کانون دمکراسی آزربايجان

Azərbaycan Demokrasi Ocağı / Azarbaijanian Democracy Institute

چگونه نمیتوان ازوحدت سرزمینی ایران دفاع کرد؟ / عباس جوادی

کانون دمکراسی آزربایجان : جناب جوادی در این یادداشت بر موضوع مهمی از مصاحبه آقای طباطبایی با مهرنامه انگشت نهاده است که به وضوح دیدگاه نژادگرایانه طباطبایی را بر آفتاب می افکند و بر همین مبنا منشا سایر اظهارات سخیف و جاهلانه وی در مورد زبان ترکی بیش از پیش و بصورت بدیهی آشکار می گردد که چیزی جز نژادباوری و اصالت خون و ظاهر و … است . حتی اگر فردی با بخشی از حقوق بشر از جمله حق تحصیل به زبان مادری مخالفت کند حرجی بر او نیست ولی  اظهارات نژادپرستانه از جنس ابراز عقیده نبوده و در همه جای دنیا وجه کیفری شدیدی دارد که در صورت وجود نظم و سنت حقوقی اصولی حتی قابل پیگرد نیز میباشد ( معلوم است که ما واقعیت و شرح ماجرا را وصف میکنیم و تا فرهنگ سازی کامل ، حتی محاکمه این فرد را مفید ارزیابی نمی کنیم و معتقدیم این افراد را  قبل از برخورد حقوقی باید در دوره هایی خاص آموزش داد تا دچار چنین گفتارهای نژادپرستانه ای نشوند ). 

عباس جوادی – مصاحبه «مهرنامه» با دکتر سید جواد طباطبائی در محیط مجازی  و محافلی که بهر دلیلی نسبت به موضوع اقلیت ها و اقوام ایران علاقه ای دارند سر و صدا و گرد وخاک زیادی بپا کرده است که احتمالا نیت دکتر طباطبائی نبود. من مطمئن نیستم که همه کسانی که در این مورد نظرداده اند اصولا این مصاحبه را خوانده اند یا نه. مصاحبه، اگر چاپش کنید، 21 صفحه است و اصولا در مورد زندگی خود دکتر طباطبائی، تحصیلات وکار دانشگاهی ایشان است. اما حدود 20 درصد مصاحبه از طریق خاطرات گذشته و شخصی دکتر طباطبائی از تبریز به ماجرای پیشه وری وصل میشود و کشیده میشود به وضع کنونی، مسئله تجزیه طلبی، نقش کشور های خارجی در تحریک مسئله قومی درایران و در ضمن موضوع طرز حکومتداری جمهوری آذربایجان و بقول آقای طباطبائی «مسخره» و حتی «ابلهانه» بودن ادعاهای موجود در این کشور همسایه و بین پان ترکیست ها در ارتباط با «ترک بودن زرتشت» و «آذربایجانی بودن ابن سینا» (!)

عیاس جوادی

عیاس جوادی

در باره هیچ کدام از این موضوعات بیان شده از طرف دکتر طباطبائی من ندیده ام کسی اعتراضی، حد اقل اعتراضی جدی کرده باشد. اعتراضات اصلی بر سر یکی دو مسئله است که دکتر طباطبائی در مورد جایگاه زبان و فرهنگ ترکی آذری، غنای آن، یکه تاز بودن زبان فارسی در تحصیل و رسانه ها و موضوع حق تحصیل و تدریس زبان های غیر فارسی کشور گفته اند، و بسیار تند و حتی گاه بصورت توهین آمیز و تحقیر کننده گفته اند.

از تمام مصاحبه چنین بر میاید که یک نگرانی جدی دکتر طباطبائی عبارت از «وحدت سرزمینی ایران» است. درک این نگرانی مشکل نیست. اما بنطر بنده طرزی که آقای دکتر در مورد زبان ها و فرهنگ های غیر فارسی ایران از جمله ترکی آذربایجان و کُردی سخن گفته اند، بجای آنکه به وحدت و برابری ملی ایران و ایرانیان کمک کند، ناخواسته از طریق توهین و تحقیر نسبت به زبان های اقلیت ها، جرقه نفاق به خرمن زندگی مشترک اقوام ایران میاندازد. یک مثال:

کمتر کسی را پیدا می‌کنم که حس ترک بودن را بر احساس ملیت ایرانی ترجیح دهد. البته ترک را به مسامحه به کار بردم. آذربایجانی‌ها ترک نیستند، بلکه ایرانیانی هستند که به یکی از شاخه‌های زبانی مشتق از ترکی سخن می‌گویند؛ مهاجرانی ترکی یا ترکمانی که به تدریج در مناطق روستایی آذربایجان ساکن شده بودند به تدریج با ساکنان اصلی در هم آمیخته و در آن مستحیل شده‌اند. حتی امروزه رگه‌های ظاهر ترکی را در ساکنان برخی روستا‌ها می‌توان دید، اما در شهرهای بزرگ چنین نیست.

اینکه آذربایجانی ها را میتوان «ترک» نامید یانه میتواند مورد بحث روشنفکری باشد. خود آقای طباطبائی در همین مصاحبه زبان مادری خودشان را گاه «آذری» و گاه فقط «ترکی» مینامند. تا جائیکه من میدانم مردم آذربایجان مثل خود آقای طباطبائی زبانشان را «ترکی» («تورکی») مینامند و خودشان را «ترک» («تورک»، در برابر «فارس» یعنی فارسی زبانها) که بنظرم این خودش نشانه آن است که در اینجا تعابیر ترک و فارس، زبان نخست و یا مادری این دو گروه را مشخص میکند و نه قومیت و ملیت و نژاد آنها را. بنظر بنده یک اشتباه جدی دکتر طباطبائی در اینست که تعبیر«ترک» را در مورد آذربایجانیان ایران (درست مانند پان ترکیست هائی که در این مصاحبه آنها را مورد انتقاد قرار میدهند) بمعنای «نژاد» و ظاهر فیزیکی میگیرند و نه زبان و حتی در آخر این جواب از «رگه های ظاهر ترکی» (!) بعضی ساکنان روستاهای آذربایجان سخن میگویند در حالیکه مردم شهر ها «با ساکنان اصلی در هم آمیخته مستحیل شده اند.» اولا آن فرض نخست درک «نژادی» از تعبیر «ترک» بنظر بنده غلط است. ثانیا باین ترتیب من به جرات میتوانم ادعا کنم که نگاه دکتر طباطبائی به کلیت ایرانیان و ملت ایران نه «شهروند بنیاد» بلکه «نژاد بنیاد» است چرا که گویا آنان که «ظاهر ترکی» دارند ساکنان اصلی نیستند، از ما نیستند و بیگانه اند در حالیکه کسانی که مستحیل شده اند «خودی» هستند و از ما هستند.

آقای دکتر، با عرض معذرت، این نگاه شما اولا از بیخ و بن غلط است. همه اعضای این ملت صرفنظر از «ظاهر ترکی» و یا «رگه هائی از آن» و یا ظواهر دیگری از قبیل رنگِ سیاه پوست و شکل چشم و دماغ و غیره شهروند های برابر حقوق ایران هستند، و یا باید باشند، کشوری که همه آنها و در راس آنها آذربایجانیان و اقوام ترک زبان در تاریخ ایران یکجا با دیگران ساخته و حراست کرده اند. بفرض که ظاهر یک عده هم بیشتر عربی و یا آسیای مرکزی و یا بور است. میخواهید آنها را هم تفکیک و با معیار های ظواهر و رگه های خود ارزیابی بفرمائید؟ اصلا مشخصات «ظاهر ایرانی پاک» که فرضی است که این حرفهایتان را بر آن مبتنی میکنید کدامند؟ خود آن ظاهر کدام «رگه» ها را دارد که شما نمی پسندید؟ ثانیا اینکه این نگاه تفرقه افکنانه و دشمنی برانگیز است و اگر وسعت گیرد و از طرف حکومت هم مستقیما و یا تلویحا تائید و حمایت شود، میتواند خدای نکرده نزاع داخلی را سبب گردد که حتما شما خواهان آن نیستید.

و بالاخره دکتر طباطبائی قبول میکنند که در ایران همیشه زبان ها و اقوام مختلفی وجود داشته اند، اما:

زبان‌های محلی ایران، اعم از زبان‌های ایرانی و غیر ایرانی، آذری یا کردی و… زبان‌های فرهنگی مهم نیستند. از آذری آذربایجان شمالی واژه‌های فارسی را حذف کرده‌اند، اما ناچار روسی وارد شده است. شاهکار زبان آذری کنونی‌‌ همان حیدر بابایه سلام است و بیش از آن نمی‌توان بسطی به آن زبان داد. می‌توان مجبور کرد که آذربایجانی‌ها فارسی را فراموش کنند و جز به زبان آذری تحصیل نکنند، اما روسی یا انگلیسی جای فارسی را خواهد گرفت.

بگفته آقای طباطبائی حتی در دوران حکومت چندین صد ساله ترک زبانان در ایران هم نه ترکی، بلکه فارسی مورد تشویق و ترغیب حکومت ها بوده است (که درست است) و نتیجه گیری میکنند که در ایران با وجود کثرت زبانها هیچوقت و هرگز تعارضی و زوری در ممنوعیت زبانهای غیر فارسی نبوده و ملت خود فارسی را بعنوان تنها زبان تحصیل و تدریس ترجیح داده است.

…تعارضی وجود نداشته است که بخواهد برطرف شود. اما اینکه برخی می‌گویند شما تحت ستم بوده‌اید و نمی‌دانستید که دارند به اجبار زبان فارسی را در مدارس به شما می‌آموزانند، مسأله جدیدی است که پشتوانه فرهنگی و تاریخی ندارد و نشات گرفته از ایدئولوژی‌های جدید است. گمان نمی‌کنم برخی کسانی که این سخنان را می‌پراکنند مجانی این کار را می‌کنند. من یک بار گفتم که در ایران همه چیز و همه کس متولی دارد، جز ایران. من در میان دوستان آذری خارج که برخی از آن‌ها حتی از امپریالیسم فارسی و غیره سخن می‌گویند هیچ یک را ندیده‌ام که به بچه خود ترکی هم یاد بدهد. اما همین‌ها از پاریس و لندن و نیویورک شعار می‌دهند که بچه‌های تبریزی باید ترکی درس بخوانند. مگر در زبان آذری چه منابع اساسی فرهنگ بشری وجود دارد که اینان می‌خواهند مدرسه آذری درست کنند و زبان امپریالیستی فارسی را تعطیل کنند؟ کل منابع ادبی موجود آذری را می‌توان در دو ترم در دانشگاه برای پان‌ترکیست‌ها تدریس کرد. من مخالفتی با این تدریس ندارم و ضروری نیز هست. حیدر بابای شهریار یک اثر بزرگ ادبی است. من اگر فارسی زبان می‌بودم و دانشجوی سال دوم دانشگاه، در چنین کلاسی شرکت می‌کردم و یاد می‌گرفتم. اما ادعاهای پان‌ترکیست‌ها از سنخ دیگری است.

صرفنظر از اینکه دکتر طباطبائی طبق معمول روش شرقی و ایرانی همه گناه ها را بگردن «خارجیان» میاندازند بدون اینکه در خود ما گناهی ببینند، بنظرم آقای دکتر یا واقعا از تاریخ همین 90-100 سال اخیر بی اطلاع هستند و یا اینکه از روی احساسات دانسته های خود را کتمان میکنند. هیچ شکی نیست و در این مورد بارها و بارها نوشته شده و گفته شده که ممنوعیت تحصیل و تدریس و انتشارات بزبان ترکی و کُردی و غیره چیزی است که از زمان رضا شاه شروع شد و نه بصورت غیرمستقیم بلکه مستقیما و همراه با بخشنامه و دستور و مجازات اجرا گردید. تا رضا شاه چنین چیزی نبود زیرا نظام مرکزی آموزش و پرورش، دادگستری و اداری نبود و به یک «زبان رسمی» نیازی هم نبود. حتی بنظر بنده این را هم میتوان فهمید که برای تحکیم دولت – ملت جدید ایران بعد از بیرون آمدن از جنگ اول و تبدیل ایران به یک دولت متحد و مرکزی، به یک «زبان واحد» و مشترک رسمی برای کلیت یک ملت نیاز بود همچنانکه همین کار با شدت بمراتب بیشتری بعد از تاسیس جمهوری ترکیه بدست کمال آتاترک در مورد ترکی هم انجام گرفت و در حالیکه هزارسال ترکی و زبانهای دیگر امپراتوری عثمانی از نظر تحصیل و تعیلیم آزاد بودند، بعد از اعلام جمهوری حتی (بر خلاف ایران) صحبت کردن در ملاء عام به کُردی و دیگر زبانهای غیر ترکی ممنوع شد. آیا آقای دکتر طباطبائی واقعا از اینها اطلاعی ندارند؟

گیرم که اطلاعی ندارند و یا بنا به احساساتی که دارند و نگرانی از «وحدت سرزمینی ایران» که شخصا بنظر بنده یک نگرانی فوق العاده جدی است، آنرا کتمان میکنند. اما چرا به زبان و فرهنگ ترکی و کُردی و غیره توهین میکنند که اینها قابلیت بیشتر از «حیدر بابایه سلام» را ندارند؟ واقعیت اینست که در دوران تا اوایل قرن بیستم یعنی دوره پهلوی و دولت و اداره مرکزی و رواج چاپ و رسانه ها، یعنی از همان ابتدای آغاز ادبیات بعد از اسلام فارسی و ترکی تا اوایل قرن بیستم تعداد و حجم ادبیات فارسی (و عربی) در مقایسه با ترکی بطور بسیار چشمگیری بیشتر است. کسی این را انکار نمیکند. اما رشد اصلی و گسترش چاپ، مطبوعات، تحصیل، تعلیم و در نتیجه رشد زبان فارسی از نظر فرهنگ لغات، استاداردیزاسیون (واحد شدن از نظر لهجه ها و گویش ها) و مدرنیزاسیون (یعنی انطباق با پیشرفت های علمی و تکنولوژی و ترجمه آثار) در قرن بیستم شروع شده است یعنی در همین قرنی که ترکی و کردی و دیگر زبان های اقوام در ایران «ممنوع التحصیل» شده اند.

شما تصور کنید اگر بفرض محال از زمان رضا شاه فارسی را ممنوع میکردند و بجایش مثلا انگلیسی زبان رسمی میشد، امروز وضع زبان و فرهنگ و لغات فارسی چگونه میبود؟ از آنچه که دکتر طباطبائی «سطح حیدر بابایه سلام» مینامند چه فرقی داشت؟ بنظر من در آنصورت امروز در مورد فارسی از «سطح باباطاهر عریان» صحبت میکردیم و میگفتیم که در مقایسه با انگلیسی، فارسی «نیم زبانی بیش نیست.» ولی فارسی که ما همه آنرا دوست داریم و ارج مینهیم اگر چه به درجه انگلیسی رشد نکرده، اما بسیار خوب پیشرفت کرده است. اما به ترکیه هم نگاه کنید که ترکی در آنجا چقدر پیشرفت کرده و حتی ادبیات ترکی صاحب جایزه نوبل هم شده است.

پس آیا این توانمندی و یا ناتوانی ترکی است یا امکاناتی که به ترکی در جائی داده شده و در جای دیگری متکلمین آن از ابتدائی ترین حق انسانی یعنی تحصیل به زبان مادری محروم گشته اند. نخیر، اقای دکتر، آنها خود خود را از این حق محروم نکرده اند، از طرف دولت پهلوی محروم شده اند و این وضع با وجود یکی دو بند نا روشن قانون اساسی جمهوری اسلامی هنوز هم ادامه دارد.

بنده در جای دیگری هم عرض کرده بودم. اگر هم توجیهی برای ایجاد یک زبان رسمی و واحد برای دولت مرکزی ایران در 90 سال پیش بود و اینکار به انسجام و وحدت ملی کشور در آن شرایط کمکی کرده است، هم حقوق ابتدائی بشرامروزه هر ملت و کشوری را ملزم میکند حق تحصیل بزبان مادری اتباع خود را تامین کند و هم اینکه در شرایط کنونی این حق یکی از کلید هاو پیش شرط های اتحاد ملی است و بی آن «وحدت سرزمینی» ایران دچار خطری جدی خواهد شد. نگاهی به ترکیه و کوشش های آن دولت بعد از 90 سال برای قبول حق تحصیل بزبان مادری (از جمله کردی) بکنید تا به جدیت مسئله واقف شوید.

حالا بفرض که شما حق تحصیل به هر زبان ملی را بجز زبان رسمی و مشترک یعنی فارسی قبول نمیکنید. این نظر شماست و حق شماست که اینگونه بیاندیشید. در ترکیه و آلمان و سوئد هم هستند کسانی که میخواهند تحصیل فقط بزبان رسمی و مشترک کشور باشد. هر كسى كه مخالف باشد كه جرمى مرتكب نميشود. اما اين نگاه و تفكيك و ارزش دهى نژاد-بنياد چرا؟ چرا به زبان مادری گروهی از ملت خود که اینهمه آن را دوست دارید توهین میکنید و مدعی میشوید که این زبانها قابل مقایسه با فارسی نیستند و آن توانمندی فرهنگی و زبانی را ندارند؟

آیا این تند گوئی، این لحن خصمانه شایسته یک فرد دانشگاهی است؟

مصاحبه کننده ها چندین بار در باره «لحن تند» دکتر طباطبائی هم میپرسند و یادآوری میکنند که «بعضی ها» به این موضوع ایراد میگیرند. که بالاخره دکتر طباطبائی جواب میدهد

بله؛ گیرم که لحن من تند است. این ایراد بسیار گرفته می‌شود، چون نوعی فرار از درگیر شدن در اصل بحث است. اگر لحن تند است و یک بار گفته شد، از این حیث بحث تمام شده است. وقتی این را گفتیم و مسلم شد که لحن تند است، باید به اصل بحث هم پرداخت.

بنده هم اتفاقا از این نقطه نظراین چند نکته را خاطرنشان کردم تا دور از های و هوی و شعار و غیره به اصل بحث بپردازیم. اما باز گیرم که این لحن شماست و شما نمیتوانید آنرا تغییر دهید. آیا واقعا فکر نمیکنید که با این حرف ها و اندیشه ها درست بر ضد آن «وحدت سرزمینی ایران» اقدام میکنید که باور دارم دغدغه جدی شماست؟

————

منبع : چشم انداز

12 ژوئیه 2013 Posted by | فارسی | , , , , | ۱ دیدگاه

صادق هدایت و برتری نژادی / سامی ستیزی در “درام تاریخی مازیار”

آیا سبیل کوچکی که در برخی از عکس های صادق هدایت زیر بینی او دیده می‌ شود جنبه‌ ی آرایشی دارد یا آرمانی؟1

نمی دانم اما کافی‌ست که به آلبوم های خانوادگی عکس های دوران رضاشاه نگاه کنیم تا دریابیم که گذاشتن این نوع سبیل رواج همگانی داشته و مانند سبیل پرپشت ملی ‌گرایان و ریش شرعی اسلام ‌گرایان نشان از دلبستگی ‌های آرمانی می ‌دهد. در آن زمان تب هیتلردوستی در کشور بالا گرفته بود و طبیعتاً گذاشتن سبیل هیتلری نیز میان جوانان باب شده بود. بسیاری هیتلر را برای آن دوست داشتند که علیه استعمارگران انگلیسی می‌ جنگید و از آنجا که تصور می ‌کردند “دشمن دشمن من، دوست من است” پیشروی قوای آلمان را به سود استقلال ایران می ‌شمردند، اما علاقه‌ ی گروهی دیگر از هواداران هیتلر از این حد سیاسی فراتر می‌ رفت و جنبه ‌ی آرمانی به خود می ‌گرفت.

مهمترین خصلت هیتلریسم جنبه ‌ی نژادپرستانه‌ ی آن است. براساس این نظریه، آریایی ‌ها برترین نژاد انسانی هستند که به دلیل آمیزش با نژادهای دیگر خصوصاً نژاد سامی، پاکیزگی خونی خود را از دست داده ‌اند و اکنون باید به یمن جنبش هیتلری نژادهای دیگر را از میان بردارند و آرام آرام با ازدیاد نسل آریایی و سلطه‌ ی مطلق آن بر جهان جامعه‌ ی بشری را از تباهی نجات دهند. هیتلر به یهودیان نه به عنوان پیروان یک دین یا آحاد یک ملت، بلکه به عنوان اعضای نژاد سامی می‌ نگریست. از همین جاست که نظریات او “سامی ستیز” خوانده می ‌شود و نه “یهودی ستیز”. اگر او تنها با دین یهودیت عناد داشت می ‌توانست به جای قتل عام افراد یهودی فقط آنها را به رد زبانی دین شان مجبور کند. بدین لحاظ اگرچه هیتلر در نبرد نظامی خود با متفقین شکست خورد، ولی به گفته‌ ی نویسنده کتاب “تاریخچه مردم یهود” توانست در جنگ نژادی خود موفقیت زیادی به دست آورد و تعداد یهودیان اروپا را از 11 میلیون به 5 میلیون تقلیل دهد.2

“مازیار: درام تاریخی در سه پرده” در سال 1312 در تهران منتشر می ‌شود که مطابق است با 1933، سالی که هیتلر در آلمان به عنوان صدراعظم برگزیده می‌شود. همکار نزدیک هدایت در محفل ادبی “ربعه” یعنی مجتبی مینوی مقدمه ‌ی مفصلی در هفتاد و اندی صفحه بر این نمایشنامه پنجاه صفحه ‌ای نوشته که در آن به روایت تاریخی جنبش مازیار (مقتول در 224 هـ . ق) یکی از اسپهبدان طبرستان علیه خلافت عباسی پرداخته است. به علاوه کتاب دیباچه ‌ای کوتاه دارد که امضای هر دو نویسنده در پایین آن دیده می ‌شود.

اصل ماجرای مازیار بر این داستان نیمه افسانه ‌ای ـ نیمه تاریخی استوار است که “بزیست” یا “یحیی” منجم ایرانی خلیفه‌ ی عباسی، سه سردار ایرانی بابک، افشین، و مازیار را به خروج علیه خلافت اسلامی و احیای دین زردشت و “انهدام نژاد عرب” فرا می ‌خواند. (صفحه 117)3 اما جنبش استقلال خواهانه ‌ی اسپهبدان به نتیجه نمی ‌رسد. نخست بابک در اثر خیانت برادر سنباد یکی دیگر از سرداران شورشی کشته می‌ شود و سپس مازیار توسط لشکر عبدالله بن طاهر دستگیر می‌شود و توطئه‌ ی افشین برای قتل خلیفه ‌ی عباسی در سامرا کشف می‌شود.

پرده‌ ی اول نمایشنامه در طبرستان می ‌گذرد هنگامی که شورشیان در محاصره هستند و در آستانه‌ ی شکست قرار دارند و تنها امید مازیار آن است که از جانب افشین برای او نیروی کمکی برسد. علی پسر ربن طبری، منشی مازیار و سیمرو، گیس سفید اردوی مازیار که هر دو با لشکر عرب پیوند پنهانی دارند در پی یافتن طومار نامه ‌ای هستند که افشین برای مازیار فرستاده است. در پرده‌ ی دوم مازیار را با شهرناز، دختر سرراهی که خانواده‌ ی او را سپاهیان عرب جلوی چشمانش به طرز دردناکی کشته ‌اند، در میکده ‌ای در طبرستان می ‌یابیم. شهرناز چنگ می ‌زند و مازیار شراب می ‌نوشد و به دختر ابراز عشق می ‌کند و می‌ گوید که در جهان جز او کسی برایش نمانده است. آن گاه کوهیار برادر مازیار که به او خیانت کرده همراه با سرگروه قشون اسلام وارد میخانه می ‌شوند. آنها مازیار را دستگیر می ‌کنند و به مرکز خلافت می ‌فرستند. پرده ‌ی سوم در زندان مازیار در سامرا می ‌گذرد. زندانبانان که ایرانی هستند وسایل فرار مازیار را آماده می‌ کنند. شهرناز که برای دیدن مازیار به زندان آمده با این تصور که دلبر راه فراری ندارد از پیش زهری را که در زیر نگین انگشتر خود پنهان کرده خورده و پس از دیدار کوتاهی با مازیار تحت تاثیر زهر می میرد و مازیار نیز به جای گریز از زندان دیوانه می ‌شود و در سوگ از دست دادن دلدار به هذیان گویی می ‌افتد. بدین گونه درام تاریخی مازیار با یک ملودرام پایان می ‌گیرد.

اما صادق هدایت این تراژدی تاریخی را برای آزمایش طبع خود در زمینه‌ ی نمایش نامه نویسی ننوشته بلکه هدف او رساندن پیامی ‌ست که بدین صورت در دیباچه ‌ی کتاب توضیح داده شده است: “تاریخ و سرگذشت مردان نامی ایران مانند ابومسلم خراسانی و افشین و بابک و مازیار و غیره که هر یک جداگانه داستان دلچسب و فصل مهمی از تاریخ ایران است از رشادت و استقامت و زیرکی و کاردانی ایرانیان تا دو قرن پس از استیلای عرب حکایت می ‌کند و نشان می ‌دهد که هنوز ایرانیان برای استقلال خویش می‌ کوشیدند و فر و شکوه دوره ‌ی ساسانی و برتری نژادی و فکری خود را به کلی فراموش نکرده بودند. نوشتن این داستان ها و روشن کردن این فصل از تاریخ زنده ایران از اهم واجبات است.” (صفحه 13) نکته ‌ای که درنگ بر آن اهمیت دارد این است که نویسنده در این جا صحبت از تفوق فرهنگی یا ملی نمی ‌کند، بلکه مشخصاً از برتری نژادی ایرانیان حرف می ‌زند. هر یک از این سه دیدگاه به هدف برتری طلبی از زاویه ‌ی متفاوتی روبرو می ‌شوند و به همین دلیل برای رسیدن به آن راه حل های ویژه‌ ای می ‌یابند. با توجه به این موضوع کلیدی، حال باید به این پرسش ها پاسخ دهیم که در نمایش نامه ‌ی “مازیار” نژاد برتر کدامست، تفاوت آن با نژاد پست در چیست و راه اصلاح نژادی چگونه است؟

آیا برای صادق هدایت، “ایرانی” نژاد برتر است؟ کتاب “مازیار” سراسر با عرق ایران پرستی نوشته شده و این گمان را پیش می ‌آورد که ما تنها با یک دیدگاه ملی گرایانه روبرو هستیم. اما “ایرانی”یک مقوله‌ ی نژادی نیست و ما برای این که بتوانیم از زاویه‌ ی تنگ نژادی نگاه کنیم باید وابستگی آن را به نژادهای سفیدپوست یا آریایی ثابت کنیم. ما در نمایشنامه‌ ی “مازیار” بارها به این دیدگاه برمی‌ خوریم که ایرانی و رومی در کنار یکدیگر قرار دارند و عرب و یهودی در کنار هم. (صفحه‌ ی 122) مهم ترین نشانه‌ ای که این هماهنگی نژادی بین ایرانی و رومی را آشکار می ‌سازد این است که خلیفه عباسی پس از کشتن بابک ایرانی و ناتیس رومی، سرهای آن دو را قیراندود می‌ کند و در کنار دروازه شهر می‌ آویزد. (صفحه 123) پس نژاد برتر همان گروه سفید آریایی ‌ست که ایرانی و رومی هر دو به آن تعلق دارند.

از آنجا که نمایشنامه براساس مبارزه‌ ی مازیار علیه خلیفه عباسی نوشته شده در نظر اول این طور می‌ نماید که دشمن همان قوم عرب و دین اسلام است، ولی هر چه در خواندن کتاب پیشتر می‌ رویم بیشتر متوجه می‌ شویم که از نظر هدایت “جهودان” همانقدر در تباه کردن نژاد ایرانی شریک هستند که عربها. این درست که در بسیاری جاها صحبت از تصفیه ‌ی “کثافت عرب” (مثلا صفحه 122) می ‌کند، ولی در برخی موارد از جمله صفحات 11 و 124 آشکارا سخن از “کثافت های سامی” می ‌رود. حتی در یادداشت های آخر کتاب گفته می‌ شود که نویسنده‌ ی “تاریخ طبری” از زبان مازیار همه جا به “مسلمانان” لقب “جهودان” داده است. (صفحه ‌ی 138) باور کردن این مسئله در فضای سیاسی امروز که درگیری‌ های بین اسرائیل و فلسطین، اختلاف میان اسلام و یهودیت را برجسته کرده، دشوار می ‌نماید. ولی اگر به شرایط بین سال های دو جنگ جهانی که کتاب “مازیار” در آن نوشته شده برگردیم درک مسئله بسیار ساده می شود. از نظر نژادی، عرب و یهود هر دو از نژاد سامی هستند. (صفحه ‌ی 125) بنابر این طبیعی است هدایت که بازگشت به ایران باستان را یک آرمان مقدس می ‌شمرد، میان سیاست قوم کشی هیتلر علیه یهودیان و مبارزه ‌ی ایران پرستان افراطی علیه نفوذ عنصر عرب پیوند ببیند.

برجسته کردن “جهودان، این قوم بدتر از عرب” (صفحه‌ ی 98) به عنوان دشمن ایران، در واقع پیام اصلی این نمایشنامه است. در پرده ‌ی اول ما با علی پسر ربن طبری، منشی مازیار و سیمرو، گیس سفید دستگاه او آشنا می ‌شویم که هر دو قبلا یهودی بوده‌ اند. نام اصلی سیمرو، “سارا” است و منشی قبل از این که به اسلام بگرود یهودی بوده است. به گفته “هادان” در صفحه ‌ی 923 و به قول مازیار در صفحه ‌ی 95 این دو نفر هستند که از درون، جنبش مقاومت ایرانی را می‌ خورند و راه را برای نابودی نهضت ضدعرب فراهم می ‌سازند. در پرده اول ما درمی‌ یابیم که آنها در خوراک مازیار زهر ریخته ‌اند و به علاوه در پی یافتن نامه ‌ی افشین به مازیار هستند تا بدین وسیله راه را برای دستگیری و تصفیه ‌ی افشین از دستگاه خلافت آماده سازند. در پرده دوم سیمرو از دری مخفی به سخنان مازیار با شهرناز در میکده گوش می‌ دهد و از این طریق از توطئه ‌ی افشین در روز جشن مهرگان علیه خلیفه باخبر می‌گردد. بدین ترتیب با وجود این که اعراب و یهودیان به دو دین متفاوت تعلق دارند، ولی از نظر یک نژادپرست ایرانی چون نویسنده کتاب “مازیار” هر دو به یک نژاد پست تر به نام سامی وابسته ‌اند و باید به آنها چون یک دشمن واحد نگریسته شود.

حال باید از خود پرسید که از نظر هدایت، راه اصلاح نژادی چیست و نژاد برتر ایرانی ـ رومی چگونه می‌تواند خود را از دست نژاد پست عرب ـ یهودی نجات دهد؟ در اینجا سخن از پالایش خونی است و نه پالودگی فرهنگی یا حتی ملی. علت تباهی ناشی از آمیزش نژادی است. (صفحه‌ ی 95) این نسل نیمه ایرانی ـ نیمه عرب است که در همه جا پاکیزگی ایرانی را از میان برده و باعث سلطه‌ ی عرب و اسلام شده است. (صفحه‌ ی 11) حتی اگر یک فرد از جانب یکی از والدین خود تباری مسلمان داشته باشد رذالت عرب را پیدا کرده است. (صفحه‌ ی 116) به جز علی پسر ربن و سیمرو، دو نمونه ‌ی دیگر این نسل دو رگه، یکی کوهیار برادر مازیار است که به برادر خود خیانت می ‌کند و دیگری حسن بن حسین سرگروه قشون عبدالله بن طاهر. مازیار دلیل خیانت پیشگی برادر خود را در آن می ‌داند که مادر او کنیزی عرب بوده است. (صفحه ‌ی 112) و همچنین او در اثر آمیزش با عرب ‌ها (صفحه‌ ی 111) و همدستی با جهودان (صفحه ‌ی 113) فاسد شده است. حسن بن حسین نیز از یک آمیزه‌ ی عرب ـ ایرانی می ‌باشد، اما در برابر آلودگی خونی فقط یک راه حل وجود دارد: تصفیه‌ ی خونی. نویسنده آشکارا می ‌گوید که پالایش خونی تنها از راه ریختن خون میسر است. (صفحه‌ ی 130) سرمشق مازیار در این راه پدربزرگ او ونداد هرمز است که در زمان اسپهبدی وی حتی زنان ایرانی که شوهران عرب داشتند به فرمان او آنها را به دست خود تسلیم کردند و به چوبه های دار فرستادند. (صفحه ‌ی 96) آیا این داستان آشنا نیست و ما را به یاد سیاست هیتلر علیه یهودیان اروپا نمی‌ اندازد. به هر حال هدایت این کتاب را وقتی نوشته که در آلمان، سیاست یهودی‌ کشی آغاز شده بوده است.

البته هدایت در کنار آرمان هیتلری “برتری نژادی” خود، نسبت به دوران مازیار از دو دیدگاه برتری فرهنگی و ملی نیز استفاده می ‌کند. به عنوان مثال او دین زردشتی را “دین سفید” و دین سامی را “دین سیاه” می ‌خواند. (صفحه ‌ی 98) و سخن از “سیل مرگبار اسلام” (صفحه‌ ی 9) و “یاجوج ماجوج تازی” (صفحه‌ی 11) می ‌زند. اعراب و مسلمانان دشمن صنعت و تمدن هستند.(صفحه‌ ی 118) مسلمانان حتی ساختمان مساجد خود را از ایرانیان تقلید کرده ‌اند. دین آنها پر از موهومات است. عرب پست و پابرهنه است. (صفحه ‌ی 130) پوشاک آنها، چپی اگال، یک توبره ‌ی اختراعی ‌ست برگرفته از توبره‌ ی چارپایان. (صفحه ‌ی 110) اگر آنها ایران ساسانی را شکست می ‌دهند نه به خاطر مهارت های جنگی یا دلبستگی مردم به وعده های برابری خواهانه ‌ی آنان است، بلکه ناشی از مکر و توطئه دینی آنها می ‌باشد. (صفحه‌ ی 11 و 108) با وجود نیرنگ کاری، آنها کم هوش و احمق هستند. (صفحه‌ ی 123) در بیرحمی همتا ندارند و کارشان تنها بریدن دست و پا و شکنجه است. (صفحه‌ ی 106 و 131) شکمو و شهوتران هستند: ناتیس رومی در ظرف سه روز که در زندان بوده در اثر گرسنگی می میرد، ولی موسی بن هریش که در اثر همخوابگی با زن خلیفه به زندان افتاده است پس از سه ماه گردنش چنان کلفت می‌شود که نمی‌توان با تبر زد. (صفحه‌ ی 123) و با وجود این، عرب ها مارخواران اهریمن نژاد (صفحه ‌ی 10)، موشخوار (صفحه‌ ی 100)، سوسمارخوار، شترچران (صفحه ‌ی 98) و گداگشنه (صفحه‌ ی 105) معرفی می ‌شوند. آنها ریاکار و دین باز هستند. چنانکه حسن بن حسین پنهان از چشم همکارانش با مازیار شراب می ‌نوشد. (صفحه ‌ی 115) بدین ترتیب اعراب، یهودیان و مسلمانان از هرگونه خصلت انسانی تهی می‌ شوند و به صورت شیاطینی درمی ‌آیند که کشتن و انهدام قومی آنها برای پیروان برتری نژادی آسان می ‌گردد.

جالب اینجاست که از دیدگاه هدایت، افشین و مازیار برای این که به قیام خود برای انهدام نژاد پست جذابیت بخشند دست به اسطوره ‌سازی می ‌زنند و زمان خروج علیه خلیفه را روز جشن مهرگان انتخاب می ‌کنند. یعنی هنگامی که کاوه‌ ی آهنگر بر ضحاک تازی شورید. (صفحه‌ ی 99) صادق هدایت از یاد می‌ برد که به زعم خود فردوسی، رستم پهلوان ایران زمین از سوی مادر، تبار تازی دارد. آنچه برای نویسنده “مازیار” مهم است در واقع آفریدن اسطوره ‌ای جدید است برای جنبش نژادپرستانه که در سال 1312 ذهن او و بسیاری از روشنفکران هم نسل او را به خود معطوف کرده بود.

وقتی که با جهان بینی نژادپرستانه و سامی ستیزانه ‌ی هدایت در کتاب “مازیار” آشنا می ‌شویم از خود می ‌پرسیم چگونه می ‌شود مردی که رساله‌ ی “فوائد گیاهخواری” و داستان سگ ولگرد را نوشته و تا این حد نسبت به کشتن و آزار جانوران حساس است، می ‌تواند در کتاب “مازیار” نسبت به سرنوشت تلخ میلیون ها انسان، تنها به این دلیل که با او تفاوت دینی یا زبانی دارند این قدر بی اعتنا باشد؛ به باور من مشکل در نابردباری فکری است. آدولف هیتلر یک گیاهخوار بود و با این وجود آرمان برتری نژادیش موجب مرگ میلیون ها انسان شد. این گونه تعصبات فکری تنها در کتاب “مازیار” به چشم نمی‌ خورد و اصول ایرانیگری افراطی یکی از وجوه اصلی کار ادبی هدایت را در دوره ‌ی اول نویسندگی او تشکیل می ‌دهد که می ‌توان نمونه ‌های آن را در نمایشنامه ‌ی “پروین دختر ساسان” 1309، داستان های “سایه مغول” 1310 و “آخرین لبخند” ، “متون طنزآمیز”، “بعثت السلامیه الی البلاد الافرنجیه” 1309 و “توپ مرواری”، و کارهای تحقیقی “اوسانه” 1310، “نیرنگستان” 1312، “ترانه های خیام” 1313 و سفرنامه ی “اصفهان نصف جهان” 1311 مشاهده کرد. در آثار دسته اخیر، الحاد عمر خیام به عنوان نمونه ‌ی قیام روح آریایی علیه اعتقادات سامی معرفی شده، خرافه‌ های مردم ایران نتیجه ‌ی آمیزش آنان با اعراب و یهودیان به حساب آمده و رشد صنعت و معماری در اصفهان دوره‌ ی صفوی معلول بازگشت به ایران ساسانی دانسته شده است.

پس از برکناری رضا شاه از سلطنت به دلیل همکاریش با آلمان در شهریور 1320، هدایت نیز مانند بسیاری دیگر از هم نسلان خود به سوی حزب توده گرایش پیدا کرد. او به نگارش داستان هایی اجتماعی چون “حاجی آقا” و “فردا” پرداخت و حتی به دعوت رسمی مقامات شوروی به تاشکند مرکز ازبکستان سفر کرد. با این وجود هدایت در طول دوره‌ ی دوم حیات ادبی خود هیچگاه رسما نسبت به جهان بینی برتری نژادی مستتر در کتاب هایی چون “مازیار” برخورد نکرد. اخیرا پژوهشگر و دوست ارجمند ناصر پاکدامن در شماره 14 “دفترهای کانون نویسندگان ایران در تبعید” به چاپ مقاله ‌ی ناشناخته ‌ای از صادق هدایت دست زده به نام “اشک تمساح”4 که به امضای مستعار “ز” در شماره‌ی اول روزنامه ‌ی “رهبر” ارگان حزب توده ایران در دهم بهمن 1321 به چاپ رسیده است. ناصر پاکدامن در مقدمه ویرایش خود می ‌نویسد:”اهمیت دیگر “اشک تمساح” در این است که از احساسات “ناسیونالیستی” صادق هدایت روایت دیگری به دست می‌ دهد. اوست که اینجا می ‌نویسد:”ما هیچ تافته‌ ی جدابافته ‌ای نیستیم و ملتی هستیم مثل همه‌ ی ملت های دیگر جهان. و بعد هم در صحنه‌ ی امروز جهان “داشتم، داشتم”حساب نیست “دارم دارم” حساب است. باید دید امروز چه داریم و چه می ‌خواهیم بکنیم.” (صفحه‌ی 183) به علاوه هدایت در مقاله‌ ی فوق به “قلتشن‌ های دوران بیست ساله” (صفحه‌ ی 190) رضا شاهی طعنه می ‌زند و حتی به “دجالی که از برلین سر برآورده است” (صفحه‌ ی 193) اشاره می‌ کند. او برخلاف نظریات میهن پرستان دروغین، ایران را تنها میراثدار تمدن جهان نمی ‌شمارد (صفحه‌ی 188) و به سهمی که ملت های دیگر چون یونانیان، رومیان و هندیان در پیشرفت جامعه ‌ی بشری داشته‌ اند اعتراف می‌ کند. با وجود این نویسنده‌ ی “اشک تمساح” هیچگاه از اعراب و یهودیان نامی نمی‌ برد و به نقشی که نژاد سامی در رشد دانش و فرهنگ داشته نمی ‌پردازد. به این دلیل چنین مقاله ‌ای را نمی ‌توان یک برخورد صادقانه و ریشه ‌ای به نظریه ‌ی نژادپرستانه ‌ی هدایت در دوره‌ی اول نویسنده نیز به حساب آورد.

اگر صادق هدایت حتی در سال های آخر عمر خود دست به انتقاد از نظریات سامی ستیزانه ‌ی خود در گذشته نزده، چرا ما امروزه نیازمند آن هستیم که پس از گذشت تقریبا هفتاد سال از انتشار کتاب “مازیار” به چنین کاری روی آوریم؟ آیا بهتر نیست که مانند برخی از هدایت شناسان، گناه نژادپرستی او را به گردن شرایط اجتماعی و سیاسی دوران رضاشاه بیندازیم و به نقشی که بسیاری از روشنفکران سرشناس آن دوره چون مجتبی مینوی، بزرگ علوی، شین پرتو، ذبیح بهروز و ابراهیم پورداوود در رواج این گونه بدآموزی ‌ها داشته‌ اند، بی اعتنا باشیم؟ یکی از این هدایت شناسان، پژوهنده‌ ی گرامی محمدعلی همایون کاتوزیان است که در کتاب “صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت” درباره هدایت و همکارانش می ‌نویسد:”بنابر این مقایسه آنها با نازی ها و فاشیست های اروپایی و همتاهای ایرانی شان خطا خواهد بود. در واقع حرفهایشان تند و افکارشان ساده دلانه و اعوجاج یافته بود، لیکن انگیزه‌ هاشان بی آلایش بود و رفتار سیاسی آنها جای سرزنش نداشت و سرآمد غالب مردانی بودند که از حیث زمان و مکان و موقعیت اجتماعی در شرایطی مشابه به سر می‌ بردند.”5 (صفحه های 12ـ111)

اگر جامعه‌ ی روشنفکری ایران پس از سپری شدن دوران رضاشاهی بلافاصله به نقد و بررسی دیدگاه‌ های سامی ستیزانه و آریاپرستانه‌ ی خود پرداخته بود بی شک کل جامعه از آن سود می‌ برد و گام بزرگی در راه طرد نظریات تمامیت گرا و استبدادی برداشته می‌ شد و اندیشه‌ ی آزادی در میهن خفقان زده‌ ی ما قوام بیشتری می‌ گرفت. امروزه نیز در اثر نفرت مردم از استبداد دینی، بدبینی نسبت به عرب و عربیت بیشتر شده و ایرانگری و آریاپرستی قوت یافته است. به همین دلیل برای روشنفکری که راه مبارزه با استبداد دینی را در ترویج آزادی اندیشه و بیان می ‌بیند، برخورد با نکبت برتری نژادی و تجربه ‌ی دوران رضاشاه اهمیت بیشتری می ‌یابد.

16 ژانویه 2003
مجید نفیسی
First published in www.shahrvand.com

1ـ این سبیل کوچک در غرب به نام سبیل چارلی چاپلین یا آدولف هیتلر شهرت دارد. چارلی چاپلین برای اولین بار در سال 1914 در فیلم صامت یازده دقیقه ای “Kid Auto Races at Venice” که در کالیفرنیا تهیه شده به صورت شخصیتی “ولگرد” ظاهر شد با شلوار گل و گشاد، کلاه شاپو و سبیل مسواکی. آدولف هیتلر به فیلم های چاپلین دلبستگی داشت و شاید سبیلش را به تقلید از چاپلین گذاشته بود. چاپلین در سال 1940 در اوج قدرت نازیسم فیلم “دیکتاتور بزرگ” خود را در نقد و هجو هیتلر ساخت. یکی از دوستان دانش پژوه در پاسخ به پرسش من درباره ی ماهیت سبیل هدایت گفت که سبیل هدایت در ایران “بال مگسی” نام داشته و به هیتلر برنمی گردد. این موضوع البته نیاز به تحقیق بیشتر دارد، با این وجود بر دو نکته باید تأکید کرد: اولا سبیل هیتلری در اواخر دهه ی 1930 و اوایل دهه ی 1940 در ایران به تقلید از هیتلر باب روز شده و ثانیا همچنان که این مقاله نشان داده هدایت چه با سبیل چه بی سبیل در دهه 1930 در آثار خود به تبلیغ برتری نژادی آریان بر عرب و یهود می پرداخت.

2-Raymond Schiendlin “A Short History of the Jewish People” Oxford University Press, 1999

3ـ صادق هدایت، “مازیار: درام تاریخی در سه پرده” با مقدمه مجتبی مینوی، تهران 1312.

4ـ ناصر پاکدامن،”یادداشتی بر اشک تمساح”، دفترهای کانون نویسندگان ایران در تبعید، شماره چهاردهم،2001.

5 ـ محمدعلی همایون کاتوزیان، صادق هدایت از افسانه تا واقعیت، ترجمه فیروزه مهاجر، چاپ دوم، تهران، طرح نو، ۱۳۷۷.

6 آوریل 2011 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران | , , , , , , , | 5 دیدگاه

پرگار بی‌بی‌سی و طواف کعبۀ نژادپرستی

ابوذر آذران

بی بی سی فارسی هم به جمع راویان جک‌های توهین‌آمیز به ملت ترک پیوست. دیشب در روز جهانی زبان مادری، به‌جای پرداخت به این مساله مهم، دو تا دلقک به برنامه مثلا تئوریک پرگار دعوت کرد و هر دو، علاوه بر اینکه جک گفتن به اقوام را عادی و مثبت ارزیابی کردند، با پلشتی تمام، خود نیز به بازگویی جک های توهین آمیز کوچه و بازاری درباره ترکان ایران پرداختند: «یه ترکه … »

مجری پرگار که همیشه سعی دارد در برنامه اش به کسی توهین نشود، زمانی که آقایون به ترک ها توهین کردند، سکوت کرد. اگر هادی خرسندی نمی خواهد با جک هایش به اعتقادات مذهبی مادربزرگش توهین کند، چطور به خوداجازه می دهد هویت و فرهنگ و زبان سی میلیون ترک زبان ایرانی را مسخره کند؟ چطور می‌توان به این فاجعه نژادپرستانه خندید و مثل آب خوردن از کنارش گذشت؟

آقای خرسندی، تو که احتمالا نژادپرست نیستی، آیا می دانی توهین به ترک ها، نژادپرستی تمام عیار است؟ آقای اسپراکمن، اگر مواظب هستی که هولوکاست سوژه طنز نشود، چگونه ترک‌ها را سوژه مسخره می کنی و اصلا هم شک نداری که کار نژادپرستانه ای کرده ای؟ آقای پل اسپراکمن، اگر هیتلر چند هزار بهودی را در کوره های آدم سوزی سوزاند، شما هیتلرهای مدرنی هستید که چندین میلیون ترک را به مسلخ ژنوساید عظیم فرهنگی برده اید.

آقای داریوش کریمی، آیا می توانی در برنامه‌ات، توهین علنی به کوروش و داریوش و آریانیسم را تحمل کنی؟ آیا بر اهانت به نژآد آرایایی ات، اعتراض نمی کنی؟ آیا به نظر تو، توهین به مادرت ایراد ندارد؟ توهین به زبان مادری و هویت اجدادی من، یعنی توهین به مادر من. این را که باید بفهمی. در اول صفحه فیس بوک پرگار، نوشته ای؛ نطرات نباید توهین آمیز باشند. من می گویم برادر من، تو با برنامه توهین‌آمیزت، نفرت کاشتی و توهین پراکندی.

خرسندی و پل اسپراکمن اعتقاد درستی دارند که طنز تنها برای خنداندن نیست بلکه حاوی پیام‌های اجتماعی و سیاسی است. آقایان، وقتی ترک ها را در میلیون ها جک، «خر» معرفی می کنید، به نظر شما سوای توهین به یک ملت، چه پیامی به بافت اجتماعی ایران می‌دهید؟ پیام این طنزها جز این است که ترک‌ها خرند و خرها پست ترین و حقیرترین آفریده هستی هستند که تنها باید به زور بازو کار کنند و هرگز نباید پای بر رده آدمیان بگذارند؟ همین طنزها، ترک ها را ترور شخصیت کرده و آنها را به شهروندی درجه دو بدل کرده است.

طنز ایرانی چه نوع طنزی است؟ من می گویم: طنزی ویرانگر. طنزی که مجاهدت های علمی، سیاسی، اقتصادی یک ملت را در لایه ای ظخیم از توهین پنهان می کند و به‌جای تقدیر از آنان، ترک ها را خر معرفی کند. طنز ایرانی، ابزاری است در دست پان آریانیسم برای ژنوساید فرهنگی و پاکسازی قومی. این طنز می‌خواهد نژادی را فره و برتر جلوه کند و نزادی دیگر را حقیر و خر.

فاجعه اینجا است که می گویند؛ ما برای اصفهانی ها هم جک می گوییم برای رشتی ها نیز. اما خود می دانند که میان این و آن چه تفاوت عمیقی وجود دارد. طنز برای اصفهانی و رشتی، طنزی درون‌نژادی، اجتماعی و غیرنژادی است ولی طنز برای ترک ها؛ سیاسی و نژادپرستانه  است. طنازان برای تمام هویت ترکی جک می گویند نه برای شهرهای آزربایجان. اگر مثلا برای کسی به صرف تبریزی بودن جک می ساختند تلقی نژادی برداشت نمی شد، اما وقتی برای کلیت ترک ها جک می سازند و در همه حال، آنان را خر و کودن و نفهم معرفی می کنند، این ضدنژادی است. آیا برای کلیت قوم فارس این‌چنین توهین های روا می رود؟ آیا طنزهای این طنازان، قوم فارس را به صفت خاصی آراسته اند جز به برتری و نیکویی؟

فاجعه بارتر اینکه پل اسپراکمن می گوید این جک ها در کشورهای اروپایی و آمریکایی هم رواج دارد اول اینکه مگر اروپا و آمریکا الگوی طنز و فرهنگ ماست؟ ثانیا، آیا در اروپا و آمریکا، یک ملت همه تاریخ ملتی دیگر را نادیده می گیرد و در کوچه و بازار و دانشگاه و رسانه او را همواره خر معرفی می کند؟ آیا این توهین بی حد و مرز و هرجایی و هرزمانی، در این سطح در اروپا هم جریان دارد؟

پل اسپراکمن در جایی می گوید طنز اما نباید شبهه نژادپرستی داشته باشد. مثلا نباید هولوکاست را سوژه جک کرد. پس جک مرزهایی دارد آقای خرسندی. یکی از این مرزها همین نژادپرستی است یکی بگوید خر خطاب‌کردن یک ملت در این وسعت، نژادپرستی نیست؟ آیا نژادپرستی شاخ و دم دارد؟

آقای خرسندی، گفتی اینهمه جک قومی آمده و رفته و هیچ اتفاقی نیافتاده. متاسفم که از تاریخ ایران هیچ خبر نداری. مگر فاجعه خرداد 85 را در آزربایجان ندیدی؟ آیا فکر می کنی برای سوسک خطاب کردن یک ملت، خندید یا گریست؟ آقای خرسندی، اگر سال‌ها اعتراض ملی آزربایجانی ها به این جک های نژادپرستانه را نمی‌بینی حداقل دل من را ببین. ده سال است هر روز در پایتخت پان آریانیسم، هرجا که نژاد برتر کم آورده، خر خطابم کرده و طردم کرده است.

آقای خرسندی، تو مواظب روح معنوی مادربزرگت هستی که مبادا چینی نازک باورهایش ترک بخورد و ناراحت شود، چرا نگران دل من نیستی؟ تو که اخلاق‌گرایی، تو که انسان‌دوستی. ببین، وقتی در حضور من جک ترکی می گوید، اشک‌هایم سرازیر می شود و دلم می لرزد. تنها من نیستم میلیون ها ترک همزبان من نیز چنین اند. اگر در فلسفه شما، جک قومی اشکالی ندارد، حتما در جهان‌بینی شما، رنجاندن دیگران، غیراخلاقی است ببین تو با جک‌های توهین‌آمیزت، با من و همزبانان من چه می‌کنی؟

آقای خرسندی، طنزهای تو حتما هم باید سوژهایت را برنجاند اما شرط دارد کسانی باید از جک های تو برنجند که دشمن ملت‌اند و ظلم کرده‌اند و تو باید به‌عنوان نماینده یک ملت، آنها را با طنزت خوار کنی، بگذار آنان برنجند و عصبانی شوند اما آیا من هم؟ من چرا؟ من آیا بخاطر ترک بودنم گناهی مرتکب شده ام و ظلمی کرده ام؟ چرا باید هر روز دلم خون شود از بس که خر خطاب می‌شوم؟

آقای پل اسپراکمن، من روند جریان ضدنژادپرستی سیاه‌پوست های آمریکا را پی گرفته و مطالعه کرده‌ام، می‌خواهم حسی را به شما منتقل کنم. وضعیت ترک های ایران در برابر رفتارهای نژادپرستانه نژاد فارس، بی شباهت به وضعیت اسف‌بار سیاهان در برابر سفیدها نیست. ما مسخره می شویم طرد می شویم حق آموزش زبان خود را نداریم مدام بخاطر لهجه‌مان نحقیر می شویم. هماره انکار می شویم. آنها کاکاسیاه خطاب می شدند مارا خر خطاب می کنند. نژاد آنگلاساکسون حقیقت را پذیرفت و از نژادپرستی اعلام برائت کرد و سیاهان را حتی بر تخت ریاست جمهوری نشاند اما ما ترکان ایران، نه تنها از اوج شکوه به زیر کشیده شدیم بلکه حتی آموزش زبان مادری‌مان نیز، حقی است که به رویا پیوسته است.

این طنز نیست آقای اسپراکمن، این تاریخ درد است. خروجی این تاریخ، سقوط ملتی است که نخستین مشروطۀ خاورمیانه آفرید. دوستانم و کسانم، برای رهایی از توهین و خر خطاب نگرفتن، ترک بودن خود را انکار می‌کنند. این طنز نیست ابزاری است برای الیناسیون فرهنگی یک ملت. وقتی کودک دبستانی را ترک خر خطاب می کنند او از پدر و پدربزرگ و جد و آبادش متنفر می شود و پیش از هر چیزی، سعی می کند که دیگر ترک نباشد. من عمق فاجعه را زمانی فهمیدم که وارد دانشگاه تهران شدم هیچ یادم نمی‌رود که در نخسیتن کلاس درس، همینکه دهان من باز شد، کلاس منفجر شد استاد گفت: نخندید از پست کوه آمده است زبان آدمیزاد بلد نیست هنوز بدوی است… .

» ترک خر» واژه غریبی نیست در ایران. همگان، همه جا و هرزمان، این واژه را می شنوند. گویندگان آنها همه فارس‌اند و البته اندکی هم ترک. اینکه چرا بخشی از ترک ها به بازگویی این طنزهای توهین آمیز رومی آورند در مرحله اول نشان‌گر وسعت رواج آن است و در مرحله دوم بیان‌گر حکایتی تلخ. وقتی مدام توهین می‌شنوی و نمی‌توانی جلوی توپخانه را بگیری، تنها یک راه برای رهایی از این جهنم داری، خودت هم پشت تیربار بنشینی تا با پذیرفتن هویتی دیگر، در امان بمانی.

» یه ترکه » روایت هماره قوم فارس است،  روایتی که از قامت طنز هم فرارفته و وارد ادبیات جدی و تریبون‌های رسمی هم شده است. این توهین‌ها در قامت طنز هم بسیار تلخ و نژادپرستانه است، اما وقتی مدام در صداوسیما، رسانه‌های چپ و راست، کلاس‌های درسی دانشگاهی، گعده‌های آخوندی، نشست‌های سیاسی و فرهنگی و …. بازگویی می‌‌شود، فاجعه را از سطح طنز توهین‌آمیز به اراده آگاهانه سوق می‌دهد. » یه ترکه» تنها در زبان خرسندی و اسپراکمن نمی چرخد، ورد زبان روحانیون عالی‌رتبه ایران است و سرواژۀ زبان آزادی‌خواهان و فرهنگیان و هنرمندان و … .

یکسان‌سازی هویت ایرانی و پروژه «ایران=پرشیا» پروژه نفرت و اهانت است، پروژه ای در چند جبهه: جبهه اول رواج وسیح جک ترکی و خر خواندن ترکان و رنجاندن و فراری دادن آنان از زبان و فرهنگ اجدادی‌شان و در جبهه دوم تحریف هویت و تاریخ و آذری‌خواندن. این پروژه شیطانی بسیار حرفه‌ای طراحی شده‌ است. وقتی از سیلاب توهین‌آمیز «ترک خر» فرار می‌کنی، باید راهی منطقی برای گریز بیابی. فاز دوم پروژه در کمین است تا این انسان رنجیده را بقاپد. توهین و انکار تنها جبهه‌های پروژه نفرت نیستند. ارعاب، منع آموزش زبان مادری، کتاب‌سوزی، قتل‌عام، کشتار زنجیره‌ای روشنفکران و … دیگر جبهه‌های این پروژه است.

توهین به زبان آزربایجان و هویت ملت ترک، مرض فارس‌ها است. آنان‌که اعتقاد دارند جک‌های ترکی، کار استعمار است و دامن میهن‌دوستان بافرهنگ، پاک است، کوتاه‌نگاهی به نوشته‌ها و گرایش‌های بزرگان فرهنگ صد سال اخیز بیاندازند و ببینند که بزرگانشان چه گل‌هایی کاشته‌اند.

امید داشتیم با برآمدن گفتمان حقوق بشر، دموکراسی خواهی و ضد نژادپرستی، هژمونی « ترک خر و آریای فره » از بین برود؛ اما، با کمال تاسف شاهدیم که دقیقا در روز جهانی زبان مادری و در اوج دموکراسی‌خواهی ملت ایران، بی بی سی که خود را تریبون همه انسان‌ها و همه آزادی‌خواهان می داند، برنامه ای را روی آنتن می فرستد که در آن علاوه بر عادی جلوه دادن توهین به ملت آزربایجان و تبرئه نژادپرستان، به‌صورت علنی و مکرر به ترک‌ها توهین می‌شود.

در حیرتی عمیق و رنج‌آور فرو می‌روی وقتی می بینی کسانی که ردای انسان‌دوستی و دموکراسی‌خواهی بر تن کرده‌اند، در گفتار و کردار، همه اصول اخلاقی دموکراسی را زیر پا می گذارند. مگر می شود دمکراسی خواه بود و به حقوق بشر اعتقاد داشت و آزادی را پاس داشت و ادعای اخلاق داشت؛ اما، نژادپرست بود و ملتی را خر خطاب کرد؟

مطالب مرتبط:

دموکراسی‌خواهی با طعم نژادپرستی / به‌ مناسبت روز جهانی زبان مادری

22 فوریه 2011 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, آذربایجان, آزربایجان, باخیش - دیدگاه, ترکی, حقوق اقوام, حرکت ملی, دموکراسی, زبان مادری | , , , , , , , | 33 دیدگاه

دموکراسی‌خواهی با طعم نژادپرستی / به‌ مناسبت روز جهانی زبان مادری

ابوذر آذران

Stop Racism / Build Real Democracy

چرا دموکراسی‌خواهی ایرانی، نازا و ناکام است؟ چرا نمی‌توان برای جریان‌های دموکراسی‌خواهی دهه‌های اخیر پایتخت، کارنامه موفقی تصویر کرد؟ دیکتاتوری هرچه هم تمام‌عیار باشد نمی‌تواند علت تامۀ این بدفرجامی باشد. به نظر می‌رسد ناکامی عمیق دموکراسی‌خواهی ایرانی، از یک سو ریشه در نگرش‌های غیردموکراتیک دموکراسی خواهان دارد و از دیگرسو به رفتارهای غیراخلاقی آزادیخواهان برمی‌گردد؟

دموکراسی‌خواهان ایرانی گویا، دموکراسی را می‌خواهند بدون اینکه کمترین تمایلی برای پایبندی به اخلاق دموکراتیک داشته باشند. دموکراسی نمی‌تواند در فضایی پای گیرد که در آن بی‌اخلاقی، فساد اقتصادی، نژادپرستی و ژنوساید فرهنگی؛ رفتار عادی دموکراسی خواهان باشد. چگونه می توان نژادپرست بود و شعار دموکراسی‌خواهی داد؟ بنیادگرایان طالبانی همانقدر نمی‌تواند دموکرات باشد که پان‌آریانیست ایرانی.

سبزهایی که اینک خود را آزادی‌خواه‌ترین‌ مبارزان جهان می‌خوانند و حتی دیگرآزادی‌خواهان جهان را دنباله‌روی خود می‌دانند، اگرچه برای دفاع از حقوق انسانی و مدنی خود، قابل ستایش و تحسین هستند، اما؛ به‌دلیل دفاع جانانه از ایده‌ئولوژی پان‌آریانیستی و وجود نگرش‌های نژادپرستانه در بک‌گراند فکری این جنبش و همچنین عدم شفافیت درباره ژنوساید ظالمانۀ فرهنگی در آزربایجان، مستحق نکوهش، برائت و البته هشدارند.

بی‌اعتنایی سبزها به نسل‌کشی فرهنگی در آزربایجان و سکوت تلخ آنان در برابر فجایعی که در آزربایجان جاری است، روی نازل‌تر قضیه است، حقیقت تلخ آن است که بخش بزرگی از سبزها عمیقا به ایده‌ئولوژی غیرانسانی پان‌آریانیستی اعتقاد دارند و ایران را سرزمین ابدی و موعود قوم پرشیا می دانند.

از بین بردن «دیگری» و پاسداشت «خودی»، خوی فاشیستی نژادپرستان است رفتاری که سیاست «نژاد برتر آریا» از سالیان دور تا امروز در همه صحنه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوده است و متاسفانه هم‌اکنون نیز در نهاد جنبشی بنام سبز جا خوش کرده است. با برخی از سبزها که حرف می‌زنم هیچ نشانه‌ای بر حداقل برائت آنان از گذشتگان خود نمی‌بینم.

باستان‌گرایی خرافی، آدمی را چنان مسخ می‌کند که غیرازخود، هیچ نمی‌بیند و سبزها متاسفانه چنین شده‌اند. سبزهایی که حاضر نیستند کوچک‌ترین صدای نژاد دیگر را بشنوند و کمترین حقی برای احراز هویتی متفاوت برای آزربایجانی‌‌ها قائل نیستند و هر چه را که حقیقت حقوق بشری است، نفی می‌کنند، چگونه می‌توانند با آرمان‌های دموکراتیک خو بگیرند و دیکتاتوری را براندازند؟

اگر جنبش سبز، جنبشی است برای آزادی خلق فارس از یوغ ستم؛ درود بر اینان. ولی اگر جبش سبز، جنبشی است برای تحقق آرمان آریانیسم فروهر؛ اف بر اینان. متاسفانه کسانی بر حلقه رهبری سبزها قرار گرفته‌اند که از بیخ منکر حقوق مدنی آزربایجانی‌ها هستند. انکار حتی ظالمانه تر از سرکوب است. وقتی انکار می‌شوی، انگار قتل‌عام شده‌ای.

اگر سبز همچون گذشتگان بر اندیشه پان‌آریانیستی بچرخد، نمی‌تواند جنبش موفقی باشد و نمی‌تواند نام بلند آزادیخواهی بر خود بنهد. چنبش سبز تنها زمانی می‌تواند مدعی دموکراسی و آزادی باشد که از هرگونه نژادپرستی و برتری جویی تبری جوید و حق را در همه ابعاد برای همه نژادها یکسان بخواهد. همراهی با نژادپرستی، پاشنه آشیل  و نقطه هزیمت جنبش سبز است اگر نتواند راه خود را جدا کند و خود را از هیتلریسم منزه بدارد، فروخواهد ریخت.

نژادپرستی، غیراخلاقی‌ترین رفتار رسوخ کرده در نهاد جنبش سبز است. در ظاهر مدرن و زیبایی‌های فربیناک جنبش سبز، بی اخلاقی های فراوانی نهفته است جنبش پیش از آنکه به جایی برسد، باید به نقد بی رحمانه خود بپردازد چه، با ضعف‌ها ناکام و نافرجام و یا بدفرجام خواهد بود. یا شکست خورده و به زباله خودهد رفت و یا در صورت سقوط توتالیتاریسم در اثر ضعف، قدرت‌یافتن چنین جنبشی بدون پاکسازی اخلاقی، می‌تواند فاجعه بیافریند.

کسانی که به جنبش سبز می‌پیوندند باید پیش از هر زمان دیگر، مسائل را دقیق‌تر و عمیق‌تر دنبال کنند. پیوستن به جنبش سبز برای آرمان رهایی و آزادی، کار بزرگ مجاهدانه‌ای است، اما؛ باید به این هشدار و نگرانی دقت کرد که با توجه به ویژگی بالقوۀ نژادپرستی در جنبش سیز، ظهور فاشیسم نژادی و امپراطوری رایش سوم می‌تواند آرمان آزادی را به سرابی خونین بدل کند.

این نوشته تند است اما تندتر از رفتار نژادپرستانه برخی از دوستان سبز نیست. باید هرگونه آزادیخواهی را ستود از جمله تلاش برای آزادی انسان را نژادپرستی و هرگونه آزادی‌ستیزی را نکوهش کرد از جمله جهاد برای انکار هویت یک نژاد. نمی‌توان منکر تلاش جانانه سبزها شد و نمی‌توان نژادپرستی و بی‌اخلاقی نهادینه‌شده در آن را نادیده انگاشت.

آزربایجان می‌ترسد دیکتاتوری از در برود و از پنجره بازآید. برای آزربایچان بسی سخت‌تر خواهد بود که کسانی بر عرصه قدرت آیند که بیش از حاکمان فعلی به تمرکز حکومتی و اجرای سیاست‌های یکسان‌سازی قومی اعتقاد دارند. آزربایجان نگران است نگران حکمرانی نژادپرستانی که هم‌اکنون حتی در دوران سخت مبارزه، هویت آزربایجان را انکار می‌کنند.

جنبشی که اکنون زیر ضربات باتوم و سرنیزه جاضر نیست حقوق مدنی آزربایجان را به رسمیت بشناسد، اوضاع زمان زمام‌داری‌اش معلوم است. اگر سبز خود را هم‌اکنون پاکسازی نکند، نژادپرستی پان‌آریانیستی جایگزین بنیادگرایی مذهبی می‌شود و فاجعه‌ای به مقیاس هیتلرریشتر، همۀ ایران فرامی‌گیرد.

بخش بزرگی از سبزها که پشت سر اطلاعیه‌ها، روانۀ خیابان‌ها می‌شوند، ناخواسته در هژمونی نژادپرستی قرار دارند از اینان تنها یک سوال دارم آیا رنجی بنام بیگانگی با زبان مادری را می فهمید؟ آیا می دانید آزادی پیش از جای دیگری در قلب و مغز انسان اهمیت می‌یابد و انسان آزربایجانی حتی در جان و ذهن خود نیز آزاد نیست چون هویت، زبان، فلکلور، فرهنگ و موسیقی نژاد دیگری بر او تحمیل شده است؟

بخش کوچک سبزها که متاسفانه بخشی از هسته‌های اصلی و حلقه‌های رهبری جنبش را تشکیل می‌دهند، آگاهانه به ستایش نژاد خویش مشغول‌اند و بخش بزرگی از فعالیت‌های روزانۀ خود را صرف خدمت به پان‌آریانیسم می کنند. اینان بصورت کاملا ارادی، حقیقت را انکار می‌کنند و همچنان بر «راه مقدس راسیسم» پای می‌فشارند. اینان دلالان آزادی‌اند اگر به قدرت برسند، برای تحقق رویای پان‌آریانیسم، دست به هر کاری ازجمله نسل‌کشی خواهند زد آنان چکمه های نفرت خواهند پوشید و آزربایجان را غرق خون خواهند کرد همچنان‌که بزرگانشان در دهۀ بیست کردند.

پی‌نوشت: این نوشته، تنها نقدی تند بر جنبش سبز است امیدوارم خاطر دوستان سبزی که برای آزادی هزینه می‌دهند، نرنجد و امیدوارم نژادپرستانی که مخاطب مستقیم این نوشته بودند بدانند که جهان روزی چهره واقعی و کریه شما را پشت ظاهر زیبا و افسونگرتان خواهد دید و خواهد دید که چقدر پست و حقیر هستید. از کاشت تخم کین بازگردید آیا می‌خواهید دوباره چندین دهه برای فهم پلشتی شما هدر رود؟

21 فوریه 2011 Posted by | فارسی, فدرالیسم, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, آذربایجان, آزربایجان, باخیش - دیدگاه, ترکی, حقوق اقوام, حرکت ملی, دموکراسی, دمکراسی | , , , , , , , , , , | 7 دیدگاه

   

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: