي حتي به بزرگنمائي در باره آنها و يا عرضه چيزي كه وجود ندارد دست مي زند ، اما حركت ملي ترك از ويترين روشنفكران خود محروم است، اين بدان معني نيست كه خلق ترك داراي روشنفكر و متفكر و اديب و هنرمند و … نيست، بلكه بدين معني است كه بسياري از روشنفكران ترك در ايران ويترين ملت خود و ويترين حركت ملي ترك نيستند و در عوض به عنوان ويترين ملت ايران (نام ديگر ملت فارس) و جنبش دمكراسي سراسري (نام ديگر حركت ملي خلق فارس) عمل مي كنند.
نگاهي به وضعيت روشنفكران و هنرمندان ترك از قبيل شيرين عبادي، تهمينه ميلاني، گوگوش، جعفر پناهي، رضا دقتي، بهروز وثوقي، داريوش اقبالي، فخرالديني …. از اين منظر بسيار عبرت آموز است. اين نخبگان ترك و آذربايجاني كه به روشهاي گوناگون به حمايت از جنبش سبز خلق فارس بپا خاستند كوچكترين رغبتي به حمايت از قيام ضدنژادپرستي هاراي هاراي من توركم ملت خود نشان ندادند، به عبارت ديگر بخشي از مساله، بيش از آنكه عدم دمكراتيزاسيون ملت ترك و يا كم رنگ بودن گفتمان دمكراسي در حركت ملي بوده باشد، نبود بلندگوئي براي تبليغ وجوه و رفتارهاي دمكراتيك واقعا موجود آنها است.
همچنين مفيد است جايگاه ارزشهائي مانند دمكراسي و حقوق بشر در حركت ملي ترك را در مقايسه با جنبشهاي ملي مشابه نيز بررسی كنیم ، دمكراسي و روشهاي دمكراتيك در بسياري از جنبشهاي ملي منطقه از جايگاهي مهم برخوردار نيست. حركت كرد در منطقه در مقياس بسيار وسيعي از روشهاي غيردمكراتيك و خشونت آمیز(مبارزه مسلحانه، ترور، ارعاب و تضييق حقوق اقليتهاي ائتنيكي همجوار) استفاده مي كند، به ترافيك انسان و تجارت مواد مخدر آلوده شده است، بي درنگ به همكاري با دولتهاي خارجي، از دسپوتترين دولتهاي خاورميانه گرفته تا نيروهاي اشغال نظامي آمريكا بر ميخيزد، روابط و رقابتهاي طائفه اي علاوه بر توده كرد، در ميان سران جنبش ملي كرد نيز حاكم است، قتلهاي ناموسي در جوامع كرد و تمايلات بنيادگرايانه كه منجر به ايجاد چندين سازمان بنيادگراي اسلامي كردي شده است حقايقي معلوم اند.
جنبش ملي بلوچستان، جنبش ملي خلق چچن، جنبش خلق فلسطين به شدت با خشونت، ترور و بنيادگرائي اسلامي و نيز جنبش ملي ارمني با نسل كشي، اشغال، نژادپرستي و بنيادگرائي مسيحي در هم آميخته شده اند.
در گفتمان ناسيوناليسم ملت حاكم يعني در ناسيوناليسم فارسي، دمكراسي محلي از اعراب ندارد و نژادپرستي آريائي و ديگر ستيزي (ترك ستيزي-عرب ستيزي) از اركان آن مي باشد.
با اين وصف خلق ترك و جنبش ملي ترك در واقع تنها حركت ملي منطقه و ايران است كه علي رغم برجسته نبودن مباحثات تئوريك مربوط به دمكراسي و حقوق بشر در ميان نخبگان آن، عملا پايبند به دمكراسي و روشهاي دمكراتيك مي باشد، در اين حركت هیچکدام از رفتارها و متدهاي خشونت آميز، مبارزه مسلحانه، ترور و … ترافيك انسان، تجارت مواد مخدر، همكاري با نظامهاي دسپوت منطقه، بنيادگرائي اسلامي و … محلي از اعراب ندارند.
س-آيا در حركت ملي گرايشات افراطي و احيانا انديشه هاي سياسي غيردمكراتيك جايي دارند؟
در صد سال اخير از ميان ملت ترك و سرزمين آذربايجان نيز هزاران شخصيت مستبد، نژادپرست، فاشيست، افراطگرا، خشونت طلب، بنيادگرا و … ظهور كرده اند ،كافي است نامهاي آخوندزاده و كسروي و اراني تا تيمورتاش و خلخالي و ده نمكي را بياد آورد ، اما به سبب بيگانگي و دوري خلق ترك از اين گونه گرايشات و انديشه ها، جامعه ترك، سياست آذربايجان و حركت ملي ترك نوعا زمين منبتي براي تشكل آنها -به جز گرايشات استالينيستي- نبوده است .
به طور اصولي افراد ترك داراي اينگونه گرايشات و انديشه ها، صرفا توانسته اند در جامعه فارس و سياست فارسستان مجال رشد و تشكل پيدا كنند. ناسيوناليستهاي افراطي و نژادپرستان ترك و آذربايجاني نيز تاكنون و علي القاعده پيروان ناسيوناليسم فارس و نژادپرستي آريائي بوده اند و نه ناسيوناليسم ترك و نژادپرستي تركي. اما با رشد حركتهاي مليگرايانه در جهان و خودآگاهي ملي توده ترك در ايران وضعيت فوق به آرامي در حال تغيير است.
حركت ملي ترك، يك حزب سياسي نيست، يك جنبش توده اي و مفهومي فوق ايدئولوژي است، حركت جمعي انسانهاي تركي است كه بر هويت ائتنيكي خود و حقوق ملي شان آگاه گشته و براي حفظ و تحقق آنها به حركت در آمده اند.
هر كس كه قائل به وجود ملتي بنام ترك و حقوق ملي وي بوده و براي تحقق آنها در سطوح مختلف و به هر درجه اي تلاش مي كند، با هر گرايش و ايدئولوژي مي تواند به اين حركت ملحق شود و در عمل نيز در حال ملحق شدن است.
براي اولين بار در تاريخ معاصر ايران، جنبش هويت خواهي تركي و شعور ملي ترك در ميان بعضي لايه هاي اجتماعي بويژه در ميان روشنفكران، جوانان، زنان، روحانيون، مذهبيون، طبقات به لحاظ اقتصادي بلا، متوسط و پائيني شهري و روستائي، مقامات دولتي و بروكراتهاي ترك، به همراه جمعيتهاي طائفه اي ترك پديدار شده و با سرعت در حال گسترش و تعميق به ميان بخشهاي ديگر است، پديده اي كه در يك صد ساله اخير، مانند خود يك حركت ملي-ائتنيكي ترك- هرگز ديده نشده بود. با پيشرفت حركت ملي ترك و تعميق آن، به تعداد افراد سابقا منتسب به جريانات ايران مركز كه به حركت ملحق مي شوند افزوده مي شود ، اين افراد ايران مركز سابق، نوعا از جريانات فارس چپ، مجاهد و يا اسلامگرايند . برخي از اين افراد نيز از روحانيون (خادمان ديني) و كساني هستند كه در نهادهاي گوناگون جمهوري اسلامي فعاليت داشته و دارند ، اكبر اعلمي يكي از آخرين نمونه هاست، با اين وصف در حركت ملي، پس از اين حضور كساني كه به ديكتاتوري كارگري ويا دولت ديني معتقد باشند، به همان اندازه ممكن و طبيعي است كه وجود كساني كه به دولتي لائيك و يا دمكراسي ليبرال.
من شخصا به لزوم جاي گرفتن سه جريان مليتگرا، اسلامگرا و چپ در حركت ملي ترك اعتقاد دارم ، حضور اين گرايشات نشان از توده اي شدن حركت ملي و در آغوش كشيدن تمام گرايشات سياسي و ايدئولوژيهاي موجود در جامعه ترك در بطن خود دارد.
علاوه بر آن جاي داشتن قرائت افراطي از سه جريان فوق يعني گرايشات پان توركيستي، بنيادگرايان اسلامي و كمونيستهاي معتقد به ديكتاتوري طبقه كارگر در حركت ملي را نيز طبيعي قلمداد مي كنم. پيوستن اين جريانات افراطي به حركت ملي كه در ذات خود حركتي سياسي است، مي تواند به دوري آنها از خشونت و ممانعت از ميليتانيزه شدنشان كمك كند. اين نيز به همراه نيرومند شدن پايگاه توده اي و قدرت تمثيل حركت ملي، به طور پارادوكسال منجر به دمكراتيك شدن هر چه بيشتر آن مي شود. تنها شرطي كه مي بايست در اينجا مطرح شود، پايبندي عملي گرايشات فوق به قواعد دمكراسي و فعاليت سياسي بدور از خشونت است.
س- ادبيات ناسيوناليسم افراطي بعضا به حركت چهره اي ترسناك مي هد و در اكثر موارد اين ادبيات ناسيوناليستي است كه آن را تمثيل مي كند ، شما در اين باره چه فكر مي كنيد؟
به جريانات ملي گراي ترك كه اكنون گرايش غالب حركت ملي ترك را تشكيل مي دهند مي بايست توجه ويژه اي معطوف كرد، امروز در حركت ملي ترك، افراد و جرياناتي با تمايلات آشكار ناسيوناليستي ترك وجود دارند. در واقع وجود حركت ملي ترك براي نخستين بار در تاريخ ايران، به سبب ظهور اين اشخاص و جريانات است.
وجود اين جريانات از اين رو نه تنها مثبت، بلكه ضروري است زيرا هيچ حركت ملي-ائتنيكي بدون وجود شخصيتها و جريانات ملي گرا قابل تصور نيست اما خط فاصل بين مليتگرائي و نژادپرستي و حتي فاشيسم، بسيار نازك است ، فاكتورهائي كه هويت ملي را بوجود مي آورند و بدان معني و ارزش مي دهند، همانهائي هستند كه بحرانهاي ائتنيك و ناسيوناليسم افراطي را نيز بوجود مي آورند. اين فاكتورها صرفا در صورت وجود نهادهاي اجتماعي لازم مي توانند خصلت دمكراتيك كسب كرده و به روند دمكراتيزاسيون ختم شوند.
براي آنكه حركت ملي ترك تبديل به حركت ملي دموكراتيك ترك شود، ضروري است كه نيروهاي ملي گرا بين انديشه هاي خود و نژادپرستي خطي صريح و واضح رسم كنند. هرچند تاكنون در آذربايجان تشكيلات مطرح با عقايد افراطي فاشيستي و نژادپرستي موجود نبوده است، اما افراد بسياري از تركان با تمايلات فاشيستي فارسي و نژادپرستي آريائي وجود داشته و دارند، حتي از پيشگامان اين انديشه ها و جريانات بوده اند. يعني عملا پتانسيل ظهور همچو تشكيلاتي اما اينبار با هويت تركي در آذربايجان وجود دارد. بويژه آنكه اكنون در ميان توده هاي ترك، تمايلات ملي گرايانه به سرعت در حال گسترش است.
در ظهور ناسيوناليسم افراطي ترك در ايران عامل خارجي نيز موثر است،نخستين اينها شدت و طولاني شدن سياستهاي انكار و امحاء دولت ايران و مناسبت منفي ملت فارس نسبت به ملت ترك و هويت ملي وي است، گرايشات ناسيوناليستي تركي افراطي به درجه معيني واكنشي نسبت به اين سياستها و مناسبت است و با تخفيف و از ميان رفتنشان، احتمال تقليل آنها نيز وجود دارد، اما در صورت ادامه سياستهاي انكار و امحاء بر عليه ملت ترك در ايران، احتمال تشديد تمايلات افراطي ناسيوناليسم تركي نيز جدي است همانطورکه سياستهاي افراطي و نابخردانه اسرائيل، نقشي اساسي در گسترش بنيادگرائي اسلامي و اسلام سياسي در ميان ملت فسلطين و حتي جهان اسلام داشته است.
عامل خارجي دوم تاثيرپذيري از جريانات ملي گراي افراطي تركيه است، در اينجا مي بايست به تفاوت ملي گرائي تركي موجود در آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ترك نشين ايران، با ملي گرائي تركي در تركيه اشاره كنم. ملي گرائي تركي در تركيه از نوع ناسيوناليسم ملت حاكم، بنابراين عموما محافظه كار و مدافع ساختار مي باشد. اما ملي گرائي تركي در ايران از نوع ناسيوناليسم ملت محكوم، بنابراين عموما راديكال و ساختارشكن است.
علاوه بر آن، گرايشاتي از ناسيوناليسم تركي در تركيه پس از جنگ جهاني دوم خصلتي به شدت ضد كمونيست و فاشيستي و گرايشات ديگري در دهه هاي اخير تمايلات بنيادگرايانه اسلامي داشته اند. برخي از اين گروهها و افراد منتسب به آنها در خشونتهاي سياسي، ترور، قاچاق و تجارت انسان و مواد مخدر و پول شوئي و غيره نيز درگير بوده اند. اما ملي گرائي ترك در آذربايجان جنوبي و ايران از ريشه داراي ماهيت و خصلتهاي متفاوت و در راس آنها لائيك و دمكراتيك بودن است.
همچنين فاز سوم پان توركيسم در تركيه و رويكرد آنها به جهان تورك، عموما داراي خصلت نژادپرستانه بوده است اما رويكرد حركت ملي به جهان تورك از سنخ ديگري است. جهان تورك يكي از منابع الهام اين حركت در مفاهيم پايه اي مانند هويت ملي تركي، قرائت تركي از اسلام، تاسيس دولت ملي، لائيسيسم، دمكراسي و مدرنيته، انتگراسيون با انديشه سياسي و فرهنگ معاصر اروپائي و جهاني، برابري حقوق زنان و مردان، لغو مجازاتهاي غيرانساني از جمله اعدام و مبارزه مدني مسالمت آميز و دوري از خشونت است.
كشف و تاكيد بر علائق مشترك فرهنگي و بلوغ سياسي نزديك شدن به جهان تورك و مخصوصا دو همسايه شمال غربي، تركيه و آذربايجان، بدون غلطيدن در دام فانتزي پان توركيسم تاكنون از نقاط قوت حركت ملي ترك بوده است و براي حفظ آن مي بايد تلاش نمود.
در ايجاد تصويري وهيم از ناسيوناليسم تركي موجود در آذربايجان و ايران، كاربرد برخي از سمبلهاي جريانات مليگراي افراطي تركيه مانند علامت بوزقورد و گفتمانهاي آنها، از جمله يك ملت شمردن تركان آذربايجان-ايران با ديگر ملل تورك (توركيك) مانند قزاقها و ازبكها و تركمنها و همچنين كاربرد برخي از شعارهاي نادرست كه به سادگي مي توانند به شكل تبليغ نفرت قومي تعبير شوند نيز موثر بوده است.
البته افراد و جريانهائي را كه آگاهانه و بر اساس مشي و باورهاي سياسي خود اين گفتمانها، سمبلها و شعارها را بكار مي برند نمي توان از استعمال آنها منع كرد. اما كساني كه حقيقتا با نگرشها و گفتمانهاي گروههاي مليتگراي افراطي تركيه هم انديشي و همخواني ندارند، شايد بهتر باشد به جستجوي سمبلها و شعارهاي متناسب با ديدگاههاي واقعي خود مبادرت كنند.
س- اگر دقت کنيم در شروع حرکت يا به عبارت دقيقتر در شروع فاز نوين حرکت آذربايجان شعرا و اهالي ادبيات و هنر نقش مهمي دارند و از آنجايي که نمود بارز ستم ملي در آذربايجان در حوزه زبان و فرهنگ هست ، حضور اساتيد سخن و شعرا منطقي هم هست ، ولي اين ويژگي باعث شده که گسترش حرکت به ساير حوزه ها و يا ساير شکافهاي اجتماعي مثل حقوق زنان و …. کند شود يا اصلا نمودي نداشته باشد ، چگونه مي توان بر اين مشکل فائق آمد ؟
سوال شما را مي توان به دو بخش تقسيم نمود. يكي مسئله نقش مهم شعرا و ادبا و هنرمندان در شروع فاز نوين حركت ملي ترك و بخش دوم تاثير آن در كند نمودن گسترش حركت به حوزه هاي ديگر اجتماعي مانند حقوق زنان.
در باره نقش آغاز كننده شعرا و ادبا و هنرمندان در حركت ملي ترك، اين پديده بيشتر از آنكه به واقعيت بروز نمادين ستم ملي در حوزه فرهنگ و زبان مربوط باشد، ناشي از خصلت ذاتي اين حركت، يعني روند ملت سازي آن است. در عصر مدرنتيه اكثريت مطلق روندهاي ملت سازي در اروپا و آسيا بر اساس زبان صورت گرفته است. يكي از نمونه هاي برجسته اين ملت سازي، نمونه بسيار آموزنده و منحصر بفرد ايجاد ملت يهود از موسويان پراكنده در سراسر جهان است كه بر اساس زبان عبري مدرن حاصل شده است. حتي در مواردي كه زبان، فاكتور اصلي ملت سازي نبوده است، مانند نمونه بوشناكها و صربها كه هر دو متكلم به يك زبان اند، باز هم يك عامل زباني ديگر مثلا سعي بر واگرائي زباني از طريق تاكيد بر خصوصيات لهجه اي گوناگون (انباشتن واژگان روسي در لهجه صربي و در مقابل انباشتن واژه هاي تركي -عربي در لهجه بوشناك) و حتي اتخاذ خطوط متفاوت (كيريل براي صربي، لاتين براي بوسنيائي) به عنوان عامل درجه دو ملت سازي عمل كرده است. در ميان تركان ايران و آذربايجان نيز زبان تركي مانند هر نقطه ديگر خاورميانه و به طور طبيعي عامل اصلي ملت شوندگي-ملت سازي است. اساسا فاز جديد روند ملت شوندگي تركان ساكن در ايران و آذربايجان محصول جمع ادبي وارليق است. كادرهاي سياسي كه در داخل اين حركت تربيت مي شوند، به طور طبيعي ترك مركز و قادر به تفكر و آفرينش به تركي اند. به نظر من اين نقطه قوت حركت ملي است و به آن در مقابل خطر مسلط شدن عناصر فارسگرا بر حركت ملي مصونيت مي بخشد. در تاريخ ايران، تركان همواره مردان شمشير و فارسها مردان قلم بوده اند، اين در عين حال دليل اساسي تبديل تركان به ملت محكوم و فارسها به ملت حاكم در اين كشور است. اكنون زنان و مردان ترك قلم بدست گرفته و براي اولين بار اين طالع معكوس را اصلاح كرده اند.
از طرف ديگر همانگونه كه شما نيز اشاره كرديد، وجود سياست امحاء و انكار زباني دولت ايران، به صورت عاملي براي تاكيد به عنصر زباني عمل كرده است. به لحاظ سياسي نقش زبان تركي در مقاومت با سياستهاي آسيميلاسيونيست حياتي است. زيرا تركان ايران و آذربايجان از جنبه هاي هويتي ديگر مانند اعتقاد-دين، تاريخ، فرهنگ و …. يا تماما و يا به درجه بسيار مهمي در خلق فارس آسيميله شده اند. زبان تركي از آخرين مولفه هاي هويتي باقيمانده براي تمايز و تبارز هويت مستقل ملي وي از فارسها است و از اينرو تاكيد بر آن هم در روند ملت شوندگي-ملت سازي و هم در مجادله سياسي قابل درك و ارزشمند است. مورد مهم ديگر نقش قابليت تركي خواني در شكستن ديوار سانسور و تجريدي است كه خلق ترك به واسط تك زبانه شدن (فارسي نويسي و فارسي خواني صرف) به آن دچار شده است. دولت ايران و مليتگرايان فارس به راحتي قادر به مغزشوئي و مانيپولاسيون افكار و رفتارهاي خلق ترك اند زيرا كانالهاي ارتباطي وي با جهان خارج مدني، معاصر و مدرن به ويژه نيمه هاي پاره شده خود در جمهوري آذربايجان و تركيه را قطع كرده اند. شاعران، اديبان و زبانشناسان ترك با تاكيد بر تركي نويسي و با ايجاد امكانات تركي خواني و گسترش اين عادت، در عمل دريچه هاي مدرنيته، مدنيت و جهان معاصر را به روي تركان ايران باز مي كنند.
در جواب قسمت دوم سوال شما، من فكر نمي كنم كه عامل اصلي عدم گسترش حركت ملي به ساير حوزه ها مانند حقوق زنان و دمكراسي و حقوق بشر و …. حضور برجسته ادبا و شعرا در حركت باشد. اين بيشتر به سبب كم عمر بودن مولفه سياسي حركت ملي است كه هنوز در كار پرورش نسل سياسي كاران خود مي باشد. از عمر حركت ملي ترك تنها دو دهه مي گذرد. پيشرفت در روند ملت شوندگي و بلوغ سياسي حركت ملي، بالطبع باعث ظهور و پررنگتر شدن عرصه هاي ديگر مانند حقوق زنان، حقوق بشر، دمكراسي و … هم در جامعه ترك و هم در حركت ملي ترك خواهد گرديد.
س-رابطه حركت ملي و حقوق بشر چيست؟
دولت جمهوري اسلامي ايران به مديريت جنبش مدني و مسالمت آميز هويت خواهي و برابري طلبي ملت ترك با روشها و كاروسازهاي امنيتي و پليسي برخاسته ا ست. پاسخ او به فعاليتهاي مدني و كنشهاي اعتراضي خلق ترك تاكنون عبارت بوده است از دستگيريهاي غير قانوني، آزار و شكنجه دستگير شدگان، به قتل رسيدنها، ناپديد شدنها، عدم صدور مجوز براي تجمعات و تظاهرات، پراكنده ساختن آنهائي كه مجوز دارند به نيروي قهر و توسط گروههاي فشار، توقيف انجمنها و نشريات. اين موضعگيري غيرعقلاني و ناشيانه نه تنها باعث مهار، تضعيف و يا نابودي اين جنبش نشده، بلكه بر عكس به توده اي شدن جنبش شتاب بخشيده، جبهه هاي جديدي و در راس آنها جبهه حقوق بشري را در اختيار حركت ملي دمكراتيك ترك در ايران قرار داده و به ايجاد تشكيلات حقوق بشري منجر گرديده است. گشايش جبهه حقوق بشري به نوبه خود به لحاظ دروني بر همبستگي بين تركان ساكن در ايران افزوده و به لحاظ بيروني تاثيري قاطع و بارز بر گسترش طيف حاميان جنبش ملي دمكراتيك ترك در ميان ملل ديگر داخل ايران و مجامع و مراكز بين المللي خارج آن داشته است.
هر آنچه كه در مورد رابطه خلق ترك و حركت ملي ترك با دمكراسي گفته شد، كمابيش در عرصه حقوق بشر نيز صدق مي كند. اثر سياستهاي مستعمره سازي آذربايجان، عقب ماندگي اجتماعي، سياسي و اقتصادي خلق ترك در اثر اين سياستها و تاسيس دولت ديني و تبليغ انديشه اسلام سياسي، باعث شده است كه گفتمان حقوق بشر نيز مانند گفتمان دمكراسي در ميان خلق ترك به شدت كم رنگ باشد. جديد بودن نسبي خود گفتمان حقوق بشر، بخشي از جهان اسلام، خاورميانه و ايران بودن و جوان بودن حركت ملي ترك علل ديگري هستند كه در كم رنگي آن موثر بوده اند.
لزوم تاكيد جداگانه بر حقوق بشر در جهان امروز آنچنان پررنگ است كه حتي مفهوم جديدي به نام دمكراسي ليبرال را بوجود آورده است. حقوق بشر نيز مانند دمكراسي مي بايست جايگاهي درخور نزد ملت ترك و حركت ملي ترك، هم در عرصه تئوريك و هم در عرصه عمل كسب كند. اهميت تاكيد بر حقوق بشر براي حركت ملي، مانند دمكراسي، هم بذاته و هم به جهت ابزاري است. بذاته يعني آنكه خلق ترك و سرزمين آذربايجان مستحق است كه در بالاترين استاندارد حقوق بشري بزيد. ابزاري يعني تاثير مثبت حقوق بشر بر توسعه سياسي، مدني، اقتصادي و فرهنگي ملت ترك و آذربايجان و نيز مقبوليت حركت ملي در ميان خلق ترك و جهان.
س-در عرصه فعاليتهاي حقوق بشري به چه نكاتي مي بايست دقت كرد؟
در عرصه نوپاي حقوق بشري آذربايجان و ملت ترك، كمبودهائي به چشم ميخورد. من مايلم در اينجا به برخي از ناكاستيهاي مشخص در اين عرصه متمركز شوم. اميدوارم فعالان فرهنگي، تشكيلات سياسي و انجمنهاي حقوق بشري ترك و آذربايجاني بويژه در خارج، با تجديد نظري اساسي در اصول و معيارهائي كه به عنوان تضييق حقوق بشر از سوي دولت جمهوري اسلامي براي خود تعريف نموده اند، موارد زير را نيز در جرگه آن اصول و معيارها داخل كنند.
گزينشي عمل نمودن در باره گرايشات سياسي افراد: برخي از فعالان و تشكيلات ترك و آذربايجاني به ويژه انجمنهاي مرتبط با حقوق بشر، دركي نادرست از مقوله حقوق بشر دارند. اينها صرفا حقوق زباني را حقوق بشر قلمداد كرده و خود را صرفا موظف به دفاع از كساني آنهم با تمايلات مليتگرايانه مي دانند كه به سبب فعاليت در باره حقوق زباني تحت فشار و تضييق جمهوري اسلامي قرار گرفته اند.
به عبارت ديگر در باره گرايشات سياسي افراد گزينشي عمل مي كنند. كساني كه در تشكيلات و انجمنهاي حقوق بشر فعاليت مي كنند، امكان دارد كه ديدگاههاي سياسي افرادي را نپسندند و يا با آنها مخالف باشند. اما اين، مجوزي براي عدم دفاع از حقوق انساني آنها در مقابل تضييقات جمهوري اسلامي و يا خود را به نديدن زدن و سكوت در مقابل آنها نمي تواند باشد.
انجمنهاي حقوق بشري، در دفاع از اشخاص نمي بايد ديدگاههاي سياسي و ايدئولوژيهاي خود و يا آنها را معيار قرار دهند. به عنوان نمونه حقوق بشري و شهروندي شخصيتهائي مانند اكبر اعلمي و مير حسين موسوي، حين و بعد از انتخابات رياست جمهوري از سوي دولت ايران اخلال شد. همزمان تعداد بسيار زيادي از فعالين و اعضاي ستادهاي آنها و كروبي، روزنامه نگاران و روشنفكران با مليت ترك و همسو با جنبش سبز خلق فارس، دستگير شدند. اما تشكيلات حقوق بشري آذربايجاني در باره هيچكدام از اينها واكنشي نشان ندادند.
به طور اصولي دفاع از حقوق بشري تركها و آذربايجانيها، حتي سلطنت طلبان و يا پان ايرانيستهاي ترك و آذربايجاني نيز، در حيطه مسئوليت تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجان قرار دارد.
غفلت از عرصه هاي گوناگون حقوق بشري: علاوه بر برخي گرايشات سياسي خاص، در سايتها و گزارشات فعالان و انجمنهاي مذكور، خبر و انعكاسي از تضييق حقوق گوناگون مردم آذربايجان و ملت ترك در عرصه هاي ديگر حقوق بشري از طرف دولت جمهوري اسلامي ايران نيز نمي توان يافت. برخي از اين عرصه ها عبارتند از تبعيضات جنسي و حقوق معوقه زنان؛ حق زندگي و مجازاتهاي غيرانساني مانند اعدام، اعدامهاي خياباني، سنگسار، قطع عضو، شلاق زدنها؛ تضييق حقوق تركان منسوب به گروههاي اعتقادي علوي (قزلباش، اهل حق)، جعفري (از جمله شيعيان غيرمعتقد به ولايت فقيه)، بهائيان در آذربايجان و غير آن؛ تضييق حق تجمع و تشكل مردم و گروههاي اجتماعي و مبارزات صنفي كارگران و معلمان، حق انتخاب كردن و انتخاب شدن؛ حقوق ملي اقليتهاي ملي غير ترك ساكن در آذربايجان، دگرباشان و اقليتهاي جنسي و …
لزوم اعتراض به اجراي احكام شريعت: بنا بر برخي منابع، جمهوري فارس-شيعي در عمر خود بيش از ٧٥ در صد از سنگسارهاي خود را در آذربايجان جنوبي انجام داده و بيش از ٨٠ در صد سنگسار شوندگان در كل ايران ترك بوده اند. اما تاكنون حتي يك گزارش جامع در باره تركان سنگسار شده در ايران و يا سنگسارهاي اجرا شده توسط جمهوري اسلامي ايران در آذربايجان جنوبي، نه از سوي گروههاي حقوق بشري ترك و آذربايجاني و نه از سوي تشكيلات سياسي آنها تهيه نشده است.
سكوت و بي تفاوتي حيرت آور و سوال برانگيز فعالان، تشكيلات سياسي و انجمنهاي حقوق بشري آذربايجان در مورد نقض صريح حقوق بشري و ملي تركان و آذربايجانيان توسط جمهوري اسلامي با اجراي سنگسارهاي فاجعه آميز و ضدانساني و ديگر مجازاتهاي شرعي غيرقابل قبول است. سازمانهاي حقوق بشر مي بايد اجراي احكام شريعت و بويژه سنگسار و قطع عضو و شلاق و اعدام را به عنوان اخلال حقوق بشر متماديا با دقت و جزئيات در گزارشات و سايتهاي خود منعكس نموده، به جهانيان و مراكز ذيصلاح عرضه كنند.
نكته ديگر يكي نشمردن حقوق ملي با حقوق بشر است. به عنوان مثال خواسته هاي اساسي حركت ملي يعني رسميت سراسري زبان تركي در ايران و گذر به نظام فدرالي ائتنيك-ملي نه در مقوله حقوق بشر و نه در مقوله دمكراسي نمي گنجند. اين حقوق ملي، در ذات خود مسائلي سياسي اند و مبناي آنها ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي و منافع ملي خلق ترك است.
س- تشكيلات حقوق بشري چه كساني را مي بايد و چه كساني را نبايد پوشش دهند؟
پس از آغاز شدن روند سياسي حركت ملي و ايجاد جبهه حقوق بشري، در حركتي تاريخي تعدادي تشكل فعال در باره زندانيان سياسي آذربايجان بوجود آمده اند. اما هنوز جاي «تشكيلات حقوق بشري ترك» و «تشكيلات حقوق بشري آذربايجان» خالي مي باشد. تشكيلات حقوق بشري ترك مي بايد كل ملت ترك ساكن در ايران و تشكيلات حقوق بشري آذربايجان تمام انسانها در سراسر آذربايجان ائتنيك را پوشش دهند. اين دو دسته از تشكيلات حقوق بشري منسوب به تركان و آذربايجان، مانند همه تشكيلات ديگر اين خلق و منطقه ملي، حق و صلاحيت نمايندگي ملل ديگر و مناطق ملي ديگر در عرصه حقوق بشري و پوشش دادن آنها را ندارند.
سازمان حقوق بشري ملت ترك، همه تركان صرف نظر از محل سكونت: عرصه فعاليت تشكيلات حقوق بشري كه با نام ترك تشكيل مي شوند، حقوق بشري و تضييق حقوق دمكراتيك همه افراد داراي مليت ترك بدون توجه به محل سكونت آنها در ايران است. تضييق حقوق بشري هر ترك در شمال غرب ايران، در جنوب و مركز و در شمال شرق آن مساله حركت ملي ترك و در نتيجه مساله تشكيلات حقوق بشري ترك است. در اين ميان، مساله حقوق بشري تركهاي ساكن تهران – شهري مرزي بين آذربايجان و فارسستان كه نزديك به نصف اهالي آن را تركان تشكيل مي دهند- نيز جاي دارد. در جريانات پس از انتخابات رئيس جمهوري اخير، حقوق بشري بسياري از اهالي ترك اين شهر زيرپا گذارده شد. حتي شماري از كشته شدگان اين حوادث و مشهورترينشان ندا آقا سلطان اصلا از تركان تفرش آذربايجان (و اخيرا دكتر رامين پوراندجاني طبيب وظيفه تبريزي زندان كهريزك) به لحاظ مليت ترك بودند. با اينهمه هيچ تشكيلات سياسي و يا حقوق بشري ترك به دفاع از وي كه در جهان به سمبل آزادي و دمكراسي ايران تبديل شد برنخاست. در حين انتخابات رياست جمهوري نيز در شهرهاي گوناگون بسياري از تركان با گرايشات سياسي مختلف دستگير شده و حتي به قتل رسيدند، اما در باره آنها نيز هيچ واكنشي نشان داده نشد.
همچنين بسياري از سازمانها و رسانه هاي حقوق بشري منسوب به تركان شمال غرب ايران و يا آذربايجان جنوبي، تركان ساكن در جنوب ايران و شمال شرق آن را نيز مانند تركان تهران تحت پوشش قرار نمي دهند. زيرا اين پاره هاي خلق خود را قومي جدا از ملت خود (كه آنرا ملت آذربايجان مي خوانند) مي پندارند. لاجرم نقض حقوق بشري اين پاره هاي خلق ترك را نيز نقض حقوق ملت ترك خود ندانسته و در هيچ سطحي پوشش نمي دهند.
مجموع عوامل فوق باعث مي شود كه تركان ساكن در خارج دو سه استان شمال غربي، از جمله تركان تهران، جنوب، مركز و شمال شرق ايران محروم از هرگونه بلندگو و رسانه و مدافع موثر براي تظلم خواهي باشند. دولت و مقامات و نهادهاي دولتي ايران نيز با سوء استفاده از اين ويژگي، با دست باز و آرامش خاطر بيشتري به نقض حقوق بشري و ملي اين زيرگروههاي متفرق و تجريد شده خلق ترك مي پردازند. شايسته است كه سازمانهاي حقوق بشري خلق ترك به انعكاس گسترده مسائل و رويدادهاي مربوط به تركان پراكنده در سراسر ايران – آنهم به عنوان «بخشي از ملت خود»- و نه ديگر اقوام ترك ساكن در ايران، اقدام و فعالانه از مبارزات و مطالبات دمكراتيك آنها حمايت و دفاع نمايند.
تشكيلات حقوق بشري آذربايجان، همه آذربايجانيان صرف نظر از مليت آنها: عرصه فعاليت تشكيلات حقوق بشري كه با نام آذربايجان تشكيل شده اند، حقوق بشري و تضييق حقوق دمكراتيك همه افراد ساكن در آذربايجان ائتنيك را بدون توجه به مليت آنها مي بايست شامل شود. هر مساله حقوق بشري در اين جغرافيا، از قبيل اعتراضات و شورشهاي مردمي بدون توجه به مليت، مذهب و دين، تمايلات سياسي موجدان آن، تضييقات حقوق بشري فعالين كارگري، جنبش زنان، دانشجوئي، روزنامه نگاران، اقليتهاي ديني-مذهبي و نيز اقليتهاي ملي-ائتنيكي ساكن در آذربايجان، مسائل مربوط به اجراي احكام و مجازاتهاي شرعي و دگرباشان جنسي در عرصه فعاليت تشكيلات حقوق بشري آذربايجان قرار دارد و مي بايست به عنوان سركوب حقوق بشري آذربايجانيان توسط دولت ايران تلقي شود.
س-منطق و فوائد پوشش دادن به ملت ترك و آذربايجان ائتنيك و پوشش ندادن به غير آنها توسط تشكيلات ترك و آذربايجاني چيست؟
حركت ملي با عهده دار شدن مساله حقوق بشري اين دو گروه، يعني كل ملت ترك بدون توجه به محل سكونت و كل سرزمين آذربايجان ائتنيك بدون توجه به مليت، از يك سو نشان مي دهد كه ملت ترك در ايران ملتي محكوم و سرزمين آذربايجان سرزميني مستعمره بوده و مساله حقوق بشر اين دو نيز، بخشي از مساله و حركت ملي است. از اين رو همه اعدامها، سنگسارها، تضييق حق تجمع و تشكل، فشار بر زنان و در راس آنها حجاب اسلامي و …. همه مي بايست به عنوان سياستهاي يك دولت استعماري در مستعمره خود و يك ملت حاكم بر ملتي محكوم تلقي شوند. دستگيري عليرضا فرشي در اعتراض به بازگشائي مدارس استعماري فارس زبان در يك شهر ترك، به همان اندازه مساله حركت ملي است كه كشته شدن ندا آقا سلطان ترك در تهران در حين تظاهراتي به طرفداري از جنبش سبز خلق فارس و يا رد صلاحيت دكتر اعلمي براي كانديداتوري رياست جمهوري توسط شوراي نگهبان. به عبارت ديگر حركت ملي، صرفا مساله كساني را در راه حقوق ملي مبارزه مي كنند مساله خود نمي داند، مساله همه ملت ترك در سراسر ايران و همه ساكنان آذربايجان ائتنيك را مساله خود مي شمارد.
پوشش دادن يك سازمان حقوق بشري آذربايجان به سراسر آذربايجان ائتنيك، ذاتا لازمه تعريف يك تشكيلات حقوق بشري آذربايجان است. اين امر علاوه بر آن تاثير مثبتي در نهادينه سازي فرهنگ حقوق بشري در آذربايجان و توسعه مدني آن خواهد داشت و باعث جذب گروههاي اجتماعي مذكور، بويژه اقليتهاي ملي-ائتنيكي غير ترك ساكن در آذربايجان به حركت ملي نيز خواهد شد.
در صورت عدم پرداختن تشكيلات حقوق بشر آذربايجاني بدين گروهها، خلاء ايجاد شده بي شك و همانگونه كه تاكنون بوده است توسط تشكيلات حقوق بشري ملل همسايه رقيب و در راس آنها فارس-فارسستان (در مورد زنان، كارگران، دانشجويان، روزنامه نگاران) و كرد-كردستان (در مورد تركان علوي و سني، ….) و اغلب با سوء نيت پرخواهد شد. پوشش دادن به تمام آذربايجان ائتنيك، همچنين يكي از موثرترين روشها براي تثبيت حدود اراضي آذربايجان ائتنيك و تثبيت حق نمايندگي اين سرزمين از سوي تشكيلات آذربايجاني و نه كردستاني و فارسستاني است.
پوشش ندادن به ملل و مناطق ملي ديگر، در ارتباط نزديك با ملت شوندگي خلق ترك و همچنين دروني كردن مفهوم كثيرالملگي ايران و درك چگونگي مناسبت تشكيلات ترك و آذربايجاني با خلق فارس و فارسستان به عنوان يك ملت و يك منطقه ملي همسايه است. ايران كشوري كثيرالمله داراي مناطق ملي گوناگون است. هر ملت و نمايندگان سياسي وي صرفا حق تمثيل ملت و سرزمين ملي خود را دارند.
اين اصل مي بايد در عرصه فعالتيهاي حقوق بشري نيز منعكس شود، تشكيلات حقوق بشري ترك و آذربايجاني مي بايد به صدور و اجراي احكام اعدام در باره ملل بلوچ، عرب، كرد و فارس و در مناطق ملي بلوچستان، عربستان، كردستان و فارسستان فعالانه و با صداي بلند اعتراض كنند. اما اين اعتراض مي بايد با نام تشكيلات و شخصيتهاي ترك و آذربايجاني انجام گيرد. همچنين ضروري است كه ذكر شود آنچه مورد اعتراض قرار ميگيرد، اخلال حقوق بشري ملت و منطقه ملي ديگري در ايران است.
اين روش هم ماهيت و ساختار كثيرالمله ايران را آشكار مي كند، هم نشانگر احترام به حق حاكميت ملي ملل گوناگون ساكن در آن است، هم به همبستگي ميان اين ملل كمك مي نمايد و هم به شانس پيروزي مبارزه ضد اعدام مي افزايد. در اين راستا مفيد است كه سازمانهاي حقوق بشري ترك و آذربايجان، باب تماس و ديالوگ با معادلهاي فارس (سراسري) خود را بگشايند و در موارد مقتضي با رعايت فرمتهائي كه اشاره شد، به صدور بيانيه و يا گزارشهاي مشترك در مورد امور ايران اقدام كنند.
سایر بخشهای این گفتگو را در لینکهای زیر مطالعه کنید:
- دین و تاریخ و جایگاه آنها در حرکت ملی- دمکراتیک ترک ( آذربایجان ) – گفتگو با مهران بهاری ( بخش سوم )
نوشته شده در 88/09/07 توسط آزربایجان دموکراسی اوجاغی