کانون دمکراسی آزربايجان

Azərbaycan Demokrasi Ocağı / Azarbaijanian Democracy Institute

در چرائی خشونت سیاسی و فرهنگی علیه ملیت ها در ایران

هدایت سلطان زاده

1-برای پاسخگوئی به خشونت سیاسی علیه ملیت ها و سرکوب فرهنگی آنان ، ازجمله محرومیت آنان از تحصیل به زبان مادری خود ، و یا هر شکل دیگری از خشونت ،  باید ایده خشونت را از مفهوم مجرد خود در آورد  و پاهای آن را روی زمین قرار داد تا بر واقعیت و چرائی آن پی برد. برای علت یابی خشونت علیه ملیت ها ، مناسب ترین شیوه این است که قبل از هر چیزی  آناتومی  ایده خشونت مورد بررسی قرار گیرد و سپس باید بدلایل مشخص تر اعمال خشونت علیه ملیت ها پرداخت .زیرا هنگامی که خشونت صرفا در شکل  و بصورت انتزاعی مورد تحلیل قرار میگیرد ، دلیل و جوهر آن از نظر مکتوم میماند و ممکن است که آنرا در پدیده هائی نظیر داشتن ایدوئولوژی ، وقوع انقلاب و یا صرفا دربکارگیری سلاح  خلاصه کنند. با همان منطق ساده ، نداشتن ایدوئولوژی ، انتخاب شیوه های مسالمت آمیز و قانونی ، و مخالفت با هرانقلابی ، ممکن است  بعنوان بدیل مبارزه با خشونت مورد تمجید قرار گیرد.

تردیدی نیست که ایدوئولوژی های معینی و نیز انقلاب ، ممکن است و نه حتما ، رابطه ای با خشونت داشته باشند. همچنین ، توسل به سلاح ، حتما با بکار گیری خشونت مرتبط است ، ولی فی نفسه ، دلیل و جوهر خشونت را بیان نمی کند. چرا که خشونت در خود اسلحه ای نیست که بکار گرفته می شود و گاهی اسلحه برای حفظ صلح است تا اعمال خشونت. و بهمین ترتیب ، شیوه های مسالمت آمیز ، خالی از جوهر قهر نیست . و قانون ، شمشیری است که فقط ماسک خود را عوض کرده است.

خشونت ، شکلی از رابطه قهرآمیز است ،برای حفظ  وضع موجود و یا تغییر یک مناسبات  اجتماعی . در این تلاش برای حفظ و یا تغییر رابطه اجتماعی ، قهر بعنوان بازتاب نیروی اجتماعی ، نقش تعیین کننده ای دارد بی آنکه الزاما با خشونت ، رابطه جدائی ناپذیری داشته باشد.تفکیک دو ایده انقلاب و خشونت از این نظر مهم هست که صرفا اشکالی از رابطه را بیان می کنند و پیوند ارگانیکی باهم ندارند. زیرا انقلاباتی در تاریخ بوده اند که با خشونت پیش نرفته اند و در غالب اوقات ، خشونت بیشتر برای جلوگیری از انقلاب بکار گرفته شده است.

تمامی روابط اجتماعی ، همواره بر توازن معینی از رابطه نیروها ، یا رابطه قدرت استوار هستند و رابطه نیرو ها  در واقعیت امر چیزی جز رابطه قهر نیست. ترکیب توامان و فشرده این رابطه قهر و خشونت در هر جامعه ای ، در هرم بالای جامعه قرار گرفته است و هرچه ما از قاعده جامعه به هرم آن نزدیکتر شویم ، بویژه در نهادی بنام دولت ، تبلور آن مشهود تر است.  خشونت در این معنی ، بیان یک شکل سازمان یافته و جمعی در نحوه حفظ وضع موجود و یا مقابله در برابر تلاش برای تغییر است ، و قهر ، جوهر و مضمون یا زیر پایه  این روابط اجتماعی را تشکیل میدهد که موضوع حفظ و یا تغییر در این مناسبات اجتماعی  را تشکیل می دهد.در مواقعی که قدرت سیاسی و اقتصادی حاکم مورد چالش قرار نگرفته است ، قهر حاکم در مناسبات اجتماعی ، لباس صلح و مسالمت آمیزی در شکل روابط مبتنی بر قانون خود را نشان می دهد. بنابراین ، قهر  می تواند شکل صلح آمیزی نیز داشته باشد.  حرکت های توده ای صلح آمیز  نیز همیشه  بار قهری را با خود حمل می کنند بی آنکه الزاما شکل خشونت آمیزی بخود گرفته باشند.ویا وقتی که دادگاهی حکمی را صادر میکند ، یکنوع قهری را اعمال میکند که  تبلور یک قهر سازمان یافته و جمعی است وظاهرا با خشونت همراه نیست. یعنی «اعمال قدرتی» را میکند که بدون پشتوانه قهر ممکن نیست که بمورد اجراء گذاشته شود ، و درصورت لزوم  این اعمال قهر با تبدیل شکل خود با خشونت نیز می تواند همراه باشد.آنچه که فرد را «مجبور به اطاعت » از یک حکمی  میکند ، روش مسالمت آمیز دادگاه نیست ، بلکه قهر نهفته در ورای حکم دادگاه است. شاید این حکم کلاسیک توماس هابس، فیلسوف قرن هفدهم انگلیس  که «اگر شمشیر را از پشت دادگاه بردارید، دادگاه را بیخود معطل کرده اید » زیرا کسی از آن اطاعت نخواهد کرد ، گویای این واقعیت است.

دریک وضعیت فرضی  ، که حکومت ، تظاهر اتی را منع کرده و اولتیماتوم می دهد که آنها را سرکوب خواهد کرد و تظاهرکنندگان مفرو ض از رفتن به خیابان امتناع میکنند ، در واقع اعمال قهری انجام گرفته است بی آنکه دیدار و یاتماس فیزیکی باهمدیگر رخ داده باشد. ازاینرو ، تفکیک ایده قهر از خشونت ، اهمیت کلیدی در فهم مناسبات اجتماعی و اشکال متنوع مبارزات سیاسی دارد.چراکه قهر زیر پایه همه روابط اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی در هر جامعه ای را تشکیل می دهد و به تبع آن ، همه مبارزات سیاسی و اجتماعی  ذاتا  روابط قدرت را بیان میکنند، که فی نفسه ، چیزی جز رابطه قهر در یک تعادل معین نیروها نیست .هنگامی که ما از خشونت صحبت می کنیم ، در مجموع ، صرفا از شکلی از رابطه فهر  بعنوان یک پدیده اجتماعی از آن  نام میبریم و نه صرفا شکلی منفرد. هر خشونتی نیز بصورت یک پدیده اجتماعی، هدف معینی را دنبال می کند و خشونت برای خشونت ، فاقد معنا و مفهوم است. و یا نسبت دادن خشونت  بعنوان یک پدیده اجتماعی به یک فرد خشن ، خارج کردن آن از بافت اجتماعی و خصلت پدیده ای خود و اتمیزه  کردن خشونت خواهد بود . بعنوان مثال ، کسانی چون خمینی و گیلانی و اسد الله لاجوردی و شیخ صادق خلخالی و امثال آنان ،  برغم داشتن روحی سبع ، قبل از دستیابی به اهرم قدرت ، یعنی تبلور قهر و خشونت فشرده در سازمان دولتی ، ناتوان از اعمال خشونت بودند. این مساله بخودی خود ، کانون اساسی تبلور قهر ،و اشکال بروز آن در لباس » صلح آمیز» قانون و یا شکل زره پوشیده خود بصورت  خشونت در هر جامعه ای را نشان می دهد.

در ورای اعمال خشونت  ، وجود نیروها ی اجتماعی  و نهاد ها ی خشونت  قرار دارند ، و اگر بهره مندان از خشونت ، سود مادی معینی  از آن نبرند ، دلیلی برای اعمال آن نخواهند داشت.از اینرودر  پشت اعمال خشونت ها ، هدف ها ی ایدوئولوژیک ، منافع سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی مشخصی نهفته است و آنهائی که خشونت را به فضای انتزاعی انقلاب و یا ایدوئولوژی در کلیت خود  نسبت میدهند ، بهره مندان بالقوه و بالفعل از خشونت را بسادگی ازقلم می اندازند و خشونت را بیک عامل صرف روانشناسی و یا مجرد تنزل میدهند. حتی  اگر دریک قوس زمانی کوتاه ، ایدوئولوژی بر سیاست و اقتصاد و جامعه  حکومت کند ، در بلند مدت ، منافع اقتصادی گروهی بر ایدوئولوژی حکومت خواهد کرد ، هرچند که در ظاهر بزبان همان ایدوئولوژی سخن بگوید.

امروز ، سی و یکسال از زمان انقلاب گذشته است و جمعیت ایران در زمان انقلاب ، کمتر از سی و پنج میلیون  نفر بودند. اکنون این جمعیت ، بدون احتساب ملیون ها انسان تبعیدی و جلای وطن کرده و مرگ و میر آدم ها، از مرز هفتاد و پنج میلیون  نفر گذشته است. بخش مهمی از جمعیت سی و پنج میلیونی زمان انقلاب نیز ، کودکانی شیر خواره  بوده اند و یا کمتر از ده و دوازده سال داشتند. بنابراین ، منهای مخالفین آندوره از زمان با انقلاب ، باید گفت که شاید بیش از دو سوم از جمعیت ایران هیچگونه مشارکتی نه در انقلاب داشته اند و نه در فضا سازی برای انقلاب. همچنین ، بخش مهمی  ازنیرو های پیش برنده سرکوب ، هیچگونه رابطه ای با انقلاب نداشتند ودر زمان انقلاب بدنیا نیز نیامده بودند. با اینهمه ، خشونت در جامعه ایران همچنان بیداد می کند. باید پرسید چرا؟  روشن تر از آفتاب است که دراین سی و یکسال گذشته ، خشونت بشکل سازمان یافته ای از طرف جمهوری اسلامی و بعنوان یک سیستم حفظ بقای خود اعمال گریده است ، که بنوبه خود ، بهره مندان از خشونت ، در پشت سر آن قرار  داشته اند که بدون چنین اعمال خشونتی ، ممکن بود به آن نایل نشوند. این بهره مندان از خشونت را به دو مقوله عمده می توان تقسیم کرد :نخست، بهره مندان ویژه که بصورت حلقه محدودی با قدرت سیاسی نزدیکی دارند ، دوم ، طیف بزرگتر اجتماعی در جامعه چند ملیتی ایران ، که قدرت سیاسی معطوف به ملیت فارس ، بطور مستقیم و غیر مستقیم در جهت منافع عمومی آنان  قرار دارد. اشاره من به این ردیف از خشونت ، در رابطه  با مساله اعمال خشونت علیه ملیت هاست و نه همه اشکال و هدف ها نهفته در آن.

از نظر منطقی هیچ انسان سلیمی نمی تواند طرفدار خشونت باشد و بظاهر نیزهمه با آن مخالفت نشان می دهند . ولی مخالفت با خشونت ، امروز بیشتر شبیه رنگ مد سال شده است تا مخالفت واقعی با دلیل زایش دائمی خشونت و انگشت گذاشتن بر دلیل و جوهر باز تولید آن در جامعه. امروز ،همه طرفدار حقوق بشرند ، اما حقوق بشر بیش از هر زمان دیگری نادیده گرفته می شود ، وخیلی از طرفداران حقوق بشر در مورد همه شقوق خشونت که از طرف جمهوری اسلامی پیش برده می شود ، عکس العمل نشان نمیدهند . همه از حقوق زنان دم می زنند و زنان بیشتر از هرزمان دیگری در معرض سرکوب و ستم عریان قرار گرفته اند . امروز دموکرسی شبیه کلمه دعا در زبان روشنفکران و طیف هائی از اصلاح طلبان شده است ، و لی کوچکترین داعیه حق خواهی از طرف ملیت ها در ایران با خشن ترین وجه در لفافه » تجریه طلبی» سرکوب می شود و اکثریت غالب این طرفداران حقوق بشر و دموکراسی ، با سکوت رضایت آمیزی از کنار این  خشونت دائمی رد می شوند!پس چگونه است که همه با خشونت مخالفند ، لیکن خشونت بیش از هر زمان دیگری بر مناسبات سیاسی و اجتماعی حاکم گردیده است ؟

برای فهم آن ، باید از اشکال مشهود خشونت ، به خشونت نامشهودی که زیر پایه خشونت های  مشهود را  تشکیل می دهد، فرا رفت. خشونت علیه ملیت ها ، یکی از اشکال مشهود خشونت است و قانون حفظ و بازتولید خود را دارد. این قانون بازتولید و حفظ اشکال مختلف خشونت ، همواره از شکل پنهان ساختار بازتولید خشونت تغذیه می کند که در ساختار ویژه دولت ، و مناسبات اقتصادی و اجتماعی لانه کرده است و من از آن بعنوان» خشونت ساختاری» نام می برم که در مورد مشخص ملیت ها در  طی هشتاد و پنج سال گذشته همچنان ادامه داشته است و موجب بکارگیری خشونت دائمی در جامعه ایران در سطوح متفاوتی گردیده است. زیرا خشونت ، سرکوب و اختناق ، اشکال متفاوت بروز» قهر» و رابطه معین قدرت هستند . در این معنی ، خشونت علیه ملیت ها ، مضمون ساختاری دارد .همانگونه که خشونت علیه زنان در جمهوری اسلامی ، ماهیت ساختاری دارد و بخشی از ساختار سیاسی –ایدوئولوژیک رژیم  در مورد زنان را تشکیل میدهد ، خشونت علیه ملیت ها نیز از ماهیت ساختار تک ملیتی جمهوری اسلامی و سلف سلطنتی آن در دوره پهلوی تغذیه می کند . بعبارتی دیگر ،خشونت  ناشی از ساختاری معین است و نیرو های اجتماعی معینی نیز حافظ این ساختار هستند که در مورد مشخص ایران ، قدرت سیاسی ِ معطوف به منافع عمومی ملیتی خاص بنام فارس است ، و قدرت سیاسی حاکم است که باین خشونت جاری جهت می دهد .تا زمانی که این «خشونت ساختاری» ازبین نرفته است ، چه  در رابطه زنان و چه در مورد ملیت ها ، ما همواره شاهد بازتولید آنها خواهیم بود.

برای از بین بردن اشکال مختلف خشونت های مشهود علیه ملیت ها ، باید منبع تغذیه ساختاری آن را ازبین برد. در اینجا باید به تفاوت مهم ما بین دستگاه های سرکوب در یک دیکتاتوری کلاسیک ، نظیر دستگاه سلطنت پهلوی و دیکتاتوری توتالیتر جمهوری اسلامی اشاره کرد. سرکوب ملیت ها در هردوی آنان ، ماهیت ساختاری دارد . ولی در دیکتاتوری پهلوی ،   اگرچه خشونت علیه ملیت ها بدست نیرو های امنیتی ، پلیس ، دستگاه قضائی و بکارگیری سرکوب نظامی پیش می رفت، لیکن اینها فی نفسه خارج از مدار علت اصلی بازتولید خشونت قرار داشتند.آنچه که به این نیرو ها ، امکان بکارگیری خشونت علیه ملیت ها را می دهد ، و در عین حال امکان تاثیر متقابل بر تشدید خشونت را می دهد ، خشونت نهفته ای است که در ساختار معین سیاسی ایران شکل گرفته است و از آن طریق در کلیت سطوح مختلف اقتصادی و اجتماعی و ایدوئولوژیک و نظام آموزشی کشور اشاعه می یابد.

در دیکتاتوری توتالیتر جمهوری اسلامی ، سرکوب ملیت ها نه فقط ماهیت ساختاری دارد ، بلکه دستگاه های سرکوب ، خود جزوی از ساختار نظام  هستند که ظرفیت مانور و کارکرد دولت رسمی را تعیین می کنند . شاید این جمله محمد خاتمی که  بعنوان یک رئیس جمهور » ما فقط کارگزار بودیم» ،  و یا اشاره میر حسین موسوی به قتل عام های دهه 60 که دولت در این حوادث نقشی نداشت ، این واقعیت  رابنحو روشن تری بیان می کند.ویا سیلی زدن سردار جعفری ، فرمانده سپاه پاسداران بصورت محمود احمدی نژاد ، که بظاهر در دستگاه رسمی دولت پست بالاتری از او را دارد ، نشان دهنده این است که دستگاه های سرکوب در چنین دولت هائی ، از دولت رسمی اطاعت نمی کنند و پیوند آنها اساسا با نهادی فرا دولتی بنام » ولایت فقیه »  یا» رهبر» است تا رئیس جمهور رسمی دولت. بدون توجه به این تفاوت اساسی ، ما فقط با معلول  و مظاهر بیرونی موضوع خشونت مواجه خواهیم بود و عامل تولید کننده  و منبع اصلی خشونت ، از نظر پنهان خواهد ماند. همچنین ، منبع تولید کننده خشونت ، در عین حال بعنوان عامل عمده طبقاتی و تبدیل شهروندان غیر فارس به شهروندانی درجه دوم و درجه سوم  عمل میکند که نتیجه آن  تبدیل عامل ملیت به عامل طبقاتی فروتر در بین غیر فارس ها ، و به نیروی کار غیر ماهر در خدمت مرکز  است. این امر در عین حال به شکاف اجتماعی و سیاسی و اقتصادی هرچه بیشتر بین مرکز و مناطق ملی دامن می زند .

بهمین دلیل هرگونه پاسخی  در مورد مساله خشونت  که آنرا از ساختار سیاسی ایران جدا کرده و آنرا به فضای مجرد انقلاب نسبت دهد ، بشیوه ای انتزاعی وبه  مهمل بافی درمقابله با خشونت بر خواهد خاست.  برای مبارزه با خشونت نیز  باید مثل دون کیشوت  با پره های آسیاب بجای دشمن واقعی بجنگد. چنین نگرش انتزاعی نسبت به خشونت ، مبارزه  انتزاعی با خشونت را نیز می طلبد و در جستجوی چند سمبل مجرد برای آن خواهد بود ، نظیر انقلاب ، سرنگونی . و حتی بعضی ها در این سمبل سازی عوامانه ممکن است تا آنجا پیش روند که انتخابات آزاد در ایران را نیز معادل سرنگونی تلقی کرده و در عمل طرفداری از انتخابات آزاد را خشونت طلبی بنامند. چنین افرادی ، هرنامی که بروی خود بگذارند ، در عمل حامیان واقعی خشونت در جامعه ای هستند که حاکمیت سیاسی در آن با قهر برهنه روزمره ای بر مردم حکومت می کند.لازم به یاد آوری است که اعمال خشونت در این سی ویک سال گذشته ،توسط بلوک ملا و پاسدار انجام گرفته است. در اینصورت  باید پرسید که چند تئی از آخوند ها و پاسدار ها در انقلاب شرکت داشتند و یا طرفدار انقلاب بودند ؟ در واقع ، خشونت توسط کسانی پیش برده شده است که نقش چندانی در انقلاب نداشته اند و با توجه به عضوگیری عوامل اجرائی خشونت از میان لومپن ها در دوره بعد از انقلاب ، اگرعده معدودی را مستنثی کرده باشیم ، خشونت اساسا نه ازطرف انقلابیون ، بلکه مخالفین  انقلاب پیش برده شده است.

2-از آنجائی که دولت ، سازمان یافته ترین نهاد زندگی بشر و فشرده ترین کانون تبلور اعمال  قهر وخشونت است و همه انسان ها اجبارا زیر چتر آن زندگی میکنند ، علت یابی خشونت ، بدون تحلیل نوع دولت ، غیر ممکن خواهد بود.در واقع ، نوع دولت ، نوع قهر و درجه  و شکل آنرا تعیین می کند. همه دولت ها ، برپایه قهر استوار هستند ، ولی شکل اعمال قهر ، بسته به نوع حکومت ها با هم متفاوت است. نوع اعمال قهری که یک حکومت لیبرال ، یک دیکتاتوری کلاسیک و یک حکومت توتالیتر بکار میبرند ، با همدیگیر تفاوت های جدی دارند .

یک حکومت لیبرال ، غالبا قهر را در لفافه قانون می پوشاند و در دوره های استثنائی علیه جامعه سلاح بدست می گیرد. ازاینرو ، حاکمیت قانون ، یکی از شعار های پایه ای چنین حکومت هائی است. دیکتاتوری های کلاسیک ، ضمن اینکه مشترکاتی با حکومت های توتالیتر دارند ، ولی  دستگاه های سرکوب  در آنهاخصلت تبعی دارند و حکومت علی العموم متعرض زندگی عرفی  وفردی مردم نیست  و دستگاه های سرکوب ، آن درجه از استقلال در حکومت های توتالیتر را ندارند. برعکس ، حکومت توتالیتر ، اساسا با قهر عریان و خشونت دائمی اعمال حاکمیت می کند و در آن حاکمیت قانون بی معناست ، و خشونت جزوی از ساختار آنرا تشکیل می دهد.  در نتیجه باید گفت که نوع و درجه خشونت ، با نوع و ساختار حکومت ها ارتباط تنگاتنگی دارد .

برخلاف  حکومت های لیبرال  و دیکتاتوری های کلاسیک، حکومت های توتالیتر ، سطوح متفاوتی از قهر را که بشکل قهر عریان یا خشونت در می آید، بکار می بندند.سطح اعمال خشونت عمومی از طرف این نوع از حکومت ها که تمامی جامعه را هدف قرار میدهد ، ممکن است که مانع از مشاهده سطوح دیگر خشونت گردد. همین مساله در مورد جمهوری اسلامی  بعنوان یک حکومت تو تالیتر ، باین صورت است که اضافه بر سطح عمومی اعمال خشونت ،که کل جامعه را می پوشاند ،  بدلیل ساختار تک ملیتی، تک مذهبی و تک جنسیتی و تک زبانی خود ، سطوح ویژه ای از خشونت علیت ملیت ها ، مذاهب دیگر و زنان و دارندگان زبان های غیر فارسی بکار میبرد که از ساختار درونی چنین دولتی تغذیه می کند .

سرکوب ملیت  ها  ، یکی از خطوط اصلی پیش بردن ضد دموکراسی یا سرکوب در داخل کشور است. در واقع ، سرکوب ملیت ها ، یکی از بلوک های اصلی ساختمان دیکتاتوری در ایران است. همانگونه که دموکراسی ، مؤلفه های خود را دارد ، هراستبدادی  نیز از مؤلفه های تشکیل دهنده خود بوجود می آید ، ودر تحلیل دیکتاتور ی و یا استبداد نیز ، ما باید به عناصر و یا بلوک های تشکیل دهنده آن توجه داشته باشیم. دستگاه های سرکوب ، ضرورتا با اشکال متفاوتی از تبعیض مرتبط هستند. نخستین عناصر دستگاه های سرکوب و باز سازی ماشین نظامی در دوره بعد از انقلاب ،  با حمله حکومت اسلامی به مناطق ملی ، علیه زنان و کارگران آغاز گردید.سرکوب ملیت ها  یکی از مؤلفه های اولیه بازسازی دستگاه های سرکوب بود. وفتواهای خمینی در همان نخستین روزهای بعد از انقلاب ، پایه های خشونت علیه زنان را پی ریزی کرد. آیا بدون تبعیض جنسیِ رسمیت یافته در ساختار جمهوری اسلامی ،نیازی برای گشت های امر بمعروف و ثار الله و انصار الله  و غیره، وجود میداشت؟

تا زمانی که حاکمیت تک ملیتی و تک زبانی بر جامعه ایران حکومت می کند ، بازتولید خشونت و بکارگیری مداوم آن علیه  ملیت ها همچون قانون گریز ناپذیری در رابطه حکومت مرکزی با ملیت ها عمل خواهد کرد.در چنین وضعیتی ، مهم نیست که قدرت سیاسی بصورت یک حکومت سلطنتی است یا جمهوری ، ارگان های سیاسی در دست اصلاح طلبان است یا محافظه کاران ،زیرا خشونت نهفته ساختاری ، سرکوب را الزامی میسازد . سلطنت ، جمهوری، اصلاح طلب یا محافظه کار بودن قدرت ، تنها در آهنگ و در شدت و ضعف سرکوب اثر می گذارد و نه در اصل و ماهیت سرکوب که از ساختار تک ملیتی نشات می گیرد. بعبارتی دیگر ، استقرار یک حکومت مفروض لیبرال ، ممکن است که خشونت عمومی علیه شهروندان یک کشور ازبین ببرد  و لی اعمال خشونت ویژه علیه ملیت ها را همچنان حفظ کند. ازاینرو ، تفکیک خشونت عمومی از خشونت های ویژه ، ما را به فهم منبع بازتولید خشونت علیه ملیت ها  و ضرورت دگرگونی ساختار ی آن برای حذف خشونت از جامعه نزدیک می سازد.

خشونت ساختاری ، بنوبه خود نه فقط سرکوب فیزیکی ، بلکه خشونت فرهنگی را نیز می طلبد و در راستای آن ،روانشناسی نژادپرستی و بازتولید ایدوئولوژی نژادی، خشونت را از نسلی به نسل دیگر انتقال می دهد.  چنین امری ، درحوزه های دیگر اجتماعی ، از جمله در مورد مساله تبعیض جنسی ، مذهب و روابط طبقاتی نیز صادق است که موضوع مورد بررسی نوشته حاضر نیست . وقتی بخش هائی از جامعه در برابر بی حقی زنان و ملیت ها و پایمال کردن اولیه ترین حقوق زحمتکشان ، بی تفاوت به تماشا می ایستند ، در حقیقت ، روانشناسی پذیرش خشونت را در جامعه به یک نورم عادی تبدیل می کند و در آنصورت عبارات زیبا در باره مبارزه با خشونت فقط در سطح حرکت خواهد کرد. برای مبارزه با خشونت ،باید  بر ریشه های زایش خشونت انگشت نهاد و مبارزه جدی علیه آن را سازمان داد. چنین امری ، نیازمند  فراروی از مشاهده اشکال مشهود خشونت ، شناخت  اشکال نامشهود و دلایل آنها و تلاش برای  تغییر بنیادی در ساختار قدرت سیاسی در ایران است .

ولی هر تغییر بنیادی در ساختار قدرت سیاسی ، با اصلاحات  نامرئی و یا نیم بندِ باز و بسته کردن چند روزنامه و شل کن سفت کن های مقطعی ، غیر عملی خواهد بود. تحول دموکراتیک در ایران ، نیازمند یک جابه جائی بزرگ در قدرت سیاسی است.

در اینجا ما با مشکل ایدوئولوژیک مبارزه با خشونت و فهم درست آن مواجه خواهیم بود.زیرا برای ازبین بردن خشونت ، باید تحول بنیادی در ساختار سیاسی دولت و دگرگونی بنیادی آن در رابطه قدرت مرکزی با مناطق  ملی انجام گیرد و بلوک های ملیت ها در ایران به تناسب جمعیت خود بتوانند در ساختار قدرت و حاکمیت شریک شوند،تا مفهوم حاکمیت در ایران  از مضمون واقعی و فراگیر جمعیت تشکیل دهنده خود برخوردار شود.  چنین امری ، مستلزم » دگرگون» شدن خود قدرت سیاسی است. لیکن هیچ تغییر بنیادی با تحولات جزئی متحقق نمی شود و نیازمند حرکت بسوی سرنگونی قدرت حاکم است. در مورد مساله مشخص خشونت علیه ملیت ها ، حتی سرنگونی دولت موجود ، رسیدن به چنین هدفی را به تنهائی بر آورده نمی کند و فقط شرط لازم برای یک تحول بنیادی را فراهم می کند،  ولی بخودیِ خود شرط کافی برای آن نیست. برای گذار به این تحول بنیادی ، حاکمیت تک ملیتی در ساختار سیاسی ایران باید با یک حاکمیت چند ملیتی جایگزین گردد.

پاره ای از روشنفکران ، ممکن است که تحولات بنیادی ایرا که مضمون  یک تحول  رادیکال را دارد ، معادل خشونت طلبی بنامند ، و بنابراین آنرا وسیله ای تلقی کنند که هدف تحول را زیر سؤال می برد. ولی این ، یک بر داشت سطحی از انقلاب و تحولات انقلابی و برهم منطبق سازی تحولات انقلابی با خشونت را نشان می دهد. نه مارکس و نه هنا آرنت که نوشته های او در بیست سال اخیر به منبع فکری این منطبق سازی انقلاب و خشونت بوده است ، خود چنین اعتقادی نداشته اند. نوشته های متاخر هنا آرنت ، بر چنین تفکیکی استوار است  و حتی خشونت را لازمه انقلاب نمیداند. عمر هنا آرنت برای مشاهده تحولات بنیادی در اروپای شرقی نپائید ، که غالبا بدون  خشونت وخونریزی بوقوع پیوست ، ولی تیز بینی و دقت نظر او ، وی را به احتراز از مطلق سازی  در تئوری و تفکیک ایده انقلاب از خشونت رسانده بود. بنابراین ، خشونت ، عنصر حتمی در یک تحول انقلابی  و یا رادیکال نیست و می توان بدون اعمال خشونت ، به تغییرات  بنیادی نیز دست یافت، بشرط اینکه نیروهای تغییر یک حرکت بزرگ بر همگرائی جنبش های اجتماعی و خواسته های مشترکی اتکاء داشته باشد. اینکه تحولات ممکن است که در چنین مسیری جریان یابد یا نه  ، به عوامل متعددی ، از جمله شیوه واکنش حکومت از یکسو ، و درجه سازمان یابی و هم آهنگی جنبش های مختلف سیاسی و اجتماعی بصورت » نیرو» ئی فشرده دارد. در چنین وضعیتی ، ظرفیت اعمال خشونت قدرت مرکزی نیز می تواند محدود و یا خنثی گردد. از اینرو ، شناخت در ست منبع بازتولید خشونت و  داشتن استراتژی درست مبارزاتی می تواند هزینه انسانی و اقتصادیِ مبارزه با خشونت متمرکز از طرف جمهوری اسلامی را کاهش دهد. سطوح مختلف خشونت اعمال شده از طرف جمهوری اسلامی ، ضرورت همبستگی قربانیان خشونت را می طلبد تا از طریق اعمال قدرت نیروئی همبسته بتوانند امکان اعمال خشونت را مهار سازند.

برای نیفتادن بر دام یکجانبه نگری ، من بر تفکیک ایده قهر از خشونت توسط کارل مارکس اعتقاد دارم. مارکس ، قهر را ، وسیله اصلی تحولات انقلابی می دانست. اگرچه مارکس ، در مواردی قهر و خشونت را مفاهیم مترادف و قابل تبدیل بِهمی بکار برده است ، لیکن مارکس ، مفهوم قهر را در مضمون نیوتونی کلمه ، یعنی بمعنی رابطه » نیرو» ها (force) می فهمید . بهمین دلیل معتقد بود که توازن  نیرو ها یا توازن قهر ، سرنوشت مبارزات اجتماعی را رقم می زند. همین ایده را دیوید هیوم ، متفکر محافظه کار انگلیسی بشکل دیگری مطرح می سازد و معتقد است که همیشه در تاریخ ، اقلیت بر اکثریت حکومت می کند ، ولی هر وقت که اکثریت قد علم کند ، از اراده او تبعیت خواهد شد.روشن است که منظور آنها در اشاره به نیرو یا قهر در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی ، چیزی جز بکار گیری نیروی اجتماعی نیست.در مواردی ، مارکس ، قطع مذاکره بین کارفرمایان و کارگران ، و وارد شدن  آنان به مرحله اعتصاب را وارد شدن به مرحله قهر می نامید. بدیهی است که اعتصاب ، با تظاهرات و امتناع از کار کردن سر و کار دارد که غالبا مسالمت آمیز و متکی بر اشکال قانونی  و یا فراقانونی بوده و با برداشت  متعارف از خشونت متفاوت است. و لی صف آرائی مسالمت آمیز نیرو ها ، عنصرِ نیروی اجتماعی یا قهر را در هر یک از طرفین در گیر ، نمایندگی می کند.

بکارگیری ایده قهر در مناسبات اجتماعی و تفکیک آن از خشونت ، در تاریخ اندیشه  سیاسی تازگی نداشت و چهار صد و پنجاه سال پیش ، توسط بوترو (Botero) ، همعصری ماکیاولی انجام گرفته بود .بوترو،  بر این نظر بود که دولت بجای بکارگیری خشونت یا قهر برهنه ، باید قهر را در درون مواد قانون بریزد .و صد سال بعد از بوترو، توماس هابس بر بنیاد قهر آمیز قانون انگشت گذاشت و نوشت که شمشیر پشتوانه قانون است . حتی یکی از پدر خوانده های فکری فاشیسم در اسپانیا ، دونسو کورتز ، معتقد بود که حاکمیت چیزی جز اعمال قهر نیست ، چه با شمشیر و چه با قانون. حتی در دوره هائی از تاریخ معاصر در روابط بین المللی ، ما شاهد دوره » صلح مسلح » و یا » جنگ سرد» بوده ایم ، که بیان روابط «قهر آمیزی» بوده اند ، بی آنکه جنگ و خشونت مستقیمی رخ داده باشد.  ازاینرو ، می توان گفت که قهر برهنه یا خشونت ، تنها  مقاطعی کوتاه از انطباق قهر با خشونت را تشکیل می دهد ، حال آنکه قهر ، یک عتصر ثابت در مناسبات اجتماعی بشمار می  رود. بهمین دلیل  من بر ماهیت» قهر ساختاری «در حاکمیت سیاسی ایران انگشت می گذارم که بدلیل خصلت تک ساختاری حاکمیت و خصلت توتالیتری نظام دولتی در ایران ، شکل » خشونت ساختاری»  یافته است. بعبارتی دیگر ، قهر و خشونت در جمهوری اسلامی بر هم منطبق گشته اند.

3-باید گفت که درهیچ نظام تک ملیتی ، همه آحاد یک ملت ، ضرورتا با سیاست های یک  دولت ممکن است همراهی نداشته باشند. ولی این بدان معنی نیست که در هیچ زمینه ای با آن همراه نیستند. یک دولت نژاد پرست ، ممکن است ملت خود را نیز سرکوب کند ، ولی این بمعنی آن نیست که ملت سرکوب شده ، فاقد روحیات نژاد پرستانه ای نسبت به ملت های دیگر است ،  که بنوبه  خود می تواند بعنوان عامل تغذیه دهنده و حفظ نژاد پرستی عمل کند. این امر در درجه اول توسط نهاد های دولتی و روشنفکران جهت داده می شود و مردم عادی ممکن است بشکل  نا آگاهانه ومنفعلی بسوی آن کشانده شوند. آلمان نازی ، مردم خود را نیز سرکوب می کرد ، ولی بخش اعظم همین مردم سرکوب شده ، خود آلتِ سرکوب ملت های دیگر در اروپا بودند. همین امروز در ایران  ، نه رضا شاهی زنده است و نه محمد علی فروغی و یا محمود افشار و نویسندگان اشاعه دهنده نژاد پرستی آن دوران نظیر جمالزاده وصادق هدایت و عارف و دیگران. لیکن ایدوئولوژی نژادی اندیشه های آنان ،  در بین لایه های وسیعی از روشنفکران و فعالین سیاسی و افراد عادی جامعه ،  زمینه باروری برای پرورش خود یافته است و آگاهانه و یا نا آگاهانه از ایدوئولوژی سلطه سیاسی و فرهنگی یک ملت علیه ملت های دیگر  حمایت میکنند، که به ابتذال سلطه نژادی، امروز یک حالت عادی داده است.

باعتقاد من ، نسبت دادن  خشونت موجود علیه ملیت ها  به انقلاب و یا صرفا به افرادی معین، بمعنی نشناختن دلایل بنیادی و ساختاری خشونت و گم کردن آن در قالب کلمات مجرد است. همانگونه که قبلا اشاره کردم ، خشونت علیه ملیت ها ، نه نتیجه طبیعی انقلاب است  و نه درخشونت طلبی چند فرد سبع خلاصه می شود.  همزمان باا نقلاب ایران ، در گوشه ای از جهان بنام نیکاراگوئه نیز اتقلاب دیگری رخ داد که از نظر مضمون اجتماعی خود ، رادیکال تر از انقلاب ایران بود . لیکن رهبران انقلاب نیکاراگوئه ، مردم خود را مورد سرکوب و شکنجه وخشونت قرارندادند. و یا صد سال قبل در همان نزدیکی نیاکاراگوئه  ، انقلاب دهقانی مکزیک برهبری املیانو زاپاتا بوقوع پیوست ، بی آنکه خشونتی از طرف آنان علیه مردم اعمال شود.

خشونت علیه ملیت ها در ایران ،  از کودتای اسفتد ماه 1299 ببعد است که خصلت ساختاری پیدا کرده و همچون میراث شومی به حکومت اسلامی انتقال یافته ،  و بدلیل خصلت توتالیتری حکومت اسلامی ، با تشدید بیشتری همراه گردیده است .در نتیجه ، امروز در سازمان سیاسی دولت در ایران ، ولایت فقیه و ولایت نژادی آریاگرائه ای  برهم منطبق گشته اند و اگر به اصل و منبع بازتولید آن پرداخت نشود ، ظرفیت بازتولید آن در هر حکومت آتی نیز حفظ خواهد شد. نقطه آغاز این فرایند ، نسل کشی فرهنگی و سرکوب فیزیکی ملیت ها بود که از ممنوعیت آموزشی  زبان بومی ملیت ها گرفته تا اشاعه و تحمیل یک جانبه زبان فارسی ، کوچاندن ها و دامن زدن به مهاجرت های متداخل ، و در مواردی ،  مصادره های ارضی را در بر می گرفت. همچنین ، آغاز حکومت رضاه شاه را در تئوری سیاسی و تحول ساختاری حاکمیت  را ، از زوایای متعددی باید یک دگرگونی  رادیکال واپسگرایانه ای نامید ، زیرا نه فقط دست آورد های دموکراتیک  انقلاب مشروطیت را ازبین برد ، بلکه یک تحول ساختاری تک پایه ای در سازمان سیاسی دولت را بوجود آورد و از این منظر  تغییراتی بنیادی در دولت  و ایدوئولوژی و فرهنگ  در یک مسیر نژادی  را موجب گشت.

4-اگر دولتی علیه مردم خود بصورت سیستماتیکی از انواع خشونت ، ازجمله بکارگیری شکنجه و اسلحه استفاده کرد، چنین روشی را از ماهیت نظام سیاسی آن باید استنتاج کرد و یا مسلح بودن آن؟ زیرا همه دولت های جهان الزاما مسلح هستند و لی همه دولت ها علیه مردم کشور خود از شکنجه و اسلحه استفاده نمی کنند. خشونت اساسا در ماهیت رابطه دولت با جامعه مدنی نهفته است. بعبارتی دیگر ، خشونت  شکلی از یک رابطه اجتماعی است و رابطه ایست که دولت ها بر جامعه تحمیل می کنند. چون بطور کلی ، مردم بندرت و حکومت ها کرارا به خشونت متوسل می شوند. مطالعات انجام گرفته در مورد رابطه دولت ها با شهروندان خود ، نشان دهنده این واقعیت است که دولت ها بیشتر از جنگ های بین المللی از مردم خود قربانی گرفته اند و هرچه در داخل مقوله توتالیتری قرار گرفته اند ، مردم کشی  در آنها ابعاد هولناک تری داشته است.  وهرچه حکومت ها ، نوع رابطه خود با جامعه را خشن تر سازند، امکان عکس العمل خشونت آمیز را نیز دامن می زنند و سطح خشونت را بالا می برند.

باید خاطر نشان ساخت که در تمام قوانین جزائی جهان ، حق دفاع از خود مجاز شمرده می شود. این امر در رابطه دولت ها نیز برسمیت شناخته شده است. آیا دفاع از خود مردم یک کشور ، در صورت توسل یک حکومت به خشونت و جنایت و از بین بردن امنیت فردی و عمومی جامعه ، غیر مجاز خواهد بود؟ واگر امکانات مسالمت آمیز دفاع از خود جامعه توسط حکومتی غیر ممکن گردید و همه بستر های قانونی  دفاع از خودبسته شد ، به چه شیوه ای باید از حق حیات خود به دفاع برخاست؟ اگر حکومتی مردم خود را به گلوله بست ، زندان های آن محل امن تجاوز و نظام حقوقی  آن به مرکز بی حقی و بی قانونی تبدیل شد ، مردم با چه ابزاری و به چه شکلی باید از حقوق و حق حیات خود دفاع کنند؟ آیا تحت شرایطی ، درهم شکستن تعرض خشونت آمیز یک حکومت  دیکتاتوری وتوتالیتر با هر وسیله ممکنی غیر مجاز خواهد بود؟

بسیاری از ماها ، ستایشگر انقلاب مشروطیت در ایران هستیم و انقلاب مشروطیت برغم نارسائی های خود ، برای نخستین بار ایده حاکمیت قانون ، مجلس ملی و آزادی و دموکراسی را وارد جامعه ایران کرد. ولی آیا انقلاب مشروطیت ، می توانست بدون شلیک توپ های ستارخان پیروز شود؟

ای کاش تحولات دموکراتیک در ایران ، آنگونه که آرزوی همگانی است ، با مسالمت پیش رود. ولی  عملکرد جمهوری اسلامی از بدوتولد خود نشانداده است که به  کوچکترین خواست دموکراتیک مردم خود احترامی نمی گذارد و بی اعتنا تر از اشغالگران  بیگانه با مردم کشور خود و بویژه با ملیت ها رفتار می کند  و باین ترتیب،  خود نقشه راه جهنم را با خشونت روزمره ترسیم می کند.

رابطه شبه استعماری دولت مرکزی با مناطق ملی در ایران

نژاد پرستی ملی در یک کشور چند ملیتی ، نه فقط یک رابطه استعماری بین حکومت تک ملیتی و مناطق ملی بوجود می آورد ، بلکه بنوبه خود یک رابطه طبقاتی ویژه ای را موجب می گردد. همین مساله ، در مورد کشورهای متروپل و مستعمرات نیز  صادق بود. زیرا استعمار ، شکلی از روابط طبقاتی را در مستعمرات بوجود می آورد که ، ضمن ایجاد لایه ای از بورژوازی محلی ، در مجموع بضرر عمومی کشور مستعمره و بسود بورژوازی دولت استعمارگر  در وهله نخست، ولی بسود عمومی کشور استعماری عمل می کرد. همین مساله امروز در درون ایران نیز مصداق عینی دارد. دولت مرکزی در ایران ، بر اساس سلطه ملیت فارس استوار است و از همان قانون عمومی دولت های استعمار گر در روابط درون ملیت ها عمل میکند. همه مردم انگلیس از تسلط دولت انگلیس بر شصت در صد از سیاره موافق نبودند ، و همه انگلیسی ها نیز در قدرت نبودند. همچنین لایه های معینی در درون مستعمرات نیز مخالف استعمار نبودند و از حضور مستعمراتی سود می بردند. ولی در مجموع ، رابطه ، رابطه استعمارگر و مستعمره ، رابطه تسلط و زیر سلطه بود . در ایران نیز ، همه فارس ها در قدرت نیستند و همه فارس ها  نیز موافق روش حکومت مرکزی با مناطق ملی در ایران نیستند. ولی بخش های مهمی از فارس ها ، بطور مستقیم و غیر مستقیم از چنین رابطه ای بهره مند می شوند .در آذربایجان نیز لایه ای از بورژوازی وجو دارد که حل در سیستم سیاسی حاکم فارس  شده است. ولی اکثریت مردم آذربایجان ، بازنده اصلی چنین رابطه ای هستند. اینکه ، استعمارگران غربی ازبیرون آمده بودند و استعمارگران ایرانی از داخل آمده اند ، اصل قضیه را دگرگون نمی کند.جوهر مساله یکی است و فقط شکل حقوقی آن فرق می کند و آن باینصورت است  که همه ما زیر یک چتر سیاسی زندگی می کنیم که در زیر  این چتر سیاسی  واحد ، یکی بر دیگران مسلط است. اگر یک دولت بیگانه همین رابطه دولت مرکزی با مردم ایران را میداشت ، کسی در امپریالیستی نامیدن آن لحظه ای تردید بخود راه نمیداد.

فراموش نباید کرد که روابط قدرت ، روابط طبقاتی فرادستی و فرودستی می افریند.وقتی  بنا به نوشته روزنامه های خود رژیم ،  فقط در دوره هاشمی رفسنجانی ، درکرمان ، سیصد و بیست برابر کل استان های تکه تکه شده آذربایجان ، سرمایه گذاری شده است ، منابع سرمایه ای کشور در جهت منافع نه فقط یک گروه سیاسی خاص که بنوبه خود واقعیت دارد ، بلکه در جهت مناقع عمومی بخش های مهمی ازملیتی خاص  نیز اختصاص یافته است. امروز ، آذربایجان ، تهیه کننده مواد خام برای مناطق فارس وکرمان و اصفهان و یزد و سمنان و حواشی تهران  تبدیل گردیده است. مگر کشور های استعمارگر ، چیزی غیر از این می کردند؟[1] این رابطه ، فقط با قهر حفظ می شود ، همانگونه که روابط دولت های استعمارگر ، با قهر و خشونت حفظ می شد. همین ،فرایند ، بشیوه ای دیگر و با بکارگیری اهرم قدرت ، درمورد مناطق ملی در ایران عمل می کند .یعتی با کانالیزه کردن منابع سرمایه ای به مناطق فارس ، به مهاجرت از مناطق ملی ، و خشک کردن آنها از منابع سرمایه فیزیکی ونیروی انسانی دامن می زند.در مناطقی نظیر اهواز ، این امر با مصادره مستقیم زمین های آنان و راندن عرب ها از مناطق بومی خود همراه است و زندگی عرب ها در منطقه بومی زندگی خود  شبیه » مناطق رزرواسیون » سرخ پوست ها در آمریکا گردیده است . همه اینها ، هم نژادپرستی سیستم حاکم را نشان می دهد و هم اتکای این نژاد پرستی بر قهر و خشونت دولتی را.

پان ایرانیسم ،  تمامیت ارضی و تابوی تجزیه طلبی!

هنگامی که دولتی نتواند خود را به زبان سیاسی توجیه کند ، ناگزیر از توسل به ایدوئولوژی در توجیه خود خواهد بود. شونیسم قدرت سیاسی حاکم در ایران ، پیوند ناگسستنی با ایده پان ایرانیسم دارد  ، که خود را در پوشش یک عرفان رمانتیکی بنام » یک ملت و یک زبان» پنهان کرده است ، ویکی از عوامل اصلی تغذیه دهنده سرکوب و دیکتاتوری در صد سال اخیر بوده است.این عرفان یک ملت و یک زبان ، الزاما بر واقع گریزی و انکار وجو د ملیت های دیگر در ایران استوار است ، و برای پیشبرد خود ناگزیر از تکیه برشکلی از نژاد پرستی آریائی است. ایدوئولوژی آریائی ، بومی ایران نبود ، بلکه همانند پان ایرانیسم ، از همزاد فاشیستی خود ، از ایدوئولوژی پان ژرمنسیم در آلمان متاثر بوده است.

در اوایل قرن بیستم ، در امپراتوری چند ملیتی هابسبورگ ، برتری ملی آلمان ها( با مرکزیت شهر وین در اطریش امروز )، مورد چالش اسلاو ها قرار گرفته بود و جنبش پان ژرمنی در وین ، خواهان حفظ برتری سیاسی و زبانی ملیت آلمان در امپراتوری بود و با هرگونه تفویض حقوق فرهنگی به اسلاو ها مخالفت می ورزید.پان ژرمنیسم ، عکس العملی بود در برابر هرگونه اصلاحاتی در زمینه حقوق ملیت ها در امپراتوری. پان ایرانیسم در ایران نیز از همان منطق تبعیت می کند.

وجود نژاد آریا ، خود فاقد توجیه علمی است و چنین مقوله ای در جامعه شناسی قومی ایده مهجوری بشمار می رود. لیکن در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ، در تمایز بین زبان های قفقازی و هند و ایرانی بکار می رفت، و خود واژه آریا در زبان سانسکریت بمعنی » محترم» و یا » نجیب» است . بعد ها ، پاره ای ، رده بندی زبان های هندو- ایرانی را به هند و- اروپائی  نیز گسترش دادند و بر این باور شدند که این زبان ها منشاء واحدی دارند. بتدریج ، این رده بندی زبانی ، بارِ منشاء نژادی پیدا کرد و برای نخستین بار ، فردریش ماکس مولر[2] در » گفتار هائی در باره زبان» در 1861، کلمه آریا را بعنوان یک گروه نژادی بکار برد . ولی هنگامی که مولر متوجه شد که یک بهره برداری نژادی   و تقسیم بندی بیولوژیک فراتر و فروتر نژادی از نظرات او استناج  می شود ، هشدار داد که زبان و آنتروپولوژی را نباید باهم اشتباه کرد.

تقریبا در اوایل قرن بیستم بود که فرقه های » آریو – صوفیست» یا صوفیان آریائی، تئو-صوفیست یا صوفیان الهی  و داروینیست های اجتماعی ، با همگرائی خود ایدئولوژی ایرا ساختند که به نژاد پرستی آریائی معروف است و بیشترین تاثیر را بر روی رهبران حزب نازی و بویژه  در هسته مرکزی دستگاه سرکوب آنان ، یعنی اس.اس.ها بجا گذاشت و عده ای از روشنفکران ایرانی ، آنرا با سرعت به ایدوئولوژی خود تبدیل کردند که من در فرصتی دیگر بطور مستقل به آن خواهم پرداخت. ایدوئولوژی آریائی به آسانی می توانست همانند نسخه آلمانی خود بعنوان ابزار سرکوب سیاسی و فرهنگی ملیت ها در ایران بکار گرفته شود ، و بکار گرفته شد.

باتوجه باینکه هویت ملی ، محصول پرورش زمان است ، در ناسیونالیسم موهوم آریائی که از طرف دولت تک ملیتی حمایت می شد ، برای اثبات وجود خود ، باید هویت دیگر ملیت ها در سرزمین امروزی ایران در طول زمان نیزمورد تردید و نفی قرار می گرفت ، و با تعمیم هویت ملیت و زبان ملیت حاکم ، تصویر جدیدی از هویت را برای آنان ترسیم می کرد که ربطی به هویت خود آنان نداشت : همه آنها ایرانی ، و ایرانی یعنی فرزندان کوروش و داریوش بودند که روزگاری بزبان فارسی حرف می زدند و بر اثر حمله مغول  و تحت تاثیر اقوام ترک ، زبانشان عوض شده بود. پس آنها باید هویت و زبان خود را دوباره کشف می کردند. بازنویسی تاریخ باید در خدمت این ایدوئولوژی جدید قرار می گرفت. باین ترتیب بود که اهرم های قدرت سیاسی و امکانات اقتصادی کشور چند ملیتی ،  برای توجیه حاکمیت تک ملیتی و انحلال هویت آنان در هویت قدرت حاکم قرارمی گرفت و زبان و ادبیات و نظام آموزشی بصورت ابزار پیش برنده این ایدوئولوژی تبدیل می شدند. و این راز آلوده شدن شعر و ادبیات و تاریخ نویسی ایران به شکلی از نژاد پرستی آریائی بود ، که در زمان اشاعه خود در ایران ، از ایدوئولوژی » آریو – صوفیست ها» در آلمان ، بویژه در دوره قدرت نازی ها متاثر بودو ناگزیر از رجعت به گذشته و واپسگرائی در فلسفه حاکمیت بود.

پان ایرانیسم آریائی مانع بزرگی برای گذار ایران برای دموکراسی است و بیماری تمامیت ارضی ، پان ایرانیست ها و بخش قابل توجهی از روشنفکران فارس را به کرختی روان در برابر چنین بیدادی دربرابر ستم ملی در ایران کشانده است  .آنها بطور یکجانبه ای و با پیشداوری به حقانیت یک طرف معادله ، یعنی تمامیت ارضی می اندیشند، و بنابراین ، هرگونه حق طلبی از طرف ملیت ها را بعنوان تجزیه طلبی محکوم می کنند، بی آنکه لحظه ای در باره آن بیندیشند که تئوری تمامیت ارضی در یک کشور چند ملیتی ، به آسانی ظرفیت تبدیل شدن به ستم ملی و نژاد پرستی پنهان و آشکار و » تمامیت گرائی»یا توتالیتاریم را دارد. زیرا سلطه یک ملت بر ملت های دیگر ، یکی از آبشخور های اصلی استعمار طلبی و ناسیونالیسم افراطی و فاشیسم بوده است که هیچ انسان آزاده و دموکراتی نمی تواند حامی آن باشد

.  همانگونه که عصر استعمارطلبی ، در مناسبات جهانی ملت ها عنصر جدیدی از خشونت را تزریق کرد . حاکمیت و سلطه یک ملت بر ملت های دیگر در درون دولت ها نیز بنوبه خود ، فضای خشونت آلودی را بر حیات سیاسی تحمیل کرده است ، که در آن هرگونه بی اعتنائی  به حقوق سیاسی و فرهنگی این ملیت ها  و سرکوب آنان در پوشش تجزیه طلبی و دفاع از تمانیت ارضی کشور توجیه می شود.باید اضافه کرد که در ظرف صد سال  گذشته، دولت ها ، بیشتر از جنگ های بین المللی ، از مردم خود قربانی گرفته اند. این خود نشان دهنده این واقعیت است که دشمن اصلی هر مردمی در کشور های استبداد زده ،  در درون خود کشور و قدرت حاکم لانه کرده است . بنابراین ، راه مبارزه برای دموکراسی از طریق مبازه با دشمن درونی می گذرد.

حال بگذارید صورت مساله را بصورتی که پان ایرانیست ها عنوان می سازند ، مطرح سازیم و فرض را براین بگذاریم که ادعای آنها درست است و ملیت ها و احزاب سیاسی آنان ، تجزیه طلب هستند ! آیا این ملت ها در ایران حقی دارند یا نه ، و اگر به حق خود در چهار چوب ایران نرسیدند ، حق دارند که خود را از زیر چتر دولت سیاسی ایران بیرون کشیده و حاکمیت مستقل خود را داشته باشند یا نه؟ یا باید گفت کردها و ترک ها و عرب ها و ترکمن ها و بلوچ ها هیچگونه حقی در این سرزمین ندارند ، که نیت اصلی پان ایرانیست ها  چیزی جز این نیست و یا اینکه ممکن است که بپذیرند که ایران فقط سرزمین متعلق به فارس ها نیست و متعلق به همه ملیت های ساکن در آنست و زبان فارسی نیز زبان فقط فارس هاست و نه ترک و عرب وغیره، و بنابراین ملت های غیر فارس نیز حقی دارند! باز این سؤال مطرح خواهد شد : اگر حق آنان بر آورده نشد چی؟ آیا محکوم به زندگی ابدی در زیر استبداد و بی حقی هستند و باز حق نخواهند داشت که نوع حاکمیت خود را خود انتخاب کنند ؟ در اینصورت نباید از  تجزیه طلبی  بصورت یک تابو در برابر اندیشه تمامیت ارضی طلبی  سخن نگفت ؟ بگذارید اندکی بر روی این دو مفهوم درنگ کنیم.

تاریخ سیاره ما در چند هزاره گذشته ، با هیچ انقلاب ژئولوژیکی که منتهی به گسست های جغرافیائی گردیده باشد ، مواجه نبوده است. هیچ قاره ای زیر آب نرفته است و هیچ نقطه ای از نقطه جغرافیائی در این سیاره ، از قاره ای جدا شده و به قاره ای دیگر نپیوسته است. اروپا ، آسیا، آمریکا و هر نقطه ای از جهان همانند گذشته ، همانند که بوده اند.مساحت ارضی آن در طی چند هزار سال گذشته و تمدن شناخته شده ، تمامیت خود  راحفظ  کرده است ، و چشمه خورشید جهان افروز ، بگفته سعدی همانست که بر آرامگه » عاد و ثمود» می تابید.

در مقابل تمامیت ارضی سیاره ما ، تاریخ زندگی سیاسی و اجتماعی بشر برروی  این مرز های بی تغییر سیاره ، چیزی جز » تجزیه»  وتغییر  نبوده است.تمامیت ارضی کره زمین حفظ گردیده است! ولی لاشه حکومت ها برغم ضرب و زوری که داشته اند ، مدام در سطح زمین» تجزیه» گردیده اند و جای خود را به حکومت های کوچک و بزرگ دیگر و به دولت ها و امپراتوری های دیگری داده اند که بنوبه خود که به سرنوشت اسلاف خود دچار شده اند.» تجزیه» و » حفظ تمامیت» در این معنی ،چیزی جز مفهوم حقوقی ، و جنگ و جدال برای ترسیم دایره ای کوچکتر و یا بزرگتر بر ای اعمال حاکمیت نبوده است.سؤال اینست که که اعمال قدرت و حاکمیت چه کسی بر چه کسی و به چه دلیل و بر پایه کدام مشروعیتی؟ درست در همینجاست که ما وارد واقعیت ایده تجزیه طلبی و حفظ تمامیت ارضی  می شویم.

تجزیه طلب نامیدن جنبش های سیاسی و اجتماعی در مناطق ملی از طرف عوامل حکومتی و روشنفکران کا رچق کن آنها  ، معنای دیگری جز به رسمیت نشناختن حقوق سیاسی و فرهنگی ملیت ها در ایران ندارد. عنوان تجزیه طلبی ، عملا به نفی هرگونه حقی تبدیل شده است.این امر بنوبه خود دربین ملیت های غیر فارس ، این ذهنیت را بوجود می آورد که اگر معنای تمامیت ارضی ، پذیرش استبداد و بی حقی است و دفاع از حقوق دموکراتیک خود همان تجزیه طلبی است ، پس آنها برای رسیدن به حقوق خود راهی جز تجزیه و راه مستقل خود ندارند.معادل شماری دفاع از حقوق دموکراتیک ملی و زبانی با تجزیه طلبی، دقیقا درجهت معکوس خود نتیجه می دهد وفرجامی جز القاء این ایده ندارد که پس برای رسیدن به این حقوق ، عملا باید تجزیه طلب بود ، زیرا راه دیگری بروی خود باز نمی بیند.اگر ملتی از حقوق سیاسی خود دفاع کرد ، به او می گویند تجزیه طلب هستی ، اگر کسی از حقوق زبانی خود سخن گفت ، او را شکنجه و اعدام میکنند که تجزیه طلب هستی ! در واقع ، مخالفین تجزیه طلبی ، عملا تجزیه طلبی را تنها آلترناتیو در برابر خواسته های دموکراتیک ملی و زبانی ترسیم کرده و به آن شتاب می دهند.

امروز مناطق ملی غیر فارس د رایران ، زیر حکومت های نظامی اعلام ناشده ای قرار دارند. شدت حضور نیروهای امنیتی در آذربایجان ، بویژه بعد از قیام سی شهر در 1385 ، فضای زتدگی سیاسی و آجتماعی در آنجا را به حضور دشمنان بیگانه و اشغالگردر آنجا شبیه ساخته است. فعالین سیاسی و فرهنگی آذربایجان، به شیوه های مختلفی توسط نیروهای امنیتی به قتل می رسند. در کردستان ، بلوچستان و اهواز ، آنان را به چوبه های دار می سپارند. با اینهمه همه ملیت ها و احزاب سیاسی طرفدار حقوق ملی خود، متهم به تجزیه طلبی هستند ! حتی اگر نه در برنامه سیاسی و خواسته های آنان ، چنین شعاری وجود نداشته باشد ! از آن فراتر ، آنان اگر یک حکومت فداراتیو را گزینه ای برای حل مساله ملی عنوان کرده باشند ، باز پان ایرانیست های حکومتی و بیرون حکومتی ،  آنها را متهم می کنند که تجزیه طلبی در پس کله شما ها هست ! در اینجا ، پان ایرانیست  ها برای استخراج تجزیه طلبی از خواسته های ملیت ها ، ناگزیر از ورود به داخل مغز ملیت ها و کشف و نشان دادن  تجزیه طلبی  به افکار عمومی ، و مالا  به مشروعیت سرکوب و اعمال خشونت علیه آنان می شوند.

پان ایرانیسم ، مانعِ توسعه سیاسی  ، حامی خشونت سیاسی و فرهنگی علیه ملیت ها و زمینه ساز ایدوئولوژی بقای استبداد در ایران است و متاسفانه لایه های متفاوتی از خود رژیم حاکم ، جبهه ملی ها و طیف هائی ازسلطنت طلب ها و عناصری از چپ های سابق را در بر می گیرد .

بی حقی ملیت ها ، جزئی از حفظ بی حقی ها در جامعه است و قبل از هرچیزی علیه ایدوئولوژی خود پان ایرانیست ها و تئوری تمامیت ارضی عمل کرده و به نیروی گریز از مرکز شتاب بیشتری میدهد! کسی که ببهانه حفظ تمامیت ارضی دربرابر سرکوب و خشونت علیه ملیت ها در ایران بی تفاوت است و یا از آن دفاع می کند ،  نه فقط  دموکرات نیست ، بلکه جز مرتجع ، نام دیگری نمیتوان براو نهاد!

ملیت ها در ایران قربانی خشونت مداومی قرار گرفته اند و زخم گشوده ای را با خود حمل میکنند.تنها با احترام به حقوق سیاسی و اجتماعی و فرهنگی  آنان می توان  مانع از تداوم خشونت گردیده و همبستگی عمومی در بین ملت ها در ایران بوجود آورده و توان عمومی جامعه را در راه یک زندگی صلح آمیز و در زیر یک چتر سیاسی فراهم کرد.

هدایت سلطان زاده

9 ژانویه 2011

بنقل از مجله آرش شماره 105 چاپ پاریس


[1] تصادفی نیست که آقای  اکبرهاشمی بهرمانی ، معروف به  رفسنجانی ،  از اهالی ده «بیرمان » که  در شناسنامه خود  ، «بیرمان «را به » بهرمان» عوض کرده اند ، تبریز را «یک ده بزرگ» می نامند. ایشان حق دارند، ازماست که برماست!

[2]Friedrich Max Muller

23 مارس 2011 Posted by | فارسی, فدرالیسم, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, حقوق اقوام, حقوق زنان, حرکت ملی, دموکراسی, دمکراسی | , , , , , | 11 دیدگاه

از خلیج عربی تا دریای مازندران / نقد «سیاست یک بام و دو هوا» در جبهه ملی ایران

شنیدن دروغ و دیدن تحریف واقعیات را به دفعات از سوی دولتمردان ایران شاهد هستیم ، لیکن این عادت ناپسند فقط مختص دولتیان نیست بلکه بخش بزرگی از اپوزیسیون نیز در دروغ زنی و پرده پوشی حقایق و تحریف وقایع ید طولایی دارند و در یک کلام اصل » هدف ، وسیله را توجیه می کند » راهنمای عمل بسیاری از اینان است ، در این وضعیت است که هم می توانید قسم حضرت عباس از این آقایان بشنوید و هم دم خروس را زیر قبا یا کت شان ببینید.

در یکی از نمونه های اخیر آقای کوروش زعیم از اعضای جبهه ملی ایران در مصاحبه ای با رادیو فردا (1) و در واکنش به صدور دستورالعمل جدیدی از سوی نیروی دریایی آمریکا – که واحدهای زیرمجموعه خود را ملزم به استفاده از واژه «خلیج عربی» به جای عبارت » خلیج فارس» میکند.- این نوع تفکر و اندیشه رایج را به نمایش گذاشته است.

ایشان می فرمایند : » در جایی که رژیم جمهوری اسلامی فعالیت ایرانیان ملی‌گرا و وطن‌دوست را با سختی مواجه می‌کند، به جریان‌های تجزیه‌طلب اجازه می‌دهد که آزادانه فعالیت کنند.»

از آنجایی که عنوان تجزیه طلب را برای افراد و گروههایی در آزربایجان و کردستان و خوزستان و .. که خواهان » برابری ملی ، توزیع عادلانه ثروت و عدم تمرکز حکومتی و طرفداران آزادیهای فرهنگی و زبانی » هستند بکار می برند ، می توان با اندکی بررسی در احکام زندانهای طویل المدت برای ترک ها و زندان واعدام برای اعراب و کردها دریافت که سخن آقای زعیم در همکاری دولت با این تجزیه طلبان !! تا چه مقدار از درستی و حقیقت برخوردار است.

از نمونه های بی شمار همکاری دولت محترم با این تجزیه طلبان سرکوب خونین اعتراضات ترکها به سیاست تحقیر و نژادپرستانه حاکم در خرداد سال 1385 و سرکوب و دستگیری معترضان به خشک شدن دریاچه اورمیه در 13 فروردین 1389 ( حسین نصیری از دستگیر شدگان 13 فروردین از همان زمان در بازداشت است ) حکم زندان هشت ساله برای سعید متین پور و .. را می توان نام برد.

نمونه های بیشتری از این همکاری ؟! را می توان در کردستان و خوزستان نیز برشمرد.

ایشان دستورالعمل نیروی دریایی آمریکا برای استفاده از عنوان » خلیج عربی » را اینگونه تحلیل می کنند : » من این دو روند را می‌بینم که با دست‌های پنهان هدایت می‌شوند و هدف آن را تجزیه ایران می‌دانم که در یک دگرگونی ساختاری که احتمالاً خشونت‌بار هم خواهد بود؛ نیروهای پایدار از هم بپاشند و کمترین مقاومتی از سوی مردم بیزار و ناامید و مستاصل بروز نکند.»

مشاهده می شود که ایشان تغییر یک نام جغرافیایی در ایران را مقدمه ای برای برای تجزیه کشور می داند لذا انتظار منطقی و عاقلانه این است که ایشان خود با تغییر و جعل نامهای جغرافیایی دیگر در روند تجزیه ایران مشارکت نکند و آب به آسیاب آمریکا و تجزیه طلبان نریزد ، لیکن این انتظار منطقی و عاقلانه با توجه به روند توصیف شده در پاراگراف اول بر آورده نمی شود و آقای زعیم در انتهای مصاحبه خویش با تحریف نام ترکی » دریای خزر » و استفاده از عنوان فارسی » دریای مازندران » خود در قامت تجزیه طلبی واقعی ظاهر می شود که با تجزیه ایرانیان به اصیل و غیر اصیل و بیگانه تلقی کردن ترک و ترکی مقدمات تجزیه را با رسمیت دادن به بخشی از فرهنگ ایران و نادیده گرفتن و بی اعتنایی به بخش دیگر فراهم می آورد.

ایشان می فرمایند : » ظاهراً احقاق حقوق ملی ایرانیان در خلیج فارس و نیز همین حقوق در دریای مازنداران، رابطه مستقیمی با تنش‌های نظام جمهوری اسلامی با جامعه جهانی به طور مشخص آمریکا و اروپا دارد.»

اگرچه از عنوان جبهه ملی ایران انتظار می رود که پاسدار ایران ( با همه تنوعات فرهنگی و زبانی ) باشد نه بخشی از آن لیکن این حزب سیاسی در عمل همچون » جبهه ملی فارس » رفتار کرده است و پاسدار افراطی فرهنگ و هویت و زبان فارس ها بوده است .

حال پرسش اساسی این است که اگر آقای زعیم بر اساس علایق قومی خویش مجاز به حذف نام ترکی » خزر» از دریای شمالی ایران است چرا اعراب از استفاده نام » خلیج عربی » بر دریایی که در سواحلش زندگی می کنند منع می شوند و چنین عملی از سوی ایشان تجزیه طلبی قلمداد می گردد ؟

برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها آقای زعیم و نقد آنها مراجعه کنید به :

ملیت و قومیت در گفتگو با کورش زعیم

از اصالت تا حقارت ( نقدی بر مصاحبه‌ی کورش زعیم تحت عنوان “ملیت و قومیت” ) / کاوه کرمانشاهی

راه رهایی از کابوس و دوگانگی ( نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم ) / سعید پایدار

نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز / محمود سعید زاده

نرود میخ آهنین بر سنگ / نقدی بر گفتار کورش زعیم با ادوار نیوز

1 دسامبر 2010 Posted by | فارسی, ملیتهای ایران, آذربایجان, آزربایجان, حقوق اقوام, حرکت ملی, دموکراسی | , , , , , , , , | 3 دیدگاه

نرود میخ آهنین بر سنگ / نقدی بر گفتار کورش زعیم با ادوار نیوز

من یکبار مرگ پرویز ورجاوند یکی از رهبران جبهه ملی ایران را «مرگ نفرت از انسان» توصیف کردم و طی مطلب کوتاهی تحت همین عنوان عملکردها و زشتی های نژادپرستانه وی را علیه ملیتهای غیرفارس ایران و همکاری وی با جمهوری اسلامی را نکوهش کردم. این سخن را از سر این باور عنوان کردم که  با فروکش کردن صدای هر انسان نژادپرستی، ندای انسانیت انسان بیشتر به گوش می رسد. اینک با دیدن گفتگوی کورش زعیم، یکی دیگران از رهبران جبهه ملی با ادوارنیوز، برایم تداعی معانی شد. باز هم متوجه شدم که هنوز اختاپوس نژادپرستی سایه شوم خود را بر ذهنیت سیاستگذاران جبهه ملی ایران حفظ کرده است.

گفتگوی کورش زعیم با ادوارنیوز از طریق چند قلم و بسیار محترمانه به زیر تیغ نقد کشده شده بود. اما من آن چند نوشته در نقد گفتگوی کورش زعیم را کافی نیافتم. چرا که سخنان کورش زعیم در این گفتگو را مملو از تحقیر، دروغ، پریشانگوییهای نژادپرستانه و ضدانسانی یافتم من بسیار کوتاه آن را از نظر شما خواهم گذراند.

تعریف از ملت و قوم؛

باوجود اینکه حتی هم اینک نیز تعریف از ملت و مفاهیمی از این نوع موضوع بحث جامعه شناسانه در کلاسهای دانشگاهی است. اما کورش زعیم میگوید که یک تعریف بین المللی از ملت کشف کرده است. حالا نگاهی بیاندازیم به تعریف وی از ملت.

کورش زعیم می گوید؛

«ملت (Nation) يك تعريف بين‌المللي دارد يعني مردمی که در درون مرزهای سیاسی تعریف شده یک کشور زندگی می کنند و زبان، قانون‌اساسي و دولت مشترک دارند.» پایان نقل قول

حتما کسی نبوده است که به کورش زعیم بگوید که؛

اولا؛ زبان فارسی زبان مشترک مردم ایران نیست. بلکه زبان مشترک فارس زبانان ایران است. وگرنه یک ترک زبان و یک کرد زبان و یک عرب زبان با یک فارس زبان در هر چیزی هم اشتراک داشته باشند در زبان با هم مشترک نیستند.

دوما؛ زبان فارسی در هشتاد ساله اخیر، گویا می خواسته است نقش زبان ارتباطی را میان جمعیت های زبانی موجود در ایران بازی کند. اما نقش زبان ارتباطی جای خود را به زبان جانشین داده و زبان فارسی به مثابه جانشین زبانها دیگر مورد استفاده قرار گرفته  و در واقع از زبان فارسی به مثابه ابزاری برای نابودی و زبانها غیرفارسی و جانشین کردن زبان فارسی بجای آنها مورد استفاده قرار گرفته است.

سوما؛ اگر زبان فارسی میخواست نقش زبان ارتباطی را بازی کند، بایستی زبانهای موجود در کشور (ترکی، کردی، بلوچی، عربی، ترکمنی و لری) رسمیت می یافتند و در مدارس مناطق ملی در تمامی مراحل تحصیل از مدرسه ابتدایی تا دانشگاه تحصیل و تدریس می شدند و آنگاه زبان فارسی به مثابه یک واحد درسی در تمامی ایران تحصیل می شد و نقش زبان ارتباطی را بازی می کرد. اما از آنجا که زبان فارسی نقش زبان جانشین زبانهای دیگر موجود در کشور را بازی کرد، امروز یک حس منفی و تقابلی قابل توجهی نسبت  به زبان فارسی به مثابه ابزار حقیر شمردن فرهنگ و ادبیات غیرفارسی درمیان ملیتهای غیرفارس ایران در حال گسترش است.

چهارم؛ زبان مشترک در یک کشور چند زبانی یعنی نژادپرستی ناب. تازه در کشورهایی که اساسا زبان مشترک وجود ندارد و چندین زبان رسمی در کشور وجود دارد مسئله ملت از نظر کورش زعیم چگونه توضیح داده می شود؟ برای نمونه میتوان از سوئیس، یا از هندوستان و یا از کانادا نام برد که دارای زبانهای رسمی مختلفی هستند و زبان مشترک هم ندارند. چرا ایران نمیتواند و نباید مثل سوئیس، کانادا و یا هندوستان و یا عراق چند زبان رسمی داشته باشد؟ فیلتر نژادپرستی و برتربینی و حقیر شمردن دیگران چشم و گوش کورش زعیم را برای نگاهی وسیعتر به تجارب دیگر کشورها بسته است.

پنجم؛ اینکه متکلیمن به زبان فارسی براساس داده های آماری همان دولتی که کورش زعیم آن را علت ملت شدگی مردم ایران میداند، تنها 30 درصد جمعیت ایران را فارس زبانان تشکیل میدهند. چه علت و یا دلیلی غیر از نژادپرستی میتواند ذهنیت کورش زعیم را تا این درجه با خیالات درهم آمیخته باشد که زبان یک اقلیت را صاحبخانه و دیگر زبانها را در ردیف مستاجر و یا مهمان تلقی کند؟؟

حالا تعریف ویکی پدیا از ملت را از نظر بگذرانیم؛

«ملت به گروهی از انسانهای دارای فرهنگ، ریشه نژادی مشترک و زبان واحد اطلاق می گردد که دارای حکومتی واحد هستند یا قصدی برای خلق چنین حکومتی دارند. »

و باز برای روشن تر شدن موضوع یک تعریف دقیقتر و جامع تر از ملت را نیز در اینجا می آوردم؛

«ملت«»: گروه ملي معمولا پرشماري است كه در سرزمين تاريخي خود  ويا «منطقه ملي» به طور متراكم ساكن بوده اكثريت مطلق منطقه ملي مذكور را تشكيل ميدهد. تعداد ملتها در ايران با احتساب تركها (در سه منطقه ملي آزربايجان، آفشاريورد خراسان و قاشقاي يورد جنوب ايران)، فارسها، عربها، لرها، كردها، بلوچها، تركمنها، لارها، گيلكها و مازني ها (تبريها) بالغ بر ده عدد است كه در «مناطق ملي»٬ آزربايجان٬ آفشار يورد، قاشقاي يورد، كردستان٬ لرستان٬ بلوچستان٬ عربستان٬ تركمنستان، گيلان، مازندران، لارستان ساكنند. ملتها داراي حق داشتن دولت ملي خود به شكل فدرال، كنفدرال و يا مستقل اند.» محمد رضا گردیزی

میشود از همین نکته و نگاه به یکی از مهم ترین مفاهیم جامعه شناسانه حدیث مفصل ذهنیت کینه توزانه و ضد انسانی و ضدفرهنگی کورش زعیم را نسبت به غیرخودیها بخوبی دریافت.

نگاه کنید به تعریف کورش زعیم از قومیت؛

«قوميت يا (Ethnicity) شامل مردم مهاجري می شود كه از کشور نیاکانی خود به کشور دیگری مهاجرت می کنند، در اقلیت قرار می گیرند و زبان و آیین های فرهنگی متفاوتی از ملت میزبان دارند. اینها را تا هنگامی که در فرهنگ ملت میزبان ذوب نشده‌اند می توان اقلیت یا قومیت نامید.» پایان نقل قول

قومیت ها به زعم کورش زعیم مهاجرانی هستند که از کشور دیگری به کشور ثانی مهاجرت کرده اند. و بدتر از آن اینکه از نظر کورش زعیم فرهنگ قومیتهای مهاجر باید که در فرهنگ ملت میزبان ذوب شود و جالبت تر اینکه تا زمانی که ذوب نشده اند این مهاجرین اقلیت و قوم خوانده می شوند!!

این یک درک کاملا تحقیرآمیز و نژادپرستانه در خصوص قومیت های دیگر است. قومیت مساوی مهاجر و مهاجر محکوم به ذوب شدن در فرهنگ صاحبخانه! هم تعریف قومیت الکن و هم سیمای ذوب آنان در فرهنگ حاکم به شدت نژادپرستانه است.

حالا دقت کنید به یک ضد ونقیض گویی آقای زعیم در مورد تاریخ فارس زبانان در این گفتگو؛

«یکی قوم به معنای تیره های یک نژاد که در زمانهای مختلف از تاریخ کشور به اینجا مهاجرت کرده اند، مانند آریایی ها که در سه موج عمده به نام قوم های ماد، پارس و پارت به ایران آمدند. اینها تیره های ایرانی هستند و در طی هزاره ها آن چنان در هم آمیخته شده اند که فقط نام های آنها در کتاب های تاریخ باقی مانده است»  پایان نقل قول

به عبارت روشنتر فارس زبانان امروز که نام تیره های خود را گم کرده اند و امروز در هم آمیخته اند نیز به این سرزمین مهاجرت کرده اند. درست. حالا هم فارس زبانان مهاجرند و هم دیگران که کورش زعیم آنان را مهاجر می خواند. پس اگر همه مهاجرند، چه برتری این بر آن دارد و چه عاملی سبب می شود که کورش زعیم فارس را صاحب خانه و غیرفارس را مهاجر و مهمان تلقی کند؟ آیا غیر ازناسیونالیسم افراطی و برتری طلبی و نژادپرستی برخاسته از آن کورش زعیم را به این موضع کشانده است که این مهاجر را بر آن مهاجر برتر بداند؟ این در حالیست که کورش زعیم میداند که قبل از کودتای رضا شاه علیه انقلاب مشروطیت، هزار سال ترکان بر سرزمینی که امروز ایران خوانده میشود حکومت رانده اند. اما با این وجود کورش زعیم حضور ملیت ترک و کرد در ایران را انکار می کند و آنان را فارس زبان معرفی می کند و میگوید؛

«اگر واژه های بیگانه را از کردی و آذری خارج کنیم همان است که همه ما سخن می گوییم» پایان نقل قول

بسیار حیرت انگیز است! آدمی که خود را رهبر سیاسی و حزبی میداند چنین سخنان غیرعقلانی، رسوا و دروغ را برزبان میراند.  به نظر میرسد کورش زعیم از استادش ورجاوند خوب هم آموخته باشد اما رفلکس های بسیار ناشیانه ایی از خود بروز میدهد.

در عین حال با تعریف کورش زعیم از قومیت، بایستی انگلیسی زبانها و اسپانیایی ها در آمریکا بخاطر مهاجر بودنشان زبان سرخپوستان آمریکا را که بومیان اصلی آن سرزمین هستند به مثابه زبان مشترک خود بکار گیرند و تمام زبانها و فرهنگهای دیگر در آمریکا در زبان سرخپوستی آمریکا ذوب گردند. آیا این خنده دار نیست؟

اما با یک جستجوی گوگلی در اینترنت به راحتی میتوان تعاریف بسیار مشابه و نزدیک به هم را نسبت به قومیت دریافت؛

تعریف ویکی پدیا را نگاه کنیم؛

قوم گروهی از انسان‌هاست که اعضای آن دارای ویژگی‌های نیایی و اصل و نسبی یکسان یا مشترک هستند (اسمیت، ۱۹۸۶). هم‌چنین گروه‌های قومی اغلب دارای مشترکات فرهنگی،  زبانی،  رفتاری  و مذهبی  هستند که ممکن است به آبا و اجدادشان برگردد و یا بر اساس عوامل دیگری به وجود آمده‌باشد. بنابراین یک گروه قومی می‌تواند یک جامعه فرهنگی نیز باشد.

من قضاوت در مورد تعاریف کورش زعیم در خصوص قومیت و ملیت را به خوانندگان واگذار می کنم.

پریشان گویی های حیرت انگیز

کورش زعیم میگوید؛

«اکنون مسخره است که بلوچان، خراسانیان، گرگانیان، گیلکان، لران، آذربایجانیان و کردان را قوم های متفاوتی از بدنه ملت ایران بخوانیم» پایان نقل قول

این در حالیست که کمیته ضد تبعیض و نژادپرستی سازمان ملل و کمیته حقوق بشر سازمان ملل بارها و بارها رژیم ایران را بخاطر اعمال تحقیر و تبعض علیه اقوام ترک، کرد، بلوچ و عرب نکوهیده است. کورش زعیم ظاهرا در تعریف ملت و در آغاز گفتگویش از حقوق بین المللی سخن می راند، اما وقتی به حضور و وجود ملیتهای غیرفارس در اسناد ارگانهای حقوقی بین المللی میرسد، تمامی آن را نادیده میگیرد و می گوید که مسخره است که بلوچها و لران و کردان و آذربایجانیها را قوم بخوانیم!!! این اظهار نظر را فقط میتوان یک رسوایی خیره کننده نامید و بس!

کورش زعیم از سویی در این گفتگو می گوید؛

» ما در ايران مسئله‌اي به نام قوميت … نداريم.» پایان نقل قول

اما از سوی دیگر ضد آن را بر زبان می راند و می گوید؛

«اگر بخواهیم از قوم در ایران نام ببریم، شاید هم میهنان ترکمن ما که از زمان یورش مغول در ایران ساکن شده اند و تا حدودی فرهنگ خود را حفظ کرده اند شایسته چنین تعریفی باشند، یا بخشی از هم میهنان عرب ما که در واقع طایفه های مهاجر عرب بوده اند و تا حدودی فرهنگ طایفه ای خود را حفظ نموده اند.»

بالاخره بایستی از کورش زعیم بپرسیم که قومیتی در ایران وجود دارد یا نه!؟

واقعا کورش زعیم نمیداند که حکومتهای ملی آذربایجان و کردستان در تاریخ 1324 برپایه چه مطالباتی برپا شد و چه فاجعه یی از سوی رژیم پهلوی ها بر مردم آذربایجان و کردستان تحمیل شد؟ واقعا کورش زعیم نمیداند که جنگ کردستان بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن خمینی به چه منظوری شعله ور شد؟ درگیری با حزب خلق مسلمان در آذربایجان برای چه ظهور کرد؟ چرا رهبران خلق ترکمن بعد از به قدرت رسیدن خمینی به قتل رسیدند؟ کورش زعیم نمیداند که جنگ امروز در بلوچستان ریشه در کدامین مسئله دارد؟ و جنبش ملی دمکراتیک آذربایجان که خود را در اعتراضات وسیع علیه کاریکاتور روزنامه ایران در سال 1385 نشان داد، کدامین گفتمان را به مسئله روز در ایران تبدیل کرد؟ با این وجود کورش زعیم می گوید که » ما در ايران مسئله‌اي به نام قوميت … نداريم. واقعا چه عنوانی به این اظهار نظر کورش زعیم میتوان داد؟ آیا این غیر از لاپوشانی و کتمان واقعیت ایران چندملیتی نیست؟ آیا انکار زبان و فرهنگ هفتاد درصد مردمان غیرفارس زبان در ایران نژادپرستی نیست؟

کورش زعیم، علی رغم واقعیت برشمرده فوق، باز نژادپرستانه در همان گفتگو می گوید؛

«مدارس دولتی که با بودجه همه ملت ایران اداره می شوند، باید فقط زبان رسمی را که وسیله ارتباطی همه ملت ایران است، آموزش دهند.»  پایان نقل قول

کورش زعیم در این قسمت از سخنانش تاکید دارد که بودجه دولت ایران که از منابع زیرزمینی و مالیات مردم ترک، فارس، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن تامین می شود، فقط، دقت کنید، فقط به آموزش زبان فارسی خرج گردد. این یعنی بی ارزش خواندن زبان ملیتهای غیرفارس ایران. آیا غیر از یک نژادپرست کسی میتواند چنین معلول و ضد انسانی بیاندیشد؟

دروغهای حیرت انگیز یک نژادپرست

بخش قابل توجهی از سخنان کورش زعیم در گفتگو با ادواردنیوز حیرانگیز، تهی از حقیقت و بصورت آشکار دروغگویی است. من فرازهایی از سخنان کورش زعیم را بدون تفسیر آنان در زیر می آورم و قضاوت را به خوانندگان می سپارم.

کورش زعیم در لابلای گفتگویش با ادوارنیوز چنین سخنانی را بر زبان رانده است؛

– امپراتوری عثمانی، همین زبان فارسی، زبان رسمی و دیوانی آنها بود.

– زبان عربی را نیز دانشمند ایرانی اهل شیراز، سیبویه، دارای دستور زبان و صرف و نحو به شکل کنونی آن کرد.

– اگر واژه های بیگانه را از کردی و آذری خارج کنیم همان است که همه ما سخن (فارسی) می گوییم

– ما در ايران مسئله‌اي به نام قوميت … نداريم.

– اینکه ما بیاییم آموزش زبان ترکی اسلامبولی را به کودکان در استانهای آذربایجان ایران ترویج دهیم.

پایان نقل قولها

آقای زعیم میخواهد ذهنیت مردم را مسموم کند و برای آنان نشان دهد که گویا فعالین آذربایجانی می خواهند  که کودکان آذربایجان در مدارس ترکی استانبولی تحصیل کنند. مگر ترکی آذربایجانی که در جمهوری آذربایجان نیز به این زبان تحصیل و تدریس میشود چه مشکلی دارد که ترکی استانبولی به جای آن تحصیل گردد؟

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. این سخنان از نظر متدولوژی با هزیان گویی هایی رهبران جمهوری اسلامی مو نمی زند.

کورش زعیم متحد جمهوری اسلامی در دشمنی با ملیتهای غیرفارس

کورش زعیم در گفتگویش با ادوارنیوز میگوید؛

«دشواری ما در ایران پس از انقلاب، تبعیض مذهبی است نه قومی.»

حوادث خونین در کردستان، اعتراضات وسیع آذربایجان، جنگ در بلوچستان، اعتراضات مردم در اهواز عربی، سرکوب مداوم خلق ترکمن، فلاکت خلق لر هنوز کورش زعیم را از خواب بیدار نکرده است. ظاهرا نرود میخ آهنین در سنگ. اعتراضات سازمانهای حقوق بشر سازمان ملل در تبعیض علیه ملیتها (اقوام) غیرفارس باز هم در ذهن آهنین کورش زعیم اثر نکرده است. با این اوصاف وی می گوید که دشواری ما پس از انقلاب تبعیض مذهبی است و نه قومی!!

آیا در ایران چند زبانه غیر از زبان فارسی کدامین یک از زبانهای مطرح در کشور (ترکی، کردی، بلوچی، ترکمنی و یا عربی) در مدارس تحصیل و تدریس می شوند؟ آیا سرکوب مبارزات ملیتهای غیرفارس ایران از سوی جمهوری اسلامی تنها به خاطر تبعیض مذهبی است؟ آیا ترک زبانان و یا اعراب منطقه الاهواز که شیعه هستند برای چه بصورت مدام زیر تیغ سرکوب جمهوری اسلامی هستند؟ آیا این علت این سرکوب غیر از جلوگیری از طرح مطالبات مدنی و فرهنگی (زبانی)  آنهاست؟ آیا سرکوب کردها بخاطر سنی بودن آنهاست و یا بخاطر طرح مطالبات ملی مردم کرد؟ انسان که نمیتواند به خودش دروغ بگوید. شاید آقای زعیم این هنر را هم دارد و ما از آن بی خبریم.

کورش زعیم با این اظهار نظر خود، که دشواری ما در ایران تبعیض مذهبی است و نه قومی، خود را در سرکوب مردمان غیرفارس ایران در کنار جمهوری اسلامی قرار داده است. وی نیز چون اسلاف خود (پرویز ورجاوند) بصورت فعال و برای سرکوب جنشهای ملی دمکراتیک مردمان غیرفارس زبان ایران با جمهوری اسلامی همکاری می کند.

یک هفتهء قبل یک نماینده مجلس جمهوری اسلامی یعنی یکی از نوکران خود جمهوری اسلامی از استان آذربایجانی همدان درپایان سخنرانی خود در صحن مجلس و آنهم در حمایت از شعیان بحرین یک بیت شعر ترکی خواند. اما این بیت شعر برای وی بسیار گران تمام شد و اعتراضات وسیعی را برانگیخت. که چرا به زبان ترکی شعر در صحن مجلس خوانده شده است. بایستی این شعر به فارسی ترجمه می شد و اعتراض به نماینده مجلس که در صحن مجلس نباید به زبان بیگانه شعر خوانده شود و از این تره های نژادپرستانه. به عبارت دیگر نماینده مجلس رژیم جمهوری اسلامی به زبان خودش نمیتواند در صحن مجلس یک بیت شعر بخواند. با این وجود کورش زعیم می گوید که دشواری ما در ایران تنها تبعیض مذهبی است و نه قومی!! سخنان کورش زعیم چراغ سبز نشان دادن به جمهوری اسلامی برای سرکوب مبارزات مدنی خلقهای غیرفارسی زبان در ایران است.

کورش زعیم راه به کجا می برد؟

کورش زعیم ایران را بسوی یک فلاکت نژادی دیگر در قرن بیست و یکم هدایت می کند و میخواهد سلاخی دیگری از نوع سلاخی میلوشویچ در یوگسلاوی را در ایران تکرارکند. پریشان گویی های بی پایان و دروغ های شاخدار آقای زعیم هر انسان عاقلی را به حیرت می کشاند. اینجا دیگر سخن از آزادگی انسان و سعادت جامعه نیست. سخن از برتری جویی، تحقیر و تبعیض علیه اکثریت غیرفارس زبان ایران است. با این اوصاف آقای کوروش زعیم حقیقتا یک نژاد پرست ناب است.

یونس شاملی

Yunes.shameli@gmail.com

منابع:

ملیت و قومیت در گفتگو با کورش زعیم

در تعریف ملت؛ «ملتها»، «مليتها» و «اقليتهاي ملي» در ايران

برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها آقای زعیم و نقد آنها مراجعه کنید به :

ملیت و قومیت در گفتگو با کورش زعیم

از اصالت تا حقارت ( نقدی بر مصاحبه‌ی کورش زعیم تحت عنوان “ملیت و قومیت” ) / کاوه کرمانشاهی

راه رهایی از کابوس و دوگانگی ( نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم ) / سعید پایدار

نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز / محمود سعید زاده

از خلیج عربی تا دریای مازندران / نقد “سیاست یک بام و دو هوا” در جبهه ملی ایران

1 دسامبر 2010 Posted by | فارسی, فدرالیسم, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, حقوق اقوام, حرکت ملی, دموکراسی | , , , , , | 3 دیدگاه

نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز / محمود سعید زاده

بنده مدتهاست با آثار و نوشته هاي جناب آقاي زعيم آشنايي دارم .مسلما»نقد گفتگوي ايشان با ادوار نيوز نمي تواند نافي احترام قلبي اينجانب به ايشان باشد كما اينكه با وجود تعريض هاي مكرر ايشان به حدود وثغور مفهومي مفاهيم علمي از جمله قوميت و ملت ،پايان گفتگو به دغدغه هاي حقوق بشري ايشان ختم مي شود كه خواست و دغدغه همه تحول خواهان ايران است.

آنچه نگارنده را ترغيب نمود تا به نقد اين مصاحبه بپردازد دور از ذهن و عجيب بودن تعاريفي است كه ايشان از واژه هاي قوميت و ملت به خواننده منتقل مي نمايد.

من نمي دانم در پس ذهن ايشان چه مي گذرد و چرا در ميان تعاريف متفاوت ، متكثر، جديد و مدرن ازواژه قوم وملت ايشان چنين تعريفي را مبناي مصاحبه خود قرار داده است .اما به عنوان يك كنشگر سياسي كه با بسياري از فعالان مدني وسياسي در ارتباط است مي توانم بگويم نوعي از حاشيه هراسي يا ديگر هراسي در ميان اين نوع فعالان سياسي ديده مي شود به گونه اي كه به جاي حل موضوع به نفي موضوع مي پردازند.متاسفانه اين ديگر هراسي يا به تعبيري فوبياي قومي چنان بر ذهن جناب زعيم مستولي شده كه مجبور شده اند تعريفي از Ethnicity به خواننده بدهند كه هيچ گونه پايه علمي و آكادميك ندارد.

بر مبناي اين تعريف Ethnicityبه گروهي مهاجر از سرزميني به سرزمين ديگر گفته مي شود

.به واقع ذكر اين موضوع توسط ايشان به اين معني است كه مصاحبه شونده اطلاع دقيقي از Etymologyلغات مورد استفاده را ندارد يا حداقل با تغيير مفهومي مفاهيم در گذر زمان نا آشناست و در خوشبينانه ترين حالت اطلاعات ايشان در حد كتابهاي است كه شايد يك قرن پيش به چاپ رسيده اند.

لازم ميدانم براي تبيين مساله اشاره كوتاهي به تعريف واژه قوم داشته باشم .كلمه قوم يا Ethnic از ريشه يوناني Ethniko گرفته شده است وبر حسب زمان در تغيير بوده است .رولان برتون قوم شناس مشهور اعتقاد دارد در يونان باستان به قبايل كوچنده اي گفته مي شد كه خداباور نبودند .در فرهنگ لغت Robertآمده است كه در قرن شانزدهم Ethnic به كساني گفته مي شد كه مسيحي نبودند ودر پايان قرن نوزدهم فرهنگWebster,s قوميت را با ويژگي هاي جسمي و نژادي تعريف مي كند .به مرور زمان واژه Ethnic كه حتي به دانشجويان مهاجر گفته مي شد توسط رولان برتون به كساني اطلاق شد كه داراي نياكان مشترك يا باور به نيكان مشترك ،فضاي زيستي مشترك ،آداب ورسوم مشترك ،نام مشترك ، سرزمين مشترك ،زبان و آداب ورسوم و ارزشهاي مشترك و در نهايت تعلق به گروه مشترك داشتند.

پير وان دن برگه در Race and Ethnicityاذعان داشته كه در رفتار بشر برخي از گرايشها و تمايلات جهان شمول مانند تمايل به خويشاوندي ،تجاوز،سلطه وتمايل به سرزمين وجود دارد كه فقط از طريق آموزش قابل تبيين نيست و بايد آن را به عنوان بخشي از طبيعت بشري درك كرد .او حتي قوميت را گسترش اصل خويشاوندي مي داند.

شيرو روگرو از نظريه پردازان منشاگرا، قوم را گروهي از افراد بشري مي داند كه به يك زبان تكلم مي كنند و منشا ء مشتركي دارند يا حداقل منشاء مشتركي را براي خود متصورند وبا حفظ رسوم و سنتهاي خود و حراست از آنها خود را ا ز ديگران متمايز مي كنند .او حتي تا جاي پيش مي رودكه ناسيوناليسم واقعي را ناسيوناليسم قومي مي داند.او ملت را نيز اين چنين تعريف مي كند :گروهي از مردم كه اعضاي آن معتقدند رابطه خويشاوندي با يكديگر دارند زيرا ملت بزرگترين گروهي است كه به افسانه اجداد مشترك ايمان دارد.

در ايران نيز متخصصين اين حوزه واژه هاي فوق را به گونه اي تعريف نموده اند كه هيچ گونه شباهتي با تبيينهاي جناب زعيم ندارد.محمد عبدالهي در ترجمه واژه Ethnos مي گويد به گروهي از مردم اطلاق مي شود كه خود را از لحاظ قوميت Ethnicity يعني برخورداري از منشاء ،نژاد،تاريخ،سرزمين و….هويت متمايز و متفاوت از ديگران مي دانند.عبداله رمضان زاده در تعريف قوميت مي گويد :قوميت مركب از مولفه هاي ذهنيSubjective و مولفه هاي عينيObjective است كه عبارت است از علاقه و آگاهي ذهني از هويت ،تعلق،منافع مشترك ومشركات عيني فرهنگي ،زبان ،پيشينه تاريخي ،دين و سرزمين مشترك چه در حال و چه در گذشته.

اين تعاريف تنها نمونه اندكي از تعاريف علمي بود كه توسط متخصصان اين حوزه به آن پرداخته شده است كه متاسفانه هيچ گونه تشابهي با توضيحات جناب ايشان نداشت.

البته وجود اقوام و اقليتهاي ساكن در يك كشور الزاما»به معني تحركات مبتني بر هويت جويي قومي و نژادي نيست بلكه اقوام و اقليتها در شرايط خاص و تحت تاثير عوامل تاثير گذار به سمت هويت يابي ،خودمختاري و تجزيه طلبي معطوف به نوع مواجهه و تعامل قدرت مركزي با آنها در قالب رويكردهاي همسان سازي ،تكثر گرا و نحوه تنظيم تعاملات و مناسبات و روابط گروهها با همديگر از يك طرف و روابط دولت با گروههاي قومي از طرف ديگر شكل مي گيرد .البته اين عوامل تاثير گذار مي توانند هم منشاء بيروني داشته باشند وهم منشاءدروني اما از آنجا كه موضوع قوميت به مبحث آنتروپولوژي مرتبط است و مفاهيم ناسيوناليسم ،ملت و مليت به فلسفه سياسي مرتبط مي شود گاهي ظرف خالي قوميت در اثر سياستهاي غلط و ونوع تعامل اشتباه مركز-پيرامون توسط ناسيوناليسم پر مي شود و آن وقت ماي Same تعريف شده پيرامون خويشاوندي و سرزمين و زبان در مقابل آنهاOthers كه مشابهت كمتري با آن دارند به صف بندي مي پردازندكه در اينجا ورود عريان قوميت به فاز سياسي براي دوستداران حفظ وضع موجود و علاقه مندان به حفظ تماميت ارضي گران تمام مي شود و نگارنده نيز به خوبي اين دغدغه را درك مي كند.اما نكته مهم اينجاست كه ترس از صف آرايي Same و Others به هيچ وجه نمي تواند مستمسك و مجوزي باشد تا به جاي پرداختن به موضوع حساسيتSensititivity و آسيب پذيريVulnerability به قلب مفاهيم و تعريف وارونه واژه ها روي بياوريم .بي گمان رهيافت هاي تقليل گرايانه و تلاش در جهت نارسايي و عقيم نمودن مفاهيم هيچ گونه كمكي به حل موضوع نخواهد كرد .

آنچه كه مي تواند به حل اين موضوع كمك كند تلاش در جهت شرايطي است كه وابستگي و همبستگي متقابل و عيني بوجود آوردزيرا حساسيت در معني عيني پديده اي كوتاه مدت است ودر معني عميق متضمن معني ذهني است ،برداشتهاي سياستگذاران و مردم لزوما» منطبق بر واقعيت نيست ما بايد همزمان از اين حساسيت ها بكاهيم و تلاش نماييم آسيب پذيري حاشيه نشينان را به حداقل رسانيم ،قابليت يك بازيگر قومي در مقابل نابرابري و هزينه هاي تحميلي ناشي از وقايع خارجي آستانه مشخصي دارد لذا بايد تلاش نمود اين دو مقوله همزمان تضعيف و تقويت شوند.

در بخشي ديگر از بيانات ايشان آمده است اين اقليتهاي مهاجر تا در فرهنگ بزرگتر ذوب نشده اند قوميت ناميده مي شوند؟!اگر تعريف ايشان از قوميت را به حساب حاشيه هراسي يا فوبياي قومي بگذاريم بي گمان براي اين بحش از بيانات ايشان نمي توان هيچ پايه علمي يافت با اين تعريف نمي دانم ايشان ايرانيان مهاجر در آمريكا و اروپا را چه مي داند ؟قوم ايران؟به نظر مي رسد توجه بيش از حد ايشان به انسجام سرزميني مانع از ديدن تحولات جدي در سياست جهاني شده است .امروزه تنها شباهت بسياري از دولتها به هم فقط اين است كه سرزميني هستند .اما بسياري از آنها حداقل از نظر حفظ هويت قادر به تامين امنيت دسته جمعي نيستند و ظرفيت و اقتدار دولتها به شدت رو به كاهش است .شهروندان امروز جهان در يك تعامل چند جانبه و با مولفه هاي جديد به خود هويت Identity مي بخشند .ظهور هويتهاي جديد را بايد به رسميت شناخت .هويتهايي چون هويت ديني مانند شبكه القاعده كه شامل شهرونداني از كشورهاي مختلف است كه با اين سازمان به خود هويت مي بخشند نمونه اي از بر هم ريختن شالوده ملي هويتي است.امروز هر تعريفي از خود چند بعدي و سيال است و رتبه بندي هويتي براي هر فرد متفاوت با ديگري است.اگر من خود را يك كرد ايراني ميدانم همزمان ديگري اين حق را دارد كه خود را يك ايراني كرد بنامد.از اينجاست كه با طرح مساله هويت مساله تفاوتها و شباهتها نيز مطرح مي شود.به قطع يقين هويتها مرزهاي رواني را مشخص مي نمايند نه مرزهاي سرزميني را و بر خلاف سرزمين ،هويتها با هم تداخل دارند و گاهي متقاطعند .عصر وستفالياي روبه پايان است و هويتهاي جديد يا شكل گرفته اند يا در حال شكل گرفتن هستند در نتيجه بايد مفهوم فضاي سياسي را جايگزين مفهوم سرزميني نماييم.جوهره جهان جهاني سازGlobalizing ايجاب مي كند ما هم از نگاه سنتي به مشكلات و معضلات فاصله بگيريم و ضمن اينكه مشكلات را واقعي ببينيم براي آنها نيز راه حل هاي واقعي و عيني بيابيم.چه ما بخواهيم وچه نخواهيم ،چه فدراليسم را قبول دلشته باشيم وچه قبول نداشته باشيم ديگر بازيگران قومي به هيچ وجه همبستگي نامتقارنAsymmetry را به معني اينكه يك طرف كاملا»به طرف ديگر وابسطه باشد را نمي پذيرند بلكه وابستگي دو جانبه و متقارنSymmetry بهترين را برون رفت از معضل قومي در ايران است.

در جايي ديگر از مصاحبه مي فرمايند اصلا» اگر كردها و تركها را اقوام بناميم مسخره است!؟در ايران اصلا»مساله اي به نام قوميت نداريم!اين درست مثل اين است كه طرف ديگر بگويد اگر تركها و كردها را ايراني بدانيم مسخره است.يا بگويند طرح موضوع حقوق بشر و آزادي در ايران مسخر است و اصلا» موضوعيت ندارد اين روش جواب دادن به سوالات اصلا برازنده جناب زعيم نيست اين نوع جواب دادن شايسته كساني است كه در جواب خبرنگاران مي گويند ايران آزاد ترين كشور دنياست .قطعا اين گونه سخن گفتن به هيچ وجه از اهميت موضوع نمي كاهد من به شخصه اميدوارم روزي باشد كه از حيات هيچ قومي به عنوان مساله ياد نشود اما متاسفانه در ايران ما، هنوز تلاش در جهت ابتداي ترين حقوق انساني اقليتها و اقوام دغدغه بسياري از فعالان قومي است .دسته بندي اين فعالان و انگ تجزيه طلبي به آنان و تحقير نخبگان محلي و محكوم كردن آنها به پندار بافي و تقليل مسايل مهم به اشتغالات فكري عده اي خودفروش هيچ كمكي به حل موضوع نمي كند و ناخواسته باعث خواهد شد تصاويري منكسر در برابر هم به نمايش بگذاريم .

http://advarnews.biz/article/8139.aspx

برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها آقای زعیم و نقد آنها مراجعه کنید به :

ملیت و قومیت در گفتگو با کورش زعیم

از اصالت تا حقارت ( نقدی بر مصاحبه‌ی کورش زعیم تحت عنوان “ملیت و قومیت” ) / کاوه کرمانشاهی

راه رهایی از کابوس و دوگانگی ( نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم ) / سعید پایدار

نرود میخ آهنین بر سنگ / نقدی بر گفتار کورش زعیم با ادوار نیوز

از خلیج عربی تا دریای مازندران / نقد “سیاست یک بام و دو هوا” در جبهه ملی ایران

1 دسامبر 2010 Posted by | فارسی, فدرالیسم, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, حقوق اقوام, دموکراسی | , , , , , | 3 دیدگاه

راه رهایی از کابوس و دوگانگی ( نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم ) / سعید پایدار

دوستی به طنز میگفت : سالها پیش که در اوضاع و احوال مملکت دقیق می شدم هراس از سختی ها و معضلات کشور همچون خوره به جانم می افتاد ، یاد گروهها و بزرگانی از اپوزیسیون و چند نفری از حاکمیت روحم را آرام می ساخت و با خود می اندیشیدم که اگر کشور ما چنین مشکلاتی دارد و راه پیشرفت و گذر از مسیر توسعه و شکستن شاخ غول استبداد چنین سخت است در عوض گروههایی حامی منافع ملی و بزرگانی مدیر و هوشمند و ساعی چون ….. هستند که غم ملک و ملت دارند و یاریگر و راهنما و بازوی قدرتمند مردم در این راه پر سنگلاخ هستند و این گونه آرام می گرفتم تا اینکه گذرم به تهران افتاد و از نزدیک با بسیاری از این قهرمانان خیالی ام آشنا شدم و تازه فهمیدم که هر کدام از این شوالیه های ذهنی ام خود مشکلی در مسیر توسعه و پیشرفت و تداوم فرهنگ استبداد هستند و » خود غلط بود آنچه می پنداشتیم «.

من البته توصیف این دوست را به بدبینی و غلو تعبیر میکردم و او را نصیحت که چنین نیست و …

متاسفانه باید بگویم که مصاحبه اخیر جناب کورش زعیم از اعضای سرشناس جبهه ملی ، تردیدهایی درباره صدق گفتار آن دوست ایجاد کرد ولی من باز نمی توانم تعبیر آن دوست را باور کنم و هنوز امید دارم که نسل جدید دلسوزان و علاقمندان سرنوشت کشور در کنار بزرگان و با مدارا و نقد کج اندیشی ها و درک دمکراتیک از مسایل و شکافها توان گام برداشتن در جاده پیشرفت را دارند لیکن گمان می کنم که لااقل بخشی از اشخاص نامدار و گروههایی از اپوزیسیون در مسیر تحول خواهی و دمکراسی طلبی و توسعه گرایی خود بار خاطرند نه یار شاطر.

در عجبم چگونه مردی که خود به اتهام » ارتداد » ، قربانی حذف و محرومیت از حقوق سیاسی و اجتماعی شده است ، خود نیز در تداوم چرخه حذف ، این گونه فعالانه مشارکت میجوید.

عذر اخلاقی ناشی از سوابق سیاسی و قربانی بودن و محرومیت جناب زعیم ، مرا از اینکه بداندیشانه ، وی را به عناوینی ناپسند بنوازم باز میدارد لیکن با ابراز احترام به ایشان و بر اساس علاقه به سرنوشت کشور و لزوم گسترش همگرایی ملی و فرهنگ مدارا و طرد روشهای روشهای حذفی و تنها به قصد اصلاح لازم میدانم پاره ای از نظرات ایشان را در معرض نقد قرار دهم.

ایدئولوژیها علیرغم عناوین و ظاهر متفاوت و بعضا خصمانه نسبت به هم ، چنان شباهتهایی در شالوده فکری و شیوه های خود دارند که گاه باورنکردنی می نماید، کارل پوپر در کتاب » جامعه باز و دشمنانش » با بررسی های دقیق این تناظر و تشابه ایدئولوژیها را بر آفتاب افکنده است . تفاوت البته تفاوت حوزه مقدسات و معیار و ترازوی سنجش تعلق افراد به این ایدئولوژیها ، آنها را از هم متمایز می نماید و در یکی قرائت خاص دینی ، در دیگری خون و نژاد و در سومی طبقه خاصی جز مقدسات ایدئولوژیک بشمار می آید و عدم اعتقاد به آن قرائت دینی یا نپذیرفتن برتری نژاد یا طبقه خاصی انسانها را بیرون دایره خودیهای صاحب حق قرار می دهد و مستوجب عقوبت دنیوی و اخروی.

جبهه ملی ایران ، با سابقه مبارزات درخشان دوران ملی شدن صنعت نفت و میراث داری شخصیت ارجمند دکتر محمد مصدق و علیرغم داشتن ظرفیت بالای ایجاد همگرایی بین نیروهای سیاسی و تقویت تحول خواهی ، با تکیه بر درک نادرست از تحولات کشور و با پافشاری یر گفتمان ناسیونالیسم غیردمکراتیک خویش ، امید به کارآمدی و تاثیرگذاری در آینده سیاسی ایران را به شدت کاهش داده است.

در واقع در ادبیات جبهه ملی ، به این اصل که – دمکراسی برابری هژمونیک ، نفی جباریت اکثریت و فراهم نمودن فضای زیست انسانی را تضمین میکند و هیچ حق ویژه تاریخی ، دینی ، سیاسی و فرهنگی و زبانی …. را به رسمیت نمی شناسد – توجه نمی گردد و با مطلق انگاری مفاهیمی تاریخی ، اعتباری و متغیر ، جواز عدم بهره مندی بخشی از شهروندان از حقوق مصرح قانونی را صادر می نماید.

دقت در مصاحبه اخیر جناب زعیم با سایت ادوارنیوز این همانی و تناظر عجیبی بین سخنان ایشان و جریان راست مذهبی حکومتی در ایران به ویژه در تحلیل مطالبات و جنبشهای اجتماعی نشان میدهد که هیچ بهره ای از درستی ، التزام به حقوق بشر و مفهوم پیش گفته دمکراسی ندارد.

ایشان در پاسخ سئوال اول ، ضمن تاکید بر تبعیت از تعریفهای رسمی و بین المللی ، دیدگاه خود را شرح داده و تعریف مهجور و ناشناخته ای از مفاهیم ملیت و قومیت ارائه داده و نپذیرفتن دیدگاه ایشان در این زمینه را با » داشتن مقاصد مشکوک سیاسی » مرتبط میداند. جناب سعیدزاده این فراز از پاسخ ایشان را به نیکی به تیغ نقد کشیده و ضعف و سستی آن را آشکار ساخته است.

ضعف اساسی و منطقه خطرخیز و فاجعه آفرین باور ایشان اما پاسخ سئوال دوم است ، آنجا که ایشان وجود جریانات مدافع حقوق اقوام را انکار کرده و با پاک کردن صورت مسئله ، طرح این حقوق را به » دخالت و تحریک و تبلیغ بیگانگان » ، شهوت قدرت طلبی » ، » تبلیغات شیطنت بار » ، پشتیبانی مالی و تبلیغاتی بیگانگان » ، » فریب مردم ناراضی » و » اظهارات دروغ و تحریک آمیز » مرتبط دانسته و با اعلام  ابویت کورش و هوخشتره نوید داده است که در شرایط دموکراسی و آزادی های مدنی در ایران و آغاز توسعه اقتصادی،» زمینه این تبلیغات خیانت آمیز » از بین خواهد رفت و خائنان هم به استخدام ایشان درخواهند آمد.

این سخنان نیازمند هیچ شرح و تفسیری نیست والبته ربط اینگونه اندیشیدن با پشتیبانی همیشگی از رعایت حقوق بشر و اجرای منشور جهانی مرتبط – آنطور که جناب زعیم در انتهای مصاحبه ادعا کرده اند – روشن و مشخص است .

دردمندانه تاکید میکنم که اگر در فضای متصلب ناشی از جنگ سرد ، این اندیشه ها، حداقل شوری می انگیختند اما پس از شکست امپراطوری آهنین ، امروزه در عصر ارتباطات و رشد آگاهی های جمعی و هویتهای متکثر و سیال نسل های جدید، تنها به عمیق تر شدن شکافها و واگرایی ملی منتج میگردند.

جناب زعیم در پاسخ به سئوال بعدی با طفره رفتن از اصل سئوال به زبان شناسی پناه برده و اطلاعات نادرست و عجیبی بیان کرده که فقط به نقل آنها اکتفا می کنم :

» زبان هم میهنان ما در شمال باختری کشور ( یعنی زبان ترکی ) همان پهلوی شمالی است که پس از یورش مغول به ایران و سپس سلطه سلجوقیان مغول، با بسیاری واژگان ترکستانی و مغول آمیخته شد » یا » اکنون هم زبان مردم ترکیه بیش از چهل درصد فارسی است «.

در ادامه ایشان با اعلام مخالفت با تدریس زبان مادری سایر ایرانیان در مدارس و سیستم رسمی آموزشی حاتم وار می گویند : » هیچ منعی برای آموختن هر زبان دیگر در مدارس خصوصی وجود ندارد » و این درخواستها را » نشانگر نقشه های دراز مدت برخی همسایگان که به دست هموطنان گمراه و شاید خائن اجرا می شود.» ارزیابی می کند.

جناب زعیم ! مگر منشور حقوق بشر و قانون اساسی  ، همه شهروندان را بدون توجه به خاستگاه نژادی و مذهب و … دارای حقوق برابر نمیشناسد ؟ مگر شهروندان سهم یکسانی از ثروت ملی و عمومی ندارند ؟ مگر در ایران کردها و اعراب و ترکها مالیات نمی پردازند ؟

پس با کدام منطق عقلی باید برای آموختن زبان مادریشان ، مدارس خصوصی ایجاد کنند و پول دوباره بپردازند؟

می توان دهها پرسش دیگر نیز طرح کرد و تناقضات دیگری را هم در گفتار ایشان آشکار ساخت که از آن میگذرم.

باری تاریخ گرایی ، نژادپرستی و غیر ستیزی بخش عمده ای از ادبیات جریان ملی گرایی ایرانی را تشکیل میدهد و ارجح دانستن منافع بخشی از مردمان ایران بر سایرین ، تاکید بر یکسان سازی زبانی و فرهنگی ، نگاه نوستالژیک و عدم پذیرش واقعیات جامعه متکثر ایران و تحولات منطقه ای و جهانی ، جبهه ملی ایران را نیز گرفتار تناقضهای رفتاری و فکری مختلفی کرده است که گاه در گافی تاریخی و در قالب نامه به رئیس جمهور وقت خواستار برخورد امنیتی و پلیسی با شهروندان و توقیف نشریات می شوند ، گاه در اقصی نقاط دنیا فانوس به دست دنبال ایرانیان نژاده می گردند و با کشف پیوندهای زیاد بین گرجستان و ایران خواستار حمایت از آن کشور در برابر روسیه می شوند ( ایران و گرجستان زمانی تحت سلطه پادشاه مستبد واحدی بوده اند ) و …

راه رهایی از این کابوس و دوگانگی رفتاری اما، بسیار ساده و آسان است : دور شدن از دگمهای تاریخی ، پذیرش واقعیت موجود جامعه متکثر ایران و دمکراسی .

منبع:http://advarnews.biz/article/8182.aspx

برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها آقای زعیم و نقد آنها مراجعه کنید به :

ملیت و قومیت در گفتگو با کورش زعیم

از اصالت تا حقارت ( نقدی بر مصاحبه‌ی کورش زعیم تحت عنوان “ملیت و قومیت” ) / کاوه کرمانشاهی

نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز / محمود سعید زاده

نرود میخ آهنین بر سنگ / نقدی بر گفتار کورش زعیم با ادوار نیوز

از خلیج عربی تا دریای مازندران / نقد “سیاست یک بام و دو هوا” در جبهه ملی ایران

1 دسامبر 2010 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, تورکی, ترکی, حقوق اقوام, دموکراسی, دمکراسی | , , , , , , , , | 2 دیدگاه

از اصالت تا حقارت ( نقدی بر مصاحبه‌ی کورش زعیم تحت عنوان «ملیت و قومیت» ) / کاوه کرمانشاهی

اخبار روز ـ ماه پیش مصاحبه‌ای با كورش زعيم تحت عنوان «مليت و قوميت» در سايت ادوار نيوز انتشار يافت1 كه غالب سخنان آمده در اين گفت‌و‌گو از سوی آقای زعيم تأكيد بر همان مواضع قبلی ايشان و سازمان سياسی متبوع‌شان در رابطه با مسئله‌ی ملی و قومی در ايران بود كه پيش از اين بارها از سوی وی و هموندانش به طرق مختلف از قبيل نامه‌نگاری به مقامات دولتی2، صدور بيانيه‌های رسمی، انجام مصاحبه و سخنرانی‌ها اعلام گرديده و به سمع و نقد مخاطبان نيز رسيده بود. طی این مدت یک ماه هم مقالات متعددی در نقد مصاحبه‌ی مزبور منتشر شد که عموماً به پاسخ‌های مستدل و اشارات مستندی در نقد مواضع و رد تعاریف ارائه شده از سوی آقای زعیم مسلح بودند. در این میان حتی کسانی از دوستان و هم‌فکران کورش زعیم نیز شگفت‌زده از سخنان بیان شده از سوی ایشان در قالب این مصاحبه طی نوشتاری به گلایه از وی پرداختند3 و البته همین نوشتار بود که در بین این همه نقد، نزد آقای زعیم ارزش توجه یافت و شانس پاسخ‌گویی بر آن نصیب نگارنده‌اش گردید4. هر چند کورش زعیم در این جستار با آوردن عذر بدتر از گناه، پایه‌های سست تعاریف ارائه شده در باب مفاهیمی چون ملت، قوم، زبان و گویش در مصاحبه‌ی مزبور را به بهانه‌ی سیاسی بودن و تراویدن از خرد شخصی خویشتن توجیه نموده است!

این در حالی‌ست که آقای زعیم از ابتدا تا انتهای گفت‌وگو با سایت ادوار نیوز خود را تابع تعاریف رسمی بین‌المللی و متعهد به اسناد جهانی حقوق بشر دانسته و رعایت همه جانبه‌ی آن را در ایرانی که پایه‌گذار حقوق بشر در جهان می‌باشد خواستار شده است. حال چگونه می‌شود که این تابعیت و تعهد جای خود را به سخنانی این چنینی ناشی از خرد سیاسی ایشان که لزوماً هم نباید پایه‌هایی آکادمیک داشته باشد می‌دهد را باید در ادعاهای مشابه از سوی سیاستمداران ایرانی جستجو کرد که نتیجه‌اش زیستن من و کورش زعیم در آزادترین کشور دنیاست! و البته زمانی که مفاهیم حقیقی واژگانی چون آزادی و دموکراسی و حقوق بشر در پیشگاه سیاست‌بازان میهنی رنگ می‌بازد باید توقع شنیدن هر ناممکنی را داشت زیرا که نزد ایشان حفظ مصالح گویا ارجح است بر ذکر حقایق!

آن‌گونه كه رئيس جمهوری کشورمان در مجامع بين‌المللی وجود گروه انسانی دگرباشان جنسی را در ايران به راحتی آب خوردن و لبخند زدنی منكر می‌شود و آن را محصول بيگانگان و دنيای غرب می‌داند! پس عجيب نخواهد بود اگر آقای زعيم هم تحت تعاليم زعيم دولت كشورشان گفتمانی مبتنی بر انكار و امحاء را در رابطه با ملت‌های ايران در پيش بگيرند و حتی خصايص قوم بودن را نيز شامل حال كُردها، ترك‌ها و بلوچ‌ها ندانند و ضمن مسخره دانستن چنين عناوينی طرح مسائلی در اين رابطه را به بيگانگان و دشمنان فرضی نسبت دهند و نهایتاً در پاسخ به دوست گله‌مند خویش هدف از به کارگیری چنین تعاریف و گفتمانی را در راستای تلاش جهت حفظ ایران قلمداد کنند! آن‌گونه که لابد محمود احمدی نژاد نیز با اشراف کامل بر حقیقت وجود دگرباشان جنسی در ایران انکار آنان را در راستای حفظ حرمت نظام اسلامی حاکم بر ایران و ارزش‌های امت مسلمان ایران ارزیابی نموده است.

از این بحث که بگذریم و به اصل مصاحبه‌ی نجات بهرامی از سایت ادوار نیوز با کورش زعیم بپردازیم، آن‌چه در خوانش نخست اين گفت‌و‌گو چون سيلی از چپ و راست بر صورت خواننده وابسته به یکی از اقلیت‌های ملی در ایران و فعال در این حوزه فرود می‌آید موجی از اتهاماتی است كه آقای زعيم در كمال نامروڤایه‌تی به رسم سيستم‌ امنيتی و دستگاه قضايی جمهوری اسلامی به افراد نسبت می‌دهند بدون آن‌كه خود را ملزم به ارائه‌ی‌ هر گونه سند و مدركی در تائيد اين اتهامات به خواننده بدانند. اگر چه در اين ميان نامی از فرد يا گروهی خاص برده نمی‌شود اما پرواضح است خطاب ايشان به آن دسته از فعالانی‌ست كه دفاع از حقوق اقليت‌های ملی در ايران و تلاش جهت دستيابی آنان به حقوق حقه‌ی خويش را به عنوان زمينه‌ی فعاليت يا اولويت مبارزاتی خود برگزيده‌اند. بنا بر اين به عنوان كنشگری كُرد بدون هراس از اتهام زنی کورش ‌زعيم يا هر كس ديگر در هر مقام و جايگاهی خود را يكی ‌از افراد مورد خطاب ايشان در مصاحبه‌ی مذكور می‌دانم و از اين رو با وجود تعدد نقدهای نگارش يافته بر اين مصاحبه در این مدت یک ماه و اندی، گذشت زمان را مانع نمی‌یابم و خود را از لزوم پاسخ‌گويی بر اتهامات و ادعاهای آقای زعيم بی‌نياز نمی‌بينم.

پيش از آن بر دو مورد تأكيد می‌كنم؛ نخست آن‌‌كه اين نوشتار جهت رفع اتهام از خود يا متقاعد نمودن کورش زعيم نيست. از آن روی كه هم از باور و كردار خويش دلنيا هستم و هم به واسطه‌ی چند سال نزديكی با جريان فكری مرحوم ورجاوندها و جناب زعيم‌ها از عمق رسوبات ناسيوناليسم افراطی در بطن این جریان فکری آگاهم و توقع ندارم تا به واسطه‌ی گفتار يك جوان كُرد كه به ادعای آقای زعيم از سر سادگی و بيچارگی امكان فرار به كشورهای پيشرفته را نداشته‌ام‌ تغييری در احوال و افكار اين پارسیان نيک انديش حاصل گردد. ولی اميد دارم كه اين نوشتار تلنگری باشد بر توهمات ايشان و هم‌فكران‌شان تا دريابند افرادی نيز هستند در ميان فعالان كُرد كه نه به ادعای ايشان تحت تأثير تبليغات شوم بيگانه و نه با دسيسه‌ی دشمنان كه از دامان جريان ناسيوناليسم پارس ‌گرای ايرانی به آغوش ملت خويش بازگشته‌اند. مورد ديگر اين‌‌كه كورش زعيم يا هر شخص ديگر در ايران تحت حاكميت اينان آزاد است بدون ترس از عواقب قضايی كه طرح چنين اتهاماتی نسبت به افراد و انگ زنی به آنان می‌تواند به لحاظ حقوقی در پی داشته باشد تا آن‌جا كه حرمت قلم و حفظ اخلاق اجازه می‌دهدشان از اين الفاظ جهت متهم نمودن مخالفان فكری خود استفاده نموده و نهایت بهره را از این ادبیات پوسیده و نخ‌‌نما شده ببرند.

***

پاسخ به نخستین پرسش از سوی کورش زعیم تعاریفی از ملت و قوم را در بر دارد که از میان نقدهای نگاشته شده، «محمود سعیدزاده» در رد تعریف ایشان از قوم به تفضیل توضیح داده5 و دیگر منتقدان نیز در مقالات خود به تعاریفی از ملت در تضاد با آن چه مد نظر آقای زعیم است پرداخته‌اند که از آن میان مطلب «کاوه آهنگری» قابل اشاره می‌باشد6.

از آن‌جا که کورش زعیم در تعریف ملت «مردمی که در درون مرزهای سیاسی تعریف شده یک کشور زندگی می‌کنند و زبان، قانون ‌اساسی و دولت مشترک دارند» خود را تابع تعاریف بین‌المللی دانسته و دیگران را نیز توصیه به تابعیت از این تعاریف نموده است در این‌جا استناد به حداقل دو منبع حقوقی در این رابطه بی‌مناسبت نیست. «ترمینولوژی حقوق»7 که عموماً منبع مورد رجوع دانشجویان رشته‌ی حقوق در شناخت اصطلاحات حقوقی است در تعریف ملت از دیدگاه حقوق بین‌الملل چنین آورده است: «دسته‌ای از افراد انسانی که عموماً در خاک معینی سکونت اختیار کرده و دارای وحدت نژاد و زبان و مذهب می‌باشند. به طوری که این وحدت برای آن افراد طرز فکر و تاریخ مشترک بدان گونه ایجاد کند که پیوند هم‌زیستی بین آن‌ها پدید آورد.»

آن‌گونه که مشاهده می‌شود تعریف فوق به هیچ عنوان تائید کننده تعریف آقای زعیم از ملت نیست و شرط ایشان مبنی بر حضور مردمی درون مرزهای سیاسی یک کشور و زیستن تحت حاکمیت یک دولت مشترک به عنوان لازمه‌ی شناخت یک گروه از مردم به نام ملت در تعریف مزبور لحاظ نگردیده است. با این حال تعریف آقای زعیم از ملت می‌تواند به تعریف ملیت نزدیک‌تر باشد که در حقوق داخلی و بین‌الملل مترادف با تابعیت به کار می‌رود و آن عبارت است از رابطه‌ی سیاسی و حقوقی بین فرد و دولت متبوع خویش در کشوری که زادگاه یا زیستگاه وی محسوب می‌گردد.

در دومین منبع مورد اشاره یعنی «حقوق بین‌الملل عمومی»8 که متن فرانسوی (توجه فرمائید فرانسوی و نه شوروی!) آن از جمله متون متوسط حقوق بین‌الملل در بین متون مختصر و مفصل این رشته محسوب می‌گردد نیز با مثال آوردن از برخی کشورهای آسیایی و آفریقایی که دارای ترکیبی چند ملتی هستند تأکید می‌گردد: «هیچ قاعده‌ای از حقوق بین‌الملل این معنی را تحمیل نمی‌کند که به هر دولتی تنها یک ملت مرتبط باشد و مسلماً حقوق بین‌الملل مانع از آن نیست که یک دولت در بر گیرنده‌ی چندین ملت باشد و در عین حال همه‌ی اعضای آن‌ها دارای یک تابعیت ـ ملیت باشند.»

بنا بر این من کُرد ایرانی در عین حال که دارای ملیتی ایرانی هستم می‌توانم با در نظر گرفتن خصایص ذکر شده در شناخت یک گروه از مردم به نام ملت، خود را در مجموعه‌ی ملت کُرد جای دهم و در گفتار و نوشتار خود اصطلاح ملت کُرد را به کار گیرم، آن گونه که تا کنون چنین کرده‌ام. هر چند بارها پیش آمده که از لفظ قوم نیز برای خطاب این مردم استفاده نموده‌ام زیرا بیش از آن‌که خوش به واژه‌ بازی و واژه پردازی باشم لزوم حرمت نهادن به انسان‌ها و رعایت حقوق آنان چه به صورت فردی و چه جمعی به نام قوم یا ملت نزدم ارزشمند است. در عین حال این را هم باید پذیرفت که در حوزه علوم انسانی نمی‌توان بر یک تعریف به عنوان اصل تأکید داشت و دیگر تعاریف را به قطع رد نمود. تعاریف مذکور در این زمینه نیز دچار پالایش و دگرگونی شده و لزوماً آن چه امروز به کار می‌گیریم آنی نیست که دیروز معنی می‌شد. پس بهتر آن‌که با پذیرش این تکثر، داده‌های خود را با تعاریف روز آپدیت کنیم تا اگر فردی در مقابل‌مان نشست و واژه ملت را مثلاً برای ترکان آذربایجان به کار برد بدن‌مان کهیر نزند و با شنیدن اصطلاح ملت‌های ایرانی به رعشه دچار نشویم.

گوناگونی ملی و قومی، زبانی و گویشی، دینی و مذهبی در گستره ایران بزرگ را باید پذیرفت و از سوی دیگر بر اشتراکات عمیق فرهنگی و میراث‌های مشترک تاریخی بین این مردم تأکید نمود. باید دریافت آن چه بیش از همه می‌تواند در تحقق همبستگی و پاراستن یکپارچگی موثر باشد نه اعمال و ترویج سیاست‌های شونیستی در یکسان سازی نژادی، زبانی و فرهنگی بلکه در تقویت اراده با هم بودن و زیستن با یکدیگر است که آن هم در نتیجه‌ی رعایت حقوق، احساس امنیت و برابری در بین افراد جامعه پدید خواهد آمد.

***

کورش زعيم در جريان اين مصاحبه روشی را مبتنی بر نفی واقعيت‌ها و ادعاهای توخالی در پيش گرفته است كه در برابر هر پرسش برای فرار از پرداختن به اصل موضوع و ارائه‌ی پاسخی درخور با پاک كردن صورت مسئله مرتباً از سوی ايشان به كار گرفته می‌شود و البته هر پاسخ موكد است به انبوهی از اتهامات و افترا نسبت به فعالانی‌ كه با تأكيد بر هويت ملی و زبانی خويش در جای جای ايران به كنش سياسی و اجتماعی مشغولند و چه بسا هزینه‌ای که در راه دموکراتیزاسیون ایران و دفاع از حقوق ایرانیان متحمل می‌شوند بسیار بیش‌تر است از فعالانی که در مرکز گاف حقوق بشر و دموکراسی می‌زنند اما در برخورد با حقوق ملی اقلیت‌ها در ایران خود را پشت سر دیکتاتورها جای می‌دهند.

از رایج‌ترین اتهامات مورد استفاده آقای زعیم در این گفت‌وگو خيانت است و وابستگی به بيگانگان! هر چند بسيار شنيده‌ايم مانند اين اتهامات را از زبان مقامات دولتی و قضايی و امنيتی عليه فعالان منتقد و تلاش‌گران معترض و اين گوش را در كرده‌ايم و آن ديگری را دروازه اما به كار گيری چنين ادبياتی از سوی آقای زعيم که خود طی تمامی این سال‌ها بی‌نصیب نبوده است از اتهاماتی غیرواقعی و ساختگی کمی عجیب به نظر می‌رسد. تو گويی کورش زعيم نيز به سان حکومت‌گران مبتلا به توهم توطئه گشته و به رسم سخنوران دولتی در مواجه با پرسش‌های این چنینی تا آن‌جا كه بتواند سياست نفی و انكار را در پيش می‌گيرد و به قلب حقايق موجود می‌پردازد و آن‌گاه نيز كه ناگريز به اعتراف باشد پای اجنبی‌ها را به ميان می‌كشد و خواسته‌های به حق گروه‌هايی از هم‌ميهنانش را نتيجه‌‌ی دخالت، تحريك، تبليغات و پشتیانی مالی بيگانگان و برخی همسایگان حق ناشناس می‌پندارد.

به راستی آقای زعیم چه پاسخی دارند در پیشگاه وجدان خویش در حالی که هستند کسانی که امروز با همین اتهامات واهی و مشابه در بازداشت به سر می‌برند، حکم حبس‌های طویل المدت دریافت نموده‌اند و یا حتی تیغ تیز حکم اعدام را بر رگ حیات خویش لمس می‌کنند. آقای زعیم از کدام همسایه سخن می‌گوید که من کُرد هر چه می‌نگرم از این همسایگان دوست نشانی نمی‌یابم که دوستی‌شان را حرمت نهیم و در جهت تحکیم روابط دوستانه با ایشان بکوشیم. در گیفان کدام یک از فعالان کُرد دیناری عراقی یا لیره‌ای ترکی یافت می‌شود تا به ریال تبدیلش نموده، تقدیم به کورش زعیم نمائیم. چه خیال باطلی! ترکیه‌ای که خود سال‌هاست درگیر مسئله‌ی کُرد در آن کشور است و اول و آخر مذاکراتش با هر دولتی به ویژه آمریکا، ایران، عراق و سوریه تلاش برای منزوی ساختن کُردها و سرکوب گریلاهای PKK است می‌تواند از کُردها در ایران پشتیبانی کند و یا عراقی که تا دیروز ریاستش با صدام آنتی کُرد بود و امروز نیز چنان خریک بر مسائل داخلی خود گشته که تمام هم و غمش ایجاد امنیت و ثبات در آن کشور است.

توهم توطئه تا کجا؟! چرا فکر می‌کنیم تمام عالم و آدم از همسایه گرفته تا بیگانه هیچ کاری ندارند جز این که تمام روز و شب بنشینند و در فکر توطئه بر علیه ایران اسلامی ما باشند! چرا ضعف‌های خود در اداره کشور را به گردن این و آن می‌اندازیم! چرا حق خواهی مردم‌مان را نتیجه‌ی توطئه‌ی بیگانه می‌بینیم! چرا سعی داریم با ساختن دشمن فرضی همیشه خود را در حالت تدافعی قرار دهیم و با این بهانه خود را سانسور کنیم و حکم به سانسور دیگران دهیم! والاهی خسته شدیم از بس بیخ گوش‌مان گفتند مگر نمی‌دانید شرایط کشور و نظام در حال حاضر حساس است و ایام سختی را پشت سر گذرانده و روزهای سخت‌تری را پیش رو داریم، پس همه خفه‌خوان بگیرید. نه زن و مردتان، نه فارس و ترک‌تان، نه سنی و شیعه‌تان و نه دانشجو و معلم و دیگران‌تان، هیچ کس حرفی نزند و اعتراض نکند. مبادا بهانه به دست دشمنان در كمين نشسته افتد و قند در دل استعمارگران و امپرياليست‌هایی که تضعیف ایران اسلامی را به انتظار نشسته‌اند آب شود!

***

در جای دیگری از این مصاحبه، کورش زعیم در توهینی آشکار به باشندگان مناطق مرزی ایران چنین می‌گوید: «طبیعی است که در مناطق مرزی، مردمی که امکان فرار به کشورهای پیشرفته را ندارند، تحت تأثیر تبلیغات شیطنت بار کشورهایی قرار گیرند که اکنون قصد دارند در ارضای شهوات قدرت طلبی و گسترش نفوذ، مردم ناراضی و مستاصل را به سمت جدایی از میهن بکشانند.»

نمی‌دانم چه ربطی می‌تواند وجود داشته باشد بین امکان فرار به کشورهای پیشرفته با تحت تأثیر تبلیغات بیگانگان قرار گرفتن؟! اما این را نیک می‌دانم که حداقل چند تن از فعالان سیاسی و دانشجویی سرشناس ایرانی اخیراً نه از فرودگاه بین‌المللی امام خمینی تهران که از طریق همین مرزهای کردستان و با حمایت احزاب کُردی از کشور خارج و به سوی ممالک پیشرفته راهی شدند.

آن‌چه می‌تواند از این سخن برداشت گردد این است که آقای زعیم حاشیه نشینان ایران را مردمی بیچاره و درمانده می‌دانند که فاقد قدرت تشخیص و تمیز هستند و طبیعی می‌نماید اگر امروز آلت دست همان دشمنان فرضی قرار گیرند و فردا روزی آن‌گونه که کورش زعیم ابراز امیدواری می‌کند در خدمت ایشان درآیند.

واقعاً آقای زعیم در این بخش از مصاحبه وقاحت و اهانت را به اوج رسانده و هیچ ابایی ندارد از این که القاب و صفات دهان پرکن و گول زننده‌ای چون ایرانیان کهن و اصیل و مرزبانان غیور و سلحشور را که پیش از این در مورد باشندگان مناطق مرزی ایران به کار می‌بردند از آنان باز پس گرفته و این مردم را عده‌ای ساده لوح فرض نمایند و با توجه به زیستن‌شان در مناطق مرزی و عدم امکان فرار به کشورهای پیشرفته بروز این حالات در آنان را هم طبیعی بداند. می‌بینید مرز کوتاه میان اصالت تا حقارت را؟! تا آن زمان که کُردی به نام و دستمال در دست چوپی کش، اصیلی و سلحشور. آن‌گاه که کُردی به زبان و قلم در دست حق خواه، مقامت به یک خائن وطن فروش تنزل خواهد یافت!

هر چند سخن بسیار است در این باب اما می‌گذرم و به خویش وا می‌گذارم آنانی را که در تحقیر و کوچک شمردن تیره‌های ایرانی گوی سبقت را از هم ربوده‌اند و تیشه در دست بر ریشه‌ی همبستگی ایرانیان می‌زنند. خواه کورش زعیم سردمدار ناسیونالیسم ایرانی باشد که زبان‌های کُردی و ترکی آذربایجان را در صورت پالایش از واژگان بیگانه لهجه‌ای از فارسی خودشان می‌داند! خواه آنانی که زبان فارسی را لهجه‌ی چندم زبانی دیگر می‌خوانند و بدین گونه در خُرد شمردن یکدیگر چنان می‌کوشند که دچار پریشان گویی هم می‌شوند.

***

در ادامه‌ی این نوشتار قسمتی دیگر از سخنان آقای زعیم در این مصاحبه را مورد توجه قرار می‌دهم كه بسيار هوشمندانه از سوی ایشان در پاسخ به يكی از پرسش‌ها در تقليل نقض حقوق اقليت‌های ملی به تبعيضات مذهبی صورت گرفته و در يكی از مقالات همسو با اين مصاحبه نيز با مثال آوردن از كُردهای سنی و شيعه (كرمانشاه) بر آن تأكيد گردیده است.9

پرواضح است نقض حقوق افراد در ایران امروز محدود به یک قوم، مذهب یا طبقه‌ی خاص نیست و هر یک از افراد و گروه‌های جامعه‌ی ایران به نوعی دچار تبعیض و سرکوب هستند. اما این نیز روشن است که شدت این سرکوب و میزان تبعیض در برخورد با افراد و گروه‌هایی از این مردم و در عبور از برخی مناطق ایران که عموماً زیستگاه اقوام غیرفارس و پیروان مذهبی غیر از شیعه می‌باشد به اوج خود می‌رسد.

حال اگر کسی بخواهد به بهانه‌ی مذهبی بودن نظام حاکم گستره‌ی تبعیض در ایران را تنها به اقلیت‌های مذهبی محدود سازد و این تبعیض را تنها منحصر به محرومیت ایشان از حضور در اداره کشور و رهیابی به قدرت نماید می‌‌توان و باید در حسن نیت و پایبندی وی به اصول حقوق بشری تردید کرد و ظن قوی داد که این‌جا هم پای همان منافع و مقاصد مورد نظر ایشان در میان است و نگاهی که تنها معطوف به قدرت است.

اشاره درستی که معمولاً در تائید این دیدگاه آورده ‌می‌شود این است که مثلاً یک کُرد شیعه امکان ورود به هئیت دولت را دارد در صورتی که چنین امکانی برای یک کُرد سنی با داشتن تمامی قابلیت‌های لازم وجود نخواهد داشت. با قبول این محدودیت و تأکید بر ستم مضاعفی که بر یک کُرد اهل سنت یا اهل حق (یارسان) در مقایسه با یک کُرد شیعه مذهب می‌رود، باید به این مهم نیز توجه داشت که ورود یک کُرد شیعه در ساختار قدرت تا چه اندازه می‌تواند تأمین کننده خواست کُردهای شیعی باشد و این‌که آن ره یافته به آستان قدرت تا چه اندازه از موقعیت خود در جهت پی‌گیری حقوق یا ایستادگی در مقابل تضیع حقوق این گروه از مردم استفاده خواهد کرد؟ امکان حضور یکی دو تن کُرد شیعه‌ی کرمانشاهی در مقام وزارت طی این 30 سال چه سودی به حال این شهر و مردمش داشته که مثلاً آن کُرد سنی سنندجی از آن بی‌نصیب مانده است؟ مگر نه این‌که هنوز انتصاب استاندار و مدیران ارشد بومی در استانی مثل کرمانشاه با جمعیتی کُرد و اکثریتی شیعه با سخت‌گیری تمام مواجه می‌شود، هنوز کرمانشاه در آمار بالای آسیب‌های اجتماعی ناشی از فقر و بی‌کاری در کشور رتبه‌دار است، عدم توسعه یافتگی و رشد صنعتی در این استان اظهر من الشمس است و…10

نمی‌دانم آن عزیزی که در تائید گفتار کورش زعیم و توجیه این استدلال مثال از تفاوت در رفتار حاکمیت با کُردهای سنی در مقایسه با کُردهای کرمانشاه ‌آورده تا چه اندازه با وضعیت کرمانشاه آشناست که چنین نظری می‌دهد. به عنوان يك كُرد كرمانشاهی كه تبعيض ‌مذهبی را آن‌گونه كه بر آن هم‌تبار و هم‌زبانم در سنندج روا می‌گردد احساس نكرده‌ام اما حقوق ملی و زبانی‌ام بيش از او مورد نقض و سركوب قرار گرفته است در رد این دیدگاه از گذشته و حال کرمانشاه شاهد می‌آورم که طی 70 ـ 80 سال اخیر بر اثر سیاست‌های پیدا و پنهان هویت زدایی از این بزرگ‌ترین شهر کردنشین که از زمان پهلوی‌ها آغاز و پس از انقلاب نیز به همان منوال ادامه یافت. زبان و فرهنگ مردم این شهر و دیار چنان مورد تحقیر و توهین قرار گرفت که شهروندان کرمانشاهی ساده‌ترین راه برای فرار از آن را در تغییر زبان یا حداقل عدم انتقال آن به فرزندان‌شان یافتند و نتیجه آن‌که فارسی صحبت کردن در این شهر ارزش شد و کُردی گفتن نشانه‌ی املی!

به سال‌ها تبلیغ و صدها ترفند چنان در ذهن مردم کردند که با پاک کردن هويت خويش به عنوان يک کُرد و ساختن هويتی جعلی به نام فارس کرمانشاهی، برای ‌خود و فرزندانشان آينده‌ای درخشان به انتظارشان نشسته که تجربه‌ی دهه‌های گذشته و نگاهی به آمار بالای آسيب‌های اجتماعی در اين شهر که اين عدم اعتماد به نفس و بيگانگی از خود نيز در به وجود آمدن آن‌ها بی‌تأثير نبوده، توهم اين خيال واهی در رسيدن به پيشرفت آن هم به واسطه‌ی آويزان شدن بر فرهنگ ديگران و تغيير زبان را نمايان ساخت و می‌رود تا رنگ بازد این دغل کاری و بازجوید هر آن کو دور ماند از اصل خویش تا بدان جا رسد که کُردهای کرمانشاه نیز تبدیل به تهدید شوند!!! 11

پرداختن به این موضوع مجالی دیگر می‌طلبد و این اشاره کفایت می‌کند در رد این‌که مسئله تنها تبعیض مذهبی‌ست و باطل می‌کند مثال آوردن از کُردهای شیعه و سنی در تائید این ادعا را، از آن روی که اگر کُرد سنندجی تنها در مدرسه و سیستم رسمی از حق آموزش و تکلم به زبان مادری محروم شده، من کُرد کرمانشاهی در خانواده و پیرامون خود نیز درد این محرومیت و ممنوعیت را احساس کردم.

***

از آن‌جا که کورش زعیم گفت‌وگو با ادوار نیوز را با ادعای پایبندی به اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد و پشتیبانی از نهادینه گشتن آن در ایران به پایان رسانده است؛ ضمن امید به اصل قرار گرفتن اصول حقوق بشری در تمامی مناسبات و معادلات و ارج نهادن به آن در حوزه خصوصی و عمومی و جا باز کردنش در خرد شخصی و سیاسی هر فرد، در خاتمه‌ی این نوشتار ذکر این مهم را جهت یادآوری ضروری‌ می‌دانم که در نظر داشته باشیم آن‌چه عمل به اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر را الزام آور می‌کند تدوین و تصویب میثاق‌ها و قراردادهای بین‌المللی‌ست که برای اعضای ملل متحد و امضاء کنندگان آن الزام آور می‌باشند.

در این زمینه نیز جهت تحقق هر چه بیش‌تر اصل 26 اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر که حق مسلم یکایک افراد بشر را در برخورداری از آموزش و پرورش به رسمیت شناخته است و در جهت مبارزه با هر نوع تبعیض در امر آموزش و پرورش، یازدهمین اجلاسیه‌ی کنفرانس عمومی سازمان تربیتی و علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) در دسامبر 1960، قرارداد بین‌المللی مبارزه با تبعیض در امر تعلیمات را تصویب نمود که دولت ایران نیز به آن ملحق گردیده و با تصویب پارلمان در سال 1346 رسماً جزء منابع حقوق داخلی شد.

در قرارداد بین‌المللی فوق‌الذکر از جمله دول متعاقد قبول نموده‌اند که لازم است به افراد اقلیت‌های ملی حق داشتن فعالیت‌های آموزشی خاص خودشان من‌جمله اداره مدارس و هم‌چنین بر حسب سیاست هر دولت در امور آموزشی و اجازه استعمال یا تعلیم زبان خاص آن‌ها داده شود، مشروط بر این‌که: اولاً از این حق به نحوی استفاده نشود که افراد اقلیت‌ با فرهنگ و زبان اصلی جامعه بیگانه شده و در نتیجه به حاکمیت ملی لطمه‌ای وارد آید. ثانیاً سطح معلومات در مدارس مزبور پائین‌تر از سطح عمومی تعلیماتی نباشد که مقامات ذی‌صلاح تعیین کرده‌اند. ثالثاً رفتن به این مدارس اختیاری باشد.

در ماده 27 میثاق حقوق مدنی و سیاسی نیز به حق استفاده از زبان مادری اشاره شده و بر اساس اسناد بین‌المللی مانند منشور اروپایی زبان‌های محلی و اقلیت، بر تأمین آموزش در مقاطع پیش دبستانی، ابتدایی، متوسطه تأکید گردیده و توصیه شده است که در مقطع تحصیلات عالی و دانشگاهی نیز چنین امکانی فراهم گردد.

همچنین در بندهای مختلف ماده 14 کنوانسیون چهارچوب حمایت از اقلیت‌های ملی این حق به رسمیت شناخته شده است: 1ـ دولت‌ها متعهدند که حق یادگیری زبان مادری هر شخص متعلق یه اقلیت‌های ملی را شناسایی نمایند. 2ـ در مناطقی که تعداد قابل توجهی از اشخاص متعلق به اقلیت‌های ملی از دیرباز سکونت دارند، اگر تقاضای کافی وجود داشته باشد، دولت‌ها تا آن‌جا که ممکن است و در چهارچوب نظام‌های آموزشی‌شان، تلاش خواهند نمود تا اشخاص متعلق به این اقلیت‌ها از امکان آموزش زبان مادری خود برخوردار شوند. 3ـ اجرای بند 2 این ماده به یادگیری و آموزش زبان رسمی لطمه‌ای نخواهد زد.

بدیهی است این حق در مناطقی از کشور که گروه‌های اقلیت در آن‌جا به صورت متمرکز سکونت دارند از الزام بیش‌تری برخوردار است و همین مهم است که تفاوت وضعیت و جایگاه اقلیت‌ها در کشوری چون ایران با ایالات متحده آمریکا که از سوی آقای زعیم در مصاحبه‌ی مزبور مورد اشاره و مقایسه قرار گرفته است را روشن و مقایسه‌ی آقای زعیم را مردود می‌سازد. از آن روی که در تقسیم بندی زبان‌های محلی یا اقلیت‌ها این زبان‌ها به دو گروه سرزمینی و غیرسرزمینی تقسیم می‌شوند که زبان‌های دسته‌ی دوم به زبان‌هایی اطلاق می‌گردد که برخلاف نوع اول متعلق به بخشی از سرزمین کشور مربوط نیست. از جمله آثار این تقسیم بندی آن است که دول نسبت به آموزش زبان مادری در مدارس عمومی در خصوص زبان‌های سرزمینی تعهد بیش‌تری دارند.12

بنا بر این حق اقلیت‌های ملی ایران در آموزش به زبان مادری در سرزمینی که از دیرباز تاریخ خواستگاه و زادگاه و زیستگاه آنان بوده بسیار فراتر از آنی‌ست که کورش زعیم مرحمت نموده و با بزرگواری تمام در کنار آموزش زبان چینی و سواحیلی برای ایشان مقرر داشته است.

پی نوشت‌:

1ـ ملیت و قومیت در گفت‌وگو با کورش زعیم

2ـ نامه مهندس کورش زعیم به مرتضی حاجی، وزیر آموزش و پرورش پیشین

نامه دکتر پرویز ورجاوند به دکتر محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین

3ـ گلایه‌ای از کورش زعیم / محمد امینی

4ـ پاسخی به گلایه آقای محمد امینی / كورش زعيم

5ـ نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز

6ـ چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید

نوشته‌ای دیگر در نقد مصاحبه‌ی کورش زعیم از سعید پایدار

7ـ ترمینولوژی حقوق ـ تألیف: دکتر محمدجعفر جعفری لنگرودی ـ نشر گنج دانش

8ـ حقوق بین‌الملل عمومی، جلد اول ـ تألیف: نگوین کک دین، پاتریک دییه و آلن پله ـ ترجمه: حسن حبیبی ـ اطلاعات

9ـ عصبانیت قوم گرایان از مصاحبه‌ی مهندس زعیم / آرش رحمانی

10ـ اگر از منظری دیگر به این حضور بی‌ثمر در قدرت نگاه کنیم اشاره به نمایندگان زن در مجلس هشتم که در بحث مربوط به لایحه «حمایت از خانواده» یا به عبارت بهتر «لایحه ضد زن» در موافقت و اصرار بر تصویب آن از برخی مردان نماینده نیز موثرتر عمل نمودند گویای رد این ادعا خواهد بود که صرف حضور چند کُرد یا چند زن در هیئت دولت یا مجلس شورا تأمین کننده حقوق ایشان و نافی تبعیض علیه آنان خواهد بود.

11ـ اشاره‌ای غیرجدی به بخشی از سخنان سعید حجاریان در گفت‌وگو با هفته‌نامه روژهه‌لات: «همه چيز بستگی به رفتار حاكميت دارد، اگر درست عمل كند كُردها هر كجای دنيا كه باشند فرصت‌های مناسب اين حوزه تمدنی برای رشد، بسط و ارتقا آن هستند اما اگر بد عمل كنيم (مانند آن‌چه كه در سال‌های اخير شاهد آن هستيم) كُردهای بیجار و كرمانشاه هم می‌توانند تبديل به تهديد شوند تا چه رسد به كُردهای مهاباد و سنندج!»

موردی که سعید حجاریان به درستی در این مصاحبه به آن اشاره می‌کند این‌که: «مسئله مذهب هم به گونه‌ای است كه به نظر نمی‌‌رسد خود كُردها در مؤلفه‌های هويت ‌سازشان خيلی به آن تكيه كنند.»

مطالعه کامل این مصاحبه به خوانندگان توصیه می‌گردد تا نگاه روشن‌تر و واقع‌ بین‌تر آقای حجاریان به مسئله‌ی اقوام در مقایسه با دیدگاه‌های «شونیستی» که به تعبیر ایشان «حتی منكر قوم بودن كُردها هستند» آشکار شود.

۱۲ـ در نگارش این بخش از نوشتار از دو کتاب «تاریخچه و اسناد حقوق بشر در ایران» نوشته‌ی‌ شیرین عبادی و «حمایت از اقلیت‌ها در حقوق بین‌الملل» تألیف دکتر ستار عزیزی بهره گرفته شده است.

برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها آقای زعیم و نقد آنها مراجعه کنید به :

ملیت و قومیت در گفتگو با کورش زعیم

راه رهایی از کابوس و دوگانگی ( نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم ) / سعید پایدار

نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز / محمود سعید زاده

نرود میخ آهنین بر سنگ / نقدی بر گفتار کورش زعیم با ادوار نیوز

از خلیج عربی تا دریای مازندران / نقد “سیاست یک بام و دو هوا” در جبهه ملی ایران

1 دسامبر 2010 Posted by | فارسی, فدرالیسم, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, حقوق اقوام, دموکراسی | , , , , , , | 6 دیدگاه

ملیت و قومیت در گفتگو با کورش زعیم

کانون دمکراسی آزربایجان : در راستای ایجاد فضای گفتگو و نقد افکار  و جهت آشنایی خوانندگان محترم با دیدگاه گروههای سیاسی ایران درباره مساله ملیت ها ابتدا مصاحبه مهندس کورش زعیم با سایت ادوارنیوز و در روزهای آینده سه نقد منتشر شده درباره این مصاحبه و دیدگاههای جبهه ملی را بازنشر خواهیم نمود امیدواریم که مورد توجه خوانندگان محترم قرار گیرد

ادوارنیوز:(گفتگو از نجات بهرامی) / دوشنبه، 6 آبان 1387

اگر امکان دارد در ابتدا بفرمایید تعریف شما از» ملیت «و » قومیت» و نیز تفاوت این دو با هم چیست و به عبارتی چه فاکتورها و عواملی باعث تفکیک در تعریف این دو می شود؟

کورش زعیم: در این رابطه ما باید تابع تعریف های رسمی بین المللی باشیم. از ديدگاه من ملت (Nation) يك تعريف بين‌المللي دارد يعني مردمی که در درون مرزهای سیاسی تعریف شده یک کشور زندگی می کنند و زبان، قانون‌اساسي و دولت مشترک دارند. کشور هم به موجودیتی می گویند که مرزهای مشخص داشته باشد، دارای جمعیت باشد و دولتی با شخصیت بین المللی داشته باشد. واژه های ملت و خلق را که تجزیه طلبان برای جداانگاری مردم بر پایه گویش بکار می برند، اختراع شوروی بود که در تبلیغات خود برای جدا کردن مناطق جغرافیایی از هم بکار می برد. اما قوميت يا (Ethnicity) شامل مردم مهاجري می شود كه از کشور نیاکانی خود به کشور دیگری مهاجرت می کنند، در اقلیت قرار می گیرند و زبان و آیین های فرهنگی متفاوتی از ملت میزبان دارند. اینها را تا هنگامی که در فرهنگ ملت میزبان ذوب نشده‌اند می توان اقلیت یا قومیت نامید. البته در فرهنگ کشورهای کهن مانند ایران که در طی هزاره ها موجهای مهاجرت و یورش قومها را تجربه کرده، قومیت معنای متفاوتی پیدا می کند. یکی قوم به معنای تیره های یک نژاد که در زمانهای مختلف از تاریخ کشور به اینجا مهاجرت کرده اند، مانند آریایی ها که در سه موج عمده به نام قوم های ماد، پارس و پارت به ایران آمدند. اینها تیره های ایرانی هستند و در طی هزاره ها آن چنان در هم آمیخته شده اند که فقط نام های آنها در کتاب های تاریخ باقی مانده است و اکنون مسخره است که بلوچان، خراسانیان، گرگانیان، گیلکان، لران، آذربایجانیان و کردان را قوم های متفاوتی از بدنه ملت ایران بخوانیم، مگر اینکه مقاصد مشکوک سیاسی داشته باشیم. این مانند آنست که در فرانسه فرانک ها و گل ها ادعای جدایی قومی کنند، یا در انگلستان، انگل ها و ساکسون ها.

گذشته از تعریف واژگانی، و با توجه به مسائلی که در کشور ایران و در رابطه با حقوق اقوام ایرانی مطرح است، اگر امکان دارد خواسته ها و مطالبات جریانات مختلف قومی را در داخل و خارج از کشور به صورت گذرا سطح بندی کنید؟ به عبارت دیگر، طرح مطالبات قومی هم اکنون در چه سطوحی و از جانب چه کسانی بیشتر مطرح می شود؟ هدف آنان چیست؟

کورش زعیم: به‌عقيده‌ من، ما در ايران مسئله‌اي به نام قوميت به‌ طوري‌كه مجزا از بدنه‌ ملت و مسائل کلی و‌ ملي ما باشد، نداريم. اگر بخواهیم از قوم در ایران نام ببریم، شاید هم میهنان ترکمن ما که از زمان یورش مغول در ایران ساکن شده اند و تا حدودی فرهنگ خود را حفظ کرده اند شایسته چنین تعریفی باشند، یا بخشی از هم میهنان عرب ما که در واقع طایفه های مهاجر عرب بوده اند و تا حدودی فرهنگ طایفه ای خود را حفظ نموده اند. این دو گروه نیز پس از چند صد سالی که در ایران زیسته اند جزوی جدانشدنی از ایران و ایرانی هستند و خود بارها برای حفظ تمامیت ارضی کشور جانفشانی ها کرده اند.

دشواری ما در ایران پس از انقلاب، تبعیض مذهبی است نه قومی. این حاکمیت است که با اعمال محدودیت و محرومیت، نسبت به همه اقلیت های مذهبی ستم روا داشته، آنها را از حقوق قانونی شهروندی خود محروم ساخته و از مشارکت آنها در تعیین سرنوشت و اداره کشور محروم ساخته،و مسبب بسیاری از نارضایتی هایی است که به تدریج با دخالت و تحریک و تبلیغات بیگانگان رنگ قومی به آن زده شده. در واقع، حاکمیت همه شهروندان را در همه زمینه ها و شئون زندگی محدود و محروم و مستاصل کرده، و در شرایطی که وجهه بین المللی ایران به پایین ترین  سطح خود در تاریخ رسیده و ناامیدی از آینده ایجاد انگیزه گریز از مرکز کرده و مغزها و سرمایه ها را در طی سه دهه گذشته به بیرون از کشور فراری داده، طبیعی است که در مناطق مرزی، مردمی که امکان فرار به کشورهای پیشرفته را ندارند، تحت تاثیر تبلیغات شیطنت بار کشورهایی قرار گیرند که اکنون قصد دارند در ارضای شهوات قدرت طلبی و گسترش نفوذ، مردم ناراضی و مستاصل را به سمت جدایی از میهن بکشانند.

بنابراین، من خواسته ها را به دو دسته بخش می کنم. یکی خواسته های به حق مردمی که تحت ستم و تبعیض مذهبی بوده و خواستار حقوق قانونی و مدنی خود هستند و می خواهند در اجرای آیین های خود آزاد باشند، در تمام شئون اداره کشور سهیم باشند و سهم متناسبی از توسعه اقتصادی را ببرند. این هم میهنان ما باید مورد حمایت همه مردم ایران قرار گیرند، چون خواسته آنان به حق و خواسته همه ملت ایران است. دوم، بخش بسیار بسیار کوچک، ولی پر سر و صدایی که با پشتیبانی مالی و تبلیغاتی بیگانگان، به ویژه برخی از همسایگان حق ناشناس، مردم را با اظهارات دروغ و تحریک آمیز، با تحریف تاریخ و سرقت از هویت ملی ایرانیان، برای هویت سازی کاذب، مردم ناراضی را فریب می دهند و زمینه های اندیشه جدا بودن را پی ریزی می کنند. در هر حال، من از استواری همیشگی هم میهنان آذربایجانی و کردمان در حفظ کیان ایران مطمئن هستم و نیز اینکه آنان که فرزندان هوخشتره و کورش هستند، هرگز خود را به چنگیز و تیمور منتسب نخواهند کرد.

دسته اول، با تغییرات بنیادین در حکومت مرکزی ایران، استقرار دموکراسی، و اجرای قانون و بازگشت حقوق مدنی و بشری به ملت ایران، نارضایتی هایشان کاهش خواهد یافت و همانند گذشته فداکارترین نگهبانان هویت فرهنگی و مرزهای ایران خواهند بود. دسته دوم، در شرایط دموکراسی و آزادی های مدنی در ایران و آغاز توسعه اقتصادی، زمینه را برای تبلیغات خیانت آمیز از دست خواهند داد، بسیاری از آنان به آغوش میهن باز خواهند گشت و بقیه به دامان پشتیبانان خود فرار خوهند کرد. شاید هم آنگاه به استخدام خودمان درآیند تا اربابان سابق خود را نگران کنند.

پرسش: به نظر شما اشکال و مانعی برای استفاده اقوام ایرانی از زبان خود در سطح مناطق و در مدارس وجود دارد؟ البته با محوریت زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشور. با توجه به اینکه ما در ایران زبانهای ترکی، کردی و عربی هم داریم که همراه با فرهنگ و آداب و رسوم خاص خود می توان به آنها این حق را داد که در شرایط حاضر خود و زبان و فرهنگ خود را قربانی تسلط یک زبان به نام فارسی بدانند. به نظر شما در این شرایط تنوع فرهنگی در کجا جای می گیرد؟

کورش زعیم: شوربختانه بخشی از تبلیغات ضد فرهنگی پان های متکی به برخی همسایگان کم کم توسط برخی از خود ما هم باور شده است. زبان رسمی کشور زبان فارسی دری است که ما فارسی می نامیم. این زبان پس از دویست سال سلطه اعراب بر ایران که سده های تاریک تاریخ و فرهنگ کشور به شمار می آید، توسط سامانیان در ایران رواج یافت. زبان ما پیش از آن پهلوی بود: پهلوی جنوبی و پهلوی شمالی. زبان هم میهنان ما در شمال باختری کشور همان پهلوی شمالی است که پس از یورش مغول به ایران و سپس سلطه سلجوقیان مغول، با بسیاری واژگان ترکستانی و مغول آمیخته شد. آنها زبان نوشتاری نداشتند. به همین دلیل برای صدها سال بقای مغولان در آسیای باختری و اروپای خاوری به شکل حکومت سلجوقیان و سپس امپراتوری عثمانی، همین زبان فارسی، زبان رسمی و دیوانی آنها بود. اکنون هم زبان مردم ترکیه بیش از چهل درصد فارسی است. در واقع، عثمانیان مغول خود نقش مهمی در ترویج زبان فارسی ایفا کردند و فارسی را در سراسر امپراتوری خود از ترکستان چین تا یوگوسلاوی گسترش دادند. از زمان سلطه کمونیسم بود که زبان روسی بطور اجباری جانشین زبان فارسی در ترکستان و آسیای مرکزی و قفقاز شد. ترکستانیها، ازبکها و قرقیزهایی که در آن زمان به عربستان مهاجرت کردند، هنوز به فارسی سخن می گویند. در قفقاز هم تا اوایل سده بیستم که روسها دوباره طمع خاک ایران را کرده و قصد منظم کردن آذربایجان به خاک شوروی را داشتند، زبان روسی و ترکی را به اجبار جانشین زبان فارسی کردند.

زبان عربی را نیز دانشمند ایرانی اهل شیراز، سیبویه، دارای دستور زبان و صرف و نحو به شکل کنونی آن کرد. بنابراین، زبان ایرانیان در سراسر گستره فرهنگی ایران زمین، فارسی بوده است. کما اینکه هنوز کشورهایی در این منطقه، مانند افغانستان و تاجیکستان و بخشهایی از کشورهای دیگر آسیای میانه، قفقاز تا اروپای خاوری این زبان را حفظ کرده اند. زبان رسمی هندوستان، پاکستان، بنگلادش، کشمیر و خاور چین تا زمان سلطه انگلستان بر هندوستان و استرتژی آنها برای ایرانی زدایی و قطع نفوذ ایران، زبان فارسی بوده است.

اکنون هم این زبان، زبان رسمی و وسیله ارتباطی و همبستگی همه شهروندان ایران است. هر گونه اقدام به فارسی زدایی را می توان یکی از ابعاد تضعیف یکپارچگی کشور و جزوی از برنامه های بیگانگان برای خرد کردن ایران دانست.

در حالیکه زبان رسمی و دیوانی ایران باید از کودکی آموزش داده شود، و مدارس دولتی که با بودجه همه ملت ایران اداره می شوند، باید فقط زبان رسمی را که وسیله ارتباطی همه ملت ایران است، آموزش دهند. هیچ منعی برای آموختن هر زبان دیگر نباید وجود داشته باشد. مدرسه های خصوصی می توانند زبان چینی و سواهیلی را هم آموزش بدهند و کسی نباید جلو آنها را بگیرد. کما اینکه برای مثال در گیلان، مازندران، روستاهای استانهای مرکزی اصفهان و یزد و فارس هم مردم به گویش یا زبان هایی سخن می گویند که هیچکس بجز خودشان آنها را نمی فهمد. در استانهای شمالی ایران دهها زبان و گویش در خانواده ها صحبت می شود. ولی اینکه ما بیاییم آموزش زبان ترکی اسلامبولی را به کودکان در استانهای آذربایجان ایران ترویج دهیم، این نشانگر نقشه های دراز مدت برخی همسایگان دارد که به دست هموطنان گمراه و شاید خائن اجرا می شود.

کردی هم یک زبان ایرانی است. کردان همراه با آذریان کهن ترین و اصیل ترین ایرانیان هستند. اگر واژه های بیگانه را از کردی و آذری خارج کنیم همان است که همه ما سخن می گوییم، البته با لهجه ای متفاوت. من بر این باور هستم که اگر روزی دوباره دارای فرهنگستانی شدیم که سواد و انگیزه لازم را داشت، زبان فارسی را می توان با کاربرد واژه های اصیل و کهن کردی و آذری بسیار غنی تر از این کرد و از واژگان بیگانه بی نیاز ساخت.

شرایط فرهنگی و تنوع قومی در ایران از نظر شما چه ملزوماتی را در عرصه سیاسی ایجاب می کند؟ اداره چنین سرزمینی و مدیریت بر چنین مردمی چه لوازم و ابزاری را در عرصه سیاسی لازم دارد؟

کورش زعیم: اگر کشور ما را دارای تنوع قومی می پندارید، پس ایالات متحده امریکا را هم باید دارای تنوع قومی بدانید. در واقع مسئله آنها باید بیشتر و بزرگتر از ما باشد، زیرا آنها فقط دویست سال برای آمیختن اقوام خود وقت داشته اند و ما بیش از دوهزار سال. آنها چکار می کنند؟ دموکراسی را برقرار کرده اند، همه مردم بدون توجه به ریشه، زبان، رنگ و مذهب در همه زمینه های تعیین سرنوشت و اداره کشور مشارکت دارند. همه به یک زبان سخن می گویند، یعنی تا شما زبان انگلیسی را نیاموزید، نمی توانید تابعیت امریکا را بدست بیاورید. زبان رسمی در همه مدارس و در همه مدارج اجباری است. شما نه تنها هیچ مدرسه ای را ندارید که زبان انگلیسی را آموزش ندهد، بلکه هیچ کس هم جز این نمی خواهد. در حالیکه همه مهاجران تلاش دارند زبان رسمی را خوب بیاموزند و در فرهنگ امریکا ذوب شوند، آیین های ویژه خود را نیز آزادانه اجرا می کنند و در خانه هایشان زبان پیشین یا مورد علاقه خود را تکلم می کنند. وقتی در کشور ما اینگونه پرسش ها مطرح می شود، به خاطر اینست که دموکراسی نیست، آزادی نیست، رفاه نیست، پیشرفت نیست و غروری نیست. برعکس، دیکتاتوری هست، تبعیض هست، خشونت هست، فساد هست، سقوط اقتصادی هست و سرافکندی.

برخی از فعالان سیاسی بارها از راه حلی به نام » پلورالیسم» برای رسیدن به دموکراسی از سویی و احقاق حقوق اقوام از سوی دیگر صحبت کرده اند. به نظر می رسد این واژه و بسیاری دیگر از اصطلاحات در حیطه سیاسی و فکری ایران از یک خاصیت انتزاعی و غیر اجرایی برخوردارند که آنها را از عرصه عمل بیرون می برد و هیچ پشتوانه اجرایی هم ندارند. آیا فکر نمی کنید فدرالیسم عاملی است کاملا اجرایی برای شکستن تمرکز قدرت و از بین بردن لبه های تیز آن و رسیدن به یک ثبات پایدار که هم حقوق اقوام ما تامین شود و هم تفکر تجزیه طلبی را از میدان خارج سازد؟

کورش زعیم: فدرالیسم هنگامی کاربرد دارد که ملت هایی یا کشورهایی برای منافع مشترک و تقویت توان گروهی، گرد آیند و یک دولت مرکزی تشکیل دهند. مانند امریکا که استانهای کنونی پیش از همبستگی، همگی یا مستقل بودند یا در مالکیت یک کشور دیگر. در آنجا، تنها راه یکپارچه شدن، فدرالیسم بود. همین شرایط در آلمان پس از دوران فئودالیسم وجود داشت. ما هم در آغاز ایجاد امپراتوری هخامنشی برای همبسته کردن دولت شهرها و کشورهای کوچکی که تسخیر یا هم پیمان شده بودند، کشور را بصورت فدرال اداره می کردیم. ولی در شرایط کنونی، که ایران یکپارچه است، تنها راه، برقراری دموکراسی و تضمین حقوق برابر برای همه شهروندان و فرصت مشارکت در تمامی شئون اداره کشور برای همه، بدون توجه به مذهب است. افزون بر آن، همانگونه که من بارها اظهار کرده ام، روستاها، شهرها و استانها، همانند دولت مرکزی، باید دارای مجلس شورا باشند و باید بتوانند نمایندگان و مدیران سیاسی خود را خود با رای آزاد برگزینند. فراموش نکنید که در شرایط کنونی که کشور ما در بدترین شرایط ممکن سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بسر می برد، مردم از دولت مرکزی گریزان هستند، کشورهای بیگانه با شدت تمام در حال تبلیغات جداسازی فرهنگی و زبانی هستند و کشورهای تازه به دوران رسیده پیرامون ما هنوز خانه خود را سامان نداده در آزمندی خاک ما تلاش می کنند، یک سامانه سیاسی فدرال کار آنها را آسان می کند. یعنی در واقع ما چیزی را وجود ندارد، یعنی جدایی تاریخی، فرهنگی، قومی، مذهبی یا زبانی، آن را مهر تایید می زنیم.

از بین بردن تمرکز قدرت را با استقرار دموکراسی و انتخابی کردن همه مقام های سیاسی می توان انجام داد. اگر شما طرح پیشنهادی مرا برای آینده ایران بخوانید، خواهید دید که من نه تنها انتخابی شدن دهدارها، شهردارها و استانداران را پیش بینی کرده ام، بلکه برای مردمی تر کردن مجلس شورا، پیشنهاد کرده ام که بجای انتخاب مثلا سی نماینده برای تهران یا شش نماینده برای تبریز، شهرها به حوزه های انتخابی محلی تقسیم شوند و در تهران یک نماینده از هر حوزه سی گانه انتخاب شود. افزون بر آن، من پیشنهاد کرده بودم که افزون بر مجلس شورای ملی، یک مجلس استانها (یا مجلس مهستان) هم ایجاد شود که در آن از هر استان بدون توجه به وسعت و جمعیت استان فقط دو نماینده انتخاب شوند تا صدای همه استانها یکسان در مرکز شنیده شود. همه لایحه ها آنگاه باید توسط هر دو مجلس تصویب شوند.

شما به طورکلی طرح مطالبات قومی را تا کجا مجاز می دانید؟ به شکل واضح یک کرد به عنوان مثال تا چه سطحی می تواند از مطالبات خود سخن بگوید؟

کورش زعیم: من می گویم که همه شهروندان ایران در سراسر ایران حقوق یکسان دارند. این حقوق از آنها سلب شده و باید با کمک همه شهروندان ایران این حقوق به آنان بازگردانده شود. هیچ کس به بهانه سکونت در جای خاصی از کشور حقوقی فراتر از دیگران ندارد، هرچند که حقوق او بیش از دیگران پایمال شده باشد.

گذشته از اینکه مسئله اقوام چه تاثیری در شرایط سیاسی ایران دارد و یا چه راه حلی برای آن در شرایط فعلی به نفع یا ضرر ماست ، یکی از عوامل مهم دیگری که در این عرصه باید مورد توجه قرار گیرد ، بعد حقوق بشری آن است که گاهی اوقات با منافع و یا خواسته های ما می تواند در تعارض باشد. شما در نگاه به مقوله اقوام چه تعامل و احیانا تضادی را بین منافع ملی و تمامیت ارضی ایران از یک سو و رعایت و پایبندی به حقوق بشر از سوی دیگر می بینید؟

کورش زعیم: من همیشه پشتیبان و خواستار رعایت حقوق بشر در ایران بوده ام. من باور دارم که بیانیه جهانی حقوق بشر سازمان ملل که ایران امضا کننده آن است، باید در ایران نهادینه شود. من باور دارم که قانون اساسی ما نباید بهیچ وجه در تضاد با بیانیه حقوق بشر باشد، زیرا این ما ایرانیان بودیم که حقوق بشر را پایه گذاری کردم و امیدوارم که در آینده ای نه چندان دور، بتوانیم دوباره در این راستا پیشتاز باشیم.

سوالی هم از شرایط منطقه ای موثر بر این بحث. آیا عراق با توجه مسائل مهم بین المللی و منطقه ای به سمت تجزیه حرکت می کند؟ با توجه به اینکه بر خلاف ایران، اقوام عراقی دیر زمانی نیست که تحت لوای یک حکومت و دولت به صورت یک کشور زندگی می کنند و شاید بتوان از این لحاظ میان این کشور و ایران تفاوت قائل شد.

کورش زعیم: در شرایط کنونی، تجزیه عراق به سود ما نیست و باید کمک کنیم تا رخ ندهد. البته، ترکیه بیش از ما از تجزیه عراق هراس دارد، زیرا به علت وجود شوونیسم ترک گرایی در ساختار قدرت، و بیگانگی هویت ترک برای کردان ساکن ترکیه که ایرانی تبار و آریایی هستند، تجزیه عراق یکپارچگی ترکیه را به خطر می اندازد. یکپارچگی عراق بستگی زیادی به سیاست خارجی ایران در منطقه دارد. اگر جمهوری اسلامی هر چه زودتر فعالانه برای ایجاد ثبات و آرامش در عراق نکوشد و همین سیاست تنش زایی را پی بگیرد، شعله هر جنگ داخلی در عراق دامن ایران را خواهد گرفت و ایران بیش از همه بازنده خواهد بود. در شرایط کنونی ما نه تنها هیچ جاذبه ای برای کردان عراق و حتا ترکیه نداریم، بلکه هرگونه جنبش استقلال طلبانه در عراق، مرزهای ما را به روی بی ثباتی و درگیری هایی که هرگز به سود ما نخواهد بود باز خواهد کرد. 

http://www.advarnews.us/idea/8121.aspx

برای آشنایی بیشتر با دیدگاهها آقای زعیم و نقد آنها مراجعه کنید به :

از اصالت تا حقارت ( نقدی بر مصاحبه‌ی کورش زعیم تحت عنوان “ملیت و قومیت” ) / کاوه کرمانشاهی

راه رهایی از کابوس و دوگانگی ( نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم ) / سعید پایدار

نقدی بر مصاحبه مهندس زعیم با ادوار نیوز / محمود سعید زاده

نرود میخ آهنین بر سنگ / نقدی بر گفتار کورش زعیم با ادوار نیوز

از خلیج عربی تا دریای مازندران / نقد “سیاست یک بام و دو هوا” در جبهه ملی ایران

1 دسامبر 2010 Posted by | فارسی, ملیتهای ایران, مصاحبه - دانیشیق, باخیش - دیدگاه, حقوق اقوام, دموکراسی, دمکراسی, زبان مادری | , , , | 2 دیدگاه

   

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: