چگونه میتوان از یکپارچگی ایران دفاع کرد؟ / محمد بابایی
ایران کشور تکقومی و تکزبانی نیست، سرزمین کاملاً متکثری است. طی صد سال گذشته مانند عموم کشورهائی که از چنین تکثری برخوردار بودند، سیاست رسمی و حاکم، قرائت ویژهای از ملیت ارائه کرد که دیگران را به حاشیه براند. چون این سیاست با واقعیتها تناقض آشکار داشت، تمام منابع عمومی با پشتکار فراوان صرف اعمال آن شد، و موفقیتهائی درخور توجهی هم کسب کرد. این که طراحان این سیاست نابغه بودند و دیگران در خواب زمستانی، تحلیل درستی نیست. زمان مناسب بود و آموزش عمومی گسترده تازگی داشت. تقریباً در همه کشورهای اینچنینی، قومی که دست بالا را داشت و فرصت را هم درست تشخیص داد، در اجرای این سیاست موفق شد.
اکنون با خودآگاهی گسترده میان تمام اقوام و ملل و طوایف تشکیل دهنده ایران، کمتر کسی از این واقعیت فرار میکند که تنوع کشور را باید به رسمیت شناخت و حقوق همه را محترم شمرد. به تعبیر یک شاعر و محقق آذربایجانی، ایران خاورمیانه کوچک است. تفاوتهای آشکار ساکنان آن را نمیتوان انکار کرد. در چنین شرایطی، چگونه باید کشور را از گزند حوادث حفظ، و از یکپارچگی آن دفاع کرد؟
بعضی لیبرالها میگویند عموم مکاتب سیاسی قصد دارند انسان را به سمت تعالی ببرند و به ایدهآلها نزدیک کنند. اما لیبرالیسم انسان را همانگونه که هست، به رسمیت میشناسد. موجودی با خصائل زشت و زیبا. زیادهخواهی و لذتجوئی و حسادت و منفعتطلبی و انحصارطلبی همه جزو صفات انسان است. لیبرالیسم آنها را انکار نمیکند و کاملاً به رسمیت میشناسد. اجازه بدهید به لیبرالها اقتباس کنیم و کوروش و داریوش و ساسانیان و فردوسی و زبان فارسی و اتحاد تاریخی هزاران ساله و این حرفها را که سخت مورد مناقشه است، و بیشتر به رویا شباهت دارد، کنار بگذاریم، و از ایران واقعی بگوئیم که هر کدام از اقوام آن میتوانست یک کشور مستقل برای خود داشته باشد.
تُرکها، خراسانیها، عربها، کُردها، ترکمنها همه در بیرون از ایران، کشور و منطقه و یا حتی کشورهای مستقلی دارند، که احدی نمیتواند در مشروعیت آنها خدشه وارد کند. بسیاری از آنها از ایران موفقتر و ثروتمندتر و جهانیتر هم هستند. در چنین شرایطی، قرار است اقوام ایرانی چُرتکه بیندازند و به این نتیجه برسند که یکپارچگی این سرزمین، ضامن منافع بسیار بهتری برای آنهاست. با این حساب، ایران فعلی کشوری است که همه در آن شریک هستیم و به تساوی باید به آن خدمت کنیم و از مزایای شهروندی آن نیز به طور برابر بهره ببریم.
اجازه بدهید مثال واضحی بزنم. چهار نفر تصمیم میگیرند تا یک شرکت نرمافزاری تاسیس کنند. هر کدام نیز ده میلیون تومان سهم، و تمام وقت در این شرکت به کار مشغول میشوند. درآمد آنها از شرکت ماهی یک میلیون تومان است. اما یکی از شرکاء، املاکی هم دارد که ماهانه پنجاه میلیون تومان از آنها اجاره دریافت میکند. اگر روزی این شرکت در آستانه بحران ورشکستگی قرار بگیرد، سه نفر از شرکاء به خاک سیاه خواهند نشست، اما شریک چهارم ککش هم نخواهد گزید. در چنین مواردی اتفاق افتاده که شریک چهارم با تکیه بر سهام و سهم مدیریت خود، تعمداً شرکت را به مدت طولانی متضرر نگاه میدارد تا آن سه به زانو درآیند و کل سهام شرکت را به ثمن بخس مالخود کند.
چه بسیارند کسانی که به طور جدی برای فرهنگ و زبان خود فعالیت میکنند. فرهنگ و زبانی که در صد سال گذشته با نارواترین هجمهها مواجه بوده و انکار شده است. اما دل در گرو ایرانی یکپارچه و متحد هم دارند. ایران آزاد و دموکراتیک و متکثر را برای همه اقوام درون آن متضمن منافع بیشتری میدانند. و از آن به مراتب مهمتر، تصور میکنند هر آسیبی به تمامیت ارضی کشور، اقوام بزرگتر نظیر فارس و تُرک را بیش از بقیه متضرر خواهد کرد.
تُرکها در حفظ وجب به وجب، و ولایت به ولایت ایران واقعی و نه ساسانی و رویائی، حق آب و گلی وصفناپذیر دارند. اما در اینجا صحبت از مواضع مختلف نیست. ضرر و زیان با هم بودن و یا جدا بودن را به این راحتی و با محاسبات دقیق ریاضی نمیتوان اندازه گرفت، تا همه به آن تمکین کنند. استقلالطلبی هم به تعبیر نویسندهای یک ترم سیاسی است و نه یک عمل جنائی، که تفکرات تمامیتخواه مدام آن را خیانت و جنایت و مزدوری اجانب جلوه میدهند.
اگر به آینده این کشور فکر می کنیم و نگران آن هستیم، باید در پی پاسخ به این پرسش باشیم که آیا ما شرکای خوبی در این سرزمین هستیم؟ بدیهی است که شرایط فعلی منظور نیست. بدون در نظر گرفتن نظام سیاسی حاکم، و با این فرض که قادر هستیم کشورمان را بازتعریف کنیم، آیا خواهیم توانست شرایطی را به وجود آوریم که رضایت نسبی همگان فراهم شود؟ در غم و شادی پشت هم باشیم؟ اگر توان این کار را نداریم، چه کسی و چه گروهی مقصر است؟ استقلال طلبان؟ بیگانگان؟ قدرتهای جهانی؟ شکی نیست که همه این عوامل میتوانند موثر باشند.
اما عامل موثر و بسیار مهمتری وجود دارد که اتفاقاً خود را متولی اصلی ایران میداند و بیشترین موضع را در مقابل استقلالطلبان دارد. و آن نگرش جامعه مدنی و بدنه اجتماعی فارسیزبان و کارگزاران مستقل از قدرت آن است، که زبان و فرهنگ مطلوب آنها در وضعیت فعلی، نه تنها دست بالا، بلکه عملاً موقعیت انحصاری دارد. و هر تغییری، لزوماً شرایط فعلی را به هم خواهد زد. اما به نظر میرسد این جامعه دچار غرور کاذب شده و در خصوص مسائل قومی، یا از آن بیخبر است و یا توطئه دشمنان میداند و یا به آن اهمیت نمیدهد و شوخی شوخی میپندارد که از ازل همه به این شرایط رضایت داشتهاند و عده محدودی بیجهت عرض خود میبرند و زحمت آنها میدارند.
اجازه بدهید دو مثال عینی و ساده بزنم. چندین سال پیش شادروان احمد شاملو سخنرانی تندی کرد و در آن فردوسی را خانزادهای دانست که قصد دفاع از سلطنت را داشت. کاوه آهنگر را در تحلیل نهائی شعبان بیمخ فریدون نامید که فردوسی با تحریف عامدانه تاریخ او را تطهیر میکند. پس از این سخنرانی، قیامتی بپا شد. اغلب منتقدان شمشیر را از رو بستند و به دفاع از فردوسی و قصههای شاهنامه پرداختند. فضای تند و ملتهب، محمود دولتآبادی را ناچار کرد تذکر دهد، هم شاملو از ما ماست و هم فردوسی، و بهتر است حد نگه داریم.
چندی پس از آن، شاملو سخنان دیگری هم در خصوص موسیقی سنتی به زبان آورد. بعضی از بزرگان آن را با تعابیر تند نواخت. این موسیقی را کسلکننده و تکراری تشخیص داد و از آن اعلام بیزاری کرد. به محمدرضا لطفی با لحن تحقیرآمیزی گفت حوصله تار و کمانچهاش را ندارد. و همان بهتر که این افتخار نصیب شعر او نشده تا مناسب ساختههای لطفی باشد. تمام اهل موسیقی، بی توجه به مقام شامخ شاملو، سخنان او نقد کردند و بعضاً تعابیر بسیار تندی به کار بردند. کسانی گفتند شاملو همان بهتر که شعر بگوید و در کاری که هیچ از آن نمیفهمد، دخالت نکند.
جالب اینجاست که در این عرصه، حکومت هیچ دخالتی نداشت. از حکومتیها فقط عطاءالله مهاجرانی در روزنامه اطلاعات نقدی بر شاملو نوشت، که آن نیز وجهه شخصی داشت. مهاجرانی اهل این مباحث بود. نظام نه علاقهای به موضوع داشت و نه کاری به شاملو و منتقدین او. شاید هم بسیاری از حاکمان که با ایران باستان میانهای نداشتند و ندارند، در دل با شاملو همراه بودند. اما یک مسئله به خوبی ثابت ثابت شد. با موسیقی سنتی و ابوالقاسم فردوسی، حتی احمد شاملو هم به این راحتیها نمیتواند برخورد کند.
وقتی نام نامیرای آذربایجان به گوش میرسد و قرار است موسیقی مناسبی پخش شود که عمیقاً به این سرزمین اشاره کند، موسیقی عاشیقی به عنوان قویترین و اصیلترین شناسنامه ملی، انتخاب اول است. هیچ موسیقیدانی هم در این موضوع خدشه وارد نمیکند. اما وقتی آقای داریوش پیرنیاکان، نوازنده مطرح تار، رئیس خانه موسیقی بود، در حضور عاشیقهای آذربایجانی و پس از پایان اجرای آنها، سخنرانی مبسوطی کرد و تاریخچه خود ساخته خویش را ریشه این موسیقی نامید. مدام آشوق آشوق کرد تا ثابت کند این موسیقی مربوط به ایران باستان است و هیچ ارتباطی به تُرکها ندارد که بعدها نوازندگان آن را «عاشیق» تلفظ کردهاند.
شایان ذکر است که موسیقی همه ملل جهان از هم تاثیر پذیرفته، و هیچ ملت عاقلی هم در این دنیا مدعی نیست که بطور مطلق مالک نوعی موسیقی است و دیگران همه از آنها یاد گرفتهاند. اما پرنیاکان به وضوح برای موسیقی عاشیقی شناسنامهسازی کرد. کار او فقط توهینآمیز نبود، مخرب و تاریخسازی و انکار دیگری هم بود. دستکم احمد شاملو موسیقی جهان را میشناخت و با آن مقایسه میکرد، اما پیرنیاکان حتی متوجه نبود که تُرکهای باستان به عاشیق، اوزان میگفتند و لفظ عاشیق خیلی قدیمی نیست تا او با آشوق آشوق گفتن پای آنها را به دربار خشایارشاه بکشاند و جعل تاریخ کند.
اخیراً مجله مهرنامه مطالبی از دکتر سید جواد طباطبائی منتشر کرده که در آن پیشینه و ظرفیت زبان تُرکی به شکلی باور نکردنی و سخیف، تحقیر میشود. سخنرانی مرحوم شاملو نقد یک حماسهسرا بود، اما طباطبائی تُرکی را زبان علیلی می داند که سقف گسترش آن حیدربابایه سلام شهریار است. به وضوح می گوید این زبان یک زبان فرهنگی نیست.
جامعه مدنی فارسیزبان با رسانههای بیشمار خود که هیچ ارتباطی هم به قدرت ندارد، چه عکسالعملی در خصوص این سخنان نشان داد؟ این چه شراکتی است که اگر در آن به یکی بگویند بالای چشمت ابروست و کاوه آهنگر قصههایت، شعبان بیمخ پادشاه دیگر همان قصههاست، بلوا به پا میشود. اما به دیگری میگویند زبان و فرهنگ تو اساساً ظرفیت تربیت مُخ ندارد، اما هیچ کدام از مُخهای این جامعه به خود زحمت نمیدهد تا دستکم بگوید : «مرد حسابی! اندکی مودب باش»
شاملو در محفلی دوستانه میگوید موسیقی سنتی دل ای دل ای طولانی است که حوصلهاش را سر میبرد، بلافاصله او را به نقدی میکشند که هنوز ادامه دارد. اما در یک مکان رسمی و توسط یک مقام رسمی، شناسنامه موسیقی آذربایجان را به سخره میگیرند. سکوت عکسالعمل همان حضراتی است که بر شاملو تاختند. کسانی که خود را نقطه پرگار تمدن میدانند، و یا کسانی که ماموریت و یا علاقه دارند خود را پیشقراول لشگر هخامنشی در آذربایجان بدانند، حمایت آشکار خود را از سخنان امثال طباطبائی و پیرنیاکان پنهان نکردند، و در رسانههای خود مدام آن را بازتاب دادند. عمل آنها، از این سکوت کَر کننده صادقانهتر بود.
در کشوری که به یکی از شرکاء نازکتر از گل نمیتوان گفت و دیگری را به هجمه بیامان و بیاساس میتوان بست، مشکلترینِ کارها دفاع از یکپارچگی سرزمینی است. آذربایجان نه سر عاشیقهای خود چانه خواهد زد، و نه ذرهای در ظرفیت بالقوه و بالفعل زبان تُرکی تردید دارد. سخنان بیپایه و اساس امثال پیرنیاکان و طباطبائی و سکوت شما، سم مهلکی برای اعتماد متقابل است.
اینکه چنین کسانی اصالت آذربایجانی دارند و شایسته نیست شما دخالت کنید، عذر بدتر از گناه است. چون بوی سخنان و مصاحبههای برنامهریزی شده را هم میتوان از انتخاب این افراد شنید. اگر این فرض را هم درست ندانیم، میدانیم که کمتر کسی به اندازه رضا براهنی به ادبیات معاصر فارسی خدمت کرد. ولی چون منتقد وضع موجود بود، همچنان آماج حملات است. معیار دوگانه در خصوص ملیت افراد، فقط فرصتطلبان آریائیباز را خوشحال میکند.
اگر گفته شود طباطبائی آدمی جنجالی است و نباید سر به سر او گذاشت، باز عذر بدتر از گناه است. گرچه او خودبزرگبینی است که کسی را جز خود باسواد نمیداند، اما تردیدی نیست که استادی با سابقه و سختکوش است که آثار درخورتوجهی نیز دارد. ایشان به هر کسی و به هر نحله فکری که پیله کرده و جنجالی آفریده، جواب مناسب گرفته است. همیشه منتظر بود تا دکتر سروش چیزی بنویسد یا سخنی بگوید، تا به بحث روشنفکر دینی بتازد. تعابیر تندی هم به کار میبرد و نوشتههای امثال دکتر سروش را افکار پریشان کسانی میدانست که نه از روشنفکری چیزی میدانند و نه سنت دینی را میفهمند. در حوزه اندیشه سیاسی و صفویه و قاجاریه، تحقیقات کسی را قبول نداشت، و همه را بیسواد میدانست. البته در اغلب موارد جواب مناسب هم میگرفت. اصولاً شخصی جنجالی است، که سر و صدائی بکند و دیگران ناچار از واکنش شوند. آنکه که خود گوید و خود خندد، تعبیر دیگری دارد.
اما جنجالی که اینبار آفریده، نه تنها در حوزه تخصص او نیست، و نه تنها اغلاط فاحش دارد، بلکه زبان بخشی از هموطنان شما را به وضوح غیرفرهنگی مینامد، و مجلهای فرهنگی! آن را منتشر میکند. اگر اینبار این چراغ به خانه رواست، اگر آذربایجان سر ایران است و مُلک ستارخان، این گوی و این میدان!. برادری را در عمل ثابت کنید و فرض بگیرید کسی در بیرون از حوزه زبان فارسی گفته باشد : «فارسی اساساً زبانی غیرفرهنگی است».
مدام تکرار میشود که باید خویشتندار بود و شیوه درست نقد را به کار برد. حالا اساتید چیزی گفتهاند و حرفهای صحیح هم میان اظهاراتشان بود، نباید همه چیز را منفی دید و به آنها بیاحترامی کرد. خوب؛ بسم الله! هم ما یاد میگیریم، و هم آزمونی است که نتیجه آن سرمایه آینده ایران است.
منبع : نهالستان
بیست و چهار آوریل و چراغی که به خانه هم رواست / محمد بابایی
کانون دمکراسی آزربایجان : محافل پان ایرانیست در ایران ، با تبلیغات موضوع کشتار ارامنه در امپراطوری عثمانی را به بهانه ای برای ترک ستیزی و جنگ روانی علیه جنبش ملی – دمکراتیک ترک در ایران تبدیل کرده اند ، در آستانه بیست و چهارم آوریل ، کانون دمکراسی آزربایجان با انتشار دو مقاله که با نگاهی غیرجانبدارانه موضوع را بررسی کرده اند تقدیم خوانندگان می کند این نوشته ها به ویژه از بعد اثرات این جنگ مذهبی بر آزربایجان جنوبی و کشتار اهالی اورمیه و خوی و سلماس مهم می باشد.
***
محمد بابایی
ارامنه از قابل اعتمادترین اقلیت های ساکن امپراتوری عثمانی بودند. در کار ترجمه و ارتباط با کشورهای اروپائی که چندان مورد علاقه خود تُرکها نبود، اقلیتی محبوب و کارآمد محسوب می شدند(1). مزایای این ارتباط تاریخی در همان دوران امپراتوری باقی ماند. و مقارن با فروپاشی عثمانی حوادثی اتفاق افتاد که به تلخ ترین روابط میان دو ملت منجر شد. در خصوص وقایع 24 آوریل 1915 بین ارامنه و تُرکها اختلاف نظر بسیار زیاد است. ارمنی ها این فاجعه را نسل کشی می دانند و در مجامع جهانی تلاش می کنند که دولت ترکیه را وادار به پذیرش آن کنند. تُرکها معتقدند، امپراتوری عثمانی در آستانه فروپاشی بود و جنگهای داخلی و گرسنگی و آوارگی، بسیاری، از جمله ارامنه را به کام مرگ کشاند.
ارامنه تاریخ پر ماجرائی دارند. در مقدمه کتاب «تاریخ ارمنستان»(2) جمله ای با این مضمون نوشته بود : «اگر تمام مصائبی که در طول تاریخ برای بشریت اتفاق افتاده را در نظر آوریم و بگوئیم مصیبت ارامنه به تنهائی با همه آنها برابری می کند، اغراق نکرده ایم» این عبارت نمادین اغراق آمیز به نظر می رسد، ولی خواندن چنین عباراتی نشان می دهد مصیبت و کشتار و آوارگی بخش اصلی تاریخ پر فراز و نشیب این مردم بوده. سرزمین آنها بیش از هزار سال در کنترل امپراتوریهای بزرگ مسلمان بود. دین و مذهب و خط و زبان و فرهنگ متفاوت، ارامنه را بیش از دیگران نیازمند رهبرانی می کرد که در مقاطع ضروری تصمیماتی دقیق و سنجیده بگیرند. تا شاید از این راه کمتر آسیب ببیند و یا احیاناً نفعی ببرند و وجه المصالحه قرار نگیرند. عموماً این شانس تاریخی نصیب آنها نشده است.
در اغلب اوقات خود را با شرائط جدید تطبیق می دادند و نزد سلاطین مسلمان خدمتگزارانی صدیق و کاردان و قابل اعتماد و هنردوست محسوب می شدند. در یک روند تحسین برانگیز و کم نظیر و تا حدودی متناقض، چنان فرهنگ میزبان را یاد می گرفتند و آن را توسعه می دادند که انگار از فرهنگ دیگری نیامده اند. و چنان اصالت ارمنی خود را حفظ می کردند و به آن غنا می بخشیدند، که انگار میان ملتی دیگر زندگی نمی کنند. عاشیق های ارمنی در آذربایجان به این نوع موسیقی خدمات در خورتوجهی کرده و نامهای درخشانی از خود باقی گذاشته اند. جالب اینجاست که اشعار تُرکی ماندگاری هم برای موسیقی عاشیقی سروده اند. مذهب و کلیسای متفاوت، نقش درخورتوجهی در حفظ هویت فرهنگی و موفقیت آنها داشت. نزد مسلمانان نیز از احترام خاصی برخوردار بودند. انسجام و وحدت مذهبی آنها، تا زمان حضور مسیونرهای کاتولیک و پروتستان اروپائی هرگز تهدید نشد. مسیونرها، ارامنه و علی الخصوص آشوریها را درگیر دعواهای مذهبی کاتولیک پروتستان خود کردند که همچنان باقی است.
حق مسلم چنین مردمی که خط و زبان انحصاری و دین متفاوت و میراث مکتوب خاص خود را دارد، استقلال سیاسی و داشتن حکومتی از آن خود بوده که طی قرن گذشته همواره آرزوی آن را داشته اند. اما به دلایل مختلف، هرگز فرصت تحقق آن تا زمان فروپاشی اتحاد شوروی مهیا نشد. متاسفانه رهبران ارامنه در بدترین موقعیتها و نامناسبترین زمانها، به پشتوانه غیرقابل اعتمادترینِ قدرتها، احساس کرده اند که فرصت رهائی فرا رسیده و باید مردم خود را به شورش و طغیان علیه حاکمان دعوت کنند. و همین تشخیصهای ویرانگر، اسباب بیشترین آلام و بدبختی برای آنها شده است.
از ایران و توران تا روم و روس، از این مردم کار کشیده اند. کارنامه روسهای هم مذهبشان هم در مواجهه و تعامل با آنها خیلی درخشان نیست. بعد از فروپاشی اتحاد شوروی ارمنستان ظاهراً مستقل شد، ولی عملاً مستعمره روسیه باقی ماند. در مناقشه قره باغ، با حمایت روسیه خاک آذربایجان را اشغال کرد و تمام قدرت مانور خود در ارتباط با سایر کشورهای جهان را به رضایت مسکو محدود ساخت. ارمنستان از سه طرف در محاصره مردم تُرک است. گرجستان تنها همسایه غیر تُرک آن، آوازه مشکلاتش با روسیه جهانی است. در چنین اتمسفری و به پشتوانه یکی از بی پرنسیب ترین ابرقدرتهای جهان، بیست درصد خاک جمهوری آذربایجان را در اشغال خود دارد. کدام سیاستمدار خردمندی در جهان تن به چنین تصمیم ویرانگری می دهد و بر ادامه آن اصرار می ورزد؟ واضح است که آذربایجانیها چنین مسئله ای را فراموش نخواهند کرد. و واضح است که در نهایت آنها دست بالا را خواهند داشت. لازم نیست آدم کیسینجر باشد تا موضوعی به این سادگی را بفهمد. سرزمین کوهستانی ارمنستان برای هیچ قدرت جهانی ارزش درگیری با رقبایش را ندارد. فعلاً ایران تنها همسایه بی دردسر آنهاست، که چنین نخواهد ماند.
یکی دیگر از همین خطاهای ویرانگر، قبول قولی در خصوص تشکیل کشور ارمنستان بود که روسها به رهبران ارامنه شرق ترکیه، هنگام فروپاشی عثمانی دادند. آنها در شرایطی نامناسب، تصمیمی به غایت خطرناک گرفتند. به روسیه که دشمن عثمانی محسوب می شد، اعتماد کردند. نجات دهنده ای که تا به امروز بیماران زیادی را کشته، اما معجزه ای نداشته و مریضی را شفا نداده است. به امپراتوری گرفتار هزار مسئله ای پشت کردند که محبوبیت زیادی میان آنها داشتند.
ترجیهات اینچنینی، آتش بیار معرکه ای خطرناک و فجیع شد. رهبران عثمانی با انبوهی از گرفتاریهای خارجی، شاهد رویگردانی و به تعبیر خودشان خیانت یکی از وفادارترین اقلیتهای داخلی خود شدند. شرق ترکیه امروزی را به حال خود گذاشتند و ساکنان آنجا چنان از خجالت هم در آمدند که آثار فاجعه بارش فراموش نشدنی است. بیشترین ضرر و کشتار بی رحمانه، متوجه ارامنه شد. این که چقدر این سیاست حساب شده بود، و چه میزان انسان بی گناه را به کشتن داد، محل مناقشه پایان ناپذیر ارامنه و تُرکهاست. اما در این حرف عثمانی ها نباید تردید کرد که همه اقوام آن مناطق به جان هم افتادند و مدعی شدند. یکی از این اقوام، مسیحیان نسطوری ساکن مناطق کوهستانی عثمانی بود که در بیرون از مرزهای عثمانی، مسبب فاجعه ای بزرگ شد : جیلولوق!
حوادث این رویداد با جزئیات نسبتاً دقیق و در تواریخ معتبر درج است. شادروان کسروی در تاریخ هیجده ساله آذربایجان گزارشهائی دقیق و مستند از آن واقعه ثبت کرده. مرحوم رحمت الله توفیق نیز از اهالی ارومیه بود که در زمان وقوع فاجعه در محل حضور داشت و خاطرات تلخ آن دوران را با جزئیات درخور توجه مکتوب کرده است. اما من خیلی در بند خواندن این جزئیات تاریخی نبوده ام، نیاز چندانی هم ندارم. چون قصه پر سوز و گداز آن را از زبان پدربزرگها و مادربزرگها، با اشک و حسرت، بارها و بارها شنیده ام. از آنهائی شنیده ام که نزدیکترین عزیزانشان را از دست داده و از این فاجعه جان سالم بدر برده و تا همین چند سال پیش در قید حیات بودند. و هنوز هستند کسانی که با یک واسطه جیلولوق را تعریف کنند. اینها گزارشهائی مستند، قابل اعتنا و تجربه شده هستند.
فاجعه جیلولوق توسط مسیحیان نسطوری، یا همان آشوریهای عثمانی که ساکن منطقه کوهستانی جیلو در استان حکاری ترکیه فعلی بودند، شروع شد. جیلوها که به غرب آذربایجان پناه آورده بودند، در خفا دنبال متحدانی می گشتند که کشوری برای خود تشکیل دهند. کشور ادعائی آنها شامل ارومیه و خوی و سلماس و به طور کلی غرب آذربایجان هم بود و باید فکری به حال بومیان این مناطق می کردند که قرنها در آنجا ساکن بودند.
ورود و دخالت دسته جات مسلح و داشناکهای نژادپرست و ضد تُرکِ ارمنی از آنسوی ارس، ابعاد جیلولووق را گسترش و به فاجعه ای تمام عیار تبدیل کرد. «داشناکتسوتیون» سازمانی انقلابی بود که از ترور و آدم کشی بی هدف علیه تُرکها، حمایت می کرد. تروریستهای ارمنی، تا همین اواخر و در هر نقطه از جهان که می توانستند، مقامات و دیپلماتهای تُرک را ترور می کردند.
مار شیمون(3) رهبر جیلوها به دنبال اتحادی استراتژیک با اسماعیل آقا سیمیتقو، رهبر طوایف کُرد شکاک بود که توسط نیروهای او در یک مهمانی شام به قتل رسید. جیلوها این قتل را ناجوانمردانه دیدند و تصمیم به کشتاری بی رحمانه از مسلمانان گرفتند. شهر بی دفاع ارومیه، هدف انتقام کور آنها شد. البته برنامه دسته جات مسلح داشناک، ربطی به قتل مار شیمون نداشت. به پشتوانه قدرتهای خارجی، با روحیه ای ضد تُرک و مسلمان، به سمت ارومیه در حرکت بودند. و اگر موفق می شدند چه بسا شهر سوخته را ضمیمه ارمنستان بزرگ و ادعائی خود هم می کردند(4).
میزان همراهی مسیحیان بومی منطقه در فاجعه جیلولوق دقیقاً مشخص نیست. نقش تاسف بار آشوریها، به نظر بیشتر می رسد. قتل رهبرشان چنان آنها را خشمگین کرد که تر و خشک را با هم سوزاندند و حق همسایگی دیرین از یاد بردند. اما در خصوص میزان همکاری ارامنه بومی با مهاجمین، نمی توان اظهار نظر دقیق کرد. و باید به دنبال اسناد بیشتری در این رابطه بود. بسیاری از آنها، خود قربانی این فاجعه شدند، شناختی هم از جیلوها نداشتند.
در ارومیه به مسیحی، ارمنی می گویند، که اشتباه کاملا مصطلحی است. جالب اینجاست که ارامنه هم به مسلمان تُرک می گویند. اکثریت مسیحیان ارومیه آشوری هستند که فرقشان با ارامنه حتی از فرق عرب و فارس شیعه هم بیشتر است. علاوه بر نژاد و زبان، کلیسایشان نیز تفاوتهائی دارد. در شنیده های شفاهی، ممکن است راویان همه مسیحیان را ارمنی گفته باشند. بدبختانه در یک فرهنگ شفاهی که حاکمان نیز به این ماجرا اهمیت نداده اند، و شاهدان هم در قید حیات نیستند، شاید فرصت تحقیق بیشتر از بین رفته و یا بسیار دشوار شده باشد. شواهد نشان می دهد که بسیاری از آنها سکوت کرده اند و عمده جنایات توسط مسیحیان غیر بومی انجام شده. یکی از این شواهد، موقعیت همچنان مناسب آشوریها و ارامنه در ارومیه بعد از فاجعه است.
جیلولوق از حافظه جمعی مردم ارومیه پاک شدنی نیست. گرچه اهل انتقام نبودند و نیستند، ولی نباید آنها را عیسی مسیح فرض کرد. بعدها می توانستند از قاتلین انتقام بگیرند و یا آنها را از شهر و روستاهایشان برانند. ولی هرگز چنین اتفاقی نیفتاد. کسانی از مسیحیان بومی، حتی در نجات مسلمانان نقش داشته و به آنها پناه داده اند و حتی آسیب هم دیده اند.
اما نکته ای که در اینجا نباید از آن غافل بود، ظرفیت و رواداری قابل تحسین و کم نظیر مردم ارومیه است. شاید در آن تاریخ و در کل منطقه این موضوع نظیر نداشته باشد. و آن پرهیز از انتقام کور است. جیلوهائی از خاک عثمانی آمده اند که مسیحی آشوری بودند و داشناکهای ارمنی آن سوی ارس نیز آنها را حمایت کرده اند. فاجعه ای بزرگ اتفاق افتاده که هزاران قربانی بی گناه داشت. در کجای دنیا، قربانیان از هم کیشان بی گناه جنایتکاران انتقام نمی گیرند؟. در اواخر قرن بیستم و در شرق اروپا نیز درگیرهای قومی منجر به انتقام از بی گناهان شد. اگر اهل ارومیه این کار را می کردند، انتقام کور بود. ولی مگر خود قربانی انتقام کور نشده بودند؟ با توجه به تفاوتهای مذهبی، ممکن است مسیحیان بومی در دل با جیلوها همراهی نشان، و مسلمانان نیز این همدلی را احساس کرده باشند. ولی بعد از آن اتفاق، ارامنه و آشوریهای بومی همچنان در کنار مردم زندگی کردند و با مشکلی مواجه نشدند. ارومیه هرگز دچار ارمنی ستیزی و آشوری ستیزی نشد.(5)
این قصه پرغصه را هم وطن غیر تُرک، نه خوانده و نه شنیده و نه می خواهد باور کند. بارها این موضوع را تجربه کرده ام. چند سال پیش و در شهر اصفهان با دوستی ارمنی و چند نفر از همکارانم در همین زمینه صحبت می کردیم که هنوز یادآوری آن آزرده ام می کند. دوست ارمنی از بی خیالی و بی اطلاعی تاریخی مخاطبان بهره می برد. از 24 آوریل شروع و به قتل عام ارامنه در باکو رسید. تا توانست از فرهنگ فارسی بهره بُرد و تُرکها را تُرکتاز و قوم خود را در قره باغ، بی گناه و مظلوم جلوه داد. توضیحات من در خصوص آدم کشی دسته جات مسلح مسیحی در ارومیه برای دوست ارمنی آشنا بود، ولی آن را انکار می کرد و می گفت عثمانی ها در آن مناطق نیز دست از سرشان برنداشته اند. اما دوستان اصفهانی شنونده این سخنان، به کلی بیرون از بحث ما پرسه می زدند. تصور می کردند قوم عیسی مسیح به کسی نازکتر از گل نمی گوید. آنها حواریونی هستند که اگر بر گونه راست شان سیلی بزنید گونه چپ را بر می گردانند. و لابد تُرکها قصه شکمی می بافند تا بر آنها اتهامات ناروا وارد کنند.
24 آوریل، نمی تواند اسباب فرار از مسئولیت شود. جیلوها و گروههای مسلح ارمنی، مصادف با همان ایام، و در سرزمینی که طی قرون متمادی هم کیشانشان مورد احترام بود، مرتکب قتل و جنایت شده اند. اگر وارثان عثمانی، موظفند به مسئولیتهای اخلاقی و بین المللی خود در قبال 24 آوریل عمل کنند، این حکم شامل دیگران هم می شود. کسانی فاجعه جیلولوق را یک درگیری قومی می دانند و استدلال می کنند هیچ دولتی پشت سر آن نبود. جیلوها و داشناکها در آن تاریخ، حکومت مستقلی نداشتند که امروز مسئولیت آن را بپذیرند. با همه اینها، دشوار بتوان نقش جیلوهای از عثمانی آمده و داشناکها اعزامی از ارمنستان را به درگیری قومی فروکاست.
اما هدف این نوشته پرداختن به این موضوع نیست. هدف هم وطنی است که برای 24 آوریل سینه سپر می کند، اما از خوی و سلماس و ارومیه در همان ایام بی خبر است. در آن تاریخ، اتفاقات ناگواری افتاده که تحلیل مستند آن مستلزم بررسی های دقیقی است. اما آنچه در وقوع آن نمی توان تردید کرد، قربانیان بی گناه و بی شمار شهرهای خوی و سلماس و ارومیه است که هیچ نقشی در حوادث مرتبط به ارامنه عثمانی نداشتند. ارامنه سپاه عثمانی را متهم اصلی کشتار نیاکان خود می دانند، اما در همان ایام، و به هر دلیلی و با هر نیتی، خواسته یا ناخواسته، توسعه طلبانه و یا با انگیزه انسانی، حضور و دفاع سپاه عثمانی از مردم آذربایجان در غیاب دولت مرکزی ناتوان، اسباب توقف غائله و کاهش تلفات فاجعه شد.
مردم ارومیه سپاه عثمانی را به چشم ناجی دیدند و علمای شهر از آنها دعوت و استقبال کردند و با خاطره خوش از حضور آنها یاد می کنند. این سپاه دسته جات اعزامی داشناکهای مسلح از ارمنستان را متوقف کرد و پشتوانه قدرتمندی برای مدافعان شهر خوی شد. اگر این حمایت نبود، جیلوها و داشناکها، فاجعه ای به مراتب بزرگتر از آنچه در جیلولوق اتفاق افتاد در خوی و سلماس و ارومیه می آفریدند.
در خصوص دلایل و عوامل و تعداد کشتار 24 آوریل هیچ توافقی میان طرفین تُرک و ارمنی نیست. اما اجازه بدهید روایت ارامنه را تمام و کمال قبول کنیم و فرض را بر این بگیریم که عثمانی ها با نقشه ای کاملا حساب شده آنها را به کوچ اجباری و نهایتاً مرگ و گرسنگی و آوارگی کشانده اند. در این صورت تکلیف ما با 24 آوریل چیست؟
با هموطنی که اعلامیه کوروش را در دست گرفته و همه ساله به اندازه بشردوستان فرانسوی 24 آوریل را گرامی می دارد و ترکیه را محکوم می کند و برای نسل کشی نوحه سر می دهد، اما از درد هموطن خود آگاه نیست و به حرف آن اهمیتی نمی دهد و زحمت مطالعه هم نمی کشد، چگونه باید سخن گفت؟ مگر نگفته اند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است؟ ارومیه و سلماس و خوی کجای این خانه یا مسجد قرار دارند؟ کدام ملت در جهان درد هموطن خود را فراموش، و به دلداری آلام دیگران پرداخته است؟ مگر نگفته اند کاسه داغتر از آش شدن و از پاپ کاتولیک تر بودن، خوی و خصلت چه کسانی است؟
آیا بهتر نیست، دست کم در ظاهر، با یک چشم بر کشتار ارامنه در آناتولی گریه کنیم و با چشمی دیگر خندان باشیم و سپاسگزار سپاه عثمانی؟ حتی جوامع لیبرال و پرچمدار حقوق بشر هم از حق ویژه هموطن خود نمی گذرند. اگر حقوق شهروندانشان ایجاب کند، از جار زدن اصول اساسی اعلامیه حقوق بشری که خود نوشته اند، کوتاه می آیند و به فرصتی دیگر می گذارند. دیده ایم و شنیده ایم که امریکا و کشورهای اروپائی حتی برای دفاع از شهروند خطاکار خود در کشوری دیگر، چه ها که نمی کنند. با این حساب، اهالی غرب آذربایجان باید اولویتی بیشتر از ارامنه آناتولی برای همدردی داشته باشند. خاصه که در فاجعه جیلولوق، داشناکهای ارمنی مجرمند و سپاه عثمانی ناجی مردم ارومیه. اما و با کمال تاسف و تاثر، اینگونه نیست و روند تحولات نیز چنین چشم اندازی را نشان نمی دهد. نشانه ها و اخیراً نمایش پرچم کشور اشغالگر ارمنستان، به افق خطرناکی هم اشاره دارد.
مناسبتها در جهان نقش درخور توجهی دارند. چنین روزهائی باعث می شوند که از تاریخ درس بگیریم. باید ملت ارمنی را ستود که به خود و دیگران اجازه نمی دهند، کشتار نیاکانشان را فراموش کنند. باید یهودیان را ستود که همه ساله دانش آموزانشان را به آشویتس می فرستند تا بدانند بر این ملت چه گذشته است. باید فلسطینی ها را ستود که با نامگذاری روز نکبت و با تمام حمایتی که از اسرائیل می شود، نگذاشته اند جهان آنها را فراموش کند.
حال که در هیچ تقویم رسمی سالگرد کشتار بی رحمانه جیلولوق ثبت نیست، حال که هموطن ما همدردی با ارامنه آناتولی را به قربانیان دسته جات جیلو و داشناک ترجیح می دهد، چه احساسی باید نسبت به یادآوری گسترده 24 آوریل داشته باشیم؟ چه احساسی باید نسبت به هموطنی داشت که پا به پای فرانسوی ها، همه ساله ارتش عثمانی را نکوهش می کند که چرا مرتکب قتل شهروندان خود شد، اما توجه ندارد که همان ارتش، هموطن او را از دست جیلوها و دانشاکهای ارمنی نجات داد؟
از دو حال خارج نیست، که هر دو اسفناک است. یا قربانیان حقشان مرگ بود و اهمیت چندانی نداشتند، که دلیلی برای همدردی با بازماندگانشان باشد؛ و یا چراغ همدردی دیگر به خانه روا نیست و کُلهُم ارزانی کلیساست. هموطن هم تعریف دیگری دارد، که شرق و غرب عالم هنوز آن را تجربه نکرده اند. در پی 24 آوریل به دنبال فرانسه و اروپا دویدن، چیزی عاید ما نخواهد کرد. برای ما شایسته تر آن است که 24 آوریل را «روز جهانی هموطن قلابی» بنامیم. تا شاید تلنگری باشد بر کسانی که حرف و عمل و ادعایشان، سخت گزنده است.
مقاله مرتبط :
منبع : نهالستان
———————————
(1) – کتاب «نخستین مسلمانان در اروپا» نوشته برنارد لوئیس و با ترجمه درخشان محمد قائد، در خصوص اقلیتهای مسیحی عثمانی، از جمله ارامنه، توضیحات مبسوطی دارد که بسیار خواندنی است. از جمله می گوید، عثمانی ها هیچ علاقه ای به اروپا و علی الخصوص غرب اروپا نداشته اند و معمولاً از ساکنین مسیحی و یهودی خود برای این کار استفاده می کردند.
(2) – کتاب قطور «تاریخ ارمنستان» را سالها پیش دوستی ارمنی به من امانت داد و بخشهای زیادی از آن را مطالعه کردم. متاسفانه مشخصات کتاب یادم نیست. تصور می کنم نویسنده آن ارمنی فرانسوی بود.
(3) – «مار» یک تیتر مذهبی متعلق به کلیسای شرق آشور است. مانند اسقف و کاردینال در کلیسای کاتولیک
(4) – زمانی ابراهیم نبوی در خصوص شهر بروکسل طنزی با این مضمون نوشت. «در بروکسل همه اقوام مهاجر و علی الخصوص مسلمانان پاکستانی و عرب، با پرچم کشورهای خود مدام راهپیمائی می کنند و به همه چیز اعتراض دارند. در ضمن از تامین اجتماعی گسترده بلژیک هم بهره می برند. اما اگر روزی اهالی بروکسل با پرچم بلژیک راهپیمائی کنند، به نژادپرستی و ضد مهاجر بودن متهم خواهند شد.» این حکایت شهر ارومیه هم هست. ارومیه در نقشه ارمنستان بزرگ، کردستان بزرگ، آشورستان! بزرگ، چنان جا خوش کرده که انگار تُرکها میهمان ناخوانده اند و چند صباحی است ساکن این شهر شده اند. اما اگر همین اکثریت تُرک، ادعای مدعیان را نپذیرد و معترض آنها شود، به آنها پان ترک گفته خواهد شد.
(5) – من تندترین عبارت ضد ارمنی که شنیده ام و باید متعلق به دوران بعد از جیلولوق باشد، «الله ائرمئنیه دئرناخ وئرمسن» هست. یعنی : «خدا آن را روز نیاره که ارمنی فرصت پیدا کنه» در اینجا هم منظور از ارمنی لزوماً ارامنه نیست. تاریخ این کلمات و معانی مستخرج از زبان محاوره، استعداد زیادی برای سوءتفاهم ایجاد می کند.