کانون دمکراسی آزربايجان

Azərbaycan Demokrasi Ocağı / Azarbaijanian Democracy Institute

استعمار داخلی و نمونه‌ی ایران

مهدی مرتضی‌لو

آلب‌ارسلان صرافی

مقدمه

در سال‌های اخیر اصطلاحی تحت عنوان «استعمار داخلی» در ادبیات سیاسی فعالین حقوق ملی از جمله فعالین جنبش ملی آزربایجان به وفور یافت می‌شود. یکی از نوشته‌هایی که سالها پیش در ایران به زبان فارسی منتشر شده، کتابی‌ست از آلبر ممی. اخیراً نیز آقای محمد آزادگر، طی مقاله ای، تحت عنوان «درباره‌ی «چهره‌ی استعمارگر و چهره‌ی استعمارزده»ی آلبر ممی»[۱] ضمن بازشناساندن این اثر، به نمونه‌ی آزربایجان پرداخت و نتیجه گرفت که «آزربایجان بتمام معنا مستعمره است». شباهت آزربایجان، کردستان، خوزستان و … با هندوستان یا الجزایر از مشهورترین کشورهای مستعمره در کجاست؟ چرا فعالین جنبش‌های ملی مرتباً از اصطلاح «مستعمره» برای آزربایجان، کردستان و خوزستان استفاده می‌کنند؟

از سوی دیگر، کنشگران جنبش‌های مرکزگرا، بهره‌گیری از چنین اصطلاحی را به دور از منطق و استدلال می‌دانند[۲] و چه بسا فعالین جنبش‌های ملی را متهم به بی‌اطلاعی از مفهوم استعمار می‌کنند. در این میان، سوال اساسی که به ذهن متبادر می‌شود این‌است که آیا بازیگران جنبش‌های ملی عد‌ه‌ای انسان ناآگاه، هستند؟ یا اینکه جریانات مرکزگرا مشغول سانسور و تعطیلی برخی مفاهیم متعلق به علوم انسانی و اجتماعی‌اند؟ چنانچه اخیراً (پس از انتخابات سال ۱۳۸۸) نیز مسئله‌ی به تعطیلی کشاندن دانشکده‌های علوم انسانی در دانشگاه‌های ایران از سوی رژیم اسلامی مطرح گردید.

هدف اصلی نویسندگان در این مقاله اشاره به سیر تاریخی پیدایش و کاربری اصطلاح «استعمار داخلی» و نقش آن در مبارزات ضدنژادپرستی و ضداستعماری در سطح جامعه‌ی جهانی در عصر حاضر و همچنین ارائه مصادیق استعمار داخلی در جامعه‌ی ایران می‌باشد. هدف دیگر، به چالش کشاندن روشنفکران منتسب به جنبش‌های مرکزگراست تا پاسخگوی این سئوالات باشند، که: چه تفاوتی‌ست بین فعالین جنبش‌های مرکزگرا، که خواهان تعطیلی مفاهیم علوم انسانی مرتبط با «حقوق اقوام» هستند، با افرادی که فتوای تعطیلی مفاهیم علوم انسانی مرتبط با «حقوق شهروندی» را می‌دهند؟ آیا به غیر از تفاوت در مصادیق تعطیلی، تفاوتِ بنیادین بین این دو طیف وجود دارد؟ یا غیر از این است که این دو گروه، دو روی یک سکه‌اند؟

استعمار داخلی (Internal Colonialism)

مستعمره‌ی (colony) داخلی، مستعمره‌ایست که درون مرزهای یک کشور وجود دارد. اصطلاح «استعمار داخلی»، خط بطلانی است بر اصل متعلق به قرون ۱۸ و ۱۹ که مطابق آن مستعمره‌ها، فقط در خارج از مرزهای یک کشور می‌توانند وجود داشته باشند. در واقع، مفاهیم استعمار و مستعمره، همانند بسیاری دیگر از مفاهیم علوم انسانی و اجتماعی، طی فرایندهای سیاسی و اجتماعی، در طول تاریخ تغییر و تکامل یافته‌اند. با انحلال سیستم اروپایی استعمار مستقیم (استعمار به مفهوم سنتی آن)، برخی شاید هیجان‌زده از مرگ استعمار مدعی دوران پسا-استعماری (postcolonialism) باشند. مطابق چنین نگرشی، استعمار همانند برده‌داری، پدیده‌ای متعلق به تاریخ است. حال اینکه در نقطه‌ی مقابل این طرز فکر، چارلز پیندرهاگز، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه ماساچوست، معتقد به وجود پدیده‌ی استعمار در عصر حاضر نیز می‌باشد. وی، استعمار داخلی را این‌گونه تعریف می‌کند:

«استعمار داخلی، الگوی مطیع‌سازی، منطبق بر مناطق جغرافیایی با ساکنین متمایز از مردمان مسلط، در درون یک کشور می‌باشد. نتیجه‌ی مشخص و بارز این الگوی مطیع‌سازی، نابرابری جمعی سیستماتیک علیه گروه محکوم می‌باشد که در نهادهای اجتماعی، از جمله سیستم آموزشی، امنیت عمومی، پلیس، دادگاه، زندان، سلامتی، تولیدات فرهنگی، سرمایه گذاری و غیره بروز می‌کند.»[۳]

فصل مشترک استعمار به مفهوم سنتی آن با استعمار داخلی، محدودیت در اعمال تصمیمات سیاسی و همچنین روابط اقتصادی نامتقارن مابین ملت غالب و مغلوب است؛ به‌طوری که جریان ثروت از سوی مناطق مورد سکونت ملت مغلوب به سمت مناطق ملت غالب می‌باشد. تصور نویسندگان بر این است که خواننده‌ی یادداشت حاضر، موافق این نکته باشد که جریان ثروت در ایران از سوی مناطق اقوام غیرفارس به سوی مناطق قوم فارس می‌باشد. نفت عربستان و یا معادن زیرزمینی آزربایجان و کردستان که عمدتاً صرف سرمایه‌گذاری در تهران و اصفهان و شیراز می‌شوند، نمونه‌ی «اظهر من الشمس» جریان ثروت در ایران است.

مفهوم و هدف سیاسی به‌کارگیری اصطلاح «استعمار داخلی» به روشنی آشکار است. در واقع، فعالین سیاسی متعلق به گروه‌های اتنیکی، نژادی یا دینی (گروه‌هایِ مغلوب)، با تعریف روابط گروه خود با دیگر گروه‌ اتنیکی، نژادی یا دینی (گروه غالبِ) موجود در کشور و در عین حال، با استعمال اصطلاح «استعمار داخلی» در تلاش برای فراهم آوردن پشتیبانی هر چه بیشتر مردم برای جنبش‌هایی هستند که با هدف خودمختاری بیشتر یا حتی استقلال مبارزه می‌کنند. پیدایش این اصطلاح، ناشی از جو راسیستی حاکم بر جوامع چند اتنیکی-نژادی و اعمال سیاست‌های سیستماتیک تبعیض‌آمیز از سوی دولت علیه گروه خاصی از شهروندان می‌باشد (همانند سیاهان آمریکا یا بنگلادشی‌های پاکستان).

وجه تشابه «استعمار» در مفهوم سنتی آن با «استعمار داخلی»، وجود گروهی از انسان‌ها با ویژگی‌های خاص نژادی، اتنیکی، مذهبی و … می‌باشد که به صورت قانونی و سیستماتیک مورد تبعیض قرار گرفته و ثروت‌های مادی آنان مورد استثمار قرار ‌می‌گیرد. بدین ترتیب، قوانین تبعیض‌آمیز و سیاست‌های تاراج اقتصادی، اگر توسط کشور بیگانه به مردمان کشوری دیگر اعمال گردد، آنرا استعمار در مفهوم سنتی همانند استعمار هندوستان توسط بریتانیا و اگر توسط دولت یا ملت مسلط درون یک کشور علیه ملتی دیگر اعمال شود، آنرا استعمار داخلی می‌نامند. نمونه‌ی بارز استعمار داخلی، سیاستهای اعمال شده بر علیه اعراب ایران می‌باشد، که علیرغم دارا بودن منابع نفت، جزو محروم‌ترین مردمان کشورند. علاوه بر استثمار اقتصادی، تبعیض نژادی عریان علیه اعراب نیز یکی از پدیده‌های سیستماتیک نظم سیاسی و فرهنگی حاکم بر کشور می‌باشد.

مشهورترین استعمال این اصطلاح، شاید به مبارزات فعالین حقوق مدنی و سیاسی در ایالات متحده برگردد. مالکوم ایکس، از فعالین حقوق مدنی سیاه‌پوستان امریکا، در یکی از سخنرانی‌های خود در سال ۱۹۶۴ که با عنوان «انقلاب سیاهان» مشهور شده، اعلام کرد که:

«امریکا یک قدرت استعماری‌ست. ایالات متحده ۲۲ میلیون شهروند آمریکایی آفریقایی‌تبار را از طریق محروم کردن آنان از حقوق شهروند درجه یک بودن، از طریق محروم کردن آنان از حقوق مدنی و به‌واسطه‌ی محروم کردن آنان از حقوق انسانی، استعمار کرده‌است.»[۴]

در جریان شورش‌های سال ۱۹۶۷ در ایالات متحده، مارتین لوترکینگ، فعال حقوق سیاهان و برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل، جامعه‌ی یهودیان سیاه‌پوست امریکا را تحت عنوان «مستعمرات داخلی» نام می‌برد. مارتین لوترکینگ، در ماه‌های قبل از ترورش، اصطلاحاتی همچون «استعمار»، «استعمار داخلی»، «مستعمره‌ی داخلی» و غیره را به وفور مورد استفاده قرار می‌داد. این اصطلاحات بعدها توسط مبارزین دیگری همچون استاکلی کارمیکائیل، هیویی پرسی نیوتون و در واقع همه‌ی اعضای حزب پلنگ سیاه[۵] مورد استفاده قرارگرفت. مارتین لوترکینگ می‌گفت:

«مناطق مورد سکونت سیاه‌پوستان، یک مستعمره‌ی داخلی است. ساکنان این مستعمرات داخلی تحت تسلط سیاسی، استثمار اقتصادی و تبعیض نژادی استعمارگرانشان هستند.»

کامیل لاورین، از سیاستمداران حزب کبک (Parti Québécois) مکرراً بیان می‌کرد که:

«کبک یک مستعمره‌ی کاناداست، بدین خاطر که کبک نمی‌تواند از تابعیت سیاسی دولت مرکزی به‌سوی یک دولت مستقل رهایی یابد.»[۶]

رنه لوسکیو، نیز می‌گفت:

«مردم کبک چیزی بیشتر از یک مستعمره‌ی داخلی تحت سلطه‌ی حکومت مردمانی دیگر نیستند.»[۷]

روبرت بلاونر، چهار عنصر اصلی مشترک میان استعمار داخلی و خارجی را این‌گونه بیان می‌کند:

۱. قوه‌ی  قهریه‌ی  جامعه‌‌ی غالب.

۲. تاثیر آشکار جامعه‌ی غالب بر سازمان‌های اجتماعی و فرهنگی مردمان تحت استعمار: چنین تاثیری نتیجه‌ی سیاست‌های سیستماتیک جامعه‌ی غالب در جهت محدودسازی، تبدیل و نابودی ارزش‌های جامعه‌ی تحت استعمار و روش‌های زندگی آن‌ها می‌باشد. نمونه‌ی ابتدایی چنین سیاستی، «سیاست آسمیلاسیون و محدودیت‌های استعمال زبانی» است.

۳. استعمار شامل روابطی‌ست که در آن امور مدیریتی و اجرایی مردمان تحت استعمار، اغلب، توسط افرادی متعلق به گروه اتنیکی مرتبط با استعمارگر انجام می‌پذیرد.

۴. نژادپرستی، به‌عنوان یک اصل اساسی تسلط اجتماعی جامعه‌ی غالب از طریق ایجاد حس حقارت در میان انسان‌های تحت استعمار.[۸]

نمود آشکار ایجاد چنین حس حقارتی در میان غیرفارس زبانان جامعه‌ی ایران، از طریق جوک‌ها  و تحقیر لهجه‌هاست. وقتی خر بودن به ترک، تازی بودن به عرب، کم شعور بودن به کرد و … منتسب می‌شود و خردمندی، ادب و مدنیت به فارس، چه هدف دیگری جز استعمار روح و اندیشه‌ی ترک و کرد و عرب به نفع فارس‌ها می‌تواند مطرح باشد؟

مشخصه‌ی دیگر استعمار، تفاوت در «شناخت ملی» ملت غالب و مغلوب و یا به عبارتی، «طبقه‌بندی هویتی» در میان این دو است. در واقع طبقه‌بندی هویتی همان چیزیست که به شکل روزمره توسط افراد به صورت «ما»ی (درون گروهی) و «آن‌ها»ی (برون گروهی) مورد استفاده قرار می‌گیرد. بدین ترتیب با چنین طبقه‌بندیی، ویژگی‌ها و خصیصه‌های خوشایند و مطلوب به «ما» و ویژگی‌های شیطانی به «آن‌ها» منتسب می‌گردد. برای نمونه، کلمه «ترک» علاوه بر اینکه نشانگر یک مجموعه‌ی انسانی با زبان خاص می‌باشد، نشانگر بسیاری پیش‌فرض‌ها (فارغ از درست یا نادرست بودن) در مورد آن مجموعه‌ی انسانی نیز هست. واژه‌ی «ترک» برای بسیاری می‌تواند یادآور یک خر، یک موجود کم‌هوش، یک رفتگر، یک وحشی و … باشد. در دیگر سو «ترک» برای بسیاری دیگر می‌تواند یادآور جوانمردی، شجاعت، غیرت، نترسی، یاغی‌گری در برابر ظالم، مهربانی و … باشد.

با تاکید بر این موضوع که طبقه‌بندی بر اساس «ما-آن‌ها» و پیش‌فرض‌ها و پیش‌داوری‌ها در یک جامعه اجتناب‌ناپذیر می‌باشد، یکی از جنبه‌های مهم چنین طبقه‌بندی درون گروهی-برون گروهی، نگاه سلسله‌مراتبی گروه‌ها به همدیگر است. بدین صورت که، اغلب، انسان‌های درون‌گروه نسبت به انسان‌های برون‌گروه برتر و والاتر دیده می‌شوند. بدین ترتیب، نگاه سلسله‌مراتبی ملت غالب که صاحب ثروت، قدرت و ابزار تبلیغاتی نیز می‌باشد، شرایط لازم برای قبولاندن برتری ذاتی و مسلم ملت غالب را فراهم می‌آورد. بنابرین ملت غالب می‌شود ملت صاحب فرهنگ، ملت صاحب تاریخ، ملت صاحب کمالات، ملت صاحب شعور و به‌طور خلاصه، می‌شود ملت برتر.

لازم به ذکر است که اگر دو ملت، صاحب قدرت یکسان باشند، پیش‌داوری‌ها در مورد «ما» و «آن‌ها» منجر به استعمار نمی‌گردد، ولی زمانی که یک ملت، بر ملت دیگر مسلط  می‌گردد، پیش‌فرض‌ها و پیش‌داوری‌ها در مورد «ما» و «آن‌ها» منجر به استعمار «اقتصادی – فرهنگی – زبانی» می‌گردد و ملت غالب در صدد محو و جایگزینی فرهنگ «ما» به جای فرهنگ «آن‌ها» برمی‌آید، فارغ از اینکه آیا «آن‌ها» شهروندان کشور «ما» باشند یا نه.

بنابراین استعمار، پدیده‌ی ساده‌ی فقط استثمار اقتصادی و تسلط سیاسی گروه-کشور مسلط نیست. بلکه استعمار به مفهوم جداکردن مردمان مورد استعمار از خود و فرهنگشان نیز هست. استعمار، نفی سیستماتیک انسان مستعمره است. استعمار، عزم متعصبانه‌ی استعمارگر برای انکار تمام ویژگی‌های انسانی فرد مورد استعمار است. استعمار تمام انسان‌های مورد استعمار خود را مجبور می‌کند تا این سوال را از خود بپرسند: به راستی، من کیستم؟! هدف استعمارگر چیزی نیست جز القاء این تفکر در میان انسان‌های مستعمره که آن‌ها به‌جز موجودی بی‌ارزش چیز دیگری نیستند. گذشته‌ی شکوهمند، سازمان‌ها و ارگان‌های متعلق به مستعمره، به ‌صورت فیزیکی و نمادین ویران می‌شود. استعمارگر از سرزمین مورد استعمار مکانی می‌سازد که مردمان آن فقط مستحقند تحت انقیاد و حکومت دیگران باشند.[۹] استعمارگر در میان مردم تحت سلطه‌ این گونه القا می‌کند که آن‌ها انسان‌های کم شعور و احمقی بیش نیستند و بنابراین استمرار سازمان‌ها، قوانین و استثمار خود را در درون مستعمرات توجیه‌پذیر می‌سازد. نتیجه‌ی این حکومت استعماری، انسان‌هایی ‌است که برای رهایی از عقده‌ی  خودکم‌بینی، راهی جز کشتن و دفن کردن هستی و ریشه‌های فرهنگی خود را ندارند.[۱۰]

آیا غیر از این است که پروژه‌ی جوک‌سازی علیه اقوام غیرفارس در ایران در طول سده‌ی اخیر برای تحقیر و القا حس بی‌ارزش بودن آن‌ها انجام شده‌است؟ آیا این همه تحقیر و اهانت‌های قومی به «آن‌ها» به خاطر «کشتن و دفن کردن هستی و ریشه‌های فرهنگی» ملل غیرفارس توسط خود آنان نیست؟

روشنفکران مرکزگرایی که در آرزوی تحقق یک جامعه‌ی آزاد و عاری از تبعیضند، باید مشخص کنند که چرا تاکنون سخنی از وجود استعمار داخلی در ایران نگفته، حتی به انکار آن نیز پرداخته‌اند. آیا جز این است که منافع قومی خود را بر منافع عمومی مردم ایران ترجیح داده و مایلند هر تغییر و تحولی در ایران صرفا با حفظ اقتدار و برتری قوم فارس بر دیگر اقوام و ملل ساکن ایران صورت پذیرد؟ عدم همگامی با مبارزین ضداستعمار داخلی و تکذیب و نفی تئوریک صورت مسئله (اقوام و ملل) در ایران توسط برخی از (اگر نگوییم اغلب) این روشنفکران چیزی نیست جز تاکید ایشان بر استمرار استعمار داخلی.

نتیجه‌گیری

۱- علیرغم محو استعمار مستقیم، پدیده استعمار به شکلی دیگر تحت عنوان استعمار داخلی یک واقعیت سیاسی – اجتماعی عصر حاضر است.

۲- مبارزات آزادیخواهانه عصر حاضر، از جمله مبارزات سیاهان آمریکا، بنگلادشی‌های پاکستان و غیره با تاکید مستقیم بر پدیده‌ی استعمار داخلی صورت گرفته است.

۳- روابط سیاسی – فرهنگی – اقتصادی – اجتماعی مابین جوامع غیرفارس‌زبانان ایران با جامعه فارس‌زبان مصداق بارز یک رابطه استعماری‌ست.

۴- تکذیب‌ استعمار داخلی موجود در ایران، به معنای تاکید بر استمرار استعمار داخلی حاضر می‌باشد.

۵- تحقق جامعه‌ی آزاد، در کشوری که دچار استعمار داخلی‌ست، به مثابه‌ی جمع اضداد بوده و به هیچ روی امکان‌پذیر نخواهد بود.

۶- مبارزه (نظری و عملی) با استعمار داخلی به همان اندازه که وظیفه‌ی فعالین سیاسی بخش استعمارزده‌ی جامعه است، وظیفه‌ی انسانی و روشنگرانه‌ی روشنفکران منتسب به بخش استعمارگر جامعه که دغدغه‌ی دموکراسی و حقوق بشر دارند نیز می‌باشد.

۱۰ سپتامبر ۲۰۱۲


پانوشت و مأخذ:

۱- محمد آزادگر، «درباره «چهره استعمارگر و چهره استعمار زده» آلبر ممی»:

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=31275

۲- میثم بادامچی، «ایران کشوری چندقومیتی است یا چندملیتی؟»:

http://www.radiozamaneh.com/reflections/2012/06/21/15593

۳- Charles Pinderhughes, “Toward a New Theory of Internal Colonialism”, 2011.

۴- لینک سخنرانی مالکوم ایکس، «انقلاب سیاهان»:

http://youtu.be/NPRvQkys4tg

۵- حزب پلنگ سیاه یک سازمان انقلابی سیاه‌پوستان در ایالات متحده آمریکا بود که برای دفاع از حقوق سیاهان مبارزه می‌کرد.

۶- Camille Laurin, “No lesson learned from language ruling”, The Globe and Mail, December 20, 1979.

۷- René Levesque, “The End of All Illusions”, The Globe and Mail, December 7, 1982.

۸- Robert Blauner, “Internal colonialism and ghetto revolt”, Social Problems 16 (1969), P. 396.

۹- Frantz Fanon, “Wretched of the Earth”, Grove Press, New York, 1968, P. 250.

۱۰- Frantz Fanon, “Black Skin, White Masks”, Grove Press, New York, P. 18.

10 سپتامبر 2012 Posted by | مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, آذربایجان, آزربایجان, باخیش - دیدگاه, تورک میللتی, حقوق اقوام, حرکت ملی, دموکراسی | ۱ دیدگاه

بیرلیک دويونو- گونئی آزربايجان ميللي حركتينده

دؤولت-میللت ايدولوژياسی اولان ناسیونالیسمین ان اؤنم‌لی فونکسیونلاریندان‌، میللی بیرلیک یاراتماق‌دیر. اؤزل‌لیکله میللی قورتولوشو اؤنده توتان ناسیونالیسم، میللی سیاست فلسفه‌سی‌نین ان بلیرگین تظاهري دور. ایستعمار و آسیمیلاسیون خسته‌لیگینه یولوخموش بیر میللت اوچون ناسیونالیسم چیخیش یولودور. قارشی‌سین‌داکی میللتده میللی شعور یاراتماغا، میللی ایراده‌نین حاکمیتده تمثیل اولماسینا چالیشان ناسیونالیسم، او میللتی میللی حاکمیت قورماق یولوندا بیر آرایا گتیرمه‌یه چالیشیر. میللتین بوتون کسیم‌لرینی، جینسیت‌دن و دونیا گؤروشون‌دن آسيلی اولمایا‌راق بیرلشتیریر بو ایدئا. وحدت سیاستی و یا میللی سیاست میللتچیلیگین آیریلماز ایلکه‌سی‌دیر. کثرتده اولان سیاسی اجتماعی قوروپ‌لارین وحدت نقطه‌سینی اورتایا قویان ناسیونالیسم، تکجه کوتله‌لری دئییل، بیر بیرینه تام موخالیف ساییلان ساغچی-سولچولاری بئله بیر آرایا گتیرمه‌لی‌دیر. بئله اولمادیغی دورومدا، یا ناسیونالیسمی ایره‌لی سورن آکتیویست‌لرده چاتمازلیق وار، یادا میللتچی‌لیک اوستون سؤیلم قازانماییب. بیر میللت آراسیندا اوستون سؤیلم، ان اؤنم‌لی و عاجیل احتیاج‌لارین گؤسترگه‌سی‌دیر.

گونئی آزربایجاندا میللتچی‌لیک چوخ چوخ گئجیکمیش حرکت ساییلسا دا، گئرچک‌لر بوگون میللتچیلیگین یوردوموزدا اوستون سياسي  سؤیلم اولماسینی گؤستریر. آنجاق میللتیمیزین چوخونلوغونو موباریزه سویه‌سینده میللت اولا‌راق بیرلشتیرمکده، اوسته‌لیک میللتچی آکتیویست‌لر و تشکیلات‌لار آراسیندا بیرلیک یاراتماقدا، دوروم ایستدیگیمیز دئییل. میللتیمیزین میللی حاق‌لاریمیز اوغروندا بیرلشمه‌سی و میللی ایدولوژیمیز چئوره‌سینده موبایلیزه اولماسی نه قدر اؤنم‌لی اولسادا، بوگون چوخ‌لاریمیزی دوشوندورن مساله، میللتچی آکتیویست‌لر و تشکیلات‌لار آراسیندا بیرلیک یاراتماق‌دیر. ناسیونالیسم اؤز بویوندا(بطنینده) بیرلیک داشیسا دا، بیرلیگیمیز دولاشیق بیر دوگونه چئوریلیب.

زامان زامان قایغی‌چکن یولداش‌لاریمیز بو دوگونو چؤزمه‌یه چالیشمیش‌لار. اؤلکه ایچینده و دیشاریدا بو حاقدا دؤنه دؤنه آددیم‌لار آتیلمیش، آنجاق هامی‌سی سونوج‌سوز قالمیش‌دیر. بیرلیک آدی ایله اورتایا قویولان پلان‌لار، یئنی آیری‌لیق‌لارین قایناغی اولموش‌دور. بئله بیر دوروما گلیب چاتمیشیق کی، گونئی آزربایجان میللتچی‌لری آراسیندا بیرلیگین یاخین زاماندا یاراناجاغینا چوخ آز سایدا اومودلو اولان‌لار وار.

چوخ آجی دا اولسا وورقولاماق لازیم‌دیر کی، بو اومودسوزلوک بیر باخیشدا دوغال گؤرونور. میللی حرکتیمیزده بیرلیک اوچون اورتایا قویولان مئکانیزم‌لر، حرکتیمیزین ماهیتینی نظرده آلما‌دان وئریلمیش‌دیر. بو مئکانیزم‌لر، بیرلییه بویلو اولان حرکتیمیزی آز قالا واخت‌سیز سیقط ائتمکده‌دیر. بیرلیک سیییقلانمیش دوروما دوشمکده‌دیر.

میللی بیرلییه اولاشماق اوچون، بیر نئچه فاکتورو گؤزه آلماق لازیم‌دیر:

– یوخاریدا وورقولاندیغی کیمی، ناسیونالیسم اؤزلوگونده میللی بیرلیگین جارچی‌سی‌دیر. میللتچی‌لیگی اؤنده توتان آکتیو اینسان‌لار و قوروم‌لار بیر آرایا گله‌بیلمیرلرسه، دئمه‌لی ناسیونالیسم‌دن( میللی موقعیتیمیزه اویقون) دوزگون آنلاییشیمیز یوخ‌دور. حرکتیمیزله باغلی تئوریک آلاندا چالیشان‌لار میللی بیرلیگی یارادا‌جاق سؤیلم اولوشتورماق‌دانسا، ذاتیندا ایختیلاف باریندیران سؤیلم‌لری گوندمه گتیرمیش‌لر. یا میللی بیرلیک آدینا، رادیکال میللتچی‌لیک آدینا چوخولجولوق- پلورالیسم تاپدانیب، دئموکراتیک دیرلر آیاقلانیب گله‌جه‌یه دیکتاتورلوق و دئسپوتیزم گؤرونتوسو سرگیلنیب، یادا شففاف‌لیق آدینا، ایدئولوژی آدینا میللی سیاستین – وحدت سیاستی‌نین اولوشماسینا انگل تؤرنیب. بو یالنیش یاناشیم‌لارین سونوجوندا، میللتچی اولا‌راق چالیشان‌لار بیر بیرینه قارشی قارایاخما‌لاردا بولونورلار. قارشی‌لیق‌لی گوون آرا‌دان گئدیر، سونرادا بیر بیرلیک سئودا‌لی‌سی بوتون بون‌لاری نظره آلما‌دان های کویله هامینی بیر آرایا گتیرمه‌یه چالیشیر. چوخ دوغال‌دیر کی، بیر بیرینی خائن آدلان‌دیران‌لارین، یالانچی بیرلیک‌لری‌نین عمرو اوزون سورمه‌سین. میللی ايدولوژيمیزدن دوزگون آنلاییش اولمادیقجا، آلت دوزئی‌لی سؤیلم‌لر حرکتیمیزین گوندمینده اولا‌جاق. بو سؤیلم‌لرین گوندمده اولماسی، وحدت سیاستی‌نین منیمسمه‌سین انگلله‌یه‌جک و کؤک‌سوز بیرلیک‌لر ژئست سویه‌سینده قالا‌جاق.

– میللی حرکتیمیزده ایختیلاف عاملی کیمی گؤرونن مسئله‌لرین چوخو، اؤزلوگونده ایختیلاف عاملی دئییل، باشقا ایختیلاف‌لارین تظاهريدير. ایختیلاف‌لارین، آیریلیق‌لارین کؤکونو نظرده آلما‌دان، باریش و بیرلیک یاراتماق اولماز. اؤزل‌لیکله میللی حرکتیمیزین ایلک آشاما‌لارین‌داکی ایختیلاف‌لارا بیر داها باخماق گرکیر، شخص‌لرین سیستئم‌لردن داها چوخ رول اوینادیغی زامانین ایختیلاف‌لارینا، رومانتیسمین عقلانیت‌دن و دوشونجه‌دن داها ائتکی‌لی اولدوغو زامان‌لارین ایختیلاف‌لارینا…

همین دؤنمین یالنیش توتوم‌لارینی دوشونوب اعترافدا بولونماق، صداقت، اینانج و جسارت نیشانه‌سی اولابیلر. یئنی‌دن گوون روحون حرکتیمیزه آشیلایابیلر. یالنیش توتوم‌لارا گرکچه آختارماق، برائت قازاندیرماق و توجیه ائتمه‌یه چالیشماقلا ایختیلاف‌لارین گؤرونتوسو ایختیلافین اؤزو کیمی قالا‌جاق، بونونلا دا بیرلیک یئنه‌ده دوگون‌لنه‌جک..

– بیرلیک میللی حرکتده ایده‌آل ساییلسادا، هامینی عینی‌لشتیرمک آنلامیندا دئییل. بیرلیک تشکیلات‌لارین و شخص‌لرین هر آلاندا اوخشار دوشونمه‌سینه گلیب چاتماق دئییل، بیرلیک سیاسی-اقتصادی باخیش‌لاری میللی بیرلیک آدینا آرا‌دان آپارماق دئییل، باخیش‌لاری قورویا‌راق ناسیونالیسم ایله اوزلاشتیرماق و قوشوت (مووازی)اولا‌راق حرکت ائتمک‌دیر. بیرلیک ایشچی حرکتی‌نین، قادین حرکتی‌نین میللی بیرلیک آدینا اریمه‌سی، یوخ اولماسی دئییل، دوروموموزا گؤره میللتچی‌لیکله اوزلاشماسی و یئرل فئمینیسم، یئرل ایشچی حرکتی یاراتماق‌دیر.

– بیرلیگین یارانماسی اوچون، قارشیلیق‌لی سایقی، قارشی‌لیقلی گوون گرکیر. بیرلیک آدینا سوء-ایستیفاده ائدیب، یالنیش بیر ائیلمه باشقا‌لارینی بیرلیک آدینا تحریک ائتمک، قوشولمایان‌لارا خائن دئمک، بیرلیگی سیییقلاتماق و دیردن سالماق‌دیر. دیردن دوشن بیر آنلام گله‌جکده ائنئرژی قایناغی اولابیلمز.

میللت اولا‌راق بیرلشمک، میللتچی‌لر اولا‌راق بیر آرایا گلمک، میللی ايدولوژي‌نین دوغرو دوزگون منیمسمه‌سینه باغلی‌دیر، آنجاق بو ايدولوژينی بورونوب اورتایا چیخان ایکی بؤیوک فاکتوردا، میللی موبایلیزاسیون اوچون گرکلیدیر:

– مدنی توپلوم‌لاردا میللی ايدولوژينی منیمسه‌ین بیر نئچه گوجلو تشکیلاتین دنگه‌لی بیر جبهه اولوشتورما‌لاری ان اؤنم‌لی بیرلیک بیچیمی‌دیر. بونون اوچون گوج‌لو تشکیلات‌لارین یارانماسی، بیرلشمه‌یه گرک دویما‌لاری، ایختیلاف‌لارینا سایقی ایله یاناشما‌لاری قاچیلماز ائتکن‌لردیر. بو تورلو بیرلیک اوچون گونئی آزربایجاندا هله‌لیک سورون واریمیز. هله‌لیک اؤلکه‌نین دورومونا گؤره کیملیگی بللی اولان میللی-سیاسی تشکیلات‌لاریمیز اورتایا چیخماییب. اوسته‌لیک میللی حرکتده سیستئم‌لی –تشکیلات‌لی ایشلمه‌یی رد ائدن، شخص‌لرین آخوندیانا  رهبرلیگینی اوستون توتان، ائتکی‌لی قوه‌لر وار. بو مسئله مدنی توپلومون ضعیف بیچیمده اولدوغونو گؤسترمکله یاناشی، میللی حرکتیمیزین گلیشمه آچی‌سیندان ایلک آشامادا اولدوغونو دا گؤستریر. سیستئملشمییمیزه دئمه‌لی هله قالیر. بئله بیر دورومدا پرینسیپال جبهه اولوشتورماغین یئری یوخ‌دور.

– بیرلشمه‌یی دورتن باشقا بیر دوروم، چوخ گوج‌لو بیر تشکیلاتین آردی آردینا اوغورلاری‌دیر. بالاجا تشکیلات‌لار و غئیری تشکیلاتی آکتیویست‌لر، گوج قایناغینا دوغرو ماقنیته چکیلر کیمی چکیلرلر. بو دورومون دئموکراتیک گله‌جک آچی‌سیندان الوئریش‌لی اولماسی، سؤز قونوسو اؤرگوتون ماهیتینه باغلی‌دیر.

– گوج‌لو تشکیلات‌لارین اولمادیغی، مدنی توپلومون ضعیف دوروموندا، میللی بیرلیگی کاریزماتیک میللی لیدئر یارادا بیلر.کاریزماتیک  لیدئری اورتایا گتیرن اؤزل شرایطی دیرلندیریب، میللی بیرلیک یاراتماق اولار. میللی حرکتیمیز بئله بیر تجروبه‌نی 1375 –جی ایلده یاشامیش، گله‌جکده ده میللتیمیزین ایچین‌دن یئنه‌ده اؤزل شرایطده بئله اینسان‌لار چیخا بیلر و گوج‌لو تشکیلات‌لارین اولمادیغی اورتامدا، میللتیمیزی بیرلشتیره‌بیلر. وورقولاماق گرک‌لی‌دیر کی، کاریزماتیک میللی لیدئری اونون اؤز اؤزل‌لیک‌لری و چوخ اؤزل شرایط یارادابیلر، بئله بیر قوشولدا یارانان میللی بیرلیگین اوزون سورمه‌سی ایسه، حرکتین بیر آشاما داها گلیشمه‌سینه، سیستئملشمه‌سینه باغلی‌دیر. یوخسا آرخاسیندا دئموکراتیک سیستئم اولمایان بیر لیدئرین، یاراتدیغی جوشقوسال(هیه‌جانی) بیرلیک، قیسسا زاماندا آرا‌دان گئدر، دئسپوتیزم و دیکتاتورلوغا باشلانیش اولابیلر. بودا ناسیونالیسمین دئموکراتیک بویوتو ایله چلیشکیده‌دیر. کاریزماتیک لیدئرین یاراتدیغی بیرلیک یالنیز اجتماعی بیر اعتراض حرکتی‌دیرسه، او زامان کوتله-لیدئر موناسیبتینده یوخاری درجه‌ده ریسک اولماز. آنجاق سیستئم اولوشتورماق ایسته‌ین بیر حرکتده، لیدئرین آرخاسیندا کسین‌لیکله دئموکراتیک بیر سیستئم اولما‌لی‌دیر.

میللی بیرلیگی یارا‌دان ان دوغال عامل، اولاغان‌اوستو دورومون بیر میللته حاکم اولماسی‌دیر. ساواش زامانی، دئوریم(اینقیلاب) زامانی، قورتولوشچو ساواش هرکتی زامانی، میللتین باشقا میللت طرفین‌دن آچیق تحقیر اولماسی زامانی، باشقا میللت طرفین‌دن جینایته معروض قالینان زامان، میللی بیر فاجعه‌نین باش وئردیگی… کیمی دوروم‌لاردا کیچیک ایستک‌لر، ایختیلاف‌لار هامیسی کؤلگه‌یه دوشور. وطن سئورلیک، میللت سئورلیک، قورتولوش،حیاتدا قالما، اونور، فداکارلیق، حیثیت و هیجان اینسان‌لارین داورانیش‌لارینا حؤکم ائدیر. بئله بیر آنلار او میللتین یادداشتیندا(بللك‌ینده) قالیر. او میللتی یاشا‌دیر، جمعي کیملیگینه(بیز من‌ین قارشی‌سیندا) معنا وئریر. بئله بیر آنلاردا، قهرمان‌لارین سایی الدن چیخیر. او زامان اینسان‌لار پرینسیپ‌سیز، قورال‌سیز آنلاشما‌سیز بیرلشیرلر.

طبیعی کی میللی حرکت بئله بیر دورومون یاراناجاغین گؤزلیه‌ممز. گوج‌لو، اخلاق ایلکه‌لرینه باغلی، بیر بیرینه سایقی‌لی یاناشان میللتچی تشکیلات‌لاریمیز اولورسا، اونلارین ایستراتئژیک بیرلشمه‌لری و ان آزی کوالیسیون یاراتما‌لاری، وورقولانان رومانتیک دورومو دا یارادابیلر.

اونوتماماق لازیم‌دیر کی، یارانا‌جاق هر هانسی بیرلشمه، حرکته یئنی ائنئرژی ،هیجان و سینئرژیک گوج آرتیمی گتیرمه‌لی‌دیر. یوخسا، دورقونلوق و کانسئرواتیو‌لیگی (محافظه‌كارليق) آشیلایان، غئیری سیاسی مینیموم ایستک‌لری اؤنده توتان، محدودلاشدیریجی بیرلشمه‌لر اوغروندا واخت ایتیرمه‌یه دیمز.

7 آگوست 2012 Posted by | مقاله - تحلیل, آذربایجان, آزربایجان, باخیش - دیدگاه, تورک میللتی, تورکجه - Turkce, حرکت ملی | بیان دیدگاه

سكوت در برابر بي اخلاقي؛ جنبش ملي آزربايجان، نقش رسانه و اخلاق

 يوروش مهرعلي بيگلي

عکسنقش تبليغات و جنگ رواني در جنگها و به تبع آن در جنبشهاي اجتماعي و سياسي از ديرباز بر بازيگران سياسي شناخته شده است. در دوران معاصر نيز رسانه ها به عنوان عامل شكل دهي به افكار عمومي، از ملزومات جنگ رواني محسوب مي شوند. در مبارزات و جنبشهاي سياسي نوين رسانه ها عامل مهمي در تغيير توازن قوا و بسيج عمومي مي باشند. به علاوه انواع جديد رسانه ها امكان شكل دهي به افكار عمومي را بسي آسانتر از گذشته كرده است . اما آيا به راستي داشتن رسانه به تنهايي مي تواند باعث برتري و جذابيت يك جريان اجتماعي و بسيج قوا در اطراف آن باشد؟  اين سوال از آن جهت مطرح است كه در يك سيستم توتاليتر برتري رسانه اي از آن حاكميت مي باشد و اگر چنين است ، چه چيزي باعث مي شود كه حاكميت علي رغم برتري رسانه اي ، حداقل رسانه ها را هم براي جنبشهاي اجتماعي تحول طلب نمي تواند تحمل كند، بايد گفت كه ايدئولوژي و گفتمان جنبش اجتماعي است كه با حداقل امكانات رسانه اي مي تواند مشروعيت گفتمان حاكم را زير سوال برده و با جاذبه گفتماني جديد خود، بسيج عمومي و در نهايت جنبش اجتماعي راه اندازد.

ايدئولوژي تحول طلب و گفتمان جديد، هرچند كه عامل ايجاد مشروعيت و محبوبيت جنبش اجتماعي است اما چيزي كه مكمل ايدئولوژي و گفتمان جديد مي باشد، رفتار و عملكرد فعالان منتسب به جريان جديد مي باشد. عمل به گفتمان و ارزشهاي مطرح شده توسط بازيگران سياسي و از همه مهمتر عمل اخلاقي آنهاست كه در جهت گيري مردم مؤثر مي باشد. بي اخلاقي باعث ايجاد عدم اعتماد به بازيگران و لوث شدن ارزشهاي مطرح شده توسط آنها مي شود. فعالان جنبشهاي سياسي با هر ايدئولوژي،  بايد نمود بارز اخلاقيات باشند. خود اين تعهد به اخلاقيات مي تواند در شرايط فساد اداري ، اقتصادي و سياسي نمايندگان سيستم حاكم، عامل جذابيت جريان تحول طلب باشد.

اما متاسفانه بنا به علل مختلفي از جمله برداشت نادرست از سياست و مبارزه، شاهد بروز انواع مختلفي از بي اخلاقي ها در بين فعالان جنبش ملي آزربايجان هستيم. نمود بارز چنين بي اخلاقي در يكي از رسانه هاي منتسب به حركت ملي آزربايجان يعني تلويزيون شخصي آقاي احمد اوبالي – گوناز تي وي – مي باشد كه متاسفانه به ناحق ويترين حركت ملي محسوب مي شود.

اين تلويزيون علي رغم تلاشهاي قابل تقدير خود در شكل دهي به هويت ملي تركهاي آزربايجان جنوبي متاسفانه به ابزاري براي تخريب شخصيت فعالان و سازمانهاي جنبش ملي آزربايجان در رقابتهايي كودكانه بدل شده است.عدم  رعايت اصول اخلاقي در اين تلويزيون از طرف مجريان تلويزيون باعث آزرده خاطر شدن فعالان ملي شده است طوري كه بي اخلاقي را به سياست  قابل انتظار اين رسانه تبديل كرده است. استفاده ابزاري موقت از فعالان قابل قبول و سپس تخريب شخصيت آنها با غوغاسالاري ، لو دادن فعالان جنبش دانشجويي آزربايجان كه منجر به دستگيري 9 نفر از فعالان دانشجويي بلافاصله بعد از اين عمل غيراخلاقي در سال 87 شد و افترا زدن به فعالان سياسي كه رويكرد مبارزه آشكار را در پيش گرفته اند از جمله كارهاي غيراخلاقي اين تلويزيون مي باشد. متاسفانه فعالان و تشكلهاي حركت ملي آزربايجان بارها در برابر اين بي اخلاقي ها سكوت كرده اند. بايد گفت كه سكوت فعالان ملي در برابر اين بي اخلاقي به مراتب نگران كننده تر از خود اين رفتارهاي زشت مي باشد.

دلايل سكوت فعالان حركت ملي در برابر بي اخلاقي رسانه اي:

  • ترس از رسانه و محافظه كاري : قدرت رسانه در جنگ قدرت و شكل دهي به افكار عمومي و تاثير آن بر موقعيت اجتماعي افراد باعث مي شود كه بسياري از افراد نخواهند موقعيت خود را به ريسك انداخته و با تنها تلويزيون منتسب به حركت ملي آزربايجان دربيفتند كه هيچ  تعهد و مسئوليتي در برابر رفتارهاي خود ندارد.
  • عدم انتظار از گوناز تي وي : بسياري از فعالان صادق و دلسوز حركت ملي با در نظر گرفتن سابقه گوناز تي وي  ، آن را زياد جدي نمي گيرند. آنها به اين نوع رفتارها عادت كرده اند و انتظار رفتاري عاقلانه و سياسي از اين رسانه را ندارند و لذا لزومي در برخورد با رفتارهاي غير اخلاقي آن نمي بينند.
  • اوپورتونيسم و انتخاب بين بد و بدتر : ارزش دهي به فرصت هاي ناچيز و انتخاب بد از ميان بد و بدتر رويكردي است كه برخي از فعالان ملي متاسفانه آن را رفتاري سياسي تلقي مي كنند. برخي فعالان علي رغم قبول كردن بي اخلاقي هاي گوناز تي وي ،‌حضور در گوناز تي وي را فرصتي براي طرح افكار مفيد خود مي دانند. برخي نيز وجود اين تلويزيون را به علت نقش آن در بيداري ملي به عدم وجود آن ترجيح داده و اقدام به اصلاح اين رفتارها را فداي انتخاب بد از ميان بد و بدتر مي كنند.
  • فقر فرهنگ مبارزه : روحيه مبارزه، ارزشهاي اخلاقي والايي همچون فداكاري ،صداقت و عشق را مي طلبد. در يك فضاي مبارزه واقعي انسانها نسبت به اين ارزشها حساسيت نشان مي دهند. عدم حساسيت نسبت به اين ارزشهاي اخلاقي، نشانگر نبود روحيه مبارزه مي باشد.
  • عدم وجود همبستگي و مسئوليت متقابل : همبستگي و مسئوليت متقابل از علائم يك سيستم زنده و شرط بقاي آن مي باشد. عدم حساسيت به تخريب همقطاران نشانه اي از عدم وجود همبستگي و مسئوليت متقابل مي باشد. اين كمبود، هشداري از وجود عاملي خطرناك است كه بقاي سيستم را نشانه رفته است. علت اين عدم وجود همبستگي و مسئوليت متقابل بحثي جداگانه را مي طلبد.

نتايج زيانبار عدم  حساسيت و واكنش حركت ملي آزربايجان به رفتارهاي غير اخلاقي

  • رواج رفتارهاي غير اخلاقي و باز توليد بي اخلاقي
  • سركوب فعاليت آشكار سياسي و رواج فعاليت هاي زيرزميني و به تبع آن جلوگيري از توده اي شدن جنبش ملي
  • از بين رفتن اعتماد متقابل بين فعالان و عدم شكل گيري اتحاد واقعي
  • نسبت دادن رفتارهاي غير اخلاقي يك رسانه به كل حركت ملي آزربايجان به علت عدم موضع گيري به موقع
  • قدر نشناسي نسبت به مبارزين و القاء پوچي هزينه  دادن در راه حركت ملي
  • انفعال و ترجيح گوشه گيري بر فعاليت پس از زندان توسط فعالان سياسي به علت ترس از سوژه تخريبات شدن

عدم واكنش و حساسيت به بي اخلاقي در حركت ملي آزربايجان عوارضي به مراتب بيشتر از موارد ذكر شده خواهد داشت. هرچند كه سكوت فعلي فعالان و سازمانهاي حركت ملي در مقابل اين بي اخلاقي به معني رضايت نيست اما بايد بدانيم كه مبارزه ما يك مبارزه همه جانبه مي باشد. اين حركت بايد همزمان با مبارزه عليه شوونيزم ، استعمار نوين و استبداد، بايد مبارزه با بي اخلاقي و لمپنيسم را هم سرلوحه خود قرار دهد.

منبع : Yeni GAMOH

7 آگوست 2012 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, آذربایجان, آزربایجان, باخیش - دیدگاه | , , | بیان دیدگاه

د گر گشت زبان در آزربایجان – رحیم رئیس نیا

در مورد نفوذ طوايف ترک زبان از طريق گذرگاه هاي قفقاز به آلباني و آزربایجان در سده هاي ميلادي، در فصل مربوط به مناسبات دولت ساساني با اقوام شرقي اين کتاب سخن رفته است. از اطلاعات حاصل از منابع موجود چنين برمي آيد که اقوام مهاجم ترک بارها از گذرگاه هاي قفقاز گذشته، سرزمين هاي بين کوه هاي قفقاز و ارس را درنورديده و به آزربایجان نيز رسيده اند و اي بسا که در بعضي جاها رحل اقامت افکنده اند و گاهي نيز در برابر قدرت ساساني از در تسليم درآمده، با توافق مقامات ساساني در بخش هايي از آلباني و آزربایجان مسکن گزيده اند. در مواردي نيز به عنوان جنگاور مزدور به خدمت دولت ساساني درآمده اند و در بخش هاي مختلف کشور و از آن جمله آزربایجان که از نظر نظامي داراي حساسيت خاصي بود، ماندگار مي شده اند. بدين ترتيب زمينه براي انتشار زبان ترکي و رواج آن در بخش هايي از اين سرزمين فراهم مي آمد تا بعدها با تبديل زبان ترکي به زبان عمومي ارتباط طوايف مختلف السان و به هم پيوستن تدريجي اجتماعات طايفه اي ترک زبان و…. مقدمات غلبه زبان ترکي بر زبان ها و نيم زبانهاي رايج در آزربایجان آماده شود.
در اين باره که فرايند دگرگشت زبان مردم آزربایجان از چه تاريخي آغاز گرديده و در چه تاريخي به پايان رسيده، بين دانشمندان اختلافات عمده وجود دارد. بعضي چنان که پيش از اين نيز گذشت، بر آن هستند که بوميان اين سرزمين و يا بخشي از آنان ترکي زبان بوده اند و با اين که ريشه زبان ترکي در اين سامان در هزاره هاي پيش از ميلاد دويده است و اگر چنين نبود، آمدن هون ها و خزرها و طوايف ترک زبان ديگر در دوره ساساني و يا حتي آمدن غزها و قبچاق ها در دوره بعد از اسلام و به ويژه در روزگار سلجوقيان براي تغيير و ترکي گشتن زبان اين خطه کفايت نمي کرد. چه، نوآمدگان که در مقايسه با اهالي بومي اقليتي بيش نبوده اند، نمي توانسته اند زبان خود را به سرعت جايگزين زبان بومي نمايند. چنين فعل و انفعالاتي در صورتي امکان پذير مي شود که نوآمدگان با ساکنان پيشين از نقطه نظر منشاء و زبان – اگر هم کاملا يکي نباشند – نسبتا» نزديک باشند. تنها در اين صورت است که نوآمدگان مي توانند با اهالي بومي در هم جوشند1. اينان مي گويند که طوايف و قبايل ترک زباني که در دوره ساساني و سلجوقي به آزربایجان آمدند، در اين سرزمين به هم زبان هاي خود رخورد کردند. زکي وليدي طوغان نوشته است که اغوزها هنگامي که در سده 11 م. به آزربایجان رسيدند، خاطرات فتوحات اجداد خود در اين سرزمين را در داستان هاي حماسي که از ترکستان آورده بودند، حفظ کرده بودند. در يکي از روايت هاي آن ها که رشيدالدين فضل الله همداني نقل کرده، از اسکان ترکان باستاني در ناحيه اوجان [بستان آباد فعلي]، دشت هاي مغان و اران و کوه هايي در اطراف سبلان که نام هايشان به صورت هاي الاناره و اعدسوري نوشته شده و عموما» آلاتاق (آلاداغ) ناميده شده اند، سخن رفته است2.
تويق حاجيف که ديديم از باورداران به حضور قبايل ترک زبان در هزاره هاي پيش از ميلاد در آزربایجان است، آمدن طوايف ترک زبان سده هاي بعد از ميلاد را – در صورتي که ترک زباناني پيش از آن ها در آزربایجان سکونت نداشته اند – براي ترکي گشتن زبان اين سرزمين ناکافي مي شمارد و در اين باره چنين مي نويسد:
» معمولا» آمدن اقوام ترک زبان به آزربایجان و عموما» قفقاز و تأثير آن ها را بر شرايط اجتماعي – تاريخي اين سرزمين به دوره بعد از سده 5 م. نسبت مي دهند. نظز ابراز شده درباره همين مسئله غالبا» با اين نظر موافق است: سده هاي 12 – 11 م. دوره شکل گيري خلق آزربایجان است. اقوام ترک زبان که در سده هاي 7 – 6 م. (که بهتر است گفته شود از سده 5 م. ت. حاجيف) در اين جا مسکن گزيده بودند، با نفوذ توده هاي انبوه طوايف اغوز، سلجوق، قبچاق در سده هاي 11 – 10 م. اکثريت مي يابند. زبان عموم خلقي آزربایجان براساس شيوه هاي اغوز – سلجوق به تدريج تشکل مي يابد و زبان هاي اراني و آذري رايج در شمال و جنوب تحت الشعاع آن قرار گرفته، به تحليل مي روند.3

قبول چنين نظري از سوي غالب تاريخ نگاران ناشي از يک رشته علل عيني است که اهم آن ها به قرار زير مي باشد:
1 – يورش طوايف ترک زبان به صورت متشل به سوي غرب از سده 5 م. فزوني مي گيرد که اين هم با پيدايش دولت تور کوت ها(گؤک ترک ها) در آسياي ميانه ارتباط دارد.

2 – در پرتو اطلاعات تاريخي فراوان و کاملي که درباره ترکان از اين دوره باقي مانده است، امکان پديد آمدن تصوري بالنسبه روشن از ويژگي هاي زباني ترکان فراهم مي آيد.

3 – طوايف ترک زبان که از سده 5 م. به اراضي آزربایجان و آلباني آمده اند، در شکل گيري شرايط اجتماعي سياسي و تشکل وحدت قومي اين سامان مخصوصا» نقش فعال و تعيين کننده اي ايفا کرده اند.
اما از نظر دور نبايد داشت که تشکل خلق واحد و زبان عموم خلقي ترکي منشاء تنها حاصل فعاليت تاريخي – سياسي اقوام ترک زباني که در اين دوره به اين سامان آمده اند، نبوده است . با آمدن طوايف جدا از هم ترک زبان در طي سده هاي 6 – 5 م. به آإربايجان و به طور کلي به قفقاز، انجام يک امر تاريخي به چنين ابعادي امکان ناپذير بود. از سويي، بنا به اطلاعات موجود تاريخي، طوايف ترک زباني که در اين دوره مي آمدند، معمولا» مي رفتند و کم تر در جايي رحل اقامت مي افکندند. ناگفته نماند که مورد خزرها از اين نظر مستثني است. از سوي ديگر اينان با فواصل زماني زياد مي آمدند و اين فواصل تقريبا» در هر بار شروع مجدد فرايند را ايجاب مي کرد.
غير از موارد مذکور، لازم است به دو مورد ديگر نيز اشاره شود :

1 – طوايف ترک زباني که از هر چندگاه به اين سامان مي آمدند، معمولا» در اين جا با همديگر برخورد مي کردند و مي جنگيدند. گاهي طايفه اي از آن ها بر ضد طايفه اي ديگر با اهالي بومي همدست شده، در بيرون راندن آن ها همکاري مي کردند و سپس بوميان در فرصتي مناسب متفقان سابق خود را نيز از متصرفاتشان بيرون مي راندند.
2 – هر کدام از اقوام ترک زبان به زبان ويژه و اي بسا مستقل طايفه اي خود سخن مس گفتند، يعني که طوايف ترک زبان آمده به اين جا معمولا» به شاخه هاي مختلف ترک منسوب بوده اند.
اقوام کوچ نشين ترک زبان با اين آشفتگي و بي ثباتي حاکم بر اوضاع اجتماعي شان، از منحل کردن تشکل قومي و زباني مردم بومي برخوردار از سطح بالاي ترقي اقتصادي – اجتماعي – فرهنگي اين سامان ناتوان بوده اند4.
منظور اين است که بدون وجود زمينه اي از زبان ترکي در آزربایجان سده هاي پيش از ميلاد، طوايف و قبايل ترک زباني که در سده هاي بعدي به اين خطه آمدند قادر به عوض کردن زبان مردم اين جا و تحمل زبان خود به آن ها نبودند.
تيمور پيرهاشمي هم برآنشت که ترک زبان هاي امروزي ابتدا فارس يا داراي زبان ديگري نبوده اند که بعدا» ترک شده باشند. اين ها هم مثل آريايي ها و ديگران مردماني بوده اند که از هزاران سال پيش به اين طرف از جاهاي ديگر دنيا آمده و در اين منطقه سکني گزيده اند. بنابراين تغيير زبان به آن صورت که… چندين کرور مردم غير ترک، زبان خود را تغيير داده و ترک زبان شده اند، در بين نبوده است…. شايد اين فرض مقرون به واقعيت باشد که طبق معمول مهاجرت اقوام مختلف، مهاجرت اقوام ترک نيز ابتدا به حالت چادرنشين، سپس ساختن روستا و اقامت در آن و آخرالامر شهرنشين بوده است. وقتي سيل مهاجران ترک به طرف شهرها روانه گشتند، عده اي از مردمان بومي با ترک ها هم زيستي و اختلاط نموده، در ميان آن ها مستحيل گرديدند و گروهي در دهات مخصوص خود باقي مانده، زبان خود را حفظ کردند. ( مثل هرزندي ها و امثال آن ها) ولي قسمت اعظمشان در برابر سيل مهاجران به طرف غرب رفته، در شهرها و روستاهاي تازه اي اسکان پيدا کردند که احتمالا» کردهاي امروزي باماندگان آن ها هستند5.

البته تيمور پيرهاشمي به تغيير يافتن زبان ساکنان آزربایجان آزربایجان در نتيجه مهاجرت طوايف ترک زبان » از هزاران سال پيش به اين طرف» باور دارد و برآنست که از مردمان بومي بخشي از آن هايي که در اين سرزمين ماندند، در ميان آن هايي که آمده بودند، مستحيل گرديدند؛ يعني که زبان خود را از دست داده، به زبان نوآمدگان متکلم شدند و بخشي ديگر چون تات ها زبان خود را حفظ کردند. به عبارت ديگر از اين برداشت چنين برمي آيد که تغيير زباني در اين خطه صورت گرفته است؛ و اين امري استثنايي نيست، بلکه حادثه اي است قانونمند که نظايرش در جاهاي ديگر نيز بسيار و حتي در بعضي از جاها در طي سه هزار سال اخير بيش از يک بار اتفاق افتاده است. در اين مورد نظرهايي ابراز شده که جا دارد بعضي از آن ها در اين جا منعکس گردد:
ا . م. دياکونوف: » همه مي دانند که تقريبا» هيچ يک از اقوام خاور نزديک و ديگر نواحي اکنون به زباني که اسلاف بلافصلشان چندين هزار سال پيش بدان متکلم بودند، سخن نمي گويند. در مصر زبان باستان مصري جاي خود را به قبطي و سپس به يوناني و سرانجام به عربي داد و حال آنکه ساکنان آن سامان نه نابود گشتند و نه از ميهن خويش رانده شدند و بلاتغيير باقي ماندند. هم چنين در عراق نيز زبان هاي سومري و هوريتي به ترتيب جاي خود را به آشوري – بابلي (اکدي) و آرامي و عربي سپردند. در آسياي ميانه زبان هاي ايراني خوارزمي و سغدي و باکتريايي و پارتي به السنه ترکي ازبکان و قره قلپاقيان و ترکمنان تبديل شد. تعويض متشابهي در زبان هاي سرزمين ماد نيز صورت وقوع يافت.6

م . ع. فرزانه : پديده استقرار و اشاعه يک زبان در يک سرزمين به حساب از بين رفتن زبان قبلي ساکنان آن سرزمين و يا احيانا» تحليل يافتن آن در زبان جديد و از اين قبيل، مسئله اي است که در تاريخ کوچ و استيلا و اسکان اقوام و قبايل به کرات اتفاق افتاده و تاريخ سرزمين ها و ملل امروزي در ادوار مختلف و به خصوص در دوران مهاجرت هاي قومي و عشيرتي شاهد دگرگوني ها بوده اند . چيزي که در حدوث اين دگرگوني و تغيير و تبديل مهم است و آن چه که واقع گرايي تاريخي در اين رهگذر به ما مي آموزد، قبل از هر چيز پذيرفتن آن به عنوان يک واقعيت عيني تاريخي و بعد، در صورتي که بخواهيم و مدارک و مآخذ لازم را در اختيار داشته باشيم، تحقيق و بررسي اين اصل است که اين دگرگوني به چه شکل انجام پذيرفته و تأثير متقابل عناصر اين زبان ها، يعني زباني که از ميان برخاسته و زباني که جايگزين آن شده چگونه بوده است.7

ارانسکي هم به تغيير نقشه آسياي ميانه و ايران از لحاظ زبان هاي رايج در اين سرزمين ها توجه يافته، به نفوذ و توسعه قلمرو انتشار و گويش هاي ترکي به زيان زبان هاي ايراني در اين سرزمين ها اشاره کرده است. از اطلاعات موجود چنين برمي آيد که اکثريت قاطع ساکنان سرزمين هاي آسياي ميانه در هزاره اول ق.م. به زبان هاي ايراني سخن مي گفته اند. مدتي بعد توده هاي عظيم صحرانورد غالبا» ترک زبان در حرکت موج وار و هراز گاهي وادامه ياب خود، از خاور و شمال خاوري دشت هاي آسيا، اين سرزمين ها را درمي نوردند و در نتيجه فرمانرواي اتحاديه هاي طايفه اي و دولت هاي ترک زباني چون گؤک ترک ها و قراخانيان و سلاجقه و روي آوردن بخش هايي از طوايف و قبايل مهاجر به زندگي پا برجا و غير سيار و آميزش و اختلاط آن ها با بوميان، گويش هاي ترکي به تدريج بر گويش هاي محلي که ريشه ايراني داشتند، غلبه پيدا مي کنند. در بعضي جاها گويش محلي مدت ها در کنار زبان ترکي غالب به حيات خود ادامه مي دهد و بعضي اقوام دو زباني مي شوند. چنان که تات ها در آزربایجان غير از زبان تاتي به زبان ترکي نيز سخن مي گويند، اما دو زبانگي اگر چه ممکن است در بعضي نقاط کنار افتاده قرن ها دوام آورد، در هر صورت پديده اي است ناپايدار و زبان غالب معمولا» زبان مقاوم را سرانجام از ميدان بدر مي کند.

ارانسکي از تحقيقات خود به اين نتيجه رسيده است که در ظرف مدت قريب يک هزار و پانصد سال در سرزمين هاي وسيع آسياي ميانه و فلات ايران زبان هاي ايراني به شدت در مقابل السنه ترکي در تحت فشار قرار گرفته، عقب نشيني کرده اند. در نتيجه اين جريانات بخش مهمي از مردم ايراني قديمي ممالک مزبور (خوارزميان و سغديان و مردم ايراني زبان آزربایجان جنوبي) کلا» و يا بعضا» به زبان ترکي متکلم گشته اند.8
ارانسکي اين نکته را نيز خاطرنشان کرده است که «مع هذا نبايد پنداشت که در جريان برخورد و اختلاط زبان هاي ايراني با السنه ترکي، زبان هاي ايراني هميشه عقب نشسته و ترکي جاي آن ها را گرفته است. نتايج برخورد و اختلاط مربوط به شرايط و اوضاع و احوال تاريخي بوده است. و هر بار که شرايط مزبور به سود زبان هاي ايراني بوده، زبان هاي ترکي در مقابل آن ها عقب نشسته و مردم ترکي زبان به زبان هاي ايراني متکلم گشته اند.»9به عنوانمثال قبايل نيمه صحرانشين ساکن چاراويماق، قزلباش و افراد ايل هزاره و … که در نقاط مختلف افغانستان سکونت دارند، اگرچه تا چند قرن پيش به زبان ترکي تکلم مي کرده اند، اينک به زبان تاجيکي سخن مي گويند و غلزايي هاي ترک زبان نيز در حدود قرن 16 م. براثر برخورد و اختلاط، زبان پشتو را پذيرا شدند.10
ارانسکي درباره ترکي گشتن زبان مردم آزربایجان نيز چنين نظر داده است:

«در زمان سلجوقيان (قرن يازدهم و دوازدهم) قبايل ترکي زبان در نواحي شمال غربي فلات ايران و آزربایجان نيز پديد آمدند و جريان برخورد اختلاط زبان هاي ترکي با لهجه هاي محلي آزربایجان جنوبي آغاز گشت. شمار ساکنان ترکي زبان آزربایجان به تدريج افزوده شد. اين افزايش تاحدي به سبب ورود قبايل جديد ترکي زبان (که به خصوص در عهد هجوم مغول شديد بود) و قسمتي نيز به سبب انتقال مردم بومي به زبان ترکي وقوع يافت. قسمت اخير الذکر به تدريج دوزباني شد و بخش مهمي از آن در قرن هاي بعدي بالکل ترکي زبان (آزربایجاني ) گشت. اقليتي نيز با اين که سخن ترکي را پذيرفته و فرا گرفته، تاکنون هم در عين حال لهجه هاي قديم ايراني خويش را حفظ کرده اند (تات ها و طالش ها). جريان گرايش تدريجي به زبان ترکي اخيرا» در ميان قبايل کرد خراسان نيز مشاهده مي گردد.»11

 ولي چنان که در فصل مربوط به برخورد اقوام شرقي با دولت ساساني ديديم، آمدن قبايل ترک زبان به آزربایجان از سده هاي پيش از ميلاد آغاز گرديده، بعد از آن ها به طور پياپي ادامه يافته است. در اين جا بعضي از اقوام ترک زبان – که از سده هاي نخستين ميلادي و يا واپسين سده هاي پيش از ميلاد در اين سوي کوه هاي قفقاز حضور يافته اند و بعضي از آن ها از ارس نيز گذشته و در آزربایجان تاخت و تاز و يا اقامت کرده اند، به طور خلاصه معرفي خواهند گرديد.

پيش از اين از بون ترک ها که ادعا شده است اسکندر مقدوني را در کرانه رود کر شکست داده اند، سخن رفت. به تحقيق گ.آ.مليکيشويلي اوراتوشناس و پژوهشگر تاريخ سده هاي باستان و ميانه گرجستان و سرزمين هاي مجاور آن، اين قوم جالب که در گرجستان شرقي و آلباني غربي مي زيسته، در منابع قديمي، گاه بون ترک، گاه هون، گاه خزر و گاهي هم قبچاق ناميده شده است. از اين نام هاي متعدد چنين برمي آيد که سخن از بون ترک هاي قديمي و قبايل هم زبان آن ها که بعدها به دنبال هم به اين اراضي سرازير شده اند، رفته است.12
گوکاسيان مي نويسد که نام هاي ساوير (سابير )ها و کنگر (کنگرلو )ها در آثار استرابن و پليني بزرگ که در سده 1 م. مي زيسته اند، آمده است. ديونيسوس پريگت، جغرافي نگار و شاعر يوناني هم که در سده 4م. يا حتي پيش از آن زيسته، نخستين دانشمندي است که هنگام شمردن طوايف ساکن کرانه هاي شمال غربي و غربي درياي کاسپي (خزر) از هون ها نيز نام برده است. طوايف ديگر عبارت بوده اند از سکاها، کاسپي ها، آلبان هاي جنگاور، کادوسي هاي ساکن مناطق کوهستاني و ماردها، گيرگان ها و تاپيرها. از همين اطلاعات مي توان استنباط کرد که اراضي بين کوه هاي قفقاز و رود ارس هنوز در سده 4 م. کاملا» ترکيزه نشده بوده است و غير از طوايف ترکي زبان، طوايف ديگري نيز که غالبشان به زبان ها و نيم زبان هاي قفقازي يا يافئي يا آسيايي تکلم مي کرده اند، در آْلباني سکونت داشته اند. موسي کالانکاتي، تاريخ نگار آلبان نيز شهادت داده است که هون ها با آلبان ها توسط مترجم صحبت مي کرده اند.13

و .اي.اصلانوف هم مثل و.گوکاسيان از منابع تاريخي چنين درآورده است که هون ها در سده 2 م. در اراضي آزربایجان [شمالي] سکونت داشته اند.14 اصلانوفدر عين حال بااستناد به منابع سرياني نوشته است که هون هاي ساکن آزربایجان چندان پرشمار و نيرومند و جنگاور بوده اند که ارمن ها وقتي برضد يزدگرد دوم (57 – 438 م.) قيام کردند، با آن ها متفق شدند و اگرچه در سال 451 م. مغلوب شدند، در زمان فيروز ساساني (84 –459م.)هون ها به تنهايي برضد دولت ساساني به جنگ برخاستند و به حاکميت دولت ساساني در قفقاز پايان دادند.15 اصلانوف اين نکته را نيز خاطرنشان کرده است که هون هاي ساکن قفقاز غير از دامداري، به کشاورزي و صنعتگري و تجارت پوست و نيز امور نظامي اشتغال داشته اند و در موارد زيادي با امپراطوري بيزانس بر ضد دولت ساساني متحد مي شده اند. گوکاسيان هم با استفاده از يادداشت هاي پروکوپيوس و اثري تحت عنوان تاريخ بيزانس نوشته است که در سال 531م. در ارتش ساساني يک نيروي 3000 نفري هون – ساويز خدمت مي کردند که در سال هاي بعد بر تعداد آن ها افزوده شد. قباد ساساني با آن ها جنگيد، اما کاري از پيش نبرد. سرانجام انوشيروان در سال 562 م. آن ها را به دشواري شکست داد و در حدود 10000 نفر از ايشان را به دشت هاي کر – ارس کوچاند.16

کنگرها يا کنگرلوها طايفه ترک زبان ديگري بودند که بعضي ها چنان که گذشت سابقه حضور آن ها در اين سوي کوه هاي قفقاز به سده نخستين ميلادي و به پيش از آمدن هون ها به اين سرزمين ها رسانده اند، اما بعضي ديگر بر آن هستند که اين طايفه از طوايف پچنک بوده و در ترکيب اتحاديه هون به آلباني آمده و اکثر افراد آن در اراضي نخجوان فعلي مسکن گزيده اند. اطلاعات موجود حضور آن ها را در سده 5م. در حوالي نخجوان تأييد مي کند. گوکاسيان با استفاده از منابع سرياني و ارمني نوشته است که کنگرها و نيز ساويرها در حدود سده هاي 6 – 5 م. به چنان قدرتي دست يافته بودند که دولت ساساني و بيزانس روي آن ها حساب مي کردند و هر کدام سعي بر آن داشتند که با جلب آن ها به سوي خود دست بالا را در مقابل دشمن داشته باشند. بنا به همين منابع و به دريافت پيگوسکايا، کنگرها به خطري جدي برضد دولت ساساني تبديل شده بودند و از اين رو انوشيروان در دهمين سال سلطنت خود، يعني در حدود سال 542 م. با کنگرها جنگيد.
در ارتباط با استقرار اتحاد طايفه اي کنگرها در اراضي نخجوان کوهي به نام کنگر داغي در بخش گوکاسيان جمهوري ارمنستان فعلي وجود دارد که به نظر و. گوکاسيان اکنون در حدود 15 قرن از نامگذاري آن مي گذرد. به نوشته لازارپارپي، تاريخ نگار ارمني سده 5 م. ، هنگامي که خلق هاي قفقاز جنوبي در سال 482 م. بر ضد ساسانيان متحدا» قيام کرده بودند، آرتش متفق آن ها در پاي کنگر داغي گرد آمده، چشم به راه هون ها بوده اند. اين کوه در زبان ارمني کانگاراتسلرن ناميده مي شود.17کنگرلوها بعدها در دوران صفوي، در ترکيب طايفه استاجلو، در حيات سياسي آزربایجان و ولايات ديگر ايران نقش فعالي ايفا کردند.
در مورد سابيرها پيش از اين به هنگام بحث درباره طوايف ترک زباني که در سده هاي پيش از ميلاد در اين سوي قفقاز حضور داشته اند، سخن رفت. اينک لازم به توضيح است که به استنباط زکي وليدي طوغان، تعداد 100 هزار خانوار – در حدود نيم ميليون نفر – از آن ها در اواسط نيمه اول سده 6 م. در اران و شيروان زندگي مي کرده اند و شهر قبله، که در نزديک شهر شامخور فعلي قرار داشته، مرکز حکومت آن ها بوده است. از آن جايي که سابيرها با خزران و بلغارها قاطي بوده اند و خزران از نظر شماره اکثريت داشته اند، طبري، آزربایجان و ملحقات آن را مملکت خزران ناميده است. انوشيروان بعد از تصرف سراسر قفقاز جنوبي، ضمن دادن اجازه اقامت در اين سرزمين به سابيرها، به عنوان اتباع دولت ساساني، تعداد کثيري از آن ها را به قسمت هاي ديگر ايران و از آن جمله آزربایجان کوچاند و در مقابل دسته هايي از ايراني ها را چنان که قبلا» به تفصيل بيان گرديده، به اين سامان منتقل کرد.18

طايفه ديگري که سابقه حضورش در قفقاز جنوبي تا نخستين سده هاي ميلادي و حتي تا واپسين سده هاي هزاره اول پيش از ميلاد رسانده مي شود، بارسيل ها(برسيل ها، باسيل ها، بارسلت ها) هستند که در رأس يک اتحاديه طايفه اي قرار داشته اند. نام اين طايفه احتمالا» از بارس و بارسيل که در ترکي به معني پلنگ و ببر مي باشد، گرفته شده است. بعضي از پژوهندگان نام بلنجر را با نام بارسيل مرتبط مي دانند. در تاريخ ارمنستان موسي خورني نام آن ها بارسولا آمده و زکي وليدي طوغان بر آن است که بارسولاها همان بر چال ها يا بورچالي ها بوده اند که هنگام يورش تازيان در داغستان سکونت داشته اند. هم اکنون بورچالي ها در ساحل راست رودخانه کر، در بخش وسطاي مسير آن زندگي مي کنند که گفته مي شود از بقاياي همان بارسيل ها بوده اند. افراد اين طايفه در سده هاي 5 – 4 م. در سواحل شمال غربي درياي خزر مي زيسته اند و در فاصله سده هاي 8 – 5 م. به سواحل رود کر در آلباني کوچيده اند و در داغستان و شمال آزربایجان به کشاورزي و دام پروري اشتغال داشته اند. بارسيل ها در خاقات خزر نقش مهمي داشته اند.19

گذار بعضي از طوايف و قبايل اقور نيز در سده هاي بعد از ميلاد به قفقاز جنوبي و آزربایجان افتاده است. اقورها يا اغورها در حقيقت برادران اغوزها بودند و در حدود سده 3 ق.م. از همديگر جدا شده، هر يک به سويي رفته اند و بنابراين بين زبان هاي اين دو شاخه بزرگ نزديکي چشمگيري وجود دارد. اقورها از طوايف وابسته به اتحاديه طايفه اي هون بودند که همراه آن ها و بعد از فروپاشي اتحاديه در سرزمين هاي شمالي و جنوبي قفقاز تاخت و تاز مي کردند. شعبه هاي زيادي از طايفه اقور جدا شده است که عمده ترين آن ها عبارتند از : بئش اغور (پنج اغور )، آلتي اغور (شش اغور)، دکوز اغور(نه اغور)، اتوز اغور(سي اغور)، ان اغور(ده اغور) و ساراقور(ساري – آق – اغور= زرد – سفيد – اغور ). در اين ميان دو طايفه اخير با آلباني و آزربایجان سر و کار حتمي داشته اند.
ساراقورها در حدود 68 – 466 م. به قفقاز جنوبي حمله کردند و در 488 م. نيز با ساسانيان جنگيدند.
ان اقورها بي گمان همان طايفه وغوندور است که موسي خورني از کوچيدنش در سده 2 م. به شمال ارمنستان سخن گفته است. خالاتيان احتمال داده است که وغوندورهاي مذکور در تاريخ ارمنستان موسي خورني همان طايفه اغ خندرهاي مذکور در جغرافياي ارمنستان [منتسب به موسي خورني] هستند. اينان را انغوندور ها و يا هونقوندورها نيز ناميده اند که قديمي ترين قبايل اغوز – اغور هستند که پايشان به قفقاز جنوبي رسيده است. در نيمه 2 سده 5 م. هم از اشغال شمال گرجستان به توسط ان اقورها که موسي کالانکاتي آن ها را هون اقور ناميده، سخن رفته است.

طايفه اي از ان قورها در اثر يغيشه، تاريخ نگار ارمني خايلندورک يا خايلنتورک و يا ايلنتورک ناميده شده اند. اما چنان که پيش از اين در فصل مربوط به مناسبات دولت ساساني و اقوام شرقي مذکور افتاد، مارکوارت و به پيروي از او زکي وليدي طوغان خايلندورک ها را همان آق هون ها دانسته اند. در هر صورت، اين طايفه ترک زبان در حيات سياسي – اجتماعي قفقاز نقش مهمي داشته است. جنگاوران اين طايفه در سال 452 م. به فرماندهي شاه خود، اران، لشکريان ساساني در آلباني را تارومار کردند و آن ها را از اين سرزمين بيرون راندند. به نوشته يغيشه، بالاساقان ( بالاساقون، بالاجاهون؟) تختگاه اران20در پايتاکاران، يعني منطقه ميل – مغان و به نظر طوغان، مغان جنوبي واقع بوده است. طوغان که تلفظ ارمني آن را بلاسقان و ترکي اش را بالاساقون نوشته، بر آن است که اين نام با نام شهر بالاساقون آسياي ميانه مطابق است.21

ان قورها و ساراقورها هر دو در ترکيب قومي بلغارها سهم عمده داشته اند. زکي وليدي طوغان دسته هاي وابسته به بلغارها، خزرها، آغاچري ها و سابيرها را که قديمي ترين عناصر ترک اروپاي شرقي به شمار مي آمدند، عمده ترين عناصر مسکن گزيده ترک زبان در آزربایجان مي داند. مار عباس کاتيتا، مورخ ارمني از آن ميان از بلغارها سخن رانده است که در حدود سال 120 ق.م.به قفقاز جنوبي سرازير شده، در حوالي قارص فرود آمده اند. موسي خورني ضمن نقل روايت مارعباس، به سکونت بلغارها در سال 460 م. در همان جا اشاره مي کند.22 زکي وليدي در جاي ديگر نيز کوچ بلغارها و واناندها – در سال هاي 27 – 149 ق . م. از حوضه رود اديل (ولگا) از طريق دربند به دشت هايي که امروزه قارص و پاسين ناميده مي شوند – را يکي از کوچ هاي قديمي ترکان به آسياي مقدم مي داند و تذکر مي دهد که واناندهاي خويشاوند بلغارها در داغستان، در منابع عربي ولندر يا ونند ناميده شده اند. نام ولايت قارص نيز تا زمان سلجوقيان واناند بوده است.23نام قارص هم احتمالا از کارساک که يکي از قبايل ترکان بلغار – واناند بوده، گرفته شده است. 24

موسي خورني به نقل از مارعباس، در بحث از اقدامات و تدابير واقارشاک، شاه ارمني از فرود آمدن او در مرغزارهاي مرزي شارا که متقدمين آن جا را آنپايت يا باسيان عليا مي ناميده اند، سخن مي گويد و خاطرنشان مي کند که اين محل بعدها «به واسطه مهاجرت ووندي، بهادر بلغار، که در آن حيطه سکونت گزيد، به نام او واناند ناميده شد.»25موسي خورني در ذکر حوادث دوره سلطنت آرشاک اول، پسر واقاشاک مزبور هم مي نويسد که «در زمان او فتنه و آشوب هاي بزرگي در مناطق جبال قفقاز در سرزمين بلغارها ظهور کرد، در نتيجه بيشتر اهالي از آن سرزمين ها دور شده، به کشور ما [ارمنستان] آمده و مدت مديدي در جنوب کق در نواحي بارور و حاصلخيزي سکونت گزيدند.»26

لازم به تذکر است که به دريافت زکي وليدي طوغان از اطلاعات موجود، بلغارها و خزرها در زمان اسکندر در خراسان سکونت داشته اند و سپس به حوضه اديل (ولگا) مهاجرت کرده اند. شايد هم بعضي از شاخه هاي آن ها پيش تر، همراه سماها به اين ناحيه آمده بوده اند. در هر صورت در داستان حماسي اغوز، بلغارها پيش از اغوزخان در حوضه اديل سکونت دارند و هم چون بوميان آنجا به شمار آمده اند.27

بدين ترتيب ملاحظه مي گردد که در بخش هاي مختلف قفقاز جنوبي و به ويژه آلباني و نيز در بعضي قسمت هاي آزربایجان طوايف و اتحاديه هاي طايفه اي ترک زبان در اواخر سده 5 و اوايل سده 6 م. پراکنده بوده اند. از سياهه زکريا رهتوز، تاريخ نگار سرياني که در اواسط سده 6 م. مي زيسته، و پيش از اين نيز از آن سخن رفته، آشکار مي گردد که در سده هاي 6 – 5 م. تنها در اراضي داغستان جنوبي و آزربایجان شمالي، طوايف و قبايلي از ساراقورها، بلغارها، خزرها، آق خزرها، ساويرها (سابيرها)، ان اغورها، بارسيل ها و … زندگي مي کرده اند. در اين ميان به طوري که از اطلاعات مندرج در سطور گذشته برمي آيد، تکائف طوايف و قبايل ترک زبان در اراضي بين ارس و قفقاز خيلي بيشتر از اراضي گسترده در جنوب ارس بوده است.
نظر غالب در ميان دانشمندان آزربایجان شوروي اين است که فرايند تشکل خلق و زبان آزربایجاني براساس ترکي، پيش از سده هاي 12 – 11 م. به پايان رسيده است. واحد عادلوف با جمع بندي نظرات دانشمندان مزبور در اين باره چنين نوشته است:

«در سال هاي اخير، در بين کارهاي انجام گرفته درباره تاريخ زبان آزربایجاني، تحقيقات در پيرامون تاريخ پيش از کتابت اين زبان از جايگاه خاصي برخوردار بوده است. در اين تحقيقات درباره منشاء و تاريخ شکل گيري زبان آزربایجان يک سلسله نظريات جديد ارائه گرديده است. پيش از هر چيز غالب پژوهندگان (از پروفسورها ع.دميرچي زاده، م. شير عليف، ت. حاجيف، ف. زينالوف، از دکترهاي علوم زبان شناسي و. اصلانوف، و.گوکاسيان و ديگران)تز موجود درباره تشکل زبانمان در نتيجه آمدن توده هاي انبوه اغوزها در طي سده هاي 12-11 م.به آزربایجان را بي اساس مي شمارند و براي اثبات شروع تاريخ شکل گيري زباني که در سده هاي 14 – 13 م. نمونه هاي ادبي – بديعي عالي عرضه داشته، از قديم تر از سده هاي 12 – 11 م. يک سلسله دلايل قانع کننده ارائه مي دهند. مأخوذات داراي منشاء ترکي موجود در منابع مکتوب خلق هاي هم جوار ارمني و گرجي که بدون ترديد از سده دست کم اول ميلادي در اراضي قفقاز جنوبي مي زيسته اند، تنها در نتيجه ارتباط و تماس نزديک و مستمر با اقوام ترک زبان مي توانسته اند به اين زبان ها راه يابند.28غالب پژوهش هايي که محصول سال هاي اخير هستند، حکايت از آن دارند که زبان آزربایجاني در دوره آغاز کتابت، يعني در طي سده هاي 14 – 13 م. دست کم يک راه هزارساله تکوين و تکامل را از سر گذرانده بوده و به طور کلي تاريخ تشکل اين زبان از سده هاي نخستين ميلادي (سده هاي 5 – 4م.) آغاز گرديده و نهايتا» تا سده 7 م. به انجام رسيده است.»29
در اين جا به آثاري از شير عليف و زينالوف که در آن ها به تاريخ تشکل زبان عموم خلقي ترکي منشاء آزربایجان اشاره اي شده باشد، دسترسي نيست، اما امکان نقل نظرهاي پژوهندگان ديگر مورد اشاره عادلوف از قول خودشان وجود دارد. از آن جايي که هر کدام از اين نظرها براساس دلايل و اسنادي ايراد گرديده و در عين حال تفاوت هايي هم با هم دارند، به نقل گاه کوتاه شده آن ها مبادرت مي شود:

و.اصلانوف: «به علت اين که آثار نوشته شده به زبان آزربایجاني در سده هاي پيش از سده 13 م. تا کنون به دست نيامده، و از آن جايي که در ادوار باستاني و اوايل سده هاي ميانه، خلق هاي داراي زبان هايي از نظر منشاء و نوع متفاوت با زبان آزربایجاني در اراضي آزربایجان و در ترکيب دولت ها و اتحاديه هاي طايفه اي و قبيله اي مستقل، زيسته اند، بعضي زبان شناسان و تاريخ دانان منشاء خلق و زبان آزربایجاني را به اغوزها و سلجوقيان که در سده هاي 12 – 11 م. به آزربایجان آمده اند، نسبت داده اند. در حالي که پاره اي فاکت هاي داخل زباني و خارج زباني غير علمي بودن چنين نظري را و نيز موجود بودن زبان آزربایجاني داخل در گروه زباني اغوز داراي سيستم زبان هاي ترکي و خلق متکلم به اين زبان را از زمان هاي قديم در اراضي آزربایجان به اثبات مي رسانند….»30

و. گوکاسيان مقاله بلند خود تحت عنوان «يادداشت هايي در پيرامون تاريخ تشکل زبان آزربایجاني» را با اين جملات به پايان آورده است:

«از مطالب تاريخي – زبان شناسي ارائه شده در بالا آشکارا ديده مي شود که زبان آزربایجاني از خيلي پيش از سده 11 م. موجود بوده است. زيرا که خصوصيات لهجه اي پديد آمده در سده هاي 7 – 5 م. هنوز در زبان آزربایجاني حفظ گرديده است. از اين رو تصادفي نيست که ما در سده هاي بعد از سده 11 م. هم عينا» به عناصر آوايي، لغوي و لغوي – دستوري ثبت شده در منابع سده هاي 10 – 5 م. قفقاز جنوبي برخورد مي کنيم. همه اين ها نظر مرا داير بر موجوديت زبان آزربایجاني به مثابه يک زبان عموم خلقي جاري در زبان مردم، دست کم در سده 7 م. به اثبات مي رسانند.»31

در صفحات گذشته تا حدودي با وجوهي از نظريات توفيق حاجيف آشنايي حاصل شد. اينک نظر وي درباره تاريخ تشکل زبان ترکي آزربایجاني به انضمام استدلالهايش براي اثبات آن، البته با تصرفاتي نه در حدودي که به تحريف بينجامد:
به نظر ما تا سده هاي 11 – 10 م . و تا فرا رسيدن امواج طوايف اغوز – سلجوق، زبان ترکي الاصل آزربایجاني شکل گرفته بود. اين يک واقعيت تاريخي است که اغوز – قبچاق هايي که در سده هاي 11 – 10 م. به اين سرزمين آمدند، با خلق شکل گرفته آزربایجان مواجه و به محيط يک زبان شکل يافته وارد شدند و خواه ناخواه تحت الشعاع آن ها قرار گرفتند. جريان شکل يابي اين زبان هم که از قرن ها قبل آغاز گرديده بود، در سده هاي 9 – 8 م./3 – 2 ه. کامل شده بود.

اتحاد و در هم جوشي طوايف ترک زبان در آتروپاتن و آلباني، از زمان حاکميت ساسانيان و به ويژه از سده 5 م. آغاز مي گردد. اين طوايف از سويي در سايه زندگي در تحت حاکميت دولت ساساني به هم مي پيوندند و مناسباتشان توسعه پيدا مي کند، و از سوي ديگر در پرتو مبارزه متحد بر ضد دولت حاکم استيلاگر، بين اين طوايف علايق معنوي و نزديکي زيادي پديد مي آيد و منافع مشترک اقتصادي – جغرافيايي نيز همبستگي آن ها را تقويت مي کند. بديهي است که در چنين اوضاع و احوالي طوايف هم زبان و يا داراي زبان هاي خويشاوند بيشتر به هم نزديک مي شوند و در هم مي آميزند. به قول يکي از دانشمندان «به هنگام نيازهاي موقتي، بين طوايف خويشاوند پيوندهايي پديد مي آيد و با از ميان برخاستن اين نيازها، آن ها از يکديگر جدا مي شوند. در بعضي جاها نيز طوايفي که از هم جدا شده بودند، دوباره به هم مي پيوندند و اتحادشان استحکام و دوام بيشتري مي يابد و بدين گونه نخستين گام به سوي پيدايش ملت برداشته مي شود.» بنابراين مبارزه متفق بر ضد حاکميت استيلاگر در اين دوره براي طوايف ساکن آزربایجان و به ويزه طوايف ترک زبان اين خطه، به يک نياز مهم تاريخي – اجتماعي، به يک عامل مهم سياسي تبديل مي شود.

دوره فتوحات اعراب و پيروزي آن ها زمينه را براي تسريع و تکميل فرايند شکل گيري زبان عموم خلقي در آزربایجان از جهات مختلف آماده مي کند. گفتني است که اگر تا دوره استيلاي اعراب، فرايند تشکل خلق و زبان واحد در آزربایجان آغاز نگرديده و جا نيفتاده بود، اين شکل گيري در همين دوره صورت ديگري به خود مي گرفت و زبان عربي در صورتي که زبان دولت و دين و ادب بود، به راحتي مي توانست زبان هاي متنوع طوايف و قبايل پراکنده و جدا از هم را از ميدان به در کند و همچنان که در مناطق زيادي از خاور ميانه و نزديک اتفاق افتاده، زبان عربي جايگزين زبان هاي محلي گردد. اما به جهت وجود خلق و زبان واحدي که شکل گيري اش آخرين مراحل خود را مي پيمود، چنين حادثه اي در اين سامان روي نداد که هيچ، حتي طوايف و قبايل عربي زباني هم که به اين جا کوچيده بودند، با گذشت زمان زبان شکل گرفته در اين جا را فرا گرفتند و زبان خود را فراموش کردند و زبان عربي در اين سامان از نوشتار به گفتار نرسيد.

در همين دوره، جريان نزديکي و وحدت اهالي آتروپاتن و آلباني نيز که از قرن ها پيش آغاز گرديده بود، سرعت بيشتري مي گيرد. عمده ترين لازمه اين وحدت، پديد آمدن يک زبان به مثابه واسطه ارتباط بود. در همين سده ها زبان هاي طايفه اي متعددي در بخش هاي شمالي و جنوبي آزربایجان رايج بودند که با گذشت زمان مغلوب عموم خلقي در حال شکل گيري مي شدند. موقعيت ممتاز تجارتي آزربایجان، به ويژه به جهت قرار گرفتن اين سرزمين بر سر راه هاي بازرگاني بين شرق و غرب، و شمال و جنوب، و پيشرفت مناسبات اقتصادي و فرهنگي بين ساکنان شمال و جنوب نيز وجود زباني را که وسيله ارتباط عمومي باشد، ايجاب مي کرد. مسلمان شدن مردمان شمال و جنوب و ايجاد وحدت ديني هم از سويي به شکل گيري زبان ارتباط عمومي کمک مي کند.
در چنين شرايط اجتماعي – فرهنگي و تاريخي – سياسي، زبان ترکي به مثابه يک وسيله ارتباط و پيوند عمومي خودنمايي مي کند. در اين جا سؤالي مطرح مي شود؛ و آن اين که، کدام عوامل تاريخي چنين وظيفه اي را نه به عهده زبان هاي ديگر، بلکه به عهده زبان ترکي گذاشت؟ اهم عوامل تعيين کننده مزبور به قرار زير است :
1 – طوايف ترک زبان در اين سرزمين از اکثريت برخوردار بودند.

2 – در سده هاي ميانه اتحاديه هايي دست مي يافتند و همين موقعيت برتر سياسي سهم و نقش طوايف ترک زبان را در حوادث سياسي و اجتماعي اين سامان بيشتر مي کرد.

3 – سهولت فراگيري زبان ترکي به جهت ويژگي هاي ساختاري آن و مخصوصا» التصاقي بودن اين زبان.
مخلص سخن اين است که فرايند شکل گيري زبان واحد ترکي منشاء آزربایجاني در آتروپاتن و آلباني با مسلمان شدن اهالي اين سرزمين ها در سده هاي 9 – 8 م./3 – 2ه. تکميل مي شود. اين سرزمين ها بعد از آن غالبا» آزربایجان و اران و گاهي هم فقط آزربایجان ناميده شده اند32.

اما نظر ع. دميرچي زاده تا حدودي با نظرهاي اصلانوف و گوکاسيان و حاجيف فرق دارد. وي بر اين اعتقاد است که براي روشن کردن اين مسئله که زبان آزربایجاني در چه تاريخي و تحت چه شرايطي و بر اساس زبان يا زبان هاي کدام طايفه يا طوايف به صورت يک زبان عموم خلقي شکل گرفته، لازم است که ترکيب قومي مردم آزربایجان يعني قبايل مختلف ماد و 26 قبيله مختلف اللسان آلباني و نيز قبايل و طوايف مختلف المنشايي که در هزاره ها و سده هاي پيش و پس از اسلام در اين سرزمين زيسته اند، شناخته شود. چه، مردم آزربایجان براثر يک سلسله شرايط و روي دادهاي تاريخي و براساس همين ترکيب قومي به صورت خلق شکل گرفته است. اين شکل گيري در سه مرحله زير انجام گرفته است

1 – تشکيل دولت آتروپاتن در ماد کوچک و دولت مستقل آلبان در بخش شرقي اراضي بين کوههاي قفقاز و ارس و فراهم آمدن زمينه هاي مساعد براي نزديکي و درهم آميزي طوايف و قبايل در سرزمين هاي اين سو و آن سوي ارس. در اين مرحله زبان هاي طايفه اي زيادي در اين سرزمين ها رايج بوده است .
2 – قرار گرفتن اراضي آتروپاتن و آلباني در تحت حاکميت يک دولت و توسعه مناسبات اقتصادي – اجتماعي – سياسي بين طوايف و قبايل ساکن اين سرزمين ها و نزديک شدن زبان هاي آن ها به هم.
3 – نضج گيري اتحاد بين طوايف و قبايل شمال و جنوب در پرتو مبارزه متفق بر ضد بيگانگان استيلاگر، غلبه طوايف و قبايل ترک زبان در جريان درهم جوشي اقوام و شکل گيري زبان عموم خلقي در آزربایجان .
در جريان اين مراحل، قبايل متکلم به زبان هاي مختلف با طوايف و قبايل ترک زبان درهم مي آميزند و بدين ترتيب يک رشته واحدهاي زباني منتسب به زبان هاي ترکي، مخصوصا» لغات، به تدريج در ساخت و ترکيب واژگان اين زبان ها افزايش مي يابد. با آمدن توده هاي انبوه طوايف اغوز – قبچاق به قفقاز و ايران و در هم آميزي آن ها با طوايف و قبايلي که از قرن ها پيش در اين جا مسکن داشته اند، فرايند تکوين و تشکل زبان آزربایجاني داخل در نظام زبان هاي ترکي، به مثابه يک زبان عموم خلقي که از سده هاي 6 – 5 م. آغاز گرديده بود، سرعت بيشتري گرفته، به انجام مي رسد.33

يکي از اسناد مهمي که از حضور اقوام و طوايف ترک زبان در آزربایجان پيش از اسلام حکايت دارد، اخبار عبيدبن شرية . . . است. عبيدبن شرية جرهمي در دوره جاهليت در يمن به دنيا آمده، يکي از معمرين و جهانديدگان دوره خلافت معاويه بوده است. معاويه او را دمشق دعوت کرد و از اخبار عرب و ملوک آن قوم جويا شد و وي به پرسش هاي معاويه پاسخ داد. به دستور معاويه اخبار او تدوين گرديد. گفته شده است که عبيد _ در گذشته در سال 67 ه. _ نخستين کسي از عرب است که کتاب تصنيف کرده است. اخبار عبيد . . . بعدها به دست ابن هشام معروف _ در گذشته در سال 213 يا 218 ه. _ افتاده و او آن را بانضمام کتاب التيجان في ملوک حمير – که خود بواسطه سه نفر از وهب ابن منبه (114 – 34 ه.) روايت کرده – در يک جا گرد آورده است . اين اثر ابن هشام در سال 1347 ه./1928 م. به تصحيح زين العابدين موسوي در حيدر آباد دکن به چاپ رسيده است .
در جريان گفتگوي عبيد با معاويه دو بار از آزربایجان سخن به ميان آمده است. بار اول از حمله حارث رايش پدر ابرهه معروف – که به روايتي در سال تولد حضرت محمد(ص) با فيل به مکه حمله کرد – به آزربایجان سخن رفته است. به روايت عبيد رايش با صد هزار قشون از يمن به راه افتاد و از طريق جزيرة العرب و عراق به کوهستان موصل فرود آمد و در آن جا شمربن القطاف . . .را همراه با صد هزار لشکر روانه آزربایجان کرد .»شمر وارد آزربایجان شد، جنگجويان آن ها را کشت و کودکان را اسير گرفت . پس باز آمد و روي دوپاره سنگ موضوع آمدنش را نگاشت . آن دو سنگ هم امروز [در اواسط سده 1 ه.] بر ديوار آزربایجان باقي است .
معاويه گفت : خداوند ترا خير دهاد، از حال آزربایجان بگو ؟

 عبيد گفت:آزربایجان از سرزمين هاي ترک است و ترکان در آن گرد آمده اند.»34
اين خبر را طبري [و به نقل از او بلعمي] و حمزه اصفهاني و ابن اثير و …هم با تغييرات اندک نقل و همه به جنگ رايش در آزربایجان اشاره کردند»35.از ميان آنها تنها به نقل خبر مزبور از تاريخ بلعمي بسنده مي شود :
» و به يمن اندر ملکي بود او را رايش خواندندي ، از فرزندان يعرب بن قحطان، نامش حارث بن ابي شداد بود. و او را رايش از بهر آن خواندندي که بسيار غنيمتها بياورد و جنگها کرد و دشمنان را بشکست. و ملکي بود بزرگوار و از ملوک يمن کس نبود از او بزرگتر . و پادشاهي او تا زمين هندوستان برسيد و با ايشان جنگ و کشتن کرد و خواست ها و بردگان از زمين هندوستان بياورد. و باز از يمن به کوه طي بيرون آمد و به عراق آمد. به ناحيت انبار و موصل و بدان حدها برگشت و به آذربادگان شد . و اين زمين ها همه به دست ترکان اندر بود، همه از ايشان بستد و ايشان را مقهور کرد، زمين از ايشان پاک کرد. و به زمين آذربادگان اندر دو سنگ است بزرگ معروف. نام خويش و آمدن و رفتن و مقدار سپاه خويش و ظفرها که وي را بود، بدان سنگ بنوشت به کنده. و تا امروز مردمان آن همي خوانند و بزرگي او همي دانند . و اين ملک با اين همه پادشاهي و بزرگي فرمان بردار ملک منوچهر [کياني] بود. و از پس او پسرش به ملک اندر بنشست و نام او ابرهه بود… «36
از آن جايي که ابرهه در حدود سال هاي 34 – 533 م. به پادشاهي يمن رسيده، مي توان حدس زد که حمله حارث رايش به آذرباجان در حدود ربع اول سده 6 م. صورت گرفته است.
بار دوم، عبيد از حمله تبع الرائدبن تبع الاقرن بن شمريرعش – که او را تبع اکبر و يا رائد خوانند و از امراي يمن بوده – به آزربایجان سخن گفته است :
«معاويه گفت : يا عبيد سخنت را دنبال کن.
گفت : تبع الرائد … جنگ را به تأخير افکند. پس ترکان و خزران پيمان شکني کردند. چون اين خبر به گوش وي رسيد، به سوي آن ها کس فرستاد و آن ها سرکشي کردند و ديگر پيشکش و تحفه اي براي او نفرستادند و فرستادگان و پيام گزاران او را کشتند. او از راه کوهستان طي، از همان سمت که رايش به سوي آن ها رفته بود، راه افتاد، تا از انبار سر در آورد، پس به پاي خود به سوي آن ها رفت. در حدود آزربایجان و موصل به آن ها، که گرد آمده بودند، برخورد. آنان همگامي که درفش هاي او را ديدند، دل بر جنگ نهادند. جنگ تا چند روز ادامه يافت و سرانجام رائد ترکان را شکست داد و لشکريان را کشت و کودکان را اسير گرفت. و آن گاه به ويران کردن شهرهاي آنان پرداخت. و پس از نابود کردن و خوار ساختن آن ها به کشور خود بازگشت.
معاويه گفت : ترک و آزربایجان کدام است ؟
عبيد گفت : يا اميرالمؤمنين، اين دو، سرزمين آنان است.
پس، از [آبادي هاي نزديکشان و از آن جاها که دشمن به آن ها روي مي آورد، دور شدند. و اين شيوه جنگ آن هاست.
معاويه گفت : اي عبيد، از کجا اين را دانستي، حال که آن ها در آن جا جنگ مي کردند؟
عبيد گفت: اين موضوع براي من حائز اهميت بود. لذا از يکي از عجمان که به سوي ما آمده بود، از اين حال پرسيدم؛ هم چنين در آن حدود به غزو رفتم و جنگ کردم….»37
اخبار و روايات مزبور، حتي اگر افسانه آميز هم باشند، همين که از زبان يک يمني جهانديده صدر اسلام نقل گرديده اند و در آن ها نام آزربایجان قرين ترکان شمرده شده، قابل توجه و داراي اهميت خاص هستند و دلالت دارند به حضور طوايف ترک زبان در آزربایجان پيش از اسلام.
جريان رسوخ طوايف ترک زبان به قفقاز جنوبي و نفوذ روزافزون عناصر زبان آن ها در زبان مردم اين سامان، بي گمان در دوره يورش تازيان به ايران و درگيري هاي آن ها با خزران و طوايف و اتحاديه هاي طايفه اي ترک زبان در اراضي جنوبي و شمالي قفقاز نيز ادامه داشته است.38 به نوشته و . اصلانوف، به جهت ضعف امپراتوري بيزانس و شاهنشاهي ساساني در نتيجه جنگ هاي پايان ناپذير، تصرف قفقاز براي اعراب امکان پذير گشت و در اين ميان تنها مردم ترک زبان قفقاز بودند که در اين سرزمين در مقابل مهاجمان مقاومت ميکردند.39
محمد عوفي در «ذکر خلافت عمربن عبدالعزيز» – که از سال 99 تا 101 ه. ادامه داشته – از قيام 20 هزار نفر ترک در آزربایجان خبر داده است:
» در عهد او خبر آمد که بيست هزار سوار به آذربادگان برون آمدست و روي به خرابي بلاد نهاده . اميرالمؤمنين عمر عبدالعزيز، عمرو حاتم ربيعي را فرمود که چهار هزار مرد بر و با آن ترکان حرب کن. عمرو گفت : يا اميرالمؤمنين چهارهزار با بيست هزار چگونه حرب کنند ؟ گفت : يا عمرو، قصاب از بسياري گوسفند باک ندارد، و چون پادشاه عادل باشد، لشکر او هر جا رود، مظفر و منصور آيد. چون عمرو حاتم برفت و با ترکان حرب کرد، ايشان را منهزم کرد و بسياري از آن جماعت اسير شدند و به ميامن عدل او اين فتنه فرو نشست.»40
بلاذري روايتي را نقل کرده است که بغا[ي ترک]، «آزاد کرده معتصم که در سال دويست و چهل والي ارمنيه و آذربيجان و شمشاط بود، آن شهر را [شهر شمکور را که ويران افتاده بود] عمران کرد و جماعتي از خزران را که به خاطر رغبت به اسلام نزد او آمده بودند، در آن جا اسکان داد و بازرگاناني را از بردعه به آن جا منتقل کرد و آن شهر را متوکليه ناميد.»41
بي گمان امثال اين حوادث، يعني آمدن و اسکان طوايف ترک زبان در سده هاي نخستين هجري در قفقاز جنوبي و آزربایجان به کرات اتفاق افتاده است.42
با برافتادن دولت ساساني و فرو ريختن مرزهاي آن شاهنشاهي و توسعه روزافزون قلمرو اسلامي، راه نفوذ طوايف و قبايل ترک زبان به سرزمين هاي آسياي غربي و از آن جمله آإربايجان بيش از پيش گشوده شد. ناگفته نماند که آيين اسلام با برابر شمردن همه اقوام و قبايل مسلمان، حرکت و جابجايي اقوام کوچ نشين و از آن جمله ترکان مسلمان شده را در قلمرو پهناور اسلامي تسهيل کرد. در نتيجه از ميان برخاستن موانع موجود، ترکان فوج فوج جهت خدمت در قشون هاي امراي محلي ماوراءالنهر و سرداران و خلفاي عباسي، به خدمت آن ها در آمدند و به زودي به «شمشير اسلام» تبديل شدند و در طي دو سه قرن بعد از ظهور اسلام به يکي از نيرومندترين عناصر قومي جهان اسلامي تبديل شدند و کارشان در اندک مدتي چندان بالا گرفت که به زودي از غلامي و خدمتگزاري به سروري و دولت مداري رسيدند و سلسله هاي ترک تبار قرن ها تاريخ ايران و سرزمين هاي مجاور آن را درنورديدند.
در دوره خلفاي عباسي نفوذ عنصر ترک در سپاه و مرکز جهان اسلام چنان بالا رفت که معتصم ناگزير از انتقال پايتخت از بغداد به سامرا شد. جنگجويان ترک زبان بسياري، مخصوصا» در دوره قيام خرم دينان زير فرمان سرداران ترک زباني چون زيراک الترکي، بغا، افشين و … به آزربایجان گسيل گرديدند، اما از آن جايي که آمدن آن ها به آزربایجان از طريق ديگري، آن هم در دوره بعد از اسلام صورت گرفته، بحث مفصلي درباره حضور ترک زبانان به قول نظامي اين مرحله در آزربایجان به جلد دوم اين اثر باز گذاشته مي شود.
با وجود ادامه مهاجرت طوايف ترک زبان به آزربایجان در سده هاي پيش و بعد از اسلام، چنين به نظر مي رسد که در سده هاي نخستين هجري؛ هنوز فرايند دگرگشت زبان در سراسر اين سرزمين، به ويژه در آزربایجان جنوبي به طور يک کاسه به انجام نرسيده بوده است. حتي بعضي از طرفداران طولاني بودن سابقه حضور طوايف و قبايل ترک زبان در آزربایجان نيز نتوانسته اند از ادعاي غلبه زبان ترکي در سراسر اين سرزمين دفاع کنند. به عنوان مثال عبدالله فاضلي بر آنست که در دوره هاي حکومت سلسله هاي اشکاني و ساساني در مراکز تجارتي (شهرها) و اردوگاه هاي نظامي و در ميان طبقات فرازين اين سامان تکلم [و نيز کتابت] به زبان پهلوي بوده است؛ اما غالب کشاورزان و دامداران به زبان ترکي – آزربایجاني سخن مي گفته اند43.زکي وليدي طوغان هم که اسناد موجود را نافي ترکي شدن زبان سراسر آزربایجان يافته، ادعا کرده است که پيش از سلجوقيان حتي اگر يک توده عمده ترک در اين سرزمين هم به چشم نخورد، آميزش عنصر ترک با اهالي محلي در ادوار مختلف به چنان ميزاني بوده است که مي توان حکم داد که اکثر اهالي و ولاياتي که پيش از سلجوقيان به زبان ترکي تکلم نمي کردند، محققا» از نظر منشاء ترک بوده اند44. اما شواهد و دلايل موجود براي صدور چنين حکمي کافي نمي نمايد. از سوي ديگر خواهيم ديد که خصوصيات قومي و نژادي به راحتي تغيير زبان تغيير نمي يابدو بسيار پايدارتر از آن است.
به هرگونه، از آگاهي هاي موجود منعکس شده در اين فصل و فصل مربوطه به مناسبات اقوام شرقي با دولت ساساني، چنين استنباط مي شود که فرايند دگر گشت زبان در آزربایجان، در سده هاي پيش از اسلام آغاز گرديده بوده و به احتمال قوي در دوره ساساني در بخش هايي از آزربایجان و به ويژه در مناطق روستايي و شباني مردماني به گويش هايي از ترکي سخن مي گفته اند، در جايي که گويش هاي محلي ايراني و غير ايراني در بعضي جاها تحت فشار قرار گرفته و در حال عقب نشيني بوده اند، در جاهاي ديگر مقاومت نشان مي داده اند و در جاهايي هم به ويژه در شهرها و مراکز تجارتي و نظامي، زبان پهلوي (آذري) به رواج خود ادامه مي داده است. در اين ميان چنين فهميده مي شود که حضور و تأثير طوايف و اقوام ترک زبان در آن سوي ارس بيشتر از اين سوي ارس بوده است.
با به قدرت رسيدن سلجوقيان و از راه رسيدن توده هاي انبوه تر ترک زبان به آزربایجان و پديد آمدن عوامل ديگر، فرايند تغيير زبان به نفع زبان ترکي و به زيان زبان ها و نيم زبان هاي ايراني و غير ايراني چون آذري و اراني و … شدت بيشتري مي يابد و با ادامه حکومت سلسله هاي ترک، واپسين مراحل روند دگرگشت زبان و شکل گيري زبان ترکي آذري يا آزربایجاني و غلبه کامل آن طي مي گردد و اين زبان به زبان ارتباط و پيوند آزربایجاني ها، طالشي ها، لزگي ها، کردها و خلق هاي ديگر ساکن اين سرزمين تبديل مي شود. درباره چگونگي طي اين مرحله در جلد دوم اين اثر سخن خواهد رفت.
پيش از به پايان رسيدن اين فصل، تذکر نکته اي لازم مي نمايد؛ و آن اين که تغيير و تعويض زبان ساکنان يک سرزمين به معني بيرون رفتن آنان از صحنه تاريخ و نابودي خصوصيات قومي و نژادي ايشان نيست. زيرا که شرايط جغرافيايي و اقليمي و چگونگي طبيعت يک سرزمين هميشه پشتيبان و ياور بوميان و اجتماعاتي است که از مدت ها پيش از نوآمدگان در آنجا زيسته اند و به حفظ و حتي چيرگي خصوصيات ارثي نژادي آنان کمک مي کند و به قولي مردم بومي نقش اساسي را در شکل گيري خلق از نظر فيزيکي و حتي فرهنگي ايفا مي کند. بي آنکه سهم و نقش و تأثير طوايف و قبايل بعدا» آمده در ترکيب قومي يک سرزمين ناديده گرفته شود، مي توان گفت که دوام بخشان تاريخ نسل هاي گذشته يک سرزمين و نجات دهندگان ميراث فرهنگي و تاريخي آن ها از نابودي، يعني خلق هاي معاصر، اخلاف و وارثان واقعي همان نسل هاي گذشته هستند؛ اگرچه با آن ها هم زبان هم نبوده باشند…

يادداشت ها
1 – تاريخ سده هاي قديم و ميانه…،پيشين، ص 122.
2 – انسيکلوپدي اسلامي، چاپ ترکيه، ماده آزربایجان، ج 2، ص 98.
3 – تاريخ آزربایجان، قاضيف، افنديف و … صص 8 – 17، نقل از تاريخ زبان ادبي آزربایجان، صص 2 – 21.
4 – تاريخ زبان ادبي آزربایجان، ص 22.
5 – «زبان آزربایجان و وحدت ملي ايران»وارليق، مهر و آبان1363، صص50-49.
6 – تاريخ ماد، ص 93.
7 – «گوشه اي از مقدمه واژه نامه ترکي آزربایجان به فارسي»وارليق ص 38.
8 – مقدمه فقه اللغه ايراني، ص 241.
9 – همان.
10 – مقدمه فقه اللغه ايراني، صص 44 – 238.
11- همان، ص 240.
12 – «يادداشت هايي در پيرامون تاريخ تشکيل زبان آزربایجان»،گوکاسيان، مسايل زبان شناسي آزربایجان، ص 40 – 35.
13 – تاريخ آزربایجان، سنباط زاده، ص 73.
15 – همان
16 – مسايل زبان شناسي آزربایجان، ص 45.
17 – همان، ص 40.
18 – مقدمه بر تاريخ عمومي ترک، ص 164.
19 – انسيکلوپدي آزربایجان، ماده بارسيل ها، ج2، ص35 / انسيکلوپدي اسلامي، چاپ ترکيه، ج2، ص 98.
20 – رک: تاريخ ارمنستان، موسي خورناسي، صص 7 – 96/گزيده مقالات تحقيقي،بارنولد، ص65/کاروند کسروي، صص 69 – 368/ انسيکلوپدي اسلامي، چاپ ترکيه، ماده Arran ، ج 1 ص 596/ مسايل زبان شناسي آزربایجان، ص 42 و …
21 – مقدمه بر تاريخ عمومي ترک ص 161.
22 – انسيکلوپدي. اسلامي، چاپ ترکيه، ص 98.
23 – مقدمه بر تاريخ عمومي ترک ص 161.
24 – انسيکلوپدي اسلامي، ماده Kars ، ج6، ص 361.
25 – تاريخ ارمنستان، موسي خورناسي، ص 93.
26 – همان ص 101.
27 – مقدمه بر تاريخ عمومي ترک، ص 161.
28 – متأسفانه در مورد شناسايي و ارزيابي عناصر زباني ترکي در زبان و آثار مکتوب خلق هاي ساکن سرزمين هاي مجاور آزربایجان کار زيادي صورت نگرفته است. ر.پاتکانيان، شاعر و نويسنده و محقق ارمني که در قرن 19م. مي زيسته، نمونه هايي از کلمات ترکي – آزربایجاني نفوذ کرده در زبان ارمني اوايل سده هاي ميانه (5 – 4م.)به دست داده است. تاريخ آغوان موسي کالانکاتي هم که معلوم نيست در اصل به چه زباني نوشته شده و اينک متن ارمني آن در دست است، داراي لغات ترکي – آزربایجاني زيادي است. ناگفته نماند که خود کالانکاتي احتمالا تا حدود اوايل سده 8 م. زنده بوده و گزارش حوادث بعد از سال 710 م. تا سال 999 م. به دست نويستده يا نويسندگان بعدي بر آن افزوده شده است. و گوکاسيان عناصر ترکي – آزربایجاني زيادي از متن ارمني اين اثر استخراج کرده است، اما از آنجايي که تاريخ نگارش يا بازنگاري و به احتمالي ترجمه آن دقيقا» معلوم نيست و احتمالا» در سده هاي بعد از سده 8 م. و شايد هم در اوايل سده 10 صورت گرفته، بنابراين تعيين تاريخ ثبت اين عناصر در زبان ارمني و شايد هم بعضي از آن ها در زبان نامعلوم اصلي کتاب امکان پذير نيست.
براي آگاهي از کم و کيف عناصر زباني، رک،مسايل زبان شناسي آزربایجان، ص 51.
29 – تاريخ و منابع زبانمان، ادبيات و هنر ، 16 سپتامبر 1988، ص 8.
30 – مسايل زبان شناسي آزربایجان، 73.
31 – همان ص 56.
32 – تاريخ زبان ادبي آزربایجان، ص 7 – 35.
33 – تاريخ زبان ادبي آزربایجان، دميرچي زاده ، صص 50 – 49.
34 – کتاب اليجان، ص 402.
35 – تاريخ طبري، ج1، ص 293/تاريخ پيامبران و شاهان، ص 131/الکامل، مصر 1290، ص 72و…
36 – تاريخ بلعمي، بهار ج 1، صص 57 – 356.
37 – کتاب التيجان، ص 435.
38 – انسيکلوپدي اسلامي، چاپ ترکيه، ج 2، ص 100.
39 – مسايل زبان شناسي آزربایجان، ص 74.
40 – جوامع الحکايات و لوامع الروايات، باب پنجم از قسم اول، صص 3 –92.
41 – فتوح البلدان، توکل، ص 292.
42 – در اين باره رک، «ديباچه اي بر منشور شيطان» حميد نطقي، وارليق، آذرودي 1363، صص 18 – 3.
43 – تاريخ سده هاي قديم و ميانه مقدم آزربایجان در تاريخ شناسي ايران، ص 123.
44 – انسيکلوپدي اسلامي، چاپ ترکيه، ج 2، ص 97.

منبع cheshmandaz.org

19 دسامبر 2011 Posted by | آزربایجان | بیان دیدگاه

سرکوب اعتراضات هموطنان عرب اهوازی (خوزستانی) را محکوم می کنیم

ایران آزربایجانی دیل و کولتور اوجاغی کانادا

با نزدیک شدن ششمین سالگرد قیام مردم عرب اهواز (15 آوریل 1385) جوانان عرب اهواز از طریق شبکه های اجتماعی، مردم شهرهای اهواز را برای گرامیداشت سالگرد قیام و یاد شهدای آن فراخواندند. قیام ملتهای عرب منطقه برعلیه رژیم های خودکامه و وابسته نیز، عزم و جسارت جوانان اهوازی را در اعتراض به ظلم و بی عدالتی و بی حقوقی دو چندان کرد.

رژیم جمهوری اسلامی با تشخیص اینکه ممکن است روز 15 آوریل تبدیل به اعتراضات گسترده شده و نتایج غیر مترقبه و غافلگیرانه ای گردد، هفته ها قبل از 15 آوریل شروع به دستگیری فعالین مدنی – سیاسی عرب های اهواز کرد، چنانکه تا 15 آوریل بیش از 150 تن را دستگیر و روانه زندان ها کرده بود.

نا آرامی هائی که شب پنجشنبه 14 آوریل شروع شد به سرعت گسترش یافت و روزهای بعد با شدت ادامه یافت. عکس العمل رژیم جمهوری اسلامی و نیروهای سرکوبگر رسمی و غیررسمی اش وحشیانه و خارج از هرگونه تناسب با ماهیت اعتراضات بود. آنها گوئی سرزمینی را اشغال کرده اند، جان و مال و حیثیت مردم عرب اهواز برایشان ارزشی نداشت. آنها نشان دادند که نه تنها مرتجعین و فاناتیک های اسلامی بغایت ددمنشی هستند بلکه بهره ی زیادی نیز از ایدئولوژی برتری نژادی رژیم سرنگون شده پهلوی علیه مردم عرب برده اند، ایدئولوژیی که حیات و موجودیت اش وابسته به دشمنی با «غیر» است.

هموطنان عرب اهوازی ما چه می خواهند؟

پنج ـ شش میلیون عرب اقلیم اهواز برروی دریائی از ثروت نفت نشسته است، ولی سهم آنان از ثروت های بی کران سرزمین خود فقر و بی کاری و بی خانمانی و تحقیر و بی حرمتی است.

تغییر ترکیب جمعیتی اقلیم اهواز به ضرر مردم عرب، آسیمیله کردن مردم آن سرزمین اساس سیاست های رژیم پهلوی – اسلامی از آغاز تا به امروز بوده است.

غصب زمین های حاصلخیز مردم عرب و واگذاری آنها با شرایط سهل و وام های ترجیحی دولتی به غیر بومیان برای راندن و بی خانمان کردن مردم عرب از سرزمین های آباء و اجدادی خود با هدف پاک سازی اقلیم اهواز از وجود عرب ها.

بهانه کردن ویرانی شهرها و دهات اقلیم اهواز در جنگ عراق برای بی خانمان کردن و اخراج گسترده عرب ها از خانه و کاشانه خود، و محکوم کردن عرب های اهوازی به زندگی در «گتو»ها.

با سیاست های آشکار و بی پروای تبعیضی علیه اعراب 95% شغل های دولتی در دست غیر بومیان متمرکز شده است. در طول 80 سال حکومت پهلوی – اسلامی حتی یک استاندار عرب نیز در خوزستان وجود نداشته است. فقر و بیکاری و اعتیاد چندین برابر حد متوسط کشوری است.

مردم عرب اهواز از آموزش به زبان عربی که حاکمین «اسلامی» آنرا زبان مقدس قرآن می دادنند محروم اند! هیچ رسانه ای به زبان عربی برای مردم آن دیار وجود ندارد. نام شهرها و دهات اقلیم اهواز تغییر داده شده و تحریف می شود و هر آنچه نشانی از فرهنگ و میراث عرب اهوازی است نابود شده و تحت هوا و هوس مشتی مرتجع بی فرهنگ و نژاد پرست که سایه شومشان را برسر مردم رنجدید ه عرب منطقه گسترده اند.

فریاد و خروش مردم عرب اقلیم اهواز اعتراضی است علیه ستم ملی، علیه تبعیض سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، علیه آپارتاید نژادی که طی دهه های متمادی مردم عرب اهواز آن را با گوشت و استخوان خود تجربه می کنند. اعتراضی است علیه فساد و زورگوئی، فلاکت و سیه روزی که با سیاست های عمدی و برنامه ریزی شده در حق مردم عرب اهواز اعمال می شود.

در این میان برخورد خبرگزاری های بین المللی مانند: رویترز، فرانسه، یونایتد پرس، و نیز سکوت، بایکوت و تاخیر (3 روزه) در انعکاس حوادث اهواز خود داستان دیگری است و در یک کلام شرم آور و نفرت انگیز می نماید.

ما از قیام مردم عرب اهواز علیه ستم ملی، بی عدالتی و تبعیض و تحقیر دفاع می کنیم.

ما سرکوب وحشیانه هموطنان اهوازی خود را بوسیله رژیم جمهوری اسلامی ایران محکوم می کنیم.

ما انزجار خود را از برخورد ریاکارانه و ناجوانمردانه رسانه های «مخالف» ایرانی علیه هموطنان عرب خود که با استفاده ابزاری از مفاهیمی چون وحدت ملی و تمامیت ارضی به تأیید این جنایات می پردازند اعلام می داریم.

ما در کنار برادران و خواهران عرب مان تا دست یابی به آزادی، برابری و حقوق کامل ملی مان خواهیم ایستاد

ایران آذربایجانی دیل و کولتور اوجاغی کانادا

بنیاد زبان و فرهنگ آذربایجان ایران – کانادا

3 مِی 2011 Posted by | فارسی, فدرالیسم, ملیتهای ایران, آذربایجان, آزربایجان, بیانیه - آچیقلاما, حقوق اقوام, حرکت ملی | , , , , , , , | 2 دیدگاه

«تراختور» یک حزب نیمه تمام!؟

کانون دمکراسی آزربايجان:در این یادداشت به قلم اکبر اعلمی – نماینده سابق مجلس از آزربایجان – نویسنده با صحه گذاشتن بر گسترش روزافزون جنبش ملی – دمکراتیک آزربایجان و اعلام تیم تراختور به عنوان حزبی نیمه تمام ، روایتی واقعی از حضور دهها هزار تماشاگر مشتاق در مسابقات تیم تیراختور بدست می دهد که به دلیل اهمیت موضوع در اینجا نیز دوباره منتشر میشود.

اکبر اعلمی

اکبر اعلمی آزادلیق استادیوموندا---- اعلمی در استادیوم آزادی

در پست قبلی برادری بنام «جواد» یادداشتی را برایم ارسال کرده است که به دلیل اهمیت آن در قالب یک پست جدید عینا منتشر و  پاسخ خود را نیز در زیر ان تقدیم می کنم:

«با عرض سلام و ارادت خدمت مدافع راستین مردم ایران و آزربایحان

جناب آقای اعلمی با وجود اینکه بنده از بازدیدگنندگان پرو پا قرص وبسایت شما هستم برای اولین بار است که یک کامنت با محتوای سیاسی برای شما ارسال می کنم.

بنده اهل تبریز و دانشجوی علوم سیاسی در مقطع کارشناسی ارشد…در دانشگاه تهران هستم و امسال در هردو بازی تیم تراکتور در ورزشگاه های سهند(یادگار) و آزادی حضور داشتم.

در ورزشگاه آزادی هم من و دوستم این سعادت نصیبمان شد تا یکی دو دقیقه با شما صحبت کرده و مانند صدها نفر دیگری که با شما عکس یادگاری می گرفتند با هم عکس یادگاری بگیریم که برایتان ایمیل کرده ام.(برای یاداوری عرض می کنم که در مورد تشکیل یک حزب با شما صحبت کردم)

واقعیتش نحوه استقبال حاضران در ورزشگاه از شما و ابراز محبت آنها نسبت به شما و شور و شوقی که حضور جنابعالی در میان جوانان ایجاد کرده بود و حواشی آن مرا بر آن داشت تا نقطه نطرات خود را با شما در میان بگذارم:

1-باتوجه به اینکه شما نه تنها فاقد ابزارهای قدرت نظیر مقام، رسانه، تشکیلات و پول هستید بلکه بنوعی مغضوب مالکان کنونی قدرت هم می باشید، شیوه استقبال حاضران در ورزشگاه و شعارهائی که توام با عشق و عطوفت و بعضا بصورت حماسی به نفع شما سرداده می شد(با در نطر گرفتن اینکه همه جریانات سیاسی سعی در بایکوت شدن شما دارند)، از نظر من یک پدیده بزرگ سیاسی و فرصت و ظرفیت بالقوه بزرگی برای شما و مردم آزربایحان است که اگر به طور مطلوبی مورد استفاده قرار بگیرد، ملت ایران و آزربایحان از نعمات آن برخوردار خواهند شد.

2-پاکدستی، مردمی بودن و دارا بودن پایگاه مردمی، سلامت نفس، برخورداری از آگاهی ها و توانمندی های شخصی در زمینه های مختلف، سوابق درخشان، نداشتن نقاط ضعف سیاسی، اخلاقی و اقتصادی، دارا بودن تهور و جسارت و مواضع روشن و منطبق با منافع ملت و کشور و مهمتر از همه استقلال و آزادگی شما در برابر حکومت و جریانات فرصت طلب سیاسی، از شما کاراکتری ساخته است که می توانید نقش رهبری یک حزب بزرگ و فراگیر را عهده دار شوید و بدینوسیله هم برای ملت خود و ایران و آزربایحان مفیدتر از آنچه که اکنون هستید واقع شوید.

از این رو محدود شدن فعالیت های شما به این وبسایت ظلم و اجحافی است در حق مردم ایران و خصوصا مردم آزربایحان که شما را با جان و دل دوست دارند!

3-چنانکه اشاره کردم، نحوه استقبال مردم از شما در ورزشگاه و نوع شعارهائی که بنفع شما سر می دادند، یک پدیده سیاسی است و تا جائی که من سراغ دارم با توجه به فقدان ابزارهای قدرت در شما، پدیده نادری است که دیگر شخصیت های سیاسی کشور از ان محروم هستند.

البته اگر شخصی مثل خاتمی هم در ورزشگاه آزادی قرار بگیرد، قطعا از سوی هوادارانش که همگی فارس زبان هستند، مورد تشویق قرار خواهند گرفت اما برخلاف استقبال خودجوش مردم از شما هرگز این اتفاق را نمی توان یک پدیده تلقی کرد زیرا، شخصیت چنین افرادی مرهون موقعیت و مقام، تبلیغات و تلقینات مستمر رسانه ها و تشکیلات و باندهائی است که اینگونه شخصیت ها را ساپورت کرده و از انها یک شخصیت سیاسی ساخته اند.

لذا ملاحظه می فرمائید با وجود اینکه رسانه های ریز و درشت کشور کوچکترین اتفاق را در چنین اماکنی شکار کرده و آنرا با آب و تاب منعکس می کنند، به چنین پدیده ای که در ورزشگاه های 70 هزار نفری سهند تبریز و آزادی رخ داده است و شیوه استقبال مردم از شما کوچکترین اشاره ای نمی کنند.

این درحالیست که اگر یک شخصیت سیاسی به صورت سرزده وارد مکانی شود و مورد استقبال ده نفر قرار بگیرد، رسانه های نزدیک به این شخصیت، ده نفر را ده هزار نفر اعلام و به آن شاخ و برگ فراوانی خواهند داد.

با کمال تاسف نه تنها سایت های خبری نزدیک به اصلاح طلبان و جنبش مثلا سبز هم کوچکترین اشاره ای به این رویدادها نمی کنند، بلکه سایت های خبری موسوم به فعالان آدربایجانی هم که شما بابت انان این همه هزینه داده اید، بدلیل تنگ نطری از انعکاس انچه که در ورزشگاه آزادی رخ داد، خودداری می ورزند. البته نپرداختن این گروه از رسانه ها به چنین خبرهائی دو دلیل عمده دارد:

اول اینکه شما بارها ضمن تاکید بر حفظ و یکپارچگی ایران مخالفت شدید خود را با هرگونه تفکر تجزیه طلبانه اعلام کرده و منافع آزربایحان را در چارچوب حفظ و تمامیت ارضی ایران قابل تامین می دانید.

دوم اینکه اداره کنندگان بعضی از این سایت ها که حتی قادر به بسیج 10 نفر نیستند، مانند هدایت کنندگان جریانات سیاسی اصلاح طلب و سبز اغلب ادعای رهبری دارند و از این واهمه دارند که با انتشار اخباری که به تقویت موقعیت شما منتهی می شود موقعیت خود را تضعیف نمایند!!

در واقع برخی از این فعالان آزربایحانی و پایگاه های خبری اشان تنها زمانی که شما عهده دار پرداخت هزینه های آنان هستید، از شما یاد می کنند و در مواردی که منافع خود را در معرض مخاطره ببینند و یا احساس کنند که مطرح شدن بیشتر شما جای آنان را تنگ می کند آنها هم شما را تنها می گذارند، و چنانکه دیدیم حتی یکی از این سایت ها هم مانند رسانه های جریانات سیاسی دیگر خبر استقبال گسترده مردم از حضور شما در ورزشگاه های آزادی و سهند را منعکس نکرد!!

بر این پایه همچنانکه در ورزشگاه هم خدمتتان گفتم، پیشنهاد می کنم که حتما در فکر تشکیل یک حزب باشید تا ضمن فعلیت بخشیدن به ظرفیت های بالقوه خود و هوادارانتان در آزربایحان و سایر نقاط ایران و بهره مند کردن مردم از این طرفیت ها که به بخشی از انها اشاره شد، بر تنگ نظری های جریانات سیاسی و رسانه های وابسته به انها هم فائق امده و ارتباط تنگاتنگ و مستمری با مردم برقرار نمائید.

در خاتمه از شما تقاضا دارم که ضمن پاسخ به این کامنت، نظر خود را هم در مورد پدیده هوادارات تراکتور بیان بفرمائید و اینکه آیا قبول می که در پس حمایت از تیم تراکتور انگیزه ها و مطالبات سیاسی نهفته است؟ «

«جواد»

Turkish school for every one زبان ترکی باید رسمی گردد

پاسخ ما: اقا جواد عزیز با سپاس از حسن ظنّ شما نسبت به راقم و نقطه نظرات و پیشنهادی که ارائه کرده اید:

1-تحلیل بنده در مورد انگیزه های هواداران تیم تراکتور سازی که بر پایه مشاهداتم در ورزشگاه یادگار امام تبریز(سهند) و استادیوم صد هزار نفری آزادی استوار است به قرار زیر می باشد:

انگیزه بخش کوچکی از هواداران تیم تراکتور سازی برای حضور در بازی های این تیم با سایر تیم ها، کاملا غیر سیاسی و مشابه با انگیزه هواداران تیم هائی نظیر استقلال، پرسپولیس، ذوب اهن و ملوان است که به دلایل مختلف به صورت یک تعصب و رابطه عاطفی ظهور و بروز می یابد.

به همین سبب ملاحظه می شود که حتی اگر تیم های حریف بازی تکنیکی و قویتری هم ارائه دهند، باز علائق و وابستگی های عاطفی هواداران تراکتور سازی انان را به حمایت از تیم مورد علاقه خود و احیانا واکنش منفی نسبت به تیم مقابل وادار می کند.

اما انگیزه بخش بزرگتری از کسانی که رنج سفر را از نقاط مختلف برای خود خریدار شده و علیرغم دشواری های احتمالی برای تشویق تیم تراکتور در ورزشگاه های مختلف حضور می یابند، کم و بیش ماهیت سیاسی دارد.

به بیان دیگر صرفنظر از وجود پیوندهای عاطفی و تعصبات و علائق قومی و محلی میان بخشی از مردم و تیم تراکتور، اغلب کسانی که حمایت از تراکتور را بهانه حضور خود در ورزشگاه قرار می دهند، نوعا با انگیزه های سیاسی، ورزشگاه ها را به پرچم و میعادگاه سیاسی خود مبدل کرده اند تا به این وسیله ضمن تخلیه عقده های سرکوب شده و بیان مطالبات و مواضع فروخورده خود، برای جبران کاستی های تحمیل شده و تحقیرهائی که از سوی برخی نابخردان نسبت به زبان و فرهنگ انان صورت گرفته و می گیرد، به دفاع از هویت خود برخاسته و نام آدربایجان را در جای جای ایران اعتلا بخشند. به همین سبب بیشترین شعارهائی که در هنگام بازی تیم تراکتورسازی و حریفانش در ورزشگاه ها سر داده می شود ، بجای تشویق تیم تراکتور معطوف به مسائل آدربایجان و مطالبات قومی است.

به عبارت دیگر در شرایطی که هرگونه فعالیت سیاسی در آزربایحان ممنوع شده و هویت طلبان و فعالان سیاسی که تنها در چارچوب قانون اساسی به فعالیت سیاسی می پردازند سرکوب می شوند و به انان اجازه هیچگونه تجمع و فعالیت مدنی داده نمی شود تا خواسته ها و مطالبات قانونی خود را به روش های مدنی بیان نمایند، لاجرم تیم تراکتور به نماد و پرچم آزربایحانیان و ورزشگاه هائی که این تیم در ان حضور می یابد به میعادگاه و پاتوق فعالان سیاسی مبدل و شعارهای آنان رنگ و بوی کاملا سیاسی بخود می گیرد.

لذا در شرایط کنونی «تراکتور» برای انجام هرگونه فعالیت سیاسی بدیل یک حزب نیمه تمام است، بدون اینکه مرامنامه، انسجام، رهبری، راهبرد و اهداف از پیش تعیین شده را دارا باشد و یا اینکه اعضای آن ناگزیر به پرداخت هزینه فعالیت های سیاسی باشند. البته این پدیده هم دارای تبعات و پیامدهای منفی و مثبت است که پرداختن به هریک از انها به یادداشت مستقلی نیازمند است.

2-البته عدم انعکاس اخبار مربوط به اینجانب در رسانه های وابسته به جریانات مورد اشاره شما موضوعی نیست که به امروز و دیروز اختصاص داشته باشد، دلیل این امر هم همچنانکه بارها اشاره کرده ام نوعی تنگ نطری و اجتناب از هرگونه شخصیت زدگی و باج ندادن به اربابان قدرت و جریانات مذکور است.

اما تا جائی که بنده اطلاع دارم پایگاه های خبری وابسته به فعالان آزربایجانی تا آنجا که نوشته ها و مواضع راقم همسو با خط و مشی انان باشد، از انعکاس ان دریغ نمی ورزند اما چنانچه خبری بیانگر محبت و حمایت گسترده مردم نسبت به نگارنده باشد نظیر انچه که در ورزشگاه های ازادی و یادگار امام تبریز رخ داد، به دلایلی بایکوت می شود و حتما برای ان دلایل خاصی دارند که بر اینجانب و شما پوشیده است.

با این وصف دور از انصاف است که اگر پوشش خبری برخی از رسانه های مربوط به فعالان آزربایحانی در داخل و خارج از کشور را نادیده گرفته و آنانرا با رسانه های چپ و راست در یک ردیف قرار دهیم، زیرا برخی از آنها در حد توان خود بعضی از اخبار را منتشر کرده اند. ضمنا تاکید من بر حفظ و یکپارچگی ایران و مخالفت شدیدم باهرگونه تفکر تجزیه طلبانه و قابل تامین بودن منافع آزربایحان در چارچوب حفظ و تمامیت ارضی ایران نه تنها مساله ای نیست که اسباب ناخرسندی همه فعالان آزربایحانی را فراهم سازد، بلکه بسیاری از آنان در این مورد با بنده هم عقیده هستند و بعضا صرفا بر اداره کشور بصورت فدراتیو تاکید می ورزند.

مآلا نظر به اینکه بنده تا کنون در پی کسب شهرت و انتفاع شخصی نبوده ام و پیوسته در مقام دفاع از حقوق مردم ایران و آزربایحان عزیز برامده و سعی کرده ام که صدای مردم باشم، سانسور اخبار مربوط به اینجانب و یا مکتوم نگهداشتن حمایت های مردمی نسبت به حقیر و جلوگیری از بازتاب آن، بیش از هر چیز به زیان همین فعالان سیاسی آزربایحان تمام خواهد شد، زیرا اگر یک شخصیت سیاسی در میان مردم از پایگاه بالائی برخوردار باشد و او از ظرفیت موجود برای بیان مواضع مردم و دفاع از حقوق آنان استفاده نماید، قهرا هرچه بر میزان محبوبیت او در نزد مردم افزوده شود و مردم بیشتری از او حمایت کنند و این رابطه و پیوند مردمی علنی و آشکار شده و در سطح وسیعی انعکاس یابد، نفوذ نوشته ها و موضعگیری های او هم به همان نسبت بیشتر و تاثیر گذارتر خواهد شد و هرگاه در مورد تضییع حقوق مردم سخنی بگوید و بنویسد در منظر صاحبان قدرت و تضییع کنندگان حقوق مردم مواضع چنین فردی دیگر موضع یک فرد تلقی نخواهد شد بلکه نماینده صداهائی به شمار خواهد آمد که از او حمایت می کنند.

3-در شرایط فعلی بنده نیز به این نتیجه رسیده ام که یک دست صدائی ندارد و باید راهی یافت تا بتوان بصورت تشکیلاتی عمل کرد. تشکیل یک حزب به لوازم و مقدمات خاصی نیازمند است که با توجه به رویکرد دولت کنونی کسب مجوز کمی دشوار بنظر می رسد، اما برقراری ارتباطات اینترنتی هم می تواند رسیدن به نوعی همگرائی و انجام فعالیت های تشکیلاتی را تسهیل و مقدمه خوبی برای انجام فعالیت های سیاسی بصورت یک حزب فراگیر باشد.

منتظر دریافت پیشنهادات و راهکارهای عملی دوستان برای ایجاد یک تشکیلات منسجم و قانونمند هستم.

موفق باشید.

وبسایت اکبر اعلمی

13 آوریل 2011 Posted by | فارسی, فدرالیسم, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, آذربایجان, آزربایجان, حقوق اقوام, حرکت ملی | , , | 4 دیدگاه

سکوت آگاهانه آزربایجان و تحلیل وارونه سبزها

ابوذر آذران

آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی

We want education in mother tongue ما حق آموزش به زبان مادری می خواهیم Biz ana dilimizdə öyrətim istəyirik

آزربایحان در برابر جریان سبز سکوت کرد این سکوت معنی‌دار بود. بیش از هر جریانی، باید سبزها به بازخوانی و فهم این سکوت بپردازند. اعترضات دو سال اخیر و هر رویداد دیگر را نمی توان بدون درنظرگرفتن بستر تاریخی آن تحلیل کرد. سکوت آزربایحان ریشه در تاریخ صد ساله اخیر دارد و گلایه ای عمیق از گذشته را حکایت می کند. در تحلیل چرایی سکوت، پیش از هر چیز باید به‌اجمال،  تاریخ صدساله آزادیخواهی در ایران و نقش آزربایحان را بازخوانی کرد. در یک کلام، در تمام جنبش های سیاسی و اجتماعی صد سال اخیر، آزربایحان سر صف  بود از مشروطه تا دوم خرداد؛ اما، همواره بعد از رهایی، به زور و کین و خیانت، به ته صف فرستاده شد.

آزربایحان علف خورد مشروطه را به نهایت رساند؛ اما، در نخستین بامداد مشروطه، ستارخانِ آزربایحان، توسط یپرم خان ارمنی کشته شد و البته مشروطه نیز به قعر ناکامی رفت. آزربایحان با مشروطه می خواست حکومت قاجاریه ترک‌زبان را اصلاح کند که با خیانت نخبگان ارمنی و فارس، از مسیر خود منحرف شد و از دل این خیانت‌ها، دیکتاتوری پهلوی زایید و بیش از هر چیز کمر همت به نابودی آزربایحان بست. بخش‌نامه‌های‌های رسمی و ضد حقوق‌بشری دولت رضاخان برای فارس‌زبان‌کردن آزربایحانی‌ها خواندنی است.

آزربایحان در سال 24 برای احقاق حقوق مدنی خود، تحت قیومیت کامل حکومت مرکزی، اعلام خودمختاری کرد تا جلوی ژنوساید عظیم فرهنگی را بگیرد. در مذاکرات فیماین قبول کرد به شرط احقاق حقوق مدنی، اسلحه را زمین گذارد اما همین‌‌که خود را خلع کرد، یگان های ارتش برخلاف عهد پیشین حمله کردند و دست به قتل عام مردم و نسل کشی و کتاب سوزی زدند. مورخین فارس زبان و راویان حکومتی تاریخ، بجای نگاشتن حقیقت، حوادث آزربایحان را غائله خوانده و دموکرات ها را به غلط تجزیه طلب خواندند. و هنوز هم، به هرگونه خواهش مدنی در آزربایحان انگ تجزیه طلبی می زنند در حالی که در آزربایحان برخلاف کردستان، هیچوقت جریان تجزیه طلبی فعال نبوده و نیست. کشتار 21 آذر 25، آغاز افول آزربایحان بود. با این نسل کشی، آزربایحان وارد عصر فترت خود شد.

آزربایحان یک سال پیش از 22 بهمن 57 در 29 بهمن 56 انقلاب کرد و دیکتاتور را در تبریز به زانو کشید. بسیاری از نخبگان انقلابی در همه طیف های سیاسی، از مارکسیست ها و فدائیان تا مجاهدین خلق و از روحانیون تا ملیون، آزربایحانی بودند. در تمام دهه های سده 14، آزربایحان نخبه تولید می کرد و تهران مصرف می کرد.

بعدها که انقلاب شد، آیت الله شریعمتداری مرجع تقلید آزربایحانی‌ها، در دل‌آزارترین شکل ممکن، خلع سلاح و حصر خانگی شد و سپس ناباوارانه درگذشت. حزب سه میلیون نفری آزربایحان نیز، با کشتن و پنهان کردن و حبس، متلاشی شد. سقوط شریعمتداری، سقوط آزربایحان بود.

در جنگ هشت ساله نیز، بسیاری از سرداران نامدار جنگ، آزربایحانی بودند، به گواه همه مورخین تاریخ جنگ، آزربایحانی‌ها نقش بسیار مهم و بزرگی در دفاع از میهن داشتند. اکنون سر هر دهکده کوچکی در آزربایحان، مزار شهدای جنگ را به چشم می خورد. تراکم شهدا، در دیگر مناطق، بجز شهرستان نجف آباد، به مراتب کمتر از آزربایحان است.

جنگ تمام شد، عصر سازندگی شروع شد و دلارهای نفت به استان های مرکزی مانند تهران و اصفهان و کرمان سرازیر شد و آزربایحان در فقری مطلق فرو رفت. فرزندان آزربایحان راهی پایتخت شدند و به زاغه‌نشینی و کارگری مشغول شدند. برای اولین بار بعد از انقلاب، دولت سازندگی به روی مردم در اسلام شهر آتش گشود. این مردم، همان آزربایحانی‌های مهاجر بودند که به اوج فقر و بدبختی رسیده بودند.

دولت زور و زرِ هاشمی به پایان رسید. مردم برای نه بزرگ به عالیجنابان، خاتمی را برگزیدند، آزربایحان نیز همچون دیگر مناطق به امید هوایی آزاد، خاتمی را برگزید؛ اما، در پروژه توسعه سیاسی خاتمی همگان جز آزربایحان تا حدی بهرمند شدند: ملی گریان، زنان، اقلیت ها، چپ‌ها، کانون نویسندگان، نهضتی ها و … . تنها گروهی که مورد بی مهری و بی توجهی کامل قرار گرفت، آزربایحانی‌ها بودند. در دولت فارس‌گرای خاتمی، حتی یکبار حقوق قومی از جمله زبان مادری آزربایحانی‌ها مطرح نشد. آنها که برای گفتگوی تمدن‌ها اشک تماسح می‌ریختند، نژاد، تمدن، فرهنگ و زبان آزربایحان را انکار می‌کردند.

در 18 تیر 78 تنها تبریز با تهران همراه شد. به گواه بسیاری از فعالان سیاسی از جمله احمد قابل، آنچه در تبریز روی داد، بسیار دهشتناک‌تر از تهران بود، اما تحلیل‌گران و نویسندگان فارس، تراژدی تبریز را فراموش کردند.

در تمام این سالها علاوه بر بی‌مهری و بی‌توجهی و تبعیض فراوان به آزربایحان، فعالان و دانشجویان آزربایحان نیز، زیر شمشیر داموکلس، دستگیر و شکنجه می شدند. آزربایحان در قتل های زنجیره‌ای نیز، سهیم بود بزرگانی چون پروفسور زهتابی به تیغ قاتلان فروهرها کشته شدند اما رسانه های فارس زبان، این جنایات مشابه را بایکوت کردند.

در تمام این سالها، آزربایحان تحقیر شد. پرسشنامه نژادپرستانه صدا و سیما در اردیبهشت 74 از یادمان نرفته است. بد نیست فعالان حقوق بشر این پرسشنامه را یکبار بخوانند. علاوه بر رواج روزافزون ارادی توهین‌ها و جک‌های تحقیرآمیز بر علیه آزربایحانی‌ها، حتی صدا و سیما و رسانه های رسمی نیز، دمی دست از توهین ها برنداشتند. ملتی که صد سال جانبازی کرده بود، اکنون باید از نخبگان ملی، مرجع تقلید، زبان مادری، فرهنگ قومی و شکوه اقتصادی خود مرحوم شود، از سر فقر، برای لقمه نانی روانه پایتخت شده و در کوچه و بازار و دانشگاه و رسانه و تلویزیون و حوزه و … « خر» خطاب شود.

در تمام این سالها ایران بر شانه‌های آزربایحان استوار بود. آزربایحان دو بار انقلاب کرد و هر دو بار تهران به مکانت رسید. ترک‌ها علف خوردند تا فارس‌ها میلیاردها دلار پول نفت را صرف اعتلای فرهنگ و زبان خود و تضعیف و تمسخر زبان و فرهنگ ترک ها کنند. نخبگان آزربایحان قتل عام شدند و آزربایحان از مهد تفکر به سرزمین فقر بدل شد.

در این میان، تنها و تنها کنکور به داد آزربایحان رسید. فرزندان محروم و سخت کوش کوهستان در رقابت با رقبای برخوردار خویش، پای بر دانشگاه ها نهادند، تبعیض ها را دیدند، تحقیر را تحمل کردند تاریخ را فهمیدند و عمق ظلم را دانستند و حقیقت را شناختند و اینچنین بود که جنبش دانشجویی آزربایحان و در پی آن حرکت ملی آزربایحان آغاز شد.

نخبگان آزربایحان عموما جوان هستند اگرچه به دلیل کشتار وسیع نخبگان در دهه بیست، از اسلاف خود فاصله تاریخی دارند اما از نظر فکری و بینش سیاسی، صاحب شناختی بسیار عمیق هستند. بخش بزرگی از این نخبگان به حقوق مدنی و بشری آزربایحان می اندیشند و جنبش خود را مدنی می دانند. آزربایحان بیدار شده است. رستاخیز بزرگ آزربایحان، فرهنگی است. تلاش برای احقاق حقوق حقه خویش و مبارزه بر علیه ژنوساید فرهنگی و مقابله با هرگونه تبعیض و تحقیر، اساس فعالیت نخبگان آزربایحان است.

مهمترین رویداد عصر بیداری نوین آزربایحان، اهانت کثیف روزنامه دولتی ایران در خرداد 85 بود که اعتراض یکپارچه آزربایحان را برانگیخت. اعتراض آزربایحان با برخورد بسیار خشن حکومت و بایکوت بسیار تلخ رسانه های فارس زبان مواجه شد. در خرداد 85 به مدت یک هفته در شهرهای آزربایحان، خون جاری شد. بیش از 50 نفر مردند صدها نفر مجروح شدند افراد زیادی دستگیر و شکنجه شدند؛ اما، رسانه های فارس زبان در داخل و خارج، این واقعه هولناک را آنچنان که مرسم است، مخابره نکردند. نخبگان و روشنفکران و حتی فعالان حقوق بشر، سکوت کردند. آزربایحان انتظار همراهی و همدلی داشت همانطور که جنبش سبز انتظار همراهی آزربایحان را دارد.

سکوت آزربایحان آگاهانه و ارادی است. سکوت کرده است تا بگوید زنهار!

–   آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون از همراهی ها و جانفشانی های صد سال اخیر نتیجه ای جز تبعیض، بی مهری، کشتار نخبگان، تحقیر، فقر و عقب ماندگی ندیده است. آزربایحان نمی خواهد برای بار چندم، جانفشانی کند، راه به آینده باز کند و دست‌آخر، مقهور نو رسیده ها شود.

–   آزربایحان ساکت شد چون جنبش آزربایحان، فرهنگی و مدنی است. برخلاف آزربایحان که سودای سیاست ندارد. جنبش سبز سودای ریاست و حکومت دارد. سبزها برای قدرت می جنگند آزربایحان برای حقوق نخسیتن خود. راه این دو، جداست.

–   آزربایحان ساکت شد چون همه اینان که سبز هستند، دقیقا سه سال پیش از حوادث خرداد 88، در خرداد 85 بر فجایع آزربایحان سکوت کردند.

–   آزربایحان با سبزها همراه نشد، چون سبزها حتی هم اکنون نیز، حقوق مدنی آزربایحان را به رسمیت نمی شناسند. جنبش سبز دموکراسی خواه است؛ اما، دموکراسی را برای اعتلای قوم فارس می خواهد. سبزها هنوز هم، فرهنگ، زبان، فولکلور، تاریخ و ادب آزربایحان را انکار می کنند.

–   آزربایحان سکوت کرد، زیرا با توجه به تجربه تاریخی صد ساله و رفتارشناسی طیف های مختلف جریان سبز (از سروش تا گوگوش)، یقین دارد که با سبزها به حقوق انسانی خود نمی رسد. سبزها اگر می خواهند آزربایحان را با خود همراه کنند، باید رسما حقوق نخستین آزربایحان را به رسمیت بشناسند و تضمین بدهند که در صورت پیروزی، گذشته را تکرار نکنند و ستارخان آزربایحان را نکشند و زبان مادری شان را منع نکنند تحقیرشان نکنند و تبعیض روا ندارند.

–   آزربایحان با جنبش سبز همراه نشد چون فضای خفقانی که در آزربایحان حاکم است حتی در تابستان طوفانی 88 نیز در تهران حاکم نبود. کوچکترین حرکت در آزربایحان با قاهرانه ترین شکل ممکن از سوی سرکوب و به تلخی ‌تمام، توسط رسانه های فارس زبان بایکوت می شود. همزمان با رویدادهای تهران، بسیاری از فرزندان آزربایحان گرفتار شدند.طولانی ترین بازداشت را در تمام این سال ها، یوروش مهرعلی بیگی (بیش از سیصد روز) تحمل کرد. بهترین فرزندان آزربایحان هم اکنون در زندان هستند، اما دریغ از فعالان و رسانه های سبز. اگر شما از سکوت آزربایحان گله دارید چرا خود سکوت کرده اید؟ در کدام رسانه سبز سخنی از زندانیان سیاسی آزربایحان و یا یادداشتی از نخبگان آزربایحان منتشر می شود؟

–   نژادپرست ها نمی توانند دموکراسی خواه باشند. اگر گروهی هویت و زبان مادری یک قوم را انکار کنند و چگونه می توانند به دموکراسی معتقد باشند؟ دموکراسی خواهی دلالی با دموکراسی نیست. بخش بزرگی از سبزها، درباره آزربایحان به دموکراسی اعتقاد ندارند. دموکراسی را در میان خود و برای قوم فارس خوب فهمیده اند، اما برای آزربایحان، دشمن‌اند همچون اسرائیلی ها که در درون خود مدرن ترین دموکراسی را حاکم کرده اند اما همگی در کشتار اعراب متفق القول‌اند.

–   سراسری بودن جنبش سبز، تحلیل غلطی است. حتی در اوج دوران حضور سبزها، استان های ایران با تهران همراه نشد. رسانه های سبز، با اخبار غلط تلاش زیادی داشتند که کردستان و خراسان و اصفهان و فارس را همراه نشان دهند اما هیچوقت در این استان ها رویداد قابل توجهی مشاهده نشد. زمانی که شیراز و اصفهان و کرمان و خراسان و گیلان و … هنوز بطور جدی با تهران همراه نشده اند، چه انتظاری از آزربایحان با یک تاریخ خیانت و بی مهری نسبت به او هست؟

–   جنبش سبز حتی در درون خود با مصائب فراوانی همراه است. سبزها هنوز بعد از دو سال راهبرد مشخصی ندارند. ویراست دوم منشور سبز نشان داد که اهداف سبزها با شعارشان تفاوت زیادی دارد. جنبشی که اینقدر آشفته است، نمی تواند جنبشی فربه تر و مدنی تر از خود را با خود همراه سازد.

–   جنبش سبز جنبشی آزادیخواهانه و ملی است اما تنها برای قوم فارس و چون آزربایحان را انکار و بایکوت می کند، ضد بشری است. این انکار و بایکوت، متاسفانه کاملا ارادی و آگاهانه است. برای پایان سکوت آزربایحان تنها یک راه وجود دارد، تبرئه فارس ها از گذشته، به رسمیت شناختن حقوق نخستین آزربایحان و  تضمین آینده.

–   برخی از سبزهای درمانده از سکوت آزربایحان، اینک اعلام می کنند که نیازی به حضور آزربایحان نیست. کاش چنین بود. طراحان چنین سخنانی می دانند که چقدر بیراه می گویند. در این کشور، هرگز حرکتی سراسری بدون همراهی آزربایحان به نتیجه نرسیده است و جنبش سبز نیز اولی نخواهد بود.

–   برخی نیز می گویند آزربایحان دیگر آزربایحان قدیم نیست و به انحطاط رسیده است. دیگر نمی تواند همچون گذشته، حرکت بزرگی بکند. ظهور جریان تراکتور، گردهمایی همه ساله در 13 فروردین، دستگیری گسترده فعالان آزربایحان و … خلاف این مدعا را ثابت می کند. آزربایحان زنده تر از همیشه است منتها می داند که اینبار نه برای دیگران که تنها برای خود باید جانفشانی کند که

آزربایحان اویاخدی، آزربایحانا دایاخدی

13 آوریل 2011 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, آنا دیلی, آذربایجان, آزربایجان, حقوق اقوام, حرکت ملی, دموکراسی, دمکراسی | , , , , , | 15 دیدگاه

خشکی دریاچه ارومیه و سکوت غمخواران ایران

ابوذر آذران

نژادپرستان، آزربایجان را مرده می‌خواهند

« گلین گئدک آغلایاق / اورمو گولو دولدوراق » این، شعار تظاهرکنندگان آزربایجانی روز 13 فروردین است، شعاری که نمی توان به راحتی ترجمه کرد. تنها کسانی احساس عمیق بار شده بر آن ‌را می فهمند که « ترکی » بدانند: « بیایید برویم گریه کنیم / دریاچه ارومیه را ]با اشک‌هایمان[ پرکنیم. »

آزربایجان تنهاست، حتی در پاسداشت محیط زیست خود. مدعیان ایران، ‌همانان که چپ و راست ندای «وای ایران» سر می‌دهند، نوبت به آزربایجان که می‌رسد، ‌خفه‌خون می‌گیرند. مگر نمی‌گویید: « چو ایران نباشد تن من مباد » و مگر نمی‌دانید: « در آزربایجان، طوفان نمک در پیش است »؛ چرا ساکت‌اید؟

اگر دریا بخشکد، آزربایجان به صحرای نمک تبدیل می‌شود. شما مدعیان ایران، یا آزربایجان را جزوی از ایران نمی‌دانید یا بر طبل ریا می‌کوبید. چگونه می‌توانید بر مجسمه بودا اشک تمساح بریزید اما بر خشکی دومین دریاچه نمکین جهان بی تفاوت باشید؟

سالها پیش که زاینده رود خشکید شما عزا گرفتید و رخ بر افلاک زدید. از روسای کشور تا دانش‌آموزان در این عزا سر به خاک ساییدند. مرثیه صدا و سیما را خوب یادمان هست روزنامه‌هایتان نیز. حالا که دریا می خشکد، چرا گلویتان خکشیده است؟

دریا، دریاست. چه فرقی می کند درشمال باشد یا درجنوب. چه فرقی می‌کند بنام آزربایجان باشد یا بنام فارس. چگونه است وقتی شبهه ای کوتاه برای « فارس » بودن خلیج ایجاد می شود، سراسر کفن‌پوش می‌شوید، اما حالا که تمام دریا به صحرا تبدیل می شود، کز کرده‌اید؟ نکند خلیج رنگین‌تر است؟

چرا سکوت کردید؟ چرا؟ نمی خواهم حقیقتی نفرت انگیز را باور کنم؛ اما، آیا این سکوت بی شرمانه، ریشه در نگرش نژادپرستانه شما ندارد؟ اگر دلیل دیگری بر این تبعیض آشکار هست، بگویید. یک ایران‌دوست واقعی، چگونه می‌تواند برای شبهه ای کوتاه بر نام یکی، کفن بپوشد و بر مرگ دل‌آزار دیگری، بی تفاوت باشد.

برای نژادپرست مهم نیست که دریا بخشکد و طوفان نمک برخیزد، برای او تاریخ خودساخته‌اش مهم است که مبادا فاش شود. برای نژادپرستان، دریا مهم نیست، «پارس» مهم است. بگذار آزربایجان در سونامی نمک فرو برود، اما «پارس» استوار بماند.

نژادپرستان می‌دانند که  رستاخیز مدنی آزربایجان هرگز پای عقب نخواهد گذاشت و می دانند که هرگز نمی توانند جلوی این رستاخیز بزرگ را بگیرند. برای آنها تنها یک راه مانده است؛ حالا که این سرزمین نمی خواهد مستعمره ما بماند، بگذار ویران شود.

نژادپرستان، آزربایجان را مرده می خواهند. برای آنها بسیار خوشایند خواهد بود که سرزمین دلاوران مشروطه، چنان گرفتار طوفان شود که دیگر سودای حقوق نخستین خویش نکنند. آزربایجان آباد برای نژادپرستان، خطرناک خواهد بود.

نژادپرستان سکوت کرده‌اند و با شادمانی تمام، منتظر پایان دریا = پایان آزربایجان هستند. برای یک نژادپرست تنها یک ارزش وجود دارد: « نژاد». بگذار دریا خشک شود، آزربایجان نابود شود و تئوری غلط «ایران=پرشیا» نهادینه شود.

خشکی دریا، بلای طبیعی نیست، ساخته دست بشر و نتیجه سیاست های ارادی نژادپرستان بود. اکنون که این سیاست‌های ارادی به نتیجه رسیده و مرگ دریا فرارسیده است، ساکت و شادمان‌اند. اینان که موعد جشن‌شان رسیده، چرا باید از اعتراض مدنی آزربایجان برای دریا حمایت کنند؟

نژادپرستان اما، عمق پایداری آزربایچان را نمی‌شناسند. آزربایجان می‌ماند سرفراز می‌ماند با دریای نیلگونش، با جنگل‌های سیاهش، با جلگه‌های سبزش، با کوه‌های بلندش، با رودهای پرآبش، با صحراهای سردش، با آسمان آبی‌اش و با فرزندان نستوهش. آزربایجان می‌ماند، خار چشم نژادپرستان می‌ماند.

9 آوریل 2011 Posted by | فارسی, مقاله - تحلیل, ملیتهای ایران, آذربایجان, آزربایجان, حقوق اقوام, حرکت ملی | , , , , | 7 دیدگاه

یاشماق / Yaşmaq / Yashmaq

طرح روی جلد کتابهای منتشر شده توسط انتشارات یاشماق

Yashmaq Publication

Yaşmaq yayinlari tərəfindən yayılmış kitablarin cildi

این نمایش پرده‌ای نیاز به جاوااسکریپت دارد.

9 آوریل 2011 Posted by | آنا دیلی, آذربایجان, آزربایجان, تورک میللتی, تورکی, تورکجه - Turkce, ترکی, حرکت ملی | , , | 3 دیدگاه

Lake Urmia in Art / Urmu gölü və incə sənət / دریاچه اورمیه و هنر

همگام با اعتراضات اقشار مختلف ملت آزربایجان و هواداران محیط زیست نسبت به خشک شدن تدریجی دریاچه اورمیه که تبعات جبران ناپذیری چون از بین رفتن ده ها گونه گیاهی و جانوری وتبدیل هوای معتدل منطقه آزربایجان  به هوای گرمسیری با بادهای خشک و نمکی خواهد داشت و زیست محیط منطقه را تغییر خواهد داد … جمعی از طراحان گرافیک به همت خود دست به خلق و طراحی پوستر هایی زده اند تا شاید افکار عمومی را به عمق این فاجعه آگاه تر کنند ، این آثار توسط طراحانی چون :مهیارعلیزاده. آیخان، بهنام نیکزاد ، امین اکبرنژاد ، امیر پیشوا ، ائلمان محمد تقی دوست ، ائلیار جباری ، حسین فروتن،، رحیم ثروت ، آیناز صفویان و شاهین پارسا  طراحی شده اند ، برخی قدرتمند و تاثیر گذار تر و برخی ساده تر هستند، اما همه با هدف نمایش روزهای سخت این عروس زیبای آزربایجان طراحی شده اند ، و در انتقال  پیام خود مخاطبانشان موفق هستند وا بسیاری از این پوستر ها طرحی دل نشین و زیبا دارند  ، آثاری که با هدفی والا بدون هیچ اجر مزدی طراحی شده اند ، بی شک با هر ارزش و استانداری جای ستایش و دستمریزاد دارند .

کانون دمکراسی آزربایجان همزمان با اعتراضات مردمی آلبومی از این طرح ها را منتشر می نماید ، امید است با انتشار و دیده شدن مکرر این پوستر ها در سایت ها و  نشریه ها  خالقان این آثار به هدف اصلی خود که کوشش برای آگاه ساختن  افکار عمومی  و تلاش برای نجات این دریاچه است برسند .

این نمایش پرده‌ای نیاز به جاوااسکریپت دارد.

این نمایش پرده‌ای نیاز به جاوااسکریپت دارد.

4 آوریل 2011 Posted by | فارسی, آذربایجان, آزربایجان, تورکی, تورکجه - Turkce, ترکی, حرکت ملی | , , , , , , , , , , , , , , , , | 3 دیدگاه