کانون دمکراسی آزربايجان

Azərbaycan Demokrasi Ocağı / Azarbaijanian Democracy Institute

ملت آذربایجان و روند ملت شوندگی،ماهیت حرکت ملی و آرایش نیروهای آن ،نقطه ضعفها و خطاهای حرکت گفتگو با مهران بهاری / بخش دوم

بخش دوم گفتگو با جناب مهران بهاری شامل بحث در باره تنوع ائتنیکی و چگونگی تبدیل آن به بحران و کشمکش، ماهیت و اهداف حرکت ملی آذربایجان و آرایش نیروهای آن ، بررسی روند ملت شوندگی و ضرورتهای سیاسی و تاریخی آن ، نقد اصظلاح » ملت آذربایجان » ،نقطه ضعفها و خطاهای حرکت و جهت گیریهای آینده  میباشد که در پی می آید:

س- چگونه تنوع ائتنيكي مي تواند به يك بحران و يا كشمكش ائتنيك منجر شود؟

به لحاظ تئوريك همه خلقها و مردمان حق تعيين سرنوشت خود را دارند، با اين همه حق تعيين سرنوشت، حقوق بشر نيست و در عمل هر گروه ائتنيك و جامعه انساني به صرف گروه ائتنيك و يا جامعه انساني بودن نمي تواند از آن، علي رغم دارا بودن اين حق، بهره مند شود. در جهان هزاران گروه ائتنيكي و ملي وجود دارد اما هزاران كشور مستقل و يا واحد فدرال ائتنيكي-ملي وجود ندارد. براي تبديل يك كشور چند ائتنيكي و كثيرالمله به كشوري فدراتيو و يا تقسيم آن به چندين كشور مستقل كه نتيجه كاربرد حق تعيين سرنوشت اند، مي بايست شرايط خاصي وجود داشته باشد و از مراحل مياني عبور كرد.

در مرحله اول، وجود يك هويت ائتنيكي آن هم در فرم ملت محكوم و نه يك اقليت ملي ضروري است. زيرا در مورد يك اقليت ملي عملا حق دمكراسي جايگزين حق تعيين سرنوشت مي گردد و حق تعيين سرنوشت موضوعيت خود را از دست مي دهد.

در مرحله دوم، مي بايد اين هويت ائتنيكي موبيليزه شده و به حركت در آيد،  يعني به سوي واگرائي و تقابل با هويت ائتنيكي ملت حاكم حركت كند. به عبارت ديگر صرف وجود يك ملت محكوم در يك كشور خاص، براي برخورداري وي از حق تعيين سرنوشت كافي نيست. موبيليزاسيون يك هويت ائتنيكي منوط به وجود چندين شرط از قبيل جمعيت شناسي (دموگرافي) گروه ائتنيك، منابع اقتصادي، قابليتها و استعداد سازمانيابي و تشكل يابي ملت مذكور است. اگر واگرائي و تقابل بين هويت ائتنيكي و خصوصيات ملي ملت محكوم و ملت حاكم به آن درجه برسد كه ديگر امكان همزيستي داوطلبانه و يا اجباري آنها غيرممكن شود، زمينه براي ورود به مرحله بعدي يعني بحران ويا معضل ملي آماده مي گردد. در اين مرحله، تضاد منافع ملي دو ملت محكوم و حاكم تماما واگرائيده به لحاظ خصوصيات ملي، مي تواند روند بروز بحران و يا معضل ملي را تسريع كند.

مرحله سوم، مرحله معضل و يا بحران ائتنيك است. براي تبديل واگرائي ائتنيك-ملي به كشمكش ملي-ائتنيك، وجود زمينه ها و ساختارهاي ويژه اي ضروري است. انكار تنوع ائتنيك-ملي از سوي دولت و ملت حاكم يكي از مهمترين آنهاست. نوعا آسيا و آفريقا مناطقي هستند كه تفارق هويت ملي بيشتر از همه جاي جهان در آنها انكار مي گردد.

س-براي مديريت موفقيت آميز يك بحران ائتنيك به سوي تحقق حق تعيين سرنوشت خود-خارجي چه شرايطي لازم است؟

پس از بوجود آمدن بحران ائتنيك-ملي (غالبا به سبب سياستهاي نادرست دولت ذيربط) مرحله چهارم يعني مديريت اين بحران به سوي ايجاد شرايط مساعد براي اعمال حق تعيين سرنوشت خود (غالبا از سوي رهبران حركت ملي ملت مذكور و بازيگران منطقه اي و جهاني) آغاز مي شود. اينكه يك بحران و كشمكش ائتنيك به مساله تعيين سرنوشت خود مبدل خواهد شد يا نه، به درجه مهمي توسط رژيم سركوبگر معين مي شود. در بسياري از موارد رژيمهاي سركوبگر با سياستهاي انكار و امحاء خود، حركتهاي آزاديبخش ملي را مجبور به مبارزه مسلحانه مي كنند و با اين عمل، امكان مديريت بحران ائتنيكي مذكور به سوي تعيين سرنوشت خود توسط بازيگران و قدرتهاي ذينفع را ممكن مي سازند.

علاوه بر آن، براي مديريت موفقيت آميز يك بحران ائتنيك-ملي به سوي تعيين سرنوشت، ضرورتها و شرايط سياسي، تاريخي و امنيتي خاصي در حال و يا در گذشته مي بايست موجود باشند. نمونه هائي از اين ضرورتها عبارتند از استعمار داخلي، اشغال، نسل كشي، نژادپرستي، رژيمهاي سركوبگر، رقابت تاريخي و سياسي بين گروههاي ملي و يا صرفا درخواست استفاده از اين حق توسط گروهي كه به خود آگاهي ملي رسيده است. بدون وجود اين ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي، از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي، آنهم به عنوان حقي دمكراتيك نمي توان سخن راند. در نهايت اگر يك بحران و كشمكش ائتنيكي در جريان و فجايع انساني كه در حين آن رخ داده به هر علتي نتواند به تعيين سرنوشت منجر شود، به ضرورتي تاريخي براي بحران و كشمكش بعدي تبديل مي شود.

در عرف سياسي امروز حق تعيين سرنوشت، حقي است كه در اغلب موارد پس از درگير شدن طرفهاي ذيربط در جنگي داخلي، بروز فاجعه هاي انساني مانند جنگها و خونريزيها و جنايتهاي جنگي و پس از براه افتادن دسته هاي پناهندگان و فراريان يعني پس از رسيدن به مراحل نهائي يك بحران براي گروههاي ائتنيك معيني شناخته مي شود. به عبارت ديگر تعيين سرنوشت خود تاكنون موضوع مبحث مديريت بحران بوده و اغلب در صورت بروز بحران و فاجعه هاي انساني به علاوه وجود ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مشخصي ممكن گرديده است.

بدين سبب است كه در عالم سياست، به پديده تعيين سرنوشت خود-خارجي به ديده مثبت نگريسته نمي شود و اين حق هنوز در مباحثي مانند حقوق بين الملل و حقوق بشر جايگاه تثبيت شده و صريحي ندارد. براي اجتناب از چنين بحرانها و فاجعه هاي انساني و با گسترش يافتن ايده هاي دمكراسي و حقوق بشر، عده اي از متفكرين به جستجو براي پيدا نمودن روشهاي ديگري براي تعيين اينكه كدام يك از ملتهاي محكوم مي تواند از حق تعيين سرنوشت خود برخوردار شود پرداخته اند. برخي مطرح كرده اند كه تصميم گيري بر اساس مشخصات و شرايط هر مورد ويژه انجام گيرد. برخي ديگر تاسيس نهادي بين المللي را توصيه و پيشنهاد كرده اند كه اين نهاد در تشخيص ملل محكومي كه مي توانند از حق تعيين سرنوشت برخوردار شوند، به جاي انتظار به وقوع فاجعه هاي انساني و بحرانها، معيارهاي خاصي را در نظر بگيرد. از جمله داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي؛ استقلال-جدائي سرزميني در گذشته؛ ائتنيسيتنه، زبان، دين، فرهنگ؛ دارا بودن نهادهاي خاص و شواهد و رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است.

س-رابطه عامل خارجي و تعيين سرنوشت در منطقه ما و مصاديق آن در مورد حركت ملي ترك چيست؟

در مساله تعيين سرنوشت خود-خارجي در خاورميانه،»عامل خارجي» هم ارز با «دمكراسي» و حتي تعيين كننده تر از آن است. در منطقه ما هيچ كدام از حركات آزاديبخش ملي بدون فشار و در مواردي مداخله مستقيم خارجي حتي اشغال و ديگر فجايع انساني موفق به تعيين سرنوشت خود و اداره امور خود نشده اند. اين واقعيت تلخ خاورميانه است. حتي در صورت پديدار شدن تجربه هاي بسيار خودجوش و زودگذر دمكراسي در منطقه، باز انعكاس اين روند كند و ناكارآمد در تعيين سرنوشت ملل محكوم بسيار ضعيف بوده و هرگز نتوانسته منجر به اعمال حق تعيين سرنوشت با روشهائي دمكراتيك گردد. تركهاي قبرس، كردهاي عراق، اوستينهاي گرجستان، ارمنيان قاراباغ آذربايجان همه و همه اداره امور خود را مديون فشار حتي دخالت مستقيم خارجي اند. در ايران نيز وضعيت مشابهي موجود بوده است. حكومت ملي آذربايجان و جمهوري مهاباد، تنها در شرايطي كه شمال غرب ايران تحت اشغال ارتش سرخ بود امكان ظهور پيدا كرده اند و پس از عقب نشيني اين ارتش، به سرعت فرو ريخته اند. توركمانهاي عراق و چچنهاي روسيه نيز عينا به همان دلايل، يعني نبود فشار موثر و يا دخالت مستقيم خارجي نتوانسته اند سرنوشت خويش را تعيين كنند. واقعيتهاي جهان خارج حكم مي كند كه در مديريت حركت ملي ترك به سوي تعيين سرنوشت خود در ايران نيز فاكتور استفاده همزمان از ابزارهاي جنبي ديگري مانند دمكراسي و مهمتر از آن، فشار-عامل خارجي بدرستي ارزيابي و بكار گرفته شوند. امروز ملت محكوم ترك به تنهائي، حتي در صورت همكاري و همسوئي همه ملل غيرفارس ساكن در ايران نيز، امكان و توان نائل شدن به حق تعيين سرنوشت خود و حق اداره امور خود، حتي ايجاد نظام دمكراسي در ايران و يا در بخشي از آن را ندارد. در درجه اول بدين سبب كه ايران كشوري مسلمان و خاورميانه اي، با همه پيچيدگيها و خصلتهاي آن است. آگاهي بر اين واقعيت است كه باعث مي شود بر عكس ملت حاكم، از نظر ملل محكوم در ايران که تحت استعمار داخلي مي زيند، فشار-دخالت خارجي ليبرال مي تواند دلپذيرتر از سلطه استعمارگر دسپوت داخلي باشد (مانند موضع كردان عراق در رابط با دخالت نظامي آمريكا در اين كشور).

در مورد مساله ملي ترك و آذربايجان جنوبي استفاده از ابزار عامل خارجي به طور مشخص فعلا دو معني مي دهد. يكي بين المللي و درگير كردن كشورهاي همسايه و قدرتهاي بزرگ در مساله ملي خلق ترك و آذربايجان جنوبي و ديگري باز كردن پاي نهادهاي بين المللي حقوق بشر و …. در مسائل داخلي ايران. انتقال مساله ملي خود به پلاتفرمهاي بين المللي، رويكرد استراتژيك ملل محكوم در منطقه است. از همين رو خلق ترك و حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي نيز خواهان درگير شدن جهان خارج و در راس آنها دو دولت جمهوري آذربايجان و تركيه در همه حوادث داخلي ايران بويژه مسائل مربوط به خلق ترك است. كردها، تركمنها، بلوچها و عربهاي ساكن در ايران نيز اهداف استراتژيك مشابهي دارند. به عنوان مثال برقراري دوباره پيوند تاريخي قطع شده بين تركان قزلباش ساكن در ايران (اهل حق) و بدنه اصلي آنها در تركيه كه موسوم به علوي هستند به اين هدف كمك ميكند. حمايت از عضويت جمهوري آذربايجان در ناتو و عضويت جمهوري آذربايجان و تركيه در اتحاديه اروپا نيز از اين جنبه داراي اهميت است زيرا مساله ملي ترك و آذربايجان جنوبي را مستقيما به پلاتفورم اتحاديه اروپا و ناتو وارد خواهد نمود. در جهان معاصر حقوق بشر، دمكراسي، بنيادگرائي، انتخابات آزاد، نژادپرستي، تبعيضات اجتماعي، حقوق زنان، امحاء زبانها و فرهنگهاي گوناگون و مشابه آنها، ديگر امور داخلي هيچ كشوري بشمار نمي روند. اينها امور داخلي ايران نيز نيستند. حركت ملي ترك نيز مي بايست تا آنجا كه مي تواند، نهادها و موسسات بين المللي و كشورهاي همسايه و غربي را در اين عرصه ها درگير سازد. در همين راستا حركت ملي ترك در همه انتخابات محلي و سراسري ايران،  مي بايست خواهان حضور ناظرهائي از طرف موسسات و نهادهاي خارجي مذبور گردد. اين خواست اساسي، در عين حال نشانگر عدم اعتماد به و عدم مشروع شمردن دولت ايران از سوي ملت ترك است.

س- آيا مي توان از وجود روند تبديل هويت ائتنيكي به مساله حق تعيين سرنوشت خود در باره ملت ترك ساكن در ايران و آذربايجان سخن گفت؟

در سايه آنچه گفته شد، بنظر من اين روند موجود و در جريان است. در اينكه در ايران و آذربايجان «هويت ائتنيكي-ملي» ترك وجود دارد شكي نيست. اين هويت ائتنيكي خود را به صورت زبان تركي، ادراك ديني خاص (اسلام تركي)، فرهنگ ويژه (آشيقها، فولكلور، و …) بروز مي دهد. سياستهاي آسيميلاسيونيست و فارسسازي موفق به كم رنگتر كردن برخي از اين مولفه ها در شماري از زيرگروههاي ملت ترك شده است، با اينهمه هويت ائتنيك-ملي ترك با همه مولفه هاي خود هنوز پابرجاست. اين هويت ائتنيكي خصوصيات «ملت محكوم» را دارد، يعني دولت ايران از سال ١٩٢٥ به بعد به لحاظ ائتنيك-ملي ممثل او نيست و تمثيلگر ملت حاكم فارس است. تاريخ ١٩٢٥ سال تاسيس دولت پهلوي بسيار مهم است زيرا تاريخ تبديل ملت ترك به ملتي محكوم و ملت فارس به ملتي حاكم و در نتيجه تاريخ زائيده شدن حق تعيين سرنوشت خود-خارجي ملت ترك ساكن در ايران است. پيش از ساقط شدن دولت تركي آذربايجاني قاجار، حاكميت سياسي ايران تحت كنترل عنصر ترك بود. بنابراين تركان ساكن در ايران در آن برهه زماني را نمي توان ملتي محكوم قبول نمود، بلكه آنها در توصيف ملت حاكم مي گنجند. جنبشهاي اجتماعي-سياسي تركان در آن دوره را نيز نمي توان در گفتمان تعيين سرنوشت خود-خارجي كه امري مربوط به ملت محكوم است بكار برد، هرچند داراي تاثيرات معين مثبتي بر آن بوده باشند.

به عنوان نمونه شورش بابي زنجان، انقلاب مشروطه آذربايجان و جنبش آزادستان كه عبارت از كشمكش ملت حاكم ترك با دولتي با منسوبيت ائتنيكي ترك مي باشند، در بهترين حال مبآذره حق تعيين سرنوشت خود-داخلي بشمار مي آيند و بي ارتباط با مبارزه ملي-ائتنيكي (حق تعيين سرنوشت خود-خارجي) ملت ترك اند. اين نوع مبارزه، يك مبارزه دمكراسي صرف است و نمي تواند با مبارزه ملي-ائتنيكي كه مربوط به تعيين سرنوشت خود-خارجي است از يك صنف به حساب آيد. وجود شعارهاي دمكراتيك در حركت ملي ترك معاصر، باعث نمي شود كه هر حركت دمكراسي خلق ترك در گذشته را نيز -به صرف اين اشتراك- حركتي ملي فرض نمود. شورش بابي زنجان، انقلاب مشروطيت آذربايجان و جنبش آزادستان بخشي از مبارزات ملت حاكم ترك براي دمكراسي (حق تعيين سرنوشت خود-داخلي) و بخشي از مبارزه همگاني ضداستبدادي كل مردم ايران در آن دوره بودند كه صرفا و به اقتضاي شرايط در مدرنترين مملكت محروسه ايران يعني آذربايجان رخ داده اند.

ساقط نمودن حكومت ملي آذربايجان كه برخواسته از راي آزادانه مردم در رفراندمي دمكراتيك بود، رد صلاحييت و تصفيه آيت الله شريعتمداري، محمودعلي چهرگاني و اكبر اعلمي كه در مقاطي تمثيل كننده ائتنيك مردم ترك بودند، به علاوه سياستهاي فارسگرايانه جاري نظام جمهوري اسلامي، تقويت كننده ادعاي عدم مشروعيت تمثيل دولت ايران براي ملت ترك و ملت محكوم بودن وي اند. قيام هاراي هاراي من تركم در سال ١٣٨٥ و مديريت مساله ملي ترك توسط دولت ايران به روشهاي امنيتي، حتي پديده اخير تيم «تراختورسازي» دلائلي قطعي است كه نشان مي دهند هويت ائتنيكي ملت محكوم ترك، «موبيليزه شده» و تبديل به «بحران ائتنيك» گرديده است.

س-آيا به نظر شما ضرورتهاي سياسي و تاريخي براي تعيين سرنوشت در ملت ترك ساكن در ايران وجود دارد؟

عمده ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي لازم كه معمولا براي تعيين سرنوشت خود معيار قرار مي گيرند عبارتند از: داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي، استقلال-جدائي سرزميني در گذشته؛ داشتن نهادهاي خاص؛ رقابت تاريخي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي، استعمار داخلي، رژيم سركوبگر، اشغال، فجايع انساني (جنايات عليه بشريت، جنايات جنگي، قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان، ….)، شواهد و رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است و …. بنظر من نزديك به همه اين ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي در مورد ملت ترك و مملكت آذربايجان جنوبي موجود اند. ساقط نمودن دولت مشروع و قانوني قاجاري در سال ١٩٢٥ با يك كودتاي نظامي آنهم توسط يك دولت استعمارگر خارجي و تسليم آن به اقليت ائتنيكي رقيب فارس، نخستين حادثه ويا ضرورت تاريخي-سياسي براي برخوردار شدن ملت ترك از حق تعيين سرنوشت خود است. كشتارها و قتل عامهائي كه توسط دولت ايران پس از آن تاريخ حين شورشها و اعتراضات ملت ترك در سراسر ايران انجام گرفته، بدون توجه به ماهيت و جهتگيري سياسي و اجتماعي شورشها و اعتراضات مذكور، فجايع انساني اي هستند كه مي بايد براي اثبات وجود ضرورت تاريخي، سياسي و امنيتي استحقاق ملت ترك از حق تعيين سرنوشت خود بكار روند. از اين جنبه مخصوصا تجربه حكومت ملي آذربايجان داراي اهميت منحصر به فردي است.

مي بايست اعتراف نمود نخبگان و روشنفكران ترك تاكنون از آشكار كردن و روشنگري ضروريات تاريخي، سياسي و امنيتي موجود غافل و از مديريت آنها به سوي تعيين سرنوشت خود ملت ترك بالكل ناتوان بوده اند. به عنوان مثال براي روشنگري اهميت و معني ساقط نمودن دولت تركي آذربايجاني قاجار در امر تعيين سرنوشت خود تركان، هيچ كار قابل ملاحظه اي انجام نگرفته است. همچنين است اهميت حادثه حكومت ملي آذربايجان در همين رابطه. اگر امروز جهان به واقعيت هولوكاست معترف است و در قبال قربانيان آن به احترام سرخم مي كند، بدين سبب است كه نام يك يك بيش از ٥ ميليون قرباني اين فاجعه را مي تواند در اينترنت ببيند. در حوادث حكومت ملي آذربايجان دهها هزار تن ترك و آذربايجاني از سوي ارتش اشغالگر به قتل رسيده اند.

اين، يك كشتار جمعي و شايد يك نسل كشي است. گفته شده است كه در اين تجربه، دولت ايران مرتكب چندين جنايت عليه بشريت (جنايت بر عليه مردم غيرنظامي، سياست امحاء، مجبور كردن به مهاجرت، شكنجه، تجاوز به عنف، …) و جنايات جنگي (هجوم هدفمند به غيرنظاميان، تاراج و يغما، …) مرتكب شده است. اما تاكنون حتي يك اثر آكادميك و يا مقاله تحقيقي در باره اين كشتار جمعي و يا نسل كشي و ليست كاملي از هويت مقتولين آن حوادث از سوي محققين ترك و تشكيلات آذربايجاني تاليف نشده است. در صورت آشكار كردن اين جنايات و جزئيات و وهامت ابعاد آنها و قرار دادنشان در معرض افكار عمومي، بي شك امكان بي تفاوت ماندن وجدان آگاه جهانيان و حتي خلق فارس در مقابل آنها بسيار غيرمحتمل مي بود. عبرت آموز است كه مسئول اصلي اين امر يعني «فرقه دمكرات آذربايجان» در بيش از ٦٠ سال عمر مهاجرت خود، به عوض به جا آوردن اين مسئوليت ملي و تاريخي خود، مشغول اقداماتي مانند ايجاد كلاسهاي فارسي آموزي براي مهاجران بوده است.  به عبارت ديگر اگر ادعا شود كه مسبب اصلي آكتوال نبودن مساله ملي ترك و مساله آذربايجان جنوبي و عدم حمايت جهاني و منطقه اي از مبارزه ملي خلق ترك، خود تركها هستند بيراهه نخواهد بود.

س-مصاديق مشخص اين ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي كدامها هستند؟

ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مذبور را مي توان به شكل زير طور خلاصه كرد:

-داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي: تركان ساكن در ايران و آذربايجان از سابقه و تاريخ بسيار طولاني دولت شوندگي برخوردارند، به واقع آنها تا سال ١٩٢٥ حاكميت و اقتدار سياسي ايران را در دست خود داشته اند.

-استقلال-جدائي سرزميني در گذشته: در دوره طولاني حاكميت تركان، آذربايجان به عنوان يك مملكت محروسه استقلال نسبي سرزميني داشته و در قرن بيستم نيز به مدت يكسال داراي استقلال سياسي بوده است.

-رقابت تاريخي-سياسي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي: رقابت تاريخي-سياسي ملي بين تركها و فارسها پديده جديدي نيست و داراي تاريخي طولاني است. پديده اي كه در دوره صفوي از آن با نام «تعصب اويماقيت» ياد مي شود و در دوره قاجار فرم «بيزيمكي-اؤزگه» را به خود مي گيرد در جوهر خود رقابت و كشمكش ائتنيك بين ترك و تاجيك (بعدها فارس) بر سر اقتدار سياسي است. حتي لطيفه هاي تحقير آميز بر عليه تركان كه سابقه آن به عهد سلجوقي مي رسد انعكاسي از همين كشمكش ائتنيك ترك و فارس است.

-استعمار داخلي: آذربايجان مستعمره داخلي دولت ايران است. اكنون نخبگان فارس نيز از استعمار تركان و ديگر ملل غيرفارس ساكن در ايران سخن مي رانند.

-فجايع انساني-جنايات جنگي: قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان: تركان ساكن در ايران پس از تاسيس دولت پهلوي تاكنون، به دفعات معروض به كشتارها، قتل عامها و هجومهاي نظامي بوده اند. كشتارهاي انجام گرفته توسط دولت ايران حين شورشهاي تركان جنوب در دوره پهلوي، قتل عام پس از سقوط حكومت ملي آذربايجان، كشتار در واقعه- شورش خلق مسلمان، شورشهاي انتخاباتي متعدد در مناطق ترك نشين سراسر ايران، سركوب خونين تظاهرات توده هاي محروم ترك در اسلام شهر، شورش علويان ترك در اوچ تپه قوشاچاي (مياندوآب)، كشتار سولدوز (نقده) حين قيام هاراي هاراي من تركم، …. شماري از اينهاست. دهها هزار تن پناهنده و فراري صرفا پس از سقوط حكومت ملي آذربايجان به اتحاد جماهير شوروري مهاجرت كرده اند.

-اشغال: آذربايجان پس از سقوط حكومت ملي به اشغال ارتش شاهنشاهي در آمده است.

-رژيم سركوبگر: جمهوري اسلامي ايران يكي از سركوبگرترين نظامهاي جهان است.

-نژادپرستي: نژادپرستي تباري و زباني، دولتي و سيستماتيك در قالب آرياگرائي و پست و خوار شمردن ترك و عرب و … از مولفه هاي اساسي مليتگرائي فارسي و سياست نهادينه دولت ايران است.

-رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است: فرياد هاراي هاراي من تركم، انجام اصلاحاتي در الفباي عربي و ايجاد الفباي فونئتيك خاص تركي كه با الفباي فارسي متفاوت است، طرح و برافراشتن پرچمهاي خاص آذربايجان جنوبي، ايجاد دهها تشكيلات سياسي و فرهنگي موازي با تشكيلات سراسري-فارسي خواستار فدراليسم ملي ويا استقلال، … همه نشانگر آنند كه ملت ترك و آذربايجان جنوبي خواهان صاحب شدن به هويت ملي-ائتنيكي و سياسي جداگانه اي از ملت فارس و فارسستان است.

س-عده اي اقداماتي مانند طرح پرچم براي آذربايجان، گذر به الفباي فونئتيك عربي براي زبان تركي، تعيين حدود مرزي آذربايجان جنوبي با مناطق ملي ديگر از جمله فارسستان، كردستان، لكستان و گيلان و تبديل روز خيدير نبي به يك روز ملي ترك را اموري «حاشيه اي و بي ربط» مي دانند. نظر شما چيست؟

هر آنچه كه باعث واگرائي هويتي خلق ترك از خلق فارس به لحاظ انديشه، عمل و سمبولها گردد، خواه ناخواه به روند ملت شوندگي وي و كسب هويت سياسي مستقل او كمك خواهد كرد. علاوه بر اين، براي تعيين سرنوشت «خود»، نخست اين خود مي بايد تبارز پيدا كند، سپس از «خود» فارس واگرائيده و تثبيت شود. پرچم ملي، الفباي ملي، مرزهاي ملي و روزهاي ملي خاص از ابزارهائي هستند كه به بهترين وجه اين وظايف را بجا مي آورند.

گذر به الفباي عربي اصلاح شده صد درصد فونئتيك، بدون تناقض داخلي و بدون استثناء براي زبان تركي- متفاوت از خط عربي-فارسي كنوني- علاوه بر يك نياز عاجل زبانشناسانه، به لحاظ سياسي نيز ضروري است. زيرا كاربرد همچو الفبائي، به همراه اصرار بر كاربرد الفباي لاتين تركي (و كاربرد املاي «آذربايجان» به جاي «آذربايجان») باعث تبارز هويت ملي-ائتنيكي خلق ترك از خلق فارس و رهائي وي از وابستگي به رسم الخط فارسي كه مانند خود زبان فارسي نقشي محوري در متوقف كردن روند ملت شوندگي خلق ترك و آسيميلاسيون ملي وي دارد مي شود. سعي براي تبيين و تثبيت مرزهاي آذربايجان جنوبي علاوه بر داشتن نقش در تبديل مفهوم آذربايجان به وطن، كمك به كاهش تنشهاي ارضي با ملل همسايه فارس و كرد و گليك و غافلگير نشدن توسط سورپريزهاي توسعه طلبانه همسايگان؛ پيش شرطي حياتي براي پروژه فدراليسم ملي-ائتنيكي است.

پرچم يكي از نيرومندترين سمبولهاي تبارز هويت ملي در تمام اعصار و در سراسر جهان است. در جهان معاصر هيچ روند ملت شوندگي-ملت سازي و تعيين سرنوشت خود و هيچ حركت ملي بدون دارا بودن پرچم مستقل و خاص خود نه وجود دارد و نه قابل تصور است. در منطقه ما نيز همه گروههاي ملي از ملل محكوم گرفته تا اقليتهاي ملي درگير در حركت ملي خود- چچنها، كردها، ارمنيان قاراباغ، توركمانان عراق، تالشها، حتي آسوريان و كوليان پراكنده پرچم مستقل و نمادين خود را دارند. خلق ترك ساكن در ايران با جمعيتي بيش از ٣٠ ميليون و آذربايجان جنوبي با مساحتي برابر با انگلستان پديده هائي استثنائي نيستند. داشتن پرچم ملي، امري منوط به پس از تشكيل دولت ملي و تصويب مجلس ملي در آينده اي نامعلوم هم نيست. زيرا پرچم يك ملت را بوجود مي آورد و يك ملت دولت را. طرح پرچمهائي براي ملت ترك و آذربايجان جنوبي، هم پاسخي به نياز يك ملت در حال رشد و بلوغ، هم نشانگر وارد شدن مجادله وي به فاز سياسي و تعميق آن و هم نشانگر خواست وي براي داشتن هويت ملي-ائتنيكي مستقل و مالا تعيين سرنوشت خود است. اين امر محصول طبيعي قوام «خود» و ادراك و آگاهي خلق ترك بر اين «خود» است.

علاوه بر آن، پرچم ملي سلاحي بسيار موثر براي ايجاد همبستگي و پيام رساني در يك مبارزه غير خشونت آميز مدرن و دمكراتيك، حين تظاهرات، اعتصابها، تحصن ها و … است. يكي از دلائلي كه امروز جوانان ترك در آذربايجان جنوبي مجبور به كاربرد سمبولهائي پراكنده مانند پرچم سرخ تيم تراكتورسازي، پرچمهاي جمهوري آذربايجان و تركيه و بعضا سمبولهائي با پيامهاي گمراه كننده مانند علامت بوزقورد گروههاي مليتگراي افراطي تركيه مي شوند، نبود سمبل و پرچم ملي تثبيت شده براي حركت ملي ترك و آذربايجان جنوبي است. اين وضعيت نمي تواند و نبايد بدين صورت ادامه يابد. و اما در مورد پرچم ملي اصل بر استمرار و پيوستگي است.

در اغلب پرچمهاي تاكنون پيشنهاد شده براي آذربايجان جنوبي سه رنگ آبي، قرمز و سبز بكار رفته اند. به نظر من اين سه رنگ تثبيت شده مناسبترين رنگها براي استفاده به عنوان رنگهاي سمبوليك آذربايجان جنوبي و حركت ملي ترك مي باشند و نيازي به جستجوي رنگهاي نمادين جديدي براي حركت ملي ترك و آذربايجان جنوبي نيست، زيرا اين رنگها موجودند.

حركت ملي كرد در تركيه از اين جنبه حاوي درسهاي بسيار مهمي براي ماست. كردهاي تركيه طي مجادله اي طولاني، پرهزينه و سرسختانه توانستند رنگهاي پرچم جمهوري مهاباد، حروف  Qو W كردي كه در الفباي تركي تركيه وجود ندارند، نوروز (نئوروز) و حتي كاربرد كلمه «سايين» (محترم) در باره اوجالان را به سمبل ملي خود تبديل و آنها را به دولت تركيه نيز تحميل كنند

در آغاز كاربرد سه رنگ مذكور، حروف W و Q، برگزاري «نئوروز» و بكار بردن كلمه «سايين» (محترم) در باره اوجالان از طرف دولت تركيه با حبس هاي طويل المدت پاسخ داده مي شد. با اينهمه نه تنها هيچ كردي اينها را اموري «حاشيه اي» و «فرعي» نخواند، بلكه كردان با استقامت و يكدلي اين رنگها، حروف مذكور، «نئوروز» و كلمه «سايين» را براي اعتلاي همبستگي و تعميق هويت ملي كرد و مبارزه طلبي به دولت تركيه و افشاي وي  بكار بردند. حتي ليلا زانا نماينده مجلس، با نوار سه رنگي سبز، سفيد و سرخ در پشت كرسي مجلس ظاهر شد و به كردي سخن گفت. نهايتا دولت تركيه مجبور به عقب نشيني گرديد و همه آنها را به عنوان سمبلهائي كردي به رسميت شناخت.

در مورد حركت ملي ترك و آذربايجان جنوبي نيز اقدامات فوق نه تنها حاشيه اي و بي ربط نيستند، بلكه محكمترين و قطعي ترين شواهد بر اين امر كه تركان ساكن در ايران و آذربايجان خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه و بخش كردن مفهوم وطن به آذربايجان جنوبي مي باشند هستند. اين رفتارها در عين حال به اصطلاح از محكمه پسندترين ضرورتها براي برخورداري يك ملت محكوم از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي اند.

اكثر كساني كه با اين امور مخالفت مي كنند و آنها را حاشيه اي مي دانند روشنفكراني در حاشيه حركت ملي و كم تجربه در امر مديريت يك حركت ملي اند كه بر اهميت اينگونه امور «حاشيه اي» در امر ملت شوندگي-ملت سازي، نيازهاي يك حركت ملي و سياسي شدن آن و ايجاد ضرورت براي استفاده از حق تعيين سرنوشت وقوف كافي ندارند. اينگونه افراد همواره به بهانه مبارزات اصلي و مركزي تري مانند مبارزه ضدامپرياليستي و ضدفاشيستي و يا …. با روند ملت شوندگي-ملت سازي خلق ترك و احقاق حقوق ملي ملت ترك مخالفت كرده آنرا به حاشيه رانده اند.

در صميميت و نيت افرادي كه خود را طرفدار فدراليسم و مدافع تعيين سرنوشت خلق ترك مي دانند، اما در عمل با هر آنچه كه به فرم گرفتن هويت ملي اين خلق و ايجاد ضرورتهاي سياسي براي استفاده وي از حق تعيين سرنوشت خود ياري مي رساند مخالفت مي كنند ترديدهاي جدي مي بايد داشت.

س- همانطور که ميدانيد، امروزه يک جنبش گسترده اجتماعي و سياسي در آذربايجان ظهور و بروز دارد که تحت عنوان حرکت ملي آذربايجان يا حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان صورتبندي مي شود. نظر شما در باره اين صورت بندي چيست؟ آيا صفت «ملي» در عنوان حرکت تنها از تاکيد بر شعارها و مطالبات ملي گرايانه و ناسيوناليستي ناشي ميشود، يا به اين دليل است که اين حرکت در گستره ملي و با پايگاه اجتماعي سراسري در ميان ترکان حضور دارد؟

من با صورتبندي «حركت ملي آذربايجان» موافق نيستم، زيرا دادن هويت ائتنيك-ملي به نام آذربايجان را نادرست مي دانم. آذربايجان، هويتي جغرافيائي و در مورد جمهوري آذربايجان، شهروندي است و بار ائتنيك-ملي بدان دادن نادرست است (در اينمورد در سوال مربوط به «آذربايجانچيليق» توضيح خواهم داد). من مايلم اين حركت را به اختصار «حركت ملي ترك» و به طور تفصيلي «حركت ملي دمكراتيك ترك –آذربايجان» بنامم.

در اين صورت بندي واژه «حركت» اشاره به «موبيليزاسيون هويتي ائتنيكي» به سوي ايجاد پيش زمينه هاي لازم براي اعمال «حق تعيين سرنوشت خود-خارجي» دارد.

واژه «ملي»، ماهيت و جنس اين جنبش اجتماعي-سياسي را كه مربوط به مساله ملي، حل مساله ملي و بدست آوردن حقوق ملي يك ملت است نشان مي دهد. در اينجا منظور از «ملت»، بيشتر از آنكه «ناسيون» ويا «دئموس» باشد، همان «ائتنوس» است كه در فارسي به صورت «قوم» ترجمه مي شود. اما از آنجائيكه «قوم» در ادبيات سياسي فارسي باري قرون وسطائي و پيش مدرنيته دارد و از سوي دولت ايران و مليتگرايان فارس نيز، به عنوان نامي تحقيرآميز بكار مي رود، ترجيح مي دهم به جاي آن كلمه ملي را بكار برم. در تركيب حركت ملي ترك، «ملي» همان معنائي را دارد كه در تركيب كثيرالمله و حركت ملي باسك و يا هر حركت به اصطلاح آزاديبخش ملي ديگري دارد. آشكار است كه واژه ملي در اين تركيبات را نمي توان به معني دربرگفتن همه اقشار و طبقات و سراسري بودن پايگاه اجتماعي حركت ويا مردمي بودن آن گرفت، هرچند مربوط به يك ملت و نه صرفا قشر و صنف خاصي از آن باشد.

واژه «ترك» در اين تعبير اشاره به هويت ائتنيكي كه اين حركت ملي اختصاص به او دارد است. حركت ملي ترك، حركتي مربوط به ائتنوس-ملت ترك است. هنگامي كه از ملت ترك ساكن در ايران سخن گفته مي شود منظور صرفا كساني هستند كه خود را ترك مي نامند و زبان مادري و ملي تاريخيشان يكي از سه لهجه «آذربايجاني» (شامل قشقائي، ايناللو و …..)، «سنقري» و «خراساني» زبان تركي، و نه مثلا يكي از زبانهاي تركمني، ازبكي و قزاقي است. در ايران «ملت ترك» غير از «ملت تركمن» و «اقليت ملي قزاق» است. حتي خلق «ترك» و خلق «خلج» كه در بخشهاي جنوب شرقي آذربايجان جنوبي ساكن است، دو گروه ملي «توركي» خويشاوند، اما جداگانه اند. كاربرد نام ملي-ائتنيك ترك در اين تركيب نقطه عطفي در تاريخ ملت ترك ساكن در ايران و آذربايجان است. زيرا در ايران ملت ترك هرگز داراي تشكيلات و يا حركتي سياسي با نام ملي-ائتنيكي خود نبوده است. حتي حكومت ملي آذربايجان نيز از همان آغاز بر نگرشهاي انحرافي از هويت بنيان گذارده شده و از جمله در تبعيت از سياستهاي استعماري روسيه شوروي، به جاي هويتي ملي-ائتنيكي يعني «ترك»، هويتي جغرافيائي يعني «آذربايجان» را مبناي تعريف هويت ملي خود قرار داده بود. از اينرو وجود نام ترك در نام حركت مليمان، به لحاظ تاريخي يك نخستين و منحصر به فرد مي باشد و نتيجه و نشانگر روند ملت شوندگي خلق ترك در ايران است.

درمورد واژه «دمكراتيك»، همانگونه كه معلوم است مساله ملي به طرق مختلفي مي تواند مديريت گردد از جمله جنگ داخلي (مساله كرد در تركيه)، دخالت خارجي (كردستان عراق)، اشغال نظامي (قاراباغ در آذربايجان)، ديپلماسي (قاقاووز در مولداوي)، فروپاشي كشور مادر (استقلال تاجيكستان در اثر فروپاشي اتحاد جماهير شوروي). در خاورميانه و ايران مساله ملي در هر مرحله آن همراه با خشونت بوده است. واژه دمكراتيك تاكيدي است بر اين امر كه افراد، شخصيتها، گروهها و جريانات بكار برنده آن طالب مديريت مساله ملي به روشهاي دمكراتيك اند و روشها، تاكتيكها و مشي سياسيشان خودشان نيز، دمكراتيك مي باشد. واژه دمكراتيك همچنين مي تواند اشاره اي به ماهيت دولت و يا دولتهايي كه پس از اعمال حق تعيين سرنوشت خود ملت ترك در ايران ايجاد خواهند شد داشته باشد. همانگونه كه قبلا گفتم، تاكيد بر روشها و ذهنيت و اجرائات دمكراتيك در مبارزه ملي و پيش، حين و پس از تعيين سرنوشت، شانس برخورداري و جلب حمايت جهانيان از آنرا در هر مقطع افزايش مي دهد. مانند واژه ملي، از تفسير كلمه دمكراتيك در اين تركيب به معاني نادرست مي بايد اجتناب كرد. در اينجا دمكراتيك مطلقا به معني اين نيست كه حركت ملي، زيرمجموعه مبارزه دمكراسي همگاني در ايران است.

كاربرد كلمه «آذربايجان» در تركيب «حركت ملي دمكراتيك ترك-آذربايجان» بدين سبب است كه نشان دهد اين حركت آن بخش از حركت كلي ملت ترك ساكن در ايران مي باشد كه در جغرافياي آذربايجان در جريان است. آذربايجان در اينجا مطلقا به معني هويت ملي-ائتنيكي نيست. براي اشاره به گستره هاي جغرافيائي ديگر اين حركت مي توان نامهاي «حركت ملي دمكراتيك ترك-جنوب ايران» (قاشقاي يورت، قاشقاي ائلي، ….) و «حركت ملي دمكراتيك ترك-شمال شرق ايران» (افشار يورت، افشار ائلي، ….) را بكار برد.

س- اينروزها اصطلاح «ملت آذربايجان» در ادبيات سياسي بكار مي رود. ريشه اين اصطلاح چيست و چه ارتباطي با روند ملت شوندگي و سياستهاي استعماري دارد؟

بر خلاف كردان و ارمنيان و گرجيان و …. ساكن در ايران و منطقه كه بدرستي صرف «كرد» «ارمني» و گرجي بودن را – فارغ از محل سكونت و لهجه و مذهب- محور و اساس تعريف هويت ملي-ائتنيكي و عمل سياسي خود قرار داده اند؛ عده اي از نخبگان منسوب به تركان ساكن در شمال غرب ايران و يا تركان آذربايجاني، به جاي محور قرار دادن هويت ائتنيكي ترك و «ملت ترك» ساكن در ايران، در تعريف هويت ملي-ائتنيكي و فعاليتهاي سياسي خود منطقه جغرافيائي را محور قرار داده و در نتيجه به پديده اي غيرواقعي بنام «ملت آذربايجان» رسيده اند. اين وارونه بيني و اشتباه در تعريف هويت ملي-ائتنيكي خود، ريشه در بحران هويت در ميان روشنفكران ترك آذربايجان و ايران دارد. همچنين ناشي از متاثر شدن آنها بدرجات مختلف از قوم تراشي و فرافكنيهاي پان ايرانيستها، دولتهاي استعماري غربي، روسيه – شوروي و نگرشها و ترمينولوژي نادرست بسياري از مراكز جمهوري آذربايجان و بويژه تركيه به هويت ملي تركان ساكن در ايران است. علاوه بر آن، بي هويت كردن و از بين بردن حافظه تاريخي ملل از طريق عوض كردن نام گروه ملي-ائتنيكي مربوطه يكي از روشهاي نسل كشي فرهنگي و امحاء گروههاي ملي توسط دولتهاي راسيست است. سياست ناميدن خلقها و گروههاي زباني و ملي به نامي به غير از نامهاي تاريخي اي كه خود آنرا بكار ميبرند، بويژه اگر نامهاي جديد داراي معاني تحقير كننده و يا راسيستي بوده باشند، بر خلاف همه مقاوله ها و عهدنامه هاي جهاني و از جمله اعلاميه جهاني حقوق بشر و اعلاميه جهاني حقوق زباني است. در ايران نيز اين سياست راسيستي به دو شكل «قوم آذري» ناميدن تركهاي آذربايجان از سوي دولت ايران و مليتگرايان فارس به منظور نفي هويت تركي اين خلق، و «ملت آذربايجان» ناميدن آن از طرف برخي از فعالين ترك روسگرا و يا ناآگاه تجلي پيدا ميكند.

انديشه اي كه صرفا بخشي از ترك زبانان ساكن شمال غرب ايران را «ملت آذربايجان-آذربايجانلي» مي نامد نيز در اساس انديشه اي استعماري است. كساني كه اين هويت ائتنيكي-ملي «ملت آذربايجان» همچنين «زبان آذربايجاني» (آذربايجانجا) را آفريده اند و آنرا جايگزين هويت ملي-ائتنيكي ترك كردند خود اصلا ترك و آذربايجاني هم نبودند، اعضاي روس حزب كمونيست روسيه بودند. اين اقدامي استعماري از طرف دولت روسيه شوروي در جمهوري آذربايجان براي تركي زدائي از هويت ملي تركان اين كشور بود. تعبير «ملت آذربايجان» كه در دهه چهارم قرن بيستم از سوي هواداران حزب كمونيست روسيه به ايران وارد شد، در گذشته صرفا در ميان برخي از كمونيستهاي آذربايجاني استالينيست روسگرا و ايران مركز طرفداراني داشت، اما اخيرا در ميان بعضي از فعالان سياسي ترك حتي وابستگان به ايده توران بزرگ نيز طرفداراني پيدا نموده است.

س-موضع شما در باره اصطلاح «ملت آذربايجان» چيست؟
اولا تا آنجا كه من مي دانم توده هاي ترک ساکن در ايران و آذربايجان کوچکترين نيتي براي تغيير نام ملي-ائتنيكي خود از ترک به آذري، آذربايجاني و يا هيچ چيز ديگري كه ممكن است به ذهن عده اي فعال سياسي خطور كند ندارد. معلوم نيست چرا اين امر بر عده اي از فعالين سياسي ترك مشتبه شده تا به تغيير نام ملي-ائتنيكي-تاريخي ملت خود تشبث كنند. دوما ملت آذربايجان اگر به معني ملت-دولت باشد و بدون داشتن معني ائتنيك، صرفا مي تواند در مورد مردم جمهوري آذربايجان و به معني همه شهروندان اين كشور فارغ از منسوبيت ملي آنها بكار رود. اما در ايران و آذربايجان جنوبي، به سبب وجود نداشتن دولت آذربايجان جنوبي، فعلا صحبت از پديده ملت-دولت بي معني است. علاوه بر آن، بكار برندگان تعبير ملت آذربايجان آنرا در معني ائتنيكي و براي ناميدن ملت ترك ساكن در آذربايجان بكار مي برند. اينگونه كاربرد بسيار مساله دار است. سوما ملت آذربايجان به لحاظ مفهومي نادرست است. زيرا خلط مفاهيم جداگانه منسوبيت جغرافيائي و شهروندي با هويت ائتنيك و ملي است. آذربايجاني نام مليت و يا گروه ائتنيكي-ملي نيست، مجموعه افرادي است كه در منطقه اي به نام آذربايجان و يا كشور آذربايجان ساكنند و يا به اين دو منسوبند. اين افراد مي توانند داراي مليتهاي گوناگون مانند ترك، فارس، كرد، تالش، تات، ارمني، آسوري، يهودي و …. باشند، چنانچه هستند.

در تاريخ نيز هرگز ملت و ائتنوسي به نام ملت آذربايجان وجود نداشته است. آنچه وجود داشته و دارد ترك و هويت ملي-ائتنيكي ترك است. ترك نام گروهي ائتنيكي-ملي و ملتي در ايران است نه آذربايجان. سکونت تركها در آذربايجان، ايران، خاورميانه و يا آسيا، مليت آنها را از ترک به ملتهاي جعلي ملت آذربايجان، ملت ايران، ملت خاورميانه و يا ملت آسيا تغيير نمي دهد. در ايران بخش اعظم آذربايجانيها ترك و بخش اعظم تركها آذربايجاني اند. اما در ايران نه همه آذربايجانيها ترك اند و نه همه تركها آذربايجاني. از اينرو «آذربايجاني» (آزه ربايجانلي) و «ترك» را نمي توان هم معني و مترادف شمرد ويا به جاي يكديگر بكار برد. چهارما آذربايجاني را نمي توان هم به معني شهروندي-منسوبيت جغرافيائي و هم به معني ائتنيك-ملي بكار برد. در غير اين صورت مفاهيم غريبي مانند «آذربايجاني آذربايجاني» (يعني تركان ساكن در آذربايجان) و «آذربايجاني غير آذربايجاني» (يعني غيرتركهاي ساكن در آذربايجان) بوجود مي آيند. پنجما در هويت ملي آذربايجاني، خبري از هويت ملي تركي نيست. كاربرد نام «آذربايجاني» به جاي نام ملي-ائتنيك «ترك»ها و اختصاص دادن اين نام بدانها، به اندازه كاربرد نام «ايراني» به جاي نام ملي-ائتنيك «فارس»ها و يا «عراقي» به جاي نام ملي-ائتنيك «عرب»هاي عراق، با هر توجيهي، كاري مهمل است.

ششما تعبير ملت آذربايجان به معني ائتنيكي به معني تجزيه كردن گروه ائتنكي ترك پراكنده در قفقاز و برخي از نقاط خاورميانه (عراق) و پاره هاي خلق ترك ساكن در گوشه و كنار ايران و آنها را اقوام و ملتهاي جداگانه اي شمردن است. حال آنكه تمام اين گروهها بويژه گروههاي ترك ساكن در ايران فارغ از استان محل سكونتشان، لهجه تركيشان و يا طائفه شان، همه بخشي از ائتنوس، خلق و ملت واحدي ميباشند و نام ملي و تاريخي اين ملت نيز تنها و تنها «ترك»، بدون هيچ صفت و پيشوند و پسوند جغرافيائي (از قبيل ايران، آذربايجان، آذربايجان جنوبي) ميباشد. هفتما در اين مقطع كه مبارزه تركان ساكن در ايران، به عنوان يك ملت و گروه ملي-ائتنيكي براي احقاق حقوق ملي خود در جريان بوده و شتاب گرفته است و نامه اخير آيت الله منتظري نيز نمونه اي از آغاز انعكاس مثبت و مقبوليت آن در ميان نخبگان فارس مي باشد، مطرح كردن بحث آذربايجاني و خراساني و قشقائي، … و پررنگ كردن خصوصيات لهجه اي و محلي و قبيله اي و … زيرگروههاي ملت ترك، رفتاري انحرافي است و در راستاي تجزيه و شقه شقه كردن ملت ترك ساكن در ايران بر اساس لهجه و جغرافيا و قبيله و … است و فقط به نفع نيروهاي سركوب و سياست انكار و امحاء مي باشد. شايسته است فعالان سياسي ترك با دوري از سطحي نگري و يا حداقل با پيروي از قواعد منطق فرمال، از آلت دست شدن اينگونه سياستهاي ضدملي بپرهيزند.

س-شما ادعا كرده ايد كه تعبير «ملت آذربايجان» در تناقض با حقوق بشر است. پايه اين ادعا چيست؟

پايه اي ترين حق بشري تركها- چه ساكن آذربايجان و چه خارج آن- حق ناميده شدن به نام ملي-ائتنيكي-تاريخي خودشان ترك و احترام همه به نام ملي وي و دوري از هوس تغيير و تبديل آن است. بازي با نام تاريخي ملت ترك، هيچ شمردن هويت و اراده و آزادي يك خلق در تعيين هويت و نام خود شمرده ميشود. اين رفتار به لحاظ مسائل حقوق بشري نيز مساله دار است. آذربايجاني ناميدن يك گروه ملي ساكن در آذربايجان (تركها) و اختصاص دادن آذربايجاني بودن به تركها، به معني نفي آذربايجاني بودن گروههاي ملي ديگر ساكن در آذربايجان و يا آذربايجاني غليظتر بودن تركها و آذربايجاني رقيقتر بودن غيرتركهاي آذربايجان است و اين رفتاري شونيستي است. آيا كسي نظر تاتهاي ساكن در آذربايجان كه به اندازه تركهاي ساكن در آن آذربايجاني اند را در باره تخصيص نام مشترك آذربايجاني به عنوان نام هويتي ائتنيكي براي تركهاي آذربايجان جويا شده است؟ و يا به چه دليل زبان تركي رايج در آذربايجان، زبان آذربايجاني است اما زبان تاتي رايج در آذربايجان زبان آذربايجاني نيست؟ تعبير «ملت آذربايجان» همانقدر معنيدار، مجاز، مقبول، انساني و قابل دفاع است كه تعبير «ملت ايران». وانگاه، در يك جامعه چند مليتي (مانند آذربايجان)، گروه غالب ملي (يعني تركها) را با نامي كه به همه گروههاي ملي آن جامعه تعلق دارد (آذربايجاني) ناميدن، رفتاري نژادپرستانه است. جمهوري تركيه اين اشتباه را آگاهانه مرتكب شد و در قانون اساسي خود دو مفهوم متفاوت شهروندي و ائتنيسيته را با هم خلط كرد و همه شهروندان جمهوري تركيه را به جاي «تركيه اي»، «ترك» كه نام يك ائتنوس و گروه ائتنيكي-ملي حاكم بر آن دولت است ناميد. اكنون نيز در اين كشور «ترك» هم به معني نام ائتنيكي ملت حاكم و هم به معني همه شهروندان تركيه بكار مي رود. كم هزينه ترين عواقب اين ساده انديشي و كوته نگري، ٥٠ هزار كشته در جنگ داخلي با شورشيان كرد بوده است. امروز جمهوري آذربايجان گرفتار اشتباه مشابهي شده و نام گروه ائتنيك حاكم و نام همه شهروندان خود، هر دو را آذربايجاني (آزه ربايجانلي) مي نامد. اكنون در اين كشور «آذربايجاني» هم به معني همه شهروندان آذربايجان و هم به معني نام ائتنيكي ملت حاكم است. اين رفتاري نژادپرستانه است. به همه حال تعويض نام ملت ترك از «ترك» به هر چيز ديگر، از «ملت آذربايجان» گرفته تا «قوم آذري»، از سوي دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه، به يك اندازه بر عليه حقوق ملي خلق ترك ساكن در ايران و آذربايجان و در تناقض با حقوق بشر است. در اين مورد فرقي بين دولت ايران که نام قسمتي از اين ملت را به آذري و برخي از فعالان سياسي ترك که نام همان قسمت را به آذربايجاني تغيير مي دهند نيست.

س-آذربايجان ائتنيك كه شما در آثارتان بكار مي بريد آيا در تناقض با نداشتن هويت ائتنيك مفهوم آذربايجان نيست؟
دادن هويت ائتنيك به آذربايجان همان نگرشي است كه اصطلاحا به تركي «آذربايجانچيليق» ناميده مي شود و تعبير «ملت آذربايجان» تنها يك نتيجه منطقي آن است. «آذربايجانچيليق»، نگرشي دمكراتيك نيست، ائتنوكراتيك است. رژيمي آنتي دمكراتيك است كه خواهان برقراري حاكميت ائتنيك خود بر سرزميني چند مليتي است. هويت ملي-ائتنيكي آذربايجاني چيزي مانند هويت ملي-ائتنيكي ايراني است كه در حال تحميل شدن بر همه ملتها و اقليتهاي ملي ساكن در آذربايجان است. «آذربايجانچيليق» از هم اكنون باعث بروز نارضايتي در ميان گروههاي ائتنيك ساكن آذربايجان از قبيل كرد، فارس، تالش، تات و … شده است. «آذربايجان ائنتيك» راهي براي اجتناب از اين ائتنوكراسي است. شايد مفيد باشد در اينجا به رابطه تاثير مرزهاي ائتنيك بر پيوند بين دمكراسي و ناسيوناليسم اشاره اي بكنم. رابطه تاريخي دمكراسي با مليتگرائي و يا ناسيوناليسم مي تواند به دو صورت كاملا متضاد باشد. در مواردي كه مرزهاي بين المللي يك دولت و يا مرزهاي يك دولت محلي در يك كشور فدرال، مطابق با مرزهاي ائتنيكي باشد، در اين گونه موارد ناسيوناليسم مي تواند باعث شكفته شدن و نهادينه گرديدن دمكراسي گردد. اما در مواردي كه مرزهاي بين المللي يك دولت و يا مرزهاي يك دولت محلي در يك كشور فدرال، از مرزهاي اتننيكي بسيار به دور باشد، در اين گونه موارد ناسيوناليسم، عملا  به صورت مانعي در برابر دمكراسي در مي آيد. مانند بسياري از جمهوريتهاي فدراسيون روسيه. در ايران نيز به دليل عدم انطباق مرزهاي بين المللي كشور با مرزهاي ائتنيك و نبود دولتهاي محلي داخلي با مرزهاي ائتنيك، ناسيوناليسم فارسي عملا به صورت مانعي در راه دمكراسي و توسعه كل كشور تبديل شده است. در استانهاي دو مليتي نيز همين وضعيت حاكم است و ناسيوناليسم گروههاي ملي ساكن در اينگونه استانها – مانند آنچه در استان آذربايجان غربي بين تركها و كردها و در استان گيلان بين گيلكها و تركها و در استان تهران بين تركها و فارسها رخ داده- عملا به صورت مانعي در مسير توسعه و دمكراتيزاسيون اين استانها در آمده است. ما براي رفع اين مشكل و جلوگيري از حادتر شدن آن در آينده، خواهان آن هستيم كه مرزهاي آذربايجان فدرال و ديگر مناطق ملي ترك نشين، مطابق بر مرزهاي ائتنيك ترسيم شوند. به عبارت ديگر، ما از فرمول فدراليسم ملي و آذربايجان ائتنيك حمايت مي كنيم. زيرا فدراليسم اداري از آنجائيكه بر مرزهاي ائتنيك منطبق نيست پس از بروز ناسيوناليسم ائتنوسهاي ساكن در يك واحد فدرال اداري، به صورت مانعي در راه دمكراسي و توسعه در خواهد آمد. آذربايجان ائتنيك، گزينه اي است كه احتمال كشمكشها و درگيريهاي داخلي در دولتهاي فدرال آينده را به حداقل و احتمال شكوفائي دمكراسي و توسعه را به حداكثر مي رساند.

س-شما ريشه دور جديد اين جنبش را در کجا مي بينيد؟

حركت ملي دمكراتيك ترك-آذربايجان مركب از دو مولفه «ملت شوندگي-ملت سازي» و «سياسي شدن» است. مولفه «ملت شوندگي» به معني جريان خودآگاهي و بيداري ملي و روند تحول ترك زبانان ساكن در آذربايجان جنوبي و ايران به ملت ترك است. اين مولفه ركن اصلي حركت ملي است و روندي طولاني در تاريخ با افت و خيز فراوان است. من حركت ملي ترك در ايران را فاز جديد و معاصر اين روند تاريخي مي دانم كه به عنوان يك حركت مدني روشنفكران و ادبا آغاز شده است. منظور من از روشنفكران و ادبا مشخصا مجله وارليق و در ميان بسياري به ويژه سه نام جواد هئيت، حميد نطقي و علي كمالي است. من ريشه هاي فاز معاصر حركت ملي را مربوط به وارليق و اين سه شخصيت مي دانم. هرچند قبل از پديده وارليق و همزمان با آن در خارج آن نيز روشنفكران و فعالين سياسي منفردي كه صاحب و مدافع نگرشها، ايدئالها و مضمون حركت ملي معاصر ترك باشند موجود بوده اند، اما اين وارليق است كه توانست براي نخستين بار پايه هاي يك حركت سيستماتيك و پايدار بر اساس مولفه هاي صحيح هويت ملي-ائتنيكي خلق ترك در ايران با قابليت توده اي شدن را بريزد. تاكيد پديده وارليق بر زبان تركي به عنوان مولفه اصلي هويت ملي خلق ترك، بر تركي نويسي و آفرينش بدين زبان، بر نام تاريخي-ملي خلقمان «ترك» و نام زبانمان «تركي» و پوشش دادن پاره هاي خلق ترك پراكنده در سراسر آذربايجان و ايران، گامهائي تاريخي در اصلاح انحرافات هويتي جريان «آذربايجانچيليق» بودند و توانستند روند ملت سازي-ملت شوندگي تركزبانان ساكن در ايران و آذربايجان را دوباره بر بنيانهاي درست خود بنشانند.

مولفه «سياسي شدن» حركت ملي، به معني بروز خواسته هاي سياسي توده ترك زبان خودآگاه و مجادله سياسي براي وصول به آن خواستهاست. «سياسي شدن» حركت متناسب با پيشرفت توده ترك در روند ملت شوندگي و به اعتباري زائيده از بطن مولفه «ملت شوندگي» خلق ترك است. خواست «تعيين سرنوشت خود» اوج روند سياسي شدن مي باشد. ركن سياسي شدن در وهله نخست نتيجه پيشرفت توده ترك زبان در روند ملت شوندگي است، اما در تسريع آن عوامل و كاتاليزورهاي خارجي نيز نقش دارند. از مهمترين آنها سقوط دولت پهلوي و تاسيس جمهوري اسلامي، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و ظهور دولت مستقل جمهوري آذربايجان در جوار ايران، پيشرفت گام به گام دولت مدرن و لائيك تركيه در عرصه هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي، همگرائي و ادغام اين دو دولت در نهادهاي اروپائي، رواج خط لاتيني تركي، انقلاب انفرماتيك و ظهور پديده هائي چون ويدئو، تلويزيونهاي ماهواره اي، تلفن موبايل و در نهايت اينترنت و شكسته شدن سد سانسور دولتي توسط نوآوريهاي تكنولوژيك مذكور، جهاني شدن گفتمان حقوق پايه اي بشري، اوج گرفتن و دست آوردهاي مثبت حركات و جنبشهاي ملل محكوم در كشورهاي منطقه (افغانستان، عراق)، اشغال قاراباغ توسط ارمنستان، توسعه طلبي ارضي كردي در غرب آذربايجان، عراق و اراضي آذربايجاني شرق تركيه را مي توان بر شمرد.

مولفه سياسي حركت ملي معاصر در دو دهه اخير شتاب گرفته، نخست در قالب حركت دانشجوئي مجسم شده، با وقايع خرداد ٨٥ خصلت توده اي بودن كسب كرده و با سياستهاي سركوبگرانه جمهوري اسلامي داراي فاز حقوق بشري شده است. يكي ديگر از ويژگيهاي حركت ملي آن ترك است كه به لحاظ زماني-سياسي، از دوام و پيوستگي آن نمي توان سخن گفت. اين حركتي جديد است و ادامه جنبش بابي زنجان، انقلاب مشروطيت آذربايجان، حركت آزادستان و يا خلق مسلمان نيست. هيچ كدام از حركتهاي مذكور كه مي توانند به صورت جنبشهائي سياسي اجتماعي خلق ترك براي دمكراسي دسته بندي شوند، بر اساس هويت ملي-ائتنيكي و حقوق ملي شكل نگرفته اند، هر چند بر آن تاثيرهائي داشته اند. اساسا سه حركت نخست مربوط به دوره حاكميت تركان بر دولت ايران بوده اند و بنابراين نمي توانند در مقوله يك مجادله تعيين سرنوشت خود-خارجي كه مربوط به ملتي محكوم و نه حاكم است بگنجند. اين انقطاع و عدم پيوستگي زماني يكي از دلائل عقب ماندگي زماني و محتوائي حركت ملي ترك در مقايسه با حركتهاي ملي ديگر در منطقه مانند فارس، ارمني، كرد و … آن است. نكته مهم ديگر آنكه حركت ملي دمكراتيك ترك – آذربايجان را صرفا در جنبه سياسي آن يعني مساله «تعيين سرنوشت خود» خلاصه كردن، نادرست است و به معني ناديده گرفتن مولفه اساسي حركت يعني روند بيداري ملي و ملت شوندگي تركان ساكن در ايران است.

س- حرکت ملي به دنبال چيست؟

اين حركت به دنبال سعادت ملي خلق ترك ساكن در آذربايجان و ايران، ايجاد شرايطي براي انسان ترك تا بتواند با هويت خود در جامعه اي انساني، آزاد، مدرن و مرفه و بدون تنش با همسايگان و بي ستيز با جهانيان بزيد و شرايط بقاء، تداوم و رشد خود در آن جامعه را مهيا سازد است. اما وضعيت فعلي ايران مانع اصلي تحقق اين آمال مي باشد. ايران تحت حاكميت فارسها خلق ترك را تحقير نموده و به سفالت كشانده است، توسعه آذربايجان را متوقف كرده و مانع از آن شده كه خلق ترك و آذربايجان در منطقه و جهان معاصر جايگاهي را كه شايسته آن اند بدست آورند. ايران، كشور و جامعه آن به شدت از ذهنيت و نرمهاي جهان معاصر دور افتاده اند. «اسلام سياسي و بنيادگرائي شيعي»، «دولت ديني و دين دولتي»، «حاكميت و اقتدار صنف روحاني شيعه»، «عدم درك زمامداران از مفاهيم اساسي مانند حقوق بشر و آزاديهاي بنيادين و دشمني ايشان با اين مفاهيم»؛ «بي كفايتي و فساد مالي زمامداران»، «نبود حقوق برابر زنان با مردان»، …. از ريشه هاي عقب ماندگي مزمن و توسعه نيافتگي شديد دولت و جامعه ايران و در مقياس وسيعتر خاورميانه و جهان اسلام است.

يكي ديگر از مسائل ايران، بلكه مهمترين آن، «مساله ملتهاي ساكن در آن، حقوق اين ملل و چگونگي مديريت اين مساله» است. دولت ايران تاكنون به كاري فراگير و صميمي در اين باره آغاز نكرده، حتي وجود مسائلي بنام «مساله ملي» و «مساله زبانهاي ملي» در ايران را قبول ننموده است. بر عكس، با اصرار از ارائه هرگونه راه حل ريشه اي براي اين معضل اجتناب نموده و همواره خواستهاي ملي ملل غيرفارس ساكن در ايران را  به نام وحدت ملي و تماميت ارضي ناديده گرفته و با رويكردهاي امنيتي سركوب كرده است.

دولت جمهوري اسلامي ايران دير يا زود مي بايد سياستگذاري اي همه جانبه در باره مساله ملي و مساله زبانهاي ملي در ايران انجام دهد. در اين راستا زمامداران و مسئولان اداره كشور، ابتدائا مي بايست عزم مواجهه با اشتباهات گذشته دولت ايران و نيت و اراده فداكاري براي برداشتن گامهاي صائب لازم براي تصحيح آنها را داشته باشند. اما اين عزم و اراده در حال حاضر موجود نيست. در حل مساله ملي و مساله زبانهاي ملي در ايران، ما هنوز در مرحله «نيت» و يا به عبارت دقيقتر «نبود نيت» و يا «سوء نيت» از سوي دولت، زمامداران و قاطبه نخبگان فارس هستيم. به عبارت ديگر حركت ملي به دنبال ايجاد اين نيت و اراده است.

س-اگر طور ديگري بپرسيم اهداف سياسي و اجتماعي حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان چيست ؟

مساله ترك در ايران داراي چند پارامتر اساسي است و حل كردن صرف يكي از آنها، براي حل اين مساله كافي نيست. هر پارامتر نيز داراي هدفهاي كوتاه مدت، ميان مدت و دراز مدت مي باشد. تعيين سرنوشت خود و اداره امور خود از طريق بنياد گزاردن دولت ملي خويش از غايه هاي سياسي اين حركت در درازمدت است، با اينهمه خواستهاي پايه اي عاجلتري در كوتاه مدت نيز وجود دارند.

همانگونه كه اين خلق آنرا درك و تعريف ميكند و با نام ملي تاريخي خود، يعني «ملت ترك» و حقوق ملي اين ملت از سوي دولت ايران و انعكاس آن در همه قوانين و در راس آنها در قانون اساسي است. در ايران نگرش رسمي-دولتي وجود گروه ائتنيك، خلق و يا ملتي متشخص، مستقل و واحد به نام ترك در ايران را قبول ننموده است. جامعه فارس و دولت ايران ميبايست درك كنند كه ايران كشوري چند ملتي، چند زباني و چند ديني است. آنها مي بايست با واقعيت چند فرهنگي، چند زباني و چند ملتي بودن ايران آشتي نمايند و در مقابل آن سر تعظيم فرود آورند. مي بايست درك كنند هويت مشترك ايرانيان و ملتها و اقليتهاي ملي ساكن در آن بر اساس زبان، فرهنگ و مولفه هاي هويتي صرفا يكي از ملتهاي ساكن در ايران يعني فارسها تعيين و تعريف نميشود. اين هويت، اگر ضرورتي به ايجاد آن باشد، بر اساس منافع مشترك و شناسايي متقابل حقوق و هويت يكديگر تعيين خواهد شد. طرف فارسي و دولت ايران مي بايد تحميل هويتهاي ملي-ائتنيكي جعلي مانند هويت ملي ايراني و قوم آذري بر خلق ترك را متوقف كند.
دومين خواست پايه اي خلق ترك رسميت و دولتي شدن سراسري زبان و خط تركي در ايران و لغو رسميت انحصاري زبان و خط فارسي در قانون اساسي است. مي بايست صريحا در قانون اساسي قيد شود كه زبان فارسي منحصرا زبان قوم و منطقه فارس نشين كشور است و داراي هيچ امتياز ويژه و برتريت فرهنگي و سياسي و نقشي در تعريف هويت ملي-ائتنيكي غيرفارسها در ايران نيست. دولت ايران مي بايد به سياست تحميل زبان و خط فارسي به عنوان بخشي از هويت ملي بر خلق ترك دست بردارد و به مبناء قرار دادن نگرشهاي  تحريك آميز و نژادپرستانه اي مانند «زبان و خط فارسي عامل وحدت ملي ايرانيان است» و «محوريت زبان و خط فارسي در تعريف هويت ملي همه ايرانيان» در تدوين سياستهاي كلان نظام پايان دهد.

خواست بنيادين سوم، تاسيس پارلمان و يا مجلس منطقه اي آذربايجان كه همه مناطق ترك نشين در شمال غرب كشور ويا آذربايجان ائتنيك را پوشش مي دهد است. اين تدبير بسترسازي براي تقسيم قدرت، مبارزه با تمركزگرائي و از بين بردن شكاف حاصله در همه عرصه ها بين مركز و حاشيه است، اما همه آن نيست. زيرا اين تمركززدائي و تقسيم قدرت مي بايست بر اساس خطوط ملي-ائتنيكي باشد. در اين راستا مي بايد هويت ارضي واحد و تاريخي مناطق ترك نشين در كشور به رسميت شناخته شده و به تجزيه آنها در تقسيمات اداري كشوري پايان داده شود. بويژه در شمال غرب كشور ميبايست همه مناطق ترك نشين به طور كيفي تقسيم شده در استانهاي دوازده گانه آذربايجان غربي، آذربايجان شرقي، اردبيل، زنجان، همدان، مركزي، قزوين، تهران، قم، كردستان، كرمانشاهان و گيلان در يك واحد اداري-سياسي به مركزيت تبريز سازماندهي شوند.

خواستهاي عاجل ديگر برداشتن گامهائي مشخص و قابل مشاهده و ملموس در راستاي اعتمادسازي است. از جمله آغاز تعليم و تربيت به زبان تركي در سراسر ايران و در همه مقاطع تحصيلي و آموزشي؛ تاسيس رسانه هاي سراسري جمعي از جمله روزنامه، راديو و تلويزيون به زبان تركي؛ تاسيس نهادهاي فرهنگي، تحقيقاتي و علمي ملي مانند فرهنگستان زبان و تاريخ تركي؛ بازگرداندن نامهاي جغرافيائي تركي در سراسر كشور كه در دو دوره پهلوي و جمهوري اسلامي به فارسي تغيير يافته اند و … همچنين حكومت با تصويب قوانين لازم و تنظيم و اصلاح قوانين موجود، مي بايست از تضييقاتي كه نهادهاي دولتي، امنيتي، اطلاعاتي و قضائي بر روشنفكران، فرهنگيان و فعالان ترك وارد مي كنند جلوگيري نمايد و از محكوميت كيفي و خودسرانه شركت كنندگان در فعاليتهاي فرهنگي و مدني ممانعت نمايد. در اين رابطه قوانيني كه معمولا بر اساس آنها روشنفكران و فعالين مدني و سياسي ترك با اتهاماتي مانند جاسوسي براي بيگانه، فعاليت پان تركيستي، اقدام بر عليه امنيت ملي، تبليغ عليه جمهوري اسلامي و … محكوم مي شوند مي بايد بررسي و در جهت دمكراتيزاسيون آنها بازنويسي شوند.

س-عده اي حركت ملي را عكس العملي به ستم ملي مي دانند. آيا حركت ملي حركتي واكنشي به ستم ملي است؟

حركت ملي ترك را واكنشي بر عليه «ستم ملي» دانستن، نگرشي نادرست است. حركت ملي نه ريشه در ستم ملي دارد و نه واكنشي بر عليه آن است. همانطور كه قبلا اشاره كردم حركت ملي ترك خود مركب از دو روند «بيداري ملي-ملت شوندگي» و «سياسي شوندگي» است كه در هم تنيده اند. ركن اصلي و يا ملت شوندگي حركت ملي ترك، به هيچ وجه ريشه در ستم ملي ندارد و داراي خصلت واكنشي و عكس العملي نيز نيست، بلكه پديده اي قائم به ذات، طبيعي و زائيده تكامل و ضرورت تاريخي است. اين جنبه از حركت ملي، يك پروژه ملت سازي بوده و مقطعي از يك روند تاريخي بسيار طولاني است. روند خودآگاهي و بيداري ملي در ميان تركزبانان ايران نشيب و فراز و تاريخي طولاني دارد. در آغاز قرن بيستم تركان اوغوز غربي در گستره اي وسيع در خاورميانه، قفقاز، آسياي صغير و شبه جزيره بالكان به صورت توده هاي ترك زبان زندگي مي كردند. با سقوط دولت عثماني و ظهور جمهوري تركيه، هويت ملي تركزبانان آسياي صغير و بالكان و قبرس يعني شاخه غربي تركان اوغوز غربي در قالب ملت واحدي به نام ترك و زير چتر سياسي دولت جديد تركيه شكل گرفت. اما باقيمانده توده ترك زبان در خاورميانه شامل ايران، قفقاز، عراق، سوريه، …. يعني شاخه شرقي تركان اوغوز غربي از همچو فرصتي برخوردار نشدند. با تاسيس دولت پهلوي در ايران و اتحاد جماهير شوروي پديده ملت شوندگي تركان قفقاز-خاورميانه در قالب يك ملت واحد دچار سكته شد. آنچه ما امروز در قالب حركت ملي ترك در ايران شاهد آن هستيم به جنبش در آمدن دوباره اين روند متوقف شده اما طبيعي با تاخير فازي يك صد ساله در ايران (آذربايجان جنوبي، قاشقاي يورد و افشار يورد) است.

ركن سياسي حركت ملي نيز واكنشي و عكس العملي نيست، بلكه به اعتباري جلوه اي از رقابت تاريخي ترك-فارس (تاجيك) مي باشد كه سابقه آن به دوران سلجوقي مي رسد. اين ركن، عكس العملي به ستم تاريخي نيست، مجادله اي سياسي براي كسب قدرت است. عوامل خارجي مانند دور ساختن تركان از اقتدار سياسي با ساقط نمودن دولت تركي آذربايجاني قاجار و استعمار داخلي اعمال شونده پس از آن از سوي ملت حاكم فارس و دولت وي، صرفا مي توانند به عنوان عوامل فعال كننده و يا كاتاليزور تسريع كننده عمل كرده و بويژه بر جنبه سياسي شدن حركت و نحوه سير و مديريت آن به سوي اعمال حق تعيين سرنوشت و كيفيت آن تاثير گذارند.

اساسا من كاربرد اصطلاح «ستم ملي» كه بيشتر از سوي چپ فارس و دنباله روان ترك و آذربايجاني ايران مركز آنها بكار مي رود، را نارسا مي دانم. مضمون و ابعاد مساله ملي، بسيار وسيعتر از ستم ملي است. اصطلاح ستم ملي، ركن ملت سازي-ملت شوندگي حركت ملي را ناديده مي گيرد، اين حركت مركب را با ساده نگري صرفا در بعد سياسي اش خلاصه مي كند، آنرا از ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي اش منقطع و منفصل مي سازد، اين گمان نادرست را بوجود مي آورد كه مساله ملي، مساله ستم و بي عدالتي صرف است و با رفع اين بي عدالتي و ستم، خود بخود حل خواهد شد و به اين طريق ماهيت حركت ملي را از مساله تعيين سرنوشت خود-خارجي منحرف و آنرا به مساله اي در قالب جنبش ضداستبدادي در چهارچوب مرزهاي سياسي ايران مقيد مي سازد. حال آنكه اين حركت به دنبال سعادت ملي خلق ترك ساكن در آذربايجان و ايران، به دنبال تعيين سرنوشت خود و بنياد گزاردن دولت ملي خويش است و با توقف ستم ملي متوقف نخواهد شد. ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مذكور اند كه تعيين سرنوشت را ضروري مي سازند. ستم ملي صرفا ملت محكوم را مي آفريند، اما به تنهائي براي آفريدن حق تعيين سرنوشت اين ملت محكوم ناكافي است.

س- شما به رقابت تاريخي ترك-فارس اشاره كرديد. نقش اين مساله در تولد حركت ملي چيست ؟

همانگونه كه قبلا گفتم براي اينكه يك ملت محكوم مستحق استفاده از حق تعيين سرنوشت خود-خارجي شناخته شود وجود برخي  ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي لازم است. رقابت تاريخي-سياسي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي (ملت محكوم با ملت حاكم) يكي از مهمترين آنهاست. بر خلاف اين ادعا كه در تاريخ ايران هيچ مساله و كشمكشي بين ترك و فارس وجود نداشته است، نگاهي دقيق به گذشته نشان مي دهد نه تنها رقابت تاريخي-سياسي ملي-ائتنيك بين تركها و فارسها وجود داشته و دارد، بلكه داراي تاريخي طولاني است. لطيفه هاي تحقير آميز بر عليه تركان كه سابقه آن به عهد سلجوقي مي رسد، صف آرائي قزلباشها (تركها) و تاجيكها (بعدها فارس) در مقابل يكديگر و كشمكش آنها بر سر مناصب عالي كشور در دوره صفوي كه از آن با نام تعصب «اويماقيت» ياد مي شود و مجادله «بيزيمكي-اؤزگه» (ترك-فارس) در دربار قاجار همه تجلي همين رقابت و كشمكش ائتنيك ترك و فارس بر سر اقتدار سياسي است. در دوره صفوي تركان (قزلباشها) از همان آغاز خطر قدرت‏يابى عنصر تاجيك در دولت ترك و آذربايجاني خود را بدرستي تشخيص داده بودند و براي جلوگيري از تسلط تاجيكها (فارسها) بر نظام سياسي كشور و راندن آنها از مناصب و مقامات عاليه مشتركا مي كوشيدند (در اين رابطه نام «ديو سولطان روملو» به ويژه مي بايد ذكر شود). در اين دوره اميرالامرا و وكيل ‏السلطنه كه در حيات دولت صفوى نقش عمده‏اى داشتند نمايندگان دو قوميت عمده ترك و تاجيك و نمونه رقابت بين آنها در درون نظام حاكم به‏ شمار مى‏آمدند. اتهامي كه امروز از سوي ناسيوناليستهاي افراطي فارس به حركت ملي ترك زده مي شود و آنرا «قبيله گرائي» مي نامد، چيزي نيست به جز ترجمه لفظي «اويماقيت» دوره صفوي كه به قزلباشان ترك نسبت داده مي شد (اويماق به تركي به معني قبيله است). در دوره محمدشاه قاجار و ميرزا آغاسي اين رقابت ائتنيك دوباره فعال شد، اما اين دو دولتمرد ترك موفق به دفع خطر تسلط عنصر تاجيك (فارس) بر دولت تركي آذربايجاني قاجار گرديدند. در انقلاب مشروطيت رقابت تاريخي ترك-تاجيك (بعدها فارس) يك بار ديگر فعال گرديد اما اينبار منجر به تسلط عنصر تاجيك (فارس) و خلع يد تركان از اقتدار سياسي و حاكميت در مدتي كوتاه شد. متاسفانه تاريخ پديده بسيار مهم كشمكش ملي ترك-تاجيك (بعدها فارس) از طرف محققين ترك و آذربايجاني تدقيق نشده است.

امروز ما در خاورميانه زيست مي كنيم. در خاورميانه حركتهاي ملي در جوهر خود، مجادلات سياسي زائيده از ضرورتهاي تاريخي براي كسب اقتدار سياسي اند. حركت ملي معاصر و به عبارت دقيقتر ركن سياسي آن شامل مجادله تعيين سرنوشت ملت ترك نيز كه در ايران و منطقه پخش شده اين چنين است. اين مجادله، مجادله اي سياسي براي كسب اقتدار؛ كارزار رقابت دو عنصر رقيب فارس و ترك بر سر حاكميت بر ملت ترك و سرزمين آذربايجان است. اين مجادله واكنش و عكس العملي به ستم ملي نيست، فعال شدن دوباره رقابت تاريخي ترك-فارس (تاجيك) است.

س- ديدگاه شما در باره رابطه مسائل اقتصادي و حركت ملي چيست؟

آذربايجان و ديگر مناطق ملي ترك نشين مستعمره اي داخلي در ايران، مستعمره فرهنگي، سياسي و نيز مستعمره اقتصادي ملت حاكم فارس است. استعمار اقتصادي و سياستهاي اقتصادي دولت ايران در مناطق ترك نشين و بويژه آذربايجان، براي به زانو در آوردن خلق ترك و محو وي، بسيار مخربتر از استعمار فرهنگي و سياستهاي زباني و فرهنگي وي عمل كرده، به طوري كه آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ايران را در مدتي كمتر از يك سده به صورت جهان سومي در كشور جهان سومي ايران در آورده است. امروز در ايران، بسياري از نوجوانان و جوانان ترك در دام مواد افيوني و فحشا گرفتارند. توسعه نيافتگي مناطق ترك نشين؛ فقر تحميلي؛ محروميت از امكانات رفاهي، مسکن و آموزشي و تفريحي؛ نرخ بالاي بيکاري؛ مهاجرتهاي اجباري اقتصادي، … را مي بايست از مهمترين اخلال حقوق بشري تركان ايران دانست. با اين وصف، انتظار مي رفت كه عرصه اقتصادي جايگاهي مركزي در مبارزه ضداستعماري حركت ملي ترك داشته باشد. اما تاكنون، حركت ملي به جنبه­ ها و ابعاد اقتصادي حاكميت فارسي آنچنانچه مي بايد معطوف نشده است. هرچند در قطعنامه هاي دانشجويي خطاب به مقامات ايران، به کاهش توسعه در آذربايجان اعتراض و از آنها ايجاد و توسعه منابع در آذربايجان خواسته مي شود. اما اينگونه اقدامات براي مبارزه در جبهه استعمار اقتصادي بسيار نارساست. حركت ملي ترك مي بايد مردم ترك را به اين حقيقت آگاه سازد كه وضعيت اسفناك اقتصادي موجود در آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ايران، در درجه اول معلول نبود اختيار اداره امور خود و محروميت از تعيين سرنوشت خويش است. مي بايد ارتباط بين نداشتن حاكميت ملي خلق ترك و عدم وجود امنيت سرمايه يك سرمايه دار ترك و يا سفالت و محروميت يك ايلاتي ترك را روشن نمود. حركت ملي ترك مي بايد خصوصيات دولت ملي خود را كه بدنبال ايجاد آن در آذربايجان است و در زمينه هاي بازار آزاد اقتصادي، توسعه اقتصادي، عدالت اجتماعي (به همراه لائيسيسم، دمكراسي پارلماني، حقوق بشر، برابري حقوق زنان، حقوق اقليتهاي ملي، ….) با شفافيت و صراحت به افكار عمومي اعلام كند.

س-آيا به نظر شما يک قشر يا طبقه اقتصادي معيني حامي اين حرکت هست ؟

حركت ملي ترك در ايران و آذربايجان جنوبي مانند همه حركتهاي ملي در خاورميانه است و كمابيش خصلتهاي مشابهي را عرضه مي كند. هيچكدام از حركتهاي ملي خاورميانه اي به علت توسعه نيافتگي مزمن و شرايط ويژه سياسي، اجتماعي و اقتصادي اين منطقه، متكي به قشر و طبقه اقتصادي خاصي از قبيل بورژوازي، زمينداران، دهقانان، كارگران و … نيستند. حركت ملي ترك نيز از آنجائي كه ملي-ائتنيكي است متعلق به قشر اجتماعي، طبقه اقتصادي و يا نگرش سياسي و ايدئولوژي خاصي نيست و منافع مشترك ائتنيكي همه اقشار و لايه هاي اجتماعي و اقتصادي ملت ترك را تمثيل مي كند. البته ملي بودن اين حركت و شمول آن بر هر كس كه داراي مليت ترك است، بدان معني نيست كه مناسبت همه اقشار اجتماعي و يا اقتصادي با آن يكسان باشد. كاملا امكان دارد كه برخي از اقشار اجتماعي و طبقات اقتصادي جامعه ترك از لحاظ منافع و مطالبات ويژه خود، با اين حركت نزديكي بيشتري داشته باشند و يا حتي به مرور زمان به صورت پايگاه اجتماعي آن در آيند. تاكنون حركت ملي شيوع و گسترش بسيار مطلوبي در ميان طبقه متوسط داشته است. بخشي بسيار قابل ملاحظه از بازاريان حامي حركت ملي اند و نشانه هائي از رويكرد طبقات مرفه به حركت ملي و بازگشت سرمايه داران ترك به آذربايجان نيز ديده مي شود. پيشرفت بيشتر در اين امر، محتاج آن است كه حركت ملي ترك، مطالبات خود در عرصه اقتصادي را نيز فورموليزه كرده و شفاف نمايد و در دسترس افكار عمومي ملت ترك قرار دهد. در اين صورت است كه پيدا نمودن حاميان اقتصادي حركت سهلتر خواهد شد.

حركت ملي از عدم همسوئي با توده هاي محروم ترك نيز رنج مي برد. يکي از دلايل عدم همسويي توده ها و اقشار پايين جامعه ترک با روشنفکران و نخبگان حركت ملي كه نوعا  تحصيل­ کردگان منسوب به طبقات متوسط و بالا هستند، تفاوت در خواسته­ها و مطالبات آنهاست. روشنفکران و نخبگان ترك اغلب متمركز بر جنبه فرهنگي و زباني استعمار داخلي و حاكميت فارس و نيازهاي ثانويه (رسميت زبان تركي و… ) هستند. در حالي که جنبه اقتصادي استعمار فارسي براي طبقات پايين و کم سواد جامعه و توده هاي كم درآمد و محروم ترك ملموس­تر است.

آنها در درجه اول به دنبال نيازهاي اوليه­ (غذا، پوشاک، دارو و مسکن) اند و اغلب درد هويت ائتنيكي ندارند. مطالبات اقتصادي، و نه مطالبات فرهنگي است كه اولويت اجتماعي و محور اعتراضات آنها را تشكيل مي دهد. چنانچه يكي از نخستين شورشهاي توده اي ترك بر عليه جمهوري اسلامي در سال ١٣٧٤ در اسلامشهر در حومه تهران كه اكثريت ساكنين آن را تركها تشكيل مي دهند و در اعتراض به وضعيت اسفناك و وخيم اقتصادي بوقوع پيوسته است.

در حين اين تظاهرات خشونت آميز دهها تن از تركان به رگبار گلوله بسته شدند. اين تفاوت در اولويت­بندي مطالبات، عاملي مهم در واگرايي بين نخبگان و توده­هاي ترك است و از هم­صدايي اين دو گروه ممانعت مي­کند. مطرح نمودن و تدوين همزمان خواسته­هاي اقتصادي طبقات پايين و خواسته­هاي فرهنگي طبقات متوسط و بالا، امكان جذب و بسيج اقشار و طبقات گسترده تر و بسط پايگاه اجتماعي حركت ملي را بوجود خواهد آورد. در اين رابطه ايجاد ارتباط تنگاتنگ و ارگانيك حركت ملي با اتحاديه هاي صنفي و تشكلات كارگري در آذربايجان و ديگر مناطق ترك نشين ضرورت دارد.

س-شما به مباحثه فدراليست-استقلال طلب چگونه نگاه مي كنيد؟ به عبارت ديگر براي آن جايگاهي در مقطع فعلي حركت ملي قائل هستيد و يا نه؟

من بحث و روشنگري در باره آلترناتيوهاي حقوق زباني و فرهنگي صرف، اوتونومي، فدرال، استقلال، حاكميت بر همه ايران و غيره را در هر مقطع حركت ملي و به گسترده ترين شكل ممكن مفيد مي دانم. اين مباحثات يعني حساسيت به سرنوشت خود و آغاز عملي به كاربرد حق تعيين سرنوشت. اما ايجاد تشكيلات سياسي با نامهاي فدراليست و استقلال طلب در اين مقطع و شرايط كه هنوز تعيين سرنوشت در افق پديدار نشده است را اقدامي زودهنگام مي شمارم و آنرا نشاني از بي تجربگي سياسي حركت ملي ترك تلقي مي كنم. ملت ترك در ايران در مرحله ملت شوندگي است. اين مرحله تازه آغاز شده و هنوز به اتمام نرسيده است. بعد سياسي آن به مراتب كم عمرتر و نابالغتر است. شرايط خارجي از جمله ذهنيت ملت حاكم فارس و دولت ايران و خواست بازيگران بين المللي و منطقه اي حتي نارستر از اين دو است. شعارها و مطالبات سياسي حركت ملي، براي ملموس و عملي بودن، توده اي شدن و پيدا كردن حاميان خارجي مي بايست سريع الوصول و منعكس كننده و متناسب با مقطعي باشد كه روند ملت شوندگي وي در آن قرار دارد. هر دو آلترناتيو فدراليسم و استقلال گزينه هائي براي تعيين سرنوشت اند و تعيين سرنوشت خود آخرين مقطع مطالبات سياسي ملي است. طرح اين شعارها به شكل مطالبات سياسي و سازمانيابي بر اساس آنها، هنگامي معنيدار خواهد بود كه مساله ملي به مقطع تعيين سرنوشت خود وارد و يا اقلا زمينه هاي آن در افق پديدار شده باشد و طرف مخاطب اين خواستها، طالب مذاكره و چانه زني و يا مجبور به سرخم كردن در مقابل آنها، در آن سوي ميز حضور داشته باشد. در غير اين صورت صحبت از اين آلترناتيوها خيالپردازي است.

تجربه مساوات در قفقاز و حركت ملي كرد در تركيه در اين مورد آموزنده اند. هيچكدام از اين حركتها به طرح شعارهاي زودرس اقدام نكرده و پس از حاصل شدن زمينه هاي مناسب نيز، خود را محدود و مقيد به يك آلترناتيو خاص فدراليسم و يا استقلال ننموده اند. آنها به تشكل بر محور آلترناتيوهاي غائي تعيين سرنوشت دست نزدند، در هر مقطع خاص حول مصاديق سهل الوصول تعين سرنوشت در آن مقطع متشكل شدند. حركت مساوات در آغاز فعاليت خود در حاليكه در روسيه تزاري هنوز زمينه اي براي تعيين سرنوشت موجود نبود، همانگونه كه از نام آن پيداست صرفا خواستار مساوات و يا برابري براي تركان بود. اما پس از بدست آمدن شرايط و زمينه هاي مساعد، تغيير استراتژي داده اقدام به ايجاد فدراسيون قفقاز نمود و در فرصت نهائي با ارزيابي سريع شرايط جديد اينبار استقلال آذربايجان را اعلام نمود. حركت ملي كرد در تركيه نيز در آغاز صرفا خواستار پذيرفته شدن رئاليته كرد از سوي دولت تركيه بود. پس از جنگي داخلي با ٥٠٠٠٠ كشته و تبديل آن به معضلي منطقه اي و بين المللي، يعني پس از تبديل هويت ائتنيكي كرد به معضل و بحران كرد و سپس مديريت آن به سوي تعيين سرنوشت بود كه اين حركت شروع به طرح آلترناتيوهاي ممكن نمود. اما باز در اين مقطع خود را به هيچ آلترناتيوي مقيد نكرد و بسته به شرايط گاها استقلال، فدراليسم، كنفدراليسم و حتي صرف حقوق زباني و فرهنگي را به پيش راند.

من در پرسپكتيو تاريخي ظهور انديشه استقلال در ميان تركان ساكن در آذربايجان را معنيدار و گامي به جلو تلقي مي كنم. اين به معني شكسته شدن تابوي بسيار مهمي در باره تركان ساكن در ايران، يعني پايبندي مطلق آنها به تماميت ارضي ايران و به هيچ شمردن مطالبات ائتنيك و ملي خود در مواجهه با آن است. با اينهمه مباني نظري و تئوريك گرايش استقلال، به سبب نو و بي تجربه بودن آن هنوز مدون نشده است. از طرف ديگر معتقدم كه گفتمان سنتي فدرالي آنهم در قالب فعلي، نه در عرصه ملت شوندگي خلق ترك و نه از جهت بن بست شكني در مساله ملي كارآئي و فايده اي ندارد. اين گرايش به مدت يك قرن گفتمان غالب فعالين گروههاي ملي بود اما كوچكترين ميوه سياسي و حتي مقبوليتي در ميان نخبگان و جريانات سياسي ملت حاكم فارس پيدا نكرد. زمان آن رسيده است كه فدراليستهاي ترك به بازبيني ريشه اي اين گفتمان و دلائل شكست و بيهودگي آن برخيزند و از جمله آلترناتيو فدراليستي را از ضميمه مبارزه عمومي دمكراسي و سوسياليسم و …. در ايران بودن آزاد كنند. همچنين به گمان من بهتر است فدراليستهاي ترك مركز، به جاي افتادن در دام فدراليستهاي ايران مركز و متمركز شدن بر آلترناتيو فدراليستي و درگيري با استقلال طلبان، به اصل مطلب يعني مهيا كردن زمينه كاربرد حق تعيين سرنوشت كه هم شامل فدراليسم و هم استقلال و غير آن است متمركز شوند.

س-منظور شما از فدراليستهاي ايران مركز چيست؟

به نظر من در ميان تركان آذربايجاني دو دسته فدراليست موجود است. دسته اول فدراليستهاي ترك مركز و دسته دوم فدراليستهاي ايران مركز. براي فدراليستهاي ايران مركز، كه عمدتا از فعالين سياسي منسوب به تشكيلات چپ فارس روي آورده به حركت ملي ترك متشكل اند، مساله فدراليسم راهي براي سعادت و حفظ ايران است، يعني آخر خط. در سيستم فكري اين دسته، نقطه آغاز و پايان حركت، مصالح كشور ايران است. در حاليكه براي فدراليستهاي ترك مركز، فدراليسم تنها يكي از گزينه هاي قابل بحث براي سعادت و حفظ ملت ترك مي باشد. در سيستم فكري اين گروه، نقطه آغاز و پايان حركت منافع ملت ترك است. فدراليستهاي ايران مركز، با آنكه در حرف شعار فدراليسم مي دهند، در عمل با هر آنچه كه زمينه و بسترساز براي گذر به فدراليسم است مخالفت مي كنند. چپ ترك ايران مركز و فارسگرا در تاريخ معاصر همواره بر عليه منافع ملي خلق ترك عمل نموده است. اين چپ زماني به اسم مدرنيته ايران به اتحاد با رضاخان بر عليه دولت تركي آذربايجاني قاجار دست زده؛ زماني به اسم سوسياليسم در ايران فرقه دمكرات آذربايجان را در حزب توده ايران ادغام نموده؛ زماني نيز به اسم مبارزه بر عليه امپرياليسم بر عليه آيت الله شريعتمداري كه مبارزه اي شرافتمندانه بر عليه انديشه طالبان فارس يعني ولايت فقيه را رهبري مي نمود با بنيادگرايان فارس متحد شده است. فدراليستهاي ايران مركز با انحصار گفتمان فدراليستي به خود، باعث ترسيم تصويري ناخوشايند از چپ و آلترناتيو فدراليستي در كل شده اند. به گمانم وقت آن رسيده است كه فدراليستهاي  ترك مركز و بويژه چپ ترك، به اصلاح اين وضعيت نامعقول برخيزند.

مساله قابل ذكر ديگر، حملات و تخريب برخي از طرفداران فدراليسم و يا استقلال به همديگر است. كساني كه به اسم فدراليسم و يا استقلال به تخريب آلترناتيو متقابل مي پردازند به تحقق هيچكدام از دو آلترناتيو فدراليستي و استقلال كمكي نمي كنند. فدراليسم و استقلال دو فرم محتمل تعيين سرنوشت اند و طرف مقابل و مخالف آنها، نه يكديگر بلكه كساني هستند كه از اساس به حق تعيين سرنوشت معتقد نيستند يعني دولت ايران و مليتگرايان فارس. اگر اينها فدراليست واقعي بودند منطقي تر آن مي بود كه نيروهاي استقلال طلب را نه اينكه كوچك شمارند، بلكه به عكس وجود آنها را مغتنم شمرده و به بزرگنمائي آنها اقدام كنند. تا شايد دولت ايران و ملت حاكم از خوف استقلال، تن به آلترناتيو فدرالي بدهد. اصول حاكم بر سياست و تجارت يكي است، منطق سياسي حكم به طرح خواسته هاي حداكثري (استقلال) براي بالا بردن شانس چانه زني و تضمين بدست آوردن خواسته هاي حداقلي (فدراليسم) مي كند. اين منطق در مورد وضعيت زبان تركي نيز صادق است. تركهاي ايران مي بايد خواستار حداكثر (رسمي شدن سراسري زبان تركي) گردند تا حداقل (رسميت منطقه اي زبان تركي) را تضمين كنند. گفتمان استقلال مي تواند به عنوان عاملي فشار در جهت بدست آوردن حق رسميت سراسري زبان تركي نيز عمل كند. علاوه بر آن، اكنون انرژي روشنفكران و متفكرين حركت مي بايد معطوف به ايجاد زمينه هاي تعيين سرنوشت باشد، نه پرش از مراحل مياني متعدد و درگير شدن بيش از حد در مطالبي كه فعلا موضوعيتي ندارند. من اينگونه درگيريها را عملي اشتباه و از سر ناآگاهي سياسي و كار دوستان نادان و كساني كه همچو مساله غيرواقعي را در اين شرايط و مقطع آگاهانه به ميان انداخته اند را ، يعني فدراليستهاي ايران مركز دشمنان دانا مي دانم.

برخي ادعاهاي مطرح شده از سوي فدراليستهاي ايران مركز در اين بحثها را به هيچ وجه مبتني بر داده هاي ميداني و واقعيات جهان معاصر و بويژه تجربيات سياسي ايران معاصر نمي بينم. به عنوان مثال اين ادعا كه در ايران آلترناتيو فدراليسم ملي واقعيتر است فرضيه اي مردود است. در شرايط كنوني ايران، آلترناتيو فدراليسم ملي همانقدر محال است كه آلترناتيو استقلال و آلترناتيو استقلال همانقدر ممكن است كه آلترناتيو فدراليسم ملي. اگر روزي شرايط سياسي ايران آنچنان پخته شود كه بتوان راي مردم ترك در باره آلترناتيو فدراليسم ملي را جويا شد، اين بدان معني است كه شرايط قبلا وارد مرحله تعيين سرنوشت شده و نتيجتا براي پرسيده شدن راي مردم ترك در باره آلترناتيو استقلال نيز مناسب است. ادعاي كم هزينه بودن فدراليسم نسبت به استقلال نيز با داده هاي ميداني ايران و خاورميانه تائيد نمي شود. در خاورميانه، حتي يك نمونه گذر به فدراليسم ملي كم هزينه و يا از طريق دمكراسي وجود ندارد و يكي دو نمونه موجود نيز با هزينه بسيار و در نتيجه جنگ داخلي، مداخله خارجي، اشغال و ديگر فجايع انساني بدست آمده اند (قاراباغ آذربايجان، اقليم كردستان در عراق، بخش ترك نشين قبرس، حكومت ملي آذربايجان). همچنين ادعاهاي فدراليستهاي ايران مركز داير بر اينكه «استقلال سياسي براي آذربايجان، اثر بازي دومينو در کل ايران و منطقه خاورميانه را خواهد داشت، در ايران جنگ داخلي بروز خواهد كرد، كل منطقه دچار تغيير مرزها و كشورهاي روسيه، تركيه، پاكستان، سوريه و عراق تجزيه خواهند شد» بر هيچ داده محكمي استوار نيست. اثر دومينووار مذكور در مورد چچن، قاراباغ و كردستان عراق اتفاق نيافتاد. حتي تجزيه شوروي و ظهور دو جمهوري آذربايجان و تركمنستان تاثيري دومينووار بر آذربايجان و تركمنستان ايران نگذارد. كوچكترين دليل و منطقي براي قابليت تاثير دومينوار تجزيه فرضي ايران بر منطقه نيز وجود ندارد. اين سناريوي كودكانه بيشتر از آنكه تحليلي جدي تلقي شود، نشان از وحشت آفرينندگان آن از روند ملت شوندگي خلق ترك و طرح مساله لزوم استقلال ملي و سياسي وي از ملت فارس و فارسستان است. وانگاه اگر صاحبان اين ادعا فدراليستهاي واقعي مي بودند، شايسته تر مي بود هشدار در باره هزينه احتمالي و تاثير دومينووار فرضي را براي گرفتن امتيازات سياسي از دولت ايران بكار برند، نه آنكه از آن براي خاموش كردن ابراز عقيده و كنكاش در باره استقلال -حتي اگر پرهزينه باشد-استفاده كنند.

س- هر حرکت سياسي و اجتماعي داراي نقاط قوت و ضعف هست و حرکت آذربايجان نيز از اين قاعده مستثنا نيست ، از طرف ديگر مخالفان هم ، حرکت ملي – دمکراتيک آذربايجان را در معرض اتهاماتي قرار مي دهند . به نظر شما امروز ، مهمترين نقاط ضعف حرکت چيست ؟

من مايلم نگرانيهاي خود در باره حركت ملي ترك در آذربايجان جنوبي و ايران را در سرتيترهاي بحرانهاي هويتي، خطاهاي مفهومي، ضعفهاي سياسي و ضعف فرهنگ دمكراتيك دسته بندي كنم.

بحرانهاي هويتي: تعدادي از نخبگان و فعالين فرهنگي و سياسي ترك آذربايجاني و غير آذربايجاني در ايران و به سبب آنها حركت ملي ترك در موارد پايه اي هويتي تركي و آذربايجاني داراي بحرانهاي هويتي مي باشند. مشابه اين بحرانها كه از قابليت ايجاد يك تراژدي تاريخي غيرقابل جبران براي ملت ترك برخوردارند، در هيچكدام از ملتهاي ساكن در ايران و منطقه به جز ملت ترك ديده نميشوند. بحرانهاي هويتي موجود را مي توان به چند گروه تقسيم كرد: ١-نام ملي-تاريخي ائتنوس-ملت ما؛ ٢-نام ملي-تاريخي زبان اين ائتنوس-ملت؛ ٣-زيرگروههائي كه ائتنوس-ملت ما از آن متشكل است؛ ٤-مساله پراكندگي جغرافيائي خلق ترك در ايران؛ ٥-حدود و ثغور اراضي آذربايجان.

١-در عرصه نام ملي-تاريخي، اين بحران خود را به صورت اقدام و اشتغال براي تغيير نام ملي-تاريخي و هويت ائتنيكي-ملي «ترك» و توجيه و كاربرد نامها و هويتهاي جديدي مانند «قوم آذري»، «ملت آذربايجان»، تركان ايران، ملت ترك آذربايجان، ملت ترك آذربايجان جنوبي، ملت آذربايجان جنوبي، … براي ناميدن وي و هويت ملي-ائتنيكي او بروز مي دهد.

٢-مشابه اين بحران در مورد نام تاريخي زبان ما نيز وجود دارد و به صورت «زبان آذري» و «زبان آذربايجان»، آذربايجانجا، آذربايجاني توركيك، زبان تركي قشقائي و …. ناميدن زبان تركي و يا لهجه هاي آن بروز مي كند.

٣-بحران در عرصه بدنه توده ترك و يا گروههائي كه خلق ترك از آنها متشكل است خود را به دو صورت بروز ميدهد:

الف-يك نگرش معتقد است كه تركان ساكن در شمال غرب ايران داراي هويت ملي-ائتنيكي جدا از بقيه تركهاي پراكنده در ايرانند. صاحبان اين نگرش، اغلب ملت تعريفي خود را ملت آذربايجان مي نامند. اين نگرش وجود و يگانگي خلق و ملت واحد و يكپارچه ترك را كه بزرگترين ملت ايران به لحاظ عددي است نفي و آنرا به دهها ملت و ملتك و ملتچه و قوم و ايل و طائفه و قبيله كوچك و بزرگ با نامهاي گوناگون ملت آذربايجان، قوم قشقائي، تركان خراسان، تركان سنقر، تركان ابيورد، تركان فريدن، تركمانان عراق، شاهسونها، تركان اراك، تركان همدان و …. كه هر كدام اقليتي كم شمار و ضعيفند تقسيم و تجزيه مي سازد. همانگونه كه قبلا گفتم اين نگرش غيردمكراتيك ترين بحران هويتي حركت ملي ترك است. زيرا با دادن بار هويتي ائتنيكي-ملي خاص به نام يك سرزمين كه موطن گروههاي ملي گوناگون است، خصلتي شونيستي و نژادپرستانه بخود مي گيرد. مشابه اين سياست استعماري از سوي دولت روسيه در مورد دومين ملت پرشمار اين كشور اجرا شد و در نتيجه ملت تاتار به هويتهاي ائتنيكي گوناگوني مانند تاتارهاي قازان، باشقورت، نوقرات، پرم، كرشن، ناقاي بك،  تيپتر، ميشار، قاسيم، آستراخان، نوقاي، قوندرا، بارابا، قاراچاي-مالكار، قوموق، قارائيم و …. تجزيه شد. به اعتقاد من اگر روزي اين عاقبت در مورد شاخه شرقي تركان اوغوز غربي محقق شود، آنروز تلخترين و فاجعه بارترين روز تاريخ ملت ما و آذربايجان خواهد بود.

ب-نگرش ديگري كه باز در اين مقوله جاي ميگيرد مفهوم خانواده زباني (تورك-Turkic) را با هويت ملي (Turkish-ترك) خلط كرده و وجود ملل متعدد تورك در جهان معاصر را نفي مي كند. ذهنيت فوق مرز هويت ملي خلق ترك را با خلقها، اقوام و ملل كاملا جدا و مستقل ديگري كه زبانشان داخل در خانواده زبانهاي توركي ويا دنياي تورك (Turkic) قرار دارد و به طور مشخص با ملت تركمن ساكن در ايران و حتي با مللي مانند ازبك، قزاق، تاتار، اويغور، ياكوت و …. مخدوش نموده در هم مي آميزد. اين دسته معمولا به طور كيفي دو مفهوم متفاوت هويت خانواده زباني و هويت ملي-ائتنيك را به جاي يكديگر بكار مي برند. اين نگرش از آنجائيكه هويت ملي و متشخص در حال تشكل خلق ترك در ايران و منطقه را مخدوش و نفي مينمايد، در عمل منجر به ايجاد سكته در روند ملت شوندگي گروههاي تركزبان فوق به شكل يك گروه ملي واحد و ايضا تسديد در روند احقاق حقوق ملي دمكراتيك ملت ترك ساكن در ايران ميگردد. اين نگرش پتانسيل تبديل شدن به پان تركيسم سياسي را دارد

٤-بخشي از فعالان سياسي ترك در ادراك و قبول اين داده ساده كه خلق ترك بر خلاف ديگر ملل ساكن در ايران نه در يك، بلكه در سه منطقه جغرافيائي جداگانه به طور متراكم و در ديگر نقاط ايران به طور پراكنده ساكن است با مشكلاتي جدي مواجهند. اين دسته علاوه بر ناآشنائي و بيگانگي با گروه ملي خود در عرصه هويتي (زيرگروههاي جغرافيائي خلق ترك را اقوام جداگانه اي فرض ميكنند)، در عرصه سياسي نيز از درك اهميت و فوائد استراتژيك اين مزيت جمعيت شناسانه و خوش اقبالي نادر خلق ترك عاجزاند.

۵- بسياري از فعالان و تشكيلات فرهنگي و سياسي آذربايجاني، دركي دقيق از اراضي آذربايجان جنوبي مورد ادعاي خود ندارند. برخي از اين فعالين سياسي مانند ناسيوناليسم فارس، جريانات پان ايرانيستي و دولت ايران، تقسيمات اداري دولتي را ملاك خود قرار مي دهند و آذربايجان را منحصر به دو استان آذربايجان غربي و شرقي دانسته و بخشهاي ترك نشين شمال غرب كشور واقع در استانهاي اردبيل، زنجان، گيلان، كردستان، قزوين، مركزي، تهران، قم و كرمانشاه را خارج از آذربايجان مي دانند. براي اين دسته عموما مفاهيم آذربايجان تاريخي، آذربايجان ائتنيك، آذربايجان سياسي، آذربايجان در تقسيمات اداري و آذربايجان جغرافيائي ناشناخته و يا مبهم است.

خطاهاي مفهومي: منظور من از خطاهاي مفهومي، آشفتگيهاي ترمينولوژيك، مسائل مربوط به تاكتيكها، روشها و شعارهاي سياسي است. نمونه هايي از اين مقوله عبارتند از: مخالفت با طرح پرچم براي آذربايجان جنوبي و ديگر مناطق ملي ترك نشين؛ اصلي كردن بحث تقابل آلترناتيوهاي فدراليسم و استقلال در مقطع فعلي؛ قوم و اقليت ناميدن ملت ترك؛ انكار كثيرالملگي ايران و اصرار بر وجود يك ملت و يك هويت ملي در ايران بنام ايراني؛ آشتي با موقعيت زبان استعماري فارسي به عنوان زبان رسمي، مشترك و يا رابط؛ اصرار بر فارسي نويسي داوطلبانه؛ محلي ناميدن زبان تركي؛ تلقي تركان آذربايجان جنوبي و جمهوري آذربايجان به عنوان دو گروه ائتنيك ويا ملت جداگانه؛ عدم خواستار شدن براي رسميت زبان تركي و به عوض آن اصرار بر اجراي اصل ١٥ قانون اساسي؛  تكرار گزاره هائي مانند آنكه در تاريخ ايران زبان تركي تنها در دربار و ارتش بكار رفته و زباني رسمي نبوده؛ اصرار بر رسمي شدن زبان تركي صرفا در آذربايجان؛ مخالفت با الفباي لاتين تركي؛ خط عربي را خط اسلامي خواندن و ….. بخشي از اين نگرشها را كه از سوي عده اي از فعالين داخل كشور اعلام مي شوند مي توان نوعي تقيه براي بدست آوردن فضاي تنفسي براي فعاليت تلقي نمود. اما عده اي ديگر را – بويژه در خارج- كه داراي نگرشهاي متعددي از اين دست بوده و به صورت سيستماتيك و از صميم قلب از آنها مدافعه مي كنند، نمي توان روشنفكران و فعالان ترك و آذربايجاني هويتجو و برابري طلب ناميد. بلكه افراد مذكور را مي بايست به عنوان تركان و آذربايجانيهاي پان ايرانيست خجالتي، ليبرال و يا نقابدار توصيف نمود.

ضعفهاي سياسي: يكي از مهمترين ضعفهاي خلق ترك ضعيف و كم بودن مزمن ارتباطات بين تركان شمال غرب و بخشهائي از خلق ترك ساكن در مركز و جنوب ايران، حتي بين بخشهاي ترك نشين شمال غرب كشور تقسيم شده بين دوازده استان، گذران عمر آنها در تجريد و انزوا و بيخبري از يكديگر،»محلي گرايي» عمدتا در ميان تركان شمال غرب و «طائفه گرايي» عمدتا در ميان تركان جنوب ايران و تدوين ننمودن سياستي همه جانبه در رابطه با آنها است. تاكنون هيچ گام اساسي در نزديكي اين زيرگروهها به يكديگر در عرصه اورتوقرافي واحد، افزودن لغات آنها به دائره لغات عمومي و زبان ادبي، ضميمه كردن ادبيات آنها به ادبيات ترك، جاي دادن به آنها در رسانه هاي ترك آذربايجاني، ….. برداشته نشده است. نمونه هائي ديگر از اين مقوله عبارتند از نبود پيوستگي و استمرار در روند ملت سازي و حركت سياسي ملي خلق ترك؛ گرته برداري از نگرشها و ديدگاههاي نخبگان و دولتهاي جمهوري آذربايجان و تركيه بويژه در عرصه هاي هويتي، سياسي، تاكتيكها و استراتژيها حتي كلمات و تعبيرات فارسي و خارجي رايج در لهجه آنها به جاي كلمات تركي جنوب؛ غفلت از جامعه تركهاي تهران كه رفتارهاي سياسي آنها متفاوت از بدنه اصلي توده ترك در آذربايجان حتي در ضديت با حركت ملي ترك و عموما منطبق با اتمسفر هويتي و سياسي ملت فارس است؛ كمكاري در عرصه جذب نخبگان و روشنفكران ترك بويژه بخش منسوب به نسل گذشته (عبادي، گوگوش، پناهي، ميلاني، دقتي،…)؛ عدم دقت به ماهيت سياسي حركت ملي از سوي رهبران و فعالين سياسي و عمل منفعلانه؛ در آميختن و يا يكسان شمردن آن با ايدئولوژيها و آنرا تابع جنبشهاي گوناگون فرض كردن (سوسياليسم، مبارزه طبقاتي، دمكراسي-حقوق بشر، اسلام سياسي، آنتي فاشيسم)؛ عدم تبلور و فرموليزه نشدن و نبود اجماع در مورد خواستهاي دمكراتيك و مطالبات ملي كوتاه، ميان و بلندمدت به شكلي واقعگرايانه، مشخص نبودن خطوط قرمز خلق ترك، عدم مشخص كردن مصاديق منافع ملي در مورد فعل و انفعالات سياسي موجود (از جمله در باره تقسيم خزر، پرچم ملي، الفباي لاتين، الفباي فونئتيك عربي، تجزيه عراق، اسلام سياسي در منطقه، حاكميت اسلامگرايان در تركيه، تجزيه قفقاز جنوبي از فدراسيون روسيه، مليتگرائي گيلك، لر و لك، مساله اتمي شدن جمهوري اسلامي، معضل اسرائيل-فلسطين، عضويت جمهوري آذربايجان در ناتو و اتحاديه اروپا، مساله تركان عراق).

ضعف فرهنگ دمكراتيك: مهمترين ضعف در اين عرصه، ضعف در سازمانيابي بويژه نبود احزاب سياسي كارآمد و تاثيرگذار با پايگاه توده اي تعيين كننده است. در اين مقوله كافي نبودن تشكلات ادبي، فرهنگي، مدني، اجتماعي و سياسي فعال، همبسته و مدرن ترك در سه سطح «استاني» (در تك تك استانهاي كشور)، «منطقه اي» (در هر كدام از سه منطقه شمال غرب، شمال شرق و جنوب ايران) و در مقياس «سراسري-كشوري» را نيز مي بايست ذكر كرد. نمونه هاي ديگر مربوط به رفتارهاي غيردمكراتيك اند و عبارتند از اصرار بر رهبرتراشي، انحراف ناميدن مواضع سياسي متفاوت ديگران و يا رقبا، تحريف واقعيتها و جعل تاريخ بر اساس سائقه هاي ايدئولوژيك ويا عادات، نهادينه نشدن فرهنگ سياسي مدرن و دمكرات، ضعيف بودن فرهنگ پذيرش آرا و عقايد مخالف و احترام به آنها، ضعيف بودن فرهنگ همكاري با مخالفان و ديگرانديشان، ضعيف بودن فرهنگ انتقاد، كاربرد گسترده و بسيار شايع روشهاي غيردمكراتيك مانند ترور شخصيت، ماركزني و انتقاد تخريبي.

س- آيا اين ضعفها ذاتي حرکت هستند يا ميشود آنها را برطرف کنيم ؟ چگونه ؟

برخي از مسائل فوق داراي دلائلي غيرقابل كنترل اند، مانند تاثير فرهنگ جهان اسلام و خاورميانه كه ما نيز جزئي از آنيم در ايجاد ضعفها در عرصه دمكراتيك و يا تاثير بي تجربگي ناشي از انقطاع و گسستگي پس از سقوط حكومت ملي آذربايجان در عرصه ضعفهاي سياسي. با اينهمه بسياري از كمبودها و نارسائيهاي فوق ريشه در عوامل قابل كنترل و تصحيح شدني دارند. كليد كنترل و تصحيح نيز آگاهي، دانش تئوريك، تعامل فعال با پيرامون و تجربه آموزي است. به عنوان مثال انحرافات هويتي و خطاهاي مفهومي فوق زائيده عوامل خارجي و داخلي است. برخي از عوامل خارجي عبارتند از سياستهاي شديد، گسترده و دراز مدت استعماري، نژادپرستانه و آسيميلاسيونيست هويت زدايانه و ترك ستيزانه دولت ايران كه به  موفقيت نسبي رسيده اند؛ تبليغات و القائات جريانات پان ايرانيست، استعمارگران غربي، دولت شوروي توسط كانال چپ روسي فارس و ترك، ميسيونرهاي ديني مسيحي و جريانات فراماسوني. از عوامل داخلي نيز نمونه هاي زير را مي توان بر شمرد: وجود روحيه تاثيرپذيري، تقليد، دنباله روي و يا سرسپردگي بسيار آسان و گسترده عده اي از نخبگان ملت ترك از بازيها و دسيسه هاي عوامل خارجي؛ عدم وقوف بر آنها؛ عقب ماندگي مزمن تئوريك در عرصه ملي و نبود عمق و افق استراتژيك- تاريخي ملي در گفتمان تئوريك جنبش هويت جوئي خلق ترك؛ ناآگاهي و عدم تجربه اندوزي از مجادلات ملي معاصر، خاورميانه و كشورهاي همسايه بويژه تاريخ يهود از جنبه روند ملت شوندگي و حركت كرد از جنبه سياسي شدن؛ وجود بعضي از عادات ذهني نادرست اما بسيار مقاوم در مقابل تصحيح و به روز شدن جامعه روشنفكري ترك در ايران؛ هراس از بيان واقعيتها به دلائل مختلف از جمله عدم اعتماد به نفس و يا داشتن نوعي رودربايستي با جامعه فارس و كرد و….. عوامل داخلي فوق به علاوه برخي مسائل شناختي مانند سطحي نگري، پيروي نكردن از قواعد منطق فرمال، نداشتن عادت برخورد سيستماتيك با داده ها، نداشتن ويزيون سياسي در پيدايش بسياري از خطاهاي سياسي دخيل اند. اما به نظر من عمده خطاهاي سياسي معلول بي تجربگي و انقطاع تاريخي در بعد سياسي بعد از حكومت ملي آذربايجان هستند. به عبارت ديگر با گذشت زمان و تجربه اندوزي، بسياري از كمبودها رفع و نارسائيها اصلاح خواهند شد.

سایر بخشهای این گفتگو را در لینکهای زیر مطالعه کنید:

6 مارس 2010 Posted by | فارسی, مصاحبه - دانیشیق | , , , , , , , , , , , , , , , , | 4 دیدگاه