میثم بادامچی – یک بنیاد بارز لیبرال- دموکراسی تعهد به آزادیهای فردی و برابری است. قانون اساسی نظامهای لیبرال-دموکراتیک، مثلا آمریکا یا کانادا یا بسیاری کشورهای اروپایی، حاوی منشور حقوقی است که در آن آزادیهای مدنی و سیاسی پایه برای همه شهروندان، فارغ از گروههای اجتماعی و قومیتی که بدان تعلق دارند، تضمین میشود.[1]
با این حال ویل کیملیکا در نظریه چندفرهنگگرایی لیبرالاش از حقی به نام حق گروه-جدایش یافته[2] [جدایش یافته بر مبنای گروه / گروهمحور]، و همزاد با آن از مفهومی با نام شهروندی گروه-جدایش یافته[3]، برای اقلیتهای قومی/ ملی صحبت میکند.
برخی نقد کردهاند که نظریه حقوق گروه-جدایش یافته با لیبرالیسم سازگار نیست. سئوال اساسی منتقدان کیملیکا این است که: چگونه مفهوم حقوق گروه-جدایش یافته یا شهروندی گروه-جدایش یافته که حق را به گروه نه فرد منتسب میکند، اصولا با لیبرالیسم قابل جمع است؟ به تعبیر دیگر: چرا اقلیتهای قومی یا ملی صرفا به واسطه تشکیل دادن گروه خاصی باید حقوق معینی در مورد اراضی، زبان، نمایندگی، و موارد مشابه داشته باشند؟ از نظر این دسته از منتقدان، نظریه لیبرال بیش از آنکه دغدغه حقوق جمع را داشته باشد، نگران حقوق افراد است، حال آنکه نظریه چندفرهنگ گرایی کیملیکا دیدگاهی جمع گرا
[4] یا جامعه گرا
[5] است که دغدغههای لیبرالی دفاع از آزادیها و برابریهای فردی را در سایه قرار میدهد.

به ییان دیگر بسیاری از نظریه پردازان لیبرالیسم یا سیاستمداران لیبرال در غرب در مقطعی بیم آن داشتند که مطالبه حقوق جمعی از سوی گروهای قومی و ملی با حقوق فردی در تضاد باشد. نخست وزیر سابق و شهیر کانادا، پیر ترودو
[6]، مخالفتش با اعطای حق خودگردانی به کبک را با تاکید بر «اولویت فرد » بر جمع تبیین میکرد. از نظر ترودو که خود عضو اقلیت ملی فرانسوی زبان و متولد کبک بود، حق تنها میتوانند به فرد تعلق بگیرند نه جمع و اصطلاح حقوق جمعی و دفاع از حق خودگردانی کبک بر اساس آن فاقد اعتبار است (ترودو، ۱۹۹۰، ۳۶۳ به نقل از کیملیکا ۳۵). کیملیکا منتقد نظر ترودو در مورد اقلیتهای قومی/ملی است و برای رفع سوء تفاهم معتقد است بجای عبارت مبهم حقوق جمعی باید اصطلاح دیگری به کار برد تا ظرافتهای نظریه حقوق گروه-جدایش یافته را منعکس کند (
شهروندی چندفرهنگی، ۳۵-۳۴).
در این نوشته که بر اساس دفاع کیملیکا از نظریه خودش در برابر منتقدان بر اساس تمایز میان محدودیتهای درونی و محافظتهای بیرونی نگاشته شده است، نشان خواهیم داد که نظریه شهروندی گروه-جدایش یافته کیملیکا با لیبرالیسم و لوازم آن در مورد حقوق فردی کاملا سازگار است.
ابهام در لفظ حقوق جمعی
از نظر کیملیکا «حقوق جمعی»
[7] اصطلاح دقیقی نیست و به دایره گستردهای از امورنامربوط به هم مانند حقوق اتحادیههای کارگری، حق شهروندان برای تنفس هوای پاک و غیره اطلاق میشود. کلمه حقوق جمعی به غلط این گونه به ذهن متبادر میکند که مصداق سخن نظریه پرداز، نوعی از حقوق است که مخاطب آن جمعاند و در برابر حقوق فردی قرار دارند که مخاطب اصلی آن فرد است. مفاهیم حقوق گروه-جدایش یافته و شهروندی گروه-جدایش یافته فاقد تناقض میان جمع و فرد در درون خود است. (
شهروندی چندفرهنگی، ۳۵-۳۴)
حقوق جمعی: محدودیتهای درونی یا محافظتهای بیرونی؟
از نظر کیملیکا ما باید میان دو نوع از مطالبات که زیر عنوان حقوق جمعی در بحث حقوق اقلیتهای ملی یا قومی بدانها ارجاع داده میشود تمایز قائل شویم. چنانکه خواهیم دید گرچه هردوی این مطالبات را میتوان «حقوق جمعی» نامید، این دو دسته درخواست با هم عمیقا متفاوتاند. کیملیکا مطالبات نوع اول را «محدودیتهای درونی»
[8]، و نوع دوم را «محافظتهای بیرونی»
[9] نام میدهد. محدودیتهای درونی برروابط درون گروهی
[10] یا روابط درون یک گروه مشخص اعمال میشوند، حال آنکه محدودیتهای بیرونی بر روابط بیناگروهی
[11] یا روابط یک گروه با گروههای دیگر اطلاق میشود. نوع اول (محدودیت درونی) مطالبه که مطالبه یک گروه بر علیه اعضایش است در لیبرالیسم مورد نظر کیملیکا مردود است. نوع دوم (محافظت بیرونی) مطالبه یک گروه از جامعه بزرگتر و مورد تائید و تاکید در تئوری کیملیکا است. به تعبیر کیملیکا با آنکه هر دو نوع مطالبه یا حق ادعایی جمعی برای تامین استحکام گروه قومی یا ملی مشخصی طراحی شده اند، از اساس با یکدیگرمتفاوتاند چرا که:

«نوع اول در پی آن است که گروه را از اثرات ناپایداری زای مخالفان/ منتقدان داخلی
[12] محافظت کند (به عنوان مثال تصمیمات برخی از اعضا در پیروی نکردن از آداب و رسوم سنتی)، در حالیکه دومی در پی آن است که گروه را از اثرات تصمیمات بیرونی
[13] (به عنوان مثال تصمیمات سیاسی یا اقتصادی جامعه بزرگتر) پاسداری نماید.» (کیملیکا،
شهروندی چندفرهنگی، ۳۵)
در محدویت درونی یک گروه قومی یا ملی به بهانه حفظ همبستگی و اتحاد گروه از زور برای اعمال محدویت بر آزادیهای فردی اعضایش استفاده میکند و آزادیهای فردی اعضا را در مواردی که در تعارض با منافع گروه از دید حکومت محلی قرار میگیرد، با قوه قهریه سرکوب میکند. البته واضح است که در اینجا منظور ما محدودیت هایی که در تمام حکومتهای دنیا بر آزادی افراد اعمال میشوند نیست.
کیملیکا میگوید در هیچ کجای جهان آزادی مطلقه نیست و مثلا اگر منظور از آزادی نپرداختن مالیات است، حتی در لیبرالترین جوامع هم افراد آزاد نیستند که مالیات ندهند. یا در خیلی جوامع دموکراتیک گذراندن دورهای برای خدمت سربازی یا خدمات عمومی اجباری است. به تعبیر دیگر تمام دموکراسیها حداقلی از مسئولیت پذیری مدنی و مشارکت را از سوی شهروندان خود مطالبه میکنند. در استرالیا رای دادن اجباری است و هدف ازوضع این قانون پاسداری از نهادهای لیبرال-دموکراتیک و سوق دادن شهروندان به همکاری و مشارکت اجتماعی است.
[14]
با این حال منظور کیملیکا از محدودیت درونی این گونه محدودیتها نیست. منظور محدویت هایی است که در آنها برخی آزادیهای فردی اعضای گروه به نام حراست از سنتهای فرهنگی، حفاظت از راست کیشی مذهبی یا حفظ خالص ماندن نژادی یا قومیتی گروه مورد تعرض قرار میگیرند. برخی گروههای دین مدار یا مرد سالار ممکن است متمایل باشند پیروی از برخی از آداب و رسوم مشخص دینی را بر اعضای خود تحمیل کنند یا زنان را از برخی حقوق اجتماعی یا سیاسی خویش محروم کنند. به طریق خطرناک تر برخی گروههای قومیتی یا ملی ممکن است به دنبال پاک سازی قومیتی یا خالص سازی نژادی در منطقه مورد نظر خود باشند. تاریخ از این گونه مثالها فراوان به خود دیده است. موقعیت یوگسلاوی سابق پس از فروپاشی و جنگ داخلی و پاکسازیهای قومیتی را به یاد بیاورید. اصطلاح محدودیتهای درونی به این گونه از محدودیتهای درون گروهی اطلاق دارد که از نظر کیملیکا با لیبرال دموکراسی— به علت پایمال کردن حقوق مدنی و سیاسی پایه اعضای گروه به بهانههای مختلف—قابل جمع نیست.
اصطلاح محافظتهای بیرونی در نقطه مقابل بر روابط فی مابین گروهها اطلاق میشود نه روابط داخلی یک گروه. در این نوع از رابطه یک گروه قومی یا ملی به دنبال آن است که هویت فرهنگی متفاوت خود را با محدود کردن تاثیر جامعه بزرگ تر بر خود و اعضایش محافظت کند. به تعبیر کیملیکا محافظتهای بیرونی تعبیه میشوند تا یک گروه قومی یا ملی معین را از اثرات برهم زننده تعادل مصون بدارند. محدودیتهای درونی نه تنها در جوامع چندملیتی/چندقومیتی که در جوامع تک فرهنگی هم ممکن است رخ دهند، ولی محافظتهای بیرونی تنها در حکومتهای چندقومیتی یا چند ملیتی مصداق و معنا دارد.
مهم است که دقت کنیم محدودیتهای درونی و محافظتهای بیرونی لازم و ملزوم هم نیستند. ممکن است گروهی قومی یا ملی به دنبال محافظت بیرونی نسبت به جامعه بزرگ تر باشد بدون آنکه بخواهد محدودیتهای درونی بر اعضای خود اعمال کند. برعکس این مطلب هم ممکن است: میتوان تصور کرد گروهی بیش از محافظت بیرونی به دنبال محدودیت درونی باشد و بخواهد اعمال و عقاید اعضای گروه خود را به شکلی که در تضاد با آزادیهای پایه است کنترل کند. هر یک از موارد محافظت بیرونی و محدودیت درونی به مفهوم متفاوتی از حقوق جمعی برای اقلیتها میانجامد که در این میان تنها اولی مورد تائید لیبرالیسم کیملیکایی است. نظریه چندفرهنگ گرایی لیبرال معتقد است لیبرالها برای ارتقا انصاف در روابط میان گروهها باید از برخی انواع محافظت بیرونی حمایت کنند، در حالیکه محدودیتهای درونی که حق اعضای گروه برای پرسش و تفکر در برابر باورهای رایج یا اتوریتههای گروه را محدود میکند، یا در موارد خطرناک به پاک سازی نژادی میانجامد، با لیبرالیسم قابل جمع نیست (شهروندی چندفرهنگی، ۳۷). در نقطه مقابل محدودیتهای درونی نه تنها رعایت محافظتهای بیرونی لزوما با خواسته لیبرالیسم در مورد تحقق حقوق سیاسی و مدنی اعضای گروهها ناسازگار نیست، بلکه از نظر کیملیکا در بسیاری موارد باعث ارتقا ارزشهای لیبرال-دموکراتیک آزادی و خودبنیادی (اتونومی) میشود (ر.ک به شهروندی چندفرهنگی، ۱۰۶-۷۵).
سه نوع حق گروه-جدایش یافته و محافظتهای بیرونی
می دانیم کیملیکا در نظریه اش سه نوع حق گروه-جدایش یافته را برای اقلیتهای قومی یا ملی تبیین میکند:
حق نمایندگی ویژه در نهادهای سیاسی کلان جامعه: این حق باعث میشود که با واسطه داشتن نمایندگانی ویژه در نهادهای تصمیم گیری بزرگ تر در سطح کشور، اقلیت ملی یا قومی در تصمیماتی که برای تمام کشور در نظر گرفته میشوند مورد اجحاف یا اغماض قرار نگیرند.
حق خودگردانی: این حق قدرت را به واحدهای کوچک سیاسی منتقل میکند، و تضمین میکند که اقلیت ملی در مواردی که تصمیمات تاثیر زیادی بر فرهنگ اقلیت دارند، مثلا در مباحث مربوط به آموزش، مهاجرت، توسعه منابع انسانی، زبان، و قوانین خانواده اند، در سایه تصمیمهای اکثریت قرار نگیرند.
حق چندقومیتی: بر اساس این دسته از حقوق آن دسته از آداب فرهنگی یا دینی قومیتها که به واسطه در اقلیت بودن مورد حمایت مالی کافی نیستند، مثلا گروههای هنری، یا آن دسته از آداب فرهنگی/دینی اقلیتهای قومی که به واسطه قوانین موجود، غالبا به طور ناخواسته، مورد تبعیض اند، مورد حمایت دولت قرار میگیرند (شهروندی چندفرهنگی، ۳۸-۳۷).
کیملیکا توضیح میدهد که هریک از این سه نوع حقوق گروه-جدایش یافته متضمن محافظتهای بیرونی هستند. به عبارت دیگر هر یک از سه نوع حق فوق به طریقی متفاوت یک اقلیت ملی/قومی را در برابر قدرت سیاسی یا اقتصادی جامعه بزرگ تر ایمن میکند.
او میافزاید در اکثریت موارد حقوق جدایش یافتهای که اقلیتهای قومی یا ملی به دنبال آن هستند، فقط برای تحقق محافظتهای بیرونی و نه اعمال محدودیتهای درونی است. در چنین موردی اقلیت قومی یا ملی فقط به دنبال آن است که اطمینان حاصل کند جامعه بزرگ تر او را از شرایطی که برای بقای فرهنگی اش به عنوان یک فرهنگ متمایز لازم است محروم نمیکند، نه اینکه خواهان اعمال محدودیتهای غیر دموکراتیک بر اعضای خود باشد.
ولی در شرایطی ممکن است که حق خودگردانی و حقوق چندقومیتی برای کنترل صداهای مخالفان
[15] و سرکوب منتقدان درون گروه، یا اعمال محدودیتهای درونی بر اعضا مورد استفاده قرار گیرند. مثلا در بستر کانادا یا آمریکا در مواردی بومیان خواستار این بودهاند که از بندهایی از قوانین اساسی لیبرال آمریکا یا کانادا که بر اساس قاعده تضمین آزادیهای پایه به چالش کشیدن قوانین محلی از سوی مخالفان درون گروهی مجاز میداند مستثنا شوند.
نگرانی مشروع از منظر کیملیکا آن است که جایز شمردن محدودیت در مورد اعمال منشور حقوق قانون اساسی در مورد بومیها این امکان را فراهم آورد که افراد یا گروههای کوچک تر در جوامع سرخ پوستی زیر نام همبستگی گروهی یا خلوص فرهنگی سرکوب شوند و صدایشان شنیده نشود. در آمریکا و کانادا همواره این نگرانی از سوی لیبرالها ابراز شده که آزادیهای پایه زنان سرخ پوست زیر عنوان خودگردانی و به نام آداب و رسوم گروه یا سنت نقض شوند. به عنوان مثال در اوایل دهه نود اتحادیه زنان بومی کانادا درخواست کرد که حکومتهای خودگردان محلی ازبندهای منشور حقوق قانون اساسی مستثنا نشوند تا بدین وسیله زنان سرخ پوست از لوازم برابری جنسیتی موجود در قانون اساسی لیبرال آمریکا یا کانادا محروم نگردند. استدلال اتحادیه زنان بومی آن بود که به واسطه خطر تبعیض جسیتی در سرزمینهای سرخ پوستی، تصمیمات حکومت محلی نباید مجاز به تخطی از منشور حقوق در قانون اساسی باشد.
یکی از استثناها در این زمینه قبیله پوبلو
[16] است. پوبلوها در واقع به دنبال آن بودهاند که نوعی حکومت دینی محلی برپا کنند که بر علیه آن دسته از اعضای قبیله که از پذیرش دین رسمی قبیله سرباز میزنند، تبعیض اعمال کند؛ مثلا آن دسته از اعضای گروه که به پروتستانتیسم تغییر مذهب داده اند، از مزایای تامین مسکن ارزان تر محروم شوند. در این مورد واضح است که حق خودگردانی برای محدود کردن آزادی اعضا برای مورد پرسش قرار دادن عقاید رسمی گروه و تجدید تظر در آداب و رسوم سنتی مورد استفاده قرار میگیرد و از منظر لیبرال مردود است.
با این حال کیملیکا معتقد است تجربه نشان داده اکثر گروههای سرخ پوستی در کانادا و آمریکا به دنبال تحمیل قوانین غیر لیبرال بر اعضای خود نیستند و ناظران بیرونی به راحتی و بدون بررسی دقیق نمیتوانند در مورد لیبرال نبودن تصمیمات حکومت محلی سرخ پوستها کسب اطمینان کنند (شهروندی چندفرهنگی، ۴۴-۳۸). به عنوان مثال سرخ پوستها هرگز به دنبال پاکسازی نژادی در سرزمینهای خود نبودهاند.
انطباق سه حق گروه-جدایش یافته بر ایران
چنانکه کیملیکا در نظریه شهروندی چندفرهنگی خود از سه نوع حق در مورد اقلیتهای قومی/ملی در نظریه اش دفاع میکند: یکی حق نمایندگی ویژه در نهادهای سیاسی کلان جامعه بزرگتر است، دومی حق خودگردانی و سومی حق چندقومیتی. سئوال اساسی این است که کدام یک از این حقوق تاحد زیادی بر ایران، با در نظر گرفتن وضعیت خاص قومیتها در این کشور، قابل اجرا است؟
از میان سه نوع حق گروه−جدایش یافته، یا حقوق جمعی، که کیملیکا از آنها یاد میکند، میتوان تصور کرد که در یک سیستم لیبرال دموکراتیک در ایران پس از گذار به دموکراسی در دوره پسا جمهوری اسلامی، حق نمایندگی ویژه و حق چندقومیتی، بدون چالش اساسی بر ایران قابل انطباق باشند. در حق چندقومیتی، که مثال آن حقوق مهاجران در آمریکا و اروپای شمالی است، مهاجران حق دارند که ویژگیهای فرهنگی-زبانی متمایز خود را به عنوان یک قومیت مستقل، در کنار ادغام در فرهنگ اکثریت حفظ کنند. در مورد حق نمایندگی ویژه، برای جلب مشارکت و اجرای عدالت در مورد اقلیتهای زیر تبعیض، در یک سیستم حکومتی تعداد کرسیهای مشخصی برای نمایندگان آن اقلیتها در نهادهای تصمیمگیری کلان، مثلا دادگاه عالی قانون اساسی و مجلس یا مجالس، در نظر گرفته میشود. در مورد ایران میتوان تصور کرد که حق نمایندگی ویژه به نمایندگان اقلیتهای قومی ترک، کرد، بلوچی، عرب، در کنار اکثریت فارسزبان، در نهادهای تصمیمگیری کلان کشور داده شود. به نظر میرسد حقوق چندقومیتی و حق نمایندگی ویژه در صورت اجرا نه تنها خللی به تمامیت ارضی ایران یا ثبات وارد نمیکنند، بلکه برعکس حس وحدت و قرابت را میان اقوام/ملل مختلف ساکن ایران، از فارس گرفته تا ترک و کرد و عرب و بلوچی، محتملا کنند و ضامن تمامیت ارضی ایران گردند. البته در این زمینه باید در حوزه عمومی بحث کرد که آیا این حق نمایندگی ویژه لازم است با بازترسیم مرزهای مناطق کشور بر اساس قومیت صورت گیرد، یا تغییر تقسیمات کشوری در اکثر موارد لازم نیست. نظر نگارنده بیشتر به آن تمایل دارد که در مراحل اولیه گذار به دموکراسی بهتر است مرزبندیهای کنونی استانها را برای اجتناب از بروز اختلافات قومی، بطور اساسی دچار تغییرنشوند. در همین تقسیمات کشوری کنونی اقلیتهای قومی/ملی در استانهایی مانند آذربایجان شرقی، اردبیل، زنجان، کردستان در اکثریتاند و در بسیاری موارد یک اقلیت قومی در یک استان اکثریت را تشکیل میدهد.
اگر بپذیریم در ایران از دوران هخامنشی تا قاجار، با تمام افتو خیزها و دست بدست شدنهای حکومتها همواره نوعی سیستم فدرالیسم منطقهای با تقسیم کشور بر مناطقی چون خراسان، فارس، آذربایجان، خوزستان، گیلان، مازندران، بلوچستان و..برقرار بوده است، به نظر میرسد فدرالیسم منطقهای یا نظام نامتمرکز منطقهای بیش از سیستم فدرالیسم قومی بر ایران قابل اطلاق است. به عبارت دیگر اگر بپذیریم ایران قبل از دوران رضا شاه ولایات محروسه ایران بوده است نه یک سیستم حکومتی متمرکز، این تقسیمبندی بر اساس منطقه بوده است تا قومیت. به نظر میرسد بتوان نشان داد اعطای دو حق نمایندگی ویژه و چندقومیتی به اقلیتهای قومی/ملی با سابقه تاریخی ایران به عنوان یک کشور یکپارچه با سیستمی چندفرهنگی/چندقومیتی از حکومت در دوران قبل از حکومت پهلوی سازگار است.
با این حال شاید بتوان گفت چالشبرانگیزترین حق گروهجدایش یافته از میان سه حق مورد اشاره کیملیکا در انطباق بر ایران حق خودمختاری است که به نوعی سیستم فدرالیسم قومی میانجامد. (به این مسئله در مقاله آینده بیشتر خواهیم پرداخت.)
دادگاه عالی قانون اساسی به عنوان جزو جدایی ناپذیر فدرالیسم یا نظام عدم تمرکز در ایران آینده
گفتیم بر اساس چندفرهنگگرایی، لیبرل حقوق جمعی و حقوق فردی نمیتوانند به گونهای تعریف شوند که یکدیگر را نقض کنند. برای نیل به این مقصود لازم است یک قانون اساسی لیبرال جایگزین قانون اساسی کنونی حاوی اصل ولایت فقیه ایران شود و نهادی مانند دادگاه عالی قانون اساسی در آمریکا یا کانادا (یا سایر کشورهای دموکراتیک) ضامن اجرای قانون اساسی و حفظ و پاسداشت آزادیهای فردی در کنار حقوق جمعی باشد.
به تعبیر دیگر اگر قرار باشد سیستمی از خودگردانی در ایران برقرار شود، باید پیشاپیش قوه قضائیه کنونی با یک قوه قضائیه دموکراتیک و مستقل و قدرتمند وسکولار جایگزین شود. به عنوان بخشی از این قوه قضائیه، باید یک دادگاه عالی قانون اساسی وجود داشته باشد که مستقل از حکومتهای محلی ایالات و با قدرتی مافوق آنها بتواند آزادیهای فردی پایه در سراسر کشور را تضمین کند. بر اساس حق نمایندگی ویژه، به عنوان یکی دیگر از حقوق گروهجدایش یافته، اعضای اقلیتهای قومی/ملی لازم است در میان قضات این دادگاه عالی نمایندگانی داشته باشند.
چنین دادگاهی که متعلق به حکومت فدرال است نه حکومتهای محلی تضمین خواهد کرد که مناطق خودمختار، در صورت برقراری چنین حقی در ایران، با تمام ساکنان خودشان، چه از گروه اکثریت یا اقلیت، و فارغ از تعلقها و گرایشهای آنها در مورد دین، سیاست، تاریخ، هنر، فرهنگ، زبان و قومیت به یکسان و بر اساس احترام به دو اصل برابری و آزادی برخورد میکنند. تنها در چنین بستری است که میتوان امیدوار بود اعتلای حقوق جمعی به ارتقا حقوق فردی و حقوق بشر، فارغ از نژاد و قومیت و مذهب و جنسیت، بینجامد.
منبع : رادیو زمانه
پانویسها:
[1]می توان گفت لیبرالیسم واکنشی بود به نظام فئودال که در آن حقوق سیاسی و فرصت های اقتصادی افراد وابسته به تعلق گروهی آنها تعریف میشد.
[2] Group-differentiated rights
[3] Group-differentiated citizenship
[8] Internal restrictions
[10] Inter-group relations
[11] Inter-group relations
[14]لازم به توضیح نیست که در شرایطی مانند وضعیت کنونی ایران به علت وجود نظارت استصوابی رای دادن اجباری برخلاف استرالیا ضد ارزشهای لیبرال دموکراتیک است و این اجبار درسیستمی استبدادی مانند نظام ولایت فقیه مصداقی دموکراتیک نمی تواند داشته باشد.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
7 آگوست 2012
Posted by azdemokrasi |
فارسی, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, حقوق اقوام, حرکت ملی, دمکراسی | لیبرالیسم, میثم بادامچی, چند فرهنگی |
بیان دیدگاه
میثم بادامچی − این نوشتار بر این پیشفرض استوار است که اقلیتهای قومی/ملی ایرانی برای احقاق حقوق قومی/ملیشان بهتراست با مردم فارسزبان وارد گفتوگو شوند و حساسیتها و نیازها و مطالبات خود را به گوش ایشان به عنوان یک ترکیب جمعیتی مهم که از قضا سهم مهمی هم در مراکز قدرت در دوران ظهور دولت مدرن در ایران دارد، برسانند. بدون ایجاد یک گفتوگوی گسترده و همهجانبه بسط گفتمان احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان بر بستری لیبرال-دموکراتیک میسر نخواهد شد و محتملا بسیار سخت به نتیجه مطلوب میرسد.
این نوشتار بر آن تاکید دارد که در هر گفتوگویی برای حصول نتیجه اقناعی لازم است طرفین از اصطلاح و ادبیاتی استفاده کنند که هم محترمانه باشد، و هم حتی الامکان حساسیت و عکس العمل طرف مقابل را برنینگیزد. هر ادبیاتی لزوما به گسترش و بسط دیالوگ نمیانجامد و چه بسا در جهت افزایش بی اعتمادی عمل میکند. به نظر مطلوبتر آن است که اقلیتهای قومی و ملی، که نگارنده به عنوان یک ترک آذربایجانی یکی از ایشان است، از واژگانی حتی الامکان بیطرف و علمی استفاده کنند که طرف مقابل را به شنیدن نیازهای ایشان، فهم درد و رنجشان و همکاری اجتماعی بیشترسوق دهد.
استناد ذاتگرایانه به لغت «فارس» در اینترنت
یکی از مسائلی که میتواند گفتمان حقوق اقلیتها را با مانع یا اصطکاک یا عکس العمل از سوی بقیه روبرو کند، استفاده از ادبیات ذاتگرایانه در خطاب قرار دادن فارسزبانان در فضای مجازی است. به اعتقاد نگارنده گاه نوعی ذاتگرایی در مخاطب قرار دادن فارسزبانان در ادبیات گروههایی از مدافعان حقوق اقلیتها (اقلیت در معنای کیملیکایی کلمه و نه در معنای روزمره) در اینترنت قابل مشاهده است. به اعتقاد نگارنده این نوع ذاتگرایی، که البته بیشتر واکنشی ناخودآگاه یا آگاهانه است به ظلمهای رفته بر اقلیتهای قومی/ملی در ایران در دوران جدید، از جهاتی با ذاتگرایی مشابه در برخی نوشتههای فارسیزبانان در فضای مجازی در نقد دین و مشخصا اسلام قابل مقایسه است.
استدلال خواهم کرد اینکه به عنوان مثال گفته شود «فارسها ضد احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان یا شوونیست هستند» مانند این جمله است که بگوییم «اسلام با لیبرال-دموکراسی سازگار نیست». هر دو سخن فوق از مشکل تعمیم نابجا یا نوعی ذاتگرایی آشکار یا نهان رنج میبرند. گرچه هر دو جمله فوق اگر درست تفسیر شوند درصدی از حقیقت را در دل خود دارند، هیچکدام فارغ از خطا نیستند و مثالهای نقضکننده مهمی در برابرنگاه تعمیمگرایانه هردو وجود دارد. مشخصا در برابر هردوی مدعیات فوق میتوان پرسید: کدام فارس منظور نظر است؟ کدام تفسیر از اسلام را میگوییم؟
فارس بودن به مثابه فرهنگ، نه به عنوان نژاد و خون
قبل از ورود به بحث اسلام باید بگوییم که در دایره ایران، فارس، ترک، کرد یا عرب و بلوچی معنایی نمیتواند داشته باشد جز فارسزبان و ترکزبان و کردزبان و عربزبان و بلوچیزبان، و کسی که به هرکدام از فرهنگهای فارسی، ترکی، کردی، عربی و بلوچی تعلق خاطر دارد. یعنی اگر بخواهیم دچار استفاده نادرست از کلمات نشویم، اصطلاحات فارس، ترک، کرد، و عرب و بلوچی را تنها بر اساس اولا زبان و ثانیا فرهنگ این اقوام میتوان تعریف کرد.
اتفاقا از نظر فرهنگی، اقوام/ملل ساکن ایران مشابهتهای بسیاری به هم دارند، همان طور که در سطح وسیعتر، میان قومیتها/ملیتهای کشورهای خاورمیانه هم وجوه مشترک فرهنگی بسیاری وجود دارد. در یکی از نوشتههای پیشین گفتیم که مفهوم ملیت یا قومیت نمیتواند هویتی نژادی داشته باشد و قومیت/ملیت را نمیتوان بر اساس تبارو خون و عقبه نژادی تعریف کرد. اگر چنان تعریفی از هویتهای قومی/ملی ارائه کنیم، در دام نژادگرایی افتادهایم. از ویل کیملیکا نقل کردیم که
[1]:
«مهم است که توجه کنیم گروههای ملی، آن طور که منظور من از این اصطلاح است، به واسطه نژاد یا تبار تعریف نمیشوند. این نکته به وضوح با در نظر گرفتن اکثریت انگلیسی زبان ایالات متحده و کانادا قابل تشخیص است. در هر دوی این کشورها، حجم زیادی از مهاجرت در طی زمانی بیش از یک قرن، در ابتدا از اروپای شمالی، در مرحله بعدی از اروپای جنوبی و غربی، و امروزه بیشتر از آسیا و آفریقا، رخ داده است. به همین سبب انگلیسی زبانهای آمریکایی یا کانادایی که که تبارشان منحصرا از تبار[نژاد، خون] آنگلوساکسون است یک اقلیت پیوسته رو به کاهش است. این نکته در مورد اقلیتهای ملی [فرانسوی زبانهای کانادا، اسپانیاییزبانهای آمریکا، یا ساکنان بومی هردو] هم صادق است.» (شهروندی چند فرهنگی، ۲۳-۲۲)
بر اساس نظریه چندفرهنگی لیبرال کیملیکا، که نظریهای است که در این مجموعه مقالات در صدد دفاع و در مواردی نقد آن بودهایم، هرگونه تعریفی از قومیت/ملیت که بر اساس خون و نژاد صورت بگیرد، ناخواسته در ورطه گفتمان نژادپرستانه افتاده است. بر این اساس به اعتقاد نگارنده اگر از»فارس» منظوری متفاوت از کسی که به زبان فارسی سخن میگوید
[2] یا تعلق فرهنگی به فرهنگ فارس/پارس زبانان دارد داشته باشیم، نادانسته در ورطه گفتاری از نظر سیاسی ناصواب
[3] افتادهایم.
سه اسلام و نسبت متفاوت هریک با لیبرال-دموکراسی
در نقد ذاتگرایی، هویت فارسی را از جهاتی با هویت اسلامی میتوان قابل قیاس دانست. مصطفی ملکیان، روشنفکر ایرانی، در یکی از مقالاتش اسلام را به سه گونه تقسیم میکند: اسلام بنیادگرا، اسلام سنتگرا، اسلام تجددگرا.
[4] در اینجا منظور ملکیان از اسلام نه قرآن و سنت، و نه عملکرد مسلمانان در طول تاریخ، بلکه قرائتها و روایتهایی است که عالمان مسلمان از قرآن و سنت داشتهاند. (
راهی به رهایی، ۹۸
[5])
چکیده تبیین ملکیان از هر یک از این سه نوع اسلام از این قرار است:
− اسلام بنیادگرا «شدیدا نصگرا و نقلگراست» و «دیانت را بیش از هرچیز و پیش از هرچیز در رعایت احکام شریعت و فقه میداند»، و نسبت به همه حکومتهای سکولار سر ناسازگاری و قصد براندازی دارد تا بجای آنها «نظامهای حکومتی شریعتمدار و فقهگرا ایجاد کند». (راهی به رهایی، ۹۹)
− اسلام تجددگرا در مقابل «احکام شریعت یا فقه را تغییر ناپذیر نمیداند، بلکه بیشتر آنها را تختهبند زمان، مکان، و اوضاع و احوال اجتماعی و فرهنگی جامعه عرب چهارده قرن پیش میداند و جمود بر آنها را موجب دور شدن از روح پیام جهانی و جاودانی اسلام میداند»، «بیشتر سعی در عقلانی سازی احکام شریعت و فقه و نزدیک ساختن این احکام به حقوق بشر و نوعی اخلاق جهانی مورد فهم و قبول انسان امروز دارد» و معتقد است که وجود جامعهای دینی در سایه حکومتی سکولار (به معنای غیر دینی نه ضد دینی) ممکن است و با تشکیل حکومت دینی لزوما رفاه مادی نیز حاصل نمیشود. (راهی به رهایی، ۱۰۱)
اسلام سنتگرا تدین را بیشتر نوعی سیر و سلوک باطنی میداند که رعایت دقیق احکام شریعت و فقه شرط لازم توفیق آن است. با این حال اسلام سنتگرا «حکومتهای غیردینی را چندان مانع و مزاحم [دیدگاه مطلوبش در مورد] استکمال فرد و جامعه نمیبیند.» (راهی به رهایی، ۱۰۳)
محمدتقی مصباح یزدی یکی از شاخصترین نمایندگان اسلام بنیادگرا در ایران است، سیدحسین نصر یکی از نمایندگان معروف اسلام سنتگرا است و عبدالکریم سروش، عبدالله النعیم، و محمد مجتهد شبستری از نمایندگان شاخص اسلام تجددگرا هستند.
نقدی که بر اساس این تقسیم سه گانه اسلام میتوان برجمله «اسلام با لیبرال-دموکراسی سازگار نیست» وارد کرد، این است که معلوم نیست در این عبارت منظور گوینده از اسلام، اسلام بنیادگرا است، یا اسلام تجددگرا یا اسلام سنتگرا. همانطور که تاحدی اشاره شد هرکدام از سه نوع اسلام فوق حکمی متفاوت در مواجهه با لیبرال-دموکراسی دارند. بسیار واضح است که اسلام بنیادگرا با دموکراسی سازگار نیست و هویت خود را بر ضدیت با لیبرال-دموکراسی بنا کرده است. با این حال میتوان به خوبی نشان داد اکثر انواع اسلام تجددگرا
[6] (به جز نظریههایی از قبیل امت و امامت شریعتی، اگر بتوان آنرا نظریهای از اسلام تجددگرا دانست) با لیبرال-دموکراسی سازگارند. موضع اسلام سنتگرا در مورد لیبرال-دموکراسی موضعی بینابین است (
راهی به رهایی، ۱۰۴). به نظر میرسد کاملا بتوان اسلام سنتگرا را نوعی تفسیر کرد که با لیبرالیسم سیاسی از نوعی که جان رالز متاخر آنرا نمایندگی میکند، سازگار باشد.
مصطفی ملکیان در پایان مقاله «راهی به رهایی» مینویسد:
«نتیجه آنکه نمیتوان مدعی شد که اسلام، به نحو اطلاق، با لیبرالیسم ناسازگار است…..ولی البته میتوان گفت که یکی از قرائتهای اسلام، یعنی قرائت بنیادگرایانه، با لیبرالیسم نمیسازد….ناگفته نگذارم که به گمان نگارنده این سطور، غیر قابل دفاعترین قرائت از اسلام همان قرائت بنیادگرایانه آن است.» (راهی به رهایی، ۱۰۵-۱۰۴)
نتیجهگیری تحلیل ملکیان، که به نظر نگارنده معقول است، این است که جمله «اسلام با لیبرال-دموکراسی سازگار نیست» با توجه به اینکه کدامیک از سه نوع اسلام بنیادگرا، تجددگرا، یا سنتگرا منظور نظر گوینده باشد، میتواند درست یا نادرست باشد. جمله «اسلام با لیبرال-دموکراسی سازگار نیست» را میتوان نوعی مواجهه ذاتگرایانه با دیانت نامید که امکان ارائه قرائتهای مختلف از اسلام را نفی میکند و بر اساس تعمیمی که بر اساس تحلیل فوق ناروا است حکم در مورد عدم امکان یکجا جمع کردن اسلام و دموکراسی صادر میکند.
به همین منوال میتوان گفت جمله «فارسها ضد حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان یا شوونیست هستند» بر قرائتی ذاتگرایانه از مفهوم فارس بودن بنا شده است و دارای اشکالات مشابهی است.
چهار نوع هویت فارسی و مواجهه متفاوت هریک با حقوق اقوام/ملل غیر فارس
هویت فارسی/پارسی هم مانند هویت اسلامی هویتی کاملا متکثر است. همانطور که ملکیان اسلام را به سه نوع تقسیم کرده است، شاید بتوان هویت فارسزبانان را از جهت مواجههشان با بحث حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان در ایران به چهار دسته تقسیم کرد:
الف- فارس مذهبی مدافع تکثر
ب- فارس مذهبی ضد تکثر
ج- فارس غیر مذهبی مدافع تکثر
د- فارس غیرمذهبی ضد تکثر
در تقسیم بندی فوق، چنانکه قبلا در تعریف غیر نژادی از فارس بودن اشاره شد، منظور از فارس کسی است که ۱) زبان مادریاش فارسی است و ۲) تعلق خاطر به فرهنگ فارسی/پارسی دارد. ما فعلا این موضوع را که این تعلق خاطر مربوط به فرهنگ فارسی قبل از اسلام است یا متعلق به فرهنگ فارسی بعد از اسلام، به کناری مینهیم. دیگر اینکه منظور از تکثر در تقسیمبندی بالا در درجه اول تکثر قومی در یک چهارچوب لیبرال-دموکراتیک است نه انواع دیگر تکثر از قبیل تکثر جنسیتی. همچنین، منظور از مذهبی و غیر مذهبی در تقسیم بندی بالا باور یا عدم باور شخصی فرد صاحب هویت به اسلام یا یکی دیگر از ادیان رسمی رایج است. تقسیمبندی فوق را البته میتوان به زیرشاخههای جدید گسترش داد که فعلا مورد نیاز ما نیست.
به علاوه میتوان با تغییر عبارت فارس/فارسزبان در چهارگانه فوق با هویت قومی اکثریت در یک کشور همسایه خاورمیانهای این تقسیمبندی را در آنجا هم قابل اطلاق دانست. به عنوان مثال اگر بحث ما بجای ایران در مورد ترکیه بود، میتوانستیم در تقسیم فوق بجای کلمه فارس هویت ترک/ترکزبان را قرار دهیم و بر اساس آن ترکهای ترکیه را به ترک مذهبی مدافع تکثر، ترک مذهبی ضد تکثر، ترک غیر مذهبی مدافع تکثر و ترک غیرمذهبی ضد تکثر تقسیم کنیم و ابزاری برای بررسی مواجهه ترکان ترکیه با مسئله حقوق اقوام/ملل غیر ترک آن کشور، مشخصا کردها، به دست دهیم.
در برابر جمله «فارسها ضد احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان یا شوونیست هستند » میتوان پرسید کدام فارس منظور نظر گوینده است: فارسزبان مذهبی مدافع تکثر، فارسزبان مذهبی ضد تکثر، فارسزبان غیر مذهبی مدافع تکثر و یا فارسزبان غیرمذهبی ضد تکثر؟ هویت الف منظور نظر گوینده است، یا هویت ب، یا ج و یا د؟
واضح است که فارسهای ب و د ضد حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان هستند، چون هویت خود را دانسته یا ندانسته در تقابل با احقاق حقوق اقلیتهای قومی/ملی در ایران در یک چهارچوب لیبرال-دموکراتیک تعریف کردهاند. بر این اساس میتوان گفت «فارسهای ب و د ضد احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان یا شوونیست
[7] هستند». با این حال و در نقطه برابر فارسهای الف و ج طرفداراحقاق حقوق اقوام/ملل ایران هستند و در نتیجه شوونیست نیستند.
نتیجه: ذاتگرایی و بی تفاوتی به مثابه موانعی جدی برای گفتوگو
برای گذار ایران به دموکراسی کوشش برای فهم دیگری در فرآیند گفتوگوی سازنده، اجتناب از نگاههای تعمیمگرا و آمیخته با پیشداوری، و همکاری اجتماعی میان گروههای قومی/ملی ساکن این سرزمین، شرطی ضروری است.
به نظر چه مسلمان باشیم و چه آتئیست، و چه فارس باشیم یا ترک، کرد، عرب و یا بلوچی، اخلاقیتر مینماید که از نگاه ذاتگرا و تعمیمگرا به هویتهای دینی و قومی گروهایی که عضوشان نیستیم اجتناب کنیم. به تعبیر دیگر به نظر میرسد دوری از ذاتگرایی بیشتر با رواداری، به عنوان اساس و گوهر اخلاقی لیبرال-دموکراسی به عنوان شکل ایدهآل حکومت، سازگار است.
به تعبیر دیگر قبل از اینکه فردی که خود را مسلمان میداند، خود بیان کند که فهمش از اسلام به بنیادگرایی نزدیکتر است، یا تجددگرایی یا سنتگرایی، ما نمیتوانیم در مورد جمعپذیری یا جمعناپذیری هویت اسلامی او با لیبرال-دموکراسی نظر دهیم. به همین منوال، قبل از اینکه یک فارس زبان − به عنوان عضوی از گروهی جمعیتی که از فضیلت دو زبانه بودن محروم است و در عوض بنا بر توافق گذشتگان زبان مادریاش در هشتاد سال پس از تاسیس حکومت مدرن در ایران این امتیاز را داشته است که زبان رسمی و اداری کشور باشد − خودش را در قالب یکی از هویتهای چهارگانه فوق بگنجاند، ما به عنوان اعضای اقلیتهای قومی/ملی، بدون اطمینان از اینکه او واقعا و به صورت اصولی نفی کننده حقوق اقوام غیر فارسزبان است، از نظر اخلاقی مجاز نیستیم او را در دستههای ب یا د، یا رده بندی شوونیستی، قرار دهیم.
بطور متقابل از فارسزبانان ایرانی انتظار میرود بیش از پیش و بدون پیشفرض در یافتن راهحلی لیبرال-دموکراتیک برای احقاق حقوق قومیتها/ملیتهای غیر فارسزبان در ایران همکاری کنند. طبیعی است که این همکاریها به نفع اتحاد میان اقوام ایران، از جمله فارسزبانها و دوزبانهها، و موجب قویتر شدن حس لزوم حفظ تمامیت ارضی در میان ساکنان آن خواهد بود. به اعتقاد نگارنده بهترین طریق برای بطلان ادعای «فارسها ضد احقاق حقوق اقوام/ملل غیر فارسزبان ایران یا شوونیست هستند»، و یکی از بهترین طرق برای قویتر شدن علاقه به حفظ تمامیت ارضی آن است که فارسبانهای کشورمان، مثلا آن عده که فعال جنبش سبزند، خودشان دست بالا بزنند و در جهت احقاق حقوق از دست رفته اقلیتهای قومی/ملی ایرانی بکوشند و نشان دهند اکثریت فارسها در تقسیم بالا فارسهای جزو دسته الف و ج هستند، نه ب و د.
بی تفاوتی فارسزبانها در مورد حقوق اقلیتهای قومی/ملی غیر همزبانشان نه تنها وضعیت را بهتر نمیکند، در سناریوهای بدبینانه میتواند راه را بر بالکانیزه شده ایران یا شقه شقه شدن آن در دوران ضعف حکومت مرکزی و روزگار پسا جمهوری اسلامی بگشاید.
از قدیم گفتهاند که پاک کردن صورت مسئله مسئله را حل نمیکند. به همین منوال سکوت در مورد مسئله حقوق قومیتها به ترکها، کردها، بلوچیها و عربهایی که حس میکنند مورد تبعیض واقع شده اند، نه تنها قانع یا آرام نمیکند، بلکه برعکس با ایجاد روحیه یاس و بدبینی فضای رادیکالیسم را به نفع جداییطلبی تقویت میکند.
منبع : رادیو زمانه
در همین زمینه
پانویسها
[2] ما در این بحث برای اجتناب از پیچیدگی تمایز میان گویشهای زبان فارسی را، که خود به نوبه خود بحث بسیار مفصلی است، به کناری مینهیم و به صورت سادهسازی شده تنها از یک هویت فارسی سخن می گوییم. در عالم واقع بیش از یک هویت فارسی داریم و بهتر است بگوییم هویتهای فارسی داریم.
[3] Politically incorrect
[4]البته واضح است که تقسیم بندی ملکیان اسلام را به این سه نوع تنها نوع تقسیمبندی ممکن در مورد اسلام نیست و می توان تقسیمبندیهای دیگری هم از این دین ارائه کرد.
[5]مصطفی ملکیان، «سخنی در چندوچون ارتباط اسلام و لیبرالیسم»،
راهی به رهایی، نشر نگاه معاصر، صص.106-93.
[6] این سخن خصوصا در مورد انواع متاخر قرائت تجددگرایانه از اسلام درست می نماید.
[7] البته نگارنده ترجیح می دهد از اصطلاح شوونیست در نوشته هایش استفاده نکند، چون این اصطلاح به خاطر کاربردهای عامیانهای که از آن لااقل در فضای اینترنت شده است، بار علمی خود را تا حدودی از دست داده است. به عبارت دیگر در شرایط کنونی اصطلاح شوونیست بیشتر باری پولمیک و جدلی یافته و به سختی ممکن است به کار بحثهای فلسفی و علمی و دقیق در زمینه حقوق اقوام بیاید.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
18 ژوئیه 2012
Posted by azdemokrasi |
فارسی, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, حقوق اقوام, دمکراسی | لیبرالیسم, میثم بادامچی |
بیان دیدگاه
«حکومت شریست ضروری». بر اساس این جمله معروف توماس پین، وجود حکومت برای رعایت قانون، امنیت و نظم ضروریست اما شر است چون قدرت بیش از حدش باعث استبداد و دیکتاتوری می شود. (پس قدرتش باید محدود شود) اما چگونه می توان قدرت سیاسی یک حکومت را تا حد ممکن کاهش داد تا جایی که به کارکردهایش خللی وارد نشود؟
در دموکراسی لیبرال روشهای متعددی برای محدود کردن قدرت سیاسی یا تحدید آن وجود دارد. مونتسکیو با تاکید بر بحث تفکیک قوای سه گانه و مهار قدرت بوسیله قدرت اعتقاد داشت که «قوه قضاییه، مجریه و مقننه باید مستقل و تفکیک شده از یکدیگر باشند تا هیچکدام پتانسیل تبدیل شدن به یک دیکتاتوری را نداشته باشند». در تحلیل مونتسکیو، هر یک از سه قوا در صورت لزوم این توانایی را خواهند داشت تا بر علیه قوه ای که به سمت دیکتاتوری در حرکت است، بایستند و آنرا مهار کنند.
رکن چهارم دموکراسی نیز همین کارکرد را دارد. «حکومت باید بوسیله نظارت جراید محدود شده تا قدرتش برای آزادی و دموکراسی تهدید کمتری به شمار رود.»
جان لاک نیز به منظور تحدید قدرت سیاسی بحث «جامعه مدنی» در مقابل دولت را مطرح کرد. بر طبق این تحلیل، حکومت باید بوسیله نیروی جامعه مدنی محدود شده تا هیچگاه توان خودکامگی نداشته باشد. حق تظاهرات، راهپیمایی، تشکیل احزاب، سندیکاها، اتحادیه ها و نهادهای صنفی مختلف همگی ناظر بر همین امر است.
در صدر مطالبات انقلابیون مشروطه، دو شعار قانون و عدالتخانه نیز همین هدف را دنبال می کرد. آنها به این موضوع رسیده بودند که حکومت و حاکم باید به رعایت قانون ملزم و در برابر عدالتخانه سر تعطیم فرود آورد. هدف مشروطه خواهان از پیگیری این اهداف، مهار قدرت نامحدود «پادشاه و دربار» بود. آنها می دانستند که قدرت نامحدود، نتیجه اش جز دیکتاتوری و عقب ماندگی نیست.
از دیگر روشهای تحدید قدرت سیاسی در دموکراسی لیبرال، انتخابی بودن نهادهای سیاسی و محدودیت زمانی برای ماندن بر اریکه قدرت است. در واقع نهادهای سیاسی حاکم، باید تنها بر پایه رای اکثریت و برای یک مدت معین ( فرضا چهار ساله) انتخاب شده و بعد از آن قدرت را ترک کنند.
بحث تخصصی تر لیبرالها برای تحدید قدرت سیاسی که فردریش هایک نیز به آن پرداخته، معطوف به حداقل وظایف ممکن برای دولتهاست. آنها استدلال می کنند: «دولت نمی تواند بانی اخلاقیات جامعه و معیار خیر و شر باشد. دولت باید تا حد ممکن کوچک و اختیاراتش به نهادهای مدنی و بخشهای خصوصی واگذار گردد.»
یکی دیگر از موثرترین روشهای تحدید قدرت، بحث توزیع و عدم تمرکز قدرت سیاسی در پایتخت است. بدین معنی که باید قسمتی از اختیارات دولت تفویض و به استانها و مناطق دیگر واگذار گردد. بر همین پایه عدم تمرکز قدرت یکی از مهمترین راهکارهای کاستن از قدرت سیاسی شرور است.
اشکال مختلف حکومتهای فدرالیسم، تحت لوای یک قانون اساسی واحد، برای مناطق و استانهای دیگر حداکثر اختیارات ممکن را در نظر می گیرند تا ضمن حفظ ثبات سیاسی، اهرمهای مهار «قدرت مرکزی «را توسط استانها و مناطق دیگر فراهم کنند.
نظام های توتالیتر یا فاشیستی همگی متمرکز و مبتنی بر تکثر ستیزی و اتحاد بی چون چرا هستند. شاید بتوان یکی از اصلی ترین تمایلات حکومت های توتالیتر را تنوع ستیزی و یکسان سازی نهادهای اجتماعی دانست. چنین حکومتهایی، با نادیده گرفتن تنوعات مختلف جامعه اعم از مذهبی، قومی و فرهنگی در تلاش هستند تا هنجارهای ایدولوژیک و مطلق گرایانه یا مکتبی خود را به عنوان جایگزینی برای این موارد تحمیل کرده یا لااقل به این سمت حرکت کنند. اینجاست که اعتقاد لیبرالها به پلورالیسم یا کثرت گرایی در مقابل اندیشه های ملی گرایانه افراطی یا تنوع ستیز که تلاش دارند اجتماع را در در یک قالب قومی، فرهنگی و عقیدتی خاص معرفی کنند، قرار می گیرد. در واقع حرکت به سمت تنوع ستیزی و ارایه الگویی واحد که در تقابل با کثرت گرایی و پلورالیسم است به این جهت توسط حکومتهای توتالیتر نفی می شود که نتیجه اش تهدید قدرت سیاسی آنان است.
حکومتهای مستبد به خوبی می دانند که بسیج مردم در آرایش های فرهنگی، قومی و مذهبی می تواند در زمان مقتضی سدی در راه خودکامگی حاکمان باشد. بنابراین روح کلی چنین حکومتهایی در دشمنی دایم با پلورالیسم بوده و می کوشد چنین تنوعاتی را سرکوب و گام به گام به سمت تجمیع قدرت سیاسی در مرکز حرکت کند.
شاید از اینروست که دموکراسی لیبرال را فرد گرا می خوانند به این معنی که هویت فردی نباید قربانی جمعی آرمانی شود. حکومتهای ایدولوژیک یا ملی گرای افراطی (شبه فاشیستی) بر خلاف لیبرالها با ترسیم بهشت آسمانی یا زمینی یا حتی با طرح کردن یک شعار افراطی، فرد را در یک مجموعه بزرگ و آرمانی تعریف می کنند که حقوق آن می تواند قربانی اهداف یا آرمانهای آن جمع شود. از آنجایی که در حکومتهای لیبرال، فردیت مبنای تعیین حقوق اساسی انسان هاست، تعریف حقوق فرد در یک مجموعه آرمانی که فرد را ملزم می سازد تا برای رسیدن به آرمانهای جمع، از قسمتی از حقوق خود صرف نظر کند، در تضاد با فردگرایی مورد نظر لیبرالها قرار می گیرد.
البته فرد همواره می تواند به صورت اختیاری در یک جمع یا گروهی آرمانی یا غیر آرمانی عضویت یابد و داوطلبانه قمستی از حقوق فردی خود را کنار بگذارد اما از آنجایی که دولت ابزارهای لازم برای اعمال محدودیتهای قانونی و تنبیهی را در دست دارد و می تواند این عمل اختیاری و داوطلبانه شهروندان را به یک عمل اجباری تبدیل کند، در دموکراسی لیبرال چنین عملی توسط دولت یا حکومت مذموم است. در همین زمینه می توان حکومت فاشیستی آلمان و حکومت کمونیستی شوروی پیشین را نام برد که گام در همین راه گذاشتند.
عدم تمرکز قدرت سیاسی و واگذاری حداکثر اختیارات ممکن به مناطق و استانهای کشور می تواند مشارکت سیاسی و اجتماعی بسیار بالایی را جذب کرده و علاوه بر آن به دلیل تسلط مناطق کشور بر مسایل محلی، کارایی سیستم سیاسی را به نحو موثری افزایش دهد. در واقع مسئولیت اداره مناطق مختلف کشور توسط شهروندان آن منطقه، می تواند احساس مسئولیت اجتماعی شهروندان در مورد سرنوشت خود را افزایش داده و توان اجتماع پذیری و همکاری آنان با سیستم سیاسی را بهبود بخشد. همین امر موجب بالارفتن سطح رضایتمندی شهروندان و به دنبال آن ارتقاء امنیت ملی می شود.
بنابراین می توان گفت که سیستم های غیر متمرکز بخاطر ثبات و امنیت بیشتر از دیوانسالاری کمتری برخوردار بوده که این مهم در تطابق با شعار «دولت کوچک با حداقل وظایف و اختیارات» مورد نظر لیبرالهاست. یعنی حکومتی که با مشارکت سیاسی تعداد بیشتری از شهروندان همراه باشد و سطح رضایتمندی آنان بالا باشد از امنیت ملی بالاتری برخوردار خواهد بود تا از حجم خود بکاهد.
به طور خلاصه می توان گفت در حکومتهای غیر متمرکز یا فدرال چهار ایده لیبرالها یعنی تحدید قدرت سیاسی، فردگرایی، پلورالیسم و دولت کوچک محقق می شود.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
27 فوریه 2011
Posted by azdemokrasi |
فارسی, فدرالیسم, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, حقوق اقوام, حرکت ملی, دموکراسی, دمکراسی | لیبرالیسم, مسئله فدرالیسم, آزادی, تفکیک قوا, تحدید قدرت سیاسی, رکن چهارم |
بیان دیدگاه
باشلانیش
سعید نعیمی : تورک دیلی و ادبیاتیندا اوزه ل لیک له گونئی آزربایجاندا سیاست بیلیمی و سیاست فلسفه سی حاققیندا مکمل بیر ادبیات یارانمامیشدیر بو تثبیت خصوصی ایله لیبرالیسم حاققیندا داها گئچرلی دیر. اساس چتینلیک اولان دیلیمیزده یازیب یاراتما یاساغی اولسادا ، 20 اینجی عصرده سیاست و تاریخیمیز باشا-باش سول گوجلرین هژمونی سینده قالماسیدا، لیبرالیسم – ین یئرینین کامیل بوش اولماسینا سبب یاراتمیشدیر.
سول ایدئولوژی سینین چوکمه – سیندن سونرا ایسه آزربایجاندا آیدینلار و اونلارین آردینجا عموم خالق یئنی دالغالانمیش ناسیونالیسم و میللیت چی لیک هیجانیندا هله ده اوزوموزه مخصوص اولان ناسیونالیزمین چرچیوه سینی و حد و حدودلارینی آچیق و آیدین شکیلده اورتایا قویا بیلمه میشدیر و ایندی تورک-آزربایجان ناسیونالیسمی بایراغی آلتیندا چوخ آشیری و فاشیزم ایله سینیرلاری اورتوشن کیچیک طیف دن توتوب ، اورتا محافظه کار ناسیونالیست لر و طیفین او بیر باشیندا ایسه میللی سوسیال دموکراتلار و آرا-سیرا لیبرال ناسیونالیست لری سئچمک مومکون دور بو چشیدلی قایناقلاردان سو ایچن سیاسی آخیم لار آنجاق آزربایجان و ایرانین باشقا یئرلرینده یاشایان تورک میللتینین مقدراتینی ( چئشیدلی درجه لرده ) تعیین ائتمک پلاتفورمو چئوره سینده بیرگه سیاسی داورانیش لاری میدانا قویورلار.
دونیا گئدیشینی نظرده آلاراق و لیبرالیسم -ین ضعف لرینه رغما گئنیش آلانلاردا غالیب اولدوغونو گوز اونونه توتماقلا و گله جکده اولاسی اختلافلاریمیزین » سلیقه و منم – منم رنگی » آزالسین دئیه و اختلافلارین داها چوخ دوشونجه و فیکیر آیریلیغی اساسیندا قورولماسینین توپلوموموزو دوشونجه یونوندن نه قدر گوجلو ائدیب و زنگین لشدیره جه یی ایسه بللی دیر بو اساسدا لیبرالیسم سیاست بیلیمی و فلسفه سی حرکتین ضیالی لاری طرفیندن ایزلنمه سی گرکن موضوع دور.
آزربایجان میللی حرکتی باشقا آزادلیق حرکتلری کیمی ، کئچمیشده تحقیر اولوب آمما یئنیجه آییلیب اوز حاقلارینی طلب ائدن بیر سیاسی – اجتماعی جنبش دیر و عمومیتده بو حرکتلرین اوزه ل لیکلرینی آز-چوخ اوزونده باریندیریب و یئری گلنده نمایش ائتدیریر ، تعریف ائله دیگیم آزادلیق حرکتلرینین بعضا داغیتماغا و خشونته ده تمایول لری بویوک اولچوده اولور ، آزربایجان میللی حرکتینده تاریخی مدنیت سابقه میز و نئچه سیاسی آشیریمدا اونملی رول آلمامیز سببیندن و هامیسیندان اونملی آیدین و ضیالی لاریمیزین آییق و چوخ تفککور ایله حرکت ائتدیکلرینه گوره بو خشونت پتانسیلی کامیل کنترول آلتینا آلینمیشدیر ، لیبرالیسم و پلورالیسم اویرتی ( آموزه ) لرینین توپلومدا و آیدین ایچینده یایغینلاماسی ایله توپلوم داها متساهل و تولرانسلی داورانماغی اورنمه یی باشاراجاق دیر و میللی پریستیژلریمیزی لکه له ین خشونت و تورک وارلیغینا یاراشمایان داورانیش لارین کوکو بیزیم توپلومدا قورویوب و یوخا چیخاجاق دیر ، آچیق دیر بوردا قصد ائتدییم قونو مدنی شجاعت و حاق سئورلیک دویغولاری دئییل تام ترسینه آییق و متساهل بیر توپلومدا مدنی شجاعت و حاقدان یانا اولماق ان بویوک فضیلت لردن بیری ساییلار.
ایضاح ائتدیگیم ندن لردن دولایی و حرکتیمیزده و اویرنجی و ضیالی لاریمیزین آراسیندا لیبرالیسم و پلورالیسم باره سینده ییغجام بیر ادبیات یاراتماق اوچون 15-20 مقاله آنادولو تورکجه سینده ، فارسحجا و بیریسی اینگلیسجه سئچیلیب کی آردیجیل اولاراق اوخوجولارین قوللوغونا سونولاجاق. باشردیغیم قدر مقاله لری آزربایجان تورکجه سینه اویغون ائتمه یه چالیشمیشام آنجاق ایشیمین نقصانلاری اولماسیدا بللی دیر تاسفله نئچه اوزمان یولداشا موراجیعت ائتدیگیمه رغما ، اونلارین یاردیملاریندان فایدالانا بیلمه دیم ، حورمتلی اوخوجولاردان اشکال لاری هم کامنت لرده و هم ایمیل ده یازماقلارین تمنی ائدیرم.
کوچوردویوم بیرینجی مقاله سایین مصطفی اردوغان-نین » چوغولچولوق( پلورالیسم ، تکثرگرایی )» باشلیقلی یازیسی دیر کی پلورالیسم و لیبرالیسم-ین فلسفی باغداشماسینی و چوغولچولوغو لیبرالیسمه بیر اساس و دایاق اولدوغونو وورغولاییر و اوزه ل لیکله فاشیزم ایله قارشیلیقدا تانینان معاصر فیلسوف آیزایا برلین-نین ده دوشونجه لرینی اورتا قویور و …….
اومید ائدیرم سایین یولداشلارین یاردیم و یول گوسترمه لری ایله دوشونجه تاریخیمیزده یاددا قالان بیر مجموعه حاضیرلانسین.
——————————————————————————————————————————
چوغولچولوق( پلورالیسم ، تکثرگرایی )*
مصطفي اردوغان
چوغولچولوق گونوموزده هم سياست بيليمي نين هم ده سياست فلسفه سي نين چوخلو باش ووردوقلاري قاوراملاردان ( مفهوم ) بيريدير. بو قاورام هر ايکي ديسيپلينده ده تصويري (descriptive) و يا آناليتيک آنلامدا اولدوغو قدر نورماتيو آنلامدا دا قوللانيلماقدادير. بونونلا برابر، تصويري آنلامدا چوغولچولوق داها چوخ سياست بيليمينده، بونا قارشيليق نورماتيو چوغولچولوق ايسه داها چوخ سياست فلسفه سينده قوللانيلماقدادير.
سياست بيليمي باخيميندان چوغولجولوغون تصويري آنلامي، مدرن دولت ده سياسي ايقتيدارين توپلوم ايچينده کي فرقلي گروه لار آراسيندا پايلاشيلميش اولدوغونو و دموکراتيک سيياسال ( سیاسی ) سوره جين باسقي گروه لاري نين اولوسال سياسي قرارلاري ائتکيله مک اوزره ياريشديغيني معین ائدیر. چوغولجو آناليزه باغلي اولان يازارلار بوتون دموکراتيک سيستملرين نيته لييي اعتيباري ايله چوغولجو اولدوغونو ايره لي سوره رلر. بو آرادا، سياسي چوغولچولوق ، آناياسا تئوري سينده ده قوللانيلماقلا برابر، بورادا قصد ائديلن اساس اولاراق چوخ-پارتيلي سياسي سيستمدير. نورماتيو سياسي چوغولچولوق ايسه مدرن دولتده کي سوسيال، قورومسال ( ساختاری ) و ايدئولوژيک چئشيتلي ليگي بير گئرچکليک اولمانين اؤته سينده ديرلي ( ارزشمند ) ائدن بير ياخلاشيمدير. بونا گوره ، دموکراتيک بير سيستمده نسبتا اؤزه رک سياسي و ايقتيصادي اؤرگوتلرين چوغوللوغونون سوردورولمه سي گرکير ((Dunleavy & O’Leary 1987: Chapter 2; Birch 1996: Chapter 10; Kuper 1987: 170. سياسي چوغولچولوق قونوسوندا آيريجا باخين. Held 1996; Vincent 1987: Chapter 6; Schmidt 2001). نورماتيو چوغولجولوغو، دوولتين بيرئيلرين ( فردلرین ) تعلق و باغليليق رفرانس لاريندان ساده جه بيري اولاراق قبول ائديلمه سي آنلاميندا قوللانانلاردا واردير. بو ياخلاشيم، يوردداشلارين دوولته هر دورومدا ايطاعت ائتمه ،گئنل يوکوملولويونو رد ائدر (Dunleavy & O’Leary 1987: 22 )
بو مادده نين اصلي قونوسو چوغولجولوغون سياست فلسفه سينده کي آنلاميدير. بورادا چوغولچولوقدان قصد ائديلن » اخلاقي چوغولچولوق » (ethical pluralism) و يا » دير چوغولجولوغو » دور (value pluralism). بو آنلامدا چوغولچولوق، تمل اينساني ديرلري نين چوغوللوغونون اوبژکتيو بير دوروم اولدوغونو و دولاييسي ايله بيرئيلر( فرد لر ) و يا گروه لار طرفيندن ايزله نن اخلاقي آماجلارين چئشيتلي لييي-نين قبول ائديلمه سي گرکديگيني ايفاده ائده ر. سياست فلسفه سينده » دير چوغولجولوغو «-نا ان چوخ تاکيد ائدن دوشونور ( اندیشمند ) ، 20. يوزايلين اؤنده گلن سياسي فيکير تاريخچيلريندن بيري اولان» آيزايا برلين » دير (1909-1997). بو نده نله، چوغولچولوق سورونونون تارتيشيلماسينا برلين-ين يازديقلاريندان حرکته باشلاماق اويغون اولور (1)
آيزايا برلين چوغولجولوغو بئله تعريف ائدير : » اينسانلارين ايزله يه بيله جکلري فرقلي آماجلار واردير؛ آما گئنه ده اونلار بير-بيريني آنلايابيلن، بير-بيرينه سمپاتي دويا بيلن، بير-بيريندن ايشيق آلابيلن (…) تاماما عقلاني ، تام آنلامدا اينسانلار اولابيلرلر (برلين 1991: 11). دير چوغولجولوغو ، تمل اينساني ديرلرين چوغول و قارشيلاشديريلاماز ( غیر قابل مقایسه ) اولدوقلاريني، بير-بيرلري ايله چاتيشابيله جکلريني – چوغونلوقلا-دا چاتيشديقلاريني- و بوندان دولايي بيزي زور ترجيح لرله قارشي قارشييا بوراخديقلاريني بيان ائدر (Crowder 2002: 2). آيزايا برلين فيکيرلر تاريخيله ايلگيلي اثرلرينده، اصرارلا، دوغرونون –و دولاييسي ايلا اينساني اييي نين- نيته لييي حاققيندا قديم يونان فلسفه سيندن بو يانا باتي فلسفه گلنه يينده ( سنت ) حاکيم اولان ياخلاشيمين » monist » کاراکترلي اولدوغونو يازميشدير : » (اوخوما سوره جينده) بللي بير نقطه يه گلينجه بيلديم کي؛ بوتون بو گؤروشلرين اورتاق يؤنو پلاتونيک (افلاطونچي) بير فيکيردي: ايلک اولاراق، بيليملرده اولدوغو کيمي، بوتون بدیهی سورولارين بير و يالنيز بير دوغرو جاوابي بولونمالي و گئري قالان بوتون جاوابلار قاچينيلماز اولاراق يانليش اولماليدير. ايکينجي اولاراق، بو دوغرولاري تاپمانين گوونيلير ( قابل اعتماد ) بير يولو وار اولماليدير. اوچونجوسو، دوغرو جاوابلار تاپیلاندا، بونلارين بير-بيرييله توتارلي بير بوتون اولوشدورمالاري قاچينيلماز اولماليدير؛ چونکو، بير حقيقتين ديگريله باغداشماماسي سؤز قونوسو اولاماز، بونو آ پريوري بيلاييردوک. بو نوع بوتون ( کلي ) بيلگي کوزميک بير بولماجانين چؤزومويدو. اخلاقا گلينجه، اورادا دا مکمل حياتين نه (نئجه) اولماسي گرکديگيني قاورايابيليرديک؛ او، ائوره ني يؤنه تن قوراللارين دوغرو اولاراق آنلاشيلماسي اوستونه بينا ائديله جکدي. » (برلين 1998: 96؛ برلين 1991: 5-6)
اويسا، برلين-ه گوره، بو تکچي گؤروش اينساني ديرلرين نيته لييي حاققيندا يانيلماقدادير؛ گئرچکده ايسه تک بير نهايي » اينساني اييي » يوخدور ؛ ساده جه » اييي حيات «- آ ايليشکين فرقلي آنلاييشلار واردير. بو، دير چوغولجولوغونون » اينسانليق دورومو » نون تانيملاييجي بير کاراکتري اولدوغو آنلامينا گلمکده دير. اؤيله ايسه ، تمل اينساني ديرلر چوخ ساييدادير، يعني » اينسانلارين ايزله يه بيله جکلري فرقلي آماجلار واردير » . آيريجا بو ديرلر و يا آماجلار گئنلليکله بير-بيرييله باغداشمازلار: » اگر حقيقي ديرلرين توپتان اويومونون بير يئرده بولونابيله جه يينه ايليشکين اؤنرمه نين آ پريوري بير گوونجه سينه صاحيب دئييلسه ک » او زامان ائمپيريک گؤزلمه و آلئلâده اينساني بيلگي يه دؤنمه ميز گرکير کي بورادا دا » بوتون اييي شئيلرين… بير-بيرييله باغداشابيلير اولدوغو وارساييمي نين » هئچ بير داياناغيني تاپا بيلمه ريک (برلين 1970: 168)
جورج کرودور- ه گؤره ( George Crowder 2002 : 2-3)، سياست فلسفه سينده کي دير چوغولجولوغو ( پلورالیسم ارزشی ) گؤروشونون دؤرد عنصرو واردير: ائوره ن-سل ليک، چوغوللوق، قارشيلاشديريلامازليق و چاتيشما . ايلک اولاراق، فرقلي کولتورل و يا مادي شرطلرده ، فرقلي شکيللرده ، آنلاشيلسالار دا، بعضي تمل اينساني ديرلرين وارليغي ائوره ن-سل بير گئرچکليکدير. برلين’ه گؤره ده (1998: 104)، نه-يين دوغرو نه-يين يانليش و نه-يين اييي، نه-يين پیس اولدوغو حاققيندا دئييشيک توپلوملار آراسيندا يايغين بير آنلاشما واردير. ايکينجي اولاراق، اينسان اوچون ديرلي اولان شئي لر و يا اينسانين گليشيمي اوچون گرکلي اولان » اييي » لر –هم ائوره ن-سل هم ده يئره-ل ديرلر داخيل- چوخدور و مختلف دير. آيريجا، ديرلرين اؤزلري ده ايچ ياپيلاري باخيميندان مرکب دير و چوغولجودور ؛ يعني بير-بيرييله چاتيشان عنصرلار ايچريرلر کي بونلارين بعضي لري بير-بيرييله قاريشلاشديريلاماز عنصرلاردير. اؤرنه يين، نگاتيو اؤزگورلوک بيله بيریلرينه رقيب و قارشيلاشديريلاماز اؤزگورلوکلر ايچرير: بيلگي ائدينمه و محرميت اؤزگورلوکلري کيمي. ائشيتليک اوچون ده عيني: فرصت ائشيتليگي مي ؟ گلير ائشيتليگي مي؟ (Gray 1996: 43). اوچونجو اولاراق، ديرلر گئنلليکله بير-بيرلرييله قارشيلاشديريلامازلار، چونکو بونلارين هاميسيني اورتاق بير استانداردا وورماق مومکون دئييلدير. (incommensurability).
تمل اينساني ديرلري تک بير اوستون ايلکه ( معیار ) آلتيندا هييئرارشيک بير سيرالامايا تابع توتابيلمه ريک. ديرلر قارشيلاشديريلامازديرلار، يعني ائوره ن-سل جاوابی گارانتي ائده بيله جک هيچ بير اؤلچو، يعني اييي و دوغرو حاققينداکي رقيب آنلاييشلار آراسيندا حاکم اولابيله جک هئچ بير معيار يوخدور (Barry 2004:129). نهايت، بو چوغول و قارشيلاشديريلاماز ديرلر مشخص دوروملاردا بير-بيرييله چاتيشابيلرلر. اونون اوچون، بونلاردان بيري-نين گئرچک-لشديريلمه سي آنجاق باشقا بيري-نين فدا ائديلمه سي و يا قيسيتلانماسي ( محدود اولماسی ) باهاسينا ممکن اولور.
دير چوغولجولوغو اؤيره تيسي نين » چوغوللوق » ، قارشيلاشديريلامازليق » و » چاتيشما » اؤزه ل ليکلريني برلين’ين بو عبارتینده گوره بيله ريک : » اينسانلارين مختلف آماجلاري نين هاميسي نين اويوملو اولاراق گئرچکلشديريله-بيله-جه-يي تک بير فورمولون پرنسيپ اولاراق بولونابيله-جه-يي اينانجي نين يانليش اولدوغو گؤستريله بيلر. اگر، منيم اينانديغيم کيمي، اينسانلارين هدفلري چوخ ساييدا اولسا و اونلارين هاميسي بير-بيرييله پرنسيپ اولاراق باغداشابيلير دئييلسه ، او زامان چاتيشما –و تراژدي- احتمالي گرک کيشي سل، گرکسه سوسيال حياتدان هئچ بير زامان کامل اولاراق و بوسبوتون قالديريلاماز. Berlin 1970:169
ديرلرين هم ائوره ن-سل هم ده بير-بيرييله باغداشماز اولدوقلاري گؤروشو ايلک باخيشدا اؤزو ايچینده توتارسيز گؤرونمکله برابر، برلين’ين سورونو فرقلي دوزلم لرده ( اصلاح لاردا ) اله آلديغيني خاطيرلاماق بو گؤرونوشده کي توتارسيزليغي اورتادان قالديرابيلر. برلين’ين دوشونجه سینده چوغولچولوق ساده جه ديرلرين اوبژکتيو ياپيسي باخيميندان دئييل، عيني زاماندا کولتورلر-آراسي باغلامدا دا سؤز قونوسودور. باشقا بير ايفاده ايله، اوبژکتيو و يا ائوره ن-سل اينساني ديرلر آراسيندا بير باغداشمازليق اولدوغو قدر (دير چوغولجولوغو)، فرقلي » اييي حيات » آنلاييشلاريني تمثيل ائدن دئييشيک کولتورلرين ديرلري ده بير-بيرييله باغداشمايابيلر (کولتورل چوغولچولوق). آنجاق، ديرلرين کولتورلر-آراسي فرقلي-لشمه-سي ائوره ن-سل ديرلرين بولونماديغي آنلامينا گلمز: » ديرلرين باغداشمازليغيني دا دراماتيزه ائتمه-مه-ليييک؛ چئشيتلي زامانلارداکي دئييشيک توپلوملار آراسيندا، نه يين دوغرو نه يين يانليش و يا نه يين یاخشی نه-يين پیس اولدوغو قونوسوندا اولدوقچا يايغين بير آنلاشما (موطابقت) واردير. (…) توپلوملارين اونلار اولمادان وارليقلاريني نرده ايسه سوردورمه-يه-جکلري » حداقل ديرلر واردير (برلين 1991: 18)
چوغولجولارا گوره، ديرلر چوغولجولوغو نسبیت چی لبک ایله ( نسبیت گرایی ) عيني شئي دئييلدير. ديرلرين چوغول و قارشيلاشديريلاماز اولدوغونو سؤيله مک، اونلارين ساده جه معین و بللی بير کولتورل و يا اپيستيمولوژيک باخيش آچيسيندان گئچرلي اولدوقلاريني سؤيله مک دئييلدير. بعضي چوغول ديرلر صيرف يئرل اولابيليرلر، آما ان آزيندان بعضي ائوره ن-سل ديرلرين، هر هانسي بير » اييي یاشاما » قاتقيدا بولوناجاق ژنريک اييي لرين بولوندوغو دوشونجه سي چوغولجو گؤروشون اساسلي بير عنصرودور (کراودر 2002: 3-4)
برلين’جي چوغولچولوق گؤروشونون، اينساني ديرلرين زورونلو اولاراق بير-بيرييله چاتيشديغي و بو چاتيشمانين غقلانی يولدان چؤزوله مه يه-جه-یي، دولاييسييلا بليرلي اينساني ديرلرين ايزلنمه سي نين عقلاني تملي اولماديغي و بونون ترجيح-ه و يا باغلانمايا (commitment) دايانديغيني ايره لي سورمه سی تنقید اولونموشدور بير يوروما گوره، بو آماجلار بير-بيرييله قياسلاناماز دئييلدير؛ يعني، بونلاري ديرلنديره-بيله-جه-ييميز اورتاق بير استاندارد واردير. بونلارا آنجاق اييي حياتا تشويق ائتمه لري اؤلچوسونده دير وريلمه ليدیر ( براون 1988: 156-57)
برلين’ين چوغولجولوغونون اخلاقي و سياسي دوشونجه ايله ايلگيلي سونوچلاري حاققيندا بو فلسفه نین ادبیاتیندا (literature) گؤروش بيرليیي يوخدور. هر شئي دن اؤنجه، بو دوکترينين مکمل بير توپلوم و يا مکمل بير اينساني حيات دوشونجه سيني –دولاييسييلا اوتوپياچيليغي- رد ائتمه يه گؤتوره جه یي آچيقدير. آيريجا، گراي’ين يورومونا گوره، چوغولجولوغون مکمل ليک دوشونجه سيني توتارسيز بولاراق ردائتمه سي ايلرله مه جي اينسانليق تاريخي آنلاييشي اوچون ده اؤلدوروجودور (گراي 1996: 70-71)
بونونلا برابر، بوتون اينساني » اييي » لري اويوملو بير شکيلده ايچنده بارينديران بير توپلوم تصووورو ايلا باغداشماسا دا، چوغولجولوغون اينساني » مکمللشمه » و اردم آراييشيني ايلکه اولاراق ردائتمه سي ده گرکمز.. مثال اوچون راسموسن و اويل’ا گوره، اخلاقي مکملليک آراييشييلا چوغولچولوق هله لیک اويوشابيلر. ديرلرين قارشيلاشديريلامازليغي و اؤلچول مزليیي مکملليک آراييشييلا بير تک دورومدا، يعني اينساني گليشيمين ائورنسه ل بير دوزه نين و يا کوزميک لوگوس’ون بير تظاهورو اولاراق آنلاشيلماسي دوروموندا باغداشماز. آما اگر مکملليک بيرئي سل-لشديريلميش بير طرزده قاورانيرسا، او زامان فرقلي اينساني گليشيم آنلاييشلاري نين قارشيلاشديريلامازليغي بؤيله بير سونوچ ياراتماياجاقدير. چونکو، » اينساني گليشيم آراييشي و اونا اولاشيلماسي هرکسين عيني اؤدول اوچون موجاديله ائتدييي بير ياريش دئييلدير؛ (بو) تک بير سرعت استانداردي اولان بيرله شيک بير ياريش » اولماييپ، » هر بير کيشي نين، موتسوزلوغا قارشي (…) اؤزو باشينا قاچماسی گرکن » بير ياريشدير ( مسابقه دبر ) .(راسموسن & اويل 1997: 46)
چوغولجولوغون بللي بير سياسي سيستم نوعی ايله نده نسه ل بير ايليشکيسي اولوپ اولماديغي و يا بوندان نئجه بير سیاسی سيستمين یارانابيله جه يي تارتيشمالي اولماقلا برابر، سياست فلسفه سينده ليبراليزمله چوغولچولوق آراسيندا ياخين بير ايليشکي اولما گؤروشو يايغيندير. برلين’ين اؤزوده » دير چوغولجولوغونون» ترجيح اؤزگورلویونو زورونلو قيلديغيني دوشونمکده دير کي بو بير باخیشدا ليبراليزمين چوغولچولوقلا مشروع لاشديريلماسيدير: » گونده ليک تجروبه ميز ايچينده قارشيلاشديغيميز دونيا، ائشيت درجه ده نهايي آماجلار و ائشيت درجه ده موطلق ادعالار آراسيندا ترجيح لر (سئچمه لر – choices) ياپماق دوروموندا اولدوغوموز بير دونيادير کي بو آماجلار و ايدعالارين بعضي لري نين گئرچکله شديريلمه سي قاچينيلماز اولاراق ديگرلري نين فدا ائديلمه سيني گرکديره جک دير. اساسا، بؤيله اولدوغو اوچوندير کي اينسانلار ترجيح آزادلیغینا ( سئچمه آزادلیغینا ) بؤيله سينه چوخ دير وريرلر. (…) بو حالدا، موطلق ایستک لر آراسيندا سئچمک زورونلولوغو اينسانليق دورومونون قاچينيلماز بير نيته ليييدير. باشقا عبارت ایله، بير آماج اولاراق اؤزگورلویه ديريني وئرن بودور. » (برلين 1970: 168، 169)
بئرنارد ويلليامز’ا گؤره آيزايا برلين چوغولچولوقدان حرکت ائتمکله ليبراليزمي ايکي شکيلده ساوونماقدادير. ايلک اولاراق، اگر بيردن چوخ رقیب دير وارسا، او زامان بير توپلوم تک-بير ديره يؤنه لديیي اؤلچوده داها چوخ ابتدایی ديري اهمال ائدر و يا باستيرير. ايکينجي اولاراق، چوخ ساييدا فرقلي ديرين وارليغي نين بيلينجينده اولماق اوزو بير ایييدير، بو موطلق و تمل بير حقيقتين بيلگيسي دئمکدير (Williams 1980: xvii-xviii). بونا ان اويغون سياست ده، شو و يا بو ديرلر منظومه سي نين دولت الي ايله داياتيلماماسيني اؤن گورن ليبرال سياستدير.
برلين، آچيقچا، چوغولجولوغون ليبرال سياستين تملينده ياتان » نگاتيو اؤزگورلویو » زورونلو قيلديغيني ايره لي سورمکده دير (برلين 1970: 171) عيني نوکته باشقا ليبرال يازارلار طرفيندن ده وورغولانميشدير. سؤز گليشي، چارلز روولی-يه گوره، بيرئي لرين نگاتيو حاقلاري نين سيکي بير شکيلده اويغولانديغي ليبرال بير توپلومدا دير چوغولجولوغو گئچيجي چوغونلوقلارين ديرلرينه و يا بير اوتوکراسی نبن زورلامالارينا اويما يؤنونده کي کاموسال (افکار عمومی ) باسقيلارا دايانابيلير. کلاسيک-ليبرال سياسي دوزن توپلومون بوتونويله سياسی لشديريلديیي و يا کلاسيک ليبرال ديرلرين بيرئيين حياتي نين هر يؤنونه زورلا اويغولانديغي بير دوزن دئييلدير. تام عکسينه، بؤيله بير دوزن، سیاستي ان حداقل دوزئيه ( سطح و مرحله ) اينديرير و بيرئيلري اوز اؤرگوتلريني و گروه لاريني قورماق دا و اؤز آماجلاريني ايزلمکده سربست بوراخير. ليبرال بير دوزن بيرئيلري، اگر ايسته رلرسه بو دوزئندن آيريلما قونوسوندا بيله آزاد بوراخير. کلاسيک ليبراليزم بيرئيلري اؤزگور اولمايا زورلاماز ((Rowley 1997: 15
دير چوغولجولوغونون ليبرال سياستي گرکتيرديپي تئزي نين تيپيک آنلاتيمي بئله دير: مادام کي ديرلر چوخ ساييدادير و بير-بيرييله قارشيلاشديريلمالاري مومکون دئييلدير، اؤيله ايسه چوغولجولوغو دستکه ين و وطنداشلارينا بللي بير اييي آنلاييشيني داياتمايان ليبرال رژيم اييي حياتا ايليشکين گؤروشلردن ساده جه بيرينه دايانان هرهانسي بير رژيم-دن اوستوندور. اونون آماجلاري اوستون دئييلدير، آما او بوتون اییيلره سايغي گؤسترمکله ان ایييسيني ياپار (لوماسکي 2003؛ کراودر 2002: 8). بنزر بير گؤروش چاندبران کوکاتاس (Chandran Kukathas) طرفيندن ديله گتيريلميشدير: هرکسين دونياني عيني شکيلده گؤرمه يه جه یي، عيني فیکبرلري پايلاشماياجاغي و يا عيني ايده آل لارلا ياشاياماياجاغي گئرچه بيني قبول ائدن » (ليبراليزم اينسانلارين بير آرادا ياشامايا چاليشتيقلاري زامان اورتايا چيخان بشري چئشيتلي لییين، فرق ليکلرين و آنلاشمازليقلارين اورتايا چخارديغي پروبلئمه جاواب تشکيل ائدن بير سياسي فلسفه دير. » بو فرقلي اخلاقي استانداردلار ايسه آنجاق خوش گؤرو رئژيمي آلتيندا بير آرادا وار اولابيليرلر (کوکاتاس 2003: 262، 268). بو آنلاييشدا ليبرال دولت، اساس اعتيباري ايله، ايده ئولوژيلر و دونيا گؤروشلري قارشيسيندا طرفسيزليغي ايله و فرقليليکلري خوش گؤرمه سييله تانيملانماقدادير.
ييرمينجي يوزايلين باشقا بير اؤنده گلن ليبرال دوشونورو (Friedrich A. Hayek’in ) فريدريج. هايک’ين ايلک دفعه 1944 ايلينده ياييملانان » کؤله ليک يولو » آدلي اثرينده کوللکتيويست پلانلامايا قارشي گليشديرديیي بحث لرده اؤزونده چوغولجولوغا دايانماقدادير: بوتون مرکزيتچي پلانلار » معین بوتون توپلولوقلارين اويمالاري گرکن بير سوسيال آماج » ي هدف ائدينميشلردير. بو آماج يا » اورتاق اييي » يا » گئنل رفاه » يا دا » گئنل چيخار و منفعت » اولاراق تانيملانير. اويسا تک بير آماج کيمي ايفاده ائديلميش اولسا دا، اصلینده بو بير آماجلار هييئرارشيسيدير و يا قاپساييجي بير ديرلر اؤلچه یيدير. بوندان دولايي، » بوتون فعاليت لريميزي تک بير پلانا گؤره سوق و ايداره ائتمک، احتياجلاريميزين هر بيرينه، بوتون فرقلي ايستيقامت لر آراسيندا پلانلاماجي نين سئچديیينده قرار قيلمايي مومکون قيلاجاق شکيلده، ديرلر سيرالاماسي ايچينده بير يئر وريلمه سيني اؤن گؤرور. قيساجا، بو اوچونده بوتون فرقلي اينساني ديرلرين اؤزو اويغون يئرلرينه قوندوغو تام بير اخلاق کودونون وارليغيني اؤن گؤرور. » (Hayek 1944: 42-43; zikr. Crowder 2002: 227).
اويسا، هايک’ه گوره، بؤيله تک و بوتونله شيک بير اخلاق کودو يوخدور. چونکو، دير اؤلچه کلري ساده جه بيرئيلرين ذهنينده وار اولدوغوندان، قاچينيلماز اولاراق فرقلي و چوخ دفعه بير-بيرييله باغداشماز اولان قسمي دير اؤلچه کلريندن باشقا بير شئي موجود دئييلدير. قيساجا، هايک’ين گؤروشو، چوخ ساييدا فرقلي ديرلر بولوندوغونا و بونلارين موطلق بير شکيلده درجه لنديريله مه يه جه بينه ايليشکين چوغولجو آنلاييشا دايانماقدادير. بوندان دولايي، فرقلي ایيلرين دوغرو سيرالانماسي حاققيندا هئچ بير اوبژکتيو حقيقت يوخدور و سيرالامالار تاماما سوبژکتيودير. بو گؤروشون پوليتيک سونوجو بودور: بيرئيلرين، بليرلي سينيرلار ايچينده، باشقا بيريسينينکي يئرينه اؤز دير و ترجيح لريني ايزله مه لرينه ايزين وريلمه ليدير و بو آلانلار ايچينده بيرئيين آماجلار سيستمي اوستون اولمالي و هئچ بير يوخاريدان بليرله مه يه تابي اولماماليدير. (Crowder 2002,. 227-28). هايئک باشقا بير يئرده عيني دوغرولتودا يازير: اؤزگور بير توپلوم، » نه سوموت آماجلارين بيرلئشيک بير اؤلچه یيني داياتير، نه ده نه يين داها اؤنملي نه يين داها آز اؤنملي اولدوغونا ايليشکين بللي بير گؤروشون توپلومون بوتونونو يؤنه تمه سيني تامين ائتمه يه قالخیشير. » (Crowder 2002, 157n; s. )
ده بير » چوغولجو ليبرال » اولان گئورگ کراودر چوغولچولوقدان ، ليبراليزمه گئدن بو عقل يوروتمه بيچيمييله مطابيق دئييلدير. اونا گؤره (Crowder 2002.8-9)، اگر ديرلرين چوغول و قارشيلاشديريلاماز اولماسی هيچ بير اييي حيات آنلاييشي نين عقلاني اولاراق ديگرلريندن داها زورلاييجي اولماديغي آنلامينا گليرسه، عينيسي بليرلي ديرلره دايانان ليبراليزم اوچون ده سؤز قونوسو و گئچرلی دیر. اگر اييي سورونونون بوتون چؤزوملري اخلاقي باخيمدان برابر موقعیت ده اولسا ، او زامان ليبرال-اولمايان چؤزوملرده ليبرال چؤزوم قدر سايغي ايديعا ائده بيلير. هر حالدا، دير چوغولجولوغو بئله بير بئليرسيزليک ( ابهام ) و يا نسبیت-ه گؤتورمه ز. ديرلرين چوغول اولماسيندان بوتون (حتی بيرچوخ) ياشام طرزلري نين اخلاقن ائشيت ( برابر ) اولدوقلاري سونوجو چيخماز. هر شئيدن اؤنجه، دير چوغولجولوغو ان آزيندان بعضي ديرلرين ائوره ن-سل اولدوقلاري فيکريني گرکدیرير. ائوره ن-سل ديرلره سايغي ، بونا گوره بوتون ياشام طرزلرينه اويغولانابيلن اینتیقادی بير استانداردير. بو آچيدان باخيلديغيندا بوتون ياشام طرزلري بو استانداردي عيني درجه ده قارشيلاياماز.
کراودر ، چوغولچولوقدان ليبراليزمه گئچيشه ايليشکين ، بو استاندارد گؤروشو ائلشتيرمکله برابر، اؤزو عيني آماجا خدمت ائده بيله جک داها ساغلام بير آچیقلیق گئليشديريله بيله جه يي فیکرینده دير. اونا گوره، چوغولجولوغون عنصرلاريندان اوچو ليبراليزم اوچون دوغرودان دوغرويا مثبت ( اولوملو ) داياناق ساغلاماقدادير. بيرينجيسي، ديرلرين چوغوللوغو و قارشيلاشديريلامازليغي ليبراليزمين فرقلي اييي لري و ياشام طرزلريني بير آرادا ياشاتما قونوسونداکي اوستون طرفسیز لیگی اويوملودور. ايکينجيسي، يينه عيني ظرفيت، ليبراليزمين، چوغولجولوغون اییي آنلاييشلاري آراسيندا معقول بير فرقليله شمه نين تانينماسيني گرکتيرن- قارشيلاشديريلامازليق و چاتيشما عنصرلاريني قارشيلاماسيني مومکون ائدر. نهايت، چوغولجولوغون گرکديرديیي کيشيسه ل آزادلیق لار کيمي بعضي کاراکتر آزادلیق لاری و يا اردم لر ان اييي ليبرال سياسي سيستم اوچونده گليشديريله بيلير (کراودر 2002: 260). باشقا بير عبارتله چوغولچولوق تام بير ليبرال طرفسيزليیي دئييل، عکسينه بير جور اردمجي و يا کامل و عالی ليبراليزمي گرکديرير.
بونا قارشيليق گئنلليکله ( عمومیت له ) ليبرال اولمايان دوشونورلر ( متفکرلر ) دير چوغولجولوغونون ليبراليزمي مشروع لاشديرماديغينی دوشونمکده ديرلر. مثال اوچون، ژوهن گراي’ه گوره، برلين’ين چوغولجولوغو ليبرال سياسي اخلاقی ديرلري آراسيندا هييئرارشيک بير اوستونلوک تانينماسينا اساس یارادا بیلمز . » چوغولچولوق حقيقتيندن چيخان سونوج، ليبرال قوروملارين هئچ بير ائوره ن-سل اوستونلویه صاحيب اولاماياجاغيدير. (…) ليبرال قوروملاردا سوموتلاشان ديرلره اويغولانماسي دوروموندا، بو، ليبرال اولمايان ياشام طرزلرينده سوموتلاشان اييي ادعالاري نين سؤز قونوسو ليبرال ديرلرله ياريشاماياجاقلاري و يا اونلار طرفيندن آلت ائديله مه يه جکلرينه داير عقله دايالي هئچ بير ادعاسي اولاماياجاغي آنلامينا گلير. » (گراي 1996: 155-56) گراي آيريجا، تک بير ايلکه ده و يا سيرالي ايلکه لر سيستمي اوچونده ايفاده ائديله بيله جک توتارلي بير سياسي اخلاقي رد ائتدييي اوچون، چوغولجولوغون ليبراليزمين » وازگئچيلمز تمل حاقلار » ( حقوق اساسی ) و يا اؤزگورلوکلر دوشونجه سييله باغداشماديغيني ايره لي سورمکده دير. عيني نده نله، اونا گوره، دوغال حقوق دوکترينلري ده قبول ائديله مه ز (گراي 1996: 71، 61، 70 )
باشقا محافظه کار دوشونورلر ده بنزر گؤروشلر ايره لي سورموشلردير. اؤرنه يين، John Kekes یازدیغی against Liberalism ليبراليسم آدلي اثرينده ليبراليزمين –( برابرلیک ، آزادلیق و حقوق ) ائشيتليک، اؤزگورلوک و حاقلار- کيمي تمل ديرلري نين اينساني وار اولوش اوچون عيني درجه ده اؤنملي اولان باشقا ديرلرله –گوونليک، رفاه و ساغليق ( امنیت ، رفاه و ساغلیق ) – چوخ زامان چاتيشديغيني و بو کيمي دوروملاردا ليبرال ديرلرين اؤنجه ليگه صاحيب اولدوقلاريني قبول ائتمک اوچون هئچ بير یاخشی ( اییی-قیول ائدیله جک ) نده ن تاپیلمادیغینی تبیین ائتمکده دير. آيريجا، ليبراليزمين بير ياندان دير چوغولجولوغونا اؤنم وريرکن، اؤته ياندان سيويل حياتين ان اويغون تملي اولاراق ليبرال بير دوزنده اصرار ائتمه سي، اونون اؤز تمل ديرلريني بوتون توپلوملار اوچون زورونلو سايديغيني گؤسترمکده دير (aktaran Lomasky 1998; ayrıca bkz. Crowder 2002: 104-115). اؤته ياندان چارلز لارموره (Charles Larmore ) ده ليبرال فيکيرلري چوغولجو بير فلسفه يه دايانديرمانين ليبراليزمين اؤزونو چوخلاری ایله قارشی بير دوشونجه حالينه گتيرجه یيني ايره لي سورمکده دير (لارموره 1997-98)
بو گؤروش ليبرال فيلسوفلار راسموسن و اويل (Rasmussen ve Uyl ) طرفيندن بو شکيلده تنقید ائدیلمیشدیر: اينساني گليشيمه یه، ايليشکين فرقلي آنلاييشلارين وارليغي و بيزيم سوسيال بير وارليق اولما احتيياجيميزين درين و آچيق اوجلو اولماسي قارشيسيندا، ان گئنيش آنلاميندا انسان لار آراسي حياتي مومکون قيلاجاق، آما عيني زاماندا هرهانسي بير کيشي نين و يا گروهون حياتلاريني، زامانيني و قايناقلاريني باشقالارينا فدا ائتمه سيني گرکديرمه يه جک سياسي بير استانداردا احتياج واردیر ، بونا ان اييي ( تطبیق ائدن ) اويان دا اؤزگورلوک حاققينا دايانان ليبرال بير سياسي سيستمدير؛ چونکو لیبرالیسم نه بللي بير اييي آنلاييشيني زورلار نه ده بير توپلونون کولتورونون گئنل کاراکتري نين نه اولاجاغيني بليرله مه يه چاليشار. هر هانسي اينساني گليشيم آنلاييشلاري نين دستکله-نه-جه-يي نين و يا انگللنه جه يي نين بليرلنمه سي دييه بير شئي ليبرال سياستين آماجلاري آراسيندا يئر آلماز. اؤزگورلوک حاققينا دايانان بير سياسي/حقوقي سيستمين هرهانسي بير اينساني گليشيم آنلاييشيني ديشلاما ( طرد ائتمه ) کيمي بير ايلکه سي يوخدور. چونکو، ليبراليزم بير اخلاق (ethics) دئييل ، بلکه بير سياسي فلسفه دير (راسموسن & اويل 1997: 56، 58-59. گراي’ين گؤروشلري نين باشقا بير تنقیدی اوچون باخین. گوردون 1996)
——————————————————————————————————————————-
اخلاقي چوغولچولوق : پلورالیسم اخلاقی
دير چوغولجولوغو : پلورالیسم ارزشی
باغداشماق : بیر یئرده جمع اولماق ( بیرگه آنلام اولماق )
اينساني اييي : غایت انسانی
اؤيره تي : آموزه ، ایده
کولتورل چوغولچولوق :پلورالیسم فرهنگی
——————————————————————————————————————————-
قايناقلار:
• Isaiah Berlin (1988), “İdeal Arayışı Üstüne”, Çev. M. Erdoğan, Liberal Düşünce, n. 12 (Güz), pp. 94-104.
• Isaiah Berlin (1991), The Crooked Timber of Humanity (London: Fontana Press).
• Isaiah Berlin (1970), Four Essays on Liberty (New York: Oxford University Press, repr.).
• Anthony H. Birch (1996), The Concepts and Theories of Modern Democracy (London & New York: Routledge)
• Alan Brown (1988), Modern Political Philosophy: Theories of the Just Society (London: Penguin Books, repr.)
• George Crowder (2002), Liberalism and Value Pluralism (London & New york: Continuum).
• Patrick Dunleavy & Brendan O’Leary (1987), Theories of the State: The Politics of Liberal Democracy (London: Macmillan)
• John Gray (1996), Isaiah Berlin (Princeton/NJ: Princeton University Press).
• David Held (1996), Models of Democracy (Stanford: Stanford University Press)
• Chandran Kukathas (2003), The Liberal Archipelago: A Theory of Devirsity and Freedom (Oxford: Oxford University Press).
• Chandran Kukathas (1996), “Waht is the Big Idea?”, Reason, November.
• Jessica Kuper (ed.) (1987), Political Science and Political Theory (London & New York: Routledge & Kegan Paul)
• Charles Larmore (1997-98), “Review of Isaiah Berlin’s ‘The Sense of Realities: Studies in Ideas and Their History’, ed. by Henry Hardy, Boston Review.
• Loren E. Lomasky (2003), “Defending Tolerance: Values, Liberty, and Democracy”, Reason, November,
• Loren E. Lomasky (1998), “Give Peace a Chance”, Reason, March.
• Dauglas B. Rasmussen & Douglas J. Den Uyl (1997), “Liberalism Defended: The Challenge of Post-Modernity” Rowley (ed.), Classical Liberalism and Civil Society (Celtenham, UK & Northampton, M.A, USA: Edward Elgar) içinde, pp. 9/1-9/85.
• Charles K. Rowley (1997), “On the Nature of Civil Society”, Rowley (ed.), aynı eser içinde, pp. 1-24.
• Manfred G. Schmidt (2001), Demokrasi Kuramlarına Giriş, Çev. M. Emin Köktaş (Ankara: Vadi Yayınları)
• Andrew Vincent (1987), Theories of the State, (Oxford: Basil Blackwell).
• Bernard Williams (1980), “Introduction” to Isaiah Berlin, Concepts and Categories: Philosophical Essays (Oxford & Toronto & Melbourne: Oxford University Press).
(1) Mamafih, siyaset teorisinde Isaiah Berlin’in orijinal bir filozof olarak görülmesine karşı çıkanlar da vardır. Nitekim, Chandran Kukathas’a göre, siyaset felsefesinde genel bir teori geliştirmiş olmayan Berlin’in değerlerin karşılaştırılamazlığına ilişkin temel görüşü ne büyük, ne ayırt edici, ne yıkıcı, ne de yeni bir görüştür; bundan dolayı, Berlin’in yaptığı, olsa olsa, ılımlılığın önemine dikkatimizi çekmesinden ve bağnazların iyimserliğine karşı bizi uyarmış olmasından ibarettir. Bkz, Kukathas 1996).
* Liberal Düşünce, Sayı: 38-39, Bahar-Yaz 2005.
https://azdemokrasi.wordpress.com
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
28 جون 2010
Posted by azdemokrasi |
تورکی, تورکجه - Turkce, ترکی | لیبرالیسم, مصطفي اردوغان, چوخولچولوق, پلورالیسم ، تکثرگرایی, سعید نعیمی |
بیان دیدگاه